شنیدنی

از لس آنجلس تا پنجره فولاد... خاطرات حجت الاسلام حسین صبوری

جشنواره خاطره نگاری اشراق (خاطرات تبلیغ) اقدام به انتشار خاطرات منتخب ارسالی از سوی طلاب در قالب کتاب «از لس آنجلس تا پنجره فولاد» نموده که در این تاپیک، بخش هایی از این خاطرات تقدیم میگردد:

* بیوگرافی
آقای محمد حامی در سال 1349 در شهر اصفهان دیده به جهان گشود و ‌هم‌اکنون ساکن شهر مقدس قم می‌باشد. ایشان تحصیلات حوزوی را تا پایان سطح ادامه داده‌اند و سفرهای تبلیغی به استان‌های سیستان و بلوچستان، چهارمحال و بختیاری، بوشهر، هرمزگان و کرمان داشته‌اند. ایشان در زمینه‌ی مستندسازی فعالیت بسیاری داشته و مستندهای سیستان، هتوک، برشکان، آق قلّا را ساخته‌اند. گذراندن دوره‌های تهیه‌کنندگی در صدا و سیما در کارنامه‌ی علمی و فرهنگی وی دیده می‌شود.


* خاطره

آق قلا
سال 1380 بود که آقا اومدند به شهر قم. این سفر زندگی خیلی از طلبه ها از جمله من را به کلی تحت تأثیر قرار داد.
در آن سال آقا قضیه هجرت را مطرح کردند و گفتند که طلبه ها در قم نمانند و بروند برای تبلیغ. پایه هفتم بودم. شاید خیلی ها فکر کنند تبلیغ به خاطر درآمد مالی اش مطلوب طلبه هاست. البته حق هم دارند؛ چون اغلب از موضوع رفتن روحانیون به مناطق محروم خبر ندارند و معلومه که در این مناطق باید سعی کرد تا باری از روی دوش مردم برداشت و نمی توان توقع داشت که کسی روحانی را میزبانی کند چه برسد به کمک مالی .من هم چون از نظر مالی خیلی وضع خوبی نداشتیم از این که این موضوع را به خانمم مطرح کنم می ترسیدم. مخصوصا به خاطر این که دو سالی بود خانمم در آموزش و پرورش دبیر شده بود و تدریس می کرد.از طرف دیگر خانمم همه‌ی این سختی ها را به این خاطر تحمل می کرد که من اهل درس بودم و در طول ازدواجمان شاهد بود که من به هیچ وجه درس را فدای چیز دیگری نکرده بودم.نمی دانستم که چه خواهد شد ولی فکر می کردم که یکی دو سالی می رویم تبلیغ و بعد دوباره برمی گردیم.به خانه که آمدم از مِن مِن کردن مَن معلوم بود که می خواهم چیزی بگویم مخصوصاً ما طلبه ها که اصلاً نمی توانیم پیش خانم چیزی را پنهان کنیم . همین طور که موضوع را گفتم، خودم را مشغول کردم به ورق زدن کتاب انگار که موضوع خیلی مهمی نیست . خانم از من پرسید که درس‌ات را چه کار می کنی؟ من هم جواب دادم که می توانم با نوارهایی که از اساتید با خودم می برم درسم را دنبال کنم. او هم پذیرفت ؛ خیلی راحت تر از این که من فکر می کردم.
تا به خودم آمدم پشت خاور سوار بودم . خیلی خرت و پرت نداشتیم . وقتی همه چیز را سوار خاور کردیم جا برای خود ما هم بود. البته فکر نکنید که من این قدر نسبت به خانم و بچه‌ کوچکم بی قیدم که نسبت به سختی آن ها بی خیال باشم . قضیه این بود که روز قبل با راننده طی کرده بودم که خودش باشد و من و بچه ها جلو سوار شویم ولی وقتی آمد دیدم که با خودش یک نفر کمکی هم آورده و ما مجبور بودیم که در قسمت بار خاور سوار شویم.
وقتی که برزنت را روی اثاثیه می کشید انگار تازه فهمیدم که چه قرار است بر سر ما بیاید. هوای گرم قم در تابستان با یک بچه‌ شیطان کوچک که تازه راه افتاده، در میان اثاثیه و پشت خاور و... عصر بود ولی هنوز گرمای تیرماه شهر قم حتی اگر در سایه بودی به شدت عرقت را در می آورد.بچه کوچک من دو سال داشت. اسمش علی است و من در مورد کارهای او و بلاهایی که در این سفر بر سر من درآورد برایتان خواهم گفت.نگه داشتن بچه در این فضا که جای لولیدن نداشت . خیلی مشکل بود. کم کم هوا تاریک شده بود و ما هم در قسمت باری ماشین احساس خفگی می کردیم. ماشین که ایستاد به خانمم نگاهی کردم انگار هر دو با هم به این فکر می کردیم که حالا وقتش رسیده که از ماشین پایین بیاییم و کمی خستگی در کنیم. از شیشه‌ی پشت راننده فاصله داشتیم و نمی توانستیم به شیشه بزنیم . موبایل و این جور چیزها هم که خریدش برای من میسر نبود پس شروع کردیم به زدن به بدنه قسمت باربری ماشین. مدتی گذشت ولی خبری نشد. ناامید شدیم . خانمم گفت شاید راننده از ماشین فاصله گرفته . مثلا یک جایی رفته ؛ دستشویی یا داخل رستوران و دوباره بر می گرده . چند دقیقه گذشت و من و خانم دوباره شروع کردیم به زدن به دیواره های قسمت باربری.بالاخره صدای شاگرد راننده بلند شد که آمدم. من که از یک طرف خوشحال بودم که بالاخره صدای ما راشنیده است با ناراحتی زیر زبان غرولندی کردم . وقتی قفل ها باز و در نیمه باز شد به پایین پریدم انگار یادم رفته بود که خانمم پشت ماشین بچه‌ی در بغل به من نگاه می کند.

به راننده گفتم بابا نمی گی در را باز کنم، ببینم این هایی که توی بار ماشین هستند چه بلایی سرشون اومده؟ راننده هم یک غرغری زیر لب کرد و رفت که بره به کارش برسه . خانم و بچه هارا آوردم پایین و یک کمی استراحت کردیم. تا فردا ظهر که رسیدیم ماجرای این سفر یک جوری برای ما رقم خورده بود که هیچ وقت فراموش نمی کنیم. در طول سفر ماشین که می افتاد توی دست انداز همه‌ی ما می رفتیم بالا و می اومدیم پایین.
آق قلا مقصد ما بود که با گرگان 15 کیلومتر فاصله داشت. برادر خانم من در گرگان کارمند بانک بود. برای همین قرار بود که برای ما در آق قلا خانه ای پیدا کند.وقتی رسیدیم تازه متوجه شدیم که چه اتفاقی افتاده. صاحب خانه به برادر خانم زنگ زده که خانه اش را نمی تواند اجاره بدهد. انگار همه چیز روی سرم خراب شد. هیچ راه برگشتی نداشتیم. باید اثاثیه را پیاده می کردیم و به دنبال پیدا کردن خانه می رفتیم . وسایل را در حیاط ، راهرو و حتی قسمتی از اتاق خواب ها قرار دادیم و فردای آن روز برای پیدا کردن خانه راهی آق قلا شدیم.
پیدا کردن خانه در آق قلا کار سختی بود در واقع بعد از یک هفته گشتن ،خانه ای پیدا نکردیم ؛ تا این که خانمی از اهالی روستای محمد آباد ، نزدیک آق قلا را معرفی کردند. به خانه ایشان رفتیم و او هم ما را به خانه ای برد که مال اقوامشان بود . یک هال داشت و یک آشپزخانه و دیگر هیچ. صاحب خانه گفته بود که خانواده اش را فرستاده تهران و خودش هم در خانه نیست. ظاهراً خانه‌ی دربست بود ولی نم و رطوبت خانه زیاد بود . چه باید می کردم ؟ بالاخره به گرگان برگشتیم و خانم را بردم که خانه را ببیند. خانم وقتی که خانه را دید به من گفت بعد از یک هفته این خونه را پیدا کردید؟من گفتم مجبوریم . برگشتن به قم تقریباً محال بود. شاید تمام اندوخته‌ی ما برای این جابه جایی هزینه شده بود و هیچ پولی در بساط نداشتیم.نگاه من کافی بود که همه‌ی آن چه در ذهن من می گذرد در ذهن خانم تداعی شود. همین اتفاق هم افتاد و او دیگر چیزی نگفت.

حالا من شده بودم امام جماعت مسجد آق قلا ؛ ولی من در روستای محمد آباد بودم و تامسجد صاحب الزمان با پای پیاده نیم ساعت فاصله داشت. یک چند روزی که پیاده رفتم تازه اهالی محمد آباد متوجه شده بودند که روحانی محله‌ی آن ها می رود به آق قلا. موضوع را که به من گفتند دیدم حرف حساب است . من ساکن روستای محمد آباد بودم و مسجد امام حسن علیه السلام امام جماعت نداشت . از آن به بعدمن اول نمازم را در محله خودمان محمد آباد می خواندم و بعد می رفتم آق قلا . چند روزی که گذشت یکی از اهالی آق قلا که معلم بود و یک تاکسی هم داشت به من گفت که می تواند بیاید دنبال من تا برای نماز زودتر به مسجد برسم . من هم که از خدا می خواستم قبول کردم. اقای صادقی یکی از اولین مسجدی هایی بود که باهاش آشنا شدم و چون فرهنگی بود می توانست اطلاعات خوبی از فرهنگ مردم به من بدهد.

ادامه دارد...


کوتاه، زیبا، شنیدنی ... از مقام معظم رهبری ---> صـــوتـــی

انجمن: 

" title="http://www.askdin.com/">
خاطره رهبر انقلاب از روز بازگشت امام خميني
تفکر و عبرت درباره فتنه اميدوار کردن دشمن
دفاع از اعتقادات در مقابل تهاجمات دشمن
پرسشي از آقا در مورد حمايت از ولايت
پيام رهبر انقلاب در پي هتک حرمت به قرآن
درباره واقعه ي طبس
صدور فرمان هشت ماده اي مبارزه با مفاسد اقتصادي
خاطره رهبر انقلاب از دوران خفقان رژيم پهلوي
سخنان رهبر معظم انقلاب خطاب به حضرت ولي عصر
سخنان رهبر معظم انقلاب بعد از واقعه تير
در مورد مرگ بر امريکا
استکبار جهاني
فضاي هتک حرمت، هم خلاف شرع است، هم
سخنان مقام معظم رهبري در مورد مکر و سياست
سخنان مقام معظم رهبري در مورد جاهليت مدرن
دل ها دست خداست
مساله تبيين
گواه مردم دنيا
حادثه تير روايت صوتي سوء قصد سال به جان رهبر انقلاب
ايستادن اميدوارانه
حکومت از ديدگاه اميرالمومنين
خطاب به حضرت ولي عصر ارواحنا فداه نماز جمعه تهران
تحليل رهبر انقلاب از فتنه و صلح امام حسن عليه السلام
به خود بياييد خطاب به سران اغتشاشات
اَينَ عمار؟؟؟
جذب حداکثري و دفع حداقلي
تشريح حديث در فتنه چون بچه شتر نر باش
لحظه شناسي در تاريخ، کوفه و توابين
لحظه شناسي در تاريخ، جنگ احد
لحظه شناسي در تاريخ، شريح قاضي
لحظه شناسي در تاريخ، مشروطه
لحظه شناسي در تاريخ، کودتاي مرداد
لحظه شناسي در تاريخ، الجزاير و افغانستان
لحظه شناسي در تاريخ، امام خميني
لحظه شناسي در تاريخ، عمار
وقتي بابام شهيد شد در ديدار با خانواده شهيد رضايي نژاد
ما در شرايط بدر و خيبريم
بيانات رهبري و امام درباره تحريم اقتصادي
شبيه سازي دروغين درباره حوادث کشور سوريه
صراط اللهدرباره انتخابات سال مجلس شوراي اسلامي
سخنان مقام معظم رهبري پس از حضور در انتخابات
ويژگي هاي جوان بسيجي
من همه جوانان مومن و غيور کشور را، فرزندان خود ميدانم
به ياد ماندني ترين جمله رهبر انقلاب در سال
جنگ نرم و کوتاهي ما جوانان
ما سلاح هسته اي نداريم
به زير کشيده شدن طاغوت منطقه
نسل کشي در ميانمار
بيداري جوانان
حقانيت حرکت ما
اين پرچم بايد برافراشته باشد
غير متعهد واقعي
کليپي از سخنان رهبر انقلاب در جمع مردم بجنور
حوزه نبايد سکولار باشد
نظر رهبر انقلاب در رابطه با مذاکره با امريکا
هشدار به سران سه قوه
کساني که سوريه را به برادرکشي ميکشانند مقصرند
اختلافات مسئولين، خيانت به کشور
ما حسن نيت در مذاکره مشاهده نميکنيم
رقيب انتخاباتي، شيطان اکبر نيست
من، انقلابي ام
فعلا نصيحت ميکنم
سال سال حماسه سياسي، حماسه اقتصادي
مروري بر سال بهار
مروري بر سال تابستان
مروري بر سال پاييز
مروري بر سال زمستان
سخنان رهبري در مورد تخريب مرقد حجر بن عدي

سخنان فرمانده کل قوا به مناسبت هفته ارتش
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم - سروده مقام معظم رهبری
بیانات رهبر انقلاب به مناسبت سالگرد ارتحال امام

◆◆◆گناه کنیم،اما مثل شهدا....!(فایل صوتی کوتاه و شنیدنی)◆◆◆

انجمن: 


گناه کنیم،اما مثل شهدا....!

دانلود کنید/حجم:575Kb/مدت زمان:04:52

پدری سر پسر را به دامن گرفته است/ روایتی شنیدنی از سردار باقرزاده



کسی چه می دانست تاریخ دوباره در هشت سال دفاع مقدس تکرار شود و پسری سر بر بالین پدرش 25 سال آرام بگیرد و 25 سال این دو شهید گذر زمان را به نظاره بنشینند...

وقتی در احوالات آل الله می خواندیم: « امام حسین علیه السلام وقتی بر بالین حضرت علی اکبر علیه السلام رسید، که جان باخته بود. صورت بر چهره خونین او نهاد و دشمن را نفرین کرد: «قتل الله قوما قتلوک...» و تکرار می ‏کرد که: «علی الدنیا بعدک العفا». و جوانان هاشمی را طلبید تا پیکر او را به خیمه گاه حمل کنند. (1) حضرت علی اکبر علیه السلام ، نزدیک ترین شهیدی است که با حضرت امام حسین علیه السلام دفن شده است. مزار مطهر او پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام قرار دارد و به همین خاطر ضریح امام، شش گوشه دارد (2) ».
کسی چه می دانست تاریخ دوباره در هشت سال دفاع مقدس تکرار شود و پسری سر بر بالین پدرش 25 سال آرام بگیرد و 25 سال این دو شهید گذر زمان را به نظاره بنشینند تا گروهی از بچه های تفحص بیایند و پدر و پسر را از دل صحرا به دیار خود بازگردانند.
روایت تفحص و کشف شهیدان مفقودالجسد؛ سید ابراهیم و سید حسین اسماعیل زاده، حکایت مرزبانان همیشه بیداریست که در کلاس شهادت، آموزگار وفاداری پسر و پدر به یکدیگر و وحدت وجودی انسانها برای قرب الی الله هستند.
***

روایت سردار باقرزاده در این رابطه و زندگینامه شهیدان اسماعیل زاده را تقدیم خوانندگان عزیز می کنیم:
دانلود فیلم روایتگری سردار باقرزاده درباره چگونگی کشف پیکرهای مطهر شهیدان اسماعیل زاده - یک ساعت قبل از سال تحویل89 - معراج شهدای اهواز
دانلود مداحی برادر سعید حدادیان درباره شهیدان اسماعیل زاده - مراسم تشییع و خاکسپاری شهدای گمنام مجلس شورای اسلامی
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد، یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است ، اهل روستای باقر تنگه بابلسر.

◊╠ صوتی کوتاه و شنیدنی از امام موسی کاظم (ع) ╣◊

انجمن: 

سخنرانی مرحوم فلسفی با عنوان

دعای امام برای شهادت خویش

مدت زمان: 2 دقیقه و 5 ثانیه

ღღღ تولید اختصاصی اسک دین ღღღ


(گفتگوي شنیدنی معاويه و جارية بن قدامه)

با سلام

روزي جاريه وارد دربار معاويه شد، معاويه گفت: تو بودي كه با علي بن ابيطالب همكاري ميكردي و پيروان مرا آتش ميزدي و خون آنان را ميريختي؟!
نام علي را نبر، زيرا از وقتي كه مهر او را دردل گرفته ايم، هرگز با او دشمني نكرده ايم و از روزي كه خيرخواه او شده ايم، هرگز به او خيانت نورزيدهايم.
معاويه كه از اين دفاع صريح وي از علي (ع) ناراحت شده بود، سخن را به مغلطه كشيد و گفت:
واي برتو! چه قدر در نظر قوم خود بي ارزش بودهاي كه اسم تو را «جاريه» گذاشته اند!
ـ معاويه! ببين تو در نظر قبيله ات چه قدر بي ارزش بودهاي كه اسم تو را معاويه گذاشته اند!
معاويه! بدان كه قبضه هاي شمشيرهايمان كه با آنها در صفين با تو جنگيديم، هنوز دردست ماست.
ـ مرا تهديد ميكني؟

ـ آري! تو به زور برما مسلط نگشته و با قدرت نظامي، ما را شكست ندادهاي، بلكه ما عهد و پيماني با تو داريم كه دست ما را بسته است اينك اگر توبه عهد و پيمان خود وفا كني ما نيز وفا خواهيم كرد و گرنه، رجال و ياراني داريم كه به ياري ما بشتابند.
ما براي جنگ با تو، زرههاي جنگي محكم، و زبانهاي تيز در اختيار داريم، اگر به اندازة يك انگشت به ما خيانت كني، به قدر دو وجب به تو خيانت خواهيم كرد
(قاموس الرجال /2/341)
روزي معاويه به وي گفت: حاجت خود را از من بخواه.
جاريه گفت: خواستة من اين است كه بگذار مردم درخانه هاي خود بنشينند و آنان را از موطن خود احضار نكن، زيرا هر وقت مردمي را از منطقه اي احضار ميكني، ماموران تو ثروتمندان را به ديدار تو ميفرستند ولي به تهيدستان اجازة اين كار را نميدهند.
(الاصابة/1/220)