عدم علاقه به همسر

طلاق عاطفی و افسردگی پس از آن

سلام و عرض ادب ؛
من متاهلم و ٣٥ سالمه سال ٨٨ ازدواج كردم و يه پسر دارم
ازدواج من سنتي نبود همسرم همكلاس دانشگاهم بود ولي ارتباط خاصي قبل از ازدواج نداشتيم فقط گفت و گو بود و تلفني حدود ٤ ماه من تمام مشكلات و اخلاق هاي خودم رو هم گفته بودم
مشكل من از همون روز بعد از عقد شروع شد وقتي بدن ايشون رو ديدم دنيا رو سرم آوار شد بدني زشت و داراي لكه هاي واضح و روشن ، اوايل تحمل كردم وقتي هم اعتراض كردم ايشون فرمودند من فكر نميكردم بدنم مشكلي داشته باشه. اما تحمل كردم يعني فرصت دادم عشق و علاقه وضعيت فكرمو عوض كنه اما نكرد. اين اوضاع همراه شد با بد اخلاقي ها و غد بازي هاي خانمم
سال ٩٠ خدا يه پسر به ما داد ولي هيچي درست نشد ما هروز از هم دورتر شديم و هر روز هم از ميل جنسي و رابطه و عاطفه مون كم شد الان يك و نيم ساله هيچ رابطه اي بين ما نيست، ٦ ساله جدا از هم ميخابيم زن من نه بدن خوبي داره نه قيافه خوبي نه اخلاق خوبي! كلا شبيه مردهاست و ذره اي طنازي زنانه نداره بخاطر پسرم كه نميخام بچه طلاق بشه تحمل كرده ام
الانم ديگه هيچ ميل جنسي نه به زنم و نه به هيچ زن ديگه اي ندارم البته احساس ميكنم سنم هم ديگه رد شده و نبايد هم تو اين سن بالا نیاز زناشوئی داشت يا بهش فكر كرد.
اينجا هم كه اومدم فكر كردم ميتونين اميد بدين وگرنه براي اصلاح رابطه ام با زنم نميخام سوال بپرسم چون ذره اي اميد به اصلاح ندارم.
اصلا حالشم ندارم ديگه با اين ادم حرف ندارم تمام حسم بهش نفرته اما بشدت افسرده ام اصلا انگيزه كار كردن و اداره رفتن ندارم
افسردگي كاري باهام كرده حتي نا ندارم راه برم هرروز سرد درد دارم چكار كنم يه كم تو فرديت خودم اميدوار بشم به موندن و نمردن ؟؟؟؟
خواهشا كمكم كنيد

بعد از گذشت 4 سال هیچ علاقه ای به همسرم ندارم؛ آیا ادامه این زندگی صحیح است؟

با نام و یاد دوست

عرض سلام و ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات

این سوال ،‌ سوال یکی از کاربران سایت هست که امکان طرح آن با آیدی خودشان نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع ، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

با سلام خدمت شما کارشناسان و کاربران محترم.
من 23 سال و همسرم 30 سال داریم هردو لیسانس مهندسی هستیم و من فعلا خانه دار و ایشون شاغلن.
ازدواج ما سنتی و بدون هیچ علاقه ای بود و فقط یک کشش از سمت دو طرف بود که هنوز هم در حد همون کشش باقی مونده.

خیلی وقت است که دنبال ریشه مشکلاتم و اختلافاتم با همسرم میگردم و بعد از مدت ها به این نتیجه رسیدم که به دلیل علاقه نداشتن (حداقل از طرف خودم اینرو مطمئنم) به همسرم خیلی مسائل برای ما حل نمیشه.
سخته که با کسی زندگی کنی که از دیر اومدنش خوشحال بشی، آرزو کنی چند روز نباشه، هیچ حس و علاقه ای بهش نداشته باشی اما هر شب مجبور باشی کنارش بخوابی...
من از همون روز اول ازدواج علاقه ای به همسرم نداشتم و همش فکر میکردم این علاقه ایجاد میشه اما نشد که نشد...

دلم حسرت یه عشق رو میخوره یه علاقه یه دلبستگی... همش افسوس اینکه چرا با این آقا ازدواج کردم میخورم.

ما هیچ حرفی باهم نداریم.مثه دوتا غریبه اونم درحالتی که دعوا باهم نداشته باشیم مثه دوتا غریبه ایم وگرنه که دشمن همیم!

لطفا منو نجات بدین میترسم عاشق یک نفر دیگه بشم چون خلا عاطفی زیادی رو در خودم دارم. تازگی برای کمبودهای عاطفیم و نداشتن هم صحبت به چت کردن رو آوردم و خیلی ازین کار ناراحتم اما مثه مسکن آرومم میکنه...
لطفا نگین نقاط مثبتشو فکر کن ، بهش ابراز علاقه کن... من 4ساله دارم به دروغ ابراز علاقه میکنم اما تو دلم هیچ خبری نیست من واقعا این مردو نمیخوام

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol: