اتفاقات و صداهای عجيب و غریب
ارسال شده توسط hero2997 در یکشنبه, ۱۳۹۶/۰۳/۲۱ - ۱۰:۰۵سلام و خسته نباشيد
من توي سه سال تو يه تاريخ مشخص برام اتفاقاي عجيب افتاده اوليش مربوط ميشه به سال ٩٣ اون زمان من نهايي ميخوندم و شبا تا صبح مطالعه ميكردم تو امتحانات خرداد يه شب كه داشتم درس ميخوندم تو اتاقم خود به خود لب تاب شروع كرد به پخش موزيك يادمه كه وقتي صحفش رو باز كردم خاموش بود بعد چند ثانيه قطع شد چند روز بعدش هم توي پذيرايي خونمون يك سايه ديدم روي مبل نشسته بود و انگار خودم بودم كاملا شبيه من بود من هميشه اونجا ميشستم و مو خوره هايه مو هامو با دندون ميكندم اونم انگار داشت همين كارو ميكرد
بعد اون من با چيزايي كه نميدونم جن هستن يا روح يا هر چيز ارتباط صدايي داشتم با يه شياء فلزي كه تو اتاقم بود اونا ضربايي ايجاد ميكردن و ارتباط ما يه جورايي ميشه گفت اره نه بود
تا امسال من هيچ وقت زياد دنبال موضوع نبودم چون همه ميگفتن توهمه اما من حس ميكردم كه از جايي ديده ميشم
خيلي وقتا رجم شيطان و سوره ي حمد ميخوندم اما حس ميكردم هنوز هستن
بعد دو سال تا سال ٩٥ ديگه كامل سعي كردم ناديده بگيرمشون
تا امسال دوباره ماه. خرداد و دوباره تو همون روزا
پريشب تو خواب مثله اين كه روحم منو تو خواب ببينه داشتم خودمو ميديدم كه رو پهلو خوابيده بودم حتي نفس كشيدنم رو ميديدم صدايي ميشنيدم و مثل اجباري كه نميتونستم كنترلش كنم به پشت خوابيدم از خواب پريدم و تو همون حالت كه رو پشت بودم پا هام جفت بودن دستام كنار كمر نميدونم اصلا كنترل حركاتم دست خودم نبود به حالت احترام انگار در امده بود يه صداي بلند ميومد اول فكر كردم دارن براي سحر اذان ميگن اخه خونمون روبه رو ي مسجده اما اذان نبود كلمات عجيبي بود كه نميدونم چه دباني بود نه عربي بود نه فارسي نه تركي خلاصه بگم تا حالا نشنيده بودم
فكر كنم يه ربع همون حالت بودم بعد كنترل دست و پام رو داشتم رفتم پايين تختم دراز كشيدم پيش مادرم ايشون از مرگ پدرم تا الان شبا پيش من ميخوابن فكر كنم نيم ساعت اون صدا همين طور ادامه داشت من با همون صدا خوابم برد
ساعت ٥ بامداد با صداي تلفن از خواب بيدار شدم
راستش خليلي ترسيدم كه چي شده زنگ زدن اين وقت شب صداي تلفن همين طور ميومد رفتم اتاقي كه تلفن هست هر چي نزديك تر ميشدم صداش بلند تر ميشد وقتي رسيدم نبگا كردم ببينم كي بوده زنگ زده اما اخرين تماس ساعت ٨ شب بود
همين كه دوباره پشت كردم به تلفن و چند قدم دور شدم صداش ميومد
راستش گيج شدم يجورايي هم ميترسم من روان پريش يا ديونه نيستم از چيزايي كه ديدم مطمعا ام به نظر شما اينا چي ميتونن باشن و من بايد چي كار كنم