رابطه با جنس مخالف و ازدواج اجباری!!!
تبهای اولیه
با عرض سلام و خسته نباشید.
من پسری 18 ساله هستم که در دام دوستی با یک دختر افتادم.چون من هیچ دوست دختری نداشتم و چون دوستام رو میدیدم که با یکی دوست هستنتد من هم حوس دوستی کردم.تصمیم گرفتم برای چشیدن مزه ی دوستی با جنس مخالف با یک دختر دوست شوم.من با یک دختر دوست شدم.الان نزدیک 7-6 ماه هستش که من با اون دختر دوستم.من به اون هیچ حسی ندارم اما اون به من خیلی وابسته شده.حتی در طول دوستیمون بیشتر از 3 بار همدیگر رو ندیدیم.اون میگه اگه نیای خواستگاری خودم رو میکشم.میگه امید به زندگی ندارم.میگه دارم به زور خانوادمو تحمل میکنم اونا من رو دوست ندارن.و تنها امید زنده موندنم تویی و... .باهاش حرف زدم موافقت کرد که حداکثر تا 5 ماه دیگه به من فرصت بده و خودکشی نکنه.اما من میترسم.نمیدونم چکار کنم.خدایی نکرده بلایی سر خودش بیاره کل خانوادش از چشم من میبینن.حسابی گیر کردم هیچ راه فراریم ندارم.میترسم بهش بگم نمیخوامش همین الان بزنه خودشو خلاص کنه.به هر کسیم جریانو میگم,میگن که ما وصله ی هم نیستیم.خدا شاهده توی دوستیمون حتی چپ بهشم نگاهم نکردم.کله دوستیمون اس ام اس بازی و زنگ زدنه.اما میدونم که ما وصله ی هم نیستیم.اگه من هم با این وصلت موافق باشم میدونم که خانوادم 100% مخالفند.کمکم کنید.من فقط خواستم مزه ی دوستی رو امتحان کنم.اما نمیدونستم اون انقدر به من وابسته میشه.تورو خدا راهنماییم کنید.واقعا دیگه از هرچی دوستیه متنفر شدم.:please:
من حافظ چند جزء از قرآن کریم هستم.نمازم هم مرتب میخونم.هم خودم هم خانوادم مذهبی هستیم.اصلا من اهل دوستی با جنس مخالف نیستم و همش سرم توی لاک خودمه و اهل دوست و رفیق بازی نیستم.اما متاسفاته و از روی نادانیه دوران جوانی من خواستم این رابطه به جنس مخالف رو مزه کنم.الان واقعا پشیمونم و عذاب وجدان دارم.انشاالله که خداوند بزرگ من رو از این راهی که رفتم نجات بده و من رو ببخشه:Ghamgin:
با عرض سلام و خسته نباشید.
من پسری 18 ساله هستم که در دام دوستی با یک دختر افتادم.چون من هیچ دوست دختری نداشتم و چون دوستام رو میدیدم که با یکی دوست هستنتد من هم حوس دوستی کردم.تصمیم گرفتم برای چشیدن مزه ی دوستی با جنس مخالف با یک دختر دوست شوم.من با یک دختر دوست شدم.الان نزدیک 7-6 ماه هستش که من با اون دختر دوستم.من به اون هیچ حسی ندارم اما اون به من خیلی وابسته شده.حتی در طول دوستیمون بیشتر از 3 بار همدیگر رو ندیدیم.اون میگه اگه نیای خواستگاری خودم رو میکشم.میگه امید به زندگی ندارم.میگه دارم به زور خانوادمو تحمل میکنم اونا من رو دوست ندارن.و تنها امید زنده موندنم تویی و... .باهاش حرف زدم موافقت کرد که حداکثر تا 5 ماه دیگه به من فرصت بده و خودکشی نکنه.اما من میترسم.نمیدونم چکار کنم.خدایی نکرده بلایی سر خودش بیاره کل خانوادش از چشم من میبینن.حسابی گیر کردم هیچ راه فراریم ندارم.میترسم بهش بگم نمیخوامش همین الان بزنه خودشو خلاص کنه.به هر کسیم جریانو میگم,میگن که ما وصله ی هم نیستیم.خدا شاهده توی دوستیمون حتی چپ بهشم نگاهم نکردم.کله دوستیمون اس ام اس بازی و زنگ زدنه.اما میدونم که ما وصله ی هم نیستیم.اگه من هم با این وصلت موافق باشم میدونم که خانوادم 100% مخالفند.کمکم کنید.من فقط خواستم مزه ی دوستی رو امتحان کنم.اما نمیدونستم اون انقدر به من وابسته میشه.تورو خدا راهنماییم کنید.واقعا دیگه از هرچی دوستیه متنفر شدم.:please:
سلام!!!
يك مطلبي بهت مي گم به دقت گوش كن وبه آن عمل كن!
كار سختي هم نيست وفقط عمل كردن مي خواهد
ديگر به ايشان اس ام اس نده به هيچ عنوان واگر هم زنگ زد جواب نده!
نگران اين هم نباش كه خودش را مي كشه واز اين جور حرفها دخترها از اين جور كارها جرأت ندارند انجام بدهند.فقط براي ترساندن شماست!
اگر كسي به شما گفته كه بهم نمي خوريد و وصله هم نيستيد درست مي گويند حالا چه شما را ديده باشند وچه نديده باشند!
آسمان به زمين بياد زمين بره به آسمون جواب نده.همين.
يكم صبر هم داشته باش.
اصلا چرا شما رفتي با كساني دوستي كردي كه اين همه مسائل حاشيه اي دور برشون هست!
در صورت لزوم شماره ات را عوض كن.يادت نره ها چي گفتم.
ديگر هم دور اينگونه مسائل را هم خط بكش!:ok: