نواي " أعتاب الموت " با صداي باسم الكربلايي همراه با ترجمه
ارسال شده توسط TAHOOR در پنجشنبه, ۱۳۹۳/۰۸/۰۱ - ۱۴:۴۰به نام خدا
نواي حزين " أعتاب الموت " با صداي باسم الكربلايي از آلبوم " كنت و لا زلت " تقديم به دوستداران مراثي عربي :
متن نوحه به همراه ترجمه :
زينب و الزمن و الموت .... توديع و عتاب و ونّة مخفيّة
زينب و زمانه ي نامهربان و مرگ ... وداع و سرزنش مرگ و ناله هاي مخفيانه
امنازع و العمر ما بين رمش و عين ... بديار الغرب جانت تواليّه
با مرگ درگير بود و تمام زندگيش را در يك چشم به هم زدن مرور كرد و ... و ديد كه در ديار غربت منتظر او بوده است
صاحت من زمان أتنطرّك يا موت ... و أتربى اعلى جيتك جنت ليلي
فرياد زد اي مرگ من مدتهاست كه منتظر تو هستم ... و همه شبها را به اميد ديدار تو سر ميكردم
ردت منّك تجيني لكربلا و ما جيت ... تمنيتك بيوم الـ رحت فوق الهزل مسبية
از تو خواستم كه در كربلا به سراغ من بيايي و نيامدي ... تو را روزي كه بالاي شتر به اسارت برده شدم آرزو كردم
تمنيتك يوم الـ راح كافل هيبتي ... و ما رد بعد ليّ
تو را روزي كه كفالت كننده وجاهتم ( عباس ) رفت ... و ديگرنزد من برنگشت آرزو كردم
ردت منك تجيني من وقع عباس ...ظلّت رايته اعلى النهر مطويّة
وقتي كه عباس بر زمين افتاد ... و علم اش كنار نهر به هم پيچيده ماند از تو خواستم به سراغم بيايي
شلي بعمري و أشوف الظعن ... لمّن سار شامت جان حاديّه
باقي مانده عمرم را ميخواستم چه كار وقتي كه ديدم كاروان راه افتاد و آن كسي كه ما را شماتت ميكرد كاروانسالار بود ؟
و أشوف اعلى الرماح الروس ... جنها أقمار مطفية
و ميديدم كه سرهاي عزيزانم بالاي نيزه ها همانند قمرهاي خاموش شده اند !
يا آخر أمل يا موت ... شيفيد العمر من غير واليّه
اي آخرين آرزوي من ، اي مرگ ! ... زندگي بدون والي و خانواده به چه دردي ميخورد ؟
ردتك من رجع للخيم مهر حسين ... عيت توقف اعلى القاع رجليّه
تو را وقتي ميخواستم كه اسب حسين به خيمه ها برگشت ... و پاهايم ديگر از ايستادن ناتوان شدند !
ردتك من دخلت مجتفة اعلى يزيد ... هاي امنين أسمعه يناشد اعليه
تو را وقتي خواستم كه مرا با دستان بسته وارد مجلس يزيد كردند ... و مي شنيدم كه درباره من پرسيد اين كيست و از كجا آمده !
عاشرت الصبر عاشرت الصبر ... مثل عشرة نفس و معانق الريّة
من تمام عمرم با صبر معاشرت كردم ... مثل هماهنگي و معاشرت نفس با مجاري ريه ( با صبر همنفس بودم )
و آنا بعمر سابع عام ... و أسمع والدي ضجّت بواجيّه
و من در هفتمين سال زندگي ام بودم كه ... شنيدم پدرم گريه هايش به ضجه تبديل شد
من دفعوا على أمي الباب ... ماتت و القلب عاشر نواعّيه
همان زماني كه در را بر روي مادرم هل دادند ... و با مردن او قلب من با نوحه ها هم خانه شد
من ذاك الوكت و صواب فوق صواب ... بالنوح العمر خلصت لياليهّ
از آن زمان مرتب مصيبت بر مصيبت ها افزوده شد ... و عمر من تمام شبهايش را با نوحه سپري كرد
عني شعطّلك يا موت ... من قمت لصلاتي بقامة محنيّة
چه چيزي باعث شد به سراغ من نيايي اي مرگ ؟... وقتي كه من با قامت خميده براي نمازهايم به پا خواستم ؟
بعد ما شبع قلبي من الزمان جروح ... صارت لك علي جيّة
بعد از اينكه دل من از زخمهاي زمانه لبريز شد ... به سراغ من آمدي؟
اجيت و شوفني بيا حال ... غير النفس قلي ا شظل بعد بيي
حالا كه آمدي ببين من در چه حالي هستم ... كه غير از اين نفس بگو ديگر در من چه چيزي باقي مانده است ؟
و روحي من البدن طلعت ... ذكر حسين ما فارقت طاريّه
و در حالي كه روح من از بدنم خارج ميشود ... اما هنوز از ياد و خاطره حسين جدا نشده ام
أقول شلون روح حسين ... طلعت من نزيف النحر مدميّة
مدام از خودم ميپرسم چطور روح حسين از آن گلوي بريده و خون آلودش توانست خارج شود ؟!
ابن آدم من يموت ينقطوا له الماي ... بس حسين مات و ما تروى بقطرة امية
در زمان مرگ هر انساني ، در گلويش يك قطره آب ميچكانند ... فقط حسين من شهيد شد و با يك قطره آب سيرابش نكردند!
التماس دعا