درد دل با یک جانباز شیمیایی ܓ هیچ کس نمی تواند تصور کند . . .
ارسال شده توسط ابوالفضل در پنجشنبه, ۱۳۹۴/۰۲/۱۰ - ۲۰:۴۵بسم الله الرحمن الرحیم
درددل جانبازی که بیمارستان او را نپذیرفت
می خواهم زنده بمانم
غلامرضا مرادی جانباز شیمیایی 55 ساله، اهل خوزستان، نفس نفس که می زد، نمی توانست حرف بزند و من سکوت می کردم
تا اشک هایش را پاک کند و آرام بگیرد.
بهانه گفتگوی ما سفر درمانی اش به تهران بود که بی نتیجه مانده بود و مسئولان بیمارستان ... دست رد به سینه اش زده و بستری اش نکرده بودند
و او داشت با دلی شکسته بر می گشت به شهرش؛ شهری که برای آزادی اش جنگیده بود و حالا آنقدر غبار داشت که راه نفسش را بسته و تپش های قلبش را به شماره انداخته بود.
غلامرضا کمتر از نیم ساعت توانست با من درد دل کند و بعد آنقدر متاثر شد که دیگر نخواست حرفی بزند.
خداحافظی کرد و با چشم های خیس رفت و آخرین جمله اش این بود که « کاش همراه بقیه بچه ها، شهید می شدم...»
چند بار شیمیایی شدید ؟
دو بار، یکبار در کربلای 4 جزیره مینو و یک بار در فاو.
کدام بیشتر یادتان مانده است ؟
داری می پرسی کدام فجیع تر بود؟ ..... چه طور بگویم برایت که بتوانی تصور کنی من چه دیده ام... نه نمی توانی.. نمی شود... هیچکس نمی تواند.
شاید اگر تعریف کنید غم تان، سبک شود...
در کربلای 4 سال 65 ، عراق از گاز اعصاب استفاده کرد. محل عملیات یک میدان بزرگ کشتار بود، همه جا پر از شهدا و بچه هایی بود
که داشتند جان می دادند.... می لرزیدند.... دهان شان کف کرده بود...سفیدی چشم های شان رفته بود.... عراق به جنگ زمینی بسنده نکرد، با هواپیما روی سر بچه ها آتش می ریخت.
[b]content[/b]
ادامه دارد . . .