متن کامل شعر غمنامه حضرت رقیه سلام الله علیه + صوت ( از دست ندهید) ارسال شده توسط سلیلة الزهراء در سهشنبه, ۱۳۹۰/۰۹/۰۸ - ۱۴:۱۱ انجمن: نوای محرمبسم الله الرحمن الرحیم متن کامل شعر غمنامه حضرت رقیه سلام الله علیه طولانی هست اما ارزش شنیدنش رو داره این نوحه سینه زنی حدود ده سال پیش توسط مداح اهل بیت یونس حبیبی اجرا شد که با استقبال بی نظیر عاشقان اهل بیت همراه بود . از جمله خصوصیات این شعر این است که مصائب حضرت رقیه را در قالب شعر بیان نموده و از همان ابتدای غارت خیمه های حسینی تا بعد از شهادت دختر سه ساله امام حسین(ع) وقایع را متذکر می شود از دیگر دلایل محبوبیت این شعر ، شیوه اجرای بسیار زیبای برادر یونس حبیبی بوده است که ایشان با صدای محزون خود قلبهای عاشقان حریم حسینی را محزون می ساخت. شهادت حضرت رقیه در روز پنجم صفر سال 61 هجری قمری در شهر شام اتفاق افتاد. یا ابا عبدالله الحسین حسین فاطمه سلام حسین مصطفی سلام حسین مظلوم علی شهید کربلا سلام اون که می گفت تو کربلا خیمه هاتو آتیش زدند نگفت کجا به بچه ها زخم زبون و نیش زدند اون که می گفت یه دختره آتیش به دامن رودیده نگفت تو اون صحرا چرا راه نجف رو پرسیده اون که میگفت زینب تو رگ بریدت رو بوسید نگفت میون نیزه ها فقط سر تو رو می دید اون که می گفت دینمونه گوش یکی خون می چکید نگفت کجا سیلی زدو گوشوارشو گرفت کشید اون که می گفت انگشت تو از بدنت جدا شده نگفت که انگشترتو غنیمت کیا شده اون که می گفت یه زنجیری به گردن علی دیده نگفت کجا با خطبه هاش بساط زلم و کوبیده اون که می گفت بچه هاتو با تازیانه می زدند نگفت دلیلشون چی بود با چه بهونه می زدند می خوام بگم که ماجرا ازاونجایی آب می خوره که ظالم اولی گفت علی باید کنار بره اون روزی که حسین من مادرتو کتک زدند کینه خیبری رو با قباله فدک زدند اون روزی که آتش کین بر در خونتون نشست برادرت قربونی شد پهلوی مادرت شکست اون روزی که دست علی بسته بود و تو کوچه ها فاطمه شو کتک زدند جلوی چشم بچه ها اون روزی که خونتونو به شعله ها در کشیدند تخم نفاق و کینه رو میون امت پاشیدند می خوام بگم بعد تو باز خیل خوارج اومدند اونایی که مادرتو زدند دوباره اومدند دلم می گه راضی نشو دست خالی پا بکشی اونی که زینب کشیده یه خوردشم ما بچشیم زینبی که تو ازدواج می گفت یه شرط خوب دارم هرجا حسین من بره منم باید باهاش برم زینبی که بعد دو روز اومد پی تو قاصدش حق داره بعد مرگ تو شوهرشم نشناسدش اون که وصیت تو رو همش به جون و دل خرید یه دخترت گم شده بود میگن تا صبح پی اش دوید میخوام بگم خواهر تو خیلی مصیبت کشیده بطوریکه همه میگن قامت زینب خمیده زینبی که هرجا می رفت تا هرکجا پا می گذاشت جبرئیل هم می یومد و بالهاشو اونجا می گذاشت زینبی که اگه یه روز میخواست پیش بابا بره هاشمی ها جمع می شدن دخت علی تنها نره زینبی که می رفت بقی سر بزنه به مادرش مدینه رو قرق می کرد ابو فاضل با لشکرش زینبی که اگه یه روز اراده سفر می کرد حسین شو صدا می زد عباس شو خبر می کرد زینبی که اگه یه وقت سوار مرکبی می شد زانوی عباس علی رکاب زینبی می شد حالا باید خطر کنه با بچه های بی پناه گاهی می ره تو علقمه دور میزنه تا قتلگاه شاید می خواد برای تو پیراهنی پیدا کنه شاید می خواد داد بزنه عباسشو خبر کنه اگه یه روز نمی دیدت مریض می شد تو میخونه بی تو کجا داره بره می خواد همینجا بمونه دلش می خواست جاش بزارن تنها تو اون دشت بلا ولی یهو یه دختری داد می زنه عمه بیا می خوام بگم دختر تو درد و بلا کم ندیده تو بچه ها هیچ کسی رو مثل رقیه ندیده میگن یه جا خرابه بود خرابه ای تو شهر شام گریه می کرد و هی می گفت عمه بریم پیش بابام آخه می خوام حرف بزنم درد و بلا مو بش بگم شکایت این مردمو پیش بابا جون ببرم با التماس به خواهرت میگفت بگو بابا بیاد گفتم باید کاری کنی دیگه دلش بابا نخواد سر تو رو تو ظرفی که یه پارچه روش کشیده بود بردن جلوش گذاشتنو رنگ همه پریده بود هی می گفت من نمی خوام عمه گرسنه ام نیست وقتی یه خورده بو کرد فهمید که ماجرا چیست سرو گذاشت رو دامنش ناز غریبونه می کرد با دستاشون کیسوهاتو یکی یکی شونه می کرد می بوسید هی نازت می کرد با دستای ناز لطیف قصه رنجشو می گفت از اون جماعت کثیف بابا همین که رفتی و اسب تو بی تو باز اومد یهو دیدیم از هر طرف یه عالمه سرباز اومد این بار به جای شمشیرا با نیزه حمله ور شدند وقتی که دور شدند دیدیم خیمه ها شعله ور شدند خیمه ها که آتیش گرفت تو داشتی ما رو می دیدی وقتی منو سیلی زدند تو هم صداشو شنیدی خیمه ها رو سوزوندن و هرکی یه جا فرار می کرد طفلکی عمه مون بابا نمیدونی چیکار می کرد هر بچه ای به یه طرف از ترس دشمن می دوید عمه به دنبال همه بیشتر پی من می دوید یه بار که رفت تو خیمه ها داداش علی رو بیاره فریاد کشید رباب بیا علی دیگه نا نداره یه زنجیری آوردند و بستند به گردن داداش از بچه ها هرکی که بود این زنجیرو بستن به پاش تو کاروان جلو جلو سرها رو نیزه ها می رفت پشت سر داداش علی جلوی بچه ها می رفت اگه می خواست که تند بره بچه ها ناله می زدند طفلکی تا یواش می کرد با تازیانه می زدند ادامه شعر در پست بعدی ... برچسب: شعردانلودسینه زنیحضرت رقیه سلام الله علیهغمنامهصوتشعر يا اباعبدالله الحسينمداحي يا اباعبدالله الحسين