فراموش

سربندهای فراموش شده (شهدای طلائیه) !

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/35557/1_3z8rqdf.jpg)

پنجـره زیـبـاســت اگــر بـگـذارند چشم مخصوص تماشاست اگربگذارند




من از اظهارنظر های دلم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند




اینجا القمه علمدار خمینی حاج حسین خرازیه. اینجا همون جاست كه دست حسین خرازی فرمانده پیروز لشكر 14 از تنش جداشد. اینجا همون جائیه كه سر نازنین حاج ابراهیم همت ؛ سردار خیبر از تنش جداشد. اینجا همون جائیه كه حاج مهدی باكری وقتی رد میشد شب عملیات ، دید جنازه برادرش حمید باكری افتاده رد شد و رفت هر چی فریاد زدند آقا مهدی جنازه حمید رو برگردون گوش نكرد آخر در مقابل اصرار فرمانده از پشت بی سیم جواب داد آخه اینا كه اینجا افتادند همشون حمید باكری اند كدوم رو برگردونم؟ خواهر شهید باكری میگه ما سه تا برادر داشتیم هر سه تاشون شهید شدند هیچ كدوم جنازه هاشون به ما نرسید. یكی علی باكری بود ، زمان شاه ، ساواك علی ما رو دستگیر كرد ، تكه تكه كرد و هیچ چی از جنازشو به ما نداد. داداش حمید ما رو هم كه آقا مهدی تو خیبر جا گذاشت و رفت. خود آقا مهدی هم تو وصیت نامش نوشته بود :"
خدایا از تو میخوام كه وقتی كشته میشم جسدم پیدا نشه تا من یه وجب از خاك این دنیا رو اشغال نكنم " توو عملیات بعدی افتاد تو دجله جنازشو آب برد. هیچ كدوم از سه برادر برنگشتند.

اینجا طلائیه است. جوونها! نوجوونها! اینجا یه دونه درخت هم نداره. نه دریاست ، نه كیش ، نه تفریحات داره ، نه پاركه. اینجا فقط بیابونه.اما حالا بزار بگم طلائیه چیه تا هر كی پرسید بگی طلائیه چه جور جائیه. طلائیه بوی خدا میده اگه رفتی طلائیه هر كی ازت پرسید كجا رفتی سرتو بالا بگیر و بگو رفته بودم قطعه ای از بهشت. مگه بهشت غیر از اینه؟ بهشت اونجائیه كه هیچ كدوم از زرق و برقهای دنیا دیگه اونجا ارزش نداره. تو اگه رئیس جمهور هم باشی با یه گدا فرق نداری... به عملت بستگی داره "یوم لا ینفع فیه مال ولا بنون الا من اتی الله لقلب سلیم" اون روزیه كه نه شهرتت ، نه مقامت ، نه مدركت ، نه مسئولیتت ، نه نسب ات ، نه فرزندت ، نه مالت ، هیچگدوم به درد نمی خورند فقط یه دل شفاف میخواد عین آینه. طلائیه بهشته چون شهدا دعوت می كنند. شهدا شما رو بومیكنند تا ببینند دلهامون بوی حضرت زهرا میده؟؟ برین بشینین یه گوشه كه دیگه حتی موبایلتون ‌آنتن نده از دنیا دور بشین راحت بشینین یه دل سیر گریه كنین. مگه ما مشكل نداریم وقتی كه دیگه از همه جا رونده شدیم بریم طلائیه .
چرا طلائیه؟
آخه طلائیه مقر ابوالفضل عباسه. طلائیه خیلی شهید داره كه هنوز پیدا نشده خیلی از شهدا رو هنوز جنازه هاسونو به ما نشون ندادند. تو طلائیه عراق اعلام كرد من تو این منطقه 800000 گلوله سر فرزندان شما ریختم. طلائیه سه راهی شهادته. یعنی اینجا جنازه بچه ها اینقدر روهم روهم ریخت كه رزمنده ها مجبور شدند از رو جنازه بچه ها رد شوند. خیمه گاه قمر بنی هاشم تو طلائیه ست. سر حاج ابراهیم همت تو طلائیه از تنش جدا شد. توحسینیه قمر بنی هاشم پای عكس شهید حسنی كه میری از در باب التوبه كه وارد شی میبینی عكس یه شهیدی ست كه بدنشو گلوله برده سرش جداشده كنار پاش افتاده ، بدن نداره كنار عكسش 6000 تا از همین جوونایی كه خیلی ها تهمت میزنند میگن اینا ارزشها رودیگه زیر پا میذارند دست نوشته نوشتند. یه دختر جوون نوشته بود : ای سروپا منِ بی سرو پا خودمو كنار عكس تو تازه پیدا كردم. یه دختر خانم تو طلائیه اومده بود با خودش كیك تولدبا خودش آورده بود. بچه های صدا وسیمای خوزستان رفتن باهاش صحبت كردند گفتند خانم كیك براچی آوردی گفت امروز اومدم تولدموتو طلائیه با شهدا جشن بگیرم خیال كردند تولد شناسنامه ایشه گفتند خوب به سلامتی چند ساله میشی گفت امروز یكساله شدم.گفتند یعنی چی؟گفت من یه عمر زیر بار گناه مرده بودم پارسال همین روز مارو آوردند طلائیه شهدا منو زنده كردند اومدم طلائیه جشن یكسالگی بگیرم. اینجا طلائیه ست......
اینجا طلائیه ست ... اینجا خاكش خیلی مقدسه. شهید زنده ست. خدا وقتی تو قرآن میفرماید : ولا تحسبن الذین قتلوفی سبیل الله امواتا شوخی نداره با كسی. میگه شما مردید شهید زنده ست. من وتومردیم منِ بیچاره مردم كه نمیتونم بچه خودم ، برادر خودم،همسایه خودمو هدایتش كنم. شهید یه پلاكش هزار هزار دل میبره. طلائیه كه میری چه جوری خاكی میشی؟كسی غیر از شهید آدمو میكشونه طلائیه؟ طلائیه كه هیچ چی نیست حتی تخت جمشید هم نیست كه بگی رفتم آثار باستانی دیدم خاكهای طلائیه هم تا حالا توسط گروه تفحص چهار بار زیرو رو شده هیچ چی نیست همش خاكه. ولی چشمها چی میبینه كه كه آدمو میكشونه طلائیه؟
راستش اصلا اینجور نیست كه عاشق بشی بری طلائیه .شهدا دلشون برامون تنگ میشه مارو میكشونند. چون طلائیه تا سال 69 دست عراقیها بود. چند ساله راه طلائیه باز شده؟
اگر مجنون دل شوریده ای داشت دل لیلی از آن شوریده تر بید
خوش به حال اونا كه شهدا دعوتشون میكنن طلائیه.
یكی از فرمانده های جنگ میگفت خدارحمت كنه حاج عبدلله ضابط رو میگفت تو دنیا خیلی دلم میخواست سید مرتضی آوینی رو ببینم. هر كاری كردم جور نشد. بالاخره آقا مرتضی سید شهیدان اهل قلم تو فكه رفت رو مین وبه آسمون پر كشید. یه شب با كاروانی اومدم تو مناطق جنگی. شب تو جایی موندیم ومستقر شدیم. شب به خواب رفتم. خواب دیدم آقای آوینی اومد. تو خواب باهاش حرف زدم درددلامو گفتم بعد بهش گفتم آقا سید خیلی دوست داشتم وقتی تو زنده بودی ببینمت ولی توفیق نشد. تو خواب به من گفتش نگران نباش فردا ساعت 8 صبح بیا سر پل كرخه منتظرتم. صبح بلند شدم مثل منِ بیچاره كه هنوز به زنده بودن شهید شك دارم گفتم این چه خوابی بود؟ این كه خیلی وقته شهید شده!! گفتم حالا برم ببینم چی میشه. بلند شدم رفتم سر قراری كه با من گذاشته بودنیم ساعت دیررسیدو دیدم خبری از آوینی نیست داشتم مطمئن می شدم كه خواب وخیالِ. سربازی كه اون نزدیكی نگهبانی میداد اومد نزدیك من گفت آقا شما منتظر كسی هستین؟ گفتم آره با یكی از رفقا قرار داشتم. گفت چه شكلی بود براش توصیف كردم گفت عجب!!! رفیقت اومد اینجا تا ساعت 8 منتظر شد نیومدی بعد كه میخواست بره اومد پیش من گفت یه كسی میاد با این مشخصات با این قیافه بهش بگو آقا مرتضی اومد خیلی منتظر شد نیومدی كار داشت رفت وبا انگشتش كنار این پل یه چیزی نوشته برو بخون میگفت بخدا رفتم دیدم كنار پل با انگشتش خود مرتضی آوینی نوشته : فلانی آمدیم نبودید وعده مابهشت (سید مرتضی آوینی).

یه شهیدی از طلائیه پیدا كردند سیزده سال زیر خاك طلائیه كه یكسال زیر خاك جنازه بمونه میپوسه ، سالم دراومد ...
خدا رحمت كند آقای ضابط رو میگفت: طلائیه چه طلائیه...
واقعا چه طلائیه.كاش میشد همونجا زندگی كنیم برا همیشه. یكی از راویای لشكر 17 میگفت من 7 یا 8 ساله دارم كاروان میارم یه روز یه كاروانی آوردم بین اونا یه دختری دانشجوی پزشكی كاشان بود تو راه رفتیم شلمچه مسخره كرد ، رفتیم فكه مسخره كرد ، آوردیم طلائیه مسخره كرد ، تو طلائیه من بعد از صحبتها خاك تبركی دادم دست این دانشجوها گفتم اینجا قدمگاه ابوالفضل العباسه این خاك رو ببرید هروقت دلتون گرفت و دلاتون آلوده شد یه گوشه بشینید و این خاك رو بو كنید یاد طلائیه كنید دلاتون باز بشه تا خاك رو دادم به این دختر خاك رو پرت كرد وگفت این مسخره بازیها چیه؟ تحویل نگرفت رفتیم از اینجا خرمشهر. شب خرمشهر خوابیدیم اول صبح دیدم یه كسی در اطاق رو میكوبه درو وا كردم دیدم همین دختر داره چه جور اشك میریزه و میگه یالا منو ببر طلائیه گفتم تو كه میگفتی مسخره بازیه گفت تو رو خدا تو دیگه نگو شب خواب دبدم یه شهیدی از طلائیه اومد تو خوابم گفت تو میدونی اونایی كه میان طلائیه ما یكی یكی میریم در خونه هاشون دعوتنامه بهشون میدیم.كی تورو راه داده خونه ما اومدی تو با اجازه كی پاتو گذاشتی تو طلائیه؟ گفتم آخه خانم دیگه مسیر ما طلائیه نیست.گفت یا منو میبری طلائیه یا من دیگه كاشان برنمیگردم همینجا میمونم. گفت خدا شاهدِه برداشتم آوردمش طلائیه تا از ماشین پیاده شد پابرهنه شد دوید رو این خاكا خودشو انداخت اینقدر خودشو زد وگریه كرد... طلائیه چه طلائیه. طلائیه قطعه ای از بهشت... اونجا دیگه شاه وگدا با هم فرق نمیكنند اونجا دیگه همه میگن خدا. اونجا میشه با خود حاج ابراهیم همت حرف زد. طلائیه چه طلائیه...........

قسمتی از سخنرانی استاد مهدوی بیات



عدم فراموشي خيانت همسرم

سلام شنيده بودم سايت فعالي داريد و زود جواب ميديد اول اينكه قبلا از فونت عربيم معذرت ميخوام كه بعضي كلماتو نميشه تايب كرد
من زني 22 ساله هستم كه در 17 سالكي با بسر عموم ازدواج كردم و از ايران خارج شدم ما همديكرو ميخواستيم و اصلا تو ازدواجمون اجباري نبوده با اين كه بسر عموم بود ولي خيلي با هم تفاوت فرهنكي داشتيم يعني من از خانواده بسيار متدين و همسرم كمي امروزي بود ولي اكه به ملاكاي زندكياي الان حساب كنيم متدين حساب ميشن ولي ما خيلي مذهبي بوديم خلاصه اينكه اين موضوع خيلي برامون مشكلي ايجاد نكرد جون فاميل بوديمو منو و اون خوب همو درك ميكردم غير جند ماه اول كه منو مثل دختراي اونجا ميخواست كه اونم به مرور حل شد مثل مساله خجالتي بودن يا سر به زير بودن كه كلا ملاكاي خودش هم عوض شد و خيلي مذهبي تر شد كه فكر ميكنم اولشم جون تو محيط جديد بود و ثانيا هر دو بجه بوديم يه جورايي جو گير شده بود خلاصه برم سر اصل مطلب بعد از جند هفته كه وارد كشور جديد شده بودم فهميدم كه شوهرم با يه خانومي به مدت سه سال دوست بوده كه اين شامل تمام يه سال عقدم هم ميشد خيلي اذيت شدم با توجه به اين كه هر دختري با جه اميد و ارزوهايي ازدواج ميكنه و من كه هنوز به جشن عروسيم يه ماه مونده بود خلاصه بخشيدم ولي به سختي جون اين دختر سايشو از زندكيمون بر نميداشت عقده اي شده بود كه جرا شوهرم ولش كرد تمام سعيشو كرده بودكه شوهرمو منصرف كنه حتي به باي عمو و زن عموم هم افتاده بود كه جرا منو نميخواين اينم بكم كه خيال نكنيد طرف مظلوم بوده نه خود خانوم تو مدتي كه با شوهرم در ارتباط بوده با جند نفر ديكه هم بوده كه شوهرم بعدا متوجه ميشه بكذريم بخشيدمو زندكيمو شروع كردم ولي خيلي زود فهميدم كه شوهرم يه بسر محبوب و خوش سر و زبون بوده واسه دخترا و از اين شيطنت هايي كه بسرا تو نوجوني ميكنن ولي اينم بكم كار حرومي تو كار نبوده جون شوهرم متاسفانه يا خوشبختانه ادم مذهبي و بجه حسينيه به شمار ميرفته و تا حالا خيلي جاها به خاطر حروم و حلال از خيلي موقعيت ها محروم شديم كه منم بهش افتخار ميكنم ولي جه ميشه كرد دين ما راهو ازاد كذاشته اونم بهونه جوني و ازادي خارج رو داشته

خلاصه اينكه شوهرم عادت كرده بود با دخترا راحت باشه و براش دوست پسر و دختر فرقي نداشت خودش ميدونست يه عيبه ولي عادت كرده بود و اين وسط من عذاب ميكشيدم ولي به مرور بهتر شد و وقتي تذكر ميدادم حقو به من ميداد البته منم خيلي جاها بهش حق ميدادم چون وضعيت دختراي اينجا و مخصوصا مسلمونا واقعا خرابه و يه دختر مسلمون خيلي بيشتر از يه بومي اينجا مشكل ايجاد ميكنه واسه پسر البته اگه اهلش باشه . خلاصه بعد اين موضوع من يه خورده به رفتاراي شوهرم رفت و امداش حساس شده بودم ولي به روش هم نمي اوردم كه چكش ميكنم چون ميدونستم كه مهم ترين چيز واسه يه مرد اعتماد زنشه و حالا كه با اين وضع و دختراي هفت خط اونجا دختر عموي افتاب مهتاب نديدشو انتخاب كرده بود خودش يه دليل بود واسه اعتماد و افتخار من و با اين كه من ظاهرم خوبه و خواستگاراي زيادي داشتم و به خاطرش بهترين خواستگارام كه خيلي وضعشون بهتر از شوهرم بودو رد كرده بودم ولي خوشحال ميشدم وقتي ميگفت ظاهر برام مهم نيست و اصل اخلاق ودين زنمه كه برام مهمه . گرچه منم از همون ابتدا بي كار ننشستم و شروع كردم به ساختن خودم از لحاظ ظاهر و زيبايي داخل خونه و اموزش زبان و درس خوندن خارج از خونه كه از بقيه دخترا چيزي كم نداشته باشم . مثل اينكه خيانت شوهرم تو بهترين دوران زندگيم يه زخمي تو دلم ايجاد كرده بود كه ميخواستم با رفع ايرادام اين بهونه خيانت دوباره رو از شوهرم بگيرم

بعد از مدتي فهميدم مرحله دوم مبارزه من با سرنوشت شروع شده اونم سايتاي چت و دوست يابي بود شايد اين سوال براتون پيش بياد كه شايد من بيش از حد كنترلش ميكردم كه بگم سخت در اشتباهيد چون ادمي كه از سر كار مستقيما بعد از يه سلام جلوي كامپيوترش مينشست و يا بعضي وقتا كه ناگهاني وارد ميشدم يهو صفحه چتو ميبست يا تو ليست دوستاي ايميلش ادماي جور واجور بود نيازي به كنترل نداشت اما من بازم واسه خودم بهونه مرض ترك عادت ويا شيطنت و اينجور چيزا رو مياوردم و اين كه هر وقت بهش ميگفتم ميگفت تو اشتباه ميكني اينا از قديم تو ليست دوستاي من بودن و اصلا خيلياشونو خيلي وقته ازشون خبر ندارم و از اين حرفا. يه روز كه توخونه تنهانشسته بودم و منتظر اومدنش بودم يهو يه اس ام اس برام اومد كه من الان خونم و فلاني( اسم من) هم خونس و من وقتي ميام بيرون تماس ميگيرم . اولش خنديدم كه اشتباهي اس ام اس داده اما يهو دلم فرو ريخت و موبايلمو قايم كردم. دو دقيقه بعدش رسيد خونه و خيلي هول هولكي سراغ موبايلمو ميگرفت من كه همه چيو فهميده بودم بغضم تركيد و ازش توضيح خواستم اونم به دروغ گفت كه ميخواستم اذيتت كنم و ببينم دوسم داري يا و خلاصه يه مشت حرف دروغ كه هميشه تو دو دلي موندم كه واقعا راست بود يا دروغ كه الان برام ثابت شد دروغ بوده ولي همون روز ازش قول گرفتم و قسمش دادم و التماسش كردم كه اگه رابطه اي داره قطعش كنه به خاطر زندگيمون اونم تمام حرفامو قبول كرد و قول داد و يه عالمه حرفاي قشنگ كه اطمينانمو جلب كنه

گذشت و تقريبا يه سال از ازدواجمون ميگذشت و منم خوشبين تر شده بودم و غير از سايتاي چت و دوست يابي كه هر چند وقت يهو دلش هواشونو ميكرد غصه اي نداشتم تا اين كه باردارشدم و همه فكرو ذكرم شد بچم و خودش هم خيلي شوق و ذوق داشت شوهرم كارمند شركت كشتي راني بود يه روز كه خيلي خسته از بيرون اومده بوديم من براي استراحت به اتاق خواب رفتم كه موبايلش كه روي تخت بود يهو اس ام اس داد از اونجايي كه اس ام اساشو باز نميكردم تلفونو برداشتم براش ببرم كه يه چيز توجهم رو جلب كرد و اونم اين بود كه نامه از طرف دوستش ارسال شده بود كه در جنوب سوئد زندگي ميكنه و اصلا فارسي بلد نبود اما از چند كلمه اول نامه كه معمولا وقا دريافت ديده ميشه فهميدم متن فارسيه و اين باعث شد كه نامه رو باز كنم كه نوشته بود چون من جواب تلفنتو ندادم و نزاشتم بياي خونمون اينقدر بهت بر خورد و اصلا من از اول نيدونستم واسه چي اومدي . حالم خيلي بد شده بود ولي بايد مطمئن ميشدم گوشي رو برداشتم و به شماره زنگ زدم .

بقيه رو اگه عمري بود فردا كامل ميكنم