مشاعره موضوعی!
تبهای اولیه
یوسف که هلال است نمادی ز جمال است
او گرچه جمال است ولی پر ز کمال است
گر نیست کمالت جمالت به هیچ است
هر جا که کمال است بدان هر دو خصال است
امروز توبه بشکنم پرهیز را برهم زنم
کان یوسف خوبان من از شهر کنعان میرسد
مست و خرامان میروم پوشیده چون جان میروم
پرسان و جویان میروم آن سو که سلطان میرسد
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
سلام و عرض ادب ممنونم حبیبه گرامی خوش اومدید بیت بسیار زیبایی رو از شاعر توانا وحشی بافقی گذاشتید (( بافق - یزد))
و البته اون شعر معروف ایشون که میگه ..
سلام و عرض ادب ممنونم حبیبه گرامی خوش اومدید بیت بسیار زیبایی رو از شاعر توانا وحشی بافقی گذاشتید (( بافق - یزد))
و البته اون شعر معروف ایشون که میگه ..
به نام خدا
با سلام:
از اینکه تا این حد محترمانه اشتباه من را تذکر فرمودید متشکرم.
در پناه حق مؤید باشید.
سلام ممنونم از همراهیتون مدیریت گرامی
احیانا تقلب !!؟ نگاه به امضاء من در انجمن و یا خدای نکرده کاغذی چیزی که همراتون نبوده نه ؟
خوش اومدید در خدمتیم
سلام
الان امضاتون رو نگاه کردم:ok:
من این شعر رو تقریبا پارسال از برنامه مشاعره شبکه اموزش شندیم و توی دفترچم یاداشت کردم
متشکرم:Gol:
دیگر مسیر شهر تماشا عوض شده است
ما گم شدیم و نقشه ی دنیا عوض شده است
دیگر برای عشق به زندان نمی برند!
یوسف دلش گرفت ، زلیخا عوض شده است...
مدیر گرامی سرکار خانم elina822
من مدیر نیستم . فقط یه همکار اجرایی مبتدی:ok::Nishkhand:
از شما بابت ایجاد چنین تاپیکی متشکرم
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]گفت یوسف را چو میبفروختند |
[/TD] | |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]مصریان از شوق او میسوختند[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]چون خریداران بسی برخاستند[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]پنج ره هم سنگ مشکش خواستند[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]زان زنی پیری به خون آغشته بود[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]ریسمانی چند در هم رشته بود[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]در میان جمع آمد در خروش[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]گفت ای دلال کنعانی فروش[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]ز آرزوی این پسر سر گشتهام[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]ده کلاوه ریسمانش رشتهام[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]این زمن بستان و با من بیع کن[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]دست در دست منش نه بی سخن[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]خنده آمد مرد را، گفت ای سلیم[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]نیست درخورد تو این در یتیم[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]هست صد گنجش بها در انجمن[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]مه تو و مه ریسمانت ای پیرزن[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]پیرزن گفتا که دانستم یقین[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]کین پسر را کس بنفروشد بدین[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]گوید این زن از خریداران اوست |
[/TD] | |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]هر دلی کو همت عالی نیافت[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]ملکت بیمنتها حالی نیافت[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]آن ز همت بود کان شاه بلند[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]آتشی در پادشاهی او فکند[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]خسروی را چون بسی خسران بدید[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]صد هزاران ملک صدچندان بدید[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]چون بپا کی همتش در کار شد |
[/TD] | |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]زین همه ملک نجس بیزارشد[/TD] |
[/TR] | |
[TR] | |
[TD="class: b | align: center"]چشم همت چون شود خورشید بین[/TD] |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
[TD="class: b | align: center"]کی شود با ذره هرگز هم نشین[/TD] |
[/TR] |
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمه الله
با تشکر از تاپیک خوب شما
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پــــدر را باز گوی آخر کجا شد مهر فـــــرزندی
خيز و به يك سو فكن پردهی پندار را ////تانگری بیحجاب، جلوهی ديدار را
كوكب اقبال را، جلــــوهگه راز را ////مهر فروزنده را، ماه شب تار را
صفدر ميدان علی، شير دژ پردلی////مسند دين را ولی، رحمت دادار را
آنكه به ميلاد اوست رقصكنان كهكشان////داده شكوه دگر ثابت و سيار را
يوسف مهر وجود، كعبهی كنعان عشق ////پرتو غيب و شهود مظهر اسرار را
موج كرامات دوست، بحر خروشان عشق//// در صدف روزگار، گوهر شهوار را
همنفس مصطفی، راهبر اؤليا //// صاحب تيغ دو سر، حيدر كرار را در
در حرم كبريا ديده به دنيا گشود ////تا نگرد چشم دل، مطلع انوار را
شادی بزم زمين، مهر جهانتاب داد////مژدهای از روشنی، گنبد دوار را
جن و ملك سربهسر گوش به فرمان او//// تا به سخن واكند، لعل شكربار را
«مشفق كاشانی»
ای یوسف خوش نام ماخوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
دیوان شمس (غزلیات)
ساقه ام سوخته از صاعقه، طوفان نفرست
یوسفم باش ولی، عطر به کنعان نفرست
مثل تندیس گچی آب برایم مرگ است
سایه ابر نمیخواهم و باران نفرست
دل به تجریش نگاه تو که در بند افتاد
گیسوان پر از پیچ شمیران نفرست
غم همان زیره و این سینه همان کرمان است
پیش من باش، نرو... زیره به کرمان نفرست
دم رفتن، سر این راه تهش در مه گم
به خودت محتاجم، آینه قرآن نفرست
ای دریده پوستین یوسفان *** گرگ برخیزی از این خواب گران
گشته گرگان یک به یک خوهای تو *** می درانند از غضب اعضای تو
ز آنچه می بافی همه روزه بپوش *** ز آنچه می کاری همه ساله بنوش
گر ز خاری خسته ای، خود کشته ای *** ور حریر و قز دری، خود رشته ای
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست *** آن درختی گشت و ز آن زقوم رست
این سخنهای چو مار و کژدمت *** مار و کژدم می شود گیرد دمت
حشر پر حرص خس مردار خوار *** صورت خوکی بود روز شمار
زانیان را گنده اندام نهان *** خمر خواران را بود گنده دهان
گند مخفی کان به دلها می رسید *** گشت اندر حشر محسوس و پدید
بیشه ای آمد وجود آدمی *** بر حذر شو زین وجود از آدمی
ظاهر و باطن اگر باشد یکی *** نیست کس را در نجات او شکی
در وجود ما هزاران گرگ و خوک *** صالح و ناصالح و خوب و خشوک
حکم، آن خو راست کان غالبتر است*** چونکه زر بیش از مس آمد آن زر است
سیرتی کاندر وجودت غالب است *** هم بر آن تصویر، حشرت واجب است
بسم الله
[SPOILER]یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور • کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور[/SPOILER]
هر تهیدستی ز بی شرمی درین بازارگاه
در برابر ماه کنعان را دکانی چیده است
تر نگردد از زر قلبی که در کارش کنند
یوسف بی طالع ما گرگ باران دیده است
گفتند خلائق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از انی
شیرین تر از انی به شکر خنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
تا کی در انتظار گذاری به زاریم
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم
.
.
.
شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمساریم
استاد شهریار