راه ازدواج

راهکار برای تمایل به ازدواج

به نام خدا
سلام
من دختری هستم که قبلا یه ازدواج نا موفق اگر بشه اسمشو گذاشت ازدواج داشتم که هیچ تاثیری در من نداشت نه احساسی بود نه هیچ وابستگی سنتی بود و خدا رو شکر تموم شد و ما هرگز زن و شوهر نشدیم فقط کمی دید منفی پیدا کردم اما بسیار پخته تر شدم.

الان دو سال میگذره و من در این مدت با یکی رابطه علمی در فضای مجازی داشتم البته حضوری هم آشنایی بود و بعد رابطه صرفا علمی شد اما رفتارهای ایشون شبیه کسی بود که بیشتر میخواست طرفشو برای ازدواج بشناسه تا اینکه کار علمی بکنه و گهگاهی هم آثار تعصب یا دوست داشتن شدید بروز میداد و شاید بگم اواخر کاملا آشکار بود و اینم بگم با هیچ دختری کار علمی نکرده بود و از اولم با تشویق ایشون تصمیم به این کار گرفتم و هیچ هدفی جز عدمی نداشتم با اینکه توی رفتاراشون متوجه شده بودم خبری هست. همیشه سعی داشت روابطش و بیشتر کنه و گاها تا حد مستقیم هم جلو اومد که من بسیار خجالتی فراری بودم و ایشون هیچ وقت مستقیم درخواستی نکرد. این آقا طوری هست که خیلیا آرزوشو دارن حتی شنیدم که یکی میگفت آیا فلان خواستگارم و رد کنم بخاطرش آیا ممکنه با من ازدواج کنه و توجه کنه؟ که من شک کردم شاید شخصیتی دارن که میخوان همه رو وابسته خودشون کنن و احتیاط می کردم.
در این رابطه من سعی میکردم به تله نیافتم اما شناختی که بدست آوردم مجذوبش شدم هرگز و هرگز بروز ندادم اما حقیقتش حس خیلی عمیقی دارم مثل اینکه سال هاست میشناسمش دلیل رفتارهاش و خوب و بدشو و کلا با همه ی انسان ها فرق داره و به شکل بیگانه نمیبینمش تمام معیارهای یه مرد زندگی و داره باهوشه پاکه و مهمتر سعی میکنه به هر نحوی داشته هاش و حفظ کنه و ...
من هم باهوشم و مهربون و نسبتا رفتارهای معقولی دارم و سعی میکنم تو زندگی درک کنم طرف مقابل و خلاصه عقاید پخته ای نسبت به اطرافیانم دارم اما بیش از حد در مهربونی به دیگران افراط میکنم و به قولی زیادی سطح بالا رفتار میکنم و احترام میذارم که گاها اطرافیانم سو استفاده میکنن یا مغرور میشن.

مشکل اصلی من اینه اون آقا حالا به هر دلیلی دیگه رفتاراشونو ادامه ندادن و البته شخصیتی کمی وسواسیم دارن و مدت زیادیه که خبری ندارم. یک ماه و نیم

از ذهنم و فکرم نمیتونم خارجش کنم و به خواستگارهای دیگه فکر بکنم همش حسم میگه من با ایشون ازدواج میکنم اما عملا ایشونی وجود نداره و من هرچقدر تلاش میکنم نمیتونم مگر میشه آدم مادر یا پدر یا خواهر و برادرش و بتونه از ذهنش پاک کنه.
احساس حقارت یا انتقام میکنم که برم و ازدواج کنم اما این فقط چند ساعت یا حداکثر یک روز دوام میاره. تو خودمم ایرادهایی میبینم اما چکار کنم
از خدا خواسته بودم تنها کسی که قسمتم هست سر راهم بذاره اما حالا با این شرایط یه شکست دیگه هم خوردم که از قبلی خیلی سخت تره.
خواهش میکنم کمک و راهنماییم کنین و اگر تجربه ای دارین به من بگین که چقدر طول میکشه فراموش کنم یا چکار کنم ممنونم
الان انتظاراتم در ازدواج هم بالاتر رفته هیچ گزینه ای مثل ایشون پر رنگ نیست و نخواهد بود و من هم سنم بالاتر میره و خانوادم ناراحتن از این بی علاقگی به ازدواج و نمیدونن من با این شخصیتی که وابسته نمیشم و بی احساس میدونن چرا نمیخوام ازدواج کنم فکر میکنن به خاطر ازدواج قبلیمه که بد بین شدم چون اونا خیلی وحشتناک رفتار کرده بودند.