*.*.* کبوتران حرم *.*.* ( روایت دلدادگی شهدا به امام رضا علیه السلام )
تبهای اولیه
کبوتران حرم
روایت دلدادگی شهدا به امام رضا علیه السلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِّ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
:parandeh::parandeh::parandeh:
تقدیم به امام خوبی ها
غریب الغربا، معین الضعفا
هشتمین ستاره آسمان ولایت و امامت
علی ابن موسی الرضا علیه السلام
و تمامی کبوتران خونین بالی که
عاشقانه به طواف حریم نورانی اش
نائل شدند و برات شهادت خود را از
مولای خود دریافت کردند.
:parandeh::parandeh::parandeh:
چگونه باید خدا را شکر کنیم؟ آیا کسی توانایی تشکر از حضرت حق را دارد؟ فقط برای همین یک نعمت!
اینکه ما اهل ایران در جوار آستان نورانی اش هستیم. اینکه خدا به ما توفیق داد تا بتوانیم به آسانی امام معصوم خود را زیارت کنیم.
واقعا این نعمت بزرگی است که از درک آن عاجزیم.
و در این میان کسانی بودند که عاشق بودند؛ عاشق صادق.
صداقت آن ها از رفتار و اعمالشان هویدا بود و عشق آن ها به امام شان آن ها را شهره شهر کرده بود. در عشق می سوختند و داروی درمان خود را طواف بر گرد حرم دوست می دانستند.
آب سقاخانه ی یار، جام شرابی بود که آن ها را مست و فارغ از خود می کرد. پروانه وار بر گرد حرمش طواف کرده و حدیث دلدادگی را مرور می کردند.
آری، در دوران ما ستارگانی درخشیدند، تا نور خورشید ولایت که از آسمان خراسان بر سرزمین ما تابیده است را بهتر درک کنیم.
این ستارگان، محو در خورشید شدند. همه ی وجودشان با محبت خورشید درآمیخت تا اینکه با عنایت حضرت حق به وصال محبوب خود نائل شدند:
من سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
آنان چون کبوتران به طواف حرم یار مشغول شدند تا اینکه نظر لطف امام شامل حالشان شد. دست آنان را گرفت و راهی آسمان ها کرد.
می گویند عشق و عاشقی بازاری دوسویه است. تا از معشوق کششی نباشد تلاش عاشق به جایی نمی رسد.
و این عاشقان راستین با مدد مولای خود مسافر آسمان عشق شدند. آنان برای ما و آیندگان چراغ راه شدند تا راه را گم نکنیم.
تا بدانیم که از حرم مقدس سلطان دین، تا حریم یار فاصله ای نیست. تا بفهمییم که می توان در این کوره راه دنیا، راه را چگونه پیدا کرد.
شرح دلدادگی این کبوتران آن قدر دلنشین و زیباست که جز مهر و محبت امام رئوف چیز دیگری را نمایان نمی کند.
آری، «کبوتران حرم» شرح عاشقی بیدار دلی است که از آستان قدس رضوی راه قرب به پروردگار را یافتند وامیدواریم که ما نیز کبوتر حرم باشیم.
منبع: کبوتران حرم
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
سال 1333 در محله ی خیابان آذربایجان تهران به دنیا آمد. پدرش عارف کامل و انسان وارسته و بی نظیری بود که عمری بر آستان اهل بیت:doa(5):
نوکری کرده بود.
حاج حسن رجبی انسانی بود که به اقرار همه ی دوستان و خانواده، طی هفتاد سالی که از خداوند عمر گرفت هیچ گناه و معصیتی از او ندیدیم.
او شاعر و مدیحه سرای آستان اهل بیت:doa(5): بود.
انسانی که با وجود تحصیلات دانشگاهی، به تدریس در دبستان روی آورد تا آینده مملکت ما در دستان انسان های خداشناس باشد. و از چنین پدری غلامعلی پا به عرصه وجود گذاشت.
خلاصه ی خوبی ها، قبله هفتم، امام هشتم، به یکی از دوستانشان می فرمایند:
«ای پسر شبیب،اگر می خواهی برای چیزی گریه کنی، پس بر حسین:doa(6): گریه کن.»
و در تاریخ آمده است که از اول محرم امام رضا:doa(6): عزادار بود و بیت خود را سیاهپوش و همه را به اقامه ی عزای سیدالشهدا:doa(6): تشویق
می کرد.
علامعلی رجبی از جمله کسانی بود که خود را وقف آستان اباعبدالله:doa(6): کرد.
او شاعری توانا در سرودن اشعار عامیانه و مردم پسند بود. اشعار خود را در اختیار دیگر ذاکران اهل بیت:doa(5): قرار می داد. از غلامعلی صدها شعر و نوحه به جا مانده است.
او بدون انتخاب تخلص برای خود به سرودن اشعار همت می گمارد. این هم نتیجه ی اخلاص او بود.
غلامعلی زیاد به زیارت امام رضا:doa(6): مشرف می شد. برای همین دوستانش لقب کبوتر حرم را به او داده بودند.
البته تفاوت زیارت های او با ما بسیار زیاد است. نقل است که او از سوی خود آقا دعوت می شد!
در یکی از آخرین تشرف ها بود که فیض الهی نصیب او شد. او توانست در مدح مولای خود آن گونه بسراید که شاید نظیر آن تکرار نشده!
شعر او بارها از مداحان مختلف در مشهد و یا در هیئت ها شنیده ایم. اما کمتر کسی از شاعر این شعر خبر دارد.
او در صحن مطهر قدم می زد و به کبوتران حرم خیره شده بود که فیض الهی بر زبان او جاری شد. این شعر بیش از 25 بیت است که قسمت هایی از آن را تقدیم می کنیم:
قربون کبوترای حرمت *** قربون این همه لطف و کرمت
از روزی که با تو آشنا شدم *** مورد مرحمت خدا شد
گفته ای هر کی بیاد به پابوسم *** تو گرفتاری به دادش می رسم
گفته ای هر کی بیاد به دیدنم *** من سه جا می یام بهش سر می زنم
منم امروز به زیارت اومدم *** به امیدی در خونت اومدم
توی قبرم آقا جون منتظرم *** که بزاری کف پات روی سرم
آقا از گناه پرم سوخته شده *** چشم من به گنبدت دوخته شده
دل عاشقا برات پر می زنه *** گدا رو ببین داره در می زنه
آن قدر در می زنم این خونه رو *** تا ببینم روی صاحبخانه رو
اومدم با دل پر خون سوی تو *** اومدم تا که ببینم روی تو
یه کناری روی خاک ها می شینم *** صحن با صفاتو مولا می بینم
با وجودی که تو رو ندیده ام *** درد عشقت رو به جون خریده ام
قطره ام که دل به دریا زده ام *** خودمو تو زورات جا زده ام
اومدم به دیدنت ابالحسن:doa(6): *** دست من به دامنت ابالحسن:doa(6):
فهمیده بود که انقلاب برای بقای خود محتاج کار فرهنگی است. لذا با قبول مدیریت در دبیرستان کار خود را آغاز کرد.
در کنار کار فرهنگی در دیگر عرصه ها نیز حضور داشت. در عملیات های مختلف دوران جنگ حضور او چشمگیر بود.
در بیشتر هیئت ها حضور داشت. برای نسل جوان صحبت و مداحی می کرد. اما هیچ وقت بابت مداحی اهل بیت:doa(5): پول نگرفت.
کار برای اهل بیت:doa(5): را فقط مداحی نمی دانست. بارها تا نیمه شب در هیئت می ماند و ظرف ها را می شست.
زمانی که مداح معروفی شده بود به هیئت بچه ها می رفت و برای آن ها مداحی می کرد!
حاج منصور ارضی تفاوت او را با دیگر مداحان و سرایندگان در این می دانست که غلامعلی بدون اشک و آه و سوز هرگز نمی خواند و شعر نمی گفت.
دستنوشته های او نیز دریایی از معرفت را در خود دارد. او با سوز درونی خود می نوشت و راه را به دیگران نشان می داد. با پذیرش قطعنامه از سوی ایران دوران دفاع مقدس به پایان رسید. خیلی ها مثل غلامعلی از اینکه توفیق شهادت را از دست دادند، ناراحن بودند. اما با حمله ی منافقین اعزام دیگری صورت گرفت.
برادرش می گفت: «وقتی برای آخرین بار جبهه می رفت به همه خانواده قول شفاعت داد. کاملا می دانست که رفتنی شده! گفت: دیدار ما به قیامت در صف شهدا. »
دختر سه ساله اش را خیلی دوست داشت. او را روی زانو نشاند. گفتم: «تکلیف این بچه چه می شود؟ »
منبع عکس: خبرگزاری تسنیم
از جا بلند شد و گفت: « این فرزند که از سه ساله ی امام حسین:doa(6): عزیزتر نیست. »
وقتی به جبهه رفت همه ی دوستان با اشاره به پایان جنگ می گفتند: «دیر آمدی کفگیر به ته دیگ رسیده! »
او هم گفت: «اتفاقا ته دیگ خوشمزه تر است. »
در عملیات مرصاد به همراه رزمندگان گردان مسلم به قلب منافقین هجوم برد. در همان آغاز نبرد گلوله ای به قلب او نشست. تنها کلامی که از او شنیدند فریاد رسایی بود که از اعماق جانش برخاست: «یازهرا:doa(8): »
آن روز عید قربان بود؛ روزی که غلامعلی، قربانی حضرت حق شد.
از حرم که بیرون آمد وجد و نشاط خاصی داشت. جلو رفتم و با او درباره ی مجلس ماه محرم صحبت کردم. چیزی تا محرم نمانده بود.
غلامعلی هم لبخندی زد و گفت: "تا محرم مرغ از قفس پریده!"
ایشان ادامه داد: بعد از شهادت، غلامعلی را در خواب دیدم. گفت: " رشته نوری از سوی آستان اباعبدالله:doa(6): وجود من و قبر مرا روشن کرده" »
غلامعلی رجبی وصیت کوتاهی روز قبل از شهادت نوشته است. در قیمت هایی از آن آورده است:
« بهترین هدیه برای من اشک چشم برای حسین:doa(6): است. اگر گاهی در هیئت ها یک قطره اشک برای ارباب را به من هدیه دهید، از همه چیز برایم بالاتر است؛ آن قدر که این قطره اشک را به تمام بهشت نمی فروشم.
اگر به من اجازه داده شود به دنیا رجوع کنم و به شما سر بزنم، فقط دوست دارم در هیئت ها و روضه ها شرکت کنم. »
مزار این شهید والامقام در قطعه 29 بهشت زهرا:doa(8): در اطراف قبر شهید آوینی است.
یادش گرامی منبع: کبوتران حرم
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
:parandeh:
شهید محمدرضا تورجی زاده:parandeh:عاشقی بود دلسوخته. وجودش با محبت حضرت زهرا:doa(8): و اهل بیت:doa(5): عجین شده بود. هر چه پیش می رفت این شور بیشتر می شد.
از آخرین سال 1361 در جبهه های نبرد حضور داشت.
مداحی بود با نوای زیبا و دلنشین. اخلاص او در کلامش تاثیر گذاشته بود. محمدرضا ذاکر لشکر امام حسین:doa(6): بود. حاج حسین خرازی بسیار به او علاقه داشت.
مدتی جانشین و سپس فرمانده گردان یا زهرا:doa(8): شد. علاقه ی او به مادر سادات زبانزد همه ی رزمندگان بود. محمدرضا اولین کسی بود که هیئت های رزمندگان را پایه گذاری کرد.
هیئت رزمندگان متوسلان به حضرت زهرا:doa(8): اولین برنامه ی خود را از سال 1364 آغاز کرد. وقتی گردان در مرخصی به سر می برد جلسات هیئت را در مساجد اصفهان برگزار می کرد.
سردار صادقی می گفت: «توسل محمدرضا به حضرت زهرا:doa(8): زبانزد دوستانش بود. در یکی از عملیات ها قرار بود گردان یا زهرا:doa(8): وارد عمل شود. اما بیشتر فرماندهان دسته ها و گروهان ها مجروح بودند.
کادر گردان دچار مشکل بود. با برادر تورجی مشکل را در میان گذاشتم. وقتی از خط برمی گشتیم رو به من کرد و گفت: "این که مشکلی ندارد. بیا همین جا دونفری توسل پیدا کنیم به مادرمان حضرت زهرا:doa(8):."
باور کردنی نبود. ساعتی بعد از آن ذکر توسل دونفره چندین نفر از فرماندهان سابق گردان به ما ملحق شدند. گردان آرایش لازم را به دست آورد و آماده ی حرکت شد.» همانطور که بارها شنیده ایم وجود نازنین پیامبر اکرم:doa(1): دو نفر را به عنوان پاره ی تن خود معرفی کردند؛ یکی دختر گرامی شان
سیده نساء العالمین حضرت زهرا:doa(8): و دیگری کسی بود که درباره ی او فرمودند: «پاره ی تن من در خراسان دفن خواهد شد ... »
بر این اساس محمدرضا تورجی بسیار به زیارت امام رضا:doa(6): علاقه داشت. هر بار که فرصتی پیش می آمد به زیارت غریب الغربا می شتافت.
در زیارت هم اخلاص خاصی داشت که برگرفته از آداب زیارت بود. معمولا قدم ها را آهسته بر می داشت. در طی مسیر با کسی حرف نمی زد. با تمام وجود متوجه مولایش بود.
وقتی وارد می شد یک باره به کنار ضریح نمی رفت. روزهای اول را در صحن گوهرشاد می ماند و از همان جا زیارت می خواند. معمولا روزهای آخر به کنار ضریح می رفت و ...
نوروز 1366 برای چندمین بار مجروح شد. برای مرخصی آمده بود اصفهان. با چند نفر از دوستان راهی مشهد شد. اما این بار فرق می کرد. گریه امانش نمی داد. تمام دوستانی که با هم بودند همگی شهید شده بودند.
محمدرضا احساس می کرد که قافله رفته و او جا مانده است. برای همین به امام رضا:doa(6): عرض کرد: آقا جان این بار به کنار ضریح نمی آیم! خودتان به من اذن دخول و برات شهادت را بدهید.
این اواخر نمازها و سوز و دعای او تغییر کرده بود. با همه ی وجودش خداوند را صدا می زد. هنوز چند روزی از حضور ما در مشهد نگذشته بود که دیدم محمدرضا به کنار ضریح آمده و عاشقانه مشغول صحبت با مولای خود است.
تعجب کردم. او که گفته بود ... نکند که ...
به هر حال آن شب با او صحبت کردیم. معلوم شد که هم برات شهادتش را گرفته، هم اذن دخول به حرم را!
آخرین باری که به کنار حرم آمد یک متر پارچه را تبرک کرد. فهمیدم برای خودش کفن خریده. بعد لباس سبز سپاه را هم که همراهش بود متبرک کرد.
وقتی به اصفهان رسیدیم برای آخرین بار به گلستان شهدا رفت. در کنار مزار دوست عزیزش، سید رحمان هاشمی، یک قبر خالی وجود داشت. گفت: «اینجا را برای من نگه دارید!»
مدتی بعد و در جریان عملیات کربلای 10 به همراه دیگر رزمندگان گردان یا زهرا:doa(8): به ارتفاعات منطقه ای بانه رفتند. در آنجا مهم ترین محور عملیاتی به محمدرضا و نیروهای تحت امر او واگذار شد.
آن ها به خوبی منطقه را پاکسازی کردند. در جریان همین عملیات بود که سردار شهید محمدرضا تورجی زاده به یاران شهیدش پیوست.
خداوند در قرآن شهدا را زنده معرفی کرده. وجود محمدرضا تورجی بعد از شهادت بیشتر حس می شود. مردم به کنار مزار او می آیند و خدا را به آبروی او قسم می دهند و ...
منبع: کبوتر حرم
گروه فرهنگی
امام غریب، حضرت علی بن موسی الرضا:doa(6): فرمودند: «هرکس توان ندارد کاری که کفاره ی گناهانش باشد را انجام دهد پس زیاد بر محمد و آل محمد:doa(1): صلوات بفرستد؛ زیرا این عمل گناهان را نابود می کند. »(بحار، جلد94،ص 47)
نمی دانم این چه سری است. هرکس یک بار مهمانی آقا مشرف شد دیگر نمی تواند فراق مولایش را تحمل کند.
هرکس یک بار طعم محبت را چشید وجود خود را غرق در ارادت به آقا می یابد.
اما این دعا برآورده نشد. تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز شد. امام:doa(2): فرمودند: «برای دغاع از وطن به جبهه های جنگ اعزام شوید. »
رضا یازده ساله با وجود سن کم، امر رهبر را لبیک گفته و مخفیانه به جبهه های جنگ می رود.
رضا سلیمانی بعد از دو سال مبارزه در جبهه ها در سن سیزده سالگی به شهادت می رسد.
در حالی که آرزوی زیارت مولای خود را هنوز در دل داشت!
پیکر شهید رضا سلیمانی به همراه چند شهید دیگر به زادگاهش، شهر همدان، فرستاده می شود.
پیکر چند شهید دیگر هم که از مشهد اعزام شده بودند به مشهد فرستاده می شوند.
در مشهد طبق رسمی که از ابتدای جنگ متداول شد، پیکرهای شهدا پس از تشییع به حرم مطهر آورده شده و در حرم مطهر و کنار ضریح طواف داده می شود.
وقتی پیکر های شهدا تحویل خانواده هایشان شد متوجه می شوند که روی یکی از پیکرها نوشته شده «رضا سلیمانی اعزامی از همدان!»
عجیب بود گویی آقا و مولای غریب ما مشتاق دیدار این نوجوان بود. گویی خود حضرت نیز مشتاق بودند که جسم خاکی رضا هم به زیارت ایشان مشرف شود.
پیکر شهید بعد از استعلام به زادگاهش، همدان، برای خاکسپاری فرستاده می شود.
منبع: کبوتران حرم
گروه فرهنگی
منبع عکس: shahidevasl.ir
امام رضا:doa(6): فرمودند: «نزدیک ترین حالت بنده به خدا سجده است. و این همان است که خداوند می فرماید: سجده کن و نزدیک شو.»
عیون اخبار الرضا، ج2،ص7
از نامحرم فراری بود. هیچ وقت هیچ کس بدون چادر او را ندید. روزی در دارالرحمه شیراز بر سر مزار شهدا بودیم. به من گفت: «آبجی، زمانی که من را در قبر می گذارند، می خواهم نامحرمی بالای سرم نباشد!»
همه ی اقوام می گفتند: «نجمه آخر شهید می شود. چهار هفته پیش همه ی دوستان و فامیل را جمع کرد. ساعت ده شب آن ها را به گلزار شهدا برد؛ گفتیم نجمه، می ترسیم!» اما او رفته بود بین قبرها و می گفت: «ترس ندارد، جای همه ی ما روزی اینجاست!»
همیشه نماز شب می خواند. هیچ وقت نه خودش غیبت می کرد و نه کسی در حضور او غیبت می کرد. همه می دانستند که خیلی از این کار بدش می آید. به درس خیلی اهمیت می داد. مهربان بود. تا جایی که بعضی وقت ها در خانه می نشست و برای آن هایی که مومن نیستند دعا و گریه می کرد. از خدا می خواست که هدایت شوند!
مسئول بیدار باش اعضای خانواده برای نماز صبح بود. ابتدای اذان یکی یکی همه را صدا می زد. می گفت: «نماز، اول وقتش خوب است، بلند شوید.» عادت کرده بودیم که بین الطلوعین نجمه را در سجده ببینیم.
اوایل سال 1387 بود. با کاروان کانون رهپویان عازم مشهد بودیم. اتوبوس در راه خراب شد. و در سر بالایی گیر کرد! داشتیم عقب عقب
بر می گشتیم! همه ی بچه ها ترسیده بودند! با مسئول اتوبوس رفتیم بین بچه ها که آرامشان کنیم. هر کسی چیزی می گفت؛ یکی ناراحت بود، یکی دعا می کرد.
نجمه قاسم پور را دیدم. آرام بود. یک دفعه گفت: «بچه ها می شود در راه امام رضا:doa(6): شهید شویم؟»
بچه ها خندیدند و گفتند: «بابا شهادت کجا بود؟ دلت خوشه است ها!»
بعد رفت سر جایش نشست. جمله ی قشنگ او را فراموش کرده بودم تا در مراسم تشییع. آنجا یادم افتاد.
در مشهد که بودیم. بعد از مراسم، دوتا از بچه های اتوبوس ما دیر آمدند. رفته بودند خرید. نجمه قاسم پور مسئول انتظامات بوئ. از آن ها پرسید: «چرا دیر آمدید!؟»
آن ها برخورد بدی کردند و تند حرف زدند. نجمه سرش را انداخت پایین و ساکت شد.
بعد از چند دقیقه رفتم و به آن دو نفر گفتم: «بچه ها برخوردتان خوب نبود! نباید با خادم زائرای امام رضا:doa(6): این جوری حرف می زدید. برای امنیت و راحتی خودتان شرایط و قانون گذاشتند. بروید و عذرخواهی کنید!»
هنوز صحبتم تمام نشده بود که نجمه آمد طرف ما، با خوش رویی گفت: «بچه ها من را حلال کنید. شما زائر آقا هستید یک وقت از من دلگیر نباشید! من باید وظیفه ام را انجام دهم.»
در رواق دارالهدایه مشهد بودیم. بعد از مراسم هر کس آرزویی کرد و نوبت به نجمه رسید. او دعایی کرد که آرزوی همیشگی اش بود؛
شهادت در رکاب پسر فاطمه:doa(8):
خواهرش می گفت: «مدتی قبل، خواب دیدم در حرم امام رضا:doa(6): هستم. شخصی به من و نجمه گفت: "شما دو خواهر چهل روز دیگر از دنیا می روید!"
برای نجمه تعریف کردم. گفت: "خدا نکند تو بمیری؛ تو سه تا بچه داری، من بمیرم. چند روز قبل پرسید: "آبجی چهل روز تمام شد؟ "گفتم: نه، هنوز ده روز دیگر مانده."»
دوستش می گفت: «آخرین باری بود که دیدمش. جلسه داشتیم. نجمه آخر حسینیه سر جای همیشگی خودش، کنار دیوار، نشسته بود. تکیه داده بود به دیوار. سلام و احوال پرسی کردم.
او فقط به همین سلام و احوالپرسی اکتفا کرد. خیلی آرام شده بود. قبلا شور و حال بیشتری داشت. اما این اواخر بیشتر خودش بود و آخر حسینیه...
همیشه لبخند می زد به علت خوش برخوردی اش و اخلاق خوشش زبانزد بود.
روز شنبه بود. می گفت: "خواب عجیبی دیدم. شهیدی به نام شکارچی اصرار داشت قبرش را پیدا کنم! می خواهم بروم گلزار شهدای دارالرحمه بلکه قبرش را پیدا کنم."
منافقین ضد بشریت که با رشد معنوی جوانان این کشور مخالف بودند، بار دیگر دست به کار شدند.
حسینیه ی سید الشهدای شیراز یکی از پایگاه های معنوی برای جوانان مومن و انقلابی شده بود.
گروه تروریستی و سلطنت طلب تندر بهار 1387 را برای انجام کارهای تروریستی خود انتخاب کردند.
فراموش نمی کنم. جلوی در دوم حسینیه دیدمش. تبسم قشنگی داشت. دو شاخه گل رز دستش بود! حالم را پرسید و گفت: "این دو شاخه گل را به نیت بچه های کانون خریدم. این یکی هم مال تو."
بعد گفت: "حلالم کن، دیگر نمی بینمت!"
ناراحت شدم و گفتم: "یعنی چه؟! مگر کانون نمی آیی؟"
گفت: چرا، اما به دلم افتاده دیگر بچه های کانون را نمی بینم." و ما دیگر او را ندیدیم...
انفجار مهیبی بود. ضربه ی شدیدی به سرش خورد. صورتش را پر از خون کرده بود. وقتی حس کرد دکتر بالای سرش آمده با عجله چادرش را روی بدنش کشید. و این اولین و آخرین حرکتش بعد از انفجار بود. و آن روز چهل روز از خواب خواهر گذشته بود.
آخرین نوشته شهیده نجمه قاسم پور در دفتر یکی از بچه ها:
دوست عزیزم! خوشبختی را نه بر تخت پادشاهی، بلکه در نمازهای عاشقانه و عارفانه باید جست و جو کرد.
1387/1/8 سفر مشهد - نجمه قاسم پور
منبع: کبوتران حرم
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
اگر گمان او خوب است، رفتار من نیز خوب خواهد بود. و اگر بد است، رفتار من همان گونه است.
اصول کافی،ج3،ص116
یکی از سخت ترین عملیات های دوران دفاع مقدس بود. رزمندگان غواص، خط دشمن را در آن سوی آب های اروند به سختی شکستند و شهر فاو را به محاصره درآوردند.
عملیات والفجر 8 در ایام فاطمیه و دهه ی فجر سال 1364 آغاز شد. گمان رزمندگان این بود که خداوند همه ی ما را به آبروی مادر سادات یاری خواهد کرد.
در این عملیات عنایات خدا بیش از بیش شامل حال رزمندگان بود. دشمن شکست سختی خورد. حتی حضور گارد ریاست جمهوری عراق مشکلی را حل نکرد.
سردار قربانی می گوید: وقتی به همراه رزمندگان لشکر کربلا آماده ی حمله بودیم، شخصی وارد سنگر شد. بسته ای را که از طرف فرماندهی سپاه بود به من تحویل داد. وقتی بسته را باز کردم بوی عطر تمام سنگر را گرفت! داخل بسته کاغذی بود که روی آن نوشته بود: این پرچم حرم مطهر امام رضا:doa(6): است. آن را بر روی مناره ی مسجد فاو نصب کنید.
عملیات موفق بود. روز بعد مسجد امام رضا:doa(6): در شهر فاو مزین به پرچم نورانی حرم مطهر رضوی شد.
محمد رضا عاشور از رزمندگان خوب استان سمنان بود. در عملیات والفجر 8 از نیروهای خط شکن بود. او در این عملیات به شدت زخمی شد. خیلی سریع به بیمارستانی در اصفهان منتقل شد.
به خانواده ی او اطلاع داده شد. آن ها وقتی با خبر شدند از استان سمنان به عیادت او رفتند. شدت جراحات او بسیار زیاد بود. خانواده تا آخرین لحظات در کنار او بودند.
محمدرضا عاشور بر اثر شدت جراحات در همان بیمارستان به شهادت رسید. اما لحظاتی قبل از شهادت، وقتی خانواده در کنارش بودند رو به آن ها کرد و گفت: من آرزو داشتم بعد از عملیات والفجر 8 به پابوس امام رضا:doa(6): بروم. بعد مکثی کرد و با نامیدی گفت: ولی فکر نمی کنم این توفیق نصیبم شود. از اینکه نمی توانم برای بار آخر آقا امام رضا:doa(6): را زیارت کنم خیلی ناراحتم.
خانواده راهی شهرستان می شوند تا مقدمات تشییع پیکر شهید را آماده کنند. قرار شد پیکر پاک و مطهر این شهید، همراه با بقیه ی شهدا به معراج شهدای تهران منتقل شود تا سپس به استان سمنان فرستاده شود.
در معراج شهدای تهران، بعد از انجام غسل و کفن، بنا به دلایلی که از دید ما نامعلوم است، پارچه ی روی تابوت شهید عاشور، با پارچه ی روی تابوت شهیدی از شهدای مشهد عوض شد!!
پیکر پاک محمدرضا عاشور به جای سمنان به مشهد اعزام شد!
امام رضا:doa(6): محمدرضا را دعوت کرده بود. تا برای آخرین بار جسم او به زیارت مولایش برود. او به آرزوی خود نائل آمد و زائر حرم مطهر
امام رضا:doa(6): شد. او را برای طواف به کنار ضریح ثامن الائمه:doa(6): بردند.
پس از آنکه او در حرم طواف داده شد، خانواده ی شهید (شهیدی که پیکر محمدرضا را تحویل گرفته بودند) خواستند برای آخرین بار چهره ی نورانی شهید خود را ببینند که با شهیدی دیگر مواجه شدند!
پس از اقدامات لازم، جابجایی دو شهید صورت گرفت. هر دو خانواده شهید خود را تحویل گرفتند.
اما زیارت آخر محمدرضا برای همه ی خانواده عجیب بود!
منبع: کبوتران حرم
گروه فرهنگی