سلام
این موضوع مهم ترین موضوع من و شاید اخرین موضوع باشه.
هر چقدر هم که بالا پایین بری و بخوای ازش فرار کنی اخرش هممون رو مثل یه تیکه گوشت که بوی کافور میده میندازن تو یه چاله.البته اگر زیر چرخای مترو تیکه تیکه نشده باشیم یا مغزمون وسط خیابون له نشده باشه یا...
پس بهتره قبل از اون کمی به این مسایل فکر کنیم. :ok:
اعمال
جهان مادی جهانی نسبی است.یعنی هیچ چیز قطعی در ان وجود ندارد.هیچ وقت به یک واقعیت قطعی در این دنیا نمی رسیم یعنی نمی توانیم زمانی با قطعیت بگوییم: اگر اینانگاه این. تمام انچه ما از این دنیا درک می کنیم نسبی است پس هیچ وقت به یک تعریف کامل نمی رسیم.مثال می زنم: مثلا دین می گوید کار خوب در این شرایط این است.
اصلا تعریف خوب چیست؟ چه کسی می تواند یک تعریف کامل ارائه دهد؟ شاید در شرایط شبیه به انچه دین گفته کار خوب چیز دیگری باشد. چه کسی می تواند ادعا کند که در لحظه ی فلان کار خوب انجام داده؟ چه کسی می تواند ادعا کند که واقعا در همان شرایطی که دین گفته قرار گرفته است؟ ایا صرفا با یقین راجع به عملی که انجام داده ایم می توانیم بگوییم که کار بد انجام داده ایم یا کار خوب یا واقعیت چیز دیگری است؟ اصلا یقین چیست؟ چیزی بجز حاصل احساسات و عقل ناقص ما است؟ من که در حال نوشتن هستم یا شما که در حال خواندن هستید چطور؟کار خوبی می کنیم یا بد؟ ملاک نهایی برای اعمال ما چیست؟ واقعیت یا یقین ما که از طریق احساس یا عقل ناقصمان حاصل می شود. بینهایت جواب وجود دارد که به خاطر همان نسبی بودن جهان است.
در این دنیای ماده کوچک ترین عمل ما مسیر این دنیا را تغییر می دهد و اثار این عمل تا زمانی که دنیا برقرار است،وجود خواهد داشت.حتی یک حرکت کوچک ما در قبال شخصی دیگر یا یک جمله ما اثری بسیار زیاد دارد و می تواند زندگی تمام اشخاص تا اخر دنیا را تغییردهد. سوالی که بوجود می اید این است که چه کسی می تواند این اعمال و اثار انرا حساب کند و بگوید کار خوب انجام شده است؟
این که دین می گوید اعمال را در قیامت بر روی ترازوی عدل قرار میدهند یا مردم کارنامه خود را دریافت میکنند و ... توهین به شعور انسان نیست؟ چرا به این مسائل دقت نمیکنیم؟ چرا دنیا را خیلی ساده فرض می کنیم؟
انسان
ما خود از این جهان نسبی هستیم.
ما از زمانی که به دنیا می اییم در حال مقاومت در برابر شرایط محیط اطرافمان هستیم.تمام اجزای ما هم همینطور هستند.
هیچ یک از ما نمی تواند بگوید در فلان زمان با سلامت کامل (100%) جسمی و روانی فلان تصمیم را گرفتم. همه ما دچار بیماری هستیم و تمام کارهای ما تحت تاثیر ان بیماریها و عوامل بیرونی است.
شاید همین شک من هم راجع به خدا یک بیماری باشد؟؟!!
تمام اعمال ما متاثر از اعمال محیط است و اعمال محیط ناشی از اعمال محیط دیگر و....
دنیا زنجیره عمل وعکس العمل است.
ما هم قطعه ای از این زنجیره ایم .شرایط محیط،عمل ما را تعیین می کند و در انتخاب ان نقش خاصی نداریم.
اشتباه نکنید.منظورم من این نیست که کسی دست مرا روی دکمه های صفحه کلید فشار می دهد.بلکه من با فکرم این کار را می کنم.اما خود این فکر از کجا امده؟ چیزی باعث شده این فکر به ذهن من رجوع کند. اما ان چیز چرا بوجود امده؟و... بی نهایت سوال که به صورت زنجیره ای و پشت هم تکرار می شوند.
اگر خدا بگوید چرا فلان کار را کردید حرفهای زیادی برای گفتن دارم...
جبر
تمام موجودات مادی مجبور به جبر قوانین ماده هستند.من هم در این جهان زندگی می کنم پس من هم از این نظر مجبورم.
جهان ماوراء
یکی از دوستان حرفهای جالبی را در رابطه با این موضوع بیان کردند.مثلا: چرا باید یک نفر کتاب دستش بگیره و بخونه و فکر کنه یه موجود خیالی به اسم خدا داره حرفهای اونو می شنوه!
من خودم به متا فیزیک علاقه دارم وحتی چیزهایی رو با چشم های خودم دیدم که نه داستان بود و نه یه خبر بی پایه و اساس تو تلویزیون،بلکه یک تجربه بود.اما هیچ کدام از این موضوعات مبهوت کننده به خدا و دنیای معنویات متصل نبود.حتی خود روحانیون هم چنین قدرتهایی رو از جانب خدا نمی دانند. حالا همین رو میشه به پیامبران و معجزات انها هم تعمیم داد.انها هم انسانهایی بودند مثل ما و با قابلیت های مختلف وقدرتهای متافیزیکی بالا. حالا اینکه مابیایم و یه سری داستانها رو به اونا نسبت بدیم و از اونها برای اثبات خدا استفاده کنیم یه جور دروغ بزرگه.(البته از نظر من)
در پایان باید بگم:
چیزی که به عنوان دین به ما عرضه میشه خیلی زیبا و شیرینه اما حقیقت، خیلی تلخه.
اعمالجهان مادی جهانی نسبی است.یعنی هیچ چیز قطعی در ان وجود ندارد.هیچ وقت به یک واقعیت قطعی در این دنیا نمی رسیم یعنی نمی توانیم زمانی با قطعیت بگوییم: اگر اینانگاه این. تمام انچه ما از این دنیا درک می کنیم نسبی است پس هیچ وقت به یک تعریف کامل نمی رسیم.مثال می زنم: مثلا دین می گوید کار خوب در این شرایط این است.اصلا تعریف خوب چیست؟ چه کسی می تواند یک تعریف کامل ارائه دهد؟ شاید در شرایط شبیه به انچه دین گفته کار خوب چیز دیگری باشد. چه کسی می تواند ادعا کند که در لحظه ی فلان کار خوب انجام داده؟ چه کسی می تواند ادعا کند که واقعا در همان شرایطی که دین گفته قرار گرفته است؟ ایا صرفا با یقین راجع به عملی که انجام داده ایم می توانیم بگوییم که کار بد انجام داده ایم یا کار خوب یا واقعیت چیز دیگری است؟ اصلا یقین چیست؟ چیزی بجز حاصل احساسات و عقل ناقص ما است؟ من که در حال نوشتن هستم یا شما که در حال خواندن هستید چطور؟کار خوبی می کنیم یا بد؟ ملاک نهایی برای اعمال ما چیست؟ واقعیت یا یقین ما که از طریق احساس یا عقل ناقصمان حاصل می شود. بینهایت جواب وجود دارد که به خاطر همان نسبی بودن جهان است. در این دنیای ماده کوچک ترین عمل ما مسیر این دنیا را تغییر می دهد و اثار این عمل تا زمانی که دنیا برقرار است،وجود خواهد داشت.حتی یک حرکت کوچک ما در قبال شخصی دیگر یا یک جمله ما اثری بسیار زیاد دارد و می تواند زندگی تمام اشخاص تا اخر دنیا را تغییردهد. سوالی که بوجود می اید این است که چه کسی می تواند این اعمال و اثار انرا حساب کند و بگوید کار خوب انجام شده است؟
این که دین می گوید اعمال را در قیامت بر روی ترازوی عدل قرار میدهند یا مردم کارنامه خود را دریافت میکنند و ... توهین به شعور انسان نیست؟ چرا به این مسائل دقت نمیکنیم؟ چرا دنیا را خیلی ساده فرض می کنیم؟
با سلام
بنای بر تفصیل در پاسخ ندارم، بی شک برای بند بند مطالبی که آورده اید پاسخ دقیق و روشن وجود دارد اما ورود در این بحث، لوازمی دارد که می طلبد، قبل از هر چیز مطالبی کلی برای مخاطبان و خصوصاً از سوی شما روشن شود:
اولاً؛ سخن انشاء گونه و شعرگونه شما که به هیچ مبنا و ملاک منطقی و عقلی استوار نیست و بر طبل نسبی گرایی و شکاکیت می کوبد نمی تواند، حقیقت را بر اهل خرد پوشیده و مخفی سازد. بی شک؛ اگر کسی اهل خرد و منطق باشد از همین قانونی که شما بدنبال اثبات آن هستی (شکاکیت و نسبی گرایی) علیه سخنان و بافته های خودت بکار می بندد، بعبارتی اگر همه چیز نسبی است و در این عالم، امر مطلقی وجود ندارد پس قطع مسلم، بافته های شما نیز نسبی بوده و نمی تواند بهره ای از حقیقت مطلق داشته باشد.
ثانیاً در جای خود با ادله و براهین محکم منطقی و فلسفی و دیگر راه های مربوطه، وجود خدا اثبات شده و ادبیات شعرگونه و داستان وار شما که عاری از استدلال و برهان است، برای اهل خرد و منطق که قلبهاشان به شبهات و وساوس شیطانی آلوده نشده باشد، هیچ ارزش معرفتی ندارد.
[FONT=Microsoft Sans Serif]
ثالثاً؛ شما ادعای نسبی گرایی داری و معتقدی: اصولاً هیچ شناخت یقینی، قطعی و مطلقی در عالم وجود ندارد؟ بعبارتی "هیچ قضیه ای بطور مطلق و کلی صحیح نیست و بعبارتی همه چیز نسبی است"؟؟؟ مسأله انسان، اعمال و کارهای ما، اخلاق و رفتار بشری، معرفت و اندیشه های بشری، امور ماوراء طبیعی، دین و معارف الهی و ...؟
چند پرسش از شما ...؟؟؟
سؤال اول) آیا این مطلبی را که ادعا می کنی(نسبیت همه چیز) یک مسأله قطعی و یقینی می دانی یا در آن شک داری؟
سؤال دوم) آیا این قضیه که "هیچ قضیه ای مطلق و کلی نیست" را یک قضیه مطلق و کلی می دانی یا نسبی و جزئی؟
انسان
ما خود از این جهان نسبی هستیم.
ما از زمانی که به دنیا می اییم در حال مقاومت در برابر شرایط محیط اطرافمان هستیم.تمام اجزای ما هم همینطور هستند.
هیچ یک از ما نمی تواند بگوید در فلان زمان با سلامت کامل (100%) جسمی و روانی فلان تصمیم را گرفتم. همه ما دچار بیماری هستیم و تمام کارهای ما تحت تاثیر ان بیماریها و عوامل بیرونی است.
شاید همین شک من هم راجع به خدا یک بیماری باشد؟؟!!
تمام اعمال ما متاثر از اعمال محیط است و اعمال محیط ناشی از اعمال محیط دیگر و....
دنیا زنجیره عمل وعکس العمل است.
ما هم قطعه ای از این زنجیره ایم .شرایط محیط،عمل ما را تعیین می کند و در انتخاب ان نقش خاصی نداریم.
اشتباه نکنید.منظورم من این نیست که کسی دست مرا روی دکمه های صفحه کلید فشار می دهد.بلکه من با فکرم این کار را می کنم.اما خود این فکر از کجا امده؟ چیزی باعث شده این فکر به ذهن من رجوع کند. اما ان چیز چرا بوجود امده؟و... بی نهایت سوال که به صورت زنجیره ای و پشت هم تکرار می شوند.
اگر خدا بگوید چرا فلان کار را کردید حرفهای زیادی برای گفتن دارم...
جبر
تمام موجودات مادی مجبور به جبر قوانین ماده هستند.من هم در این جهان زندگی می کنم پس من هم از این نظر مجبورم.
در باره حقیقت انسان، مسائل جبر و اختیار و غیرو از مباحث مرتبط با آن در جای خود و در همین سایت سخن بسیار رفته است. اصل مختار بودن انسان امری بدیهی و وجدانی است.
اینکه انسان در چندراهی ها خودش اراده می کند و تصمیم می گیرد از کدام راه برود.
اینکه بخوابد، بخورد، مطالعه کند و هر کاری که انسان انجام می دهد از سر اختیار است.
مثلاً روشن است حرکت دستی که رعشه دارد غیر ارادی و غیر اختیاری است اما حرکت همان دست رعشه دار برای گرفتن عصا و یا قلم ارادی و اختیاری است.
دیگر اینکه تأثیر مسائل محیطی و زیستی و دیگر امور عالم بر انسان انکار ناپذیر است اما بگونه ای نیست که بطور کلی اختیار را از انسان سلب کند، لذا انسان در برابر انتخابها و افعال و کردار خویش مسئول بوده و باید پاسخگو باشد.
پس با توجه به اینکه خداوند همه لوازم و امکانات مورد نیاز برای سیر تکاملی بشر را اعم از تکوینی و تشریعی در اختیارش قرار داده، بر خلاف ادعای شما حجت بر انسان تمام است و انسان، در پیشگاه الهی نمی تواند احتجاج کند و چنین ادعایی به غایت گزاف و از سر تزلزل و نااستواری در عمل و عقیده است.
جهان ماوراء
یکی از دوستان حرفهای جالبی را در رابطه با این موضوع بیان کردند.مثلا: چرا باید یک نفر کتاب دستش بگیره و بخونه و فکر کنه یه موجود خیالی به اسم خدا داره حرفهای اونو می شنوه!
من خودم به متا فیزیک علاقه دارم وحتی چیزهایی رو با چشم های خودم دیدم که نه داستان بود و نه یه خبر بی پایه و اساس تو تلویزیون،بلکه یک تجربه بود.اما هیچ کدام از این موضوعات مبهوت کننده به خدا و دنیای معنویات متصل نبود.حتی خود روحانیون هم چنین قدرتهایی رو از جانب خدا نمی دانند. حالا همین رو میشه به پیامبران و معجزات انها هم تعمیم داد.انها هم انسانهایی بودند مثل ما و با قابلیت های مختلف وقدرتهای متافیزیکی بالا. حالا اینکه مابیایم و یه سری داستانها رو به اونا نسبت بدیم و از اونها برای اثبات خدا استفاده کنیم یه جور دروغ بزرگه.(البته از نظر من)در پایان باید بگم: [FONT=Times New Roman]چیزی که به عنوان دین به ما عرضه میشه خیلی زیبا و شیرینه اما حقیقت، خیلی تلخه.
مطالب اخیر شما که در خصوص خدا و پیامبران و مسائل مرتبط با معاد (پاداش و جزا) و غیرو گفتید نشان ضعف و نااستواری در عقیده است، گر چه در جاهایی به عقیده مندی تان به متافیزیک اشاره نموده اید اما با توجه به رویکرد شما در برابر شبهات و تشکیکاتی که برای تان پیشامده، این سطح آشنائی و معرفت کافی نیست و بشدت آسیب پذیر است.
تا حدیکه بدون اینکه به امری یقینی و قطعی و حقیقتی مطلق دست پیدا کنید، بر اساس نسبی گرایی و تشکیک در همه چیز، خواسته یا ناخواسته به عقاید خودتان هم حمله ور شده اید. باصطلاح با بنای شک و نسبیت که ارزش علمی و یقینی ندارد و بعبارتی در مقام ظن و گمان است، می خواهید در باره همه چیز قضاوت کنید و این بزرگترین خطای شماست.
بحث در اینباره بسیار است، چند توصیه:
- به بحثهای خوبی که در خصوص اعتقادات دینی شده(خداشناسی، پیامبر شناسی و معاد) مجدداً رجوع کرده بازنگری و دقت نظر بیشتری داشته باشد؟
- برای فرار از نسبی نگری و تشکیک در همه چیز، در وجود خودتان بیشتر دقت کنید؟ آیا وجود خودتان، بعنوان یک امر حقیقی و ثابت روشن است؟ آیا اصول ثابت و بدیهی که همه بر آن گواهی می دهند وجود دارد یا خیر؟ مانند اصل اجتماع نقیضین، اصل نیازمندی علت به معلول، اصل خوبی عدالت و بدی ظلم و امثال آن ...؟؟؟ اینها همان امور مطلق اند (بیشتر دقت کنید)
- در ضمن، در همین راستا برای روشن شدن بیشتر بحث، و اینکه برای خوانندگان روشن شود که اصولاً دیدگاه روشن شما در این مباحث چیست، به 2 سؤال بنده که در خلال بحث اشاره شد پاسخ دهید تا بحث را با همکاری دیگر دوستان (کارشناسان، همکاران و کاربران محترم) ادامه دهیم.
سلام
خسته نباشید
تعجیل در جواب،همین مشکلات رو بوجود میاره دیگه دوست عزیز.
اصلا منظور بنده رو متوجه میشی؟؟
اجازه بدین کسانی که متوجه می شن بهش فکر کنند...
شما لازم نیست بنده رو متقاعد کنید.
سؤال اول) آیا این مطلبی را که ادعا می کنی(نسبیت همه چیز) یک مسأله قطعی و یقینی می دانی یا در آن شک داری؟
سؤال دوم) آیا این قضیه که "هیچ قضیه ای مطلق و کلی نیست" را یک قضیه مطلق و کلی می دانی یا نسبی و جزئی؟
این سوالات فقط بازی با کلماته.فکر میکنی با بازی با کلمات میشه نتیجه گرفت؟؟
سلام
خسته نباشید
تعجیل در جواب،همین مشکلات رو بوجود میاره دیگه دوست عزیز.
اصلا منظور بنده رو متوجه میشی؟؟
اجازه بدین کسانی که متوجه می شن بهش فکر کنند...
شما لازم نیست بنده رو متقاعد کنید.
این سوالات فقط بازی با کلماته.فکر میکنی با بازی با کلمات میشه نتیجه گرفت؟؟
سلام جناب kingusef:Gol:
البته راه خوبی است برای فرار از پاسخ دادن؟؟؟ و گاهی هم لازم ...
ابهام گویی و باز هم ابهام گویی ...؟ و ارسال توپ با عباراتی مغالطه ای نظیر "شما منظور بنده رو متوجه نشدی؟" و یا " اجازه بده آنها که متوجه شدند بهش فکر کنند"؟؟؟ به زمین مقابل.
شما یکسری اندیشه ها و عقاید واهی؟؟؟ نه ببخشید "بافته های ذهنی خودت را"، نه پوزش می خواهم ...تأثیراتی که از اندیشه ها و مکاتب الحادی و انکاری غرب گرفته ای را در قالب یکسری عقیده در باره نسبی گرایی اعمال انسانی، تشکیک در انسان، اختیار و جبر، و امور ماورائی (دین و خدا و پیامبر و ...) نوشتی و با خط درشت هم توصیه کردی:
جالب است حال در مقام پاسخ های داده شده، بجای پاسخ دادن به مطالب بنده و سؤالاتی که از شما پرسیده ام، با شیوه ای خام و ناشیانه بدنبال راه فرار هستید؟
خوب، بنده و مخاطبان منتظر هستیم شما، به گمان خودتان اگر قصد خاص تری دارید که در پست اول آن را آشکار نکرده اید و از منظر ما مخفی مانده آشکار کنید.؟؟؟
منتظر پاسخ روشن شما به دو سؤال پست قبلی ام هستم، زیاد سخت نیست، کمی تأمل کنید...
من خودم به متا فیزیک علاقه دارم وحتی چیزهایی رو با چشم های خودم دیدم که نه داستان بود و نه یه خبر بی پایه و اساس تو تلویزیون،بلکه یک تجربه بود.اما هیچ کدام از این موضوعات مبهوت کننده به خدا و دنیای معنویات متصل نبود.حتی خود روحانیون هم چنین قدرتهایی رو از جانب خدا نمی دانند. حالا همین رو میشه به پیامبران و معجزات انها هم تعمیم داد.انها هم انسانهایی بودند مثل ما و با قابلیت های مختلف وقدرتهای متافیزیکی بالا. حالا اینکه مابیایم و یه سری داستانها رو به اونا نسبت بدیم و از اونها برای اثبات خدا استفاده کنیم یه جور دروغ بزرگه.(البته از نظر من)
در پایان باید بگم:
[FONT=Times New Roman]چیزی که به عنوان دین به ما عرضه میشه خیلی زیبا و شیرینه اما حقیقت، خیلی تلخه
سلام
این اولین پست من در اسک دین هست خودم به شخص خودم خوشامد میگم :welcome::tamasha:
اگر قسمت های ابتدایی صحبت شما را قلم بگیریم ( که بنده این طور برداشت میکنم حرف اصلی شما همین بند اخر باشه )
بنده سوالی دارم با توجه به این که شما تمام روابط موجود در این جهان را نسبی میدونید چطور برای تجربه شخصی خودتون اصالت قائل هستید ؟
ایا تجربه شخصی خود را معیار و میزان برای قضاوت قرار میدهید ؟
ایا ممکن است تجربه شما به عنوان یکی از ابنای بشر ناشی از توهم و بالا و پائین رفتن سطح مواد شیمیایی خونتان باشد ؟ بنابراین چگونه میتوانیم ان را با معجزات الهی همسنگ قرار میدهیم وقتی اطلاعی دقیقی و علمی به ان معجزات و کرامات نداریم ؟
---------------
برخورد بشر با متافیزیک قدمتی به اندازه حضور بشر روی این کره خاکی دارد ... نه چیز جدیدی است و نه عجیب وحقیقت اینکه متافیزیک هم قوانین خود را دارد و جهان بی در و پیکری نیست بلکه جزئی است از جهان کل ..
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار ..."و آنچه را در دست راست دارى بيفكن، تمام آنچه را ساخته اند میبلعد! آنچه ساخته اند تنها مكر ساحر است; و ساحر هر جا رود رستگار نخواهد شد"طه 69
[FONT=Times New Roman]چیزی که به عنوان دین به ما عرضه میشه خیلی زیبا و شیرینه اما حقیقت، خیلی تلخه
(همه چیز نسبی است)،نسبی است یا قطعی؟ من در جواب این سوال نمی توانم بله یا خیر بگویم. می پرسید چرا؟ چون همه چیز نسبی است ......................................................................................
می بینید چقدر راحت میشه با کلمات بازی کرد؟
پس بهتره به موضوعات اصلی بر گردیم و راجع به انها فکر کنیم و خودمون رو فریب ندیم.
(همه چیز نسبی است)،نسبی است یا قطعی؟ من در جواب این سوال نمی توانم بله یا خیر بگویم. می پرسید چرا؟ چون همه چیز نسبی است ......................................................................................
می بینید چقدر راحت میشه با کلمات بازی کرد؟
پس بهتره به موضوعات اصلی بر گردیم و راجع به انها فکر کنیم و خودمون رو فریب ندیم.
سلام مجدد:Gol:
جناب
kingusef
آیا خودتان می فهمید چه می گویید؟؟؟
وقتی با قاطعیت می گویید: "همه چیز نسبی است"؛ به این معناست که دارید یک گزاره و قضیه منطقی را تأیید می کنید. در این وضعیت، یعنی چه که در برابر گزاره ی مورد ادعای خودتان؛ نمی توانید بگویید بله یا خیر؟؟؟ یا بعبارتی نمی توانید گزاره و قضیه مورد ادعای خودتان را تأیید یا رد کنید.
آیا قضیه مورد ادعای شما "همه چیز نسبی است" در مقام اثبات نسبی گرائی همه چیز هست یا خیر؟ اگر در مقام بیان نسبی گرایی همه چیز هست، (که هست) یعنی اینکه هیچ چیزِ قطعی و یقینی وجود ندارد؟ پس چگونه شما یا کسانیکه مدعی نسبی گرایی هستید به چنین قضیه و گزاره قطعی ای دست یافته اید؟
بی شک با این سخن، بطلان و نااستواری کلام شما روشن و بدیهی می شود.
لطفاً کمی در گفته های خودتان تأمل کنید؟؟؟ آیا به پوچی و واهی بودن انها خنده تان نمی گیرد؟؟؟
یک توصیه از طرف ما؛ بهتر است به موضوع اصلی برگردیم و در برابر ادعایی که کرده اید و خودتان هم نمی توانید ادعایتان را حتی با یک کلمه "بله" یا "خیر" تأیید یا رد کنید بیشتر دقت کنید و البته به سؤالات دوستان هم احترام بگذارید و پاسخ انها را اگر در توانتان هست روشن کنید، در غیر اینصورت بهتر است بحث را همینجا رها نموده تا بیش از آن گرفتار آفات نسبی گرایی نشوید.
لازم به ذکر است زمانی که قصد ایجاد این موضوع را داشتم فکر نمی کردم دوستان بحث را به حاشیه ببرند اما متاسفانه اینگونه شد...
درهر صورت......قبل از ادامه بحث می خواهم چند قطعه از تکه کلام های کارشناس محترم برنامه نه ببخشید!!... سایت را بازنگری کنیم...
اولاً؛ سخن انشاء گونه و شعرگونه شما که به هیچ مبنا و ملاک منطقی و عقلی استوار نیست و بر طبل نسبی گرایی و شکاکیت می کوبد نمی تواند، حقیقت را بر اهل خرد پوشیده و مخفی سازد. ثانیاً در جای خود با ادله و براهین محکم منطقی و فلسفی و دیگر راه های مربوطه، وجود خدا اثبات شده و ادبیات شعرگونه و داستان وار شما که عاری از استدلال و برهان است، برای اهل خرد و منطق که قلبهاشان به شبهات و وساوس شیطانی آلوده نشده باشد، هیچ ارزش معرفتی ندارد.
اهل خرد فقط در زمره خداپرستان نیستند دوست عزیز...
من فقط نظراتم رو گفتم...
شما یکسری اندیشه ها و عقاید واهی؟؟؟ نه ببخشید "بافته های ذهنی خودت را"، نه پوزش می خواهم ...تأثیراتی که از اندیشه ها و مکاتب الحادی و انکاری غرب گرفته ای را در قالب یکسری عقیده در باره نسبی گرایی اعمال انسانی، تشکیک در انسان، اختیار و جبر، و امور ماورائی (دین و خدا و پیامبر و ...) نوشتی
به بحثهای خوبی که در خصوص اعتقادات دینی شده(خداشناسی، پیامبر شناسی و معاد) مجدداً رجوع کرده بازنگری و دقت نظر بیشتری داشته باشد؟
سوالی بود یا خبری؟
البته راه خوبی است برای فرار از پاسخ دادن؟؟؟ و گاهی هم لازم ... ابهام گویی و باز هم ابهام گویی ...؟ و ارسال توپ با عباراتی مغالطه ای نظیر "شما منظور بنده رو متوجه نشدی؟" و یا " اجازه بده آنها که متوجه شدند بهش فکر کنند"؟؟؟ به زمین مقابل.
ابهامی وجود ندارد البته شاید برای شما مبهم باشد...
توپ ارسالی،فرار،زمین مقابل...؟؟!
منتظر پاسخ روشن شما به دو سؤال پست قبلی ام هستم، زیاد سخت نیست، کمی تأمل کنید...
ظاهرا خودتان از قبل به این سوالات پاسخ داده اید!!! و منتظرید من هم پاسخی که شما در ذهن دارید بدهم تا بحث را مطابق میل خود پیش ببرید ولی متاسفم...
آیا خودتان می فهمید چه می گویید؟؟؟
الان که فکر کردم دیدم... نه!!
لطفاً کمی در گفته های خودتان تأمل کنید؟؟؟ آیا به پوچی و واهی بودن انها خنده تان نمی گیرد؟؟؟
انتظار نداشتم بحث واضح بنده را را با یک سوال ابتدایی به حاشیه ببرید..
سوالاتی که به بازیچه دست شما تبدیل شده و در اصل یک سوال است.
(همه چیز نسبی است)،قطعی است؟
با استفاده از جواب این سوال هیچ چیز ثابت نخواهد شد.البته نتیجه ای که از هر دو جواب خواهید گرفت نسبی است.
اما اگر خیلی مشتاق جواب هستید و می خواهید نتیجه دلخواهتان را بگیرید فرض کنید میگویم:بله(البته بله نسبی)
(همه چیز نسبی است)،نسبی است یا قطعی؟ من در جواب این سوال نمی توانم [FONT=times new roman]بله یا[FONT=times new roman] خیر بگویم. می پرسید چرا؟
چون همه چیز نسبی است.
بله.ممکن است.
با گفتن این سوال بخشی از گفته های من را تایید کردی که این سوال را می توان به تمام ابعاد و رفتارهای من و شما تعمیم داد.
سوالات دیگری هم پرسیده بودم که از کنار ان گذشتید
خیر به هیچ وجه !... در جهان بینی بنده مواردی مطلق و ثابت هستند مانند وجود علت العلل حضرت حق
اما تفاوت بنده و شما در این است که شخصا به جهل خودم واقفم جهل نسبی و جهل کلی میدانم که به عنوان یکی از ابنای بشر محدودم به حصار مکان و زمان و دانش ناچیزم بنابراین با غلتک نسبی گرایی و عنوان تجربه بشری وحی الهی (که اتفاقا ادمی را بارها و بارها به تعقل فرا میخواند) را زیر نمیگیرم !
متاسفانه دوست عزیز شما نسبی گرایی را هم بد متوجه شدید یعنی گمان نمیکنم حتی پیشوایان نسبی گرایی هم نظری مانند شما داشته باشند چون عملا راه تعقل را سد میکند
زندگی در نسبیت مطلق حس خلا و بیهودگی در آدم به وجود نمیاره؟!
سلام علیکم
بد ندیدم نکته ای را عرض کنم ...یکی از راه های شناخت بهتر ارا و افکار دیدن نتیجه انها در عمل هست خوب باید دید نسبی گرایی اخلاقی چه ارمغانی برای بشر امروز به بار اورده ...
وقتی همه چیز در حوزه روابط انسانی از با دید نسبی گرایی تعریف بشه اولین تاثیر ان از بین رفتن مفهوم خوب و بد و به دنبال ان مخدوش شدن حق در این دیدگاه هست زمانی که خوبی و بدی مفاهیمی نسبی هستند ناگزیر حق هم مفهومی عرفی و قراردادی خواهد بودکه ضمانتی برای اجرا ندارد
ماحصل این تفکر دنیای امروزی ما و روابط بین ملل و دول هست ...روابطی که تنها اسمی از قانون مداری را یدک میکشه اما در حقیقت از یک قانون کلی و بزرگ تبعیت می کند قانون جنگل --------------------------------
ضمنا:
جناب crazy خوش اومدید، یه سر به پاتوق بزنید تا بیشتر تحویلتون بگیرند!
خواهش میکنم فعلا اینجا غریبم و ادرس دستم نیست تا با فضا و اخلاق دوستان اشنا بشم زمان میبره :help: البته همین طور که مشاهد میکنید در زمینه تحویل گرفتن خود کفا هستیم و:nashenas: خودمان خودمان را جلو جلو تحویل گرفته ایم !:khandeh!::tamasha:
لازم به ذکر است زمانی که قصد ایجاد این موضوع را داشتم فکر نمی کردم دوستان بحث را به حاشیه ببرند اما متاسفانه اینگونه شد...
انتظار نداشتم بحث واضح بنده را را با یک سوال ابتدایی به حاشیه ببرید..
سوالاتی که به بازیچه دست شما تبدیل شده و در اصل یک سوال است.
(همه چیز نسبی است)،قطعی است؟
با استفاده از جواب این سوال هیچ چیز ثابت نخواهد شد.البته نتیجه ای که از هر دو جواب خواهید گرفت نسبی است.
اما اگر خیلی مشتاق جواب هستید و می خواهید نتیجه دلخواهتان را بگیرید فرض کنید میگویم:بله(البته بله نسبی)
موفق باشید...:Gol:
با سلام:Gol:
نسبی گرایی به چه معناست؟
خوب يا بد بودن در نگرش تجربه گرایان امري واقعي نيست،بلکه امري موهوم،خيالي و ناشي از داوري اخلاقي فردي است.هر کس آنچه را دوست دارد خوب مي نامد و آنچه را با خواسته هاي شخصي او سازگار نباشد،بد مي پندارد و این همان نسبیت گرایی است . ايريس مورداک در اين باره مي گويد:با رويکرد تجربي،ارزش ها از عالم اعلي به دامان اراده ي انسان سقوط کرد.واقعيت متعالي وجود ندارد.تصور از خوب،غير قابل تعريف و تهي است و انتخاب انسان مي تواند آن را پر کند.بنابراين،ارزش ها و امور اخلاقي،اموري کاملاً نسبي یعنی تابع دلخواه اشخاص یا نهایتا فرهنگ اقوام هستند و آرمان و ارزشهای ثابت و مشترکي بين انسان ها وجود ندارد.
نقد نسبی گرایی معرفتی
نسبيگرايي معرفتي به انکار هستي ميانجامد، زيرا هر نمودي ممکن نيستحقيقتباشد و نسبيگرا بايد بگويد هر چيزي نسبتبه پندار و ظن و نسبتبه ادراک هر شخصي حقيقت است; بنا بر اين، هيچ چيز به وجود نيامده و نخواهد آمد مگر آن که کسي چنين بپندارد. پس دليلي بر واقعيت هستي بما هو هستي در دست نيست. (سالة تهئهتتوس، افلاطون،ص ۱۴۶– ۱۴۷)
افلاطون براي تبيين بيشتر روايت پروتاگوراس از نسبيگرايي معرفتي به گفتوگوي سقراط با تئودوروس و تهئهتتوس درباره چيستي شناسايي اشاره ميکند و سپس نقدهاي کلامي، معرفتشناختي و هستي شناختي سقراط را بر اين رويکرد نقل مينمايد.(همان، ص ۱۴۱۵ – ۱۴۱۶).
يکي از نقدهاي سقراط بر نسبيگرايي پروتاگوراس، استدلال از طريق استحاله اجتماع نقيضين است. او ميگويد: «آيا هر کس مقياس چيزهاي آينده را نيز در خود ميداند; مثلا اگر غير پزشکي معتقد باشد که اين شخص تب خواهد کرد و تنش گرم خواهد شد و پزشکي نيز بر خلاف اين عقيده باشد، آيا آن چه روي خواهد داد، مطابق عقيدة يکي از آن دو خواهد بود يا موافق عقيده هر دو؟»(همان، ۱۴۰۰ – ۱۴۰۱).
نقد ديگر سقراط اين است: «اگر بنا بر آن است که هر پندار و عقيدهاي درستشمرده شود، پس آيا ابلهي و اتلاف وقت نيست که مردمان دربارة آرا و عقايد يکديگر بحث و گفتوگو کنند و درستي و نادرستي آنها را بررسي نمايند و نظري بر خلاف نظر ديگران در ميان آورند؟»
نقد ارسطو بر نظريه نسبيگرايي پروتاگوراس چنين است: «اگر هر پنداري که هر کسي دارد، يا هر چه بر هر کس نمودار ميشود، حقيقتباشد، پس همة احکام بايد در آن واحد، هم مطابق حقيقتباشند و هم خلاف حقيقت، زيرا بسياري از آدميان عقايد مخالف يکديگر دارند و معتقدند که هر کس با آنان هم عقيده نيست در اشتباه است. بنابراين به حکم ضرورت، همه چيز بايد هم باشد و هم نباشد» (همان، ص ۴۲۸ - ۴۲۹ و ۳۸۰)، يعني نظريه نسبيگرايي، مستلزم اجتماع نقيضين و اجتماع مطابقت و عدم مطابقتحقيقت در احکام و در آن واحد است. و لازم ميآيد که شيء واحد، هم باشد هم نباشد. هم نيک است و هم بد و محتواي هاي همه ادعاهاي متناقض در آن واحد صادقند. در حالي که بيگمان يکي از دو طرف در اشتباه است. (همان، ص ۱۵۴).
نسبی گرایی از دیدگاه شهید مطهری
استاد مطهري از شخصيتهاي روزگار معاصر ما است که به مساله نسبيت توجه ويژهاي داشته و آن را در عرصههاي گوناگون واقعيت، حقيقت، اخلاق، عدالت، خير و شر، سعادت و شقاوت، حرکت و اجتهاد بررسي کرده است. نسبيت از ديدگاه وي، امر يا صفتيا حالتي است که از مقايسة يک شيء با شيء معين ديگر و يا از مقايسة يک زمان با زمان ديگر به دست ميآيد. مثلا بزرگي و کوچکي امور نسبي هستند; يعني براي آن حد معيني نميتوان تعيين کرد. يک گوسفند که به اندازة يک گوساله باشد بزرگ است اما اگر يک شتر به اندازة يک گاو باشد کوچک است. در حالي که گاو از گوساله بزرگتر است. پس بنابراين نسبيت از مقايسة چيزي با چيز ديگر به دست ميآيد. يا مثلا دوري و نزديکي از امور نسبي است که اگر خانهاي در شهري نسبتبه مرکز شهر بسنجند ميگويند اين خانه دور است ولي اگر اين شهر را با شهر همجوار آن بسنجند، ميگويند نزديک است در صورتي که فاصله بين دو شهر به مراتب دورتر از فاصله آن خانه تا مرکز شهر است. پس دوري و نزديکي از امور نسبي هستند. لکن برخي از امور مطلق هستند مانند اعداد و مقادير و زمان. براي نمونه، عدد بيست در همه جا ثابت استبيست گردو با بيستستاره فرقي ندارد، عدد آنها يکي است جمله مقادير از اين سنخ هستند.
پس امور از ديدگاه مطهري به دو دسته مطلق و نسبي تقسيم ميگردند. (مرتضي مطهري، ۱۳۶۲، ۳۰۴ ۳۰۲).
نسبی گرایی از منظر دین
نسبی گرایی و شکاکیّت از منظر دین نیز باطل است؛ چرا که اگر نسبی گرایی و شکاکیّت از منظر دین، مقبول باشد، لازمه آن لغو بودن ارسال رسل و انزال کتب است و هدایت الهی (هادی) عملاً ممتنع می شود.که تفصیل آن را به وقت دیگری موکول می کنیم.
به هر حال؛ نقدهای بسیاری بر اندیشه نسبی گرایی معرفتی وارد است که لازمه آن ورود در موضع تفصیل است باقتضای انکه بحث در دو طرف جریان یابد، لذا فعلاً به همین اندازه بسنده می کنیم.
سلام
خوشبختانه یا متاسفانه رشته من فلسفه نیست. رشته من مکانیک است.
بالاخره تا حدودی منظور بنده از (نسبی بودن) برای شما مشخص شد و به ادامه این موضوع امیدوار شدم.پاسخ ها و نقدهای شما که احتمالا از کتب فلسفی گرفته شده را کاملا درک می کنم.
و اما جواب...
«آيا هر کس مقياس چيزهاي آينده را نيز در خود ميداند; مثلا اگر غير پزشکي معتقد باشد که اين شخص تب خواهد کرد و تنش گرم خواهد شد و پزشکي نيز بر خلاف اين عقيده باشد، آيا آن چه روي خواهد داد، مطابق عقيدة يکي از آن دو خواهد بود يا موافق عقيده هر دو؟»
شاید هیچ کدام.
نمی توانیم زمانی با قطعیت بگوییم: اگر این انگاه این.
«اگر بنا بر آن است که هر پندار و عقيدهاي درستشمرده شود، پس آيا ابلهي و اتلاف وقت نيست که مردمان دربارة آرا و عقايد يکديگر بحث و گفتوگو کنند و درستي و نادرستي آنها را بررسي نمايند و نظري بر خلاف نظر ديگران در ميان آورند؟»
بله،درسته.
ولی قرار نیست پندار بنده یا شما عین حقیقت باشد که در قالب کلمات بیان شده.
برای همین است که ما با هم بحث می کنیم.
نقد ارسطو بر نظريه نسبيگرايي پروتاگوراس چنين است: «اگر هر پنداري که هر کسي دارد، يا هر چه بر هر کس نمودار ميشود، حقيقتباشد، پس همة احکام بايد در آن واحد، هم مطابق حقيقتباشند و هم خلاف حقيقت، زيرا بسياري از آدميان عقايد مخالف يکديگر دارند و معتقدند که هر کس با آنان هم عقيده نيست در اشتباه است. بنابراين به حکم ضرورت، همه چيز بايد هم باشد و هم نباشد» (همان، ص ۴۲۸ - ۴۲۹ و ۳۸۰)، يعني نظريه نسبيگرايي، مستلزم اجتماع نقيضين و اجتماع مطابقت و عدم مطابقتحقيقت در احکام و در آن واحد است. و لازم ميآيد که شيء واحد، هم باشد هم نباشد. هم نيک است و هم بد و محتواي هاي همه ادعاهاي متناقض در آن واحد صادقند. در حالي که بيگمان يکي از دو طرف در اشتباه است.
موافق نیستم.لزومی برای اجتماع متناقضین وجود ندارد.
این نظر جناب ارسطو است!!
استاد مطهري از شخصيتهاي روزگار معاصر ما است که به مساله نسبيت توجه ويژهاي داشته و آن را در عرصههاي گوناگون واقعيت، حقيقت، اخلاق، عدالت، خير و شر، سعادت و شقاوت، حرکت و اجتهاد بررسي کرده است. نسبيت از ديدگاه وي، امر يا صفتيا حالتي است که از مقايسة يک شيء با شيء معين ديگر و يا از مقايسة يک زمان با زمان ديگر به دست ميآيد. مثلا بزرگي و کوچکي امور نسبي هستند; يعني براي آن حد معيني نميتوان تعيين کرد. يک گوسفند که به اندازة يک گوساله باشد بزرگ است اما اگر يک شتر به اندازة يک گاو باشد کوچک است. در حالي که گاو از گوساله بزرگتر است. پس بنابراين نسبيت از مقايسة چيزي با چيز ديگر به دست ميآيد. يا مثلا دوري و نزديکي از امور نسبي است که اگر خانهاي در شهري نسبتبه مرکز شهر بسنجند ميگويند اين خانه دور است ولي اگر اين شهر را با شهر همجوار آن بسنجند، ميگويند نزديک است در صورتي که فاصله بين دو شهر به مراتب دورتر از فاصله آن خانه تا مرکز شهر است. پس دوري و نزديکي از امور نسبي هستند. لکن برخي از امور مطلق هستند مانند اعداد و مقادير و زمان. براي نمونه، عدد بيست در همه جا ثابت استبيست گردو با بيستستاره فرقي ندارد، عدد آنها يکي است جمله مقادير از اين سنخ هستند. پس امور از ديدگاه مطهري به دو دسته مطلق و نسبي تقسيم ميگردند. (مرتضي مطهري، ۱۳۶۲، ۳۰۴ ۳۰۲).
تعریف ذهنی جناب مطهری از نسبیت با تعریف بنده(یا تقریبا همان تعریف خودتان در ابتدای پست) متفاوت است.با خواندن این متن می توان منظور ایشان را از واژه نسبی فهمید که تعریفی بسیار ساده و نتیجه ی گرفته شده از این تعریف در متن ایشان کاملا واضح و بدون نقص است.... که البته به موضوع مرتبط نیست.
اگر واقعا به این جملات دقت کنید.هیچ خللی به عبارت شناخت ما از دنیا نسبی است وارد نمی کند.
نسبی گرایی و شکاکیّت از منظر دین نیز باطل است؛ چرا که اگر نسبی گرایی و شکاکیّت از منظر دین، مقبول باشد، لازمه آن لغو بودن ارسال رسل و انزال کتب است و هدایت الهی (هادی) عملاً ممتنع می شود.که تفصیل آن را به وقت دیگری موکول می کنیم.
خوشبختانه نوبت نتیجه گیری نهایی شد.از اول هم منظور بنده همین بود دوست عزیز.
با این فرض، دین به همان دلایلی که در اولین پستم اشاره کردم زیر سوال می رود. هنوز منتظر پاسخ به سوالات اولین پستم هستم... شاید بحث بر سر ان سوالات به هر دو ما بیش تر کمک کند.
در ضمن احتمالا پاسخ بعدی من 1 ماه دیگر باشد.پس فعلا با اجازه!
سلام دوستان
خوب معلومه وقتی همه چیز رو نسبی در نظر بگیری دیگه چیزی قطعی نیست.به نظرمن این سوال/جمله شما اصلا معنی نداره
با سلام
اگر كمي دقت كنيد مي فهميد كساني كه قائل هستند هيچ حقيقت مطلقي وجود ندارد خود قادر بر دفاع از سخن و نظريه خود نيستند زيرا اگر بگويند كه نظريه ما حق است ، آنگاه با عقيده خود(هيچ حقيقت مطلقي وجود ندارد) مخالفت كرده اند.
با سلام .
جناب Kingusef بحثتون برای من جالب به نظر اومد و خواستم یه مشارکتی کرده باشم .
من خودم بر این باور هستم که تمام چیزها نسبی نیست و برخی امور ثابت هستند . چرا این را عرض میکنم . فرض کنید تمام امور نسبی باشند . در این صورت روابط فیزیک معنا نخواهند داشت .
1)مثلا اگر امر A وابسته به B باشد و B به C و C به D و .... و این وابسته بودن جایی تمام نشود پس همه قوانین علت و معلولی که در دنیا وجود دارند با یک ضریبی بر روی هم اثر گذار هستند و اگر اینگونه باشد تمام روابط منطقی فیریک مانند F=ma بی معنا میشود. و این قوانین باید به صورت بازگشتی خود را فراخوانی کنند . در صورتیکه قوانین فیزیک اینگونه نیستند .
2) چگونه شما میخواهید با نسبیت به جنگ اخلاق بروید . فرض کنید شخصی بر روی قطاری قرار دارد . این قطار با سرعت 100 کیلومتر بر ساعت حرکت میکتد این شخص با سرعت 2 متر بر ساعت به سمت جلو حرکت میکند پس سرعت این شخص نسبت به زمیین100+2=102 متر بر ساعت میشود حال شخص دیگری را در نظر بگیرید که سوار بر قطار نیست و خودش با سرعت 10 متر بر ساعت حرکت میکند سرعت این شخص نسبت به زمین همان 10 متر بر ساعت است .
سوال کدام بهشتی ترند اونی که سرعتش 102 بوده یا اونی که 10 بوده
در آن دنیا وقتی بخواهند ببینید کدام بهشتی تر است جاهایی که اختیار وجود نداشته حذف میشود . در آنصورت به کسی که سرعتش 102 بوده میگویند فقط 2 متر بر ساعتش از شما مقبول است و به اون شخصی که بر روی زمین با سرعت 10 متر بر ساعت حرکت کرده میگویند همه اش از شما مقبول است .
و کسی که 10 متر بر ساعت حرکت کرده بهشتی تر است !!!
اگر كمي دقت كنيد مي فهميد كساني كه قائل هستند هيچ حقيقت مطلقي وجود ندارد خود قادر بر دفاع از سخن و نظريه خود نيستند زيرا اگر بگويند كه نظريه ما حق است ، آنگاه با عقيده خود(هيچ حقيقت مطلقي وجود ندارد) مخالفت كرده اند.
من فكر مي كنم اين نتيجه گيري نبايد عقلاني باشه (همه چيز نسبي است) . چون براي قبول شكاكيت اول بايد ريشه ي عقل رو زد . اين بيشتر حاصل از جبره . يعني شما به جايي ميرسي كه هيچ دليلي براي رد يا قبول هيچ نظري نداري .
مثلا اگه ما در مسير بهمن قرار بگيريم ناگزير فرار ميكنيم در خلاف جهت براي در امان بودن . گر چه عقل هم اين كار رو تاييد مي كنه اما اين يك كار صرفا عقلاني نيست بلكه اجباريه كما اين كه اگه به جاي ما يك حيوان هم بود همين كار رو ميكرد.
من فكر مي كنم اين نتيجه گيري نبايد عقلاني باشه (همه چيز نسبي است) . چون براي قبول شكاكيت اول بايد ريشه ي عقل رو زد . اين بيشتر حاصل از جبره . يعني شما به جايي ميرسي كه هيچ دليلي براي رد يا قبول هيچ نظري نداري . مثلا اگه ما در مسير بهمن قرار بگيريم ناگزير فرار ميكنيم در خلاف جهت براي در امان بودن . گر چه عقل هم اين كار رو تاييد مي كنه اما اين يك كار صرفا عقلاني نيست بلكه اجباريه كما اين كه اگه به جاي ما يك حيوان هم بود همين كار رو ميكرد.
مي توانم از شما سوال كنم اين حكم هايي كه داديد مطلق هستند يا نسبي؟
قبول شكاكيت؟
عدم دليل؟
رسيدن يك شخص به مرحله اي كه نمي تواند نظري داشته باشد آيا نسبي است يا مطلق؟
آيا شما فكر نمي كنيد با يك بيان عقلاني مي خواهيد ريشه عقل را بزنيد؟
البته چيز هايي كه من گفتم نتيجه گيري بود نه خود اصل.
اما ريشه ي اصالت عقل و تجربه رو جز با عقل و تجربه نمي شه زد . ناگزيريم ! چون ابزار ديگه اي براي تحصيل معرفت نداريم . ما صرف حرف زدن داريم بر اصول بديهي تكيه مي كنيم . حتي اينكه مي گوييم كه همه چيز نسبي است يك نتيجه گيري عقلانيست . ما وقتي براي رد عقلانيت دليل مياريم داريم عقلاني صحبت مي كنيم . چون نمي تونيم اين كار رو نكنيم .
. عقل ما براي قبول همه چيز دليل مي خواد و بحث هاي نظري بر پايه ي بديهيات استواره .
حالا اگه ما اين سوال رو بپرسيم كه عقل براي قبول اصالت خودش دليل نمي خواد ؟ چه طور بايد بهش جواب داد .
اينجا كه نمي تونيم استدلال بر پاي عقلانيت بياريم . چون خودش محل اشكاله .
يا وقتي ما به درستي چيزي پي مي بريم چه طور بفهميم چيزي كه با استفاده از عقل يا تجربه فهميديم همان حقيقت است .
راستش من خودمم گيج ميشم. اما اين ها فقط چيز هايي كه به ذهنم ميرسه. اميد وارم سريع تر جواب بديد و يك انسان از راه كج بيارين تو راه راست:Nishkhand:
عقل ما براي قبول همه چيز دليل مي خواد و بحث هاي نظري بر پايه ي بديهيات استواره . حالا اگه ما اين سوال رو بپرسيم كه عقل براي قبول اصالت خودش دليل نمي خواد ؟ چه طور بايد بهش جواب داد . اينجا كه نمي تونيم استدلال بر پاي عقلانيت بياريم . چون خودش محل اشكاله .
با سلام خدمت شما
بايد گفت حجيت عقل ، ذاتي است است و نيازي ندارد دليل ديگري براي اثبات حجيت آن آورده شود.حجیت برهان عقلی ، امری ذاتی و قطعی و بی نیاز از اثبات است. به عبارت بهتر، حجیت برهان،اثبات پذیر نیست. زیرا از امور بدیهی است و بهترین دلیل حجیت و حقانیت امور بدیهی، بداهتشان است . نه با دلیل عقلی میتوان حجیت برهان را اثبات کرد، چرا که «تقدم شی بر نفس» خواهد بود و مفسده دور است و نه با دلیل نقلی و شرعی، زیرا در آن صورت «دور» خواهد بود، برای آن که حجیت ظواهردینی، خود، متوقف بر برهان عقلی است. ابطال برهان نیز همین گونه است، حجیت برهان عقلی، ابطالپذیر هم نیست. نه با دلیل عقلی میتوان حجیت عقل را انکار کرد و نه با دلیل شرعی. علامه طباطبائی در پاسخ کسانی که معتقدند آیات و روایات، عقل را حجت نمیدانند دلیل بودن آنرا ابطال کرده اند، میفرماید: این سخن به منزله تیشه ای است که ابتدا به ریشه آیات و روایات زده میشودو حقانیت آنها را ابطال میکند، زیرا اثبات حقانیت و معصومیت وحی ، راهی جز طریق عقل ندارد.
منظور از عقلی که این همه اسلام آن را سفارش و ستایش کرده فطرت است، گوهری که در همه آدمیان، به یکسان، وجود دارد. همه انسانها امور فطری و مطابق با سرشت خود را خواه ناخواه میپذیرند و اختلاف و نزاعی در آن ندارند و اگر نزاعی باشد، از قبیل مشاجره در بدیهیات است که ناشی از عدم دقت در اطراف موضوع است. طریق صحیح تفکر و ادراک عقلی مقبول تعالیم اسلامی ، به کارگیری و استفاده از استدلال و برهان است. برهانی که مبتنی بر مقدمات بدیهی و یا منجر به بدیهی باشد. بنابراین اگر بر هر امری برهان فلسفی اقامه شود. اسلام آن مساله راپذیرفته و تایید میکند. وهیچ واهمه ای از پذیرش پیامدهای برهان، به عنوان امری دینی و حکمی الهی وجود ندارد. و از مصادیق روشن قاعده اصولی مشهور «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» است.
نسبی بودن همه چیز
آیا خوبی بدون زشتی معنا میده
آیا بالا بدون پایین معنا میده
آیا ماده بدون ضد ماده معنا میده
آیا سرعت بدون سکون معنا میده
آیا خدا بدون شیطان معنا میده
بله اکثر چیز ها نسبیه حتی دین(آواتار منم داره همین رو میگه :khandeh!: )کمی فیزیک بخونید میفهمید
نسبی بودن همه چیز آیا خوبی بدون زشتی معنا میده آیا بالا بدون پایین معنا میده آیا ماده بدون ضد ماده معنا میده آیا سرعت بدون سکون معنا میده آیا خدا بدون شیطان معنا میده بله اکثر چیز ها نسبیه حتی دین(آواتار منم داره همین رو میگه )کمی فیزیک بخونید میفهمید
سلام خدمت شما
كاش شما به پست هاي اين تاپيك يك نگاه مي انداختيد تا به جواب خود برسيد.
طبق مبناي شما هم فيزيك يك امر نسبي است نه مطلق و نمي تواند حكم قطعي بدهد!
[right]بايد گفت حجيت عقل ، ذاتي است است و نيازي ندارد دليل ديگري براي اثبات حجيت آن آورده شود.حجیت برهان عقلی ، امری ذاتی و قطعی و بی نیاز از اثبات است. به عبارت بهتر، حجیت برهان،اثبات پذیر نیست. زیرا از امور بدیهی است و بهترین دلیل حجیت و حقانیت امور بدیهی، بداهتشان است .
سلام
من معناي ذاتي رو نمي فهمم . وقتي ميگيم چيزي ذاتيست و نياز به دليل ديگري ندارد دقيقا يعني چه ؟ مثلا ما وقتي ميگيم اين دليل عقلانيست يا اين دليل رو تجربه اثبات كرده من مي فهمم با چي طرفم و مرز هاش كجاست و اگه اون دليل از مرز ها تجاوز كرد مي فهمم ديگه اون دليل عقلاني يا تجربي نيست اما وقتي ميگيم چيزي ذاتي است هيچ مرزي براي من تداعي نميشه و اون وقت شما چه طور مي توني ثابت كني امري ذاتي هست يا خير؟
يك تناقضي كه من تو حرفاتون ديدم اين بود كه من معناي بديهي رو از حرفاتون نفهميدم . يك امر بديهي امريست كه بي نياز از اثبات است يا امريست كه اثبات پذير نيست .
شما گفتيد كه درستيه امور بديهي بي نياز از دليل اند و بهترین دلیل حجیت و حقانیت امور بدیهی، بداهتشان است و لي اين خود دليلي در جواب سوال چرا امور بديهي درست اند ؟ است
[/right]
سلام من معناي ذاتي رو نمي فهمم . وقتي ميگيم چيزي ذاتيست و نياز به دليل ديگري ندارد دقيقا يعني چه ؟ مثلا ما وقتي ميگيم اين دليل عقلانيست يا اين دليل رو تجربه اثبات كرده من مي فهمم با چي طرفم و مرز هاش كجاست و اگه اون دليل از مرز ها تجاوز كرد مي فهمم ديگه اون دليل عقلاني يا تجربي نيست اما وقتي ميگيم چيزي ذاتي است هيچ مرزي براي من تداعي نميشه و اون وقت شما چه طور مي توني ثابت كني امري ذاتي هست يا خير؟ يك تناقضي كه من تو حرفاتون ديدم اين بود كه من معناي بديهي رو از حرفاتون نفهميدم . يك امر بديهي امريست كه بي نياز از اثبات است يا امريست كه اثبات پذير نيست . شما گفتيد كه درستيه امور بديهي بي نياز از دليل اند و بهترین دلیل حجیت و حقانیت امور بدیهی، بداهتشان است و لي اين خود دليلي در جواب سوال چرا امور بديهي درست اند ؟ است
با سلام خدمت شما
يعني اينكه براي حجيت آن نيازي نيست دليلي اقامه كنيم بلكه حجيت آن از خود آن نشات مي گيرد نه از امر ديگري و معناي جمله (بهترین دلیل حجیت و حقانیت امور بدیهی، بداهتشان است) نيز همين است. مثلا به يك گذاره اي مي رسيد به نام بزرگتر بودن كل از جزء و يا مثلا: اینکه « پنج از چهار بزرگتر است» نیازی به فکر و استدلال ندارد و اما اینکه 225 15×15 نیامند به فکر و استدلال است، همچنین اینکه جمع میان نقیضین ممتنع است از تصدیقات بدیهی است، و اما اینکه ابعاد جهان آیا متناهی یا نامتناهی است، نظری است.دربرخي گذاره ها عقل آن گذاره را بديهي مي داند و ديگر نيازي نيست براي حجيت حكم عقل دليلي اقامه شود زيرا اين حكم عقل از بديهيات است.
بديهي چيزي است كه در فهميدن آن نيازي به انديشه و استدلال و كسب نباشد، خواه به حدس و تجربه و مانند آن نياز داشته باشد يا به اين نيز نيازمند نباشد. بديهي بدين معنا با كلمه ضروري مرادف است. معناي ديگر براي كلمه بديهي اين است كه بديهي به چيزي گفته ميشود كه پس از توجه عقل ديگر در درك آن به امر ديگري نياز نباشد . بديهي به اين معنا اخص از امر ضروري است مانند تصور گرمي و سردي، تصديق اينكه نفي و اثبات با يكديگر جمع نميشود. (فرهنگ جامع معارف و معاريف، ج2 ،ص 105 نشر دانش، قم 1376 ش)
منطقدانان علم را به ضروري و نظري تقسيم کردهاند، علم ضروري علمي است که نيازمند تفکر نيست. در مقابل، علم نظري به علمي گفته ميشود که براي دريافت آن نيازمند تفکر و تامل باشيم. منظور از تفکر اين است که براي فهميدن چنين علمي لازم است از معلومات قبلي خود اعم از تصور و تصديق بهره جسته و در اصطلاح به تفکر بپردازيم. چنانکه روشن است علم ضروري يک سنخ ندارد، بلکه سنخهاي گوناگوني دارد که در هريک متناسب با آن "توجه خاصي" لازم است. تاکيد بر "توجه" بدين جهت است که چه بسا چيزي براي انسان بديهي باشد، ولي انسان به دليل آنکه توجه ندارد از بديهي بودن آن غافل ميشود. غفلت از يک چيز آنرا از دايره بديهيات خارج نميکند.(براي اطلاعات بيشتر رجوع كنيد:مظفر، محمد رضا، المنطق، (نجف اشرف، مطبعه النعمان، ط3). ص22-23)
دوست عزیز جدای از اینکه استدلال شما به هیچ عنوان پایه ی منطقی ندارد طرز برخورد شما نیز با این نوع نگرش شخصیتان کمی از روی تعصب و کوته نظری است. چه اگر همه چیز نسبی هم باشد که نیست، انسان در معرض انتخاب آنچه که بهتر است قرار خواهد گرفت و این خودش اصلی از اصول اسلام است. قران هم هرگز دستور به امری در هرشرایط نداده و برای اوامر خود استثنائاتی نسبی و بسته به موقعیت قرار داده است.
علاوه برا آن تجربه های متافیزیکی شما و اینکه آنچه دیده اید خدایی نبوده است منافاتی با ذات خداوند بزرگ ندارد. آنچه که دیده اید ممکن است شیطان بوده باشد!
در همین چارچوب نسبی گرایی هم که پیش بروید بهتر گزینه پیش رویتان باور خدا و اسلام است
به قول خودتان ... کمی بیاندیشید
جناب آقای habibonline شما که می فرمایید: قوانینی که به اثبات رسیده نسبی نیست... اونوقت اگه قوانین دیگه ای که شما الان می گین نسبیه بعدها به اثبات برسه چی؟ اگه اینجوریه ما باید فقط دنبال قوانین اثبات شده باشیم و راجع به چیزایی که اثبات نشده حرف نزنیم چون معلوم نیست فردا چی بشه! و اگه یه روز اون نسبییه اثبات شد دیگه نسبی نیست و اثبات شده اس و اونوقت باید بابت قوانین اثبات شده ای که ما قبلش فکر می کردیم نسبی ان و بهشون بی احترامی کردیم از بقیه عذرخواهی کنیم و برای اینکه مجبور نشیم عذرخواهی کنیم نباید راجع به قوانین نسبی بی احترامی کنیم چون ممکنه یه روز اثبات بشن و ما شرمندشون بشیم نتیجه می گیریم حکمتون خیلی لنگ در هواس! خدا آخر و عاقبت همونو به خیر کنه با این بحث علمی کردنمون! پیشنهاد می کنم بریم پاورقی مجله خانواده بنویسیم. ها؟