چرا مسيحيان معتقد هستند كه عيسي مسيح هنوز زنده است
تبهای اولیه
آنچه از انجيلهاي امروزي جامعة مسيحيت استفاده ميشود اين است كه حضرت عيسي را حاكم زمانش، بر اثر تحريك علماي يهود، دستگير كرده و به صليب كشيدند و حضرت مسيح در بالاي صليب جان داد. بعد از آن عدهاي بدن عيسي مسيح را از صليب پائين آورده و دفن كردند امّا بعد از سه روز متوجه شدند كه سنگ روي قبر حركت كرده و وقتي نگاه كردند مسيح را در قبر نيافتند و مردي يا دو مرد سفيدپوش به آنها گفت: عيسي زنده شده است كه ناگاه حضرت عيسي خود را به آنها رسانيده و دستوراتي داد و سپس به سوي آسمان رفته و بر سمت راست خدا نشست.
كمال الدين و تمام النعمه، شيخ صدوق، جز ثاني.
بر اساس همين اعتقاد است كه ميبينيم در انجيل امروزي جامعة مسيحيّت آمده است: آن حضرت روزي ظهور خواهد كرده، البته هيچ كس از روز ظهور او خبر ندارد جز پدر يگانه، و آمدن حضرت عيسي به روي زمين مانند آمدن ابر در آسمان خواهد شد كه با سرعت و بدون علائم قبلي به آسمان رفت و روزي هم به زمين برگشته و دعوتش را آشكار ميكند و زمين را پر از خير و سلامتي ميكند. و در روز قيامت هم حساب مردم با اوست.
انجيل متي، باب 24 و 25، آية 13 و انجيل لوقا، باب 17 و 21، آية 34 و شلبي، احمد؛ مقارنة الاديان (المسيحيه)، بيجا، مكتبة النهضة المصريه، چهارم، 1973 م، ص 158.
و گفتار يهوديان كه گفتند: ما مسيح عيسي بن مريم پيامبر خدا را كشتيم، در حالي كه نه او را كشتند و نه به دار آويختند، لكن امر به آنها مشتبه شد و كساني كه در مورد او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و علم به آن ندارندو تنها از گمان پيروي ميكنند قطعاً او را نكشتند.
نساء/157.
بنابراين از ديدگاه اسلام حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ زنده است، ولي نه اينكه اول به صليب كشيده شده و بعد زنده گشته است بلكه از اول، خداوند او را بدون اينكه بميرد به آسمان برد. و حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ روزي به زمين برميگردد، ولي نه به عنوان مصلح و منجي بشريّت از ظلم و ... بلكه براي حمايت از حضرت مهدي ـ عج الله تعالي و فرجه الشريف ـ و مردم جامعة مسيحيت را به پيروي كردن از حضرت بقية الله الاعظم ـ عج الله تعالي و فرجه الشريف ـ دعوت خواهد كرد و به امام زمان ـ عليه السّلام ـ اقتدا ميكند
امام باقر ـ عليه السّلام ـ فرمود: زماني بر مردم خواهد آمد كه خداوند و توحيد را آنچنان كه شايسته است نخواهند شناخت، در اين زمان حضرت عيسي بن مريم ـ عليه السّلام ـ از آسمان بر زمين آمده و به كمك امام زمان ـ عج الله تعالي و فرجه الشريف ـ خواهد شتافت و پشت سر امام مهدي ـ عج الله تعالي و فرجه الشريف ـ نماز ميخواند، در حالي كه او پيامبر است و اين به خاطر اين است كه ما اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ از او افضل هستيم.[6] رسول گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ نيز وقتي جانشينان خود را معرفي مينمايند بعد از معرفي امام يازدهم حسن عسكري ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: و بعد از آن حضرت، فرزندش همان كه عيسي بن مريم ـ عليه السّلام ـ پشت سر او نماز خواهد خواند، به امامت ميرسد.
در جاي ديگر از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل شده است: كه جبرئيل فرمود: خداوند متعال ميفرمايد: اي پيامبر! خداوند حضرت قائم را از شما آفريد و روزي خداوند حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ را به زمين ميآورد و به حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي و فرجه الشريف ـ اقتدا ميكند.
كليني، محمد، كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365 ش، ج8، ص42.
براي پاسخ به اين سؤال بهترين راه بررسي تاريخچه پيدايش مسيحيت است وليكن قبل از هر چيز بايد گفت: شواهدي موجود است كه اثبات مي كنند مسيحيت در ابتدا به عنوان يك شريعت مستقل مطرح نبوده است . اولين شاهد بيانات خود حضرت مسيح -عليه السلام- است كه در عهد جديد آورده شده است. درعهد جديد به نقل از آن حضرت آمده است: «گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا كتب انبياء را باطل سازم، نيامده ام تا باطل سازم بلكه (آمده ام) تا تمام كنم ....»[1] دومين شاهد سيره عملي حضرت عيسي -عليه السلام- است چرا كه آن حضرت دردوران زندگي دنيايي اش پيوسته بر حفظ شريعت يهود مواظبت مي كرده است.[2] [1]. متي/17:5. [2]. زيبايي نژاد، محمدرضا، مسيحيت شناسي مقايسه اي، تهران، سروش، 1382، ص406.
سومين شاهد سيره عملي حواريون حضرت است زيرا آنها نيز مانند حضرت عيسي -عليه السلام- تمام آداب و رسوم شريعت يهود را رعايت مي كردند و همه روزه به معبد مي رفتند و آيين يهود را مانند ديگر يهوديان احترام مي كردند.[3]
[3]. جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات علمي فرهنگي، چاپ نهم، 1377، ص611
تنها چيزي كه آنان را از يهوديان ممتاز مي كرد اين بود كه اعتقاد داشتند كه عيسي همان موعود است كه در كتب انبياء بني اسرائيل به ظهور او بشارت داده شده است.[1] چهارمين شاهد، قوانين روميان است كه برعليه يهوديان وضع مي كردند. درزمان حضرت عيسي -عليه السلام- يهوديان از جانب روميان بسيار تحت آزار و اذّيت بودند و از جانب روميان قوانيني برعليه يهوديان وضع شده بود ولي از مسيحيان نامي در آن قوانين برده نشده بود زيرا آنها را نيز فرقه اي از يهوديان مي دانستند.[2] علاوه بر اينها در كنكاش تاريخي موضوع ديده مي شود كه اولين شخصي كه صراحتا به شريعت موسي -عليه السلام- حمله ور شد و آن را منسوخ اعلام كرد پاولوس (پولس) بوده. رساله هاي پاولوس (پولس) مملو از مطالبي درباره از ميان رفتن شريعت موسي -عليه السلام- به ويژه عمل ختان است. [2]. آشتياني، جلال الدين، تحقيقي دردين مسيح، نشر نگارش، چاپ اول، 1368، ص108. [3]. تاريخ جامع اديان، ص614. [4]. همان، ص680. [5]. همان.
او در اين راه تلاش بسيار كرد و فرقه طرفداران اصول و شرايع موسوي را مغلوب ساخت.[3] او عقيده داشت كه «اجراي همه 613 دستور شريعت يهود كافي نيست زيرا نمي تواند انسان باطني را از نو بسازد ...»[4] فلذا مي گفت: «مرگ مسيح به شريعت پايان داده است.»[5] 1- جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات علمي فرهنگي، چاپ نهم، 1377، ص611.
بهمين خاطر در رساله خود مي نويسد: «يقين مي دانم كه انسان بدون عمل به شريعت محض (درحالي كه) ايمان دارد عادل شمرده مي شود.... به ابراهيم و ذريت او وعده اي كه او وارث جهان خواهد شد از جهت شريعت داده نشده بلكه از عدالت ايمان بود.»[1] و از طرف ديگر مي بينيم كه بسياري از محققين معتقدند كه پس از شكست بزرگ يهوديان و تخريب اورشليم در70 ميلادي مسيحيان كوشيده اند خود را از يهوديان جداسازند، بخصوص چون مسيحيت درخارج ازفلسطين پايه گرفته وتوسعه يافته است،مسيحيان غير يهودي و يا پروزليت هايي[2] كه رابطه خود را با فلسطين بريده و مسيحي شده بودند، نه تنها سعي كردند جامعه نويني مجزاي از گروههاي مختلف يهودي بوجود آورند كه آداب و شعائر و معتقدات خود را نيز رنگ غير يهودي دادند و براي اينكه اين جامعه نوپا بتواند به حيات خود ادامه دهد و ازحملات بيرحمانه روميان به يهوديان مصمون بماندبه تكفيروشماتت يهوديان پرداخت.[3] و اصولا هر قدر تشكيلات كليساهاي خارج از فلسطين توسعه يافت نفوذ يهودي ـ مسيحيان كمتر شد و پس از تسلط كليسا و بخصوص وصلت بادربار روم اين اقليت در جامعه بزرگ مسيحيت به كلي حل شد و به همين نسبت نيز مشخصه هاي دين و فرهنگ يهود در دين مسيح به حداقل تقليل يافت.[4] فلذا به صراحت مي توان گفت مسيحيت آنگونه كه امروزه توجيه مي شود توسط عيسي -عليه السلام- و در قرن اول ميلادي بوجود نيامده است، بلكه در طول يك قرن و شايد هم چندين قرن شكل گرفته و مسلما قبل از پاولوس (پولس) قالب ديگري داشته است.[5] [2]. غيريهوديان. [3]. تحقيقي در دين مسيح، ص108. [4]. همان، ص109 [5]. همان، ص95. ادامه دارد
[1]. رميان، 4:3