حقیقت انسان و جایگاه آن در نظام هستی در حکمت متعالیه
ارسال شده توسط استاد در پنجشنبه, ۱۳۹۳/۰۶/۲۷ - ۲۱:۵۲بسمه تعالی
• امکان شناخت انسان
بعقیده صدرالمتألهین حقیقت انسان که همان نفس ناطقهاش میباشد به دلایلی قابل شناسایی نیست:
1. انسان بر خلاف سایر ممکنات که از ماهیت و مرتبة وجودی خاصی برخوردارند و از اینرو بحث از حقیقت و مبدأ و منتهای آنها آسانتر است، موجودی نیست که هویّت خاص و مرتبة وجودی ثابتی داشته باشد، بلکه در وعاء طبیعت به مقتضای حرکت جوهری و اتحاد و یگانگی با بدن دائماً در حرکت بوده و از مرتبهای به مرتبة دیگر منتقل میشود، بنابرین مراتب وجودی متفاوتی دارد و در هر آنی از آنات به شیء تازهای منقلب میگردد و از هر مرتبه اش ماهیت خاصی انتزاع میشود. همچنین وجود انسان منحصر به عالم طبیعت نیست، بلکه عوالم و نشآت خاص قبل از این جهان و پس از آن دارد و در هرنشئهای صورت و فعلیت متناسب با آن عالم، پس بدیهی است که شناخت حقیقت چنین موجودی که توقف در مرتبهای ندارد و همواره در تحول و تکامل است بسیار سخت و دشوار بوده و همین صعوبت سبب ظهور دیدگاههای مختلف گردیده است. 2. براساس مبانی هستی شناسی صدرا، اولاً، وجود حقیقتی است عینی و متحقق در خارج، حقیقتی بسیط که بر همه چیز عالم سایه افکنده است ثانیاً، اصل در موجودیت هر شیء وجود است و ماهیت تابع آن؛ پس حقیقت هر شیء نحوة وجود خاص اوست نه ماهیت و شیئیت آن. ثالثاً، حقیقت وجود، حقیقت واحد ذومراتبی است که تمامی وجودات امکانی و هوّیات تعلّقی، شئون و أطوار و تابش و سایههای این حقیقت واحدند.
3. حقیقت انسان، نفس ناطقه است و حقیقت نفس ناطقه که عین هستی است و جز وجود و تشخّص چیز دیگری بشمار نمیآید در مرجع ضمیر «من» ظاهر و آشکار میشود، شناخت آنچه که ذات و خود معرفی میگردد، از طریق مفاهیم و صورت ذهنی ممکن نیست، زیرا صورت ادراکی هرچه باشد خودِ انسانی نیست و با ضمیر «من» نمیتوان بدان اشاره کرد، بلکه مفهوم است و تنها با ضمیر «او» یا «آن» میتوان از مفاهیم سخن بمیان آورد. پس هرگز نمیتوان از نفس ناطقة همیشه فعّال و درّاک که سراپا فعلیت است و ادراک وجود یا صورت ذهنی بدست آورد و با آن مفهوم به حقیقت ذات انسان اشاره نمود زیرا در اینصورت ماهیت خود را از دست خواهد داد و منِ حقیقی نخواهد بود.
با این همه، گرچه انسان بدلایل مذکور برخلاف سایر موجودات ممکنة عالم هستی، شناختنی نیست اما:
1. انسان را بواسطة صفات، افعال و حالاتش میتوان شناخت. به عقیدة صدرا انسان در ذات و صفات و افعال مثال حقتعالی است و شناخت حقیقت واجب تعالی جز برای واجب ممکن و میّسر نیست. اما شناخت آیات و نشانهها و مظاهرو تجلیات او ما را به ذات اقدس الهی رهنمون میسازد.
2. اگرچه شناخت حقیقت انسان در قالب علم حصولی ممکن نیست، اما این بمعنای به بن بست کشیده شدن همة راهها و بسته شدن کلیة درهای شناخت نیست، چرا که با درک شهودی و فنای عرفانی مساوی با عدم رؤیت میتوان به شناخت این حقیقت دست یافت و خویشتن خویش را شناخت. چنانکه میگوید: «بدان که دانش به ذات و حقیقت خویش، جز به حضور ذات خود برای خود ممکن نیست و بدست آوردن این دانش جز به دگرگونی وجود تاریک و ظلمانی نفسانی به وجود نورانی روحانی نه ممکن است و نه میتوان تصورش را نمود. از اینرو صدرا هیچ علمی را أوثق و أقوای از علم انسان بخویش ندانسته و آن را أول العلوم و أقدم آنها میداند.