مصایبی که سرراه انسان های با احساس و مهربانی چون شما پیش میاد ، تقصیر خدا و یا درک ناقصش از انسان بودن نیست...
ما گاهی فراموش میکنیم که .. بهشت را به بها میدهند نه به بهانه ... اون چیزی که مد نظر شما و خیلی های دیگه هست ، بهشت و زمینی پاک و عاری از شیاطین جن و انس هست ...
ما زجر میکشیم چون از طبیعت پایه و خدایی خودمون فاصله گرفتیم .. میدونم که گاهی آدم از کوره در میره و خدا رو میکنه سیبلِ افکار و شکوه هاش ... میدونی چرا ؟ چون خدا رو انقدر توانا میدونیم که قادر هست ، با یک نظر ، همه مشکلات رو برطرف کنه ...
اینجا ، این دنیا ، دار آسایش و بهشت برین نیست ، چند صباحی هستیم و امتحان میشیم و برمیگردیم خونه خودمون .. فعلا مهمانیم ، اما این ضیافت ، ضیافت شیطان هم هست .
در اصل باید یقه ی شیطان رو بگیریم !!
آفریننده ی هر مخلوقی ، صددرصد به مخلوقش احاطه داره .. شما ببینید که یک مادر چطوری از حال و احوال فرزندش اطلاع داره و دلش ضعف میره بابت هر خاری که به چشم فرزندش میره " تازه اون خالق نیست ، واسطه ست ، پس ببین خالق چه احاطه و درکی داره !! "
دنیا خیلی بهم ریخته ست ، هیچ چیزی سرجاش نیست.. :geryeh: از ماست که بر ماست و جز این نیست ... انسانیم و انسانهای هم جنس خودمون خیانت میکنن و این آخر مصیبته ..
در درک خدا شک نکنید و صبور باشید ، از بالا به قضایا نگاه کنید .. از یک مور کوچکتریم و چه حکمتهایی که ازشون خبر نداریم ... این حالت اضطراری که اکثر مردم حس میکنن این روزها ، حالتیه که بهش اشاره میشده بعنوان نشانه های آخرالزمان ... باید بسیار دعا کنیم برای ظهور امام خوبی ها :Gol:
در درک خدا از انسان ، همین آیه کفایت میکنه که خدا میگه : شما در سختی ها یاد من میفتید و در آسایش فراموش میکنید همه چیزو ... جز این هست ؟؟
درک میکنه و میشناستمون ... وگرنه چطوری پی برده به این امر؟
اگر توجه کرده باشید گفتیم لازم نیست خدا " عینا "همان درکی را که انسانها دارند داشته باشد. ما در پی اثبات این مساله نیستیم. چون از ذات الهی چیزی نمیدانیم. ولی همینقدر میدانیم که خداوند عالم است به اینکه این احساسات خوشایند هستند یاناخوشایند.
مثلا درد را قرار داده تا جسم از لطمات بعدی مصون بماند. پس او میدانستته درد چیست. همینطور شهوت را قرار داده که زنان و مردان به یکدیگر راغب شوند تا نسل بشر باقی بماند. پس نمیتوانیم بگوییم خداوند هیچگونه درکی از احساسات انسانها ندارد.
این نظر موافق با تعریف دین از خدا نیست، چرا که خدا عالم بر همه چیز توصیف شده، بنابراین اگر خدا احساسات انسان را عینا درک نکند عالم مطلق نخواهد بود
از طرف دیگر خدا چون کمال مطلق و مجرد است، هیچ تغییر وضعی برای او امکان ندارد، بنابراین اساسا نمیتواند حتی درکی از احساسات خوشایند و نا خوشایند داشته باشد، چرا که این لازمه درک این احساسات تغییر وضع است که چنین چیزی برای خدا غیر ممکن است
اگر اشتباه نکنم لب کلام شما این است که خدا در همه هستی و اشیا و موجودات حضور داره و به همین دلیل از حال انها آگاه هست، این نظر رو قبلا دوستان دیگری هم مطرح کرده بودن منتها مساله این است که این نظر با تعریف خدا در تناقض هست، به عنوان نمونه چطور امکان داره موجودی (خدا) در عین کمال مطلق بودن نقص مطلق هم باشد (موجودات جهان مادی)؟
خواهش میکنم امیدوارم که بتونم بحث مفیدی داشته باشم با شما.
خب مسئله اینه که خداوند موجود نیست. یعنی خداوند یک نوع وجود صرف هست که ماهیت بخشه. یعنی شما فرض بگیرین که تمامی عوالم هستی قبل از به ظهور رسیدن (قبل از خلقت در حالت مادی) در حالت معنوی به حالت پنهان به خلق رسیده بودن در همان عالم بی زمان ابدی خداوند، که خداوند اونهارو با تکانه هایی در جایی که هیچی نبود خلق میکنه. چیزی که امروزه من دیدم که شما با تغییر و ایجاد تکانه در فضا و زمان در جایی که چیزی نیست، میتونین جهانی رو خلق کنین. و در واقع وجود خداوند در وجود موجودات مادی، یک نوع ماهیت هست که باعث میشه اون موجودات، حقیقی بشن و حضور داشته باشن.
و قبلا هم یک بحث با دوستان داشتم سر این مسئله که اگر خداوند به میلیون ها تقسیم بشه، اون میلیون ها قطعه از خدا، هیچ تفاوتی با خدا ندارن و نبود تفاوت در بین اونها، هیچ تضادی با واحد و یکتا بودنش ایجاد نمیکنه. خدایی که در میلیون ها قطعه حضور داره در حالی که اون میلیون ها قطعه همون خدای یکتاست. مثل یک صفحه ی هولوگرام. شما تصویر سیبی رو توش منعکس کن. حالا شما اون صفحه رو نصف کن، طبیعتا باید یک نصف از صفحه، تصویری نصف و نیمه از سیب ارائه بده اما حقیقت اینه هر کدوم از نیمه ها، یک سیب کامل رو نشون میده. حالا باز اونو به چهار قسمت تقسیم کنین، باز هم هر کدوم از اون چهار تا، یک سیب کامل رو نشون میدن. و شما این عمل رو تا هر چندتا که میخوای انجام بده، هر ذره از اون صفحه یک سیب کامل رو نشون میده.
در مورد لذت، انچه برای ما مهم هست درک انسان از لذت هست که کاملا ناشی از فقدان و کمبود هست و خدا چون کمبودی ندارد پس لذت انسان را نمیتواند درک کند، بنابراین انواع دیگر لذت (در صورت وجود) از بحث خارج هستن
نه خب ما داریم درباره ی خدا رابطه ش با انسان صحبت میکنیم دیگه. لذت انسان اصلا لذت نیست. درده. شما این رو در فلسفه ی ژک لکان هم میتونین بخونین، مباحثی که پیرامون امیال هست. یه جورایی اون لذت اصلی و مطلق که از خداوند سرچشمه میگیره (چون خداوند در ما حضور داره)، در ما وجود داره اما ما به خاطر وجود مادیمون، هرچقدر که تلاش میکنیم به لذت مطلق دست پیدا کنیم، نمیشه و به طور ناکام لذت های آنی و گذرا که ناقص هستن رو تجربه میکنیم و از درد و فقدان رسیدن به لذت اصلی(مطلق) هست که میتونیم لذت ناقص رو تجربه کنیم.
در مورد حسادت و درد و ... هم میدونید که ما تنها زمانی میتونیم اونها رو تصور کنیم که قبلا اونها رو تجربه کرده باشیم، برای کسی که غضب رو تجربه نکرده این واژه، یک مفهوم بی معنا و تو خالی هست
خب نمیخوام ادای روشنفکر هارو در بیارم و طوری وانمود کنم که جواب این سوال رو میدونم و خدارو کامل میشناسم. نه ! مسئله اینه که شما اگر میخواین که واقعا به جوابی درباره ی این مطلب برسین، باید در نظر بگیرین که ما درباره ی خدا داریم صحبت میکنیم. انسان نیازمند اینه که برای درک چیزی قبلا اون رو تجربه کرده باشه. یعنی یک موجود مادی نیازمند تجربه ی چیزی هست برای درکش. اما آیا این مسئله هم درباره ی نوع درک یک وجود صرف ماهیت بخش مثل خدا هم صدق میکنه؟
یعنی خدا هم نیازمند اینه که تجربه کنه تا درک کنه؟
اینجاست که چون ما انسان ها درکی از یک خدا، نداریم چون تجربه ش نکردیم و هرگز هم تا زمانی که خدا نشدیم نمیتونیم درک کنیم، نمیتونیم جوابی کامل دراین باره بدیم که سیستم ادراکی خداوند چگونه هست.
صرفا براساس اموزه های محدود خودش و نظریه پردازی و حدس و گمان میتونیم توضیحی اونم نه کامل درباره ی اینکه خدا چیست، ارائه بدیم.
این نظر موافق با تعریف دین از خدا نیست، چرا که خدا عالم بر همه چیز توصیف شده، بنابراین اگر خدا احساسات انسان را عینا درک نکند عالم مطلق نخواهد بود
از طرف دیگر خدا چون کمال مطلق و مجرد است، هیچ تغییر وضعی برای او امکان ندارد، بنابراین اساسا نمیتواند حتی درکی از احساسات خوشایند و نا خوشایند داشته باشد، چرا که این لازمه درک این احساسات تغییر وضع است که چنین چیزی برای خدا غیر ممکن است
این تناقضیه که برپایه تعریفات ایجاد شده. ممکن است این تعریفات اشتباه باشد.
خواهش میکنم امیدوارم که بتونم بحث مفیدی داشته باشم با شما.
خب مسئله اینه که خداوند موجود نیست. یعنی خداوند یک نوع وجود صرف هست که ماهیت بخشه. یعنی شما فرض بگیرین که تمامی عوالم هستی قبل از به ظهور رسیدن (قبل از خلقت در حالت مادی) در حالت معنوی به حالت پنهان به خلق رسیده بودن در همان عالم بی زمان ابدی خداوند، که خداوند اونهارو با تکانه هایی در جایی که هیچی نبود خلق میکنه. چیزی که امروزه من دیدم که شما با تغییر و ایجاد تکانه در فضا و زمان در جایی که چیزی نیست، میتونین جهانی رو خلق کنین. و در واقع وجود خداوند در وجود موجودات مادی، یک نوع ماهیت هست که باعث میشه اون موجودات، حقیقی بشن و حضور داشته باشن.
و قبلا هم یک بحث با دوستان داشتم سر این مسئله که اگر خداوند به میلیون ها تقسیم بشه، اون میلیون ها قطعه از خدا، هیچ تفاوتی با خدا ندارن و نبود تفاوت در بین اونها، هیچ تضادی با واحد و یکتا بودنش ایجاد نمیکنه. خدایی که در میلیون ها قطعه حضور داره در حالی که اون میلیون ها قطعه همون خدای یکتاست. مثل یک صفحه ی هولوگرام. شما تصویر سیبی رو توش منعکس کن. حالا شما اون صفحه رو نصف کن، طبیعتا باید یک نصف از صفحه، تصویری نصف و نیمه از سیب ارائه بده اما حقیقت اینه هر کدوم از نیمه ها، یک سیب کامل رو نشون میده. حالا باز اونو به چهار قسمت تقسیم کنین، باز هم هر کدوم از اون چهار تا، یک سیب کامل رو نشون میدن. و شما این عمل رو تا هر چندتا که میخوای انجام بده، هر ذره از اون صفحه یک سیب کامل رو نشون میده.
شما خدا رو وجودی جدای از دیگر موجودات میدونید یا در اونها؟
نه خب ما داریم درباره ی خدا رابطه ش با انسان صحبت میکنیم دیگه. لذت انسان اصلا لذت نیست. درده. شما این رو در فلسفه ی ژک لکان هم میتونین بخونین، مباحثی که پیرامون امیال هست. یه جورایی اون لذت اصلی و مطلق که از خداوند سرچشمه میگیره (چون خداوند در ما حضور داره)، در ما وجود داره اما ما به خاطر وجود مادیمون، هرچقدر که تلاش میکنیم به لذت مطلق دست پیدا کنیم، نمیشه و به طور ناکام لذت های آنی و گذرا که ناقص هستن رو تجربه میکنیم و از درد و فقدان رسیدن به لذت اصلی(مطلق) هست که میتونیم لذت ناقص رو تجربه کنیم.
مهم نیست که چطور لذت رو تعریف کنیم، در هر صورت خدا اون چیزی رو که انسان عادی تجربه میکنه، نمیتونه تجربه کنه
خب نمیخوام ادای روشنفکر هارو در بیارم و طوری وانمود کنم که جواب این سوال رو میدونم و خدارو کامل میشناسم. نه ! مسئله اینه که شما اگر میخواین که واقعا به جوابی درباره ی این مطلب برسین، باید در نظر بگیرین که ما درباره ی خدا داریم صحبت میکنیم. انسان نیازمند اینه که برای درک چیزی قبلا اون رو تجربه کرده باشه. یعنی یک موجود مادی نیازمند تجربه ی چیزی هست برای درکش. اما آیا این مسئله هم درباره ی نوع درک یک وجود صرف ماهیت بخش مثل خدا هم صدق میکنه؟
یعنی خدا هم نیازمند اینه که تجربه کنه تا درک کنه؟
اینجاست که چون ما انسان ها درکی از یک خدا، نداریم چون تجربه ش نکردیم و هرگز هم تا زمانی که خدا نشدیم نمیتونیم درک کنیم، نمیتونیم جوابی کامل دراین باره بدیم که سیستم ادراکی خداوند چگونه هست.
صرفا براساس اموزه های محدود خودش و نظریه پردازی و حدس و گمان میتونیم توضیحی اونم نه کامل درباره ی اینکه خدا چیست، ارائه بدیم.
موافقم، هدف اینه که تا حد امکان با عقل خودمون این مساله رو کنکاش کنیم
اگر توجه کرده باشید گفتیم لازم نیست خدا " عینا "همان درکی را که انسانها دارند داشته باشد. ما در پی اثبات این مساله نیستیم. چون از ذات الهی چیزی نمیدانیم. ولی همینقدر میدانیم که خداوند عالم است به اینکه این احساسات خوشایند هستند یاناخوشایند.
مثلا درد را قرار داده تا جسم از لطمات بعدی مصون بماند. پس او میدانستته درد چیست. همینطور شهوت را قرار داده که زنان و مردان به یکدیگر راغب شوند تا نسل بشر باقی بماند. پس نمیتوانیم بگوییم خداوند هیچگونه درکی از احساسات انسانها ندارد.
ما لازم نداریم خدا از تاثیر کیفیات ذهنی آگاه باشه تا موجودات دارای کیفیت ذهنی مناسب آفریده بشن. اصول فرگشت داروین اینجا کار می کنن. البته اگر کیفیات ذهنی رو علت (و نه همبسته) بدونیم.
شما خدا رو وجودی جدای از دیگر موجودات میدونید یا در اونها؟
هر دوتا. مثل یک نقطه که خودشو ناگهان پهناور میکنه و عالم هستی بر او ظاهر و مشهود میشه. اون نقطه هنوز هم هست، اون پهنا هم هست. دوتا چیز جدا هم نیست. یک چیز واحدن؛
مهم نیست که چطور لذت رو تعریف کنیم، در هر صورت خدا اون چیزی رو که انسان عادی تجربه میکنه، نمیتونه تجربه کنه
موافقم، هدف اینه که تا حد امکان با عقل خودمون این مساله رو کنکاش کنیم
شما همین جهان رو نگاه کنین. قدرت ادراکی موجودات با هم دیگه فرق میکنه. و اما اگر قبول کنیم که خداوند که کامل و نهایت هست و برتر از هرچیز، بنابراین سیستم ادراکی این چیز (خدا)، باید به حدی عجیب غریب باشه که بتونه بدون تجربه، درکی عمیق تر و کاملا کامل نسبت به مسائل رو داشته باشه.
با سلام
الان شما دنبال چی هستین؟
میخواین بدون فرض وجود خدا، ثابت بشه که چگونه خدا به مخلوقاتش علم داره؟!!
سلام
این پست رو بخونید
بنده در پست های قبل هم ذکر کردم که اعتقاد به وجود خدا با اعتقاد به یک تعریف خاص از او فرق میکند، بنابراین شبهه وارد کردن به یک تعریف خاص از خدا به معنای زیر سوال بردن وجود او نیست
ما لازم نداریم خدا از تاثیر کیفیات ذهنی آگاه باشه تا موجودات دارای کیفیت ذهنی مناسب آفریده بشن. اصول فرگشت داروین اینجا کار می کنن. البته اگر کیفیات ذهنی رو علت (و نه همبسته) بدونیم.
بنظر شما با توجه به توصیفی که از خدا شده، خدا میتونه انسان بودن رو درک کنه؟
هر دوتا. مثل یک نقطه که خودشو ناگهان پهناور میکنه و عالم هستی بر او ظاهر و مشهود میشه. اون نقطه هنوز هم هست، اون پهنا هم هست. دوتا چیز جدا هم نیست. یک چیز واحدن؛
اینطور به تناقض میرسیم، چطور امکان داره یک موجود بینهایت و بسیط حقیقی در عین حال میلیاردها موجود دیگه هم باشه؟
شما همین جهان رو نگاه کنین. قدرت ادراکی موجودات با هم دیگه فرق میکنه. و اما اگر قبول کنیم که خداوند که کامل و نهایت هست و برتر از هرچیز، بنابراین سیستم ادراکی این چیز (خدا)، باید به حدی عجیب غریب باشه که بتونه بدون تجربه، درکی عمیق تر و کاملا کامل نسبت به مسائل رو داشته باشه.
ممکنه همینطور باشه که شما میفرمایید، یعنی ما بخاطر ساختار وجودیمون قدرت عقلمون محدود باشه و نتونیم چنین چیزی رو درک کنیم. ولی همونطور که گفتم هدف این هست که تا حد امکان این موضوع رو عقلی بررسی کنیم با در نظر داشتن محدودیت های عقل انسان
اینطور به تناقض میرسیم، چطور امکان داره یک موجود بینهایت و بسیط حقیقی در عین حال میلیاردها موجود دیگه هم باشه؟
این بحثش خیلی پیچیده هست. امیدوارم توضیحات زیادی که میدم سر شمارو درد نیاره.:Nishkhand:
خب ببینین ساده ترین مثالی که میتونم بزنم همون هولوگرام هست. شما یک تصویر سیب کامل رو به یک صفحه ی هولوگرام بتابونین. بعد طی اون اعمالی که انجام میشه تصویر سیب رو به صورت سه بعدی می تونین ببینین، حالا صفحه رو به دو قسمت تقسیم کنین، در هر صفحه ی تقسیم شده، شما باز یک سیب کامل میبنین ... باز دوباره اونو به چهار قسمت تقسیم کنین. توی هر قسمت باز هم یک سیب کامل میبنین. یعنی تصویر سیب نصف و چهار قسمت نمیشه ! کامل می مونه.
خدا هم همینجوریه. خدا یه جور حقیقت هست یه جور صفحه ای بسیط و بی نهایت، که شما با اِعمال کنش (کار خوب یا کار بد) واکنشی از این صفحه خواهی دید.
با مغز محدودم میتونم تا این حد بفهمم که خداوند از ساختاری بهرمنده که حتی اگر تقسیم پذیر بشه باز هم یکتا محسوب میشه. مثالی میزنم.
دعا کردن؛ مطمئنا زمانی که شما داری دعا میکنی خیلی آدمای دیگه هم همراه شما دارن دعا میکنن. شما فرض کنین خدای درون شما که همون الله باشه (برای هر شخص همینطوره) هیچ فرقی با خدای درون شخص دیگه و خدایی که به سمتش سجده میکنیم نداره همشون ورودی هایی مشخص و حقیقی هستن.
همینطوریه که هر کدوم از اونا میتونن در ان واحد کار های مختلفی انجام بدن. این بدین منظور نیست که اینا چند تا خدائن، نه، اینا فقط ورودی های منشعب شده از حقیقت واحد هستن که همراه و همگام با ذره ذره ی این جهان مادی باشن و ماهیتی به جهان مادی بدن تا به مرحله ی ظهور برسه و پایدار باشه.
مثل این می مونه که شما یک نرم افزار رو برنامه نویسی کنین و 40 ورودی مختلف برای پرسیدن مطالبی از هوش مصنوعی بذارین. چهل نفر همزمان سوال های مختلفی از هوش مصنوعی می پرسن (هر کدوم از یه ورودی) هوش مصنوعی در آنِ واحد، به هرچهل نفر جواب های مختص خودشون رو میده با توجه به ذات حقیقی خودش (منبعش). خب ما اینجا 40 هوش مصنوعی مختلف داریم؟ نه ! اینا همون هوش مصنوعی واحد هستن.
یک سیستم بسیار پیشرفته و پیچیده از ورودی های روحانی در ذره ذره ی جهانی هستی، که همشون مرتبه ای هستن از خداوند که به مرحله ی ظهور (ظاهر شدن جهان هستی که در زمان خلقت از مرحله ی پنهان (معنا) به مرحله ی موجود و ظهور اومدن) پا گذاشتن تا ارتباط بین دنیای معنوی و مادی شکل بگیره و اینا چیزی نیستن جز خداوند واحد و یکتا که اگر نباشن، اون جهان ظاهر شده هم نخواهد بود.
یک سیب کامل (خدا) و یک صفحه ی هولوگرام (خدا) که به میلیارد ها میلیارد قسمت تقسیم میشه و روی هر صفحه ی تقسیم شده یک سیب کامل (خدا) نمایش داده میشه!
اینا اون چیزی بود که سعی داشتم بگم. سخت بود توضیح دادنش. :khaneh:
این بحثش خیلی پیچیده هست. امیدوارم توضیحات زیادی که میدم سر شمارو درد نیاره.:Nishkhand:
خب ببینین ساده ترین مثالی که میتونم بزنم همون هولوگرام هست. شما یک تصویر سیب کامل رو به یک صفحه ی هولوگرام بتابونین. بعد طی اون اعمالی که انجام میشه تصویر سیب رو به صورت سه بعدی می تونین ببینین، حالا صفحه رو به دو قسمت تقسیم کنین، در هر صفحه ی تقسیم شده، شما باز یک سیب کامل میبنین ... باز دوباره اونو به چهار قسمت تقسیم کنین. توی هر قسمت باز هم یک سیب کامل میبنین. یعنی تصویر سیب نصف و چهار قسمت نمیشه ! کامل می مونه.
...
با استفاده از مثال های گویا خیلی خوب منظورتون رو رسوندید، منتها بنظر بنده باز اشکال وارد هست، مثلا در مثال هولوگرام، سیبی که تصویرش بدون تغییر می تونه به بینهایت تقسیم بشه سیب واقعی نیست و اثرات سیب واقعی رو نداره، در واقع یک توهم هست که در برخورد با دستگاه ادراکی و ذهن ما خودش رو بصورت سیب نشون میده. سیب واقعی هیچ وقت نمیتونه چنین ویژگی داشته باشه. در واقع ما در اونجا سیب نداریم بلکه چیز دیگری هست که برای ما توهم سیب رو ایجاد میکنه. در حالی که میدونیم چنین چیزی در مورد خدا صدق نمیکنه. اگر چنین چیزی در مورد خدا بگیم یعنی خدا تنها یک توهم هست، یعنی اصل وجود با امور دیگه است و خدا به صورت یک هولوگرام بر آونها افتاده، به عبارت دیگه خدا موجودی اعتبار خواهد شد که تنها در ذهن ما وجود داره ...
یک سیب کامل (خدا) و یک صفحه ی هولوگرام (خدا) که به میلیارد ها میلیارد قسمت تقسیم میشه و روی هر صفحه ی تقسیم شده یک سیب کامل (خدا) نمایش داده میشه!
اگر خدا رو سیب کامل در نظر بگیریم، دیگه نمیتونیم از وجود صفحه هولوگرام و تقسیم اون به میلیاردها صفحه دیگه صحبت کنیم، چون در این صورت دو موجود خواهیم داشت، یکی خدا و دیگری صفحه هولوگرام، بنابراین دیگه خدا بسیط و بینهایت و مطلق وجود نخواهد بود که چنین چیزی در تضاد با تعریف خداست. از طرف دیگه اگر بپذیریم که خدا بسیط بینهایت هست دیگه نمیتونیم از میلیاردها قسمت صحبت کنیم، چون بسیط قسمت و جزء نداره ...
با استفاده از مثال های گویا خیلی خوب منظورتون رو رسوندید، منتها بنظر بنده باز اشکال وارد هست، مثلا در مثال هولوگرام، سیبی که تصویرش بدون تغییر می تونه به بینهایت تقسیم بشه سیب واقعی نیست و اثرات سیب واقعی رو نداره، در واقع یک توهم هست که در برخورد با دستگاه ادراکی و ذهن ما خودش رو بصورت سیب نشون میده. سیب واقعی هیچ وقت نمیتونه چنین ویژگی داشته باشه. در واقع ما در اونجا سیب نداریم بلکه چیز دیگری هست که برای ما توهم سیب رو ایجاد میکنه. در حالی که میدونیم چنین چیزی در مورد خدا صدق نمیکنه. اگر چنین چیزی در مورد خدا بگیم یعنی خدا تنها یک توهم هست، یعنی اصل وجود با امور دیگه است و خدا به صورت یک هولوگرام بر آونها افتاده، به عبارت دیگه خدا موجودی اعتبار خواهد شد که تنها در ذهن ما وجود داره ...
ممنون. خب خدا یه موجود مادی مثل سیب نیست. یک نوع حقیقت معنوی هست. در واقع اگر شما ذهنیتتون رو نسبت به خدا تغییر بدین، میبینین که مشکل حل میشه. در واقع آیا خدا برای شما (انسان های مادی) چیزی غیر از ذهن شماست؟ یعنی آیا شما خدارو میبینی؟ میتونی لمس کنی؟ میتونی مکانشو تشخیص بدی؟ نمیشه و نمیتونی ! در این دنیای مادی تنها جایی که میشه خدارو متصور شد، ذهن هست و تنها جایی که میشه حسش کرد، درون هست.
خدا یک موجود مادی نیست، یک چیز معنوی هست.
و شما تا زمانی چنین احساسی نسبت به خدارو خواهی داشت که در عالم مادی قرار گرفتی. زمانی که به عالم معنوی که عرصه ی خداوند هست پای بذارین میتونین حقیقت الهی رو درک کنین. چون الان شما جنس کالبدی که درش قرار گرفتین در جهت یک دنیای معنوی نیست، بلکه در جهت دنیای مادی هست و این کالبد به تناسب میزان تواناییش میتونه درکی از خدارو داشته باشه، خداهم این رو میفهمه و برای ما نسبت به میزان درک و فهممون (توانایی) مسئولیت گذاشته.
اگر خدا رو سیب کامل در نظر بگیریم، دیگه نمیتونیم از وجود صفحه هولوگرام و تقسیم اون به میلیاردها صفحه دیگه صحبت کنیم، چون در این صورت دو موجود خواهیم داشت، یکی خدا و دیگری صفحه هولوگرام، بنابراین دیگه خدا بسیط و بینهایت و مطلق وجود نخواهد بود که چنین چیزی در تضاد با تعریف خداست. از طرف دیگه اگر بپذیریم که خدا بسیط بینهایت هست دیگه نمیتونیم از میلیاردها قسمت صحبت کنیم، چون بسیط قسمت و جزء نداره ...
خب ببینین همه ی مخلوقات از خدا هستن و خب خدا مالک اوناست منظور من هم از صفحه هولوگرام (خدا) ...همین مسئله هست.
ویرایش : خب ببینین همه ی مخلوقات از خدا هستن و خب خدا مالک اوناست منظور من هم از صفحه هولوگرام (خدا) ...همین مسئله هست. میدونین مثل این، شما خدایی (سیب) و بعد بعد یه از هیچ یه آینه خلق میکنی (آینه ی مخلوق برای بودن به شما نیازمنده و شما اگر از درونش بری، اون نخواهد بود) و آینه رو میندازی زمین (آینه = صفحه هولوگرام) و بعد با چاقو اون رو به صد بخش تقسیم میکنی و جلوش وا میستی توی هر آینه شما به صورت کامل نشون داده میشی. حالا از درون هر یه آینه یک انسان مادی می آفرینی. انسان مادی برای بودن به اون آینه که شما باشی نیازمنده. انسان مادی اگر به درون آینه لبخند بزنه (کار خوب)، شما به اون لبخند میزنی و اینطوری خود آینه خوشحال میشه و اون انسان در مکانی بهتر قرار میگیره. اگر انسان مادی به آینه اخم کنه (کار بد)، شما(خدا) از اون ناراحت میشین و آینه هم ناراحت میشه و اون مکان برای انسان بد میشه.
در واقع برای اینکه شما (انسان ها و موجودات مادی) بتونین با فضای معنوی و حقیقت اصلی (خدا) ارتباط برقرار بکنین نیازمند این ورودی ها روحانی هستین تا این دو جهان رو به هم مرتبط کنه و در این صورت طبق حرفی که شما زدین، شما تجلیات و مرتبه های خداوند رو احساس میکنین ، نه خودش رو. و این هست دنیای امتحان.
ممنون. خب خدا یه موجود مادی مثل سیب نیست. یک نوع حقیقت معنوی هست. در واقع اگر شما ذهنیتتون رو نسبت به خدا تغییر بدین، میبینین که مشکل حل میشه. در واقع آیا خدا برای شما (انسان های مادی) چیزی غیر از ذهن شماست؟ یعنی آیا شما خدارو میبینی؟ میتونی لمس کنی؟ میتونی مکانشو تشخیص بدی؟ نمیشه و نمیتونی ! در این دنیای مادی تنها جایی که میشه خدارو متصور شد، ذهن هست و تنها جایی که میشه حسش کرد، درون هست.
خدا یک موجود مادی نیست، یک چیز معنوی هست.
و شما تا زمانی چنین احساسی نسبت به خدارو خواهی داشت که در عالم مادی قرار گرفتی. زمانی که به عالم معنوی که عرصه ی خداوند هست پای بذارین میتونین حقیقت الهی رو درک کنین. چون الان شما جنس کالبدی که درش قرار گرفتین در جهت یک دنیای معنوی نیست، بلکه در جهت دنیای مادی هست و این کالبد به تناسب میزان تواناییش میتونه درکی از خدارو داشته باشه، خداهم این رو میفهمه و برای ما نسبت به میزان درک و فهممون (توانایی) مسئولیت گذاشته.
اگر اشتباه نکنم شما معتقد هستین این مسایل رو با کشف و شهود بهتر میشه فهمید تا عقل
خب ببینین همه ی مخلوقات از خدا هستن و خب خدا مالک اوناست منظور من هم از صفحه هولوگرام (خدا) ...همین مسئله هست.
اگر خدا وجودی بسیط و بینهایت باشه دیگه صحبت از همه مخلوقات معنایی نخواهد داشت ...
اگر اشتباه نکنم شما معتقد هستین این مسایل رو با کشف و شهود بهتر میشه فهمید تا عقل
والا من خودم این مسائل رو از طریق عقل فهمیدم. که البته مسائلی هم رخ داد که نسبت به حضور خدا بیشتر معتقد بشم اما خب قبلش تلاش های زیادی داشتم تا از طریق عقل و نظریه پردازی همراه با مسائل دینی، به وجود خدا پی ببرم.
اگر خدا وجودی بسیط و بینهایت باشه دیگه صحبت از همه مخلوقات معنایی نخواهد داشت ...
خب شما دو کلمه رو به عنوان یک نماد قرار دادین و میخواین از مطلب دور بشین. بینهایت از چی ساخته میشه؟ از کثرت اعداد که پایان نداشته باشه. بسیط چیه ؟ یعنی یه چیز صاف و بزرگ بدون ترکیب و جزئیات. اصلا ترکیب این دو کلمه از نظر معنایی در تضاد هم هستن ! اما خب من طبق اون مطالبی که مطرح کردم دارم میگم بی نهایت و بسیط در تضاد نیستن و جواب شمارو هم دادم تا جایی که تونستم.
بنظر شما با توجه به توصیفی که از خدا شده، خدا میتونه انسان بودن رو درک کنه؟
منظور از توصیفی که از خدا شده چیه؟ (من تاپیک رو با دقت دنبال نکردم) اگر منظور قاعده بسیط الحقیقه ست، فکر نمی کنم دیگه علم داشتن خدا موضوعیت داشته باشه. شما وقتی علم دارید که شما باشید، معلوم هم باشه، بعد شما می شید عالم. وقتی فقط شما باشید و جایی برای بودن دیگه ای باقی نگذاشته باشید دیگه صحبت به علم داشتن هم نمی رسه.
بحث خوبی داشته باشید.
بنده در پست های قبل هم ذکر کردم که اعتقاد به وجود خدا با اعتقاد به یک تعریف خاص از او فرق میکند، بنابراین شبهه وارد کردن به یک تعریف خاص از خدا به معنای زیر سوال بردن وجود او نیست
با سلام
من پست ها را همگی مطالعه کرده ام. دیدم دوستان پاسخ های نسبتاً مناسبی داده بودند که شما در جواب فرموده اید که نباید فرض کنید وجود خدا ثابت شد است. کلا سوال شما وقتی جای مطرح شدن دارد که وجود خدا از طرق دیگری برایتان اثبات شده باشد حال دارید بر سر این شبهه بحث می کنید. دو تاپیک مجزا من در این زمینه با کارشناسان بحث کرده ام. مفید است مطالعه بفرمایید که دوباره کاری نشود (البته مسئله کامل حل نشد دلیلش هم نیازمندی به مطالعات فلسفی عمیقتر بود):
منظور از توصیفی که از خدا شده چیه؟ (من تاپیک رو با دقت دنبال نکردم) اگر منظور قاعده بسیط الحقیقه ست، فکر نمی کنم دیگه علم داشتن خدا موضوعیت داشته باشه. شما وقتی علم دارید که شما باشید، معلوم هم باشه، بعد شما می شید عالم. وقتی فقط شما باشید و جایی برای بودن دیگه ای باقی نگذاشته باشید دیگه صحبت به علم داشتن هم نمی رسه.
بحث خوبی داشته باشید.
با سلام
در صورتی که فقط عالِم وجود داشته باشد علمِ عالِم به وجود خود ممکن است و این یک علم حضوری است. نهایتاً باید عرض شود همه علوم حضوری هستند. چه آن هایی که عالم و معلوم یکی هستند و چه آن هایی که معلوم را جدای از عالم فرض می کنیم.
کلا سوال شما وقتی جای مطرح شدن دارد که وجود خدا از طرق دیگری برایتان اثبات شده باشد حال دارید بر سر این شبهه بحث می کنید.
با سلام
لزوما اینطور نیست، هر مکتبی خدا رو یک طور تعریف کرده، مسیحی یه جور، یهودی یه جور، مسلمون یه جور، بودایی یه جور، اون قبیله آفریقایی یه جور، یونانیان باستان یه جور و ... حتی در خود اسلام هم خدا یکجور تعریف نشده، فلاسفه خدا رو یه جور تعریف کردن، عرفا یه جور دیگه، قرآن یه جور و ...
حالا فرض کنید کسی به خدا اعتقاد نداره، و دلیلش هم اینه که هیچ کدوم از این تعاریف نتونستن عقلش رو اقناع کنن و دلیل بی اعتقادی این فرد صرفا تعریف های ناقصی هست که از خدا شده، خب حالا این فرد، در عین بی اعتقادی، میاد و میخواد تعریف شما از خدا رو زیر سوال ببره، چرا احساس میکنید این فرد حق چنین سوالی رو نداره؟ چرا این فرد اول باید به وجود خدا معتقد باشه تا بعد بتونه این سوال رو بپرسه؟
دقت بفرمایید که برای برخی پیش نیاز اعتقاد به خدا، اقناع عقلی هست نه برعکس
بنده با فلسفه غریبه نیستم، اگر در مورد سوالاتی که در اون پست مطرح شدن نظری دارن، ممنون میشم مطرح کنید
[quote=L.E.O;744716]لزوما اینطور نیست، هر مکتبی خدا رو یک طور تعریف کرده، مسیحی یه جور، یهودی یه جور، مسلمون یه جور، بودایی یه جور، اون قبیله آفریقایی یه جور، یونانیان باستان یه جور و ...حتی در خود اسلام هم خدا یکجور تعریف نشده، فلاسفه خدا رو یه جور تعریف کردن، عرفا یه جور دیگه، قرآن یه جور و ...[/quote]
این فرمایش صحیحی است اما شما دارید سوال رو از یک سایت اسلامی می پرسید پس دارید درمورد خدای مورد باور مسلمانان صحبت می کنید نه ادیان دیگر.
خداوند در اسلام بالذاته قابل تعریف نیست. اما خداوند را به اسما و صفاتش می شناسند. بین فلاسفه و عرفا و قرآن و متکلمین هم هیچ تفاوت پر اهمیتی در زمینه اسما و صفات نیست. انچه مورد اختلاف است مربوط به به رابطه خدا با خلق، با زمان و ... می شود که این ها تعریف از خدا نیستند. اسمائ و صفات هم نیستند بلکه نحوه درک هر کس از چگونگی همان اسما و صفات است.
این اختلافات در بحث شما مسئله ای ایجاد نمی کند. چون طرف مورد سوال شما مشخص می کند که از زبان کدام عقیده دارد پاسخ می دهد.
حالا فرض کنید کسی به خدا اعتقاد نداره، و دلیلش هم اینه که هیچ کدوم از این تعاریف نتونستن عقلش رو اقناع کنن و دلیل بی اعتقادی این فرد صرفا تعریف های ناقصی هست که از خدا شده، خب حالا این فرد، در عین بی اعتقادی، میاد و میخواد تعریف شما از خدا رو زیر سوال ببره، چرا احساس میکنید این فرد حق چنین سوالی رو نداره؟ چرا این فرد اول باید به وجود خدا معتقد باشه تا بعد بتونه این سوال رو بپرسه؟
شخصی که به خدا اعتقاد ندارد را نمی شود با القائات زیر به خدا معتقد کرد مگر بخواهد حتما به یک چیزی معتقد باشد:
«ببین خدا چقدر خوب است پس به آن باور داشته باش»
یا اینکه «ببین همه تعاریف و نتایج حاصل از آن تعاریف با هم جور درمی آید پس بپذیر که خدا وجود دارد»
.
مثل این می ماند که یک دنیای خیالی را تعریف کنید که کسی نتواند عملا برای آزمایش و مشاهده به آنجا دسترسی داشته باشد و همه تعاریف و منطق و نتایج حاصل از آن با هم جور دربیاید (مثلا چیزی شبیه هری پاتر) بعد بگوییم که ببینید هیچ تناقضی در آن نیست پس این دنیا را باور داشته باشید.
خیر اول باید وجود آن دنیا را ثابت کند بعد درباره خصوصیاتش صحبت کند. انسان منطقی هم اول باید بخواهد وجود آن جهان ثابت شود بعد درباره جزئیاتش شبهه کند. چون هر سوالی که شما بپرسید او با فرض وجود آن جهان پاسخ می دهد و حق دارد هم این کار را بکند.
دقت بفرمایید که برای برخی پیش نیاز اعتقاد به خدا، اقناع عقلی هست نه برعکس
خوب عقلا از طریق براهین موجود قانعش میکنیم که خداوند هست. خداوند واجب الوجود است. علت العلل است سپس سایر نتایج ... .
بنده با فلسفه غریبه نیستم، اگر در مورد سوالاتی که در اون پست مطرح شدن نظری دارن، ممنون میشم مطرح کنید
دوستان جوابهای خوبی داده بودند. پاسخ شما این بود که فرض نکن خدا هست و پاسخ بده.
مثل این می ماند که من از شما بپرسم:
- اگر پروتون ها در هسته در کنار هم وجود دارند چگونه نیروی دافعه آنها نسبت به هم باعث متلاشی شدن هسته اتم نمی شود؟؟؟
- شما پاسخ دهید نیروی دیگری به نام نیروی هسته ای قوی آن ها را نگه می دارد و ... .
- من بگویم الان شما با فرض اینکه پروتون ها حتما در هسته وجود دارند پاسخ گفته اید و من در همین مورد شک کرده ام و شما حق ندارید از این فرض استفاده کنید.
میبینید که این سوال درست نیست. می دانیم از طرق دیگر قطعی شده است که پروتون ها در هسته وجود دارند و ما با هیچ شبه ای از این رای خود برنمیگردیم بلکه صرفاً دنبال دلیلی برای متلاشی نشدن هسته می گردیم.
سوال شما هم همین طور است:
نفر الف - سوال: علم موجود کامل به ناقص چگونه ممکن است؟ ربط ثابت به متغیر چگونه ممکن است؟ ربط موجود بالفعل به بالقوه چگونه ممکن است؟
نفر ب- جواب: با توجه به فلان خصوصیات که برایموجود کامل و ثابت و بالفعل اثبات می شود نتیجه میگیریم که ..... .
نفر الف - خیر این پاسخ درست نیست شما وجود موجود کامل و ثابت و بالفعل را فرض گرفته اید !!!
نفس سوال شما چه بپذیرید و چه نپذیرید وجودش را پیشفرض گرفته است. صورت اصلی سوال شما این است:
اگر خدا وجود دارد پس چطور .... .؟
اگر (الف صحیح است) پس (چطور ب صحیح است) ؟
در منطق لازم است که جواب سوال سبز رنگ با فرض صحت گزاره قرمزرنگ داده شود . نفس سوال اینگونه است.
اگر کسی دارد درباره صحت گزاره قرمزرنگ بررسی میکند با بررسی گزاره سبزرنگ به جایی نمی رسد.
اما اگر کسی دارد غلط بودن گزاره قرمزرنگ را ثابت میکند می تواند با فرض صحت گزاره قرمزرنگ ادامه دهد تا به تناقض برسد انگاه بر اساس برهان خلف میگوید عکس گزاره قرمزرنگ صحیح است یعنی خودش غلط است.
حال شما می توانید وجود خدا را فرض بگیرید و در ادامه به تناقض برسید و بگویید پس خدا نیست. اما در حین استدلال نمی توانید بگویید که وجود خدا هنوز ثابت نشده است چون دارید با فرض وجودش شروع به استدلال می کنید که به تناقض برسید.
این فرمایش صحیحی است اما شما دارید سوال رو از یک سایت اسلامی می پرسید پس دارید درمورد خدای مورد باور مسلمانان صحبت می کنید نه ادیان دیگر.
خداوند در اسلام بالذاته قابل تعریف نیست. اما خداوند را به اسما و صفاتش می شناسند. بین فلاسفه و عرفا و قرآن و متکلمین هم هیچ تفاوت پر اهمیتی در زمینه اسما و صفات نیست. انچه مورد اختلاف است مربوط به به رابطه خدا با خلق، با زمان و ... می شود که این ها تعریف از خدا نیستند. اسمائ و صفات هم نیستند بلکه نحوه درک هر کس از چگونگی همان اسما و صفات است.
این اختلافات در بحث شما مسئله ای ایجاد نمی کند. چون طرف مورد سوال شما مشخص می کند که از زبان کدام عقیده دارد پاسخ می دهد.
...
با سلام و تشکر از پاسختون
بنا بر فرمایش شما فرض رو بر این میذاریم که وجود خدا برای ما ثابت شده، فقط و فقط وجود خدا
حالا با این پیش فرض، من سوالم رو می پرسم که آیا:
خدا آنچنان که در اسلام تعریف شده میتواند موجودات مادی را درک کند یا خیر؟
به عبارت دیگر
من (نوعی) به وجود خدا اعتقاد دارم اما در تعریف اسلام از خدا مسایلی میبینم که بنظرم با عقل جور در نمیان، یکی از اون مسایل این هست که چنین خدایی بنا بر تعریف نمیتواند موجودات مادی از جمله انسان را درک کند
اکثر دوستان در پست های قبل در جواب این سوال به مساله تشکیک وجود اشاره کردن و سعی کردن از اون طریق علم خدا به موجودات مادی رو اثبات کنن که بنده قانع نشدم، البته این به این معنا نیست که این نظر درست نیست، شاید دلیلش اینه که دوستان نتونسن خوب منو قانع کنن، به هر حال اگر نظری در مورد اون سوالات دارید ممنون میشم مطرح کنید شاید این مساله برای من حل بشه
لازم به ذکره سوالاتی که در پست ۱۴۳ مطرح شدن همه با فرض وجود خدا و طبق تعریف اسلام از خدا مطرح شدن
اکثر دوستان در پست های قبل در جواب این سوال به مساله تشکیک وجود اشاره کردن و سعی کردن از اون طریق علم خدا به موجودات مادی رو اثبات کنن که بنده قانع نشدم، البته این به این معنا نیست که این نظر درست نیست، شاید دلیلش اینه که دوستان نتونسن خوب منو قانع کنن، به هر حال اگر نظری در مورد اون سوالات دارید ممنون میشم مطرح کنید شاید این مساله برای من حل بشه
با سلام خدمت شما دوست عزیز
البته من خودم در این سایت پرسشگر هستم و خیلی مسائل حل نشده روی هم برای من تلنبار شده است. مسئله علم خدا به اشیاء هم برای خیلی ها حل نشده است چون خیلی به ذات خدا نزدیک می شود که قابل درک برای مخلوق نیست. تقریباً هر کسی نظری دارد و هر نظریه هم نکات ضعف و قوت خودش را دارد.
قبل از شروع بحث باید واژه های مورد استفاده تعریف شده و همه متوجه باشند که در چه مورد دارند صحبت می کنند. کلمه کلیدی سوال شما «درک» است. من پاسخ های دوستان را که می دیدم متوجه شدم که بر اساس معنای فلسفی ادراک پاسخ گفته اند و احتمالا شما منظورتان تعریف دیگری از درک بوده است.
در شناختِ «ادراک و علم و معرفت» تاریخچه طولانی را از زمان افلاطون تا کنون سپری کرده ایم که از مطالعه سیر آن نمیتوان گذشت. ابتدا فارابی معرفت را به دو نوع معرفت تصوری و معرفت تصدیقی تقسیم کرد. بعدها توسط فخر رازی و در ادامه آن خواجه نصیر الدین طوسی به مسئله وجود ذهنی پرداختند و به این ترتیب تعاریف جدیدی از علم و ادراک شکل گرفت. پیش از خواجه نصیر الدین طوسی در تعریف علم و ادراک گفته می شد:
«صورت حاصل شده شیء نزد عقل.»
فلاسفه آن دوره از جمله بوعلی سینا و فارابی و ... هم همین تعریف را به کار برده اند. ولی از زمان خواجه نصیرالدین طوسی به بعد، علم و ادراک به «وجود حقیقت و ماهیت شیء معلوم نزد عالم» تعریف شد و بدینسان، علم و ادراک معنای دیگری پیدا کرد و به عنوان نوعی از وجود شیء معلوم نزد عالم شناخته شد.
اهمیت مبحث وجود ذهنی تنها از این جنبه نیست که تعریف جدیدی از علم و ادراک به دست میدهد، بلکه بیشتر به این جهت است که پل ارتباطی میان ذهن و عین یا مدرِک و مدرَک را مشخص میکند و به همین دلیل، اساس و پایه معرفتشناسی فلسفی جدید به شمار میرود.مسئله مهم دیگر که در فلسفه اسلامی مطرح شد، تقسیم علم به علم حضوری و علم حصولی بود.
در علم حصولی اگرچه ذات معلوم برای عالم حاصل میشود، اما حصول ذات معلوم برای عالم به واسطه وجود ذهنی آن است که با وجود خارجیاش مغایر است؛ در حالی که در علم حضوری، معلوم با همان وجود اصلی خویش نزد عالم حاضر میشود و وجود خارجی معلوم با وجود آن برای عالِم مغایرت ندارد.
به تعبیری دیگر:
در علم حصولی ماهیت معلوم نزد عالِم با وجود ذهنی حاضر است؛
در علم حضوری عین وجود خارجی معلوم نزد عالِم حاضر و با عالِم اتحاد پیدا میکند.
استفاده از تقسیم علم به حضوری و حصولی بیشتر توسط ملاصدرا صورت گرفته است. قاعده «اتحاد عقل و عاقل و معقول» از دیگر ابتکارات فلسفی ملاّصدرا است که به قاعده فلسفی بسیار مهم دیگری انجامید؛ قاعدهای که پایه و اساس بینشی جدید در فلسفه معرفت به شمار میرود. این قاعده عبارت است از «نشئت گرفتن علم حصولی از علم حضوری» که میتوان آن را انقلابی در جهان فلسفه معرفت قلمداد کرد. ملاّصدرا بر اساس نظریه «اتحاد عقل و عاقل و معقول» معتقد است در معرفت، قوه مدرکه و ادراککننده و ادراکشونده، سه چیز مستقل از یکدیگر نیستندو نمیتوانند باشند. در هر عمل ادراکی حادثهای که اتفاق میافتد این است که وجودی پدید میآید که فعل نفس است. این وجود در همان حال که نوعی وجود شیء ادراکشونده است در ظرف ادراک، نوعی وجود برای نفس ادراککننده است. نفس ادراککننده این وجود را، که فعل خویش است، به وسیله قوّه فاعله ادراکی خویش آفریده است.
این قوّه ادراکی در حقیقت چیزی جز خود نفس در مرتبه فعل و تأثیر نیست.
حال وقتی میگوییم علت به معلول خویش علم حضوری دارد دو نوع علم علت به معلول متصور است. یکی علم پیشین که میشود همان علم ذاتی علت به معلول، یعنی علت، وجود معلول را به نحو بسیط در خود دارد و علم علت به معلول در این نظر به معنای علمِ علت به ذات خودش است. دیگر تصور ما از علم علت به معلول، علم پسین نام دارد یا به عبارتی علم فعلی.این علم پس از صدور فعل از علت است. علت به معلول خود به این نحو علم دارد به این معنا که به فعل خود علم دارد. یعنی ساده بگویم که می داند دارد چه کار می کند.
یعنی خداوند حضوراً به ما علم دارد هم بصورت پسین و ذاتی که علمش واجب بالذاته است. و علم دارد به معلول خود به نحو پسین که همانطور که معلول واجب بالغیر است پس علم خدا به معلول در این مرتبه نیز واجب بالغیر است و فنا شدنی است. ممکن است این فنا شدنی بودن علم خدا برای خیلی ها قابل درک نباشد چون ما عادت کرده ایم که به صورت ذهنی اشیائ علم پیدا کنیم و صورت ذهنی نزد حافظه ما محفوظ می ماند. در حالی که علم خدا از نوع حضوری بوده و نیازی به حافظه ندارد بلکه معادل حافظه همان علم ذاتی او به مخلوقات است که از آن به خزائن علم الهی یاد می شود.
با توجه به توضیحات فوق نه تنها خداوند به مخلوقات خود علم دارد و آن ها را درک می کند بلکه بسیار بیشتر از خود مخلوقات هم به آن ها علم دارد. هم علم پسین و هم علم پیشین.
-------------------------------------------
اما شما در سوال خود اشاره به یک معنا بسیار سطحی و تنزل یافته و رقیق شده از ادراک که در مباحث روانشناسی کاربرد دارد داشته اید که معادل کلمه understanding است. یعنی وقتی من به یک نفر که غمگین است دلداری می دهم او میگوید تو نمی توانی من را درک کنی. وقتی شما می فرمایید خداوند نمی تواند مخلوق نیازمند را درک کند احتمالا منظورتان این معنا از درک است.
حال با توضیحات فوق می توان با اندکی تفکر متوجه شد که این معنا از درک چقدر غیر قابل کاربرد در مقوله علم الاهی است. چرا که علم خدا به اشیا کاملا حضوری است و نیازی به understanding ندارد. خداوند به همه اشیاء ذاتاً و فعلاً علم پسین و پیشین دارد (این ها اثبات می شوند نه این که صرفاً اعتقاد داریم که اینگونه اند.) وقتی شما احساس نیاز میکنید این نیاز شما را نه تنها خیلی اعلاتر از حدی که خود شما درک می کنید بلکه در مرتبه وجودی خود شما نیز حضوراً معلوم اوست.
تعریف اسلام از خدا و نحوه علم خدا به خود و مخلوق بسیار واضح است:
با سلام خدمت شما دوست عزیز
البته من خودم در این سایت پرسشگر هستم و خیلی مسائل حل نشده روی هم برای من تلنبار شده است. مسئله علم خدا به اشیاء هم برای خیلی ها حل نشده است چون خیلی به ذات خدا نزدیک می شود که قابل درک برای مخلوق نیست. تقریباً هر کسی نظری دارد و هر نظریه هم نکات ضعف و قوت خودش را دارد.
قبل از شروع بحث باید واژه های مورد استفاده تعریف شده و همه متوجه باشند که در چه مورد دارند صحبت می کنند. کلمه کلیدی سوال شما «درک» است. من پاسخ های دوستان را که می دیدم متوجه شدم که بر اساس معنای فلسفی ادراک پاسخ گفته اند و احتمالا شما منظورتان تعریف دیگری از درک بوده است.
در شناختِ «ادراک و علم و معرفت» تاریخچه طولانی را از زمان افلاطون تا کنون سپری کرده ایم که از مطالعه سیر آن نمیتوان گذشت. ابتدا فارابی معرفت را به دو نوع معرفت تصوری و معرفت تصدیقی تقسیم کرد. بعدها توسط فخر رازی و در ادامه آن خواجه نصیر الدین طوسی به مسئله وجود ذهنی پرداختند و به این ترتیب تعاریف جدیدی از علم و ادراک شکل گرفت. پیش از خواجه نصیر الدین طوسی در تعریف علم و ادراک گفته می شد:
«صورت حاصل شده شیء نزد عقل.»
فلاسفه آن دوره از جمله بوعلی سینا و فارابی و ... هم همین تعریف را به کار برده اند. ولی از زمان خواجه نصیرالدین طوسی به بعد، علم و ادراک به «وجود حقیقت و ماهیت شیء معلوم نزد عالم» تعریف شد و بدینسان، علم و ادراک معنای دیگری پیدا کرد و به عنوان نوعی از وجود شیء معلوم نزد عالم شناخته شد.
اهمیت مبحث وجود ذهنی تنها از این جنبه نیست که تعریف جدیدی از علم و ادراک به دست میدهد، بلکه بیشتر به این جهت است که پل ارتباطی میان ذهن و عین یا مدرِک و مدرَک را مشخص میکند و به همین دلیل، اساس و پایه معرفتشناسی فلسفی جدید به شمار میرود.مسئله مهم دیگر که در فلسفه اسلامی مطرح شد، تقسیم علم به علم حضوری و علم حصولی بود.
در علم حصولی اگرچه ذات معلوم برای عالم حاصل میشود، اما حصول ذات معلوم برای عالم به واسطه
وجود ذهنی آن است که با وجود خارجیاش مغایر است؛ در حالی که در علم حضوری، معلوم با همان وجود اصلی خویش نزد عالم حاضر میشود و وجود خارجی معلوم با وجود آن برای عالِم مغایرت ندارد.
به تعبیری دیگر:
در علم حصولی ماهیت معلوم نزد عالِم با وجود ذهنی حاضر است؛
در علم حضوری عین وجود خارجی معلوم نزد عالِم حاضر و با عالِم اتحاد پیدا میکند.
استفاده از تقسیم علم به حضوری و حصولی بیشتر توسط ملاصدرا صورت گرفته است. قاعده «اتحاد عقل و عاقل و معقول» از دیگر ابتکارات فلسفی ملاّصدرا است که به قاعده فلسفی بسیار مهم دیگری انجامید؛ قاعدهای که پایه و اساس بینشی جدید در فلسفه معرفت به شمار میرود. این قاعده عبارت است از «نشئت گرفتن علم حصولی از علم حضوری» که میتوان آن را انقلابی در جهان فلسفه معرفت قلمداد کرد. ملاّصدرا بر اساس نظریه «اتحاد عقل و عاقل و معقول» معتقد است در معرفت، قوه مدرکه و ادراککننده و ادراکشونده، سه چیز مستقل از یکدیگر نیستندو نمیتوانند باشند. در هر عمل ادراکی حادثهای که اتفاق میافتد این است که وجودی پدید میآید که فعل نفس است. این وجود در همان حال که نوعی وجود شیء ادراکشونده است در ظرف ادراک، نوعی وجود برای نفس ادراککننده است. نفس ادراککننده این وجود را، که فعل خویش است، به وسیله قوّه فاعله ادراکی خویش آفریده است.
این قوّه ادراکی در حقیقت چیزی جز خود نفس در مرتبه فعل و تأثیر نیست.
حال وقتی میگوییم علت به معلول خویش علم حضوری دارد دو نوع علم علت به معلول متصور است. یکی علم پیشین که میشود همان علم ذاتی علت به معلول، یعنی علت، وجود معلول را به نحو بسیط در خود دارد و علم علت به معلول در این نظر به معنای علمِ علت به ذات خودش است. دیگر تصور ما از علم علت به معلول، علم پسین نام دارد یا به عبارتی علم فعلی.این علم پس از صدور فعل از علت است. علت به معلول خود به این نحو علم دارد به این معنا که به فعل خود علم دارد. یعنی ساده بگویم که می داند دارد چه کار می کند.
یعنی خداوند حضوراً به ما علم دارد هم بصورت پسین و ذاتی که علمش واجب بالذاته است. و علم دارد به معلول خود به نحو پسین که همانطور که معلول واجب بالغیر است پس علم خدا به معلول در این مرتبه نیز واجب بالغیر است و فنا شدنی است. ممکن است این فنا شدنی بودن علم خدا برای خیلی ها قابل درک نباشد چون ما عادت کرده ایم که به صورت ذهنی اشیائ علم پیدا کنیم و صورت ذهنی نزد حافظه ما محفوظ می ماند. در حالی که علم خدا از نوع حضوری بوده و نیازی به حافظه ندارد بلکه معادل حافظه همان علم ذاتی او به مخلوقات است که از آن به خزائن علم الهی یاد می شود.
با توجه به توضیحات فوق نه تنها خداوند به مخلوقات خود علم دارد و آن ها را درک می کند بلکه بسیار بیشتر از خود مخلوقات هم به آن ها علم دارد. هم علم پسین و هم علم پیشین.
-------------------------------------------
اما شما در سوال خود اشاره به یک معنا بسیار سطحی و تنزل یافته و رقیق شده از ادراک که در مباحث روانشناسی کاربرد دارد داشته اید که معادل کلمه understanding است. یعنی وقتی من به یک نفر که غمگین است دلداری می دهم او میگوید تو نمی توانی من را درک کنی. وقتی شما می فرمایید خداوند نمی تواند مخلوق نیازمند را درک کند احتمالا منظورتان این معنا از درک است.
حال با توضیحات فوق می توان با اندکی تفکر متوجه شد که این معنا از درک چقدر غیر قابل کاربرد در مقوله علم الاهی است. چرا که علم خدا به اشیا کاملا حضوری است و نیازی به understanding ندارد. خداوند به همه اشیاء ذاتاً و فعلاً علم پسین و پیشین دارد (این ها اثبات می شوند نه این که صرفاً اعتقاد داریم که اینگونه اند.) وقتی شما احساس نیاز میکنید این نیاز شما را نه تنها خیلی اعلاتر از حدی که خود شما درک می کنید بلکه در مرتبه وجودی خود شما نیز حضوراً معلوم اوست.
تعریف اسلام از خدا و نحوه علم خدا به خود و مخلوق بسیار واضح است:
خداوند به ظاهر که همان مخلوقات باشند و باطن که ذات خودش باشد علم دارد چرا که این علم حضوری است.
موفق باشید
با سلام و تشکر از وقتی که میذارید و پاسخ میدید
فرمایش شما کاملا صحیح است، بنده باید در ابتدا منظور خودم از درک و علم رو روشن میکردم. همونطور که شما هم بدرستی گفتید منظور من از درک همون understanding هست. بنظر بنده چنین درکی برای خدا، بنا بر تعریف اسلام، امکان ندارد. سعی میکنم با مثال منظورم رو روشن کنم.
لذت جنسی را در نظر بگیرید، لذتی که زن از رابطه جنسی میبره کیفیتش با لذت مرد متفاوت هست. وقتی میگویم خدا همه چیز را با برنامه و علم به جزییات خلق کرده یعنی خدا هم درکی از لذت زن دارد و هم لذت مرد، یعنی دو لذت متفاوت. تا اینجا ظاهرا مشکل خاصی نیست و قابل پذیرش است. اما وقتی لذت را تعریف میکنیم و آنرا در کنار تعریف (اسلام از) خدا قرار میدهیم میبینم که عقلا امکان ندارد خداوند درکی از لذت جنسی مرد/زن داشته باشد، چرا؟ چون:
خدا موجودی است که در ذاتش کاملا مجرد و بسیط هست، مجرد است یعنی تغییر و تحول در او راه ندارد و بسیط است یعنی کثرت و جز در او راه ندارد
در طرف دیگر لذت پدیده است که برای ایجاد شدن نیاز به دو شرط اساسی دارد، 1. تغییر 2. کثرت
1. تغییر به این دلیل که لذت چیزی نیست جز تجربه تغییر وضع از یک حالت به حالت دیگر، تغییر از نداشتن به داشتن، از نبودن به بودن، لذت چیزی نیست جز تجربه این لحضات تغییر، این لحضات شدن، به عبارت دیگر ماهیت لذت "شدن" هست، و به همین دلیل موجوداتی که شدن در اونها امکان نداره (مجردات) تجربه لذت هم در اونها امکان نداره
2. کثرت، به این دلیل که لذت وجودی مستقل (مثه سنگ) نداره، وجود لذت وجودی وابسته و ربطی هست، وابسته به عوامل ایجاد کننده اش، لذت چیزی نیست جز یک کیفیت ذهنی، یک کیفیت ذهنی که ماهیتش چیزی جز یک رابطه نیست، رابطه بین (مثلا) اندام دو نفر، بین هورمونها و سیستم عصبی، بین سلول های مختلف مغز و ... لذت چیزی نیست جز یک ارتباط خاص که بین این اجزا شکل میگیره و تا زمانی هست که این ارتباط وجود داشته باشه، به عبارت دیگه لذت عین این ارتباط هست، و این یعنی لذت (از هر نوع) برای بوجود امدن نیاز به بیش از یک طرف دارد، نیاز به کثرت و اجزا دارد، چرا که وجود ارتباط (لذت) بدون طرفین امکان نداره
از طرف لازمه ادراک خداوند از لذت متفاوت زن و مرد (و لذات مختلف الکیفیه میلیونها حیوان دیگه) این هست که در خداوند کثرت وجود داشته باشه، چون این لذات هر کدام کیفیتی متفاوت با دیگری دارن و بدهات عقلی بما میگه که تفاوت و اختلاف در یک وجود بسیط راه نداره
این فقط مثال لذت بود، این ایرادات رو میشه برای هر احساس انسانی مطرح کرد، مانند نحوه ادراک ما از رنگ، اگر این ایرادات وارد باشن خداوند هیچ درکی از رنگ و کیفیت جهان و زتدگی ما نخواهد داشت!! ادراک آسمان آبی، ابر سفید، آتش سرخ، پوست صورتی و ... همه و همه نیازمند همان دو شرط هست یعنی تغییر و کثرت ...
البته من در پست 143 دلایل دیگر هم مطرح کردم که برای تمرکز بحث اونها رو در این پست مطرح نمیکنم
.
.
.
شما در جوابتون فرمودین که:
خداوند به همه اشیاء ذاتاً و فعلاً علم پسین و پیشین دارد (این ها اثبات می شوند نه این که صرفاً اعتقاد داریم که اینگونه اند.)
در صورت امکان این علم پسین و پیشین خدا را با محوریت ایراداتی که در این پست مطرح کردم تشریح کنید
در صورت امکان این علم پسین و پیشین خدا را با محوریت ایراداتی که در این پست مطرح کردم تشریح کنید
با سلام
در اولین فرصت در حد توانم با هم مسئله را بررسی می کنیم. اصل مسئله برای خودم هم کاملا حل نشده. البته understanding ظاهراً برایم حل شده است. مقداری سعی در تصورش لازم است تا تصدیق به آن حاصل شود.
موفق باشید
با سلام و عرض ادب خدمت دوستان ارجمند
ضمن عذرخواهی از جناب L.E.O بابت تأخیری که مابین مباحث بوجود آمد از دوستان عزیزی که حقیقتا به زیبایی بحث را ادامه دادند تقدیر و تشکر می کنم:
با توجه به اینکه حضرت عالی قصد غور در مسئله علم الهی را دارید لازم است مطالبی را متذکر شویم:
مبحث چگونگی علم الهی به موجوادت مادّی از دیرباز مورد توجّه متکلیم، فلاسفه و حکما بوده است، حکیم متألّه جناب صدر المتألبهین هم به خوبی وارد این بحث شده و پاسخ هایی برای این پرسش داده است منتهی قبل از اینکه نظر خودش را بیان کند مقدمه ای کوتاه نوشته و در کتاب المبداء و المعاد می فرماید:
«اما تبیین کیفیت علم حق تعالی به اشیاء به گونه ای که محذوراتی چون «ایجاب واجب »،«فاعل و قابل بودن واجب » و «کثرت در ذات واجب » را لازم نیاورد از سخت ترین مسائل فلسفی است و کمتر کسی است که در این زمینه قدم نهاده و گرفتار لغزش و اشتباه نشده باشد.حتی شیخ الرئیس با همه تسلط و مهارت و ذکاوت ذهن که همترازش کمتر یافت می شود و شیخ اشراق - با آن صفای ذهن و ریاضت فراوان و ارتباطش باحکمت و دارا بودن مرتبه کشف - و دیگر حکیمان برجسته و بزرگ، مصون از خطا و اشتباه نبوده اند.وهرگاه حال بزرگان از فلاسفه چنین باشد حال کسانی که در بند عالم حس و ماده و گرفتار آمیختگی و پیوستگی با طبیعت اند چون خواهد بود؟
به جان خودم سوگند، دریافت این امر بزرگ به گونه ای که موافق با قواعد فلسفی و مطابق با اصول دینی و پیراسته از مناقشات و مؤاخذات علمی باشد، مختص کسانی است که در عالی ترین درجه اندیشه ورزی می باشند، زیرا مرتبه و درجه این مساله در عالی ترین مراحل اندیشه و تفکر قرار دارد ودر حقیقت تمام حکمت الهی همین است و به جهت صعوبت و پیچیدگی این مطالب است که بعضی از فلاسفه پیشین خود را گرفتار خطایی واضح و خسارتی بین نموده اند و علم الهی به اشیاء را منکر گشته اند.
در مورد علم خدا باشياء اقوال مختلفى است از اين قرار:
الف- عده از مشائيان گويند علم حق باشياء عبارت از ارتسام صور ممكنات است در ذات حق و حصول آنها حصول ذهنى است
ب- وجود صور اشياء در عالم خارج مناط و ملاك عالميت حق است و بنا بر اين علم ذات او باشياء غير وجود عالم نيست
ج- علم حق عبارت از اتحاد او است با صور معقوله اين عقيده و گفتار فورفوريوس است
د- علم حق باشياء عبارت از علم او است بثابتات ازليه و معدومات ممكنه كه ثبوت آنها بنحو ثبوت علمى است
و- علم حق به ممكنات علم اجمالى است و از راه علم او است بذات خود از آن جهت كه ذات او علت تامه تمام ممكنات است بر ترتيب و نظام معين و علم بعلت تامه موجب علم بمعلول است و ذات حق عالم بذات خود است پس ذات او عالم بتمام موجودات است و علم او بموجودات لازمه علم او است بذات خود و چنانكه وجود ما سواه تابع وجود او است علم آنها نيز تابع علم او ميباشد بذات خود «ثبت و تحقق ان العلم بالعلة التامة او المقتضية يوجب العلم بالمعلول بل ثبت ان العلم بذى السبب لا يحصل الا من جهة العلم بسببه» (اسفار ج 3 ص 46).
با توجه به اینکه بنا به فرمایش دانشمند محترم جناب حجه السلام ربّانی گلپایگنی نظر جناب ملّا صدرا در این رابطه صحیح ترین نظریه ها در این باب است، فرمایش ایشان را نقل کرده و امیدوارم حضرت عالی نیز با تحقیق در این رابطه و دقت در بیانات ایشان به پاسخ خود نائل آیید:
به نظر ایشان، ذات باری تعالی علم حضوری به ماعدا دارد، واجب تعالی به ذات خودش عالم است و علم به ذات که عین ذات است علم اجمالی به ماعدا است و با بساطتی که دارد اشیاء همانگونه که هستند مشهود اویند از این رو در عین علم اجمالی به ماعدا کشف تفصیلی از ماعدا هم دارد. (علم اجمالی در عین کشف تفصیلی؛ توضیحش را عرض خواهم کرد)
به نظر وی علم خداوند به وجود اشیاء، عین وجود آنهاست. (ر.ک.همان، ص 144.)
نظریه ی صحیح در باب علم الهی (طبق نظر استاد محترم جناب حجّه الاسلام ربّانی گلپایگانی)
نظریه ی صحیح در باب علم الهی همان نظریه ی صدرالمتألهین و پیروان حکمت متعالیه است که علامه طباطبایی( ره) هم آن را بر گزیده اند و حاصل آن این است که:
خداوند قبل از ایجاد موجودات، به آنها عالم است و علم ایشان عین ذات الهی است و علم او علم اجمالی است منتهی علم اجمالی در عین کشف تفصیلی یعنی برد و اثر این علم همان علم تفصیلی است اما به لحاط هویتش، جمع و جور است یعنی خاصیتش به اندازه ی همه ی هستی است اما به لحاظ وجودیش بسیط و واحد می باشد. به عبارت دیگر این که علم خداوند علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است یعنی علم او وجوداً واحد است اما به لحاظ انکشاف، در حد همه ی موجودات است. خیر و کمال بودن علم الهی نیز به همین است.
1. هر اندازه وجود موجودی دارای تحصل وتحقق بشتری باشد در عین بسیط بودن، احاطه ی بیشتری نسبت به کمالات در سایر موجودات دارد. همان گونه که در مورد صورت های متعاقب (به دنبال هم قرار گیرنده) بر ماده که در مسیر استکمال قرار دارد مشاهده می شود زیرا آخرین صورت مبدأ ومنشاء صدور و پیدایش همه ی آنچه از صور پیشین صادر می گردید می باشد به دلیل این که در عین وحدت از نظر قوت وجود مبادی همه ی آنها را داراست.
ازجمادی مردم و حیوان شدم از نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و انسان شدم پس نترسم کی ز حیوان سر زدم
باردیگر پس بمیرم از بشر تا بگیرم از ملائک بال و پر
نفس انسان یک فرایندی را طی می کند مثلا اول صورت جمادی دارد و بعد حیوانی و... آن صورت اخیر موجود واحدی است که خاصیت همه صور قبلی را دارد مثلا می تواند افعالی را که نفس در حالتی که صورت جمادی داشت و انجام می داد را انجام بدهد و همینطورافعال صور دیگررا . این که می گویندانسان جهان صغیر است به همین معنی است یعنی می شود همه ی جهان را در این انسان دید و وجودش یک برتری به این نحو دارد. پس می توان تصویر کرد که هر چه وجود قوی تر باشد به لحاظ مرتبه ی وجودی ، ولو جا نمی خواهد و جمع و جور تراست ـ مثل نفس نسبت به جماد جمع و جور تر هم است ـ احاطه اش بیشتر است و بیشتر منشأ اثر است.
2. هر گاه کمالی وجودی در یکی از موجودات محقق باشد اصل آن کمال به صورت کامل تر در علت آن موجود تحقق خواهد داشت. زیرا همه ی جهات وجودی معلول به علت موجد آن و درنهایت به علت العلل مستند می باشد و در نتیجه همه ی کمالات و خیرات در او تحقق خواهند داشت در عین اینکه از نقایص آنها منزه می باشد
با توجه به این دو مطلب، می گوییم واحب تعالی مبدأ فیاض همه ی موجودات است بنابر این ذات او در عین بساطت و احدیت واجد همه ی کمالات موجودات می باشد. پس با تعقل ذات خود ،همه ی اشیاء راتعقل نمود و این تعقل مقدم بر وجود آنهاست بنابر این علم خدا به موجودات قبل از آفرینش آنها ،در مرتبه ی ذات الهی حاصل است واز آن نظرکه حقیقت همه ی موجودات به صورت بسیط و یگانه در خدا موجود و معلوم اویند ، اجمالی خواهند بود واز آن نظر که همه ی موجودت نزد او نمایانند ، علم او تفصیلی خواهد بود واین همان علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است. (اسفار ج 6 ص 271 ـ 276 و تعلیقه ی علامه را در همان جا را ببینید که علامه طباطبایی ( ره) در توضیح این مطلب در پاورقی های اسفار می فرمایند :این نظریه ی ملا صدرا مبتنی است بر یک قاعده که آن قاعده عبارت است از این که : « بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیءٍ منها »)
بینی و بین الله در بحث علم خداوند زیباترین تصویر برای علم الهی و بهترین نظریه و کامل ترین دیدگاه را ملا صدرا داشتند. و این نظریه می تواند به زیبایی روایات گفته شده در این مورد را پوشش دهد.
... از آن نظرکه حقیقت همه ی موجودات به صورت بسیط و یگانه در خدا موجود و معلوم اویند ، اجمالی خواهند بود واز آن نظر که همه ی موجودت نزد او نمایانند ، علم او تفصیلی خواهد بود واین همان علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است ...
در صورت امکان این مطلب را به زبان ساده تر کمی بیشتر توضیح دهید، چون در ظاهر عینیت علم اجمالی با علم تفصیلی متناقض بنظر میرسد، چرا که یک امر واحد (در اینجا علم) نمیتواند همزمان هم مجمل باشد و هم مفصل، مگر اینکه معنایی دیگر از اجمال و تفصیل مد نظر باشد
در صورت امکان این مطلب را به زبان ساده تر کمی بیشتر توضیح دهید، چون در ظاهر عینیت علم اجمالی با علم تفصیلی متناقض بنظر میرسد، چرا که یک امر واحد (در اینجا علم) نمیتواند همزمان هم مجمل باشد و هم مفصل، مگر اینکه معنایی دیگر از اجمال و تفصیل مد نظر باشد
با سلام مجدد
تعریف علم اجمالی در اصول با تعریف علم اجمالی در فلسفه متفاوت است، آنچه در این جا مقصود است علم اجمالی در فلسفه هست ...
تعریف علم تفصیلی و اجمالی در فلسفه
علم تفصیلی علم به اشیاء متعدد است به صورتی که هر کدام متمایز از دیگری و جا هستند و علم اجمالی علمی است که به همه اشیاء به صورت واحد علم داشته باشیم، در این علم اشیا متمایز و جدای از یکدیگر نیستند؛ به بیان دیگر علم تفصیلی علم مرکب است و علم اجمالی علم بسیط.(شرح فصوص الحکم ص 150؛ نرم افزار کتابخانه حکمت اسلامی)
مثال معروفی که در این زمینه آورده میشود ایناست؛ زمانی که سؤالات متعددی از انسان پرسیده میشود ،انسان پاسخ همه آنها را نزد خویش حاضر میبیند و درک میکند که پاسخ همه آنها را میداند ولی به صورت اجمالی، این همان علم اجمالی است ولی وقتی شروع به پاسخ گفتن یکایک آنها میکند و هر یک از آنها را به تفصیل پاسخ میدهد علم تفصیلی است .
تعریف علم اجمالی و علم تفصیلی در علم اصول
هرگاه به چیزی قطع و یقین آمیخته با تردید پیدا شود، علم اجمالی میگویند. به بیان دیگر؛ در آن، دو جهت متمایز دیده میشود، جهت علمی و جهت تردیدی، یعنی از یک طرف، علم وجود دارد و از جهت دیگر، تردید.
اما چگونه ممکن است از یک طرف، علم و از طرف دیگر، تردید وجود داشته باشد؟
مانند این که یقین داریم در ظهر جمعه؛ مانند دیگر روزها نماز بر ما واجب است ولی نمیدانیم نماز جمعه واجب است یا نماز ظهر؟
در مقابل آن، علم تفصیلی داریم که به معنای عدم تردید و وجود یقین است، مثل اینکه قطع و یقین داریم که گوشت خوک حرام است و .. .
برای مطالعه بیشتر ر.ک:
فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا
المبداء و المعاد
اسفار اربعه جناب ملاصدرا
با توجه به این دو مطلب، می گوییم واحب تعالی مبدأ فیاض همه ی موجودات است بنابر این ذات او در عین بساطت و احدیت واجد همه ی کمالات موجودات می باشد. پس با تعقل ذات خود ،همه ی اشیاء راتعقل نمود و این تعقل مقدم بر وجود آنهاست بنابر این علم خدا به موجودات قبل از آفرینش آنها ،در مرتبه ی ذات الهی حاصل است واز آن نظرکه حقیقت همه ی موجودات به صورت بسیط و یگانه در خدا موجود و معلوم اویند ، اجمالی خواهند بود واز آن نظر که همه ی موجودت نزد او نمایانند ، علم او تفصیلی خواهد بود واین همان علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است. (اسفار ج 6 ص 271 ـ 276 و تعلیقه ی علامه را در همان جا را ببینید که علامه طباطبایی ( ره) در توضیح این مطلب در پاورقی های اسفار می فرمایند :این نظریه ی ملا صدرا مبتنی است بر یک قاعده که آن قاعده عبارت است از این که : « بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیءٍ منها »)
بینی و بین الله در بحث علم خداوند زیباترین تصویر برای علم الهی و بهترین نظریه و کامل ترین دیدگاه را ملا صدرا داشتند. و این نظریه می تواند به زیبایی روایات گفته شده در این مورد را پوشش دهد.
عرض سلام و احترام خدمت شما
با این تعریف باید گفت خداوند مثل سازنده ای که ماشینی را میسازد، با علم و آگاهی و تعقل دست به آفرینش مخلوقات زده است، در حقیقت آفریده های خداوند به نوعی ابداع و ابتکار محسوب میشوند. این در قرآن و ادعیه هم آمده است. با این حساب نباید توقع داشت که درک خداوند از احساسات آفریده هایش مشابه درک آنها از این احساسات باشد. درست متوجه شدم؟
با این تعریف باید گفت خداوند مثل سازنده ای که ماشینی را میسازد، با علم و آگاهی و تعقل دست به آفرینش مخلوقات زده است، در حقیقت آفریده های خداوند به نوعی ابداع و ابتکار محسوب میشوند. این در قرآن و ادعیه هم آمده است. با این حساب نباید توقع داشت که درک خداوند از احساسات آفریده هایش مشابه درک آنها از این احساسات باشد. درست متوجه شدم؟
با سلام و عرض ادب خدمت برادر بزرگوار جناب صراط
بله یقینا درک خداوند از احساسات آفریده هایش مشابه درک احساسات آفریده ها نیست؛ رسیدن به حقیقت این سخن لازمه اش این است که تحقیقی مبسوط در ارتباط با جمله «علم تفصیلی در عین علم اجمالی» داشته باشیم.
جناب هادی بنظر شما این جمله علم مطلق خدا را زیر سوال نمیبرد؟ اینکه خدا احساسات مخلوقات رو اونطور که هستند درک نمیکنه به این معنا نیست که اموری وجود دارن که در گستره علم خدا نیستن؟
حتی اگر ما «علم تفصیلی در عین علم اجمالی» را با تمام وجود درک کنیم و بپذیریم باز این جمله علم مطلق خدا را زیر سوال میبرد
بنظر من فلسفه بیش از آنکه مسایل مربوط به خدا را روشن کند، آنرا مبهم کرده و بیش از انکه به سوالات جواب بدهد ایجاد سوال کرده، به یک سوال جواب داده و ده سوال دیگر ایجاد کرده، فلاسفه به عنوان افرادی که بیش از دیگران تشنه فهمیدن و درک کردن همه چیز هستن خواسته اند خدا را هم بفهمند غافل از اینکه او "لیس کمثله شی" است. شاید اگر فلاسفه به عمق این جمله رسیده بودند هیچ وقت وارد این وادی نمی شدند.
وقتی درباره روح از پیامبر میپرسند، جواب میگیرند "امری است از سوی پروردگار و بشما جز اندی علم داده نشده"، روح که در برابر خدا چیزی نیست، غیر قابل فهم است، انتظار داریم با فلسفه بتوانیم خدا را بشناسیم؟!
بنظر من باید خدا را فقط آنگونه که قرآن و ادعیه و احادیث معرفی کرده اند بشناسیم و بپذیریم، و دیگر سعی نکنیم جلوتر برویم، خدای که زنده است و احساسات و عواطف ما را میفهمد، چطور؟ نمیدانیم، چرا که "لیس کمثله شی" ...
بنظر من فلسفه بیش از آنکه مسایل مربوط به خدا را روشن کند، آنرا مبهم کرده و بیش از انکه به سوالات جواب بدهد ایجاد سوال کرده، به یک سوال جواب داده و ده سوال دیگر ایجاد کرده، فلاسفه به عنوان افرادی که بیش از دیگران تشنه فهمیدن و درک کردن همه چیز هستن خواسته اند خدا را هم بفهمند غافل از اینکه او "لیس کمثله شی" است. شاید اگر فلاسفه به عمق این جمله رسیده بودند هیچ وقت وارد این وادی نمی شدند.
وقتی درباره روح از پیامبر میپرسند، جواب میگیرند "امری است از سوی پروردگار و بشما جز اندی علم داده نشده"، روح که در برابر خدا چیزی نیست، غیر قابل فهم است، انتظار داریم با فلسفه بتوانیم خدا را بشناسیم؟!
بنظر من باید خدا را فقط آنگونه که قرآن و ادعیه و احادیث معرفی کرده اند بشناسیم و بپذیریم، و دیگر سعی نکنیم جلوتر برویم، خدای که زنده است و احساسات و عواطف ما را میفهمد، چطور؟ نمیدانیم، چرا که "لیس کمثله شی" ...
با سلام مجدد خدمت برادر بزرگوار
فرمایش حضرت عالی متین است، فلاسفه چیزی فراتر از آیات روایات نفرمودند، نهج البلاغه مولای متّقیان امیر مومنان علی علیه السلام رو مطالعه بفرمایید بسیاری از فرمایشات امیر المومنین علی علیه السلام فلسفی است « داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمباینة» خداوند داخل در اشیا است ولی ممزوج با آنها نیست و خارج از آنهاست ولی مباین با آنها نیست. خب این سخن یعنی چه نباید در فرمایشات ائمه اطهار علیهم السلام تأمّل و تفکّر کرد، نباید با توسل به انوار وجودی حضرات ایشان علم به باطن سخنان ایشان راه یافت! بسیاری از عرفا، حکما به این مرتبه از علم رسیده اند و با استمداد از انوار وجودی حضرات ائمه معصومین علیهم السلام به حقایق سخنانشان بار یافتند منتهی انتقال این حقایق به افراد دیگر ممکن پذیر نیست مگر اینکه این حقایق را تنزّل داده و با زبان فلسفی بیان کنند.
شناساندن اوصاف کمالی خداوند متعال و صفاتِ جمال و جلال الهی به غیر از زبان فلسفی ممکن پذیر نیست؛ مگر اینکه فرد به مقام شهود و عرفان برسد و خود صفات کمالی الهی را با چشم دل نظاره کند.
پرسش خوبی که حضرت عالی در این تاپیک مطرح کرده بودید جوابی نداشت به غیر همین پاسخ زیبای جناب ملاصدرا که: «علم خدا به موجودات قبل از آفرینش آنها ،در مرتبه ی ذات الهی حاصل است واز آن نظرکه حقیقت همه ی موجودات به صورت بسیط و یگانه در خدا موجود و معلوم اویند، اجمالی خواهند بود واز آن نظر که همه ی موجودت نزد او نمایانند ، علم او تفصیلی خواهد بود واین همان علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است» منتهی برای اینکه بتوان به حقیقت این جمله دست یافت لا اقل می بایست بدایه الحکمه و نهایه الحکمه علامه طباطبایی را نزد استاد حاذق فراگرفت.
دوست عزیز
مصایبی که سرراه انسان های با احساس و مهربانی چون شما پیش میاد ، تقصیر خدا و یا درک ناقصش از انسان بودن نیست...
ما گاهی فراموش میکنیم که .. بهشت را به بها میدهند نه به بهانه ... اون چیزی که مد نظر شما و خیلی های دیگه هست ، بهشت و زمینی پاک و عاری از شیاطین جن و انس هست ...
ما زجر میکشیم چون از طبیعت پایه و خدایی خودمون فاصله گرفتیم .. میدونم که گاهی آدم از کوره در میره و خدا رو میکنه سیبلِ افکار و شکوه هاش ... میدونی چرا ؟ چون خدا رو انقدر توانا میدونیم که قادر هست ، با یک نظر ، همه مشکلات رو برطرف کنه ...
اینجا ، این دنیا ، دار آسایش و بهشت برین نیست ، چند صباحی هستیم و امتحان میشیم و برمیگردیم خونه خودمون .. فعلا مهمانیم ، اما این ضیافت ، ضیافت شیطان هم هست .
در اصل باید یقه ی شیطان رو بگیریم !!
آفریننده ی هر مخلوقی ، صددرصد به مخلوقش احاطه داره .. شما ببینید که یک مادر چطوری از حال و احوال فرزندش اطلاع داره و دلش ضعف میره بابت هر خاری که به چشم فرزندش میره " تازه اون خالق نیست ، واسطه ست ، پس ببین خالق چه احاطه و درکی داره !! "
دنیا خیلی بهم ریخته ست ، هیچ چیزی سرجاش نیست.. :geryeh: از ماست که بر ماست و جز این نیست ... انسانیم و انسانهای هم جنس خودمون خیانت میکنن و این آخر مصیبته ..
در درک خدا شک نکنید و صبور باشید ، از بالا به قضایا نگاه کنید .. از یک مور کوچکتریم و چه حکمتهایی که ازشون خبر نداریم ... این حالت اضطراری که اکثر مردم حس میکنن این روزها ، حالتیه که بهش اشاره میشده بعنوان نشانه های آخرالزمان ... باید بسیار دعا کنیم برای ظهور امام خوبی ها :Gol:
در درک خدا از انسان ، همین آیه کفایت میکنه که خدا میگه : شما در سختی ها یاد من میفتید و در آسایش فراموش میکنید همه چیزو ... جز این هست ؟؟
درک میکنه و میشناستمون ... وگرنه چطوری پی برده به این امر؟
این نظر موافق با تعریف دین از خدا نیست، چرا که خدا عالم بر همه چیز توصیف شده، بنابراین اگر خدا احساسات انسان را عینا درک نکند عالم مطلق نخواهد بود
از طرف دیگر خدا چون کمال مطلق و مجرد است، هیچ تغییر وضعی برای او امکان ندارد، بنابراین اساسا نمیتواند حتی درکی از احساسات خوشایند و نا خوشایند داشته باشد، چرا که این لازمه درک این احساسات تغییر وضع است که چنین چیزی برای خدا غیر ممکن است
خواهش میکنم امیدوارم که بتونم بحث مفیدی داشته باشم با شما.
خب مسئله اینه که خداوند موجود نیست. یعنی خداوند یک نوع وجود صرف هست که ماهیت بخشه. یعنی شما فرض بگیرین که تمامی عوالم هستی قبل از به ظهور رسیدن (قبل از خلقت در حالت مادی) در حالت معنوی به حالت پنهان به خلق رسیده بودن در همان عالم بی زمان ابدی خداوند، که خداوند اونهارو با تکانه هایی در جایی که هیچی نبود خلق میکنه. چیزی که امروزه من دیدم که شما با تغییر و ایجاد تکانه در فضا و زمان در جایی که چیزی نیست، میتونین جهانی رو خلق کنین. و در واقع وجود خداوند در وجود موجودات مادی، یک نوع ماهیت هست که باعث میشه اون موجودات، حقیقی بشن و حضور داشته باشن.
و قبلا هم یک بحث با دوستان داشتم سر این مسئله که اگر خداوند به میلیون ها تقسیم بشه، اون میلیون ها قطعه از خدا، هیچ تفاوتی با خدا ندارن و نبود تفاوت در بین اونها، هیچ تضادی با واحد و یکتا بودنش ایجاد نمیکنه. خدایی که در میلیون ها قطعه حضور داره در حالی که اون میلیون ها قطعه همون خدای یکتاست. مثل یک صفحه ی هولوگرام. شما تصویر سیبی رو توش منعکس کن. حالا شما اون صفحه رو نصف کن، طبیعتا باید یک نصف از صفحه، تصویری نصف و نیمه از سیب ارائه بده اما حقیقت اینه هر کدوم از نیمه ها، یک سیب کامل رو نشون میده. حالا باز اونو به چهار قسمت تقسیم کنین، باز هم هر کدوم از اون چهار تا، یک سیب کامل رو نشون میدن. و شما این عمل رو تا هر چندتا که میخوای انجام بده، هر ذره از اون صفحه یک سیب کامل رو نشون میده.
نه خب ما داریم درباره ی خدا رابطه ش با انسان صحبت میکنیم دیگه. لذت انسان اصلا لذت نیست. درده. شما این رو در فلسفه ی ژک لکان هم میتونین بخونین، مباحثی که پیرامون امیال هست. یه جورایی اون لذت اصلی و مطلق که از خداوند سرچشمه میگیره (چون خداوند در ما حضور داره)، در ما وجود داره اما ما به خاطر وجود مادیمون، هرچقدر که تلاش میکنیم به لذت مطلق دست پیدا کنیم، نمیشه و به طور ناکام لذت های آنی و گذرا که ناقص هستن رو تجربه میکنیم و از درد و فقدان رسیدن به لذت اصلی(مطلق) هست که میتونیم لذت ناقص رو تجربه کنیم.
خب نمیخوام ادای روشنفکر هارو در بیارم و طوری وانمود کنم که جواب این سوال رو میدونم و خدارو کامل میشناسم. نه ! مسئله اینه که شما اگر میخواین که واقعا به جوابی درباره ی این مطلب برسین، باید در نظر بگیرین که ما درباره ی خدا داریم صحبت میکنیم. انسان نیازمند اینه که برای درک چیزی قبلا اون رو تجربه کرده باشه. یعنی یک موجود مادی نیازمند تجربه ی چیزی هست برای درکش. اما آیا این مسئله هم درباره ی نوع درک یک وجود صرف ماهیت بخش مثل خدا هم صدق میکنه؟
یعنی خدا هم نیازمند اینه که تجربه کنه تا درک کنه؟
اینجاست که چون ما انسان ها درکی از یک خدا، نداریم چون تجربه ش نکردیم و هرگز هم تا زمانی که خدا نشدیم نمیتونیم درک کنیم، نمیتونیم جوابی کامل دراین باره بدیم که سیستم ادراکی خداوند چگونه هست.
صرفا براساس اموزه های محدود خودش و نظریه پردازی و حدس و گمان میتونیم توضیحی اونم نه کامل درباره ی اینکه خدا چیست، ارائه بدیم.
این تناقضیه که برپایه تعریفات ایجاد شده. ممکن است این تعریفات اشتباه باشد.
شما خدا رو وجودی جدای از دیگر موجودات میدونید یا در اونها؟
مهم نیست که چطور لذت رو تعریف کنیم، در هر صورت خدا اون چیزی رو که انسان عادی تجربه میکنه، نمیتونه تجربه کنه
موافقم، هدف اینه که تا حد امکان با عقل خودمون این مساله رو کنکاش کنیم
بله ممکنه همینطور باشه
ما لازم نداریم خدا از تاثیر کیفیات ذهنی آگاه باشه تا موجودات دارای کیفیت ذهنی مناسب آفریده بشن. اصول فرگشت داروین اینجا کار می کنن. البته اگر کیفیات ذهنی رو علت (و نه همبسته) بدونیم.
هر دوتا. مثل یک نقطه که خودشو ناگهان پهناور میکنه و عالم هستی بر او ظاهر و مشهود میشه. اون نقطه هنوز هم هست، اون پهنا هم هست. دوتا چیز جدا هم نیست. یک چیز واحدن؛
شما همین جهان رو نگاه کنین. قدرت ادراکی موجودات با هم دیگه فرق میکنه. و اما اگر قبول کنیم که خداوند که کامل و نهایت هست و برتر از هرچیز، بنابراین سیستم ادراکی این چیز (خدا)، باید به حدی عجیب غریب باشه که بتونه بدون تجربه، درکی عمیق تر و کاملا کامل نسبت به مسائل رو داشته باشه.
با سلام
الان شما دنبال چی هستین؟
میخواین بدون فرض وجود خدا، ثابت بشه که چگونه خدا به مخلوقاتش علم داره؟!!
بسمه العلیم
علم خداست که به اشیاء اعم از کمیات و کیفیات هستی می بخشد
نه اینکه هستی اشیاء علت علم خدا به آنها باشد.
معلول هرگز نمی تواند علت ِعلت خویش باشد، این یک دور فلسفی است.
مقصود آن است که اشیاء علت علم خدا نیستند و قضیه کاملا عکس است.
پ.ن
از آسمان به زمین می بارد نه از زمین به آسمان.
سلام
این پست رو بخونید
بنده در پست های قبل هم ذکر کردم که اعتقاد به وجود خدا با اعتقاد به یک تعریف خاص از او فرق میکند، بنابراین شبهه وارد کردن به یک تعریف خاص از خدا به معنای زیر سوال بردن وجود او نیست
سلام
نظرتون در مورد سوالهای این پست چیه؟
بنظر شما با توجه به توصیفی که از خدا شده، خدا میتونه انسان بودن رو درک کنه؟
اینطور به تناقض میرسیم، چطور امکان داره یک موجود بینهایت و بسیط حقیقی در عین حال میلیاردها موجود دیگه هم باشه؟
ممکنه همینطور باشه که شما میفرمایید، یعنی ما بخاطر ساختار وجودیمون قدرت عقلمون محدود باشه و نتونیم چنین چیزی رو درک کنیم. ولی همونطور که گفتم هدف این هست که تا حد امکان این موضوع رو عقلی بررسی کنیم با در نظر داشتن محدودیت های عقل انسان
این بحثش خیلی پیچیده هست. امیدوارم توضیحات زیادی که میدم سر شمارو درد نیاره.:Nishkhand:
خب ببینین ساده ترین مثالی که میتونم بزنم همون هولوگرام هست. شما یک تصویر سیب کامل رو به یک صفحه ی هولوگرام بتابونین. بعد طی اون اعمالی که انجام میشه تصویر سیب رو به صورت سه بعدی می تونین ببینین، حالا صفحه رو به دو قسمت تقسیم کنین، در هر صفحه ی تقسیم شده، شما باز یک سیب کامل میبنین ... باز دوباره اونو به چهار قسمت تقسیم کنین. توی هر قسمت باز هم یک سیب کامل میبنین. یعنی تصویر سیب نصف و چهار قسمت نمیشه ! کامل می مونه.
خدا هم همینجوریه. خدا یه جور حقیقت هست یه جور صفحه ای بسیط و بی نهایت، که شما با اِعمال کنش (کار خوب یا کار بد) واکنشی از این صفحه خواهی دید.
با مغز محدودم میتونم تا این حد بفهمم که خداوند از ساختاری بهرمنده که حتی اگر تقسیم پذیر بشه باز هم یکتا محسوب میشه. مثالی میزنم.
دعا کردن؛ مطمئنا زمانی که شما داری دعا میکنی خیلی آدمای دیگه هم همراه شما دارن دعا میکنن. شما فرض کنین خدای درون شما که همون الله باشه (برای هر شخص همینطوره) هیچ فرقی با خدای درون شخص دیگه و خدایی که به سمتش سجده میکنیم نداره همشون ورودی هایی مشخص و حقیقی هستن.
همینطوریه که هر کدوم از اونا میتونن در ان واحد کار های مختلفی انجام بدن. این بدین منظور نیست که اینا چند تا خدائن، نه، اینا فقط ورودی های منشعب شده از حقیقت واحد هستن که همراه و همگام با ذره ذره ی این جهان مادی باشن و ماهیتی به جهان مادی بدن تا به مرحله ی ظهور برسه و پایدار باشه.
مثل این می مونه که شما یک نرم افزار رو برنامه نویسی کنین و 40 ورودی مختلف برای پرسیدن مطالبی از هوش مصنوعی بذارین. چهل نفر همزمان سوال های مختلفی از هوش مصنوعی می پرسن (هر کدوم از یه ورودی) هوش مصنوعی در آنِ واحد، به هرچهل نفر جواب های مختص خودشون رو میده با توجه به ذات حقیقی خودش (منبعش). خب ما اینجا 40 هوش مصنوعی مختلف داریم؟ نه ! اینا همون هوش مصنوعی واحد هستن.
یک سیستم بسیار پیشرفته و پیچیده از ورودی های روحانی در ذره ذره ی جهانی هستی، که همشون مرتبه ای هستن از خداوند که به مرحله ی ظهور (ظاهر شدن جهان هستی که در زمان خلقت از مرحله ی پنهان (معنا) به مرحله ی موجود و ظهور اومدن) پا گذاشتن تا ارتباط بین دنیای معنوی و مادی شکل بگیره و اینا چیزی نیستن جز خداوند واحد و یکتا که اگر نباشن، اون جهان ظاهر شده هم نخواهد بود.
یک سیب کامل (خدا) و یک صفحه ی هولوگرام (خدا) که به میلیارد ها میلیارد قسمت تقسیم میشه و روی هر صفحه ی تقسیم شده یک سیب کامل (خدا) نمایش داده میشه!
اینا اون چیزی بود که سعی داشتم بگم. سخت بود توضیح دادنش. :khaneh:
با استفاده از مثال های گویا خیلی خوب منظورتون رو رسوندید، منتها بنظر بنده باز اشکال وارد هست، مثلا در مثال هولوگرام، سیبی که تصویرش بدون تغییر می تونه به بینهایت تقسیم بشه سیب واقعی نیست و اثرات سیب واقعی رو نداره، در واقع یک توهم هست که در برخورد با دستگاه ادراکی و ذهن ما خودش رو بصورت سیب نشون میده. سیب واقعی هیچ وقت نمیتونه چنین ویژگی داشته باشه. در واقع ما در اونجا سیب نداریم بلکه چیز دیگری هست که برای ما توهم سیب رو ایجاد میکنه. در حالی که میدونیم چنین چیزی در مورد خدا صدق نمیکنه. اگر چنین چیزی در مورد خدا بگیم یعنی خدا تنها یک توهم هست، یعنی اصل وجود با امور دیگه است و خدا به صورت یک هولوگرام بر آونها افتاده، به عبارت دیگه خدا موجودی اعتبار خواهد شد که تنها در ذهن ما وجود داره ...
اگر خدا رو سیب کامل در نظر بگیریم، دیگه نمیتونیم از وجود صفحه هولوگرام و تقسیم اون به میلیاردها صفحه دیگه صحبت کنیم، چون در این صورت دو موجود خواهیم داشت، یکی خدا و دیگری صفحه هولوگرام، بنابراین دیگه خدا بسیط و بینهایت و مطلق وجود نخواهد بود که چنین چیزی در تضاد با تعریف خداست. از طرف دیگه اگر بپذیریم که خدا بسیط بینهایت هست دیگه نمیتونیم از میلیاردها قسمت صحبت کنیم، چون بسیط قسمت و جزء نداره ...
سلام علیکم
اگر منظور حضرتعالی سؤال ابتدایی تاپیک است روش طرح سؤال غلط است(جسارتا)
می توانستید راجع به چگونگی علم خداوند به جزئیات یا کیفیات سؤال بفرمائید.
البته در واقع همین کار را کرده اید اما شکل سؤال خالی از اشکال نیست.
ممنون. خب خدا یه موجود مادی مثل سیب نیست. یک نوع حقیقت معنوی هست. در واقع اگر شما ذهنیتتون رو نسبت به خدا تغییر بدین، میبینین که مشکل حل میشه. در واقع آیا خدا برای شما (انسان های مادی) چیزی غیر از ذهن شماست؟ یعنی آیا شما خدارو میبینی؟ میتونی لمس کنی؟ میتونی مکانشو تشخیص بدی؟ نمیشه و نمیتونی ! در این دنیای مادی تنها جایی که میشه خدارو متصور شد، ذهن هست و تنها جایی که میشه حسش کرد، درون هست.
خدا یک موجود مادی نیست، یک چیز معنوی هست.
و شما تا زمانی چنین احساسی نسبت به خدارو خواهی داشت که در عالم مادی قرار گرفتی. زمانی که به عالم معنوی که عرصه ی خداوند هست پای بذارین میتونین حقیقت الهی رو درک کنین. چون الان شما جنس کالبدی که درش قرار گرفتین در جهت یک دنیای معنوی نیست، بلکه در جهت دنیای مادی هست و این کالبد به تناسب میزان تواناییش میتونه درکی از خدارو داشته باشه، خداهم این رو میفهمه و برای ما نسبت به میزان درک و فهممون (توانایی) مسئولیت گذاشته.
خب ببینین همه ی مخلوقات از خدا هستن و خب خدا مالک اوناست منظور من هم از صفحه هولوگرام (خدا) ...همین مسئله هست.
ویرایش : خب ببینین همه ی مخلوقات از خدا هستن و خب خدا مالک اوناست منظور من هم از صفحه هولوگرام (خدا) ...همین مسئله هست. میدونین مثل این، شما خدایی (سیب) و بعد بعد یه از هیچ یه آینه خلق میکنی (آینه ی مخلوق برای بودن به شما نیازمنده و شما اگر از درونش بری، اون نخواهد بود) و آینه رو میندازی زمین (آینه = صفحه هولوگرام) و بعد با چاقو اون رو به صد بخش تقسیم میکنی و جلوش وا میستی توی هر آینه شما به صورت کامل نشون داده میشی. حالا از درون هر یه آینه یک انسان مادی می آفرینی. انسان مادی برای بودن به اون آینه که شما باشی نیازمنده. انسان مادی اگر به درون آینه لبخند بزنه (کار خوب)، شما به اون لبخند میزنی و اینطوری خود آینه خوشحال میشه و اون انسان در مکانی بهتر قرار میگیره. اگر انسان مادی به آینه اخم کنه (کار بد)، شما(خدا) از اون ناراحت میشین و آینه هم ناراحت میشه و اون مکان برای انسان بد میشه.
در واقع برای اینکه شما (انسان ها و موجودات مادی) بتونین با فضای معنوی و حقیقت اصلی (خدا) ارتباط برقرار بکنین نیازمند این ورودی ها روحانی هستین تا این دو جهان رو به هم مرتبط کنه و در این صورت طبق حرفی که شما زدین، شما تجلیات و مرتبه های خداوند رو احساس میکنین ، نه خودش رو. و این هست دنیای امتحان.
اگر اشتباه نکنم شما معتقد هستین این مسایل رو با کشف و شهود بهتر میشه فهمید تا عقل
اگر خدا وجودی بسیط و بینهایت باشه دیگه صحبت از همه مخلوقات معنایی نخواهد داشت ...
والا من خودم این مسائل رو از طریق عقل فهمیدم. که البته مسائلی هم رخ داد که نسبت به حضور خدا بیشتر معتقد بشم اما خب قبلش تلاش های زیادی داشتم تا از طریق عقل و نظریه پردازی همراه با مسائل دینی، به وجود خدا پی ببرم.
خب شما دو کلمه رو به عنوان یک نماد قرار دادین و میخواین از مطلب دور بشین. بینهایت از چی ساخته میشه؟ از کثرت اعداد که پایان نداشته باشه. بسیط چیه ؟ یعنی یه چیز صاف و بزرگ بدون ترکیب و جزئیات. اصلا ترکیب این دو کلمه از نظر معنایی در تضاد هم هستن ! اما خب من طبق اون مطالبی که مطرح کردم دارم میگم بی نهایت و بسیط در تضاد نیستن و جواب شمارو هم دادم تا جایی که تونستم.
منظور از توصیفی که از خدا شده چیه؟ (من تاپیک رو با دقت دنبال نکردم) اگر منظور قاعده بسیط الحقیقه ست، فکر نمی کنم دیگه علم داشتن خدا موضوعیت داشته باشه. شما وقتی علم دارید که شما باشید، معلوم هم باشه، بعد شما می شید عالم.
بحث خوبی داشته باشید.
این پست رو بخونید
http://www.askdin.com/showthread.php?t=51695&p=740246&viewfull=1#post740 246
بنده در پست های قبل هم ذکر کردم که اعتقاد به وجود خدا با اعتقاد به یک تعریف خاص از او فرق میکند، بنابراین شبهه وارد کردن به یک تعریف خاص از خدا به معنای زیر سوال بردن وجود او نیست
با سلام
من پست ها را همگی مطالعه کرده ام. دیدم دوستان پاسخ های نسبتاً مناسبی داده بودند که شما در جواب فرموده اید که نباید فرض کنید وجود خدا ثابت شد است. کلا سوال شما وقتی جای مطرح شدن دارد که وجود خدا از طرق دیگری برایتان اثبات شده باشد حال دارید بر سر این شبهه بحث می کنید. دو تاپیک مجزا من در این زمینه با کارشناسان بحث کرده ام. مفید است مطالعه بفرمایید که دوباره کاری نشود (البته مسئله کامل حل نشد دلیلش هم نیازمندی به مطالعات فلسفی عمیقتر بود):
[h=1]چگونه ممکن است که یک علت نامتغیر معلولی متغیر داشته باشد[/h]
[h=1]صادر شدن یک موجود دارای قوه از بالفعل مطلق[/h]
موفق باشید
با سلام
در صورتی که فقط عالِم وجود داشته باشد علمِ عالِم به وجود خود ممکن است و این یک علم حضوری است. نهایتاً باید عرض شود همه علوم حضوری هستند. چه آن هایی که عالم و معلوم یکی هستند و چه آن هایی که معلوم را جدای از عالم فرض می کنیم.
موفق باشید
با سلام
لزوما اینطور نیست، هر مکتبی خدا رو یک طور تعریف کرده، مسیحی یه جور، یهودی یه جور، مسلمون یه جور، بودایی یه جور، اون قبیله آفریقایی یه جور، یونانیان باستان یه جور و ... حتی در خود اسلام هم خدا یکجور تعریف نشده، فلاسفه خدا رو یه جور تعریف کردن، عرفا یه جور دیگه، قرآن یه جور و ...
حالا فرض کنید کسی به خدا اعتقاد نداره، و دلیلش هم اینه که هیچ کدوم از این تعاریف نتونستن عقلش رو اقناع کنن و دلیل بی اعتقادی این فرد صرفا تعریف های ناقصی هست که از خدا شده، خب حالا این فرد، در عین بی اعتقادی، میاد و میخواد تعریف شما از خدا رو زیر سوال ببره، چرا احساس میکنید این فرد حق چنین سوالی رو نداره؟ چرا این فرد اول باید به وجود خدا معتقد باشه تا بعد بتونه این سوال رو بپرسه؟
دقت بفرمایید که برای برخی پیش نیاز اعتقاد به خدا، اقناع عقلی هست نه برعکس
بنده با فلسفه غریبه نیستم، اگر در مورد سوالاتی که در اون پست مطرح شدن نظری دارن، ممنون میشم مطرح کنید
با سلام
[quote=L.E.O;744716]لزوما اینطور نیست، هر مکتبی خدا رو یک طور تعریف کرده، مسیحی یه جور، یهودی یه جور، مسلمون یه جور، بودایی یه جور، اون قبیله آفریقایی یه جور، یونانیان باستان یه جور و ...حتی در خود اسلام هم خدا یکجور تعریف نشده، فلاسفه خدا رو یه جور تعریف کردن، عرفا یه جور دیگه، قرآن یه جور و ...[/quote]
این فرمایش صحیحی است اما شما دارید سوال رو از یک سایت اسلامی می پرسید پس دارید درمورد خدای مورد باور مسلمانان صحبت می کنید نه ادیان دیگر.
خداوند در اسلام بالذاته قابل تعریف نیست. اما خداوند را به اسما و صفاتش می شناسند. بین فلاسفه و عرفا و قرآن و متکلمین هم هیچ تفاوت پر اهمیتی در زمینه اسما و صفات نیست. انچه مورد اختلاف است مربوط به به رابطه خدا با خلق، با زمان و ... می شود که این ها تعریف از خدا نیستند. اسمائ و صفات هم نیستند بلکه نحوه درک هر کس از چگونگی همان اسما و صفات است.
این اختلافات در بحث شما مسئله ای ایجاد نمی کند. چون طرف مورد سوال شما مشخص می کند که از زبان کدام عقیده دارد پاسخ می دهد.
شخصی که به خدا اعتقاد ندارد را نمی شود با القائات زیر به خدا معتقد کرد مگر بخواهد حتما به یک چیزی معتقد باشد:
«ببین خدا چقدر خوب است پس به آن باور داشته باش»
یا اینکه «ببین همه تعاریف و نتایج حاصل از آن تعاریف با هم جور درمی آید پس بپذیر که خدا وجود دارد»
.
مثل این می ماند که یک دنیای خیالی را تعریف کنید که کسی نتواند عملا برای آزمایش و مشاهده به آنجا دسترسی داشته باشد و همه تعاریف و منطق و نتایج حاصل از آن با هم جور دربیاید (مثلا چیزی شبیه هری پاتر) بعد بگوییم که ببینید هیچ تناقضی در آن نیست پس این دنیا را باور داشته باشید.
خیر اول باید وجود آن دنیا را ثابت کند بعد درباره خصوصیاتش صحبت کند. انسان منطقی هم اول باید بخواهد وجود آن جهان ثابت شود بعد درباره جزئیاتش شبهه کند. چون هر سوالی که شما بپرسید او با فرض وجود آن جهان پاسخ می دهد و حق دارد هم این کار را بکند.
خوب عقلا از طریق براهین موجود قانعش میکنیم که خداوند هست. خداوند واجب الوجود است. علت العلل است سپس سایر نتایج ... .
دوستان جوابهای خوبی داده بودند. پاسخ شما این بود که فرض نکن خدا هست و پاسخ بده.
مثل این می ماند که من از شما بپرسم:
- اگر پروتون ها در هسته در کنار هم وجود دارند چگونه نیروی دافعه آنها نسبت به هم باعث متلاشی شدن هسته اتم نمی شود؟؟؟
- شما پاسخ دهید نیروی دیگری به نام نیروی هسته ای قوی آن ها را نگه می دارد و ... .
- من بگویم الان شما با فرض اینکه پروتون ها حتما در هسته وجود دارند پاسخ گفته اید و من در همین مورد شک کرده ام و شما حق ندارید از این فرض استفاده کنید.
میبینید که این سوال درست نیست. می دانیم از طرق دیگر قطعی شده است که پروتون ها در هسته وجود دارند و ما با هیچ شبه ای از این رای خود برنمیگردیم بلکه صرفاً دنبال دلیلی برای متلاشی نشدن هسته می گردیم.
سوال شما هم همین طور است:
نفر الف - سوال: علم موجود کامل به ناقص چگونه ممکن است؟ ربط ثابت به متغیر چگونه ممکن است؟ ربط موجود بالفعل به بالقوه چگونه ممکن است؟
نفر ب- جواب: با توجه به فلان خصوصیات که برایموجود کامل و ثابت و بالفعل اثبات می شود نتیجه میگیریم که ..... .
نفر الف - خیر این پاسخ درست نیست شما وجود موجود کامل و ثابت و بالفعل را فرض گرفته اید !!!
نفس سوال شما چه بپذیرید و چه نپذیرید وجودش را پیشفرض گرفته است. صورت اصلی سوال شما این است:
اگر خدا وجود دارد پس چطور .... .؟
اگر (الف صحیح است) پس (چطور ب صحیح است) ؟
در منطق لازم است که جواب سوال سبز رنگ با فرض صحت گزاره قرمزرنگ داده شود . نفس سوال اینگونه است.
اگر کسی دارد درباره صحت گزاره قرمزرنگ بررسی میکند با بررسی گزاره سبزرنگ به جایی نمی رسد.
اما اگر کسی دارد غلط بودن گزاره قرمزرنگ را ثابت میکند می تواند با فرض صحت گزاره قرمزرنگ ادامه دهد تا به تناقض برسد انگاه بر اساس برهان خلف میگوید عکس گزاره قرمزرنگ صحیح است یعنی خودش غلط است.
حال شما می توانید وجود خدا را فرض بگیرید و در ادامه به تناقض برسید و بگویید پس خدا نیست. اما در حین استدلال نمی توانید بگویید که وجود خدا هنوز ثابت نشده است چون دارید با فرض وجودش شروع به استدلال می کنید که به تناقض برسید.
موفق باشید.
با سلام و تشکر از پاسختون
بنا بر فرمایش شما فرض رو بر این میذاریم که وجود خدا برای ما ثابت شده، فقط و فقط وجود خدا
حالا با این پیش فرض، من سوالم رو می پرسم که آیا:
خدا آنچنان که در اسلام تعریف شده میتواند موجودات مادی را درک کند یا خیر؟
به عبارت دیگر
من (نوعی) به وجود خدا اعتقاد دارم اما در تعریف اسلام از خدا مسایلی میبینم که بنظرم با عقل جور در نمیان، یکی از اون مسایل این هست که چنین خدایی بنا بر تعریف نمیتواند موجودات مادی از جمله انسان را درک کند
اکثر دوستان در پست های قبل در جواب این سوال به مساله تشکیک وجود اشاره کردن و سعی کردن از اون طریق علم خدا به موجودات مادی رو اثبات کنن که بنده قانع نشدم، البته این به این معنا نیست که این نظر درست نیست، شاید دلیلش اینه که دوستان نتونسن خوب منو قانع کنن، به هر حال اگر نظری در مورد اون سوالات دارید ممنون میشم مطرح کنید شاید این مساله برای من حل بشه
لازم به ذکره سوالاتی که در پست ۱۴۳ مطرح شدن همه با فرض وجود خدا و طبق تعریف اسلام از خدا مطرح شدن
با سلام خدمت شما دوست عزیز
البته من خودم در این سایت پرسشگر هستم و خیلی مسائل حل نشده روی هم برای من تلنبار شده است. مسئله علم خدا به اشیاء هم برای خیلی ها حل نشده است چون خیلی به ذات خدا نزدیک می شود که قابل درک برای مخلوق نیست. تقریباً هر کسی نظری دارد و هر نظریه هم نکات ضعف و قوت خودش را دارد.
قبل از شروع بحث باید واژه های مورد استفاده تعریف شده و همه متوجه باشند که در چه مورد دارند صحبت می کنند. کلمه کلیدی سوال شما «درک» است. من پاسخ های دوستان را که می دیدم متوجه شدم که بر اساس معنای فلسفی ادراک پاسخ گفته اند و احتمالا شما منظورتان تعریف دیگری از درک بوده است.
در شناختِ «ادراک و علم و معرفت» تاریخچه طولانی را از زمان افلاطون تا کنون سپری کرده ایم که از مطالعه سیر آن نمیتوان گذشت. ابتدا فارابی معرفت را به دو نوع معرفت تصوری و معرفت تصدیقی تقسیم کرد. بعدها توسط فخر رازی و در ادامه آن خواجه نصیر الدین طوسی به مسئله وجود ذهنی پرداختند و به این ترتیب تعاریف جدیدی از علم و ادراک شکل گرفت. پیش از خواجه نصیر الدین طوسی در تعریف علم و ادراک گفته می شد:
«صورت حاصل شده شیء نزد عقل.»
فلاسفه آن دوره از جمله بوعلی سینا و فارابی و ... هم همین تعریف را به کار برده اند. ولی از زمان خواجه نصیرالدین طوسی به بعد، علم و ادراک به «وجود حقیقت و ماهیت شیء معلوم نزد عالم» تعریف شد و بدینسان، علم و ادراک معنای دیگری پیدا کرد و به عنوان نوعی از وجود شیء معلوم نزد عالم شناخته شد.
اهمیت مبحث وجود ذهنی تنها از این جنبه نیست که تعریف جدیدی از علم و ادراک به دست میدهد، بلکه بیشتر به این جهت است که پل ارتباطی میان ذهن و عین یا مدرِک و مدرَک را مشخص میکند و به همین دلیل، اساس و پایه معرفتشناسی فلسفی جدید به شمار میرود.مسئله مهم دیگر که در فلسفه اسلامی مطرح شد، تقسیم علم به علم حضوری و علم حصولی بود.
در علم حصولی اگرچه ذات معلوم برای عالم حاصل میشود، اما حصول ذات معلوم برای عالم به واسطه وجود ذهنی آن است که با وجود خارجیاش مغایر است؛ در حالی که در علم حضوری، معلوم با همان وجود اصلی خویش نزد عالم حاضر میشود و وجود خارجی معلوم با وجود آن برای عالِم مغایرت ندارد.
به تعبیری دیگر:
در علم حصولی ماهیت معلوم نزد عالِم با وجود ذهنی حاضر است؛
در علم حضوری عین وجود خارجی معلوم نزد عالِم حاضر و با عالِم اتحاد پیدا میکند.
استفاده از تقسیم علم به حضوری و حصولی بیشتر توسط ملاصدرا صورت گرفته است. قاعده «اتحاد عقل و عاقل و معقول» از دیگر ابتکارات فلسفی ملاّصدرا است که به قاعده فلسفی بسیار مهم دیگری انجامید؛ قاعدهای که پایه و اساس بینشی جدید در فلسفه معرفت به شمار میرود. این قاعده عبارت است از «نشئت گرفتن علم حصولی از علم حضوری» که میتوان آن را انقلابی در جهان فلسفه معرفت قلمداد کرد.
ملاّصدرا بر اساس نظریه «اتحاد عقل و عاقل و معقول» معتقد است در معرفت، قوه مدرکه و ادراککننده و ادراکشونده، سه چیز مستقل از یکدیگر نیستند و نمیتوانند باشند. در هر عمل ادراکی حادثهای که اتفاق میافتد این است که وجودی پدید میآید که فعل نفس است. این وجود در همان حال که نوعی وجود شیء ادراکشونده است در ظرف ادراک، نوعی وجود برای نفس ادراککننده است. نفس ادراککننده این وجود را، که فعل خویش است، به وسیله قوّه فاعله ادراکی خویش آفریده است.
این قوّه ادراکی در حقیقت چیزی جز خود نفس در مرتبه فعل و تأثیر نیست.
حال وقتی میگوییم علت به معلول خویش علم حضوری دارد دو نوع علم علت به معلول متصور است. یکی علم پیشین که میشود همان علم ذاتی علت به معلول، یعنی علت، وجود معلول را به نحو بسیط در خود دارد و علم علت به معلول در این نظر به معنای علمِ علت به ذات خودش است. دیگر تصور ما از علم علت به معلول، علم پسین نام دارد یا به عبارتی علم فعلی.این علم پس از صدور فعل از علت است. علت به معلول خود به این نحو علم دارد به این معنا که به فعل خود علم دارد. یعنی ساده بگویم که می داند دارد چه کار می کند.
یعنی خداوند حضوراً به ما علم دارد هم بصورت پسین و ذاتی که علمش واجب بالذاته است. و علم دارد به معلول خود به نحو پسین که همانطور که معلول واجب بالغیر است پس علم خدا به معلول در این مرتبه نیز واجب بالغیر است و فنا شدنی است. ممکن است این فنا شدنی بودن علم خدا برای خیلی ها قابل درک نباشد چون ما عادت کرده ایم که به صورت ذهنی اشیائ علم پیدا کنیم و صورت ذهنی نزد حافظه ما محفوظ می ماند. در حالی که علم خدا از نوع حضوری بوده و نیازی به حافظه ندارد بلکه معادل حافظه همان علم ذاتی او به مخلوقات است که از آن به خزائن علم الهی یاد می شود.
با توجه به توضیحات فوق نه تنها خداوند به مخلوقات خود علم دارد و آن ها را درک می کند بلکه بسیار بیشتر از خود مخلوقات هم به آن ها علم دارد. هم علم پسین و هم علم پیشین.
-------------------------------------------
اما شما در سوال خود اشاره به یک معنا بسیار سطحی و تنزل یافته و رقیق شده از ادراک که در مباحث روانشناسی کاربرد دارد داشته اید که معادل کلمه understanding است. یعنی وقتی من به یک نفر که غمگین است دلداری می دهم او میگوید تو نمی توانی من را درک کنی. وقتی شما می فرمایید خداوند نمی تواند مخلوق نیازمند را درک کند احتمالا منظورتان این معنا از درک است.
حال با توضیحات فوق می توان با اندکی تفکر متوجه شد که این معنا از درک چقدر غیر قابل کاربرد در مقوله علم الاهی است. چرا که علم خدا به اشیا کاملا حضوری است و نیازی به understanding ندارد. خداوند به همه اشیاء ذاتاً و فعلاً علم پسین و پیشین دارد (این ها اثبات می شوند نه این که صرفاً اعتقاد داریم که اینگونه اند.) وقتی شما احساس نیاز میکنید این نیاز شما را نه تنها خیلی اعلاتر از حدی که خود شما درک می کنید بلکه در مرتبه وجودی خود شما نیز حضوراً معلوم اوست.
تعریف اسلام از خدا و نحوه علم خدا به خود و مخلوق بسیار واضح است:
[h=3]هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[/h]
خداوند به ظاهر که همان مخلوقات باشند و باطن که ذات خودش باشد علم دارد چرا که این علم حضوری است.
موفق باشید
انسان شدن = این شدن +این گونه شدن
با سلام و تشکر از وقتی که میذارید و پاسخ میدید
فرمایش شما کاملا صحیح است، بنده باید در ابتدا منظور خودم از درک و علم رو روشن میکردم. همونطور که شما هم بدرستی گفتید منظور من از درک همون understanding هست. بنظر بنده چنین درکی برای خدا، بنا بر تعریف اسلام، امکان ندارد. سعی میکنم با مثال منظورم رو روشن کنم.
لذت جنسی را در نظر بگیرید، لذتی که زن از رابطه جنسی میبره کیفیتش با لذت مرد متفاوت هست. وقتی میگویم خدا همه چیز را با برنامه و علم به جزییات خلق کرده یعنی خدا هم درکی از لذت زن دارد و هم لذت مرد، یعنی دو لذت متفاوت. تا اینجا ظاهرا مشکل خاصی نیست و قابل پذیرش است. اما وقتی لذت را تعریف میکنیم و آنرا در کنار تعریف (اسلام از) خدا قرار میدهیم میبینم که عقلا امکان ندارد خداوند درکی از لذت جنسی مرد/زن داشته باشد، چرا؟ چون:
خدا موجودی است که در ذاتش کاملا مجرد و بسیط هست، مجرد است یعنی تغییر و تحول در او راه ندارد و بسیط است یعنی کثرت و جز در او راه ندارد
در طرف دیگر لذت پدیده است که برای ایجاد شدن نیاز به دو شرط اساسی دارد، 1. تغییر 2. کثرت
1. تغییر به این دلیل که لذت چیزی نیست جز تجربه تغییر وضع از یک حالت به حالت دیگر، تغییر از نداشتن به داشتن، از نبودن به بودن، لذت چیزی نیست جز تجربه این لحضات تغییر، این لحضات شدن، به عبارت دیگر ماهیت لذت "شدن" هست، و به همین دلیل موجوداتی که شدن در اونها امکان نداره (مجردات) تجربه لذت هم در اونها امکان نداره
2. کثرت، به این دلیل که لذت وجودی مستقل (مثه سنگ) نداره، وجود لذت وجودی وابسته و ربطی هست، وابسته به عوامل ایجاد کننده اش، لذت چیزی نیست جز یک کیفیت ذهنی، یک کیفیت ذهنی که ماهیتش چیزی جز یک رابطه نیست، رابطه بین (مثلا) اندام دو نفر، بین هورمونها و سیستم عصبی، بین سلول های مختلف مغز و ... لذت چیزی نیست جز یک ارتباط خاص که بین این اجزا شکل میگیره و تا زمانی هست که این ارتباط وجود داشته باشه، به عبارت دیگه لذت عین این ارتباط هست، و این یعنی لذت (از هر نوع) برای بوجود امدن نیاز به بیش از یک طرف دارد، نیاز به کثرت و اجزا دارد، چرا که وجود ارتباط (لذت) بدون طرفین امکان نداره
از طرف لازمه ادراک خداوند از لذت متفاوت زن و مرد (و لذات مختلف الکیفیه میلیونها حیوان دیگه) این هست که در خداوند کثرت وجود داشته باشه، چون این لذات هر کدام کیفیتی متفاوت با دیگری دارن و بدهات عقلی بما میگه که تفاوت و اختلاف در یک وجود بسیط راه نداره
این فقط مثال لذت بود، این ایرادات رو میشه برای هر احساس انسانی مطرح کرد، مانند نحوه ادراک ما از رنگ، اگر این ایرادات وارد باشن خداوند هیچ درکی از رنگ و کیفیت جهان و زتدگی ما نخواهد داشت!! ادراک آسمان آبی، ابر سفید، آتش سرخ، پوست صورتی و ... همه و همه نیازمند همان دو شرط هست یعنی تغییر و کثرت ...
البته من در پست 143 دلایل دیگر هم مطرح کردم که برای تمرکز بحث اونها رو در این پست مطرح نمیکنم
.
.
.
شما در جوابتون فرمودین که:
در صورت امکان این علم پسین و پیشین خدا را با محوریت ایراداتی که در این پست مطرح کردم تشریح کنید
با سلام
در اولین فرصت در حد توانم با هم مسئله را بررسی می کنیم. اصل مسئله برای خودم هم کاملا حل نشده. البته understanding ظاهراً برایم حل شده است. مقداری سعی در تصورش لازم است تا تصدیق به آن حاصل شود.
موفق باشید
با سلام و عرض ادب خدمت دوستان ارجمند
ضمن عذرخواهی از جناب L.E.O بابت تأخیری که مابین مباحث بوجود آمد از دوستان عزیزی که حقیقتا به زیبایی بحث را ادامه دادند تقدیر و تشکر می کنم:
با توجه به اینکه حضرت عالی قصد غور در مسئله علم الهی را دارید لازم است مطالبی را متذکر شویم:
مبحث چگونگی علم الهی به موجوادت مادّی از دیرباز مورد توجّه متکلیم، فلاسفه و حکما بوده است، حکیم متألّه جناب صدر المتألبهین هم به خوبی وارد این بحث شده و پاسخ هایی برای این پرسش داده است منتهی قبل از اینکه نظر خودش را بیان کند مقدمه ای کوتاه نوشته و در کتاب المبداء و المعاد می فرماید:
«اما تبیین کیفیت علم حق تعالی به اشیاء به گونه ای که محذوراتی چون «ایجاب واجب »،«فاعل و قابل بودن واجب » و «کثرت در ذات واجب » را لازم نیاورد از سخت ترین مسائل فلسفی است و کمتر کسی است که در این زمینه قدم نهاده و گرفتار لغزش و اشتباه نشده باشد.حتی شیخ الرئیس با همه تسلط و مهارت و ذکاوت ذهن که همترازش کمتر یافت می شود و شیخ اشراق - با آن صفای ذهن و ریاضت فراوان و ارتباطش باحکمت و دارا بودن مرتبه کشف - و دیگر حکیمان برجسته و بزرگ، مصون از خطا و اشتباه نبوده اند.وهرگاه حال بزرگان از فلاسفه چنین باشد حال کسانی که در بند عالم حس و ماده و گرفتار آمیختگی و پیوستگی با طبیعت اند چون خواهد بود؟
به جان خودم سوگند، دریافت این امر بزرگ به گونه ای که موافق با قواعد فلسفی و مطابق با اصول دینی و پیراسته از مناقشات و مؤاخذات علمی باشد، مختص کسانی است که در عالی ترین درجه اندیشه ورزی می باشند، زیرا مرتبه و درجه این مساله در عالی ترین مراحل اندیشه و تفکر قرار دارد ودر حقیقت تمام حکمت الهی همین است و به جهت صعوبت و پیچیدگی این مطالب است که بعضی از فلاسفه پیشین خود را گرفتار خطایی واضح و خسارتی بین نموده اند و علم الهی به اشیاء را منکر گشته اند.
در مورد علم خدا باشياء اقوال مختلفى است از اين قرار:
الف- عده از مشائيان گويند علم حق باشياء عبارت از ارتسام صور ممكنات است در ذات حق و حصول آنها حصول ذهنى است
ب- وجود صور اشياء در عالم خارج مناط و ملاك عالميت حق است و بنا بر اين علم ذات او باشياء غير وجود عالم نيست
ج- علم حق عبارت از اتحاد او است با صور معقوله اين عقيده و گفتار فورفوريوس است
د- علم حق باشياء عبارت از علم او است بثابتات ازليه و معدومات ممكنه كه ثبوت آنها بنحو ثبوت علمى است
و- علم حق به ممكنات علم اجمالى است و از راه علم او است بذات خود از آن جهت كه ذات او علت تامه تمام ممكنات است بر ترتيب و نظام معين و علم بعلت تامه موجب علم بمعلول است و ذات حق عالم بذات خود است پس ذات او عالم بتمام موجودات است و علم او بموجودات لازمه علم او است بذات خود و چنانكه وجود ما سواه تابع وجود او است علم آنها نيز تابع علم او ميباشد بذات خود «ثبت و تحقق ان العلم بالعلة التامة او المقتضية يوجب العلم بالمعلول بل ثبت ان العلم بذى السبب لا يحصل الا من جهة العلم بسببه» (اسفار ج 3 ص 46).
با توجه به اینکه بنا به فرمایش دانشمند محترم جناب حجه السلام ربّانی گلپایگنی نظر جناب ملّا صدرا در این رابطه صحیح ترین نظریه ها در این باب است، فرمایش ایشان را نقل کرده و امیدوارم حضرت عالی نیز با تحقیق در این رابطه و دقت در بیانات ایشان به پاسخ خود نائل آیید:
به نظر ایشان، ذات باری تعالی علم حضوری به ماعدا دارد، واجب تعالی به ذات خودش عالم است و علم به ذات که عین ذات است علم اجمالی به ماعدا است و با بساطتی که دارد اشیاء همانگونه که هستند مشهود اویند از این رو در عین علم اجمالی به ماعدا کشف تفصیلی از ماعدا هم دارد. (علم اجمالی در عین کشف تفصیلی؛ توضیحش را عرض خواهم کرد)
به نظر وی علم خداوند به وجود اشیاء، عین وجود آنهاست. (ر.ک.همان، ص 144.)
نظریه ی صحیح در باب علم الهی (طبق نظر استاد محترم جناب حجّه الاسلام ربّانی گلپایگانی)
نظریه ی صحیح در باب علم الهی همان نظریه ی صدرالمتألهین و پیروان حکمت متعالیه است که علامه طباطبایی( ره) هم آن را بر گزیده اند و حاصل آن این است که:
خداوند قبل از ایجاد موجودات، به آنها عالم است و علم ایشان عین ذات الهی است و علم او علم اجمالی است منتهی علم اجمالی در عین کشف تفصیلی یعنی برد و اثر این علم همان علم تفصیلی است اما به لحاط هویتش، جمع و جور است یعنی خاصیتش به اندازه ی همه ی هستی است اما به لحاظ وجودیش بسیط و واحد می باشد. به عبارت دیگر این که علم خداوند علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است یعنی علم او وجوداً واحد است اما به لحاظ انکشاف، در حد همه ی موجودات است. خیر و کمال بودن علم الهی نیز به همین است.
دو قاعد ه درتبیین صدرائی علم خدا
1. هر اندازه وجود موجودی دارای تحصل وتحقق بشتری باشد در عین بسیط بودن، احاطه ی بیشتری نسبت به کمالات در سایر موجودات دارد. همان گونه که در مورد صورت های متعاقب (به دنبال هم قرار گیرنده) بر ماده که در مسیر استکمال قرار دارد مشاهده می شود زیرا آخرین صورت مبدأ ومنشاء صدور و پیدایش همه ی آنچه از صور پیشین صادر می گردید می باشد به دلیل این که در عین وحدت از نظر قوت وجود مبادی همه ی آنها را داراست.
ازجمادی مردم و حیوان شدم از نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و انسان شدم پس نترسم کی ز حیوان سر زدم
باردیگر پس بمیرم از بشر تا بگیرم از ملائک بال و پر
نفس انسان یک فرایندی را طی می کند مثلا اول صورت جمادی دارد و بعد حیوانی و... آن صورت اخیر موجود واحدی است که خاصیت همه صور قبلی را دارد مثلا می تواند افعالی را که نفس در حالتی که صورت جمادی داشت و انجام می داد را انجام بدهد و همینطورافعال صور دیگررا . این که می گویندانسان جهان صغیر است به همین معنی است یعنی می شود همه ی جهان را در این انسان دید و وجودش یک برتری به این نحو دارد. پس می توان تصویر کرد که هر چه وجود قوی تر باشد به لحاظ مرتبه ی وجودی ، ولو جا نمی خواهد و جمع و جور تراست ـ مثل نفس نسبت به جماد جمع و جور تر هم است ـ احاطه اش بیشتر است و بیشتر منشأ اثر است.
2. هر گاه کمالی وجودی در یکی از موجودات محقق باشد اصل آن کمال به صورت کامل تر در علت آن موجود تحقق خواهد داشت. زیرا همه ی جهات وجودی معلول به علت موجد آن و درنهایت به علت العلل مستند می باشد و در نتیجه همه ی کمالات و خیرات در او تحقق خواهند داشت در عین اینکه از نقایص آنها منزه می باشد
با توجه به این دو مطلب، می گوییم واحب تعالی مبدأ فیاض همه ی موجودات است بنابر این ذات او در عین بساطت و احدیت واجد همه ی کمالات موجودات می باشد. پس با تعقل ذات خود ،همه ی اشیاء راتعقل نمود و این تعقل مقدم بر وجود آنهاست بنابر این علم خدا به موجودات قبل از آفرینش آنها ،در مرتبه ی ذات الهی حاصل است واز آن نظرکه حقیقت همه ی موجودات به صورت بسیط و یگانه در خدا موجود و معلوم اویند ، اجمالی خواهند بود واز آن نظر که همه ی موجودت نزد او نمایانند ، علم او تفصیلی خواهد بود واین همان علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است. (اسفار ج 6 ص 271 ـ 276 و تعلیقه ی علامه را در همان جا را ببینید که علامه طباطبایی ( ره) در توضیح این مطلب در پاورقی های اسفار می فرمایند :این نظریه ی ملا صدرا مبتنی است بر یک قاعده که آن قاعده عبارت است از این که : « بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیءٍ منها »)
بینی و بین الله در بحث علم خداوند زیباترین تصویر برای علم الهی و بهترین نظریه و کامل ترین دیدگاه را ملا صدرا داشتند. و این نظریه می تواند به زیبایی روایات گفته شده در این مورد را پوشش دهد.
با سلام و تشکر از پاسخ دقیق و مفصلتان
فرمودید:
در صورت امکان این مطلب را به زبان ساده تر کمی بیشتر توضیح دهید، چون در ظاهر عینیت علم اجمالی با علم تفصیلی متناقض بنظر میرسد، چرا که یک امر واحد (در اینجا علم) نمیتواند همزمان هم مجمل باشد و هم مفصل، مگر اینکه معنایی دیگر از اجمال و تفصیل مد نظر باشد
با سلام مجدد
تعریف علم اجمالی در اصول با تعریف علم اجمالی در فلسفه متفاوت است، آنچه در این جا مقصود است علم اجمالی در فلسفه هست ...
تعریف علم تفصیلی و اجمالی در فلسفه
علم تفصیلی علم به اشیاء متعدد است به صورتی که هر کدام متمایز از دیگری و جا هستند و علم اجمالی علمی است که به همه اشیاء به صورت واحد علم داشته باشیم، در این علم اشیا متمایز و جدای از یکدیگر نیستند؛ به بیان دیگر علم تفصیلی علم مرکب است و علم اجمالی علم بسیط.(شرح فصوص الحکم ص 150؛ نرم افزار کتابخانه حکمت اسلامی)
مثال معروفی که در این زمینه آورده میشود ایناست؛ زمانی که سؤالات متعددی از انسان پرسیده میشود ،انسان پاسخ همه آنها را نزد خویش حاضر میبیند و درک میکند که پاسخ همه آنها را میداند ولی به صورت اجمالی، این همان علم اجمالی است ولی وقتی شروع به پاسخ گفتن یکایک آنها میکند و هر یک از آنها را به تفصیل پاسخ میدهد علم تفصیلی است .
تعریف علم اجمالی و علم تفصیلی در علم اصول
هرگاه به چیزی قطع و یقین آمیخته با تردید پیدا شود، علم اجمالی میگویند. به بیان دیگر؛ در آن، دو جهت متمایز دیده میشود، جهت علمی و جهت تردیدی، یعنی از یک طرف، علم وجود دارد و از جهت دیگر، تردید.
اما چگونه ممکن است از یک طرف، علم و از طرف دیگر، تردید وجود داشته باشد؟
مانند این که یقین داریم در ظهر جمعه؛ مانند دیگر روزها نماز بر ما واجب است ولی نمیدانیم نماز جمعه واجب است یا نماز ظهر؟
در مقابل آن، علم تفصیلی داریم که به معنای عدم تردید و وجود یقین است، مثل اینکه قطع و یقین داریم که گوشت خوک حرام است و .. .
برای مطالعه بیشتر ر.ک:
فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا
المبداء و المعاد
اسفار اربعه جناب ملاصدرا
عرض سلام و احترام خدمت شما
با این تعریف باید گفت خداوند مثل سازنده ای که ماشینی را میسازد، با علم و آگاهی و تعقل دست به آفرینش مخلوقات زده است، در حقیقت آفریده های خداوند به نوعی ابداع و ابتکار محسوب میشوند. این در قرآن و ادعیه هم آمده است. با این حساب نباید توقع داشت که درک خداوند از احساسات آفریده هایش مشابه درک آنها از این احساسات باشد. درست متوجه شدم؟
با سلام و عرض ادب خدمت برادر بزرگوار جناب صراط
بله یقینا درک خداوند از احساسات آفریده هایش مشابه درک احساسات آفریده ها نیست؛ رسیدن به حقیقت این سخن لازمه اش این است که تحقیقی مبسوط در ارتباط با جمله «علم تفصیلی در عین علم اجمالی» داشته باشیم.
التماس دعا
عرض سلام و ادب
جناب هادی بنظر شما این جمله علم مطلق خدا را زیر سوال نمیبرد؟ اینکه خدا احساسات مخلوقات رو اونطور که هستند درک نمیکنه به این معنا نیست که اموری وجود دارن که در گستره علم خدا نیستن؟
حتی اگر ما «علم تفصیلی در عین علم اجمالی» را با تمام وجود درک کنیم و بپذیریم باز این جمله علم مطلق خدا را زیر سوال میبرد
بنظر من فلسفه بیش از آنکه مسایل مربوط به خدا را روشن کند، آنرا مبهم کرده و بیش از انکه به سوالات جواب بدهد ایجاد سوال کرده، به یک سوال جواب داده و ده سوال دیگر ایجاد کرده، فلاسفه به عنوان افرادی که بیش از دیگران تشنه فهمیدن و درک کردن همه چیز هستن خواسته اند خدا را هم بفهمند غافل از اینکه او "لیس کمثله شی" است. شاید اگر فلاسفه به عمق این جمله رسیده بودند هیچ وقت وارد این وادی نمی شدند.
وقتی درباره روح از پیامبر میپرسند، جواب میگیرند "امری است از سوی پروردگار و بشما جز اندی علم داده نشده"، روح که در برابر خدا چیزی نیست، غیر قابل فهم است، انتظار داریم با فلسفه بتوانیم خدا را بشناسیم؟!
بنظر من باید خدا را فقط آنگونه که قرآن و ادعیه و احادیث معرفی کرده اند بشناسیم و بپذیریم، و دیگر سعی نکنیم جلوتر برویم، خدای که زنده است و احساسات و عواطف ما را میفهمد، چطور؟ نمیدانیم، چرا که "لیس کمثله شی" ...
با سلام مجدد خدمت برادر بزرگوار
فرمایش حضرت عالی متین است، فلاسفه چیزی فراتر از آیات روایات نفرمودند، نهج البلاغه مولای متّقیان امیر مومنان علی علیه السلام رو مطالعه بفرمایید بسیاری از فرمایشات امیر المومنین علی علیه السلام فلسفی است « داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمباینة» خداوند داخل در اشیا است ولی ممزوج با آنها نیست و خارج از آنهاست ولی مباین با آنها نیست. خب این سخن یعنی چه نباید در فرمایشات ائمه اطهار علیهم السلام تأمّل و تفکّر کرد، نباید با توسل به انوار وجودی حضرات ایشان علم به باطن سخنان ایشان راه یافت! بسیاری از عرفا، حکما به این مرتبه از علم رسیده اند و با استمداد از انوار وجودی حضرات ائمه معصومین علیهم السلام به حقایق سخنانشان بار یافتند منتهی انتقال این حقایق به افراد دیگر ممکن پذیر نیست مگر اینکه این حقایق را تنزّل داده و با زبان فلسفی بیان کنند.
شناساندن اوصاف کمالی خداوند متعال و صفاتِ جمال و جلال الهی به غیر از زبان فلسفی ممکن پذیر نیست؛ مگر اینکه فرد به مقام شهود و عرفان برسد و خود صفات کمالی الهی را با چشم دل نظاره کند.
پرسش خوبی که حضرت عالی در این تاپیک مطرح کرده بودید جوابی نداشت به غیر همین پاسخ زیبای جناب ملاصدرا که: «علم خدا به موجودات قبل از آفرینش آنها ،در مرتبه ی ذات الهی حاصل است واز آن نظرکه حقیقت همه ی موجودات به صورت بسیط و یگانه در خدا موجود و معلوم اویند، اجمالی خواهند بود واز آن نظر که همه ی موجودت نزد او نمایانند ، علم او تفصیلی خواهد بود واین همان علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است» منتهی برای اینکه بتوان به حقیقت این جمله دست یافت لا اقل می بایست بدایه الحکمه و نهایه الحکمه علامه طباطبایی را نزد استاد حاذق فراگرفت.