بدبخت دیدید؟ بیاید ببینید؟
ارسال شده توسط شقی در پنجشنبه, ۱۳۹۴/۰۹/۲۶ - ۰۱:۲۸سلام علیکم.
بدون هیچ مقدمه ای میرم سر اصل مطلب.
دو سال پیش توبه کردم اصلا نفهمیدم چی شد که توبه کردم.نمازامو قضا کردم روزه هامو گرفتم و وقتی به خودم اومدم دیدم طلبه شدم.
چند ماهی طلبه بودم بعد چند ماه به خاطر گذشته نکبت بارم یکی از مسئولین حوزه تا حد زنا بهم تهمت زد و کاری کرد که از حوزه انصراف بدم.از حوزه اومدم بیرون به فکر این بودم سال دیگه دوباره شرکت کنم و دوباره طلبه بشم اما وقتی ایین نامه حوزه رو خوندم دیدم سنم نمیخوره و باید برم سربازی و بعد سربازی دوباره اقدام کنم برای حوزه رفتم دفترچه گرفتم که برم سربازی قبلش تو فکرم بود که برم نجف اما نشد.بالاخره چند روزی قبل محرم بود که انضراف دادم وقتی که انصراف دادم احساس سستی کردم بعد اون بود که تمام نماز شبام قضا شد اوایلش برام مثل جون دادن بود اما بعد گذشت مدتی گفتم نماز مستحب دیگه عیبی نداره بعد ها دیگه حتی قضای نماز شب رو هم نخوندم گفتم ولش کن کم کم نماز صبحامم داشت اخر وقت می افتاد و اخر وقت میخوندم از طرفی چندین سال که احساس نیاز به ازدواج میکردم تا اینکه همین فروردین بود که با خانم طلبه ای اشنا شدم و عقد موقت کردیم و کلی ابراز علاقه میکردیم به هم دیگه تا اینکه رفتیم مشهد و برگشتیم همین که برگشتیم (9 اردیبهشت) این خانم گفت ازت متنفرم دیگه نمیخوام ببینمت برو گم شو من به شدت جا خوردم با شنیدن این حرفا حال روحی خوبی نداشتم خیلی حالم بد بود تا یکی دو ماه اصلا تو خوابم ارامش نداشتم گذشت به سختی تونستم کمرنگش کنم.گذشت و گذشت و گذشت و این نیاز به ازدواج کار دستم داد و متوجه شدم نوعی بیماری سراغم اومده حالا هی برو این دکتر و هی برو اون دکتر گفتن عزیزم راه درمانی نداره لا موجود از طرفیم مشکل قلبی پیدا کرده بودم برای حرفای ناگهانی اون خانم کلا قطع امید کردم تا اینکه یکی ایت الله تبریزیان رو بهم معرفی کرد و رفتم پیش ایشون و ایشون دارو داد و بهتر شدم.اما دوباره این بیماری اومد سراغم و هر روز حتی توی خواب هم عذابم میده.هر روز شدید تر از دیروز.خیلی وقته احساس میکنم دیگه مقید نیستم احساس که چی بگم واقعا دیگه مقید نیستم واسم مهم نیست نماز اول وقت باشه یا اخر وقت.یه احساسی اومده سراغم که برم از اون خانم انتقام بگیرم و هر لحظه شدت پیدا میکنه به حدی که دو سه روز پیش رفتم ازش شکایت کردم برای یک موضوعی.اینم بگم از عقد موقت ما کسی خبری نداشت و قرار بود بعد از ورودم به حوزه با خانواده هم صحبت کنم و برم خوایتگاریش.برای نیاز به ازدواجم به چند نفر از خانم های همین سایت پیام دادم و ازشون خواستم اگر برای عقد موقت کسی رو میشناسن معرفی کنن همین خانمایی که مدعی اسلام هستن همین خانم ها بعضیاشون جوری جوابمو دادن انگار درخواست زنا کردم.یکیشون که شورع به فحاشی کرد.الانم هیچچ علاقه ای به هیچ چییز ندارم از همه چی خستم اگر نماز ها رو واجب نمیکرد خدا همین نمازارم نمیخوندم دعا و تعقیبات و امثالهم همشون تعطیلن.خیلی برام جالبه یه دفعه توبه کردم و رسیدم به اوج(اوج از نظر ابتدائی) بعد یک دفعه هم سقوط کردم افتادم تو اسفل السافلین) دیگه به هیچ خانم مذهبی اعتماد نمیکنم خیلی از اینایی که بد حجابن خداییش خیلی خیلی انصاف دارن اما بعضی مذهبیای ما دریغ از یه مثقال انصاف.دلم از همه حتی خودم گرفته خسته ام.امیدوارم روزی باشه برای تصویه حساب باشه اونم اگر باشه که معلوم نیست.راستی احساس میکنم مرتد شدم.چند وقته هرکی از دین و مذهب و ایمان حرف میزنم باهاش جدل میکنم.تا یه حرفی هم که میزنیم بهمون میگن طرف دار فلان مرجع انگلیسیه و ولایت فقیه رو قبول نداره والا ما که حضرت اقا رو قبول داریم اما نمیدونم چرا شما اماده باش نشستید تا انگ بزنید.حاضرم قسم بخورم خیلی از اینایی که از این مرجع ایراد میگیرن اندازه یه خط نمیتونن در مورد همین مرجع به قول خودشون انگیلیس تعریف درست داشته باشن.بگذریم تا به جرم ضد ولایت فقیه بودن نگرفتنمون.ببینید با هر ارگانی(نطامی و انتطامی و امنیتی) که فکرشو کنید همکاری داشتم اما اخرش جوری بهمون انگ زدن که به خودم شک کردم و گفتم نکنه واقعا من این کارو کردم.البته نخاله هاشون این کارو کردن نخاله هایی مثل من.با خانوداه اختلاف عقیده داریم به شدت مخصوصا با برادر به قدری اختلاف عقیده داریم که بابام به من یگفت امام خمینی و به داداشم میگفت صدام.از اینام که بگذریم میرسیم به چشم.اصلا گناه کردن مخصوصا با چشم برام عادی شده اصلا انگار گناه نیست.از انم که بگذریم میرسیم به اینکه دیگه برام مهم نیست که واسه نامز صح بیدار بشم یا نشم اصلا نمازم قضا بشه یا نشه اول وقت باشه یا اخر وقت.
اصلا واسم مهم نیست البته فقط بعضی مسائل برام حلال و رامش هنوز مهم هست اونم ارتباط با نامحرم و امثالهم.نمیدونید چه اوضاعیه اصلا بذارید اینطوری بگم راه نجاتی برام نیست که نیست.باید اماده اسف السافلین بشم میگن هواش خیلی گرمه.امیدوارم من درس عبرتی بشم براتون تا بدونید یه دفه ادم چجوری زمین میخوره و وقتی زمن خورد دیگه نمیتونه پاشه.امروز به خودم میگفتم پسر ببین این همه فامیلت که مردن خوب ببین اینام فکر میکردن فردا زندن اما کو؟بعد میگم توبه کن پسر اما دو دیقه دیگه توبمو میشکنم اصلا یادم میره توبه کرده بودم.به قول یکی از دوستا تا موقعیتش نباشه اما معصومی اما همین که مقعیتش رو داشته باشی کاری میکنی که ابلیس بهت بگه زکی.بازم خوبه اونی که توی بنی اسرائیل بود توبه کرد و خدا توبشو نپذیرفت اما من که توبه نکردم چی؟خداییش سختش کردید من ادمی خوبی نیستما اصلا خوب نیستم اما اونایی که باعث شدن اینطور بشه ان شاءالله روز قیامت نیاز به شفاعت پیدا کنن و روز قیامت شفیعی پیدا نکنن.به یکی درخواست ازدواج موقت دادم.در جواب یک فحش ناموسی ابدار بهمون داد.امیدوارم الان این متن رو بخونه اینو مینویسم که خوب ببینی هر وقت که رفتی روضه حضرت زهرا به حضرت بگو به پسرت فحش ناموس دادم
من ادم خوبی نیستم اما به هرکی خوبی کردم نه همشون اما خیلیاشون بهم بدی کردن.منتی هم نیست وظیفم بوده که کمکشوم کنم.
زیاد حرف زدم.امیدوارم عبرتی باشم برای بقیه.