خلبان
فرزند شهيد حيدري: اولين سفري است که با پدرم به مشهد مي آيم
ارسال شده توسط کوثر الزهرا در چهارشنبه, ۱۳۹۱/۰۸/۰۳ - ۰۸:۳۷7 روز مرخصي گرفته بود که يک هفته اي را برود پيش همسر و دختر 2 ماهه اش. دختري که آنقدر دوستش داشت که تا آخرين لحظاتي که با همسرش بود فقط از او حرف مي زد. همسر سرلشگر خلبان شهيد «خالد حيدري» ديروز اين جملات را مي گفت و گريه مي کرد. او از روزي مي گفت که «خالد» آخرين لحظات کنار خانواده بودن را براي شان معني کرده بود:«شايد برگشتني نباشد ... خانم! اجازه بده کمي از موهاي دخترم را همراهم ببرم...بايد صبور باشي خانم! شايد من ديگر برنگردم...» ديروز که با همسر شهيد حيدري گفت وگو مي کردم او به اتفاق تنها فرزندش که همان
دختر 2 ماهه شهيد است عازم شلمچه بود. مي رفت استقبال مرد زندگي اش که بعد از 32 سال قرار است امروز به ايران برگردد. حرف هاي همسر شهيد که با بغض و گريه بيان مي شد تمامي نداشت اما من مي خواستم از فرزند درباره پدر بشنوم. دختري که وقتي پدر رفت 2 ماهه بود: «2 ماهه بودم که پدرم شهيد شد...در لحظه لحظه دوراني که پدرم نبود زمان هايي بود که جاي خالي او را احساس مي کردم اما افتخار پدرم آنقدر بزرگ و با ارزش بود که جاي خالي ايشان را برايم پر کرده بود». «طلا حيدري» فرزند«خالد حيدري» است. خلباني که ازشهداي اهل تسنن است. پدري که آخرين ماموريتش 32 سال طول کشيده است. ماموريتي که ساعت ۵ عصر روز 31 شهريور سال 1359 (3 ساعت پس از آغاز حمله صدام به ايران) آغاز شد اما بازگشت پدر را تا به امروز به تاخير انداخته است. شهيد «خالد حيدري» يکي از تيزپروازان عمليات معروف به "انتقام" بود که همراه با تيم «Alfa red» از پايگاه سوم شکاري شهيد نوژه مامور بمباران پايگاه هوايي کوت در استان ميسان عراق بود که هواپيمايش مورد اصابت يک فروند موشک سام قرار گرفت و در رودخانه دجله سقوط کرد و به همراه کمکش شهيد «محمد صالحي» به شهادت رسيد. ديروز که دخترش با ما گفت و گو مي کرد از روزهاي تنهايي اش مي گفت، روزهايي که در تنهايي براي پدر گريه مي کرد. مي گفت: «از اين که دختر يک خلبان شهيد هستم خيلي خوشحالم و خدا را شکر مي کنم که دختر چنين قهرماني هستم» از او درباره استقبال از پدر پرسيدم هرچند بغض گلويش اجازه نداد صحبت کند، اما با چند جمله کوتاه ما را ميهمان کرد: «من فقط يک مرتبه در دوران تحصيل به مشهد آمده ام و اين سفري که فردا به مشهد مي آيم درواقع اولين سفري است که من و مادرم همراه پدر هستيم؛ آن هم در سفر به مشهد ...».روزگذشته که خانواده هاي 4« امير سرلشگر خلبان شهيد» به نام هاي «محمد صالحي»، «خالد حيدري»، «قدرت ا... کيان جو»، «محمد حاجي» عازم شلمچه بودند فرصتي دست داد تا درددل ها و حرف هاي شان را بشنويم و بازهم با نام شهدا نوشته مان را متبرک کنيم. گفت وگوهايي که همراه با بغض هاي همسران و فرزندان شهدايي بود که پس از 32 سال به ميهن باز مي گردند و فردا در مراسم دعاي عرفه ميهمان امام رضا(ع) خواهند بود.
وداع با 4 شهيد خلبان در دعاي عرفه حرم مطهر رضوي
پيکر مطهر 4 شهيد خلبان که 2 نفر از آنان اولين شهداي عملياتهاي برون مرزي نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي هستند امشب وارد مشهد ميشود تا زائران و مجاوران امام هشتم (ع) فردا در مراسم معنوي دعاي عرفه حرم مطهررضوي با اين شهدا که پس از 32 سال به ميهن اسلامي باز مي گردند وداع کنند. سرگرد حميدرضا تندرو مدير روابط عمومي نيروي هوايي ارتش گفت: پيکر 17 شهيد دوران دفاع مقدس صبح چهارشنبه از مرز شلمچه وارد کشور ميشود و از اين ميان پيکر 4 امير سرلشگر شهيدبه نامهاي «محمد صالحي»، «خالد حيدري»، «قدرتا... کيانجو »و «محمد حاجي» به مشهد منتقل خواهد شد تا زينت بخش مراسم دعاي عرفه حرم مطهر رضوي باشند.
کشف پیکر نخستین خلبان شهید دفاع مقدس بعد از 32 سال
ارسال شده توسط سلیلة الزهراء در دوشنبه, ۱۳۹۱/۰۸/۰۱ - ۱۸:۱۱بسم الله الرحمن الرحیم
کشف پیکر نخستین خلبان شهید دفاع مقدس بعد از 32 سال
خبرگزاری فارس: پیکر سرلشکر «محمد صالحی» نخستین خلبان شهید دفاع مقدس بعد از 32 سال انتظار همسر و تنها فرزندش کشف شد و به همراه شهدای تازه تفحص شده به میهن اسلامی باز میگردد.
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، نخستین خلبان شهید برون مرزی نیروی هوایی ارتش امیر سرلشکر شهید «محمد صالحی» به سال 1328 در تهران متولد شد؛ 4 برادر و یک خواهر بودند و محمد آخرین فرزند خانواده است.
شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی : نوشابه پپسی نخور
ارسال شده توسط افلاکیان در یکشنبه, ۱۳۹۱/۰۵/۲۹ - ۱۷:۵۹در طول مدتی که من با عباس (بابایی)در آمریکا هم اتاق بودم،همه تفریح عباس در آمریکا در سه چیز خلاصه می شد:ورزش،عکاسی،و دیدن مناظر طبیعی.او همیشه روزانه دو وعده غذا می خورد،صبحانه و شام. بعضی وقت ها عباس همراه شام،نوشابه می خورد؛اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و...که آن زمان موجود بود؛بلکه او همیشه نوشابه پرتقالی می خورد.چند بار به او گفتم برای من پپسی بگیرد،ولی دوباره می دیدم که نخریده است. یک بار به او اعتراض کردم که چرا پپسی نمی خری؟مگر چه فرقی می کند و از نظر قیمت که تفاوتی ندارد،آرام و متین گفت:((حالا نمی شود شما نوشابه پرتقالی بخورید؟)) گفتم:((خب،عباس جان برای چه؟))سرانجام با اصرار من آهسته گفت:((کارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست؛به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم کرده اند.)) به او خیره شدم و دانستم که او تاچه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسایل ،آفرین گفتم. (راوی:خلبان آزاده امیر اکبر صیاد بورانی)
::❤:: طواف بی پایان ::❤:: مجموعه ای از خاطرات شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
ارسال شده توسط سلیلة الزهراء در یکشنبه, ۱۳۹۱/۰۵/۱۵ - ۱۳:۳۷بسم الله الرحمن الرحیم طواف بی پایان خاطره ای از زبان مقام معظم رهبری سال ۶۱ شهیدبابایی را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان. درجه این جواب حزباللهی سرگردی بود که او را به سرهنگ تمامی ارتقا دادیم. آن وقت آخرین درجه ما، سرهنگ تمامی بود. مرحوم بابایی سرش را می تراشید و ریش می گذاشت. بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختی بود. دل همه میلرزید دل خود من هم که اصرار داشتم، میلرزید، که آیا می تواند؟ اما توانست. وقتی بنیصدر فرمانده بود، کار مشکلتر بود. افرادی بودند که دل صافی نداشتند و ناسازگاری و اذیت می کردند حرف میزدند، اما کار نمیکردند؛ اما او توانست همانها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونهای از این قضایا را نقل کرد. خلبانی بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبانهایی بود که از اول با نظام ناسازگاری داشت. شهید عباس بابایی با او گرم گرفت و محبت کرد حتی یک شب او را با خود به مراسم دعای کمیل برده بود؛ با این که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایی تازه سرهنگ شده بود اما او سرهنگ تمام چند ساله بود؛ سن و سابقه خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامی ها این چیزها مهم است. یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیم بابایی شده بود. شهید بابایی می گفت دیدم در دعای کمیل شانههایش از گریه میلرزد و اشک میریزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس دعا کن من شهید بشوم! این را بابایی پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. او الان در اعلی علیین الهی است؛ اما بنده که سی سال قبل از او در میدان مبارزه بودم هنوز در این دنیای خاکی گیر کردهام و ماندهام! ما نرفتیم؛ معلوم هم نیست دستمان برسد. تأثیر معنوی اینگونه است خود عباس بابایی هم همین طور بود او هم یک انسان واقعا مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود. (بیانات در دیدار مسئولان عقیدتی، سیاسی نیروی انتظامی ۲۳/۱۰/۸۳) *منبع خاطراتی که در این تاپیک قرار میگیرد سایت رسمی شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی میباشد
مجموعه ای از خاطرات شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
---------
زندگی نامه شهید