باتوجه به شرط شماره ۶ در اینپست من باب شرایط لازم برای شاهد در فقه اسلامی و قوانین حقوقی ج.ا.ا. یعنی:
6-حلال زادگی (طهارةالمولود )
گواهی زنا زاده هر چند در بارهی امور ناچیز واندک پذیرفته نیست . البته در این زمینه کسی که زبانزد مردم است نسبت زنا زادگی تا زمانی که یقین ایجاد نکند اعتبار وارزشی ندارد . گرچه تعداد کسانی که این مطلب را عنوان میکنند زیاد باشد .اصل به یقین رسیدن زنا زادگی شاهد میباشد .
شهادت زنازاده مورد قبول نیست.
چند سوال:
۱- آیا این قانون طبق ادعا "اسلامی" است یا خیر؟
۲- اگر پاسخ به سوال بالا مثبت بود، بفرمایید: چرا زنازاده حق شهادت ندارد و به خاطر جرم نکرده، ناخواسته و کاملا غیر ارادی، مجازات میشود؟ آیا این مشابه به بردگی گرفتن سیاه پوستان و تحقیر آنان به خاطر رنگ پوستشان نیست؟
بنده صحبتی با دوستان اهل سنت داشتم و آنجا بود که متوجه شدم شیعه اصلا اعتقادی به شاهد در ازدواج ندارد. آنها ادعا می کردند که متعه فحشا است چون نیاز به شاهد ندارد. بنده توضیح دادم که شیعه اصلا در ازدواج دایم هم شاهد را لازم نمی داند و این موضوع ربطی به متعه ندارد.
ولی بنده خودم در تعجبم.
پس بالاخره از لحاظ عرفی و شرعی فرق ازدواجی که در خفا باشد و زنا چیست. یعنی از کجا معلوم می شود کسی زنا کرده است یا ازدواج !؟ اگر دو نفر مظنون به زنا ادعا کنند که در خفا ازدواج کرده اند تکلیف چیست. اصلا چه طور می شود این تناقض را حل کرد.
سردار سیدمحمد باقرزاده در مراسم تشییع مادر
در جمع خبرنگاران اظهار داشت: حقیقتاً این مادر در تربیت شهید بروجردی نقش بسزایی داشت؛ او زن بسیار شجاع و بصیر، زاهد و دارای عزت نفس و همت بلند بود؛ هیچ وقت ندیدیم از نیازهای مادی گلایهای داشته باشد؛ تجلی روح بلند و زهد و بیرغبتی به دنیا در این مادر را در شهید بروجردی دیده میشد.وی با اشارهای به خاطرهای از شهید بروجردی، گفت: خاطرهای از شهید بروجردی با یک واسطه از شهید شنیدم که آن دوست ما تعریف میکرد: سردار باقرزاده با بیان خاطرهای از مادر شهید بروجردی و ارتباط او با مادرش افزود: 15 سال پیش مادر شهید بروجردی بالای چهارپایه میروند تا میله پرده را به دیوار بکوبند؛ ایشان تعادل خود را از دست میدهند، از روی چهارپایه میافتند، سرشان به شیء سخت میخورد و بیهوش میشود. مادرشهید بروجردی برای بنده این طور نقل میکرد که لحظاتی بعد محمد، سرم را به دامن گرفته و مرا نوازش میکرد .
شهیدسیدصمد در سال 1348 به دنیا آمد. شهر تبریز میزبان اولین قدم های کودکی اش شد. 7 ساله بود که به مدرسه رفت و تحصیلاتش را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد. عاشق امام و جبهه و شهادت بود ولی حیف که دیر به عرصه رسیده و فرصت طلایی را از دست داده بود؛ فرصت و امکان شهادت در راه خدا را.
تنها کاری که فکر می کرد آبی بر آتش درونش بریزد، رفتن به قم و ملحق شدن به جرگه ی طلبگان و شاگردان امام زمان (عج) است تا بلکه فرجی به دست او حاصل شود و او را به آرزویش برساند.
صمد خود را شدیداً سرگرم درس خواندن و مطالعه کرد؛ با دست نوشته ها و آثار شهید دکتر چمران و گروه چریکی او آشنا شد و علاقه اش دوچندان گردید.
تأثیری که دکتر چمران در سیدصمد گذاشت، فوق العاده بود و او را در تصمیم قبلی اش ثابت قدم تر کرد او هم مثل شهید چمران، در سر اندیشه ی رفتن به لبنان را می پروراند؛ همان اندیشه ای که باعث شد در تابستان سال 1369 محل خدمت نظام وظیفه را ترک گفته و سعی کند از مرز ترکیه خارج شده و به سوی کشور آرزوهایش سفر کند؛ کاری که باعث شد تنبیه شود.
او داشت خود را برای شهادت مطهر می کرد. طی چهار سال تحصیل در حوزه ی علمیه ی قم مکاتباتی هم با آیت الله خامنه ای، پیشوا و مرجع خود داشت و حرف دلش را با ایشان درمیان می گذاشت. او در تاریخ 4/6/1374 آزاد شد و نیروی آن صمد را فارغ البال به سوی آرمانش هدایت کرد. ابتدا به سوریه رفت و از آن جا وارد لبنان شد تا در کنار سایر برادران دینی مقابل ظلم صهیونیست بایستد.
صمد در یکی از دست نوشته اش این گونه نگاشته:
« مسلمانان دو قبله دارند، کعبه برای عبادت و قدس برای شهادت»
صمد مدت 8 ماه در جبهه ی لبنان جنگید و یک دستش را در راه دفاع از اسلام به پیشگاه احدیت تقدیم کرد و بالاخره در تاریخ 26/1/1375 در سنّ 27 سالگی ملکوت را مقابل چشمانش دید و با آغوش باز پذیرایش شد ولی بر آستان حضرتش بی سر و بی دست باید رفت. او ابایی نداشت و سر و دست را با کمال میل تقدیم کرد.
5 روز بعد پیکر خون آلودش را به خانواده تحویل داده و در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز به خاک سپردند.
شهید عروجعلی عصمتی در اولین روز از سال 1339 در خانواده ای متدین و زحمتکش در شهرستان مراغه دیده به جهان گشود. وی پس از گذراندن دوران تحصیلات در سال 1358 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ریاضی فیزیک گردید. سپس در همان سال از طریق آزمون ورودی به استخدام دانشکده افسری درآمد.
شهید عصمتی که عشق به میهن و مردم در وجودش شعله ور شده بود، زمانی که دانشجوی سال دوم بود به منظور پیوستن به رزمندگان اسلام و جهت کارآموزی به همراه دانشجویان دیگر در تاریخ 1360/06/14 به لشگر 92 مأمور گردید.
عروجعلی عصمتی که عروجی پاک را از خدای خویش خواسته بود سرانجام در تاریخ 1360/06/21 در منطقه عملیاتی تپه های الله اکبر بر اثر ترکش خمپاره، روح بلندش به پرواز درآمده و به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
شهيد منصور پور احمديان در سال 1340 در خانواده ای متدین و زحمتکش در تهران متولد شد . ایشان پس از پایان تحصیلات مقدماتی در تاریخ 58/11/23 وارد دانشگاه افسري امام علي (ع) شد . وي به زبان انگليسي مسلط بود و توانايي ترجمه متون مختلف را داشت .ایشان پس از دوره های اموزشی به جمع رزمندگان لشكر 92 زرهي اهواز پیوست
از جمله عملياتي كه شهيد در آن شركت داشته است ميتوان به عمليات رزمي پيرانشهر ، و عمليات كوشك و شلمچه اشاره كرد . سرانجام این شهید بزرگوار در تاريخ 67/04/04 در منطقه عملياتي كوشك بعلت بمباران شيميايي دشمن بدرجه رفيع شهادت نايل گرديد .
حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی، بیش از ده سال رنج اسارت را به جان خرید و در سیاهترین ایام تاریخ معاصر، هدایت نسلی را به عهده گرفت که با استقامت خونین خود، صفحات زرّینی در سینه تاریخ به ثبت رساندند.
[/HR]
او هدایت و رهبری را به اردوگاه دشمن کشانید و شمههایی بهیادماندنی از صفحات پسندیده الهی را در برابر آنها به معرض نمایش گذاشت، این باعث شد که دشمن بارها به عظمت او اعتراف کند. سرانجام آن مجاهد خستگیناپذیر، در دوازدهم خرداد سال 1379، درحالیکه به همراه پدر بزرگوارشان آیتالله سید عباس ابوترابی عازم مشهد مقدس بودند، به دیدار دوست شتافتند.
شهید چمران، درزمانی که تصور شهادت مرحوم ابوترابی میرفت، درباره ایشان چنین گفتند: «شهید ابوترابی، عارف شیدایی بود که راز و نیازهای عاشقانهاش باخدای بزرگ در نیمههای شب، دل عشاق عالم را آب میکرد. آنقدر آرام و مطمئن بود که گویی از عمق اقیانوس برآمده است. آنچنان ساکت، همچون آسمان که در شبهای پاک پرستاره، در دل شبزندهداران غوغا به پا میکند، اما درعینحال رزمندهای بود که درصحنه نبرد توفان به پا میکرد. فریاد خشمش زهره را آب مینمود. از شیر جسورتر بود و ارادهاش پولاد را خجل میکرد. از هیچ مأموریتی روی برنمیگرداند و در مقابل هیچ دشمنی عاجز نمیشد». حرم تا حرم منشأ تاریخی دارد
آزاده اسماعیل یکتایی لنگرودی نیز از احوالات حاجآقا بینصیب نمانده است و طی یادداشت در آستانه رحلت حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی اینگونه از روزی که حرم تا حرم را در رکاب وی بوده توصیف میکند:
وی نهتنها در بین آزادگان شناختهشده بود، بلکه در بین مردم هم جایگاه داشت و هر بار که ایشان در جریان مراسمهای پیادهروی آزادگان، از شهری به شهر دیگر میرفتند، خیل انبوه جمعیت به استقبال ایشان میآمدند. مردم نگاه ویژهای به شخصیت حاجآقا داشتند و چون رفتار ایشان تأسی گرفته از اخلاق دینی حضرت رسول اکرم صلیالله بود، او را یک مدیر و مسئولی مردمی میدیدند.
من در سال ۱۳۷۵ و دریکی از پیادهرویهای حرم تا حرم، افتخار داشتم همراه حاجآقا ابوترابی باشم. از دیدگاه سید آزادگان؛ پیادهروی حرم تا حرم از دو حرکت تاریخی نشأت میگرفت. یکی به تأسی از حرکت جناب اویس قرنی برای دیدار پیامبر صلیالله علیه بود؛ زمانی که اویس نتوانست به دیدار پیامبر صلیالله علیه نائل بیاید و به شهرش بازگشت و پیامبر هم پس از مراجعت به مدینه فرمودند: «من بوی اویس را میشنوم.» و دیگری حرکت حضرت امام رضا علیهالسلام از مدینه بهسوی توس بود. که بنا به نقل تاریخی؛ حدود ۴۰۰۰ نفر در نیشابور، در انتظار رسیدن امام بودند و آن حدیث معروف «لاالهالاالله حصنی فمَن دخل حصنی أمن من عذاب» که به یادگار گذاشتند و حاجآقا ابوترابی بنای حرکت خود را بر این دو حرکت نهاده بود.
این مراسم پیادهروی صرفاً یک مراسم نمادین نبود. او در طول مسیر، با ذکر خاطرات مربوط به اسارت به نشر ارزشهای آن دوران میپرداخت
شهدا باید شاهد باشند
پیادهروی از حرم حضرت امام شروع و در حرم حضرت معصومه علیهالسلام پایان مییافت. خودشان کاروانها را حرکت میدادند و قبل از حرکت، کاروانها را به مزار شهدای بهشتزهرا سلامالله علیها میبردند و میفرمودند: «در راستای تجدید میثاق با امام و شهدا، شهدا باید شاهد ما باشند.»
پیادهروی هفده روز طول میکشید. حاجی همان ابتدا به آزادهها میگفتند که: «راه طولانی است و اگر کسی توان حرکت را ندارد، نیاید» و اینگونه رفع تکلیف از آنهایی که نمیتوانستند بیایند میکرد.
این مراسم پیادهروی صرفاً یک مراسم نمادین نبود. او در طول مسیر، با ذکر خاطرات مربوط به اسارت به نشر ارزشهای آن دوران میپرداخت. البته این رویه وی نهفقط در پیادهرویها؛ بلکه در تمام سالهای اسارت و پس از اسارت برقرار بود. در تمام سخنرانیها، دقایقی را به ذکر خاطرهای از آن دوران اختصاص میداد. قطرهای از اقیانوس بیکران
در طول مسیر پیادهروی، بارها ما را به «صبر کردن» دعوت میکردند، همچنان که در دوران اسارت با صبر و استواری بر مشکلات پیروز شدیم، اکنون و در زندگی روزمره هم میتوانیم با صبر بر مشکلاتمان غلبه کنیم. از نکات دیگری که بارها به ما گوشزد کرد، «پرهیز از غیبت» بود. خاطرم نمیآید که حاجی از کسی بدگویی و غیبت کرده باشند. این خصوصیتهای اخلاقی اسلامی او بود که همه را جذب میکرد. شنیده بودم که یکی از افسران بعثی گفته بود که «اگر (حاجآقا) ابوترابی اینگونه است، پس رهبرتان (امام) خمینی چگونه است؟! و اگر او هم اینگونه است، پس من او را هم دوست خواهم داشت!» و حاجآقا هم گفته بودند: «من قطرهای از اقیانوس بیکران امام هستم.»
یکی دیگر از مواردی که همواره به آن تأکید داشت، «ولایتپذیری و اطاعت از رهبری آیتالله خامنهای» بود.
همواره پیشاپیش کاروان حرکت میکرد. در مسیر حرکت، اگر میشنید که خانوادهای از شهدا و ایثارگران مشکلات مالی دارند، فوراً برای رفع مشکل اقدام میکردند.
در طول مسیر به همه افراد کاروان توجه داشت و کسی از توجه ایشان بینصیب نمیماند.
آنقدر ارتحال حاجآقا برای من سنگین بود که من غزلی با عنوان «آیینه استقامت» و همچنین قطعه شعری با عنوان «آواز رهایی» در وصف شخصیت ایشان سرودم و به ایشان تقدیم کردم: آینه استقامت
دیروز با زخمی از دون، از عشق زیبا سرودی
آری تو عاشقترینی، مجنون و شیدا سرودی
امروز عصری غریب است، تصویری از درد مبهم
سردار آزادگانی، روزی که تنها سرودی
دیدم چه زیبا گسستی، دربند- بندِ اسارت
با یک تبسم صبوری، عشقی مصفا سرودی
در نیمهٔ خون خرداد، تا بارگاه کبوتر
در کوچههای غریبی، سرالرضا را سرودی
گفتم غزل داغدار، دلهای درهمشکسته است
یاد و غمی مانده در من، چون سرو رعنا سرودی
خوش رفتهای ابوترابی، عاشقترین زخمی سال
در ساحل سبز یادم، افتادگی را سرودی
در محفل انس یاران، از شبنم و گل شنیدی
با سفرهای از صداقت، روح مسیحا سرودی
ای شانههای صبورت، آیینه استقامت
عاشقترین لحظهها را، بر موج دریا سرودی
جام سبو سر کشیدی، دیروز با قامتی سبز
یک سجده از سادگی را، در فصل فردا سرودی
آواز رهایی
آزاده صبور من
صخرههای شانه تو را
کدام موج بیامان شکست؟
روشنایی شبان پرستاره تو را
کدام ابر غم به تیرگی نشاند؟
ای استوارتر زکوه!
ای غریب همیشه آشنا!
قصه مقاومت تو را
نسیم به گوش هر درخت میخواند
و کوه در شگفت ماند!
فریاد مظلومیت تو را
پرنده تا دیار نور برد
ای آبدیدهتر از پولاد
از تو قفل هر سکوت شکست
و پرنده رهایی از شفق سرخگون
آواز رهایی سر داد
شهيد يحيي روزبهاني در سال 1336 در هرسين متولد شد. پس از سپری کردن تحصیلات اولیه و اخذ مدرک دیپلم در تاریخ 1358/11/22 از طریق شرکت در کنکور ورودی دانشکده به استخدام ارتش در آمد. پس از طی دوران سه ساله دانشکده در تاریخ 1361/11/22 در رسته پیاده به درجه ستوان دومی نائل آمد. پس از طی دوره مقدماتی رسته پیاده در مرکز آموزش پیاده شیراز به لشکر 64 پیاده ارومیه اختصاص یافته و مشغول خدمت گردید.
او زمان خدمت خود به ترتيب به عنوان فرمانده دسته و گروهان 115 پیاده لشکر 64 ارومیه انجام وظيفه نمود. سرانجام، در تاريخ 1365/02/28 در منطقه حاج عمران در عمليات والفجر 2 بر اثر اصابت تركش خمپاره دشمن به درجه دفيع شهادت نائل آمد.
«این وصیتنامههایی که این عزیزان مینویسند مطالعه کنید، پنجاه سال عبادت کردهاید
و خدا قبول کند. ... این وصیتنامهها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید. امام خمینی(ره)».
بر همین اساس ازین پس هر شب وصیت نامه یک شهید را به عنوان تحفهای
از گنجِ جنگ پیشکش کاربران بزرگوار مجله شبانه خواهیم کرد.