ماده، انرژی، حدوث، تغییر

چرا ماده و انرژی نمی تواند خدا باشد؟

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و خسته نباشید .

چرا ماده و انرژی نمی تواند خدا باشد ؟ مثلا چه اشکالی وجود دارد اگر بگوییم ماده و انرژی ازلیست و چیزی که ازلیست بی نیاز از علت است ؟ همانطور که در کلام امام رضا مشخص است خداوند مخلوقات را آفریده است :

ثم خلق خلقاً مبتدعاً مختلفاً بأعراض وحدود مختلفة لا في شيء أقامه ولا في شيء حده ولا على شيء حذاه ومثله له، فجعل الخلق من بعد ذلك صفوه وغير صفوه واختلافاً وائتلافاً وألواناً وذوقاً وطعماً، لا لحاجة كانت منه إلى ذلك ولا لفضل منزلة لم يبلغها إلا به، ولا أرى لنفسه فيما خلق زيادة ولا نقصاناً

خب اولا الان علم به این نتیجه رسیده که جهان هستی خلق شده ؟ اگر رسیده با چه دلیلی ؟ کلا میخوام بدونم چه دلیلی وجود داره که مخلوقات واقعا مخلوق هستند و خودشان ازلی نیستند ؟

در ضمن لطفا بگین قانون پاستگی انرژی که میگن چطور اثبات میشه ؟ چون از اون در رد مخلوق بودن مخلوقات استفاده میکنند بعضی ها .

براهینی در رد ازلیت ماده و انرژی (به طور کلی تغییر پذیرها)

سلام
می خواستم بدانم چه دلایلی را می توان بر نفی اینکه هستی ماده و انرژی از خودش باشد بیان کرد؟
آیا به نظر شما در رد واجب الوجود بودن ماده می توان چنین استدلالی صحیح است که:
اگر ماده را واجب الوجود بدانیم یعنی در حقیقت هستی ماده را از خودش و به عبارت دیگر عین ذاتش دانسته ایم ولی از طرف دیگر می دانیم ماده تجزیه پذیر است پس هستی هر کدام از اجزای ماده نیز عین ذات آن اجزا می باشد که در این صورت به تعداد اجزای ماده (منظور ما از تعداد اجزا تعداد بخش هایی که می توان شی- که در اینجا منظور همان ماده است - را به آن ها تقسیم کرد) حقیقتی به نام هستی داریم در حالی که حقیقت هستی یکتا است. مثلا فرض کنیم ماده را به دو قسمت ((الف)) و ((ب )) تقسیم کنیم (کما اینکه می بینیم مثلا ماده ای مانند خاک از مواد ریزی (دانه های خاک) تشکیل شده است که از جنس ماده هستند) آنگاه بگوییم که قسمت ((الف)) دارای ((هستی نوع الف)) و قسمت ((ب)) دارای ((هستی نوع ب)) می باشد باز هم می بینیم که ((هستی)) در میان هر دو مشترک است و اصولا ((حقیقت هستی)) تجزیه ناپذیر است و تجزیه کردن و یا تقسیم بندی کردن حقیقت هستی با هیچ مبنای عقلی جور در نمی آید.
البته باید توجه داشت منظور از حقیقت-یا صِرفِ- وجود (هستی) با منظور از مفهوم وجود (هستی) متفاوت است.منظور از حقیقت وجود را می توان با ذکر یک مثال روشن کرد:
مثلا در در ذهن خود شکلی مثلا خورشیدی به رنگ سبز در نظر می گیریم (تخیل می کنیم) این شکل (شکی تخیلی) در ذهن ما وجود دارد و به اصطلاح از یک وجود ذهنی برخوردار است. حال به دنیای خارج از ذهم خود نگاه می کنبم و شیء مثلا درخت را می بینم که وجود دارد یا به اصطلاح وجود خارجی (بیرون از تخیل) دارد . آن شکل که در ذهن من است با آن شیئ که در خارج از ذهن من است هر دو وجود دارند ولی قالب و جایگاه وجودی آن ها با هم متفاوت است.این تفاوت جایگاه ها است که ((مفهوم وجود)) را درست می کند. اما همان طور که مشاهده شد بودنِ حقیقتی به نام ((وجود))، هم برای آن خورشید سبز رنگ که در ذهن بود و هم برای برای درخت که وجود خارجی داشت غیر قابل انکار است.که این اصل غیر قابل انکار همان ((حقیقت وجود)) است.
حال ممکن است که تصور شود هستی جهان از آن انرژی است و به اصطلاح هستیِ انرژی از آنِ خودش است در این صورت چنین می توان استدلال کرد که:
اگر انرژی را واجب الوجود بدانیم در این صورت فرض کرده ایم، انرژی یعنی هستی مطلق.
حال (تحت فرض واجب الوجود بودن انرژی) دو حالت را می توان در نظر گرفت:
1) انرژی به ماده تبدیل شود : اگر این حالت را در نظر بگیریم در این صورت پس از تبدیل شدن انرژی به ماده دوباره همان اشکالی که درباره واجب الوجود بودن ماده مطرح کردیم به وجود می آید.
2) انرژی به ماده تبدیل نشود: اگر تبدیل به ماده نشود این پرسش مطرح می شود که این همه اجسام، مثلا همین جسم مادی انسان و اشکال مادی از جمله جسم انسان از کجا پدید آمده است؟
پس در هر دو صورت نمی توان انرژی و ماده را قائم به هستی خودشان دانست و باید هستی بخشی برایشان یافت که همان خداوند قادر متعال است.