هنوز سوارش نشده باشند و خواهند شروع در آن كنند، پس وقتى كه آن را بياورند براى سوار شدن عرب گويد: «نصّ قلوصه»، يعنى فلان كس ظاهر كرد شتر خود را و جدا نمود از ميان شتران ديگر، (1) دوم: آنكه فرش عالى را منصّه به معنى محل نص يا آيه آن مىگويند، چون شخصى كه بر آن نشسته باشد ظاهر و مشهور و ممتاز از جماعت ديگر مىشود، پس آن فرش محل نص و ظهور آن شخص است يا آيه آن، سوم: عرب مىگويد: «نصّ فلان مذهبه»، يعنى ظاهر گردانيد فلانى مذهب خود را، چهارم: آنكه امرؤ القيس شاعر گفته:
(1) شيخ- أيّده اللَّه- فرمود كه حضرت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اظهار امامت على عليه السّلام كردند و اين در زمان حيات حضرت پوشيده نبود و هر كه در آن زمان بود مىدانست اين را بىشك و اشتباهى و ندانستن تو اگر راست گوئى از براى آن است كه فكر در دليلى كه به اين مطلب مىرساند نكردهاى و از راه راست بيرون رفتهاى و اگر ترك عناد دهى و از روى انصاف فكر در اين مطلب كنى هر آينه خواهى دانست و اگر در زمان ظاهر كردن حضرت نيز بودى جزم به آن داشتى و شك و شبهه نكردى.
(1) شيخ فرمود كه من انكار مىكنم اين را از جهت آنكه علم حاصل است مرا و تو را و هر كه اقرار به شرع دارد و انكار آن مىكند به كذب و هر كه اين ادعا بر آن حضرت كند اگر اين دعوى حق مىبود همه كس علم به بطلان آن و كذب كسى كه اين دعوى كند و نسبت به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله دهد نمىداشتند، و اگر بالفرض بعضى عقلاء از اهل اخبار عارى از علم به بطلان اين دعوى بودند، هر آينه من محتاج بودم در ابطال اين دعوى به دليل ديگر غير از آنچه گفتم، ليكن چون بطلان اين دعوى بر همه كس واضح است از دليل ديگر مستغنى شديم، پس اگر نصّ بر امامت مثل اين مىبود هر آينه واجب بود كه جميع شنوندگان اخبار علم به بطلان آن داشته باشند و دو كس خلاف در اعتقاد و بطلان آن نكنند. پس نزاع امّت در نصّ و اعتقاد جمعى بر صحّت آن و علم به وى و اعتقاد جمعى به بطلانش، دليل است بر فرق ميان نصّ بر امامت و نصّ بر نبى.
موجود است. (1) و حق و آنچه به آن عمل بايد كرد از غير آن به طريق استدلال معلوم و ممتاز مىشود.
بيانش كرده باشى غير اين، (1) پس چون شكستم اين را واضح شد نزد تو هلاكش، عدول كردى به تعلّق به عموم فرض و خصوص آن، و اين نبود مشروط و مذكور در كلام سابق تو، و زياده كردن در علّت، انقطاع است از دليل اوّل و اعتراف به بطلان وى، و همچنين انتقال از اعتمادى به اعتماد ديگر انقطاع است.
نمايد از خلع نفس خود از امامت. هر گاه مردمان دعوت كنند او را به اين و بگويند كه اگر خلع نكنى هر آينه مىكشيم تو را.
(1) شيخ- ايّده اللَّه- گفته است كه هر گاه مخالفان اين سخن را بگويند به درستى كه در جواب ايشان مىگوئيم بنا بر آنچه شما گفتيد لازم مىآيد كه عثمان از خلافت منخلع شده باشد و اگر چه او خود خلع نكند نفس خود را از آن؛ زيرا جماعتى كه امامت را از جانب خدا و رسول نمىدانند بلكه مىگويند كه هر كس را اهل حل و عقد اختيار كنند و امام خود دانند در واقع امام است و بر همه مردم اطاعت او واجب است.
است و تكليف در كار نيست. (1) و اگر خلع نمودن و عزل كردن در دست امام است بىمعنى خواهد بود قول ابو بكر به امّت كه «اقيلونى» در حالتى كه بنا بر كراهتى كه از خلافت داشت اراده كرده بود كه خلع كند نفس خود را از خلافت.
(1) پس به اجماع مذكور باطل شد كه تأخير بيعت آن حضرت با ابو بكر ضلال باشد. و اگر تأخير هدى صواب بود و ترك آن خطا و ضلال، پس جايز نيست از صواب به خطا و از هدى به ضلال عدول كند. خصوصا آنكه اجماع واقع است بر اينكه از آن حضرت در ايامى كه مذكور شد ضلال ظاهر نشد.