دوستان چرا دیگه به تایپیکه من سر نمیزنین؟
من واقعا از همدردیتون ممنونم و خیلی آرومتر شدم. الان میخوام به طوره عملی راهنمایی بشم.
استاد امیدوار؟سرکار استاد؟ سرکار همره؟.... بقیه عزیزان منتظره پستاتون هستم
سلام. شمیم جان به توصیه هایی که دوستان به شما کردن عمل کرده اید؟ اکثر دوستان حرفشان را زده اند، اگر بازخوردی داشته مطرح کنید تا پیرامونش صحبت شود.
دوستان چرا دیگه به تایپیکه من سر نمیزنین؟
من واقعا از همدردیتون ممنونم و خیلی آرومتر شدم. الان میخوام به طوره عملی راهنمایی بشم.
استاد امیدوار؟سرکار استاد؟ سرکار همره؟.... بقیه عزیزان منتظره پستاتون هستم
سلام
بنده فکر میکنم شما باید ابتدا علت آزار شما توسط همسر را از ایشان بپرسید
-آیا به خاطر بچه خواستن است؟
-آیا از طرف خانوادهی شما به ایشان بی احترامی شده است؟
-برای رفت آمد با دوست مشترک خانوادگی باید کسی را انتخاب کنید که مقید و اخلاقی باشد و خودش ارتباطش با همسرش عالی باشد تا
با حفظ مسائل شرعی همسرتان از طریق ایشان پند و موعظه مستقیم و غیر مستقیم بشنود و هدایت شود
شما باید به یک نفر اعتماد کنید که متخصص و متدین باشد در حالیکه کاربران سایت از شما اطلاعات کاملی ندارند و بدون تخصص از روی دلسوزی نکاتی به ذهنشان می رسد که ممکن است جواب ندهد
شما حتما به یک متخصص متدین مونث مراجعه و راهکارهای ایشان را آموزش و بکار ببندید( فاذا عزمت فتوکل علی الله)
سلام علیکم،
البته حقیر نه روانشناسی بلدم نه توصیههای اخلاقی میتوانم بکنم نه جرأت دارم توصیهای در مورد همسرتان بکنم و میترسم قصد خیر کنیم وضع بدتر بشه. اما این دو نکته را میگم که نظر اساتید را در موردش جویا شوم شاید در این مورد بشود کمکی کرد:
۱. مطمئنا با چیزهایی که شما در مورد شوهرتان گفتید ایشان ذات خرابی ندارد، کارهایی که میکنند اگرچه خیلی آزاردهنده است ولی در حد واکنشهای یک بچه است، خودش هم نمیداند که چقدر آزاردهنده است و فقط اعتراض خودش را میخواهد نشان دهد به خیلی از مواردی که شما هم اینجا شمردهاید، کلا ناراضی هستند ولی نمیدانند چه کار میتوانند بکنند و عکسالعملشان اینقدر غیرمنطقی شده است. به نظرم خودشان سرگردان هستند. احتمالاً از وضعی که برای شما پیش آوردهاند هم اگر هر از گاهی مرورش کنند ناراحت میشوند. شاید خوب باشد که مسأله را برایشان جدی کنید تا متوجه شوند که این رفتار بچهگانه زندگی را برای شما به لبتان رسانده. مثلاً نامهای بنویسید که از یک طرف متوجه شود شما چقدر در تنگنا هستید (نامهای شامل دغدغههای خودتان، تربیت بچهاتان، حدود واقعی اسلام برای زن و مرد و ...، اینکه با خودش فکر کند که اگر او جای شما بود و این رفتار با او میشد چه حالی داشت و آیا همین قدر را هم میتوانست تحمل کند یا نه ...) و از طرف دیگر بداند که شما با این نامه قصد تخریب زندگی مشترکتان را ندارید و قصد اصلاح امورتان را دارید. شاید با این نامه تلنگوری بخورد.
۲. ایشان احتمالا وقتی جلوی شما اینقدر بزرگی میطلبند در بیرون از خانه باید مانند موش ترسو و تا حدودی از دیگران حرفشنوی داشته باشند، حدسم این است، در این صورت متقاعدشان کنید که با کسی صحبت کنند، مطمئنا قبول نخواهند کرد چون احتمالاً غرورشان اجازه نمیدهد و اینکه پیشنهاد از طرف شما باشد هم بغرنجترش میکند، اما میتوانید اینطور شروع کنید که اول حرف حقتان را بزنید و آینهاش شوید بعد بگویید اگر حرف من را قبول نداری بیا برویم منصفانه این شرایطمان را برای یک مشاور یا یک دوست یا بزرگتر تعریف کنیم ببینیم او چه میگوید. اگر او هم تأییدت کرد دیگر هر چه گفتی تسلیم تو هستم و قول میدهم که شکایتی هم نکنم و ... .
سلام سرکار تزکیه.
عمده پست ها برای روشن کردنه ذهنه بنده از اتفاقاته پیرامونم و اینکه اسلام واقعا چی گفته بود.
تقریبا پست هایی که راهکار دارن رو آوردم اینجا تا بتونم جمع بندی کنم:
اول دعا میکنم خانواده ی منطقی داشته باشین...موردایی مثه شما من زیاد دیدم... کلا این مردایی که کمپوت هارت و پورتن تا دوتا تو دهنی نخورن آدم نمیشن... باید هر جور شده تو کله اش فرو کنی که اسیر نگرفته.... واسه همینم نیاز شدید به حمایت خانواده دارین.... دوسه بار پله های دادگاه و بره بالا و بیاد پایین درست میشه... دوسه تا شکایت... دوسه تا حمایت که ببینه از خانواده تون میبینه اونجورام که فک میکنه نیست... اول به خانواده تون بگین باهاش جدی صحبت کنن و اتمام حجت کنن... اگه بازم به رفتارش ادامه داد....اونوقت لازم میشه یه شکایت بکنین...
خوب طبقه گفته های من و سرکار استاد ، همسرم از ضعفه درونی رنج میبره و این اقدامات بیشتر اونو خورد میکنه.
گرچه من یک بار شبیهه این کارو انجام دادم، http://www.askdin.com/thread29617.html اما این ها مثله یک مسکنه و موقتا عمل میکنه.
پیشنهاد روانشناس و روانپزشک خیلی عزیزان دادن، که من قبلا مفصل دربارش صحبت کردم که چقدر هزینه کردیمو چی شد.
دیگه من کسی رو نمیشناسم که پیشش برم و تازه همون آقا هم برای سه ماهه دیگه وقت داره!
اگر شما موردی سراغ دارین که خوبه بگین تا پیشش برم.گرچه همین الان هم پیگیره یک نفره دیگه هستم که اونم برای سه ماه دیگه وقت داره دارم از طریقه آشنا تراشی وقتو جلو میارم.
یک سوال چرا برخی عزیزان میگن مشاوره مونث برم؟ من واقعا نمیخوام برم پیشه یک نفرو باز یک طرفه تلاش کنم، دیگه خستم. میخوام یکجا برم که امید داشته باشم همسرم هم بیاد همونجا و مشاور از دو طرف به ما کمک کنه و همسرم خانمهارو قبول نداره (کلا مشاورارو قبول نداره ولی زن جماعت رو تو هیچ زمینه قبول نداره)
شمیم جان شاید شما کمی خودتونو دست کم میگیرین!! مثلا نباید به هر چی که اون میخواد بدون چون و چرا اجرایی کنی، مثل بشور و بساب و آشپزی کردنو اینا ، برای این شخص اینا به منزله وظیفه ای برای شما در اومده، برای خودتون مرز بندی کنین (در عمل) خارج از مرز و محدوده حرکت نکنیند بذارین به این نقطه برسه که بدون شما زندگی براش دشواره ، ولی شما بدون اون راحت میتونین زندگی کنین.
براتون دعا میکنم.
مشکل اینجاست به خاطره علمه به همین موضوع منو آزار میده! تا خودشو اثبات کنه.
تنها چیزی که به ذهنم رسید اینه که یا شما خودت رو از این وضعیت نجات بده.(قبلا هم تاپیکی که شما در مورد خونه نوشته بودید خوندم.)
یا اینکه سعی کنید به قدری ناراحت نشید که باعث بشه به خودتون ضربه ای زده بشه.(تحمل رو ببرید بالا)
متاسفانه من دچاره افراط و تفریط میشم، مثلا میخوام تحملمو ببرم بالا سعی میکنم برام حرفا و کاراش بی اهمیت بشه، این حالته منو اون حس میکنه و بیشتر عصبانیش میکنه...
یا وقتی هم خیلی اهمیت میدم باز خودم داغون میشم. ولی باید به مرور این تحملو بالا ببرم.
اگر راهکاری در این رابطه دارین خوشحال میمش بهم بگین.
حقیر فکر می کنم که اگر نگرش ایشان نسبت به دین و دین داران عوض شود،بسیاری از مشکلات شما حل خواهند شد.چون علت رفتار ایشان،آنطور که شما گفتید (یا بهتر است بگویم آنطور که حقیر برداشت کردم) دیدمنفی ایشان است که اگر این دید از بین برود،دلیلی بر چنین رفتار هایی نیست.
لذا به نظر حقیر تغییر عقیده ایشان می تواند به شما کمک کند.این تغییر عقیده هم به چند طریق می تواند صورت بگیرد.برای مثال شما تاپیک هایی بزنید راجع به نظرات ایشان و سپس باتوجه به پاسخ های کارشناسان و کاربران،با ایشان وارد گفتگو شوید تا بلکه نظر ایشان عوض شود (البته احتمال آن هست که تلاش شما برای تغییر عقیده ایشان،شرایط را بدتر کند).یا آن که به ایشان آدرس همین سایت یا سایت های مشابه را بدهید تا شبهاتشان را در آن ها بررسی کنند.
خلاصه این که به نظر حقیر لازم است یکسری توضیحات درباره عقاید شوهرتان بدهید تا منشاء این رفتار ها کشف شود و سپس به حل مشکلات پرداخته شود.البته شاید برداشت بنده از نظر ایشان راجع به اسلام هم نادرست باشد که باز توضیحات شما درباره عقاید ایشان کمک خواهد کرد که نظر واقعی ایشان را بفهمیم.
لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق
خیلی پیشنهاد تامل برانگیزی بود. اما من واقعا با همسرم مدت هاست درباره هیچ موضوعه اعقادی صحبت نمیکنیم و هرکس کاره خودشو میکنه.
راستش این شیوه آرومتر میکنه زندگیمو اما میدونم که سودی هم نداشته.
لطفا کارشناسان و دیگر دوستان بفرمایند واقعا نیازه من روی این موضوع که البته اولین موردی که تو دسته بندی مسائلم آوردم هست، زوم کنم؟
من فکر میکردم اگر روی خودم کار کنم (که البته نمیکنم!) و من رشد کنم اینطوری میتونم تاثیر بذارم و کلا اشکالاته اعتقادیه همسرمو گذاشته بودم کنار.
قبلا چقدر داغون بودم از نماز صبح نخوندنا و بقیه نمازاشم که دیر میخوند،خمس ندادن... و خیلی موردای دیگه.
اما واقعا الان از بس به خودم گفتم نگاهت به اعماله خودت باشه دیگه برام کم اهمیت شده و کمتر رنجم میده.
چون اگر بخوام به اعتقادات همسرم فکر کنمو ریشه یابی کنم، احتمالا روی رفتارم هم تاثیر میذاره (یعنی اذیت شدن از اینکه همسرم این اعتفادو داره باعث میشه ناراحتیم بروز پیدا کنه)
برای همین من این توصیه رو عمل نکردم. اگر دیگران مخالفه نظره منن لطفا راهنماییم کنن.
درقباله دوستانی که فرمودن اعماله دینی رو ساده انجام بدم...
عزیزان من بارها عرض کردم واقعا فکر نمیکنم من هیچ کاره خاصی میکنم! حجابم خیلی معمولی، نماز فقط در حده واجب، اگر قرانی بخونم در خفا و غیابه همسر، نه هیچ کتابی نه سی دی نه جلسه هیچ کاری نمیکنم... ازین کمتر دیگه؟ این باوره همسرمه که ذهنه من پره از مسائله دینی!
شمیم الزهرا جان ، مقصود از مستقل شدن صرفا استقلال مالی نیست، اتفاقا نظرت در این باره تا حدی درسته ، منظور من از مستقل شدن ف پر کردن وقتت بطور هدفمند هست، که حالا خواستی بعدا در اینباره حرف میزنیم
منظور من از استقلال استقلال دینی ، شخصینی و فکری تو هست " مثل دو مغازه دار دوس که اجناس مختلف میفروشن"
اینها کمال همسرداری هست که هر کس بنا به ظرفیتش به اشکال مختلف رعایتش می کند.
بطور مثال در عین احترام به همسرت سعی می کنی وی را راضی به کاری که می خواهی بکنی و لازم نیست هر چه گفت بگویی چشم! واضح تر بگویم جایی که حرف مخالف با تو داشت
میتوانی با اصرار و محبت رضایتش را برای انجام کار به میل خودت کسب کنی
من روی حرفای سرکار همره فکر کردم. من شخصیته وابسته ای دارم، گرچه همسرم از من هم وابسته تره!
اما نمیدونم چطوری میشه به استقلال رسید؟ استقلال شخصیت تعریفش چیه؟
در قباله بیانه نظره منفی، شاید من بلد نیستم که نظره مخالفمو به خوبی بگم. اما اینقدر که وقتی نظر دادم نتیجه بد گرفتم دیگه راحترم هیچی نگم!
مثلا تو خونه خیلی بهم دستور میده، آب بیار، دمپاییمو بیار، میرم حموم لباسامو آماده کن بذار اینجا...
من اگه بگم عزیزم خودت نمیشه اینکارو انجام بدی؟ عصبانی میشه و میگه من یک کار تو عمرم حالا از تو خواستم!!!!!!!!!!!!! (کلا با اغراق حرف میزنه و وقتی هم بهش گفتم این کارت اذیتم میکنه گفت به عمد میکنم تا تو بفهمی رفتارت بد بوده!)
درنتیجه منم برای اینکه تنش به وجود نیاد یا اون کارو انجام میدم یا خودمو به نشنیدن میزنمو میرم یه کاره پرسرصدا (ظرف شستن مثلا) انجام میدم تا باور کنه نشنیدم!
خودم خیلی ناراحتم که چرا اینقدر ضعیفم که حرفمو بهش نمیتونم بزنم.
اما نمیدونم چطور به قوله سرکار همره به استقلال برسم ؟
سلام بنده فکر میکنم شما باید ابتدا علت آزار شما توسط همسر را از ایشان بپرسید
-آیا به خاطر بچه خواستن است؟
-آیا از طرف خانوادهی شما به ایشان بی احترامی شده است؟
-برای رفت آمد با دوست مشترک خانوادگی باید کسی را انتخاب کنید که مقید و اخلاقی باشد و خودش ارتباطش با همسرش عالی باشد تا
با حفظ مسائل شرعی همسرتان از طریق ایشان پند و موعظه مستقیم و غیر مستقیم بشنود و هدایت شود
شما باید به یک نفر اعتماد کنید که متخصص و متدین باشد در حالیکه کاربران سایت از شما اطلاعات کاملی ندارند و بدون تخصص از روی دلسوزی نکاتی به ذهنشان می رسد که ممکن است جواب ندهد
شما حتما به یک متخصص متدین مونث مراجعه و راهکارهای ایشان را آموزش و بکار ببندید( فاذا عزمت فتوکل علی الله)
موفق باشید
سلام جناب متعلم.
علت هایی که من به ذهنم میرسه:
1.پر توقعی که این خصلتو خانوادگی دارن و همیشه از دیگران بی اندازه انتظار دارن. من هم به اندازه ای که همسرم ازم توقع داره نیستم و باعث میشه آزارم بده.
2.ضعفه درونی. که باعث میشه نتونه اعتماد کنه که من برای زندگی تلاش میکنم و دوسش دارم و میخواد خودشو به من اثبات کنه.
3. میدونه برای من اعتقادات و اخلاق مهمه و اون اینطور نیست برای همین بازم سعی میکنه خودشو با زورگویی اثبات کنه.
4.برای اینکه منو از دین زده کنه دست به زورگویی میزنه و توجیهات اسلامی میاره تا بتونه منو سست کنه. (حتی گاهی فکر میکنم که به دین حسودیش میشه که من بهش علاقه دارم!!)
.5میدونه از زندگی نارضایتی دارم این خشمگینش میکنه.
6.کلا شخصیته مستبدی داره (قبله ازدواج مشاور بهم گفت و من باور نکردم!!!!!!) و دوست داره همه زیر دستش باشن.
7.ممانعته من از بچه آوردن باعث شده یشتر احساس ضعف کنه و باز بخواد با قلدری خودشو ثابت کنه.
8.حس میکنه خیلی داره زحمت میکشه و من هیچ کاری نمیکنم( قبلا گفتم انتظار داره من سره کار برمو هردو کسبه درآمد کنیم که به دلایلی که گفتم من فعلا شاغل نیستم ولی اگر بودم هم واقعا برام سنگینه که در خرجه زندگیمون منم شریک باشم چون اصلا وضعه همسرم بد نیست که نیاز داشته باشه. و کاره خونه به نظرش اصلا سخت نیستو همش میگه زحمتای زندگی رو دوشه منه و ناراضیه ازین بابت)
فعلا اینا به ذهنم اومد.
دوسته خانوادگی خیلی خوبه اما متاسفانه نداریم! یعنی دوستای ایشونو من نمیپسندم و دوستای منو ایشون نمیپسنده!
فقط یک دوستی خوبه خیلی کوتاه داشتیم که از شانسه ما به مدته 4سال از ایران رفتن! فعلا دوستی منتفیه چون موردی نداریم.
سلام جناب owari
حرفاتون خیلی دلنشین بودن ممنونم.
منم بارها این فکرو کردم که بیام هرچی در دل دارم براش بگم... اما اگر شوهرم همون شوهر باشه و خدا تغییری درش به وجود نیاره که... فقط جنگ رخ میده.
اما میخوام در طیه یه برنامه بلند مدت (حتی یک سال) حرفامو قسمت قسمت کنم، و ازش بخوام خودش برام وقت بذاره تا در شرایطی که مساعدشه من خیلی کوتاه یک مطلبو بگم...
سلام علیکم،
این یعنی حساسیت، آدمی هم که به چیزی حساس و بدبین بشه نباید به طور مستقیم در اون موارد چیزی رو بهش سعی کرد فهموند.
مثلا تو خونه خیلی بهم دستور میده، آب بیار، دمپاییمو بیار، میرم حموم لباسامو آماده کن بذار اینجا...
من اگه بگم عزیزم خودت نمیشه اینکارو انجام بدی؟ عصبانی میشه و میگه من یک کار تو عمرم حالا از تو خواستم!!!!!!!!!!!!! (کلا با اغراق حرف میزنه و وقتی هم بهش گفتم این کارت اذیتم میکنه گفت به عمد میکنم تا تو بفهمی رفتارت بد بوده!)
درنتیجه منم برای اینکه تنش به وجود نیاد یا اون کارو انجام میدم یا خودمو به نشنیدن میزنمو میرم یه کاره پرسرصدا (ظرف شستن مثلا) انجام میدم تا باور کنه نشنیدم!
میتوانید با کمال میل و محبت آن کارها را برایش انجام دهید و بعد یک بار هم شما از او مشابه این کارها را بخواهید و اگر غر و لند کرد بگویید من چون دوستت دارم برات حاضر بودم این کارها را بکنم تو ولی به من اصلاً اهمیت نمیدی و همین یک جمله کافی است و ابراز ناراحتی یا گریه شاید دلش را به رحم بیاورد، این کار شما هم که ریا نیست اگر گریه نکنید فکر کنم احتمالا دارید خودداری میکنید. خلاصهاش اینکه از هر فرصتی استفاده کنید تا نیاز خودتان را به توجه و محبتش به او نشان دهید و اینکه آنچه از او میخواهید را خودتان هم دارید متقابلا برای او انجام میدهید غیرمستقیم به او یادآوری کنید. اگر مستقیم یک جمله را بگید میشود کلیشهای ولی اگر فقط بیان احساسی از حالاتتان و علایقتان داشته باشید فکر کنم راحتتر دلش برایتان به رحم بیاید. کسی هم که دلش به رحم بیاید و یک نگاه به سنگدلی قبل از این لحظه بیاندازد معمولاً خیلی از خودش خجالت میکشد و هر کاری میکند که جبرانش کند. آدمهای سالم که اینطور هستند به گمانم. فکر نکنم هرچقدر هم که از نگاه حقوقی و منطقی و ... بخواهید به ایشان مطلبی را حالی کنید ایشان متوجه شوند چون مشخص است که دلشان نسبت به شما سنگ شده است که رنج شما را تحمل میکند، پس بهتر است با یادآوری دوستشان داشتن و نیاز به توجه ایشان دلشان را نرم کنید. تا جایی که حقیر در خودم و سایر مردها دیدهام مردها خیلی دوست دارند که به ایشان نیاز داشته باشند، یعنی اگر کسی جلویشان درشتی کنند دیگر تا آخر دنیا هم سعی میکنند کم نیاورند ولی اگر همان موقع طرف بزند و زیر گریه و عجزش را همراه با محبت و نیاز به محبت و نگهداری ببیند ناگهان با خود میگوید عجب کاری کردم ... برام پیش آمده که میگم.
البته خانمها هم اینطور هستند، اینکه کلاً والدین اینقدر به بچههایشان میرسند هم قسمت زیادیش از بیادعا بودن و احساس نیاز مطلق داشتن بچه است. در مورد بچههای دیگر هم همینطور. بچهای گریه کند حقیر که تحمل دیدنش را ندارم و دلم برایش نرم میشود اگرچه قبل از ان هم کلی اذیتم کرده باشد.
یک سوال چرا برخی عزیزان میگن مشاوره مونث برم؟ من واقعا نمیخوام برم پیشه یک نفرو باز یک طرفه تلاش کنم، دیگه خستم. میخوام یکجا برم که امید داشته باشم همسرم هم بیاد همونجا و مشاور از دو طرف به ما کمک کنه و همسرم خانمهارو قبول نداره (کلا مشاورارو قبول نداره ولی زن جماعت رو تو هیچ زمینه قبول نداره)
سلام
علت پیشنهاد مشاور مونث متدین، اینست که
- فرض می شود شوهر به مشاور رجوع نمی کند
- مشاور مونث با راهکارهای قانونی زنانه برای مقابله با شوهر لجوج آشناتر است
- از لحاظ شرعی خودتان با او راحتتر خواهید بود
+++ یک سئوال: شوهر شما تاکنون چند کتاب برای همسرداری خوانده است؟
-- شاید مشاور تشخیص بدهد که شما ابتدا کتابهای از نوع غربی را برای او یا خودتان فراهم کنید و بخوانید و در دسترس او هم بگذارید ولی توصیه به خواندن نکنید
نمیدونم از کجا باید شروع کنم یعنی تمرکزم به چی باشه؟
مسائلی که فعلا به ذهنم میرسه که دسته بندی کنمو رفتارهای درستو درش پیدا کنم این هاست:
1.مسائل اعتقادی (نماز صبح نخوندن، عکس و فیلم های گوشی همسر، نداشتن هیچ ارتباطه معنوی، بیزاری از نظام و مذهبی ها، راحت دروغ گفتن و تهمت زدن و غیبت کردن، آهنگ گوش دادن،نگاه به نامحرم و صحبت های راحت با نامحرم...)
2.شدته عصبانیت های همسرم (وقتی از موضوعی که به من یا خانوادم مربوطه عصبانی میشه، من اصلا نمیتونم آرومش کنم و تا چند ساعت این دعواها و... ادامه داره)
3.عدم اطمینان همسرم به علاقه من به زندگیمون (میدونه دوسش دارم اما از این زندگی ناراضیم و همین حسه همسرم باعث میشه خیلی منو آزار بده و بهم سخت بگیره)
4.ارتباطه کم با خانوادم که باعث میشه زودرنج و کم تحمل بشم.
5.ارتباطه زیاد با خانواده همسرم که از نظره اعتقادی متفاوتیم ومن میترسم این صمیمیته بین ما و اونا در آینده هم ادامه داشته باشه و اگر روزی بچه دار شدیم، فرزندمون از اونا الگو برداری کنه.
6.کم بودنه عمقه ارتباطم با خدا و اهل بیت ع.
7صمیمی نبودنه من و همسرم (مثلا من اگر مشکلی برام پیش بیاد که اعتقادی هم نباشه، باز هم روی همسرم به دلایلی حساب نمیکنمو بهش چیزی نمیگم. همسرم هم درباره مسائل مالیش همونطور که قبلا گفتم منو خیلی کم در جریان میذاره)
8.هنوز تکلیفم با ادامه تحصیل و کار دقیق معلوم نیست (که کاملا مرتبط با همسرمه. یه چیزی بروز میده دوست داره که در عمل یه چیزه دیگه رو میخواد من فکر میکنم البته)
9.کم تحمل شدنه من در قباله برخورد های بده همسرم.
10.محدودیته من با دوستان و کلا جامعه بیرون و آزاری که میبینم.
11.پر توقعی خیلی زیاده همسرم.
12.حسادت همسرم به عزیزانم! که باعث میشه علاوه بر کم کردنه ارتباطه من با اونها به آزاره روحیه من بپردازه مثله توهین و تهمت به اونها (از اکثره کسایی که من دوسشون دارم خوشش نمیاد : پدرم، مادرم،برادرم، چند استاد جلسه که من قبلا پیششون میرفتم...)
13.کم حرف زدنمون با همدیگه (هم وقتمون محدوده و هم حرفی باهم نداریم! یعنی مثلا وقتی هم که در سفر هستیم که وقت زیاده ولی حرفه مشترکی نداریم که بزنیم)
14.نداشتنه دوسته خانوادگی (نمیدونم مهمه یا نه، اما من و همسرم دوسته مشترکی نداریم که بتونیم هردو باهم با اونا باشیم و برای همین تفریحاته خانوادگی با دوستان نداریم)
15.تفکراته عجیبه همسرم ! از اسلام یاد گرفته مرد موجودی زورگوست که فقط اون حق داره صداشو بالاببره و با عربده کشی همه ازش اطاعت کنن و کلیه اختیارات هم با اونه و زن برده ای برای ارضای مرده. حتی توجیهاته جالبی هم میکنه و با تنها حدیثایی که بلده حسابی زنو له میکنه (با ایکه ظاهره خیلی روشن فکرو بازی داری!)
الان چیزه دیگه به ذهنم نمیرسه اما شما هم که در جریاناته من تا حدی هستین اگر موردی به فکرتون رسید برام بذارین.ممنونم
فکر می کنم مورد 7 و 13 به تنهایی بتونن باعث از هم پاشده شدن هر خانواده ای بشن.
نمیدونم از کجا باید شروع کنم یعنی تمرکزم به چی باشه؟
مسائلی که فعلا به ذهنم میرسه که دسته بندی کنمو رفتارهای درستو درش پیدا کنم این هاست:
1.مسائل اعتقادی (نماز صبح نخوندن، عکس و فیلم های گوشی همسر، نداشتن هیچ ارتباطه معنوی، بیزاری از نظام و مذهبی ها، راحت دروغ گفتن و تهمت زدن و غیبت کردن، آهنگ گوش دادن،نگاه به نامحرم و صحبت های راحت با نامحرم...)
2.شدته عصبانیت های همسرم (وقتی از موضوعی که به من یا خانوادم مربوطه عصبانی میشه، من اصلا نمیتونم آرومش کنم و تا چند ساعت این دعواها و... ادامه داره)
3.عدم اطمینان همسرم به علاقه من به زندگیمون (میدونه دوسش دارم اما از این زندگی ناراضیم و همین حسه همسرم باعث میشه خیلی منو آزار بده و بهم سخت بگیره)
4.ارتباطه کم با خانوادم که باعث میشه زودرنج و کم تحمل بشم.
5.ارتباطه زیاد با خانواده همسرم که از نظره اعتقادی متفاوتیم ومن میترسم این صمیمیته بین ما و اونا در آینده هم ادامه داشته باشه و اگر روزی بچه دار شدیم، فرزندمون از اونا الگو برداری کنه.
6.کم بودنه عمقه ارتباطم با خدا و اهل بیت ع.
7صمیمی نبودنه من و همسرم (مثلا من اگر مشکلی برام پیش بیاد که اعتقادی هم نباشه، باز هم روی همسرم به دلایلی حساب نمیکنمو بهش چیزی نمیگم. همسرم هم درباره مسائل مالیش همونطور که قبلا گفتم منو خیلی کم در جریان میذاره)
8.هنوز تکلیفم با ادامه تحصیل و کار دقیق معلوم نیست (که کاملا مرتبط با همسرمه. یه چیزی بروز میده دوست داره که در عمل یه چیزه دیگه رو میخواد من فکر میکنم البته)
9.کم تحمل شدنه من در قباله برخورد های بده همسرم.
10.محدودیته من با دوستان و کلا جامعه بیرون و آزاری که میبینم.
11.پر توقعی خیلی زیاده همسرم.
12.حسادت همسرم به عزیزانم! که باعث میشه علاوه بر کم کردنه ارتباطه من با اونها به آزاره روحیه من بپردازه مثله توهین و تهمت به اونها (از اکثره کسایی که من دوسشون دارم خوشش نمیاد : پدرم، مادرم،برادرم، چند استاد جلسه که من قبلا پیششون میرفتم...)
13.کم حرف زدنمون با همدیگه (هم وقتمون محدوده و هم حرفی باهم نداریم! یعنی مثلا وقتی هم که در سفر هستیم که وقت زیاده ولی حرفه مشترکی نداریم که بزنیم)
14.نداشتنه دوسته خانوادگی (نمیدونم مهمه یا نه، اما من و همسرم دوسته مشترکی نداریم که بتونیم هردو باهم با اونا باشیم و برای همین تفریحاته خانوادگی با دوستان نداریم)
15.تفکراته عجیبه همسرم ! از اسلام یاد گرفته مرد موجودی زورگوست که فقط اون حق داره صداشو بالاببره و با عربده کشی همه ازش اطاعت کنن و کلیه اختیارات هم با اونه و زن برده ای برای ارضای مرده. حتی توجیهاته جالبی هم میکنه و با تنها حدیثایی که بلده حسابی زنو له میکنه (با ایکه ظاهره خیلی روشن فکرو بازی داری!)
الان چیزه دیگه به ذهنم نمیرسه اما شما هم که در جریاناته من تا حدی هستین اگر موردی به فکرتون رسید برام بذارین.ممنونم
سلام شمیم جان ...
پستت رو خوندم من تقریبا شوهرت رو درک میکنم گفتم برات مطالبی بنویسم تا بفهمی تقریبا چجوری شوهرت فکر میکنه ...
1- الان واقعا پول در آوردن کاره سختی شده ... برخی از آدما صبح از ساعت 6 صبح میرن سره کار تا ساعت 7 شب کار میکنن در نهایتش با هزار خم و راست شدن در نهایت برجی 1 تومن میگیرن که برای یه زندگی بخور و نمیر کفایت نمیکنه ... این عمل باعث میشه مریض بشن ... تمرکز کافی نداشته باشن ... تو زمانهایی که با هم هستین مغزشون تنها به دنبال استراحت هست نه گفتن و خندیدن با شما و خیلی چیزهای دیگه ... من یکی از مهمترین مشگلات شما رو مسائل مادی همسرتون میدونم .
2- دومین مشگلی که من احساس میکنم شما دارین این هستش که شما از دنیای بیرون خبر ندارین ... تو خونه نشستین و میگین خوب بودن مگه چه بدی داره که شوهرم از خوب بودن بدش میاد ... اگر شما یه کاری بیرون داشته باشین و با جامعه کمی ارتباطتون بیشتر بشه خیلی از این پیچیدیگی های رفتاری همسرتون رو متوجه میشین ... به نظره من شوهر شما مدتی رو انسان خوبی بوده و از خوب بودنش نتیجه نگرفته ودر درون جامعه بالاجبار با پیچیدیگی هایی مواجه شده که دین و خدا و پیغمبر رو راهگشا نمیدونه و رفتن دنبال اینگونه مسائل رو یک نوع سادگی میدونه .
3- اینکه شما و همسرتون نمیتونین با هم درد دل کنین ... علتش این هست که نمیخواین جایه همدیگه باشین ... شما با خودتون میگین من خانوم هستم و کارم پخت و پز هست حتی یک بار نرفتین 100 تا یک تومنی از بیرون در بیارین ... اگر یک بار شما چنین عملی رو انجام بدین ...مثلا بعد از 3 ماه کار کردن صاحب کار یک دوزاری هم بهتون نده ... اونوقت خودتون به خیلی از حرفایی که زدین میخندین !!!
4- علت پرتوقعی همسرتون هم باز همین مساله هست ... دارن بهش زور میگن ... سخت پول در میاره ... جامعه داره سوارش میشه ... اونم باید این حس رو جایی خالی کنه ... و چه کسی هم بهتر از شما ...
میتوانید با کمال میل و محبت آن کارها را برایش انجام دهید و بعد یک بار هم شما از او مشابه این کارها را بخواهید و اگر غر و لند کرد بگویید من چون دوستت دارم برات حاضر بودم این کارها را بکنم تو ولی به من اصلاً اهمیت نمیدی و همین یک جمله کافی است و ابراز ناراحتی یا گریه شاید دلش را به رحم بیاورد، این کار شما هم که ریا نیست اگر گریه نکنید فکر کنم احتمالا دارید خودداری میکنید. خلاصهاش اینکه از هر فرصتی استفاده کنید تا نیاز خودتان را به توجه و محبتش به او نشان دهید و اینکه آنچه از او میخواهید را خودتان هم دارید متقابلا برای او انجام میدهید غیرمستقیم به او یادآوری کنید. اگر مستقیم یک جمله را بگید میشود کلیشهای ولی اگر فقط بیان احساسی از حالاتتان و علایقتان داشته باشید فکر کنم راحتتر دلش برایتان به رحم بیاید. کسی هم که دلش به رحم بیاید و یک نگاه به سنگدلی قبل از این لحظه بیاندازد معمولاً خیلی از خودش خجالت میکشد و هر کاری میکند که جبرانش کند. آدمهای سالم که اینطور هستند به گمانم. فکر نکنم هرچقدر هم که از نگاه حقوقی و منطقی و ... بخواهید به ایشان مطلبی را حالی کنید ایشان متوجه شوند چون مشخص است که دلشان نسبت به شما سنگ شده است که رنج شما را تحمل میکند، پس بهتر است با یادآوری دوستشان داشتن و نیاز به توجه ایشان دلشان را نرم کنید. تا جایی که حقیر در خودم و سایر مردها دیدهام مردها خیلی دوست دارند که به ایشان نیاز داشته باشند، یعنی اگر کسی جلویشان درشتی کنند دیگر تا آخر دنیا هم سعی میکنند کم نیاورند ولی اگر همان موقع طرف بزند و زیر گریه و عجزش را همراه با محبت و نیاز به محبت و نگهداری ببیند ناگهان با خود میگوید عجب کاری کردم ... برام پیش آمده که میگم.
البته خانمها هم اینطور هستند، اینکه کلاً والدین اینقدر به بچههایشان میرسند هم قسمت زیادیش از بیادعا بودن و احساس نیاز مطلق داشتن بچه است. در مورد بچههای دیگر هم همینطور. بچهای گریه کند حقیر که تحمل دیدنش را ندارم و دلم برایش نرم میشود اگرچه قبل از ان هم کلی اذیتم کرده باشد.
سلام ممنونم از تحلیل زیبا و حرفای دلنشینتون.
بله سعی میکنم اینطوری که فرمودین باشم اما یک سوال: پر توقع تر نمیشه؟ چون من فکر میکردم زیاد به حرفا و دستوراش اهمیت دادم الان اینطوری شده.
ولی من باز هم نمیتونم ازش کاری بخوام چون عقیده داره بیرون کار میکنه و دیگه تو خونه نباید هیچ کاری کنه (الان از بعده عوض شدنه ساعت، من ازش بارها خواستم ساعته تو پذیراییمون که بزرگو سنگینه و من نمیتونم برش دارمو درست کنه هنوز پشته گوش میندازه، یا یک ماهه برنج خریدیم میگم ببر انباری هنوز کناره آشپزخونست... یعنی کارهایی که دیگه واقعا از من برنمیادو اون باید انجام بده رو نمیده چه برسه به اینکه من چیزی ازش برای خودم بخوام!)
ولی انشالله ضمنه اینکه کاری که میخوادو انجام میدم یادآوری میکنم که چون دوسش دارم کارهایی که میخوادو براش انجام میدم. ممنونم بابته پیشنهاده خوبتون.
+++ یک سئوال: شوهر شما تاکنون چند کتاب برای همسرداری خوانده است؟
هیچ کتابی نخونده و حتی اطلاعاته واضحی که حتی مردهای مجرد درباره برخی حالاته روحیه خانم ها دارنو نمیدونه یعنی فکر میکنم برای اینکه راحت باشه انکارش میکنه و نمیخواد درک کنه.
کلا نه اهله مطالعست نه سخنرانی.
سلام شمیم جان ...
پستت رو خوندم من تقریبا شوهرت رو درک میکنم گفتم برات مطالبی بنویسم تا بفهمی تقریبا چجوری شوهرت فکر میکنه ...
1- الان واقعا پول در آوردن کاره سختی شده ... برخی از آدما صبح از ساعت 6 صبح میرن سره کار تا ساعت 7 شب کار میکنن در نهایتش با هزار خم و راست شدن در نهایت برجی 1 تومن میگیرن که برای یه زندگی بخور و نمیر کفایت نمیکنه ... این عمل باعث میشه مریض بشن ... تمرکز کافی نداشته باشن ... تو زمانهایی که با هم هستین مغزشون تنها به دنبال استراحت هست نه گفتن و خندیدن با شما و خیلی چیزهای دیگه ... من یکی از مهمترین مشگلات شما رو مسائل مادی همسرتون میدونم .
2- دومین مشگلی که من احساس میکنم شما دارین این هستش که شما از دنیای بیرون خبر ندارین ... تو خونه نشستین و میگین خوب بودن مگه چه بدی داره که شوهرم از خوب بودن بدش میاد ... اگر شما یه کاری بیرون داشته باشین و با جامعه کمی ارتباطتون بیشتر بشه خیلی از این پیچیدیگی های رفتاری همسرتون رو متوجه میشین ... به نظره من شوهر شما مدتی رو انسان خوبی بوده و از خوب بودنش نتیجه نگرفته ودر درون جامعه بالاجبار با پیچیدیگی هایی مواجه شده که دین و خدا و پیغمبر رو راهگشا نمیدونه و رفتن دنبال اینگونه مسائل رو یک نوع سادگی میدونه .
3- اینکه شما و همسرتون نمیتونین با هم درد دل کنین ... علتش این هست که نمیخواین جایه همدیگه باشین ... شما با خودتون میگین من خانوم هستم و کارم پخت و پز هست حتی یک بار نرفتین 100 تا یک تومنی از بیرون در بیارین ... اگر یک بار شما چنین عملی رو انجام بدین ...مثلا بعد از 3 ماه کار کردن صاحب کار یک دوزاری هم بهتون نده ... اونوقت خودتون به خیلی از حرفایی که زدین میخندین !!!
4- علت پرتوقعی همسرتون هم باز همین مساله هست ... دارن بهش زور میگن ... سخت پول در میاره ... جامعه داره سوارش میشه ... اونم باید این حس رو جایی خالی کنه ... و چه کسی هم بهتر از شما ...
خیلیییی خوب و جالب تا حدی البته شوهرمو درک کردین و تحلیل کردین.
دقیقا مورده 1 درسته و خودش هم میگه که من به خاطره فشاره کاری خیلی اعصابم به هم ریختست. اما آخه چرا مثلا برادره من اینطور نیست یا پدرم که حتی بعده بازنشستگی کاره سنگینی داره؟ چرا فقط اینقدر کار روی شوهره من فشار میاره؟
مورده 2 هم درسته. در خواستگاری برام همش میگفت که نماز شب میخونه و قرآن ... بعده عقد که دیدم هیچ خبری از این چیزا نیست و جویا شدم میگفت من یک دوره (حدوده سنه 17 سالگی)خیلی حماقت کردمو واقعا همونطوری که برات گفتم بودم اما فهمیدم که با این چیزا به هیچجا نمیرسمو حالا عاقل شدم!!
مورده 3. من کلا 6ماهه که فقط خانه دارم، قبلش هم دانشجو بودم و هم خانه دار و خیلی فشار روم بود. اینکه ما باهم صمیمی نیستیم به دلیله دنیاهای متفاوتمونه.
درثانی من اصلا وظیفه ای ندارم که برم کار کنمو مثله همسرم این فشارو به دوش بکشم. من خیلی بیش از خودم هم دارم برای این زندگی زحمت میکشم و فکر نمیکنم سره کار نرفتنه من نقص باشه چه از نظره شرعی و چه عرفی.
(خیلی کارهایی که حداقل دوروبریام نمیکنن من دارم انجام میدم، مثلا خودم تمامه سبزیجاته خشک و فریزری رو تهیه آماده میکنم کاری که الان کمتر کسیه که انجام بده و معمولا آمادشو از بیرون میخرن. یا خودم به میخرم رنده میکنم تفت میدمو چایی به تازه درست میکنم... کلا منم زحمت میکشم و کارهایی میکنم که آرامش وسلامته خودمو همسرمو به دنبال داشته باشه)
مورده 4 هم موافق نیستم. پرتوقعی از تربیته نادرسته خانوادشه و همشون همینطورن. همسره من از نظره مالی اصلا بد نیست اما خیلی بلند پروازه و همش بیتابه تا به جاهایه بزرگ برسه و همین بلند پروازی در کسبه مال کم صبرش میکنه و اعصابشو به هم میریزه.
دائم خودشو با آدمایی که خیلی پولدارترن مقایسه میکنه و حسرته ماشین و سفرای اونارو میخوره... و میخواد هرجور شده به اون زندگی برسه و از منم توقع داره چیزایی که برای من ارزش نیست ، بهش بها بدمو باهاش همراهی کنم.
معمولا مشاورا در برخورد با کودکان خیلی روش تاکید دارن، ولی خوب هر آدمی یه کودک درون داره و می تونه درباره بزرگسالان هم صادق باشه. اینکه میگن با توجه زیاد به بدرفتاری بچه ها به این کارشون امتیاز ندید، وگرنه یاد می گیرن که برای رسیدن به مقاصدشون از این روش استفاده کنن. شما نباید به بدرفتاری و بدزبانی شوهرتون امتیاز بدید. الان ایشون دارن از این راه هم توجه شما رو می خرن و هم می بینن که با این کار شما توی هر مساله ای کوتاه میاید و اینو به عنوان راه حل برطرف کردن تعارضات شناختن. و صد البته که راه امتیاز ندادن بی اعتنایی و کم محلی و یا لجبازی نیست که فقط کارو خرابتر می کنه.
بله من دارم به این بدرفتاری شاید امتیاز میدم.
لطفا بهم بگین چطوری امتیاز ندم یعنی چیکار کنم که نتونه از حربه بدرفتاری و پرخاشگری استفاده کنه؟
من فقط دارم اینطوری آرامشه خودموبیشتر حفظ میکنم اما اون هم از این رفتارش سود میبره.
سلام. شمیم جان به توصیه هایی که دوستان به شما کردن عمل کرده اید؟ اکثر دوستان حرفشان را زده اند، اگر بازخوردی داشته مطرح کنید تا پیرامونش صحبت شود.
سلام
بنده فکر میکنم شما باید ابتدا علت آزار شما توسط همسر را از ایشان بپرسید
-آیا به خاطر بچه خواستن است؟
-آیا از طرف خانوادهی شما به ایشان بی احترامی شده است؟
-برای رفت آمد با دوست مشترک خانوادگی باید کسی را انتخاب کنید که مقید و اخلاقی باشد و خودش ارتباطش با همسرش عالی باشد تا
با حفظ مسائل شرعی همسرتان از طریق ایشان پند و موعظه مستقیم و غیر مستقیم بشنود و هدایت شود
شما باید به یک نفر اعتماد کنید که متخصص و متدین باشد در حالیکه کاربران سایت از شما اطلاعات کاملی ندارند و بدون تخصص از روی دلسوزی نکاتی به ذهنشان می رسد که ممکن است جواب ندهد
شما حتما به یک متخصص متدین مونث مراجعه و راهکارهای ایشان را آموزش و بکار ببندید( فاذا عزمت فتوکل علی الله)
موفق باشید
سلام علیکم،
البته حقیر نه روانشناسی بلدم نه توصیههای اخلاقی میتوانم بکنم نه جرأت دارم توصیهای در مورد همسرتان بکنم و میترسم قصد خیر کنیم وضع بدتر بشه. اما این دو نکته را میگم که نظر اساتید را در موردش جویا شوم شاید در این مورد بشود کمکی کرد:
۱. مطمئنا با چیزهایی که شما در مورد شوهرتان گفتید ایشان ذات خرابی ندارد، کارهایی که میکنند اگرچه خیلی آزاردهنده است ولی در حد واکنشهای یک بچه است، خودش هم نمیداند که چقدر آزاردهنده است و فقط اعتراض خودش را میخواهد نشان دهد به خیلی از مواردی که شما هم اینجا شمردهاید، کلا ناراضی هستند ولی نمیدانند چه کار میتوانند بکنند و عکسالعملشان اینقدر غیرمنطقی شده است. به نظرم خودشان سرگردان هستند. احتمالاً از وضعی که برای شما پیش آوردهاند هم اگر هر از گاهی مرورش کنند ناراحت میشوند. شاید خوب باشد که مسأله را برایشان جدی کنید تا متوجه شوند که این رفتار بچهگانه زندگی را برای شما به لبتان رسانده. مثلاً نامهای بنویسید که از یک طرف متوجه شود شما چقدر در تنگنا هستید (نامهای شامل دغدغههای خودتان، تربیت بچهاتان، حدود واقعی اسلام برای زن و مرد و ...، اینکه با خودش فکر کند که اگر او جای شما بود و این رفتار با او میشد چه حالی داشت و آیا همین قدر را هم میتوانست تحمل کند یا نه ...) و از طرف دیگر بداند که شما با این نامه قصد تخریب زندگی مشترکتان را ندارید و قصد اصلاح امورتان را دارید. شاید با این نامه تلنگوری بخورد.
۲. ایشان احتمالا وقتی جلوی شما اینقدر بزرگی میطلبند در بیرون از خانه باید مانند موش ترسو و تا حدودی از دیگران حرفشنوی داشته باشند، حدسم این است، در این صورت متقاعدشان کنید که با کسی صحبت کنند، مطمئنا قبول نخواهند کرد چون احتمالاً غرورشان اجازه نمیدهد و اینکه پیشنهاد از طرف شما باشد هم بغرنجترش میکند، اما میتوانید اینطور شروع کنید که اول حرف حقتان را بزنید و آینهاش شوید بعد بگویید اگر حرف من را قبول نداری بیا برویم منصفانه این شرایطمان را برای یک مشاور یا یک دوست یا بزرگتر تعریف کنیم ببینیم او چه میگوید. اگر او هم تأییدت کرد دیگر هر چه گفتی تسلیم تو هستم و قول میدهم که شکایتی هم نکنم و ... .
سلام سرکار تزکیه.
عمده پست ها برای روشن کردنه ذهنه بنده از اتفاقاته پیرامونم و اینکه اسلام واقعا چی گفته بود.
تقریبا پست هایی که راهکار دارن رو آوردم اینجا تا بتونم جمع بندی کنم:
خوب طبقه گفته های من و سرکار استاد ، همسرم از ضعفه درونی رنج میبره و این اقدامات بیشتر اونو خورد میکنه.
گرچه من یک بار شبیهه این کارو انجام دادم، http://www.askdin.com/thread29617.html اما این ها مثله یک مسکنه و موقتا عمل میکنه.
پیشنهاد روانشناس و روانپزشک خیلی عزیزان دادن، که من قبلا مفصل دربارش صحبت کردم که چقدر هزینه کردیمو چی شد.
دیگه من کسی رو نمیشناسم که پیشش برم و تازه همون آقا هم برای سه ماهه دیگه وقت داره!
اگر شما موردی سراغ دارین که خوبه بگین تا پیشش برم.گرچه همین الان هم پیگیره یک نفره دیگه هستم که اونم برای سه ماه دیگه وقت داره دارم از طریقه آشنا تراشی وقتو جلو میارم.
یک سوال چرا برخی عزیزان میگن مشاوره مونث برم؟ من واقعا نمیخوام برم پیشه یک نفرو باز یک طرفه تلاش کنم، دیگه خستم. میخوام یکجا برم که امید داشته باشم همسرم هم بیاد همونجا و مشاور از دو طرف به ما کمک کنه و همسرم خانمهارو قبول نداره (کلا مشاورارو قبول نداره ولی زن جماعت رو تو هیچ زمینه قبول نداره)
مشکل اینجاست به خاطره علمه به همین موضوع منو آزار میده! تا خودشو اثبات کنه.
متاسفانه من دچاره افراط و تفریط میشم، مثلا میخوام تحملمو ببرم بالا سعی میکنم برام حرفا و کاراش بی اهمیت بشه، این حالته منو اون حس میکنه و بیشتر عصبانیش میکنه...
یا وقتی هم خیلی اهمیت میدم باز خودم داغون میشم. ولی باید به مرور این تحملو بالا ببرم.
اگر راهکاری در این رابطه دارین خوشحال میمش بهم بگین.
خیلی پیشنهاد تامل برانگیزی بود. اما من واقعا با همسرم مدت هاست درباره هیچ موضوعه اعقادی صحبت نمیکنیم و هرکس کاره خودشو میکنه.
راستش این شیوه آرومتر میکنه زندگیمو اما میدونم که سودی هم نداشته.
لطفا کارشناسان و دیگر دوستان بفرمایند واقعا نیازه من روی این موضوع که البته اولین موردی که تو دسته بندی مسائلم آوردم هست، زوم کنم؟
من فکر میکردم اگر روی خودم کار کنم (که البته نمیکنم!) و من رشد کنم اینطوری میتونم تاثیر بذارم و کلا اشکالاته اعتقادیه همسرمو گذاشته بودم کنار.
قبلا چقدر داغون بودم از نماز صبح نخوندنا و بقیه نمازاشم که دیر میخوند،خمس ندادن... و خیلی موردای دیگه.
اما واقعا الان از بس به خودم گفتم نگاهت به اعماله خودت باشه دیگه برام کم اهمیت شده و کمتر رنجم میده.
چون اگر بخوام به اعتقادات همسرم فکر کنمو ریشه یابی کنم، احتمالا روی رفتارم هم تاثیر میذاره (یعنی اذیت شدن از اینکه همسرم این اعتفادو داره باعث میشه ناراحتیم بروز پیدا کنه)
برای همین من این توصیه رو عمل نکردم. اگر دیگران مخالفه نظره منن لطفا راهنماییم کنن.
درقباله دوستانی که فرمودن اعماله دینی رو ساده انجام بدم...
عزیزان من بارها عرض کردم واقعا فکر نمیکنم من هیچ کاره خاصی میکنم! حجابم خیلی معمولی، نماز فقط در حده واجب، اگر قرانی بخونم در خفا و غیابه همسر، نه هیچ کتابی نه سی دی نه جلسه هیچ کاری نمیکنم... ازین کمتر دیگه؟ این باوره همسرمه که ذهنه من پره از مسائله دینی!
من روی حرفای سرکار همره فکر کردم. من شخصیته وابسته ای دارم، گرچه همسرم از من هم وابسته تره!
اما نمیدونم چطوری میشه به استقلال رسید؟ استقلال شخصیت تعریفش چیه؟
در قباله بیانه نظره منفی، شاید من بلد نیستم که نظره مخالفمو به خوبی بگم. اما اینقدر که وقتی نظر دادم نتیجه بد گرفتم دیگه راحترم هیچی نگم!
مثلا تو خونه خیلی بهم دستور میده، آب بیار، دمپاییمو بیار، میرم حموم لباسامو آماده کن بذار اینجا...
من اگه بگم عزیزم خودت نمیشه اینکارو انجام بدی؟ عصبانی میشه و میگه من یک کار تو عمرم حالا از تو خواستم!!!!!!!!!!!!! (کلا با اغراق حرف میزنه و وقتی هم بهش گفتم این کارت اذیتم میکنه گفت به عمد میکنم تا تو بفهمی رفتارت بد بوده!)
درنتیجه منم برای اینکه تنش به وجود نیاد یا اون کارو انجام میدم یا خودمو به نشنیدن میزنمو میرم یه کاره پرسرصدا (ظرف شستن مثلا) انجام میدم تا باور کنه نشنیدم!
خودم خیلی ناراحتم که چرا اینقدر ضعیفم که حرفمو بهش نمیتونم بزنم.
اما نمیدونم چطور به قوله سرکار همره به استقلال برسم ؟
سلام جناب متعلم.
علت هایی که من به ذهنم میرسه:
1.پر توقعی که این خصلتو خانوادگی دارن و همیشه از دیگران بی اندازه انتظار دارن. من هم به اندازه ای که همسرم ازم توقع داره نیستم و باعث میشه آزارم بده.
2.ضعفه درونی. که باعث میشه نتونه اعتماد کنه که من برای زندگی تلاش میکنم و دوسش دارم و میخواد خودشو به من اثبات کنه.
3. میدونه برای من اعتقادات و اخلاق مهمه و اون اینطور نیست برای همین بازم سعی میکنه خودشو با زورگویی اثبات کنه.
4.برای اینکه منو از دین زده کنه دست به زورگویی میزنه و توجیهات اسلامی میاره تا بتونه منو سست کنه. (حتی گاهی فکر میکنم که به دین حسودیش میشه که من بهش علاقه دارم!!)
.5میدونه از زندگی نارضایتی دارم این خشمگینش میکنه.
6.کلا شخصیته مستبدی داره (قبله ازدواج مشاور بهم گفت و من باور نکردم!!!!!!) و دوست داره همه زیر دستش باشن.
7.ممانعته من از بچه آوردن باعث شده یشتر احساس ضعف کنه و باز بخواد با قلدری خودشو ثابت کنه.
8.حس میکنه خیلی داره زحمت میکشه و من هیچ کاری نمیکنم( قبلا گفتم انتظار داره من سره کار برمو هردو کسبه درآمد کنیم که به دلایلی که گفتم من فعلا شاغل نیستم ولی اگر بودم هم واقعا برام سنگینه که در خرجه زندگیمون منم شریک باشم چون اصلا وضعه همسرم بد نیست که نیاز داشته باشه. و کاره خونه به نظرش اصلا سخت نیستو همش میگه زحمتای زندگی رو دوشه منه و ناراضیه ازین بابت)
فعلا اینا به ذهنم اومد.
دوسته خانوادگی خیلی خوبه اما متاسفانه نداریم! یعنی دوستای ایشونو من نمیپسندم و دوستای منو ایشون نمیپسنده!
فقط یک دوستی خوبه خیلی کوتاه داشتیم که از شانسه ما به مدته 4سال از ایران رفتن! فعلا دوستی منتفیه چون موردی نداریم.
بله انشاالله برام دعا کنین منم پیگیره مشاور هستم.
بازم ممنونم
سلام جناب owari
حرفاتون خیلی دلنشین بودن ممنونم.
منم بارها این فکرو کردم که بیام هرچی در دل دارم براش بگم... اما اگر شوهرم همون شوهر باشه و خدا تغییری درش به وجود نیاره که... فقط جنگ رخ میده.
اما میخوام در طیه یه برنامه بلند مدت (حتی یک سال) حرفامو قسمت قسمت کنم، و ازش بخوام خودش برام وقت بذاره تا در شرایطی که مساعدشه من خیلی کوتاه یک مطلبو بگم...
سلام علیکم،
این یعنی حساسیت، آدمی هم که به چیزی حساس و بدبین بشه نباید به طور مستقیم در اون موارد چیزی رو بهش سعی کرد فهموند.
میتوانید با کمال میل و محبت آن کارها را برایش انجام دهید و بعد یک بار هم شما از او مشابه این کارها را بخواهید و اگر غر و لند کرد بگویید من چون دوستت دارم برات حاضر بودم این کارها را بکنم تو ولی به من اصلاً اهمیت نمیدی و همین یک جمله کافی است و ابراز ناراحتی یا گریه شاید دلش را به رحم بیاورد، این کار شما هم که ریا نیست اگر گریه نکنید فکر کنم احتمالا دارید خودداری میکنید. خلاصهاش اینکه از هر فرصتی استفاده کنید تا نیاز خودتان را به توجه و محبتش به او نشان دهید و اینکه آنچه از او میخواهید را خودتان هم دارید متقابلا برای او انجام میدهید غیرمستقیم به او یادآوری کنید. اگر مستقیم یک جمله را بگید میشود کلیشهای ولی اگر فقط بیان احساسی از حالاتتان و علایقتان داشته باشید فکر کنم راحتتر دلش برایتان به رحم بیاید. کسی هم که دلش به رحم بیاید و یک نگاه به سنگدلی قبل از این لحظه بیاندازد معمولاً خیلی از خودش خجالت میکشد و هر کاری میکند که جبرانش کند. آدمهای سالم که اینطور هستند به گمانم. فکر نکنم هرچقدر هم که از نگاه حقوقی و منطقی و ... بخواهید به ایشان مطلبی را حالی کنید ایشان متوجه شوند چون مشخص است که دلشان نسبت به شما سنگ شده است که رنج شما را تحمل میکند، پس بهتر است با یادآوری دوستشان داشتن و نیاز به توجه ایشان دلشان را نرم کنید. تا جایی که حقیر در خودم و سایر مردها دیدهام مردها خیلی دوست دارند که به ایشان نیاز داشته باشند، یعنی اگر کسی جلویشان درشتی کنند دیگر تا آخر دنیا هم سعی میکنند کم نیاورند ولی اگر همان موقع طرف بزند و زیر گریه و عجزش را همراه با محبت و نیاز به محبت و نگهداری ببیند ناگهان با خود میگوید عجب کاری کردم ... برام پیش آمده که میگم.
البته خانمها هم اینطور هستند، اینکه کلاً والدین اینقدر به بچههایشان میرسند هم قسمت زیادیش از بیادعا بودن و احساس نیاز مطلق داشتن بچه است. در مورد بچههای دیگر هم همینطور. بچهای گریه کند حقیر که تحمل دیدنش را ندارم و دلم برایش نرم میشود اگرچه قبل از ان هم کلی اذیتم کرده باشد.
سلام
علت پیشنهاد مشاور مونث متدین، اینست که
- فرض می شود شوهر به مشاور رجوع نمی کند
- مشاور مونث با راهکارهای قانونی زنانه برای مقابله با شوهر لجوج آشناتر است
- از لحاظ شرعی خودتان با او راحتتر خواهید بود
+++ یک سئوال: شوهر شما تاکنون چند کتاب برای همسرداری خوانده است؟
-- شاید مشاور تشخیص بدهد که شما ابتدا کتابهای از نوع غربی را برای او یا خودتان فراهم کنید و بخوانید و در دسترس او هم بگذارید ولی توصیه به خواندن نکنید
مثلا کتابهای زیر:
http://ch3.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=282&Itemid=282
http://mehcom.com/88%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC-%D8%8C-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%8C%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85/
http://www.takbook.com/2964-success-ebook/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9-%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86/
-- شاید مشاور به شما راهکاری برای مجبور کردن شوهر در رجوع به مشاور و اصلاح عمکرد خود بدهد
-- و ....
موفق باشید
فکر می کنم مورد 7 و 13 به تنهایی بتونن باعث از هم پاشده شدن هر خانواده ای بشن.
سلام شمیم جان ...
پستت رو خوندم من تقریبا شوهرت رو درک میکنم گفتم برات مطالبی بنویسم تا بفهمی تقریبا چجوری شوهرت فکر میکنه ...
1- الان واقعا پول در آوردن کاره سختی شده ... برخی از آدما صبح از ساعت 6 صبح میرن سره کار تا ساعت 7 شب کار میکنن در نهایتش با هزار خم و راست شدن در نهایت برجی 1 تومن میگیرن که برای یه زندگی بخور و نمیر کفایت نمیکنه ... این عمل باعث میشه مریض بشن ... تمرکز کافی نداشته باشن ... تو زمانهایی که با هم هستین مغزشون تنها به دنبال استراحت هست نه گفتن و خندیدن با شما و خیلی چیزهای دیگه ... من یکی از مهمترین مشگلات شما رو مسائل مادی همسرتون میدونم .
2- دومین مشگلی که من احساس میکنم شما دارین این هستش که شما از دنیای بیرون خبر ندارین ... تو خونه نشستین و میگین خوب بودن مگه چه بدی داره که شوهرم از خوب بودن بدش میاد ... اگر شما یه کاری بیرون داشته باشین و با جامعه کمی ارتباطتون بیشتر بشه خیلی از این پیچیدیگی های رفتاری همسرتون رو متوجه میشین ... به نظره من شوهر شما مدتی رو انسان خوبی بوده و از خوب بودنش نتیجه نگرفته ودر درون جامعه بالاجبار با پیچیدیگی هایی مواجه شده که دین و خدا و پیغمبر رو راهگشا نمیدونه و رفتن دنبال اینگونه مسائل رو یک نوع سادگی میدونه .
3- اینکه شما و همسرتون نمیتونین با هم درد دل کنین ... علتش این هست که نمیخواین جایه همدیگه باشین ... شما با خودتون میگین من خانوم هستم و کارم پخت و پز هست حتی یک بار نرفتین 100 تا یک تومنی از بیرون در بیارین ... اگر یک بار شما چنین عملی رو انجام بدین ...مثلا بعد از 3 ماه کار کردن صاحب کار یک دوزاری هم بهتون نده ... اونوقت خودتون به خیلی از حرفایی که زدین میخندین !!!
4- علت پرتوقعی همسرتون هم باز همین مساله هست ... دارن بهش زور میگن ... سخت پول در میاره ... جامعه داره سوارش میشه ... اونم باید این حس رو جایی خالی کنه ... و چه کسی هم بهتر از شما ...
سلام ممنونم از تحلیل زیبا و حرفای دلنشینتون.
بله سعی میکنم اینطوری که فرمودین باشم اما یک سوال: پر توقع تر نمیشه؟ چون من فکر میکردم زیاد به حرفا و دستوراش اهمیت دادم الان اینطوری شده.
ولی من باز هم نمیتونم ازش کاری بخوام چون عقیده داره بیرون کار میکنه و دیگه تو خونه نباید هیچ کاری کنه (الان از بعده عوض شدنه ساعت، من ازش بارها خواستم ساعته تو پذیراییمون که بزرگو سنگینه و من نمیتونم برش دارمو درست کنه هنوز پشته گوش میندازه، یا یک ماهه برنج خریدیم میگم ببر انباری هنوز کناره آشپزخونست... یعنی کارهایی که دیگه واقعا از من برنمیادو اون باید انجام بده رو نمیده چه برسه به اینکه من چیزی ازش برای خودم بخوام!)
ولی انشالله ضمنه اینکه کاری که میخوادو انجام میدم یادآوری میکنم که چون دوسش دارم کارهایی که میخوادو براش انجام میدم. ممنونم بابته پیشنهاده خوبتون.
هیچ کتابی نخونده و حتی اطلاعاته واضحی که حتی مردهای مجرد درباره برخی حالاته روحیه خانم ها دارنو نمیدونه یعنی فکر میکنم برای اینکه راحت باشه انکارش میکنه و نمیخواد درک کنه.
کلا نه اهله مطالعست نه سخنرانی.
خیلیییی خوب و جالب تا حدی البته شوهرمو درک کردین و تحلیل کردین.
دقیقا مورده 1 درسته و خودش هم میگه که من به خاطره فشاره کاری خیلی اعصابم به هم ریختست. اما آخه چرا مثلا برادره من اینطور نیست یا پدرم که حتی بعده بازنشستگی کاره سنگینی داره؟ چرا فقط اینقدر کار روی شوهره من فشار میاره؟
مورده 2 هم درسته. در خواستگاری برام همش میگفت که نماز شب میخونه و قرآن ... بعده عقد که دیدم هیچ خبری از این چیزا نیست و جویا شدم میگفت من یک دوره (حدوده سنه 17 سالگی)خیلی حماقت کردمو واقعا همونطوری که برات گفتم بودم اما فهمیدم که با این چیزا به هیچجا نمیرسمو حالا عاقل شدم!!
مورده 3. من کلا 6ماهه که فقط خانه دارم، قبلش هم دانشجو بودم و هم خانه دار و خیلی فشار روم بود. اینکه ما باهم صمیمی نیستیم به دلیله دنیاهای متفاوتمونه.
درثانی من اصلا وظیفه ای ندارم که برم کار کنمو مثله همسرم این فشارو به دوش بکشم. من خیلی بیش از خودم هم دارم برای این زندگی زحمت میکشم و فکر نمیکنم سره کار نرفتنه من نقص باشه چه از نظره شرعی و چه عرفی.
(خیلی کارهایی که حداقل دوروبریام نمیکنن من دارم انجام میدم، مثلا خودم تمامه سبزیجاته خشک و فریزری رو تهیه آماده میکنم کاری که الان کمتر کسیه که انجام بده و معمولا آمادشو از بیرون میخرن. یا خودم به میخرم رنده میکنم تفت میدمو چایی به تازه درست میکنم... کلا منم زحمت میکشم و کارهایی میکنم که آرامش وسلامته خودمو همسرمو به دنبال داشته باشه)
مورده 4 هم موافق نیستم. پرتوقعی از تربیته نادرسته خانوادشه و همشون همینطورن. همسره من از نظره مالی اصلا بد نیست اما خیلی بلند پروازه و همش بیتابه تا به جاهایه بزرگ برسه و همین بلند پروازی در کسبه مال کم صبرش میکنه و اعصابشو به هم میریزه.
دائم خودشو با آدمایی که خیلی پولدارترن مقایسه میکنه و حسرته ماشین و سفرای اونارو میخوره... و میخواد هرجور شده به اون زندگی برسه و از منم توقع داره چیزایی که برای من ارزش نیست ، بهش بها بدمو باهاش همراهی کنم.
سوالی داشتم:
دوسته عزیزی بهم گفتن :
معمولا مشاورا در برخورد با کودکان خیلی روش تاکید دارن، ولی خوب هر آدمی یه کودک درون داره و می تونه درباره بزرگسالان هم صادق باشه. اینکه میگن با توجه زیاد به بدرفتاری بچه ها به این کارشون امتیاز ندید، وگرنه یاد می گیرن که برای رسیدن به مقاصدشون از این روش استفاده کنن. شما نباید به بدرفتاری و بدزبانی شوهرتون امتیاز بدید. الان ایشون دارن از این راه هم توجه شما رو می خرن و هم می بینن که با این کار شما توی هر مساله ای کوتاه میاید و اینو به عنوان راه حل برطرف کردن تعارضات شناختن. و صد البته که راه امتیاز ندادن بی اعتنایی و کم محلی و یا لجبازی نیست که فقط کارو خرابتر می کنه.
بله من دارم به این بدرفتاری شاید امتیاز میدم.
لطفا بهم بگین چطوری امتیاز ندم یعنی چیکار کنم که نتونه از حربه بدرفتاری و پرخاشگری استفاده کنه؟
من فقط دارم اینطوری آرامشه خودموبیشتر حفظ میکنم اما اون هم از این رفتارش سود میبره.