جليل محدثيفر در سال 1342 در مشهد، چشم به جهان گشود. او از همان دوران کودکي، بسيار با شهامت و شجاع و مهربان بود و معصوميت خاصي داشت. بعد از گذراندن دوران ابتدايي وارد دبيرستان «شهيد مصطفي خميني» (فعلي) شد. اينسالها مصادف با اوج تظاهرات انقلابي بود. جليل که از همان آغاز سر پرشوري داشت و درد فقر مردم و بيعدالتي اجتماعي او را ميآزرد، به زودي با وجود کمي سن، جذب اين مبارزات شد و در صحنههاي انقلاب و تظاهرات حضوري پرشور يافت.
بعد از پيروزي انقلاب، با آغاز فعاليت در کميته انقلاب اسلامي، مبارزه با گروههاي مخالف و معاند با جمهوري اسلامي را سرلوحهي کارهاي خود قرار داد. در سال 1359 و با شروع جنگ تحميلي، جليل با وجود سن کمي که داشت، با چند نفر از دوستانش عازم جبهههاي نبرد شد و در گروه شهيد چمران به جنگهاي نامنظم چريکي پرداخت. از اين پس بود که حضور جليل در جبههها به صورت مستمر ادامه يافت و به صورت يکي از ارکان مهم واحدهاي جنگي درآمد. او ابتدا به عنوان يک تخريبچي فعاليت ميکرد، اما بعدها به خاطر لياقت، استعداد، قدرت مديريت بالا و شجاعت فراوان به معاونت آموزش تخريب رسيد و بعد از آن به فرماندهي يکي از گردانهاي موفق و با نفوذ غواصي به نام «گردان ياسين» برگزيده شد. اين گردان يکي از قويترين و کوبندهترين گردانهايي بود که در طي مدت فعاليت خود به فرماندهي جليل توانست ضرباتي مهلک بر نيروهاي دشمن وارد کند.
او در طول مدت جنگ آنقدر مجروح شده بود که تمام تنش پر از ترکشهاي ريز و درشت بود. علاوه بر آن به علت غواصي زياد در آبهاي بسيار سرد زمستاني، سينوسهايش چرکي شده بود و مدام سردرد داشت. جليل در مدت هفت سال حضور در جبهههاي غرب و جنوب، دلاوريها و رشادتهاي زيادي از خود نشان داد. اما در عين حال بسيار متواضع و فروتن بود و هيچ درخواست و توقعي از کسي نداشت.
سرانجام جليل بعد از سالها مبارزه و رشادت در تاريخ 22 تیر 1366 در زماني که تنها چند ماه به تولد فرزندش باقي مانده بود. در منطقهي جنگي ماووت عراق به علت اصابت خمپاره، به همراهي تني چند از همرزمانش به ديدار معبود شتافت.
او در زمان شهادت تنها 24 سال داشت.
بعد از شهادت اين فرماندهي دلاور لشگر 21 امام رضا (ع) روزنامه خراسان دربارهي او نوشت. «او از مايههاي اصلي جنگ بود. شجاعتها و رشادتهاي او در عمليات کربلاي 4 و 5 براي هميشه به ياد ماندني است. در وصف جليل زبان و بيان و قلم عاجزند. همين بس که جليل براي همهي همرزمانش با آن چهرهي معصوم و دوست داشتني تا هميشه باقي خواهد ماند.»
چهارم دیماه سال 1365، سالگرد مظلومانه ترین عملیات و مظلوم ترین شهدا، در جنگ عملیات کربلای 4 ، شهدای غواص ............................................................. باز این دل یاد یاران کرده است ****** یاد آن خوش صیرتانِ بی ریا باز یادِ، خرمشهرُ و گردان حبیب ****** یاد آن روزها و شبهای غریب """""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""" زمستان سال 1365.خرمشهر .گردان غواصی یاسین غواصانی که روزها و هفته ها در هوای زمستان درآبهای سرد و استخوان سوز کارون باکمترین امکانات، وتحمل سختیها ، بی خوابیها، مریضیها، تمرین کرده وآموزش غواصی دیده بودن، حالا بایدتمام اون زحمات نتیجه میداد چه خبر بود، شلمچه! اروند رود! جزیره ماهی! جزیره بوارین! پرده سیاه شب کشیده شد، آخرین نماز جماعت بود، خیلی هاشان تا ساعتی دیگر به سفر ابدی میرفتن، این را فقط خودشان میدانستن،ذکرهای امام در هق هق گریه ها گم شده بود، همه زار میزدن، گریه ی عذر تقصیر،عفو و بخشش به درگاه خدا، گریه ی عاشق برای رسیدن به معشوق، گریه شوق از توفیق جهاد،صادقانه بدون اغراق میگویم هیچ زبان وهیچ قلمی قادر به تصویر کشیدن،اون صحنه ها نیست باید میبودی و میدیدی در نزدیکی خط دشمن، غواصان پناه گرفته بودن،آماده دستور وفرمان حمله،لحظات سختی بود، همه چشمشون به عقربه های فسفری پرنور، ساعتهای غواصی ،که هر کدامشان بدست داشتن،بود لباسهای سیاه غواصی به تن، سلاحها حمایل، نارنجکها، خشابها بسته به فانسقه ها، کوله های موشکهای آرپی جی به پشت، ماسکها بصورت،اشنوگرها به دهان، فینها به پا، بندهای آن محکم، چاقوهای غواصی به ساق پابسته، سیم خاردار قطع کن، سیم چین، چراغ قوه با انواع شیشه های رنگی برای اعلام خبر، کاتر(تیغموکت بری). فندک، هر کدام را بجای خود محکم بسته بودن و آماده ی حرکت
لحظه موعود، فرا میرسید، در درون بچه ها غوغایی بود سکوت بر شلمچه و اروند حاکم بود، فقط صدای خش خش نیزارها و امواج به گوش میرسید
هوا سرد بود، غواصان از سرما میلرزیدن، اما باید بی سر و صدا در ساحل اروند، داخل باطلاقها و لای نیزارها مخفی میماندن، تا دستور برسه. همه به سطح آب اروند، که با نور ماه، مثل آیینه شده بود،چشم دوخته بودن، به مواضعی که در عمق چند کیلومتری از ساحل خودی بود،فکر میکردن.
آقا جلیل، فرمانده گردان،رسید، سر طناب رو به نفر جلو ستون دادو در گوشش یواش گفت : یا علی، به امید خدا ، حرکت کنید. خدا نگهدارتون، مواظب باشید، خیلی یواش دشمن در چند متری ما، در ساحل جزیره بود، مهمترین کاری که باید الان همه رعایت میکردن سکوت بود و بس ستون غواصان بصورت چهاردست و پا، وارد آب شدن، و شناور در دریای مواج اروند خدایا، چه خواهد شد ،خدایا ،آنچه وظیفه بود و آنچه باید میکردیم،کردیم، بقیه اش با خودت ستون غواص دور و دورتر شد،تا دیگر هیچ اثری از آنها نبود، دلهای مردان مانده در ساحل همراهشان رفت
دقایقی نگذشت،به یکباره، سکوت مرگبار اروند، با سفیر گلوله ها در هم شکست
سراسر خط دشمن،از تمام سنگرها سطح آب رو زیر آتش گرفتن، گلوله بود که میآمد از موشک آرپی جی گرفته تا تیرهای کالیبر50،تیربارهای گرینوف، کلاش،همه فقط،سطح آب رو میزدن آنقدر تیرها به هم پیوسته و پر حجم بود ، کهخط آتشتشکیل شده بود حتی با ضدهوایی چهار لول، بطرف غواصانی که در آب بدون هیچ جان پناهی بودن، شلیک میشد تیرهای رسام، مثل میلگردهای مذابی که از کوره ی کارخانه ذوب آهن خارج میشه، به هم وصل بود اصلا امکان عبور از لابلای گلوله ها نبود
گرچه خیلی از تیراندازهای دشمن سطح آب رو ،کور میزدن، اما به یکباره هواپیماها در آسمان پیدا شد و صدها گلوله ی منور ریخت
از روی بصره، دهانه ی خلیج فارس، تا روی خرمشهر، آسمون پر از منور شد
در طول جنگ، چنین عملیات نور افشانی ندیده بودم
منطقه مثل روز روشن شد،حالا وقتی بود تا ،تیراندازها، غواصان مظلوم رو یکی یکی شکار کنن عملیات لغو شد
هیچ تماسی با غواصان نداشتیم چه بر ماها، گذشت، خدا میداند و بس دوستان ما در عمق اروند قتل و عام میشدن،ما در ساحل نظاره گر بودیم وهیچ کاری از دستمون ساخته نبود
دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش توپخانه و خمپاره اندازها گرفت،صدای غرش توپها لحظه ای قطع نمیشد، دشمن میخواست نیروهایی که برای عملیات پای کار آمده بودن، تلف کُنه وکسی سالم از منطقه خارج نشه از انفجار خمپاره ها و توپها ،گرد و خاکی به هوا بلند شده بود،که نور خورشید به زمین نمیرسید،فکر میکردم هنوز هوا روشن نشده و خورشید نزده،چشمم که به عقربه ساعت غواصی افتاد،ساعت 8 صبح بود،تعجب کردم
دستور اومد، هر کس، هر طور، با هر چی، میتونه،از منطقه خارج بشه، وعده ی ما،مقر گردان درخرمشهر وارد اتاقهای دوستان شدیم، بچه هایی که شب گذشته با هم بودیم، ولی الان هیچ اطلاعی از سرنوشت اونا نداشتیم دیدن ساکها و وسایلشون عذابمون میداد، هر کدوم در گوشه ای،درفکر فرو رفته بودن، هیچکس حرفی نمیزد، کم کم صدای گریه ی بچه هابلند شد،داد میزدن،در فراغ یاران و دوستانشون
سوزناکترین صحنه ها در جنگ، بعد از عملیات کربلای چهار بود آقا جلیل دستور داد، وسایل اونا رو تعاون گردان جمع کنه، و بفرسته به لشکر دیگه همه قطع امید کرده بودیم، بچه ها، یا اسیر شده بودن،یا غریق دریا و شهید
دو هفته بعد، در عملیات کربلای 5، خیلی از اون گریه کُن ها، به دوستاشون رسیدن و بعضیهاشونم مقدر شد، سال بعد تو ارتفاعات ماووت آسمونی بشن
**********************
اسامی بعضی از دوستان شهید غواص درعملیات کربلای 4