همه ی ما دکتر جواب کرده ایم

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
همه ی ما دکتر جواب کرده ایم

نمیدونم یه آدمی رو که دکترا از نظر بیماری جوابش کردن دیدید یا نه ؟! خیلی عجیب و جالبه!

طرف بعد از این که میفهمه دکترا دیگه قطع امید کردن : خیلی فکرمی کنه، با دیگرانرفتار خیلی خوبتری داره، لبخند می زنه به همه، سعی می کنه به همه محبت کنه، کاری کنه که همه ازش راضی باشن...
از طرفی نماز هاش رو سر وقت می خونه، استغفار می کنه از کارای گذشتش و طلب خیر برای آیندش.

سعی می کنه که دیگه گناه نکنه و در نتیجه می خواد از این دنیا سبکـــ بره ... چون مرگ رو خیلی نزدیک میبینه...

IMAGE(http://imgshot.ir/upload/big/2013/02/21/51260b87a976e.jpg)


و حسّش می کنه ... با تمام وجود ...
بعد میشه عین یه چشمه ، زلال زلال ... خالص و صاف ...

امـــــام خمینی (رحمه الله تعالی) توی یکی از سخنرانی هاشون میگن: همه ی ما روزی می میریم و هیچ دکتری قادر نیست که جلوی اون رو بگیره. پس همه ی ما دکتر جواب کرده ایم...
اگه به این باور برسیم میشیم عین همونی که مرگ رو جلوی چشمش می بینه ... نزدیک نزدیک ...
و سعی می کنیم اون کارایی رو که گفتیم، بکنیم ...
مطلب رو کوتاه می کنم...

رفقا ! هممون دکتر جواب کرده ایما !! حواسمون باشه ... شاید همین الانی شمایی که داری این مطلب رو میخونی و منی که همین لحظه دارم مینویسم ، بمیریم ...
به این فکر کنیم و سعی کنیم ...
سبکـــ بریم !




کاشکی همه بدونن:geristan::geristan::geristan::geristan:

[FONT=arial narrow]اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه


گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارمسجد مقدس جمکرانم میمیرم

گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه سرش گول مالید.
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟


گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن، خوب شدنشون واسه خدا عزیزه

آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن:نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی
مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد...

سعی کنیم ...
سبکـــ بریم !

انشالله
ممنون از مطالب خوبتون
یاد مرگ آرامش بخش دلهاست