ناراحت نباش هوا تو دارم سلام بر دوستان قصد دارم از وعده به حق خدای متعال براتون بگم و داستان ازدواج خودم و رسم عشق بازی رو در چند قسمت خدمت دوستان نقل کنم:
همیشه به ما اینطور وعده میدن که خدا روزی رسان است و تو برو جلو اون بالائی هواتو داره،مثلا ازدواج کن خرجش با خدا.
من هم دل به دریا زدم و دست خالی و بی کس و تنها رفتم جلو.تا اصلش درست شد که اون هم داستانی عجیب داره،گفتیم: چه زیباست که اولِ زندگی رو به قول معروف ماه عسل، کربلا بریم بعد با مجلسی از مردم پذیرائی کنیم،خیلی دلم هوائی بین الحرمین شده بود،اما یه مشکل بزرگ اینکه پولی در کار نبود،به قول معروف 50% که ما میخواستیم درست شده بود،مونده بود اونا طلب کنند.با خودم گفتم: خدا قولش قوله. ولادت بانوی دو عالم صدیقه اطهر علیها السلام شد و با خانواده رفتیم حرمامام رضا علیه السلام و از اونجائی که آقا به مادر بزرگوارشان خیلی علاقه دارند گفتم: باید با چرب زبونی و خود شیرینی کربلا رو عیدی بگیریم. کنار درب حرم به همسرم گفتم: از آقا کربلا رو نگرفتیم بیرون نیایم.
سرتون درد نیارم،خواستیم و خواستیم و .....ادامه دارد
داستان ازدواج من در حال بیرون اومدن از حرم مطهر امام رضا علیه السلام بودم که خطاب به آقا عرض کردم: آقا جان!به شما امام کریم لقب دادند و ما هم زیاد لطفتان را دیدیم. آخه... مدتی قبل یکی از دوستان با بنده درباره ازدواج مشاوره کرده بود و بعد از صحبت ها در حالی که با انگشت به طرف حرم اشاره می کردم،به او گفتم: برو حرم و ناراحت نباش هواتو دارند. اونهم رفته بود حرم و از امام رضا علیه السلام حاجتشو درخواست کرده بود.می گفت: داخل صحن حرم بودم و هنوز بیرون نرفته بودم یکی از دوستان قدیمی شهرستانمون رو دیدم- خانواده ی سر شناسی بودند و سید و محترم- درحین احوال پرسی ازم پرسید: احمدی داماد شدی؟ جواب دادم: نه ولی... .
جمله من تموم نشده بود،گفت: ما میتونیم با هم فامیل نزدیک بشیم و تو داماد ما.
من که مات ومبهوت و گیج و منگ از کار امام رضا علیه السلام که نگداشت از صحن بیرون برم و از حرف دوستم که یعنی چی؟؟؟!!! بگذریم ما که دامادیمون رو مدیون لطف آقائیم. اینم شاهد مثال،حالا هم خودت طوری با عزّت کارمو راه ببر...ادامه دارد
هر روز كه در كلاس ها شركت ميكردم علاقه ام به علوم و معارف الهي بيشتر مي شد . و شايد علت اصليش وجود مربيان و اساتيد خوبي بودند كه با اخلاق و رفتار گرم خود به من دلگرمي مي دادند . روزهاي پنجشنبه هر هفته امتحان داشتيم هر هفته از يك درس امتحان گرفته مي شد . روزهاي تعطيلي و جمعه به همون پايگاه بسيج مي رفتم از وقتي كه حوزه آمده بودم بچه هاي پايگاه احترامشان را به من بيشتر كرده بودند و بيشتر به من لطف مي كردند . كم كم به ماه خرداد نزديك ميشديم يه شب كه پايگاه بوديم داشتيم تصاوير بستري شدن امام خميني را در تلويزيون ميديديم . همه ناراحت بودند . گوينده مردم را به دعا و مناجات براي امام دعوت مي كرد . و تصاوير نماز خواندن امام در اون حالات را ميديدم و در دلم براي سلامتي امام دعا مي كردم اون شب را مقداري دير خوابيديم چون براي سلامتي امام ره تا پاسي از شب بچه ها دعاي توسل خواندند . فردا صبح زود بعد از نماز صبح به خاطر خستگي روي تخت خواب دراز كشيده بودم در حالت خواب و بيداري . هنوز چشمانم تازه گرم خواب شده بودند كه ناگهان همون دوست طلبه و بسيجيم با حالت سراسيمه همه بچه ها را بيدار كرد . راديو را هم روشن كرده و منتظر اخبار ساعت 7 با مداد بود . قلب همه بچه داشت از جا كنده مي شد . نفسها به شماره افتاده بود راديو ساعت 7 را اعلام كرد و بعدش آقاي حياتي با صدايي ترسان و غمناك گفت : انا لله و انا اليه راجعون روح بلند پيشواي آزادگان جهان حضرت امام خميني ........ همه احساس كرديم پدري مهربان را از دست داديم و گرد يتيمي و غربت را بر سر حس كرديم هر كسي يه گوشه اي نشسته بود و آرام آرام گريه مي كرد . از ستاد و ناحيه بسيج زنگ زدند كه بايد اعضاي پايگاهتان را در حالت آماده باش در آوريد .
...ادامه کی ازدواج می کنی؟ گذشت و رفتیم خونه تا اینکه فردای اون روز یکی از دوستان دوران دبیرستان، شماره تماس بنده رو پیدا کرده بود،تماس گرفت.
- سلام فلانی...
حسابی چاق سلامتی کردیم و یاد دوران شیرین نوجوانی و شیطنت ها و ... از من سوال کرد راستی کی ازدواج میکنی؟ با خوشحالی گفتم: اتفاقا همین روزها به قول بچه های جنگ؛ قاطی مرغا شدم.
کمی تامل کرد و خیلی با احتیاط به طوری که ناراحت نشم، از من سوال کرد:
من دو میلیون تومن پول دارم که لازم هم ندارم،لازمت میشه،کی برات بیارم؟
باخودم گفتم: من که طلبه ام و پهلوی چربی ندارم،این پول کارمو راه میندازه و اما بهش گفتم: سعید جان!به این زودیها نمی تونم پسش بده ها.
گفت: اصلا ندادی هم طوری نیست یا هر وقت داشتی بده، بعدم آدرس گرفت و اومد در حالی که قبول نمی کردم به زور پولو تحویلم داد. حرف دلم این بود: خدایا من فقط کربلا خواستم،اینکه خیلی بیشتره؟!حالا دیگه دندون تیز کرده بودم که کربلای تو ماه شعبان و جشن و سرور از آقا بگیرم، پس فردای اون روز،هم مباحثه ایم زنگ زد و پرسید: فلانی سوم شعبان؛میلاد امام حسین علیه السلام خوبه کربلا باشی؟
دو تّا بال در آورده بودم به اندازه مشرق تا مغرب و تو آسمون خوشحالی بال میزدم و لمس کردم که (ناراحت نباش هواتو دارم ) یعنی چه.:Gol: ادامه دارد...
حلالیت از دوستان وهمکاران
با سلام وعرض ادب
اینکه می گویند باید بطلبه بارها شنیده اید اما برای بنده اکنون محقق شد که سفرمعنوی به مکه ومدینه جایی که دلداده هر مسلمانی است صورت گیرد
این در حال حاضر آخرین نوشته بنده قبل از این سفر روحانی است که دعاگوی دوستان وهمکاران اسک دینی باشم
انشاءالله دوستان و بزرگواران اسک دین اگر قصوری در امورات محوله بوده به بزرگواری خود حلال کنند
بنده هم انشاءالله نائب الزیارة همه اسک دینی ها خواهم شدو اگر فرصت حیات بود قطعا گزارش سفر همراه با فیلم وتصویربه سمع ونظرتان خواهم رساند.
اگر در رابطه با انجمن فرهنگی کاری داشتید در غیاب بنده همکاران گل لیلا و آبی بزرگوار هستند
در پایان
امروز فرصتی دست داد تا قبل از کلاس عمره همراه و همکلام با استاد حامی عزیز شوم
وجالب اینکه یکی از پاسخگویان سایت اسک قران هم در این سفر همراه خودببینم.
اینها همه به فال نیک می گیرم وپیشاپیش ایام میلاد دردانه رسول مکرم اسلام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تبریک عرض می کنم.
التماس دعا :Gol:
حلالیت از دوستان وهمکاران
با سلام وعرض ادب
اینکه می گویند باید بطلبه بارها شنیده اید اما برای بنده اکنون محقق شد که سفرمعنوی به مکه ومدینه جایی که دلداده هر مسلمانی است صورت گیرد
این در حال حاضر آخرین نوشته بنده قبل از این سفر روحانی است که دعاگوی دوستان وهمکاران اسک دینی باشم
انشاءالله دوستان و بزرگواران اسک دین اگر قصوری در امورات محوله بوده به بزرگواری خود حلال کنند
بنده هم انشاءالله نائب الزیارة همه اسک دینی ها خواهم شدو اگر فرصت حیات بود قطعا گزارش سفر همراه با فیلم وتصویربه سمع ونظرتان خواهم رساند.
اگر در رابطه با انجمن فرهنگی کاری داشتید در غیاب بنده همکاران گل لیلا و آبی بزرگوار هستند
در پایان
امروز فرصتی دست داد تا قبل از کلاس عمره همراه و همکلام با استاد حامی عزیز شوم
وجالب اینکه یکی از پاسخگویان سایت اسک قران هم در این سفر همراه خودببینم.
اینها همه به فال نیک می گیرم وپیشاپیش ایام میلاد دردانه رسول مکرم اسلام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تبریک عرض می کنم.
التماس دعا :Gol:
بخش 21 يه خاطره
در راه برگشت يكي از همراهان كه فردي منظم و مقرراتي بود راننده ماشين را در نيمه هاي شب راهنمايي مي كرد .
مقداري از راه را رفتيم به علت نا آگاهي راننده احساس كرديم كه راه را گم كرديم .
برخي از همراهان گفتند راه اصلي اينجا نيست و ما داريم اشتباهي ميرويم ؛ ولي دوست نقشه خوان ما با ژستي كارشناسانه گفت ما طبق نقشه پيش ميريم و اشتباه هم نميريم شما بگيريد بخوابيد خيالتان راهت !
يكي گفت اين جاده كه داريم ميريم اصلا آسفالت نيست !! رفيق نقشه خوان دوباره شانه هاشو بالا گرفت و گفت تو نقشه نوشته اين قسمت جاده شوسه هستش . بعد همه نشستند سر جاهايشان .
حدود دو ساعت در جاده شوسه راه رفتيم و در نهايت به يه روستاي بن بست رسيديم ، تازه فهميديم كه راه را اشتباهي آمديم و راه شوسه فقط راه رسيدن به يه روستا بود .
همه بر ضد همراه نقش خوان بر آشفتند و او هم سرش را پايين انداخته بود و لبخندي از روي شرم بر لبانش جريان داشت .
تا راه اصلي را پيدا كرديم نداي موذن بلند شد كه : اذان صبح به افق شرعي به وقت .....
بخش 21 يه خاطره
در راه برگشت يكي از همراهان كه فردي منظم و مقرراتي بود راننده ماشين را در نيمه هاي شب راهنمايي مي كرد .
مقداري از راه را رفتيم به علت نا آگاهي راننده احساس كرديم كه راه را گم كرديم .
برخي از همراهان گفتند راه اصلي اينجا نيست و ما داريم اشتباهي ميرويم ؛ ولي دوست نقشه خوان ما با ژستي كارشناسانه گفت ما طبق نقشه پيش ميريم و اشتباه هم نميريم شما بگيريد بخوابيد خيالتان راهت !
يكي گفت اين جاده كه داريم ميريم اصلا آسفالت نيست !! رفيق نقشه خوان دوباره شانه هاشو بالا گرفت و گفت تو نقشه نوشته اين قسمت جاده شوسه هستش . بعد همه نشستند سر جاهايشان .
حدود دو ساعت در جاده شوسه راه رفتيم و در نهايت به يه روستاي بن بست رسيديم ، تازه فهميديم كه راه را اشتباهي آمديم و راه شوسه فقط راه رسيدن به يه روستا بود .
همه بر ضد همراه نقش خوان بر آشفتند و او هم سرش را پايين انداخته بود و لبخندي از روي شرم بر لبانش جريان داشت .
تا راه اصلي را پيدا كرديم نداي موذن بلند شد كه : اذان صبح به افق شرعي به وقت .....
شايد برخي فكر كنند من حساب شده نوشتم كه درست قسمت 20 و 21 با سالگرد امام امت تقارن پيدا كرد ، ولي حقيقتا وقتي شروع به نوشتن اولين قسمت از خاطراتم كردم اساسا نميدانستم كه كدام بخش كي و در چه زماني مطرح مي شود . بگذريم
نماز صبح را خوانديم بعد راننده تخته گاز را چسبوند . امتحانات خردادمان نيمه كاره مونده بود .
يه جورايي همه را جمع و جور كرديم و شدم طلبه سال دوم حوزه
كم كم تلقين هاي طلاب قديمي مدرسه بر من اثر كرده بود كه اگر بخواهم خوب درس بخونم بايد راهي شهر علم و اجتهاد قم شوم و شدم .
بعد از كارهاي مقدماتي اول مهر در مدرسه اي مستقر شديم كه من از در و ديوار آن خاطره ها دارم .
سلام و عرض ارادت به همه کاربران و مدیران و اساتید و کارشناسان گرامی و محترم :Gol:
همچنان که شاهد هستیم ، اکثر اساتید و کارشناسان فعالتر شدن به خاطر اینکه فصل امتحانات هست و فصل تدریس به پایان رسیده ، به همه عزیزان خسته نباشید عرض می کنم
برای دانشجویان عزیز هم آرزوی موفقیت می کنم :reading::reading:
يا علي رفتم بقيع اما چه سود هرچه گشتم فاطمه آنجا نبود ياعلي قبر پرستويت کجاست آن گل صدبرگ خوش بويت کجاست هرکجا باشدنمک پرورده ام
دل به عشق فاطمه خوش کرده ام حج من بي فاطمه بي حاصل است فاطمه حلال صد ها مشکل است کعبه بي فاطمه مشتي گل است
قبرزهراکعبه اهل دل است سلام بر اهل سلام
اسک ديني هاي عزيز
نمي دانم چه بگويم ،چه بنويسم
فقط مي دانم همه مي گن سفر اول برا اولي ها يه چيز ديگه است آنچه در بالا در قالب اشعار به حضورتون تقديم شد حرف دل يه سفر اولي است
نائب الزيارة شما دوستان در طواف ونماز طواف بودم
واميدوارم که قسمت همه شما بشه
انشاءالله چکيده اي از حضور در قالب چندرسانه اي به حضورتان بتوانم تقديم کنم
التماس دعا :Gol:
با عرض سلام رسیدن به خیر انشالله که با دستانی پر از معنویت بازگشته اید هر چند می دانم بعد از آن زیارت تحمل اینجا برایتان سخت است ولی چه می شود کرد باید سوخت و ساخت .
اسک ديني هاي عزيز نمي دانم چه بگويم ،چه بنويسم فقط مي دانم همه مي گن سفر اول برا اولي ها يه چيز ديگه است آنچه در بالا در قالب اشعار به حضورتون تقديم شد حرف دل يه سفر اولي است نائب الزيارة شما دوستان در طواف ونماز طواف بودم واميدوارم که قسمت همه شما بشه
سلام به همه.هم تازه واردا هم از سفر رسیده ها.
می گم یه جایزه به جناب محمد بدین وگرنه برای همه چیز لوگو می سازن.:Graphic (32):
جناب گل لیلا هم زحمت بنرشو می کشن.
سلام به همه.هم تازه واردا هم از سفر رسیده ها.
می گم یه جایزه به جناب محمد بدین وگرنه برای همه چیز لوگو می سازن.:Graphic (32):
جناب گل لیلا هم زحمت بنرشو می کشن.
سلام بر اهل سلام اسک ديني هاي عزيز نمي دانم چه بگويم ،چه بنويسم فقط مي دانم همه مي گن سفر اول برا اولي ها يه چيز ديگه است آنچه در بالا در قالب اشعار به حضورتون تقديم شد حرف دل يه سفر اولي است نائب الزيارة شما دوستان در طواف ونماز طواف بودم واميدوارم که قسمت همه شما بشه انشاءالله چکيده اي از حضور در قالب چندرسانه اي به حضورتان بتوانم تقديم کنم التماس دعا :Gol:
سلام به همه ي دوستان بعد هم به جناب مدير محترم فرهنگي :Gol:
حجتون قبول بابت اينكه نائب زياره همه ي دوستان بودين ممنون من كه به نوبه ي خودم تشكر مي كنم ان شا ء الله اين سفر معنوي قسمت همه ي دوستان اسك دين بشه :Gol::Gol:
به به چرا ما هیچی نفهمیدیم جناب مدیر فرهنگی مشرف شدن!!!:Gig: یه التماس دعایی یه سفارشی چیزی میکردیم ازشون اونجا به یادمون بودن :Ghamgin: خیلی خوشحالم برگشتید و حجتون قبول باشه :Gol: :Gol: :Gol: :Gol: :Gol: :Gol: :Gol: :Gol:
به نام خدا
با سلام وعرض ادب به محضر همه دوستان-همکاران
از اینکه باپیامهای پر محبت خودتون بنده رو مورد تفقد و لطف قرار دادید
کمال تشکر وسپاسگذاری رو دارم.
واز اینکه در جمع پرمحبتی چون شما هستم و افتخار خدمت رو دارم برآستان دوست پیشانی شکر می سایم
و از خداوند متعال آرزوی زیارت حرم نبوی و خانه خدا برای یکایک شما خوبان دارم
بازهم ممنون:Gol:
بخش 25
خوب بعد از چاق سلامتي كاربران و مديران عزيز با مدير محترم فرهنگي
با اجازه من بحثم را ادامه ميدم
دقيقا از سال پنجم حوزه بود كه من احساس وظيفه كردم كه بايد برم تبليغ و رفتم
از كانون هاي گرم تابستاني و از بچه هاي دبيرستاني و راهنمايي و دبستاني كه بسيار روحي لطيف و تاثير پذير داشتند شروع كردم احكام و عقايد اسلامي و داستانهاي قرآني و.....
وقتي با اونا به اردوهاي مسافرتي مي رفتيم صفا و صميميت در اونها موج مي زد . به ويژه سرود و تواشيح خواندشون و طنز پردازيهاي آنها بر صفاي سفر مي افزود .
همكاران من در كانون بيشتر مديران پرورشي و تربيتي مدارس بودند كه انصافا همچون انبيا براي تربيت بچه ها دل مي سوزاندند و وقت صرف مي كردند .
سال بعد براي تبليغ راهي ديار كردستان شدم . كه از اين سر زمين زيباي ميهن اسلامي خاطرات خوبي دارم
منتظر باشيد . ادامه دارد
بخش 26
بار اولي بود كه به كردستان مي رفتم در باره امنيت و نا امني آن حرف و حديث زياد شنيده بودم ولي خوب بعد از جنگ به همت مردم و بچه هاي سپاه سر و سامان پيدا كرده بود .
قرار بود من به پادگان آموزشي در سقز برم شب را در قرارگاهي در شهر زيباي سنندج به صبح كردم فردا صبح به طرف سقز حركت كردم .
به سقز كه رسيدم به پادگان آموزشي سپاه رفتم و مراسم معارفه صورت گرفت . بعد از استراحتي كوتاه به شهر سقز رفتيم و چرخي در شهر زديم . مردمي مهربان و آرام و البته با محبت داشت وقتي منو ميديدند به استقبال من مي آمدند. مقداري در شهر گشتيم بعد برگشتيم پادگان .
از فردا من براي سربازان و افسران و درجه داران كلاس هاي آموزشي عقايد ، احكام ، قرآن ، اخلاق و ..... داشتم
صبح دو ساعت و بعد از ظهر هم دو ساعت .
قبل از برگزاري كلاس بايد از سر بازها براي تعيين ميزان معلومات و سطح بندي كلاس ها بايد تست مي گرفتم .
از يكي از سر بازها كه جواني پاك و مودب بود پرسيدم مرجع تقليدت كيه ؟ مقداري فكر كرد و بعدش گفت بابام !! گفتم مرجع تقليد بابات كي بود ؟ گفت بابا بزرگم !! اصلا به رو خودشم نياورد گفتم شما از خانواده مراجع هستيد . بعد با حيا و مقداري خجالت گفت مرجع را نميدانم به چي ميگن!!
در اينجا بود كه من فهميدم كه ما در رساندن و صدور احكام الهي به مردم كوتاهي كرديم
سلام به دوستان جدید:Mohabbat:
مریم خواست اینجا خودم را معرفی کنم من هم اومدم :Ealam:
همونطور که از اسمم مشخصه من یه دختر اصفهانی هستم، و همونطور که باز مشخصه یک سپاهانیه دو آتیشه
چوری یعنی جوجه ( کلمه اصفهانیه) سپاهانیش هم که دیگه معلومه( سپاهان قهرمان:Kaf:)
دیگه.... آهان...دانشجوی مهندسی دانشگاه صنعتی اصفهان هستم:khandan:
...
خوب این مختصر معرفی نامه خودم بود
خوشحالم اومدم تو این سایت خوب و معنوی، که اومیدوارم تو زندگیم اثر خوبی داشته باشه:Ebraz Doosti:
حالا اصفهانیها و فوتبالیاش و سپاهانیاش و از همه مهمتر دوستان گل و گلاب کجاند؟
سلام بر چوري خوش آمديد در اين سايت همه زير سايه قرآن و اهل بيت ع و البته پرچم سه رنگ كشور عزيز ايران هستيم شما هم به جمع اسك دين هاي خون گرم و با صفا خوش آمديد
بخش 27 در پادگاني كه من بودم يه ماموستا هم بود كه براي برادران اهل تسنن قرآن تدريس مي كرد روزها هم اتاقي بوديم
روزها از بيكاري با هاش بحث مي كردم .
يه روز گفتم ماموستا خدايي شما ها كه رساله توضيح المسائل نداريد يعني مثل شيعيان مرجع تقليد نداريد در مسائل جديد و مستحدثه چيكار مي كني ؟؟
خيلي اين پا و اون پا كرد و گفت حاج آقا بين خودمان باشه من تو اين جور مسائل به رساله امام خميني مراجعه ميكنم
بعدش با همون لهجه خاص خودش گفت من خاك پاي امام خميني هم نميشم او نور چشم ما بود . ادامه دارد
سلام ای بابا همه دارند برا امتحانات می روند والله ما هم امتحان دادیم و تمام وقت سر کار بودیم انونم امتحانات فلسفه ( اخه هیچ کس به ما مرخصی نمی داد) .
سلام دوستان عزیزم:Gol:
منم با اجازه ی مدیر و دوستان دارم میرم.................ان شاالله یک ماه دیگه برمیگردم.
دلم برای اینجا خیلی تنگ میشه.............ولی چاره ای نیست:geryeh:
لطفا برام دعا کنییییییییییییییییییید.:Graphic (61):
موفق باشید.:Gol::Gol::Gol:
(ببخشید جناب مدیر اومدم وسط کلامتون)
اميدوارم همه دوستان و همكاران سايت در اين ايام از امتحانات الهي و امتحانات دنيوي
به ويژه در امور كسب دانش و تحصيل موفق و سر بلند باشند .
ما و تمام همكاران منتظر بازگشت قهرمانانه و پيروز مندانه همه شما هستيم .
بخش هفدهم
متون درسي حوزوي خيلي سخت بود به ويژه براي مبتديان ولي چاره اي نبود بايد كم
كم عادت مي كردم .
در اول سال ما هفت نفر بوديم كه تا شش ماه دوم سه نفر بريدند و تاب و تحمل متون
درسي بسيار پيچيده و سخت را نداشتند شديم چهار نفر .
چند نفر از طلبه هاي قديمي تر مدام به گوش ما ميخوندند اگر ميخواهيد پيشرفت كنيد
بريد قم .
اساتيد خوبي داشتيم و البته هم حجره ام* هم طلبه بسيار مودب و با اخلاقي بود . او
چون قبل از طلبگي به خوانندگي علاقه داشت به همين خاطر گاهي به سبك شجريان
و شهرام ناظري برامون ميخواند ( البته بدون آهنگ ) و ما را مي برد تو حال و هواي
ديگري .
صبحانه و شام را بايد خودمان آماده مي كرديم و من براي مدتي شهردار حجره بودم و
چند ماهي هم در كسوت آشپزباشي به خلق الله نيمرو ، املت كوكو با سبزي ،
ماكاراني و ..... ميخوراندم . 5 شنبه ها ماكاراني داشتيم و غالبا حجره ما شلوغ مي
شد .
ادامه دارد
* حجره اتاقي سه در چهار را مي گويند كه تمام زندگي چند طلبه در اون بايد جا بگيره و عمده وسائل آن كتاب است
ناراحت نباش هوا تو دارم
سلام بر دوستان قصد دارم از وعده به حق خدای متعال براتون بگم و داستان ازدواج خودم و رسم عشق بازی رو در چند قسمت خدمت دوستان نقل کنم:
همیشه به ما اینطور وعده میدن که خدا روزی رسان است و تو برو جلو اون بالائی هواتو داره،مثلا ازدواج کن خرجش با خدا.
من هم دل به دریا زدم و دست خالی و بی کس و تنها رفتم جلو.تا اصلش درست شد که اون هم داستانی عجیب داره،گفتیم: چه زیباست که اولِ زندگی رو به قول معروف ماه عسل، کربلا بریم بعد با مجلسی از مردم پذیرائی کنیم،خیلی دلم هوائی بین الحرمین شده بود،اما یه مشکل بزرگ اینکه پولی در کار نبود،به قول معروف 50% که ما میخواستیم درست شده بود،مونده بود اونا طلب کنند.با خودم گفتم: خدا قولش قوله. ولادت بانوی دو عالم صدیقه اطهر علیها السلام شد و با خانواده رفتیم حرم امام رضا علیه السلام و از اونجائی که آقا به مادر بزرگوارشان خیلی علاقه دارند گفتم: باید با چرب زبونی و خود شیرینی کربلا رو عیدی بگیریم. کنار درب حرم به همسرم گفتم: از آقا کربلا رو نگرفتیم بیرون نیایم.
سرتون درد نیارم،خواستیم و خواستیم و .....ادامه دارد
داستان ازدواج من
در حال بیرون اومدن از حرم مطهر امام رضا علیه السلام بودم که خطاب به آقا عرض کردم: آقا جان!به شما امام کریم لقب دادند و ما هم زیاد لطفتان را دیدیم. آخه...
مدتی قبل یکی از دوستان با بنده درباره ازدواج مشاوره کرده بود و بعد از صحبت ها در حالی که با انگشت به طرف حرم اشاره می کردم،به او گفتم: برو حرم و ناراحت نباش هواتو دارند.
اون هم رفته بود حرم و از امام رضا علیه السلام حاجتشو درخواست کرده بود.می گفت: داخل صحن حرم بودم و هنوز بیرون نرفته بودم یکی از دوستان قدیمی شهرستانمون رو دیدم- خانواده ی سر شناسی بودند و سید و محترم- درحین احوال پرسی ازم پرسید: احمدی داماد شدی؟ جواب دادم: نه ولی... .
جمله من تموم نشده بود،گفت: ما میتونیم با هم فامیل نزدیک بشیم و تو داماد ما.
من که مات ومبهوت و گیج و منگ از کار امام رضا علیه السلام که نگداشت از صحن بیرون برم و از حرف دوستم که یعنی چی؟؟؟!!! بگذریم ما که دامادیمون رو مدیون لطف آقائیم.
اینم شاهد مثال،حالا هم خودت طوری با عزّت کارمو راه ببر...ادامه دارد
هر روز كه در كلاس ها شركت ميكردم علاقه ام به علوم و معارف الهي بيشتر مي شد . و شايد علت اصليش وجود مربيان و اساتيد خوبي بودند كه با اخلاق و رفتار گرم خود به من دلگرمي مي دادند .
روزهاي پنجشنبه هر هفته امتحان داشتيم هر هفته از يك درس امتحان گرفته مي شد .
روزهاي تعطيلي و جمعه به همون پايگاه بسيج مي رفتم از وقتي كه حوزه آمده بودم بچه هاي پايگاه احترامشان را به من بيشتر كرده بودند و بيشتر به من لطف مي كردند .
كم كم به ماه خرداد نزديك ميشديم يه شب كه پايگاه بوديم داشتيم تصاوير بستري شدن امام خميني را در تلويزيون ميديديم . همه ناراحت بودند . گوينده مردم را به دعا و مناجات براي امام دعوت مي كرد . و تصاوير نماز خواندن امام در اون حالات را ميديدم و در دلم براي سلامتي امام دعا مي كردم اون شب را مقداري دير خوابيديم چون براي سلامتي امام ره تا پاسي از شب بچه ها دعاي توسل خواندند .
فردا صبح زود بعد از نماز صبح به خاطر خستگي روي تخت خواب دراز كشيده بودم در حالت خواب و بيداري . هنوز چشمانم تازه گرم خواب شده بودند كه ناگهان همون دوست طلبه و بسيجيم با حالت سراسيمه همه بچه ها را بيدار كرد . راديو را هم روشن كرده و منتظر اخبار ساعت 7 با مداد بود . قلب همه بچه داشت از جا كنده مي شد . نفسها به شماره افتاده بود راديو ساعت 7 را اعلام كرد و بعدش آقاي حياتي با صدايي ترسان و غمناك گفت : انا لله و انا اليه راجعون روح بلند پيشواي آزادگان جهان حضرت امام خميني ........
همه احساس كرديم پدري مهربان را از دست داديم و گرد يتيمي و غربت را بر سر حس كرديم هر كسي يه گوشه اي نشسته بود و آرام آرام گريه مي كرد . از ستاد و ناحيه بسيج زنگ زدند كه بايد اعضاي پايگاهتان را در حالت آماده باش در آوريد .
ادامه دارد
...ادامه
کی ازدواج می کنی؟
گذشت و رفتیم خونه تا اینکه فردای اون روز یکی از دوستان دوران دبیرستان، شماره تماس بنده رو پیدا کرده بود،تماس گرفت.
- سلام فلانی...
حسابی چاق سلامتی کردیم و یاد دوران شیرین نوجوانی و شیطنت ها و ... از من سوال کرد راستی کی ازدواج میکنی؟
با خوشحالی گفتم: اتفاقا همین روزها به قول بچه های جنگ؛ قاطی مرغا شدم.
کمی تامل کرد و خیلی با احتیاط به طوری که ناراحت نشم، از من سوال کرد:
من دو میلیون تومن پول دارم که لازم هم ندارم،لازمت میشه،کی برات بیارم؟
باخودم گفتم: من که طلبه ام و پهلوی چربی ندارم،این پول کارمو راه میندازه و اما بهش گفتم: سعید جان!به این زودیها نمی تونم پسش بده ها.
گفت: اصلا ندادی هم طوری نیست یا هر وقت داشتی بده، بعدم آدرس گرفت و اومد در حالی که قبول نمی کردم به زور پولو تحویلم داد.
حرف دلم این بود: خدایا من فقط کربلا خواستم،اینکه خیلی بیشتره؟!حالا دیگه دندون تیز کرده بودم که کربلای تو ماه شعبان و جشن و سرور از آقا بگیرم، پس فردای اون روز،هم مباحثه ایم زنگ زد و پرسید: فلانی سوم شعبان؛میلاد امام حسین علیه السلام خوبه کربلا باشی؟
دو تّا بال در آورده بودم به اندازه مشرق تا مغرب و تو آسمون خوشحالی بال میزدم و لمس کردم که (ناراحت نباش هواتو دارم ) یعنی چه.:Gol:
ادامه دارد...
حلالیت از دوستان وهمکاران
با سلام وعرض ادب
اینکه می گویند باید بطلبه بارها شنیده اید
اما برای بنده اکنون محقق شد که سفرمعنوی به مکه ومدینه جایی که دلداده هر مسلمانی است صورت گیرد
این در حال حاضر آخرین نوشته بنده قبل از این سفر روحانی است که دعاگوی دوستان وهمکاران اسک دینی باشم
انشاءالله دوستان و بزرگواران اسک دین اگر قصوری در امورات محوله بوده به بزرگواری خود حلال کنند
بنده هم انشاءالله نائب الزیارة همه اسک دینی ها خواهم شدو اگر فرصت حیات بود قطعا گزارش سفر همراه با فیلم وتصویربه سمع ونظرتان خواهم رساند.
اگر در رابطه با انجمن فرهنگی کاری داشتید در غیاب بنده همکاران گل لیلا و آبی بزرگوار هستند
در پایان
امروز فرصتی دست داد تا قبل از کلاس عمره همراه و همکلام با استاد حامی عزیز شوم
وجالب اینکه یکی از پاسخگویان سایت اسک قران هم در این سفر همراه خودببینم.
اینها همه به فال نیک می گیرم وپیشاپیش ایام میلاد دردانه رسول مکرم اسلام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تبریک عرض می کنم.
التماس دعا :Gol:
براي دوست عزيز و همكار خوبمان
با عرض سلام ای کاش همه اعضا با هم همسفر بودند مارو هم دعا کنید ، خوش به حالتان
:Gol::Gol::Gol::Gol:
ـ "به كجا چنين شتابان؟"
گون از نسيم پرسيد.
- "دل من گرفته زينجا،
هوس سفر نداري
ز غبار اين بيابان؟"
- "همه آرزويم؛ اما...
چه كنم كه بسته پايم..."
- "به كجا چنين شتابان؟"
- "به هر آن كجا كه باشد به جز اين سرا سرايم..."
- "سفرت به خير؛ اما، ...
تو و دوستي، خدا را
چو از اين كوير وحشت به سلامتي گذشتي،
به شكوفهها، به باران،
برسان سلام ما را.
:Gol::Gol::Gol::Gol:
:Black (4):
سلام ، الان هم اونجوریه ، یعنی هر هفته امتحان می گیرن؟؟؟
بخش 21
يه خاطره
در راه برگشت يكي از همراهان كه فردي منظم و مقرراتي بود راننده ماشين را در نيمه هاي شب راهنمايي مي كرد .
مقداري از راه را رفتيم به علت نا آگاهي راننده احساس كرديم كه راه را گم كرديم .
برخي از همراهان گفتند راه اصلي اينجا نيست و ما داريم اشتباهي ميرويم ؛ ولي دوست نقشه خوان ما با ژستي كارشناسانه گفت ما طبق نقشه پيش ميريم و اشتباه هم نميريم شما بگيريد بخوابيد خيالتان راهت !
يكي گفت اين جاده كه داريم ميريم اصلا آسفالت نيست !! رفيق نقشه خوان دوباره شانه هاشو بالا گرفت و گفت تو نقشه نوشته اين قسمت جاده شوسه هستش . بعد همه نشستند سر جاهايشان .
حدود دو ساعت در جاده شوسه راه رفتيم و در نهايت به يه روستاي بن بست رسيديم ، تازه فهميديم كه راه را اشتباهي آمديم و راه شوسه فقط راه رسيدن به يه روستا بود .
همه بر ضد همراه نقش خوان بر آشفتند و او هم سرش را پايين انداخته بود و لبخندي از روي شرم بر لبانش جريان داشت .
تا راه اصلي را پيدا كرديم نداي موذن بلند شد كه : اذان صبح به افق شرعي به وقت .....
ادامه دارد
:Moshtagh:
:Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh::Moshtagh:
بخش 22
شايد برخي فكر كنند من حساب شده نوشتم كه درست قسمت 20 و 21 با سالگرد امام امت تقارن پيدا كرد ، ولي حقيقتا وقتي شروع به نوشتن اولين قسمت از خاطراتم كردم اساسا نميدانستم كه كدام بخش كي و در چه زماني مطرح مي شود . بگذريم
نماز صبح را خوانديم بعد راننده تخته گاز را چسبوند . امتحانات خردادمان نيمه كاره مونده بود .
يه جورايي همه را جمع و جور كرديم و شدم طلبه سال دوم حوزه
كم كم تلقين هاي طلاب قديمي مدرسه بر من اثر كرده بود كه اگر بخواهم خوب درس بخونم بايد راهي شهر علم و اجتهاد قم شوم و شدم .
بعد از كارهاي مقدماتي اول مهر در مدرسه اي مستقر شديم كه من از در و ديوار آن خاطره ها دارم .
ادامه دارد
به ياري خداوند و تلاش مدير و كارشناسان انجمن مشاوره
ساختار جديد اين انجمن رونمايي شد .
همكاران علمي و اجرايي اين انجمن لطف كرده و موارد انتقالي
را به محل مناسب منتقل نمايند.
جا دارد از همه اين دوستان عزيز تشكر نمايم و براي همه آنها
طلب اجر معنوي نمايم .
در مدرسه علميه اي مستقر شدم كه بيشتر به پاساژ شبيه بود تا مدرسه !
هر حجره سه نفر !!
اين مدرسه از امكانات ابتدايي مانند حمام و آشپزخانه و .... محروم بود و تنها
كلاس درس و استاد و البته عده اي از بهترين آدما زينت آن شده بودند .
تازه فهميده بودم چه كلاهي سرم رفته زيرا فقدان امكانات خيلي از وقت منو مي
گرفت :Ghamgin:
صبح از خواب بيدار ميشديم با خريد نون تازه صبحانه را صرف كرده و به
كلاس درس مي رفتيم .
سه ماه طول كشيد كه شهريه من را وصل كنند . بعد از سه ماه يه روز مدير
مدرسه منو صدا كرد و بهم اولين شهريه و كمك تحصيلي كه 1500 تومان
بود را داد ؛ سال بعد شد 2300 تومان و سال سوم شد 4500 تومان و سال
هشتم كه هنوز من مجرد بودم 40000 هزار تومان شد كه با اين مبلغ
من يك زندگي كاملا مستقل و بدون تكيه به ديگران و البته با تكيه و توكل بر
خداوند مهربان را مي چرخاندم .و اين در حالي بود كه بسياري از فك و فاميل
درجه دو باورشان نميشد كه من اين مبلغ شهريه ميگيرم . و معتقد بودند كه
مگه ميشه با اين مبلغ زندگي كرد . و بعضي از اونا هم با زبان حال و قال
مي گفتند كه مملكت مال طلبه هاس اساسي و حسابي بهشون ميرسن .
ادامه دارد
سلام منکه قبول دارم چون یه وقتی طلبه بودم و ماهی 200 تومان شهریه می گرفتم
سلام و عرض ارادت به همه کاربران و مدیران و اساتید و کارشناسان گرامی و محترم :Gol:
همچنان که شاهد هستیم ، اکثر اساتید و کارشناسان فعالتر شدن به خاطر اینکه فصل امتحانات هست و فصل تدریس به پایان رسیده ، به همه عزیزان خسته نباشید عرض می کنم
برای دانشجویان عزیز هم آرزوی موفقیت می کنم :reading::reading:
سلام به همه دوستان ما تازه وارديم
خوشحالم كه اينجا عضو شدم
ايشالا روزاي خوبيو كنار هم سپري كنيم
ايشالا امتحانا تموم بشه
ما هم فعاليت ميكنيم
سلام زهرا خانوم
خیلی خوش آمدین
خیر مقدم ... .:Gol:
بخش 24
با شوق و ذوق درس ميخوانديم و چهار شنبه ها به كلاس درس اخلاق مرحوم
آيت الله مشكيني ره ميرفتيم .
خداوند او را با انبيا ء و اوليا الهي محشور كند . هنوز صداي دلنشين و تاثير گذار
آن مرحوم در گوشم تبلور ميكنه او مردي مجاهد، انقلابي ،مخلص و با تقوا بود .
بعد از آنكه چند سالي در اون مدرسه علميه بوديم براي ادامه تحصيل در مقاطع
بالاتر به مدرسه اي ديگر رفتيم كه بر خلاف مدرسه قبلي از فضايي بسيار
مناسب و چشم اندازي زيبا بر خوردار بود . و مهمتر از همه مديري بسيار دلسوز و
دوست داشتني داشت كه من هر روز دوست داشم او را ببينم .
او هر چند وقت يك بار به حجره ما ميامد و با هم يه چايي تازه دم ميخورديم و
حضور او براي ما هم توصيه بود و هم سفارش به اهميت درس خواندن . هيچ گاه
تشويق ها و ترغيبهاي او را از ياد نميبرم .
بعد از 10 سال چندي پيش در همايشي او را ديدم و بهش سلام و عرض ادب كردم
و گفتم مرا ميشناسي ؟!
با لبخندي مليح مرا به اسم صدا كرد و گفت مگه ميشه نشناسم .
او را بغل كردم و گرمي و محبت استاد نسبت به يك شاگرد حقير ،در وجود او
فوران مي كرد .
مدرسه جديد اشتياق و شوق زايد الوصفي در من ايجاد كرده بود .
ادامه دارد
هوالمحبوب
يا علي رفتم بقيع اما چه سود
هرچه گشتم فاطمه آنجا نبود
ياعلي قبر پرستويت کجاست
آن گل صدبرگ خوش بويت کجاست
هرکجا باشدنمک پرورده ام
دل به عشق فاطمه خوش کرده ام
حج من بي فاطمه بي حاصل است
فاطمه حلال صد ها مشکل است
کعبه بي فاطمه مشتي گل است
قبرزهراکعبه اهل دل است
سلام بر اهل سلام
اسک ديني هاي عزيز
نمي دانم چه بگويم ،چه بنويسم
فقط مي دانم همه مي گن سفر اول برا اولي ها يه چيز ديگه است
آنچه در بالا در قالب اشعار به حضورتون تقديم شد حرف دل يه سفر اولي است
نائب الزيارة شما دوستان در طواف ونماز طواف بودم
واميدوارم که قسمت همه شما بشه
انشاءالله چکيده اي از حضور در قالب چندرسانه اي به حضورتان بتوانم تقديم کنم
التماس دعا :Gol:
سلام بر همه دوستان عزيز.
منم سارا هستم. فوق ليسانس فيزيولوژي گياهي.
از آشنايي با دوستان مهرباني چون شما بسيار خوشحالم.ياحق.
با عرض سلام رسیدن به خیر انشالله که با دستانی پر از معنویت بازگشته اید هر چند می دانم بعد از آن زیارت تحمل اینجا برایتان سخت است ولی چه می شود کرد باید سوخت و ساخت .
:Rose:
سلام به همه.هم تازه واردا هم از سفر رسیده ها.
می گم یه جایزه به جناب محمد بدین وگرنه برای همه چیز لوگو می سازن.:Graphic (32):
جناب گل لیلا هم زحمت بنرشو می کشن.
:geryeh::ashk::Black (7)::Graphic (61)::Graphic (59):
سلام به همه ي دوستان
بعد هم به جناب مدير محترم فرهنگي :Gol:
حجتون قبول
بابت اينكه نائب زياره همه ي دوستان بودين ممنون من كه به نوبه ي خودم تشكر مي كنم
ان شا ء الله اين سفر معنوي قسمت همه ي دوستان اسك دين بشه
:Gol::Gol:
سلام حضور حاج مدیر محترم فرهنگی
خوش امدید
زیارتتون قبول باشه
دعا کنید قسمت ما هم بشه...
:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
به به چرا ما هیچی نفهمیدیم جناب مدیر فرهنگی مشرف شدن!!!:Gig:
یه التماس دعایی یه سفارشی چیزی میکردیم ازشون اونجا به یادمون بودن :Ghamgin:
خیلی خوشحالم برگشتید و حجتون قبول باشه :Gol: :Gol: :Gol: :Gol: :Gol: :Gol: :Gol: :Gol:
سلام بنده رو هم پذیرا باشید
حجکم مقبول سعیکم مشکور انشاءالله تعالی
به نام خدا
با سلام وعرض ادب به محضر همه دوستان-همکاران
از اینکه باپیامهای پر محبت خودتون بنده رو مورد تفقد و لطف قرار دادید
کمال تشکر وسپاسگذاری رو دارم.
واز اینکه در جمع پرمحبتی چون شما هستم و افتخار خدمت رو دارم برآستان دوست پیشانی شکر می سایم
و از خداوند متعال آرزوی زیارت حرم نبوی و خانه خدا برای یکایک شما خوبان دارم
بازهم ممنون:Gol:
بخش 25
خوب بعد از چاق سلامتي كاربران و مديران عزيز با مدير محترم فرهنگي
با اجازه من بحثم را ادامه ميدم
دقيقا از سال پنجم حوزه بود كه من احساس وظيفه كردم كه بايد برم تبليغ و رفتم
از كانون هاي گرم تابستاني و از بچه هاي دبيرستاني و راهنمايي و دبستاني كه بسيار روحي لطيف و تاثير پذير داشتند شروع كردم احكام و عقايد اسلامي و داستانهاي قرآني و.....
وقتي با اونا به اردوهاي مسافرتي مي رفتيم صفا و صميميت در اونها موج مي زد . به ويژه سرود و تواشيح خواندشون و طنز پردازيهاي آنها بر صفاي سفر مي افزود .
همكاران من در كانون بيشتر مديران پرورشي و تربيتي مدارس بودند كه انصافا همچون انبيا براي تربيت بچه ها دل مي سوزاندند و وقت صرف مي كردند .
سال بعد براي تبليغ راهي ديار كردستان شدم . كه از اين سر زمين زيباي ميهن اسلامي خاطرات خوبي دارم
منتظر باشيد .
ادامه دارد
بخش 26
بار اولي بود كه به كردستان مي رفتم در باره امنيت و نا امني آن حرف و حديث زياد شنيده بودم ولي خوب بعد از جنگ به همت مردم و بچه هاي سپاه سر و سامان پيدا كرده بود .
قرار بود من به پادگان آموزشي در سقز برم شب را در قرارگاهي در شهر زيباي سنندج به صبح كردم فردا صبح به طرف سقز حركت كردم .
به سقز كه رسيدم به پادگان آموزشي سپاه رفتم و مراسم معارفه صورت گرفت . بعد از استراحتي كوتاه به شهر سقز رفتيم و چرخي در شهر زديم . مردمي مهربان و آرام و البته با محبت داشت وقتي منو ميديدند به استقبال من مي آمدند. مقداري در شهر گشتيم بعد برگشتيم پادگان .
از فردا من براي سربازان و افسران و درجه داران كلاس هاي آموزشي عقايد ، احكام ، قرآن ، اخلاق و ..... داشتم
صبح دو ساعت و بعد از ظهر هم دو ساعت .
قبل از برگزاري كلاس بايد از سر بازها براي تعيين ميزان معلومات و سطح بندي كلاس ها بايد تست مي گرفتم .
از يكي از سر بازها كه جواني پاك و مودب بود پرسيدم مرجع تقليدت كيه ؟ مقداري فكر كرد و بعدش گفت بابام !! گفتم مرجع تقليد بابات كي بود ؟ گفت بابا بزرگم !! اصلا به رو خودشم نياورد گفتم شما از خانواده مراجع هستيد . بعد با حيا و مقداري خجالت گفت مرجع را نميدانم به چي ميگن!!
در اينجا بود كه من فهميدم كه ما در رساندن و صدور احكام الهي به مردم كوتاهي كرديم
ادامه دارد
سلام به دوستان جدید:Mohabbat:
مریم خواست اینجا خودم را معرفی کنم من هم اومدم :Ealam:
همونطور که از اسمم مشخصه من یه دختر اصفهانی هستم، و همونطور که باز مشخصه یک سپاهانیه دو آتیشه
چوری یعنی جوجه ( کلمه اصفهانیه) سپاهانیش هم که دیگه معلومه( سپاهان قهرمان:Kaf:)
دیگه.... آهان...دانشجوی مهندسی دانشگاه صنعتی اصفهان هستم:khandan:
...
خوب این مختصر معرفی نامه خودم بود
خوشحالم اومدم تو این سایت خوب و معنوی، که اومیدوارم تو زندگیم اثر خوبی داشته باشه:Ebraz Doosti:
حالا اصفهانیها و فوتبالیاش و سپاهانیاش و از همه مهمتر دوستان گل و گلاب کجاند؟
سلام بر چوري
خوش آمديد
در اين سايت همه زير سايه قرآن و اهل بيت ع و البته پرچم سه رنگ كشور عزيز ايران هستيم شما هم به جمع اسك دين هاي خون گرم و با صفا خوش آمديد
بخش 27
در پادگاني كه من بودم يه ماموستا هم بود كه براي برادران اهل تسنن قرآن تدريس مي كرد روزها هم اتاقي بوديم
روزها از بيكاري با هاش بحث مي كردم .
يه روز گفتم ماموستا خدايي شما ها كه رساله توضيح المسائل نداريد يعني مثل شيعيان مرجع تقليد نداريد در مسائل جديد و مستحدثه چيكار مي كني ؟؟
خيلي اين پا و اون پا كرد و گفت حاج آقا بين خودمان باشه من تو اين جور مسائل به رساله امام خميني مراجعه ميكنم
بعدش با همون لهجه خاص خودش گفت من خاك پاي امام خميني هم نميشم او نور چشم ما بود .
ادامه دارد
بنده هم لیسانس کامپیوتردارم و در حال حاضر در حوزه علمیه مشغول تحصیلم سال اولم.
بچه فعالیم مخصوصا فعالیت های فرهنگی را دوست دارم.
بخش 28
ديار كردستان بر خلاف تبليغات سويي كه از ناحيه دشمنان شده مردمي خون گرم
و انقلابي و دوست دار اهل بيت داره .
آنها از عمق جان به امام خميني و مقام معظم رهبري ايمان دارند و خود را سرباز
انقلاب مي دانند . در ميان نيرو هاي بسيجي و سپاهي افرادي بودند كه به اونها به زبان محلي پيشمرگ مي گفتند كه تواب
بودند و از سوابق فريب خوردگي خود به شدت پشيمان بودند و از اينكه به دامن
انقلاب و اسلام ناب بر گشته اند خيلي خوشحال بودند . و تبليغات پر حجم
دشمن و مشكلات منطقه اي نتوانسته بود كه مردم را فريب دهد .
انصافا انقلاب و فرزندان انقلابي هم در كردستان هيچي كم نذاشته اند . مثلا بچه
هاي جهاد سازندگي عمران و آبادي را به جاهايي برده بودند كه مردم قبلا با چهار
پاياني مانند قاطر و ... آمد و شد مي كردند ولي اكنون چنين روستاهايي هم از
جاده بسيار مناسب و هم از آب و برق مناسب بر خوردار بودند .
ماه محرم كه مي شد بچه هاي سپاه و افراد شيعه غير بومي دسته ها و هيئت
هاي عزاداري امام حسين ع را به پا مي كردند و علم و هيئت هاي سينه زني و
زنجير زني به خيابان مي آمدند كه من به چشم خودم بارها ديدم كه مردم سني و
دوستدار اهل بيت هم زير پرچم سرخ حسيني سينه مي زدند و آرام آرام اشك
مي ريختند و زنان آن ديار به قصد تبرك سر و صورت كودكان خود را با پرچم سرخ
حسيني متبرك مي كردند و بر مظلوميت سالار شهيدان فارغ از هر گونه تعصب و
بحث هاي انحرافي گريه مي كردند .و آنجا بود كه من فهميدم امام حسين ع تنها
رهبر و امام شيعيان نيست بلكه او الگو و اسوه تمام آزادي خواهان جهان است.
ادامه دارد