۩۞۩ اشعار و متون ادبی درسوگ امام علی (علیه السلام) و شب قدر۩۞۩

تب‌های اولیه

156 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
۩۞۩ اشعار و متون ادبی درسوگ امام علی (علیه السلام) و شب قدر۩۞۩

[b]content[/b]


ناله كن اى دل به عزاى على

گريه كن اى ديده براى على

كعبه ز كف داده چو مولود خويش

گشته سيه پوش عزاى على

عمر على عمره مقبوله بود

هر قدمش سعى و صفاى على

ديده زمزم كه پر از اشگ شد

ياد كند، زمزمه‏هاى على

تيغ شهادت سر او را شكافت

كوفه بود، كوه مناى على

عالم امكان شده پر غلغله

چون شده خاموش صداى على

نيست هم آغوش صبا بعد از اين

پيك ظفربخش لواى على

منبر و محراب كشد انتظار

تا كه زند بوسه به پاى على

ماه دگر در دل شب نشنود

صوت مناجات و دعاى على

آه كه محروم شد امشب دگر

چشم يتميان ز لقاى على

مانده تهى سفره بيچارگان

منتظر نان و غذاى على

واى امير دو سرا كشته شد

خانه غم گشته،سراى على

پيش حسين و حسن و زينبين

خون چكد از فرق هماى على

خواهم اگر ملك دو عالم حسان

از دل و جان باش گداى على


[b]content[/b]

علی جان، دست تو دشت برکت و چشمانت چشمه عاطفه. نگاهت خواستگاه مهر و قلبت قبله اخلاص بود. در زندگی تو، ایمان، ایثار، عشق و عرفان تفسیر می شد و انسانیت به اوج می رسید.

تو والاترین آرمان بشری و تو شکوهمندترین قاموس ارزش هایی. در محراب نیایشگر اشک ریزی که سر بر خاک می سایید؛ در میدان، رزم آور قهرمانی که شمشیرش حماسه می آفرید؛

در کوچه، پیر دل جویی که دستش گره می گشاد؛
در بازار، ناظری عادل که با نیرنگ ستیز می کرد؛
بر منبر، خطیب سخن آفرینی که طوفان احساس ها
را بر می انگیخت و گنجینه خردها را می گشود؛
و در همه جا اسوه و الگویی که انسانیت، با عطش او را می طلبید.

علی، اسوه انسان کامل بود.

امشب، شب فرو چکیدن قطره قطره دل هاست، شب گریه ستاره هاست. امشب، زمین سیاه پوش غمی سرخ است و فردا، جاری ناله در همه سو پیداست.

امشب دل آسمان گرفته و آرامش از همه جا رخت بر بسته است، و فردا توفان سهمناک حادثه ای تلخ، دل های مؤمنان خدا را سخت می لرزاند.

فردا پرندگان آسمان، پروازی سیاه می کنند، پروانه ها به گل ها تسلیت می گویند و قاصدک ها، دیگر خبری از شادمانی و سرور زمزمه نمی کنند. فردا، همه جا و همه چیز به رنگ عزاست.

این همه در سوگ و ماتم «مرتضی» است؛ او که آسمانی ترین عاشق حق بود و از ردای معطرش، ایمان می چکید و در نگاهش آفتاب می خندید. مکه از او شرف گرفت و مدینه به او افتخار می کرد. برکت دستان مبارکش، پایگاه توحید را از لوث بتان پاکیزه کرد و خیبر کفر را بازوان الهی او شکست.

ذوالفقارش، فقرات ایثار و عشق را راست نگه می داشت. او محور حق بود و مدار ایمان و شمشیری که بر فرق مطهرش فرود آمد، جهان را سوزاند و عشق را یتیم کرد، ایمان را به سوگ نشاند و در جان ما درد و ماتم ریخت.

علی علیه السلام در یک نگاه





امیرمؤمنان علی علیه السلام در صبح روز جمعه، سیزدهم رجب ده سال قبل از بعثت، در خانه کعبه در شهر مکه دیده به جهان گشود و این از افتخارات بی نظیر آن حضرت است که در مقدس ترین مکان و کانون توحید و خداپرستی که بعدها قبله گاه مسلمانان شد، به دنیا آمد.

امیرمؤمنان نخستین مردی بود که دعوت و ندای پیامبر اسلام را لبیک گفت و از همان سال های نخست، همراه همیشگی رسول خدا صلی الله علیه و آله به شمار می رفت.

او در تمامی جنگ های بین سپاه اسلام و مشرکان تا سرحد جان از فداکاری و ایثار فروگذاری نمی کرد و بزرگ ترین پیروزی های اسلام به دست مبارک آن حضرت انجام می شد. وجود علی علیه السلام همواره وقف فقیران و مستضعفان بود و در تاریکی های شب، در حالی که کوله باری از غذا بر دوش داشت، به در خانه بینوایان می رفت و به آن ها یاری می رساند.

حکومت اسلامی آن حضرت علیه السلام الگوی کامل حکومت هاست که در آن، عدالت بالاترین شعار بود. سرانجام آن امام همام در حالی که 63 سال از عمر با برکتش می گذشت، در شب نوزدهم رمضان سال چهلم، در محراب مسجد کوفه ضربت خورد و در روز بیست و یکم رمضان به شهادت رسید.


مسجد كوفه ببين عزم سفر كرد على

با دلى خون ز تو هم قطع نظر كرد على

مسجد كوفه مگر مسجدالاقصايى تو

كه ز محراب تو تا عرش سفر كرد على

رفت آن شب كه به مهمانى امّ كلثوم

دخترش را ز غمى سخت خبر كرد على

خبر از كشتن خود داد به تكبير و فسوس

هر زمان جانب افلاك نظر كرد على

كس چو او روزه يك ساعته هرگز نگرفت

چون كه افطار به هنگام سفر كرد على

گرچه جانش سفر تير بلا بود، آخر

پيش شمشير ستم فرق سپر كرد على

ريخت بر دامن محراب ز فرق سر او

آنچه اندوخته از خون جگر كرد على

گرچه در هر نفسى بود على را معراج

غوطه در خون زد و معراج دگر كرد على


(سيد رضا مؤيّد)


فضاى كوفه غمبار است امشب
غم از هرسو پديدار است امشب

سحاب غم گرفته روى مه را
زمين و آسمان تار است امشب

همه ذرّات عالم بى قرارند
هراسان چرخ دوّار است امشب

همه افلاك در سوز و گدازند
شب افشاى اسرار است امشب

سرشگ از ديده جبريل جارى
بسان درّ شهوار است امشب

ملايك در سما سر در گريبان
نبى را ديده خونبار است امشب

نداى قَدقُتل مى آيد از عرش
جهان مبهوت و افگار است امشب

چه در سر دارد آيا ابن ملجم
كه لرزان عرش دادار است امشب

به محراب عبادت شاه مردان
قتيل تيغ اشرار است امشب

ميان خاك و خون چون مرغ بسمل
على سلطان احرار است امشب

عدالت را به خاك و خون كشيدند
ز خون محراب گلزار است امشب

براى بهترين فرزند آدم
همه عالم عزادار است امشب

ستون خيمه اشراق بشكست
رسول حق عزادار است امشب

رخ مهتابى فرزند كعبه
ز شوق وصل گلنار است امشب

بگفتا «فزت ربّ الكعبه» زيرا
شب ديدار با يار است امشب

به گردون آه فرزندان زهرا
جگرسوز و شرربار است امشب

ز چشم آسمان گر خون ببارد
در اين ماتم سزاوار است امشب

ترا «فولادى» ار داغ على نيست
چرا غم يار و غمخوار است امشب


(حسين فولادى)

دردل محراب خون جای من است
نغمه تکبیر آوای من است

روزه ام را در سحر قاتل گشود
زان بخون آغشته لبهای من است

بر خدای کعبه گشتم رستگار
با شهادت چون تمنای من است

خون دلهایی که خوردم سالها
از سرم جاری به سیمای من است

ای عدالت می شوی دیگر یتیم
کز جفا بگسسته اعضای من است

هر چه می خواهی ببین زینب مرا
کآخرین ساعات دنیای من است

گر چه ضرب تیغ زهر الود خصم
آتش افکن بر سراپای من است

سرد می اید که بر جانم هنوز
شعله ها از داغ زهرای من است

گر چه زخم سر شهیدم می کند
قاتل من داغ دلهای من است

مؤید

مبنای شهادت‏طلبی


شهادت، متاع گرانبهایی است که هرکس قدرت خریداری‏اش را ندارد. شاهدی قدسی است که همگان لیاقت هم‏آغوشی با او را نمی‏یابند. شیرینی شهد شهادت را به هر کسی نمی‏چشانند.

امیر مؤمنان علی(ع)، آن یکّه‏تاز عرصه عشق و شهادت، مبنای شهادت‏طلبی و دست‏یابی به این فوز عظیم را این‏سان بیان می‏دارد و صفات عاشقان شهادت را این‏گونه می‏نمایاند و شور و شوق خود را نسبت به آن چنین توصیف می‏کند:

«مجاهدان شهادت‏طلب چنان به سوی خدا پر می‏کشند که تشنگان به جانب آب. بهشت در پرتو آذرخش نیزه‏هاست. امروز خبرها در بوته آزمون ارزیابی می‏شوند و به خدا سوگند که اشتیاق من به صحنه نبرد [و شهادت] و رویارویی با دشمن، بیش از شوقی است که آنان به زندگی‏شان دارند».


علی علیه السلام در کلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله



ولایت علی علیه السلام

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در هر فرصت و موقعیت مهمی که پیش می آمد، درباره فضیلت های امیرمؤمنان و جانشینی ایشان بعد از خودشان سخن می گفتند و همگان را بر این امر آگاهی می دادند. ایشان از آن جمله فرمودند: «هر کس دوست دارد همانند من زندگی کند و همانند من بمیرد و همانند من در بهشت جاودان باشد که خداوند بزرگ آن را به من وعده داده...، باید ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام را بپذیرد، زیرا علی شما را از هدایت منحرف نمی کند و در گمراهی نمی اندازد».

آینه تمام انبی

امام علی علیه السلام آینه تمام نمای فضایل و کمالات، پیامبران گذشته است. رسول اکرم صلی الله علیه و آله در سخنانی در این باره فرمود: «هر کس می خواهد به عزم و اراده نوح، به علم و دانش آدم، به صبر و بردباری ابراهیم، به زیرکی و درایت موسی، و به زهد و بی رغبتی عیسی به دنیا بنگرد، باید به علی بن ابی طالب نگاه کند».

پرچم هدایت

روایت مفصلی از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره فضیلت های امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده که در گوشه ای از آن چنین آمده است: «خداوند درباره علی به من سفارش کرده و به مطلبی خبر داده است، به پیرو آن سفارش، من گفتم: به یقین، علی پرچم هدایت، و امام و پیشوای اولیای من و نور کسی است که از من پیروی کند، علی کلمه من است که به حقایق و پنهان ها آگاه می باشد، و آن کلمه ای است که آن را ملازم مردمان باتقوا کرده ام، به یقین کسی که او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و کسی که از او پیروی کند، از من اطاعت کرده است».

بدرود، کوچه های بی وفا!

چشم انتظارِ چه نشسته اید، کوچه های بی وفا؟ آن عابر مهربان، امشب شما را به رونق گام های خویش، بار نخواهد داد

چه بیهوده در خود می لولید، تأسف های کوفی؟!
آن بزرگ صبور، دیگر شِکوه های شما را در چاه نخواهد ریخت.

اشک بریزید، یتیمانِ زمین؛
هیچ کس پس از او در حق شما پدری نخواهد کرد!



محبوبه زارع


بیا ای دوست تا باهم بسوزیم
چو شمع محفل ماتم بسوزیم

من و تو سوگوار یک عزیزیم
بیا تا هردو در یک غم بسوزیم

بیا چون شمع و چون پروانه باشیم
به گرد هم بررای هم بسوزیم

بیا با محرمان دمساز گردیم
چرا از طعن نامحرم بسوزیم

چو می خواهی در ان عالم نسوزی
همان بهتر در این عالم بسوزیم

به خورشید محبت ره توان برد
اگر یک صبح چون شبنم بسوزیم

چو می باید بسوزد سینه بگذار
بیاد عترت خاتم بسوزیم

کمال سوختن عشق علی است
مبادادر عزایش کم بسوزیم

نسوزد آفتاب حشر مارا
اگر از داغ او یکدم بسوزیم

(محمد)باز از سوز جگر گفت
بیا ای دوست تا باهم بسوزیم


تفكر على (ع) در شب نوزدهم


به گفته جرج جرداق امام (ع) در شب شهادت ساعتى زانوها را در بغل گرفت و لحظاتى به فكر فرو رفت . گذشته زندگى خود را از روزگاران دور به نظر آورد، به ياد آورد:

- روزگار كودكى و حيات خود را در خانه پيامبر (ص) كه سايه او را بر سر داشت و دست پر مهر او را در بازوگيرى از او.

- روزگار قبول اسلام و رنج ها و مرارت هايى را كه در دوران قبل از هجرت متحمل شده و شايد زجرها و شكنجه هاى ياران و مؤ منان اوليه بود.

- شب هجرت و ساعات پر هراس شب را كه به اتكاى پروردگار در بستر رسول خدا (ص) خوابيد تا او جان سالم به در برد و در خدمت رشد بشريت باشد.

- دوران پس از هجرت تا زمان فوت رسول خدا (ص) كه سراسر آن به جنگ و درگيرى با جاهلان و مشركان گذشت و در فاصله 10 سال ، 84 غزوه و يا كمتر را پشت سر گذارده بود.

- دوران سقيفه و پايه گذارى ها و صدمات و لطمات ناشى از آن غصب خلافتى كه سبب شد او 25 سال از دوران عمر خود را به دور از اعمال قدرت اسلامى بگذراند.

- ياران و دوستان و وفاداران كه هر كدام يا در ميدان به شهادت رسيدند و يا ترور شدند و يا با مرگ طبيعى رخ به نقاب خاك كشيدند




به محراب شفق، منشق سر مهتاب مى بينم
الهى هاله اى از غم، در اين محراب مى بينم

على و مسجد و عدل و شجاعت جملگى در خون
تمام انبيا را اين چنين بى تاب مى بينم

نداى «فُزتُ ربّ الكعبه» را مولا چه سان گفت؟
كه عرش و فرش را لرزان و در ارعاب مى بينم

نماز عشق او با اشك ياران كرده همراهى
لهيب غصّه ها را در دل احباب مى بينم

هلا روح الامين! بشتاب، ميقات وصال است اين
دعاى شير حق را مستجاب الباب مى بينم

فراق لاله گون او، چنان سخت و غم افزا شد
كه چشمان يتيمان را چنين پر آب مى بينم

هلال صورت او در مُحاق خون چون پنهان شد
پيمبر را سيه پوشيده با اصحاب مى بينم

چه صبحى بود آن صبح دل آزار و ستم پيشه؟!
شرار اشك زينب را چونان سيلاب مى بينم

على آيينه دار مهر و خوبى هاى اين عالم
جهان را بىوجود او، سراب آب مى بينم

خموش اى پارسا! آتش زدى بر خرمن جان ها
جهانى را ز هجر مرتضى بى تاب مى بينم


گذر دارد زمان بر جاده شب سوگوار امشب
مه از غم كرده روی خويش پنهان در غبار امشب

نسيم موی ِ گر در گوش نخلستان چه می گويد
دو تا شد پشت چرخ از سوگ آن يكتا سوار امشب

چه افتاده ست يارب در حريم گنبد گردون
كه می ريزد انجم اشك حسرت در كنار امشب

بنال ای هم نوا با من سرشك از ديده جاری كن
كه خون می گريد ازاين قصه چاه رازدار امشب

علی در چاه غم فرياد زد تنهائی خود را
[=times new roman]شنو پژواك آن را از ورای شام تار امشب



زمين و آسمان امشب غم و دردى دگر دارد
به پشت تيره ابرى، ماه چشمى پرگهر دارد

نواى مرغكانِ نغمه خوان در سينه بشكسته
به هر سو بنگرى مرغى سر از غم زير پر دارد

به نخلستان گذر كردم كه جويم حال مولا را
بديدم از دل غمگين من غم بيشتر دارد

هزاران بوسه بر پاى على اى خاك نخلستان
بزن امشب كه آن مولا سحر عزم سفر دارد

به گوش جان شنو امشب مناجات على اى دل
كه اين باشد كلام آخر و سوزى دگر دارد

به مسجد مى رود مولا پى انجام امرِ حق
دل و جانى همه تسليم امر دادگر دارد

دمى ديگر چو بگذارد به محراب عبادت رخ
ز تيغ كين سرى پُرخون رخى هم رنگ زر دارد

على مهمان كلثومش بود افطار آخر را
كه از نان و نمك قوت غذايى مختصر دارد

به خون غلتيده در محراب، شير بيشه تقوا
در آن حالت نواى ديگر و شور دگر دارد

به ناگه نغمه «فُزتُ و رب الكعبه» زد مولا
بلى هر گفته كز دل سركشد بر دل اثر دارد


دانــي زچـــه رو ديـــده مــا مــيـگــريــد
در مـاتــم شــــاه اولــيـــا مـيــگـريد

تـنـهـا ز غمش اهل زمين گريان نيست
عـيـسـي بـفـلك از اين عزا ميگريد

شـد كــشــتـــه بـمـحـراب عـبـادت حـيـدر
هـر ديـده بـحـال مـرتـضـي مـيـگـردد

بـشــكـافـت زتـيـغ كـين عـدو فرق علي
زين درد و الم ارض وسما ميگردد

بــا گــفـتـن قــد قـتـل زجـبـريــل امــيـــن
درخــلـد بـريـن خـيـر نـساء ميگردد

چـ‌ـون تـارك او شكـافـت بـا تـيـغ سـتم
از مــاتــم او عــرش عــلا مـيـگردد

از قـــتــل عــلـي يـاور خــيــل ضـعــفـــا
هــر گــوشــه يــتـيـم بـيـنـوا ميگردد

از تــارك مـجــروح عـلـي مـيـر عــرب
چـشــمــان طـبـيـب بـر مـلا ميگردد

چون ديد كه بر زخم سرش نيست علاج
زيــن فـاجعـه چشم او چرا ميگردد

مـيـگـفـت «حـيـاتـي »از غـم داغ عـلي
هــر ديــده كـــند گـريـه بجا ميگردد






مهمان توام اى جان زنهار مخسب امشب
اى جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب

روى تو چو بدر آمد، امشب شب قدر آمد
اى شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب

اى سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردى دل و جان بستان زنهار مخسب امشب

اى باغ خوش خندان بی تو دو جهان زندان
آنى تو و صد چندان زنهار مخسب امشب







پاشیده اند عطر دعا باز در زمین
آنک دوباره قافله ناز در زمین

صبح و سلام می رسد از آسمان، ببین
آورده اند یک سحر آواز در زمین

هر شب هزار ماه به ما سجده می برند
در حسرت شکفتن یک راز در زمین

رازیکه آن سپیده دم از سینه علی
بر لب رسید و رفت به اعجاز در زمین

گفتید او نشانی شبهای قدر بود
گفتیم: مانده روزنهای باز در زمین

شاید شبی بشارتی از آسمان رسید
چون یازده نشانه پرواز در زمین


سید ضیاءالدین شفیعی



شب قدر است و قدر آن بدانیم
نماز و جوشن و قرآن بخوانیم


به درگاه خدا غفران و توبه
به شرطی که سر پیمان بمانیم

برای پاکی نفس و سعادت
همیشه بهر خود شیطان برانیم

شب تقدیر و ثبت سرنوشت است
دعا بر مومن و انسان بخوانیم

برای صیقل روح و روان ها
به دل دریائی ازایمان رسانیم

برای اولین مظلوم عالم
بسی خون دل ازچشمان چکانیم

هزاران لعنت و نفرین بسیار
به قاتلهای مولامان رسانیم

دراین شبهاتومهدی(عج)راصدا کن
چو یوسف غایب است حیران چنانیم

دعای اول وآخر ظهور است
که بیش ازاین دراین هجران نمانیم

؛مسافر؛ را بگو ایمان قوی دار
که تاوصلی به این دامان امانیم




ای آن که دیده ها همه در آرزوی توست
بخشندگی و فضل و کرم، خلق و خوی توست

نام مبارک تو بُوَد صدر نامه ها
از هر طرف که می گذرم، گفتگوی توست

تسبیح گوی تو، همه ذرات کاینات
دل های بندگان همه در های وهوی توست

ذات تو بی نیاز و تویی منشأ فیوض
دست نیاز جمله خلایق به سوی توست

صد آفرین بر آن دل پاکی که نیمه شب
با صد امید لرزد و در جست و جوی توست

فرخنده آن سری که شبی، پیش تو خم است
شایسته آن تنی که سحر روبردی توست



بگذار تا بمیرم در این شب الهی
ورنه دوباره آرم رو روی روسیاهی

چون رو کنم به توبه، سازم نوا و ندبه
چندان که باز گردم گیرم ره تباهی

چون رو کنم به احیاء، دل زنده گردم اما
دل مرده می‏شوم باز با غمزه گناهی

گرچه به ماه غفران بسته است دست شیطان
بدتر بود ز ابلیس این نفس گاه گاهی

ای کاش تا توانم بر عهد خود بمانم
شرمنده ‏ام ز مهدی وز درگهت الهی

تا در کفت اسیرم قرآن به سر بگیرم
چون بگذرم ز قرآن اُفتم به کوره راهی

من بندگی نکردم با خویش خدعه کردم
ترسم که عاقبت هم اُفتم به قعر چاهی

با اینکه بد سرشتم با توست سرنوشتم
دانم که در به رویم وا می‏کنی به آهی

ای نازنین نگارا تغییر ده قضا را
گر تو نمی ‏پسندی تقدیر کن نگاهی

دل را تو می ‏کشانی بر عرش می ‏کشانی
بال ملک کنی پهن از مهر روسیاهی

دل را بخر چنان حُر تا آیم از میان بُر
بی عجب و بی تکبّر از راه خیمه گاهی

امشب به عشق حیدر ما را ببخش یکسر
جان حسین و زینب بر ما بده پناهی

آخر به بیت زینب بیمار دارم امشب
از ما مگیر او را جان حسن الهی

در این شب جدایی در کوی آشنایی
هستم چنان گدایی در کوی پادشاهی

شب غفران و توبه



شب قدر است و قدر آن بدانیم
نماز و جوشن و قرآن بخوانیم

به درگاه خدا غفران و توبه
به شرطی که سر پیمان بمانیم

برای پاکی نفس و سعادت
همیشه بهر خود شیطان برانیم

شب تقدیر و ثبت سرنوشت است
دعا بر مومن و انسان بخوانیم

برای صیقل روح و روان ها
به دل دریائی ازایمان رسانیم

برای اولین مظلوم عالم
بسی خون دل از چشمان چکانیم

هزاران لعنت و نفرین بسیار
به قاتلهای مولامان رسانیم

در این شبها تو مهدی(عج) را صدا کن
چو یوسف غایب است حیران چنانیم

دعای اول و آخر ظهور است
که بیش از این در این هجران نمانیم

مسافر؛ را بگو ایمان قوی دار
که تا وصلی به این دامان امانیم


[b]content[/b]

تیغ بر فرق عدالت زده و خندیدند
خون به ابعاد غریبی علی پاشیدند

زاغ‏ها از دل شب کنده و بر روز زدند
روز و شب، گوشه محراب به هم پیچیدند

زخم بر سلسله باور و ایمان افتاد
همه افلاک از این زخم به خود لرزیدند

شب پر از رخوت نامردی مردم گردید
آسمان، ماه، ستاره، همگی خوابیدند

صبح، امّا دو سه تا کاسه شیر آوردند
کودکانی که علی را همه شب می‏دیدند

هق هق چاه شناور شده در گریه نخل
همه از هم فقط از درد علی پرسیدند

چه شب است يا رب امشب كه شكسته قلب ياران
چه شبى كه فيض و رحمت، رسد از خدا چو باران

چه شبى كه تا سحرگاه، زفرشتگان «الله»
بركات آسمانى، برسد به جان نثاران

شب انس و آشنايى است، شب عاشقان مهدى است
شب وصل هر جدايى است، شب اشك رازداران

شب تشنگان ديدار، شب ديدگان بيدار
شب سينه هاى سوزان، شب سوز سوگواران

شب قلب هاى لرزان، شب چشم هاى گريان
شب بندگان خالص، شب راز رستگاران

شب توبه و انابت، شب صدق و معنويت
شب گريه و مناجات، شب شور و شوق ياران

شب نغمه هاى ياربّ، شب ذكر «توبه» بر لب
شب گوش دل سپردن، به سرود جويباران

چه بسا كه تا سحرگاه، سفر شبانه رفتيم
كه مگر نسيم لطفى، بوَزَد در اين بهاران

چه خوش است يا رب امشب، كه خطاى ما ببخشى
ز كرم كنى نگاهى به جميع شرمساران

تو خدايى و خطاپوش، تو بزرگ و اهل احسان
گنه از غلام مسكين، كرم از بزرگواران

تو انيس خلوت دل، تو پناه قلب خسته
تو طبيب چاره سازى، تو كريم روزگاران

دل دردمند ما را، تو شفايى و تو درمان
به تو مبتلا و محتاج، نه منم، كه صد هزاران

به خدائيت خدايا، به مقام اوليايت
به فرشتگان، رسولان، به خشوع خاكساران

شب دلشكستگان را به سحر رسان، خدايا
ز فروغ خود بتابان، به دل اميدواران

(جواد محدّثى)



شمع مى‏سوخت ولى نور نداشت

جمع، بى پرتو او شور نداشت

ماهتابى كه به رخ رنگ نداشت

غير ناله به لب آهنگ نداشت

لاله‏اى سرخ كه پرپر مى‏گشت

مست از باده كوثر مى‏گشت

باغبان و غم مرگ ياسش

ديدن سوختن احساسش

كيست اين بحر غم ديرينه

كيست اين كشته زخم سينه

مردِ حق باشد و حقش بردند

همه عمر دلش آزردند

مغرب عشق عجب پر شفق است

مردِ حق رَهسِپَرِ كوىِ حق است

نخلها، زمزمه قرآن كو؟

ناله هر شب نخلستان كو؟

كيست بر كوفه دل جان بخشد

نان و خرما به يتيمان بخشد

ياد ويرانه نشينان باشد

خسته ازغربت دوران باشد

كيست غم درنگهش اوج زند

خون سر در غم او موج زند

پر فلك هست ز فرياد دلش

خون سر آمده امداد دلش

شهر، پر از غم افزونش شد

كوچه‏ها، گلشنى از خونش شد

سيل ايتام سوى خانه او

اوست شمع و همه پروانه او

هر يتيمى به لبش ذكر جليست

شير آورده و گريان عليست

اى نمازى كه شكستت دادند

سَنَدِ عشق به دستت دادند

روزه عمرِ تو افطار شده

با گلت وعده ديدار شده

كعبه‏اى، قبله ترا مى‏پويد

روز و شب نام ترا مى‏گويد

حج عشاق صفاى قدمت

هفت آفاق مريد كرمت

ليلى زينب مجنون، مولا

خيز از بستر پر خون، مولا

باده از روى حسن سير بنوش

خيز، مسموم جفا، شير بنوش

اين حسين است صدايت بزند

بوسه گهگاه به پايت بزند

خيز محراب ترا مى‏خواهد

دل اصحاب ترا مى‏خواهد

فاتح بدر، ز پا افتادى؟

ليلةالقدر، ز پا افتادى؟

بعد تو قنبر تو مى‏ميرد

شاهِ دين، منبر تو مى‏ميرد

مأذنه بانگ اَذان مى‏خواهد

كودكى آمده نان مى‏خواهد

كوچه‏ها پر شده از طفل يتيم

همه هستند در اين داغ سهيم

شير آورده تو را مى‏جويند

اشك آلوده پدر مى‏گويند

مظهر عشق و شهادت خواهى

جرم تو چيست؟عدالتخواهى

خسته‏اى را كه تواَش يار شدى

در تب سخت پرستار شدى

طرد بود از همه، يارش گشتى

همدم آن دل زارش گشتى

در سحرگاه شب نوزدهم

ديد چشمان خدا، آن كژدم

نيش زد بر جگر سوخته‏ات

رنگ خون زد رخ افروخته‏ات

در يَمِ خون سَرَت نوح شدى

راحت از سينه مجروح شدى

باز هم صحبت از آن سينه شده

صحبت غربت ديرينه شده

سينه‏اى را كه سِپَر گشت تو را

خرد شد، دفع خطر گشت تو را

تو كه با محنت و غم خو دارى

ماتم سينه و بازو دارى

غم مخور، هست عيان از حالت

فاطمه آمده استقبالت

زائر غنچه و ياسى ديگر

غير زهرا نشناسى ديگر




رمضان بود و شب نوزدهم
امّ کلثوم کنار پدرش


سفره گسترد به افطارِ علی
شیر و نان و نمک آورد بَرَش

علی آن مرد مناجات و نماز
چون که افتاد به آنها نظرش

چشمه‏های غم او جوشان شد
ریخت زان منظره اشک از بصرش

گفت در سفره من کی دیدی
دو خورش یا که از آن بیشترش

نمک و شیر، یکی را برگیر
بفکن بهر پدر، آن دگرش




حالات على (ع) در شب نوزدهم

از آن همه رنج ها و افسردگى دلش گرفت ، به ويژه از آن بابت كه خود را تنها يافت . با قلبى پر از تاءثر آماده مرگ شد. به خصوص از آن بابت كه او زحمات پيامبر و مجاهدان و شهداى اسلام را در معرض هدر و تلف مى ديد.

على متاءثر است از اينكه دوستان وفادارى چون مالك اشتر، محمد بن ابى بكر، سلمان فارسى ، ابوذر، عبدالله خباب و... را از دست داده و برخى از اينان به حيله و نيرنگ كشته شده اند و يا با رنج و تاءسف از دار دنيا رفته اند.

او در ذهن خود خيانتكاران و خائنان را به محاكمه مى كشد و بدكاران را نمى بخشد، به ويژه آنها كه لطماتى بر پيكر اسلام وارد آورده و زحمات رسول خدا (ص) را ناديده گرفته اند. در پيشگاه خدا به شكايت مى پردازد و...


شِکوه از یاران و آرزوی شهادت

علی(ع) در طول حکومت خویش همواره هم‏آغوش با تنهایی و غربت بود.

ناپایداری و سست‏عنصری یارانی که در هنگامه‏های سخت عقب می‏نشستند و تنهایش می‏گذاشتند و فرمان مولایشان را اطاعت نمی‏کردند، اینها همه، سینه صبور علی(ع) را می‏فشرد و قلب نیرومندش را به دردی جانکاه مبتلا ساخته بود تا آنجا که در آغوش کشیدن مرگ را از هر چیز دیگری خوش‏تر می‏داشت و از خدا چنین درخواست می‏فرمود:

«از خدا می‏خواهم که به زودی از یارانی چنین، آسوده‏ام کند که به خدا سوگند، اگر رویارویی با دشمن و رسیدن به فیض شهادت را امید نبسته بودم و با این دل‏خوشی، خود را برای مرگ آماده نمی‏کردم، حتی ماندن یک روز با اینان را دوست نمی‏داشتم و یک‏بار دیدنشان را هم تحمل نمی‏کردم.»



آمدم تا که مناجات کنم
رو به این قبله حاجات کنم

آمدم تا که بگویم سخنی
با تو مولا که مدد کار منی

آمدم تا که خدایی گردم
آمدم با تو بگویم دردم

آمدم خواهش رحمت بکنم
طلب لطف و عنایت بکنم

آمدم تا که رضایت جویم
لوحه معصیتم را شویم

معصیت خانه خرابم کرده
از در عشق جوابم کرده

معصیت بر دل من رنگ زده
نقش رسوایی و هم ننگ زده

وای اگر پرده بیفتد به کنار
همه گردند ز عبرت بیدار

ابرو دار منی یا رباه
تو فقط یار منی یا رباه

مهربانتر ز تو نادیده دلم
مهربان از کرم تو خجلم

منکه شرمنده لطفت هستم
باز سوی تو بود این دستم

دست امید به سویت دارم
حاجت لطف نکویت دارم

بگذر از جرم و خطایم یارب
تا که من سوی تو آیم یا رب



آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است


تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یا رب یا رب است

کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است

شهسوار من که مه آیینه‌دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است

عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است

من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است

اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است

آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است

آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است


شهادت، آرمانی بلند

شهادت چنان بلندمرتبه و ارزشمند است و اسلام بدین مرگ سرخ، چنان عظمت و اعتلا بخشیده است که از آن آرمانی بلند ساخته است. این شهادت‏خواهی و آرمان‏طلبی در سخن علی(ع) پژواکی پرطنین یافته و در عرصه جهاد و پیکار به دعای اصلی او مبدل شده است:

«نَسْأَلُ اللّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُعَایَشَةَ السُّعَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِیَاءِ؛ دست یافتن به جایگاه شهیدان، و همزیستی با سعادت‏یافتگان و همدمی با پیامبران را از خداوند مسألت داریم».



مناجات در شب ضربت

على (ع) در شب نوزدهم ، اندكى به خواب رفت و بيدار شد فرمود: دخترم ! چون نزديك وقت اذان شود، مرا خبر كن .

و مشغول تضرع و زارى و عبادت شد، چون نزديك وقت نماز شد، ام كلثوم مى گويد، آب نزد آن حضرت آوردم ، برخاست و تجديد وضو كرد و جامه هاى خود را پوشيد و به جانب مسجد رفت .

چون به صحن خانه رسيد، مرغابى هايى كه براى برادرم حسن هديه آورده بودند بر سر راه او آمده بال ها گشودند فرياد كردند، و قبل از آن شب صداى ايشان در نمى آمد، حضرت فرمود: لا اله الا الله ، فرياد كننده چندند كه از عقبشان نوحه كنندگان خواهند بود، فردا بامداد قضاى الهى ظاهر شود





در خانه مولا نیست ، یک خاطر شاد امشب
آن قامت همچون سرو ، از پاى فتاد امشب



بر فرق سر عالم ، خاک غم و ماتم ریخت
از ضربت‏شمشیر فرزند مراد امشب



در کوفه زخم آلود ، هر جا که یتیمى بود
بارى ز غم و حسرت ، بر دوش نهاد امشب



دل ها همه محزون است ، هر دیده پر از خون است
این محنت عظمى را بر کوفه که داد امشب ؟



محراب على از خون ، رنگین شده ، واویلا
در سوگ على چشمى ، بى اشک مباد امشب



باز ياران، ستمي از فلك آمد يادم
كه عجب نيست رسد گر به فلك فريادم

ابن ملجم چو به محراب، ز شمشير جفا
ريخت از فرق علي شير خدا، خون خدا

لرزه افتاد از آن واقعه بر عرش برين
وقت آن شد كه شود منهدم اركان زمين

زد ندا حضرت جبريل، به آواز جلي
گفت كاي واي كه شد كشته ز شمشير، علي

اين ندا از فلك آمد چو به گوش زينب
به فلك رفت جهانسوز خروش زينب

خون جگر، سوخته دل، شيفته حال، اشك افشان
سوي بالين حسين و حسن آمد به فغان

گفت: خيزيد ز جا، صبح يتيمي بدميد
مي ندانم ز جفا بر سر بابم چه رسيد

هاتفي حال ندا زد كه علي را كشتند
مرتضي، مظهر حيّ ازلي را كشتند




علی امشب چرا بهر عبادت بر نمی خیزد؟
چرا شیر خدا از بهرطاعت بر نمی خیزد؟

خدا جوئی که از یاد خدا یکدم نشد غافل
چه رو داده که از بهر عبادت بر نمی خیزد؟

از ان ضربت که بر فرق علی زد زاده ی ملجم
یقین دارم که از جا تا قیامت بر نمی خیزد

به محراب دعا در خون شناور گشته شیر حق
دگر بهر دعا ان ابر رحمت بر نمی خیزد

زکینه ابن ملجم اتشی افروخت در عالم
که زین اتش به جز دود ندامت بر نمی خیزد

طبیب ان زخم سر را دید و گفتا با غم و حسرت
علی دیگر از این بستر سلامت بر نمی خیزد

نهد سر هر کسی بر استان مرتضی
از این درگاه تا روز قیامت بر نمی خیزد







كوفه آنشب آسمانى سرد داشت
سينه سينه در درونش درد داشت


آن غريبى كه دلش مظلوم بود
ميهمان خانه كلثوم بود

با حسين خود تكلم مى‏نمود
بر رُخ زينب تبسم مى‏نمود

در حيات خانه با اشكى روان
محو نور ماه بود و آسمان

از نگاهش رفته بود آنشب قرار
مى‏چكيد از لحظه هايش انتظار

شد به سوى مسجد كوفه روان
همچو هرشب نه شتابان و روان

خويش را آماده ديدار كرد
رفت و قاتل را ز خواب بيدار كرد

مأذنه پر بود از بانگ اذان
تيره بود امّا پگاه آسمان

اين نماز، آخر نماز عشق بود
آخرين راز و نياز عشق بود

ناگهان شد آسمان رنگ شفق
لاله روييد از سر معناى حق

تا كه شمشير عدو آمد فرود
تازه شد داغ گل ياس كبود

تا كه خون بر جانمازش پا نهاد
ياد آن سجاده خونين فتاد

شد به خون امضا وصيت نامه‏اش
غرق در خون شد سر و عمّامه‏اش

تنگ‏تر مى‏شد در او راه نفس
گفت يا زهرا به فريادم برس





آیا سحری به رنگ خون دیدی تو
محراب و تو منبری چنین دیدی تو

خون بر در و دیوار و جماعت سر و رو
فرقی که به سجده لاله گون دیدی تو

آن زاده کعبه و امین حرمین
افتاده میان خاک و خون دیدی تو

آنکس که ستیز خیبر و بدر و احد
چون شیر بغرید چنین دیدی تو

آیا تو درون ظلمت شام سیاه
نان اور کودک یتیم دیدی تو

آیا دل پرز خون و گریان چشمی
از جور زمانه و زمان دیدی تو

او زخم تن و زبان که در طول زمان
با جان به خرید و دم نزد دیدی تو

آیا زمیان مردم کوفه و شام
مظلوم تر از علی کسی دیدی تو

" محمد مهدی نجفی "


شب قدر است بیا قدر بدانیم کمی
خانه دل ز گناهان بتکانیم کمی
شعله افتاده به ملک دلم از فرط گناه
دوست را از دل این شعله بخوانیم کمی
روح را صیقل آیینه دهیم از دل و جان
آه را تا ملکوتش برسانیم کمی
عهد بستیم و شکستیم بسی کاش! که ما
بر سر عهد وفادار بمانیم کمی
پوشه از بار گناهان شده پر حجم بیا
رمضان است به آتش بکشانیم کمی
نگذاریم زبانه بکشد دوزخمان
بنشینیم و به اشکش بنشانیم کمی
بنشانیم نهالی به امید ثمری
چشمه از چشم به پایش بدوانیم کمی
و ارادت بنماییم و بگوییم " الغوث "
ناله را تا به فلک باز رسانیم کمی

[b]content[/b]


چگونگی ضربت خوردن حضرت علی(علیه‎السلام)

چگونگى ضربت خوردن حضرت علی(علیه‎السلام) در نوشته تاریخ‎نویسان پیشین یكسان نیست. در حالى كه طبرى و ابن سعد و دیگران نوشته‏اند: «چون(حضرت علی علیه السلام) از سایبانى كه به مسجد مى‏رسد، بیرون شد، ابن ملجم او را ضربت زد.» یعقوبى كه تاریخ او پیش از اینان نوشته شده گوید: «پسر ملجم از سوراخى كه در دیوار مسجد بود، شمشیر بر سر او زد.» اما نوشته ابن اعثم كه هم عصر طبرى است، با نوشته آنان مخالف است و با آنچه میان شیعیان مشهور است مطابق مى‏باشد. وى چنین مى‏نویسد:

«پسر ملجم شمشیر خود را برداشت و به مسجد آمد و میان خفتگان افتاد. على(علیه‎السلام) اذان گفت و داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار مى‏كرد، سپس به محراب رفت و ایستاد و نماز را آغاز كرد ، به ركوع، و سپس به سجده رفت. چون سر از سجده نخست برداشت، ابن ملجم او را ضربت زد و ضربت او بر جاى ضربتى كه عمرو پسر عبدود در جنگ خندق بدو زده بود آمد. ابن ملجم گریخت و على در محراب افتاد و مردم بانگ برآوردند امیرمؤمنان كشته شد.»(1)

بلاذرى به روایت خود از حسن بن بزیع آرد: «چون پسر ملجم او را ضربت زد گفت: فزت و رب الكعبة و آخرین سخن او این آیه بود. «و من‏ یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره.»(2)
روایت‎هاى شیعى و برخى از روایت‎هاى اهل سنت نیز با آنچه ابن اعثم نوشته مطابقت دارد.
بهرحال امام را از مسجد به خانه بردند. دیرى نگذشت كه قاتل را دستگیر كرده و نزد او آوردند. بدو فرمود:
ـ «پسر ملجمى؟»
ـ «آرى!»
ـ «حسن او را سیر كن و استوار ببند! اگر مُردم او را نزد من بفرست تا در پیشگاه خدا با او خصمى كنم و اگر زنده ماندم یا مى‏بخشم یا قصاص مى‏كنم.»
ابن سعد نوشته است امام فرمود:

ـ «بدو خوراك نیكو دهید و در جاى نرمش بیارمانید.» و هم او نوشته است روزى كه على مردم را براى بیعت مى‏خواند ابن ملجم دوبار براى بیعت پیش آمد و على او را راند سپس فرمود از پیغمبر شنیدم او ریش مرا از خون سرم رنگین خواهد كرد. امام در آخرین لحظه‏هاى زندگى فرزندان خود را خواست و به آنها چنین وصیت كرد:

«شما را سفارش مى‏كنم به ترسیدن از خدا، و این كه دنیا را مخواهید هر چند دنیا پى شما آید. و دریغ مخورید بر چیزى از آن كه به دستتان نیاید و حق را بگویید، و براى پاداش ‏[آن جهان‏] كار كنید و با ستمكار در پیكار باشید و ستمدیده را یار. و شما و همه فرزندانم و كسانم و آن را كه نامه من بدو رسد سفارش می‎كنم به ترس از خدا و آراستن كارها و آشتى با یكدیگر، كه من از جد شما شنیدم، می‎گفت: آشتى دادن میان مردم بهتر است از نماز و روزه سالیان.»

خدا را، خدا را درباره یتیمان، آنان را گاه گرسنه و گاه سیر مدارید و نزد خود ضایعشان مگذارید. خدا را، خدا را. همسایگان را بپایید كه سفارش شده پیامبر شمایند، پیوسته درباره آنان سفارش مى‏فرمود چندان كه گمان بردیم براى آنان ارثى معین خواهد نمود.

خدا را، خدا را، درباره قرآن، مبادا دیگرى بر شما پیشى گیرد در رفتار به حكم آن.
خدا را، خدا را، درباره نماز كه ستون دین شماست.
خدا را خدا را در حق خانه پروردگارتان! آن را خالى مگذارید، چندانكه در این جهان ماندگارید كه اگر [حرمت‏] آن را نگاه ندارید به عذاب خدا گرفتارید.

خدا را خدا را، درباره جهاد در راه خدا به مال‎هاتان و به جان‎هاتان و زبان‎هاتان، بر شما باد به یكدیگر پیوستن و به هم بخشیدن. مبادا از هم، روى بگردانید و پیوند هم را بگسلانید.
امر به معروف و نهى از منكر را وامگذارید تا بدترین شما حكمرانى شما را بر دست گیرند، آنگاه دعا كنید و از شما نپذیرند. پسران عبدالمطلب! نبینم در خون مسلمانان فرو رفته‏اید و دست‎ها را بدان آلوده، و گویید امیرمؤمنان را كشته‏اند. بدانید جز كشنده من نباید كسى به خون من كشته شود.

بنگرید! اگر من از این ضربت او مُردم، او را تنها یك ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مبرید كه من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم مى‏فرمود: «بپرهیزید از بریدن اندام مرده، هر چند سگ دیوانه باشد.»(3)
اندك اندك آرزوى او تحقق مى‏یافت و بدانچه مى‏خواست نزدیك مى‏شد. او از دیرباز، خواهان شهادت بود و مى‏گفت:
«خدایا بهتر از اینان را نصیب من دار و بدتر از مرا بر اینان بگمار!»

على(علیه‎السلام) به لقاء حق رسید و عدالت، نگاهبان امین و بر پا دارنده مجاهد خود را از دست داد، و بى‏یاور ماند. ستمبارگان از هر سو دست به حریم آن گشودند و به اندازه توان خود اندك اندك از آن ربودند، چندانكه چیزى از آن بر جاى نماند. آنگاه ستم را بر جایش نشاندند و همچنان جاى خود را می‎دارد تا خدا كى خواهد كه زمین پر از عدل و داد شود، از آن پس كه پر از ستم و جور شده است.

چون على(علیه‎السلام) را به خاك سپردند. امام حسن(علیه‎السلام) به منبر رفت و گفت:
«مردم! مردى از میان شما رفت كه از پیشینیان و پسینیان كسى به رتبه او نخواهد رسید. رسول الله پرچم را بدو می‎داد و به رزمگاهش می‎فرستاد و جز با پیروزى باز نمى‏گشت. جبرئیل از سوى راست او بود و میكائیل از سوى چپش. جز هفتصد درهم چیزى به جاى ننهاد و مى‏خواست با آن خادم بخرد.»(4)
جز وصیت كوتاهى كه نوشته شد، از امام وصیت‏هاى دیگرى نیز در سندهاى قدیمى دیده مى‏شود. برخى از آنها را پیش از ضربت خوردن فرموده و برخى را پس از آن كه متوجه دیدار خدا گردید.


پى‏نوشت‎ها:
1. تاریخ ابن اعثم، ج 4، ص 140ـ 139 .
2. انساب الاشراف، ص 499 .
3. نامه 47 .
4. طبقات، ج 3، ص 26 .

برگرفته از کتاب على از زبان على، دكتر سید جعفر شهیدى .

«دیگر به کاسه های شیر نیازی نیست»




به یتیمان کوفه بگویید، دیگر به کاسه های شیر نیازی نیست!
دیگر به بازگشت پدر، امیدی نیست.
برگردید، یتیمان کوفه، برگردید؛ دیگر به کاسه های شیر نیازی نیست.
ناشناس کوچه های کوفه، هرگز نخواهد آمد!

دیگر کوبه در خانه های شما، آهنگ آمدنش را نخواهند نواخت، برگردید، یتیمان کوفه!

ای اهالی کوفه! آسوده باشید؛ دیگر از دست عدالت های علی علیه السلام ، به ستوه نخواهید آمد! شما ماندید و صدای سکّه های بیت المال!

شما ماندید و هوس های دور و درازتان! شما ماندید و دنیای سراسر جهلتان!
به خدا شما لایق علی نبودید! حیف از آن اقیانوس لایتناهی معرفت و حکمت که جرعه ای از آن ننوشیدند! حیف از آن سینه، آن صندوقچه اسرار و دانش الهی که همچنان سربسته ماند و به هیچ کلیدی گشوده نشد!

سئوال نکردید، تا جوابی بشنوید!
خواند و نرفتید!
صدا کرد و جوابی ندادید! حیف از آن قرآن ناطق، که کسی پیدا نشد تا به تفسیرش بنشیند، تا بفهمد و بشناسد، بشناسد و بشناساند!

اینک، قرآن، لب فرو بسته است؛ با تمام معجزاتش، با تمام اسرار نهانش! دیگر هر چه بخوانید، جوابی نخواهید شنید. هرگز نخواهید شنید!

ای فرزندان سقیفه! تا دنیا دنیاست، باید به حسرت بنشینید و اشک بر چهره روان سازید. هرچند،
اگر چشمانتان خون هم ببارد پشیمانی دگر سودی ندارد!

علی رفت؛ با تمام عدلش؛ با تمام انفاقش، با تمام مهربانی اش، با تمام نصیحت های پدرانه اش! «امروز عدالت به تمام معنا، در زیر خاک شد»؛ اگر تمام عمر به سوگ بنشیند، کم است؛


به یتمان کوفه بگویید: باز گردند؛ دیگر به کاسه های شیر نیازی نیست!
به آن پیر نابینای خرابه نشین خبر دهید، بیش از این در انتظار نماند؛ که امشب نیز «او» نخواهد آمد!

به آن بیوه زنان بگویید: دیگر به امید آن مرد مهربان نباشد، تا تنور بیافروزد، و چهره بر آتش بگیرد به نخل ها خبر دهید: این قدر بیهوده سر، فراز نکنند که دیگر صدای مناجات او را نمی شنوند.

ماه را بگویید، که امشب به ملاقات آفتاب نخواهد رفت.
به کوچه ها خبر دهید، بیش از این منتظر، ضرباهنگ قدم های «او» نباشند.
و علی علیه السلام امشب، به دیدار خدا مشتاق تر است.




خدیجه پنجی

پيشانى عدل و عدالت را شكستند
آن دسته اى كه با على پيمان ببستند

معصوم را ديدى كه مظلومانه كشتند
در سجده گاهى ناجوانمردانه كشتند

يا رب چه صبحى در پى شب هاى او بود
«فُزتُ وربّ الكعبه» بر لب هاى او بود

تا كى شود بى حرمتى در اين ليالى
وقت نماز و كشتن مولى الموالى

اسطوره علم و ولايت را شكستند
ديديد اركان هدايت را شكستند

ديگر اذان گويى نماند از بهر كوفه
بگرفت رنگ خون تمام شهرکوفه

ديگر كه، نان و آب بر ايتام آرد
ديگر كه بر دامن، سر آنان گذارد

ديگر ز سرها، هوش و از تن، عقل ها رفت
شب زنده دارى در كنار نخل ها رفت

آخر همان خار به ديده رفته اش كشت
آن استخوان در گلو بگرفته اش كشت

بانگ منادى را چو بشنيد ام كلثوم
ديگر يتيمى گشتنش گرديد معلوم

آن كس كه اقضى الناس بود و اشجع الناس
تاول زده بر دست زهرايش ز دستاس

مهر و ولايش «اشعرى» در حشر كافى است
مظلوم تر از فاطمه غير از على كيست

(عبدالحسين اشعرى)

چه شب است يا رب امشب كه شكسته قلب ياران
چه شبى كه فيض و رحمت، رسد از خدا چو باران

چه شبى كه تا سحرگاه، زفرشتگان «الله»
بركات آسمانى، برسد به جان نثاران

شب انس و آشنايى است، شب عاشقان مهدى است
شب وصل هر جدايى است، شب اشك رازداران

شب تشنگان ديدار، شب ديدگان بيدار
شب سينه هاى سوزان، شب سوز سوگواران

شب قلب هاى لرزان، شب چشم هاى گريان
شب بندگان خالص، شب راز رستگاران

شب توبه و انابت، شب صدق و معنويت
شب گريه و مناجات، شب شور و شوق ياران

شب نغمه هاى ياربّ، شب ذكر «توبه» بر لب
شب گوش دل سپردن، به سرود جويباران

چه بسا كه تا سحرگاه، سفر شبانه رفتيم
كه مگر نسيم لطفى، بوَزَد در اين بهاران

چه خوش است يا رب امشب، كه خطاى ما ببخشى
ز كرم كنى نگاهى به جميع شرمساران

تو خدايى و خطاپوش، تو بزرگ و اهل احسان
گنه از غلام مسكين، كرم از بزرگواران

تو انيس خلوت دل، تو پناه قلب خسته
تو طبيب چاره سازى، تو كريم روزگاران

دل دردمند ما را، تو شفايى و تو درمان
به تو مبتلا و محتاج، نه منم، كه صد هزاران

به خدائيت خدايا، به مقام اوليايت
به فرشتگان، رسولان، به خشوع خاكساران

شب دلشكستگان را به سحر رسان، خدايا
ز فروغ خود بتابان، به دل اميدواران

(جواد محدّثى)

[=verdana, arial, helvetica, sans-serif][=verdana, arial, helvetica, sans-serif]فرارسیدن شهادت اولین مظلوم هستی، لنگر زمین و زمان، بهانه خدا برای خلقت امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) را به محضر مقدس قطب عالم امکان حضرت ولیعصر(عج) و تمامی شیعیان و محبین آن حضرت تسلیت عرض مینمایم/.[/][/]



اين منم، بيدار، از هول گناه


مى كنم، بر آسمان شب، نگاه

اين منم، از راه دور افتاده اى

رايگان، عمر خود از كف داده اى

اين منم، در دستِ غفلت ها اسير

اى خداى مهربان، دستم بگير

گرچه من پا تا به سر، آلوده ام

رُخ به درگاه تو آخر سوده ام

جانم از غم سوزد و، دارم خروش

اى خداى رازدار پرده پوش

آمدم، با چشم گريان آمدم

گر گنه كارم، پشيمان آمدم

يا رئوف يا رحيم و يا رفيع

چارده معصوم را آرم شفيع

ناگهان، آمد به گوش دل ندا

مژده اى از رحمت بى انتها:

«يا عِبادى، اَلَّذِينَ اَسْرَفُواْ»

از نويد رحمتم، «لا تَقْنَطُواْ»

با چنين رأفت كه مى خوانى مرا

كى خداوندا، بسوزانى مرا

كى شود نوميد، از رحمت «حسان»

تا كه دارد چون تو ربّى مهربان



(چايچيان «حسان»)

.... و علی علیه السلام رفت




ناگهان برقی زد و بارانی از خون، آسمان محراب را جاری کرد؛ باران یکریزی که قرن هاست چشمان عدالتخواه زمین را شعله ور کرده است.

رمضان چهلم هجری، این ثانیه های دهشتناک را خوب به خاطر دارد؛ لحظاتی که کوچه های کوفه از بارقه های آفتاب، تهی شد و آسمان و زمین، دست در گردن یکدیگر، فاجعه را گریستند.

علی رفت و این دو روزه پست دنیا را به طالبانش واگذاشت؛ او رفت و شهر، در غربتی جاویدان، روزهای سیاهش را به سوگ نشست.



معصومه داوودآبادی

[b]content[/b]

چشمانت، خلاصه مهربانی بود

تو از تولد پروانه ها می گفتی و بهاری که در رگ های عدالت جاری است.

پرهای زخمی سهره ها را تحمل نداشتی و چهره پژمرده بنفشه ها، دلت را می آزرد. شبانه های زیادی را در کوچه های فقیر، به استمداد دست های خالی پینه بسته راه افتاده بودی.

جانت با تپش های قلب مظلومان، هماهنگ بود. چشمان رئوفت، خلاصه مهربانی بود و شانه های پدرانه ات، میعادگاه نوباوگان اسیر در چنگال بی پناهی.

تو آمده بودی تا جوان مردی، مانا شود و رفتی، تا درس آزادگی مان بیاموزی.

رفتار مولی در فاصله ضربت تا شهادت



و اینک فهرستی از رفتار مولی (ع) از زمان ضربت تا شهادت:

1- گفتن جمله «فزت و رب الکعبة » به هنگام فرود آمدن ضربت.

2- فرمود: «لایفوتنکم الرجل » ابن ملجم را دستگیر کنید. این بزرگترین توطئه گر و شقی ترین که انسانیت را به ماتم نشاند، نباید از معرکه بگریزد، باید دستگیر گشته به سزای جنایت ننگین خود برسد.

3- سفارش به برخورد انسانی با قاتل «اطیبوا طعامه و الینوا فراشه » غذاهای خوب و بستر نرم به او دهید.
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا
و در روایتی هست فرمود: «اطعموه من طعامی و اسقوه من شرابی » از همان غذایی که به من می دهید و با همان نوشیدنی که از من پذیرایی می کنید، از قاتلم پذیرایی کنید.

4- سفارش فرمود: «ایاکم و المثله...» او را شکنجه نکنید، اعضایش را نبرید، نگوئید چون علی را کشته باید او را تکه تکه کنیم که پیامبر (ص) فرمود: سگ هار را هم مثله نکنید.

5- فرمود ابن ملجم را نزدم بیاورید، او را نزد مولی آوردند.
حضرت به او فرمود: «ای عدوالله لم احسن الیک » هان دشمن خدا آیا به تو احسان نکردم؟
گفت: بله.
سپس فرمود: «فما حملک علی هذا؟» چه چیزی تو را به این جنایت واداشت؟
این شقی پست پاسخ داد که شمشیرم را چهل روز تیز کردم و از خدا خواستم که بدترین خلق خدا را با آن بکشم!
مولی علی (ع) فرمود: تو خود بدترین خلق خدایی و با همین شمشیر کشته خواهی شد.

6- برای مولی طبیب آوردند، طبیب تا زخم مولی را دید گفت: «وصیتی دارید بفرمائید» که دیگر کار تمام است و زخم به مغز رسیده است.

برخی از سفارشها و وصایایی که در این مدت فرموده است
عبارتند از:


1- سفارش به تقوی و پرهیز از دلبستگی به دنیا و زهد در آن.
2- کار برای خدا.

3- یار مظلوم و دشمن ظالم بودن.
4- دعوت به نظم و برنامه ریزی در زندگی.

5- تلاش برای ایجاد آشتی و صفا در جامعه.
6- سفارش به زندگی و تامین نیاز یتیمان.

7- سفارش به همسایه شایسته بودن.
8- سفارش به انس و عمل به قرآن.

9- سفارش به نماز.
10- سفارش به خانه خدا و حج.

11- سفارش به جهاد با مال و جان و زبان در راه خدا.
12- سفارش به صمیمیت و دوستی و پرهیز از قهر و کینه توزی.

13- سفارش به اینکه در قصاص ابن ملجم زیاده روی نشده، او را به یک ضربت بکشید که او بیش از یک ضربت نزده است.
14- سفارش به زکوة.

15- سفارش به رسیدگی به مشکل فقرا و محرومان.
16- سفارش به حمایت از ذریه پیامبر و دفاع از آنها.

17- سفارش به تکریم اصحاب شایسته پیامبر اکرم (ص) .
18- سفارش به برخورد شایسته با زنان.

19- سفارش به انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر و اینکه پیامدترک آن بسیار وخیم است.
20- سفارش به توحید و دوری از شرک به هر نوع آن.

21- سفارش به برپایی سنت پیامبر (ص) .
22- سفارش به حریم نگهداری برای ذات تقدس ربوبی در آشکار و نهان.

23- سفارش به روزه که زکات بدن است.
24- سفارش به شرکت در مجالس ذکر و یاد خدا.

25- سفارش به گذشت.

اندکی قبل از شهادت فرمود:



مرگ برای من میهمان ناخوانده و ناشناس نیست، مثل من و مرگ، مثل لب تشنه ای است که بعد مدتها به آب برسد و همانند کسی است که گمشده ارزشمندی داشته باشد و بعد مدتها آن را بیابد.

و سرانجام آخرین جمله ای را که فرمود و به دیدار خدا رفت این بود که: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله » این جملات را گفت و در شب جمعه 21 رمضان سال چهل هجرت جهان انسانیت را به داغ نشاند و به فراق ابدی خود مبتلا ساخت.


دست حق حیدر كرار علی
شیر حق حجت دادار علی
مخزن و معدن اسرار علی
سید و سرور و سالار علی
جان به قربان جمالت مولا
كی رسم من به وصالت مولا
چه بگویم كه جه ها كرد عدو
آتش كینه به پا كرد عدو
ای خدا شیعه دلش محزون است
از غم عشق علی مجنون است
این همان ماتم عظمی باشد
سحر آخر مولا باشد
میزبان زینب كبری باشد
او نوازش گر بابا باشد
زیر لب زمزمه دارد زینب
كه دگر آخر كار است امشب
تا علی گشت برون از خانه
عالمی شد ز غمش غمخانه
شد علی شمع و همه پروانه
خیل مرغان ز پی اش مستانه
می سرودند به صد آه و نوا
مرو امشب تو مسجد مولا
مسجد كوفه پر از غوغا شد
گوئیا روز جزا بر پا شد
سند قتل علی امضاء شد
پر ز اندوه دل زهرا شد
تا كه آمد ز شهادت خبرش
بست تكبیر نماز سحرش
حیدر از تیغ جفا شد بیتاب
رفت از هوش میان محراب
رنگ خورشید علی شد مهتاب
چهره اش در یم خون گشت خضاب
ضربه تیغ اگر كاری بود
ذكر مولا به لبش جاری بود



بگشا به سرا پرده جان باب علی را
سرمشق خود ای دل بکن آداب علی را

تا رتبه این مظهر حق رابشناسی
بشمار یکایک همه القاب علی را

فرمان خدا بود که در مسجد احمد
درها همه بستند، مگر باب علی را

زیرا که علی، خانه یکی شد شب میلاد
خود بیت خدا دان، دل حق‏یاب علی را

دنیای دنی، جای کسی همچو علی نیست
آغشت به خون، روی جهان‏تاب علی را

تا رد نکند خالق او، خواهش اورا
ز آن رنگ شهادت زده، محراب علی را