آیا درباره اویس قرنی اغراق شده است؟
تبهای اولیه
آیا درباره اویس قرنی اغراق شده است؟ چرا ؟ چه کسی یا کسانی اغراق کردند ؟
سلام دوست عزیز
چرا فکر میکنید که درباره ایشان اغراق شده؟
سلام
اويس، از دلباختگان رسول گرامي اسلامصلي الله عليه وآله و از ياران و محبّين با وفاي حضرت اميرعليه السلام بود.
زادگاه اويس: طبق مطالعات و تحقيقات به عمل آمده، اويس در يمن متولد شده و تاريخ دقيقي از تولد او به دست نيامده است[1]
با اين اوصاف، شرح حال او بدين قرار است: اويس از راه شترباني روزگار را با مادر پير و نابينا و ناتوان خود سپري ميكند و از اين طريق امرار معاش كرده و به امورات مادر مهربان و سالخوردهي خود رسيدگي ميكند. وقتي از مادر اجازه طلبيد كه به مدينه به قصد زيارت حضرت رسول صلي الله عليه وآله مشرف شود، مادرش گفت كه رخصت ميدهم به شرط آن كه زياده از نيم روز توقف نكني، اويس به مدينه سفر كرد و چون به خانهي حضرت پيغمبر صلي الله عليه وآله آمد، از قضا آن حضرت در خانه نبود. به ناچار به خاطر قولي كه مادر از او گرفته بود مدينه را به قصد يمن ترك كرد. چون پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله مراجعت كرد، فرمود: اين نور كيست كه در اين خانه مينگرم.
گفتند: شترباني كه اويس نام داشت به اين سرا آمد و باز شتافت.
فرمود: اين نور را در خانه ما هديه گذاشت و برفت، اويس هيچ گاه پيامبر صلي الله عليه وآله را نديد.
آن حضرت در مورد او گويد: "تفوح روائح الجنة من قبل القرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن،..."[2] يعني بوهاي بهشت از جانب قرن ميوزد، اي اويس قرن! چه قدر به تو علاقه دارم، سپس فرمود: هر كه او را ملاقات كرد، از جانب من به او سلام برساند.
اويس از ديدگاه بزرگان:
سيد حيدر آملي، از عرفاي قرن هشتم هجري مينويسد: به دليل قدر و منزلت اويس قرني رحمه الله و هم چنين آگاهي كشفي و ذوقي او بر اسرار الهي است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله هنگامي كه از جهت ظاهر و يا باطن از طرف يمن، رايحههاي شريف اويس را استشمام ميكرد، چنين ميفرمود: من نسيم و رايحهي رحماني را از طرف يمن ميبويم.[3]
شعرا نيز در مدح و منزلت او اشعاري را سرودهاند. مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)، عارف و شاعر مشهور قرن هفتم، به اين كلام دل نشين خاتم النبيّين صلي الله عليه وآله كه "اني لاجد نفس الرّحمن من قبل اليمن" اشاراتي دارد:
گفت بوي بوالعجب آمد به من
همچنان كه مر نبي را از يمن
كه محمّد گفته بر دست صبا
از يمن ميآيد بوي خدا
بوي رامين ميرسد از جان ويس
بوي يزدان ميرسد هم از اويس
از اويس و از قرن بوي عجب
نبي را مست كرد و پر طرب
چون اويس از خويش فاني گشته بود
آن زميني آسماني گشته بود
آن هليله پروريده در شكر
چاشنّي تلخيش نَبوَد دگر[4]
عرفا، اويس را سيد التابعين و خير التابعين ناميدهاند.
در حالات عرفايي اويس گويند: بعضي از شبها را ميگفت: امشب شب ركوع است و به يك ركوع شب را به صبح ميآورد.
شبي را ميگفت: امشب شب سجود است و به يك سجده شب را سپري ميكرد. گفتند: اويس اين چه زحمت است كه بر خود ميبيني؟!
گفت: كاش از ازل تا ابد يك شب بود و من او را به يك سجده ميگذراندم. اويس علاوه بر اين افتخارات، توفيق درك حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را در جنگ صفين پيدا نمود و با حضرت بيعت كرد و در ركاب حضرت با دشمنان دين و امامت جنگيد تا اين كه در همان جنگ به فيض شهادت نائل آمد و توسط حضرت دفن گرديد.[5]
منابع
1- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 3، ص 513 و 514. (بيروت: دار التعارف للمطبوعات).
2- يكتائي، اويس قرني (قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزهي عليميه قم، چاپ اول 1377).[1] . ابن حجر عسقلاني، لسان الميزان، ج 1، ص 471 ، بيروت، اداره و تأليفات اشرفيه.
[2] . علامهي مجلسيرحمه الله، بحارالانوار، چاپ ايران، ج 42، ص 155، روايت 22، باب 124؛ شيخ عباس قمي، منتهي الامال، انتشارات جاويدان علمي، ص 239، جمعي از اصحاب حضرت اميرعليه السلام.
[3] . سيد حيدر آملي، جامع الاسرار و منبع الانوار، انتشارات علمي و فرهنگي، مترجم سيد جواد طباطبايي، ص 462.
[4] . مولوي، مثنوي معنوي، كتابفروشي اسلاميه، چاپ ايران، ص 369.
[5] . شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، انتشارات جاويدان علمي، مجلد كامل، در ذكر جمعي از اصحاب امام علي، ص 239.
در تکمیل فرمایشات دوست عزیزمون :
در صفین مردی از میان سپاهیان شام پیش آمد و خطاب به لشکریان امام علی علیه السلام فریاد زد: آیا اویس قرنی در میان شماست؟
گفتیم: آری، وی در میان ماست، با او چه کار داری؟
گفت: من از رسول خداصلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «اویس قرنی بهترین و برترین تابعین امت من است.»
آن گاه مرد شامی پس از نقل این حدیث، مرکب خود را به سوی ارتش امام علیه السلام سوق داد و به جمع آنان پیوست و از سپاه معاویه خارج شد.(۱).
ابن شهر آشوب می نویسد: اویس قرنی در میان پیاده نظام سپاه امام علیه السلام شمشیر می زد، وی در حالی به فیض شهادت نایل شد که ضربات کشنده ای بر بدن لاغر ش وارد شده بود.
امیرالمومنین علیه السلام پس از شهادت وی، خود بر پیکر مطهر و به خون خفته اش نماز خواند و او را با دست مبارک خود تدفین کرد، و پس از شهادت اویس، عمار یاسر به میدان کارزار صفین قدم گذاشت و جنگ سختی با سپاهیان شام کرد و سرانجام او نیز به شهادت رسید.(۲).
*****
حلیه الاولیاء، ج ۲، ص ۸۶؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۷۷؛ مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۴۵۵؛ رجال کشی، ص ۹۸، ش ۱۵۵٫
ر.ک: مناقب ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۱۷۷؛ ر. ک: وقعه صفین، ص ۳۲۴؛ شرح ابن ابی الحدید، ج ۸، ص ۹٫
برای اطلاعات بیشتر به آدرس زیر مراجعه کنید:
اینجا
وشهد وقعة صفين مع علي، ويرجح الكثيرون أنه قتل فيها
ذهبی در سیر اعلام النبلاء گوید :
[right]5 - أويس القرني * هو القدوة الزاهد، سيد التابعين في زمانه.
أبو عمرو، أويس بن عامر ابن جزء بن مالك القرني المرادي اليماني.
وقرن بطن من مراد، وفد على عمر وروى قليلا عنه، وعن علي.
روى عنه يسير بن عمرو، وعبد الرحمن بن أبي ليلى، وأبو عبد رب الدمشقي وغيرهم، حكايات يسيرة، ما روى شيئا مسندا ولا تهيأ أن يحكم عليه بلين، وقد كان من أولياء الله المتقين ومن عباده المخلصين.
عفان (م): حدثنا حماد بن سلمة عن الجريري، عن أبي نضرة عن أسير بن جابر، قال: لما أقبل أهل اليمن، جعل عمر رضي الله عنه يستقرئ الرفاق فيقول: هل فيكم أحد من قرن، فوقع زمام عمر أو زمام أويس فناوله - أو ناول أحدهما الآخر - فعرفه، فقال عمر: ما اسمك ؟ قال: أنا أويس.
قال: هل لك والدة ؟.
قال: نعم.
قال: فهل كان بك من البياض شئ ؟ قال: نعم، فدعوت الله فأذهبه عني إلا موضع الدرهم من سرتي لاذكر به ربي.
قال له عمر: استغفر لي.
قال: أنت أحق أن تستغفر لي، أنت صاحب رسول الله صلى الله عليه وسلم.
فقال عمر: إني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: " إن خير التابعين رجل يقال له أويس، وله والدة وكان به بياض، فدعا الله، فأذهبه عنه إلا موضع الدرهم في سرته " فاستغفر له، ثم دخل في غمار الناس فلم ندر أين وقع
قال: فقدم الكوفة.
قال: فكنا نجتمع في حلقة، فنذكر الله، فيجلس معنا.
فكان إذا ذكر هو، وقع في قلوبنا، لا يقع حيث غيره.
فذكر الحديث.
هكذا اختصره (1).[/right]
(م): حدثنا ابن مثنى، حدثنا معاذ بن هشام، حدثنا أبي، عن قتادة، عن زرارة بن أوفى عن أسير بن جابر، قال: كان عمر بن الخطاب، إذا أتى عليه أمداد أهل اليمن سألهم: أفيكم أويس بن عامر ؟ حتى أتى على
(م): حدثنا محمد بن مثنى، حدثنا عفان، حدثنا حماد، عن
قال: أو يستغفر مثلي لمثلك يا أمير المؤمنين ؟ ! قال:
فأتيت فقلت: ما تريدون من هذا الرجل، فقد آذيتموه، الرجل يعرى مرة، ويكتسي أخرى، وآخذتهم بلساني (3)
فلما فشا الحديث هرب فذهب (5).
قال: وأنت فغفر الله لك يا أويس، أمير المؤمنين يقرئك السلام، قال:
هذا حديث غريب تفرد به مبارك بن فضالة، عن أبي الاصفر، وأبو الاصفر ليس بمعروف (2) معلل بن نفيل: حدثنا محمد بن محصن، عن إبراهيم بن أبي عبلة عن سالم، عن أبيه، عن جده، قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: " يا عمر، إذا رأيت أويسا القرني، فقل له، فليستغفر لك فإنه يشفع يوم القيامة في مثل ربيعة ومضر، بين كتفيه علامة وضح مثل الدرهم ".
فلما كان في آخر السنة التي هلك فيها [ عمر ]، قام على أبي قبيس فنادى بأعلى صوته: يا أهل الحجيج من أهل اليمن، أفيكم أويس من مراد ؟ فقام شيخ كبير فقال: إنا لا ندري من أويس، ولكن ابن أخ لي [ يقال له أويس ] وهو أخمل ذكرا وأقل مالا وأهون [ أمرا من أن نرفعه إليك و ] إنه ليرعى إبلنا بأراك عرفات
وهذا سياق منكر، لعله موضوع (1) أخبرنا إسحاق بن أبي بكر، أنبأنا يوسف بن خليل، أنبأنا أبو المكارم المعدل، أنبأنا أبو علي الحداد، أنبأنا أو نعيم الحافظ، حدثنا حبيب بن الحسن، حدثنا أبو شعيب الحراني، حدثنا خالد بن يزيد العمري، حدثنا عبد العزيز بن أبي رواد، عن علقمة بن مرثد، قال: انتهى الزهد إلى ثمانية: عامر بن عبد الله [ بن عبد قيس ] وأويس القرني، وهرم بن حيان، والربيع بن خثيم، ومسروق بن الاجدع، والاسود بن يزيد، وأبي مسلم الخولاني، والحسن بن أبي الحسن (2) وروي عن هرم بن حيان، قال: قدمت الكوفة، فلم يكن لي هم إلا أويس أسأل عنه، فدفعت إليه بشاطئ الفرات، يتوضأ ويغسل ثوبه، فعرفته بالنعت، فإذا رجل آدم، محلوق الرأس، كث اللحية، مهيب المنظر، فسلمت عليه، ومددت إليه يدي لاصافحه، فأبى أن يصافحني، فخنقتني العبرة لما رأيت من حاله، فقلت: السلام عليك يا أويس، كيف أنت يا أخي، قال: وأنت فحياك الله يا هرم، من دلك علي ؟ قلت: الله عزو جل، قال: (سبحان ربنا إن كان وعد ربنا لمفعولا) [ الاسراء: 108 ] قلت: يرحمك الله، من أين عرفت اسمي، واسم أبي، فوالله ما رأيتك قط، ولا رأيتني ؟ قال: عرفت روحي روحك، حيث كلمت نفسي نفسك، لان الارواح لها أنس كأنس الاجساد (3)، وإن المؤمنين يتعارفون بروح الله، وإن نأت
عبدالرحمن بن مهدي: حدثنا عبد الله بن الاشعث بن سوار، عن محارب بن دثار قال: قال النبي صلى الله عليه وسلم: " إن من أمتي من لايستطيع أن يأتي....
وروى خالد الحذاء، عن عبد الله بن شقيق، عن ابن أبي الجدعاء، سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: " يدخل [ الجنة ] بشفاعة رجل من أمتي أكثر من بني تميم .
وجایگاه ویژه ای بین عرفا وصوفیه دارد .
وجایگاه ویژه ای بین عرفا وصوفیه دارد .
یکی از فرق متعدد صوفیه ، اویسیه نام دارد که اقطاب این فرقه ، طریقت خود را به آن جناب منتسب میکنند!
عطار در تذکره الاولیاء و هجویری در کشف المحجوب و جامی در نفحات الانس « سالکی » را اویسی نامیده اند : که از روحانیت یکی از مشایخ گذشته بهره برده است که بعضا با 299 سال فاصله طریقت او را ادامه داده است.
اینها می گویند چون اویس قرنی بدون راهنما و دلیل و با الهام ربّانی، محبت رسول خدا (ص) در دلش جایگزین شد، به همین جهت بدون راهنما به یکی از این مشایخ، هرچند با فاصله زمانی زیاد می توان ارتباط برقرار کرد.
در افغانستان یک طائفه به نام اویسی بود. درباره آنها مدرسی چهاردهی می گوید : تمام دندانهای خود را به تبعیت از افتادن دندان پیامبر (ص) در جنگ ، می کشیدند.
(ر.ک : سلسله های صوفیه ایران)
مؤسس این فرقه در ایران شخصی به نام « جلال الدین ابوالفضل عنقاء » است . وی در سال 1266 قمری متولد و در سال 1323 قمری در گذشت.
کیوان قزوینی در مورد او می گوید :
روحانی ساده لوحی بود که یک روز می رفت پیش خاکساریه و دست بیعت می داد و روز بعدش پیش فرقه های دیگر می رفت. چون دید هیچ کس او را تحویل نمی گیرد ادعای اویسی کرد.
بعد از او پسرش محمد عنقاء مدعی شد و فرقه را گسترش داد. پسر محمد به اسم صادق عنقاء لقبی به نام شاه مقصود برای خود گذاشت و سلسله اقطابی را درست کرد و خود را به امیر مومنان علی (علیه السلام) رساند.
نور الدین مدرسی چهاردهی می نویسد : کتابهای « پدیده فکر » و « از جنین تا جنان » که تألیف یک فرانسوی است، صادق عنقاء به نام پدر خود محمد چاپ نمود. این کتاب قبلا توسط آقای نائینی طباطبائی در ایران ترجمه شده است و اسناد آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود می باشد.
صادق عنقاء متولد 1294 قمری است . وی در حال حیات پسرش نادر علی عنقاء (صلاح الدین) را که ورزشکار بدنسازی بود قطب نمود . وی هم اکنون در آمریکا ساکن است.
این فرقه روی دو جریان کار کرد :
1) سیستمی از برنامه های مدیتیشن را در قالب کلاس های تمرکز اجرا می کنند.
2) ارتباط دختر و پسر به عنوان یار طریقتی که معمولا با یکدیگر مختلط هستند.
از اعجاز قطب این فرقه (نادر علی عنقاء) بهائی شدن همسرش است.
وشهد وقعة صفين مع علي، ويرجح الكثيرون أنه قتل فيهاذهبی در سیر اعلام النبلاء گوید :
(م): حدثنا ابن مثنى، حدثنا معاذ بن هشام، حدثنا أبي، عن قتادة، عن زرارة بن أوفى عن أسير بن جابر، قال: كان عمر بن الخطاب، إذا أتى عليه أمداد أهل اليمن سألهم: أفيكم أويس بن عامر ؟ حتى أتى على
(م): حدثنا محمد بن مثنى، حدثنا عفان، حدثنا حماد، عن
قال: أو يستغفر مثلي لمثلك يا أمير المؤمنين ؟ ! قال:
فأتيت فقلت: ما تريدون من هذا الرجل، فقد آذيتموه، الرجل يعرى مرة، ويكتسي أخرى، وآخذتهم بلساني (3)
فلما فشا الحديث هرب فذهب (5).
قال: وأنت فغفر الله لك يا أويس، أمير المؤمنين يقرئك السلام، قال:
هذا حديث غريب تفرد به مبارك بن فضالة، عن أبي الاصفر، وأبو الاصفر ليس بمعروف (2) معلل بن نفيل: حدثنا محمد بن محصن، عن إبراهيم بن أبي عبلة عن سالم، عن أبيه، عن جده، قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: " يا عمر، إذا رأيت أويسا القرني، فقل له، فليستغفر لك فإنه يشفع يوم القيامة في مثل ربيعة ومضر، بين كتفيه علامة وضح مثل الدرهم ".
فلما كان في آخر السنة التي هلك فيها [ عمر ]، قام على أبي قبيس فنادى بأعلى صوته: يا أهل الحجيج من أهل اليمن، أفيكم أويس من مراد ؟ فقام شيخ كبير فقال: إنا لا ندري من أويس، ولكن ابن أخ لي [ يقال له أويس ] وهو أخمل ذكرا وأقل مالا وأهون [ أمرا من أن نرفعه إليك و ] إنه ليرعى إبلنا بأراك عرفات
وهذا سياق منكر، لعله موضوع (1) أخبرنا إسحاق بن أبي بكر، أنبأنا يوسف بن خليل، أنبأنا أبو المكارم المعدل، أنبأنا أبو علي الحداد، أنبأنا أو نعيم الحافظ، حدثنا حبيب بن الحسن، حدثنا أبو شعيب الحراني، حدثنا خالد بن يزيد العمري، حدثنا عبد العزيز بن أبي رواد، عن علقمة بن مرثد، قال: انتهى الزهد إلى ثمانية: عامر بن عبد الله [ بن عبد قيس ] وأويس القرني، وهرم بن حيان، والربيع بن خثيم، ومسروق بن الاجدع، والاسود بن يزيد، وأبي مسلم الخولاني، والحسن بن أبي الحسن (2) وروي عن هرم بن حيان، قال: قدمت الكوفة، فلم يكن لي هم إلا أويس أسأل عنه، فدفعت إليه بشاطئ الفرات، يتوضأ ويغسل ثوبه، فعرفته بالنعت، فإذا رجل آدم، محلوق الرأس، كث اللحية، مهيب المنظر، فسلمت عليه، ومددت إليه يدي لاصافحه، فأبى أن يصافحني، فخنقتني العبرة لما رأيت من حاله، فقلت: السلام عليك يا أويس، كيف أنت يا أخي، قال: وأنت فحياك الله يا هرم، من دلك علي ؟ قلت: الله عزو جل، قال: (سبحان ربنا إن كان وعد ربنا لمفعولا) [ الاسراء: 108 ] قلت: يرحمك الله، من أين عرفت اسمي، واسم أبي، فوالله ما رأيتك قط، ولا رأيتني ؟ قال: عرفت روحي روحك، حيث كلمت نفسي نفسك، لان الارواح لها أنس كأنس الاجساد (3)، وإن المؤمنين يتعارفون بروح الله، وإن نأت
عبدالرحمن بن مهدي: حدثنا عبد الله بن الاشعث بن سوار، عن محارب بن دثار قال: قال النبي صلى الله عليه وسلم: " إن من أمتي من لايستطيع أن يأتي....
وروى خالد الحذاء، عن عبد الله بن شقيق، عن ابن أبي الجدعاء، سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: " يدخل [ الجنة ] بشفاعة رجل من أمتي أكثر من بني تميم .وجایگاه ویژه ای بین عرفا وصوفیه دارد .
با تشکر فراوان از حضرتعالی:Gol:
لطفا هنگام استفاده از متن عربی، ترجمه آن را نیز برای استفاده کاربران عزیز بنویسید.
با درنگی در مآخذ اسلامی احتمال غلو درباره وی بالا می گیرد. شاید بتوان گفت این سخن که وی اختصاصی ترین دوست پیامبر بود (سیوطی، الجامع الصغیر 1/608) نمونه ای بر این ادعاست، جرا که برخی از منابع چنین بدست می دهند که آن حضرت اویس را دوست خود نامید، (ابن سعد 6/205)نه اختصاصی ترین دوست. به نظر می آید داستانی که به دیدار حضرت علی، عمر و اویس، پس از رحلت پیامبر در محلی به نام «اراک» نزدیک عرفه، اشاره کرده است(ابن عساکر 9/422) نیز ساختگی است. چرا که می کوشد نوعی برتری عمر را بر حضرت علی (ع) به اثبات برساند. در این داستان آمده است که حضرت علی و عمر به دنبال اویس به محلی به نام اراک می روند و به هر حال او را پیدا می کنند و از او می خواهند که برای ایشان استغفار کند و اویس هم برای ایشان استغفار می کند. نکته جالب اینکه این روایت سعی می کند حضرت علی و عمر را دو دوست بسیار نزدیک نشان دهد و هم برتری عمر را بر وی ثابت کند. در حالی که حضرت علی بنابر سخن قرآن کریم دارای مقامی است که دیگران باید از وی طلب استغفار نمایند نه او ازدیگران. با آنکه کهن ترین منابع از درخواست عمر از اویس مبنی بر طلب استغفار وی از اویس تک گزارشی کوتاه، بدست می دهند. (مسند ابن مبارک 26؛ ابن ابی شیبه7/539؛ ابن سعد6/206؛ مسلم 7/189). اما همین داده اندک، بعدها شاخ و برگ فراوانی به خود می گیرد، که می تواند نمونه دیگری از غلو درباره او باشد. (ابن عساکر 9/409-436) درباره او آنقدر زیاده گویی شد، که در مقابل برخی دست به کار شده، حتی تولد او را انکار کردند (ابن حبان 4/53) ناگفته نماند، اهمیت شخصیت وی، سبب شد تا هواخوان خلفا، برای وی شخصیت سازی نمایند. چنانچه در گزارشی کاملا مردود آمده است، اویس در یورش به آذربایجاه به دوران عمر بن خطاب، شرکت داشته و در بازگشت مریض شده و درگذشت. در آنجا قبر آماده ای و آب دست نخورده ای به همراه کفن و حنوطی آماده یافته و بوسیله آنها اویس را غسل داده، کفن نمودند و بر پیکرش نماز خواندند. دفن کنندگان گفتند در صورت بازگشت از همین مسیر، قبرش را می سازند. اما وقتی برگشتند اثری از قبر نیافتند ( ابن جوزی، المنتظم، 4/256) گویا این کار تلاش برای حضور اویس در سپاه خلیفه دوم، و به نوعی تقدیس سپاه خلیفه است. البته ابن جوزی در کتاب دیگرش، زنده بودن اویس پس از فتح آذربایجان را تایید می کند. ( ابن جوزی، صفة الصفوة، 3/56)
بخشی از مقاله اویس قرنی از اینجانب در دانشنامه پیامبر اعظم