آفرینش نفس انسان،ملاصدرا،ابن سینا،خلقت روح

روح یقین

سلام علیکم رحمته الله عرض خسته نباشید به سایت askdin و همکاران گرامی در شرح سوال،اینگونه باید عرض کنم که نفس که تعبیر به همان قلب،صدر یا روح می شود و عواطف و جوارح ما از ان سرچشمه می گیرد، در قران هم می خوانیم خداوند به پیغمبر می گوید و ما قران را برقلب تو نازل کردیم،لیکن این قلب و نفس ما گاهی مشوش می شود و دگرگون می شود یا یک احساساتی از ان سرچشمه می گیرد به طور مثال عشق را که از همان گیاه پیچک هست که کاراییش را می دانید،حال سوال بنده در باره عشق نیست،سوال بنده در محور دگرگونی های قلب است مثالش لسان مبارک امام صادق علیه السلام که می فرمایند: «دل در سینه آدمی، پرحرکت و بی قرار است و حق را می جوید و فقط وقتی بدان دست یافت، آرام و قرار می یابد،حال اگر شرح را بخواهیم واضح بگوییم و یک مثال برایش بزنیم حکایت امام محمد غزالی است که ان در کتاب شهید مطهری با عنوان جویای یقین درج شده یا حدیث عنوان بصری که در جستجوی حقیقت نیز بوده است،می توانم بگم چنین فعلی در متشابه در نفس بنده نیز زبانه می کشد حالان اگر مظهر سوال را اشکار بشود حدیثی است که در اصول کافی بوده است: در باب حقيقة الايمان و اليقين اصول كافى كلينى رضوان اللّه تعالى عليه روايت شده است كه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نماز صبح بگزارد و بعد از نماز جوانى را در مسجد ديد كه پينگى مى‌‌زد و سرش را فرود مى‌‌آورد. رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بدو گفت: اى فلان چگونه صبح كرده‌‌اى؟ گفت: يا رسول اللّه صبح كرده‌ام درحالى‌‌كه صاحب يقينم. رسول اللّه از گفتار وى به شگفت آمد و گفت هر يقينى را حقيقتى است، حقيقت يقين‌ تو چيست؟ گفت اى رسول اللّه يقينم مرا اندوهگين كرد و شبم را به بيدارى و روزهاى گرمم را به تشنگى كشانيده است تا آنكه گويا من اكنون به عرش پروردگار نگاه مى‌كنم كه براى حساب واداشته شده است و خلائق براى حساب محشورند و من در ميان آنانم و گويا كه به اهل بهشت مى‌‌نگرم كه در بهشت متنعّمند و يكديگر را مى‌‌شناسند و بر اريكه‌‌ها تكيه داده‌‌اند و گويا كه اهل آتش را مى‌‌بينم كه در آتش معذّبند و فرياد برمى‌‌آورند و گويا كه من اكنون آواز زبانه آتش را مى‌‌شنوم كه بر گوش‌هاى من مى‌‌پيچد. رسول اللّه به اصحاب خود فرمود: «هذا عبد نوّر اللّه قلبه» اين بنده‌اى است‌ كه خداوند دل او را به ايمان روشن كرده است. سپس رسول اللّه بدو فرمود: «الزم ما انت عليه» از اين حال جدا مشو. آن جوان گفت: يا رسول اللّه براى من از خداوند بخواه كه در خدمت تو شهادت را روزى من گرداند. رسول اللّه بخواست كه طولى نكشيد آن جوان در بعضى از غزوات نبىّ صلّى اللّه عليه و آله بعد از نه نفر كه وى دهمين بود شربت شهادت چشيد خب بنده باید اینگونه بگم که در ژرف این حقایق مبهوتم و هنوز که هنوزه جواب سوالم را نیافته ام و حتی اینکه چیزی که بندگان خدا (حالا نه منظور اینکه ما در تبه اولیاالله هستم) در جستجوی انانند در نظر بنده چیز زیادی در نظر نمیاد یا مثلا این علمی را که یک بنده می تواند در یک زندگی اکتساب کند در نظر من ناچیز است، یا اسباب دنیوی را کامل ساقط شده است در نظر ما و هدف بنده را فقط به معنویات اخروی گذاشته یا حتی اینکه همان معنویاتی را که در نظر سالکین و ناسکین در معنویات والایی قرار داشته در الی الله بنده فهم ان را پیدا نکرده و راه ان راهم هنوز پیدا نکرده ام همانظور که گفتم این ها ژرف است و حقیقتی دارد مانند سجده اسمان و زمین که ژرف است،مثال بنده نمی فهمم مثلا فلان بن فلان چگونه به این مقام رسیده و این را واقعا نمیفهمم مثال ایت الله بهجت (ره) که کمالات عالیه را طی کرده بوند، که در خطورات بنده نمی گنجد. خلاصه شرح حال ما مانند روایاتی بود که ذکر کردم،حال اگر نکته ای یا رهنمایی دارید بفرمایید باتشکر 

آفرینش نفس انسان از نظر ابن سینا و ملاصدرا

به نظر ابن سینا اصل خلقت روح از عالم تجرد بوده و بدن از عالم ماده، و خداوند روح را از عالم بالا پائین آورده و در قالب بدن مسکن داده، و روح آلات و اعضاء بدن را بعنوان ابزار کار استخدام کرده است و در موقع مرگ مانند صنعتگری است که آلات و ابزار کار خود را ترک می کند، کما آنکه شیخ الرئیس أبوعلی سینا در «قصیده عینیه» خود بر این مبنا معتقد است.

در این قصیده روح انسانی و نفس ناطقه را تشبیه به کبوتر ورقاء بلند پرواز و عزیز الوجود و منیع المحلی نموده است که از آن آشیان عالی به سوی قفس تن نزول کرده است، و در وصف او گوید:
1ـ هبوط و نزول کرد به سوی بدن تو از بالاترین محل و عالیترین مرتبه، کبوتر ورقاء روح که دارای مقامی بس عزیز و محلی منیع است.
2ـ آن لطیفه روح از دیدگان هر عارف و خبیری مختفی و پنهان است. و عجبا که او چهره خود را به نقاب نپوشانده، بلکه دائما پرده از رخ برافکنده و در منظر و مرآی عموم خود را آشکارا و هویدا ساخته است.
3ـ آن لطیفه ناطقه و روح، اتصالی که با بدن خاکی نمود، از روی رضا و رغبت نبوده بلکه صرفا بر اساس کراهت و ناخوشایندی بوده است. و عجیب آنکه پس از وصول به بدن دیگر راضی نیست مفارقت کند و قفس تن را رها کند، و در اینصورت گریه و ناله سرداده، بر ماتم عزا می نشیند و سفره اندوه و غم می گسترد.
4ـ آن نفس ناطقه پیوسته در مقام خود، به خود مشغول و هیچگونه تعلق و ربطی به عالم ماده نداشته و با طبع انس و خو نگرفته است؛ ولیکن همینکه به بدن انسان اتصال پیدا نمود، با این دیر خراب و بیابان قفر و خشک و لم یزرع تن ـ بواسطه علاقه مجاورت ـ الفت گرفته آشنا شد.

تا آنکه میگوید: و این نفس ناطقه برمی گردد به محل اول خود در حالیکه عالم شده است به هر امر پنهانی که در جهان موجود است، و به هر سری که در کاخ آفرینش وجود داشته؛ بنابراین، ذلت هبوط و شکست نزول و پارگی آن نه تنها از بین رفته بلکه چون با نور علم و معرفت به اسرار آفرینش درآمیخته، چنان صعود نموده و پارگی آن تصحیح شده که گوئی اصلا اثری از هبوط و رفو در آن نیست و گوئی اصلا هبوطی ننموده و پارگی آن وصله نخورده و رفو نشده است. و این لطیفه روح همانست که زمان، راه او را برید؛ و چنان با سرعت آمد و رفت که قبل از طلوع و بروز مقامات و کمالات و درجاتش در این عالم، غروب نموده و بدون طلوع در مغرب پنهان گشته است. مثل آنکه تعلقش به عالم ماده و تن انسانی مانند برقی بود که درخشید و ناگهان سراپرده و قرقگاه را روشن نموده، و چنان به سرعت مختفی شد و درهم پیچیده گشت که گوئی اصلا لمعانی نکرده و ندرخشیده است. این عقیده و مذهب بوعلی بود درباره خلقت روح و کیفیت تعلق او به بدن و مفارقت او از بدن.

به نظر ملاصدرا اصل تکون نفس ناطقه جسمانی بوده و در اثر حرکت جوهریه و طی مدارج و معارج کمال، روحانی شده و به صورت موجود مجرد درآمده است؛ وی بر این مبنی هویت و موجودیت نفس را بنا نهاده و پایه گذاری کرده است و گفته است که: النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقآء؛ پیدایش نفس انسانی با جسم و تداومش با روح است. و بر همین منهج مرحوم حاج ملاهادی سبزواری مشی نموده و در «غرر الفرائد» فرموده است:
النفس فی الحدوث جسمانیه *** و فی البقا تکون روحانیه

البته اگر نفس را در حرکت و استهلاک ملاحظه نمائیم دارای چنین مراحلی است نه در مرحله وقوف و فعلیت. و برای توضیح، تشبیه کرده اند نفس را در مراتب و درجات استکمالاتش به مراتب و درجات حرارتی که در زغال پیدا می شود. اگر زغال در مجاورت آتش قرار گیرد، اول گرم می شود و در مرتبه دوم قرمز می گردد و در مرتبه سوم شعله ور می گردد و در مرتبه چهارم روشن می شود و نور می دهد. و بر همین اساس شیخ فریدالدین عطار نیشابوری گفته است:
تن زجان نبود جدا عضوی ازوست *** جان ز کل نبود جدا جزوی ازوست
(در شرح منظومه مرحوم سبزواری در غرر نفس ناطقه، در حاشیه ص 298 (طبع ناصری) ذکر کرده است.)

باری، بنابر هر یک از دو منهج، مرگ عبارتست از انتقال روح از بدن و ترک تعلق آن از ماده و آثار ماده. آن جوهر مجرد به محل منیع و رتبه رفیع خود می رود و قالب و قفس تن را ترک می کند. مرحوم صدوق و غیر ایشان روایت کرده اند از رسول اکرم که فرمود: «ما خلقتم للفنآء بل خلقتم للبقآء؛ و إنما تنتقلون من دار إلی دار.»؛ «شما برای معدوم شدن و نابود گشتن آفریده نشده اید بلکه برای بقاء و ابدیت بوجود آمدید؛ و اینست و جز این نیست که بواسطه مردن از خانه ای به خانه دگری کوچ می کنید.» (رساله الانسان بعد الدنیا علامه طباطبائی ص2 مخطوط؛ و اصل این حدیث در رساله عقائد صدوق است چنانکه مجلسی در بحارالانوار طبع کمپانی ج14 ص409 آورده است که: «قال الصدوق رضی الله عنه فی رسالة العقائد: قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الی دار.)

و در «علل الشرائع » در ضمن حدیثی با إسناد خود از سکونی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که:
فهکذا الاءنسان خلق من شأن الدنیا و شأن ا لا خرة. فإذا جمع الله بینهما صارت حیاته فی الارض، لانه نزل من شأن السمآء إلی الدنیا. فإذا فرق الله بینهما صارت تلک الفرقة الموت، ترد شأن الاخری إلی السمآء. فالحیوة فی الارض والموت فی السمآء، و ذلک أنه یفرق بین الارواح و الجسد فردت الروح و النور إلی القدرة الاولی و ترک الجسد لانه من شأن الدنیا الحدیث. (علل الشرائع طبع نجف (سنه 1385) ص107 فی باب 96: علة الطبائع والشهوات والمحبات)؛ می فرماید: «انسان از دو چیز ترکیب یافته است: از امر دنیوی و از امر اخروی. چون خداوند میان این دو چیز را جمع کند زندگی انسان در دنیا پدید می آید، چون روح از امر آسمانی بر دنیا نزول نموده و پائین آمده است. و چون خداوند بین آن دو تفرقه و جدائی افکند، حقیقت این جدائی مرگ است که آن امر اخروی به آسمان برمی گردد. بنابراین، زندگی در روی زمین است و مرگ در آسمان؛ بعلت آنکه چون بین ارواح و أجساد تفرقه افتد، روح و نور به همان مقام قدرت اولیه خود برمی گردند و جسد که از شأن دنیاست به جای خود در زمین می ماند.»