ذوالفنون

شرح دفتر دل

بسم الله

صورت بی مثل


[=&quot]
[/]



همى در تحت تدبير خداوند × در آيد صورتى بى مثل و مانند



كه در ذات و صفات و در فعالش × بنحو اكمل است عين مثالش







نفس ناطقه انسانى ، كه بر اساس اشتداد جوهرى و جسمانية الحدوث ، از نطفه روئيده است ، صورت انسانى است ؛ و شيئيت هر شى ء نيز به صورت او است نه به ماده اش ، و اين صورت انسانى را مثل و مانند نيست زيرا كه خداى متعال كه مصور صور است آن را به وزان خويش در ذات و صفات و افعال آفريد كه ((من عرف نفسه فقد عرف ربه ))؛ و لذا اين مثال و مثل خداوند تعالى را مثل نباشد كه ((ليس ‍ كمثله شى ء)).
ساختار وجودى انسان از همه عجيبتر است و او تنها راه پى بردن به جهان هستى است و به همين دليل او فقط تنها قابل براى حمل قرآن است .
انسان موجودى ممتدى به امتداد نظام هستى است . انسان ، انسان العين حق است .
آن كه فرمود انسان ذاتا به وزان ذات حق است بدان جهت است كه حق تعالى او را در عين دنو، عالى و در عين علو، دانى خلق كرده است . پس با اينكه بدن او مرتبه نازله او و مظهر اءسما و صفات اوست در عين حال به حسب غيب ذات از اكوان و اءحياز و جهات ، مجرد است . پس نفس با اينكه در عين علوش مجرد است ولى در مقام دانى اش داراى مظاهر است كه قوا و محال قواى او مى باشند. و لذا نفس بى بدن نمى شود. چه اينكه بارى تعالى كه ((بارء)) نفس است بدون مظاهر نمى شود.
اما نفس در صفات به وزان حق تعالى است از آن جهت است كه حق متعال وى را داراى قدرت و علم و اراده و حيات و سمع و بصر كرد كه بر او پينگى و خواب مستولى نمى شود. و اما در افعال بوزان او است به جهت آنكه او را داراى مملكتى شبيه به مملكت خودش قرار داد كه باذن حق متعال خلق و انشاء مى كند.
لذا در حديثى آمده است كه : ((ان الله خلق آدم على صورته )) و در روايت ديگرى آمده : ان الله خلق آدم على صورة الرحمن و در روايت سومى آمده است كه : ان الله خلق آدم و اولاده على صورة الرحمن .
وقتى عبد به صفات ربوبى متصف گردد با بارى تعالى در ذات و صفات و افعال متشبه مى گردد يعنى بوزان او مى شود.
به همين جهت كه انسان در همه شئون بوزان حق است ، در خلقت انسان حق تعالى خود را به ((احسن الخالقين )) نام مى برد كه : ((فتبارك الله احسن الخالقين )). و مراد از صورت در روايت مذكور همين صورت حقيقت انسانى است كه به وزان حق تعالى است . لذا انسان به مقام خليفة اللهى وصول پيدا كرده است و اذ قال للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة و مصور اين صورت انسانى خليفه خويش را از ((حماء مسنون )) آفريده است.






[=&quot]منبع:شرح دفتر دل
[/]

بنده آني که در بند آني....زیباست

بالاخره روي نياز به در گاه حضرت بي نياز مي آورم وضوئي و اشکي و راز و نيازي و نمازي ٬ و چه خوشست تنهايي و دل شب و چه خوشست همراه با مرغ يارب غم دل به دوست گفتن و يا رب يارب کردن ٬ سعي مي کنم غم ها را در ميان گذارم و سفره دل را بگشايم ٬ با خود عهد کرده ام که هر وقت توفيق چنين ساعاتي نصيب شد ٬ از دنيا و تعلقات آن حرفي بميان نياورم ٬ گاهي وسوسه هاي شيطاني مرا بطرف آنها مي کشاند ولي بخودم ملامت مي کنم که تو دربند چه چيزهايي هستي ‍مگر نشنيده اي که گفته اند ؛

بنده آني که در بند آني.بالاخره بنده سبحاني يا بنده شيطان؟اگر بنده سبحاني کارهايت را به او واگذار.اگر بنده درم و ديناري واگر فريفته زرق و برق اين بازاري٬ پس لاف بندگي و عبوديت مزن واصولا اگر شيعه حضرت علي (ع) هستي توجه داشته باش که مولا در بند دنيا نبود و بارها و بارها فرمود دنيا را به دنيا دوستان وثروت اندوزان واگذاريد و مکرر مي فرمود:

اي طلاهاي زرد و اي نقره هاي سفيد غير مرا فريب دهيد که من فريب شما را نمي خورم.

به خود مي آيم و به خود مي گويم که تو کيستي و چيستي؟يا رومي روم و يا زنگي زنگ ٬ اخر در اين ساعات و دقايق معنوي و با اين اعتقاد که : بنده آني که در بندآني پس بندگي کن،عبوديت کن با خدا حرف بزن،به خدا بگو،خدايا با همه آلودگي هايي که دارم ترا دوست دارم ،بنده توهستم روزی ترا می خورم ،سر بر آستان تو می گذارم خدایا

بر تن آلوده منگر روح پاکم را نظر کن

دوست دارم تا کنم در پیشگاهت بند گیها

من بتو رو کرده ام بر آستانت سر نهادم

دوست دارم بندگی را با همه شرمندگیها


اگر قبول داری که مقام انسان بالاتر از فرشته است اگر قبول داری که حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص)مرتب می فرمود:

الفقر فخری (و این فقر که مایه فخر فخر بشریت است بی نیازی است نه تکدی )و اگر قبول داری که بزرگان دین از چهارده معصوم پاک (ع)واهل بیت بزرگوار آنها گرفته تا مراجع معظم تقلید و همه بزرگان علم و فضل و هنر هرگز بنده درم ودینار نبوده اند پس:

به پرواز آی و شاهینی بیاموز

تلاش دانه در خاشاک تا کی


این زنجیرهای دست و پاگیر تعلقات دنیائی را بشکن،آبرومند و سربلند زندگی کردن مهم است نه ثروتمند زندگی کردن.

این کاخ که می باشد گاه از تو و گاه از من

جاوید نخواهد ماند خواه از تو و خواه از من