کتابشناسی ادبیات و داستانی
تبهای اولیه
[h=1][/h]
[/HR]
[/HR]

توپچنار.انسیه شاه حسینی.انتشارات سوره مهر.چاپ چهارم. تهران1392:.2500 نسخه.224صفحه.قیمت: 3300 تومان.
« دختر جوان وحشت زده به مار خیره شده بود. مرد چوب دستی اش را آماده کرد و به طرف مار رفت و آن را طوری حرکت داد که مار به نرمی به چوب پیچید. آن گاه در نهایت آرامش، خطاب به آن پیچک سمی گفت: چرا توی گذر آمدی حیوان، نمی ترسی سرت را بکوبند؟ هی زبان بسته، شکمت را سیر کردی، لم دادی توی راه، هان؟ سپس چوبدستی را که سنگین شده بود بلند کرد و به کنار جاده برد و آن را لای علف ها رها کرد و برگشت. فرزانه که تمام مدت با حیرت به او نگاه می کرد نفسش را بیرون فرستاد و به مرد گفت که ممکن بود نیشش بزند. لبخند گرم بر چهره سوخته مرد نشست و پس از لختی درنگ پاسخ داد: محبت چیزی نیست که مار آن را نفهمد.»[1]
[h=2]موضوع داستان[/h] دختر جوانی به عنوان معلم نهضت سواد اموزی به روستای پرت افتاده ای به نام توپ چنار می رود. او در این روستا با تاج محمد آشنا شده و در خانه وی ساکن می شود. کم کم روستاییان به او جذب می شوند و این فرصت ایجاد می شود تا دختر با روستا، اهالی آن و راز ها و اسرار های ان منطقه آشنا شود. به کمک او طرد شدگان روستا به آنجا باز می گردند. از جمله زنی به نام صنوبر که به دام اعتیاد گرفتار شده و خدیجه که مدت ها است کنج خلوت فرو رفته و با کسی معاشرت نمی کند. همینطور امید علی و دختر مسلولش و زنی که بعد از کشته شدن دخترانش به کوه پناه برده است. اما درست زمانی که او باید از سواد آموزان امتحان بگیرد به بیماری سختی دچار می شود و به دلیل سرمای شدید منطقه می میرد.
[h=2]ویژگی های این داستان[/h] داستان با پرداختن به جزییات روستا و مراسم آنها تصویری واقع گرایانه و لمس شدنی از فضا ارائه می دهد. زمستان روستا و آداب و مراسم آنها به دقت توصیف می شود.
داستان پر از ماجرا و شخصیت می شود و برای نوشتن درباره همه این اتفاقات جزییات زیادی به داستان اضافه می شود.اما پرداختن به این جزییات گاه آنچنان زیاد است که برای مخاطب کسل کننده می شود به خصوص که طرح اولیه داستان نیز بارها تکرار شده و درباره اش نوشته شده است.
شخصیت اصلی داستان همچون قهرمانان پا به میدان می گذارد و به عنوان یک اسطوره نمایش داده می شود. معصومیت و مهربانی معلم روستا به حدی است که او را از انسان های عادی اجتماع دور می کند. او ایثارگرانه خدمت می کند و ایثارگرانه می میرد. او حتی به توصیه پزشک که برای او استراحت تجویز می کند عمل نکرده و برای پایان دادن به خدماتش به کار باز می گردد و همین باعث مرگ وی می شود. یکی دیگر از ویژگی های داستان دو بعدی بودن ان است. ادم ها یا بد ند و یا خوب. مردم روستا به شدت در فقر دست و پنجه نرم می کنند و اربابانی که بر آنها حکومت می کنند چهره های منفی روستا هستند.
در مجموع نویسنده فضای تلخی را از این روستای دور افتاده به تصویر می کشد. نویسنده در مقدمه کتابش می نویسد: همه باید بمیرند. تنها چیزی که مرگ را می راند عشق است. عشق از روی گورستان ها می جهد و با کبودی نیلوفرهای شوق، بر گودال مرگ پل می بندد.
وی که خود در منطقه توپچنار زندگی کرده است این داستان را بر اساس حال و هوای آن دیار و مردمانش نوشته است. این کتاب در سی و یک فصل داستان خود را درباره فزرانه صالح آبادی معلم روستای توپچنار روایت می کند.
[h=2]درباره نویسنده[/h] انسیه شاه حسینی خبرنگار جنگ و یکی از زنان رزمنده ای است که در زمینه سینما نیز فعالیت می کند و فیلم ها و فیلمنامه هایی نیز ساخته است. از کارهای او می توان به فیلم های کوتاه «مجال»،«آخرین روز تابستان» و « اعتراض یک جانباز» اشاره کرد. همچنین « شب به خیر فرمانده» و «غروب شد بیا» نیز از فیلمنامه های وی است.
[h=1][/h]
[/HR]
[/HR]

همه چیز فرو می پاشد.چینوا اچه بی. مترجم: کامروا ابراهیمی.انتشارات افراز.چاپ اول. تهران1391:.1100 نسخه.208صفحه.قیمت: 8800 تومان.
« اسو شخصی بود که به خدا پیشکش شده و از مابقی مردم جدا بود، او و بچه های بعد از او تا ابد نجس بودند. اسو نه می توانست یک آدم عادی را به زنی بگیرد و نه به یک فرد عادی شوهر کند. در واقع یک طرد شده بود که در منطقه ی خاصی از دهکده نزدیک مقبره بزرگ زندگی می کرد.»[1]
همه چیز فرو می پاشد داستانی است درباره وضعیت کشورهای استعمار شده افریقایی. این روایت یک نمونه از موقعیت جوامع افریقایی را به نمایش می گذارد که در هنگام ورود مبلغان مسیحی و استعمارگران اروپایی دچار بحران و فرو پاشی شدند.
«چینوا آ چه بی» خود اهل نیجریه است و وضعیت کشورش را در هنگامه این هجوم خانمان سوز به نگارش در آورده است. نویسنده در لا به لای روایت اصلی خود، نگاه جزیی نگری به آداب و سنن جامعه اش می اندازد و از این طریق البته نقد خود را نیز به رویکردهای بدوی مردمانش وارد می کند.
در این کتاب با دادگاه های سنتی، مردمی، تصمیمگیری های جمعی و هفته های صلح و سنن دیگر این جامعه نیز آشنا می شویم. از طرف دیگر شکل های منفی و خرافی و بدوی نیز به نمایش در می آید مثل قربانی ها، رها کردن دو قلو ها در جنگل، نجس بودن برخی از افراد جامعه، جایگاه فروتر زنان و غیره.
شخصیت اصلی این رمان «اوکنک و» مردی مورد احترام است که به سنت های بومی احترام می گذارد و تا درجه بالای سلسله مراتب القاب طبقاتی پیش می رود. او جنگجو و خشن است اما از طرف دیگر بسیار مهربان و پر عاطفه. وی هر گونه نشانه نرمش را با برجسب زنانه پس می زند که به مرور توازن خود را در برخورد با اندیشه های تازه تراز دست می دهد و فرو می پاشد. در نهایت آنچه پیش رو است پیچیدگی و غنای جامعه سنتی آفریقا پیش از اشغال آن سرزمین به دست مسیونرها و استعمارگران را به نمایش قرار داده و همانگونه که فروپاشی شخصیت اصلی داستان را به تصویر می کشد فرو پاشی نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبی یک جامعه را نیز توصیف می کند.
نویسنده تلاش دارد بفهماند جوامع افریقایی جامعه هایی یکسر بدوی و خشن و پیچیده در توحش نبوده اند که استعمارگران بخواهند با تبلیغ اندیشه های آزادی بخش آنها را از این توحش بیرون بیاروند بلکه برای خود صاحب اندیشه های بدیع بوده اند و با ورود استعمار تمام این اندیشه ها زیر این اتیکت توحش گم شده است.
چینوا اچه بی در یکی از مصاحبه هایش می گوید: لازم است به خوانندگان خود بیاموزم که گذشته آنها با همه کمبودهایش یک شب دراز توحش نبوده است که اروپایین از گرد راه برسند و به نیابت از سوی خداوند آنان را از این توحش برهانند.
همه چیز فرو می پاشد اولین اثر این نویسنده است که در سال 1950 منتشر شد و با موفقیت بی نظیری رو به رو شد. و بیش از ده میلیون از این نسخه در سراسر دنیا به فروش رسید. این اثر یکیاز پرفروش های ادبیات شد و علاوه بر آن توانست جایزه بین المللی «من بوکر» و جایزه ملی «نیجریه» را به دست آورد و همچنین نامزد دریافت جایزه نوبل در سال 2009 نیز شد.
این رمان پیش از این توسط فرهاد منشور در سال 68، گلریز صفویان در سال 77و علی اصغر بهرامی در سال 80 ترجمه شده است. این بار کامروا ابراهیمی این کتاب را توسط نشر افراز ترجمه و وارد بازار کتاب کرده است.
همه چیز فرو می پاشد روایتش را در بیست و پنج فصل درباره اکنک و، شخصیت محبوب در نه دهکده نیجریه ارائه می دهد.
«شوهر خواهرم به شما گفت که ما به خانه اش رفتیه ایم، او را کتک زده ایم و خواهرمان و بچه هایش را برده ایم. تمام این ها درست. او به شما گفت برای پس گرفتن مهریه آمده و ما از دادن آن خودداری کرده ایم. این هم درست، شوهر خواهر من، ازالو، یک حیوان به تمام معنا است. خواهرم نه سال با او زندگی کرد. تمام این مدت یک روز خدا نبود که بدون کتک زدن این زن به شب برسد. ما بارها و بارها سعی کردیم اختلافشان را حل کنیم و هر بار هم ازالو مقصر بود...»[2]
پی نوشت:
[1]صفحه 157 کتاب
[2]صفحه 95 کتاب
[h=1][/h]
[/HR]
[/HR]

[h=2]«هر زنی درخت خود را می شناسد»[/h] مجموعهای از اشعار پنج شاعر زن ترک در کتابی به نام «هر زنی درخت خود را میشناسد» به همراه زندگینامه و تحلیل آثار آنها منتشر شد.
گزیدهای از اشعار شاعران زن ترک در مجموعهای به نام «هر زنی درخت خود را میشناسد» با انتخاب و ترجمه طاهره میرزایی منتشر شد. ملیسا گورپینار، لاله مولدور، بجان ماتور، دیدم ماداک و گل سلی اینال، پنج شاعر مطرح و محبوب ترک هستند که برخی از آثار آنان در کنار زندگینامه و تحلیل اشعارشان در این مجموعه آمده است.
میرزایی، مترجم این اثر، بخشی از کتاب «هر زنی درخت خود را میشناسد» را به توضیح جایگاه زن در شعر ترک و ویژگیهای ادبی شعر زنان ترک اختصاص داده است.
آنطور که در این کتاب آمده شعر زنان ترک شباهت زیادی به آثار شاعران ایرانی دارد و زبان خاص، دقت و ظرافت و زنانگی اشعارشان سبب جاودانگی اشعارشان شده است. شاعران زن ترک از سالهای گذشته، «در پی رسیدن و دستیابی به حقوق فردی و اجتماعی در سالهای اخیر، با حضور فعال در شعر و ادبیات ترکیه، تأثیر فراوانی در این حوزه گذاشتهاند»
در بخشی از این کتاب آمده است: «هنوز به سرایش اولین شعرم وابستهام/ هنگام سقوط بهمن در پیشانیاش با گدازهها هم آغوش شدم»
مجموعه شعر «هر زنی درخت خود را میشناسد» با ترجمه طاهره میرزایی در 220 صفحه و به بهای 11 هزار تومان از سوی نشر بوتیمار منتشر شده است.
[h=2]«هواپیمایی به آرامی سنجاقک»[/h] کتاب «هواپیمایی به آرامی سنجاقک» شامل اشعار شاعرانی از کشورهای آسیای دور مانند چین، ژاپن، تایوان و كره جنوبی با ترجمه مانا آقایی منتشر شد.
مجموعه «هواپیمایی به آرامی سنجاقک» شامل منتخبی از اشعار 12 شاعر معاصر از آسیای دور (چین، ژاپن، تایوان و کره جنوبی) با انتخاب و برگردان مانا آقایی منتشر شد.
شونتارو تانیکاوا، یو جیان، مای شنگ، لی چینگ، آکیکو یوسانو، فومی سایتو، موتوکو میشیورا، کو اون، چو بیونگ وا، شی سی ین، کیم یانگ شیک و کو سنگ نام برخی از شاعرانی است که در این کتاب ترجمه اشعارشان آورده شده است.
در یکی از اشعار این کتاب میخوانیم: «صبح یکی از روزهای سرد نوامبر است/ جیرجیرک تنهایی ته کلاس کز کرده و میلرزد/ نور آفتاب هنوز به آن گوشه از اتاق نرسیده»
آقایی، شاعر و مترجم، پیش از این گزیدهای از اشعار شاعر کرهای «کو اون» و آنتولوژی شعر معاصر ایران (به سوئدی) را ترجمه کرده است. «مرگ اگر لبهای تو را داشت»، «من عیسی بن خودم»، «زمستان معشوق من است»، سه پیاله شعر و «من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم» نام کتابهای منتشر شده وی هستند.
مجموعه «هواپیمایی به آرامی سنجاقک» در 100 صفحه و به بهای هشت هزار تومان از سوی نشر بوتیمار منتشر شده است.
[h=2]«پیرترین دستهای دنیا» [/h] «پیرترین دستهای دنیا» عنوان مجموعه شعری از دنیل پانتانو، شاعر سوئیسی با ترجمه سحر توکلی منتشر شد. این شعرها با ترجمه فریاد شیری به زبان کردی هم برگردانده شدهاند.
در ابتدای مجموعه «پیرترین دستهای دنیا»، علاوه بر مقدمه مترجم، خلاصهای از گفتوگوی روزنامه «ای ام» با دنیل پانتانو نیز آورده شده است. این شاعر سوئیسی در این مصاحبه دلایلی را مطرح میکند که سبب شده زبان انگلیسی را برای سرودن شعر انتخاب کند.
توکلی درباره شاعر این مجموعه چنین توضیح داد: دنیل پانتانو اصالتا سوئیسی است ولی بعد از اتمام تحصیلاتش به آمریکا مهاجرت کرد. در واقع او جزو شاعران تبعید محسوب میشود اما رفتنش به محیطی آکادمیک زندگی او را در جهتی مثبت متحول کرد.
اغلب شعرهای پانتانو موضوعی فلسفی دارند. زبان مادری این شاعر آلمانی است و وی به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و ایتالیایی هم تسلط دارد اما زبان انگلیسی را برای سرودن اشعارش انتخاب کرده است.
این مترجم درباره تاثیر تغییر زبان پانتانو و سرودن شعر به انگلیسی گفت: اتفاقا شعر گفتن به انگلیسی سبب شده وی بتواند در شعرش به خلاقیت و آفرینش ادبی دست بزند. به عقیده من همین خلاقیتها اشعار او را منحصر به فرد کرده است.
به گفته توکلی، این نخستین مجموعه شعری است که از پانتانو به فارسی ترجمه و منتشر شده است. وی افزود: متاسفانه در ایران به شعر و ادبیات سوئیس اهمیت زیادی داده نمیشود زیرا مترجمان باید آثار را از فرانسه یا آلمانی ترجمه کنند. همچنین فریاد شیری، شعرهای این کتاب را به زبان کردی هم منتشر کرده که به صورت ضمیمه، در نسخهای متفاوت با شمارگان پایینتر، چاپ شده است.
در یکی از اشعار این کتاب آمده است:
«امروز بگذار
زندگی را
عشق را
یا اینکه چه کسی شور وجودی اجسام را قبول دارد
تحلیل نکنم
امروز بگذار به سادگی
حضور وزوز مرگ در هر چه را که میبینم
بپذیرم.»
مجموعه شعر «پیرترین دستهای دنیا» در 72 صفحه، با شمارگان هزار نسخه و به بهای 6 هزار و 500 تومان از سوی نشر داستان منتشر شده است.
[h=2]«نه، اشتباه میکنید!» [/h] گزیدهای از اشعار هارولد پینتر، نمایشنامهنویس و شاعر انگلیسی در مجموعهای به نام «نه، اشتباه میکنید!» منتشر شد.
مجموعهای از اشعار هارولد پینتر که بیشتر به عنوان نمایشنامهنویس در ایران معرفی شده است با ترجمه میلاد جنت و در کتابی با عنوان «نه، اشتباه میکنید!» منتشر شد. این شعرها با جستاری در باب شعر و اندیشه هارولد پینتر همراه شده است.
در توضیح این کتاب آمده است: «عمده شهرت آثار پینتر (چه نمایشنامه و چه شعر) بهدلیل فضای رعبانگیزشان است. از نمایشهایی چون خاکستر به خاکستر گرفته تا اشعاری مانند پیغام همگی طوری توصیف شدهاند که گویی خواننده به میان دنیایی از وحشت و نفرت پرتاب شده است و محکوم به نابودی در میان این هجمه پرتلاطم است.»
هارولد پینتر در سال 1930 به دنیا آمد و سه سال بعد از دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال 78 سالگی درگذشت. این شاعر، نویسنده، نمایشنامهنویس، بازیگر، کارگردان و فعال سیاسی انگلیسی در سال 2005 برنده جایزه نوبل ادبیات شده بود.
تاکنون اکثر نمایشنامههای این نویسنده مطرح در ایران ترجمه و منتشر شده است که از میان آنها میتوان به «شبی بیرون از خانه»، «سرایدار»، «جشن تولد»، «وقت ضیافت»، «بالابر غذا»، «مدرسه شبانه» و «اتاق» اشاره کرد.
مجموعه اشعار هارولد پینتر با عنوان «نه، اشتباه میکنید!» در 80 صفحه، با شمارگان هزار و 100 نسخه و به بهای چهار هزار و 400 تومان از سوی نشر افراز منتشر شده است.
[h=1][/h] [h=3]بررسی داستان رستم و سهراب از دیدگاه روانکاوی[/h]
[/HR]
[/HR]
کسی به این پرسش پاسخی نمی دهد که این پایان غم انگیز همراه با عدالت است یا نه و به قول فردوسی آیا داد است یا بیداد؟
اگر مرگ داد است بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟
(شاهنامه، 1382:ج2/ 169)
و آیا جایز است که به حال این پهلوان جوان بگرییم و بر آن کهنه پهلوانِ پیر خشم بگیریم و یا نه؟
یکی داستان است پر آبِ چشم دل نازک آید ز رستم به خشم
(شاهنامه، 1382:ج2/ 169)
تنها جوابی که فردوسی به این پرسش می دهد این است که:
چنان دان که دادست و بیداد نیست چو داد آمدش جای فریاد نیست
دل از نــور ایـمان گــر آگـنـده ای تـو را خـامشی به که تو بنده ای
بـر ایـن کـار یزدانِ تو را راز نیسـت اگـر جانـت بـا دیـو انباز نیـست
(شاهنامه، 1382:ج2/ 170)
همچنان که از ابیات بالا برمی آید، فردوسی ما را به سکوت و پرسش نکردن از داد و بیداد بودنِ این فرجام فرا می خواند و همچنین تنها داننده این راز را خداوند جهان می داند.
یکی از دیدگاه هایی که می توان از دریچه آن به این داستان نگاه کرد دیدگاه روانکاوی زیگموند فروید است. از این رو در این جستار سعی بر تبیین مضامین موجود در این داستان از دیدگاه روانکاوی است.
در داستان رستم و سهراب علائم و مضامینی وجود دارد که خواننده آشنا به نظام روانکاوی را بر آن می دارد تا از این داستان تعابیر روانکاوانه به دست دهد. این مضامین و اشارات را می توان به پنج دسته تقسیم کرد:
الف- اول اینکه این داستان به طور آشکار رویارویی پدر و پسر را نشان می دهد. پسر و پدر بی آنکه بدانند و یا بخواهند بدانند، رودرروی یکدیگر قرار می گیرند، رویارویی که به مرگ یک از طرفین می انجامد. این مضمون آشکارا با عقده ادیپ هماهنگ است؛ یعنی همان آرزوی پسربچه مبنی بر نابودی پدر و از سرِ راه برداشتن او. این مضمون به تعبیری در افسانه ادیپ نیز تکرار شده است.
ب- دومین نشانه اینکه سهراب، پسربچه ای بیش نیست که بر و بازو می گیرد و تنومند می شود:
چو یک ماه شد هـمـچو یکسال بـود بــرش چـون بـرِ رسـتـم زال بود
(شاهنامه، 1382: ج 2/ 178-177)
فردوسی حکیم آگاهانه یا ناآگاهانه ما را به یاد آرزویی می اندازد که در کودکیِ هرکسی وجود دارد و کمتر کسی می تواند ادعا کند، چنین خواسته ای را در خیال پردازی های کودکی و بازی های آن دوران نپرورانده است. آری آرزویِ بزرگ شدن و در حلقه بزرگترها واردشدن، آرزوی از یادرفته کودکیِ هر بزرگسالی است، ولی آنچه این آرزو را در ما می پروراند، همان عقده ادیپ است. کودک برای تصاحب مادر لازم است که شایستگی آن را کسب کند؛ یعنی همان شایستگی هایی را که پدر داراست(فیست و فیست، 2007)؛:
یکی پهلوانی است به پیش اندرون که سالش ده و دو نباشد فزون
به بالا ز سروِ سـهی بـرتـر اسـت چو خورشیدِ تابان به دوپیکرست
بــرش چـون بـر پیل و بالاش برز ندیدم کسی را چنان دست و گرز
(شاهنامه، 1382: ج 2/ 191)
در اینجا فردوسی حکیم، زیرکانه یکی از آرزوهای بزرگ کودکی را جامه عمل می پوشاند؛ وی کودکی را به تصویر می کشد که به جای آنکه آرزوی خود را از طریق مکانیزم همانندسازی و طی سال ها و با مشقت بسیار به دست آورد، ظرف مدت کوتاهی و به آسانی به چنگ می آورد.
ج-سومین مضمون -که به نحوی این داستان را با روانکاوی مرتبط می کند- اینکه سیر داستان به گونه ای جریان می یابد که رویارویی رستم و سهراب را اجتناب ناپذیر می سازد. رستم پس از خواندن نامه کاووس حیران می ماند و از شدت تعجب به خنده می افتد:
تهمتن چو بشنید و نامه بخواند بخندید و زان کار خیره بماند
که مـاننده سـام گـرد از مهان سـواری پدید آمـد اندر جهان
(شاهنامه، 1382: ج 2/ 196)
رستم خود به خوبی می داند از میان ترکان برخاستن چنین پهلوانی که ماننده سام گرد باشد، بعید است:
از آزادگان این نباشد شگفت ز ترکان چنین یاد نتوان گرفت
(همان)
بنابراین به یاد فرزندی که از تهمینه، دختر شاه سمنگان دارد، می افتد و در دل، خود را قانع می کند که او پسری خرد بیش نیست و از دهانش همی بوی شیر آید.
اما چنین پاسخ هایی نمی تواند دل رستم را قوی دارد و او را برای جنگ آماده کند. رستم برای فرار از این تعارض رو به بدمستی می گذارد تا شاید بتواند این تعارض را حل کند.
سهراب هرچه از رستم می پرسد که "تو رستمی؟" پاسخی از وی نمی یابد، آنجاکه در ابتدای نبرد حس درونی خود را نسبت به وی ابراز می کند.
رستم حتی دستِ دراز شده به نشانه دوستی سهراب را رد می کند و به جای آن، او را به کشتی گرفتن دعوت می کند:
به پیش جهاندار پیمان کـنیـم دل از جنگ جستن پشیمان کنیم
دل من همی با تو مـهر آورد هـمی آب شـرمم به چهر آورد
بـدو گفـت رستم که ای نامجوی نبودیم هرگز بدیـن گـفت و گـوی
ز کشتی گرفتن سخن بـود دوش نگیرم فریـب تـو زیـن در مـکوش
نـه من کـودکم گر تو هستی جوان بـه کـشـتی کمر بسته ام بر میان
بــکوشیـم و فـرجـام کـار آن بـود کـه فـرمـان و رای جـهـانـبان بود
(همان: 233)
در اینجا می بینیم که تقدیر مقدّر در برابر تلاش های بی ثمر انسان ها ایستادگی می کند و آنچه را از قبل نوشته شده است، به انجام می رساند با این حال همچنان که فروید در افسانه ادیپ شاه بیان داشته، علت اثرگذاری این داستان نه به این جهت است که رویارویی اراده خداوند و اراده انسان را بخواهد نشان دهد و یا مضمونی بر تقدیرگرایی داشته باشد، بلکه شاید این اثرگذاری ازآنجا ناشی شود که این افسانه، تقدیر هر یک از ما را نشان می دهد؛ تقدیری که طبیعت در نهاد ما گذاشته است، ولی آن قدر بختیار بوده ایم که بتوانیم آن را به اشکال و انحای دیگر درآوریم و این نفرت از پدر را به اشخاص و یا اعمال دیگر معطوف کنیم(فروید،1900).
د-چهارمین مضمون و شاید مهمترین مضمونی که این داستان را به گونه ای گسترده با روانکاوی مرتبط می کند، ماهیت دوگانه و متضادگونه ای است که در طول داستان و به خصوص در پایان داستان شاهد آن هستیم؛ سهراب در جنگ با رستم در تردیدی تمام ناشدنی قرار دارد، به نحوی که گاهی به پدر مهر می ورزد و گاه کین...
همچنین رستم نیز این عاطفه دوگانه را نسبت به سهراب دارد، آنچنان که پیش از این گفته شد، رستم از رفتن به جنگ با سهراب مردّد است و دل چرکین و از این رو تا سه روز فرمان شاه را به عقب می اندازد.
در روانکاوی این عاطفه دوگانه نسبت به یک شخص را دوسوگرایی یا مهراکین گویند. آدمی از همان آغاز تولد نسبت به افراد مهم زندگی اش این عاطفه دوگانه را داراست.
ه-یکی دیگر از ظرایفِ دقیقی که در این داستان مشاهده می شود و می تواند به خوبی اثرگذاری تراژیک آن را تبیین کند، اینکه پایان داستان سراسر ناکامی نیست؛ فردوسی به زیبایی آرزومند ی های نهادِ کودکوارِ خواننده را برآورده می کند؛ آن هنگام که سهراب، کمرِ رستم را بر زمین می کوبد و نشان می دهد که می تواند او را از پای درآورد- اما بنا به هر دلیلی این کار را نمی کند-. این زمان آرزوی کودکوارِ ما برآورده می شود، ولی این کامیابی دیری نمی پاید، چراکه عقوبتِ این گناهِ باستانی، خود را می نمایاند. این عقوبت که در دستگاه روانی ما، خود را به شکل ترس ها، باید ها، نباید ها و ... نهادینه کرده است و فروید نام آن را ابرمن یا فراخود (super ego) نهاده است، خود را به شکل کاملا آشکاری نمایان می کند. این عقوبت همانا مرگِ سهراب است، مرگِ سهراب، دیگر مرگِ یک پهلوان نیست، حتی مرگِ پهلوان ایرانی و همخون به دست پهلوانی ایرانی و همخون هم نیست، بلکه آن مرگِ آرزومندی های ماست. مرگِ خواستن های ما. این پایانِ دردناک تجسم نهیب وجدانِ سرکوبگرِ ماست.
آیا کشته شدن سهراب به دست رستم و یا بهتر بگوییم کشته شدن پسر به دست پدر عدالت است یا نه؟ و آیا جایز است که ما به حال این پهلوان جوان که این گونه سینه اش به دست پدر دریده شده بگرییم یا نه؟
اگر بخواهیم از منظر روانکاوی به این پرسش پاسخ دهیم -که تاکنون نیز کوششمان برآن بوده است- باید بگوییم از آنجاکه نیاز رقابت با پدر و تصاحب جایگاه او یک نیاز طبیعی در کودک است و داستان زندگی، سراسر همین جنگ و جدال های پدران و پسران (مادران و دختران) است، این عقوبت، عقوبتی درخور، برای خواهشی طبیعی نیست و اگر کشته شدن سهراب آنچنان که نتیجه گرفته شد، مرگِ آرزومندی های ماست، پس گریستن به حال او -که در حقیقت گریستن بر احوال خودمان است- نیز رواست.
حال اگر این گونه به ماجرا بنگریم، رستمِ داستان ما نماد فرامن است و سهراب نماد نهاد و نبرد رستم و سهراب نبرد فرامن است و نهاد. با این دیدگاه اگر رستم در این نبرد پیروز می شود؛ یعنی فرامن پیروز می شود و اگر سهراب شکست می خورد؛ یعنی نهاد شکست خورده است. و این همان چیزی است که برای تکوین یک تمدن لازم است. برای شکل گیری یک تمدن لازم است که افراد غرایز، خواسته ها و تمنیات خود را به سودِ منافع جامعه بازداری کنند. هرچند پیامد این بازداری ها ممکن است حرمان ، درد و رنج های روانی باشد؛ این ترجمان ادعای فروید است که می گوید: روان رنجوری بهای تمدن است. با این دید نسبت به داستان رستم و سهراب، کشتن پسر به دست پدر شاید نه تنها عادلانه، بلکه ضروری نیز باشد.
منابع
فروسی، ابوالقاسم، (1382)، شاهنامه، ج 2، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره.
فروید، زیگموند،(1900)، تفسیر خواب، ترجمه شیوا رویگران(1385)، تهران: مرکز؛ ص 130-140
فیست، گریگوری، فیست، جسی، (2007)، نظریه های شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدی،(1387)، تهران: روان.
[h=1][/h]
[/HR]
[/HR]

پل های مدیسون کانتی. رابرت جمیز والر. مترجم: منصوره وحدتی احمدزاده. انتشارات افراز. چاپ اول. تهران: 1389. 1100 نسخه.168 صفحه . قیمت: 4000 تومان.
« حالا شکی ندارم که از مدت ها پیش، من و تو به سوی هم کشیده می شدیم. گرچه هیچ یک از ما پیش از آشنایی، دیگری را ندیده بود اما در ورای بی خبری ما، نوعی ندای درونی به ما اطمینان می داد که هم دیگر را خواهیم دید، مانند دو پرنده تنها که به حکم تقدیری آسمانی بر فراز دشت های بزرگ پرواز می کنند، ما هم تمام این سال ها و در تمام مدت زندگی مان به سوی هم در حرکت بودیم. »[1]
[h=2]موضوع داستان[/h]
عکاسی تنها و درونگرا که هیچ وقت عاشق نشده و تجربه عشق ندارد، برای عکاسی از پل های مدیسون کانتی راهی سفر می شود. رابرت کین کید سر راهش با زنی رو به رو می شود به نام فرانچسکا که با دو فزرندش در کلبه ای روستایی زندگی می کند. مرد دلبسته رفتار انسانی این زن می شود و تقاضای ازدواج می دهد. زن اما بین این مرد و فرزندانش دومی را انتخاب می کند و عشق فرانچسکا برای ابد در دل مرد باقی می ماند.
[h=2]درباره کتاب[/h] پل های مدیسون کانتی یکی از پرفروش ترین کتاب های نیویورک تایمز در سی و شش هفته متوالی بوده است. این کتاب باعث شهرت نویسنده اش شد.
نیویورک تایمز درباره این کتاب می نویسد: والر راز رمان های عاشقانه را می داند. او به گونه ای می نویسد که آدم ها وقتی نخستین عشقشان را تجربه می کنند، حس می کنند و می اندیشند. در مقدمه کتاب درباره این رمان نوشته شده: متن بسیاری از بخش های کتاب ادبی و از سبکی شاعرانه برخوردار است. همچنین او به بعضی از مسائل فلسفی می پردازد و اهمیت عشق را در زندگی خانوادگی به روشنی به تصویر می کشد. خواننده با خواندن کتاب، عشقی حقیقی را درک می کند. این رمان در دوازده قسمت روایت اش را پی می گیرد.
[h=2]اقتباس سینمایی[/h] یکی از مسائلی که باعث شد رمان پل های مدیسون کانتی در دو سال متوالی از پر فروش ترین کتاب باشد، اقتباس سینمایی است که از این اثر ساخته شد.
گفته می شود نویسنده این رمان را در عرض دو هفته تمام کرده است. منتقدین به لحن سرد این رمان ایراداتی گرفته اند اما ریچارد لاگر اونسه این رمان را به فیلمنامه در آورد و کلینت ایستوود فیلمی به همین نام از روی این رمان ساخت که فیلم موفق و تاثیر گذاری در تاریخ سینما محسوب می شود. در این فیلم مریل استریپ و کلینت ایستوود ایفای نقش می کنند.
[h=2]رابرت جمیز والر[/h] رابرت جمیز والر عکاس و موسیقی دان امریکایی است که پل های مدیسون کانتی اولین رمان وی است و با همین اولین کار به شهرت جهانی رسید. وی بعدها چهار رمان دیگر نوشت که هنوز به فارسی ترجمه نشده اند.
پی نوشت:
[1] پشت جلد کتاب از متن رمان
[h=1][/h]
[/HR]
علی اشرف درویشیان، خاطره ای است ماندگار در ذهن تمام کسانی که با کتابهای او زندگی کردهاند؛ کودکانی که با روایتهای او دنبال سه بردار در کوچه و پس کوچههای روستا دویدهاند و چنان تصویری از او و داستانهایش، بر ذهنشان حک شده که هیچ غباری را یارای نشستن روی آن تصاویر نیست.
[/HR]

در تمامی روایتهای داستانیاش به مردمی وفادار بوده که در متن جامعه نشانی از آن ها نیست؛ داستانهای درویشیان در واقع روایتی صادقانه از گذر دردناک جامعه روستایی به جامعه شهری است. جامعهای روستایی که ناشناخته بوده و با داستانهای وی تصویری واضح از زندگی پنهان و دورمانده آنها نمایان شد.
از مهم ترین آثار او میتوان "آبشواران"، "فصل نان"، "همراه آهنگهای بابام"، "از این ولایت" و "داستانهای محبوب" من نام برد.
در دهمین دوره جایزه ادبی هوشنگ گلشیری از او به عنوان نویسندهای که حافظ حریم قلم است قدردانی شد و همچنین وی در آذرماه سال جاری جایزه نخست جشنواره فرهنگی گلاویژ کردستان عراق را از آن خود کرد است. در ادامه گفتگویی کوتاه از آقای درویشیان را می خوانید:
آقای درویشیان شما در خیلی از روایتهای داستانیتان زندگی و فضاهای روستایی اهمیت داشته و به خوبی به این موضوع پرداختید؛ اگر موافق باشید مصاحبه را با این موضوع که چرا این نوع ادبیات را انتخاب کردید، شروع کنیم ؟
من در خانواده ای که منشأ روستایی داشتند متولد شدم. پدرم و عمو هایم روستایی بودند. بعد از دانشسرای مقدماتی در کرمانشاه طبق تعهدی که داده بودم ناچار 5 سال در روستاهای غرب کرمانشاه معلم شدم. آشنایی من با بچه های آن دیار برایم معلوم شد که فقر وحشتناکی برا آن جامعه حکم فرماست. پس زندگی آن بچه ها را تصویر کردم تا مردم ایران و حتی مردم جهان بدانند که در گوشه ای از این دنیا چه کسانی با چه مشکلاتی زندگی می کنند و این به هر حال روش کار من برای آثار بعدی ام شد.
در دهمین دوره جایزه ادبی هوشنگ گلشیری از او به عنوان نویسندهای که حافظ حریم قلم است قدردانی شد و همچنین وی در آذرماه سال جاری جایزه نخست جشنواره فرهنگی گلاویژ کردستان عراق را از آن خود کرد است.
وضعیت رمان همیشه مادر (که درباره زندگی خانواده شایگان شام اسبی است) در حال حاضر چطور است ؟اصلا برای دریافت مجوز دوباره به ارشاد فرستاده شده است ؟
در مورد این رمان الان نمی توانم صحبت کنم.
شما در برخی از مصاحبههایتان گفتهاید که کار داستاننویسی برای کودکان اهمیت ویژه برایتان داشته است؛ با توجه به این موضوع که کارهای کودک شما بعد از انقلاب مجوز چاپ نگرفتهاند، آیا در طول این سالها دوباره به نوشتن برای کودکان فکر کردهاید ؟
نشر چشمه برای چاپ یک مجموعه داستان کودکان به نام «قصه های آن سال ها» مجوز گرفت و این مجموعه داستان به چاپ رسیده است.
با توجه به اشراف و علاقهتان به داستانهای ادبیات عامه و افسانهها آیا هنوز دوست دارید روی این موضوع کار کنید؟ یا در این ارتباط کار خاصی در دستتان است؟
بله من به افسانه های مردم علاقه مندم و سعی می کنم تا جایی که می توانم این افسانه ها را جمع آوری کنم. « فرهنگ افسانه های مردم ایران» هم پروژه ای بود که پس از آزاد شدن از زندان و دیدار با رضا خندان (مهابادی) به او پیشنهاد دادم و تا به حال 19 جلد آن چاپ شده ولی برای جلد بیستم دیگر مریض شدم و حالا داریم روی آن کار می کنیم.
آقای درویشیان به عنوان آخرین سوال، این روزها مشغول به چه کاری هستید؟ کتاب جدیدی در دست انتشار یا نوشتن دارید؟
بله، کار دیگری هم با رضا خندان در دست داریم و آن «داستان های محبوب من» است. مجموعه دیگری هم داریم که مدت هاست به نشر چشمه سپرده ایم به نام «دانه و پیمانه» که مجوز گرفته و زیر چاپ است.
[h=1][/h] [h=3]( لیلی و مجنون/بخش نهم)[/h]
[/HR]
در بخش هشتم داستان لیلی و مجنون به اینجا رسیدیم که لیلی به عقد ابن السلام در می آید. شویش خانه را برای او آماده می کند و اختیار همه خانه را به او می سپارد.
[/HR]

روزگاری می گذرد و زمانی که ابن السلام می خواهد به رسم زناشویی به لیلی نزدیک شود، با عکس العمل بد لیلی مواجه می شود و لیلی خطاب به ابن السلام می گوید:
گفت ار دگر این عمل نمائی از خویشتن و زمن برائی
سوگند به آفریدگارم کار است به صنع خود نگارم
کز من غرض تو بر نخیزد ور تیغ تو خون من بریزد
تو هیچوقت نمی توانی از من بهره مند شوی حتی اگر من را بکشی. ابن سلام وقتی فهمید که لیلی به او علاقه ای ندارد، جز تسلیم و شکیبایی چاره ای ندید، دل از وصال لیلی برداشت و تنها به تماشای جمال او دلخوش می کرد و با خود می گفت:
گفتا چو ز مهر او چنینم آن به که درو ز دور بینم
خرسند شدن به یک نظاره زان به که کٌند ز من کناره
ابن سلام از لیلی عذر خواهی کرد و به او گفت: من از این به بعد تنها به نگاه کردن به تو راضی ام و اگر کاری غیر از این انجام بدهم فرزند پدرم نیستم و حرام زاده ام. از طرفی لیلی در حرمسرای ابن سلام روزگار غم انگیزی داشت و مدام در بی خبری از مجنون بود تا ببیند چه کسی از یار دیرینه اش برای او خبری می آورد. از دوری مجنون آنقدر بی قرار و بی تاب بود تا رازش بر ملا شد.
یکسال از ازدواج لیلی گذشت و مجنون سرگشته بی خبر از یار و دیار در بیابانها سرگردان و از دوری یار در حال ناله و زاری بود، شتر سواری بر او گذشت و با دادن خبر عروسی لیلی آتش به جان او انداخت. مرد غریبه به او گفت:
آن دوست که دل بدو سپردی بر دشمنیش گمان نبردی
شد دشمن تو ز بیوفائی خود باز برید از آشنائی
چون خرمن خود به باد دادت بد عهد شد و نکرد یادت
دادند به شوهری جوانش کردند عروس در زمانش
و او خدمت شوی را بسی چید پیچید در اوی و سر نهپیچید
باشد همه روزه گوش در گوش با شوهر خویشتن هم آغوش
چون او ز تو دور شد به فرسنگ تو نیز بزن قرابه بر سنگ
چون ناوردت به سالها یاد زو یاد مکن چه کارت افتاد
آن یاری که تو اینهمه بی قرار او هستی و در عشق او آواره کوه و بیابان شده ای، از عشق و محبت تو برید و بی وفا شد. او را به پسری جوان شوهر دادند و در کوتاه ترین زمان عروس شد. او در حال حاضر با همسر خود خوش و خرم است و به عهد خود با تو وفا نکرد و از تو فرسنگ ها دور شده است. حال که او تو را از یاد برده است، تو چرا باز هم با یاد و خاطره او زنده ای و آواره ای؟
آن یاری که تو اینهمه بی قرار او هستی و در عشق او آواره کوه و بیابان شده ای، از عشق و محبت تو برید و بی وفا شد. او را به پسری جوان شوهر دادند و در کوتاه ترین زمان عروس شد. او در حال حاضر با همسر خود خوش و خرم است و به عهد خود با تو وفا نکرد و از تو فرسنگ ها دور شده است. حال که او تو را از یاد برده است، تو چرا باز هم با یاد و خاطره او زنده ای و آواره ای؟ چندان سر خود بکوفت بر سنگ کز خون همه کوه گشت گلرنگ افتاد میان سنگ خاره جان پاره و جامه پاره پاره آن پردهنشین روی بسته هست از قبل تو دلشکسته شویش که ورا حریف و جفتست سر با سر او شبی نخفتست گرچه دگری نکاح بستش از عهد تو دور نیست دستش جز نام تو بر زبان نیارد غیر تو کس از جهان ندارد یکدم نبود که آن پریزاد صد بار نیاورد ترا یاد سالیست که شد عروس و بیشست با مهر تو و به مهر خویشست گیرم دلت از سر وفا شد آن دعوی دوستی کجا شد؟ من با تو به کار جان فروشی کار تو همه زبان فروشی من مهر ترا به جان خریده تو مهر کسی دگر گزیده کس عهد کسی چنین گذارد؟ کو را نفسی به یاد نارد؟ با یار نو آنچنان شدی شاد کز یار قدیم ناوری یاد گر با دگری شدی همآغوش ما را به زبان مکن فراموش شد در سر باغ تو جوانیم آوخ همه رنج باغبانیم این فاخته رنج برد در باغ چون میوه رسید میخورد زاغ چون سرو روانی ای سمنبر از سرو نخورده هیچکس بر برداشتی اولم به یاری بگذاشتی آخرم به خواری
سپس به نصیحت و دلداری مجنون می پردازد که تمام زنان همین هستند و کلا جنس زن بی وفاست. مجنون با شنیدن چنین خبر سهمگینی مثل مرغ سرکنده در خاک غلت خورد و
مجنون حیرت زده از سخان دوگانه مردِ شتر سوار با دلی شکسته سر در بیابان نهاد ، در حالی که به تلخی می گریست، با خیال معشوق گلایه ها داشت و با خود می گفت:
[h=1][/h] [h=3]درباره نجف دریابندرى[/h]
[/HR]
«اى مردمان ارفالس ، شما مى توانید دهل را در پلاس بپیچید وسیم هاى ساز را باز کنید، اما کیست که بتواند چکاوک را از خواندن باز دارد؟ »این جمله بخشى از کتاب پیامبر و دیوانه، نوشته جبران خلیل جبران ترجمه نجف دریابندرى است…
[/HR]

- نجف دریابندرى؛متولد اول شهریور 1308 آبادان
- تحصیلات در مدرسه 17 دی دبیرستان رازی
- خودآموزی زبان انگلیسی از کودکی
- ترجمهء کتاب معروف وداع با اسلحه، نوشتهء ارنست همینگوی 1332
- اولین اثر خود را که بود، برای چاپ به تهران فرستاد. همزمان با چاپ این کتاب در سال 1333، به دلیل فعالیتهای سیاسی در آبادان به زندان افتاد و بعد از یک سال به زندان تهران منتقل شد.
- ادیتور انتشارات فرانکلین از 1337 تا 1354
- همکاری با سازمان رادیو تلویزیون ملی برای ترجمه متون فیلمهای خارجی تا 1357
- دریافت جایزه تورنتون وایلدر از دانشگاه کلمبیا به مناسبت ترجمه آثار ادبی آمریکایی
برخی از ترجمه های او عبارتند از: وداع با اسلحه (ارنست همینگوى ) ، بیگانه اى در دهکده (مارک توین) تاریخ فلسفه غرب (برتراند راسل)، تاریخ سینما (آرتور نایت)، قضیه رابرت اوپن هایمر(هاینار کیپ هارت)، یک گل سرخ براى امیلى (ویلیام فاکنر) ، عرفان و منطق (برتراند راسل)، معنى هنر (هربرت رید)، چنین کنند بزرگان ( ویل کاپى )، نمایشنامه هاى ساموئل بکت ( 2جلد)، آنتیگونه (سوفوکل)، متفکران روس (آیزایابرلین ) ، افسانه دولت (ارنست کاسیرو)، قدرت (برتراند راسل )، پیرمرد و دریا (ارنست همینگوى )، سرگذشت هکل برى فین( مارک توین)، رگتایم (اى.ال.دکتروف) ، تاریخ روسیه شوروى (3جلد /اى . اچ /کار )، گوربه گور (ویلیام فاکنر)، فلسفه روشن اندیشى (ارنست کاسیرر )، بازمانده روز (کازوئو ایشى گورو)، بیلى باتگیت (اى.ال.دکتروف)، برفهاى کلیمانجارو (ارنست همینگوى )، خانه برنارد آلبا (فدریکو گارسیا لورکا) و ترجمه هاى زیرچاپى چون : 89 داستان کوتاه (ارنست همینگوى ) ، رساله درباره طبیعت انسان (دیوید هیوم ) ، کلى ها (هیلرى استانیلند) نوشته هاى نجف دریابندرى : درعین حال (مجموعه مقالات )، به عبارت دیگر (مجموعه مقالات)، درد بى خویشتنى (بررسى مفهوم الیناسیون در فلسفه غرب)، یک گفت وگو ، کتاب مستطاب آشپزى : از سیر تا پیاز (با همکارى فهیمه راستکار ) ، افسانه اسطوره و مجموعه مقالات ازاین لحاظ و ...
«اى مردمان ارفالس ، شما مى توانید دهل را در پلاس بپیچید وسیم هاى ساز را باز کنید، اما کیست که بتواند چکاوک را از خواندن باز دارد؟ »این جمله بخشى از کتاب پیامبر و دیوانه، نوشته جبران خلیل جبران ترجمه نجف دریابندرى است.
کلاس نهم بود که مدرسه را رها کرد. خودش هم نمى دانست چرا. اما بعدها دریافت اصولاً آدم مدرسه برویى نبوده و گویا به صورت خودآموز بهتر به نتیجه مى رسیده است. این طور بود که حتى زبان انگلیسى را با سینما رفتن و فیلم دیدن یاد گرفت. آن روزها سینما تاج آبادان هفته اى دو فیلم نمایش مى داد و او که بعد از کار در شرکت نفت به اداره انتشارات رفته بود،به عنوان منتقد سینمایى شروع به نوشتن کرد و براى اینکه فیلم ها را خوب بهفمد ناگزیر به دقت و آموختن زبان شد.
در اداره انتشارات شرکت نفت روزنامه اى منتشر مى شد با نام «خبرهاى روز» که پنجشنبه ها گاه صفحات اضافى داشت با مطالب . همان موقع بیست ساله بود شاید که ا ولین داستان هایش ـ «دو سرباز »، «انبار سوزى» و «یک گل سرخ براى امیلى» را از فاکنر ترجمه کرد. داستان کوتاه «آن روز آفتاب غروب» را با ترجمه ابراهیم گلستان در مجله مردم خوانده بود و این آغاز علاقه اش بود به فاکنر. بیست و چند سال بعدآن سه داستان به اضافه چند داستان دیگر از فاکنر با ترجمه او در کتابى باعنوان «یک گل سرخ براى امیلى » منتشر شد.
همان گونه که از «دون کیشوت» ترجمه محمد قاضى به عنوان یکى از ترجمه هاى ماندگار در زبان فارسى یادمى کند، معتقد است « وداع با اسلحه» همینگوى با ترجمه او نیز قطعاً باقى خواهد ماند. این کتاب را ابراهیم گلستان که ، آن زمان در آبادان کار مى کرده به او مى دهد. دریابندرى بعد از ترجمه، آن را در تهران به دوستش ـ مرتضى کیوان ـ مى سپرد تا براى چاپ به انتشاراتى بدهد. این البته دیدار آخرین او و کیوان است. به آبادان که بر مى گردد زندانى مى شود...
زندان اما براى نجف دریابندرى سرآغازى دیگر بود: شروع آموختن مباحث فلسفى ، ترجمه متون مربوط به آن و «کتاب مستطاب آشپزى، از سیر تا پیاز» را از آن روز ها دارد.
با نقاش معروف ـ هوشنگ پزشک نیا ـ هم او که طرحش از چهره پیامبر آغازین صفحه ترجمه «پیامبر و دیو انه» جبران خلیل است، در آبادان دوستى داشته و هراز گاهى بحث هایى در باره نقاشى. سه تابلو به جاى مانده از همان سال هاست که یکى اتاق روزهاى دربندش است در زندان.
من آنچه وصف طعام است با تو مى گویم تو خواه از سخنم پندگیر خواه ملال
مى گوید:« در کنار داستان،فلسفه و نقاشى علاقه دیگرى داشتم که معمولاً مطرح نمى شد. «از زندان که بیرون مى آید به قول خودش دستش با دیگ و ماهى تابه آشناست و یادداشت هایى چند از پخت و پز آن روزها همراه دارد. تا همین چند سال پیش که زهرایى، مدیر نشر کارمانه، به او پیشنهاد چاپ کتابى در این زمینه را مى دهد. ابتدا نمى پذیرد، اما هشت سال وقت، زمانى است که با فهیمه راستکار ـ همسرش ـ صرف نگارش این کتاب مى کند ، کتابى که تنظیم فهرست آن، چنان دقیق است که مى تواند نوعى انضباط فرهنگى به خانواده ها بدهد. در این فاصله البته «بیلى باتگیت» دکتروف، «برف هاى کلیمانجارو» از همینگوى، «باز مانده روز» از ایشى گورو، «گور به گور» از فاکنر و «فلسفه روشن اندیشى» کاسیرر را هم ترجمه مى کند.
کتاب سه جلدى «تاریخ فلسفه غرب» از برتراند راسل و داستان «ناشناس اسرارآمیز (Mysterious Stranger) از مارک توین نیز در زندان ترجمه مى شود. این داستان، اول بار در کتاب هفته شاملو چاپ مى شود. البته شاملو این نام را چندان نمى پسندد و خود او هم؛ «بیگانه اى در دهکده» سرانجام نام داستان مى شود.
داستان و فلسفه اما تنها دلمشغولى دریابندرى نیست. نام او با تئاتر هم پیوندى دارد.
پس از زندان، در مۆسسه فرانکلین که کارش چاپ کتابهاى آمریکایى بود به عنوان سردبیر شروع به کار مى کند تا سال52 یکى دوسال بیکار مى ماند و بعد به عنوان مسۆول ترجمه فیلم، با تلویزیون قرارداد مى بندد. در این مدت به وضع ترجمه فیلمها با وضع ضوابطى سر و سامان مى دهد تا زمان انقلاب که از تلویزیون بیرون مى آید و ترجمه و نوشتن کسب و کارش مى شود: تاریخ سینما (آرتورنایت)، قضیه رابرت اوپن هایمر (هاینارکیپ هارت)، عرفان و منطق (برتراند راسل)، معنى هنر (هوبرت رید)، چنین کنند بزرگان (ویل کاپى)، نمایشنامه هاى ساموئل بکت (دوجلد)، افسانه دولت (ارنست کاسیرر)، متفکران روس (ایزایابرلین)، آنتیگونه (سوفوکل)، قدرت (برتراندراسل)، سرگذشت هکلبرى فین (مارک توین)، رگتایم (اى.ال.دکتروف)، تاریخ روسیه شوروى (سه جلد/ اى اچ کار) و مجموعه مقالاتى با عناوین «در عین حال»، «به عبارت دیگر» و «از این لحاظ» (زیر چاپ) و «دردبى خویشتنى» که بررسى مفهوم الیناسیون است در فلسفه غرب.
بودن به از نبود شدن/ خاصه در بهار
واپسین روزهاى فروردین ماه سال گذشته بود که مترجم نام آشناى روزگارمان به علت سکته مغزى در بیمارستان بسترى شد. مدتى طول کشید تا سلامتى اش را بازیابد. امروز اما چون قبل کار مى کند، هر چند فعلاً روزى سه چهارساعت. امید دارد اما که هر چه پیشتر رود به همان هفت، هشت ساعت کار پیش از بیمارى اش بازگردد.
در سفر تفریحى اخیرش به دبى حتى دفترچه ترجمه اش را هم همراه داشته. مى گوید ترجمه هشتاد ونه داستان از همینگوى، یکى از کارهایى است که باید انجام دهد. کتاب، روى میز کامپیوتر، یعنى همان میز کارش باز است. سیزده سال پیش در سفرى از آمریکا کامپیوترى با خود آورده و شاید از اولین کسانى است که کارش را به صورت مستقیم با کامپیوتر انجام مى داده. آن زمان در ایران کامپیوتر بسیار کم بوده، مدتى این وسیله جدید کارش را نگه مى دارند و بعد آن را تحویل مى گیرد. به همین دلایل است شاید که او را صاحب «قریحه مدرن» مى دانند.
«فلسفه زبانى است که عده اى آن را مى دانند وعده اى آن را نمى دانند. براى آنان که زبان فلسفه را مى دانند ترجمه متنهاى فلسفى، کار چندان دشوارى نیست.» از دیگر کارهایى که این روزها مشغولش است، ترجمه «رساله درباره طبیعت انسان» نوشته ادواردهیوم ـ فیلسوف انگلیسى قرن هجدهم ـ است.
مى گوید: گمان مى کنم فلسفه محتاج کار بیشتر و مجدداً خواندن است. «تاریخ فلسفه» را که در زندان ترجمه کرده دوباره از نو نوشته وحتى در چاپهاى اخیر هم دست برده است. در حالى که در داستان اینگونه عمل نمى کند. در ترجمه داستانهاى فاکنر که در نوزده بیست سالگى انجام داده، دست نمى برد، هر چند معتقد است مى شود آن را بهتر کرد؛ دوست دارد کار دوره جوانى اش را نگه دارد. او حتى ترجمه هایى از دیگر داستانهاى فاکنر را پس از گذشت سالها در کنار همان اولین ترجمه هایش منتشر کرده ولى گمان مى کند کسى متوجه این فاصله زمانى بین ترجمه ها نمى شود. مى گوید: «در خواندن داستان باید رفت در کوک خود داستان.»
داستان و فلسفه اما تنها دلمشغولى دریابندرى نیست. نام او با تئاتر هم پیوندى دارد. چندین ترجمه و مقاله درباره تئاتر داشته و از ابتداى تأسیس کانون منتقدان و نویسندگان خانه تئاتر ایران از اعضاى آن بوده است. به عنوان یکى از اعضاى افتخارى کانون حالا سالى یکى دو بار در جلسه هایشان شرکت مى کند.
جداى از نوع انتخاب آثار، آنچه نجف دریابندرى اهمیت خاصى به آن مى دهد، حفظ روح زبان نویسنده و لحن راوى است. هم از آن روست که سبک ترجمه هاى او در آثار داستانى یکسان نیست.
[h=1][/h]
[/HR]
«دو مرد از بروکسل» مجموعه داستان هایی از اریک امانوئل اشمیت با محوریت زناشویی، پیری، پدری، فرزندی و هنر و عشق.
[/HR]

دو مرد از بروکسل. اریک امانوئل اشمیت. مترجم: ساناز سهرابی. انتشارات افراز. چاپ اول. تهران: 1392. 1100 نسخه.208 صفحه . قیمت: 9800 تومان.
« ازدواجش ازدواج خوشبختی بود. او یک زن لطیف و حساس بود که بلد بود او را درک کند و دوست داشته باشد. او این هنرمند خیلی بزرگ را تحسین می کرد و بلد بود با رفتارش کنار بیاید...»[1]
این کتاب برای اولین بار در سال 2012 در پاریس منتشر شد. این کتاب پیش از این تنها از زبان فرانسه به زبان بلغاری ترجمه شده است. در واقع کتاب پیش روی شما دومین ترجمه از این کتاب است.
در این مجموعه داستان اشمیت درباره موضوعات زناشویی، عشق، هنر، انسانیت، پیری و هنر به گونه ای متفاوت سخن می گوید. در این کتاب به نوعی از جنبه های مختلف به عشق پرداخته شده است. به سبب اینکه اشمیت دکترای فلسفه دارد، اندیشه های فلسفی نیز در آثار وی نمود پیدا می کند.
اشمیت بیشتر به خاطر نمایشنامه هایش شهرت دارد. نمایشنامه «شب والونی» که در سال 1991 منتشر شد وی را به شهرت رساند. وی از کودکی به موسیقی علاقه زیادی داشت و در نه سالگی پیانو می زد اما وی را به سمت نوشتن هدایت کردند. او اولین داستانش را در یازده سالگی نوشت. و نخستین نمایشنامه اش را در سیزده سالگی. اشمیت یکی از نویسندگانی است که در ایران از محبوبیت برخوردار شد و کتاب های زیادی از او ترجمه و وارد بازار کتاب شده است. انتشارات افراز تا کنون شش کتاب از این نویسنده منتشر کرده است.
از دیگر آثاراو می توان به کتاب های«گل های معرفت»،« ابراهیم اقا و گل های قران»، « عشق لرزه»،« خرده جنایت های زناشویی» و«اولیس از بغداد» اشاره کرد.
دو مرد از بروکسل داستان زنی است به نام ژنویو گرونیه که یک روز وقتی می خواهد از خانه بیرون رود با مردی رو به رو می شود که زنگ آپارتمانش را به صدا در می آورد تا بپرسد آیا او پنجاه و پنج سال پیش با شخصی به نام ادوارد گرونیه ازدواج کرده یا خیر؟
دو مرد از بروکسل شامل پنج داستان کوتاه است که عبارتند از : «از خاطرات امانوئل لویناس»،« زندگی سه نفره»،« قلبی زیر خاکستر»، «دو مرد از بروکسل» و« شبح بچه».
دو مرد از بروکسل داستان زنی است به نام ژنویو گرونیه که یک روز وقتی می خواهد از خانه بیرون رود با مردی رو به رو می شود که زنگ آپارتمانش را به صدا در می آورد تا بپرسد
آیا او پنجاه و پنج سال پیش با شخصی به نام ادوارد گرونیه ازدواج کرده یا خیر؟ وی به گمان اینکه این یک برنامه تلویزیونی مبتذل است می خواهد در را ببندد اما خودش را مهار می کند و زمزمه کنان پاسخ مثبت می دهد. مرد خودش را محضر دار معرفی کرده و اعلام می کند وی تنها وارث شخصی به نام ژان دایمنس است. اما مسئله بر سر این ماجرا است که معلوم نیست ژنویو وارث ثروت و یا قرض های شخصی به نام زان دایمنس شده است که هرگز نمی شناختش. ژنویو برای فهمیدن این موضوع تلاش می کند چیز هایی درباره مردی که ارثی برای وی گذاشته بداند و البته نگاهی دیگری به گذشته خود و زندگی اش با ادوارد گرونیه می اندازد.
یکی دیگر از داستان های این کتاب به نام شبح بچه درباره زن و شوهری است که صاحب فرزندی می شوند اما به زودی متوجه می شوند کودک دچار بیماری خطرناکی است و ممکن است معلول به دنیا بیاید. آنها نمی دانند باید از هم جدا شوند، کودک را از بین ببرند و سقط جنین کنند و یا او را متولد کرده و با مشکلات بعدی اش کنار بیایند و...
«پدرتان یک مرد استثنایی بود. در زندگی ام دیگر چنین انسانی را نشناخته ام، چنین انسان خوبی را، انسانی که چنین درک عمیقی از دیگران و بدبختی هایشان داشت. او همه چیز را بدون این که نیازی به توضیح داشته باشد درک می کرد. او واقعا از شفقت بی اندازه ای بهره مند بود. میراندا و من نگاهی متعجب با هم رد و بدل کردیم. اگر می خواستیم خصوصیات خوب ساموئل هیمان را تحسین کنیم ، این خصوصیات را انتخاب نمی کردیم چون به نظر ما او این ویژگی ها را نداشت...»[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 78 کتاب
[2] پشت جلد کتاب از داستان از خاطرات امانوئل لویناس
[h=1][/h] [h=3]نمونههایی از انتشار آثار نویسندههای مشهور بعد از مرگشان[/h]
[/HR]
نویسندگان در ظاهر میمیرند اما در نوشتههایشان ادامه مییابند و این برای تفکیک آثارِ آنها از شخصیت حقیقیشان وضعیتی بغرنج بهوجود میآورد. وقتی اثری خلق میشود دیگر تا چه حد به خالق آن تعلق دارد؟ آیا اگر نویسندهای در قید حیات نباشد چاپ اثرش بدون رضایت او کاری اخلاقیست؟
[/HR]

سلینجر سالخورده احتمالا کنار شومینه نشسته و با آرامش، قهوهی روزانهاش را مینوشد. بهنظر میرسد در جنگ بیپایان علیه چشمها پیروز شده است، چشمهایی که از پاییدنش دست برنمیدارند و تشنهاند تا بعد از آخرین مصاحبهای که بیش از سیسال پیش انجام داده، چیز بیشتری از او بخوانند. اما او میداند چطور آنها را سرجا بنشاند. نوشتههای چاپنشدهاش قرار نیست زودتر از موعدی مقرر منتشر شوند و همهچیز تحت نظارت او بهنظر میرسد.
ولی اینطور نشد و حتی سلینجر هم نتوانست پس از مرگ، کنترلِ چند دههای بر آثار منتشرنشدهاش را ادامه دهد. سهسال بعد از مرگش در ماه نوامبر 2013، سه نسخه از کتابهایی که سلینجر پیش از «ناتور دشت» نوشته بود به اینترنت درز پیدا کرد. کتابها تا آن موقع در دانشگاههای تگزاس و پرینستون نگهداری میشدند و جز محققان کسی به آنها دسترسی نداشت. سلینجر پیش از این دربارهی نوشتههای دوران جوانیاش موضع مشخص و شفافی گرفته بود: «من میخواهم آن قصهها به مرگ طبیعی بمیرند. قصدم پنهان کردن ناشیگری دوران جوانیام نیست. فقط فکر میکنم ارزش منتشر شدن ندارند.» درست است که میتوانیم در این کتابها اولین جرقههای تولد شخصیت هولدن کالفیلد را در امتداد حظ ممتد از «ناتور دشت» ببینیم اما اگر سلینجر زنده بود از این وضع اصلا خوشش نمیآمد.
از طرف دیگر، اگر امروز میتوانیم در دنیای مرموز و پیچیدهی رمانهای «آمریکا»، «محاکمه» و «قصر» سیاحت کنیم، مدیون ماکس برود، دوست نزدیک فرانتس کافکا هستیم. کافکا پیش از آنکه در سال 1924 از بیماری سل بمیرد، کتابهای محدودی منتشر کرده بود. او هیچوقت آنقدر از نوشتههایش راضی نبود که آنها را برای چاپ ارزشمند بداند و به رفیق قدیمیاش سپرده بود که پس از مرگ تمام کتابهایش را از بین ببرد اما ماکس برود نهتنها کتابها را نابود نکرد، بلکه طی سالهای 1925 تا 1927 قسمت عمدهی آثار کافکا را چاپ کرد. تاریخ نشان داد داوری کافکا در مورد نوشتههای خودش درست مانند ویرژیل، شاعر حماسهسرای رومی، چندان منصفانه نبوده است. ویرژیل هم پیش از مرگ بهخاطر پایان نیافتن منظومهی «انهاید»، گفته بود این اثر بزرگ را بسوزانند اما امپراتور آگوستوس دستور داد به خواستهی او اعتنا نکنند و نام خود را به همراه این اثر جاودانه کرد.
نویسندگان در ظاهر میمیرند اما در نوشتههایشان ادامه مییابند و این برای تفکیک آثارِ آنها از شخصیت حقیقیشان وضعیتی بغرنج بهوجود میآورد. وقتی اثری خلق میشود دیگر تا چه حد به خالق آن تعلق دارد؟ آیا اگر نویسندهای در قید حیات نباشد چاپ اثرش بدون رضایت او کاری اخلاقیست؟ اگر بدانیم کسی نامه یا ایمیلهای شخصیِ خود ما را پس از مرگمان چاپ میکند چه واکنشی نشان میدهیم؟ اما آیا مجسمهی داوود میکلآنژ، نقاشیِ «شام آخر» داوینچی، سمفونی شمارهی پنج بتهوون و دیوان حاف1 دیگر تنها متعلق به خالقان آنهاست تا بتوانند به تنهایی دربارهاش تصمیمگیری کنند؟ شاید هیچچیز بهاندازهی اهدای عضو پس از مرگ به این شرایط نزدیک نباشد. در بسیاری کشورها، اطرافیان فردی که دچار مرگ مغزی شده میتوانند دربارهی اهدای اعضای بدن او تصمیم بگیرند. انگار آثار ادبی هم مثل اندامها، همواره به صاحب اصلی بدن تعلق ندارند، چراکه بهخصوص بعد از مرگ نویسنده، آثار او میلیونها صاحب پیدا میکنند: صاحبانی به گستردگی علاقهمندان دنیای داستان.
[h=2]

ولادیمیر ناباکف[/h] [h=2]نسخهی اصلیِ لائورا[/h] ناباکوف یکبار خسته و درمانده از تمامکردن کتابی که مدتها با آن کلنجار رفته بود در لحظهای جنونآمیز تصمیم گرفت دستنوشتههای «لولیتا» را در آتش بسوزاند اما وِرا، همسرش، کاغذها را در هوا قاپید و این کتاب را از مرگ نجات داد. پنجاهسال بعد این اتفاق به شکل دیگری تکرار شد. رمان «نسخهی اصلی لائورا» آخرین نوشتهی ناباکوف بود و او پیش از مرگ به همسرش سفارش کرده بود تا تمام نسخههای آن را از بین ببرد. ورا دوباره دلش نیامده بود به حرف ولادیمیر عمل کند و رمان، سیسال در بانکی در سوییس ماند تا در سال 2008 توسط پسر ناباکوف منتشر شود. رونمایی از این اثر، واقعهی ادبی سال لقب گرفت و همه منتظر خواندن شاهکاری دیگر از این نویسندهی روستبار بودند. ولی معلوم شد ناباکوفِ کمالگرا، بیدلیل خواستار از بین رفتن کتاب نبوده است چون ارزش ادبی آخرین داستانش به هیچ عنوان قابل مقایسه با آثار قبلی او نبود.
بااینحال او زنده نماند تا شاهد انتشار کتابی باشد که عمرش را به پایش گذاشته بود. حتی اگر در میان خاک خفته باشی، چه چیز بهتر از چاپ کتابی است که بیش از دهسال برایش زحمت کشیدهای؟
[h=2]
جان کندی تول[/h] [h=2]اتحادیهی ابلهان[/h] چاپ اثر نویسنده پس از مرگ، همیشه هم بدون رضایت صورت نگرفته است. درحقیقت در مورد جان کندی تول، نویسندهی «اتحادیهی ابلهان»، ماجرا دقیقا برعکس بود. وقتی جان کندی به هر دری زد و نتوانست هیچ انتشاراتی را برای چاپ اثرش قانع کند، بهخاطر افسردگی ناشی از این عدم موفقیت و بیماری پارانویا خودش را در سیویکسالگی کشت. یازدهسال بعد، مادرش بالاخره موفق شد کتاب را چاپ کند و جایزهی پولیتزر سال 1981 از آن این اثر شد.
اگر جان کندی تول زنده بود شاید میتوانست آثار بزرگ دیگری خلق کند و البته جلوی چاپ کتاب دیگرش به نام «انجیل نئون» را بگیرد. کتابی که در شانزدهسالگی نوشته بود و وقتی هشتسال بعد از «اتحادیهی ابلهان» منتشر شد، منتقدان حتی به خود زحمت استفاده از کلمههای پیچیدهتری ندادند و آن را «بد» خواندند.
[h=2]
میخاییل بولگاکف[/h] [h=2]مرشد و مارگریتا[/h] زندگی در اتحاد جماهیر شوروی آنقدر مایوسکننده بود که میخائیل بولگاکف پیشنویسِ «مرشد و مارگریتا» را در سال 1930 سوزاند اما بعد دوباره کتاب را دست گرفت و نسخههای مختلفی از آن نوشت. نسخهی آخر کتاب تازه تمام شده بود که بولگاکف در سال 1940 درگذشت. «مرشد و مارگریتا» که از زیر تیغ سانسور حکومت استالین نتوانسته بود جان سالم در ببرد، سرانجام در سال 1965 با اندکی اصلاح و تغییر در تیراژ محدودی به چاپ رسید و به سرعت نایاب شد. ممنوعه اعلام شدن کتابهای بولگاکف زمانی آنقدر او را آشفته و ناامید کرده بود که جرات کرد به شخص استالین نامه بنویسد و از او درخواست اجازهی مهاجرت از روسیه کند. بااینحال او زنده نماند تا شاهد انتشار کتابی باشد که عمرش را به پایش گذاشته بود. حتی اگر در میان خاک خفته باشی، چه چیز بهتر از چاپ کتابی است که بیش از دهسال برایش زحمت کشیدهای؟
[h=1][/h]
[/HR]
«پرواز» داستان پسر بچه سرخپوستی است که درگیر یک حمله مسلحانه می شود و جانش را از دست می دهد.
[/HR]

پرواز. شرمن الکسی. مترجم: سعید توانایی. انتشارات افراز. چاپ اول. تهران: 1382. 1100 نسخه.160 صفحه . قیمت: 7800 تومان.
«مردی بهم اشاره می کنه. می گه: تو واقعی نیستی. چه حرف عجیبی برای یه پسر که اسلحه دستشه. اما بعد با خودم فکر می کنم شاید راست می گه. شاید من واقعی نیستم. پس اگه من واقعی نیستم هیچ کدوم از این آدما هم واقعی نیستن. شاید همه روح ایم. یه روح می تونه یه روح دیگه رو بکشه؟ اسلحه واقعی و پینت گانم رو به صورت مرد فشار می دم. و ماشه رو می چکونم. دور خودم می چرخم و همینطور شلیک می کنم. »[1]
[h=2]موضوع داستان[/h] پرواز رمان پر هیجانی است درباره پسر نوجوانی به نام زیتس . زیتس یک دورگه امریکایی است و خون سرخ پوستی دارد. اوبه دلیل مشکلات فراوان زندگی اش به راه های خلاف و اشتباهی می افتد و درگیر ماجراهای خشنی می شود. وی به دلیل تاملات روحی ناشی از تنهایی های زیاد فکر می کند همه نسبت به او برتری دارند و تصمیم می گیرد عده ای را نابود کند.
شخصیت اصلی این داستان خیلی زود به فردی خشن تبدیل می شود تا جایی که در یک حمله مسلحانه به بانک کشته می شود و تازه ماجرایش آغاز می شود.
هفته نامه نیویورکر نام او را در میان بیست نویسنده برتر قرن بیستم جای داده است. مسائلی که وی در کتاب هایش مطرح می کند شامل: وظیفه پدر و مادری، طلاق، روابط قطع شده، مشکلات نژادی، مواد مخدر، خشونت و کشتار دیوانه وار است.
مضمون این کتاب به طور اتفاقی به ماجرای کشتار مسلحانه دانشگاه ویرجینیا شبیه شده است. این رمان با محوریت اخلاق، خشونت و نژاد پرستی به مسائل نوجوانان در دنیای بی رحم امروزی می پردازد. ادبیات شرمن الکسی گیرا و تکان دهنده است و شرایط حقیقی، سخت و خشن جامعه امریکا را به تصویر بکشد. این کتاب شامل بیست و یک بخش است و در 160 صفحه روایت اش را دنبال می کند.
[h=2]درباره نویسنده کتاب[/h] شرمن الکسی نویسنده، شاعر و کمدین سرخپوست در اسپوکال امریکا به دنیا آمد. به دلیل بیماری ای که در کودکی دچارش شد فرصت خواندن پیدا کرد و همین باعث شد علاقمند به نوشتن نیز بشود. وی در مدرسه ای که تحصیل می کرد تنها سرخپوست بود و خاطرات دوران مدرسه اش را در کتابی به نام «خاطرات کاملا حقیقی سرخ پوست موقت» نوشته است. الکسی در ابتدا دو مجموعه شعر منتشر کرد و برنده جایزه قلم فاکنر شد. از دیگر آثار او «رخسار»، «مردی که عاشق ماهی قزل آلا بود»،« تابستان بیوه زنان سیاه پوست» ،« پیراهن های کهنه و پوست های جدید»،« مشت زنی لون رنجر و تونتو در بهشت»،« جنگ»،« قاتل هندی» و« تو گرو بگذار من پس می گیرم» است. استقبال از رمان مشت زنی لون رنجر و تونتو در بهشت باعث ساخته شدنی فیلمی بر اساس این رمان شد. رمان «رقص های جنگ» او برنده جایزه کتاب ملی شد. وی صاحب جایزه حلقه نویسندگان بومی امریکا و جایزه یک عمر دستاورد ادبی، پن/ همینگوی نیز هست. هفته نامه نیویورکر نام او را در میان بیست نویسنده برتر قرن بیستم جای داده است. مسائلی که وی در کتاب هایش مطرح می کند شامل: وظیفه پدر و مادری، طلاق، روابط قطع شده، مشکلات نژادی، مواد مخدر، خشونت و کشتار دیوانه وار است.
« من از نود و نه گونه شرم مختلف در حال مرگ ام. از این که پونزده سالمه خجالت می کشم، از اینکه استخونی و زشت و درازم ، از این که مث یه کیسه گونی پر جوشم که بستنش به یه دسته جارو خجالت می کشم.»[2]
پی نوشت:
[1] پشت جلد کتاب از متن داستان
[2] صفحه 9 کتاب
[h=1][/h] [h=3]مزرعه حیوانات؛ ادعانامهای سترگ بر ضد رژیمهای توتالیتر[/h]
[/HR]
کتاب «مزرعه حیوانات» رمانی اجتماعی، سیاسی و سمبولیک است که یکی از معروفترین و پرخوانندهترین رمانهای جهان محسوب میشود. این اثر، رمانی درباره انقلاب حیوانات است و به تاریخ رویدادهای اتحاد جماهیر شوروی در قرن بیستم اشاره میکند.
[/HR]

کتاب «مزرعه حیوانات» (Animal farm) نوشته «جورج اورول»، در 17 آگوست سال 1945 به زبان انگلیسی نوشته شد و تاکنون میلیونها نسخه از آن به فروش رسیده است.
«مزرعه حیوانات» رمانی است سمبولیک، درباره انقلاب حیوانات که به تاریخ اتفاقات اخیر اتحاد جماهیر شوروی اشاره میکند. داستان این اثر بدین قرار است که گروهی از حیوانات تصمیم به بیرونکردن انسانها از مزرعهای که در آن زندگی میکنند، میگیرند. رهبری این جنبش را گروهی از خوکها به دست دارند اما پس از مدتی این گروه جدید نیز به رهبری خوکی به نام «ناپلئون» همچون آقای جونز(صاحب مزرعه) به بهرهکشی و استثمار از حیوانات مزرعه میپردازند و با هرگونه اعتراض و مخالفتی شدیدا برخورد میکنند، پس از مدتی این حکومت به حکومتی خودکامه با شرایط مشابه قبل تبدیل میشود. هر کدام از حیوانات در داستان یک تصویر کلی یا نوع خاصی از فرد را در زندگی واقعی نشان میدهند.
در واقع، «مزرعه حیوانات»، داستان انقلابی است که دچار اشتباه میشود و بر اساس نگاهی به انقلاب روسیه و استفاده «ژوزف استالین» از قدرت نوشته شده است و پیام کلی كتاب این است که تمایل انسان برای قدرت، ایجاد یک جامعه بدون طبقه اجتماعی را غیرممکن میکند.
به نظر وی، شعار «انقلاب کارگری و حکومت زحمتکشان» تنها برای سلطه و قدرت بر دیگران استفاده میشود. او در این کتاب با نظام استالین تسویه میکند و مسیر منحرفشده انقلاب اكتبر 1917 در روسیه تزاری را به تصویر میکشد و نوعی افشاگرى درباره توتالیتاریسم استالین به شمار میرود.
[h=2]انقلاب حیوانات مزرعه، نماد انقلاب کارگری بر ضدنظام سرمایهداری[/h] جورج اورول که در جریان جنگ داخلی اسپانیا با سیاستهای حکومت سوسیالیستی شوروی آشنا شده بود و در ضمن از پاکسازیهای خشونتآمیز دوران استالین خشمگین بود، با نگارش این رمان از استبداد طبقه حاکم شوروی به سختی انتقاد کرد. در این رمان انقلاب حیوانات، مزرعه نماد انقلاب کارگری بر ضدنظام سرمایهداری است.
این رمان در طول جنگ جهانی دوم نوشته و در سال 1945 میلادی منتشر شد، ولی در اواخر دهه 1950 میلادی محبوب شد. همچنین، این کتاب از مهمترین کتابهایی است که در رد نظام مارکسیستی تا به حال نوشته شده است.
داستان مزرعه حیوانات شامل 10 فصل است که نویسنده در هر در یک از این فصلها، داستان را بیان میکند.
در این کتاب، پس از پیروزی انقلاب حیوانات بر علیه انسانها، یک قانون اساسی معروف به «هفت فرمان» بر روی دیوار مزرعه نوشته میشود که شامل بندهای زیر است:
همه آنها که روی دوپا راه میروند دشمن هستند.
همه آنها که چهارپا یا بالدار هستند، دوستند.
هیچ حیوانی حق پوشیدن لباس را ندارد.
هیچ حیوانی حق خوابیدن در تخت را ندارد.
هیچ حیوانی حق نوشیدن الکل را ندارد.
هیچ حیوانی حق کشتن حیوان دیگری را ندارد.
همه حیوانات با هم برابرند.
مجله «تایم» این کتاب را یکی از 100 رمان برتر که به زبان انگلیسی نوشته شده معرفی کرد و در لیست بهترین رمانهای قرن بیستم که از سوی انجمن Modern Library معرفی شد. در سال 1996 جایزه ویکتور هوگو به این کتاب تعلق گرفت و همچنین در رده برجستهترین کتابهای جهان غرب به شمار آمد.
در اواخر داستان تمام شش فرمان اول از روی دیوار پاک شده و جمله هفتم نیز به صورت زیر تحریف میشود: «همه حیوانات باهم برابرند، اما بعضی برابرترند.» قلعه حیوانات اختلافات طبقاتی حیوانات کارگر با شخصیتهای اصلی ادارهکننده مزرعه و مشکلات زندگی جوامع کارگری در طول حیات کمونیسم را نشان میدهد.
«همه حیوانات با هم برابرند، اما بعضی برابرترند»، معروفترین جمله این کتاب است که در زبان انگلیسی به صورت یک ضربالمثل و جملهای کنایهآمیز تبدیل شده است.
همه حیوانات باهم برابرند، اما بعضی برابرترند
این کتاب در 50 سال اخیر، به حالت تمثیلى خود همواره ادعانامه اى علیه رژیم هاى توتالیتر بوده است. این فریاد اورول از وى و کتابش براى ملل اتحاد شوروى پیشین، اروپاى شرقى عصر جنگ سرد و مردمانى که در دیگر کشورها تحت سلطه دیکتاتوری زندگى مى کردند و مى کنند، او را به نویسندهای که بیشترین انتقادها را به نظامهای تمامیتخواه داشته تبدیل کرده است.
در مقدمهای در نسخهای اوکراینی از مزرعه حیوانات، اورول شرح میدهد که چگونه فرار پراگهای کمونیست در اسپانیا، این فکر را در او به وجود آورد که: «چه قدر آسان پروپاگاندا (تبلیغاتچیها)ی یکه تاز میتوانند عقاید مردم به اصطلاح روشنفکر را در کشورهای دموکراتیک هدایت کنند.»
همچنین در این مقدمه اورول میگوید که چه چیزی ایده نوشتن کتابی در مورد یک مزرعه را به او داد: «... من یک پسربچه کوچک، درحدود ده ساله را دیدم، که یک اسب بسیار بزرگ را در یک راه بسیار باریک میراند و هر وقت که اسب قصد دور شدن و خارج شدن از مسیر را داشت، او را شلاق میزد. این مشاهده در من تفکری را ایجاد کرد که اگر حیوانات از قدرتی که دارند آگاهی داشتند، ما قاعدتا تسلطی بر آنها نداشتیم. جالب هم اینکه انسان همانگونه حیوانات را استثمار میکند، که حکومتها مردم را.»
مجله «تایم» این کتاب را یکی از 100 رمان برتر که به زبان انگلیسی نوشته شده معرفی کرد و در لیست بهترین رمانهای قرن بیستم که از سوی انجمن Modern Library معرفی شد. در سال 1996 جایزه ویکتور هوگو به این کتاب تعلق گرفت و همچنین در رده برجستهترین کتابهای جهان غرب به شمار آمد.
اریک آرتور بلر (به انگلیسی: Eric Arthur Blair) با نام مستعار جورج اورول (به انگلیسی: George Orwell) (1903 – 1950) نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی بود. بیشتر شهرت او مرهون دو رمان «قلعه حیوانات» و «1984» است که زیر کنترل درآمدن زندگی و حتی افکار مردم را در جهان آینده توصیف میکند، نوشتههای اورول که در نقد مدل حکومت کمونیستی و مدلهای مشابه انقلاب تودهای است برای خوانندگان عام نوشته شده است.
کتابهایی چون روزهای برمه (1934) دختر کشیش (1935) هوای تازه (1939) قلعه حیوانات (1945) 1984 (1984) و (1949) به قلم اورول به چاپ رسیده است. او در سال 1950 بهدلیل بیماری سل و جراحات ناشی از جنگ در سن 46 سالگی در لندن درگذشت.
مزرعه حیوانات با فاصله کمی پس از انتشار، به فارسی ترجمه شد و این کتاب از سوی ناشران و مترجمان مختلف در ایران چاپ شد و به فروش زیادی دست یافت. یکی از نخستین این ترجمهها، ترجمه امیر امیرشاهی در سال 1348 است. مرضیه صدر (انتشارات آوامتن)، مجتبی پایدار (انتشارات سالار الموتی) و محمد فیروزبخت (انتشارات گلشایی) از دیگر مترجمان این اثر بودهاند. در برخی از ترجمههای فارسی از عنوان «قلعه حیوانات» نیز استفاده شده است.
[h=1]آگاهی مجنون از شوهر کردن لیلی[/h] [h=3][/h]
[/HR]
در بخش هشتم داستان لیلی و مجنون به اینجا رسیدیم که لیلی به عقد ابن السلام در می آید. شویش خانه را برای او آماده می کند و اختیار همه خانه را به او می سپارد.
[/HR]

روزگاری می گذرد و زمانی که ابن السلام می خواهد به رسم زناشویی به لیلی نزدیک شود، با عکس العمل بد لیلی مواجه می شود و لیلی خطاب به ابن السلام می گوید:
گفت ار دگر این عمل نمائی از خویشتن و زمن برائی
سوگند به آفریدگارم کار است به صنع خود نگارم
کز من غرض تو بر نخیزد ور تیغ تو خون من بریزد
تو هیچوقت نمی توانی از من بهره مند شوی حتی اگر من را بکشی. ابن سلام وقتی فهمید که لیلی به او علاقه ای ندارد، جز تسلیم و شکیبایی چاره ای ندید، دل از وصال لیلی برداشت و تنها به تماشای جمال او دلخوش می کرد و با خود می گفت:
گفتا چو ز مهر او چنینم آن به که درو ز دور بینم
خرسند شدن به یک نظاره زان به که کٌند ز من کناره
ابن سلام از لیلی عذر خواهی کرد و به او گفت: من از این به بعد تنها به نگاه کردن به تو راضی ام و اگر کاری غیر از این انجام بدهم فرزند پدرم نیستم و حرام زاده ام. از طرفی لیلی در حرمسرای ابن سلام روزگار غم انگیزی داشت و مدام در بی خبری از مجنون بود تا ببیند چه کسی از یار دیرینه اش برای او خبری می آورد. از دوری مجنون آنقدر بی قرار و بی تاب بود تا رازش بر ملا شد.
یکسال از ازدواج لیلی گذشت و مجنون سرگشته بی خبر از یار و دیار در بیابانها سرگردان و از دوری یار در حال ناله و زاری بود، شتر سواری بر او گذشت و با دادن خبر عروسی لیلی آتش به جان او انداخت. مرد غریبه به او گفت:
آن دوست که دل بدو سپردی بر دشمنیش گمان نبردی
شد دشمن تو ز بیوفائی خود باز برید از آشنائی
چون خرمن خود به باد دادت بد عهد شد و نکرد یادت
دادند به شوهری جوانش کردند عروس در زمانش
و او خدمت شوی را بسی چید پیچید در اوی و سر نهپیچید
باشد همه روزه گوش در گوش با شوهر خویشتن هم آغوش
چون او ز تو دور شد به فرسنگ تو نیز بزن قرابه بر سنگ
چون ناوردت به سالها یاد زو یاد مکن چه کارت افتاد
آن یاری که تو اینهمه بی قرار او هستی و در عشق او آواره کوه و بیابان شده ای، از عشق و محبت تو برید و بی وفا شد. او را به پسری جوان شوهر دادند و در کوتاه ترین زمان عروس شد. او در حال حاضر با همسر خود خوش و خرم است و به عهد خود با تو وفا نکرد و از تو فرسنگ ها دور شده است. حال که او تو را از یاد برده است، تو چرا باز هم با یاد و خاطره او زنده ای و آواره ای؟
آن یاری که تو اینهمه بی قرار او هستی و در عشق او آواره کوه و بیابان شده ای، از عشق و محبت تو برید و بی وفا شد. او را به پسری جوان شوهر دادند و در کوتاه ترین زمان عروس شد. او در حال حاضر با همسر خود خوش و خرم است و به عهد خود با تو وفا نکرد و از تو فرسنگ ها دور شده است. حال که او تو را از یاد برده است، تو چرا باز هم با یاد و خاطره او زنده ای و آواره ای؟ چندان سر خود بکوفت بر سنگ کز خون همه کوه گشت گلرنگ افتاد میان سنگ خاره جان پاره و جامه پاره پاره آن پردهنشین روی بسته هست از قبل تو دلشکسته شویش که ورا حریف و جفتست سر با سر او شبی نخفتست گرچه دگری نکاح بستش از عهد تو دور نیست دستش جز نام تو بر زبان نیارد غیر تو کس از جهان ندارد یکدم نبود که آن پریزاد صد بار نیاورد ترا یاد سالیست که شد عروس و بیشست با مهر تو و به مهر خویشست گیرم دلت از سر وفا شد آن دعوی دوستی کجا شد؟ من با تو به کار جان فروشی کار تو همه زبان فروشی من مهر ترا به جان خریده تو مهر کسی دگر گزیده کس عهد کسی چنین گذارد؟ کو را نفسی به یاد نارد؟ با یار نو آنچنان شدی شاد کز یار قدیم ناوری یاد گر با دگری شدی همآغوش ما را به زبان مکن فراموش شد در سر باغ تو جوانیم آوخ همه رنج باغبانیم این فاخته رنج برد در باغ چون میوه رسید میخورد زاغ چون سرو روانی ای سمنبر از سرو نخورده هیچکس بر برداشتی اولم به یاری بگذاشتی آخرم به خواری
سپس به نصیحت و دلداری مجنون می پردازد که تمام زنان همین هستند و کلا جنس زن بی وفاست. مجنون با شنیدن چنین خبر سهمگینی مثل مرغ سرکنده در خاک غلت خورد و
مجنون حیرت زده از سخان دوگانه مردِ شتر سوار با دلی شکسته سر در بیابان نهاد ، در حالی که به تلخی می گریست، با خیال معشوق گلایه ها داشت و با خود می گفت:
ادامه دارد...............
منابع:
لیلی و مجنون، نظامی گنجوی، تصحیح دستگردی
سیمای دو زن، سعیدی سیرجانی
[h=1][/h] [h=3]نمونههایی از بدترین شعرهای شاعران بزرگ[/h]
[/HR]
بعضی از شاعران بزرگ دنیا در دوران فعالیت خود شعرهای بد سرودهاند که از دید منتقدان پنهان مانده است.
[/HR]

کریستن استیوارت بازیگر هالیوودی هفته پیش اجازه داد یکی از اشعارش در مطبوعات منتشر شود و اصلا انتظارش را نداشت به محض انتشار این شعر منتقدان، روزنامهها و کاربران توئیتر به جان او بیفتند و شعرش را تقبیح کنند و آن را «بدترین شعر تاریخ» توصیف کنند.
البته عجیب نیست که استیوارت بازیگر، شعری بسراید که بد باشد، اما سوال این است که آیا شاعران بزرگ مثلا ویلیام شکسپیر همیشه شعرهای درجه یک سرودهاند؟ پاسخ این سوال منفی است. بسیاری از شاعران بزرگ و محبوب ادبیات در تاریخ شعرهای بسیار بدی سرودند که با خواندشان شوکه میشویم. در ادامه نمونههایی از این شعرها را معرفی میشوند.
[h=2]ویلیام شکسپیر[/h] در «هیاهوی بسیار برای هیچ» بئاتریس بذلهگو در جایی کلادیو را «شهری مثل پرتقال / از آن مردهای با عقده حسادت» توصیف میکند. برخی منتقدان میگویند منظور از کلمه «civil» (شهری) اشارهای بوده به شهر سویل که برای پرتقالهایش معروف بوده است و در آن زمان رنگ این پرتقال نشانه حسادت بوده است! به نظر میرسد برخی منتقدان آنقدر شیفته شکسپیر بودهاند که برا ی توجیه بیتی بد، دست به هر کاری میزنند.
[h=2]ویلیام وردزورث[/h] ویلیام وردزورث یکی از شاعران بزرگ انگلیسیزبان در بخشی از شعر «خار» مینویسند: «سمت چپت، سه متر آن طرفتر / یک برکه گلآلود کوچک است / همیشه آب دارد، هیچوقت خشک نیست / من مترش کردهام: یک متر در یک متر است». بیشتر به نظر میرسد این متن شعر نیست و بازی با کلمات است. وردزورث گاهی واقعا خواننده را با تکرارهایش هم اذیت میکند و نمونهاش شعر «حکایت پیچیده برای پدرها»ست که در آن بارها عبارت «ادوراد کوچولو» را به کار برده است.
[h=2]آلفرد لرد تنیسون[/h] تنیسون ملکالشعرای بریتانیا و یکی از شاعران محبوب دوره ویکتوریا بود. «اولیس»، «منظومههای شاه» و لاکسلی هال از اشعار معروف او بودند، اما او هم گاهی شعرهای بد سروده است. به هر حال هر شاعری همیشه در اوج نیست. نمونهاش شعر «چکامه خواندهشده در افتتاح نمایشگاه جهانی» است که در بخشی از آن میخوانید: «آیا هدف اینقدر دور است؟ / دور، که زبان از بیانش قاصر است / بیایید امروز رویابافی کنیم.»
نشریات ایندیپندنت، آبزرور، گادرین، نیویورک ریویو آو بوکس و لندن ریویو آو بوکس این شعر را منتشر نکردند و پینتر هم با عصبانت گفت: «جالب است چیزی که به نظر من واقعیت محض است با مخالفت جامعه روبرو میشود. واقعا نگران مردم هستم.»
[h=2]پرسی بیشه شلی[/h] بیشک بیشه شلی یکی از بزرگان ادبیات انگلیسی است: کمتر کسی اشعاری چون «چکامهای برای باد غربی» یا «آزیمندیس» را فراموش میکند، اما این شاعر هم همیشه در اوج نبوده است. نمونهاش شعر «گیاه حساس» است که شاید در ابتدا شعری رمانتیک به نظر برسد، اما وقتی تعداد مصرعهایش به 311 میرسد واقعا تحمل آن دشوار میشود. این هم یک بیت از این شعر خستهکننده: «برخی گلها شکفتهاند در برابر خورشید و باد / برخی پنهان هستند در لای برگ درختان».
[h=2]هارولد پینتر[/h] پینتر نمایشنامهنویس بزرگ بود و اصلا هم شکی در آن نیست. برنده جایزه نوبل ادبیات هم بوده و کسی نیست که به تاثیر عمیق او بر ادبیات نمایشی شک داشته باشد، اما برخی از اشعار او آدم را به این فکر می اندازد که بهتر بود پینتر به همان نوشتن نمایشنامه و فیلمنامه بسنده میکرد و کاری به سرودن شعر نداشت. شعر «فوتبال آمریکایی: نگاهی به جنگ خلیج فارس» در سال 1991 سروده شده و چنین است: «زدیم دمارشان را درآوردیم / دمارشان را بد درآوردیم. / دممان گرم. / حالا بیا اینجا و به من تبریک بگو.» نشریات ایندیپندنت، آبزرور، گادرین، نیویورک ریویو آو بوکس و لندن ریویو آو بوکس این شعر را منتشر نکردند و پینتر هم با عصبانت گفت: «جالب است چیزی که به نظر من واقعیت محض است با مخالفت جامعه روبرو میشود. واقعا نگران مردم هستم.»
[h=2]کارول آن دافی[/h] دافی شعرهای ماهرانه، استادانه و بسیار محبوب متعددی دارد. اما این شاعر بسیار تحسین شده یکی دو شعر بد هم گفته است. یکی از آنها شعری سیاسی است که سال 2013 منتشر شد و نامش «22 دلیل برای مالیات بر اتاق خواب» است.
[h=1][/h]
[/HR]
انتشارات فرهنگ معاصر این روزها کتابی نفیس روانه بازار نشر کرده است که میتوان آن را یکی از اتفاقهای پژوهشی در حیطه هنرهای تجسمی دانست.
[/HR]

چاپ کتاب «درآمدی بر خوشنویسی ایرانی» آن هم در فصلهایی جامع در شرایطی که تا امروز کتابی جامع درباره این هنر روانه بازار نشده، یک امتیاز بهحساب میآید؛ بهویژه اینکه در دهههای اخیر روزبهروز بر شمار علاقهمندان به یادگیری هنر خوشنویسی افزوده شده است. یکی دیگر از امتیازهای این کتاب این است که مولف آن علاوه بر پژوهشگری، مدرک ممتاز خوشنویسی از انجمن خوشنویسان دارد. دکتر حمیدرضا قلیچخانی در 5فصل، کتاب پژوهش درباره خوشنویسی ایرانی را اززمان پیدایش زبان و خط در ایران و با مرور خطهای رایج در عصر هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان آغازکرده و با مرور تاریخ خوشنویسی در دورههای مختلف تا عصر حاضر به آموزش خوشنویسی توجه داشته است. قلیچخانی سال 1368آزمون دوره ممتاز خط نستعلیق و ثلث را با موفقیت گذرانده و دوره ممتاز خط ثلث را در محضر سیدمحمد حسینی موحد و فوق ممتاز را زیرنظر استاد غلامحسین امیرخانی سپری کرده است.
[h=2]او در درباره خوشنویسی ایرانی و کتاب حاضر میگوید.[/h] · کتاب را به ابنمقله فارسی تقدیم کردهاید که بدون شک او را میتوان پدر خوشنویسی ایرانی نامید اما باید پذیرفت که شهرت کسی مانند میرعماد نزد عموم مردم بیشتر است. بهنظر میرسد در آوردن نام ابنمقله در صفحه نخست کتاب عمدی داشتهاید؟
دقیقا قصدم جلب توجه مخاطبان به این نکته است که پدر خوشنویسی ایرانی را باید چهکسی بدانیم و چرا باید نام او را از یاد نبریم. در کتابهایی که درباره خوشنویسی در ترکیه و عربستان چاپ میشود جدای از اینکه از حضرت علی(ع) بهعنوان نخستین خوشنویس نام برده و به این هنر نوعی تقدس داده میشود، ابداع خوشنویسی را از این جهت که کسی پیدا شد و خط را زیبا نوشت، به ابنمقله نسبت میدهند. چون او در 3دوره عباسیان وزیر بود و به همین دلیل در بغداد به سر میبرد و به عربی صحبت میکرد؛ به همین خاطر کشور ترکیه و عربها او را مصادره کردهاند. چون در بغداد بوده میگویند پس نژادش عرب یا ترک است. قصدم این بود که نسبت او را که بهعنوان نخستین خوشنویس حرفهای دنیای اسلام میشناسیم با ایران و ایرانیبودن مشخص کنم. ابنمقله در روستایی در شیراز به دنیا آمده و ایرانی است و سهم ایران اینگونه میتواند در عرصه خوشنویسی مورد توجه بیشتری قرار بگیرد. کسانی چون میرعماد یا عبدالمجید طالقانی را همه میشناسند و بر ایرانی بودنشان حرف و حدیثی نیست اما کسی که باید موج و جریانی برایش ایجاد کنیم تا دیگران نتوانند او را بهخود نسبت دهند ابنمقله است. اگر وارد این بحثها نشویم و از داشتههایمان دفاع نکنیم این افراد از فرهنگ ما بهراحتی حذف میشوند و ما بخشی از فرهنگ و تمدن خود را از دست میدهیم، آن هم در این روزگار که همه کشورها دارند سهم خود را از فرهنگ و تمدن بشری برمیدارند و مرز میکشند.
· پس این کتاب قرار است به زبانهای دیگر ترجمه شود؟
بله. انتشارات بزرگی در هلند هست که دارد کتابهای دوره صفویه به این سو را در خاورمیانه به انگلیسی چاپ میکند و قرار است بعد از کتاب دیگرم که «فرهنگ اصطلاحات خوشنویسی» است، این کتاب را ترجمه کند. اساس این کتاب را هم بهگونهای برگزیدم که هم برای مخاطب ایرانی سودمند باشد .
· چرا به انتشار و ترجمه کتاب به زبان عربی یا ترکی فکر نمیکنید؟ به هر حال آنجا خوشنویسی طرفداران زیادی دارد.
اتفاقا شاید ترجمه به این زبانها در دسترستر هم باشد چون، هم دوستانی در دانشگاههای این کشورها دارم و هم پیداکردن ناشر در این کشورها راحتتر است اما ترجیح دادم از جایی شروع کنم که شاید سختتر بهنظر برسد. ضمن اینکه به تجربه حدس میزنم پژوهشگران ترک یا عرب واکنشی نسبت به این کتاب داشته باشند اما یک انگلیسیزبان اگر مبنای یک پژوهش را درست ببیند فرقی نمیکند کدام کشور چقدر در پیشرفت یک هنر سهم داشته است. من هم سعی کردم تا اندازه ممکن در این پژوهش بیطرف باشم. مثلا وقتی به نام کسی مانند یاقوت مستعصمی در کتاب میرسیم شما میبینید که به صراحت گفتهام او یک آفریقایی سیاهپوست است که در دربار مستعصم استعدادش شکوفا میشود و ایرانی نیست. یا وقتی به میرعماد میرسیم به بخشی از مقلدان عثمانی میرعماد که ترک هستند اشاره میکنم.
· نقش ایران و ایرانیها بهطور کلی در تاریخ خوشنویسی در قیاس با کشورها و تمدن ترک و عرب چقدر اهمیت دارد؟
میتوان گفت که ما بهطور قطع مبدع خط نیستیم و خط کوفی زیرنظر تمدن اسلامی در جغرافیای خارج از ایران بهوجود آمده اما در این کتاب هم به همین دلیل من داستان خط در ایران را از زمان هخامنشیان و ابداع خط و زبان آغاز کردم که بدانیم وقتی به ابداع خط ایرانی تعلیق میرسیم و بعد نستعلیق و شکستهنستعلیق که صد درصد خطهای ایرانی هستند، این خطها یکباره بهوجود نیامدهاند و ما با پشتوانه یک تمدن زبانی و داشتن خط از سدههای 4 و 5 هجری و خصوصا از زمان حمله مغولها به ایران در سده هفتم رفتیم به سمت خالق و مبدع خط بودن. وقتی به ابنمقله برسیم دیگر کاملا پذیرفتنی است که ما با این پیشینه چند هزار ساله چنین کسی را داشته باشیم. در واقع ذهن مخاطب آماده است چون این پیشینه برای کشوری مانند ترکیه حتی اگر ابنمقله را هم بهخودشان نسبت بدهند از قرن 4هجری آغاز میشود.
· این کتاب پژوهشی در باب خوشنویسی است و جالب اینکه ما با وجود شمار زیاد خوشنویسان و پرطرفدار بودن این هنر در کشورمان کتاب پژوهشی در این باب بسیار کم داریم. چرا؟
منتقدان دوره معاصر و خصوصا سالهای اخیر یکی از دلایل این نقیصه را این موضوع میدانند که هنر خوشنویسی دانشگاهی نشده است. البته در حال حاضر با پیگیریها در رشته خط، کتابت و نگارگری در مقاطع مختلف در 4دانشکده دانشجو گرفته میشود اما بهدلیل نبود استاد این دانشگاهها رشد نمیکنند.
· درست است که در این سالها دانشگاه نداشتهایم اما انجمن خوشنویسان خیلی فعال بوده است؛ در تهران، شهرستانها و کشورهای دیگر. در واقع یکی از موفقترین انجمنهای هنری ایران بوده و شمار خوشنویسان هم خصوصا از بعد از انقلاب بیشتر شده است.
کاری که از دهه 40 انجمن انجام داده این بوده که این هنر را صرفا به شکل عملی آموزش داده است. در واقع این هنر جذابیت زیادی دارد و با وجود رشد نقاشیخط هم بر جذابیتش افزوده شده . شاید سالهای آینده کمتر کسی را بتوان ترغیب کرد مثلا به شیوه سنتی و تقلید از میرعماد بنویسد اما این هنر در عین حال تاریخ دارد. جذابیت عملی این هنر باعثشده از بحثهای پژوهشی آن غافل بشویم. بیشتر کسانی که کلاسهای انجمن را میروند نهایتا دوست دارند شبیه فلان استاد بنویسند و خب از 16تا 20سالگی آموزش میبینند و مدرک ممتاز میگیرند و بعد چند نمایشگاه میگذارند و رزومه خوبی جمع میکنند و حتی گاهی از وزارت ارشاد مدرک درجه یک استادی یا درجه یک هنری میگیرند بدون آنکه بدانند واضع آن خط چهکسی بوده یا نمونه خطی از او دیده باشند.
· برگردیم به کتاب. یکی از ویژگیهای برجسته کتاب وجود تصاویر متعدد رنگی از نمونههای مختلف خطی است و البته فهرست کامل هنرمندان. به گمانم نزدیک به 300تصویر رنگی از نمونههای خطی متفاوت در کتاب وجود دارد و نزدیک به هزار نام. خود شما مهمترین ویژگیهای کتاب را در چه میدانید؟
یکی از ویژگیهای کتاب به گمانم این است که شما بدون خواندن متن و با دیدن و مرور تصاویر هم میتوانید به یک تاریخ خوشنویسی مصور برسید. تصاویر این کتاب ندرتا در کتاب دیگری قابل مشاهده است و عموما از روی نسخه اصلی اسکن یا عکسبرداری شده است. حتی یک تصویر هم در کتاب نیست که شخصا اصل آن را ندیده باشم و نتوانم درباره اصل و جعل بودنش اظهارنظر کنم. به هر حال خوشنویسی یک هنر دیداری است و نخستین توقع هر کسی که یک کتاب خوشنویسی را ورق میزند این است که تصاویر خط خوش را ببیند. اما نخستین امتیاز این کتاب به گمانم این است که این نخستین کتاب مستقل با عنوان خوشنویسی ایرانی است. بخش دیگر کتاب هم به گمانم کتابنامه آن است که سعی کردم در آن منابع دیگر ازجمله کتابهای منتشرشده و پایاننامهها و مقالهها و... را به شکل گزیده معرفی کنم تا هر کسی خواست تحقیق کند بداند مثلا آیا درباره خط تعلیق منابع دیگری هم در دست هست یا نه. در انتها هم فهرست هنرمندان بنا بهنظر ناشر در کتاب جا گرفته که به گمانم یکی از مشکلات پژوهشگران این عرصه را رفع میکند. در این کتاب نام 900کاتب شناختهشده و گمنام وجود دارد که تنها نیمی از این اسامی در کتاب« احوال و آثار خوشنویسان» مهدی بیانی که مهمترین منبع در این زمینه است، ذکر شده است.
[h=1][/h]
[/HR]
«جی.کی. رولینگ»، خالق رمانهای پرفروش «هری پاتر»، اخیرا اعتراف کرد مجموعه رمانش آنگونه که باید، به پایان نرسیده و «هرمیون» به جای «رون ویزلی» باید با «هری» ازدواج میکرد. همین بهانهای شد تا در گزارشی به زوجهای نامتناسب رمانهای معروف تاریخ ادبیات جهان بپردازیم.
[/HR]

روزنامه معتبر «هافینگتون پست» با اشاره به اظهارات اخیر رولینگ، فهرستی از چند شخصیت معروف داستانی تهیه کرده که در کنار هم قرار گرفتنشان، رخدادهای خوشایندی را برای هیچیک رقم نزده است.
[h=2][/h] [h=2]«هیثکلیف» و «کاترین»/«بلندیهای بادگیر»[/h] شخصیتهای اصلی «بلندیهای بادگیر» شاهکار «امیلی برونته» را میتوان نمونه عالی یک زوج بهیادماندنی و البته نامتناسب دانست. رابطه متقابل این دو، به جز خوشیهای کوتاهمدت اولیه، در تلاش دوجانبه برای آسیب و آزار طرف دیگر خلاصه شد.
احساس هیثکلیف و کاترین به یکدیگر در واقع کمکم از عشق فاصله گرفت و به رابطهای براساس اولویتهای فردی تبدیل شد تا جایی که هیثکلیف فرزند کاترین را با سنگدلی تمام شکنجه میداد.
[h=2][/h] [h=2]«رومئو» و «ژولیت»[/h] معروفترین زوج شکسپیری «رومئو» و «ژولیت» بودند و شاید بتوان این دو را از آزاردهندهترین و اندیشناکترین عاشق و معشوقهای ادبی دانست. اگر رومئو و ژولیت در زمان حال زندگی میکردند، مسلما شش ماه اول رابطهشان را صرف رد و بدل کردن شعرهای عاشقانه میکردند.
[h=2][/h] [h=2]«فرانک» و «ایپریل ویلر»/«جاده انقلابی»[/h] ویلرها زن و شوهری قرن بیستمی هستند که با بلندپروازی قصد دارند از زندگی یکنواختشان در کانکتیکات فرار کنند، اما مثبتاندیشی افراطیشان زیر چرخهای واقعگرایی خرد میشود. آنها پس از شور و شوق اولیه برای برنامهریزیهای رنگارنگشان، به این نتیجه میرسند که حیوان خانگی که به یکباره از قفس آزاد میشود، توان مقابله با زندگی در طبیعت را ندارد. در پایان رمانِ «ریچارد ییتس»، فرانک و ایپریل تنها یکدیگر را عقب میرانند و برای ادامه دادن به روزمرگی خستهکنندهشان، دیگری را سرزنش میکنند.
ویلرها زن و شوهری قرن بیستمی هستند که با بلندپروازی قصد دارند از زندگی یکنواختشان در کانکتیکات فرار کنند، اما مثبتاندیشی افراطیشان زیر چرخهای واقعگرایی خرد میشود. آنها پس از شور و شوق اولیه برای برنامهریزیهای رنگارنگشان، به این نتیجه میرسند که حیوان خانگی که به یکباره از قفس آزاد میشود، توان مقابله با زندگی در طبیعت را ندارد.
[h=2]«تام» و «دیزی بوچنان»/«گتسبی بزرگ»[/h] جدا از اینکه همه خوانندگانِ معروفترین رمان «اف. اسکات فیتزجرالد» دوست داشتند دیزی را در کنار جی. گتسبی ببینند، از همان نقطه شروع کتاب مشخص است که دیزی و تام، زوج مناسبی برای هم نیستند. احترام متقابل در رابطه این دو هیچ معنی ندارد و این رابطه نمونه تمامعیار یک ازدواج ناموفق است. از سوی دیگر، این دو شخصیت داستانی با تمام خودخواهی، حرص و غرورشان، کاملا همسان یکدیگرند و اگر جز این بود، باید تعجب میکردیم.
[h=2][/h] [h=2]«ماریوس» و «کوزت»/«بینوایان»[/h] در مورد کوزت و ماریوس باید گفت مشکل از طرف کوزت نیست، اما خواننده این رمان چنین حس میکند که «اپونین» میتوانست زوج مناسبتری برای ماریوس باشد. عشق کورکورانه اپونین به ماریوس تا زمان مرگ هم رهایش نمیکند، اما ماریوس تنها با حس ترحم او را همراهی میکند و این کوزت است که سرانجام با ماریوس ازدواج میکند.
[h=2][/h] [h=2]«ادوارد راچستر» و «برتا میسِن»/«جین ایر»[/h] گرچه «شارلوت برونته» بخش زیادی را به رابطه نافرجام «برتا میسن» و «ادوارد راچستر» اختصاص نداده، اما خواننده به وضعیت نابسامان این «زن دیوانه در زیرشیروانی» پی میبرد. در واقع برتا و ادوارد بدون آنکه کوچکترین شناختی از هم داشته باشند، به عقد هم درمیآیند و راچستر پس از مدتی، متوجه مشکل روانی همسر شرعیاش میشود.
اما این «جین ایر» معلم سرخانه دختر راچستر است که قلب اربابش را میرباید و پس از ماجراهای بسیار که منجر به کشته شدن برتا و کور شدن ادوارد میشود، برای همیشه در کنارش میماند.
[h=2][/h] [h=2]«آنا کارنینا» و «الکس ورونسکی»/«آنا کارنینا»[/h] رابطه عاشقانه «آنا» و «الکسی» شروعی نابهنگام و غیرمتعارف دارد، اما با فرجام تلخی که نصیب قهرمان داستان میکند، خواننده را به سمت این نتیجه سوق میدهد که بهتر بود آنا به زندگی زناشویی خود رضایت میداد و وارد این رابطه نمیشد. آنا به شوق عشق آتشین ورونسکی، فرزند و همسرش را رها کرد، اما طرد شدن از جامعه، زندگی در شهری کوچک و در پایان، خودکشی تلخ، تقاصی بود که او برای وفادار نبودن به پیوند زناشوییاش پس داد.
[h=1]مرزبانان فرخ نژاد، نشستند هر سه به آرام و شاد[/h] [h=3][/h]
[/HR]
دربخش اول داستان تا به آنجا رفتیم که جندل از طرف فریدون مامور یافتن سه دختر نجیب زاده برای سه پسرش می شود. جندل خبر می یابد که پادشاه یمن سه دختر دارد به سراغ او می رود و درخواست فریدون را مطرح می کند. پادشاه یمن که جدایی از دختران برایش بسیار سخت است، قبول درخواست را منوط به شرطی می داند. شرط این است که سه پسر فریدون به نزد پادشاه یمن رفته و مورد آزمایش قرار بگیرند. فریدون این درخواست را با پسران در میان می گذارد و آنها را بسیار پند و نصیحت می کند و هوشیار می سازد و پسران آماده رفتن به یمن می شوند.
[/HR]
سوی خانه رفتند هر سه چو باد شب آمد بخفتند پیروز و شاد
چو خورشید زد عکس بر آسمان پراگند بر لاژورد ارغوان
برفتند و هر سه بیاراستند ابا خویشتن موبدان خواستند
کشیدند با لشکری چون سپهر همه نامداران خورشید چهر
پسران از آزمایشات شاه یمن سربلند بیرون می آیند و با سه دختر او و هدایای بسیار به نزد پدر باز می گردند.
بیاورد و هر سه بدیشان سپرد که سه ماه نو بود و سه شاه گرد
به پیش همه موبدان سرو گفت که زیبا بود ماه را شاه جفت
بدانید کاین سه جهان بین خویش سپردم بدیشان بر آیین خویش
وقتی پسران از راه رسیدند، پدر به شادی ورود آنها مجلس بزمی آراست و خواست که برای آنها نامی انتخاب کند.
پسر بزرگ را که در مقابله با خطر راه سلامت را در پیش گرفته بود "سلم"، پسر دوم را که با دلیری ظاهر شد اما به مقابله با خطر نرفته بود "تور" و پسر سوم را که بی هیچ ترسی برای رزم آماده شده بود و با دلیری به مبارزه با خطر رفته بود، "ایرج" نام نهاد.
پسر بزرگ را که در مقابله با خطر راه سلامت را در پیش گرفته بود "سلم"، پسر دوم را که با دلیری ظاهر شد اما به مقابله با خطر نرفته بود "تور" و پسر سوم را که بی هیچ ترسی برای رزم آماده شده بود و با دلیری به مبارزه با خطر رفته بود، "ایرج" نام نهاد. نهفته چو بیرون کشید از نهان به سه بخش کرد آفریدون جهان یکی روم و خاور دگر ترک و چین سیم دشت گردان و ایرانزمین نخستین به سلم اندرون بنگرید همه روم و خاور مراو را سزید به فرزند تا لشکری برگزید گرازان سوی خاور اندرکشید به تخت کیان اندر آورد پای همی خواندندیش خاور خدای دگر تور را داد توران زمین ورا کرد سالار ترکان و چین یکی لشکری نا مزد کرد شاه کشید آنگهی تور لشکر به راه بیامد به تخت کئی برنشست کمر بر میان بست و بگشاد دست بزرگان برو گوهر افشاندند همی پاک توران شهش خواندند از ایشان چو نوبت به ایرج رسید مر او را پدر شاه ایران گزید هم ایران و هم دشت نیزهوران هم آن تخت شاهی و تاج سران بدو داد کورا سزا بود تاج همان کرسی و مهر و آن تخت عاج چنان مرزبانان فرخ نژاد نشستند هر سه به آرام و شاد
آنگاه همسر سلم را "آرزوی"، همسر تور را "آزاده خوی" و همسر ایرج را "سهی" نامید. آنگاه موبدان را فرا خواند تا طالع آنها را پیش بینی کنند، طالع سلم "مشتری" با "قوس" بود، طالع تور "اسد" با "خورشید" بود و طالع ایرج "کشف" بود و "ماه" که نشان از خونریزی و آشوب داشت و همین باعث نگرانی فریدون شد.
[h=1][/h]
[/HR]
معرفی مختصر کتابهایی در زمینه ی ادبیات داستانی با عناوین: هست یا نیست؟ ، خواسته گاری، راز كوچه شیروانی ، درمان شوپنهاور ، اومون را و خاطرات پس از مرگ.
[/HR] [h=2]

«هست و نیست»[/h] رمان «هست و نیست» نوشته سارا سالار از سوی نشر زاوُش به بازار داستان ایرانی رسید.
رمان «هست یا نیست» درباره زندگی زنی است كه در آستانه چهلسالگی قرار دارد. در این اثر مخاطب به واسطه روایت راویِ اولِ شخص و گاه سوم شخص از احساسات قهرمان اصلی داستان باخبر میشود.
در بخشی از این رمان آمده است: «دهانم را کج میکنم و دوباره ادای خودم را درمیآورم، همان جاودانگییی که وقتی توی عشق پیداش نمیکنی توی بچهدار شدن دنبالش میگردی. فکر میکنم پسر من ادامهی من نیست، پسر من یک آدم دیگر است، آدمی که فقط نصفی از ژنهای مرا با خودش دارد، اما پسر من، من نیست، پسر من آدمی است که بیشتر وقتها این حس را بهم میدهد که ما دوتا چهقدر از هم دوریم.»
سالار پیشتر جایزه بخش رمان اول «بنیاد گلشیرى» را برای رمان «احتمالاً گم شدهام» كسب كرده است.
رمان «هست یا نیست» نوشته سارا سالار، در 184 صفحه، به قیمت 9 هزار تومان از سوی نشر زاوُش منتشر شد.
[h=2]

«خواسته گاری»[/h] رمان «خواستهگاری» نوشته پوران ایران منتشر شد
ایران گفت: «خواستهگاری» درباره پنج سال از زندگی زنی است كه در مقابل پیشنهادهای بسیار متفاوتی برای ازدواج قرار میگیرد.
در بخشی از این رمان میخوانیم: «این سفر البته كه ماجراهایش كم از سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی نداشت، در كنار همه اتفاقات تلخ و شیرنش، یكی هم پیدا شدن خواستگاری بود كه اگر چاره داشتیم حتما از ملكه میخواستیم دستور دهند این لعبت را در موزه لندن نگه دارند كه دیدنی بود.»
در قسمت دیگری از این كتاب آمده است: «قراری برای فردای آن روز به مقصد كافیشاپ گذاشته شد. در ساعت مقرر كه ما یراق كرده منتظر آقا بودیم ایشان زنگ خانه را به صدا در آورده خواستند تا داخل شده و اجازه ما را از بزرگترمان بگیرد...»
رمان «خواسته گاری» در 120 صفحه، با شمارگان هزار و 100 نسخه، به قیمت 6 هزار تومان از سوی نشر آموت منتشر شد.
[h=2]

«راز كوچه شیروانی»[/h] رمان «راز كوچه شیروانی» نوشته لیلا باباییفلاح از سوی نشر آموت منتشر شد.
در بخشی از این كتاب آمده است: «برای لحظهای كوچه روشن شد و بعد صدای رعد، شهین را لرزاند. باد میان شاخههای مو خشكیده كه از دیوار حیاط همسایه آویزان بود، پیچید و مثل دیوی تنورهكشان بیرون زد. بوی خاك باران خورده سرش را پر كرد.»
در قسمت دیگری از این رمان میخوانیم: «باد پنجره را به هم كوبید، شهین بلند شد و آن را بست. دختر مجسمهساز دستش را بالا و پایین میبرد و با این حركات سرش به جلو و عقب میرفت. آویز گوشوارهاش با این تكانها به جرینگ، جرینگ افتاد.»
«كوچه شیروانی» نوشته لیلا بابایی فلاح، در 136 صفحه، با شمارگان هزار و 100 نسخه، به قیمت هفت هزار تومان از سوی نشر آموت به كتابفروشیها رسید.
از وی مجموعه داستان کوتاه «من، ایاز، ماهو» منتشر شده است.
[h=2]

«درمان شوپنهاور»[/h] رمان «درمان شوپنهاور» اثر «اروین یالوم» که بر محور دیدگاههای روانشناسی نوشته شده با ترجمه سپیده حبیب منتشر شد.
رمان «درمان شوپنهاور» در سال 2005 میلادی با عنوان «The Schopenhauer Cure» منتشر شد. اروین یالوم در رماننویسی از اطلاعات خود در حوزه فلسفه و روانشناسی بهره برده و داستانی با دیدگاه روانشناسانه خلق کرده است.
این داستان روایت روانپزشکی است که به سرطان پوست دچار شده و تصمیم به مطالعه نظرات «شوپنهاور» و شركت در جلسات بحث و بررسی فلسفه وی میگیرد.
در توضیح ناشر این کتاب آمده است: «یالوم در رمان درمان شوپنهاور تصور میکند که فیلسوف معاصری به نام فیلیپ که فردی منزوی و به نوعی رونوشت شوپنهاور است، به یکی از گروههای درمانی روان درمانگر مشهوری به نام جولیوس وارد میشود که خود به دلیل رویارویی ناگهانی با سرطان ـ و مرگ خویش ـ به مرور دوبارهی زندگی و کارش نشسته است. فیلیپ آرزو دارد با به کارگیری اندیشههای شوپنهاور، به یک مشاور فلسفی بدل شود و برای این منظور نیازمند سرپرستی جولیوس است. ولی جولیوس میخواهد به کمک اعضای گروه به فیلیپ/شوپنهاور بقبولاند که این ارتباط انسانی است که به زندگی معنا میبخشد، کاری که هیچکس برای شوپنهاور تاریخی نکرد.»
رمان «درمان شوپنهاور» در سال 2005 میلادی با عنوان «The Schopenhauer Cure» منتشر شد. اروین یالوم در رماننویسی از اطلاعات خود در حوزه فلسفه و روانشناسی بهره برده و داستانی با دیدگاه روانشناسانه خلق کرده است.
سپیده حبیب متولد تهران و فارغالتحصیل دکتری عمومی از دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران است. حبیب دانشنامه تخصصی خود را در رشته روانپزشکی از همان دانشگاه در سال 1381 دریافت کرد. وی علاوه بر طبابت، به ترجمه و پژوهش در حوزه روانشناسی مشغول است.
رمان «درمان شوپنهاور» نوشته «اروین د.یالوم» با ترجمه سپیده حبیب در 548 با شمارگان 500 نسخه و به بهای 17 هزار تومان از سوی نشر قطره منتشر شده است.
[h=2]
«اومون را»[/h] رمان «اومون را» اثر ویکتور پلوین نویسنده روسی، با ترجمه پیمان خاکسار منتشر شد.
«اومون را» رمانی که در روسیه دو میلیون و 500 هزار نسخه فروش داشته، با ترجمه پیمان خاکسار منتشر شد.
نویسنده در این داستان با بهرهگیری از طنزی سیاه، رمانی پستمدرن را با درونمایه گاه فلسفی روایت کند. سفر به فضا محور اصلی داستان است و نویسنده در برخی موارد علاوه بر روایت داستانی تخیلی، فضاهای ترسناکی را نیز خلق میکند. «اومون را» یکی از معروفترین رمانهای معاصر روسیه است که در آن داستان پسربچهای روایت میشود که عاشق فضانوردی است.
«اومون را» رمان کوتاهی از ویکتور پلوین، نویسنده روسی است که در سال 1992 میلادی منتشر شد و ترجمه انگلیسی آن با عنوان «Omon Ra» نیز در سال 1996 میلادی به چاپ رسید. این اثر نخستین رمان پلوین است و وی بعد از این اثر، با داستانهای کوتاهش شناخته شد. ترجمه خاکسار از این رمان بر اساس نسخه انگلیسی آن صورت گرفته است.
پلوین یکی از پرخوانندهترین رماننویسهای معاصر روسیه است و هر اثر جدید وی حادثهای ادبی در روسیه محسوب میشود. آثار این نویسنده اغلب با شمارگان بالای 100 هزار نسخه در روسیه منتشر شدهاند. چندین فیلم سینمایی نیز با اقتباس از برخی رمانهای او ساخته شده است.
در بخشی از این کتاب آمده است: «وقتی بیدار شدم زمین دیگر معلوم نبود. تنها چیزی که از طریق لنزها میدیدم سوسوی محو ستارههای دوردست بود. وجود معلق و بیتکیهگاه یک کرهی عظیم و سوزان را تصور کردم در ظلمات سرد، میلیونها کیلومتر دورتر از نزدیکترین ستارهها، آن نقاط کوچک درخشانی که نورشان برای ما تنها گواه وجودشان است چون یک ستاره میتواند بمیرد و با اینحال نورش میلیونها سال در تمامی جهات حرکت کند. پس ما در حقیقت هیچچیز راجعبه ستارگان نمیدانیم جز اینکه زندگیشان وحشتناک و بیمعناست، چرا که تمامی حرکاتشان در فضا از پیش تعیین شده و این قوانین مکانیک و جاذبهاند که احتمال هرگونه برخورد تصادفی را از بین میبرند.»
رمان «اومون را» اثر ویکتور پلوین با ترجمه پیمان خاکسار در 164 صفحه و به بهای هشت هزار تومان از سوی نشر زاوش منتشر شده است.
[h=2]
«خاطرات پس از مرگ»[/h] رمان «خاطرات پس از مرگ» اثر ژان دوتور، نویسنده فرانسوی با ترجمه محمد مجلسی منتشر شد.
«خاطرات پس از مرگ» ژان دوتور، نویسندهای که در سال 2011 درگذشت، با ترجمه محمد مجلسی، مترجم پیشکسوت ایرانی، منتشر شد. این اثر ترجمهای است از داستانی به نام «Journal intime d’un mort » که در سال 2004 به چاپ رسیده است.
برخی از منتقدان «خاطرات پس از مرگ» را رمانی فلسفی میدانند؛ رمانی که در آن به مساله مرگ و زندگی پس از آن پرداخته شده است. قهرمان این داستان در 65 سالگی از دنیا میرود و با گذشت چندین روز از مرگش، درمییابد که میتواند ببیند و بشنود. در واقع این رمان، روایت تجربیات این شخصیت داستانی درباره تفاوتهای زندگی پیش و پس از مرگ است.
ژان دوتور، نویسنده فرانسوی در سال 1920 به دنیا آمد و در سال 2011 درگذشت. وی در زمان حیاتش در برخی از مهمترین انجمنهای ادبی کشور فرانسه عضو بود و همچنین توانست برنده جایزه هیات داوران انجمن ژان ژیونو شود که هر سال به یك رمان اختصاص مییابد.
دوتور با انتشار نخستین اثرش در سال 1946 وارد دنیای ادبیات شد و در سال 1978 به عضویت فرهنگستان فرانسه درآمد که افتخار مهمی برای او به شمار میآمد. وی یکی از پرکارترین نویسندگان فرانسوی است که حدود 70 اثر از وی به جا مانده است با این حال ترجمههای معدودی از آثارش به زبانهای دیگر دیده میشود.
این نخستین کتابی است که از این نویسنده فرانسوی به زبان فارسی ترجمه شده است.
«خاطرات پس از مرگ» اثر ژان دوتور با ترجمه محمد مجلسی در 96 صفحه و به بهای چهار هزار و 500 تومان از سوی انتشارات «دنیای نو» راهی کتابفروشیها شده است.
[h=1][/h]
[/HR]
اُتولنامه یا فرهنگ ماشیننوشتهها عنوان کتابی است که نوشتهها، اشعار و سرودههای عامیانهای که پشت و پیش اتومبیلها نوشته میشوند را دربر میگیرد و برای هر یک توضیح و تفسیر و گاه تصویری جذاب ارائه میدهد.
[/HR]

این کتاب که با مقدمه مولانا جلالالدین محمد بلخی منتشر شده است به تاریخ ورود و رواج اتومبیل در ایران میپردازد و با واکاوی بخشی از فرهنگ فولکلور این مرزوبوم، مجموعهای جامع، جالب و طنزگونه از گوشههای پیدا و پهنان این فرهنگ ارائه میکند.
مخاطب این کتاب در یک سیر تاریخی و موضوعی با دلنوشتههای پدیدآورندگان این فرهنگ یعنی همان شوفرهای دیروزی و رانندگان امروزی همراه میشود و از پیامهای نهفته در دل این نوشتهها، گاهی اشک به چشم میآورد و گاهی لبخند بر لب.
پدیدآورنده کتاب در مدت هشت سال، تکبیتها، عبارتها و واژههایی که بر خودروها نوشته شده را جمعآوری کرده و با قاعدهای نظاممند کنار هم چیده است.
در بخش نخست کتاب، اطلاعات خواندنی از اولینهای اتومبیل در ایران مثل نخستین اتومبیل، نخستین اتوبوس، نخستین کامیون، نخستین تاکسی، نخستین شوفر مرد و نخستین شوفر زن، نخستین تصادف، نخستین ماشینهای آتشنشانی و پستی همراه با عکسهای تاریخی آمده است که در گذری کوتاه خواننده را با تاریخ ورود و رواج اتومبیل در ایران آشنا میکند.
این کتاب با ظرافت و بداعتی خاص در 8 بخش به صورت موضوعی تقسیمبندی شده و از مجموعه پارههای فرهنگ ماشیننوشتهها کتابی خواندنی فراهم آورده است که علاوه بر داشتن مایههای طنزآمیز، نوعی فرهنگ جامع در حوزه ماشیننوشتهها، رانندگی و رانندگان در ایران به شمار میآید و اطلاعات و نکتههای ظریف ادبی را پیش روی خواننده میگذارد.
پدیدآورنده در بخشی از پیشگفتار کتاب مینویسد: داستان از آنجا آغاز شد که صدها سال ساربانان و کاروانیان در سفرهای طولانی و سختِ خویش و در تنهایی و غربت چندماهه و گاه چندساله زیر لب زمزمه میکردند و گاه به آواز میخواندند تجربههای نغز و شیرین، گفتههای پندآموزِ دیرین و دلتنگیها و غصههای غمآگین را و شترهای سماعی که به این زمزمهها عادت داشتند پشتِ سر ساربان میرفتند.
پدیدآورنده در بخشی از پیشگفتار کتاب مینویسد: داستان از آنجا آغاز شد که صدها سال ساربانان و کاروانیان در سفرهای طولانی و سختِ خویش و در تنهایی و غربت چندماهه و گاه چندساله زیر لب زمزمه میکردند و گاه به آواز میخواندند تجربههای نغز و شیرین، گفتههای پندآموزِ دیرین و دلتنگیها و غصههای غمآگین را و شترهای سماعی که به این زمزمهها عادت داشتند پشتِ سر ساربان میرفتند.
این روایتها سینهبهسینه و نسلبهنسل منتقل شد تا اندکی بیشتر از یک سده قبل اُتول یعنی همان اُتومبیل به سرزمین ایران نیز راه پیدا کرد و فصل جدیدی از ادبیات سفر ورق خورد. با ورود این اختراع بزرگِ بشر به سرزمین ما و شکلگیری تدریجی حمل و نقل جادهای، دیگر نه خبری از ساربان بود و نه از کاروان و نه از کاروانیان که شعر و داستان نقل کنند، پس ادامه داستان را از سینهها به پشت و پیش اُتولها بنگاشتند تا دفتر داستان بلند و پایانناپذیر اُتولنامه هزاران و بلکه میلیونها برگ داشته باشد و هر برگ آن یک اُتول باشد که پارههایی از این داستان کمنظیر بر آن نگاشته شود.
آغازنامه، نیایشنامه، عشقنامه، طنزنامه، شورنامه، پندنامه، گلهنامه و فرنگینامه بخشهای هشتگانه کتاب را تشکیل میدهند که هر کدام تعدادی از ابیات ناب، عبارتها و واژههای مورد استفاده در فرهنگ ماشیننوشتهها را در بر میگیرند.
اُتولنامه به قلم سید جمال هادیان طبائی زواره در 288 صفحه با اهتمام انتشارات فرهنگسرای میردشتی منتشر شده و به چاپ چهارم رسیده است.
آفرینش متنهای کوتاه، بوی خوش آشنایی، نوروزنامه، بر خاتم انبیا محمد صلوات و چند مجموعه ادبی از دیگر آثار منتشر شده این پدیدآورنده است.
[h=1]نوشتن در قصر[/h] [h=3]پیدایش حبسیات در ادب معاصر[/h]
[/HR]
هرچند ما در قدیم هم حبسیه را در شعر فارسی، مثلا در مسعود سعد سلمان یا خاقانی، داشتیم، اما آثاری که در دوره معاصر پیدا شدند، نوع تازه ای (ذیل ادبیات اجتماعی و سیاسی) بودند که، با مسامحه، آنها را «قصریات» می نامم؛ زیرا نخستین نمونه های حبسیه نویسی در دوران جدید، از «زندان قصر» شروع شد.
[/HR]

انواع ادبی غالبا از شکم احوالات اجتماعی درآمده اند و حبسیه نویسی در ادب معاصر هم مولود وضعیت اجتماعی جدیدی بود. هرچند ما در قدیم هم حبسیه را در شعر فارسی، مثلا در مسعود سعد سلمان یا خاقانی، داشتیم، اما آثاری که در دوره معاصر پیدا شدند، نوع تازه ای (ذیل ادبیات اجتماعی و سیاسی) بودند که، با مسامحه، آنها را «قصریات» می نامم؛ زیرا نخستین نمونه های حبسیه نویسی در دوران جدید، از «زندان قصر» شروع شد. قصریات منحصر به شعر و رمان نبود. هرچند علی محمد افغانی «شوهر آهوخانم» را در آنجا نوشت و شاملو بسیاری از شعرهایش را در آنجا ساخت، اما «پرتوی از قرآن» آیت الله طالقانی هم در قصر نوشته شد.
دریابندری «تاریخ فلسفه غرب» راسل را در قصر ترجمه کرد. یونسی «هنر داستان نویسی» را در قصر تالیف کرد. قصر فضایی کافکایی شد برای گزارش اقلیت.
بزرگ علوی نخستین نویسنده قصریات بود که «ورق پاره های زندان» (1321) و «53نفر» (1323) را نوشت: «ورق پاره ها» داخل قصر نوشته شده ولی راجع به دنیای بیرون؛ «53نفر» بیرون از قصر نوشته شده ولی راجع به داخل قصر.
زندان قصر هم پابه پای دیگر مظاهر مدرنیسم آمد. مدرنیسم همه چیزش باب میل نبود. زندان هم داشت. ساختمان این زندان از 1306 در قصر قاجار شروع شد و رضاشاه در 1308 افتتاحش کرد. اگر آیین نامه زندان را دیده باشید، می دانید که «هرگاه در حین تفتیش، نوشتجات یا اشیایی یافت شود» ماجرا مشمول میرغضب بازی های پیچیده ای می شد. «مکاتبات محبوسین و توقیف شدگان (چه از خارج به داخل محبس و چه از طرف محکومین) باید از طرف رییس محبس قرائت و امضا» می شد
اساسا نسبت به هر نوشته ای حساسیت وجود داشت و قصریات در چنین فضای پرتپشی نوشته می شدند. علوی «ورق پاره های زندان» را «روی ورق پاره، روی کاغذ قند، کاغذ سیگار اشنو یا پاکت هایی که در آن میوه و شیرینی می آوردند» نوشته بود، در شرایطی که به قول او «اگر مداد و کاغذی، مامورین زندان، در دست ما می دیدند جنایت بزرگی به شمار می رفت.» هرچند مقصود علوی از نوشتن این آثار روایت جریاناتی بود که «ملت ایران از این جریانات اطلاع کافی ندارند»، «در لباس شاعرانه» تکرار کرده است. وقتی دارد حرف های رفیق دزدش را حکایت می کند، تاکید دارد که «رفیق دزد من این حرف ها را این جوری که من می گویم نمی گفت. حرف او درست تر بود. من کمی ادبیات بافتم.» در داستان «پادنگ» ماجراهای عاشقانه کوچیک خانم می شود برای حکایت از شوق آزادی. لبخند میان دو شیفته برای او «مثل نگاه آرزومندانه زندانی ست که پس از ماه ها توقف در سیاهچال مرطوب، روزنه ای باز می شود و از میان آن خورشید را که دورادور در مقابل او می درخشد می بیند. این روزنه دریچه امید او برای آزادی ست، از میان این دریچه بوی آزادی می چشد.» با این همه «ورق پاره ها» راجع به خود زندان نیست. یعنی همه اش راجع به خود زندان نیست. قصه از زندان شروع می شود و به بیرون از آن پرواز می کند و باز در زندان تمام می شود. اما در «53نفر» همه چیز راجع به زندان است. در دل زندان. خود زندان.
زندان قصر هم پابه پای دیگر مظاهر مدرنیسم آمد. مدرنیسم همه چیزش باب میل نبود. زندان هم داشت. ساختمان این زندان از 1306 در قصر قاجار شروع شد و رضاشاه در 1308 افتتاحش کرد. اگر آیین نامه زندان را دیده باشید، می دانید که «هرگاه در حین تفتیش، نوشتجات یا اشیایی یافت شود» ماجرا مشمول میرغضب بازی های پیچیده ای می شد. «مکاتبات محبوسین و توقیف شدگان (چه از خارج به داخل محبس و چه از طرف محکومین) باید از طرف رییس محبس قرائت و امضا» می شد.
علوی در «53نفر» می خواهد به قول خودش «پیچ و مهره اجتماع دوره سیاه را به طور بارز» به خوانندگان خود نشان دهد. هدف او «تشریح اوضاع اجتماعی» ایران است. شاید از همین رو به زبان اهمیت درجه اول نداده است. فقط در لحظه های نادری دستی به داستان ساییده و بیشتر روایتگری کرده است. اثر او بیشتر یک گزارش است تا داستان. به عبارتی اگر ملاک ما برای ادبی بودن یک نوشته، توجه نویسنده به خود زبان باشد، «53نفر» علوی چندان در قید و بند آن نیست، هرچند روایتگری او قطعا با روایت یک آدم بی ذوق ناآشنا با زبان و ادبیات و داستان فرسنگ ها فاصله دارد.
روایتگری علوی گیراست. چیره دستانه است. هرچند وقتی می خوانی احساس می کنی با عجله نوشته شده است؛ فصل ها کوتاه کوتاه و جمله بندی ها بدون وسواس. اما خشک و ملال آور نیست. مثلا در توصیف حالات روحی خود، آنجا که در مدرسه خبر دستگیری ارانی را شنیده و ترس از دستگیری او را برداشته و در انتظار فرصتی است برای فرار از مدرسه و سوزاندن «کاغذهای مشکوکی» که در خانه دارد... یا توصیفی که درباره تغییر مفهوم زمان در زندان می کند: «در زندگی یکنواخت ما در زندان هیچ واقعه مهمی که امروز را از دیروز متفاوت کند وجود نداشت.» در این توصیفات، بیانش به داستان نزدیک تر است.
برای علوی «شب اول زندان» به واسطه حالات روحی مخصوصی که داشت، تنها شکل مستقل زمان بود. برای همین «عمدا کمی بیشتر» به تشریح آن حالات روحی می پردازد تا شاید بتواند «وحشت و عذابی [را] که شب اول زندان به زندانی دست می دهد» مجسم کند. در چشم او شب اول زندان «نمونه ای از قیافه مرگ است». در روایت او از زندان، هرچیزی یا موصوف «زندان» است یا موصوف «بیرون». زندان صفت هرچیز و هرکسی است که داخل آن است. یعنی «سیگار زندان» چیزی است و «سیگار بیرون» چیز دیگری. «آبگوشت زندان» غذایی ا ست و «غذای خارج» هم چیز دیگری، حتی اگر آن غذای بیرون «چیز ماسیده ای» باشد که فرق زیادی با آبگوشت زندان ندارد.
در فصلی که راجع به «بیکاری» در زندان نوشته به این موضوع اشاره می کند که «در نتیجه بیکاری و اجبار به اشتغال فکری قوه مشاهده عمیقی در بسیاری از زندانیان سیاسی که اهل فکر و مطالعه بودند ایجاد شده بود» و بنابراین «بسیاری از زیبایی های زندگی که در مواقع عادی اغلب مردم متوجه آن نمی شوند» در زندان برای او مکشوف می شد و شاید همین یکی از دلایل پیدایش قصریات باشد. زندان قصر برای علوی «خانه اسرار» است: «کسانی که پیش از من در زندان قصر بوده اند نیز نتوانسته اند اسرار این دخمه مرگ را کشف کنند.» اسرار این قصر (تا جایی که مربوط به نظامات و رفتارها و تشکیلات آن می شد) امروز تا حدود زیادی بر ما کشف شده، ولی ارزش حبسیات یا قصریاتی که امروز از آن دوران داریم، کم از یافته های تاریخی نیست. به این معنا، قصر پرورشگاه بخش قابل توجهی از ادبیات امروز ماست؛ قصری که امروز دیگر فقط در ادبیات ما وجود دارد.
[h=1]گاه رندم، گاه زاهد، گاه مست[/h] [h=3](منطق الطیر/ بخش دوازدهم)[/h]
[/HR] بخش یازدهم داستان آنجا به پایان رسید که مرغ سوم هم سوال خود را از هدهد می پرسد و هدهد او را راهنمایی می کند، مرغان بسیار دیگری وجود دارند که سوالهای بیشماری ذهنشان را به خود مشغول داشته است. این مرغان که هر کدام نماینده یک جان و یک انسان در جامعه بشری هستند، پرسش های هر سالک مشتاق مسیر کمال را مطرح می کنند.
[/HR]

در ادامه خواهیم فهمید که دغدغه سایر مرغان چیست؟
پرسش 4:
دیگری گفتش گنه دارم بسی با گنه چون ره برد آنجا کسی؟
چون مگس آلوده باشد بی خلاف کی سزد سیمرغ را در کوه قاف
چون ز ره سر تافت مرد پر گناه کی تواند یافت قرب پادشاه؟
مرغ چهارم خطاب به هدهد از گناهان بسیار خود میگوید و اینکه با این همه گناه، من که مثل مگسی آلودهام چگونه میتوانم به بارگاه سیمرغ در کوه قاف برسم؟ و چگونه میتوانم به قرب پاشاه برسم؟
گفت عاقل مشو نومید ازو لطف می خواه و کرم جاوید ازو ایگر نبودی مرد تایب را قبول کی بدی هر شب برای او نزول
گر گنه کردی در توبه ست باز توبه کن کاین در نخواهد شد فراز
پاسخ هدهد: نباید از لطف او ناامید شد و نباید به این راحتی تسلیم شد، اگر گنهکاری درِ توبه همیشه به روی تو باز است و اگر با صدق به راه بیایی، میتوانی فتوحات بسیاری به دست بیاوری..
آنچه که عطارضمن حکایات کوتاه و در این قسمت عنوان می کند این است که درگاه حق تعالی برای همه باز است و هر لحظه می توان به سوی او بازگشت.
گر بر این دریا نداری هیچ تو هیچ نیست افکنده، کمتر پیچ تو
* رحمت خداوند همه گیر است و مختص هیچ کس نیست.
هست دریاهای فضلش بی دریغ در بر ان جرم ها یک اشک میغ
* در راه رسیدن به او صدها هزار حکمت نهفته است و دریای رحمت او شامل کوچکترین ذره ها می شود.
در ره او صد هزاران حکمت است قطره ای را حصه بحر رحمت است
* رحمت او به این خاطر است تا شوق و عشق آدمی را افزایش دهد.
صد هزاران ابر رحمت فوق تو می ببارد تا فزاید شوق تو
پرسش5:
دیگری گفتش مخنث گوهرم هر زمانی مرغ شاخ دیگرم
گاه رندم، گاه زاهد، گاه مست گاه هست و نیست و گاهی نیست و هست
گاه نفسم در خرابات افکند گاه جانم در مناجات افکند
مرغ بعدی عنوان می کند که من به یک صفت ثابت نیستم، گاهی رندم، گاه زاهد، گاه مست، گاه هوشیار، گاهی در خراباتم، گاهی در مناجات در بین هر دو دیوانم؟
گفت باری این بود در هر کسی زانکه مرد یک صفت، نبود بسی
گر همه کس پاک بودی از نخست انبیا را کی شدی بعثت درست
چون بود در طاعتت دلبستگی با صلاح آیی به صد آهستگی
پاسخ هدهد: این برای هر کسی طبیعی است چرا که اگر همه از اول پاک و درست بودند، دیگر پیامبری معنی نداشت، مهم این است که تو بتوانی سگ نفس را کنترل کنی و راه درست را انتخاب کنی.
آنچه که عطار در اینجا بر ما روشن می سازد این نکات است: مرغ چهارم خطاب به هدهد از گناهان بسیار خود میگوید و اینکه با این همه گناه، من که مثل مگسی آلودهام چگونه میتوانم به بارگاه سیمرغ در کوه قاف برسم؟ و چگونه میتوانم به قرب پاشاه برسم؟
* با جان آگاه می توان به سر منزل مقصود رسید.
هر که جان خویش را آگاه کرد ریش خود دستار خوان راه کرد
* در راه رسیدن به مطلوب باید بندگی خود را اثبات کنی.
بندگی کن بیش از این دعوی مجوی مرد حق شو، عزت از عزی مجوی
* با مدعی شدن و دعوی عشق کردن نمی توان به آنچه که می خواهیم برسیم و تنها سر خود را بر باد می دهیم.
گر به دعوی عزم این میدان کنی سر دهی بر باد و ترک جان کنی
پرسش 6:
دیگری گفتش که نفسم دشمن است چون روم ره، زانکه همره رهزن است
نفس سگ هرگز نشد فرمانبرم من ندانم تا ز دستش جان برم
آشنا شد گرگ در صحرا مرا و آشنا نیست این سگ رعنا مرا
مرغ دیگر خطاب به هدهد میگوید که نفس من دشمن من است و نمیگذارد این راه را بیابم و هر کاری میکنم نمیتوانم آن را رام کنم.
گفتش ای سگ در جوالت کرده خوش همچو خاکی پایمالت کرده خوش
نفس تو هم احول و هم اعور است هم سگ و هم کاهل و هم کافر است
پاسخ هدهد: نفس تو همیشه از ابتدای زندگی تا انتهای آن زیاده خواه و دشمن تو است و هیچگاه این سگ کافر نمیمیرد.
آنچه که عطار در اینجا بر آن تاکید دارد این مطلب است که و باید بتوان بر نفس خویش چیره شوی تا بتوانی راه کمال را راحتتر طی کنی.
* هر کس بتواند نفس خود را کنترل کند در هر دو عالم به بهترین ها می رسد.
هر که این سگ را به مردی کرد بند در دوعالم شیر آرد در کمند
* اگر همواره با نفس خود همراه بوده و چیزی بین شما فاصله انداخته نگران نباش چون در دوزخ با هم خواهید بود.
غم مخور گر با هم اینجا کم رسید زانکه در دوزخ خوشی با هم رسید
پرشس 7:
دیگری گفتش که "ابلیس از غرور راه بر من میزند وقت حضور
من چو با او بر نمی آیم به زور در دلم از غبن آن افتاد شور
چون کنم کز وی نجاتی باشدم وز می معنی حیاتی باشدم؟
مرغ دیگر به هدهد می گوید، ابلیس از راه غرور مانع من میشود و من توانایی مقابله با او را ندارم، چگونه میتوانم از او نجات یابم؟
گفت: "تا پیش تو است این نفس سگ از برت ابلیس بگریزد به تگ
عشوه ابلیس از تلبیس توست در تو، یک یک آرزو، ابلیس توست
پاسخ هدهد: تا زمانی که تو به این سگ نفس بها میدهی ابلیس این اجازه را پیدا میکند که از طریق آرزوهای تو بر تو تسلط پیدا کند.
آنچه که عطار در این گفت و گو بر آن تاکید دارد:
* دنیا مایملک شیطان است.
گلخن دنیا که زندان آمده ست سر به سر اقطاع شیطان آمده ست
* دنیا و خواسته های دنیوی آتشی افروخته است که هر لحظه آدمی را می سوزاند.
هست دنیا آتش افروخته هر زمان خلقی دگر را سوخته
* تا زمانی که حقیقتا روی از دلبستگی های دنیا نگردانی نمی توانی به راه حقیقت بیایی.
تا نگردانی ز ملک و کال روی یک نفس ننمایدت این حال روی
ادامه دارد..............
[h=1][/h]
[/HR]
«هنر بازیگری» درس هایی مهم از شیوه بازیگری استلا ادلر است که توسط هووارد کیسل گرد آوری ویرایش شده است.
[/HR]

هنر بازیگری. استلا ادلر. گرد آوری و ویرایش: هووارد کیسل. مترجم: فاطمه خسروی.نشر افراز. چاپ اول. تهران: 1392. 1100 نسخه.328 صفحه. قیمت: 15800 تومان.
«قانونی هست که باید بیاموزید. زندگی درون شما نیست. زندگی خارج از شما است. اگر خارج از شما است، باید به سویش بروید. باید به سوی یک نفر بروید و اگر او عقب عقب رفت، قصور از او است. نکته حیاتی ای که باید بدانید این است: زندگی در مقابل شما است؛ به سوی آن قدم برداید.»[1]
[h=2]مارلون براندو و استلا ادلر[/h] مارلون براندو یکی از شاگردان نامی استلا ادلر درباره استادش می نویسد: به نظر من استلا ادلر فراتر از یک معلم بازیگری است. کار هنری او، به تمامی اطلاعات ارزشمندی را منتقل می کند، این که چطور طبیعت شیوه های احساسی مان و در نتیجه طبیعت دیگران را کشف کنیم. او هرگز خودش را به دست عوامل استعماری عوامانه نسپرده است، چنانکه برخی از هنرمندان به اصطلاح شناخته شده، متد های بازیگری را پیشه کرده اند. بنابراین کمک او به فرهنگ تئاتر تا حد زیادی ناشناخته، کشف نشده و بدون قدردانی باقی مانده اند. تا انجایی که می دانم او تنها بازیگر امریکایی بود که برای تحصیل به پاریس نزد کنستانتین استانیسلاوسکی رفت، کسی که خود ناظر بر مهارت رفتار انسانی و برجسته ترین شخص تئاتر روسیه بود. استلا دانش تکنیکی او را به امریکا آورد و آن را در اصول اموزشی خود گنجاند.
[h=2]درباره استلا ادلر[/h] استلا ادلر بازیگر امریکایی و از شاگردان استانیسلاوسکی کارگردان و نظریه پرداز مهم روسیه است. خانم ادلر در تئاتر گروپ در سال های 1930 بهترین و پویا ترین و تربیت شده ترین بازیگران عصر حاضر را به جامعه تئاتری هدیه داد. وی یکی از آموزگاران برجسته و نظریه پردازان به نام بازیگری است که از شهرت زیادی در دنیا برخوردار است و از سال های پیش نیز برای بازیگران ایرانی فردی شناخته شده است. در سال 1949 وی استودیوی بازیگری خود را که امروز استلا ادلر کنسرواتوری آو اکتینگ نامیده می شود بنیان گذاشت. امروز این استودیو یکی از بزگزیده ترین برنامه های آموزشی بازیگران را در سراسر دنیا ارائه می دهد. وی از همان زمانی که راهش را از اکتورز استودیو جدا کرد در سال 1941، موضعی در برابر شیوه روان و ناتورالیستی بازیگران امریکایی اتخاذ کرد. شیوه وی با روش فاخر و اغراق شده مرسوم در تئاتر آن روزگار تفاوت آشکار داشت و نقش فردیت بازیگر در آن بارز بود. وی اصالت شخصیت را که از نظریات جامعه شناختی وی بر می امد محور تدریس قرار داد.
در این کتاب نه تنها شما هنر بازیگری را از خانم استلا ادلر می اموزید بلکه هنر زندگی را نیز می آموزید . استلا ادلر نکته های بسیار تکان دهنده ای در باره نوع زیستن هنرمندانه در این کتاب به شما ارائه می دهد.
[h=2]درباره کتاب[/h] هنر بازیگری کتاب مهمی از آموزه های استلا ادلر است. در این کتاب وی گام به گام بازیگر را در هدایت نقشش کمک می کند. درس های وی از مهمترین و کلیدی ترین درس های بازیگری است. و اگر بازیگری آنها را به دقت به کار بگیرید می تواند در پیدا کردن نقش توان مند شود. این کتاب شامل بیست و دو کلاس درس بازیگری است. از اولین گام ها بر روی صحنه تا ایفای نقش طبقه خاص اجتماعی.
در برخی از آموزه های وی می خوانید: شما هیچ چیزی را نمی توانید با پول جبران کنید، اما با رشدتان، با پیگیری می توانید هر کمبودی را جبران کنید. با حس بیرونی موفقیت نمی توانید کاری از پیش ببرید، اما با توانایی درونی برای رشد کردن می توانید از پس هر کاری برآیید. اگر بیاموزید که چطور کار کنید و رشد کنید، زندگی را به دست خواهید گرفت و این زندگی با دنیای بیرونی نابود نخواهد شد.
در این کتاب نه تنها شما هنر بازیگری را از خانم استلا ادلر می اموزید بلکه هنر زندگی را نیز می آموزید . استلا ادلر نکته های بسیار تکان دهنده ای در باره نوع زیستن هنرمندانه در این کتاب به شما ارائه می دهد.
« تمدن با مقدار پولی که افراد به دست می آورند و تعداد اتومبیل هایی که در گاراژ هایشان است تعریف نشده. اگر از موزه متروپلیتن دیدن کنید، تعداد حساب های بانکی مردم را نخواهید دید. انتشار تمدن با هنر اتفاق افتاده، چیزی که در موزه ها و کتابخانه هایمان نگه داری شده است»[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 30 کتاب
[2] صفحه 36 کتاب
[h=1]قلب خیلی کور است[/h] [h=3]تحلیل شعر «جان وِینِ عزیز» اثر لوئیز اِردریک: شعر معاصر آمریکا[/h]
[/HR]
به محض اینکه راوی سرخپوستان را میبیند که در بین جمعیت می خندند (در محل تماشای فیلم)، مخالفت خود را با تسلط سفیدپوستان نشان میدهد: «جان وِین، چشم چیزهای زیادی میبیند، اما قلب خیلی کور است. / مرگ باعث میشود مالک هیچ چیز نباشیم».
[/HR] [h=2]

الف) معرفی لوئیز اِردریک و آثارش[/h] لوئیز اِردریک شاعر و نویسنده بومی آمریکایی به سال 1954 در ایالات مینِسوتا به دنیا آمده است. او یکی از مهمترین داستان نویسان و شاعران موج دوم حرکت انقلابی معروف به «رنسانس بومیان آمریکایی» به حساب میآید. پدرش دارای اصل ونسبی آلمانی – آمریکایی بوده و مادرش از سرخپوستان بومی آمریکا و دختر یکی از رۆسای قبایل سرخپوست بوده است. اِردریک به سال 1979 در رشته نویسندگی خلاقانه مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه جانز هاپکینز گرفته است و در طول زندگی خویش کارهای عجیب و مختلفی را انجام داده است که از جمله میتوان به کار کردن به عنوان نجات غریق، پیشخدمت رستوران، مدرس شعر در زندانها، و سازنده پرچم اشاره کرد. اِردریک همچنین به عنوان ویراستار با چندین نشریه در آمریکا همکاری داشته است. در کار نویسندگی با مایکل دوریس، که در نیوزلند مشغول به کار نویسندگی بود، آشنا شد و در سال 1981 با او ازدواج کرد. آنها چندین رمان را با همکاری یکدیگر به چاپ رساندند ولی در نهایت به خاطر مشکلاتی که به خاطر بچههایشان داشتند در سال 1995 از هم جدا شدند و مایکل دوریس در سال 1997 با خودکشی به زندگی خویش پایان داد. اِردریک در مورد او گفت: «مایکل از سال دوم ازدواجمان دچار افسردگی شده بود». اِردریک علاوه بر نگارش شعر و داستان، هم اکنون به تدریس در دانشگاه مشغول است و همچنین یک کتابفروشی شخصی را در مینِسوتا اداره میکند.
از میان آثار اِردریک میتوان به نخستین رمانش داروی عشق اشاره کرد که در سال 1984 آن را به چاپ رساند. این رمان با تمرکز بر روی خانوادههای آلمانی – آمریکایی و تحت تاثیر سبک ویلیام فالکنر موفقیت بزرگی برای اِردریک به حساب می آید که همچنان تجدید چاپ میشود. ملکه چغندر رمان بعدی او انتشار یافته به سال 1986 میباشد که در آن از چندین راوی و تکنیکهای پست مدرن بهره جسته است. رمانهای بعدی او به نام ردپاها انتشار یافته به سال 1988 و تاجِ کُلُمب چاپ سال 1991 هستند که آنها را با همکاری همسرسابقش مایکل دوریس به چاپ رساند. دیگر رمانهای او شامل قصر بینگو منتشر شده به سال 1994، داستانهای عشق سوزاننده چاپ سال 1997، زن گوزن شده سال انتشار 1998، چهار روح منتشر شده در سال 2004، طبل رنگ شده منتشر شده به سال 2005، طاعون کبوتران چاپ سال 2008، و برچسب سایه چاپ سال 2010 هستند. رمان طاعون کبوتران به بخش نهایی جایزه پولیتزر در سال 2009 راه یافت.
لوئیز اِردریک همچنین یک مجموعه داستان کوتاه به نام اتومبیل کروکیِ قرمز که مجموعه داستانهای او از سال 1978 تا 2009 است را در سال 2010 به چاپ رسانده است. اِردریک در زمینه شعر سه مجموعه از اشعارش را به چاپ رسانده است: نورافکن منتشر شده به سال 1984، غسل تعمیدِ شهوت چاپ شده به سال 1989، و آتش اصلی: اشعار منتخب و جدید منتشر شده به سال 2003 میلادی. در نوامبر سال 2012 میلادی اِردریک به خاطر رمان خانه گرد جایزه ملی کتاب آمریکا در قسمت داستان را از آنِ خود کرد. این کتاب یک رمان سیاسی است که به زندگی بومیان سرخپوست آمریکا میپردازد.
[h=2]«جان وین عزیز»[/h] ترجمه شعر: مژگان مرادی
ماه اگوست و دیدن فیلم با ماشین.
روی کاپوت پونتیاک لم دادهایم
در دود عودهای سوزان احاطه شدهایم
تا انبوه پشهها دور شوند.
فایدهای ندارد. پشهها از میان پرده دودی برای مکیدن خون ما عبور میکنند.
دیدهبان همیشه اول سرخپوستان را میبیند،
از شمال تا جنوب پراکنده شدهاند.
قبیله سیوکس یا دیگر قبیلهها
در صفوفی بی نظیر، گلولههای آتشین،
در غروبی مهم تیرها آماده جنگ میشوند.
صدای کوس جنگ بلند میشود. هیچ کس حرفی نمیزند.
تنها تیرها ناله میکنند، سایه مرگی از بی رحمی و گستاخی
بر سر مهاجرین سردر گم هجوم میآورد
آنهایی که به زیبایی جان میدهند، همانند غباری از علفهای هرز بر زمین میافتند
در تاریخی که همه ما را در اینجا کنار هم
قرار داده: این پرده نمایشِ بزرگ کوچکتر از آن بود تا بتواند این مصیبت را تحمل کند.
آسمان پر میشود، پر از چشمی لوچ و آبی
جمعیت هورا میکشد. صورتش بالای سر ما حرکت میکرد،
ابر ضخیمی از انتقام، با چالههایی
همانند سرزمینی که گویی روزگاری چون گوشت و خون بوده. هر شیار،
هر جای زخم یک ادعا با خود دارد: هنوز
جنگ پایان نیافته، تا زمانی که ایستادگی میکنید.
هر چیزی که میبینیم متعلق به ماست.
چند سرخپوست خندان از روی کاپوت ماشینها به پایین میپرند
در کره داغِ ریخته سُر میخورند.
جان وِین، چشم چیزهای زیادی میبیند، اما قلب خیلی کور است.
مرگ باعث میشود مالک هیچ چیز نباشیم.
او میخندد، ردیفی از دندانها نمایان میشود
تصویر به پایان میرسد، و سپس دشتهای سفید
و دوباره به زندگی تیره و تار روزمره بر میگردیم.
فیلمهای تاریک پایان هر چیزی هستند.
سوار ماشین میشویم
جای نیش پشهها را میخاراندیم، همان مردم گذشته هستیم، ساکت و تحقیر شده
وقتی فیلم تمام شد.
دوباره به پوست خود بر میگردیم.
چطور میتوانیم کمک کنیم در حالی که صدای او را به طور مداوم میشنویم،
هنوز، قسمت آهسته آهنگ در حال پخش است.
عجله کنید بچهها، ما به آنها رسیدیم
جایی که آنها را میخواهیم، شاد و سر مست.
آنها چیزی را که ما احتیاج داریم، میخواهیم، به ما خواهند داد.
حتی بیماریاش اندیشه گرفتن همه چیز بود.
آن سلولها، از پوستشان میسوزند، تکثیر میشوند، و میشکافند.
هر چیزی که همه چیز را از بین میبرد خودش را نیز از بین میبرد. همانگونه که در زندگی واقعی نیز بیماری سرطان تمام بدن جان وِین را در بر گرفت و او را کشت (سرطان در اینجا به عنوان تنبیه استعاری برای جان وِین به کار رفته است). بنابراین به نظر میرسد لوئیز اِردریک قصد دارد در این شعر این معنا را منتقل کند که امپریالیسم همانند سرطان همه چیز را نابود میکند (هم مالک را و هم ملک را).
[h=2]ب) مخالفت با امپریالیسم: تحلیل فرهنگی شعر «جان وین عزیز»[/h] به نظر میرسد فیلم جستجوگران با بازی جان وِین بر هیچ شاعری تا این حد تاثیر نگذاشته است. در شعر «جان وِین عزیز»، مبارزه شخصیت جان وِین در فیلم با قبیله سرخپوستان بازتابی از نزاع فرهنگی بین سرخپوستان بومی آمریکا و سفید پوستان استعمارگر است (راوی در حال تماشای فیلم جستجوگران است). بیتهایی که در شعر به شکل مورب آمدهاند، مبارزه کلامی راوی شعر و شخصیت جان وِین استعمارگر را نشان میدهد. ولی در آخر این راوی شعر است که ضربه قدرتمند آخر را وارد میکند.
راوی در خودروی خود در حال تماشای فیلم است و ماجرا را روایت میکند. از نخستین بیتهای این شعر، تصویر یک نبرد احتمالی تصویر میشود. در بند اول شعر مشخص میشود که بیننده فیلم نمیتواند کاری کند تا انبوه پشهها را که در جستجوی خون هستند دور کند. این تصویر خشن به تصویرسازی بند دوم شعر میرسد، جایی که درگیری در فیلم شکل میگیرد. اما راوی برای مخاطب به صورت روشن مشخص نمیکند که این درگیری در فیلم شکل میگیرد. بنابراین اینگونه به نظر میرسد که نزاع در زمان حال و در زندگی واقعی اتفاق میافتد. صفحه نمایش فیلم که تحت عنوان «پرده دود» از آن نام برده شده است به راحتی از هم گسیخته میشود (پشهها از میان پرده دودی برای مکیدن خون ما عبور میکنند) که به خشونت احتمالی در دنیای بیرون اشاره دارد. این توصیف (از بین رفتن مرز واقعیت و خیال به راحتی) همچنین اشارهای به نزاع فرهنگی در تاریخ استعمار است. فیلم سلسله مراتب در بین بومیان سرخپوست آمریکا را نیز نشان میدهد که سفیدپوستان تلاش میکنند این سلسله مراتب را از بین ببرند. در انتهای بند سوم شعر دوباره حضور صفحه نمایش گوشزد میشود و تاکید میکند که زمان حال چقدر تحت تاثیر تاریخی است که در فیلم نمایش داده میشود.
در بند چهارم دوباره مرز واقعیت و تخیل (صفحه نمایش فیلم) از بین میرود: چهره جان وِین نه تنها تمام پرده نمایش را میپوشاند، بلکه به نظر میرسد کل آسمان را اشغال کرده است. تصویر عظیم الجثه جان وِین همانند «ابری ضخیم از انتقام» بر سر همه سرخپوستان در فیلم و همچنین مردم حقیقی (سرخپوستان) در دنیای بیرون در زمان حال سایه انداخته است. زخمهای جاین وین « یک ادعا با خود دارد»: «هنوز / جنگ پایان نیافته، تا زمانی که ایستادگی میکنید». این دعوت به مبارزه در بیت بعدی نیز ادامه پیدا میکند و در بین دو بند اینگونه مطرح میشود: «هر چیزی که میبینیم متعلق به ماست». چهره سفیدپوست که تمام ذهن راوی را پر کرده است (استعمار فضایی و مکانی)، نشان دهنده حاکمیت مطلق سفیدپوستان به عنوان استعمارگران در فرهنگ و اجتماع است.
به محض اینکه راوی سرخپوستان را میبیند که در بین جمعیت می خندند (در محل تماشای فیلم)، مخالفت خود را با تسلط سفیدپوستان نشان میدهد: «جان وِین، چشم چیزهای زیادی میبیند، اما قلب خیلی کور است. / مرگ باعث میشود مالک هیچ چیز نباشیم». علی رغم ادعای سخنگوی سرخپوستان (راوی شعر)، تماشاگران فیلم «ساکت و تحقیر» میشوند. آنها به زندگی واقعی خودشان در زمان حال باز میگردند (بازگشت به پوست خودمان)، جایی که رنگ پوستشان حقیقت مادی زندگی آنها را تعیین میکند. بدین ترتیب ادعای جان وِین برای تصاحب و تملک دنیا درست است، همانگونه که راوی صدای جان وین را دوباره به خاطر میآورد:
چطور می توانیم کمک کنیم در حالی که صدای او را به طور مداوم می شنویم،
هنوز، قسمت آهسته آهنگ در حال پخش است.
عجله کنید بچه ها، ما به آنها رسیدیم
جایی که آنها را می خواهیم، شاد و سر مست.
آنها چیزی را که ما احتیاج داریم، می خواهیم، به ما خواهند داد.
اما دو بیت آخر شعر ارزیابی عجیبی از فلسفه جان وین ارائه میدهد و ضربه آخر نبرد را به هنرپیشه متوفی وارد میکند:
حتی بیماریاش اندیشه گرفتن همه چیز بود.
آن سلولها، از پوستشان میسوزند، تکثیر میشوند، و میشکافند.
از این ابیات برداشتهای زیادی میتوان داشت. یکی از معانی میتواند این باشد که هر چیزی که همه چیز را از بین میبرد خودش را نیز از بین میبرد. همانگونه که در زندگی واقعی نیز بیماری سرطان تمام بدن جان وِین را در بر گرفت و او را کشت (سرطان در اینجا به عنوان تنبیه استعاری برای جان وِین به کار رفته است). بنابراین به نظر میرسد لوئیز اِردریک قصد دارد در این شعر این معنا را منتقل کند که امپریالیسم همانند سرطان همه چیز را نابود میکند (هم مالک را و هم ملک را). به عبارتی دیگر اِردیک مرض را تشخیص داده (گسترش طلبی غرب) و ادعا میکند که امپریالیسم و استعمار عواملی هستند که حتی باعث از بین رفتن خویش میشوند. در سطحی دیگر، با توجه به تکرار کلمه پوست در شعر (شعر نیز با این واژه تمام میشود)، پایان این شعر میتواند اشاره به مقاومت فعالانه بومیان سرخپوست در برابر امپریالیسم باشد زیرا آنها در آخر به زندگی (پوست) خودشان باز میگردند.
[h=1]شعرهایی دخترانه در فصل آهو و کبوتر
[/h] خواندن هر کتابی لذت خودش را دارد. وقتی رمان و داستان میخوانی خودت را جای قهرمان داستان قرار میدهی و تا انتهای ماجرا با او همراه میشوی.
اما در کنار داستان شعر خواندن هم لذت خودش را دارد و چه خوبه که در بین داستان هایی که میخوانیم گاهی هم سری به کتاب های شعر بزنیم. اگر تا به حال خواندن کتاب های شعر را تجربه نکردید می توانید با خواندن کتاب " فصل آهو و کبوتر" شعر خواندن را هم تجربه کنید.
کتاب «فصل آهو و کبوتر» کتاب شعری است که توسط سودابه امینی سروده شده و به عنوان اثر ویژه شایسته ی تقدیر شورای کتاب کودک در سال شناخته شده است.
کتاب فصل آهو و کبوتر شاید بیشتر برای دخترها جذابیت داشته باشد چون به گفته سودابه امینی این منظومه با همه دختران صحبت میکند و شعرهای این کتاب دختران را با ترانه و طراوت پیوند میزند و با دیدی اساطیری به دختر نگاه کرده و او را به عنوان مادر و زن، موجودی حیاتبخش معرفی میکند.
با اینکه قهرمان اصلی این کتاب دخترها هستند اما شما آقا پسرها هم به عنوان یک کتاب شعر می توانید خواندن شعرهای این کتاب را تجربه کنید.
سودابه امینی در مورد کتابش میگوید: کتاب «فصل آهو و کبوتر» یک منظومه شعر سپید در قالب 30 قطعه شعر است که صحبتهای شاعر را با دخترش بیان میکند.
در این کتاب دختر پیوندی از عناصر چهارگانه طبیعت شامل آب، باد، خاک و آتش است که بیانگر ارزش و اهمیت دختر و قدر و منزلت او است.
سودابه امینی اشعار این اثر را برای دختران نوجوان سروده است و در آن به شخصیتهایی نظیر «سارای» اشاره میکند.
کتاب «فصل آهو و کبوتر» با تصویرگری لیلا قیطرانی در 44 صفحه برای گروه سنی «ه» از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.
از سودابه امینی، شاعر معاصر، تا به حال 14 عنوان کتاب منتشر شده که از آن جمله میتوان به "لیلی و هزار زن"، "سیب حوا"، "زمهریر"، "گزیده ادبیات معاصر 126" ، "در فضای بینشان" و "زنگ شعرخوانی" اشاره کرد. " در مسیر آفرینش»" نیز از دیگر آثار اوست که خلاقیت ادبی و چگونگی پرورش ذوق ادبی دانشآموزان را تقویت میکند.
[h=2]در بخشی از کتاب میخوانیم:[/h]
تو را از ابدیت آغاز میکنم
از فلک الافلاک
آنجا که آسمان سرشار فرشتگان است
و پریان با تاجی از شکوفه
به سوی نام پرطراوت تو میآیند
در جشن نامگذاریت به سپهر میرسم
به خورشید چشمهای تو
بر جهان تیره من نورافشانی میکند؛ دخترم!
[h=1][/h]
[/HR]
« جاناتان، مرغ دریایی» داستان مرغ دریایی است که رسم مرغان دیگر را به هم می ریزد و شوق پرواز را در خود زنده می کند.
[/HR]

جاناتان مرغ دریایی . ریچارد باخ. مترجم: فاطمه محمد نژاد.چاپ اول. انتشارات پل. تهران: 1390. 2000 نسخه.93 صفحه. قیمت: 2000 تومان.
«هزار ها هزار مرغ دریایی وجود داشت . می دانم. سالیوان سرش را تکان داد. تنها جوابی که می توانم به تو بدهم . این است که تو پرنده ی خیلی خوب در میان میلیون ها پرنده بودی. اکثر ما خیلی دیر به این مرحله رسیدیم. ما از دنیایی به دنیای دیگر می رویم که تقریبا همان قبلی است. فورا انجایی را که از ان امده ایم فراموش می کنیم و توجهی به جای که خواهیم رفت نمی کنیم. و در زمان حال زندگی می کنیم.»[1]
جاناتان، مرغ دریایی داستان مرغ دریایی است که دیگر نمی خواهد همچون دیگر مرغان تنها به خاطر به دست آوردن غذا و ترس از دشمن پرواز کند بلکه می خواهد شوق پرواز را تجربه کند و به بالاترین اوج در پرواز برسد.
جاناتان آنقدر پرواز می کند و تا به انجایی اوج می گیرد که بر سرعتش افزوده می شود و از همه هم گروه هانش دور می افتد. خیلی زود از طرف کهنسالان طرد می شود. آنان جاناتان را به جرم زیر پا گذاشتن حیثیت و سنت خانواده مرغان از خود می رانند. جاناتان به راهنمایی دو مرغ ستاره گون به بالای آسمان پرواز می کند. جایی که بهشت را به یاد می آورد. آنجا زیر نظر مربی کهنسال آموزش می بیند و به حقیقتی متفاوت می رسد. او باز به زمین می آید و مرغان مطرود را آموزش می دهد.
جاناتان مرغ دریایی یاد آور آموزه های عرفانی اشراقی شرقی است و روش حمکت صدرا را به ذهن می رساند. روش عرفانی شرقی تماما نشان از دوری از دنیا و غرق شدن در ذات باری و حقیقت دارد اما روش صدرا در مرحله های ابتدایی مثل عرفان های پیشین خود دوری از ظواهر دنیوی را سر لوحه کار خود قرار می دهد اما معتقد است که وقتی که روح با حقیقت آمیخته شد مرحله دیگری را باید تجربه کند و آن هم برگشتن به دنیا و راهنمایی دیگران به حقیقت است.
جاناتان مرغ دریایی یاد آور آموزه های عرفانی اشراقی شرقی است و روش حمکت صدرا را به ذهن می رساند. روش عرفانی شرقی تماما نشان از دوری از دنیا و غرق شدن در ذات باری و حقیقت دارد اما روش صدرا در مرحله های ابتدایی مثل عرفان های پیشین خود دوری از ظواهر دنیوی را سر لوحه کار خود قرار می دهد اما معتقد است که در وقتی که روح با حقیقت آمیخته شد مرحله دیگری را باید تجربه کند و آن هم برگشتن به دنیا و راهنمایی دیگران به حقیقت است. کاری که جاناتان در پیش می گیرد.
ریچارد باخ ، جاناتان را در سال 1970 نوشت، داستان مرغ دریایی ای که نمی خواهد مثل بقیه مرغان دریایی زندگی کند. می خواهد تند تر و بالا تر پرواز کند. اما همنوعانش تغییر را دوست ندارند و او را از جمع خود می رانند. اما به راستی این جاناتان نیست که تنها می ماند.
سرنوشت این مرغ دریایی هزاران نفر در دنیا را درگیر خود کرده است. این کتاب سرشار از امید است. داستانی درباره رهایی و اوج . چگونه پردین و چگونه دل کندن. رها کردن و شکستن عادت ها.
نویسنده این کتاب خود خلبانی است که تا کنون سه کتاب درباره پرواز نوشته است و جاناتان مهم ترین و زیبا ترین داستان وی است.
این کتاب در سه بخش نوشته شده و مترجم آن را به صورت دو زبانه منتشر کرده است. تا مقایسه متن ترجمه با متن اصلی میسر باشد.
داستان جاناتان مرغ دریایی بارها توسط مترجمان زیادی به فارسی برگردانده شده است. ترجمه فاطمه محمد نژاد خالی از ایراد نیست. سلماز بهگام، لادن جهانسوز، شقایق قندهاری، آذر نجفی از دیگر مترجمان این کتاب هستند.
«جاناتان به آرامی روی صخره های فار کلیفز می چرخید و تماشا می کرد. این مرغ جوان فلچر واقعا در پرواز شاگرد کاملی بود. در هوا قوی و سبک و سریع بود اما از همه مهمتر اینکه علاقه بسیار خارق العاده ای در یاد گرفتن پرواز داشت.»[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 47 کتاب
[2] صفحه 66 کتاب
[h=1]گشتاسپ نامه[/h] [h=3](حماسه های ملی ایران/بخش دوم)[/h]
[/HR]
در بخش اول مجموعه مقالات حماسه های ملی ایران در مورد شاهنامه مسعودی مروزی صحبت شد. در ادامه این مقاله با دومین حماسه ملی ایرانی آشنا می شویم.
[/HR]

"گشتاسپنامه" نامی ست که به هزار بیت از داستان گشتاسب و جنگ های مذهبی که او با ارجاسپ داشته است، گفته می شود.
ابومنصور محمد بن احمد دقیقی بلخی از شاعران بزرگ دوره سامانی ست که زردشتی مذهب بوده و در نیمه اول قرن چهارم هجری به دنیا آمد. او از مداحان آل محتاج بود و در خدمت امیرفخر الدوله ابوالمظفر احمد بن محمد چغانی بود و او را مدح می گفت.
از میان پادشاهان سامانی او منصوربن نوح سامانی و پسرش نوح را هم مدح کرده است و بنابر روایات قدیمی تر به دستور نوح بن منصور شروع به نظم شاهنامه کرده است. به نوشته حمدالله مستوفی او سه هزار بیت و یا به قول محمد عوفی بیست هزار بیت از اثر خود را در ظهور زردشت و داستان جنگ گشتاسب و ارجاسب به نظم درآورد اما به طور کاملا ناگهانی به دست غلام خود کشته و شاهنامه او ناقص ماند.
از اشعار او هزار بیت در شاهنامه با عنوان "سلطنت گشتاسب" و برخی قصاید و قطعات و غزل و ابیات پراکنده در تذکره ها و کتب لغت ذکر شده است و از همین آثار می توان به دقت خیال و استادی و مهارت او در شعر گفتن پی برد.
قتل دقیقی قبل از سال 370 و بعد از سال 365 اتفاق افتاده است، زیرا در آغاز سلطنت نوح بن منصور(365 ه.ق) به امر او شروع به نظم شاهنامه کرد و پیش از آنکه فردوسی سرایش شاهنامه را در سال 370 آغاز کند، او به قتل رسیده است و این اتفاق ممکن است در حدود سال 368 یا 369 روی داده باشد.
فردوسی درباره داستان گرد آوردن شاهنامه ابومنصوری گوید:
چو از دفتر این داستان ها بسی همی خواند خواننده بر هر کسی
جهان دل نهاده بر این داستان همان بخردان و همان راستان
جوانی بیامد گشاده زبان سخن گفتن خوب و طبع روان
بنظم آرم این نامه را گفت من ازو شادمان شد دل انجمن
جوانیش را خوی بد یار بود همه ساله تا بد بپیکار بود
بر او تاختن کرد ناگاه مرگ نهادش به سر بر یکی تیره ترگ
بدان خوی بد جان شیرین بداد نبود از جهان دلش یک روز شاد
یکایک ازو بخت برگشته شد بدست یکی بنده بر کشته شد
ز گشتاسپ و ارجاسپ بیتی هزار بگفت و سر آمد بر او روزگار
برفت او و این نامه نا گفته ماند چنان بخت بیدار او خفته ماند
سبک دقیقی در نگارش مضامین حماسی از سبک های عالی شعر پارسی است اما تفاوت عظیمی با سبک فردوسی دارد. دقیقی با آنکه در سرایش غزل و قصیده استاد است اما در ساختن "گشتاسپ نامه" از عهده اظهار کمال خویش بر نیامده است. اگر دقیقی از متن خاصی در سرایش شاهنامه اش استفاده می کرده هیچ گونه دخالتی در متن را روا نمی دانست و عین عبارات و جملات را نقل می کرد و همین امر باعث شد که شاهنامه او برخلاف شاهنامه فردوسی از نظر ادبی جندان قدرتی نداشته باشد. مجالس رزم و بزم و مکالمات و حکایت وصف او بسیار کوتاه استو غالبا به سه تا چهار بیت تمام می شود.
از گفته های فردوسی در وصف سرایش شاهنامه دقیقی می توان به خوبی دریافت که: دریغ آن نکوروی تابان چو ماه که بازش ندید آن خردمند شاه دریغ آن نبرد گرانمایه گرد که نادیده باز آن پدر را بمرد دریغ آن شه پروریده بناز شده روی او باب نادیده باز
شاهنامه دقیقی پس از نگارش و تالیف بسیار مشهور شد و جهانی دل بر آن نهادند چرا که شاهنامه او از لحاظ تاریخی و از حیث صحت اتفاق ها و نقل قول ها کاملترین شاهنامه بوده است و تنها دقیقی توانست مدعی این اتفاق بزرگ شود اما در جوانی به دست بنده خود کشته شد و تنها هزار بیت از داستان گشتاسپ و ارجاسپ به نظم درآورد و نتوانست آن را تمام کند.
هزار بیت دقیقی که فردوسی در شاهنامه خود آورده است با این بیت آغاز می شود:
چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت فرو آمد از تخت و بربست رخت
و با این بیت تمام می شود:
بآواز خسرو نهادند گوش سپردند او را همه گوش و هوش
و رشته کلام دقیقی از این جا به بعد به یکباره قطع می شود و نشان دهنده این است که اتفاقی برای شاعر افتاده است. تنها همت و جوانمردی استاد طوس توانست این منظومه ناقص را نگه داشته و از دستبرد زمانه ایمن دارد.
سبک دقیقی در نگارش مضامین حماسی از سبک های عالی شعر پارسی است اما تفاوت عظیمی با سبک فردوسی دارد. دقیقی با آنکه در سرایش غزل و قصیده استاد است اما در ساختن "گشتاسپ نامه" از عهده اظهار کمال خویش بر نیامده است. اگر دقیقی از متن خاصی در سرایش شاهنامه اش استفاده می کرده هیچ گونه دخالتی در متن را روا نمی دانست و عین عبارات و جملات را نقل می کرد و همین امر باعث شد که شاهنامه او برخلاف شاهنامه فردوسی از نظر ادبی جندان قدرتی نداشته باشد. مجالس رزم و بزم و مکالمات و حکایت وصف او بسیار کوتاه است و غالبا به سه تا چهار بیت تمام می شود.
اما فردوسی به طور مثال زمانی که می خواهد از فراغ حال یک پهلوان یا مرگ و قتل پادشاهی صحبت کند، با آوردن مضامین گوناگون خواننده را به نکات فلسفی و اخلاقی آگاه می سازد اما دقیقی از اظهار این استادی محروم است.
در چند بیت زیر راجع به یکی از میادین جنگ پس از قتل سه پهلوان، سه بار یک مضمون تقریبا با یک عده کلمات تکرار شده است:
و تمام اینها نتیجه این است که او چندان دخل و تصرفی در متون نداشته و هر چه را که دیده عینا در شاهامه خود نقل کرده است.
در کلام دقیقی تنوعی که باید در یک اثر حماسی وجود داشته باشد، دیده نمی شود. پهلوانان اغلب به یک شکل توصیف می شوند و تکرار کلمات در کلام او بسیار است. مجالس رزم دقیقی بسیار ساده و معمولی و دور از مهارت شاعر در توصیف است.
بهترین ابیات گشتاسب نامه در خطابه گشتاسپ نامه دیده می شود. زمانی هم که درباره ظهور طردشت صحبت می کند کلام او زیبایی خاصی می گیرد. در کل و با در نظر نگرفتن برخی از نقائص، گشتاسب نامه دقیقی را باید یکی از بدایع آثار حماسی در نظر گرفت مخصوصا که او توانست با انتخاب بهترین وزن های شعر فارسی برای حماسه و نشان دادن راه نظم روایات ملی از روی روایات مکتوب پیشقدم فردوسی در سرایش کار بزرگش شود.
یکی از دلایل اهمیت گشتاسب نامه وجود تعداد زیادی از ترکیب های فارسی است که تا آن روزگار سابقه نداشته است. دقیقی را جز در مواردی که گفته ایم باید شاعری خوش لهجه و شیرین سخن و فصیح و چابک دانست و او را از بزرگان و استادان زبان و شعر فارسی به حساب آورد.
[h=1]بودا، در اتاق زیر شیروانی[/h]
[/HR]
« بودا در اتاق زیر شیروانی» صدای فریاد زنانی است که مجبور به مهاجرت به امریکا شده اند تا همسر مردان ژاپنی کارگری بشوند که در امریکا به عنوان رختشو و آشپز به کار مشغولند.
[/HR]

بودا در اتاق زیر شیروانی. جولی اتسکا. مترجم: فریده اشرفی. تهران. چاپ اول. انتشارات مروارید. تهران: 1392. 1100 نسخه.132صفحه. قیمت: 6500 تومان.
« اولین کاری که در کشتی انجام دادیم پیش از اینکه تصمیم بگیریم از چه کسی خوشمان می آید و از چه کسی خوشمان نمی آید، پیش از اینکه به هم بگوییم اهل کدام جزیره هستیم، و چرا جزیره مان را ترک می کنیم،حتی پیش از اینکه به خودمان زحمت یادگرفتن اسم یکدیگر را بدهیم مقایسه عکس های شوهرانمان بود. در کشتی مدام از خودمان می پرسیدیم: از آنها خوشمان می آید؟ می توانیم دوستشان داشته باشیم؟اول که آنها را روی بار انداز ببینیم ، می توانیم از روی عکس آنها را بشناسیم؟»[1]
[h=2]آنچه که اوتسکا می نویسد[/h] اوتسکا یکی از نویسندگان زن مشهوری است که موضوع داستان هایش درباره مشکلات و مصائب زنان مهاجر است.
وی متعلق به سنت ادبیات مهاجرت است زیرا که خود نویسنده ای است ژاپنی که به امریکا مهاجرت کرده است و از تجریبات و زندگی و مشاهداتش در آثار خود استفاده می کند.
این رمان صدای زنان ژاپنی است که به عنوان نوعروسانی سفارشی – پستی به اردوگاه های اقامت اجباری امریکا فرستاده می شوند. اتسکا در رمان بودا در اتاق زیر شیروانی بی پروا صدای صد ها نفر را تحریر می کند. صدای افرادی که به پا خاسته و غم و تنهایی خودشان را فریاد می کنند. همه آنها زنان و دختران ژاپنی هستند که به عنوان کارگران رختشوی خانه و آشپزخانه های سواحل غربی امریکا همراه همسرانشان به کار مشغولند. اغلب آنها وادار به مهاجرت شده اند تا زنان کارگران ژاپنی در امریکا باشند.
این رمان صدای زنان ژاپنی است که به عنوان نوعروسانی سفارشی – پستی به اردوگاه های اقامت اجباری امریکا فرستاده می شوند. اتسکا در رمان بودا در اتاق زیر شیروانی بی پروا صدای صد ها نفر را تحریر می کند. صدای افرادی که به پا خاسته و غم و تنهایی خودشان را فریاد می کنند. همه آنها زنان و دختران ژاپنی هستند که به عنوان کارگران رختشوی خانه و آشپزخانه های سواحل غربی امریکا همراه همسرانشان به کار مشغولند. اغلب آنها وادار به مهاجرت شده اند تا زنان کارگران ژاپنی در امریکا باشند.
در این رمان نیز همچون رمان های دیگر این نویسنده صداهای زیادی در متن رمان شنیده می شود. بر اساس طرح داستانی این نویسنده صدای افراد و شخصیت های کم و یا بیشتری را می شنویم و گاه یکی دو صدا از دیگر صدا ها بلند تر می شود. این زنان مدت کمی پس از مهاجرت با واقعیت سخت آن مواجهه می شوند و خواستشان ناپدید شدن است. ما می خواهیم ناپدید شویم جمله ای است که این زنان نه تنها به شوهرانشان بلکه به مردم امریکا می گویند. به مردمانی که نمی خواهند آنها را به خود راه بدهند. مردان رمان وی نیز مردانی ناامید و تنها و سرخورده هستند. از این جهت در این رمان موجی دردناک از ناامیدی جریان دارد. در نهایت اینکه اتسکا در رمان خود به شکلی جالب گروهی کر از صداهای فراموش شده را به ما نشان می دهند. آنها فریاد می زنند امریکایی ها نباید کاری را که با ما کرده اند فراموش کنند.
[h=2]نظر مترجم درباره این کتاب[/h] فریده اشرفی درباره این رمان می گوید: این نویسنده ژاپنی اصل امریکایی در داستان های خود به سراغ زنان ژاپنی رفته است که در خلال سال های میان جنگ جهانی اول و دوم با کشتی از ژاپن به ارمیکا فرستاده می شوند و در وضعیت بدی به سر می برند تا جایی که برای انتخاب همسر به آنها تعدادی عکس نشان داده می شود تا بر مبنای آن تصمیم بگیرند با کدام یک ازدواج کنند. در ادامه داستان و با شروع جنگ جهانی وضعیت زیستی آنها در امریکا دگرگون می شود.
[h=2]درباره نویسنده[/h] جولی اوتساکا نویسنده زن معاصر ژاپنی آمریکایی است که به خاطر نگارش رمان های تاریخی اش از شهرت جهانی برخوردار است. او در سال 1962 میلادی در کالیفرنیا و از پدر و مادری ژاپنی الاصل متولد شد. پدر و مادر او هر دو به عنوان نیروهای متخصص فنی در آمریکا اشتغال داشتند. او در سال 1999 میلادی در رشته هنرهای زیبا و در مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه کلمبیا فارغ التحصیل گردید. رمان نخست او با نام «وقتی امپراتور الهی بود» در سال 2002 میلادی منتشر شد. او در آثار خود موضوع مهاجرت زنان ژاپنی و مشکلات آن ها را محور قرار داده است. اوتساکا که از سال 2012 میلادی در نیویورک زندگی می کند تاکنون برنده جوایز مهمی چون پن/فالکنر، پریس فمینا و... شده است.
[h=2]درباره مترجم کتاب[/h] از فریده اشرفی پیش از این نیز ترجمههایی از رمان «آقای پیپ» نوشته لوید جویز، «دختر ستارهای همیشه عاشق» نوشته جری اسپینلی و مجموعه داستان «خوب شد شناختمت» نوشته جرج کرول اوتس منتشر شده است.
«در کشتی بیشتر ما دختر بودیم. بعضی از ما تا همین دوره نوجوانی چیزی به جز برنج اماج نخورده بودیم و پاهایمان کمی خمیده بود و بعضی از ما چهارده سال بیشتر نداشتیم و هنوز بچه به حساب می آمدیم. »[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 9 کتاب
[2] صفحه 9 کتاب
[h=1]کتابهای عیدانه[/h]
[/HR]
گاهی با دوستی صحبت میکنید و متوجه میشوید که چقدر او نیاز به روان درمانی دارد، رابطهتان به نحوی است که جرات نمیکنید به او پیشنهاد کنید به یک کلینیک روان درمانی مراجعه کند. او نیاز دارد تا دوباره خودش را بشناسند، وسواسهای فکریاش را رفع کند و با افزایش اعتماد به نفس انسان مفیدتری باشد. به افرادی که در برابر پیشنهاد کتابهای روانشناسی ممکن است واکنشهای منفی نشان دهند، میتوان این کتاب را پیشنهاد کرد ... .
[/HR]

به روزهای آخر اسفند رسیدهایم. این روزها همه عجله دارند، میخواهند کارها را هرچه زودتر تمام کنند و به استقبال سال جدید بروند.
مشتریان هم بیحوصلهتر و عجولتر از همیشه هستند. داخل کتابفروشی میآیند و دنبال چیزی میگردند تا به عزیزی هدیه بدهند. به طور طبیعی پیشنهاد ما کتاب است اما از اینجا ماجرا سخت میشود. کدام کتاب؟ به راستی کدام کتاب مناسب است؟ مشتریان حوصله دادن اطلاعات در مورد کسی که برایش کتاب میخرند را ندارند. بنابراین سعی میکنم تا پایان سال بیشتر بر پیشنهاد کتاب به سلیقههای مختلف تمرکز و توجه کنم.
سلیقههایی که به تجربه دارای مشتریان بیشتری هستند و تعداد بیشتری از دایره خوانندگان و مشتریان را دربر میگیرند. اگر برای خانم یا آقایی که علاقهمند به هنر مدرن است؛ دنبال کتابی میگردید، رمان «مرد بزرگ» انتخاب نسبتا مناسبی است. هم کتاب تازهای است که خوانده نشده و هم کتاب تخصصی این حوزه نیست که خواننده را در روزهای عید خسته کند. کتاب در مورد زندگی «آسکر فلد من» است که به نقاشیهای جسورانه و خلاقانهاش شهره است.
آثار او از جمله تحسینشدهترین و موثرترین آثار هنری سالهای اخیر بودهاند. رمان مرد بزرگ درباره مردی نوشته شده است که به اختیار خود، جدا و مستقل از مابقی جهان هنر زندگی میکرد. او با سیاست و جنبش ضد جنگ نیز هیچ میانهای نداشت. این کتاب با ترجمه سهیل سمیتوسط نشر ققنوس منتشر شده است.
گشودن گره یک معمای پلیسی در روزهای عید حسابی میچسبد؛ مخصوصا اگر خواننده کتاب اهل سریالهای پوآرو و خانم مارپل باشد. کتاب «مگره و جسد بیسر» از تازههای حوزه ژانر پلیسی است که با ترجمه عباس آگاهی منتشر شده است. انتشارات جهان کتاب که در «مجموعه نقاب»، آثار برتر ادبیات معمایی و پلیسی جهان را منتشر میکند، تاکنون 10 عنوان از ماجراهای سربازرس مگره را به چاپ رسانده است. ژرژ سیمنون بیش از 75 رمان و 28 داستان کوتاه نوشته و سربازرس مگره را به یکی از محبوبترین شخصیتهای ژانر پلیسی تبدیل کرده است.
اگر به یک دهه شصتی میخواهید کتاب هدیه بدهید، از میان کتابهای تازه رمان «پیش از آب شدن برفها» را پیشنهاد میدهم. محمد میرقاسمی نویسنده جوان این اثر با دغدغهها و مخاطرات همنسلانش آشناست. نوشتن این کتاب از سال 88 تا 91 طول کشیده است. این کتاب348 صفحهای را نشر نگاه منتشر کرده است.
گاهی با دوستی صحبت میکنید و متوجه میشوید که چقدر او نیاز به روان درمانی دارد، رابطهتان به نحوی است که جرات نمیکنید به او پیشنهاد کنید به یک کلینیک روان درمانی مراجعه کند. او نیاز دارد تا دوباره خودش را بشناسند، وسواسهای فکریاش را رفع کند و با افزایش اعتماد به نفس انسان مفیدتری باشد. به افرادی که در برابر پیشنهاد کتابهای روانشناسی ممکن است واکنشهای منفی نشان دهند، میتوان این کتاب را پیشنهاد کرد.
کتاب «هم وابستگی جدید» اثر تازهای از ملودی بیتی است. کتابهای او در دانشگاه و مدارس تدریس میشوند. ملودی بیتی در این کتاب نوشته است: «در این کتاب فهرستی دراز از امر و نهی نخواهید دید. وظیفه من این نیست که به شما بگویم چه بکنید. دوست داشتن خود، به معنای اعتماد داشتن به خودمان است؛ نه دنبال کردن قوانین شخص دیگر. اگر چه این کتاب در گروه عناوین خودیاری طبقهبندی شده، کلید چگونگی انجام کار در خود شما نهفته است.»
اگر به یک دهه شصتی میخواهید کتاب هدیه بدهید، از میان کتابهای تازه رمان «پیش از آب شدن برفها» را پیشنهاد میدهم. محمد میرقاسمی نویسنده جوان این اثر با دغدغهها و مخاطرات همنسلانش آشناست. نوشتن این کتاب از سال 88 تا 91 طول کشیده است. این کتاب348 صفحهای را نشر نگاه منتشر کرده است.
انتشارات آموت در روزهای اخیر چهار رمان از چهار نویسنده جوان منتشر کرده است. چند تا از رمانهای این نشر، طی یکی دوسال اخیر بسیار موفق از کار درآمدند. بنابراین برای یک خانم یا آقایی که اهل خواندن رمان است و رمانهای ایرانی را دوست دارد، این چهار کتاب را پیشنهاد میکنم؛ «شومینه خاموش» نوشته آلاله سلیمانی، «راز کوچه شیروانی» نوشته لیلا بابایی فلاح، «آیدا میدود» نوشته سمیه فرهمندیان و «خواستهگاری» نوشته پوران ایران.
[h=1]بورخس، پیشگام نویسندگان امریکای لاتین[/h] [h=3]گفتوگو با مانی صالحی علامه
[/HR][/h]
داستانهای تخیلی بورخس هم از کارهای قدیمی من است که حالا منتشر شدهاند. حدود دو سال بود که هیچ کتابی از من منتشر نشده بود، الن بیشتر به کتابهای علوم انسانی، تاریخ، فلسفه، دین و... میپردازم. من کلاً دو سه رمان بیشتر ترجمه نکردهام، ن هم مربوط به سالها پیش است.
[/HR]

«در ستایش تاریکی»، «گزارش برودی» و «تاریخچه عمومی از بیعدالتی و شرارت»، «سه روایت از یهودا» چهار عنوان از هزار توی بورخس شامل داستانهای تخیلی خورخه لوئیس بورخس با ترجمه مانی صالحی علامه است که توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه اخیراً منتشر شده و سه عنوان دیگر از این مجموعه در آستانه انتشار است.مانی صالحی علامه در رشته هوانوردی در امریکا تحصیل کرده و حدود 44 عنوان کتاب در حوزه علوم انسانی ترجمه و منتشر کرده و چند عنوان نیز در مراحل مختلف چاپ و آمادهسازی است که توسط ناشران مختلف عرضه خواهد شد. از جمله این آثار خاطرات سرلشکر ارفع و... است. یک سال در میان ایران اثر ادوارد براون، خاطرات سرهنگ هارفورد جونز، متون مقدس بنیادین از سراسر جهان. داستان فلسفه از برایان مگی و تاریخ امریکا هر کدام چندین بار تجدیدچاپ شدهاند. جدیدترین کتاب او «آیین تشرف» از میرچا الیاده توسط انتشارات نیلوفر به تازگی منتشر شده است.
آقای علامه، شما در کارنامه خود هم ترجمه «تاریخ امریکا» را دارید، هم «آیین تشرف» میرچاالیاده را و هم ترجمه هفت جلدی داستانهای تخیلی بورخس را. به کدام حوزه بیشتر علاقه دارید؟
من به حوزه علوم انسانی بیشتر علاقهمندم و آثار داستانی خیلی کم ترجمه کردهام. «تاریخ امریکا» از زمان انتشار تا به حال دوبار چاپ شده است. این کتاب نوشته هوارد زین استاد دانشگاههای امریکاست و نگاه تازهای به تاریخ امریکا دارد.
داستانهای تخیلی بورخس هم از کارهای قدیمی من است که حالا منتشر شدهاند. حدود دو سال بود که هیچ کتابی از من منتشر نشده بود، الآن بیشتر به کتابهای علوم انسانی، تاریخ، فلسفه، دین و... میپردازم. من کلاً دو سه رمان بیشتر ترجمه نکردهام، آن هم مربوط به سالها پیش است.
سالها قبل احمد میرعلایی کتاب «هزارتوهای بورخس» را ترجمه و منتشر کرده بود که با استقبال خوانندگان جدی ادبیات روبهرو شد و هنوز هم چاپ میشود.
آقای میرعلایی چند داستان بورخس را ترجمه کرد. 9 عنوان کتاب که شامل داستانهای تخیلی بورخس میشد، چاپ شده است. من این 9عنوان کتاب را ترجمه کردم که مجموعه آثار تخیلی بورخس شد.
از آثار بورخس چیزی مانده که نیاز به ترجمه داشته باشد؟
از داستانهای تخیلی بورخس دیگر چیزی نمانده است، ولی اشعار بورخس و مقالاتش هست، این کتابها را من ترجمه نکردهام. مجموعه داستانهای کوتاهش همینها بود.
فکر میکنید ترجمه میرعلایی به متن وفادار نبود که به سراغ بورخس...
من اصلاً ترجمه میرعلایی را با متن داستانها مقایسه نکردم و ترجمه ایشان را هم نخواندم، کاری به این کارها ندارم، من کار خودم را میکنم. بهترین کار هم، تا جایی که از من ساخته است انجام میدهم. اگر کسی بخواهد از کار من ایراد بگیرد، میتواند خیلی ایراد بگیرد. ایشان هم حقشان بهعنوان پیشکسوت در عرصه ترجمه آثار بورخس محفوظ است زمانی که هیچکس در ایران بورخس را نمیشناخت، میرعلایی با ترجمه داستانهایش او را به جامعه ادبی ما معرفی کرد و دریچهای تازه به روی نویسندگان و علاقهمندان به ادبیات جهان باز کرد، حتماً زحمت کشیده است.
با توجه به اینکه در ادبیات امریکای لاتین غولهایی هستند که هنوز آثارشان ترجمه نشده و جامعه ما شناختی از آنها ندارد، چگونه به سراغ بورخس رفتهاید؟
راستش را بخواهید، بورخس را من انتخاب نکردم. سالها پیش ترجمه این آثار بورخس از طرف ناشر به من پیشنهاد شد و من هم قبول کردم. من زیاد اهل داستان و رمان نیستم و در این زمینه کتابهای زیادی نخواندهام. ولی به هرحال بورخس پیشگام نویسندگان امریکای لاتین است. شیوهای بدیع در روایت پردازی دارد که قبل از او کسی تجربه نکرده بود.
آنهایی که بعدها در عرصه رمان و داستان سربرآوردند، ادامه او هستند. بورخس به شکلی پدر سوررئالیسم است، غیر از آقای میرعلایی مترجمان دیگری هم بودند که تک و توک داستانی از بورخس ترجمه کردهاند، اما هیچکس همه آنها را ترجمه نکرده بود.
من از قبل وقتی با ناشر هماهنگ میکنم دیگر بهانهای برای نپذیرفتن چاپ کتاب نمیماند. من وقتی میگویم مترجم حرفهای هستم، به این معنی نیست که کارم خیلی عالی است یعنی زندگیام از راه ترجمه تأمین میشود، بنابراین نمیروم دنبال ترجمه کتابی که ناشر نداشته باشد یا دنبال ناشر بگردم
«هزارتوی بورخس» که شما ترجمه کردهاید با دیگر آثار داستانی بورخس چقدر تفاوت دارد؟
مجموعهای که من ترجمه کردهام زیرنظر خود بورخس در دانشگاه شیکاگو جمعآوری و به انگلیسی ترجمه شد، یعنی خود بورخس این داستانها را ترجمه کرده بود.
یک جلد کتاب بود که همه 9 دفتر در همین یک مجلد گردآمده بودند.
فرقش در همین است. بورخس روزنامهنگار و مقالهنویس بوده و غیر از این داستانها، داستان دیگری ندارد.
در مورد «آیین تشرف» میرچا الیاده بگویید.
الیاده در این کتاب، آیین تشرف را شرح میدهد، یعنی آیین تشرف با اسرار مختلف موضوع پژوهش و تحقیق است. آیین تشرف به سن بلوغ، آیین تشرف به ادیان مختلف. یک بحث کلی هم راجع به تاریخ دین در اروپا را آورده است.
کتاب «متون مقدس بنیادین از سراسر جهان» هم از الیاده است؟
این کتاب در چهار جلد از سوی انتشارات فرا روان منتشر شده و تاکنون سه بار تجدید چاپ شده است. میرچا”ٹالیاده در این کتاب به همه متون مقدس و روایات ادیان ابتدایی تا اسلام میپردازد و همه را آورده است.
هر یک از این متون مقدس زبان خاص خودشان را دارند. شما چگونه این متون را ترجمه کردهاید؟
هر یک از این متون که ترجمهشان در زبان فارسی موجود بود را از همان منبع نقل کردهام. مثلاً وقتی الیاده از اوستا نقل میکند رفتم عین ترجمه اوستا را پیدا کردم و آوردم. یا از اوپانیشاد که نقل میکند از ترجمه آقای نائینی استفاده کردم. اگر متن ترجمهاش در زبان فارسی موجود نبود، براساس متن انگلیسی آن را ترجمه کردم. من در جلد چهارم طی مقدمه مفصلی همه این موارد را توضیح دادهام.
کدام یک از آثار شما با اقبال بیشتری روبرو شد؟
کتاب «یک سال در میان ایرانیان» که یکی از نخستین ترجمههای من محسوب میشود و کار ترجمه را با این کتاب شروع کردم. حالا به نظرم چاپ پنجم آن منتشر شده و کتابی در حجم هفتصد صفحه است یا کتاب «داستان فلسفه» برایان مگی یک چاپ پنج هزار نسخهای از آن منتشر شد و الآن چاپ هزار نسخهای آن منتشر شده است. یا کتاب «متون مقدس بنیادین از سراسر جهان» با این که چهار جلدی است سه بار تجدید چاپ شده است یا کتاب «تاریخ امریکا» در عرض یک سال، دوبار چاپ شد همه این ها کتابهای خوبی هستند. «آیین تشرف» میرچا الیاده که انتشارات نیلوفر چاپ کرده در مدت کوتاه نیمی از تیراژش فروخته شد. «اسطوره و واقعیت» کتاب دیگری از این محقق توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه چاپ شده که فروش خوبی داشت.
با چه معیاری به سراغ ترجمه کتابی میروید؟
معیار اول من این است که ناشر حاضر به چاپ ترجمه آن کتاب باشد. من ترجمه هر کتابی را از قبل با ناشر هماهنگ میکنم. ترجمه خیلی از کتابها را ناشر پیشنهاد میدهد البته اگر از آن کتاب خوشم بیاید ترجمه میکنم.
آیا کتابی داشتید که هیچ ناشری حاضر به چاپ آن نشده باشد؟
نه، من از قبل وقتی با ناشر هماهنگ میکنم دیگر بهانهای برای نپذیرفتن چاپ کتاب نمیماند. من وقتی میگویم مترجم حرفهای هستم، به این معنی نیست که کارم خیلی عالی است یعنی زندگیام از راه ترجمه تأمین میشود، بنابراین نمیروم دنبال ترجمه کتابی که ناشر نداشته باشد یا دنبال ناشر بگردم، البته در اوایل کارم که کسی مرا نمیشناخت ترجمه کتاب «یک سال در میان ایرانیان» را هیچ ناشری چاپ نمیکرد. ابتدا این کتاب را ناشر نه چندان معروفی چاپ کرد اما تجدیدچاپ نمیکرد، وقتی پیشنهاد چاپ مجدد آن را به انتشارات اختران دادم، قبول کرد و امتیاز چاپش را از آن ناشر خرید و تاکنون چهار- پنج بار تجدید چاپ کرده است.
شوهر کمونیست من « شوهر کمونیست من» رمانی سیاسی است که بی ارتباط با وقایع کودتای 28 مرداد در ایران نیست و از این نظر می تواند دیدگاه تازه ای درباره وقایع رخداده در ایران و برنامه ریزی های امریکا در ماجراهای رخ داده نمایش دهد. شوهر کمونیست من شوهر کمونیست من . فیلیپ راث. مترجم: فریدون مجلسی. انتشارات نیلوفر. چاپ اول. تهران: 1392. 1100 نسخه.242صفحه. قیمت: 18500تومان. « تحقیر انباشته شده، کلید قضیه این بود. این جور نبود که انگار کتابی به سویش پرتاب شده باشد.آن کتاب بمبی بود که به سویش پرت شده بود. میدانی مک کارتی روی فهرست خودش که وجود خارجی نداشت می توانست دویست یا سیصد یا چهارصد کمونیست داشته باشد»[1] شوهر کمونیست من بالاترین شمارگان فروش کتاب را کسب کرده است. این اثر سیاسی رخدادهای فاشیستی تصفیه بزرگ فعالیت های ضد امریکایی کنگره امریکا در نیمه قرن بیستم مطرح می کند. و نشان می دهد که چگونه اخلاق مدارهای محافظه کار انه در آن حرکت فاشیستی که به رهبری کسانی مانند مک کارتی و ریچارد نیکسون انجام شد، بهانه ای بر سرکوبگری گسترده ای با کمونیسم و عناصر نفوذی آن در میان محافل روشنفکری و هنری امریکا شد. تزلزل و هراسی که البته برای انواع قربانیان تصفیه های کور و انتقام جویانه و اغلب فرصت طلبانه قابل لمس تر است. نخستین برخورد و تماس قهرمان داستان با چپ گرایی و کمونیسم طی دو سال اقامت او در جنوب ایران به عنوان گروهبان ارتش امریکا و مامور باراندازی کشتی های امریکایی که مهمات و کمک های نظامی امریکا را برای ارسال به شوروی و تقویت محو شرق در خرمشهر و بوشهر تخلیه می کرده اند، رخ می دهد. و نیز در جذابیت های تبلیغاتی کمونیستی میان خصوصیات اشخاص و نوع ادبیات آن تبلیغات ، شباهت هایی با آنچه در همان زمان در ایران می گذشت به چشم می خورد. نوع هراس و تعقیب و پاکسازی های سال های اولیه دهه 1950 در امریکا شباهت بسیار با تعیقب و هراسی دارد که پس از واقعه کودتای 28 مرداد نسبت به عناصر مشابه در ایران رخ داد. از این نظر این رمان رمانی بسیار سیاسی و جذاب است و دیدگاه تازه تری نسبت به وقایع رخ داده در ایران ارائه می دهد. نوع هراس و تعقیب و پاکسازی های سال های اولیه دهه 1950 در امریکا شباهت بسیار با تعیقب و هراسی دارد که پس از واقعه کودتای 28 مرداد نسبت به عناصر مشابه در ایران رخ داد. از این نظر این رمان رمانی بسیار سیاسی و جذاب است و دیدگاه تازه تری نسبت به وقایع رخ داده در ایران ارائه می دهد. این رمان همچنین در واکنش به کتاب خاطراتی است که همسر دوم فیلیپ راث کلر بلوم بازیگر انگلیسی نوشت و در آن فیلیپ راث را زن ستیز معرفی کرد . در این رمان راث درباره زنی صحبت به میان می آورد که با نوشتن خاطراتش زندگی همسرش را به باد می دهد. فیلیپ راث در نیوجرسی امریکا به دنیا آمد. وی در سال 1955 به ارتش پیوست اما پس از آسیب در طول دوره آموزش از ارتش انصراف داد و به ادامه تحصیلاتش در زمینه ادبیات ادامه داد. وی دوبار ازدواج کرد و هر دو بار ازدواجش به طلاق منجر شد. وی در داستان هایش از زن اولش بسیار الهام گرفته و در ادبیاتش هر جا زنی توصیف می شود نشانه های وی را دارد . همسر اول راث بعد از جدایی در یک تصادف می میرد. همسر دوم وی کلر بولوم بازیگر انگلیسی بود که بعد از جدایی در کتاب خاطراتش « ترک یک خانه عروسک» وی را زن ستیزی معرفی کرد که دخترش را از خانه بیرون کرده است. نخستین مجموعه داستان وی «بدرود کلمبوس» نام دارد که برنده جایزه ملی کتاب شد و وی را یکی از نویسندگان مطرح ادبیات امریکا کرد. وی اکنون یکی از مشهورترین نویسندگان زنده امریکا است که هر سال نام وی به عنوان نامزد جایزه نوبل معرفی می شود. نگاه وی به جهان نگاهی پوچ گرایانه است. انسان در نگاه وی موجودی است که ماشین پر صدای تاریخ را جویده و تف کرده است.مخصوصا نگاه تلخ و بدبینانه وی به زندگی امریکایی است. از دیگر کارهای فیلیپ راث می توان به «شبح»، «رها»، «هنگامی که او خوب بود»، «باند ما»، «زندگی من به عنوان یک انسان»، « خشم»، «رئیس جمهور ما»، «زنگار بشر»و« یکی مثل همه» اشاره کرد. وی جوایز متعددی نیز در کارنامه خود دارد از جمله:. جایزه پولیتزر، جایزه کافکا، جایزه من بوکر و جایزه ملی کتاب آمریکا. «در حدود نیمه شب به خانه بر می گردد و هیچ کاری نمی کند. ... . در بامداد با همسر تازه و با آن دختر خوانده تازه سر میز صبحانه می نشیند و توضیح می دهد که با یکدیگر با دوستی و هماهنگی زندگی خواهند کرد و برای این کار باید احترام یکدیگر را رعایت کنند.»[2]
گاهی باید سختی بکشید 31 کلام معجزهگر برای کامیابی در زندگی کتاب «آرامش در پرتو ایمان» شامل 31 کلام برای کامیابی در زندگی اثر جوئل اوستین با ترجمه شبنم سمیعیان توسط انتشارات ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شد. آرامش در پرتو ایمان» «آرامش در پرتو ایمان» از کتاب 31promises to Speak over Your Life با عنوان اصلی «I Declare» ترجمه شده که در سال 2012 به چاپ رسیده است. جوئل اوستین نویسنده کتاب، برای 31 روز، 31 کلام مجزا را در نظر گرفته و پس از هر کدام از این کلامها، بخشهایی را به خاطرهگویی و توضیحات علمیاش اختصاص داده است. اوستین معتقد است که نکته کلیدی این است که شما باید کلماتتان را به همان مسیری بفرستید که دوست دارید زندگیتان در آن مسیر پیش رود. نمیتوانید از شکست حرف بزنید و انتظار پیروزی داشته باشید. نمیتوان از کمبودها حرف زد و انتظار وفور داشت. شما همان چیزی را میآفرینید که میگویید. اگر میخواهید بدانید که پنج سال دیگر در چه حال خواهید بود، به آنچه درباره خودتان میگویید، گوش کنید. ما با کلماتمان هم میتوانیم به آیندهمان برکت ببخشیم و هم آن را نفرین کنیم. به همین دلیل است که هرگز نباید بگوییم: «من پدر یا مادر خوبی نیستم. من جذاب نیستم. من زشتم. هیچ کاری را درست نمیتوانم انجام بدهم. احتمالا از کار برکنار خواهم شد.» نویسنده در جایی از مقدمه این کتابش میگوید: آنچه اعلام کردم، این بود: «خداوند همه نیازهای ما را برطرف و خواستههای ما را محقق میسازد. گرچه ممکن است خواسته ما محال به نظر برسد، اما میدانم برای خداوند غیرممکن وجود ندارد. وقتی که پروردگار دری روبرویمان قرار میدهد، کلید آن را هم به ما میدهد. اوستین معتقد است که نکته کلیدی این است که شما باید کلماتتان را به همان مسیری بفرستید که دوست دارید زندگیتان در آن مسیر پیش رود. نمیتوانید از شکست حرف بزنید و انتظار پیروزی داشته باشید. نمیتوان از کمبودها حرف زد و انتظار وفور داشت. شما همان چیزی را میآفرینید که میگویید. در قسمتی از متن این کتاب میخوانیم: اگر پیش من میآیید بهتر است آماده باشید. دلگرم خواهید شد. ممکن است اشتباهاتی مرتکب شده باشید اما بگذارید به شما بگویم: «لطف خدا بیشتر از جُرم ماست!» ممکن است سالهای زیادی از عمرتان صرف انتخابهای نادرست شده باشد، اما خداوند شما را از راه خودش به مقصد نهاییتان میرساند. ممکن است در نوجوانی دچار اعتیاد شده باشید. اما به شما میگویم که قدرت خداوند عالیمرتبه هرگونه اعتیادی را از بین خواهد برد و شما را آزاد خواهد کرد. معنای عطا کردن خوبی، همین است. دست فروافتادهای را میگیرید و از زمین بلند میکنید. به آن کسی که دلسرد شده است دلگرمی میبخشید. وقت میگذارید و اشکی را پاک میکنید. حضرت مسیح داستان سامری نیکوکار را روایت میکند که روزی سوار بر الاغش مردی را دید که زخمی و کتکخورده در کنار جاده رها شده تا بمیرد. سامری مرد زخمی را روی روی الاغش گذاشت و او را برای بهبود به جایی دیگر برد. من این قسمت داستان را دوست دارم که سامری پیاده به راهش ادامه داد تا آن مرد بتواند سوار بر الاغ بماند. گاهی اوقات شاید مجبور شوید جایتان را با کسی که رنج میکشد عوض کنید. گاهی اوقات باید بخواهید که سختی بکشید. گاهی وقتها ممکن است مجبور شوید یک مهمانی شام را از دست بدهید تا اشکی را پاک کنید. ممکن است یک شب اضافهکاری را از دست بدهید تا میان زن و شوهری که با هم مشکل دارند صلح و صفا برقرار کنید. ممکن است مجبور شوید به آن سوی شهر بروید تا یکی از همکارانتان را که معتاد است سوار کنید و برای دعا به مکانی مذهبی ببرید. اگر میخواهید مثل شفادهندهها زندگی کنید، باید راغب باشید که جایتان را با کسانی که درد و رنج میکشند عوض کنید. این کتاب با 208 صفحه، شمارگان هزار و 650 نسخه و قیمت 8 هزار و 500 تومان منتشر شده است.
گاماسیاب ماهی ندارد « گاماسیاب ماهی ندارد» روایت شخصیت هایی است که در سال های قبل از انقلاب بر علیه اربابانشان دست به شورش می زنند و سپس بعد از جنگ به دفاع از میهن می پردازند. گاماسیاب ماهی ندارد گاماسیاب ماهی ندارد. حامد اسماعیلیون. چاپ اول. نشر ثالث. تهران1392: 1000نسخه.260صفحه. قیمت: 11000 تومان. « دور دست را که می دید رودخانه ی باریک گاماسیب بود که توی دشت می چرخید و جلو می رفت. همین چند روز پیش بود. با بچه ها و حسین آمده بودند لب رودخانه. همان جا که دو شاخه می شد و بین شاخه ها جزیره کوچکی سر بیرون آورده بود و بهرنگ اصرار داشت به شنا خودش را به آن جا برساند. جزیره کوچک بود شاید سه چهار متر. حسین می گفت: پسر جان. شنا نمی خواهد. چهار قدم که برداری می رسی. بهرنگ می گفت: ببین ببین بابا. آب ر...سیده تا این جا. و دست اش را می گذاشت جلوی سینه اش. پا بلندی می کرد و نفس اش از سرمای آب حبس شده بود. سینا را می دید که آن گوشه نشسته و دارد از کیسه ی نایلونی همراه اش طعمه در می آورد و سر قلاب می زند. »[1] درباره رمان گاماسیاب روایت سال های اول انقلاب تا روزهای جنگ هشت ساله را توصیف می کند و با بیان وقایع تاریخی و شرایط آن روزها ماجرای پایان جنگ را به تصویر می کشد. داستان از سال 58 آغاز می شود و تا مرداد 67 ادامه دارد. داستان این رمان از گرگان شروع می شود و در عملیات مرصاد در کرمانشاه تمام می شود. داستان گاماسیاب ماهی ندارد درباره پسر نوجوانی است که در روستا رنجدیده ظلم اربابان است و در آستانه انقلاب به صف انقلابیون می پیوندد. در جریان جنگ تجربه می اندوزد و به فرماندهی منسوب می شود. در کنار سرگذشت این فرمانده شخصیت های دیگری هم در داستان دیده می شوند. مثل زنی به نام پوران که نگران است بمباران های هوایی همسر و پسرش را از او بگیرد، یا مردی که در شرایط بمباران هوایی شهر ها کارش را رها نمی کند و وقتی شهر مورد حمله دشمن قرار می گیرد سلاح بدست می گیرد و سرانجام نیز کشته می شود. نیز درباره زنی است به نام سوسن که عضو گروه های مبارزه مسلحانه است و در عین حال نسبت به این گروه ها معترض است. اما این رمان از لحاظ منتقدان فاقد ادبیت لازم است و خواننده را چندان به خود مشغول نمی کند. از این نظر رمان تنها روایت داستان هایی است در بستر یک تاریخ مهم سیاسی و اجتماعی ایران و تکنیک های ادبی چندانی در آن بکار گرفته نشده تا بتواند متن را به رمانی دلنشین و جذاب تبدیل کند. این رمان از لحاظ منتقدان فاقد ادبیت لازم است و خواننده را چندان به خود مشغول نمی کند. از این نظر رمان تنها روایت داستان هایی است در بستر یک تاریخ مهم سیاسی و اجتماعی ایران و تکنیک های ادبی چندانی در آن بکار گرفته نشده تا بتواند متن را به رمانی دلنشین و جذاب تبدیل کند. این کتاب پس از چهار سال انتظار از سوی نشر ثالث وارد بازار کتاب شده است. درباره نویسنده حامد اسماعیلیون نویسنده و دندانپزشک کرمانشاهی متولد سال 1355 است و هم اکنون در کشور کانادا زندگی میکند. تاکنون دو مجموعه داستان از وی به نامهای «آویشن قشنگ نیست» و «قناریباز» و یک رمان با عنوان «دکتر داتیس» منتشر شده است. همچنین گفتنی است مجموعه داستان «آویشن قشنگ نیست» در سال 88 برندهی جایزههای ادبی« گلشیری» و «روزیروزگاری» و نامزد جایزه های ادبی «مهرگان ادب» و «گام اول» گردیده و تاکنون پنج چاپ از آن منتشر شده است. « کت قهوه ای به تنش زار می زد. کنج دیوار ایستاده و زل زده بود به زمین. صورت درشتی داشت با ابروهای پر پشت و بینی بزرگی که افتاده بود در فاصله اندک دو چشم . با موهای سیخ سیخ کوتاه و گردنی باریک بر تنه ای لاغر چون گنجشکی لندوک.»[2] پی نوشت: [1] قسمتی از کتاب [2] قسمتی از کتاب
او بازگشته است! معرفی مختصر کتابهایی در زمینه ادبیات داستانی با عناوین: او بازگشته است، پل ناتمام، تدفین مادربزرگ، تولّدت مبارک، آقاکمال!، شومینه خاموش، «هفت داستان، هفت نویسنده، هفت شب» و درخت پرتقال. او بازگشته است! «او بازگشته است» ترجمه مهشید میرمعزی از رمان تیمور ورمش که به زندگی آدولف هیتلر اختصاص دارد، با عنوان «او بازگشته است» منتشر شد. این کتاب با مجوز ناشر اصلی اثر و با نظارت نویسنده به فارسی برگردانده شده است. میرمعزی درباره این کتاب اظهار کرد: در این رمان داستان خیالی زندگی هیتلر در روایتی طنزگونه بیان میشود. هیتلر روزی در ساختمانی در شهر برلین، در حالیکه لباسهای همیشگی و معروفش بوی نفت میدهد، از خواب برمیخیزد و با ورود به شهر، از اینکه کسی او را نمیشناسد، متعجب میشود. در واقع نویسنده با نوشتن این رمان در صدد بیان این نکته است که هنوز خطر حضور هیتلر وجود دارد و ممکن است باز هم شخصیتی شبیه هیتلر، و حتی خود او، در کشوری وارد شود و در این زندگی جدید هم طرفداران و پیروان خاص خود را بیابد. نسخه اصلی این کتاب در سال 2012 منتشر شد و همچنان در فهرست کتابهای غیرعامهپسند و پرفروش اشپیگل قرار دارد. همچنین با نظارت «ورمش»، قرار است فیلمی بر اساس داستان ساخته شود که او نگارش فیلمنامه را نیز به عهده گرفته است. «او بازگشته است» اثر تیمور ورمش با ترجمه مهشید میرمعزی در 391 صفحه، با شمارگان 1100 نسخه و به بهای 18 هزار تومان از سوی انتشارات نگاه منتشر شده است. «پل ناتمام» «پل ناتمام» رمان «پل ناتمام» اثر عبدالرحمان منیف با ترجمه محمد حزبایی منتشر شد. نویسنده در این رمان خاطرات سربازی را در روزهای جنگ مرور میکند. رمان «پل ناتمام» روایت ناکامیهای بعد از شکست اعراب در جنگ اسرائیل و داستان مردی شکستخورده و در آرزوی شکار پرنده رویایی است. بخش اعظم داستان در ذهن شخصیت اصلی داستان میگذرد و نویسنده در آن خاطرات سربازی را در روزهای جنگ مرور میکند. این کتاب ترجمهای از اثری به نام «حین ترکنا الجسر» است. «پل ناتمام» اثر عبدالرحمان منیف با ترجمه محمد حزبایی در 232 صفحه و به بهای 10 هزار تومان از سوی نشر پوینده منتشر شده است. «تدفین مادربزرگ» «تدفین مادربزرگ» چاپ دوم کتاب «تدفین مادربزرگ» نوشته گابریل گارسیا مارکز با ترجمه قاسم صنعوی منتشر شد. این کتاب برای نخستین بار سال 1364 با ترجمه قاسم صنعوی از سوی انتشارات نیمای مشهد به چاپ رسید و بعد از آن با بازنگری مترجم از سوی بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه منتشر شد. شخصیت اصلی داستان «تدفین مادربزرگ» زن مسنی است که هیچ کس باور نمیکرد روزی ممکن است از دنیا برود. او مادربزرگی قدرتمند و مالک منطقهای وسیع است و افراد زیادی در زیردست او قرار دارند. قدرت زیاد مادربزرگ او را تبدیل به دیکتاتوری کرده که به نظر میرسد مرگ او با به پایان رسیدن فرمانروایی مصادف میشود و نویسنده با روایت دورهای 14 روزه که بین مرگ تا تدفین او را در برمیگیرد اشاره و نقدی دارد بر استعمار و زورگوییهای رهبران جامعه. در این مجموعه داستانهایی با نامهای «خواب نیمروز سه شنبه»، «روزی چون روزهای دیگر»، «در این دهکده دزدی وجود ندارد»، «بعدازظهر شگفت بالتاثار»، «بیوه مونتی یل»، «یک روز بعد از شنبه»، «گلهای مصنوعی» و «تدفین مادربزرگ» ترجمه شده است. چاپ دوم کتاب «تدفین مادربزرگ» نوشته گابریل گارسیا مارکز و ترجمه قاسم صنعوی در 156 صفحه از سوی بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه منتشر شده است. «تولّدت مبارک، آقاکمال!» «تولّدت مبارک، آقاکمال!» «تولّدت مبارک، آقاکمال!» اثر یاکوب آرژونی با ترجمه ناصر زاهدی در مجموعه پلیسی «نقاب» منتشر شد. «تولّدت مبارک، آقاکمال!» را ناصر زاهدی بر اساس کتابی که در سال 2011 با عنوان « Happy Birthday, Turk » به زبان انگلیسی منتشر شده بود ترجمه کرده است. آرژونی نسخه آلمانی این کتاب را در سال 1985 و در سن 22 سالگی نوشته بود. «کمال کایانکایا» کارآگاه خصوصی ترک – آلمانی است که در روز تولدش مامور تحقیق درباره چگونگی قتل احمد هامول میشود. پروندهای که پلیس چندان تمایلی به حل معمای آن ندارد. از همان ابتدا نیز کایانکایا تهدید میشود و از او میخواهند که دست از این پرونده بردارد. «تولّدت مبارک، آقاکمال!» اثر یاکوب آرژونی با ترجمه دکتر ناصر زاهدی در 160صفحه و به بهای هشت هزار تومان از سوی نشر جهان کتاب منتشر شده است. «شومینه خاموش» «شومینه خاموش» رمان «شومینه خاموش» نوشته آلاله سلیمانی از سوی نشر آموت به كتابفروشیها راه یافت. رمان «شومینه خاموش» داستان زندگی شوکا، برادرزاده اسفندیار وهابزاده را كه یکی از ملاکین بزرگ است، توصیف میكند. وی در چهار سالگی پدر و مادرش را از دست داده و با عمویش زندگی میکند. در بخشی از این رمان میخوانیم: «وقتی نشست توی ماشین و در را بست، تمام احساسهای خوب دنیا ریخت توی دلم. میترسیدم یك وقت اتفاق عجیبی بیافتد كه این لحظه خوب را خراب كند. هزار تا اتفاقی كه ممكن بود خیلی هم عجیب نباشد مثل رسیدن به خانه كه این لحظه خوب را خراب میكرد.» رمان «شومینه خاموش» نخستین اثر داستانی آلاله سلیمانی، در 384 صفحه از سوی نشر آموت منتشر شد. «هفت داستان، هفت نویسنده، هفت شب» «هفت داستان، هفت نویسنده، هفت شب» مجموعه داستان «هفت داستان، هفت نویسنده، هفت شب» منتشر شد. در این کتاب داستانهایی از نویسندگان معاصر روس گنجانده شده است. قلیزاده درباره این مجموعه توضیح داد: در کتاب «هفت داستان، هفت نویسنده، هفت شب» آثاری از ادبیات معاصر روسیه برگزیده و ترجمه شده. در واقع داستانهای این کتاب از نویسندگانی انتخاب شده که هم اکنون زنده هستند و جوایز متعدد ادبی نیز به دست آوردهاند. این کارشناس ارشد ادبیات روس با بیان اینکه داستانهای این کتاب را از مجموعههای متفاوتی برای ترجمه انتخاب کرده، اظهار کرد: سعی کردم تنوع را در داستانها رعایت کنم. سه قشر مختلف یعنی کودک، مادر و فردی جوان در این داستانها راوی هستند. هر داستان حدود 15 صفحه است تا مخاطب در مدت زمان کوتاه بتواند آن را بخواند. اغلب داستانها فاقد توصیفات طولانیاند و مخاطب با خواندن همان صفحات ابتدایی داستان، با موضوع اصلی آشنا میشود. از همین رو عنوان «هفت داستان، هفت نویسنده، هفت شب» را برای کتاب انتخاب کردم زیرا خواننده اثر میتواند هر شب یک بخش از کتاب را بخواند و در یک هفته، با هفت نویسنده مختلف و داستانی از وی آشنا شود. «هفت داستان، هفت نویسنده، هفت شب» با ترجمه روحانگیز قلیزاده از سوی نشر «آرنا» در 178 صفحه و به بهای سه هزار و 500 تومان منتشر شده است. «درخت پرتقال» «درخت پرتقال» رمان «درخت پرتقال» اثر کارلوس فوئنتس از سوی نشر ققنوس منتشر شد. علیاکبر فلاحی، مترجم کتاب، معتقد است فوئنتس در این کتاب به بازآفرینی تاریخ میپردازد و تاریخ را وارونه روایت میکند. شیوهای که میتواند برای نویسندگان ایرانی الگوی مناسبی باشد. علیاکبر فلاحی، مترجم این کتاب، با بیان اینکه روز گذشته از انتشار «درخت پرتقال» فوئنتس مطلع شده اظهار کرد: فوئنتس در این کتاب مروری بر تاریخ و شکلگیری اسپانیا و مکزیک امروزی دارد. این نویسنده در بخشی دیگر از کتابش به موضوع کشف آمریکا توسط کریستف کلمب میپردازد و از تفاوتهای فرهنگی ملتهای گوناگون سخن میگوید. به گفته فلاحی این کتاب میتواند برای مخاطبان ایرانی تاریخ نیز جذاب باشد. وی با بیان این مطلب افزود: مخاطبان فارسیزبانی که تاریخ ایران را خوانده باشند میدانند که ایران همواره محل برخورد فرهنگها بوده و از همین زاویه، مطالعه این کتاب نیز میتواند جذاب و خواندنی باشد. فوئنتس در جایی گفته بود که هیچ نژاد خالصی در جهان نداریم و همه افراد به نوعی دورگه هستند زیرا تاریخ کشورها با هم گره خوردهاند. مسالهای که میتواند سبب شود مطالعه تاریخچه همه کشورهای جهان برای علاقهمندان به این حوزه جذاب باشد. «درخت پرتقال» اثر فوئنتس با ترجمه علی اکبر فلاحی با شمارگان 1650 نسخه، در 232 صفحه و به بهای 9 هزار و 800 تومان از سوی نشر ققنوس منتشر شده و از روزهای آینده در کتابفروشیها توزیع میشود.
پسر بچه چهل ساله «نمکی و مار عینکی» داستان افسانه ای پسرکی نوجوان است که خودش را چهل ساله جا می زند و برای پیدا کردن هفت دزد و هفت یاوقت راهی شهر و روستا می شود و با ماجراهای شگفت و گاه خنده داری رو به رو می شود. پسر بچه چهل ساله نمکی و مار عینکی.فرهاد حسن زاده.انتشارات سوره مهر.چاپ سوم. تهران1392:.2500 نسخه.276صفحه.قیمت: 4000 تومان. «مار عینکی بالا و بالاتر آمد و لحظه به لحظه درشت تر و دراز تر می شد و مردم با تعجب به هم می گفتند ماری به این بزرگی چه طور در صندوقی به آن کوچکی جا گرفته؟ پولک های بدن عینکی زیر نور آفتاب می درخشید و برق می زد و هر لحظه رنگی از هفت رنگین کمان به خود می گرفت»[1] موضوع داستان و پرداخت قصه ماجرا از این قرار است که نمکی و دوستش تیمور در میدانچه شهر مشغول معرکه گیری هستند. آنها برای تماشاچی ها زنجیر می چرخانند و قفل می شکنند و مارافسایی می کنند. اما هیچ کس حاضر نیست برای بازی های نمایشی آنها پول بدهد. ماری نمکی ماری است هندی که با نمکی خیلی رابطه خوب و صمیمی دارد و در بازی ها و معرکه گیری ها همیشه بازی های جالبی در می آورد و گاهی هم از سر شیطنت با نمکی همراهی نمی کند. یک روز که نمکی و تیمور دارند نمایش معرکه گیری خودشان را اجرا می کنند و مردم هم بر و بر به آنها چشم دوخته اند و هیچ کس هم دست توی جیبش نمی کند، جارچیان شهر از راه می رسند و خبری می آوردند. جارچیان نمایش آنها را به هم می زنند تا بگویند هفت دزد، هفت یاقوت پادشاه را دزدیده و در رفته اند و اگر کسی دزدها را به پادشاه تحویل بدهد صاحب سه تا از آن یاقوت ها می شود. نمکی و مار عینکی اش راهی شهر می شوند تا دزد ها را پیدا کنند. نمکی که خود را چهل ساله می داند با هوش و ذکاوتی که از خود نشان می دهد می تواند همه موانع را پشت سر بگذارد. رابطه خوب و صمیمی او با یک مار عینکی باعث لحظات مفرح و شادی است که قصه را برای خواننده جذاب تر می کند. نمکی و مار عینکی در 12 فصل روایت می شود. نمکی به کمک مار عینکی یکی یکی دزدان را شناسایی و دستگیر می کند و همه را تحویل پادشاه می دهد. او با زبان شیرین و حرف های عمیقا حکیمانه اش همه را محسور خود می کند. نمکی و مار عینکی باز نویسی قصه های فولکوریک قدیمی است که فرهاد حسن زاده به خوبی از پس اش بر امده و ان را به زیبایی نوشته است. این رمان برای گروه سنی نوجوانان نوشته شده است. ذکاوت، هوش، راستگویی و عدالت محوری از مفاهیمی است که در این اثر برجسته شده و نویسنده به آنها پرداخته است. اقتباس انیمیشنی اثر نمکی و مار عینیک همچنین به فیلمنامه ای انیمیشنی در آمده است. در ساخت انیمیشن این اثر به انتقال مفاهیم دینی و ارزش های اسلامی پرداخته شده است. این انمیشن از پاییز امسال از شبکه پویا پخش شد. انیمیشن نمکی و مار عینکی به کارگردانی «علی رضا فرمانی» و تهیه کنندگی مرکز پویا نمایی صبا در 12 قسمت و 15 دقیقه با تکنیک دو بعدی تولید شده است. حرف های نویسنده حسن زاده درباره شکل گیری داستان نمکی و مار عینکی می گوید: حدود سال 1374 اولین نسخه این داستان به نام هفت دزد و هفت یاقوت کبود نوشته شد. اسم شخصیت این داستان اصلان بود که بعد ها به نمکی تغییر کرد. این داستان برای کمیک استریپ نوشته شده بود و خودم نیز طرح های ساده ای برایش زدم. تصویرگر آن نیز «علی خدایی» بود. آن مجموعه 25 شماره داشت و سه سال بعد در تابستان سال 1377 آن را باز نویسی کردم و به شکل رمان در آوردم. کار توصیفی شد و شخصیت ها پخته تر شدند تا اینکه سال 84 برای ساخته شدن انیمیشنش اقدام کردم. اما چون ساخت فیلم خیلی طولانی شد باز دوباره ان را باز نویسی کردم و این بار انتشارات سوره مهر ان را منتشر کرد. این نسخه از همه نسخه ها بهتر ازآب در آمد. نمکی و مار عینکی در 12 فصل روایت می شود. نمکی به کمک مار عینکی یکی یکی دزدان را شناسایی و دستگیر می کند و همه را تحویل پادشاه می دهد. او با زبان شیرین و حرف های عمیقا حکیمانه اش همه را محسور خود می کند..» پی نوشت: [1]صفحه 15 کتاب
گذشته گرایی در ادبیات گذشته گرایی و داشتن حس نوستالژیک نسبت به آن یکی از ویژگی های انکار ناپذیر اجتماعی و فرهنگی ماست و بازتاب و تأثیر آن را به خوبی می توان در ادوار مختلف تاریخی کشورمان حس کرد. یادداشتی بر “گذشته گرایی در ادبیات” ادبیات به عنوان یکی از ارکان هنری و فرهنگی جوامع به خوبی می تواند منعکس کننده ی تفکرات و بینش یک ملت باشد. اگرچه تری ایگلتون چنین عنوان می کند که: «می توان گفت که رابطه ی ادبیات با شیء، خود رابطه ی بازتابی متقارن و یک به یک نیست، شیء کژدیسه می شود، انکسار می یابد و محو می شود. شاید بیشتر به شیوه ی باز آفرینی اجرای تئاتری از متن می ماند تا آیینه ای که شیء را بازتاب می کند.» (ایگلتون،1383:ص80) اما نمی توان تأثیر و بازتاب متقابل ادبیات و اجتماع را نسبت به هم نا دیده گرفت. به طور محسوس تأثیر اجتماع و وقایع آن در آثار ادبی ادوار مختلف قابل مشاهده است و همچنین تأثیر ادبیات بر اجتماع نیز غیر قابل انکار می نماید، مثلاً تأثیر شعر رودکی بر امیر بخارا، تأثیر شاعران مشروطه بر دوران خود و تأثیر شاعران جنگ تحمیلی و … (ر.ک یگانه) با در نظر گرفتن این تأثیر متقابل می توان ویژگی و بینش مورد بحث را در جای جای ادبیات فارسی مشاهده کرد که در عین حال نیز همین بازتاب ها به نوبه ی خود در شکل گیری باز اندیشی گذشته گرایانه در فرهنگ ما مۆثر است. «یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست آنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود» (حافظ:غزل 235) نمونه ی این چنین اشعار چه عاشقانه و چه انتقادی در ادبیات ما فراوان است. داشتن حس نستالژیک نسبت به دوران درخشان گذشته اتفاق تازه ای نیست و نمونه ی بارز آن در اشعار شاعر معاصر، اخوان ثالث به خوبی قابل مشاهده است. «پوستینی کهنه دارم من یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبارآلود سال خوردی جاودان مانند مانده میراث از نیاکانم مرا این روزگار آلود (اخوان ثالث:میراث) «باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید» (اخوان ثالث:باغ بی برگی» این گذشته گرایی ها گرچه در اصل بنای ارتباط با تاریخ و همچنین تثبیت موقعیت یک ملت را در بین ملل دیگر از لحاظ تمدن و فرهنگ تشکیل می دهد، اما زمانی که به اندیشه و رفتار اجتماعی بدل شود آثار مخرب انکار ناپذیری در پی خواهد داشت که اگر پرده ی تعصب را از پیش چشم برداریم به خوبی می توانیم نمونه های آن را در اطرافمان مشاهده کنیم. حتی شاعر عارف مسلکی مثل سهراب نیز از این گذشته اندیشی در امان نمی ماند و حسرت زمانی را در شعر خود به تصویر می کشد که انسان با طبیعت رابطه ی نزدیک تری داشت. «روزی که دانش لب آب زندگی می کرد انسان در تنبلی لطیف یک مرتع با فلسفه های لاجوری خوش بود در سمت پرنده فکر می کرد با نبض درخت، نبض او می زد مغلوب شرایط شقایق بود» (سپهری: از آبها به بعد) گذشته از این نمونه های کتبی، نمونه های زیادی از گذشته گرایی و گذشته اندیشی را می توان به خوبی در زندگی عادی و گفتارها و رفتارهای اجتماعی مشاهده کرد. دل بستگی شدید به یادبودها و یادگاریها، مرده پرستی های افراطی و به دور از منطق، یاد کرد های شکوهمند از دوران قبل از اسلام یا دوران آغازین ظهور اسلام و … همه و همه مثال هایی هستند که در عمق بینش اجتماعی و فرهنگی ما ریشه دوانده اند و متأسفانه در بیشتر موارد ایجاد کننده سکون و انحطاط در جامعه می باشند. این گذشته گرایی ها گرچه در اصل بنای ارتباط با تاریخ و همچنین تثبیت موقعیت یک ملت را در بین ملل دیگر از لحاظ تمدن و فرهنگ تشکیل می دهد، اما زمانی که به اندیشه و رفتار اجتماعی بدل شود آثار مخرب انکار ناپذیری در پی خواهد داشت که اگر پرده ی تعصب را از پیش چشم برداریم به خوبی می توانیم نمونه های آن را در اطرافمان مشاهده کنیم. به نظر می رسد سیستم آموزشی کشور نیز دستخوش همین گذشته گرایی ها باشد، مثلاً رشته ی تحصیلی نگارنده، زبان و ادبیات فارسی مبلغ بی چون و چرای سنت و گذشته گراییست و به جای پرداختن به مباحثی مثل ادبیات مدرن، جامعه شناسی و نقد ادبی، زبان شناسی و … بیش از هجده واحد عربی و تکرار مکررات ادبیات سنتی فارسی را به خورد دانشجویان می دهد.. گذشته از این در بیشتر مواقع برای فرار از مشکلات کنونی یا سخن از حس حسرت بار نسبت به گذشته های دور و درخشان به میان می آید و یا تأثیرات مخرب گذشتگان مد نظر قرار می گیرد که در هر دو صورت هیچ سود قابل ملاحظه ای برای امروز و فردای جامعه در بر ندارد. به هر حال گذشته گرایی چه در موارد تغزلی و عاشقانه و چه در موارد انتقادی یکی از بن مایه های آثار ادبی ما به شمار می آید و در بر دارنده ی تأثیر متقابل جامعه و ادبیات بر یک دیگر است و به خوبی چهارچوب تفکرات و بینش جاری در فرهنگ ما را به تصویر می کشد. همانطور که گفته شد این آثار از نگرش گذشته گرایانه ی جامعه نشأت گرفته اند و به نظر می رسد بار ها و بار ها تأثیرات مخرب خود را در نسل کنونی و نسل های دیگر به جای خواهد گذاشت. منابع : 1,ایگلتون،تری.1383, مارکسیسم و نقد ادبی، ترجمه ی اکبر معصوم بیگی. تهران: دیگر. 2,جوادی یگانه، محمد رضا. جامعه شناسی ادبیات. aryaadib.blogfa.com/post-736.aspx 3,حاف1 خواجه شمس الدین محمد.1384, دیوان حاف1 به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی. تهران: زوار. 4,اخوان ثالث،مهدی.1387, آخر شاهنامه. چاپ بیستم.. زمستان. 5,کاخی،مرتضی.1370 باغ بی برگی. چاپ اول. ناشران. 6,سپهری،سهراب.1368, هشت کتاب. چاپ هفتم. تهران: طهوری.
سبك زندگی داستاننویس كسی كه میخواهد داستاننویسی پیشه كند، ناچار باید سبك زندگی ویژهی داستاننویس داشته باشد، زیرا این حرفه با نوشتن یك یا چند داستان محقق نمیشود و داستاننویس كسی است كه داستاننوشتن را حرفهی خودش قرار میدهد و بعید است تا پایان عمر از آن دست بكشد. نويسندگي سبك زندگی به مجموعه رفتارها، مدلها و الگوهای كنشی و واكنشی هر كسی گفته میشود كه بر ماهیت و محتوای روابط و تعاملهای اجتماعی او نیز دلالت میكند. داستاننویسی حرفهی ویژهای است كه ابعاد هنری دارد و باید در نهایت به خلق اثر هنری بینجامد، همچنین كنشی انسانی برای درك هستی و پرسش دربارهی آن محسوب میشود. كسی كه میخواهد داستاننویسی پیشه كند، ناچار باید سبك زندگی ویژهی داستاننویس داشته باشد، زیرا این حرفه با نوشتن یك یا چند داستان محقق نمیشود و داستاننویس كسی است كه داستاننوشتن را حرفهی خودش قرار میدهد و بعید است تا پایان عمر از آن دست بكشد. این روزها گاهی چیزهایی گفته میشود كه ربطی به سبك زیستن داستاننویس ندارد. برای مثال، به شوخی یا جدی گفته میشود، داستاننویس باید سیگار بكشد، بدخلق و تنها باشد، فحشهای ركیك بدهد، شبها بیدار بماند و روزها بخوابد و از اینجور اداها كه بهنظرم ربط چندانی به سبك زندگی داستاننویسی ندارد. به شما اطمینان میدهم، میتوانید داستاننویس باشید و سیگار نكشید، بدخلقی نكنید، تنها نباشید، فحش ندهید و شبزندهداری هم نكنید. اما سبك زندگی داستاننویس چند خصوصیت مشترك دارد كه هر داستاننویسی برای ماندن در این حرفه باید وارد روش زیستیاش كند. اول اینكه، داستان باید یك موضوع جدی برای داستاننویس باشد. بهتر است داستاننویسی شغل نویسنده باشد و صبح كه از خواب برمیخیزد، دوش بگیرد، صبحانه بخورد و طبق برنامه، بخواند یا بنویسد و تا پایان روز بهطور تمام وقت مشغول خواندن یا نوشتن باشد. ولی در ایران سخت است (دستكم نویسندههای جوان و میانسال) بتوانید چنین شرایطی را تجربه كنید. پس باید هرطور شده زمان مناسبی برای خواندن و نوشتن داستان تعیین كنید و جز در شرایط اضطراری برنامهاش را تغییر ندهید. در واقع باید با خواندن و نوشتنِ داستان زندگی كنید. دوم اینكه، داستاننویس باید بیش از آنچه مینویسد، داستان و مطلب دربارهی داستان بخواند. این روزها داستاننویسانی هستند كه كم میخوانند. این روش با سبك زندگی داستاننویس جور درنمیآید و بعید است چنین كسی داستانهای خوبی بنویسد. كسی كه داستان نمیخواند و داستان مینویسد، شبیه ورزشكاری است كه سر تمرین نمیرود و میخواهد در مسابقه شركت كند. بنابراین، بهتر است در نوبتهای مشخص، كتابهای لازم را تهیه كنید و آنها را در نوبت خواندن قرار دهید. یافتن كتابهای خوب هم كار هر كسی نیست. داستاننویس باید نویسندگان و ناشران خوب را بشناسد و اخبار آنها را پیگیری كند. این روزها گاهی چیزهایی گفته میشود كه ربطی به سبك زیستن داستاننویس ندارد. برای مثال، به شوخی یا جدی گفته میشود، داستاننویس باید سیگار بكشد، بدخلق و تنها باشد،... سوم اینكه، داستاننویس باید روابطش را براساس نیاز كارش تنظیم كند. تجربه كردن، جستوجوگری و جسارت از خصوصیتهای داستاننویسان است. نویسندهای كه كنج خانه مینشیند و فقط از یك پنجرهای كوچك به جهان مینگرد، تجربههای دنیا به اندازهی همان پنجره به سراغش میآیند. حشر و نشر با یك طبقهی خاص و لولیدن بین چند دوست و همفكر برای سبك زندگی نویسنده مفید نیست. سفر كردن، گفتوگو با مردم كوچه و خیابان، جستوجو در هر چیزی كه ممكن است تفاوتی را القاء كند، برای داستاننویس لازم است. بودن با مردم و دیدن رفتارهای آنها و شنیدن حرفهایشان با عوامزدگی فرق دارد. نویسنده نباید عوامزده باشد، بلكه همیشه باید برای تغییر آماده شود، ولی ژست روشنفكری كسی را داستاننویس نمیكند. چهارم اینكه، داستاننویس باید صبور و با پشتكار باشد. این كار با بسیاری از حرفهها متفاوت است. هر بار كه داستانی مینویسید، در معرض تجربهی جدیدی هستید. داستاننویس شدن و داستاننویس ماندن سخت است. ممكن است مدتها زحمت بكشید و بنویسید، ولی ناشر معتبری كارتان را برای انتشار نپسندد یا اجازهی انتشار برای كتابتان صادر نشود. گاهی نیز این مشكلات برطرف میشوند و كتابتان منتشر میشود، ولی فروخته نمیشود یا منتقدان آن را نمیپسندند و كلی حرف درشت بارتان میكنند. روح هنرمند حساس است، ولی داستاننویس باید جمع نقیضین هم باشد و بهنوعی پوست كلفت بشود. پنجم اینكه، بسیار بعید است داستانی با یك یا دو بار نوشته شدن، كار قابلی از آب دربیاید. بنابراین، داستاننویس باید حوصله داشته باشد و داستانش را بارها بازنویسی كند. یادتان باشد، بازنویسی كارِ اضافی كردن نیست. بازنویسی جزیی از داستاننویسی است. همانطور كه مجسمهساز مجسمهاش را بارها میتراشد تا آنچه میخواهد از كار درآید، داستاننویس هم باید جملهها را بتراشد تا داستان درست از آب دربیاید. عجولی و بیحوصلگی تناسبی با سبك زندگی داستاننویس ندارد. ششم اینكه، داستاننویس تجربه زیستناش را بازآفرینی میكند، ولی تجربهی زیستن او فقط واقعیتهای پیرامونش نیستند. رویاها و كابوسهای او نیز جزیی از تجربهی زیستناش هستند. داستاننویس باید رویاپردازی كند و از هر فرصتی برای رویاپردازی استفاده كند. زمانهای زیادی در زندگی همه هست كه به زمانهای مرده معروفاند. زمانهایی كه پشت ترافیك گیر كردهاید، وقتی منتظر آمدن دوستی هستید، در حمام و دستشویی، وقتی خوابتان نمیبرد و حتی زمانی كه كارهایی مثل ظرف شستن و غذا پختن دارید، میتوانید رویاپردازی كنید. داستاننویس میتواند در این فرصتها با شخصیتهای داستانش حرف بزند، رفاقت كند و به جنبههای شخصیتی آنها پی ببرد. این باید جزیی از سبك زندگی داستاننویس باشد و اگر چنین باشد، او بهترین استفاده را از زمانهای مرده كرده است.
مرگ شبپره یادداشتی مستندنگارانه از ویرجینیا وولف همان نیرویی که موجب برانگیختن کلاغها، گاوآهنها، اسبها، و حتی علیالظاهر تپههای لُخت نحیف میشد، شبپره را نیز پرپرزنان از این سو به آن سوی قلمروی چهارگوشاش بر جام پنجره میفرستاد. مرگ شب پره شبپرههایی را که در روز پرواز میکنند بهراستی نباید شبپره نامید؛ آن حس خوشایندِ شبهای تاریک پاییزی و شکوفههای پیچک را که حتی معمولیترین شبپرهی زردبالِ خفته در سایهی پرده همواره در ما برمیانگیزد، آنها بیدار نمیکنند. شبپرههای روزپروازْ موجوداتی دورگه هستند، نه سرخوش مثل پروانهها و نه محزون همچون گونهی خودشان. در هر حال، نمونهی حاضر، با آن بالهای باریکِ یونجهایرنگ، با شرابههایی به همان رنگ در حاشیه، به نظر خشنود از زندگی میآمد. صبح دلپذیری بود، اواسط ماه سپتامبر، معتدل، لطیف، اما با رایحهای تند و تیزتر از ماههای تابستان. گاوآهن داشت زمین روبروی پنجره را خط میانداخت، و جایی که خیش از آن گذشته بود، زمین کوبیده و هموار بود و از رطوبت میدرخشید. چنان نیرویی از دشتها و تپهی ماورای آن به درون اتاق میریخت که ثابت نگه داشتن چشمها روی کتاب را سخت میکرد. کلاغها هم یکی از آن جشنهای سالانهشان را ترتیب داده بودند؛ در حال اوجگیری در اطراف نوک درختان، طوری که انگار توری وسیع با هزاران نقطه سیاه به هوا پرتاب شده باشد؛ توری که بعد از چند لحظه به آرامی روی درختان مینشست، تا وقتی هر شاخه انگار صاحب گرهای در انتهای خود میشد. بعد ناگهان تور دوباره به هوا پرتاب میشد، این بار در دایرهای بزرگتر، با نهایت هیاهو و قیلوقال، گویی پرتاب در هوا و فرود آرامشان بر نوک درختانْ تجربهای فوقالعاده هیجانانگیز باشد. همان نیرویی که موجب برانگیختن کلاغها، گاوآهنها، اسبها، و حتی علیالظاهر تپههای لُخت نحیف میشد، شبپره را نیز پرپرزنان از این سو به آن سوی قلمروی چهارگوشاش بر جام پنجره میفرستاد. آدم دست خودش نبود که تماشایش نکند. در حقیقت، آدم حتی متوجه میشد که نوعی احساس ترحم غریب در قبال او حس میکند. آن روز صبح، قابلیتهای لذت آنقدر عظیم و گوناگون به نظر میرسید که داشتنِ سهم ناچیز یک شبپره از زندگی، و آن هم یک شبپرهی روز، تقدیر سختی مینمود؛ و شور و شوق شبپره در کامجویی از فرصتهای ناچیزش به منتهای درجه رقتانگیز بود. با شور و حرارت به گوشهای از قلمرویش میپرید، و پس از ثانیهای توقف در آنجا، به گوشهای دیگر. و مگر کاری برای او باقی میماند جز پرواز به گوشهی سومی و بعد چهارمی؟ این تنها کاری بود که از دستش برمیآمد، فارغ از ابعاد تپهها، پهنای آسمان، دود دوردست خانهها، و گهگاه صدای رمانتیک یک کشتی بخار در دریا. شبپره هر آنچه میتوانست انجام دهد انجام داد. به هنگام نظارهاش، به نظر میرسید رشتهای بسیار باریک، اما خالص، از انرژی عظیمِ جهان در بدن نحیف و شکنندهاش رخنه کرده است. هر بار که عرض شیشه را میپیمود، از نمایان شدنِ رگهای از نور حیات لذت میبردم. با این همه، از آنجا که شبپره بسیار کوچک، و شکل بسیار سادهای از انرژی سرشاری بود که از پنجرهی گشوده وارد میشد و راهش را از میان بیشمار دالانهای باریک و پیچیدهی مغز من و دیگر انسانها میپیمود، چیزی حیرتانگیز و در عین حال رقتانگیز درش وجود داشت. گویی کسی دانهی کوچکی از زندگی ناب را برداشته، در نهایت ظرافت با کرک و پر آراسته و به رقص و حرکات زیگزاگ واداشته تا به ما سرشت حقیقی زندگی را نشان دهد. وقتی اینگونه به آن نگریسته شود، دیگر نمیتوان بر غرابتش فائق آمد. با دیدنش که آنطور خمیده و برجسته و آراسته و وامانده به ناچار با بیشترین ملاحظه و وقار حرکت میکند، آدمی قادر است زندگی را تمام و کمال به فراموشی بسپارد. و باز، فکر اینکه اگر در هیأتی دیگر زاده شده بود چه زندگیای میتوانست داشته باشد، باعث میشد آدم فعالیتهای ساده او را با نوعی ترحم بنگرد. شبپره که خود را روی پا برگردانده بود اکنون به شایستهترین و بردبارانهترین نحوْ آرام گرفته بود. انگار میگفت بله، مرگ قویتر از من است پس از مدتی، ظاهراً خسته از جست و خیزش، بر لبهی پنجره در آفتاب جا خوش کرد، و با پایان یافتن این نمایش غریب، او را از یاد بردم. بعد، نگاهم را که بالا آوردم، چشمانم را به خود جلب کرد. در تلاش برای از سرگیری رقصش بود، اما آنقدر خشک یا دستپاچه به نظر میرسید که تنها توانست به پایین پنجره پرپر بزند؛ و وقتی هم تلاش کرد عرض پنجره را پرواز کند ناکام ماند. من که سخت دلمشغول مسائل دیگری بودم، تا مدتی این تلاشهای بیثمر را بدون فکر تماشا میکردم، و ناخودآگاه منتظر بودم شبپره پروازش را از سر بگیرد، همانطور که کسی در انتظارِ آغاز به کار دوبارهی ماشینی میماند که لحظهای موقتاً از حرکت باز ایستاده، بدون توجه به دلیل از کار افتادنش. پس از شاید هفتمین تلاش، از لبهی چوبی پنجره سُر خورد و در همان حال که بالهایش را به هم میزد به پشت روی هرهی پنجره افتاد. درماندگی حالتش مرا برانگیخت. از ذهنم گذشت که به دردسر افتاده؛ دیگر نمیتوانست خودش را بلند کند؛ پاهایش بیهوده تقلا میکردند. اما، در همان حال که مدادی را دراز کردم تا کمکش کنم خود را سرپا کند، متوجه شدم این ناکامی و دشواری همانا نزدیک شدن مرگ است. مداد را دوباره زمین گذاشتم. پاها بار دیگر تکانی به خود دادند. در انتظارِ آن علیالظاهر دشمنی بودم که با آن در نبرد بود. به بیرون نگاه کردم. آنجا چه رخ داده بود؟ از قرار معلوم نیمروز بود، کار در زمینها متوقف شده بود. سکون و آرامشْ جایگزین جنبوجوش پیشین شده بود. پرندهها در پی غذا به نهرها رفته بودند. اسبها بیحرکت ایستاده بودند. با همهی این احوال اما هنوز نیرویی آنجا بود، انباشته آن بیرون، بیتفاوت، غیرشخصی، بدون اینکه به چیز خاصی بپردازد؛ به نوعی علیه آن شبپرهی یونجهایرنگ بود. سعی برای انجام هر کاری بیهوده بود. فقط میشد تلاشهای خارقالعادهی آن پاهای کوچک را در مقابله با مرگی قریبالوقوع تماشا کرد که اگر میخواست، کل یک شهر، نه صرفاً یک شهر، بلکه تودههای انسانها را غرق میکرد؛ میدانستم که هیچ چیز در مقابل مرگ بختی ندارد. با وجود این، پس از وقفهای از سر خستگی، پاها دوباره به جنبش افتادند. این آخرین اعتراضْ بینظیر بود، و نیز آنقدر پرجوش و خروش که شبپره سرانجام موفق شد خود را روی پاها برگرداند. همدلی آدم البته به تمامی با زندگی بود. همچنین، وقتی هیچکس نبود که اهمیت بدهد یا بفهمد، این تلاش عظیم از جانب شبپرهای ریزنقش و بیمقدار، در مقابل نیرویی چنین مهیب، برای حفظ چیزی که هیچ کس دیگری به آن بهایی نمیدهد یا میلی برای حفظش ندارد، آدم را به نحوی عجیب تحت تأثیر قرار میداد. بار دیگر، به نوعی زندگی همچون دانهای ناب به چشم میآمد. مداد را دوباره برداشتم، گرچه به عبث بودن این کار واقف بودم. اما حتی در حالی که چنین میکردم، نشانههای بیچونوچرای مرگ خود را نمایان میکردند. بدن آرام گرفت، و بلافاصله خشک شد. نبرد پایان یافته بود. موجودِ ریزنقشِ بیمقدار اکنون با مرگ آشنا بود. در حالی که به شبپرهی مرده مینگریستم، این پیروزیِ حاشیهای و کوچک از سوی چنین نیروی عظیمی بر چنین رقیب فرومایهای مرا آکنده از شگفتی ساخت. درست همانگونه که چند دقیقه پیش زندگی عجیب بود، اکنون مرگ نیز به همان اندازه عجیب مینمود. شبپره که خود را روی پا برگردانده بود اکنون به شایستهترین و بردبارانهترین نحوْ آرام گرفته بود. انگار میگفت بله، مرگ قویتر از من است.
شخصیتهای مونث داستانهای من همگی بردهاند ! گفتوگو با ایزابل آلنده كتابهای من از روی تجربههای شخصی خودم، خاطراتم و داستانهایی كه از جاهای مختلف به من میرسد، نوشته میشود. هر كسی داستان خودش را دارد، دنیا پر از داستان است. فرآیند خلق داستان رازآلود است. ایزابل آلنده ایزابل آلنده متولد 2 آگوست 1945 در شهر لیمای پرو است؛ جایی كه زمانی پدرش به عنوان دیپلمات شیلیایی فعالیت میكرد. او به عنوان دختر یك دیپلمات شیلیایی به دور دنیا سفر كرد. پدرش پسرعموی سالوادور آلنده، رییسجمهوری شیلی بود. آلنده در ابتدا روزنامهنگار بود و بعد از مصاحبه با پابلو نرودا كه او را بدترین روزنامهنگاری معرفی كرده بود كه در عمرش دیده و به او توصیه كرده بود كه میتواند رماننویس بهتری باشد تا خبرنگار، به سمت نوشتن داستان سوق داده شد. «خانه ارواح» نخستین رمان آلنده بود كه در سال 1982 در 40سالگیاش منتشر شد. ایزابل آلنده این نویسنده شیلیایی، ممكن است كه در كالیفرنیا زندگی كرده باشد، اما آثارش حالوهوای جهانی دارد، حتی فراجهانی. كتابهایش مملو از كاراكترهای زن سرشار از زندگی و رگههایی از رئالیسم جادویی است و تعدادی از آنها مانند «خانه ارواح» و «از عشق و سایهها» فیلم شدهاند. آلنده به عنوان یك نویسنده، در جاهای مختلفی زندگی كرده است: در شیلی به عنوان روزنامهنگار، در ونزوئلا به عنوان تبعیدی سیاسی و اكنون در ایالاتمتحده به عنوان نویسنده و فعال حقوق زنان. تاكنون از وی بیش از 17 كتاب منتشر شده است كه 12 تای آنها به فارسی ترجمه شده است: «زورو»، «اینس روح من»، «جنگل كوتولهها»، «دختر بخت»، «پائولا»، «تصویر كهنه» و... «جزیره زیر دریا» آخرین رمان وی است كه از زبان اصلی توسط «زهرا رهبانی» ترجمه و از سوی نشر «گلآذین» منتشر شده است. «جزیره زیر دریا» خواننده را به 200 سال قبل بازمیگرداند؛ زمانی كه قیام بردگان منجر به تولد «هاییتی» به عنوان نخستین جمهوری مستقل سیاهان در جهان شد. بخشی از رمان در كشتزارهایی میگذرد كه انقلاب بردگان از آنجا آغاز شد؛ تنها واقعه شگفتانگیزی كه در تاریخ قیام بردگان به پیروزی انجامید؛ ماجرای رمان در هاییتی و نیواورلئان در اواخر سالهای 1700 و اوایل 1800 میلادی رخ میدهد. رمان درباره زن بردهیی است كه برای آزادی خود تلاش میكند و آلنده از این موضوع به نحوی استفاده كرده تا از تبعیض نژادی در روح بسیاری از سیاستمداران امریكایی انتقاد كند و همین موجب شد تا همزمان با انتشار این رمان در امریكا، حواشی بسیاری را با خود همراه سازد و جنجال بهپا كند. امریكای جنوبی همیشه برای آلنده عزیز خواهد بود. او هنوز داستانهایش را به زبان اسپانیولی مینویسد و «جزیره زیر دریا»، شاهد این مدعاست. در این مصاحبه كه برگزیده چند مصاحبه آلنده با مطبوعات غربی است، وی افكارش را درباره این رمان و هاییتی با خوانندگانش در میان میگذارد و درباره نقش تساوی حقوق زن در نوشتههایش بحث میكند. در مطبوعات مكررا از «ساریته» -كاراكتر اصلی «جزیره زیر دریا»- به عنوان یك «زن قوی» نام برده میشود. تاریخ همیشه توسط فاتحان یا كسانی كه بر مسند قدرتند نوشته میشود، اما با این وجود ساریته هنوز هیچ آزادیای ندارد. او تسلیم نژاد آفریقایی و منزلت انسانی خویش است. چرا تصمیم گرفتید كه یك برده جوان دختر را در مركز داستان قرار دهید؟ موضوع آزادی به ویژه برای زنان ذهن مرا به خود مشغول كرده است. زنان مورد سوءاستفاده و تجاوز قرار میگیرند آنان ضعیفترین ضعفا هستند. آنان باید قوی و آسودهخاطر باشند تا بتوانند بر موانعی كه سر راه سرنوشتشان سبز میشود، غلبه كنند. این موضوعات یك داستان خوب میسازند. بیشتر شخصیتهای مونث داستانهای من به شیوهیی بردهاند، اما تا زمان نوشتن «ساریته» من درباره یك برده ننوشته بودم. داستان ساریته، یك مورد حاد است. كتابهای شما خوانندگان را به مكانهای زیادی از جمله زادگاه شما در شیلی و محله كنونیتان در سانفرانسیسكو میبرد. چه چیزی باعث شد كه شما درباره دوران استعمار هاییتی در «جزیره زیر دریا» بنویسید؟ من اصلا بنا نداشتم این رمان [خاطرات زیر دریا] را بنویسم. من قبلتر از آن یك رمان نوشته بودم به اسم «زورو». یكی از فصلهای این رمان در نیواورلئان رخ میدهد. به آنجا رفتم و چندین بار درباره نیواورلئان تحقیق كردم. در ضمن این تحقیق متوجه شدم كه بخش زیادی از شخصیت این شهر، 200 سال پیش توسط 10 هزار پناهنده كه از هاییتی گریخته بودند، شكل گرفته است. آنها به همراه خانوادهها و بردهها و همسران رنگینپوست و بچههایشان از هاییتی گریختند. حادثه عجیبی بود. این حادثه شهر نیواورلئان را به كلی دگرگون كرد. بنابراین وقتی برای نوشتن رمان جدیدم درباره نیواورلئان تحقیق كردم، نیاز داشتم بدانم این 10هزار پناهنده چرا به نیواورلئان رفته بودند. چه نوع تحقیقاتی انجام دادید كه به طور موثق نشاندهنده اوضاع قرن 18 و 19 سنتدومینگو، هاوانا و نیواورلئان بود؟ كتابهایی درباره تاریخ كاراییب، هاییتی، اروپا و ایالات متحده را خواندم. همهشان به هم مربوط بود و همچنین چندین زندگینامه از توسانت لوورچر [رهبر انقلاب هاییتی كه ملقب به ناپلئون سیاه بود، (1803-1743) ] و تریلوژی بینظیر مدیسن اسمارتبل [نویسنده امریكایی، 1957) ] درباره توسانت لوورچر خواندم. من از طرفداران رئالیسم جادویی هستم و از رمان «خانه ارواح» بسیار لذت بردم. چندین رمان متوالی را از شما خواندهام، اما از این ژانر ادبی در رمانهایتان به یك اندازه استفاده نكرده بودید. در «جزیره زیر دریا» چگونه از رئالیسم جادویی بهره گرفتهاید؟ جادوی بسیاری در «جزیره زیر دریا» وجود دارد. توصیف شورش بردگی در هاییتی بدون «وودو» و قدرتهای معنویای كه مذهب به بردگان میدهد، غیرممكن است. بهدرستی سحر و جادو است. آنان در مذهبشان توسط «لائوس» قدرتمند میشوند. در حالت خلسه آنها قدرت لائوس را دارند كه به آنها قدرت و شجاعتی باورنكردنی میدهد. آنان با قمه علیه توپ و گلولههای ناپلئون میجنگیدند، به خاطر اینكه معتقد بودند كه در ازای هر جنگجوی سیاهپوست، صد هزار روح از جزیرهیی زیر دریا (بهشت، گینه [كشور گینه بیسائو]، آن دنیا) برای كمك به آنها میآیند. كتابهای من از روی تجربههای شخصی خودم، خاطراتم و داستانهایی كه از جاهای مختلف به من میرسد، نوشته میشود. هر كسی داستان خودش را دارد، دنیا پر از داستان است. فرآیند خلق داستان رازآلود است. بنیاد ایزابل آلنده به دنبال عدالت اقتصادی و اجتماعی برای زنان است، دلیلی كه با اعتقادات شما همخوانی دارد. شخصیتهای مونث شما اغلب به خاطر جنسیتشان نادیده گرفته میشوند، اما میتوانند پرشور، مفید و مصمم باشند. جایگاه فمینیسم در داستانهای شما كجاست؟ من مدتها پیش از ورود نهضت فمینیست به كشورم شیلی، فمینیست بودم. همیشه به نابرابری جنسی آگاه بودم، همیشه میخواستم مستقل باشم. این نهضت (فمینیست) شخصیت مرا، تصمیمات مرا، زندگی مرا، نوشتههای مرا و بنیاد مرا شكل داد. یكروز معمولی را كه صرف نوشتن میكنید و عادتهای غیرمعمولی نوشتنتان را توصیف كنید. آیا هنوز كتابهایتان را در روز خوشیمن هشت ژانویه زمانی كه «خانه ارواح» را شروع كردید، آغاز میكنید؟ آیا این روز در طول این سالها، هنوز هم برای شما شانس میآورد؟ هشت ژانویه، روز خوششانسی من بوده است. من همه كتابهایم را در این روز شروع كردهام و همه خوانندگان نیز از آنها به خوبی استقبال كردهاند. روزانه 8 تا 10 ساعت تا زمانی كه نخستین پیشنویس آماده میشود، مینویسم. بعد میتوانم كمی استراحت كنم. خیلی مقرراتی هستم. در سكوت و تنهایی مینویسم. شمعی روشن میكنم تا افكار الهامبخش و خلاقیت هنری در من فعال شود. اطراف خودم را با عكسهای آدمهایی كه دوستشان دارم -مرده و زنده- پر میكنم. چطـوری یك رمان را مینویسید؟ با طرح یك ایده، ایده یك كاراكتر یا یك دوره تاریخی؟ بستگی دارد. بعضی از كتابها با ایدهیی مبهم آغاز میشوند، مانند «جزیره زیر دریا» رمان اولم، «خانه اشباح»، با شخصیتها شروع میشوند كه بیشتر آنها از اعضای خانوادهام الگوبرداری شده بودند. رمان دومم بر اساس یك جنایت واقعی كه توسط ارتش در زمان دیكتاتوری در شیلی رخ داده بود (1973) نوشته شد. كتابهای دیگرم، رمانهای تاریخی هستند مانند: «دختر سرنوشت» كه از كشف طلا در 1848 در كالیفرنیا [این كشف توسط جیمز مارشال آغاز شد و سپس و از تمام قارهها برای كشف طلا به كالیفرنیا هجوم آوردند] الهام گرفته شده بود (1848) . برای دیگر كتابهایم نیز چنین كارهایی انجام دادم. درباره فرآیند آفرینندگی اثر بگویید. گذشته و حال، چگونه به هم پیوند میخورند؟ كتابهای من از روی تجربههای شخصی خودم، خاطراتم و داستانهایی كه از جاهای مختلف به من میرسد، نوشته میشود. هر كسی داستان خودش را دارد، دنیا پر از داستان است. فرآیند خلق داستان رازآلود است. نمیدانم، چرا ناگهان موضوعی مرا دربرمیگیرد و تا زمانی كه آن را بررسی نكنم و ننویسم، مرا رها نمیكند. نقش زنان در آثار شما چیست؟ ساختن كاراكترهای زن برای من آسان است؛ زیرا من در میان زنانی قوی زندگی كردهام. از زمانی كه خیلی جوان بودم با آنها و برای آنها كار كردهام، زنان را بسیار خوب میشناسم. كتابهای من بر اساس احساسات، عواطف و روابط است. در این حیطهها زنان حرفهیی هستند؛ بنابراین خیلی عجیب نیست اگر شخصیتهای رمانهای من زنان باشند. شما با فروش بیش از 51 میلیون نسخه كتاب، بیشترین خوانندگان امریكای لاتین را در دنیا دارید و شما تنها كسی هستید كه بیش از یك سال در فهرست پرفروشترین كتابهای نیویوركتایمز باقی ماندهاید. این موفقیت را چگونه كسب كردید؟ من برای این موفقیت بسیار خوشحالم؛ زیرا این آزادی را به من میدهد كه بدون هیچ فشاری بنویسم، به شیوه خودم. مرا قادر میسازد كه خانوادهام را اداره كنم و به فرزندانم و نوههایم آموزش بدهم و یك بنیاد برای بهبود شرایط زنان و دختران تاسیس كنم. این موفقیت در جایی بیرون از من اتفاق افتاده است و تاثیر عمیقی بر من نگذاشته است. من به روش خودم زندگی میكنم، تغییرات زیادی نكردهام. من همان زن قبل از چاپ خانه اشباح هستم. در دایره خصوصیام، من یك مادر، مادربزرگ، همسر، دوست، دختر و... هستم. موفقیت در طایفه كوچك من هیچ معنیای ندارد. همان طور كه اشاره كردید نهضت فمینیست با تحصیلات زنان شروع شد. واقعیت امریكای لاتین را در این حوزه چگونه میبینید؟ آیا باور دارید كه دولت و جامعه به طور كلی این موضوع را در اولویت قرار داده است؟ در چه حوزههایی معتقدید كه باید به زنان قدرت بیشتری داده شود؟ اگر صفحه وبسایت موسسه مرا ببینید، پاسخ كاملی برای این سوال خواهید یافت. ماموریت موسسه این است كه شرایط زنان و دختران از لحاظ آموزش، سلامت (شامل سلامت خانواده) و مصونیت را بهبود بخشد. فقیرترین و عقبماندهترین نواحی در دنیا جاهایی است كه زنان را مقهور میسازند و مورد سوءاستفاده قرار میدهند. بهبود شرایط زنان موجب بهبود خانواده، جامعه و در بعد وسیعتر بهبود شرایط كشور میشود. هر سرمایهگذاریای روی زنان سریعا به ثمر مینشیند. زنان تنها كسانی هستند كه قادر خواهند بود مردسالاری را حذف كنند. زمانی كه این اتفاق بیفتد همه ما برنده خواهیم بود. مردان هم به اندازه زنان برنده خواهند بود. در پایان، اگر بخواهید پیامی به زنان بدهید، آن پیام چیست؟ آیا پیامی برای زنان امریكای لاتین و كسانی كه آثار شما را در دیگر كشورها مورد تحسین قرار میدهند، دارید؟ خواهران، با هم صحبت كنید! باهم ارتباط داشته باشید و آگاه باشید! گروههای زنانه تشكیل بدهید، تجربههایتان را با هم به اشتراك بگذارید. با هم كار كنید! خطر كنید! ما با هم شكستناپذیر میشویم. چیزی وجود ندارد كه از آن بترسید و میخواهم از تمام كسانی كه كتابهای مرا با آغوش باز میخوانند، عمیقا تشكر كنم، به ویژه كسانی كه برای من نامه مینویسند. ارتباطی كه با خوانندگانم دارم مرا بسیار خوشحال میكند و به حرفه شگفتانگیز نوشتن معنا میدهد.
واقعیات بین دختر و پدر «سقوط در آینه های خویشتن» مروری است بر خاطرات اورزولا پریس دختر ماکس فریش، نمایشنامه نویس مشهور سوئیسی، از زن اول وی که به سبب اختلاف هایشان از هم جدا شدند و اورزولا نیز از پدرش فاصله گرفت تا سال های پیری که یک بار دیگر به او نزدیک شد. سقوط در آینه های خویشتن سقوط در آینه های خویشتن. اورزولا پریس. مترجم: سهیلا پشنگ. انتشارات افراز. چاپ اول. تهران: 1392. 1100 نسخه.168 صفحه . قیمت: 8400 تومان. «اگرچه ممکن است گاهی گفته های پیشین خود را نقض کنم اما حقیقت را هرگز.»[1] همه دختران دنیا پدر دارند. کشف دوباره پدر موضوعی است که در کتاب سقوط در آینه های خویشتن به آن پرداخته می شود. پدر اما یک پدر معمولی نیست. پدری است که شاید کشفش برای خیلی از آدم های دنیا موضوع جالبی است. او کسی نیست جز ماکس فریش نمایشنامه نویس، نویسنده و معمار سوئیسی. مردی که بیشتر خواننده هایش دوستش دارند و تلاش می کنند در خلال نوشته هایش اندکی از روح اش را کشف کنند. این کتاب شرح وقایع سند تامل برانگیزی است از تلاش دختر برای دوباره و از دور نگریستن به رابطه دشوارش با پدر و بازگو کردن آن از زبان خود. این داستان واقعی و این کتاب، گویای واقعیات بین دختر و پدر است. « ماکس که در مقابلم نشسته است، با نگاهی خشک و وحشت برانگیز به رو به رویش خیره شده است. آیا باید از او درباره خودش بپرسم و این که الان به مناسبت مرگ نزدیکش، زندگی خود را چطور می بیند؟ در نهایت درباره مادرش از او پرسیدم و از رابطه اش با او که باعث اختلاف شدید او و همسر اولش یعنی مادر من شده بود. ماکس هم با عصبانیت زیاد شروع به صحبت درباره مادرم کرد. به او گفتم: امیدوار بودم در این فرصت کوتاه باقی مانده از زندگیت، دیدگاه تو تغییری کرده باشد. امیدوار بودم که کمی ملایم تر شده باشی. او جواب داد: نه، کاملا برعکس، وقتی مرگ آدم نزدیک باشد، تعصبات او شدید تر هم می شوند. البته آدم از فرصت هایی که استفاده نکرده و از ندانم کاری های بزرگ زندگی اش دچار بهت می شود اما هرگز احساس پشیمانی نمی کند و نسبت به اتفاقات گذشته احساس تقصیر یا آرزوی جبران چیز ی را ندارد. اما قضاوت هایش تند و سرسختانه می شوند و شهامتش در ابراز آن ها هم بیشتر می شود، مثلا این که کسی را بی عرضه بنامد و این کار را جلوی دختر او بکند.»[2] ماکس فریش کیست؟ ماکس فریش در سال 1911 در زوریخ به دنیا آمد. وی ادبیات خواند و اولین رمانش را به نام« یورگ شاین بارت ، سفر تابستانی سرنوشت ساز» نوشت اما به زودی تصمیم گرفت دست از نوشتن بکشد و به معماری بپردازد. با گرفتن جایزه «کنراد فردیناند مایر» او یک بار دیگر تلاش خود را کرد و از آنجا به بعد به نویسنده ای مشهور بدل شد. رمان اشتیلر او شهرت جهانی پیدا کرد. وی رمان ها و نمایشنامه های بسیاری نوشته و در واقع بیشتر به نمایشنامه نویس شهرت دارد. از نمایشنامه های او وقتی که جنگ تمام شد، «گراف اودرلاند»، «دیوار چین»،« دون ژوان یا عشق به هندسه»، «آقای بیدرمان و آتش سوزان» را می توان نام برد. ماکس فریش در ایران با ترجمه نمایشنامه «آندورا» توسط «حمید سمندریان» به جامعه کتاب خوان ایران معرفی شد. بعدها با ترجمه رمان «اشتیلر» توسط «علی اصغر حداد» قدرت رمان نویسی وی نیز آشکار شد. رمان اشتیلر یادداشت های مردی است که به سبب شباهتش با جاسوسی برای روس ها به نام اشتیلر دستگیر و به زندان می افتد. فریش به همان سنت رمان نویسی ای تعلق دارد که کافکا و توماس مان در آن قلم می زدند. وی به واکاوی درونی شخصیت هایش علاقه زیادی دارد. وی همچنین هویت و سرگشتگی انسان معاصر را دست مایه آثار خود قرار می دهد. وی به دلیل اینکه تجربه دو جنگ ویران گر جهانی را با خود دارد به دردها و بی هویتی های انسان پس از جنگ های خشونت بار نیز می پردازد. وی در سال 1991 بر اثر سرطان درگذشت. اورزولا پریس در یکی از مصاحبه هایش که اتفاقا هنگام نمایشگاه کتاب ایران از وی شده است، درباره رابطه اش با ماکس فریش می گوید: رابطه پدر و دختر در کشور های مختلف متفاوت است اما برخی اوقات به مشکلاتی بر می خورند که برای هر خانواده ای ممکن است اتفاق بیفتد. پدر من نویسنده مشهوری بود اما پدر خوبی نبود اما پدر پدر است باید به نوعی با هم کنار بیاییم حتی اگر در عقاید با او اختلاف داشته باشید. دختر ماکس فریش اورزولا پریس دختر ماکس فریش در سال 1943 و او نیز در زوریخ به دنیا آمد و او نیز در رشته ادبیات تحصیل کرد. از این جهت تجربه مشترکی با پدر دارد. وی در سال 1966 سوئیس را ترک کرد و به کشورهایی چون سوئد، اسکاتلند، جنوب و شمال المان سفر کرد و به عنوان مربی توان بخشی به کار و تحصیل پرداخت. کتاب «استانبول» وی که تجربیاتش از سفر به ترکیه را در خود دارد در ردیف آثار برگزیده اروپا در سال 2008 قرار گرفت. اورزولا دختر زن اول ماکس فریش است که بر اثر اختلاف های زیادی که با هم داشتند از هم جدا شدند و اروزولا نیز از پدرش فاصله گرفت تا سال های بعد، در زمان پیری و بیماری پدرش که یک بار دیگر او را کشف کرد. درباره کتاب این رمان به شیوه یادداشت های روزانه نوشته شده است. این یادداشت ها الزاما سیر تاریخی مشخصی را دنبال نمی کنند و صرفا بر حسب اینکه ذهن نویسنده به یاد چه خاطره ای است به آن زمان اشاره می کنند. آخرین یادداشت تاریخ نوامبر 2008 را بر خود دارد. نویسنده برای مردی که رابطه صمیمانه ای با او برقرار کرده است درباره ماکس فریش و زندگی شخصی و روابطش با خانواده گفتگو می کند. در خلال این گفتگو ها چهره پدر برای نویسنده روش تر و واضح تر می شود. او به خاطرات دور دست گذشته و کودکی باز می گردد و لحظه های خوب بد زندگی با پدرش را مرور می کند. اورزولا بی پروا درباره خصوصیات پدرش می نویسد و از گفتن اینکه وی مردی سرسخت، خشن، بیرحم و بی ملاحظه بود ابایی ندارد. اورزولا پریس در یکی از مصاحبه هایش که اتفاقا هنگام نمایشگاه کتاب ایران از وی شده است، درباره رابطه اش با ماکس فریش می گوید: رابطه پدر و دختر در کشور های مختلف متفاوت است اما برخی اوقات به مشکلاتی بر می خورند که برای هر خانواده ای ممکن است اتفاق بیفتد. پدر من نویسنده مشهوری بود اما پدر خوبی نبود اما پدر پدر است باید به نوعی با هم کنار بیاییم حتی اگر در عقاید با او اختلاف داشته باشید. پی نوشت: [1] مقدمه کتاب [2] صفحه 146 و 147 کتاب
خودکشی گربه با مرگ موش! «کاریکلماتور» خون تازه ای است در رگ های طنز ایران، شاپور تمام حرف هایی را هم که در صحبت روزمره ی خود می زند کاریکلماتور است. وقتی وارد مجلسی می شود خداحافظی می کند و هنگامی که مجلس را ترک می کند سلام می دهد! خودکشی گربه با مرگ موش! از یادداشت عمران صلاحی درباره ی پرویز شاپور: دنایی که «شاپور» آفریده بسیار زیبا و شگفت انگیز است. وقتی آدم به دنیای شاپور پا می گذارد مثل بچه ای است که وارد یک گاردن پارتی عجیب شده مثل بچه ای که با حیرت به یک منظره ی آتش بازی می نگرد... ... شاپور کوتاه ترین خط را برای طرح و کوتاه ترین کلمه را برای طنز به کار می گیرد و می گوید: «چرا بی خود ولخرجی کنم و یک خط اضافی در طرحم مصرف کنم، این خط را نگه می دارم و با آن طرح دیگری می سازم! «کاریکلماتور» خون تازه ای است در رگ های طنز ایران، شاپور تمام حرف هایی را هم که در صحبت روزمره ی خود می زند کاریکلماتور است. وقتی وارد مجلسی می شود خداحافظی می کند و هنگامی که مجلس را ترک می کند سلام می دهد! خلاصه دنیای شاپور دنیایی است به دور از همه دنیاها، دنیایی که حیرت یک بیگانه دهاتی را در ما برمی انگیزد، هنگامی که وارد شهر بزرگی می شود. - برای گربه تحقیر آمیز است که با مرگ موش خودکشی کند. *** کاریکلماتورهایی از شاپور: - شب ها با ستارگان بیلیارد بازی می کنم. - هیچ جنایت کاری به اندازه قلبم با خون سر و کار ندارد. - برای گربه تحقیر آمیز است که با مرگ موش خودکشی کند. - بعد از مرگ همه شاده هستند، چون روی قبرها می نویسند شادروان. - برخی از محصلین با آسانسور به کلاس بالاتر می روند. - به محض اینکه چشمم به عزرائیل افتاد خودم را به مردن زدم. - آرزو می کنم برخی افراد همیشه مشغول خوردن باشند تا فرصت حرف زدن پیدا نکنند. - قبل از اینکه قرص خواب آور بخورم ساعتم را از مچم باز می کنم که نخوابد. - برای اینکه سبیل هایش را دود بدهم سیگار به او تعارف نمودم. - ماهی ای که استخوان نداشته باشد موجب امتنان گربه است. - زندگی هیچ کس به اندازه ی متصدی آسانسور فراز و نشیب ندارد. - پرنده روی سیم تلفن مشغول استراق سمع بود. - برای اینکه از مخارج خودکشی شانه خالی کنم زندگی می نمایم. - به قدری آدم دل رحمی هستم که در زمستان ها وقتی می خواهم به کسی سیلی بزنم قبلا دستم را روی بخاری گرم می کنم. - گربه پس از گرفتن موش به دقت دنبال تاریخ مصرفش می گشت. - همه ی مردم سر «چوب رخت» کلاه می گذارند. - هرگز اختلاف طبقاتی بین مرغ و خروس حل نمی شود. - از عزرائیل تقاضا نمودم خارج از نوبت به زندگی ام خاتمه بدهد.
شما یک جوجه اردک زشت نیستید «شما یک جوجه اردک زشت نیستید» کتابی جذاب برای جوانان چاپ چهارم کتاب «شما یک جوجه اردک زشت نیستید» اثر مسعود لعلی بر ویترین کتابفروشیها نشست. این کتاب دربردارنده داستانهای اعتماد به نفس و قصههای تربیتی برای نوجوانان و جوانان است. شما یک جوجه اردک زشت نیستید در این کتاب داستانهایی درباره مهارتهای زندگی، چگونگی پیگیری هدف در زندگی و چگونگی پیدا کردن دوست آمده است. کتاب حاضر در چهار بخش تهیه و تنظیم شده است که داستانهای اعتماد به نفس، هدفگذاری، مهارتهای زندگی و تربیتی را شامل میشوند که در هر یک از این فصول نویسنده تلاش کرده مفاهیم روانشناسی را با زبانی ساده و استعاری بیان کند. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «در زندگی انسانها نکته غمانگیز این است که خیلی از افراد به علت عدم خودشناسی هرگز متوجه ظرفیتهای عظیم درونی خود نمیشوند و لذا دچار کمبینی میشوند. آنها به جای زیستن در اوج، به زندگی در شرایطی بسیار پستتر از شان و منزلت وجودی خود قانع هستند.» در نخستین بخش کتاب که به داستانهای اعتماد به نفس اختصاص دارد، 15 داستان آمده است که از میان آنها میتوان به میمونهایی که ترسیدن را یاد گرفتند، قورباغههایی که زنده زنده آبپز شدند، موشهای شناگری که غرق شدند، مسابقه خرگوش و لاکپشت و سگهایی که یاد گرفتند تلاش نکنند اشاره کرد. دومین بخش این کتاب داستانهای هدفگذاری نام دارد، نویسنده در این فصل از قصههای جذابی برای بیان مفاهیم و دیدگاههای خود استفاده کرده است. در این بخش میخوانیم که اگر افراد در زندگی خود هدف داشته باشند بهتر میتوانند کارهای خود را برنامهریزی کنند. راهکارهای دسترسی به موفقیت، توجه به فکر، باور، آرزو و جرات در افراد، همچنین عوامل تاثیرگذار در تعیین اهداف نیز در این بخش آمده است. عزت و کرامت نفس یکی از اساسیترین عوامل رشد مطلوب شخصیت جوانان است، برای اینکه جوانان بتوانند از بیشترین ظرفیت و توانمندیهای خود بهره ببرند، لازم است نگرشی مثبت به خود داشته باشند. بیگمان جوانانی که دارای احساس خود ارزشمندی و خصلت عزت نفس هستند، به پیشرفت تحصیلی و آمادگی مناسب در رویارویی با مشکلات زندگی دست مییابند. سومین فصل کتاب داستانهای مهارتهای زندگی را در بر میگیرد. 12 داستان کوتاه در این بخش از کتاب گنجانده شده است. اولین مبحث کتاب درباره قدر دانستن عمر و جوانی است و در ادامه خواننده با داستانهایی مانند آخرین امتحان، ماهی و پرنده، پسر و گلدان و سکه باارزش، مدرسه عشق، فرصت کوتاه و چگونگی یافتن دوستان واقعی مواجه میشود، داستانهایی که هر یک دربردارنده نکات آموزشی هستند. آخرین بخش کتاب نیز «داستانهای تربیتی» نام دارد، فصلی که در آن نویسنده 10 داستان و سرفصل را برای آن در نظر گرفته است. عیبجویی، چند دانه برنج، جوان و کرامت نفس، وصیت اسکندر مقدونی، مجلس شراب و ... برخی از این داستانها را تشکیل میدهند که در داستان جوان و کرامت نفس میخوانیم: «عزت و کرامت نفس یکی از اساسیترین عوامل رشد مطلوب شخصیت جوانان است، برای اینکه جوانان بتوانند از بیشترین ظرفیت و توانمندیهای خود بهره ببرند، لازم است نگرشی مثبت به خود داشته باشند. بیگمان جوانانی که دارای احساس خود ارزشمندی و خصلت عزت نفس هستند، به پیشرفت تحصیلی و آمادگی مناسب در رویارویی با مشکلات زندگی دست مییابند.» چاپ چهارم کتاب «شما یک جوجه اردک زشت نیستید» در 127 صفحه، شمارگان دو هزار نسخه و بهای پنج هزار و 500 تومان توسط انتشارات بهار سبز منتشر شده است.
[h=1]خودکشی گربه با مرگ موش![/h]
[/HR]
«کاریکلماتور» خون تازه ای است در رگ های طنز ایران، شاپور تمام حرف هایی را هم که در صحبت روزمره ی خود می زند کاریکلماتور است. وقتی وارد مجلسی می شود خداحافظی می کند و هنگامی که مجلس را ترک می کند سلام می دهد!
[/HR] [h=2]

از یادداشت عمران صلاحی درباره ی پرویز شاپور:[/h] دنایی که «شاپور» آفریده بسیار زیبا و شگفت انگیز است. وقتی آدم به دنیای شاپور پا می گذارد مثل بچه ای است که وارد یک گاردن پارتی عجیب شده مثل بچه ای که با حیرت به یک منظره ی آتش بازی می نگرد...
... شاپور کوتاه ترین خط را برای طرح و کوتاه ترین کلمه را برای طنز به کار می گیرد و می گوید: «چرا بی خود ولخرجی کنم و یک خط اضافی در طرحم مصرف کنم، این خط را نگه می دارم و با آن طرح دیگری می سازم!
«کاریکلماتور» خون تازه ای است در رگ های طنز ایران، شاپور تمام حرف هایی را هم که در صحبت روزمره ی خود می زند کاریکلماتور است. وقتی وارد مجلسی می شود خداحافظی می کند و هنگامی که مجلس را ترک می کند سلام می دهد!
خلاصه دنیای شاپور دنیایی است به دور از همه دنیاها، دنیایی که حیرت یک بیگانه دهاتی را در ما برمی انگیزد، هنگامی که وارد شهر بزرگی می شود.
-
برای گربه تحقیر آمیز است که با مرگ موش خودکشی کند.
***
[h=2]کاریکلماتورهایی از شاپور:[/h] - شب ها با ستارگان بیلیارد بازی می کنم.
- هیچ جنایت کاری به اندازه قلبم با خون سر و کار ندارد.
- برای گربه تحقیر آمیز است که با مرگ موش خودکشی کند.
- بعد از مرگ همه شاده هستند، چون روی قبرها می نویسند شادروان.
- برخی از محصلین با آسانسور به کلاس بالاتر می روند.
- به محض اینکه چشمم به عزرائیل افتاد خودم را به مردن زدم.
- آرزو می کنم برخی افراد همیشه مشغول خوردن باشند تا فرصت حرف زدن پیدا نکنند.
- قبل از اینکه قرص خواب آور بخورم ساعتم را از مچم باز می کنم که نخوابد.
- برای اینکه سبیل هایش را دود بدهم سیگار به او تعارف نمودم.
- ماهی ای که استخوان نداشته باشد موجب امتنان گربه است.
- زندگی هیچ کس به اندازه ی متصدی آسانسور فراز و نشیب ندارد.
- پرنده روی سیم تلفن مشغول استراق سمع بود.
- برای اینکه از مخارج خودکشی شانه خالی کنم زندگی می نمایم.
- به قدری آدم دل رحمی هستم که در زمستان ها وقتی می خواهم به کسی سیلی بزنم قبلا دستم را روی بخاری گرم می کنم.
- گربه پس از گرفتن موش به دقت دنبال تاریخ مصرفش می گشت.
- همه ی مردم سر «چوب رخت» کلاه می گذارند.
- هرگز اختلاف طبقاتی بین مرغ و خروس حل نمی شود.
- از عزرائیل تقاضا نمودم خارج از نوبت به زندگی ام خاتمه بدهد.
[h=1]گفت و گو از دم روباه است[/h]
[/HR]
دوستش پرخاش کرد و گفت: «نه! نه! دمش به آب نرسید... من خوب نگاه می کردم و دیدم ... »آن یکی پافشاری کرد که: «من با همین دو چشم خودم دیدم ... به تو که گفتم ... همین که از جویبار پرید دمش خم شد و به آب خورد!»به این گونه زمانی دراز با یک دیگر بگو مگو کردند تا کار بالا گرفت و به روی یک دیگر دست بلند کردند و هر دو به سختی زخمی شدند.
[/HR]

روزی دو گاری چی در راه با هم روبه رو شدند و پس از خوش آمد گویی و پرسش از چگونگی تندرستی بر آن شدند تا کنار جویبار بنشینند و دمی بیاسایند. گاوها را از گاری ها باز کردند و سفره ی خوراکشان را گشودند. پس از خوردن ناهار، روی گیاهان دراز کشیدند و به گفت و گو پرداختند. ناگهان روباهی را در نزدیکی خود دیدند که با یک جهش به آن سوی جویبار پرید و با شتاب دور شد. یکی از گاری چی ها با فریاد گفت: «روباه! یک روباه!»
گاری چی دوم گفت: « روباه پیری بود چون هنگام پریدن از جویبار، دمش به آب رسید!»
دوستش پرخاش کرد و گفت: «نه! نه! دمش به آب نرسید... من خوب نگاه می کردم و دیدم ... »
آن یکی پافشاری کرد که: «من با همین دو چشم خودم دیدم ... به تو که گفتم ... همین که از جویبار پرید دمش خم شد و به آب خورد!»
از آن پس چون آدم ها بر سر موضوع پوچ و بی هوده ای گفت و گو می کنند، دیگران می گویند: «گفت و گو از دم روباه است!»
به این گونه زمانی دراز با یک دیگر بگو مگو کردند تا کار بالا گرفت و به روی یک دیگر دست بلند کردند و هر دو به سختی زخمی شدند. گاری چی هایی که از آن را می گذشتند آن دو را از هم جدا کرده و هر یک را از سویی روانه کردند. پانزده سال گذشته بود که آن دو مرد در بازار یکدیگر را دیدند و گذشته را به یاد آورند. ناگهان یکی از آن دو گفت: «آن زد و خورد احمقانه را به یاد می آوری؟ با این همه روباه هنگام جهیدن از جویبار دمش به آب رسید!» بخش ادبیات تبیان
دومی پاسخ دندان شکنی به او داد و باز هم بگومگویی در گرفت که به زد و خورد انجامید و خنجرها را از نیام بیرون کشیدند. مردم بسیاری که در بازار بودند آن ها را جدا کردند و آشتی دادند.
از آن پس چون آدم ها بر سر موضوع پوچ و بی هوده ای گفت و گو می کنند، دیگران می گویند: «گفت و گو از دم روباه است!»
[/HR] منبع: چیستا- نویسنده: مورا ویوا/ برگردان: سیف الله گلکار
[h=1]پروانه و یوغ[/h]
[/HR]
« پروانه و یوغ» بازخوانی نامه های ونسان ون گوگ نقاش مشهور هلندی است که در مجموعه دور تا دور دنیا توسط نشر نی منتشر شده است.
[/HR]

پروانه و یوغ. باز خوانی نامه های ونسان ون گوگ. محمد چرمشیر. نشر نی. چاپ اول. تهران: 1392. 1100 نسخه.53 صفحه. قیمت: 4500 تومان.
« یه وقتی می شد، ونسان. یه وقتی که همه چی دست خدا بود. اون روزها خدا بود که انتخاب می کرد. خدا بود که حساب مرگ و زندگی دستش بود. برای همین من- دکتر گاشه- وقتی میون خون و کثافت دنبال زندگی می گشتم و پیداش نمی کردم، دست هامو پاک می کردم و می گفتم خدا بود که نخواست. اما حالا ... ونسان خدا بدجوری از ما انتقام گرفت. به قیمت دست هایی که هیچ وقت پاک نمی شن ... من باید این کثافت ها رو با چی پاک کنم؟»[1]
پروانه و یوغ بازخوانی نامه های ونسان ون گوگ، نقاش هلندی است. اگر با آثار و نامه های ون گوگ آشنایی داشته باشید بهتر و بیشتر می توانید با متن نمایشنامه ارتباط برقرار کنید اما این نمایشنامه توانسته است به خوبی اندیشه ها و دغدغه های ون گوگ این نقاش بزرگ را به تصویر بکشد. چرمشیر در این نمایشنامه تلاش کرده خواننده را به دنیای ون گوگ نزدیک کند و بر زندگی وی نور بتاباند.
پروانه و یوغ مملو از خواب و رویا است. شخصیت های نمایش همچون خوابگردها به صحنه می آیند و در فضایی رویایی ایفای نقش می کنند. مالیخولیا، فقر، عشق، اندوه، بیماری، کابوس ها، امیدها و نومیدی های این نقاش در این نمایشنامه اشاره شده و البته تاریخ نقاشی و زمانه نقاش نیز به تصویر کشیده شده است.
تینوش نظم جو این متن را به زبان فرانسه ترجمه کرده و با همکاری فابریس نیکو، سرپرست گروه هنر و تئاتر پاریس و گروه تئاتر ویرگول به کارگردانی آروند دشت آرای به اجرا گذاشته شده است.
پروانه و یوغ مملو از خواب و رویا است. شخصیت های نمایش همچون خوابگردها به صحنه می آیند و در فضایی رویایی ایفای نقش می کنند. مالیخولیا، فقر، عشق، اندوه، بیماری، کابوس ها، امیدها و نومیدی های این نقاش در این نمایشنامه اشاره شده و البته تاریخ نقاشی و زمانه نقاش نیز به تصویر کشیده شده است.
نظم جو درباره ترجمه این اثر می گوید: بعد از روخوانی متن توسط دوستان به نظرم آمد که سبکی است که از نظر زبان و ساختار و سوژه می تواند به زبان فرانسوی جواب دهد. ترجمه برای من مثل کارگردانی است و حتما باید با متن ارتباط برقرار کنم. سعی کردم متن را به سبک آقای چرمشیر به فرانسه برگردانم. این نمایشنامه از آن سبک نمایشنامه ها است که امروز در شمال اروپا زیاد کار می شود. متنی است که با ناخودآگاه تماشاگر کار دارد. فرم و زبان آن از ناخودآگاه نویسنده بیرون آمده و چیزی را به صورت ساختگی بیان نکرده است.
فابریس نیکو درباره آن می گوید: در ابتدای برخورد با متن ذوق زده شدم زیرا قبل از آن نامه های ون گوگ را خوانده بودم و بازخوانی نویسنده نظر من را جلب کرد.
نمایش یوغ و پروانه دومین بخش از سه گانه کابوس و بازخوانی نامه های ون سان ون گوگ نقاش مشهور هلندی است که پیش از این با ترکیب گروهی از بازیگران ایرانی و فرانسوی در ایران و فرانسه اجرا شده بود. این کتاب در مجموعه دور تا دور دنیا توسط نشر نی منتشر و به بازار کتاب عرضه شده است.
محمد چرمشیر یکی از پرکار ترین نمایشنامه نویسان معاصر است که اکثر آثار وی توسط گروه های تئاتر به صحنه رفته است. نمایشنامه های معروف وی عبارتند از: «در مصر برف نمی بارد»، «می بوسمت و اشک»، «کبوتری ناگهان»، «روایت عاشقانه از مرگ در ماه اردی بهشت» و«روزگار نازنین طلعت مهربان».
« راستش اینه که ونسان، ما قرن های قرن سر یه دو راهی واساده بودیم. دو راهی انتخاب خودمون به عنوان بشر یا انتخاب چیزی که ما رو به وجود آورده. این که چرا ما دومی رو انتخاب کردیم رو نمی دونم اما می دونم انقدری که خواستیم بگردیم و خدا رو پیدا کنیم، به خودمون فکر نکردیم. شاید همون گشتن و پیدا نکردن باعث شده برگردیم و بخواهیم خودمونو پیدا کنیم، یعنی چیزی که واقعا موجود و دم دسته... و حالا که برگشتیم می بینیم از خودمون هیچی نمی دونیم. ما از خودمون هیچی نمی دونیم، ونسان. این دردناک ترین موضوع روزگار ما است.» [2]
پی نوشت:
[1] صفحه 44 کتاب
[2] صفحه 37 کتاب
[h=1]پسر بچه چهل ساله[/h]
[/HR]
«نمکی و مار عینکی» داستان افسانه ای پسرکی نوجوان است که خودش را چهل ساله جا می زند و برای پیدا کردن هفت دزد و هفت یاوقت راهی شهر و روستا می شود و با ماجراهای شگفت و گاه خنده داری رو به رو می شود.
[/HR]

نمکی و مار عینکی.فرهاد حسن زاده.انتشارات سوره مهر.چاپ سوم. تهران1392:.2500 نسخه.276صفحه.قیمت: 4000 تومان.
«مار عینکی بالا و بالاتر آمد و لحظه به لحظه درشت تر و دراز تر می شد و مردم با تعجب به هم می گفتند ماری به این بزرگی چه طور در صندوقی به آن کوچکی جا گرفته؟ پولک های بدن عینکی زیر نور آفتاب می درخشید و برق می زد و هر لحظه رنگی از هفت رنگین کمان به خود می گرفت»[1]
[h=2]موضوع داستان و پرداخت قصه[/h] ماجرا از این قرار است که نمکی و دوستش تیمور در میدانچه شهر مشغول معرکه گیری هستند. آنها برای تماشاچی ها زنجیر می چرخانند و قفل می شکنند و مارافسایی می کنند. اما هیچ کس حاضر نیست برای بازی های نمایشی آنها پول بدهد.
ماری نمکی ماری است هندی که با نمکی خیلی رابطه خوب و صمیمی دارد و در بازی ها و معرکه گیری ها همیشه بازی های جالبی در می آورد و گاهی هم از سر شیطنت با نمکی همراهی نمی کند.
یک روز که نمکی و تیمور دارند نمایش معرکه گیری خودشان را اجرا می کنند و مردم هم بر و بر به آنها چشم دوخته اند و هیچ کس هم دست توی جیبش نمی کند، جارچیان شهر از راه می رسند و خبری می آوردند. جارچیان نمایش آنها را به هم می زنند تا بگویند هفت دزد، هفت یاقوت پادشاه را دزدیده و در رفته اند و اگر کسی دزدها را به پادشاه تحویل بدهد صاحب سه تا از آن یاقوت ها می شود. نمکی و مار عینکی اش راهی شهر می شوند تا دزد ها را پیدا کنند. نمکی که خود را چهل ساله می داند با هوش و ذکاوتی که از خود نشان می دهد می تواند همه موانع را پشت سر بگذارد. رابطه خوب و صمیمی او با یک مار عینکی باعث لحظات مفرح و شادی است که قصه را برای خواننده جذاب تر می کند.
نمکی و مار عینکی در 12 فصل روایت می شود. نمکی به کمک مار عینکی یکی یکی دزدان را شناسایی و دستگیر می کند و همه را تحویل پادشاه می دهد. او با زبان شیرین و حرف های عمیقا حکیمانه اش همه را محسور خود می کند.
نمکی و مار عینکی باز نویسی قصه های فولکوریک قدیمی است که فرهاد حسن زاده به خوبی از پس اش بر امده و ان را به زیبایی نوشته است. این رمان برای گروه سنی نوجوانان نوشته شده است.
ذکاوت، هوش، راستگویی و عدالت محوری از مفاهیمی است که در این اثر برجسته شده و نویسنده به آنها پرداخته است.
[h=2]اقتباس انیمیشنی اثر[/h] نمکی و مار عینیک همچنین به فیلمنامه ای انیمیشنی در آمده است. در ساخت انیمیشن این اثر به انتقال مفاهیم دینی و ارزش های اسلامی پرداخته شده است. این انمیشن از پاییز امسال از شبکه پویا پخش شد. انیمیشن نمکی و مار عینکی به کارگردانی «علی رضا فرمانی» و تهیه کنندگی مرکز پویا نمایی صبا در 12 قسمت و 15 دقیقه با تکنیک دو بعدی تولید شده است.
[h=2]حرف های نویسنده[/h] حسن زاده درباره شکل گیری داستان نمکی و مار عینکی می گوید: حدود سال 1374 اولین نسخه این داستان به نام هفت دزد و هفت یاقوت کبود نوشته شد. اسم شخصیت این داستان اصلان بود که بعد ها به نمکی تغییر کرد. این داستان برای کمیک استریپ نوشته شده بود و خودم نیز طرح های ساده ای برایش زدم. تصویرگر آن نیز «علی خدایی» بود. آن مجموعه 25 شماره داشت و سه سال بعد در تابستان سال 1377 آن را باز نویسی کردم و به شکل رمان در آوردم. کار توصیفی شد و شخصیت ها پخته تر شدند تا اینکه سال 84 برای ساخته شدن انیمیشنش اقدام کردم. اما چون ساخت فیلم خیلی طولانی شد باز دوباره ان را باز نویسی کردم و این بار انتشارات سوره مهر ان را منتشر کرد. این نسخه از همه نسخه ها بهتر ازآب در آمد.
نمکی و مار عینکی در 12 فصل روایت می شود. نمکی به کمک مار عینکی یکی یکی دزدان را شناسایی و دستگیر می کند و همه را تحویل پادشاه می دهد. او با زبان شیرین و حرف های عمیقا حکیمانه اش همه را محسور خود می کند..»
پی نوشت:
[1]صفحه 15 کتاب
[h=1]شاهد گوشی[/h]
[/HR]
« شاهد گوشی، 50 شخصیت» مجموعه داستان های بسیار کوتاه الیاس کانه تی است که بر اساس 50 شخصیت ویژه و خاص نوشته شده است و فضایی طنزگونه اما گروتسک و تلخ دارد.
[/HR]

شاهد گوشی، 50 شخصیت. الیاس کانه تی. مترجم: علی عبدالهی. چاپ اول. نشر مرکز. تهران: 1392. 1800 نسخه.136صفحه. قیمت: 7900 تومان.
«این بود که حسابی دهان یارو را خرد کرد. البته یارو هم دم در کشید. بعد دردشکن از جا برخاست و چیره بر خاطرات همان روز در تب و تاب هیجانی آشکار البته نه با بی آبرویی جمع را ترک کرد. احساس خوبی داشت از این که سکوت توام با احترام دیگران تا آستانه در همراهی اش می کرد.»[1]
شاهد گوشی روایت هایی از 50 شخصیت است که با زبانی طنز و تلخ و گروتسگ به تصویر کشیده شده اند.
این مجموعه داستان شامل داستانک هایی است که هر کدام پیرامون یک شخصیت خاص می چرخد و محصول ذهن خلاقانه نویسنده آن است. حتی نام هایی که برای این شخصیت ها انتخاب شده با ذکاوتی ویژه و متفاوت ساخته شده اند و جزو اسم هایی خاص هستند که خود نویسنده خلق کرده است.
این داستان های کوتاه با این که سبک و سیاق کافکایی دارند ولی محصول ویژه ای به حساب می آیند و می توان گفت نوشتار نویسنده را از دیگر داستان های کوتاه این سبک و سیاق متمایز می کند.
شاهد گوشی یکی از کوتاه ترین و بهترین مجموعه داستانک های الیاس کانه تی نویسنده مشهور آلمانی است که اهمیت بالایی در زبان آلمانی دارند. نام کتاب شاهد گوشی است که این عنوان را نویسنده از روی الگوی ساختاری اصطلاحات حقوق در زبان آلمانی گرفته است در مقایسه با شاهد عینی. وی عنوان فرعی کتاب را 50 شخصیت گذاشته و این نام را نیز بر اساس رده بندی گیاهان و انسان ها انتخاب کرده و ایده اصلی آن را نیز از فیلسوف و گیاه شناس یونانی« تئو فراست» گرفته است.
از جمله شخصیت هایی که در این کتاب از آنها صحبت می شود عبارتند از: شاه شناس، ناکامیاب، خدعه گر، کاغذ خور، نام لیس، ارائه گو، به خود هدیه دهنده، دو به هم زن، اشگ گرم کن، کور مرد، کلان سودا گر، نازک بو، دار و ندار، لاش انداز، آوازه سنج، چلپاسه نی زبیایی، شکوه مرد، گره گفتار، نارس کلام، تلخ پیچ، آلاف اولوفی، خانه خوار ، آسیب خورده و ... که به زیبایی خصوصیات هر یک از این شخصیت ها توصیف می شود و شیوه زندگی و گفتار خاص هر کدام از این صفات کاریکاتور شده به خواننده نشان داده می شود.
این شیوه بررسی شخصیت از آنجایی ناشی می شود که در یونان باستان تیپ به معنای سکه ضرب کردن بوده و نوعی تصویر برگردان روی کلیشه محسوب می شده است. از همین رو این شخصیت ها نیز نوعی از عکس از برگردان هستند. خصوصیات غلو شده شخصیت ها به صورت کلیشه ای معرفی شده و نوع رفتار و کردار آنها به گونه ای معرفی می شود که می توان گفت آنها نمونه ای از انسان هایی هستند که در زیر مجموعه این تیپ می توان دسته بندی کرد.
مترجم درباره این کتاب می گوید: این داستان یکی از کوتاه ترین و بدیع ترین آثار الیاس کانه تی است که به دو دلیل در ادبیات آلمانی و حتی در ادبیات اروپا کم نطیر است: نخست ایده نوشتن و دوم سبک و سیاق نگارش آن.
الیاس کانه تی در سال 1905 میلادی در بلغارستان دوره عثمانی به دنیا آمد. وی در وین فلسفه خواند. شاهکار وی رمان اوا است. وی نویسنده کتاب تحلیلی – فلسفی توده و قدرت است. در آثار وی تاثیر آداب و رسوم اقوام گوناگون حوزه بالکان و مشاهدات و تجربیاتش از سفر به کشور هایی مانند انگلیس، اتریش، آلمان و سویس دیده می شود. این نویسنده مشهور در سال 1981 جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. و در همان سال جایزه کافکا را نیز به دست آورد. در کارنامه وی جایزه مهم گئورگ بوشنر نیز وجود دارد. از کار های دیگر او می توان به رمان« صداهایی از مراکش- 1967» و « رای دادگاه » اشاره کرد.
کانه تی به شدت به فرهنگ فلسفی انسانشناسی پای بند است و ارزش بسیاری به مسائل اساسی علوم اجتماعی قائل بوده و به دنبال پاسخی مثبت برای این گونه مسائل جامعه بشری میگردد و بر این باور است كه نویسنده باید شهامت آن را داشته باشد كه جهان در حال سقوط و زوال را ترسیم كند و در معرض دید همگان قرار دهد و بر این اساس، نوشته هایش نه تنها نشاندهند زوایای پنهان روح انسان است، بلكه دلیل بسیاری از تضادهای جوامع امروز را ارائه میكند. موضوع دیگری كه كانتی را به خود مشغول داشت، پدیده قدرت و تأثیر مردم در به وجود آمدن آن است. به اعتقاد نویسنده، تودههای انسانی هم قابل كنترل و هم كنترل ناپذیرند، هم ظالم اند و هم مظلوم. اگر جهل مردم نبود .قدرت های زورگو پدید نمی آمدند
مترجم درباره این کتاب می گوید: این داستان یکی از کوتاه ترین و بدیع ترین آثار الیاس کانه تی است که به دو دلیل در ادبیات آلمانی و حتی در ادبیات اروپا کم نطیر است: نخست ایده نوشتن و دوم سبک و سیاق نگارش آن.
پی نوشت:
[1] صفحه 116 کتاب
[h=1]روایت خفقان، از زبان یک کودک[/h]
[/HR]
« ته دره» شامل داستان هایی است از شرایط و روزگار خفقان دیکتاتوری چائوشسکو و بدبختی های مردمان رومانی در آن روزگار.
[/HR]

ته دره. هرتا مولر. مترجم: مهرداد وثوقی. انتشارات مروارید. چاپ اول. تهران: 1392. 1100 نسخه.156صفحه. قیمت: 6900تومان.
« گاهی که ساکت ساکت می خوابیدم، هنوز خش خش می کرد. می ترسیدم آن مرد گنده استخوانی به اتاقم بیاید. همان که خانه ای در حاشیه دهکده خریده، هیچ کس هم نمی دانست از کجا آمده، با این حال همه می دانستند چون اسکلت درشتش را به موزه فروخته و ماهیانه از آنها پول می گیرد. مجبور نیست تن به کار کردن بدهد.»[1]
ته دره از نخستین داستان های هرتا مولر محسوب می شود. این مجموعه داستان از کتابی که در سال 1982 به چاپ رسیده انتخاب شده است. این مجموعه داستان در دوران دیکتاتوری چائوشسکو و فلاکت مردم رومانی می گذرد.
خود کتاب درست زمانی منتشر شد که خفقان جامعه در زمینه ممیزی کتاب بسیار بود. مولر در این داستان ها با لحن و ساختاری هوشمندانه شرایط زمانه اش را به تصویر کشیده است. همه داستان ها در روستای کوچکی می گذرد که استعاره از یک جامعه بزرگتر است.
مترجم درباره این داستان ها می گوید: نام اصلی کتاب معادل فارسی مناسبی ندارد و به معنای انتهای پستی هر چیزی است. این کتاب در زبان انگلیسی نیز سرزمین های پست نامیده شده که مناسب نیست. از آن جا که داستان در روستایی در ته یک دره اتفاق می افتد، عنوان ته دره را برای این کتاب انتخاب کردم. در این داستان ها آثار منفی روانی جامعه را بر شکل گیری شخصیت راوی کودک که بخشی از کل جامعه است می توان دید. داستان های این کتاب ماجراهایی است که از دیدگاه یک کودک روایت می شود. ماجراهایی تکان دهنده از وضعیت جامعه ای که در فقر و خفقان پیچیده شده است.
داستان های این کتاب از زبان دختر بچه ای روستایی نقل می شود که ترکیبی از دیده های او از دنیای واقعی و خیال های کودکانه اش، و زندگی میان دهقانان سرگردان و آشفته حال، حس و حالی زیبا از آن دنیای ماتم بار را به تصویر کشیده است.
در یکی از این داستان ها زندگی خانواده ای را می بینیم که برای شستشوی خود مجبور هستند از یک وان و مقدار مشخصی آب گرم استفاده کنند. این خانواده پر جمعیت یکی یکی و به نوبت داخل وان حمام می شوند تا اینکه نفر آخر پدربزرگ این خانواده است. موقع حمام کردن وی آب دیگر سرد شده است اما بالاخره او نیز موفق می شود خود را تمیز کند. آنها در آبی خود را می شورند که به مرور از تمیزی به کثیفی می رسد . راوی تنها چرک های لوله شده ای را توصیف می کند که به مرور روی سطح آب را می پوشاند. در آخر خانواده در این آب پر از چرک های لوله شده حمام کرده و دریچه وان را بر می دارد تا آب به شدت کثیف خارج شود. خانواده همگی به ظاهر تمیز شده اند و منتظر فیلم شب یک شنبه نشسته اند. در این داستان به خوبی فقر و در عین حال کثافتی را که این انسان ها درون آن غلت می زنند نشان داده می شود. کثافتی که به مرور انسان ها به آن عادت می کنند.
در یادداشت پشت جلد کتاب می خوانیم: ته دره از جمله نخستین آثار مولر است که شهرت و جوایزی برایش به ارمغان آورد. مولر در این کتاب نیز، همچون اغلب آثارش، به محیط خفقان بار رومانی در زمان دیکتاتوری چائوشسکو و فلاکت مردمانش پرداخته است. نویسنده برای ارائه ی بازتابی از آن محیط، و به سبب ویژگی های حکومت کمونیستی و ممیزی های شدید آن دوره ، قالب خاصی را برای داستان گویی برگزیده است. داستان های این کتاب از زبان دختر بچه ای روستایی نقل می شود که ترکیبی از دیده های او از دنیای واقعی و خیال های کودکانه اش، و زندگی میان دهقانان سرگردان و آشفته حال، حس و حالی زیبا از آن دنیای ماتم بار را به تصویر کشیده است.
هرتا مولر ، شاعر و نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل است. وی را به خاطر موضوع نوشته هایش دنباله رو هاینریش بل و گونتر گراس می دانند. از آثار دیگر وی می توان به « قرار ملاقات»،« گذرنامه»،« سرزمین گوجه های سبز» و « مسافر یک لنگه پا» اشاره کرد که همگی به زبان فارسی ترجمه شده است.
مجموعه داستان ته دره شامل داستان هایی است که عبارتند از: سخنرانی مراسم تدفین، خانواده من، گلابی های گندیده، ته دره، موسیقی غم انگیز، پنجره، مرد قوطی کبریت به دست، دهکده نامه، رفتگران، پارک سیاه و روز کاری، درباره مدل فکل و سبیل آلمانی، اتوبوس دهکده، پدر، مادر و فرزند، پارک سیاه.
« پاهای کته پایین تر از پاهای من است، سر کته بالاتر از سر من قرار گرفته، شکم کته حرارت بیرون می دهد، تشک حصیری در زیر بدن نحیف و کودکانه ام خش خش می کند»[2]
پی نوشت:
[1] صفحه 26
[2] صفحه 104 از داستان گلابی های گندیده
[h=1]باز کدام بهانه مانع است؟[/h] [h=3](منطق الطیر/بخش سیزدهم)[/h]
[/HR]
در بخش دوازدهم، مرغ هفتم غرور را مانع رسیدنش به سیمرغ می داند و هدهد او را راهنمایی می کند، مرغان دیگری هم پرسش دارند، به ادامه داستان می پردازیم و این پرسش ها را با یکدیگر مرور می کنیم:
[/HR]

[h=2]پرسش 8:[/h]
دیگری گفتش که من زر دوستم عشق زر، چون مغز شد در پوستم
تا مرا چون گل زری نبود به دست همچو گل خندان بنتوانم نشست
عشق دنیا و زر دنیا مرا کرد پر دعوی و بی معنی مرا
مرغ بعدی مشکل خود را اینطور بازگو میکند: من زر دوست هستم و نمیتوانم از آن چشم بپوشم، و عشق دنیا و زر دنیا همه چیز من شده است.
گفت ای از صورتی حیران شده از دلت صبح صفت پنهان شده
روز و شب تو روز کوری مانده بسته صورت چو موری مانده
مرد معنی باش و در صورت مپیچ چیست معنی؟اصل. صورت چیست؟هیچ
سپس چند حکایت کوتاه برای تایید مطالب گفته شده می آورد.
آنچه که عطار در این گفتگو بر ان تاکید دارد ، عدم تعلق به دنیا و وابستگی های آن و ارزش خود را حفظ کردن است.
* مال و تعلقات دنیوی بند راه آدمی است و وابستگان به آن ظاهربین و صورتگرا هستند.
گر پلاسی خوابگاهت آمده ست آن پلاست، بند راهت آمده ست
مرد دنیا جان و دل در خون نهد صد هزاران دام دیگرگون نهد
دیگری گفتش دلم پرآتش است زانکه زاد و بودِ من جایی خوش است
هست قصری زرنگار و دلگشا خلق را نظاره او جان فزای
عالمی شادی مرا حاصل ازو چوت توانم برگرفتن دل ازو؟
شاه مرغانم در آن قصر بلند چون کشم آخر در این وادی گزند؟
گفت ای دون همت نامرد تو سگ نه ای، گلخن چه خواهی کرد تو؟
گلخن است این جمله دنیای دون قصر تو چند است ازین گلخن کنون
قصر تو گر خلد جنت آمده ست با اجل، زندان محنت آمده ست
پس از این گفتگو عطار شش حکایت کوتاه و خواندی می آورد و آنچه که ضمن بیان این حکایات به خواننده منتقل می کند چنین است:
* اگر همه دنیا مال تو باشد، با چشم بر هم زدنی نیست و نابود می شود.
گر همه دنیا مسلم آیدت گم شود تا چشم بر هم آیدت
مرغ بعدی ترس از مرگ را دلیل می آورد و می گوید که راه دور و دراز است و من توشه ای ندارم . اینطور که من از مرگ هراس دارم در اولین منزل جان خود را از دست خواهم داد. پاسخ هدهد: ای ناتوان تا کی می خواهی به این شیوه زندگی کنی؟ چه مقدار از عمر تو باقیمانده؟ تو در نهایت برای مرگ به دنیا آمده ای و در نهایت می میری حتی اگر تمام جهان به فرمان تو باشد.
[h=2]پرسش 10:[/h] دیگری گفتش که ای مرغ بلند عشق دلبندی مرا کرده ست بند عشق او آمد مرا در پیش کرد عقل من بربود و کار خویش کرد شد خیال روی او رهزن مرا وآتشی زد در همه خرمن مرا یک نفس بی او نمی یابم قرار کفرم آید صبر کردن زان نگار گفت ای در بند صورت مانده پای تا سر در کدورت مانده عشق صورت نیست عشق معرفت هست شهوت بازی ای حیوان صفت هر جمالی را که نقصانی بود مرد را از عشق تاوانی بود دوستی کز مرگ نقصان آورد دوستی او غم جان آورد دیگری گفتش که می ترسم ز مرگ وادی دور است و من بی زاد و برگ این چنین کز مرگ می ترسد دلم جان برآید در نخستین منزلم گر منم میر اجل با کار و بار چون اجل آید بمیرم زاروار هدهدش گفت ای ضعیف ناتوان چند خواهد ماند مشتی استخوان استخوانی چند در هم ساخته مغز او در استخوان بگداخته تو نمی دانی که عمرت بیش و کم هست باقی از دو دم، تا کی ز دم؟ هم برای مردنت پرورده اند هم برای بردنت آورده اند ما همه از بهر مردن زاده ایم جان نخواهد ماند و دل بنهاده ایم
و آنگاه حکایات کوتاه و خواندنی می آورد که درون مایه هر کدام از آنها با پرسش و پاسخ بین مرغ و هدهد همخوانی دارد و آنچه که عطار ضمن بیان این حکایات عنوان می کند این است:
* عشق به ظواهر و چیزهایی که نقصان دارند، غیر از رنج و ناراحتی چیزی ندارد.
* عاشقان حقیقی راه او تشنه خون خود هستند.
[h=2]پرسش 11:[/h]
چه مقدار از عمر تو باقیمانده؟ تو در نهایت برای مرگ به دنیا آمده ای و در نهایت می میری حتی اگر تمام جهان به فرمان تو باشد.
[h=2]آنچه که عطار در این بخش بر آن تاکید دارد:[/h] * نهایت دنیا مرگ و نابودی است.
* به هنگام مرگ هیچ با خود نخواهیم برد. گر به صدر مملکت خواهی نشست هم نخواهی رفت جز بادی به دست خویش را گم کرده ای راز جوی پیش از ان کت جان برآید راز جوی
[h=1][/h]
[/HR]
کتاب «یکصد منظومه عاشقانه ادب فارسی» به قلم حسن ذوالفقاری منتشر شد.
[/HR]

مقدمه مفصل این کتاب به مباحث کلی چون ادبیات غنایی فارسی، سیر تاریخی، ریختشناسی، انواع، ویژگیها، بنمایهها و تعداد منظومههای عاشقانه و مباحثی از این قبیل اشاره میکند.
در معرفی کتاب نیز آمده است: منظومه عاشقانه، بسط یافته مفاهیم شعر غنایی و تجسم عینی و روایی آن است و ظهور آن در قالب ایرانی مثنوی و شکلگیری مکاتب ایرانی در این زمینه و غنای کمی و کیفی شعر غنایی فارسی و ایجاد نگاهی تازه به مقوله عشق و ایجاد شور و نشاط در ادب فارسی، همگی بخشی از رهاورد منظومههای عاشقانه است.
مۆلف در این کتاب با نگاهی نو به همراه تحلیلهای محتوایی، به دستهبندی، گونهشناسی، ریختشناسی و معرفی منظومههای عاشقانه و بنمایههای آن میپردازد. موضوع کتاب بررسی و معرفی منظومههای عاشقانه است و تنها شامل داستانهای عاشقانه منظوم میشود. در کتاب، افسانههای عاشقانه محلی را نیز میخوانیم. در این کتاب و برای اولینبار بر اساس نظریه پراپ، ساختار روایی منظومههای عاشقانه و خویشکاریهای آنها مطالعه شده است.
مۆلف تمامِ منظومههای همنام چه مستقل یا نظیره را ذیل یک مدخل قرار داده است؛ برای مثال تمام داستانهای مربوط به «خسرو و شیرین» را با هر نام (شیرین و خسرو، فرهاد و شیرین، فرهادنامه) ذیل مدخل «خسرو و شیرین» آورده است. هر منظومه در قالب مدخلی مستقل معرفی میشود. در هر مدخل ابتدا خلاصهای از هر داستان حاوی مهمترین بنمایهها و حوادث برای آگاهی از سیر کلی داستان ذکر میشود تا خواننده بر تحلیلها اشراف کامل داشته باشد. در لابهلای خلاصه ابیات زیبا و نمونههای شعر شاعر نیز میآید تا خوانندگان بر سبک و سیاق و چگونگی شعر وی آگاهی یابند. پس از آن منظومه و سراینده آن معرفی میشود و اگر اثر نظیره یا نظیرههایی داشته باشد، تمامی نظیرهها معرفی و با اصل داستان مقایسه میشود. این معرفی شامل اشاره به ارزشهای سبکی اثر اعم از زبانی و ادبی و محتوایی خواهد بود. سپس به مهمترین بنمایههای داستانی آن اثر میپردازد.
در معرفی کتاب نیز آمده است: منظومه عاشقانه، بسط یافته مفاهیم شعر غنایی و تجسم عینی و روایی آن است و ظهور آن در قالب ایرانی مثنوی و شکلگیری مکاتب ایرانی در این زمینه و غنای کمی و کیفی شعر غنایی فارسی و ایجاد نگاهی تازه به مقوله عشق و ایجاد شور و نشاط در ادب فارسی، همگی بخشی از رهاورد منظومههای عاشقانه است.
تنظیم منظومهها بر حسب الفبایی است نه تاریخی. سیر تاریخی در مقدمه کتاب به تفصیل بررسی میشود. این کتاب اثری پژوهشی است که در تألیف آن از 800 منبع استفاده شده است.
صد منظومه مورد بررسی کتاب عبارتند از: آذر و سمندر، ازهر و مزهر، اصلی و کرم، امیر و گوهر، ایرج و هوبره، باقر و گلاندام، بدر منیر و بینظیر، بدیعالزّمان و قمرچهر، بهرام و زهره، بهرام و گلاندام، بیژن و منیژه، بیمار و طبیب، جمال و جلال، جمشید و خورشید، جم و گل (سحر حلال)، جهانگیر و نورجهان (حسن جهانگیر)، چنیسر و لیلا (چنیسرنامه)، حسن و دل، حسینا و دلارام، حیدربیک و سنمبر، خج و سیامند، خرم و زیبا، خرم و صنوبر (عشق و آشوب)، خسرو و شیرین، خسرونامه، خمش خاتون و شاهزاده هوسران، خورشید و مهپاره، دل و جان (مهتاب و کتان)، دولرانی و خضرخان، ذرّه و خورشید، رابعه و بکتاش، راغب و مرغوب، رام و سیتا، رانی کیتکی و سندر، رتن و پدم (پدومات)، زال و رودابه، زهره و منوچهر، زیبا و نگار (سسی و پنون)، سام و پریدخت، سرو و تذرو، سعد و همایون، سلامان و ابسال، سلیم و سلمی، سلیمان و بلقیس، سوز و گداز، سوهنی و مهینوال (ارژنگ عشق)، سیاوش و سودابه، سیفالملوک و بدیعالجمال، شاهد و عزیز (نیرنگ عشق)، شاه و درویش، شاه و کنیزک، شمس و قمر، شمع و پروانه، شور محمود و مرزینگان، شیخ صنعان و دختر ترسا، شیدوش و ناهید، صنم و برهمن، طالب و زهره، طاهر و زهره، عزیز و نگار، فایز و پریزاد، فلکناز و خورشیدآفرین (فلکنازنامه)، فیروز و شهناز، فیروز و نسرین، کامروپ و کاملتا (دستور همت)، گلزار عباسی، گل و بلبل، گل و نوروز، لاس و خزال، لیلی و مجنون، مادهونل و کام کندلا (محض اعجاز)، محمود و ایاز، ملکخورشید و معشوق بنارس، ملکزاده و پریدخت، ملکزاد و نوشلب، مم و زین، منوهر و مدهومالت، مهر و ماه، مهر و مشتری، مهر و وفا، میرزا و صاحبه، ناز و نیاز، ناظر و منظور، نگارستان چین، نل و دمن، واله و سلطان، وامق و عذرا، ورقه و گلشاه، ویس و رامین، هشت بهشت، هفت اختر، هفت پیکر، هفت منظر، همایون و لعلپرور (مودتنامه)، همای و همایون، همای و گُلکامکار، هنس و جواهر، هیر و رانجها، یوسف و زلیخا.
کتاب «یکصد منظومه عاشقانه فارسی» با 1324 صفحه در نشر چرخ و چشمه منتشر شده است.
[h=1]به آغاز گنج است و فرجام رنج[/h] [h=3](پادشاهی فریدون/بخش سوم)[/h]
[/HR] [CENTER]در بخش دوم داستان پادشاهی فریدون، فریدون جهان را به سه بخش تقسیم و به سه پسرخود بخشید. روم و خاور را به سلم، توران و چین و به تور و بهترین بخش پادشاهی خود یعنی ایران و دشت نیزه وران را به ایرج بخشید. حال به ادامه داستان می پردازیم.[/CENTER]
[/HR]
برآمد برین روزگار دراز زمانه به دل در همی داشت راز
فریدون فرزانه شد سالخورد به باغ بهار اندر آورد گرد
روزگاری سپری می گردد و فریدون به سن پیری می رسد و پسران هر کدام در سرزمین هایی که پدر به آنها بخشیده در حال فرمانداری هستند اما این خوشی و ارامش زیاد طول نمی کشد چرا که:
بجنبید مر سلم را دل ز جای دگرگونهتر شد به آیین و رای
دلش گشت غرقه به آزاندرون به اندیشه بنشست با رهنمون
نبودش پسندیده بخش پدر که داد او به کهتر پسر تخت زر
به دل پر زکین شد به رخ پر ز چین فرسته فرستاد زی شاه چین
فرستاد نزد برادر پیام که جاوید زی خرم و شادکام
بدان ای شهنشاه ترکان و چین گسسته دل روشن از به گزین
ز نیکی زیان کرده گویی پسند منش پست و بالا چو سرو بلند
کنون بشنو ازمن یکی داستان کزین گونه نشنیدی از باستان
سه فرزند بودیم زیبای تخت یکی کهتر از ما برآمد به بخت
اگر مهترم من به سال و خرد زمانه به مهر من اندر خورد
گذشته ز من تاج و تخت و کلاه نزیبد مگر بر تو ای پادشاه
سزد گر بمانیم هر دو دژم کزین سان پدر کرد بر ما ستم
چو ایران و دشت یلان و یمن به ایرج دهد روم و خاور به من
سپارد ترا مرز ترکان و چین که از تو سپهدار ایران زمین
بدین بخشش اندر مرا پای نیست به مغز پدر اندرون رای نیست
تور با رسیدن پیغام سلم در این کینه ورزی با برادر خود همدست شد و به نزد او آمد و تصمیم گرفتند که به پدر پیغام بفرستند و ناخرسندی خود را نشان داده و از او بخواهند که تجدید نظر کند.
سلم موبدی را مامور می کند که پیغام او و تور را به پدر برساند. موبد وقتی به درگاه فریدون می رسد تمام وجودش از مهر او آکنده است اما چاره ای ندارد و باید پیغام فرزندان ناخلف را برساند پس از فریدون پوزش می خواهد و می گوید اگر کلام من تند است تقصیر من نیست بلکه فرستنده پیام به این تندی سخت گفته و من مامورم که پیغام را برسانم.
سلم موبدی را مامور می کند که پیغام او و تور را به پدر برساند. موبد وقتی به درگاه فریدون می رسد تمام وجودش از مهر او آکنده است اما چاره ای ندارد و باید پیغام فرزندان ناخلف را برساند پس از فریدون پوزش می خواهد و می گوید اگر کلام من تند است تقصیر من نیست بلکه فرستنده پیام به این تندی سخت گفته و من مامورم که پیغام را برسانم.
منم بندهای شاه را ناسزا چنین بر تن خویش ناپارسا پیامی درشت آوریده به شاه فرستنده پر خشم و من بیگناه بگویم چو فرمایدم شهریار پیام جوانان ناهوشیار بگوی آن دو ناپاک بیهوده را دو اهریمن مغز پالوده را انوشه که کردید گوهر پدید درود از شما خود بدین سان سزید ز پند من ار مغزتان شد تهی همی از خردتان نبود آگهی ندارید شرم و نه بیم از خدای شما را همانا همینست رای چنین داد پاسخ که ای شهریار نگه کن بدین گردش روزگار که چون باد بر ما همی بگذرد خردمند مردم چرا غم خورد همی پژمراند رخ ارغوان کند تیره دیدار روشنروان به آغاز گنج است و فرجام رنج پس از رنج رفتن ز جای سپنچ چو بستر ز خاکست و بالین ز خشت درختی چرا باید امروز کشت چو دستور باشد مرا شهریار به بد نگذرانم بد روزگار نباید مرا تاج و تخت و کلاه شوم پیش ایشان دوان بیسپاه بگویم که ای نامداران من چنان چون گرامی تن و جان من به بیهوده از شهریار زمین مدارید خشم و مدارید کین به گیتی مدارید چندین امید نگر تا چه بد کرد با جمشید دل کینه ورشان بدین آورم سزاوارتر زانکه کین آورم
[h=1]انگار کمی مرده بودم[/h]
[/HR]
معرفی کتابهای داستانی با عناوین: «خانم زایدن مان زیبا»، «انگار کمی مرده بودم»، «آئیل»، «با شرم به الیاس گفتم»، «مرد رودباری و دختر بازرگان»، «تهرانی ها»، «کارت پستالی به همینگوی»، «لال از دنیا نری»، «قصه های عشق مجنون».
[/HR] [h=2]

خانم زایدن مان زیبا[/h] رمان «خانم زایدنمان زیبا»درباره رویدادهای کشور لهستان در قرن بیستم و تلاطم اختناق و خشونت همراه با امید و آرزو در سالهای اشغال این کشور است. این رمان نوشته آنجی شجپیورسکی است که به تازگی با ترجمه ایرج هاشمیزاده به چاپ رسیده است.
رمان «خانم زایدنمان زیبا» در واقع درباره لهستان قرن بیستم است: قصه اختناق و خشونت، ظلم و اجحاف، سنگینی طاقتفرسای ایدئـولوژی (فاشیـسم، سوسیالیسم و...) و به موازات آن، امید و آرزو، مقاومت و ایستادگی در برابر ارتش اشغالگر و خبرچینها. این رمـان نخستین بـار در سال 1986 در لهستـان و دو سـال بعد در آلمـان منتشر شـد.
ایرما زایدمان، بیوه موطلایی و زیبایی است که شوهرش، پزشک رادیولوژیست، چند ماه پیش از اشغال لهستان درگذشته است. ایرما لهستانی است. با اشغال لهستان و حضور فاشیستهای آلمانی، او تازه در مییابد که یهودی است و یهودی بودن مترادف است با اردوگاه کار و کوره آدمسوزی.
«خانم زایدنمان زیبا» اثر آنجی شجپیورسکی با ترجمه ایرج هاشمیزاده در 208 صفحه با بهای 10 هزار تومان از سوی موسسه فرهنگی هنری جهان کتاب منتشر شده است.
[h=2]

انگار کمی مرده بودم[/h] رمان «انگار کمی مرده بودم» نوشته مهیندخت حسنیزاده از سوی نشر هیلا منتشر شد.
رمان «انگار کمی مرده بودم»، درباره زندگی مردی است که بر اثر تصادف اتومبیل به کمای موقت فرو رفته است. او در حالت نیمه بیهوشی، متوجه مسایل بسیاری میشود.
در بخشی از این رمان آمده است: «دوست دارم به خودم فحش بدهم. داد بزنم و یقه خودم را خودم بگیرم ولی فقط سرم را تکان میدهم. ترسهایم مسخرهتر از آنند که بتوانم بگویم. من همیشه میترسیدم...»
رمان «انگار کمی مرده بودم» نوشته مهیندخت حسنیزاده در 120 صفحه، به قیمت پنج هزار و 500 تومان از سوی نشر هیلا منتشر شد.
[h=2]
آئیل[/h] مجموعه داستان «آئیل» نوشته بابک روشنینژاد از سوی نشر ثالث منتشر شد.
در بخشی از این کتاب آمده است: «دارم یک نفس میدوم. تاریک است. طول دالان قدیمی را طی میکنم و وارد حیاط میشوم. حالا لحظهای میایستم و بالا را نگاه میکنم. شعلههای آتش را میبینم که دارند از هر سو زبانه میکشند. صدای قیل و قال آدمها از هر طرف به گوش میرسد، که همچون تکاپوی بیحاصل آنها، چیزی نافهمیدنی ست. خانه دارد میسوزد. و من گویی ناگاه به دوزخی افکنده شدهام.»
مجموعه داستان «آئیل» نوشته بابک روشنینژاد در 84 صفحه، با شمارگان یکهزار و 100 نسخه، به قیمت چهار هزار و 400 تومان از سوی نشر ثالث به کتابفروشیها راه یافت.
[h=2]
با شرم به الیاس گفتم[/h] مجموعه داستان «با شرم به الیاس گفتم» نوشته مریم طباطبائیها از سوی نشر پوینده منتشر شد.
«به آب بگو نگاهت کند»، «پلک که میزنم»، «تاریکی»، «حلقه نامزدی»، «خوش برخورد و موجه»، «خانوم جان»، «سلام برسون»، «قبل از بودن» و «هر سهشان میدانند» نام داستانهای این کتاب است.
در بخشی از این کتاب آمده است: «تو جام میخزم، مثل یه حلزون مریض که نای تکون خوردن نداره. نه، مثل یه حلزونی که صدفش ترک خورده و داره هوا میکشه تو و سردش میشه. چشمامو کوچیک میکنم تا ساعتِ رو دیوار رو ببینم، اما هر چیام که زور میزنم بیفایدس.»
مجموعه داستان «با شرم به الیاس گفتم» نوشته مریم طباطبائیها در 112 صفحه، با شمارگان هزار نسخه، به قیمت 6 هزار تومان از سوی نشر پوینده به چاپ رسید.
[h=2]
مرد رودباری و دختر بازرگان[/h] کتاب «مرد رودباری و دختر بازرگان» شامل داستانها و افسانههای مردمان کرانههای رود هلیل در کرمان، با گردآوری و نگارش منصور علیمرادی منتشر شد.
«جوگِرو»، «خریده»، «حسنِ یک تیر زن و دو شیرکش»، «کاکا دروغبند»، «شاه عباس»، «نادرشاه»، «تلافی»، «احمدَک»، «کره هَولی»، «خرس و پیرمرد»، «داد و بیداد»، «قسمتنویس»، «دختر گوسالهچران»، «دزد و دختر پادشاه»، «سه چاووش»، «لَشکری»، «پسر وزیر و سگ پیرزال»، «هر که کند به خود کند» و «شاه عباس و دختر فقیر» از داستانهای این مجموعه هستند.
این کتاب در برگیرنده حدود سی افسانه از هیجده راوی است که در هفت شهرستان کهنوج، جیرفت، عنبرآباد، قلعه گنج، منوجان، فاریاب و رودبار جنوب در کرانه های هلیل رود ضبط شده اند.راویان این افسانه ها عبارتند از مصطفی آزادی شیبکوه، عوض پگاه، عباس حیدرپور، جانعلی خاوند، پرسسیما خسروی، رحمتالله دبیر، مشهدیزینب دوراندیش، محمد سالاریفرد، زیاده صادقی، چنگیز علیمرادی، میرداد علیمرادی، محمد کشتکار و غلامعلی نظری.
مجموعه داستان «مرد رودباری و دختر بازرگان» در 325 صفحه، با شمارگان هزار و 500 نسخه و به قیمت 14 هزار و 500 تومان از سوی انتشارات فرهنگ عامه به کتابفروشیها راه یافت.
[h=2]
تهرانیها»[/h] مجموعه داستان «تهرانیها» نوشته داود رضائی با موضوع مسایل زندگی انسان در کلانشهرهایی مانند تهران نوشته شده است.
«دختر مانتویی»، «عادت راهزنان قدیم»، «کت بارانی آبی و معروف تو»، «افعال کمکی»، «مترجم زیرنویس» و «حدود ساعت دوازده» از داستانهای این مجموعه به شمار میآیند.
در قسمتی از داستان «مترجم زیرنویس» از این کتاب میخوانیم: «بعد از طلاق، تصمیم گرفتم از ایران بروم. توان مالی من، اجازه نمیداد به جایی بهتر از مالزی فکر کنم. قرار بود در مالزی درس بخوانم، رشتهای را که همیشه دوست داشتم و هیچوقت در ایران امکان و فرصتش را نداشتم.»
مجموعه داستان «تهرانیها» نوشته داود رضائی، در 80 صفحه، با شمارگان هزار و 100 نسخه، به قیمت چهار هزار و 800 تومان از سوی انتشارات افراز منتشر شد.
[h=2]
کارت پستالی به همینگوی[/h] مجموعه داستان «کارت پستالی به همینگوی» اثر پتر بیکسل با ترجمه ناصر غیاثی منتشر شد.
در توضیح این کتاب آمده است: «بیکسل در داستانهایش در جستجوی امید و عشق و امنیت، لحظهای از زندگی را به نمایش میگذارد. این داستانها که نه اوجی دارند و نه فرودی نگاهی کوتاهاند به جهان شخصیتها و بیرنگی آن.»
مجموعه داستان «کارت پستالی به همینگوی» اثر پتر بیکسل با ترجمه ناصر غیاثی در 152 صفحه و به بهای 6 هزار و 500 تومان از سوی نشر «فرهنگ نشر نو» چاپ شده است.
[h=2]
لال از دنیا نری[/h] مجموعه داستان «لال از دنیا نری» نوشته آرمین طهماسبی و علی باطنی منتشر شد.
«کلاغهای خیابان ولیعصر»، «ظهر یکی از روزهای پایانی تابستان»، «کلاغ»، «سپهدارخان به پدرم قول داد»، «یک روز تاریک آفتابی بارانی»، «جاده فیروزکوه»، «وقتی هملت در قبر لرزید»، «ارثیه ننه جان بمانی»، «آیینه»، «جادوگر و دستیارش»، «یکی شبیه همه»، «عطار آبی چشم»، «کوچ»، «ماهی هفت رنگ»، «گوزنها فیلمی از بیلی وایلدر» و «رضا چاخان» از داستانهای این مجموعه به شمار میآیند.
در بخشی از این کتاب آمده است: «هوای داخل ماشین دم کرد و خودم را در آستانه خفگی میدیدم. همین شد که دوباره شیشه را پایین کشیدم. شیشه بخار کرده، ماشین همراه با ابرهای سقوط کرده به روی جاده دیدم را کور کرده بودند. جاده اما مستقیم بود و تا کیلومترها بوی تغییر به مشامم نمیرسید.»
مجموعه داستان «لال از دنیا نری» نوشته آرمین طهماسبی و علی باطنی در 72 صفحه، به بهای 57 هزار ریال از سوی انتشارات بوتیمار به کتابفروشیها راه یافت.
[h=2]
قصههای عشق مجنون[/h] مجموعه داستان «قصههای عشق مجنون» نوشته احمدرضا تخشید شامل 70 داستان کوتاهِ کوتاه با درونمایه نوستالژی و مضامین عاشقانه است.
«قصههای عشق مجنون»، «فرهادکُشان»، «امروز بعدازظهر برای تو» و «اسبت را کجا میبندی؟» از داستانهای این مجموعه به شمار میآیند.
در بخشی از این کتاب آمده است: «بلند صدایت میزنم. نگاهم میکنی داغ میشوم. دستت را میگیرم و راه میافتیم به سوی خانه. جوانی زیر درخت سر خیابان نشسته. نگاهش میکنی. داخل کوچه باد غریبی میوزد. دلم میگیرد. دم غروب است. بوی نم با عطر گلها میآمیزد. ناگهان باد میوزد. چشمان بستهام را باز میکنم. آفتاب نیست، تو هم نیستی. دلم بدجوری گرفته است. امروز بعدازظهر را برای تو گذاشته بودم...»
مجموعه داستان «قصههای عشق مجنون» در 138 صفحه، به قیمت 6 هزار و 500 تومان از سوی نشر نون به کتابفروشیها راه یافت.