بـــــــــــــاران نشانه ی اندوه نیست
نشانه غم ابرها نیست...
بـــــــــاران بهانه ابرها برای دعوت به دوستی است
دعوت به پرواز،
دعوت به آسمان،
دعوت به جایی که تو آنجا نیازی به چتر نخواهی داشت...
خدايا ، خداي خوب ، خداي بزرگ ، خداي مهربون نعمت هات اونقدر زيادند كه به شمار نمياند و نميدونم اين همه رو از باب شايستگي من هديه كردي يا از لطف بيكران خودت هر چه هست باز هم از بزرگي توست باري خداي خوبم خداي بزرگ خداي مهربون يك آرزو دارم و اينكه دوتا نعمت ديگه رو هم به من هديه كني
توفيق ذكر تا زبانم در گردش است فرصت توبه بعد از خطا آمين يا رب العالمين
دشواری "انتخاب"!
کدامین را انتخاب می کنی ابراهیم؟!
"خدا" "خود" را ؟
"سود" یا "ارزش" را؟
"پیوند" یا "رهایی" را؟
"مصلحت" یا "حقیقت" را؟
"ماندن" یا "رفتن" را؟
"خوشبختی" یا "کمال" را؟
"لذت" یا "مسئولیت" را؟
" زندگی برای زندگی" یا "زندگی برای هدف" را؟
"علاقه و آرامش" یا "عقیده و جهاد" را؟
"غریزه" یا "شعور" را؟
"عاطفه" یا "ایمان" را؟
"پدری " یا " پیامبری" را؟
"پیوند" را یا "پیام" را؟ و ...
بنام خدا.
حکایت ياد دارم كه ايام طفوليت ، بسيار عبادت مى كردم و شب را با عبادت به سر مى آوردم . در زهد و پرهيز جديت داشتم . يك شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بيدار بوده و قرآن مى خواندم ، ولى گروهى در كنار ما خوابيده بودند، حتى بامداد براى نماز صبح برنخاستند. به پدرم گفتم : از اين خفتگان يك نفر برخاست تا دور ركعت نماز بجاى آورد، به گونه اى در خواب غفلت فرو رفته اند كه گويى نخوابيده اند بلكه مرده اند.
پدرم به من گفت : عزيزم ! تو نيز اگر خواب باشى بهتر از آن است كه به نكوهش مردم زبان گشايى و به غيبت و ذكر عيب آنها بپردازى .
[After Sept. 11th, one company invited the remaining members of other companies who had been decimated by the attack on the Twin Towers to share ! their available office space.
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد ، یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند.
At a morning meeting, the head of security told stories of why these people were alive... and all the stories were just:
در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود:
چیزهای کوچک
As you might know, the head of the company survived that day because his son started kindergarten.
مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود.و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت
Another fellow was alive because it was his turn to bring donuts.
همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد
One woman was late because her alarm clock didn't go off in time.
یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد!
One of them missed his bus...
یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد.
One spilled food on her clothes and had to take time to change.
یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباس تاخیر کرد.
One's car wouldn't start..
اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود.
One went back to answer the telephone.
یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد.
One had a child that dawdled and didn't get ready as soon as he should have.
یکی دیگر بچه اش تاخیر کرده بود و نتوانسته بود سروقت حاضر شود.
One couldn't get a taxi... یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود.
The one that struck me was the man who put on a new pair of shoes that morning, took the various means to get to work but before he ! got there, he developed a blister on his foot. He stopped at a drugstore to buy a Band-Aid. That is why he is alive today.
و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد.و به همین خاطر زنده ماند!
Now when I am stuck in traffic, miss an elevator, turn back to answer a ringing telephone... all the little things that annoy me. I think to myself, this is exactly where God wants me to be at this very moment..
به همین خاطر هر وقت
در ترافیک گیر می افتم
آسانسوری را از دست می دهم
مجبور برگردم تا تلفنی را جواب دهم...
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد
با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه
من زنده بمانم..
Next time your morning seems to be going wrong, the children are slow getting dressed, you can't seem to find the car keys, you hit every traffic light, don't get mad or frustrated; God is at work watching over you!
دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است
خستگی را تو به خاطر مسپار که افق نزدیک است و خدایی بیدار که تو را می بیند و بهعشق تو همه حادثه ها می چیند تابه یادش افتی و بدانی که همه بخشش ازاوست وهمینش کافیست......
با من بمان اي مثل يک شعر خيالي با من غريب آشناي اين اهالي مي خواهم از فردا برايت قصه گويم فردا که بي تو ميشود هر روز سالي اين جا تمام لحظه هايم سوت و کور است بگذر براي لحظه اي از اين حوالي اي دل صدايم کن صدايم کن صدايم از آسمان با لهجه ي سبز شمالي هر شب غزل مي خوانم از ديوان قلبم هر شب غزل بر روي شاليزار شالي تا صبح قطره قطره قطره گريه کرديم ديشب من و اين آسمان جاي تو خالي
الهی ، در بسته نیست ما دست و پا بسته ایم.
الهی ، در جواب خطاب (یا ایها الذین امنوا) ، لبیک بگویم مایه ی شرمندگی است ، نگویم دور از وظیفه ی بندگی.
الهی ، سخن در عفو رحمتت نیست ، گیرم که تو بخشایی ام ، من از شرمندگی چه کنم ، تو خود گواهی که از استغفار شرم دارم.
خدایا ! من از کوی تو بیرون نرود پای خیالم ! نکند فرق به حالم ! چه برانی ! چه بخوانی ! چه به اوجم برسانی ! چه به خاکم بکشانی! نه من آنم که برنجم ، نه تو آنی که برانی !
اين واقعه را سخت بگيري شايد
از كوشش عاجزانه كاري نايد
از رحمت ايزدي كليدي بايد
تا قفل چنين واقعه را بگشايد
بـــــــــــــاران نشانه ی اندوه نیست
نشانه غم ابرها نیست...
بـــــــــاران بهانه ابرها برای دعوت به دوستی است
دعوت به پرواز،
دعوت به آسمان،
دعوت به جایی که تو آنجا نیازی به چتر نخواهی داشت...
سلام
تصوير براي شما قابل رويته؟؟؟؟
سلام علیکم ورحمة الله
خیر قابل رویت نیست
روی عکس مزبور کلیک کنید
گزینه properties
یا ایمیج پرو پرتیس و نظیر این آدرس عکستونه
موفق باشید
زندگی یک بازی درد آور است
زندگی یک اول بی آخر است
زندگی کردیم اما باختیم
کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را
بر کمر باید کشید این کوه را
زندگی را باهمین غمها خوش است
باهمین بیش و همین کمها خوش است
زندگی را خوب باید ازمود
اهل صبرو غصه و اندوه بود
اهل صبرو غصه و اندوه بود
حرف دل منو گفتی ایول
کمی از غصه هایم یاد بگیر . .........
که وقتی بودی با فکر رفتنت
و وقتی رفتی با فکر بر نگشتنت
همراه من ماند..!
چقدر امروز زیباست :ok:
.
.
.
.
.
حرفی که هر روز صبح باید بزنیم :Nishkhand:
خدایا این امید و حسن ظن رو از ما نگیر :ok:
هیچکس جز آنکه دل به خدا سپرده است . . .
رسم دوست داشتن نمیداند . . .
دلی را که گرفته است دست هر کسی ندهید تا برایتان باز کند...
اگه وجود خدا باورت بشه خدا یه نقطه واسه باورت میزاره یاورت میشه
به سراغ من اگر می آیید ،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگهای هوا ، پر قاصدهایی است
که خبر می آرند، از گل واشده دور ترین بوته خاک
روی شن ها هم، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران بصدا می آید.
آدم اینجا تنهاست
ودراین تنهایی ،سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر می آیید
نرم وآهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من
سهراب سپهری
همیشه همین است
تا می آیی به خودت بیایی
عجیب دیر است
و با این که دنیا کوچک تر از آنی ست که می گویند
تا می آیی برگردی
همه چیز
عجیب عوض شده
خداي بي همتا!
براي تو همه چيز ممكن است....
چقدر اين جمله به من آرامش مي دهد
خدايا ، خداي خوب ، خداي بزرگ ، خداي مهربون
نعمت هات اونقدر زيادند كه به شمار نمياند
و نميدونم اين همه رو از باب شايستگي من هديه كردي يا از لطف بيكران خودت
هر چه هست باز هم از بزرگي توست
باري خداي خوبم خداي بزرگ خداي مهربون
يك آرزو دارم
و اينكه دوتا نعمت ديگه رو هم به من هديه كني
توفيق ذكر تا زبانم در گردش است
فرصت توبه بعد از خطا
آمين يا رب العالمين
مي روم خسته و افسرده و زار
سوي منزلگه ويرانه خويش
به خدا مي برم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش
مي برم تا كه در آن نقطه دور
شستشويش دهم از رنگ نگاه
شستشويش دهم از لكه عشق
زين همه خواهش بيجا و تباه
به زیبایی قسم از هر چه غیر از نام تو سیرم...
خدایا روح ایمان را مگیر از من که میمیرم...
سلام امروز روز عرفه وکسی اون بالامنتظره صداش بزنیم
عرفه آمد و من باز مصفا نشدم
حاجي معتكف يوسف زهرا نشدم
همه گشتند سفيد و دل من هست سياه
بازهم شكر كه پيش همه رسوا نشدم
التماس دعا
دشواری "انتخاب"!
کدامین را انتخاب می کنی ابراهیم؟!
"خدا" "خود" را ؟
"سود" یا "ارزش" را؟
"پیوند" یا "رهایی" را؟
"مصلحت" یا "حقیقت" را؟
"ماندن" یا "رفتن" را؟
"خوشبختی" یا "کمال" را؟
"لذت" یا "مسئولیت" را؟
" زندگی برای زندگی" یا "زندگی برای هدف" را؟
"علاقه و آرامش" یا "عقیده و جهاد" را؟
"غریزه" یا "شعور" را؟
"عاطفه" یا "ایمان" را؟
"پدری " یا " پیامبری" را؟
"پیوند" را یا "پیام" را؟ و ...
بالاخره، "اسماعیلت" یا " خدایت" را؟
انتخاب کن! ابراهیم.
بنام خدا.
حکایت
ياد دارم كه ايام طفوليت ، بسيار عبادت مى كردم و شب را با عبادت به سر مى آوردم . در زهد و پرهيز جديت داشتم . يك شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بيدار بوده و قرآن مى خواندم ، ولى گروهى در كنار ما خوابيده بودند، حتى بامداد براى نماز صبح برنخاستند. به پدرم گفتم : از اين خفتگان يك نفر برخاست تا دور ركعت نماز بجاى آورد، به گونه اى در خواب غفلت فرو رفته اند كه گويى نخوابيده اند بلكه مرده اند.
پدرم به من گفت : عزيزم ! تو نيز اگر خواب باشى بهتر از آن است كه به نكوهش مردم زبان گشايى و به غيبت و ذكر عيب آنها بپردازى .
نبيند مدعى جز خويشتن را
كه دارد پرده ی پندار در پيش
گرت چشم خدا بينى ببخشند
نبينى هيچ كس عاجزتر از خويش
چیزهای کوچک زندگی
[After Sept. 11th, one company invited the remaining members of other companies who had been decimated by the attack on the Twin Towers to share ! their available office space.
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد ، یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند.
At a morning meeting, the head of security told stories of why these people were alive... and all the stories were just:
در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود:
چیزهای کوچک
As you might know, the head of the company survived
that day because his son started kindergarten.
مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود.و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت
Another fellow was alive because it was
his turn to bring donuts.
همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد
One woman was late because her
alarm clock didn't go off in time.
یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد!
One of them
missed his bus...
یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد.
One spilled food on her clothes and had to take
time to change.
یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباس تاخیر کرد.
One's
car wouldn't start..
اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود.
One went back to
answer the telephone.
یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد.
One had a
child that dawdled
and didn't get ready as soon as he should have.
یکی دیگر بچه اش تاخیر کرده بود و نتوانسته بود سروقت حاضر شود.
One couldn't
get a taxi...
یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود.
The one that struck me was the man
who put on a new pair of shoes that morning,
took the various means to get to work
but before he ! got there, he developed
a blister on his foot.
He stopped at a drugstore to buy a Band-Aid.
That is why he is alive today.
و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد.و به همین خاطر زنده ماند!
Now when I am
stuck in traffic,
miss an elevator,
turn back to answer a ringing telephone...
all the little things that annoy me.
I think to myself,
this is exactly where
God wants me to be
at this very moment..
به همین خاطر هر وقت
در ترافیک گیر می افتم
آسانسوری را از دست می دهم
مجبور برگردم تا تلفنی را جواب دهم...
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد
با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه
من زنده بمانم..
Next time your morning seems to be
going wrong,
the children are slow getting dressed,
you can't seem to find the car keys,
you hit every traffic light,
don't get mad or frustrated;
God is at work watching over you!
دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند
نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید
با چراغ قرمز روبرو می شوید
عصبانی یا افسرده نشوید
بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست...
ز اسماعیل جان، تا نگذری مانند ابراهیم
به کعبه رفتنت، تنها نماید شاد شیطان را
کسی کو روز قربان، غیر خود را میکند قربان
نفهمیده است هرگز ، معنی و مفهوم قربان را
قربانی نفستان مبارک باد
گاهـ ـی حجــــــــــــ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم
آن قـــــــــــــــــَ ـــ ـدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام ِ وسعتش
برایـَم تنگ میشود ...
میدانم
آسمان برای دیدنت
هر روز از خواب بیدار میشود
و برای دیدن رویای زیبای با تو بودن
هر شب بخواب میرود
نمیشه به گذشته برگشت و یه اغاز زیبا ساخت
ولی میشه حالا اغاز کرد و یه پایان زیبا ساخت
راز عشق ورزیدن به هر چیز درک این جمله است:
شاید از دست برود...
خستگی را تو به خاطر مسپار
که افق نزدیک است و خدایی بیدار که تو را می بیند
و به عشق تو همه حادثه ها می چیند تابه یادش افتی
و بدانی که همه بخشش از اوست
و همینش کافیست......
آن دوست که دیدارش بیاراید چشم
بی دیدنش از گریه نیاساید چشم
ما را ز برای دیدنش باید چشم
گردوست نبیند به چه کار آید چشم
کاش
فصل با تو بودن همیشه بهاری بود
و خزانی در پی آن نبود....
یادش به خیر
قدیم قدیما
دل را به بنگاه سپردیم تا شاید....
یکی اومد گفت چرا پر دود است
یکی اومد گفت چرا دیوارهایش سیاهست
یکی اومد گفت چرا کم نور است
یکی گفت آجر هاش شکسته
یکی گفت بوی غم میده
و......
اما هیچ کس خوب خوب دلم را تماشا نکرد
دل موند بی مشتری و....
اما ندا یی امد آز آسمون
دل میخریم دل فرقی نداره چه جوری باشه
دل به دلدار دادم و .........
و از آن روز بود که..
نوشتم پشت دیوار دلم... دیگر جا نداریم....
ورود ممنوع...
و خدا گفت....
مالک آسمانهایم تو هستی
فقط یک شرط داره
به زمین خاکی دل نبند
آن دل که به یاد تو نباشد دل نیست
قلبی که به عشقت نتپد جز گل نیست
آنکس که ندارد به سر کوی تو راه
جز زندگی بی ثمرش حاصل نیست
با من بمان اي مثل يک شعر خيالي
با من غريب آشناي اين اهالي
مي خواهم از فردا برايت قصه گويم
فردا که بي تو ميشود هر روز سالي
اين جا تمام لحظه هايم سوت و کور است
بگذر براي لحظه اي از اين حوالي
اي دل صدايم کن صدايم کن صدايم
از آسمان با لهجه ي سبز شمالي
هر شب غزل مي خوانم از ديوان قلبم
هر شب غزل بر روي شاليزار شالي
تا صبح قطره قطره قطره گريه کرديم
ديشب من و اين آسمان جاي تو خالي
مشکل ما در درمان بيماریهای اخلاقی جهل نیست که عقل نظری باشد بلکه جهالت است که به عقل عملی برمی گردد.
تمام محبتت را به پای دوست بریز نه تمام اعتمادت را (( حضرت علی علیه السلام))
یادها فراموش نخواهند شد حتی به اجبار
ودوستی ها ماندنی هستند حتی باسکوت ........
معبودا به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن
تا کوچکی آنجه ندارم ، بیقرارم نکند
احساس سوختن به تماشا نمی شود
آتش بگير تا بدانی چه می کشم
دلم تنگ است دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبريز است صدايم خيس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاييز طولانی است
عشق کنار هم ايستادن زير باران نيست...!!! عشق اين است که يکی برای ديگری چتر شود و ديگری هرگز نفهمد چرا
الهی ، در بسته نیست ما دست و پا بسته ایم.
الهی ، در جواب خطاب (یا ایها الذین امنوا) ، لبیک بگویم مایه ی شرمندگی است ، نگویم دور از وظیفه ی بندگی.
الهی ، سخن در عفو رحمتت نیست ، گیرم که تو بخشایی ام ، من از شرمندگی چه کنم ، تو خود گواهی که از استغفار شرم دارم.
در مقابل تقدیر خداوند مثل کودک یکساله باش که وقتی او را به هوا می اندازی ، می خندد
چون ایمان دارد که تو او را خواهی گرفت . :Gol:
خدایا !
من از کوی تو بیرون نرود پای خیالم !
نکند فرق به حالم ! چه برانی ! چه بخوانی !
چه به اوجم برسانی ! چه به خاکم بکشانی!
نه من آنم که برنجم ، نه تو آنی که برانی !
بار الها اجلم را تو به تأخیر انداز چند روزیست دلم تنگ محرم شده است