داستان شق صدر
ارسال شده توسط رضا در پنجشنبه, ۱۳۸۹/۰۷/۲۲ - ۰۲:۰۹با سلام
داستان ديگرى كه مورد بحث و ايراد قرار گرفته و در برخىاز روايات و كتابهاى اهل سنت آمده داستان«شق صدر»
آنحضرت است،كه قبل از ورود در آن بحث بايد اين مطلب راتذكر دهيم كه بر طبق نقل اهل تاريخ رسول خدا(ص)حدود پنجسال در ميان قبيله بنى سعد و در نزد حليمه ماند بدين ترتيب كهپس از پايان دو سال دوران شير خوارگى،حليمه آن كودك راطبق قرار قبلى نزد آمنه و عبد المطلب آورد ولى روى علاقهبسيارى كه بآنحضرت پيدا كرده بود با اصرار زيادى دو باره آنفرزند را از مادرش گرفته و بميان قبيله برد،
و اين جريان شق صدربگونهاى كه نقل شده در سالهاى چهارم يا پنجم عمر شريفآنحضرت اتفاق افتاده است،
و ما ذيلا اصل داستان را از روىكتابهاى اهل سنت براى شما نقل كرده و سپس ايراد و اشكالآنرا ذكر مىكنيم و از اينرو مىگوئيم: :Sham:
اين داستان را بسيارى از محدثين و سيره نويسان اهل سنت روايت كردهاند مانند«مسلم»در كتاب صحيح،در ضمن چندحديث و ابن هشام در سيره و طبرى در كتاب تاريخ خود، وكازرونى در كتاب المنتقى و ديگران(1)
،و ما در آغاز يكى ازرواياتى را كه در صحيح مسلم آمده ذيلا براى شما نقل مىكنيمو سپس به بحثهاى جنبى و صحت و سقم آن مىپردازيم: :Sham:
«روى مسلم بن حجاج عن انس بن مالك ان رسول الله(ص)اتاهجبرئيل و هو يلعب مع الغلمان فاخذه و صرعه،فشق عن قلبهفاستخرج القلب فاستخرج منه علقة فقال:هذا حظ الشيطانمنك،ثم غسله فى طست من ذهب بماء زمزم،ثم لامه ثم اعادهفى مكانه.
«و جاء الغلمان يسعون الى امه-يعنى ظئره-فقالوا:ان محمدا قدقتل فاستقبلوه و هو منتقع اللون،قال انس:و قد كنت ارى اثر ذلكفى صدره».
يعنى مسلم از انس بن مالك روايت كرده كه روزى جبرئيلهنگامى كه رسول خدا با پسر بچگان بازى مىكرد نزد وى آمده واو را گرفت و بر زمين زد و سينه او را شكافت و قلبش را بيرونآورد و از ميان قلب آنحضرت لكه خونى بيرون آورده و گفت:اينبهره شيطان بود از تو،و سپس قلب آنحضرت را در طشتى از طلا با آب زمزم شستشو داده آنگاه آنرا بهم پيوند داده و بست و درجاى خود گذارد...
پسر بچگان بسوى مادر شيرده او آمده و گفتند:محمد كشته شد!
آنها بسراغ او رفته و او را در حالى كه رنگش پريده بود مشاهدهكردند!
انس گفته:من جاى بخيهها را در سينه آنحضرت مىديدم.
و در سيره ابن هشام از حليمه روايت كرده كه گويد:آنحضرتبهمراه برادر رضاعى خود در پشتخيمههاى ما به چراندنگوسفندان مشغول بودند كه ناگهان برادر رضاعى او بسرعت نزد ماآمد و به من و پدرش گفت:اين برادر قرشى ما را دو مرد سفيد پوشآمده و او را خوابانده و شكمش را شكافتند و ميزدند!
حليمه گفت:من و پدرش بنزد وى رفتيم و محمد را كه ايستاده ورنگش پريده بود مشاهده كرديم،
ما كه چنان ديديم او را به سينهگرفته و از او پرسيديم:اى فرزند تو را چه شد؟فرمود: دو مرد سفيدپوش آمدند و مرا خوابانده و شكمم را دريدند و بدنبال چيزىمىگشتند كه من ندانستم چيست؟
حلیمه گويد:ما او را برداشته و بخيمههاى خود آورديم. (2) و در هر دوى اين نقلها هست كه همين جريان سبب شد تاحليمه آنحضرت را بنزد مادرش آمنه باز گرداند.
و اين داستان تدريجا در روايات توسعه يافته تا آنجا كهگفتهاند:داستان شق صدر در دوران زندگى آنحضرت چهار ياپنج بار اتفاق افتاده،در سه سالگى(همانگونه كه شنيديد)و در دهسالگى،و هنگام بعثت،و در داستان معراج...و در اينبارهاشعارى نيز از بعضى شعراى عرب نقل كردهاند. (3) و بلكه برخى از مفسران سوره انشراح و آيه«الم نشرح لكصدرك»را بر اين داستان منطبق داشته و شان نزول آندانستهاند. (4)
ادامه دارد !!..