ظهور ايرانيان در تاريخ
ارسال شده توسط رضا در دوشنبه, ۱۳۸۹/۰۲/۲۰ - ۲۰:۰۸ايرانيان در مشرق چگونه برخاستند؟
6-1- هنگامي كه گروهي از مهاجمان آريايي زبان در مسيري كه گفتيم به سوي يونان و يونان بزرگ در پيشرفت بودند و درياي سياه را دور ميزدند يك گروه ديگر از مردم آريايي زبان (كه خون نورديك ايشان شايد در اين زمان با عناصري مغولي در آميخته بود)، شمال و مشرق امپراطوريهاي آشور و بابل جاي ميگرفتند و پراكنده ميشدند. اين آرياييان نورديك در شمال درياي سياه و درياي خزر پراكنده گشتند. شايد اقوام آريايي هند و فارسي زبان هم خرد خرد از همين راه به ايران زمين راه يافتند و از سويي راه مشرق در پيش گرفتند و در 2000 تا 1000 پ.م. به هند رفتند و از سوي ديگر چون جمعيت ايشان در سرزمين ايران فزوني گرفت و نيرومند شدند، نخست در 650 پ.م. به آشور تاختند و سپس (در 538 پ.م.) به بابل.
6-2- آرياييان مشرق درياي خزر هم زمان با هنگامي كه ميسن و تروا و كنوسوس در برابر يونانيان شكست ميخوردند در صفحهي تاريخ آشكار ميشوند. مردمي به نام كيميريان در پيرامون درياچههاي اورميه و وان پديدار شدند و پس از اندكي آرياييان از ارمنستان به عيلام راه جستند. در سدهي نهم پ.م. مردمي كه ماد ناميده ميشدند (و با پارسيان كه در مشرق ايشان بودند بستگي فراوان داشتند) در كتيبههاي آشوري پديدار ميگردند. از ايشان در كتيبه به عنوان «مادهاي خطرناك» ياد شده است. اينان مردمي عشيري بودند و زير فرمان سركردهي واحدي نبودند.
6-3- در حدود سدهي هفتم پ.م. عيلاميان (كه شوش پايتخت ايشان بود) و سنتي تاريخي داشتند، كه حداقل هم زمان با حكومت سومر بود) ناگهان از صفحهي تاريخ برافتادند. بر ما روشن نيست كه چه روي داد. چنين مينمايد كه سرزمين ايشان در باد پاي مردم مهاجم افتاده و خودشان با فاتحان درآميخته باشند. اينك شوش در دست پارسيان است.
6-4- چهارمين مردمي كه با اين آرياييان پيوند دارند (و در تاريخ هرودوت نام ايشان آمده است)
پاسخ هرد و پيشگويكسان بود: «گفتند كه اگر در جنگ با ايرانيان پيشدستي كند او امپراطوري بزرگي را نابود ساخته است. پس چون پاسخها را آوردند و به كرزوس رساندند از پيش گويان خشنود شد و منتظر بود كه بيگمان پادشاهي كوروش را براندازد. در اين هنگام بار ديگر گروهي به پرستشگاه دلفي فرستاد و براي هر يك از خادمان آنجا ده تالان زر فرستاد و خواست كه براي كرزوس و ليديان به هنگام فالزدن تقدم قائل شوند و از همهي پرداختها به ايشان معاف شوند و در مسابقات حق نشستن در رديف پيشين خاص آنان باشد و هر كس از ايشان كه بخواهد بتواند به تابعيت دلفي درآيد.»
« سكاها » هستند. تا زماني شاهان آشور اين مردم گوناگون را از كيمري و مادي و پارسي و سكايي به جان هم مياندازند. شاهزاده خانمهاي آشوري (مثلاً دختر اسرحدون يا اسارحادون) را به سركردگان سكايي به زني ميدهند، بختنصر هم با دختري از آن كياكسار (Cyaxares) (كه به پادشاهي ماد رسيده بود) پيوند زناشويي بست. سكاهاي آريايي هواخواه آشوريان سامي و مادهاي آريايي هواخواه بابليان سامي گشتند (همين كياكسار بود كه نينوا پايتخت آشور را در 606 پ.م. گرفت و بابل را از بند آشور رها ساخت تا بابل زير فرمان كلدانيان، دوران امپراطوري دوم را آغاز كند). از اين پس ديگر از سكاهاي همدست با آشور خبري نيست. ايشان راه شمال پيش ميگيرند و به زندگي خويش سرگرم ميشوند و با مردم جنوب و كارهاي آنان نميآميزند. نگاهي به تاريخ اين دوران نشان ميدهد كه در طول هفتاد سال چگونه دومين امپراطوري بابل همچون برهاي در دامن شير مادهاي خفته بوده است.
ظهور كوروش و مرزهاي ايران
6-5- از جنگ خانگي ميان مادها و پارسيان كه سرانجام منجر به چيرگي كوروش (پارس) و رسيدن او به تخت كياكسار در 550 پ.م. گرديد سخني نميگوييم. در آن سال كوروش بر كشوري فرمانروايي ميكرد كه مرز آن از ليديه تا پارس و شايد تا هند كشيده ميشد. نبونيد بازپسين فرمانرواي بابل همچنان كه گفته شد سرگرم كاوش كتيبهها و نوشتههاي كهن در ساختمانها و پرستشگاههاي باستاني بابل بود.
در آن اوضاع و احوال، كرزوس چه ميكرد؟
6-6- ولي در اين گيرودار يك پادشاه بود كه با بيداري پيشرفتهاي كوروش را زير چشم داشت. اين مرد كرزوس پادشاه ليدي بود. پسرش را به زاري زار آن چنان كه هرودوت توصيف كرده و ما در اينجا به آن نميپردازيم، كشته بودند، هرودوت گويد:
«از آن پس تا دو سال كرزوس خاموش ماند و به سوك نشست. زيرا پسرش كشته شده بود. اما پس از اين دوران با از تخت افتادن كياكسار به دست كوروش و پيشرفت پارسيان، كرزوس دست از سوك كشيد و كوشيد از نيروي پارسيان به هر تدبير كه باشد بكاهد تا بلكه به اوج قدرت نرسند.» سپس بر آن شد تا از پيش گويان گوناگون پرستشگاهها پرسش كند.