مطابق اینکه از ایشان نقل فرمودید «قوانین حتی علت پدیده ها نیستند چه برسد به این که به آفرینش منجر بشوند» فکر نمیکردم ایشان خداباور باشد
بله از دیدگاهش میشه حدس زد خدا باور باشد.
درسته که میگویند قوانین فیزیک در لحظات اولیهی بعد از مهبانگبزرگ متولد شدند یا تازه به وجود آمدند، ولی شاید درستترش این باشد که قوانین بودهاند اما مجالی برای بروز و ظهور نداشتهاند
چگونه؟
قوانین قبل از بوجود امدن فضا زمان و ماده انرژی چگونه میتونستن وجود داشتنه باشند؟ منظور شما روی کاغذ؟
خلاصه اینکه، اگرچه اینکه قوانین از خودشان وجود داشته باشند و عدمی باشند هم محتمل است و تا کنون ندیدهام برهانی ارائه شود که آن را رد کند، ولی تقریباً برای عدهی زیادی اینطور پذیرفته شده است که قوانین عدمی هستند و در نتیجه نیازی به قانونگذار ندارند .
از دیدگاه درون دینی هم میگیم جهان و هر چه دران هست عدم بوده اند و خدا انها زا بوجود اورده.نمیگوییم جهان عدمی بوده و در نتیجه نیازی به خالق نداره.
در مورد قوانین هم همین طور باید گفت
سایقه نیستی داشته و توسط خالق خلق شده.
ولی این طور نیست که اول قانون جداگانه خلق بشه بعدش ماده بلکه مثلا وقتی دو بار الکتریکی خلق میشه قاون کولن هم در موردشون صدق میکنه یا وقتی ماده و انرژی خلق میشه قاون بقای انرژی که میگه خود به خود ماده و انرژی خلق و نابود نمیشه هم معنا پیدا میکنه
آیا منظور شما پروفسور لویس خالق مجموعه رمان سرگذشت نارنیاست؟ https://en.wikipedia.org/wiki/C._S._Lewis
ایشان پروفسور زبان شناسی و نویسنده بوده اند و کتابهایی هم در مورد مسیحیت دارند.
برداشت من از بخش نقل قول شده اینه که طبق نظر ایشان، ماده باید اول وجود داشته باشه تا بتونه طبق قوانین فیزیک رفتار کنه، پس قوانین فیزیک نمی تونند باعث ایجاد ماده بشن.
اما در مقابل، خیلی از فیزیکدانان معتقدند که ماده می تونه در هنگام شکل گیری جهان از فضای خالی به وجود بیاد. لاورنس کراوس کتابی در این خصوص داره به اسم "جهانی از هیچ." من خود کتاب رو نخوندم اما سخنرانیش رو دیدم. به هر حال این موضوع رو میشه حداقل به عنوان یک احتمال در نظر گرفت.
به هر حال دیدگاه پروفسور لویس رو میشه به عنوان دیدگاه یک مبلغ مسیحیت دید.
منم ایشون رو همین دیروز شناختم شاید همون باشه.happy
منظور ایشون اینه که قوانین بر خلاف دیدگاه برخی ناباوران و یا حتی معتقدان خالق و خدا نیستن بلکه خود نیاز به خلق شدن دارن.
ناباوران برای اینکه وجود خدا و علت هوشمند برای جهان را رد کنن معمولا به این موارد متوسل میشن.و ایشان در صدد رد این دیدگاه ناباوران بودن به ظاهر
اما در مقابل، خیلی از فیزیکدانان معتقدند که ماده می تونه در هنگام شکل گیری جهان از فضای خالی به وجود بیاد. لاورنس کراوس کتابی در این خصوص داره به اسم "جهانی از هیچ." من خود کتاب رو نخوندم اما سخنرانیش رو دیدم. به هر حال این موضوع رو میشه حداقل به عنوان یک احتمال در نظر گرفت.
بر دیدگاه های کراوس هم نقد هایی وارده و حتی نا باوران هم جایی خواندم همه باهاش موافق نیستن.در این موارد تصورات فرد دخیل هستن .ما از کجا بدونیم کراوس دقیقه یا تصورش از عدم چیه و یا چه تصوری از خدا داشته.این اشکالات همیشه هست
چگونه؟
قوانین قبل از بوجود امدن فضا زمان و ماده انرژی چگونه میتونستن وجود داشتنه باشند؟ روی کاغذ؟
سلام،
خوب اگر قوانین از امور وجودی باشند، فرض کنید همین الآن تمام ذرات مثلاً از یک نوع خاص عدم بشوند، فرض محال که محال نیست، آیا قوانین حاکم بر آن نوع ذره و برهمکنشهای آن ذره با ذرات دیگر عدم میشوند؟ نه لزوماً ... چون اگر از برهمکنش ذرات دیگر و یا اصلاً از خلأ برای بار دوم این نوع ذره هم متولد شود قوانین حاکم بر آن دوباره مجال برای بروز و ظهور پیدا میکنند ... حالا در تمام زمانی که حتیٰ یک ذره از این ذرات هم وجود نداشتند این قوانین کجا بودند؟ روی کاغذ؟ :Gig: زیر کاغذ شاید عبارت بهتری باشد! :Nishkhand:
اما یک نگاه دیگر این است که بگوییم قوانین به خودی خود اموری عدمی هستند ... یعنی انتزاع ذهن ما هستند ... یعنی اگر این ذرات وجود دارند و با هم برهمکنش هم دارند، در این صورت ذهن ما این برهمکنش را به صورت یک قانون میفهمد، بدون اینکه چنین قانونی در عالم خارج وجود داشته باشد ... در این صورت آن ذرات که وجود ندارند قوانین آنها هم وجود ندارند و وقتی که به وجود آمدند قوانینشان هم به وجود میآید اگر کسی که دارای ذهن است بتواند آنها یا نتایج وجودشان را درک کند ... حالا ممکن است دیگر آن ذرات اصلاً وجود هم نداشته باشند اما قانون حاکم بر آنها هنوز در ذهن کسی که آثار وجودی آنها را بررسی میکند وجود داشته باشد ... این ذهن مستقل از زمان را شاید بتوان همان پشت کاغذ قلمداد کرد که در بالاتر بیان گردید ... کافی است یک ذهن را بر عالم خارج محیط بدانیم ...
شاید این دو نگاه در اصل یک نگاه باشند ... در این صورت هانطور که ۱=۲ است، وجود و عدم هم یکی خواهند بود (یک بازی فکری، که درواقع این مطلب را به چالش میکشد که آيا اصولاً چیزی به اسم عالم خارج وجود دارد؟ اینکه اصلاً عالم ذهن چیست و نسبت آن با چیزی که به آن میگوییم خارج چیست؟ خودم یک فرضیهی نزدیک به نظریه در این باره دارم که البته فعلاً بیشتر مایهی تفریح و سرگرمی دوستان و همکارانم هست!)
[FONT=microsoft sans serif]
هر موقع با شبهات آشنا شدند میتوانیم آنها را با این ادله نیز آشنا کنیم.
این مباحث سطح عمیق تری از اشنایی با دین است و نیاز به مقدماتی دارد.
بنابراین تا نیاز نشده نباید از آنها استفاده کرد.
سلام علیکم. استاد صدیق عزیز، آنچه به نظر من می رسد این است که در زندگی امروزینِ مردم ما، دو امر خیلی بعید است: اوّل اینکه با هیچ شبهه ای از سوی اسلامستیزان روبرو نشوند، و دوم اینکه در زمان روبرو شدن با شبهه، به مرجع علمی دقیقی برای پاسخگویی، دسترسی داشته باشند. (ضمن اینکه گاهی اوقات شبهه وارد است و جواب منطقی ندارد؛ همچون نقدهایی که به برهان-نمای شرطبندیِ پاسکال وارد است.) خود من برای بار اوّل که با شبهات آشنا شدم، فقط یک سال طول کشید تا مرکز پاسخگویی را پیدا کنم. بعد نزدیک به یک سال هم طول کشید تا در مرکز این اعتماد ایجاد بشود که من برای اتلاف وقت کارشناسان نیست که سؤال می پرسم! یک جورهایی در آن سالها، در مرکز معروف بودم! خب خیلیها ممکن است در این پروسۀ دوساله، دلسرد شوند و پیش نیایند. دورۀ ما، دورۀ امثال فولادوند و انصاری و آرش بود، که زبان گزنده و دروغگوییشان باعث مقاومت در مخاطب می شد؛ امروز دورۀ امثال نیکویی و سهاست که با زبانی چرب و نرم و رعایت ادب با مخاطب روبرو می شوند و در نتیجه اثربحشی مهلکی دارند؛ من خودم خوش شانس هستم که در این دوره کارم را شروع نکرده ام!
نوجوانان معمولاً در سالهای نوجوانی به بازشناسی دین علاقه پیدا می کنند، ولی سؤالهای بی پاسخ، که امروز به دست اسلامستیزان به صورت فلّه ای در حال پخش شدن در اینترنت و شبکه های اجتماعی است، باعث می شود اکثر نوجوانان ما سعی کنند به کل از به فکر کردن در مورد دین خودداری کنند تا دچار شک نشوند! این می شود که بخش سکولار مردم ما با این سرعت بالا رشد می کند؛ و زمانی که ما با پدیدۀ شوم ازدواجهای به اصطلاح سفید، طرف هستیم، حتی نمی توانیم در مورد حجاب ظاهری، جوانان کشورمان را قانع کنیم؛ باحجابهایمان هم اکثرشان سنتی هستند و اگر از محیط سنتی خود خارج شوند، به سرعت تغییر روال خواهند داد، بسیار هم از این موارد سراغ دارم. در ذهن آنها فقط خطرهای احتمالی بالا و پایین می شوند، و خبر از یقین نیست.
این است که بنده عرض می کنم که ما باید این براهین را با دقت بالا فرا بگیریم و آموزش دهیم. در واقع همانطور که برای باکتریهای سمّی منتظر نمی نشینیم تا هر وقت وارد بدنمان شدند، فکری بکنیم، بلکه با واکسن پیگیری می کنیم؛ برخی شبهات کلیدی، نیاز که به واکسیناسیون را به ما نشان می دهند، فراگیر هستند و کمتر کسی است که دچار آنها نشده باشد.
خلاصۀ حرف من این است که باید سطح فکر مردم بالاتر برود، زیرا شبهه چه از داخل و چه از خارج، دیر یا زود، سر و کله اش پیدا می شود و آنجاست که دانش دینی کفایت خواهد کرد. یادمان نرود که سطح شبهات، در حال افزایش است، با از شبهه های چاله میدانیِ فولادوند به شبهات نیکویی رسیده ایم؛ پس باید ما هم سطح دانشیک مردم در حوزۀ دین را بالا ببریم.
پی نوشت: عنایت دارید که خواجه نصیرالدین طوسی و به تبع ایشان علّامه حلّی، در کتاب کشف المراد فی شرح التجرید، ضمن اثبات عقاید امامیه، به شبهات وارده و نظرات مخالفین نیز می پردازند و امروزه کشف المراد مهمترین کتاب کلامی امامیه است.
فرض کنید همین الآن تمام ذرات مثلاً از یک نوع خاص عدم بشوند، فرض محال که محال نیست، آیا قوانین حاکم بر آن نوع ذره و برهمکنشهای آن ذره با ذرات دیگر عدم میشوند؟
سلام باء گرامی
خیلی از فیزیکدانان معتقدند که ما فضای خالی نمی تونیم داشته باشیم و اگر بخشی از فضا رو از ذرات خالی کنیم، باز هم ارتعاشات کوانتومی رو در اون فضا خواهیم داشت. ذراتی هستند که مدام دارند به وجود میان و از بین میرن.
حالا اگر ما فضا رو از الکترون خالی کنیم، آیا هنوز هم قانون حاکم بر الکترونها رو داریم؟ خیلی از دانشمندان معتقدند که یک قانون وجود داره که بر تمام پدیده ها حکم می کنه. یعنی قانون حاکم بر الکترون با قانونی که بر این ارتعاشات کوانتومی حکم می کنه یکیه. پس این قانون نه تنها از بین نمیره بلکه همیشه داره نمود خودش رو نشون میده.
خلاصۀ حرف من این است که باید سطح فکر مردم بالاتر برود، زیرا شبهه چه از داخل و چه از خارج، دیر یا زود، سر و کله اش پیدا می شود و آنجاست که دانش دینی کفایت خواهد کرد. یادمان نرود که سطح شبهات، در حال افزایش است، با از شبهه های چاله میدانیِ فولادوند به شبهات نیکویی رسیده ایم؛ پس باید ما هم سطح دانشیک مردم در حوزۀ دین را بالا ببریم.
من هم با شما موافقم.
به نظر من خود علما بایستی قبل از هر کس دیگری برهانها رو نقد کنند و به نقدها پاسخ بدن. اون هم نه پاسخهای اقناعی ...
به نظرم اگر تفکر انتقادی جدی تر گرفته شده بود و بهش بها داده شده بود، بعد از اینکه این همه فیلسوف هزار و چندی سال کار کرده اند، بایستی استدلالهای قویتر از این می داشتیم.
در تاریخ هم میبینیم که علم زمانی پیشرفت کرد که دانشمندان شروع کردند به نقد و بررسی نظریات گذشته وگرنه تا قبلش اکثرا علاقه به تکرار نظرات قدما داشتند.
یه استدلال شخصی می خوام بگم که البته بدون اشکال هم نیست:
دو تا ویژگی در انسانها هست که حداقل با فیزیک کلاسیک نمیشه توجیهشون کرد: یکی اختیار و دیگری خودآگاهی.
قوانین فیزیک جایی برای اختیار قرار باقی نمی گذارند. حتی اگر احتمالی بودن رخدادها رو در نظریات جدیدتر بررسی کنیم، باز هم منجر میشن به رفتار احتمالی نه رفتار دارای اختیار.
خودآگاهی هم به این معنیه که ما از وجود خودمون مطلعیم. خودآگاهی با قوانین فیزیک کلاسیک قابل توجیه نیست و ما نمی تونیم صرفا با تکیه بر این قوانین یک دستگاه خودآگاه بسازیم. این با هوش و حافظه تفاوت داره همون طور که کامپیوترها هوشمندند اما خودآگاه نیستند.
در مورد خودآگاهی بحثها مختلفه. بعضی فیلسوفان بر این باورند که ممکنه خودآگاهی یک ویژگی ذاتی در جهان باشه در حالی که بعضی دیگر امیدوارند فیزیک جدید بتونه راهی برای توجیه خودآگاهی به ما نشون بده. در مورد اختیار هم بحثهای مفصلی وجود داره و بعضی کلا اختیار رو انکار کرده اند. البته بعضی خودآگاهی رو هم انکار می کنند که به نظرم ادله اونها ایراداتی داره.
اینجا هم باز همون پیچیدگی ها رو داریم اما خداباوری برای من یه جور انتخابه. در خداباوری کلی بحثهای جالب داریم مثل خداشناسی و عرفان و ... که در خداناباوری نیست. یه چیزی شبیه به شرطبندی پاسکال.
کسی که خود را نشناخت هلاک گردید و کسی که خود را شناخت نجات یافت.
خودشناسی مقدمه خداشناسی است.
علی (علیه السلام) فرمود:
هلک امرؤ لم یعرف قدره.
ترجمه روایت شریفه :
کسیکه قدر خود را نشناخت هلاک گردید.
شرح :
آدمی اگر خود را بشناسد می تواند خدای خود را بشناسد که گفته اند: من عرف نفسه فقد عرف ربه - کسیکه خود را شناخت خدای خود را شناخته است.
چنانچه انسان با فکر و حساب منظمی، بماهیت خویش پی برد، و بسجایا و خصال خود واقف گردید و خلاصه فهمید که واقعاً چه هست و چه نیست، پایه و منزلت خویش را در یافته است.
و کسیکه رتبه خود را تشخیص داد باید بهمان مقیاس، وظیفه خود را بشناسد و بداند که کجا برود، چه بکند و چه بگوید؟
و البته در این صورت نزد همه افراد محترم است و خوشبختی را برای خود بدست آورده است.
و اگر اصلاً در صدد نبود که بمقام خود آشنا شود و یا اندیشه و محاسبه اش در این راه غلط باشد و خلاصه بدون در نظر گرفتن موقعیت خود، وظیفه اش را ندانست و هر چه خواست کرد و گفت، و هر جا میلش کشید رفت، بگمراهی می افتد و احترامی ندارد.
شناخت خدا فلسفی نیست!! روح و روان و عشق هست یعنی مثل سهراب که کار مانیست شناسایی راز گل سرخ ...
قرآن در اثبات وجود خداي متعال تنها به بيان فطري بودن آن اکتفا نکرده، بلکه براي مجاب کردن عقل به استدلال عقلي فلسفي روي آورده است. قرآن در مقام اثبات وجود خدا، علاوه بر آيات فطرت، به برهان امکان و وجوب نيز توجه مي دهد. قرآن کريم مي فرمايد: آيا بدون خالق آفريده شدند يا آنها خود آفريدگار خويش اند: (أم خلقوا من غير شيء أم هم الخالقون.) (طور: 35)
فلسفه علمي است عقلي در مقابل علوم تجربي که مسائل آن با استدلال هاي عقلي اثبات مي شود و تفکر و شناخت از آن جهت ارزشمند و مورد تأکيد قرآن کريم است که به شناخت خداي متعال و هدف خلقت و شناخت راه سعادت و تکامل انسان منتهي مي شود و از طرفي چون قدرت عقل در شناخت محدود است و از طرف ديگر علوم و معارف مورد نياز انسان وسيع تر از شناخت هاي محدود عقلي است،
و همان طور که می دانید در حدیث داریم در خود خدا تفکر نکنید در نشانه های قدرت خدا و خلقت او تفکر و اندیشه کنید و سپاس گذار باشید.
سلام علیکم. استاد صدیق عزیز، آنچه به نظر من می رسد این است که در زندگی امروزینِ مردم ما، دو امر خیلی بعید است: اوّل اینکه با هیچ شبهه ای از سوی اسلامستیزان روبرو نشوند، و دوم اینکه در زمان روبرو شدن با شبهه، به مرجع علمی دقیقی برای پاسخگویی، دسترسی داشته باشند. (ضمن اینکه گاهی اوقات شبهه وارد است و جواب منطقی ندارد؛ همچون نقدهایی که به برهان-نمای شرطبندیِ پاسکال وارد است.) خود من برای بار اوّل که با شبهات آشنا شدم، فقط یک سال طول کشید تا مرکز پاسخگویی را پیدا کنم. بعد نزدیک به یک سال هم طول کشید تا در مرکز این اعتماد ایجاد بشود که من برای اتلاف وقت کارشناسان نیست که سؤال می پرسم! یک جورهایی در آن سالها، در مرکز معروف بودم! خب خیلیها ممکن است در این پروسۀ دوساله، دلسرد شوند و پیش نیایند. دورۀ ما، دورۀ امثال فولادوند و انصاری و آرش بود، که زبان گزنده و دروغگوییشان باعث مقاومت در مخاطب می شد؛ امروز دورۀ امثال نیکویی و سهاست که با زبانی چرب و نرم و رعایت ادب با مخاطب روبرو می شوند و در نتیجه اثربحشی مهلکی دارند؛ من خودم خوش شانس هستم که در این دوره کارم را شروع نکرده ام!
نوجوانان معمولاً در سالهای نوجوانی به بازشناسی دین علاقه پیدا می کنند، ولی سؤالهای بی پاسخ، که امروز به دست اسلامستیزان به صورت فلّه ای در حال پخش شدن در اینترنت و شبکه های اجتماعی است، باعث می شود اکثر نوجوانان ما سعی کنند به کل از به فکر کردن در مورد دین خودداری کنند تا دچار شک نشوند! این می شود که بخش سکولار مردم ما با این سرعت بالا رشد می کند؛ و زمانی که ما با پدیدۀ شوم ازدواجهای به اصطلاح سفید، طرف هستیم، حتی نمی توانیم در مورد حجاب ظاهری، جوانان کشورمان را قانع کنیم؛ باحجابهایمان هم اکثرشان سنتی هستند و اگر از محیط سنتی خود خارج شوند، به سرعت تغییر روال خواهند داد، بسیار هم از این موارد سراغ دارم. در ذهن آنها فقط خطرهای احتمالی بالا و پایین می شوند، و خبر از یقین نیست.
این است که بنده عرض می کنم که ما باید این براهین را با دقت بالا فرا بگیریم و آموزش دهیم. در واقع همانطور که برای باکتریهای سمّی منتظر نمی نشینیم تا هر وقت وارد بدنمان شدند، فکری بکنیم، بلکه با واکسن پیگیری می کنیم؛ برخی شبهات کلیدی، نیاز که به واکسیناسیون را به ما نشان می دهند، فراگیر هستند و کمتر کسی است که دچار آنها نشده باشد.
خلاصۀ حرف من این است که باید سطح فکر مردم بالاتر برود، زیرا شبهه چه از داخل و چه از خارج، دیر یا زود، سر و کله اش پیدا می شود و آنجاست که دانش دینی کفایت خواهد کرد. یادمان نرود که سطح شبهات، در حال افزایش است، با از شبهه های چاله میدانیِ فولادوند به شبهات نیکویی رسیده ایم؛ پس باید ما هم سطح دانشیک مردم در حوزۀ دین را بالا ببریم.
سلام،
من هم یک موقعی همین دغدغههای شما را داشتم، بعد به یک سری نتیجهی دیگر رسیدم ...
اول اینکه فلسفه اصولاً تا جایی قابلیت ایجاد یقین دارد ... از یک جایی به بعد وقتی احتمالات خلاف مطرح میشود جوابها اینطور میشود:[INDENT]
۱. این احتمالات قابل اعتنا نیستند و انسان عاقل خودش را درگیر این احتمالات نمیکند، که اعتنای به این احتمالات دیگر وسواس فکری است ... به همین دلیل هم فلاسفه اصولاً با سوفسطائیان بحث نمیکنند و وانمود میکنند که ایشان بیمار هستند و نیاز به درمان دارند و اصلاً نباید با ایشان وارد بحث شد، حال آنکه متوجه نیستند یا خودشان را به آن راه میزنند که کسی که مخاطب ایشان است شاید الآن دارد احتمالی را بررسی میکند که زمانی برایش احتمال قابل اعتنایی نبوده است، مثلاً الآن شک دارد که اسلام حق باشد با اینکه قبلاً کمترین احتمالی هم بر باطل بودن آن نمیداده است، یا اینکه قبلاً کمترین احتمالی را هم قائل نبوده که اسلام شانسی برای حق بودن داشته باشد با این همه اشتباهی که به زعم خودش در قران سراغ داشت و با این همه خشونتی که بر علیه اسلام در ذهن او ترویج داده شده بود و کذا و کذا، اما الآن دارد فکر میکند که شاید هم اسلام حقیقت باشد ... برای چنین کسی نمیشود گفت فلان احتمالی که ذهنت را درگیر کرده است را چشمپوشی کن و این احتمالاتی که احتمالشان بالاتر است را برایت جواب میدهیم و گیر بیخود نده ...
۲. در پارهای مسائل یک دلیل آورده میشود و وقتی پرسیده شود چرا؟ میگویند هر عاقلی درستی این حرف را میفهمد و شما اگر نمیپذیرید یا نفهم هستید و یا غرض و مرض دارید ... و عالمی دارد این آخرین حلقهی در فلسفه که بحث سیرهی عقلا نام دارد ... هر کسی خودش را نمایندهی اصلی عقل سلیم معرفی میکند و میگوید بقیهی نمایندگیها تقلبی هستند ...
[/INDENT]
دوم اینکه فلسفه باز هم فقط تا جایی قابلیت ایجاد یقین را دارد ... در واقع یک مشکل معرفتشناسی اینجا هست، اینکه وقتی کسی دلیلی آورد که من نتوانستم رد کنم آیا باید تسلیم او شوم؟ او بر من مسلط شد، و من قانع شدم که باید تسلیم شوم چون ظاهراً راهی برای دفاع از خودم و حمله به او نمییابم و آنقدر نمییابم که از شدت ضعف میخواهم اعتراف کنم که گویا چنان راهی وجود ندارد ... اما هر کسی که کمی تجربهی زندگی داشته باشد چه بسا بارها و بارها تجربه کرده باشد که در بنبستی گیر کرده و مطمئن شده است که برونرفتی از آن بنبست قابل تصور نیست، و اتفاقاً بعدها در سالیان بعد نه یک راه که چندین راه دیگر را کشف کرده است و خلاصه برایش معلوم شده است ... گاهی در یک مشکل گیر میکند که میگوید هیچ راهی برای حلّش نیست، بعد میبیند که یک نفر که اینکاره است چطور به سهولت مسأله را حل میکند ... بعد از مدتی که از این تجربیات به دست آورد، اگر جایی کم بیاورد، میگوید شاید الآن جوابی به ذهنم نرسد و بعداً برسد، شاید علم من کافی نیست مگرنه مسیر من حق است و فقط من نمیدانم چطور از آن دفاع کنم، شاید من نمیدانم و دیگری اگر به جای من بود میتوانست جواب محکم و دندانشکنی به شما بدهد ... واقعاً چطور میتوان انتظار داشت که اگر کسی را در بحث منطقی و فلسفی خلع سلاح کردیم او نتیجه بگیرد که ما بر سبیل حق هستیم و او تا کنون بر مسیر باطل بوده است و امروز مستبصر شده است؟ ... آیا خود این انتظار منطقی و قابل دفاع هست؟ ... خداییش هست؟ ... سوگند به خدا میخورید که هست؟ ... آیا جز این است که اگر بخواهیم در نهایت منطق و بدون استناد به وجدان و فطرت بحث کنیم باید به طرف مقابلمان که میخواهد تسلیم شود بگوییم که نه لازم نیست تسلیم شوی که تو هنوز این راه فرار را هم داری؟ ... بلکه هر کسی دست آخر به آن طرفی گرایش پیدا میکند که تمایل داشته باشد به او گرایش داشته باشد، بحث واقعاً منطق نیست، منطق شبیه به شمشیر و سپر است، دین با شمشیر و سپر ترویج داده نمیشود، شمشیر و سپر موانع ترویج دین را برطرف میکند، مگرنه دست آخر لا اکراه فی الدین ... هر کسی به هر سمتی که بخواهد متمایل میشود ... کل یعمل علیٰ شاکلته ... امروز هم از حقوق منطقی خودش آگاه نباشد و وقتی آچمز شد بگوید امروز من تسلیم شدم و منطق حکم میکند که مسلمان شوم، فردا با اولین شبههی دیگر میگوید دیدید میگفتم اسلام باطل است و حق با من بود، بعد حالا بیایید فتنهی جدید این آقا را جمع کنید ...
سوم اینکه، شما اگر بخواهید بنا را بر جواب دادن به شبهات این و آن بگذارید، شما اگر ۱۰ نفر باشید که جواب شبهات را بدهید، آنها ۱٬۰۰۰٬۰۰۰ نفر هستند که دارند شبهه درست میکنند یا شبهات را رواج میدهند و بزک میکنند و موجه نشان میدهند ... بخاطر همین است که معمولاً پاسخگویان به شبهات معمولاً از جواب داد به شبهات عقب میافتند، بعد برای برخی هم سؤال پیش میآید که چرا شما فقط جواب شبهات را میدهید و خودتان نمیروید به افکار دشمنان اسلام حمله کنید و منتظر میمانید که اول آنها حمله کنند، چرا رسوایشان نمیکنید و فقط سپر در دست گرفتهاید که زخم برندارید؟ ... و البته شاید هم بخاطر همین است که خیلی از مدافعان از ارزشها دیگر وقت عمیق شدن در پاسخ دادن به شبهات را ندارند و گاهی و فقط گاهی جوابهایی را به شبهات میدهند که ای کاش آن روز را خواب میماندند و جوابی به آن شبهه نمیدادند، که بد دفاع کردن بدتر است از دفاع نکردن ... اعتمادی که در این بین بر باد میرود خودش از چندین و چند شبهه بدتر است ...
چهارم اینکه، اگر ما بررسی کنیم که اولیاء خدا و اصلاً فرستادگان خود خدا برای هدایت مردم از چه راهکارهایی استفاده میکردهاند، اگر تاریخ انبیاء علیهمالسلام را مطالعه کنیم، میبینیم که راه منطق و فلسفه جزء گزینهها نبوده است ... اینجا سؤالات مهمی پیش میآید ...[INDENT]۱. آیا بدون منطق و فلسفه میتوان حجت را مطلقاً تمام کرد یا جای عذر و بهانه باقی میماند؟
۲. اگر جای عذر و بهانه باقی میماند که پس چه اتمام حجتی؟ چه کشکی؟
۳. و اگر باقی نمیماند، و اگر مخاطب چنان راهی دیگر لزوماً افرادی که کلی مقدمه و صغری و کبری و اصول منطق و امثال آن را نمیدانند هم میتوانند باشند، دیگر چرا فلسفه و منطق را ما بخواهیم ترویج بدهیم؟ فلسفه که قادر به اتمام حجت قطعی نیست و همیشه راه برای گیر دادن به براهین فلسفی هست، مخاطبان آن هم که خاص و گاهی خاصالخاص هستند، پس دیگر اصلاً چرا فلسفه جزء گزینههای ما باشد؟
۴. بالاتر از آن، گاهی دیده میشود که دقیقاً کسانی که مقابل انبیاء علیهمالسلام میایستادهاند افرادی بودهاند که قابلیت دلیلتراشی خوبی داشتهاند، قابلیت توجیه کردن خود و قانع کردن مردم را داشتهاند ... و مگر منطق چیزی جز این است وقتی ارسطو به تبیین منطق میپردازد؟ ... روش نطق ... روش قانع کردن ... فرعون استاد این کار برود مقابل حضرت موسیٰ علیهالسلام ... یا اصلاً شیطان که در روایات هم آمده که اولین کسی که قیاس کرد شیطان بود ... ما هم که همهامان دیدهایم نفسهایمان وقتی یک چیزی را بخواهد چطور انواع منطقها را برایمان روی میز میچیند تا قانعمان کند که همان انتخاب نفسمان را انتخاب کنیم، یکی میخواهد دزدی کند و عقلش مخالفت میکند، نفس به او میگوید که این شخص پولدار است و حق تو و امثال تو را خورده است، تو فقط حق خودت را بردار، اینکه دزدی نیست ... اصلاً کار نفس مگر توجیه کردن نیست؟ اغوا یعنی همین، یعنی زشت را زیبا جلوه دادن و درست را ترسناک و کریه جلوه دادن، این کار هم از طریق انواع توجیهات انجام میشود، عمدهی توجیهات هم رنگ و بوی منطق دارند ... این همه ایسم انحرافی از کجا آمد؟ از تفکرات متفکرین که یدی در منطق داشتهاند ... مارکسیست، امپریالیست و ... شاید کلاً ما داریم در زمین دشمن بازی میکنیم که به مردم میگوییم شهودات قلبی شاید خطا باشند آنها را بگذارید کنار و بیایید با دست خالی در زمین منطق کشتی بگیریم کنیم و ببینیم چه کسی پشت آن دیگری را به زمین میزند ... در روایت امام صادق علیهالسلام چه آمده بود وقتی مرد شامی از ایشان اجازهی مناظره خواست؟ امام علیهالسلام فرمودند که در مناظره از که سخن و دلیل میآوری؟ جواب داد از خدا و رسولش و از خودم؛ امام علیهالسلام فرمودند که حرف خدا و رسول که حجت است ولی حرف تو را برای چه باید بپذیریم؟ آن شخص شامی حرف بیراه که نمیخواست بزند، حرفش حتماً لااقل برای خودش منطقی بوده است ولی امام علیهالسلام فرمودند که دلیلی برای پذیرفتن حتیٰ حرفهای منطقی تو هم نیست ... و البته دست آخر به اصحاب اجازه دادند با او بحث کلامی کند، ولی همانجا هم یکی از صحابی شگفتزده شد که امام اجازهی بحث کلامی دادهاند و با تعجب پرسیدند که ولی شما همیشه از کلام نهی میکردید و میگفتید وای بر اهل کلام، اینها قومی هستند که میگویند ما فلان چیز را میفهمیم و فلان چیز را نمیفهمیم، فلان چیز را به عقل در مییابیم و فلان چیز را به عقل در نمییابیم، فلان چیز فلان نتیجه را میدهد و فلان نتیجه را نمیدهد! امام علیهالسلام فرمودند که بله من همیشه میگفتم وای بر اهل کلام، ولی آنهایی از ایشان که حرفهای ما را رها کنند و حرف خودشان را بزنند ... و امروز ما در کنار کلام اسلامی فلسفه و عرفان اسلامی را داریم که اگرچه خالی از کلام خدا و حدیث نیست، ولی تقریباً حرف خود فلاسفه و عرفاست، و ایشان خیلی وقتها واقعاً از خودشان حرف میزنند، نه اینکه بدون منطق حرف بزنند ولی میگویند عقل ما این را میگوید و آن را نمیگوید، ما این را میفهمیم و این را نمیفهمیم، فلان چیز فلان نتیجه را میدهد و بهمان نتیجه را نمیدهد (وقتی این حدیث را برایشان میگوییم، نه اینکه ندانند، میدانند، ولی فقط میگویند که بالأخره آخرش که امام اجازهی بحث کلامی را دادند! یعنی کل این حدیث همان یک نتیجه را داشت؟) ... و ببینید چقدر بحث است روی وحدت شخصی وجود و اصالت وجود و اصالت ماهیت و کیفیت معاد و کذا و کذا و کذا ... شاید ما کلاً زدهایم به خاکی که داریم این همه به منطق اهمیت میدهیم و برایش در هدایت نه فقط دیگران که بلکه خودمان سرمایهگذاری میکنیم؟ ... و بدتر اینکه این راه را بهترین راه معرفی کنیم و با دست خودمان مردم را طالب این راهها تربیت کنیم، با تمام آسیبها و نواقصی که دارد ... مثل نظام آموزش و پرورش و آموزش عالی ما که عملاً دگرگشت را در مدرسه و دانشگاه تدریس و بلکه تلقین میکنند و بعد میگویند چرا بچههای ما نسبت به دین بدگمان و نسبت به Science اینقدر حالت عبودیت و خودباخته پیدا میکنند، خودمان کردیم که خدا خودمان را هدایت کند ... خودمان داریم میگوییم فقط به منطق اعتماد کن، بعد طرف اگر خدا را در اعماق دلش هم بیابد میگوید که نه من تا دلیل منطقی محکم نیابم ایمان نمیآورم یا بر ایمانم باقی نمیمانم ... یادم نمیرود چند سال پیش بود که یک تردیدگرا در همین سایت بهم گفت که افسوس که هنوز ته دلش خدا را احساس میکند و نسبت به انکار او احساس کدورت میکند، و این را بخاطر جبر تاریخ و جبر فرهنگ میدانست، در حالی که اینکه فکر کند آنچه که احساس میکند چیز مهمی نیست را امثال علمای خودمان دارند ترویج میکنند ...
[/INDENT]
و نهایتاً پنجم اینکه یک راه دیگر مقابله با این همه شبهات این است که از روش ریختن نفت پای ریشهاش استفاده کنید ... نقطهی قوت دین حق این است که در اعماق قلب و در فطرت افراد وجود دارد و شخص باید آن را بخاطر بیاورد، میتوان کمک کرد که فطرتها بیدار شوند، میتوان مثل پیامبران تبشیر و تنذیز کرد، میتوان آیات آفاقی و انفسی خدا را بر مردم خواند، برای مردم قرآن خواند، قرآن را با روایات اهل بیت علیهمالسلام تفسیر کرد و نه با فکر خودمان، میتوان روی منابر اصول کافی خواند، نهجالبلاغه خواند، تاریخ اسلام خواند (اگر فقط تاریخ اسلام را میخواندیم، تحلیلی هم میخواندیم، این همه شبهه در مورد نظارتها و عزل و نصبهای رهبری پیش نمیامد، در برخورد با حجاب و کلی مسألهی اجتماعی دیگر اینقدر سرگردان نبودیم و قص علیٰ هذا)، تاریخ قرآن خواند ... میتوان در مقابل تمام شبهات هم یک چیز را گفت، اینکه هیچ شبههای جز ایجاد شک کار دیگری نمیتواند بکند، و هیچ ایسمی که تنها سلاحش منطق و فلسفه باشد نمیتواند حقانیت خودش را مانند ما به اثبات برساند که سلاحی بالاتر از آن داریم و آن فطرت است ... اتفاقاً ما باید ضعفهای منطق را گوشزد کنیم، ما باید حجیت نداشتن منطق را تبیین کنیم، اینکه یک مسلمان حتیٰ اگر هیچ جوابی هم به برخی نقدهای منتقدین دینداری نداشته باشد باز ناچار به تسلیم شدن و وا دادن و بیرون شدن از دین و تردیدگرا شدن نیست، بلکه میتواند بگوید که «نیافتن جواب به معنی وجود نداشتن جواب نیست» ... آن وقت است که پاسخ دادن به شبهات به همین میزانی که الآن پاسخ میدهیم میتواند کفایت مذاکره باشد که نشان بدهیم که حتیٰ در شبهاتشان هم ضعیف هستند، چند تا مثال فقط برای روشنتر شدن فضا ... نه برای اثبات ... و بدتر از آن نه به عنوان بالاترین اثبات ممکن برای حقانیت دین ...
اهمّ فی الأهمّ نکردهایم ... خودمان مقهور شعارهای منطقگرایان شدهایم و ناخواسته مبلّغ آنها شدهایم بدون آنکه اصالت آن را تحقیق کرده باشیم ... حالا اختیار با خودمان و خودتانها ...
سلام باء گرامی
خیلی از فیزیکدانان معتقدند که ما فضای خالی نمی تونیم داشته باشیم و اگر بخشی از فضا رو از ذرات خالی کنیم، باز هم ارتعاشات کوانتومی رو در اون فضا خواهیم داشت. ذراتی هستند که مدام دارند به وجود میان و از بین میرن.
حالا اگر ما فضا رو از الکترون خالی کنیم، آیا هنوز هم قانون حاکم بر الکترونها رو داریم؟ خیلی از دانشمندان معتقدند که یک قانون وجود داره که بر تمام پدیده ها حکم می کنه. یعنی قانون حاکم بر الکترون با قانونی که بر این ارتعاشات کوانتومی حکم می کنه یکیه. پس این قانون نه تنها از بین نمیره بلکه همیشه داره نمود خودش رو نشون میده.
سلام بر برادر عزیز و گرامی،
متشکرم، اگر چیزی که فرمودید مستقیماً مرتبط به همان چیزی است که گفتم و مثالم درست نبود، مثال دیگری را در نظر بگیرید که در آن محمل یک قانون موقتاً از بین برود و دوباره ایجاد شود، در این مدت چه بلایی بر سر آن قانون میآید؟ آیا آن هم از بین میرود و دوباره ایجاد میشود یا هست و تنها فرصت بروز نمییابد؟ ... ظاهراً هر دو نگاه تا حدود موجه هستند ...
سلام بر برادر عزیز و گرامی،
متشکرم، اگر چیزی که فرمودید مستقیماً مرتبط به همان چیزی است که گفتم و مثالم درست نبود، مثال دیگری را در نظر بگیرید که در آن محمل یک قانون موقتاً از بین برود و دوباره ایجاد شود، در این مدت چه بلایی بر سر آن قانون میآید؟ آیا آن هم از بین میرود و دوباره ایجاد میشود یا هست و تنها فرصت بروز نمییابد؟ ... ظاهراً هر دو نگاه تا حدود موجه هستند ...
سلام مجدد باء گرامی
اگر قوانین حاصل تاثیر علت العلل باشند، پس چون علت العلل از بین رفتنی نیست پس قوانین هم از بین نمیرن.
کسی که خود را نشناخت هلاک گردید و کسی که خود را شناخت نجات یافت.
خودشناسی مقدمه خداشناسی است.
علی (علیه السلام) فرمود:
هلک امرؤ لم یعرف قدره.
ترجمه روایت شریفه :
کسیکه قدر خود را نشناخت هلاک گردید.
شرح :
آدمی اگر خود را بشناسد می تواند خدای خود را بشناسد که گفته اند: من عرف نفسه فقد عرف ربه - کسیکه خود را شناخت خدای خود را شناخته است.
چنانچه انسان با فکر و حساب منظمی، بماهیت خویش پی برد، و بسجایا و خصال خود واقف گردید و خلاصه فهمید که واقعاً چه هست و چه نیست، پایه و منزلت خویش را در یافته است.
و کسیکه رتبه خود را تشخیص داد باید بهمان مقیاس، وظیفه خود را بشناسد و بداند که کجا برود، چه بکند و چه بگوید؟
و البته در این صورت نزد همه افراد محترم است و خوشبختی را برای خود بدست آورده است.
و اگر اصلاً در صدد نبود که بمقام خود آشنا شود و یا اندیشه و محاسبه اش در این راه غلط باشد و خلاصه بدون در نظر گرفتن موقعیت خود، وظیفه اش را ندانست و هر چه خواست کرد و گفت، و هر جا میلش کشید رفت، بگمراهی می افتد و احترامی ندارد.
والله اعلمhappy@};-@};-
سخن من ربطی به این مباحث نداشت. شما به جملاتی انتهایی خودتان در آن پست توجه کنید:
خدا خود ماهستیم که اگه خودمون بشناسیم خدا هم شناختیم همین که اشرف مخلوقات هستی یعنی خدا دوستت داره وگرنه راحت می شد یه علف و یه نیمکت و یه ببعی ازمن و شما بسازه!!
یه استدلال شخصی می خوام بگم که البته بدون اشکال هم نیست:
دو تا ویژگی در انسانها هست که حداقل با فیزیک کلاسیک نمیشه توجیهشون کرد: یکی اختیار و دیگری خودآگاهی.
قوانین فیزیک جایی برای اختیار قرار باقی نمی گذارند. حتی اگر احتمالی بودن رخدادها رو در نظریات جدیدتر بررسی کنیم، باز هم منجر میشن به رفتار احتمالی نه رفتار دارای اختیار.
خودآگاهی هم به این معنیه که ما از وجود خودمون مطلعیم. خودآگاهی با قوانین فیزیک کلاسیک قابل توجیه نیست و ما نمی تونیم صرفا با تکیه بر این قوانین یک دستگاه خودآگاه بسازیم. این با هوش و حافظه تفاوت داره همون طور که کامپیوترها هوشمندند اما خودآگاه نیستند.
در مورد خودآگاهی بحثها مختلفه. بعضی فیلسوفان بر این باورند که ممکنه خودآگاهی یک ویژگی ذاتی در جهان باشه در حالی که بعضی دیگر امیدوارند فیزیک جدید بتونه راهی برای توجیه خودآگاهی به ما نشون بده. در مورد اختیار هم بحثهای مفصلی وجود داره و بعضی کلا اختیار رو انکار کرده اند. البته بعضی خودآگاهی رو هم انکار می کنند که به نظرم ادله اونها ایراداتی داره.
اینجا هم باز همون پیچیدگی ها رو داریم اما خداباوری برای من یه جور انتخابه. در خداباوری کلی بحثهای جالب داریم مثل خداشناسی و عرفان و ... که در خداناباوری نیست. یه چیزی شبیه به شرطبندی پاسکال.
هوش مصنوعی، هم اختیار داره و هم آگاهی. اینکه هنوز به خودآگاهی محض نرسیده، دو دلیل داره: اوّل اینکه تکنولوژی بشر به حدّی نرسیده که چنین کاری رو انجام بده، و دوم اینکه بشر از دادن از دستیابی هوش مصنوعی به چنین آگاهی ای وحشت داره.
به هر حال، همونطور که گفتم، بیشتر فشار بیخدایان بر روی عدم عمومیت قانون علیت است. نظرات افرادی مثل اینشتین و هاوکینگ، نظرات فیزیکدانهاست، نه نظرات متفکرین عرصۀ بیخدایی.
اهمّ فی الأهمّ نکردهایم ... خودمان مقهور شعارهای منطقگرایان شدهایم و ناخواسته مبلّغ آنها شدهایم بدون آنکه اصالت آن را تحقیق کرده باشیم ... حالا اختیار با خودمان و خودتانها ...
باء گرامی، این بحث تحت عنوان ایمان گرایی مطرحه که البته به شیوه های مختلفی طرح شده. بعضی ایمانگرایان کلا عقل رو فاقد حجیت می دونند (مثل برخی ایمانگرایان مسیحی ) برخی مثل ابن تیمیه تعقل را فقط برای تایید عقاید مجاز دانسته اند و بعضی دیگر هم تعقل رو فقط به عنوان یک ابزار برای اقناع ذهن می دونند و سعی می کنند استدلالهایی برای اقناع مخاطب ذکر کنند که ممکنه خودشون هم به منطقی نبودنش واقف باشند.
یک اشکال این روش اینه که معمولا فرد ایمان گرا به همون چیزی که برای بار اول بهش بر بخوره ایمان میاره و بعد از اون فقط سعی در تقویتش داره. حالا اگر در اروپا باشه میشه ایمان گرای مسیحی و اگر در هند به دنیا بیاد میشه ایمان گرای هندو. بعد ممکنه دو تا ایمانگرا بر سر عقایدی که تصادفی بدست آورده اند با هم بجنگند بدون اینکه دلیلی بر درستی حرفشون داشته باشند، فقط دو طرف حس می کنند که عقیدشون درسته.
مسئله دیگه اینه که استدلالهای عقلی می تونند امکان سوء برداشت از عقاید رو کنار بزنند. خیلی از عقاید دینی تفسیر پذیر اند و عقل می تونه به ما کمک کنه تا حداقل تفاسیر ضد عقل را کنار بگذاریم.
منطق باید باشه اما شاید منطق صفر و یکی ارسطویی زیاد از حد خشک به نظر بیاد. اینجا میشه به جای منطق ارسطویی از منطقهای احتمالی استفاده کرد (مثل چارچوب منطق بیز) اما منطقهای احتمالی یه ایراد دارند که وابسته میشن به "احتمال اولیه" که تخصیصش داستانهایی داره و تا حدی سلیقه ای میشه ولی به هر حال چارچوب و قاعده به تفکر میده.
علیک السلام. در یک حجمی بنویسید که امید داشته باشید کسی حوصلۀ خواندنش را داشته باشد. اینقدر طولانی نویسی برای چیست؟
من هم یک موقعی همین دغدغههای شما را داشتم، بعد به یک سری نتیجهی دیگر رسیدم ...
کلاً هر کسی به من می رسه، فکر می کنه یه زمانی مثل من فکر می کرده و بعد به یک سری نتیجۀ دیگه رسیده! شما که من رو صد در صد نمی شناسید؛ پس اینقدر مطمئن نباشید. شاید سنتان هم از من کمتر باشد.
اول اینکه فلسفه اصولاً تا جایی قابلیت ایجاد یقین دارد ... از یک جایی به بعد وقتی احتمالات خلاف مطرح میشود جوابها اینطور میشود:
اولاً بحثهای بنده بر اساس عقل و خردگرایی است، و اصلاً بحث فلسفی خاصی را نگشوده ام. تبیین من هم از علیت، تبیینی کلامی و مورد پذیرش تمامی علماست.
ثانیاً جایی که یقین بخشیدن فلسفه پایان پیدا می کند، خیلی از جایی که شما فکر می کنید جلوتر است و شمایی که منکر سودبخشیِ فلسفه هستید، خودتان کمیت لنگانتری دارید.
ثالثاً بهترین نوع یقین وقتی بر دل می نشیند، که عقل مجاب شده باشد، نه اینکه اوّل دل بپذیرد و بعد عقل را هم وادار به پذیرش کند. شما از راه فطرت با سؤالات عقلی جدی روبرو هستید، برهان فطرت صحیح است اگر جواب این سؤالات را بدهید، ولی می توانید؟
[INDENT]
۱. این احتمالات قابل اعتنا نیستند و انسان عاقل خودش را درگیر این احتمالات نمیکند، که اعتنای به این احتمالات دیگر وسواس فکری است ... به همین دلیل هم فلاسفه اصولاً با سوفسطائیان بحث نمیکنند و وانمود میکنند که ایشان بیمار هستند و نیاز به درمان دارند و اصلاً نباید با ایشان وارد بحث شد، حال آنکه متوجه نیستند یا خودشان را به آن راه میزنند که کسی که مخاطب ایشان است شاید الآن دارد احتمالی را بررسی میکند که زمانی برایش احتمال قابل اعتنایی نبوده است[/INDENT]
[INDENT]
[/INDENT]
خب شما، با این تحلیلتان، یک زمانی مثل من بوده اید؟ یقین عَقلی و عُقلایی می دانید که چیست؟ فیلسوف وقتی احتمال عقلی را غیرعقلایی می نامد و اعتنا نمی کند، ادعای یقین عقلی هم ندارد؛ بلکه ادعای یقین عقلایی دارد. از این گذشته، اگر به راستی عُقلا، به احتمالی توجه نکنند، خیلی منطقی است که کنار گذاشته شود، چنانکه این امر فیلسوف و متکلم و تفکیکی و حکیم و عارف نمی شناسد؛ هر کسی می پذیرد که احتمال غیرعُقلایی قابل اعتنا نیست، هر چند ادعای یقین عقلی هم نمی کند، و یقینش را عُقلایی می داند.
شما خودت این احتمال را رد کن تا ببینیم: «احتمال دارد شما یک موجود فضایی باشی، که توسط یک موجود فضایی دیگر، حال با هر ترفندی که باشد، دچار بیهوشی و توهم شده اید، و از طرف دیگر گذشتۀ خود را پیش از اینکه وارد این توهم بشوید به یاد نیاورید، و این زندگی انسانی که داشته اید و خانواده و دوست و رفیق و آموخته ها و غیره، و حتی من که الان دارم با شما بحث می کنم، همه و همه در اثر توهماتی باشیم که آن موجود فضایی دیگر به شما تلقین کرده است، وگرنه نه کرۀ زمینی باشد و نه موجودات زندۀ روی آن!» خب این احتمال کاملاً عقلی است، ما می گوییم عُقلا به چنین احتمالی اعتنا نمی کنند، شما که مشی ما را قبول ندارید، چه می گویید؟
[INDENT] ۲. در پارهای مسائل یک دلیل آورده میشود و وقتی پرسیده شود چرا؟ میگویند هر عاقلی درستی این حرف را میفهمد و شما اگر نمیپذیرید یا نفهم هستید و یا غرض و مرض دارید ... و عالمی دارد این آخرین حلقهی در فلسفه که بحث سیرهی عقلا نام دارد ... هر کسی خودش را نمایندهی اصلی عقل سلیم معرفی میکند و میگوید بقیهی نمایندگیها تقلبی هستند ...
[/INDENT]
[INDENT]
[/INDENT]
هر وقت ما چنین چیزی گفتیم، شما هم اعتراض کنید. فعلاً که ما هر گزاره را ثابت می کنیم، و یا برای غیر قابل توضیح بودنش، دلیل قانع کننده داریم.
دوم اینکه فلسفه باز هم فقط تا جایی قابلیت ایجاد یقین را دارد ... در واقع یک مشکل معرفتشناسی اینجا هست، اینکه وقتی کسی دلیلی آورد که من نتوانستم رد کنم آیا باید تسلیم او شوم؟ او بر من مسلط شد، و من قانع شدم که باید تسلیم شوم چون ظاهراً راهی برای دفاع از خودم و حمله به او نمییابم و آنقدر نمییابم که از شدت ضعف میخواهم اعتراف کنم که گویا چنان راهی وجود ندارد ...
این دیگر ربطی به فلسفه ندارد. شما باید دانش منطقی داشته باشید. اگر استدلال حریف به راستی بر اصول منطق استوار است و هیچ سفسطه و مغالطه ای در کار نیست، بله شما راهی جز پذیرفتن حرف او ندارید، حتی اگر منجر به کفرتان شود. در اسلام، عقل بر دین اولویت دارد. مسئله ای که هست، این می باشد که ملحدین، هرگز استدلال عقلی مطلوبی علیه وجود خدا، اقامه نکرده اند.
اگر هم منطق ارسطوئی را قبول ندارید، که خب پس اصلاً به فلسفه کاری نداشته باشید، مشکل شما با منطق است، نه فلسفه.
سوم اینکه، شما اگر بخواهید بنا را بر جواب دادن به شبهات این و آن بگذارید، شما اگر ۱۰ نفر باشید که جواب شبهات را بدهید، آنها ۱٬۰۰۰٬۰۰۰ نفر هستند که دارند شبهه درست میکنند یا شبهات را رواج میدهند و بزک میکنند و موجه نشان میدهند ...
خب شما با فضای شبهات آشنا نیستید که بدانید، نقد کردن چقدر از دفاع کردن، دشوارتر است. برعکس ادعای شما، مجموعۀ سؤالات و شبهات در حوزۀ اصول دین آنقدرها هم زیاد و گسترده نیست، فقط آدم باید تنبل نباشد! شبهات، ابتدا به نظر بسیار گسترده و فراوان می رسند، ولی به مرور که جلو می رویم، می بینیم با شبهات زیادی روبرو نیستیم! مصداقش شبهاتی بود که فردی به نام سها نشر داده بود و در آن قرآن را به زعم خودش، به نقد کشیده بود.
شما هم که می خواهید ایراد بگیرید بروید به علامه حلی و خواجه نصیرالدین طوسی و آیت الله سبحانی و مانند ایشان، ایراد بگیرید که اینقدر در زمینۀ شبهات فعالیت داشته اند.
چهارم اینکه، اگر ما بررسی کنیم که اولیاء خدا و اصلاً فرستادگان خود خدا برای هدایت مردم از چه راهکارهایی استفاده میکردهاند، اگر تاریخ انبیاء علیهمالسلام را مطالعه کنیم، میبینیم که راه منطق و فلسفه جزء گزینهها نبوده است
[INDENT]
[/INDENT] تاریخ انبیاء؟ شما واقعاً به تاریخ انبیاء دسترسی دارید؟ بسیار عالی است! لطفاً به بخش تاریخ بروید و اطلاعات تاریخی خود از تاریخ انبیاء را به نظر همگان برسانید. نکند منظورتان از تاریخ انبیاء، داستانهای قرآن و کتابهای قصص القرآن و قصص الانبیاء است؟ حتی در مورد پیامبر بزرگوار اسلام، چیزی که یقینی باشد و بتوانیم با قسم حضرت عباس، به ایشان نسبت بدهیم، چندان زیاد نیست؛ محتویات قرآن است و معدودی روایتهای متواتر و تعدادی احادیث آحاد؛ که خود این آحادها هم ممکن است اعتبارشان زیر سؤال برود. از این یقینیات، که با یقین عُقلایی و نه عقلی به ما رسیده اند، بخش کوچکی شامل احتجاجات حضرت است، و بخش اعظمشان شامل هدایت بشر و آشنا کردن او با فروع دین و تبشیر و تنذیر و... می باشد.
بعلاوه در احتجاجات قرآن و پیامبر و ائمه نیز، استدلالهای منطبق با منطق بسیار زیاد است. فراموش نکنید که منطق و فلسفه روالهای عقلی هستند، روالهای عقلی که خدا آفریده است، و خودش نیز قرآن را برای همین عقل نازل فرموده است، پس چه جای عجب دارد که فلسفه و منطق با محتویات قرآن همخوان و همسو باشد؟
اینجا سؤالات مهمی پیش میآید ...[INDENT]۱. آیا بدون منطق و فلسفه میتوان حجت را مطلقاً تمام کرد یا جای عذر و بهانه باقی میماند؟[/INDENT]
[INDENT]
[/INDENT]
بدون فرا گرفتن علم منطق می توان، ولی با حذف حقیقیِ منطق از تعقل، حجت هرگز ثابت نمی شود. زیرا عقل بدون منطق، قادر به درست اندیشیدن نیست. البته در صورت کنار گذاشتن فلسفه، از طریق تدبرات کلامی و شهودهای عرفانی هم می توان به حقیقت رسید، ولی خب شهودهای عرفانی، دردسر زیادی دارند. تدبرات کلامی هم، گاهی پاسخهایی به تر و تمیزی فلسفه، برای شبهات ندارند.
[INDENT]
۲. اگر جای عذر و بهانه باقی میماند که پس چه اتمام حجتی؟ چه کشکی؟
[/INDENT]
[INDENT]
[/INDENT]
برخی مستضعف فکری هستند. شما چقدر قدرت فکری برای کسی قائل هستید که منطق را نه که قبول نداشته باشد، بلکه به راستی بر ضدّ آن عمل کند؟ خب مشخصاً چنین فردی جاهل قاصر است یا جاهل مقصر، جاهل قاصر هم که عذرش روشن است: استضعاف فکری، و خدا از او در حدّ فهمش انتظار دارد، و جاهل مقصر هم مثل سایر کفّار، باید مجازات عملش را پس بدهد.
[INDENT] ۳. و اگر باقی نمیماند، و اگر مخاطب چنان راهی دیگر لزوماً افرادی که کلی مقدمه و صغری و کبری و اصول منطق و امثال آن را نمیدانند هم میتوانند باشند، دیگر چرا فلسفه و منطق را ما بخواهیم ترویج بدهیم؟ فلسفه که قادر به اتمام حجت قطعی نیست و همیشه راه برای گیر دادن به براهین فلسفی هست، مخاطبان آن هم که خاص و گاهی خاصالخاص هستند، پس دیگر اصلاً چرا فلسفه جزء گزینههای ما باشد؟[/INDENT]
[INDENT]
[/INDENT]
عزیزم، برای اینکه بدانید دو دو تا می شود چهارتا، باید کتاب ریاضی اوّل و دوم ابتدایی را خوانده باشید. بله کسی که نمی داند عدد چیست و جمع چیست و منها چیست، می تواند ضرب را فرا بگیرید، ولی اوّل باید بفهمد که عدد چیست! برای فهمیدن استدلالهای منطقی، چه در حوزۀ کلام باشد و چه در حوزۀ فلسفه، باید شما یک مقدماتی را بدانید؛ ولی در واقع راههای اثبات اصول دین، به سادگی همان دو دو تا چهارتا هستند، اگر شما ریاضی سال اوّل و دوم را فرا گرفته باشید.
[INDENT]
۴. بالاتر از آن، گاهی دیده میشود که دقیقاً کسانی که مقابل انبیاء علیهمالسلام میایستادهاند افرادی بودهاند که قابلیت دلیلتراشی خوبی داشتهاند، قابلیت توجیه کردن خود و قانع کردن مردم را داشتهاند ... و مگر منطق چیزی جز این است وقتی ارسطو به تبیین منطق میپردازد؟ ... روش نطق ... روش قانع کردن ...[/INDENT]
[INDENT]
[/INDENT]
نخیر قانع کردن مردم از راه دلیل تراشی، کار سوفیستها بوده است، و از راه سفسطه انجام می گیرد. ارسطو و منطق ارسطویی دقیقاً بر علیه این اتهامی که به آنها می زنید، قیام کردند و به بشر فهماندند که هر دلیل تراشی بی سر و تَهی نمی تواند باعث اقناع ما باشد.
[INDENT]فرعون استاد این کار برود مقابل حضرت موسیٰ علیهالسلام ... یا اصلاً شیطان که در روایات هم آمده که اولین کسی که قیاس کرد شیطان بود ... ما هم که همهامان دیدهایم نفسهایمان وقتی یک چیزی را بخواهد چطور انواع منطقها را برایمان روی میز میچیند تا قانعمان کند که همان انتخاب نفسمان را انتخاب کنیم،[/INDENT]
[INDENT]
[/INDENT]
دقیقاً آنچه ما را در برابر سفسطه های شیطان و فرعون و نمرود و وارثانشان در این عصر ایمن می کند، علم منطق است، زیرا به سرعت سفسطۀ سخنگو را نشان می دهد. کجای سخن «من از او برترم زیرا من را از آتش آفریدی و او را از گِل» و یا اینکه «موسی استاد شماست و شما بر علیه من تبانی کرده اید» غلط است؟ همانجایی که علم منطق وارد می شود، و گریبان مکذّبین را می گیرد.استدلالهای شیطان و فرعون و غیره، از قواعد اثباتی علم منطق، پیروی نمی کنند، لذا حاوی روالهای عقلی سالمی نیستند، لذا قابل قبول نمی باشند.
امّا اینکه وقتی نفسمان یک چیزی را بخواهد برایش منطق می چینیم، ادعایی قابل اعتنا نیست، زیرا به هر حال، منطق ارسطوئی چهارچوب خودش را دارد، این که نفس شما می خواهد دلیل نمی شود که استدلال شما از فیلتر منطق، به سلامت بگذرد. روشن است؟ منطق یک چهارچوب مشخص دارد، بالاخره باید یک دلیل قانع کننده برای رسیدن از فرض به حکم داشته باشیم، وگرنه آنچه چیده ایم، نامش منطق نیست، بلکه سفسطه است، و منطق ارسطوئی کابوس چنین منطق-نمایی خواهد بود.
و نهایتاً پنجم اینکه یک راه دیگر مقابله با این همه شبهات این است که از روش ریختن نفت پای ریشهاش استفاده کنید ... نقطهی قوت دین حق این است که در اعماق قلب و در فطرت افراد وجود دارد و شخص باید آن را بخاطر بیاورد، میتوان کمک کرد که فطرتها بیدار شوند، میتوان مثل پیامبران تبشیر و تنذیز کرد، میتوان آیات آفاقی و انفسی خدا را بر مردم خواند، برای مردم قرآن خواند، قرآن را با روایات اهل بیت علیهمالسلام تفسیر کرد و نه با فکر خودمان، میتوان روی منابر اصول کافی خواند، نهجالبلاغه خواند، تاریخ اسلام خواند
فعلاً حجم اجرای همین پیشنهاد شما خیلی بیشتر از طرح مقابله با شبهاتی است که ما عرض می کنیم؛ بحمدالله روز به روز هم، داریم پیشرفت می کنیم. اگر روال فعلی جامعه را خوب می دانید، پس این روش پیشنهادی شما، دارد خوب جواب می دهد، فقط همان چهارچوب علم منطق که خدمتتان عرض کردم، قدری اذیتتان خواهد کرد.
ائمه در هر عصری مطابق با شرایط عصر عمل می کردند. زمانی که شبهات و بحثهای اعتقادی زیاد شدند، ائمه نیز شاگردانی تربیت کردند که با مردم بحث و آنها را متقاعد کنند. خودشان نیز گاهی با مخالفین بحثهایی داشتند. تمام سیرۀ آنها بیان احکام شرع و قرآن خواندن و نصیحتهای اخلاقی و انجام اعمال عبادی نبود.
اهمّ فی الأهمّ نکردهایم ... خودمان مقهور شعارهای منطقگرایان شدهایم و ناخواسته مبلّغ آنها شدهایم بدون آنکه اصالت آن را تحقیق کرده باشیم ... حالا اختیار با خودمان و خودتانها ...
نفوس بد نزن اخوی. فعلاً که هر چه نگاه می کنیم، بی منطقی می بینیم، نه منطق. اگر حرف ما شعار است، حرف شما چیست؟ شما یا ناخودآگاه از روال منطقی استدلال خواهید کرد، یا اینکه دچار سفسطه خواهید شد. البته راه فراعقلی هم هست که خب اگر رفتید، ما را هم خبر کنید.
هوش مصنوعی، هم اختیار داره و هم آگاهی. اینکه هنوز به خودآگاهی محض نرسیده، دو دلیل داره: اوّل اینکه تکنولوژی بشر به حدّی نرسیده که چنین کاری رو انجام بده، و دوم اینکه بشر از دادن از دستیابی هوش مصنوعی به چنین آگاهی ای وحشت داره.
هوش مصنوعی نه اختیار داره نه خودآگاهی، اما می تونه وانمود به داشتن اختیار کنه. گاهی رفتار رندوم و تصادفی می تونه باعث تصور وجود اختیار بشه در حالی که حتی اعداد به ظاهر تصادفی (شبه تصادفی) که در کامپیوتر تولید میشن هم واقعا تصادفی نیستند، بلکه کامپیوتر داره یک دنباله عدد رو تولید می کنه که اگر فرمولش رو ندونی نمی تونی مقدار بعدی دنباله رو پیش بینی کنی و این باعث میشه خروجیش تصادفی به نظر بیاد.
سیستمی که کاملاً از قوانین فیزیک کلاسیک پیروی کنه، با داشتن وضعیت فعلیش می تونید وضعیت آینده اش رو پیش بینی کنید و اختیار براش معنایی نداره.
به هر حال، همونطور که گفتم، بیشتر فشار بیخدایان بر روی عدم عمومیت قانون علیت است. نظرات افرادی مثل اینشتین و هاوکینگ، نظرات فیزیکدانهاست، نه نظرات متفکرین عرصۀ بیخدایی.
قانون علیت برای موجودات معلول بیان میشه: "هر معلولی علتی دارد" یا "هر معلولی نیازمند علت است" و ...
موجودی که علت نداشته باشه، دیگه از تعریف معلول بودن خارج میشه و بنابراین مثال نقض برای اصل علیت به حساب نمیاد.
اصل علیت حداقل به شکل معمولی که بیان میشه، یک عبارت همانگوست. در عبارت "هر معلولی علتی دارد" تعریف معلول "چیزی است که علت دارد". یعنی "هر چیزی که علت دارد، علت دارد".
مگر اینکه یا اصل علیت را به شیوه دیگری بیان کنیم، یا برهان علیت رو به شکل برهان خلف بنویسیم که نیاز به تعریف اصل علیت در مقدمه نداشته باشه.
خود شما در تاپیکی در سال 94 راجع به این مسئله بحثی با استاد طاها داشتید. اینجا
سلام بر شما
این دقت نظر و شناختن کاربران از طرف شما مرا بسیار متعجب و شگفت زده کرد =d>
چون واقعا خود من این مطلب و فراموش کرده بودم :-s
البته در همان تاپیک هم جواب نگرفتم
ولی ان شالله فرصتی شد تاپیک جدیدی در این باره شروع خواهم کرد هرچند یکی از دوستان مثل اینکه شروع کرده
ولی تایید نشده
باء گرامی، این بحث تحت عنوان ایمان گرایی مطرحه که البته به شیوه های مختلفی طرح شده. بعضی ایمانگرایان کلا عقل رو فاقد حجیت می دونند (مثل برخی ایمانگرایان مسیحی ) برخی مثل ابن تیمیه تعقل را فقط برای تایید عقاید مجاز دانسته اند و بعضی دیگر هم تعقل رو فقط به عنوان یک ابزار برای اقناع ذهن می دونند و سعی می کنند استدلالهایی برای اقناع مخاطب ذکر کنند که ممکنه خودشون هم به منطقی نبودنش واقف باشند.
جناب فروردین،
یک بحث پایهای تر از این هم هست، و آن بحث چیستی و کارکرد قلب و عقل و منطق است ... آیا آن کسی که میگوید وقتی در دو راهی گیر کردی به قلبت رجوع کن، چنین کسی دارد عقل را نفی میکند یا به عقل دستور میدهد؟ ... کسی که میگوید وقتی در دوراهی گیر کردی از منطق استفاده کن، چنین کسی دارد به عقل دستور میدهد یا از عقل نفی میکند یا کلاً کاری به عقل ندارد؟
الآن شاید برای شما بدیهی است که عقلیدن که گاهی ظاهراً به اشتباه به آن تعقل هم میگویند (در قرآن تفکر داریم ولی تعقل نداریم، یعقلون و امثال آن داریم که حالا من به تأسی از یکی از دوستانم ترجمه کردم عقلیدن) اسم دیگری از تفکر منطقی است یا بخشی از فرایند تفکر منطقی است، مثلاً بخشی که قضاوت بر روی گزارههای منطقی را بر عهده دارد، ولی در قرآن و حتیٰ در روایات تا دیدهام عقلیدن را به قلب نسبت داده و دادهاند ... و بلکه قوای درّاکهی انسان را در قلب دانستهاند مثل آنجا که قرآن گفته است که چشم سرشان کور نیست بلکه قلبشان کور است ...
و اصولاً یک بحث دیگر هم هست که آیا اساساً انسان عقل دارد یا فقط از عقل استفاده میکند؟ مثل چشم که از خودش نور ندارد ولی از نوری که به آن برسد برای دیدن استفاده میکند ... و عقل هم چراغ قلب است ... و علم هم که نور است از جای دیگری به قلب هر کسی که خدا بخواهد میتابد ... و خیلی مسائل دیگر ...
وقتی هنوز مفهوم عقل و جایگاه قلب مشخص نباشد و کلاً یک نگاه کلاسیک به تفکر داشته باشیم که کار مغز است و عملکرد مغز با معیارهایی مثل IQ و امثال آن سنجیده میشود و عقل را هم در همین راستای تفکر تعریف کنیم و قلب را مرکز احساسات بشمریم که خیلی وقتها قضاوتهایش اشتباه است، تازه بحث میرسد به آن دو راهی که شما فرمودید ... ولی بحث پایهای تر از آن دو راهی است، تا جایی که من فهمیدهام ...
یک اشکال این روش اینه که معمولا فرد ایمان گرا به همون چیزی که برای بار اول بهش بر بخوره ایمان میاره و بعد از اون فقط سعی در تقویتش داره. حالا اگر در اروپا باشه میشه ایمان گرای مسیحی و اگر در هند به دنیا بیاد میشه ایمان گرای هندو. بعد ممکنه دو تا ایمانگرا بر سر عقایدی که تصادفی بدست آورده اند با هم بجنگند بدون اینکه دلیلی بر درستی حرفشون داشته باشند، فقط دو طرف حس می کنند که عقیدشون درسته.
فطرتی و فهم قلب چیزی فراتر از فقط یک حس درست بود است ... این حسّی که میفرمایید بیشتر به همان قانع شدن برمیگردد که میتواند دقیقاً نتیجهی استدلالهای فلسفی باشد ... در مورد اتمام حجت خدا در اعماق وجود انسان داریم «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ﴿١٤﴾وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ ﴿١٥﴾» ... ظاهراً این همه جدالهای منطقی بین مکاتب مختلف از نظر قران بهانهتراشی و عذر تراشی است، و البته که هر عذر و بهانهای یک پایه در منطق دارد، ولو اینکه از منطق سوء استفاده کند ... معمولاً سعی میکنند طوری از منطق استفاده کنند که طرف مقابل نتواند به آن ایراد بگیرد یا ایرادش را کشف کند ... و خیلی وقتها هم با این استدلالها خودشان قانع میشوند و دیگران را هم قانع میکنند و اعوان و انصار پیدا میکنند،مثل این همه مکتب انحرافی که عمدتاً مکاتب فکری هستند و «كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» و عقل خودشان را عقل سلیم معرفی میکنند و مخالفان خود را دارای مرض و غرض معرفی میکنند ... اما خداوند میفرماید «فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّىٰ عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ﴿٢٩﴾ذَٰلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ ۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَىٰ ﴿٣٠﴾»
مسئله دیگه اینه که استدلالهای عقلی می تونند امکان سوء برداشت از عقاید رو کنار بزنند. خیلی از عقاید دینی تفسیر پذیر اند و عقل می تونه به ما کمک کنه تا حداقل تفاسیر ضد عقل را کنار بگذاریم.
معمولاً هیچ مکتب انحرافی تعبیر ضد عقل به معنای مخالفت با اولیالأولیات ارائه نمیدهد و اگر بدهد هم بعد معمولاً طوری تفسیرش میکند که اگر فهمیده نمیشود لااقل به ذهن نزدیک شود و مثل اجتماع نقیضین نباشد که ظاهراً هیچ شانسی برای نزدیک شدن به ذهن ندارد ...
در سایر موارد، شما اگر جوابی در مقابل ایشان نیابید میتوانید بگویید که نیافتن جواب دلیل بر وجود نداشتن جواب نیست، و آنها هم میتوانند در مقابل شما اگر جوابی نیابند همین را بگویند ... و هر دو هم منطقاً حرف درستی زدهاید ... و همین مقدار کفایت میکند که نتیجه بگیریم در بحث فلسفی اگر دو طرف منصف باشند هیچ دلیلی ندارد که یکی حتماً تسلیم دیگری بشود، حداکثر میتواند حرفهای طرف مقابلش را بشنود ولی بعد هر طور که میل داشت باور داشته باشد ... و این یعنی مباحث فلسفی همانقدر خالی از حجیت هستند که مثلاً هنر خالی از حجیت است ...
منطق باید باشه اما شاید منطق صفر و یکی ارسطویی زیاد از حد خشک به نظر بیاد. اینجا میشه به جای منطق ارسطویی از منطقهای احتمالی استفاده کرد (مثل چارچوب منطق بیز) اما منطقهای احتمالی یه ایراد دارند که وابسته میشن به "احتمال اولیه" که تخصیصش داستانهایی داره و تا حدی سلیقه ای میشه ولی به هر حال چارچوب و قاعده به تفکر میده.
منطقی که من شخصاً طرفدارش هستم اسم بنیانگذارش را هر چه فکر کردم بخاطر نیاوردم، ولی او اساساً اعتقاد دارد که منطق از ابتدا هم که توسط ارسطو بنیان نهاده شد نه به عنوان کاشف از حقیقت که بلکه برای اقناعگری بخصوص آن هم در حوزهی سیاست بنیان گذاشته شد ... و من هم هر چه فکر میکنم همین امروز هم برای منطق قابلیتی جز حداکثر قانع کردن رقیب درش نمییابم ... ... ... حالا منطق باید باشد؟ بله در زندگی اجتماعی که مردم با هم حرف میزنند باید خوب بتوانند با هم ارتباط برقرار کنند و منطق به این امر کمک میکند، دیگر چه انتظاری از منطق دارید؟
اگر حاصل تأثیر علتالعلل در ذهن ناظر یک پدیدهی فیزیکی باشند، با از بین رفتن ذهن آن ناظر فیزیکی چطور؟
یک سیستم فیزیکی داره کار خودش رو انجام میده و یک انسان از مشاهده رفتار سیستم یک سری فرمول استخراج کرده و در یک کتاب نوشته.
اما اگر اون کتاب و اون انسان نباشند، باز هم سیستم فیزیکی به کار خودش ادامه میده.
منطقی که من شخصاً طرفدارش هستم اسم بنیانگذارش را هر چه فکر کردم بخاطر نیاوردم، ولی او اساساً اعتقاد دارد که منطق از ابتدا هم که توسط ارسطو بنیان نهاده شد نه به عنوان کاشف از حقیقت که بلکه برای اقناعگری بخصوص آن هم در حوزهی سیاست بنیان گذاشته شد ... و من هم هر چه فکر میکنم همین امروز هم برای منطق قابلیتی جز حداکثر قانع کردن رقیب درش نمییابم ... ... ... حالا منطق باید باشد؟ بله در زندگی اجتماعی که مردم با هم حرف میزنند باید خوب بتوانند با هم ارتباط برقرار کنند و منطق به این امر کمک میکند، دیگر چه انتظاری از منطق دارید؟
علم منطق، چیزیه شبیه به علم ریاضی. همون طور که ما در محاسباتمون باید قواعد ریاضی رو رعایت کنیم، در استنتاج هم بایستی منطق را رعایت کنیم.
در علم منطق، یک سری شیوه های درست نتیجه گیری تعریف میشه و ما بقی تحت عنوان مغلطه دسته بندی میشن. این برای ما مشخص میکنه که با داشتن یک سری معلومات، چه نتیجه هایی رو مجازیم بگیریم.
منطق به همین معنا منظورتونه؟
علیک السلام. در یک حجمی بنویسید که امید داشته باشید کسی حوصلۀ خواندنش را داشته باشد. اینقدر طولانی نویسی برای چیست؟
سلام برادر،
تازه من انتظار دارم بجز خواندن رویش فکر هم بکنند 8-> ...
شاید بیکار هستم و فکر میکنم همه بیکارند، شاید ... و شاید هم فکر میکنم اینطوری میتوانم تمام مطلبم را منتقل بکنم و با وجودی که خودم هم وقت کافی ندارم باز اینقدر مینویسم، چه کسی بخواند و چه نخواند
کلاً هر کسی به من می رسه، فکر می کنه یه زمانی مثل من فکر می کرده و بعد به یک سری نتیجۀ دیگه رسیده! شما که من رو صد در صد نمی شناسید؛ پس اینقدر مطمئن نباشید. شاید سنتان هم از من کمتر باشد.
سنّم کمتر یا بیشتر از شما باشد هم در اینجا نقش دارد؟ ... این حرفتان همانقدر برایم عجیب بود که با برخی کاربران سر تولیٰ و تبریٰ مطالبی را فرمودید ... بگذریم ... برادر اشتباه کردم و گفتم دغدغههایم مثل شما بود، مگرنه پشهای اینچنین چگونه به بلندای تفکر عقابی آنچنان برسد که با او قابل قیاس باشد؟
اولاً بحثهای بنده بر اساس عقل و خردگرایی است
یک بحث اساسی من این است که عقل چیست ... عقلی که انسان را جز به خدا نمیرساند همین عقلی است که بر اساس آن فلسفه و ریاضیات را علوم معقول میگویند و آن وقت این همه فلاسفه و ریاضیدان کافر و ملحد داریم؟ ... آیا آنها هم مثل شما قبول دارند که عاقل شماید و آنها بخاطر بیعقلی یا کمعقلیاشان و یا غرض و مرض در دلهایشان هست که با شما توافق ندارند؟ ... من و سایر مخاطبانی که سواد فلسفی کامل نداریم و همه هم که وقت ندارند مثل شما ۱۲ سال عمرشان را بگذارند سر فلسفه که تازه شاید اگر بگذارند هم باز به جای شما نرسند و همه از نظر سطح هوشی و غیره یکسان نیستند، ما باید بر اساس عقل خودمان قضاوت کنیم که کدام شما راست میگویید یا رأیگیری کنیم که ببینیم چند نفر به شما رأی میدهند و چند نفر به مخالفان شما؟
شخصاً بضاعتی مزجاة در مطالعهی آیات و روایات دارم و بر همین اساس جسارت کردم و نظری برای خودم درست کردم که بر اساس آن عقل را چیز دیگری فهمیدم ... البته امام صادق علیهالسلام گفتند و من فقط سعی کردم آن را بفهمم، ببخشید که متفاوت فهمیدم، ولی میدانید که این امور تقلیدی نیستند ...
و اصلاً بحث فلسفی خاصی را نگشوده ام
کلاً فلسفه را گفتم ... شما یک بخش شاید کوچک و شاید هم خیلی قابل توجهی از فلسفه هستید و همین که روش متداول فلاسفه را توصیه میکنید جسارت کردم و شما را هم از بحث اصلی استثناء نکردم
تبیین من هم از علیت، تبیینی کلامی و مورد پذیرش تمامی علماست.
در مسألهی عقل و فطرت فلاسفه و متکلمین همآواز هستند، نمیدانم بگویم خوشبختانه که شما خوشحال بشوید یا بگویم بدبختانه ...
ثانیاً جایی که یقین بخشیدن فلسفه پایان پیدا می کند، خیلی از جایی که شما فکر می کنید جلوتر است و شمایی که منکر سودبخشیِ فلسفه هستید، خودتان کمیت لنگانتری دارید.
هیچ بعید نیست که همینطور باشد ... من اصلاً کمیت ندارم که پایش لنگ باشد، یک خر لنگی دارم و فقط امیدوارم لنگان خرک خویش به منزل برسانم ... در این کار هم نیازمند دعای خیر شما هستم ...
ثالثاً بهترین نوع یقین وقتی بر دل می نشیند، که عقل مجاب شده باشد، نه اینکه اوّل دل بپذیرد و بعد عقل را هم وادار به پذیرش کند. شما از راه فطرت با سؤالات عقلی جدی روبرو هستید، برهان فطرت صحیح است اگر جواب این سؤالات را بدهید، ولی می توانید؟
بحث من خیلی عقبتر از این حرفهاست، روی چیستی و کارکرد عقل و قلب و جایگاه تفکر منطقی در این وسط که اصلاً جایگاهی در فرایند اتمام حجت دارد یا صرفاً باعث یقین روانشناسی و آرام گرفتن قلب میشود، صرفنظر از اینکه حجت تمام شده باشد یا نشده باشد ...
خب شما، با این تحلیلتان، یک زمانی مثل من بوده اید؟ یقین عَقلی و عُقلایی می دانید که چیست؟ فیلسوف وقتی احتمال عقلی را غیرعقلایی می نامد و اعتنا نمی کند، ادعای یقین عقلی هم ندارد؛ بلکه ادعای یقین عقلایی دارد. از این گذشته، اگر به راستی عُقلا، به احتمالی توجه نکنند، خیلی منطقی است که کنار گذاشته شود، چنانکه این امر فیلسوف و متکلم و تفکیکی و حکیم و عارف نمی شناسد؛ هر کسی می پذیرد که احتمال غیرعُقلایی قابل اعتنا نیست، هر چند ادعای یقین عقلی هم نمی کند، و یقینش را عُقلایی می داند.
تحلیل من بهدردنخور، شما فقط ناراحت نشوید ... گاهی میخواهم بگویم عقلا بیخود میکنند که به احتمالی اعتنا نمیکنند که انتظار میرود اعتنا بکنند، اگر برای خودشان بحث میکنند خواستند اعتنا بکنند و نخواستند نکنند، وقتی ادعا دارند که حرف ما برای همه حجت است حق ندارند هر جا مطلب برای خودشان قابل اعتنا نبود بگویند برای ما قابل اعتنا نیست و عقلای دیگر هم قبول دارند و دیگر به مزار شریف ابوی کسی که فکر میکند این احتمال قابل اعتنا باشد ... یک بار از یکی از فلاسفه پرسیدم که شما وقتی میگویید هیچ عاقلی به این احتمال اعتنا نمیکند از چند عاقل در این مورد سؤال کردید؟ دیدم از هیچ عاقل دیگری سؤال نکردهاند و تخمین خودشان این است که اینطور باشد ... کل سیرهی عقلا مگر غیر این است؟ ... هر کسی که با یک چیزی قانع شده باشد چنین موضعگیری از او بعید نیست، خودش قانع شده است و فکر میکند همه باید قانع شوند ... اینها مشخصات یقین روانشناسی است، نتیجهی قانع شدن است، به حقیقت رسیدن باید معیاری فراتر از صرف قانع شدن داشته باشد ...
حالا حکیم و فیلسوف و تفکیکی و عارف و غیره همه همینطور فکر میکنند، به من چه مربوط؟ ... شاید همهاشان اشتباه میکنند؟ ... اوه ببخشید، خیلی حرف بزرگی زدم، شاید الآن از هر کدام از گروههایی که اینجا برشمردیم آدمهای خیلی بزرگی به عنوان مصداق در ذهنتان بیایند که هر کدام قلهای از قلههای شرافت و اخلاص و ایمان و تقوا بوده یا هستند، و من هم همان پشهای هستم که بودم ... واقعاً هم جلوی آنها عددی نیستم، پشت سر همهاشان هم نماز میخوانم، اما فقط یک لحظه فکر کردم اینجا بحث ما علمی است که یکهو چشمانم را بستم و به جای اتکا کردن به باورهای علمی دیگران خواستم به چیزی که خودم میفهمم اتکا کنم ... اصلاً من وارد بحث علمی نشوم بهتر است، هر چی بقیه گفتند را حفظ میکنم، هر جایش را نفهمیدم به جای نقد کردن سعی میکنم برای خودم موجه نشان بدهم، و اینطوری من هم یک عالم تمامعیار خواهم شد ... از فردا همه در صف میایستند تا از علم سرشار من استفاده کنند ... بله درست حدس زدید الآن من یک دائرةالمعارف هستم ...
شما خودت این احتمال را رد کن تا ببینیم: «احتمال دارد شما یک موجود فضایی باشی، که توسط یک موجود فضایی دیگر، حال با هر ترفندی که باشد، دچار بیهوشی و توهم شده اید، و از طرف دیگر گذشتۀ خود را پیش از اینکه وارد این توهم بشوید به یاد نیاورید، و این زندگی انسانی که داشته اید و خانواده و دوست و رفیق و آموخته ها و غیره، و حتی من که الان دارم با شما بحث می کنم، همه و همه در اثر توهماتی باشیم که آن موجود فضایی دیگر به شما تلقین کرده است، وگرنه نه کرۀ زمینی باشد و نه موجودات زندۀ روی آن!» خب این احتمال کاملاً عقلی است، ما می گوییم عُقلا به چنین احتمالی اعتنا نمی کنند، شما که مشی ما را قبول ندارید، چه می گویید؟
اگر در آیات و روایات ضدی برایش نیابم برای چه رد کنم؟ شاید هم درست باشد ... ولی فعلاً ظاهراً با آیات و روایات سازگار نیست ... برای چی انتظار دارید با هر چیز عجیبی مخالفت کنم و بگویم هر عاقلی میفهمد که اشتباه است؟ ... از اشتباهات عقلای عالم (مدعیان عاقل بودن، یا کسانی که به عقلانیت و فهیم بودن شهره بودهاند) تا کنون عالم بشریت و حتیٰ طبیعت در ورای بشریت کم لطمه نخورده است ...
با این وجود مزیتی هم در باور پیدا کردن به چنان نظریه یا در واقع فرضیهای سراغ ندارم، در نتیجه حتیٰ اگر با آیات و روایات هم سازگار باشد باز شاید دلیلی نداشته باشم که خودم هم به آن معتقد شوم ...
هر وقت ما چنین چیزی گفتیم، شما هم اعتراض کنید. فعلاً که ما هر گزاره را ثابت می کنیم، و یا برای غیر قابل توضیح بودنش، دلیل قانع کننده داریم.
اولاً که همانطور که خودتان هم فرمودید حداکثرش این است که یک دلیل قانعکننده بیاورید، این فرق دارد با اثباتی که قطعی باشد، یک اثبات تا ابد پایدار ...
ثانیاً فلاسفه از اولیالاولیات شروع میکنند که همه از جمله من، بله حتیٰ من بیسواد و از نظر خیلیها منطقگریز یا منطقستیز، قبولشان دارم ... اما ناگهان شروع میکنند به مطالبی از عالم خارج را به این اولیالاولیات مرتبط کرده و بعد دیگر روی آن عناصر عالم خارج بحثهای منطقی خودشان را ادامه بدهند ... اما این به نوعی سفسطه است ... در ریاضیات شما هر چه که خواستید بگویید، هر فرضی که خواستید بکنید، کافی است در ساختمانی که بنا کردید به تناقضی نرسید، حالا اولش فرض کنید اصل انتخاب برقرار است، یا فرض کنید که نقیض اصل انتخاب برقرار باشد، فرقی نمیکند، به هر حال یک تعداد گزاره هست که با هر کدام از این فرضیات قابل اثبات است، و این گزارهها چون متعلق به دو عالم متفاوت هستند مشکلی هم ندارد که هر دو همزمان درست فرض شوند ... اما در فیزیک و فلسفه موضوع فرق دارد، قرار است عالم خارج بررسی شود، فرضیات ابتدایی و میانی نمیتوانند دلخواه باشند، این فرضیات به هر میزانی که از حقیقت متحقق فاصله داشته باشند نتایج کاملاً منطقی به دست آمده از آن فرضیات هم به همان میزان از حقیقت متحقق فاصله خواهند داشت ... کلی از جاهایی که در فلسفه گفته میشود «فلان تقسیم بندی حصر عقلی دارد» قابل نقد است ... در واقع این حصر عقلی بسیار محتمل است که زائیدهی ذهن فیسلوف بوده و حدّ تخیل او در گسترده دیدن حوزهی تعریف مسأله را نشان بدهد ... هر چه که دایرهی مسأله را بزرگتر کنید و حتیٰ به صورت ذهنی و تخیلی صورت مسأله را توسیع کنید انتخابهای دیگری هم ممکن است به بحث وارد شوند ...
این دیگر ربطی به فلسفه ندارد. شما باید دانش منطقی داشته باشید. اگر استدلال حریف به راستی بر اصول منطق استوار است و هیچ سفسطه و مغالطه ای در کار نیست، بله شما راهی جز پذیرفتن حرف او ندارید، حتی اگر منجر به کفرتان شود. در اسلام، عقل بر دین اولویت دارد. مسئله ای که هست، این می باشد که ملحدین، هرگز استدلال عقلی مطلوبی علیه وجود خدا، اقامه نکرده اند.
مشکل از معرفتشناسی است و نه از منطق ... گرچه ...
اگر هم منطق ارسطوئی را قبول ندارید، که خب پس اصلاً به فلسفه کاری نداشته باشید، مشکل شما با منطق است، نه فلسفه.
منطقهای دیگر منطق نیستند؟ فلسفه چرا ملزم است بر اساس منطق ارسطویی باشد؟
خب شما با فضای شبهات آشنا نیستید که بدانید، نقد کردن چقدر از دفاع کردن، دشوارتر است. برعکس ادعای شما، مجموعۀ سؤالات و شبهات در حوزۀ اصول دین آنقدرها هم زیاد و گسترده نیست، فقط آدم باید تنبل نباشد! شبهات، ابتدا به نظر بسیار گسترده و فراوان می رسند، ولی به مرور که جلو می رویم، می بینیم با شبهات زیادی روبرو نیستیم! مصداقش شبهاتی بود که فردی به نام سها نشر داده بود و در آن قرآن را به زعم خودش، به نقد کشیده بود.
بعد از چندین سال بحث کردن با وهابی و مسیحی و یهودی و تردیدگرا و ملحد و مسلمان سابق و امثال ایشان، شاید واقعا با فضای شبهات آشنا نیستم و تیری در غیب انداختهام ...
شبهه به تعداد موضوعات مطرح شده نیست که در ابتدای هر بحث یک یا چند شبهه مطرح باشد که بعد هم هر کدام یک جواب شستهورفته بگیرد و خلاص ... وارد بحث که بشوید انواع و اقسام شبهات مطرح میشوند ... خود قرآن پر است از مواردی که در موردش شبهه مطرح شود ... و شکر خدا وقتی که جواب کافی هم برایش داده نشود (مثل بحث اعجاز بودن قرآن که ظاهراً به کل دارند اشتباه جواب مردم را میدهند تا من فهمیدهام) این شبهه تازه خودش شبهات دیگری را میزاید ...
تاریخ انبیاء؟ شما واقعاً به تاریخ انبیاء دسترسی دارید؟ بسیار عالی است! لطفاً به بخش تاریخ بروید و اطلاعات تاریخی خود از تاریخ انبیاء را به نظر همگان برسانید. نکند منظورتان از تاریخ انبیاء، داستانهای قرآن و کتابهای قصص القرآن و قصص الانبیاء است؟ حتی در مورد پیامبر بزرگوار اسلام، چیزی که یقینی باشد و بتوانیم با قسم حضرت عباس، به ایشان نسبت بدهیم، چندان زیاد نیست؛ محتویات قرآن است و معدودی روایتهای متواتر و تعدادی احادیث آحاد؛ که خود این آحادها هم ممکن است اعتبارشان زیر سؤال برود. از این یقینیات، که با یقین عُقلایی و نه عقلی به ما رسیده اند، بخش کوچکی شامل احتجاجات حضرت است، و بخش اعظمشان شامل هدایت بشر و آشنا کردن او با فروع دین و تبشیر و تنذیر و... می باشد.
بعلاوه در احتجاجات قرآن و پیامبر و ائمه نیز، استدلالهای منطبق با منطق بسیار زیاد است. فراموش نکنید که منطق و فلسفه روالهای عقی هستند، روالهای عقلی که خدا آفریده است، و خودش نیز قرآن را برای همین عقل نازل فرموده است، پس چه جای عجب دارد که فلسفه و منطق با محتویات قرآن همخوان و همسو باشد؟
[SPOILER][SPOILER]بگذارید در گوشی یک پیشنهاد به شما بدهم و شما هم پیش خودتان نگه دارید و حتی اگر موافق نبودید هم به کسی لو ندهید ... پیشنهادم این است که بیایید یواشکی یک حدیث جعل کنیم و بگوییم که حدیث ثقلین یک تتمهای هم داشت که در کتب معروف شیعه و اهل جماعت نیامده و ما کتابی را یافتهایم که درش آمده است، و آن تتمه این است که «پس چون چنگ زدن به ثقلین برای شما مقدور نبود و تحت فشار قرار گرفتید، به عقل خود چنگ زنید که یک تنه به اندازهی هر دو ثقل اکبر و اصغر اعتبار دارد» ... آن وقت نانمان هم در رونق خواهد بود، نظرتان چیست؟ ... موافقید؟[/SPOILER][/SPOILER]
برخی مستضعف فکری هستند. شما چقدر قدرت فکری برای کسی قائل هستید که منطق را نه که قبول نداشته باشد، بلکه به راستی بر ضدّ آن عمل کند؟ خب مشخصاً چنین فردی جاهل قاصر است یا جاهل مقصر، جاهل قاصر هم که عذرش روشن است: استضعاف فکری، و خدا از او در حدّ فهمش انتظار دارد، و جاهل مقصر هم مثل سایر کفّار، باید مجازات عملش را پس بدهد.
و اما مستضعف فکری ... بچههای نابالغ و مجانین را در روایات دیدهام که بگویند مستضعف فکری ... کس دیگری را هم میشناسید که از آیات و روایات در این جرگه بگنجند؟ ... من خلافش را در روایات دیدهام، شما موافقش را دیدهاید؟ ... کسی که عاقل و بالغ باشد و فطرت داشته باشد آیا ممکن است قبل از اینکه حجت بر او تمام شود بمیرد؟ ... آیه و روایات برای رد کردن این حرف کم ندارم، اگر اغراق نکرده باشم ...
نخیر قانع کردن مردم از راه دلیل تراشی، کار سوفیستها بوده است، و از راه سفسطه انجام می گیرد. ارسطو و منطق ارسطویی دقیقاً بر علیه این اتهامی که به آنها می زنید، قیام کردند و به بشر فهماندند که هر دلیل تراشی بی سر و تَهی نمی تواند باعث اقناع ما باشد.
روی کاغذ بله، ولی در عمل کدام «عالم کلی» میتواند قضاوت کند که فلان جا من که از همه بیشتر فلسفه بلد هستم دچار سفسطه شدهام یا نه؟ ...
یک بار بیسوادی مثل من در برهانش دچار لغزش میشود و هنوز دهنم را باز نکردم که بیانش کنم همه میفهمند یک جای کار اشتباه است و اینکه کجای کار اشتباه شده است، و یک بار یک عالم اسم و رسم دار در برهانش دچار لغزش میشود و تا سالها نه خودش میفهمد که کجا را حواسش نبوده و اشتباه کرده است و نه بقیه ...
حالا نشان بدهید که الآن در آن سالی زندگی میکنیم که همهی لغزشها مشخص شدهاند و فعلاً برهان مشکوکی نداریم که ناروا بودن یا نبودنش مشخص نشده باشد ...
دقیقاً آنچه ما را در برابر سفسطه های شیطان و فرعون و نمرود و وارثانشان در این عصر ایمن می کند، علم منطق است، زیرا به سرعت سفسطۀ سخنگو را نشان می دهد. کجای سخن «من از او برترم زیرا من را از آتش آفریدی و او را از گِل» و یا اینکه «موسی استاد شماست و شما بر علیه من تبانی کرده اید» غلط است؟
خیلی دوست دارم بدانم که یک منطقگرای قوی مانند شما چطور اشتباه بودن آن حرف فرعون علیهاللعنة را در همان بحث به طور آنی متوجه میشود تا حتیٰ یک لحظه هم پایش در ایمانی که چند لحظهی پیش به دست آورده است نلرزد ... همین یک مطلب را از شما یاد بگیرم بارم را از این تاپیک بستهام ... به شخصه کاملاً استدلال فرعون را قانعکننده میدانم و اگر قانع کردن مردم هدف خدا از آوردن معجزات بوده باشد من شهادت میدهم که نعوذبالله خداوند در این نبرد از فرعون شکست خورده است ... العیاذ بالله ... احتمالی که فرعون مطرح میکند به هیچ وجه غیر عقلایی نیست، هست؟
ائمه در هر عصری مطابق با شرایط عصر عمل می کردند. زمانی که شبهات و بحثهای اعتقادی زیاد شدند، ائمه نیز شاگردانی تربیت کردند که با مردم بحث و آنها را متقاعد کنند. خودشان نیز گاهی با مخالفین بحثهایی داشتند. تمام سیرۀ آنها بیان احکام شرع و قرآن خواندن و نصیحتهای اخلاقی و انجام اعمال عبادی نبود.
احیاناً جاییی را سراغ دارید که اهل بیت علیهمالسلام خودشان شروع به بحث منطقی و فلسفی کنند؟ یعنی طرف بگوید من فلان شبههی غیرفلسفی و غیرکلامی را دارم، فلان سؤال را دارم، بعد اهل بیت علیهمالسلام بگویند که بنشین تا برایت بگویم! وقت که داری؟ طرف با تعجب نگاه کند که مگر جواب سؤالش چقدر طول خواهد کشید؟ و معصوم علیهالسلام بگوید که به هر حال اول باید کلی مقدمهی فلسفی را برایت توضیح بدهم تا خوب روشن بشوی ...
مگر به صرف بحث کردن است؟ ... من که نمیگویم اگر کسی سؤال فلسفی پرسید شما به او جواب غیرفلسفی بدهید، بحث ما سر این است که تا یک نفر که حتیٰ فلیسوف هم بود آمد و پرسید چرا به اسلام اعتقاد دارید نگوییم دلیلش فلسفی است یا بهترین دلیلش فلسفی است ... کارکرد فلسفه چیز دیگری است، همین را قبول کنیم و برخی ادعاهایمان را ویرایش کنیم تقریباً شاید دیگر بحثی با هم نداشته باشیم ...
نفوس بد نزن اخوی. فعلاً که هر چه نگاه می کنیم، بی منطقی می بینیم، نه منطق. اگر حرف ما شعار است، حرف شما چیست؟
وضع من از شما خرابتر است وقتی به وضع موجود نگاه میکنم برادر که نفوس بد میزنم ... من در همان منطقی که شما دنبالش هستید و از نبودنش گلایه دارید هم منطق قوی نمیبینم ... و حرف خودم هم این است که حرف شما شعار و ادعای بدون پشتوانهی کافی است ... و اینکه به جای این راه باید راهی را برویم که انبیاء علیهمالسلام رفتند، که اهل بیت علیهمالسلام رفتند، در نامهای که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای امپراطور روم و ایران نوشتند چه نوشته شده بود؟ اگر کسی میآمد پیش ایشان مینشست و میگفت دین تو چه میگوید پیامبر چه جواب میدادند که او منقلب میشد و ایمان میآورد؟ حضرات معصومین علیهمالسلام در مقام دعوت مردم به اسلام چه میکردند؟ پیامبران همان مقدار اندکی که از تاریخ و رفتار ایشان میدانیم چطور عمل میکردند؟ ... همین یک مقدار تاریخی که داریم را هم کأن لم یکن تلقّی کنیم و برویم کلاً تاریخ خودمان را بنویسیم؟ عصر عقلانیت؟
شما یا ناخودآگاه از روال منطقی استدلال خواهید کرد، یا اینکه دچار سفسطه خواهید شد. البته راه فراعقلی هم هست که خب اگر رفتید، ما را هم خبر کنید.
از منطق که گریزی نیست ... نه لزوماً منطق ارسطویی، منطق ارسطویی یک مدل از منطق است ... ولی منطق هم جایگاه خودش را در معرفتشناسی دارد، و نه بیشتر ... قانع کردن هم بخشی از کار است، ولی اصل کار چیز دیگری است، اتمام حجت کردن، و این دیگر از فلسفه و منطق برنمیاید ... منطق باید در خدمت دین باشد ولی سر جای خودش، برطرف کردن شبهات، پر کردن حفرههای ذهنی ...
باز هم زیاد نوشتم ... و اگرچه دوستانه نوشتم ولی نگرانم که باز از برخی مطالبم آزرده بشوید ... ان شاء الله که آزرده نشوید، درست یا غلط اینها اعتقاداتم بودند که سعی کردم روراست ولی منصفانه بیان کنم
موفق باشید @};-
یک سیستم فیزیکی داره کار خودش رو انجام میده و یک انسان از مشاهده رفتار سیستم یک سری فرمول استخراج کرده و در یک کتاب نوشته.
اما اگر اون کتاب و اون انسان نباشند، باز هم سیستم فیزیکی به کار خودش ادامه میده.
آن تاپیکی که جناب صدیق این بحث را در آن مطرح کردهاند را مطالعه فرمودید؟ این اشکالی که به حرف من اینجا میگیرید را به حرف جناب صدیق در آنجا هم میتوانید بگیرید؟ اگر بله پس احتمالاً من خوب توانستهام نظرات جناب صدیق را تشریح کنم، مگرنه که من خودم طرفدار قطعی نگاه ایشان نیستم و حداکثر به صورت امکانی به درستی ان فکر میکنم ... پس شاید بهتر باشد بیشتر از این را دیگر خودشان که در این تاپیک هم حضور دارند جواب بدهند ...
علم منطق، چیزیه شبیه به علم ریاضی. همون طور که ما در محاسباتمون باید قواعد ریاضی رو رعایت کنیم، در استنتاج هم بایستی منطق را رعایت کنیم.
در علم منطق، یک سری شیوه های درست نتیجه گیری تعریف میشه و ما بقی تحت عنوان مغلطه دسته بندی میشن. این برای ما مشخص میکنه که با داشتن یک سری معلومات، چه نتیجه هایی رو مجازیم بگیریم.
منطق به همین معنا منظورتونه؟
این منطق که گفتم در اصل قرار است عملکرد ذهن انسان را مدل کند، و منطقهای دیگر هم کموبیش در اصل همین کار را میکنند ... اینکه ذهن چطور یاد میگیرد، چطور میفهمد، چطور تحلیل میکند و ... با این حال کاربرد منطق در ریاضیات با کاربرد منطق در فیزیک و فلسفه که با عالم خارج سر و کار دارند یکسان نیست، بخاطر همین هم اگرچه مثلاً در فیزیک از ریاضیات استفاده شود ولی صدق گزارههای فیزیکی به قوت صدق گزارههای ریاضیاتی نیست، برای فلسفه هم مشابه همین را داریم که در جواب به جناب مسلمان ایرانی بیشتر توضیح دادم ...
سلام،
خوب اگر قوانین از امور وجودی باشند، فرض کنید همین الآن تمام ذرات مثلاً از یک نوع خاص عدم بشوند، فرض محال که محال نیست، آیا قوانین حاکم بر آن نوع ذره و برهمکنشهای آن ذره با ذرات دیگر عدم میشوند؟ نه لزوماً ... چون اگر از برهمکنش ذرات دیگر و یا اصلاً از خلأ برای بار دوم این نوع ذره هم متولد شود قوانین حاکم بر آن دوباره مجال برای بروز و ظهور پیدا میکنند ... حالا در تمام زمانی که حتیٰ یک ذره از این ذرات هم وجود نداشتند این قوانین کجا بودند؟ روی کاغذ؟ زیر کاغذ شاید عبارت بهتری باشد!
عبارت بهترش این هست که :قوانین ذاتی هستند
ما یک نگاه دیگر این است که بگوییم قوانین به خودی خود اموری عدمی هستند ... یعنی انتزاع ذهن ما هستند
شرح و توضیح قوانین و فرمولها انتزاع هستند. اگر ما نباشیم یافته ها و بافته هایی ناشی از هوشمندی و تمدن مثل علوم!! و ریاضیات!! و یا سایر امور انتزاعی، حتی زیبایی شناسی،هنر، اخلاق و چیزهایی که مختص خود ما هستند از قبیل احساسات :ایثار،کینه ,عداوت, مهربانی ...ایمان،نیات،معیارهایمان در قضاوت خوبی یا بدی و.... ؛ اینها بدون ما نیستند در ذهن ما تداعی میشوند و برای ما ارزش دارند.
ولی قوانین بین اشیاء ناشی از ذات خود اشیاء و تعامل بین آنها هستند بدون اشیاء هم قانونی وجود ندارد.
سلام
ببینید بعضیها با تمام توان از علم تجربی میخواهند نبود خدا را ثابت کنند کلا پیدایش جهان امری تصادفیست خوب بله تمام علوم را ناشی از تصادف میدانند جالب هست ذره ای مانند اتم خودش کلی انرژی هست تا عظمت جهان مگر میشود این همه اتفاقی باشد حال حتی میلیاردها سال هم گذشته باشد خود علم یعنی پیدا کردن نظم و قانون در طبیعت. عجب انسانی داریم ساخت خودبخودی یک صندلی را محال میداند ولی دنیا با این عظمتش را تصادفی؟!!!!!!!!!!!!!!!
عجب انسانی داریم ساخت خودبخودی یک صندلی را محال میداند ولی دنیا با این عظمتش را تصادفی؟
ما توجیهی برای شکل گیری طبیعی صندلی نداریم، اما برای شکل گیری کهکشانها داریم. ارتباطی به کوچک و بزرگ بودن نداره بلکه دو تا سیستم متفاوتند با شرایط متفاوت.
یه استدلال شخصی می خوام بگم که البته بدون اشکال هم نیست:
دو تا ویژگی در انسانها هست که حداقل با فیزیک کلاسیک نمیشه توجیهشون کرد: یکی اختیار و دیگری خودآگاهی.
قوانین فیزیک جایی برای اختیار قرار باقی نمی گذارند. حتی اگر احتمالی بودن رخدادها رو در نظریات جدیدتر بررسی کنیم، باز هم منجر میشن به رفتار احتمالی نه رفتار دارای اختیار.
خودآگاهی هم به این معنیه که ما از وجود خودمون مطلعیم. خودآگاهی با قوانین فیزیک کلاسیک قابل توجیه نیست و ما نمی تونیم صرفا با تکیه بر این قوانین یک دستگاه خودآگاه بسازیم. این با هوش و حافظه تفاوت داره همون طور که کامپیوترها هوشمندند اما خودآگاه نیستند.
در مورد خودآگاهی بحثها مختلفه. بعضی فیلسوفان بر این باورند که ممکنه خودآگاهی یک ویژگی ذاتی در جهان باشه در حالی که بعضی دیگر امیدوارند فیزیک جدید بتونه راهی برای توجیه خودآگاهی به ما نشون بده. در مورد اختیار هم بحثهای مفصلی وجود داره و بعضی کلا اختیار رو انکار کرده اند. البته بعضی خودآگاهی رو هم انکار می کنند که به نظرم ادله اونها ایراداتی داره.
اینجا هم باز همون پیچیدگی ها رو داریم اما خداباوری برای من یه جور انتخابه. در خداباوری کلی بحثهای جالب داریم مثل خداشناسی و عرفان و ... که در خداناباوری نیست. یه چیزی شبیه به شرطبندی پاسکال.
1- خودآگاهی از خصائص استثنائی بشر، بسیار پیچیده ،عجیب و جای شگفتی بسیار دارد
خودآگاهی برآیند یک پدیده فیزیولوژیک ناشی از تعامل ساختار پیچیده مغز و حواس متعلق به بدن ما هست
دلیل آنهم مختل شدن و یا حتی از بین رفتن خودآگاهی با مصرف داروهای روانگردان ،بیماریهای مغز و اعصاب، به هم خوردن تعادل هورمونی و شیمیایی بدن هست
نیچه : روانَت از تَنَت(جِسمَت) نیز زودتر خواهد مرد
[FONT=arial]
خودآگاهی های و هوشمندی های متفاوت و متنوعی بسته به پیچیدگی سیستم عصبی در حیوانات مختلف میتوان سراغ گرفت گرچه هیچیک از آنها در بالاترین حد آن مشابه و حتی در حدّ پایین ترین درجات مشابه انسانی نیستند. در نهایت ارفاق بعضی از جانداران هوشمندی شان را برابر یک کودک میتوان در نظر گرفت.
2- اختیار مطلق ،آزادی در انتخاب،قدرت مطلق وجود ندارد.
نمیتوان اختیار مطلق را برای هر چیزی که در دایره وجود بتواند قرار بگیرد تصور کرد. [FONT=arial]
به خاطر همان احتمالات و عدم قطعیت؛ در هم تنیدگی سخت افزار مغز و انباشته شدن نرم افزاری آن ناشی از تربیت و دانش به همراه محدودیتهای منابع در محیط و توانایی های بدن؛ قوانین فیزیک،. فرصتهایی برای انتخاب در رفتار انسان بوجود می آورد
پذیرفته ایم :رفتار در نظام عِلّی حاکم بر جهان، خالی از اختیار آزاد هست. پس به جِدّ باید در تصحیح و ویرایش دانش و تربیت بکوشیم و دسترسی به منابع پایدارتر و بازیافت ضایعات را بهبود ببخشیم .تا انسانها بیشترین فرصت را برای انتخاب رفتار بهتر داشته باشند.
منطقی که من شخصاً طرفدارش هستم اسم بنیانگذارش را هر چه فکر کردم بخاطر نیاوردم
منطق آقای Perlovski که البته کار کردن با آن ممکن است یک مقدار متفاوت با کار کردن با منطقهای دیگر باشد ...
با این حال کاربرد منطق در ریاضیات با کاربرد منطق در فیزیک و فلسفه که با عالم خارج سر و کار دارند یکسان نیست، بخاطر همین هم اگرچه مثلاً در فیزیک از ریاضیات استفاده شود ولی صدق گزارههای فیزیکی به قوت صدق گزارههای ریاضیاتی نیست، برای فلسفه هم مشابه همین را داریم که در جواب به جناب مسلمان ایرانی بیشتر توضیح دادم ...
خواستم تأکید کنم که کارکرد منطق در فلسفه شبیه به کارکرد منطق در فیزیک است، و فلسفه بیشتر شبیه به فیزیک است تا ریاضیات ... هر دو تلاشهایی هستند برای کاربرد منطق در شناخت عالم خارج ... به همین خاطر انتظار قطعیت ریاضی از فلسفه داشتن بجز در بررسی مسائل بدیهی عبث است ...
ما توجیهی برای شکل گیری طبیعی صندلی نداریم، اما برای شکل گیری کهکشانها داریم. ارتباطی به کوچک و بزرگ بودن نداره بلکه دو تا سیستم متفاوتند با شرایط متفاوت.
سلام جناب فروردین
فقط بحث کهکشانها نیست، بحث تمام عالم با تمام نظمهای موجود در آن است، و انسانی که بتواند صندلی بسازد هم جزء همین مجموعه است ...
در ضمن اینکه برهانی که ایشان استفاده کردهاند از معدود برهانهایی است که در روایات به استفادهی از انها توصیه شده است، حالا تنبیهی صرف باشد یا وجه منطقی قویای هم در کنار آن داشته باشد بحثش جداست ...
ما توجیهی برای شکل گیری طبیعی صندلی نداریم، اما برای شکل گیری کهکشانها داریم. ارتباطی به کوچک و بزرگ بودن نداره بلکه دو تا سیستم متفاوتند با شرایط متفاوت.
سلام
شما چیزی را طبیعی میخوانید این حرفتان قابل توجیه نیست یک زمانی افتادن سیب طبیعی بود ولی نیوتون علتش را جویا شد آن جاذبه زمین. ما کمتر نفس کشیدن را میفهمیم چون یک امر عادی برایمان هست پس بگوییم هوا وجود ندارد یا طبیعیست شما چه چیزی را طبیعی میدانید شما حتی یک ماکت از سیارات را نمی گویید خودبخود به وجود آمده چطور کلمه طبیعی توجیه برای نبود علت آن نمیشود.
سلام برادر،
تازه من انتظار دارم بجز خواندن رویش فکر هم بکنند 8-> ...
شاید بیکار هستم و فکر میکنم همه بیکارند، شاید ... و شاید هم فکر میکنم اینطوری میتوانم تمام مطلبم را منتقل بکنم و با وجودی که خودم هم وقت کافی ندارم باز اینقدر مینویسم، چه کسی بخواند و چه نخواند
سلام. مطلبتان دوباره طولانی بود و من حوصلۀ خواندن اینگونه مطالب را ندارم، ولی همینطور که سرسری یک نگاهی به مطلبتان انداختم متوجه شدم که خیلی از بحث دور شده اید و بحث در حال تبدیل شدن به بحث من بهترم و تو بهتری، می باشد. بندۀ سراپاتقصیر، هیچ ادعایی ندارم، و چون به عظمت خدای خویش می اندیشم، خود را پشیزی نمی بینم (ان شاء الله که شما نیز همینطور هستید). لذا بهتر است این بحث را تمام کنید.
پی نوشت: برای اینکه بحثمان با شیرینی تمام شود، خاطره ای تعریف می کنم که در یک فرومی، کاربری بود که مثل شما طولانی و مفصل می نوشت، و این کاربر یک بار از کاربر دیگری نقلی گرفت و چند پاراگراف در پاسخ دو سطر پست او نوشت. آن کاربر دیگر هم، در جواب او نوشت: «حوصله نکردم بخونم چی نوشتی، ولی احتیاطاً اگر فحش دادی، خودتی»:-b
هوش مصنوعی نه اختیار داره نه خودآگاهی، اما می تونه وانمود به داشتن اختیار کنه. گاهی رفتار رندوم و تصادفی می تونه باعث تصور وجود اختیار بشه در حالی که حتی اعداد به ظاهر تصادفی (شبه تصادفی) که در کامپیوتر تولید میشن هم واقعا تصادفی نیستند، بلکه کامپیوتر داره یک دنباله عدد رو تولید می کنه که اگر فرمولش رو ندونی نمی تونی مقدار بعدی دنباله رو پیش بینی کنی و این باعث میشه خروجیش تصادفی به نظر بیاد.
باید خودآگاهی و انتخاب رو طوری تعریف کنید که بتونید بگید هوش مصنوعی اختیار و آگاهی نداره. رفتار رندوم و تصادفی از انسان هم ممکنه سر بزنه و اتفاقاً متکلمین با فلاسفه بحثشان بر سر این مسئله زیاد است که آیا ترجیح یک راه بر راه دیگر غیر ممکن هست یا خیر؛ آیا ما می توانیم به طور اتفاقی از بین ده بشقاب غذای همسان، یکی را انتخاب کنیم یا انتخابمان حتماً دلیلی در پس خود دارد.
سیستمی که کاملاً از قوانین فیزیک کلاسیک پیروی کنه، با داشتن وضعیت فعلیش می تونید وضعیت آینده اش رو پیش بینی کنید و اختیار براش معنایی نداره.
پیشبینی پذیری دلالت بر جبر نداره.
قانون علیت برای موجودات معلول بیان میشه: "هر معلولی علتی دارد" یا "هر معلولی نیازمند علت است" و ...
موجودی که علت نداشته باشه، دیگه از تعریف معلول بودن خارج میشه و بنابراین مثال نقض برای اصل علیت به حساب نمیاد.
اصل علیت حداقل به شکل معمولی که بیان میشه، یک عبارت همانگوست. در عبارت "هر معلولی علتی دارد" تعریف معلول "چیزی است که علت دارد". یعنی "هر چیزی که علت دارد، علت دارد".
مگر اینکه یا اصل علیت را به شیوه دیگری بیان کنیم، یا برهان علیت رو به شکل برهان خلف بنویسیم که نیاز به تعریف اصل علیت در مقدمه نداشته باشه.
وجود خدا بدیهی و براهین اثبات خدا تنبیهی هستند. خداناباورها اگر برهان رو درست بررسی کنند، که به بیخدایی نمی رسند، ولی سعی می کنند با تعریفهای غلط و قاعده سازی، مسئله را به چالش بکشند. اینجا و در این مورد، اینها می خواهند بگویند «چیزی در جهان هست که از دید شما مخلوق می باشد، ولی شما برایش هیچ خالقی نخواهید یافت.» که البته ادعایشان غلط و بر اساس توسل به جهل است.
سلام
شما چیزی را طبیعی میخوانید این حرفتان قابل توجیه نیست یک زمانی افتادن سیب طبیعی بود ولی نیوتون علتش را جویا شد آن جاذبه زمین. ما کمتر نفس کشیدن را میفهمیم چون یک امر عادی برایمان هست پس بگوییم هوا وجود ندارد یا طبیعیست شما چه چیزی را طبیعی میدانید شما حتی یک ماکت از سیارات را نمی گویید خودبخود به وجود آمده چطور کلمه طبیعی توجیه برای نبود علت آن نمیشود.
سلام
منظور من اینه که اگر چند تا تخته رو روی زمین بگذارید، قوانین ساده طبیعت مثل نیروی جاذبه و ... باعث شکل گیری صندلی نمیشن.
یک سیستم اگر به حال خودش رها بشه، تمایل داره که تا حد امکان به پایین ترین سطح انرژی و بیشترین بی نظمی برسه. برای جسمی که تحت جاذبه خودش قرار داره، کروی شدن راه رسیدن به پایینترین سطح انرژیه و به همین دلیله که ستاره ها و سیارات بزرگ کروی اند. اما برای تخته هایی که تحت جاذبه زمین قرار دارند پایین ترین سطح انرژی اینه که تا حد امکان نزدیک بشن به زمین و در نتیجه تمایل دارند که به شکل تخته هایی پراکنده بر سطح زمین باشند نه به شکل یک صندلی.
ماکت منظومه شمسی هم ویژگی شبیه به همون صندلی داره و اگر توپهایی که به عنوان ماکت سیارات در نظر گرفته ایم را رها کنیم، بر کف اتاق پخش می شوند. اما یک توده گاز حاصل از انفجار یک ستاره می تونه صرفا با توجه به قانون جاذبه یک منظومه با یک ستاره و تعدادی سیاره رو شکل بده.
یک توده گاز به خاطر گرانش خودش شروع به فشرده شدن می کنه و منقبض شدنش باعث تبدیل انرژی پتانسیل گرانشی به جنبشی میشه. این انرژی جنبشی باعث چرخش توده گار میشه و سیارات در حالت چرخش شکل میگیرند.
اگر با داشتن حالت فعلی سیستمی بتونیم وضعیتش رو در چند سال آینده رو تخمین بزنیم، پس از الآن مشخصه که این سیستم در آینده چه کارهایی رو انجام میده و امکان انتخاب راه دیگری رو نداره.
به هر حال این شیوه اثبات هم درگیر بحثهایی مثل جبر و اختیار میشه و به این سادگی نیست.
1- خودآگاهی از خصائص استثنائی بشر، بسیار پیچیده ،عجیب و جای شگفتی بسیار دارد
خودآگاهی برآیند یک پدیده فیزیولوژیک ناشی از تعامل ساختار پیچیده مغز و حواس متعلق به بدن ما هست
دلیل آنهم مختل شدن و یا حتی از بین رفتن خودآگاهی با مصرف داروهای روانگردان ،بیماریهای مغز و اعصاب، به هم خوردن تعادل هورمونی و شیمیایی بدن هست
[FONT=arial]
خودآگاهی های و هوشمندی های متفاوت و متنوعی بسته به پیچیدگی سیستم عصبی در حیوانات مختلف میتوان سراغ گرفت گرچه هیچیک از آنها در بالاترین حد آن مشابه و حتی در حدّ پایین ترین درجات مشابه انسانی نیستند. در نهایت ارفاق بعضی از جانداران هوشمندی شان را برابر یک کودک میتوان در نظر گرفت.
2- اختیار مطلق ،آزادی در انتخاب،قدرت مطلق وجود ندارد.
[FONT=arial]نمیتوان اختیار مطلق را برای هر چیزی که در دایره وجود بتواند قرار بگیرد تصور کرد. [FONT=arial]
به خاطر همان احتمالات و عدم قطعیت؛ در هم تنیدگی سخت افزار مغز و انباشته شدن نرم افزاری آن ناشی از تربیت و دانش به همراه محدودیتهای منابع در محیط و توانایی های بدن؛ قوانین فیزیک،. فرصتهایی برای انتخاب در رفتار انسان بوجود می آورد
پذیرفته ایم :رفتار در نظام عِلّی حاکم بر جهان، خالی از اختیار آزاد هست. پس به جِدّ باید در تصحیح و ویرایش دانش و تربیت بکوشیم و دسترسی به منابع پایدارتر و بازیافت ضایعات را بهبود ببخشیم .تا انسانها بیشترین فرصت را برای انتخاب رفتار بهتر داشته باشند.
سلام متحیر گرامی
بله بحثهای مفصلی در مورد خودآگاهی و همچنین اختیار وجود داره.
در نتیجه این استدلال رو هم نمیشه صد در صد محکم در نظر گرفت اما من رو شخصا قانع می کنه. برای من خداباوری یک انتخابه نه یک مسئله صد درصد اثبات شده از نظر فلسفی.
خوب اگر قوانین از امور وجودی باشند، فرض کنید همین الآن تمام ذرات مثلاً از یک نوع خاص عدم بشوند، فرض محال که محال نیست، آیا قوانین حاکم بر آن نوع ذره و برهمکنشهای آن ذره با ذرات دیگر عدم میشوند؟ نه لزوماً ... چون اگر از برهمکنش ذرات دیگر و یا اصلاً از خلأ برای بار دوم این نوع ذره هم متولد شود قوانین حاکم بر آن دوباره مجال برای بروز و ظهور پیدا میکنند ... حالا در تمام زمانی که حتیٰ یک ذره از این ذرات هم وجود نداشتند این قوانین کجا بودند؟ روی کاغذ؟ زیر کاغذ شاید عبارت بهتری باشد!
سلام
همان طور که شما هم به ظاهر اشاره کردید بدون وجود ماده قانون وجود عینی و واقعی ندارد .فقط میتواند در ذهن باشد یا به اصطلاح روی کاغذ
نوجوانان معمولاً در سالهای نوجوانی به بازشناسی دین علاقه پیدا می کنند، ولی سؤالهای بی پاسخ، که امروز به دست اسلامستیزان به صورت فلّه ای در حال پخش شدن در اینترنت و شبکه های اجتماعی است، باعث می شود اکثر نوجوانان ما سعی کنند به کل از به فکر کردن در مورد دین خودداری کنند تا دچار شک نشوند! این می شود که بخش سکولار مردم ما با این سرعت بالا رشد می کند؛ و زمانی که ما با پدیدۀ شوم ازدواجهای به اصطلاح سفید، طرف هستیم، حتی نمی توانیم در مورد حجاب ظاهری، جوانان کشورمان را قانع کنیم؛ باحجابهایمان هم اکثرشان سنتی هستند و اگر از محیط سنتی خود خارج شوند، به سرعت تغییر روال خواهند داد، بسیار هم از این موارد سراغ دارم. در ذهن آنها فقط خطرهای احتمالی بالا و پایین می شوند، و خبر از یقین نیست.
این است که بنده عرض می کنم که ما باید این براهین را با دقت بالا فرا بگیریم و آموزش دهیم. در واقع همانطور که برای باکتریهای سمّی منتظر نمی نشینیم تا هر وقت وارد بدنمان شدند، فکری بکنیم، بلکه با واکسن پیگیری می کنیم؛ برخی شبهات کلیدی، نیاز که به واکسیناسیون را به ما نشان می دهند، فراگیر هستند و کمتر کسی است که دچار آنها نشده باشد.
خلاصۀ حرف من این است که باید سطح فکر مردم بالاتر برود، زیرا شبهه چه از داخل و چه از خارج، دیر یا زود، سر و کله اش پیدا می شود و آنجاست که دانش دینی کفایت خواهد کرد. یادمان نرود که سطح شبهات، در حال افزایش است، با از شبهه های چاله میدانیِ فولادوند به شبهات نیکویی رسیده ایم؛ پس باید ما هم سطح دانشیک مردم در حوزۀ دین را بالا ببریم.
سلام و عرض ادب خدمت دوست عزیزم
بله کاملا سخن شما را قبول دارم.
در این دوره و زمانه مشکل دینداران دوچندان است.
از یک سو شبهاتی که مدام به روز می شود.
از سوی دیگر زبان و ادبیات جذابی که مخالفان به کار گرفته اند.
به همین جهت است که امروزه وظیفه دینداران سختتر از قبل شده است.
نیاز به فلسفه و دقت نظرهایی فلسفی و تعمق در دین روز به روز بیشتر و بیشتر میشود.
البته واکسیناسیون نیاز به برنامه ریزی و بودجه دارد که متاسفانه اهتمام چندانی به این مسئله نمیشود.
مشکلاتی از قبیل تحریم و درآمدهای کشور نیز مزید بر علت شده و باعث شده این بی توجهی از سوی مسئولان فرهنگی بیشتر از قبل بشود.
اگر با داشتن حالت فعلی سیستمی بتونیم وضعیتش رو در چند سال آینده رو تخمین بزنیم، پس از الآن مشخصه که این سیستم در آینده چه کارهایی رو انجام میده و امکان انتخاب راه دیگری رو نداره.
به هر حال این شیوه اثبات هم درگیر بحثهایی مثل جبر و اختیار میشه و به این سادگی نیست.
اگر به صرف پیشبینیهای صحیح، جبر ثابت شود، انسان هم خارج از جبر نیست، زیرا بسیاری حرکات اختیاری انسان قابل پیشبینی هستند. اینکه امکان انتخاب راه دیگر وجود ندارد، فرق دارد با اینکه راه دیگری انتخاب نمی شود.
بگذارید در گوشی یک پیشنهاد به شما بدهم و شما هم پیش خودتان نگه دارید و حتی اگر موافق نبودید هم به کسی لو ندهید ... پیشنهادم این است که بیایید یواشکی یک حدیث جعل کنیم و بگوییم که حدیث ثقلین یک تتمهای هم داشت که در کتب معروف شیعه و اهل جماعت نیامده و ما کتابی را یافتهایم که درش آمده است، و آن تتمه این است که «پس چون چنگ زدن به ثقلین برای شما مقدور نبود و تحت فشار قرار گرفتید، به عقل خود چنگ زنید که یک تنه به اندازهی هر دو ثقل اکبر و اصغر اعتبار دارد» ... آن وقت نانمان هم در رونق خواهد بود، نظرتان چیست؟ ... موافقید؟
مجبورم به این جواب بدهم:
نیازی به جعل نیست. حدیث صحیح السند داریم که عقل بر دین اولویت دارد، و دین در جایی هست که عقل حضور دارد. ابتدای اصول کافی را بخوانید. بعد هم یک سؤال پیش می آید: چه کسی گفته حدیث ثقلین معتبر و متیقن است؟ اگر بگویید ائمه گفته اند؛ خب این که می شود دور: ائمه حدیثی را تصدیق کرده اند که خودشان را تصدیق می کند! اگر بگویید پیامبر فرموده است، می پرسیم پیامبر کی و کجا چنین چیزی گفته است؟ اگر بگویید در قرآن آمده است، می گوییم اینطور نیست و قرآن هرگز چنین حرفی نزده است؛ اگر بگویید عقل می گوید تواتر حجیت دارد، عرض می کنیم که عقل نیز چنین حکمی نمی کند، تعدّد روالهای دست یافتگی به حدیث و وجود مؤیدات اهل سنت، فقط احتمال عدم متیقن بودن را کاهش می دهند، ولی به صفر نمی رسانند. چیز دیگری هم دارید که به نفع حدیث ثقلین روی بحث بگذارید؟ با متد شما، می توان در اصل وجود حضرت رسول هم شک کرد و ادعا کرد تمامی مستنداتی که دال بر وجود ایشان است، توسط موجودات فضایی ساخته شده است! می خواهید به تحدی قرآن دست دراز کنید؟ شرمنده: مگر تک تک انسانها و جنیان را آزموده اید؟ اگر بگویید شرط عقل این است خدا نگذارد بندگانش گمراه شود، گذشته از اینکه چه جوابهای رنگارنگی می توان داد، می توان به راحتی گفت: کدام بندگان؟ مگر به وجود کسی غیر از خودتان و خدایتان، به چیز دیگری هم یقین دارید؟ همان بحث رؤیا و توهم بود که گفتید انکارش نمی کنید، همینجا مشکلساز می شود.
نیازی به جعل نیست. حدیث صحیح السند داریم که عقل بر دین اولویت دارد، و دین در جایی هست که عقل حضور دارد. ابتدای اصول کافی را بخوانید. بعد هم یک سؤال پیش می آید: چه کسی گفته حدیث ثقلین معتبر و متیقن است؟ اگر بگویید ائمه گفته اند؛ خب این که می شود دور: ائمه حدیثی را تصدیق کرده اند که خودشان را تصدیق می کند! اگر بگویید پیامبر فرموده است، می پرسیم پیامبر کی و کجا چنین چیزی گفته است؟ اگر بگویید در قرآن آمده است، می گوییم اینطور نیست و قرآن هرگز چنین حرفی نزده است؛ اگر بگویید عقل می گوید تواتر حجیت دارد، عرض می کنیم که عقل نیز چنین حکمی نمی کند، تعدّد روالهای دست یافتگی به حدیث و وجود مؤیدات اهل سنت، فقط احتمال عدم متیقن بودن را کاهش می دهند، ولی به صفر نمی رسانند. چیز دیگری هم دارید که به نفع حدیث ثقلین روی بحث بگذارید؟ با متد شما، می توان در اصل وجود حضرت رسول هم شک کرد و ادعا کرد تمامی مستنداتی که دال بر وجود ایشان است، توسط موجودات فضایی ساخته شده است! می خواهید به تحدی قرآن دست دراز کنید؟ شرمنده: مگر تک تک انسانها و جنیان را آزموده اید؟ اگر بگویید شرط عقل این است خدا نگذارد بندگانش گمراه شود، گذشته از اینکه چه جوابهای رنگارنگی می توان داد، می توان به راحتی گفت: کدام بندگان؟ مگر به وجود کسی غیر از خودتان و خدایتان، به چیز دیگری هم یقین دارید؟ همان بحث رؤیا و توهم بود که گفتید انکارش نمی کنید، همینجا مشکلساز می شود.
سلام،
[SPOILER] خوشحال شدم که حرفهایم را نخواندهاید که بخواهید ناراحت شوید (البته اعتقاداتم را گفتم ولی بیان اعتقاداتم هم گاهی باعث ناراحتی دوستان میشود)، حالا ظاهراً یک مقدارش را خواندهاید، شکر خدا دیدید که فحشی ندادهام :Nishkhand: ...[/SPOILER]
و اما عقل ... آیا عقل بر دین اولویت دارد؟ ... پس آیا میتوانم نتیجه بگیرم که یک ریاضیدان و یک منطقدان که خیلی از عقلش استفاده میکند ان شاء الله حتماً به بهشت خواهد رفت؟ ... اگر دین ندارید لااقل در دنیایتان فلسفه یاد بگیرید؟ ... آیا حدیث امام حسین علیهالسلام همین بود؟
کلی بحث ما بر سر همین عقل است که عقل چیست برادر ... من میگویم فلاسفه خیلی روی عقلی بودن فلسفه حساب نکنند، البته عقلی هست ولی نه لزوماً آن عقلی که آیات و روایات معرفی میکنند ... هر وقت شما برهان عقلیای ارائه دادید که به جای هوش بالا نیازمند قلب صاف بود، آن وقت من مخلص شما و آن روایت صحیحالسندتان هستم ... حالا مخاطبان فلسفه لازم است منطق به اندازهی کافی بلد باشند و هوش کافی داشته باشند و حوصلهی کافی داشته باشند، یا باید دل صاف داشته باشند؟ ... مگرنه که من بجای اینکه بگویم عقل حجت باطنی است در مقابل پیامبر که حجت ظاهری است، میگویم عقل اصلاً خود پیامبر است صلیاللهعلیهوآله که اول ما خلق الله هستند و كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا فرستاده شدند ...
و اما در مورد تحدی قرآن و حجیت قرآن و روایات، اینها بحثهای طولانیتری دارند که بارها در همین سایت رویشان بحث کردهایم و ندیدم کسی آن را رد کند، اگرچه مخالف زیاد داشته باشد و کسی حرفم را قبول هم نکند ...
فقط از آنجا که احتمالاً پست قبلیام را کامل نخواندهاید، این یک قسمتش را اگر میشود لطفاً جواب بدهید ...[INDENT=2]
خیلی دوست دارم بدانم که یک منطقگرای قوی مانند شما چطور اشتباه بودن آن حرف فرعون علیهاللعنة را در همان بحث به طور آنی متوجه میشود تا حتیٰ یک لحظه هم پایش در ایمانی که چند لحظهی پیش به دست آورده است نلرزد ... همین یک مطلب را از شما یاد بگیرم بارم را از این تاپیک بستهام ... به شخصه کاملاً استدلال فرعون را قانعکننده میدانم و اگر قانع کردن مردم هدف خدا از آوردن معجزات بوده باشد من شهادت میدهم که نعوذبالله خداوند در این نبرد از فرعون شکست خورده است ... العیاذ بالله ... احتمالی که فرعون مطرح میکند به هیچ وجه غیر عقلایی نیست، هست؟
[/INDENT] نگویید به بحث اصلی ربط ندارد که راستش به نظرم خیلی به بث اصلی این تاپیک مرتبط است، چون اصلاً میفهمیم منظور از اتمام حجت خدا چیست و اتمام حجتی که پیامبران میکردهاند چگونه بوده است و ما باید دنبال چه استدلالی برای آغازگر تاپیک باشیم ...
سلام،
[SPOILER] خوشحال شدم که حرفهایم را نخواندهاید که بخواهید ناراحت شوید (البته اعتقاداتم را گفتم ولی بیان اعتقاداتم هم گاهی باعث ناراحتی دوستان میشود)، حالا ظاهراً یک مقدارش را خواندهاید، شکر خدا دیدید که فحشی ندادهام :Nishkhand: ...[/SPOILER]
سلام. خواستم ببینم به بحث موجود فضایی چه جوابی داده اید، نگاهم به این بحث نیز افتاد.
و اما عقل ... آیا عقل بر دین اولویت دارد؟ ... پس آیا میتوانم نتیجه بگیرم که یک ریاضیدان و یک منطقدان که خیلی از عقلش استفاده میکند ان شاء الله حتماً به بهشت خواهد رفت؟ ... اگر دین ندارید لااقل در دنیایتان فلسفه یاد بگیرید؟ ... آیا حدیث امام حسین علیهالسلام همین بود؟
اگر بر اولویت دین شک دارید، می توانید از علما بپرسید. همین سایت، محل مناسبی برای این کار است. در همان ابتدای اصول کافی، که از امهات شیعه است، با سند صحیح می خوانیم که حضرت آدم از میان عقل و دین و حیا، عقل را برگزید، و دین و حیا هم به جهت اینکه مأمور بودند جایی باشند که عقل هست، نصیب حضرت آدم شدند.
آنچه ریاضیدانان و منطقیون دارند، دانش است، نه عقل. شخص را به خاطر دانشش در زمینۀ ریاضی یا منطق، ریاضیدان و منطقی خطاب می کنند، نه به خاطر عقلش. پس خلط مبحث نکنید.
در مورد اینکه می گویید امام حسین باید می گفت «اگر دین ندارید، فلسفه یاد بگیرید» اوّلاً فلسفه مساوی با عقل نیست، فلسفه علمی حقیقتجو و جویای حق و حقیقت است. عقل نه با منطق برابر است و نه با فلسفه. در ثانی، همانطور که گفتم جایی که عقل نباشد، دین هم نیست. کسانی که دین ندارند، از جمله قاتلین امام حسین، عقل هم ندارند، زیرا اگر عقل داشتند دین نیز در جایی قرار می داشت که عقل هست.
کلی بحث ما بر سر همین عقل است که عقل چیست برادر ... من میگویم فلاسفه خیلی روی عقلی بودن فلسفه حساب نکنند، البته عقلی هست ولی نه لزوماً آن عقلی که آیات و روایات معرفی میکنند ...
آن بخشی از فلسفه که عقلی نیست، اگر در تناقض با عقل باشد، در واقع فلسفه نیست، زیرا فلسفه عشق به حقیقت است و حقیقتی که با عقل ناسازگار باشد، ممتنع الوجود است. امّا بر اساس نگرش اشراقیون، عقل برای فلسفی اندیشیدن کفاف نمی دهد، و برای یافتن حقایق فراعقلی به کمک و یاری خدا نیاز داریم، لذا اشراقیون عقل را برای فیلسوف بودن کامل نمی دانند. البته من با این حرفشان، اگر منظور از عقل، عقلِ صفر کیلومتر باشد موافقم، ولی همان آموره های فراعقلی هم، توسط عقلِ کُل هایی چون حضرت رسول ادراک و به ما منتقل شده است.
هر وقت شما برهان عقلیای ارائه دادید که به جای هوش بالا نیازمند قلب صاف بود، آن وقت من مخلص شما و آن روایت صحیحالسندتان هستم ... حالا مخاطبان فلسفه لازم است منطق به اندازهی کافی بلد باشند و هوش کافی داشته باشند و حوصلهی کافی داشته باشند، یا باید دل صاف داشته باشند؟ ...
این مطالب چه ربطی به حرف من دارد؟
مگرنه که من بجای اینکه بگویم عقل حجت باطنی است در مقابل پیامبر که حجت ظاهری است، میگویم عقل اصلاً خود پیامبر است صلیاللهعلیهوآله که اول ما خلق الله هستند و كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا فرستاده شدند ...
بر چه اساسی این را می گویید؟ آیا قرآن وقتی می فرماید اکثرهم لایعقلون، منظورش این است که اکثرشان پیامبری و نبوت نمی کنند؟! آیا وقتی می فرماید افلا یعقلون، منظور این است که پس آیا پیامبری و نبوت نمی کنند؟ به نظر می رسد شما تعریفی خاص را در ذهن دارید، که مطالب قرآن همخوان نیست.
و اما در مورد تحدی قرآن و حجیت قرآن و روایات، اینها بحثهای طولانیتری دارند که بارها در همین سایت رویشان بحث کردهایم و ندیدم کسی آن را رد کند، اگرچه مخالف زیاد داشته باشد و کسی حرفم را قبول هم نکند ...
مهم تطابق با اصول منطق است، که شما با روال فکری که دارید نمی توانید تحدی قرآن و حجیت قرآن و روایات را ثابت کنید. نگرش شما مسلماً بارها رد شده است، ولی چون شما ساختار فکری خودتان را درست می دانید، قبول نمی کنید که کسانی آن را رد کرده اند.
فقط از آنجا که احتمالاً پست قبلیام را کامل نخواندهاید، این یک قسمتش را اگر میشود لطفاً جواب بدهید ...[INDENT=2]
خیلی دوست دارم بدانم که یک منطقگرای قوی مانند شما چطور اشتباه بودن آن حرف فرعون علیهاللعنة را در همان بحث به طور آنی متوجه میشود تا حتیٰ یک لحظه هم پایش در ایمانی که چند لحظهی پیش به دست آورده است نلرزد ... همین یک مطلب را از شما یاد بگیرم بارم را از این تاپیک بستهام ... به شخصه کاملاً استدلال فرعون را قانعکننده میدانم و اگر قانع کردن مردم هدف خدا از آوردن معجزات بوده باشد من شهادت میدهم که نعوذبالله خداوند در این نبرد از فرعون شکست خورده است ... العیاذ بالله ... احتمالی که فرعون مطرح میکند به هیچ وجه غیر عقلایی نیست، هست؟
[/INDENT] نگویید به بحث اصلی ربط ندارد که راستش به نظرم خیلی به بث اصلی این تاپیک مرتبط است، چون اصلاً میفهمیم منظور از اتمام حجت خدا چیست و اتمام حجتی که پیامبران میکردهاند چگونه بوده است و ما باید دنبال چه استدلالی برای آغازگر تاپیک باشیم ...
اولاً بنده یک منطقگرا نیستم و اصلاً با این عبارت نیز موافق نیستم. چیزی به نام منطقگرا نداریم. در ثانی، یک شخص منطقی، از آنجا که مغالطات را می شناسد و با سفسطه ها آشناست، به سرعت درک می کند که فرعون در حال اقامۀ یک استدلال نامربوط است: او می گوید شما ساحران شکست خورده اید، زیرا سحر موسی از سحر شما قویتر است! شخص منطقی خواهد گفت: لازمۀ لطف خداست، که ما را از رسیدن به هدف دور نکند، اگر موسی قویترین ساحر جهان هم باشد، خدا به شکلی وی را رسوا خواهد نمود، خواه با پیامبری دارای معجزات بزرگتر و خواه با رسوا شدنش از طریق مطالب غیر غقلی که می گوید. همچنین آدم منطقی نگرش متخصصین را جدی می گیرد. اگر یک شاعر ساده بگوید غزلیات حافظ انسانی نیست، بلکه الهی هستند، می گوییم خب ایشان قدری جوگیر شده است، ولی اگر شاعر بزرگی مثل شهریار چنین تعبیری را در مورد غزلیات حافظ بگوید و مدعی شود این نمی تواند کار انسان باشد، یک شخص منطقی حرف او را جدی می گیرد، زیرا شهریار خود یک شاعر زبردست و غزلسرایی بزرگ است و اگر شاعری چون شهریار می گوید سرودن این غزلیات، از انسان بر نمی آید، باید حرفش را جدی گرفت و پیگیری کرد؛ هر چند فرعون بگوید این بزرگ شماست! بله هر ساحر بزرگی ممکن است شکست بخورد، ولی اگر یک ساحر بزرگ و قدرتمند، تا جایی که فرعون به آنها اعتماد کرده است، می گویند این سحر نیست و فراتر از سحر است، باید نظرشان را جدی گرفت.
پس ادعای فرعون غیر عقلایی است. فکر می کنم توضیحم واضح باشد. اگر جاییش رو متوجه نشدید، بگید تا بیشتر توضیح بدهم.
[FONT=microsoft sans serif]
سلام و عرض ادب خدمت دوست عزیزم
بله کاملا سخن شما را قبول دارم.
در این دوره و زمانه مشکل دینداران دوچندان است.
از یک سو شبهاتی که مدام به روز می شود.
از سوی دیگر زبان و ادبیات جذابی که مخالفان به کار گرفته اند.
به همین جهت است که امروزه وظیفه دینداران سختتر از قبل شده است.
نیاز به فلسفه و دقت نظرهایی فلسفی و تعمق در دین روز به روز بیشتر و بیشتر میشود.
البته واکسیناسیون نیاز به برنامه ریزی و بودجه دارد که متاسفانه اهتمام چندانی به این مسئله نمیشود.
مشکلاتی از قبیل تحریم و درآمدهای کشور نیز مزید بر علت شده و باعث شده این بی توجهی از سوی مسئولان فرهنگی بیشتر از قبل بشود.
سلام علیکم. استاد صدیق گرامی، اینکه امر واکسینه کردن، برنامه ریزی و بودجه می خواهد، کاملاً صحیح است؛ ولی عرض من این است که لازم است در زمان تدریس اصول دین به جوانان، شبهات شناور در جامعه نیز که در آن زمینه هستند، جواب داده شوند؛ همانطور که خواجه نصیر طوسی و علامه حلی در کشف المراد این کار را انجام داده اند. حال اگر این کار با برنامه ریزی و بودجۀ فرهنگی هم انجام بشود که نور علی نور است.
یک شخص منطقی، از آنجا که مغالطات را می شناسد و با سفسطه ها آشناست، به سرعت درک می کند که فرعون در حال اقامۀ یک استدلال نامربوط است: او می گوید شما ساحران شکست خورده اید، زیرا سحر موسی از سحر شما قویتر است! شخص منطقی خواهد گفت: لازمۀ لطف خداست، که ما را از رسیدن به هدف دور نکند، اگر موسی قویترین ساحر جهان هم باشد، خدا به شکلی وی را رسوا خواهد نمود، خواه با پیامبری دارای معجزات بزرگتر و خواه با رسوا شدنش از طریق مطالب غیر غقلی که می گوید.
اینجا باز کلی بحث پیش میاد.
مثلاً ما معتقدیم که خدا به شیطان قدرت داده تا انسانها را وسوسه کند و این مخالف با لطف خدا نیست.
ثانیاً مواردی هم بوده که مردم کارهای یک فرد را به عنوان معجزه تلقی کرده اند و پیروش شده اند. مثل مقنع که "ماه نخشب" را به عنوان معجزه معرفی می نمود و از این طریق مردم اطراف چاه نخشب را پیرو خود کرده بود. تمیز قائل شدن بین معجزه و "شبه معجزه" هم نیز به روش داره و ساده نیست.
این موضوع در تاپیک دیگری مطرح شد و نظر کارشناس محترم این بود که فقط در صورتی این کار اجازه داده میشه که راه کشف حقیقت بسته نباشد: http://www.askdin.com/showthread.php?t=65524&p=1024283&viewfull=1#post1024283
اما حالا که راه کشف حقیقت بسته نیست، چطور میشه به این هدف رسید؟ اینجا دوباره بحثهایی در مورد فلسفه و ... . مثلاً اشاره کردید به بررسی وجود مطالب غیر عقلی. خود تشخیص غیرعقلی بودن یک مطلب داستانهایی داره به خصوص اگر آن مطلب در قالب جملاتی تفسیرپذیر ذکر شده باشه.
ولی اگر شاعر بزرگی مثل شهریار چنین تعبیری را در مورد غزلیات حافظ بگوید و مدعی شود این نمی تواند کار انسان باشد، یک شخص منطقی حرف او را جدی می گیرد، زیرا شهریار خود یک شاعر زبردست و غزلسرایی بزرگ است و اگر شاعری چون شهریار می گوید سرودن این غزلیات، از انسان بر نمی آید، باید حرفش را جدی گرفت و پیگیری کرد؛ هر چند فرعون بگوید این بزرگ شماست! بله هر ساحر بزرگی ممکن است شکست بخورد، ولی اگر یک ساحر بزرگ و قدرتمند، تا جایی که فرعون به آنها اعتماد کرده است، می گویند این سحر نیست و فراتر از سحر است، باید نظرشان را جدی گرفت.
شهریار واقعا حافظ را لسان الغیب نامیده. اما باز هم به طور قطع نمیشه این موضوع رو اثباتی بر وحیانی بودن شعر حافظ دانست، به خصوص اگر دنبال یک اثبات فلسفی دقیق باشیم.
البته واکسیناسیون نیاز به برنامه ریزی و بودجه دارد که متاسفانه اهتمام چندانی به این مسئله نمیشود.
بودجه فرهنگی تشخیص داده میشه ولی شاید خیلی هدفمند نبوده.
کسانی هم هستند که بدون هیچ چشمداشتی می تونند کار فرهنگی کنند. مثل دوستانی که در همین سایت فعالند.
یا مثلاً ویکیپدیا رو ببینید: بزرگترین دانشنامه جهان توسط کاربرانی ساخته شده که هیچ چشمداشت مالی نداشتند.
سلام. خواستم ببینم به بحث موجود فضایی چه جوابی داده اید، نگاهم به این بحث نیز افتاد.
...
اگر بر اولویت دین شک دارید، می توانید از علما بپرسید. همین سایت، محل مناسبی برای این کار است. در همان ابتدای اصول کافی، که از امهات شیعه است، با سند صحیح می خوانیم که حضرت آدم از میان عقل و دین و حیا، عقل را برگزید، و دین و حیا هم به جهت اینکه مأمور بودند جایی باشند که عقل هست، نصیب حضرت آدم شدند.
...
آنچه ریاضیدانان و منطقیون دارند، دانش است، نه عقل. شخص را به خاطر دانشش در زمینۀ ریاضی یا منطق، ریاضیدان و منطقی خطاب می کنند، نه به خاطر عقلش. پس خلط مبحث نکنید.
در مورد اینکه می گویید امام حسین باید می گفت «اگر دین ندارید، فلسفه یاد بگیرید» اوّلاً فلسفه مساوی با عقل نیست، فلسفه علمی حقیقتجو و جویای حق و حقیقت است. عقل نه با منطق برابر است و نه با فلسفه. در ثانی، همانطور که گفتم جایی که عقل نباشد، دین هم نیست. کسانی که دین ندارند، از جمله قاتلین امام حسین، عقل هم ندارند، زیرا اگر عقل داشتند دین نیز در جایی قرار می داشت که عقل هست.
...
آن بخشی از فلسفه که عقلی نیست، اگر در تناقض با عقل باشد، در واقع فلسفه نیست، زیرا فلسفه عشق به حقیقت است و حقیقتی که با عقل ناسازگار باشد، ممتنع الوجود است. امّا بر اساس نگرش اشراقیون، عقل برای فلسفی اندیشیدن کفاف نمی دهد، و برای یافتن حقایق فراعقلی به کمک و یاری خدا نیاز داریم، لذا اشراقیون عقل را برای فیلسوف بودن کامل نمی دانند. البته من با این حرفشان، اگر منظور از عقل، عقلِ صفر کیلومتر باشد موافقم، ولی همان آموره های فراعقلی هم، توسط عقلِ کُل هایی چون حضرت رسول ادراک و به ما منتقل شده است.
...
این مطالب چه ربطی به حرف من دارد؟
...
بر چه اساسی این را می گویید؟ آیا قرآن وقتی می فرماید اکثرهم لایعقلون، منظورش این است که اکثرشان پیامبری و نبوت نمی کنند؟! آیا وقتی می فرماید افلا یعقلون، منظور این است که پس آیا پیامبری و نبوت نمی کنند؟ به نظر می رسد شما تعریفی خاص را در ذهن دارید، که مطالب قرآن همخوان نیست.
...
مهم تطابق با اصول منطق است، که شما با روال فکری که دارید نمی توانید تحدی قرآن و حجیت قرآن و روایات را ثابت کنید. نگرش شما مسلماً بارها رد شده است، ولی چون شما ساختار فکری خودتان را درست می دانید، قبول نمی کنید که کسانی آن را رد کرده اند.
...
اولاً بنده یک منطقگرا نیستم و اصلاً با این عبارت نیز موافق نیستم. چیزی به نام منطقگرا نداریم. در ثانی، یک شخص منطقی، از آنجا که مغالطات را می شناسد و با سفسطه ها آشناست، به سرعت درک می کند که فرعون در حال اقامۀ یک استدلال نامربوط است: او می گوید شما ساحران شکست خورده اید، زیرا سحر موسی از سحر شما قویتر است! شخص منطقی خواهد گفت: لازمۀ لطف خداست، که ما را از رسیدن به هدف دور نکند، اگر موسی قویترین ساحر جهان هم باشد، خدا به شکلی وی را رسوا خواهد نمود، خواه با پیامبری دارای معجزات بزرگتر و خواه با رسوا شدنش از طریق مطالب غیر غقلی که می گوید. همچنین آدم منطقی نگرش متخصصین را جدی می گیرد. اگر یک شاعر ساده بگوید غزلیات حافظ انسانی نیست، بلکه الهی هستند، می گوییم خب ایشان قدری جوگیر شده است، ولی اگر شاعر بزرگی مثل شهریار چنین تعبیری را در مورد غزلیات حافظ بگوید و مدعی شود این نمی تواند کار انسان باشد، یک شخص منطقی حرف او را جدی می گیرد، زیرا شهریار خود یک شاعر زبردست و غزلسرایی بزرگ است و اگر شاعری چون شهریار می گوید سرودن این غزلیات، از انسان بر نمی آید، باید حرفش را جدی گرفت و پیگیری کرد؛ هر چند فرعون بگوید این بزرگ شماست! بله هر ساحر بزرگی ممکن است شکست بخورد، ولی اگر یک ساحر بزرگ و قدرتمند، تا جایی که فرعون به آنها اعتماد کرده است، می گویند این سحر نیست و فراتر از سحر است، باید نظرشان را جدی گرفت.
پس ادعای فرعون غیر عقلایی است. فکر می کنم توضیحم واضح باشد. اگر جاییش رو متوجه نشدید، بگید تا بیشتر توضیح بدهم.
سلام جناب مسلمان ایرانی،
متشکرم که با وجود آنکه خوشایندتان نبود حاضر شدید مطالبم را بخوانید و جوابتان را هم مرقوم بفرمایید @};-
اینجا باز کلی بحث پیش میاد.
مثلاً ما معتقدیم که خدا به شیطان قدرت داده تا انسانها را وسوسه کند و این مخالف با لطف خدا نیست.
وسوسۀ شیطان ربطی به بحث لطف ندارد. در بحث معجزه، ارتباط تنگاتنگی بین معجزه و امور اثبات شده از طریق لطف، در نبوت و امامت، وجود دارد.
ثانیاً مواردی هم بوده که مردم کارهای یک فرد را به عنوان معجزه تلقی کرده اند و پیروش شده اند. مثل مقنع که "ماه نخشب" را به عنوان معجزه معرفی می نمود و از این طریق مردم اطراف چاه نخشب را پیرو خود کرده بود. تمیز قائل شدن بین معجزه و "شبه معجزه" هم نیز به روش داره و ساده نیست.
نگفتیم مردم. گفتیم متخصصین. فرعون بهترین ساحرانی که می شناخت را جمع کرده بود که حضرت موسی را شکست بدهند، ولی آنها وقتی عمل خارق العادۀ حضرت موسی را دیدند، به دلیل دانش زیادشان، درک کردند که این عمل،سحر نیست.
من هم همین را می گویم. راه کشف حقیقت چیست؟ شخص باید یا خودش با سحر آشنایی کامل داشت باشد و یا اینکه تابع نظر بهترین ساحرین باشد. وقتی بهترین ساحرین تسلیم می شوند و به خاک می افتند، شخص غیرمتحصص، نظر متخصص را عقلایی انگاشته و تبعیت خواهد کرد.
اما حالا که راه کشف حقیقت بسته نیست، چطور میشه به این هدف رسید؟ اینجا دوباره بحثهایی در مورد فلسفه و ... . مثلاً اشاره کردید به بررسی وجود مطالب غیر عقلی. خود تشخیص غیرعقلی بودن یک مطلب داستانهایی داره به خصوص اگر آن مطلب در قالب جملاتی تفسیرپذیر ذکر شده باشه.
این بحثها که می فرمایید، بیشتر از سوی شکاکها مطرح شدنی است. ما شکاک نیستیم، و می توانیم پیرو مسیر عُقلا باشیم. در یک نگاه عقلایی، تشخیص عقلانیت و انتخاب تفسیر درست، اصول و روشهایی داره، و مسئله به صرف اینکه ممکنه برداشتهای دیگری از مطلب وجود داشته باشه، رها نمیشه.
شهریار واقعا حافظ را لسان الغیب نامیده. اما باز هم به طور قطع نمیشه این موضوع رو اثباتی بر وحیانی بودن شعر حافظ دانست، به خصوص اگر دنبال یک اثبات فلسفی دقیق باشیم.
غیبگویی نه خرق عادت است و نه اگر خرق عادت باشد، به صرف خارق العاده بودن، برابر با معجزه است. در بهترین شرایط، یک کرامت است که خدا به حافظ داده است، که بدون جمع شواهد و قرائن دیگر، قابلیت اثبات نبوت را ندارد.
این بحثها که می فرمایید، بیشتر از سوی شکاکها مطرح شدنی است. ما شکاک نیستیم، و می توانیم پیرو مسیر عُقلا باشیم. در یک نگاه عقلایی، تشخیص عقلانیت و انتخاب تفسیر درست، اصول و روشهایی داره، و مسئله به صرف اینکه ممکنه برداشتهای دیگری از مطلب وجود داشته باشه، رها نمیشه.
مسئله شکاکیت نیست، در کل کمتر جمله ای رو میشه یافت که نشه از طریق تفسیر با علم و منطق همخوانی اش داد.
مثلا قرارگیری زمین بر پشت ماهی و شاخ گاو کاملا با علم همخوانی داره. کافیه ماهی را مواد مذاب زیر زمین و شاخ گاو را جاذبه خورشید معنا کنیم تا با علم همخوانی پیدا کند. یا می توان این دو را تمثیلی از اتمها و ذرات زیر اتمی دانست.
پس به این سادگی نیست که با دیدن چیزی که ظاهر خلاف علم داره بتونیم ردش کنیم.
بله از دیدگاهش میشه حدس زد خدا باور باشد.
چگونه؟قوانین قبل از بوجود امدن فضا زمان و ماده انرژی چگونه میتونستن وجود داشتنه باشند؟ منظور شما روی کاغذ؟
از دیدگاه درون دینی هم میگیم جهان و هر چه دران هست عدم بوده اند و خدا انها زا بوجود اورده.نمیگوییم جهان عدمی بوده و در نتیجه نیازی به خالق نداره.
در مورد قوانین هم همین طور باید گفت
سایقه نیستی داشته و توسط خالق خلق شده.
ولی این طور نیست که اول قانون جداگانه خلق بشه بعدش ماده بلکه مثلا وقتی دو بار الکتریکی خلق میشه قاون کولن هم در موردشون صدق میکنه یا وقتی ماده و انرژی خلق میشه قاون بقای انرژی که میگه خود به خود ماده و انرژی خلق و نابود نمیشه هم معنا پیدا میکنه
منم ایشون رو همین دیروز شناختم شاید همون باشه.happy
منظور ایشون اینه که قوانین بر خلاف دیدگاه برخی ناباوران و یا حتی معتقدان خالق و خدا نیستن بلکه خود نیاز به خلق شدن دارن.
ناباوران برای اینکه وجود خدا و علت هوشمند برای جهان را رد کنن معمولا به این موارد متوسل میشن.و ایشان در صدد رد این دیدگاه ناباوران بودن به ظاهر
بر دیدگاه های کراوس هم نقد هایی وارده و حتی نا باوران هم جایی خواندم همه باهاش موافق نیستن.در این موارد تصورات فرد دخیل هستن .ما از کجا بدونیم کراوس دقیقه یا تصورش از عدم چیه و یا چه تصوری از خدا داشته.این اشکالات همیشه هستسلام،
خوب اگر قوانین از امور وجودی باشند، فرض کنید همین الآن تمام ذرات مثلاً از یک نوع خاص عدم بشوند، فرض محال که محال نیست، آیا قوانین حاکم بر آن نوع ذره و برهمکنشهای آن ذره با ذرات دیگر عدم میشوند؟ نه لزوماً ... چون اگر از برهمکنش ذرات دیگر و یا اصلاً از خلأ برای بار دوم این نوع ذره هم متولد شود قوانین حاکم بر آن دوباره مجال برای بروز و ظهور پیدا میکنند ... حالا در تمام زمانی که حتیٰ یک ذره از این ذرات هم وجود نداشتند این قوانین کجا بودند؟ روی کاغذ؟ :Gig: زیر کاغذ شاید عبارت بهتری باشد! :Nishkhand:
اما یک نگاه دیگر این است که بگوییم قوانین به خودی خود اموری عدمی هستند ... یعنی انتزاع ذهن ما هستند ... یعنی اگر این ذرات وجود دارند و با هم برهمکنش هم دارند، در این صورت ذهن ما این برهمکنش را به صورت یک قانون میفهمد، بدون اینکه چنین قانونی در عالم خارج وجود داشته باشد ... در این صورت آن ذرات که وجود ندارند قوانین آنها هم وجود ندارند و وقتی که به وجود آمدند قوانینشان هم به وجود میآید اگر کسی که دارای ذهن است بتواند آنها یا نتایج وجودشان را درک کند ... حالا ممکن است دیگر آن ذرات اصلاً وجود هم نداشته باشند اما قانون حاکم بر آنها هنوز در ذهن کسی که آثار وجودی آنها را بررسی میکند وجود داشته باشد ... این ذهن مستقل از زمان را شاید بتوان همان پشت کاغذ قلمداد کرد که در بالاتر بیان گردید ... کافی است یک ذهن را بر عالم خارج محیط بدانیم ...
شاید این دو نگاه در اصل یک نگاه باشند ... در این صورت هانطور که ۱=۲ است، وجود و عدم هم یکی خواهند بود (یک بازی فکری، که درواقع این مطلب را به چالش میکشد که آيا اصولاً چیزی به اسم عالم خارج وجود دارد؟ اینکه اصلاً عالم ذهن چیست و نسبت آن با چیزی که به آن میگوییم خارج چیست؟ خودم یک فرضیهی نزدیک به نظریه در این باره دارم که البته فعلاً بیشتر مایهی تفریح و سرگرمی دوستان و همکارانم هست!)
سلام علیکم. استاد صدیق عزیز، آنچه به نظر من می رسد این است که در زندگی امروزینِ مردم ما، دو امر خیلی بعید است: اوّل اینکه با هیچ شبهه ای از سوی اسلامستیزان روبرو نشوند، و دوم اینکه در زمان روبرو شدن با شبهه، به مرجع علمی دقیقی برای پاسخگویی، دسترسی داشته باشند. (ضمن اینکه گاهی اوقات شبهه وارد است و جواب منطقی ندارد؛ همچون نقدهایی که به برهان-نمای شرطبندیِ پاسکال وارد است.) خود من برای بار اوّل که با شبهات آشنا شدم، فقط یک سال طول کشید تا مرکز پاسخگویی را پیدا کنم. بعد نزدیک به یک سال هم طول کشید تا در مرکز این اعتماد ایجاد بشود که من برای اتلاف وقت کارشناسان نیست که سؤال می پرسم! یک جورهایی در آن سالها، در مرکز معروف بودم! خب خیلیها ممکن است در این پروسۀ دوساله، دلسرد شوند و پیش نیایند. دورۀ ما، دورۀ امثال فولادوند و انصاری و آرش بود، که زبان گزنده و دروغگوییشان باعث مقاومت در مخاطب می شد؛ امروز دورۀ امثال نیکویی و سهاست که با زبانی چرب و نرم و رعایت ادب با مخاطب روبرو می شوند و در نتیجه اثربحشی مهلکی دارند؛ من خودم خوش شانس هستم که در این دوره کارم را شروع نکرده ام!
نوجوانان معمولاً در سالهای نوجوانی به بازشناسی دین علاقه پیدا می کنند، ولی سؤالهای بی پاسخ، که امروز به دست اسلامستیزان به صورت فلّه ای در حال پخش شدن در اینترنت و شبکه های اجتماعی است، باعث می شود اکثر نوجوانان ما سعی کنند به کل از به فکر کردن در مورد دین خودداری کنند تا دچار شک نشوند! این می شود که بخش سکولار مردم ما با این سرعت بالا رشد می کند؛ و زمانی که ما با پدیدۀ شوم ازدواجهای به اصطلاح سفید، طرف هستیم، حتی نمی توانیم در مورد حجاب ظاهری، جوانان کشورمان را قانع کنیم؛ باحجابهایمان هم اکثرشان سنتی هستند و اگر از محیط سنتی خود خارج شوند، به سرعت تغییر روال خواهند داد، بسیار هم از این موارد سراغ دارم. در ذهن آنها فقط خطرهای احتمالی بالا و پایین می شوند، و خبر از یقین نیست.
این است که بنده عرض می کنم که ما باید این براهین را با دقت بالا فرا بگیریم و آموزش دهیم. در واقع همانطور که برای باکتریهای سمّی منتظر نمی نشینیم تا هر وقت وارد بدنمان شدند، فکری بکنیم، بلکه با واکسن پیگیری می کنیم؛ برخی شبهات کلیدی، نیاز که به واکسیناسیون را به ما نشان می دهند، فراگیر هستند و کمتر کسی است که دچار آنها نشده باشد.
خلاصۀ حرف من این است که باید سطح فکر مردم بالاتر برود، زیرا شبهه چه از داخل و چه از خارج، دیر یا زود، سر و کله اش پیدا می شود و آنجاست که دانش دینی کفایت خواهد کرد. یادمان نرود که سطح شبهات، در حال افزایش است، با از شبهه های چاله میدانیِ فولادوند به شبهات نیکویی رسیده ایم؛ پس باید ما هم سطح دانشیک مردم در حوزۀ دین را بالا ببریم.
پی نوشت: عنایت دارید که خواجه نصیرالدین طوسی و به تبع ایشان علّامه حلّی، در کتاب کشف المراد فی شرح التجرید، ضمن اثبات عقاید امامیه، به شبهات وارده و نظرات مخالفین نیز می پردازند و امروزه کشف المراد مهمترین کتاب کلامی امامیه است.
سلام باء گرامی
خیلی از فیزیکدانان معتقدند که ما فضای خالی نمی تونیم داشته باشیم و اگر بخشی از فضا رو از ذرات خالی کنیم، باز هم ارتعاشات کوانتومی رو در اون فضا خواهیم داشت. ذراتی هستند که مدام دارند به وجود میان و از بین میرن.
حالا اگر ما فضا رو از الکترون خالی کنیم، آیا هنوز هم قانون حاکم بر الکترونها رو داریم؟ خیلی از دانشمندان معتقدند که یک قانون وجود داره که بر تمام پدیده ها حکم می کنه. یعنی قانون حاکم بر الکترون با قانونی که بر این ارتعاشات کوانتومی حکم می کنه یکیه. پس این قانون نه تنها از بین نمیره بلکه همیشه داره نمود خودش رو نشون میده.
من هم با شما موافقم.
به نظر من خود علما بایستی قبل از هر کس دیگری برهانها رو نقد کنند و به نقدها پاسخ بدن. اون هم نه پاسخهای اقناعی ...
به نظرم اگر تفکر انتقادی جدی تر گرفته شده بود و بهش بها داده شده بود، بعد از اینکه این همه فیلسوف هزار و چندی سال کار کرده اند، بایستی استدلالهای قویتر از این می داشتیم.
در تاریخ هم میبینیم که علم زمانی پیشرفت کرد که دانشمندان شروع کردند به نقد و بررسی نظریات گذشته وگرنه تا قبلش اکثرا علاقه به تکرار نظرات قدما داشتند.
یه استدلال شخصی می خوام بگم که البته بدون اشکال هم نیست:
دو تا ویژگی در انسانها هست که حداقل با فیزیک کلاسیک نمیشه توجیهشون کرد: یکی اختیار و دیگری خودآگاهی.
قوانین فیزیک جایی برای اختیار قرار باقی نمی گذارند. حتی اگر احتمالی بودن رخدادها رو در نظریات جدیدتر بررسی کنیم، باز هم منجر میشن به رفتار احتمالی نه رفتار دارای اختیار.
خودآگاهی هم به این معنیه که ما از وجود خودمون مطلعیم. خودآگاهی با قوانین فیزیک کلاسیک قابل توجیه نیست و ما نمی تونیم صرفا با تکیه بر این قوانین یک دستگاه خودآگاه بسازیم. این با هوش و حافظه تفاوت داره همون طور که کامپیوترها هوشمندند اما خودآگاه نیستند.
در مورد خودآگاهی بحثها مختلفه. بعضی فیلسوفان بر این باورند که ممکنه خودآگاهی یک ویژگی ذاتی در جهان باشه در حالی که بعضی دیگر امیدوارند فیزیک جدید بتونه راهی برای توجیه خودآگاهی به ما نشون بده. در مورد اختیار هم بحثهای مفصلی وجود داره و بعضی کلا اختیار رو انکار کرده اند. البته بعضی خودآگاهی رو هم انکار می کنند که به نظرم ادله اونها ایراداتی داره.
اینجا هم باز همون پیچیدگی ها رو داریم اما خداباوری برای من یه جور انتخابه. در خداباوری کلی بحثهای جالب داریم مثل خداشناسی و عرفان و ... که در خداناباوری نیست. یه چیزی شبیه به شرطبندی پاسکال.
سلام
کسی که خود را نشناخت هلاک گردید و کسی که خود را شناخت نجات یافت.
خودشناسی مقدمه خداشناسی است.
علی (علیه السلام) فرمود:
هلک امرؤ لم یعرف قدره.
ترجمه روایت شریفه :
کسیکه قدر خود را نشناخت هلاک گردید.
شرح :
آدمی اگر خود را بشناسد می تواند خدای خود را بشناسد که گفته اند: من عرف نفسه فقد عرف ربه - کسیکه خود را شناخت خدای خود را شناخته است.
چنانچه انسان با فکر و حساب منظمی، بماهیت خویش پی برد، و بسجایا و خصال خود واقف گردید و خلاصه فهمید که واقعاً چه هست و چه نیست، پایه و منزلت خویش را در یافته است.
و کسیکه رتبه خود را تشخیص داد باید بهمان مقیاس، وظیفه خود را بشناسد و بداند که کجا برود، چه بکند و چه بگوید؟
و البته در این صورت نزد همه افراد محترم است و خوشبختی را برای خود بدست آورده است.
و اگر اصلاً در صدد نبود که بمقام خود آشنا شود و یا اندیشه و محاسبه اش در این راه غلط باشد و خلاصه بدون در نظر گرفتن موقعیت خود، وظیفه اش را ندانست و هر چه خواست کرد و گفت، و هر جا میلش کشید رفت، بگمراهی می افتد و احترامی ندارد.
والله اعلمhappy@};-@};-
سلام
شناخت خدا فلسفی نیست!! روح و روان و عشق هست یعنی مثل سهراب که کار مانیست شناسایی راز گل سرخ ...
قرآن در اثبات وجود خداي متعال تنها به بيان فطري بودن آن اکتفا نکرده، بلکه براي مجاب کردن عقل به استدلال عقلي فلسفي روي آورده است. قرآن در مقام اثبات وجود خدا، علاوه بر آيات فطرت، به برهان امکان و وجوب نيز توجه مي دهد. قرآن کريم مي فرمايد: آيا بدون خالق آفريده شدند يا آنها خود آفريدگار خويش اند: (أم خلقوا من غير شيء أم هم الخالقون.) (طور: 35)
فلسفه علمي است عقلي در مقابل علوم تجربي که مسائل آن با استدلال هاي عقلي اثبات مي شود و تفکر و شناخت از آن جهت ارزشمند و مورد تأکيد قرآن کريم است که به شناخت خداي متعال و هدف خلقت و شناخت راه سعادت و تکامل انسان منتهي مي شود و از طرفي چون قدرت عقل در شناخت محدود است و از طرف ديگر علوم و معارف مورد نياز انسان وسيع تر از شناخت هاي محدود عقلي است،
و همان طور که می دانید در حدیث داریم در خود خدا تفکر نکنید در نشانه های قدرت خدا و خلقت او تفکر و اندیشه کنید و سپاس گذار باشید.
والله اعلمhappy@};-@};-
ممنون از توضیحات شما
اتفاقا من هم دارم به این نتیجه می رسم که شاید لازمه دنبال راهی به جز فلسفه باشیم.
نوجوانان معمولاً در سالهای نوجوانی به بازشناسی دین علاقه پیدا می کنند، ولی سؤالهای بی پاسخ، که امروز به دست اسلامستیزان به صورت فلّه ای در حال پخش شدن در اینترنت و شبکه های اجتماعی است، باعث می شود اکثر نوجوانان ما سعی کنند به کل از به فکر کردن در مورد دین خودداری کنند تا دچار شک نشوند! این می شود که بخش سکولار مردم ما با این سرعت بالا رشد می کند؛ و زمانی که ما با پدیدۀ شوم ازدواجهای به اصطلاح سفید، طرف هستیم، حتی نمی توانیم در مورد حجاب ظاهری، جوانان کشورمان را قانع کنیم؛ باحجابهایمان هم اکثرشان سنتی هستند و اگر از محیط سنتی خود خارج شوند، به سرعت تغییر روال خواهند داد، بسیار هم از این موارد سراغ دارم. در ذهن آنها فقط خطرهای احتمالی بالا و پایین می شوند، و خبر از یقین نیست.
این است که بنده عرض می کنم که ما باید این براهین را با دقت بالا فرا بگیریم و آموزش دهیم. در واقع همانطور که برای باکتریهای سمّی منتظر نمی نشینیم تا هر وقت وارد بدنمان شدند، فکری بکنیم، بلکه با واکسن پیگیری می کنیم؛ برخی شبهات کلیدی، نیاز که به واکسیناسیون را به ما نشان می دهند، فراگیر هستند و کمتر کسی است که دچار آنها نشده باشد.
خلاصۀ حرف من این است که باید سطح فکر مردم بالاتر برود، زیرا شبهه چه از داخل و چه از خارج، دیر یا زود، سر و کله اش پیدا می شود و آنجاست که دانش دینی کفایت خواهد کرد. یادمان نرود که سطح شبهات، در حال افزایش است، با از شبهه های چاله میدانیِ فولادوند به شبهات نیکویی رسیده ایم؛ پس باید ما هم سطح دانشیک مردم در حوزۀ دین را بالا ببریم.
سلام،
من هم یک موقعی همین دغدغههای شما را داشتم، بعد به یک سری نتیجهی دیگر رسیدم ...
اول اینکه فلسفه اصولاً تا جایی قابلیت ایجاد یقین دارد ... از یک جایی به بعد وقتی احتمالات خلاف مطرح میشود جوابها اینطور میشود:[INDENT]
۱. این احتمالات قابل اعتنا نیستند و انسان عاقل خودش را درگیر این احتمالات نمیکند، که اعتنای به این احتمالات دیگر وسواس فکری است ... به همین دلیل هم فلاسفه اصولاً با سوفسطائیان بحث نمیکنند و وانمود میکنند که ایشان بیمار هستند و نیاز به درمان دارند و اصلاً نباید با ایشان وارد بحث شد، حال آنکه متوجه نیستند یا خودشان را به آن راه میزنند که کسی که مخاطب ایشان است شاید الآن دارد احتمالی را بررسی میکند که زمانی برایش احتمال قابل اعتنایی نبوده است، مثلاً الآن شک دارد که اسلام حق باشد با اینکه قبلاً کمترین احتمالی هم بر باطل بودن آن نمیداده است، یا اینکه قبلاً کمترین احتمالی را هم قائل نبوده که اسلام شانسی برای حق بودن داشته باشد با این همه اشتباهی که به زعم خودش در قران سراغ داشت و با این همه خشونتی که بر علیه اسلام در ذهن او ترویج داده شده بود و کذا و کذا، اما الآن دارد فکر میکند که شاید هم اسلام حقیقت باشد ... برای چنین کسی نمیشود گفت فلان احتمالی که ذهنت را درگیر کرده است را چشمپوشی کن و این احتمالاتی که احتمالشان بالاتر است را برایت جواب میدهیم و گیر بیخود نده ...
۲. در پارهای مسائل یک دلیل آورده میشود و وقتی پرسیده شود چرا؟ میگویند هر عاقلی درستی این حرف را میفهمد و شما اگر نمیپذیرید یا نفهم هستید و یا غرض و مرض دارید ... و عالمی دارد این آخرین حلقهی در فلسفه که بحث سیرهی عقلا نام دارد ... هر کسی خودش را نمایندهی اصلی عقل سلیم معرفی میکند و میگوید بقیهی نمایندگیها تقلبی هستند ...
[/INDENT]
دوم اینکه فلسفه باز هم فقط تا جایی قابلیت ایجاد یقین را دارد ... در واقع یک مشکل معرفتشناسی اینجا هست، اینکه وقتی کسی دلیلی آورد که من نتوانستم رد کنم آیا باید تسلیم او شوم؟ او بر من مسلط شد، و من قانع شدم که باید تسلیم شوم چون ظاهراً راهی برای دفاع از خودم و حمله به او نمییابم و آنقدر نمییابم که از شدت ضعف میخواهم اعتراف کنم که گویا چنان راهی وجود ندارد ... اما هر کسی که کمی تجربهی زندگی داشته باشد چه بسا بارها و بارها تجربه کرده باشد که در بنبستی گیر کرده و مطمئن شده است که برونرفتی از آن بنبست قابل تصور نیست، و اتفاقاً بعدها در سالیان بعد نه یک راه که چندین راه دیگر را کشف کرده است و خلاصه برایش معلوم شده است ... گاهی در یک مشکل گیر میکند که میگوید هیچ راهی برای حلّش نیست، بعد میبیند که یک نفر که اینکاره است چطور به سهولت مسأله را حل میکند ... بعد از مدتی که از این تجربیات به دست آورد، اگر جایی کم بیاورد، میگوید شاید الآن جوابی به ذهنم نرسد و بعداً برسد، شاید علم من کافی نیست مگرنه مسیر من حق است و فقط من نمیدانم چطور از آن دفاع کنم، شاید من نمیدانم و دیگری اگر به جای من بود میتوانست جواب محکم و دندانشکنی به شما بدهد ... واقعاً چطور میتوان انتظار داشت که اگر کسی را در بحث منطقی و فلسفی خلع سلاح کردیم او نتیجه بگیرد که ما بر سبیل حق هستیم و او تا کنون بر مسیر باطل بوده است و امروز مستبصر شده است؟ ... آیا خود این انتظار منطقی و قابل دفاع هست؟ ... خداییش هست؟ ... سوگند به خدا میخورید که هست؟ ... آیا جز این است که اگر بخواهیم در نهایت منطق و بدون استناد به وجدان و فطرت بحث کنیم باید به طرف مقابلمان که میخواهد تسلیم شود بگوییم که نه لازم نیست تسلیم شوی که تو هنوز این راه فرار را هم داری؟ ... بلکه هر کسی دست آخر به آن طرفی گرایش پیدا میکند که تمایل داشته باشد به او گرایش داشته باشد، بحث واقعاً منطق نیست، منطق شبیه به شمشیر و سپر است، دین با شمشیر و سپر ترویج داده نمیشود، شمشیر و سپر موانع ترویج دین را برطرف میکند، مگرنه دست آخر لا اکراه فی الدین ... هر کسی به هر سمتی که بخواهد متمایل میشود ... کل یعمل علیٰ شاکلته ... امروز هم از حقوق منطقی خودش آگاه نباشد و وقتی آچمز شد بگوید امروز من تسلیم شدم و منطق حکم میکند که مسلمان شوم، فردا با اولین شبههی دیگر میگوید دیدید میگفتم اسلام باطل است و حق با من بود، بعد حالا بیایید فتنهی جدید این آقا را جمع کنید ...
سوم اینکه، شما اگر بخواهید بنا را بر جواب دادن به شبهات این و آن بگذارید، شما اگر ۱۰ نفر باشید که جواب شبهات را بدهید، آنها ۱٬۰۰۰٬۰۰۰ نفر هستند که دارند شبهه درست میکنند یا شبهات را رواج میدهند و بزک میکنند و موجه نشان میدهند ... بخاطر همین است که معمولاً پاسخگویان به شبهات معمولاً از جواب داد به شبهات عقب میافتند، بعد برای برخی هم سؤال پیش میآید که چرا شما فقط جواب شبهات را میدهید و خودتان نمیروید به افکار دشمنان اسلام حمله کنید و منتظر میمانید که اول آنها حمله کنند، چرا رسوایشان نمیکنید و فقط سپر در دست گرفتهاید که زخم برندارید؟ ... و البته شاید هم بخاطر همین است که خیلی از مدافعان از ارزشها دیگر وقت عمیق شدن در پاسخ دادن به شبهات را ندارند و گاهی و فقط گاهی جوابهایی را به شبهات میدهند که ای کاش آن روز را خواب میماندند و جوابی به آن شبهه نمیدادند، که بد دفاع کردن بدتر است از دفاع نکردن ... اعتمادی که در این بین بر باد میرود خودش از چندین و چند شبهه بدتر است ...
چهارم اینکه، اگر ما بررسی کنیم که اولیاء خدا و اصلاً فرستادگان خود خدا برای هدایت مردم از چه راهکارهایی استفاده میکردهاند، اگر تاریخ انبیاء علیهمالسلام را مطالعه کنیم، میبینیم که راه منطق و فلسفه جزء گزینهها نبوده است ... اینجا سؤالات مهمی پیش میآید ...[INDENT]۱. آیا بدون منطق و فلسفه میتوان حجت را مطلقاً تمام کرد یا جای عذر و بهانه باقی میماند؟
۲. اگر جای عذر و بهانه باقی میماند که پس چه اتمام حجتی؟ چه کشکی؟
۳. و اگر باقی نمیماند، و اگر مخاطب چنان راهی دیگر لزوماً افرادی که کلی مقدمه و صغری و کبری و اصول منطق و امثال آن را نمیدانند هم میتوانند باشند، دیگر چرا فلسفه و منطق را ما بخواهیم ترویج بدهیم؟ فلسفه که قادر به اتمام حجت قطعی نیست و همیشه راه برای گیر دادن به براهین فلسفی هست، مخاطبان آن هم که خاص و گاهی خاصالخاص هستند، پس دیگر اصلاً چرا فلسفه جزء گزینههای ما باشد؟
۴. بالاتر از آن، گاهی دیده میشود که دقیقاً کسانی که مقابل انبیاء علیهمالسلام میایستادهاند افرادی بودهاند که قابلیت دلیلتراشی خوبی داشتهاند، قابلیت توجیه کردن خود و قانع کردن مردم را داشتهاند ... و مگر منطق چیزی جز این است وقتی ارسطو به تبیین منطق میپردازد؟ ... روش نطق ... روش قانع کردن ... فرعون استاد این کار برود مقابل حضرت موسیٰ علیهالسلام ... یا اصلاً شیطان که در روایات هم آمده که اولین کسی که قیاس کرد شیطان بود ... ما هم که همهامان دیدهایم نفسهایمان وقتی یک چیزی را بخواهد چطور انواع منطقها را برایمان روی میز میچیند تا قانعمان کند که همان انتخاب نفسمان را انتخاب کنیم، یکی میخواهد دزدی کند و عقلش مخالفت میکند، نفس به او میگوید که این شخص پولدار است و حق تو و امثال تو را خورده است، تو فقط حق خودت را بردار، اینکه دزدی نیست ... اصلاً کار نفس مگر توجیه کردن نیست؟ اغوا یعنی همین، یعنی زشت را زیبا جلوه دادن و درست را ترسناک و کریه جلوه دادن، این کار هم از طریق انواع توجیهات انجام میشود، عمدهی توجیهات هم رنگ و بوی منطق دارند ... این همه ایسم انحرافی از کجا آمد؟ از تفکرات متفکرین که یدی در منطق داشتهاند ... مارکسیست، امپریالیست و ... شاید کلاً ما داریم در زمین دشمن بازی میکنیم که به مردم میگوییم شهودات قلبی شاید خطا باشند آنها را بگذارید کنار و بیایید با دست خالی در زمین منطق کشتی بگیریم کنیم و ببینیم چه کسی پشت آن دیگری را به زمین میزند ... در روایت امام صادق علیهالسلام چه آمده بود وقتی مرد شامی از ایشان اجازهی مناظره خواست؟ امام علیهالسلام فرمودند که در مناظره از که سخن و دلیل میآوری؟ جواب داد از خدا و رسولش و از خودم؛ امام علیهالسلام فرمودند که حرف خدا و رسول که حجت است ولی حرف تو را برای چه باید بپذیریم؟ آن شخص شامی حرف بیراه که نمیخواست بزند، حرفش حتماً لااقل برای خودش منطقی بوده است ولی امام علیهالسلام فرمودند که دلیلی برای پذیرفتن حتیٰ حرفهای منطقی تو هم نیست ... و البته دست آخر به اصحاب اجازه دادند با او بحث کلامی کند، ولی همانجا هم یکی از صحابی شگفتزده شد که امام اجازهی بحث کلامی دادهاند و با تعجب پرسیدند که ولی شما همیشه از کلام نهی میکردید و میگفتید وای بر اهل کلام، اینها قومی هستند که میگویند ما فلان چیز را میفهمیم و فلان چیز را نمیفهمیم، فلان چیز را به عقل در مییابیم و فلان چیز را به عقل در نمییابیم، فلان چیز فلان نتیجه را میدهد و فلان نتیجه را نمیدهد! امام علیهالسلام فرمودند که بله من همیشه میگفتم وای بر اهل کلام، ولی آنهایی از ایشان که حرفهای ما را رها کنند و حرف خودشان را بزنند ... و امروز ما در کنار کلام اسلامی فلسفه و عرفان اسلامی را داریم که اگرچه خالی از کلام خدا و حدیث نیست، ولی تقریباً حرف خود فلاسفه و عرفاست، و ایشان خیلی وقتها واقعاً از خودشان حرف میزنند، نه اینکه بدون منطق حرف بزنند ولی میگویند عقل ما این را میگوید و آن را نمیگوید، ما این را میفهمیم و این را نمیفهمیم، فلان چیز فلان نتیجه را میدهد و بهمان نتیجه را نمیدهد (وقتی این حدیث را برایشان میگوییم، نه اینکه ندانند، میدانند، ولی فقط میگویند که بالأخره آخرش که امام اجازهی بحث کلامی را دادند! یعنی کل این حدیث همان یک نتیجه را داشت؟) ... و ببینید چقدر بحث است روی وحدت شخصی وجود و اصالت وجود و اصالت ماهیت و کیفیت معاد و کذا و کذا و کذا ... شاید ما کلاً زدهایم به خاکی که داریم این همه به منطق اهمیت میدهیم و برایش در هدایت نه فقط دیگران که بلکه خودمان سرمایهگذاری میکنیم؟ ... و بدتر اینکه این راه را بهترین راه معرفی کنیم و با دست خودمان مردم را طالب این راهها تربیت کنیم، با تمام آسیبها و نواقصی که دارد ... مثل نظام آموزش و پرورش و آموزش عالی ما که عملاً دگرگشت را در مدرسه و دانشگاه تدریس و بلکه تلقین میکنند و بعد میگویند چرا بچههای ما نسبت به دین بدگمان و نسبت به Science اینقدر حالت عبودیت و خودباخته پیدا میکنند، خودمان کردیم که خدا خودمان را هدایت کند ... خودمان داریم میگوییم فقط به منطق اعتماد کن، بعد طرف اگر خدا را در اعماق دلش هم بیابد میگوید که نه من تا دلیل منطقی محکم نیابم ایمان نمیآورم یا بر ایمانم باقی نمیمانم ... یادم نمیرود چند سال پیش بود که یک تردیدگرا در همین سایت بهم گفت که افسوس که هنوز ته دلش خدا را احساس میکند و نسبت به انکار او احساس کدورت میکند، و این را بخاطر جبر تاریخ و جبر فرهنگ میدانست، در حالی که اینکه فکر کند آنچه که احساس میکند چیز مهمی نیست را امثال علمای خودمان دارند ترویج میکنند ...
[/INDENT]
و نهایتاً پنجم اینکه یک راه دیگر مقابله با این همه شبهات این است که از روش ریختن نفت پای ریشهاش استفاده کنید ... نقطهی قوت دین حق این است که در اعماق قلب و در فطرت افراد وجود دارد و شخص باید آن را بخاطر بیاورد، میتوان کمک کرد که فطرتها بیدار شوند، میتوان مثل پیامبران تبشیر و تنذیز کرد، میتوان آیات آفاقی و انفسی خدا را بر مردم خواند، برای مردم قرآن خواند، قرآن را با روایات اهل بیت علیهمالسلام تفسیر کرد و نه با فکر خودمان، میتوان روی منابر اصول کافی خواند، نهجالبلاغه خواند، تاریخ اسلام خواند (اگر فقط تاریخ اسلام را میخواندیم، تحلیلی هم میخواندیم، این همه شبهه در مورد نظارتها و عزل و نصبهای رهبری پیش نمیامد، در برخورد با حجاب و کلی مسألهی اجتماعی دیگر اینقدر سرگردان نبودیم و قص علیٰ هذا)، تاریخ قرآن خواند ... میتوان در مقابل تمام شبهات هم یک چیز را گفت، اینکه هیچ شبههای جز ایجاد شک کار دیگری نمیتواند بکند، و هیچ ایسمی که تنها سلاحش منطق و فلسفه باشد نمیتواند حقانیت خودش را مانند ما به اثبات برساند که سلاحی بالاتر از آن داریم و آن فطرت است ... اتفاقاً ما باید ضعفهای منطق را گوشزد کنیم، ما باید حجیت نداشتن منطق را تبیین کنیم، اینکه یک مسلمان حتیٰ اگر هیچ جوابی هم به برخی نقدهای منتقدین دینداری نداشته باشد باز ناچار به تسلیم شدن و وا دادن و بیرون شدن از دین و تردیدگرا شدن نیست، بلکه میتواند بگوید که «نیافتن جواب به معنی وجود نداشتن جواب نیست» ... آن وقت است که پاسخ دادن به شبهات به همین میزانی که الآن پاسخ میدهیم میتواند کفایت مذاکره باشد که نشان بدهیم که حتیٰ در شبهاتشان هم ضعیف هستند، چند تا مثال فقط برای روشنتر شدن فضا ... نه برای اثبات ... و بدتر از آن نه به عنوان بالاترین اثبات ممکن برای حقانیت دین ...
اهمّ فی الأهمّ نکردهایم ... خودمان مقهور شعارهای منطقگرایان شدهایم و ناخواسته مبلّغ آنها شدهایم بدون آنکه اصالت آن را تحقیق کرده باشیم ... حالا اختیار با خودمان و خودتانها ...
سلام بر برادر عزیز و گرامی،
متشکرم، اگر چیزی که فرمودید مستقیماً مرتبط به همان چیزی است که گفتم و مثالم درست نبود، مثال دیگری را در نظر بگیرید که در آن محمل یک قانون موقتاً از بین برود و دوباره ایجاد شود، در این مدت چه بلایی بر سر آن قانون میآید؟ آیا آن هم از بین میرود و دوباره ایجاد میشود یا هست و تنها فرصت بروز نمییابد؟ ... ظاهراً هر دو نگاه تا حدود موجه هستند ...
سلام مجدد باء گرامی
اگر قوانین حاصل تاثیر علت العلل باشند، پس چون علت العلل از بین رفتنی نیست پس قوانین هم از بین نمیرن.
سخن من ربطی به این مباحث نداشت. شما به جملاتی انتهایی خودتان در آن پست توجه کنید:
من هم عرض کردم که خدا، خود ما نیستیم.
هوش مصنوعی، هم اختیار داره و هم آگاهی. اینکه هنوز به خودآگاهی محض نرسیده، دو دلیل داره: اوّل اینکه تکنولوژی بشر به حدّی نرسیده که چنین کاری رو انجام بده، و دوم اینکه بشر از دادن از دستیابی هوش مصنوعی به چنین آگاهی ای وحشت داره.
به هر حال، همونطور که گفتم، بیشتر فشار بیخدایان بر روی عدم عمومیت قانون علیت است. نظرات افرادی مثل اینشتین و هاوکینگ، نظرات فیزیکدانهاست، نه نظرات متفکرین عرصۀ بیخدایی.
باء گرامی، این بحث تحت عنوان ایمان گرایی مطرحه که البته به شیوه های مختلفی طرح شده. بعضی ایمانگرایان کلا عقل رو فاقد حجیت می دونند (مثل برخی ایمانگرایان مسیحی ) برخی مثل ابن تیمیه تعقل را فقط برای تایید عقاید مجاز دانسته اند و بعضی دیگر هم تعقل رو فقط به عنوان یک ابزار برای اقناع ذهن می دونند و سعی می کنند استدلالهایی برای اقناع مخاطب ذکر کنند که ممکنه خودشون هم به منطقی نبودنش واقف باشند.
یک اشکال این روش اینه که معمولا فرد ایمان گرا به همون چیزی که برای بار اول بهش بر بخوره ایمان میاره و بعد از اون فقط سعی در تقویتش داره. حالا اگر در اروپا باشه میشه ایمان گرای مسیحی و اگر در هند به دنیا بیاد میشه ایمان گرای هندو. بعد ممکنه دو تا ایمانگرا بر سر عقایدی که تصادفی بدست آورده اند با هم بجنگند بدون اینکه دلیلی بر درستی حرفشون داشته باشند، فقط دو طرف حس می کنند که عقیدشون درسته.
مسئله دیگه اینه که استدلالهای عقلی می تونند امکان سوء برداشت از عقاید رو کنار بزنند. خیلی از عقاید دینی تفسیر پذیر اند و عقل می تونه به ما کمک کنه تا حداقل تفاسیر ضد عقل را کنار بگذاریم.
منطق باید باشه اما شاید منطق صفر و یکی ارسطویی زیاد از حد خشک به نظر بیاد. اینجا میشه به جای منطق ارسطویی از منطقهای احتمالی استفاده کرد (مثل چارچوب منطق بیز) اما منطقهای احتمالی یه ایراد دارند که وابسته میشن به "احتمال اولیه" که تخصیصش داستانهایی داره و تا حدی سلیقه ای میشه ولی به هر حال چارچوب و قاعده به تفکر میده.
از منظر من خودآگاه انسانی ساده ترین راه برای اثبات خدا هست!
علیک السلام. در یک حجمی بنویسید که امید داشته باشید کسی حوصلۀ خواندنش را داشته باشد. اینقدر طولانی نویسی برای چیست؟
کلاً هر کسی به من می رسه، فکر می کنه یه زمانی مثل من فکر می کرده و بعد به یک سری نتیجۀ دیگه رسیده! شما که من رو صد در صد نمی شناسید؛ پس اینقدر مطمئن نباشید. شاید سنتان هم از من کمتر باشد.
اولاً بحثهای بنده بر اساس عقل و خردگرایی است، و اصلاً بحث فلسفی خاصی را نگشوده ام. تبیین من هم از علیت، تبیینی کلامی و مورد پذیرش تمامی علماست.
ثانیاً جایی که یقین بخشیدن فلسفه پایان پیدا می کند، خیلی از جایی که شما فکر می کنید جلوتر است و شمایی که منکر سودبخشیِ فلسفه هستید، خودتان کمیت لنگانتری دارید.
ثالثاً بهترین نوع یقین وقتی بر دل می نشیند، که عقل مجاب شده باشد، نه اینکه اوّل دل بپذیرد و بعد عقل را هم وادار به پذیرش کند. شما از راه فطرت با سؤالات عقلی جدی روبرو هستید، برهان فطرت صحیح است اگر جواب این سؤالات را بدهید، ولی می توانید؟
[INDENT][/INDENT]
خب شما، با این تحلیلتان، یک زمانی مثل من بوده اید؟ یقین عَقلی و عُقلایی می دانید که چیست؟ فیلسوف وقتی احتمال عقلی را غیرعقلایی می نامد و اعتنا نمی کند، ادعای یقین عقلی هم ندارد؛ بلکه ادعای یقین عقلایی دارد. از این گذشته، اگر به راستی عُقلا، به احتمالی توجه نکنند، خیلی منطقی است که کنار گذاشته شود، چنانکه این امر فیلسوف و متکلم و تفکیکی و حکیم و عارف نمی شناسد؛ هر کسی می پذیرد که احتمال غیرعُقلایی قابل اعتنا نیست، هر چند ادعای یقین عقلی هم نمی کند، و یقینش را عُقلایی می داند.
شما خودت این احتمال را رد کن تا ببینیم: «احتمال دارد شما یک موجود فضایی باشی، که توسط یک موجود فضایی دیگر، حال با هر ترفندی که باشد، دچار بیهوشی و توهم شده اید، و از طرف دیگر گذشتۀ خود را پیش از اینکه وارد این توهم بشوید به یاد نیاورید، و این زندگی انسانی که داشته اید و خانواده و دوست و رفیق و آموخته ها و غیره، و حتی من که الان دارم با شما بحث می کنم، همه و همه در اثر توهماتی باشیم که آن موجود فضایی دیگر به شما تلقین کرده است، وگرنه نه کرۀ زمینی باشد و نه موجودات زندۀ روی آن!» خب این احتمال کاملاً عقلی است، ما می گوییم عُقلا به چنین احتمالی اعتنا نمی کنند، شما که مشی ما را قبول ندارید، چه می گویید؟
[INDENT][/INDENT]
هر وقت ما چنین چیزی گفتیم، شما هم اعتراض کنید. فعلاً که ما هر گزاره را ثابت می کنیم، و یا برای غیر قابل توضیح بودنش، دلیل قانع کننده داریم.
این دیگر ربطی به فلسفه ندارد. شما باید دانش منطقی داشته باشید. اگر استدلال حریف به راستی بر اصول منطق استوار است و هیچ سفسطه و مغالطه ای در کار نیست، بله شما راهی جز پذیرفتن حرف او ندارید، حتی اگر منجر به کفرتان شود. در اسلام، عقل بر دین اولویت دارد. مسئله ای که هست، این می باشد که ملحدین، هرگز استدلال عقلی مطلوبی علیه وجود خدا، اقامه نکرده اند.
اگر هم منطق ارسطوئی را قبول ندارید، که خب پس اصلاً به فلسفه کاری نداشته باشید، مشکل شما با منطق است، نه فلسفه.
خب شما با فضای شبهات آشنا نیستید که بدانید، نقد کردن چقدر از دفاع کردن، دشوارتر است. برعکس ادعای شما، مجموعۀ سؤالات و شبهات در حوزۀ اصول دین آنقدرها هم زیاد و گسترده نیست، فقط آدم باید تنبل نباشد! شبهات، ابتدا به نظر بسیار گسترده و فراوان می رسند، ولی به مرور که جلو می رویم، می بینیم با شبهات زیادی روبرو نیستیم! مصداقش شبهاتی بود که فردی به نام سها نشر داده بود و در آن قرآن را به زعم خودش، به نقد کشیده بود.
شما هم که می خواهید ایراد بگیرید بروید به علامه حلی و خواجه نصیرالدین طوسی و آیت الله سبحانی و مانند ایشان، ایراد بگیرید که اینقدر در زمینۀ شبهات فعالیت داشته اند.
[INDENT][/INDENT]
تاریخ انبیاء؟ شما واقعاً به تاریخ انبیاء دسترسی دارید؟ بسیار عالی است! لطفاً به بخش تاریخ بروید و اطلاعات تاریخی خود از تاریخ انبیاء را به نظر همگان برسانید. نکند منظورتان از تاریخ انبیاء، داستانهای قرآن و کتابهای قصص القرآن و قصص الانبیاء است؟ حتی در مورد پیامبر بزرگوار اسلام، چیزی که یقینی باشد و بتوانیم با قسم حضرت عباس، به ایشان نسبت بدهیم، چندان زیاد نیست؛ محتویات قرآن است و معدودی روایتهای متواتر و تعدادی احادیث آحاد؛ که خود این آحادها هم ممکن است اعتبارشان زیر سؤال برود. از این یقینیات، که با یقین عُقلایی و نه عقلی به ما رسیده اند، بخش کوچکی شامل احتجاجات حضرت است، و بخش اعظمشان شامل هدایت بشر و آشنا کردن او با فروع دین و تبشیر و تنذیر و... می باشد.
بعلاوه در احتجاجات قرآن و پیامبر و ائمه نیز، استدلالهای منطبق با منطق بسیار زیاد است. فراموش نکنید که منطق و فلسفه روالهای عقلی هستند، روالهای عقلی که خدا آفریده است، و خودش نیز قرآن را برای همین عقل نازل فرموده است، پس چه جای عجب دارد که فلسفه و منطق با محتویات قرآن همخوان و همسو باشد؟
[INDENT][/INDENT]
بدون فرا گرفتن علم منطق می توان، ولی با حذف حقیقیِ منطق از تعقل، حجت هرگز ثابت نمی شود. زیرا عقل بدون منطق، قادر به درست اندیشیدن نیست. البته در صورت کنار گذاشتن فلسفه، از طریق تدبرات کلامی و شهودهای عرفانی هم می توان به حقیقت رسید، ولی خب شهودهای عرفانی، دردسر زیادی دارند. تدبرات کلامی هم، گاهی پاسخهایی به تر و تمیزی فلسفه، برای شبهات ندارند. [INDENT]
[/INDENT]
برخی مستضعف فکری هستند. شما چقدر قدرت فکری برای کسی قائل هستید که منطق را نه که قبول نداشته باشد، بلکه به راستی بر ضدّ آن عمل کند؟ خب مشخصاً چنین فردی جاهل قاصر است یا جاهل مقصر، جاهل قاصر هم که عذرش روشن است: استضعاف فکری، و خدا از او در حدّ فهمش انتظار دارد، و جاهل مقصر هم مثل سایر کفّار، باید مجازات عملش را پس بدهد. [INDENT]
[/INDENT]
عزیزم، برای اینکه بدانید دو دو تا می شود چهارتا، باید کتاب ریاضی اوّل و دوم ابتدایی را خوانده باشید. بله کسی که نمی داند عدد چیست و جمع چیست و منها چیست، می تواند ضرب را فرا بگیرید، ولی اوّل باید بفهمد که عدد چیست! برای فهمیدن استدلالهای منطقی، چه در حوزۀ کلام باشد و چه در حوزۀ فلسفه، باید شما یک مقدماتی را بدانید؛ ولی در واقع راههای اثبات اصول دین، به سادگی همان دو دو تا چهارتا هستند، اگر شما ریاضی سال اوّل و دوم را فرا گرفته باشید. [INDENT]
[/INDENT]
نخیر قانع کردن مردم از راه دلیل تراشی، کار سوفیستها بوده است، و از راه سفسطه انجام می گیرد. ارسطو و منطق ارسطویی دقیقاً بر علیه این اتهامی که به آنها می زنید، قیام کردند و به بشر فهماندند که هر دلیل تراشی بی سر و تَهی نمی تواند باعث اقناع ما باشد. [INDENT]
[/INDENT]
دقیقاً آنچه ما را در برابر سفسطه های شیطان و فرعون و نمرود و وارثانشان در این عصر ایمن می کند، علم منطق است، زیرا به سرعت سفسطۀ سخنگو را نشان می دهد. کجای سخن «من از او برترم زیرا من را از آتش آفریدی و او را از گِل» و یا اینکه «موسی استاد شماست و شما بر علیه من تبانی کرده اید» غلط است؟ همانجایی که علم منطق وارد می شود، و گریبان مکذّبین را می گیرد.استدلالهای شیطان و فرعون و غیره، از قواعد اثباتی علم منطق، پیروی نمی کنند، لذا حاوی روالهای عقلی سالمی نیستند، لذا قابل قبول نمی باشند.
امّا اینکه وقتی نفسمان یک چیزی را بخواهد برایش منطق می چینیم، ادعایی قابل اعتنا نیست، زیرا به هر حال، منطق ارسطوئی چهارچوب خودش را دارد، این که نفس شما می خواهد دلیل نمی شود که استدلال شما از فیلتر منطق، به سلامت بگذرد. روشن است؟ منطق یک چهارچوب مشخص دارد، بالاخره باید یک دلیل قانع کننده برای رسیدن از فرض به حکم داشته باشیم، وگرنه آنچه چیده ایم، نامش منطق نیست، بلکه سفسطه است، و منطق ارسطوئی کابوس چنین منطق-نمایی خواهد بود.
فعلاً حجم اجرای همین پیشنهاد شما خیلی بیشتر از طرح مقابله با شبهاتی است که ما عرض می کنیم؛ بحمدالله روز به روز هم، داریم پیشرفت می کنیم. اگر روال فعلی جامعه را خوب می دانید، پس این روش پیشنهادی شما، دارد خوب جواب می دهد، فقط همان چهارچوب علم منطق که خدمتتان عرض کردم، قدری اذیتتان خواهد کرد.
ائمه در هر عصری مطابق با شرایط عصر عمل می کردند. زمانی که شبهات و بحثهای اعتقادی زیاد شدند، ائمه نیز شاگردانی تربیت کردند که با مردم بحث و آنها را متقاعد کنند. خودشان نیز گاهی با مخالفین بحثهایی داشتند. تمام سیرۀ آنها بیان احکام شرع و قرآن خواندن و نصیحتهای اخلاقی و انجام اعمال عبادی نبود.
نفوس بد نزن اخوی. فعلاً که هر چه نگاه می کنیم، بی منطقی می بینیم، نه منطق. اگر حرف ما شعار است، حرف شما چیست؟ شما یا ناخودآگاه از روال منطقی استدلال خواهید کرد، یا اینکه دچار سفسطه خواهید شد. البته راه فراعقلی هم هست که خب اگر رفتید، ما را هم خبر کنید.
هوش مصنوعی نه اختیار داره نه خودآگاهی، اما می تونه وانمود به داشتن اختیار کنه. گاهی رفتار رندوم و تصادفی می تونه باعث تصور وجود اختیار بشه در حالی که حتی اعداد به ظاهر تصادفی (شبه تصادفی) که در کامپیوتر تولید میشن هم واقعا تصادفی نیستند، بلکه کامپیوتر داره یک دنباله عدد رو تولید می کنه که اگر فرمولش رو ندونی نمی تونی مقدار بعدی دنباله رو پیش بینی کنی و این باعث میشه خروجیش تصادفی به نظر بیاد.
سیستمی که کاملاً از قوانین فیزیک کلاسیک پیروی کنه، با داشتن وضعیت فعلیش می تونید وضعیت آینده اش رو پیش بینی کنید و اختیار براش معنایی نداره.
قانون علیت برای موجودات معلول بیان میشه: "هر معلولی علتی دارد" یا "هر معلولی نیازمند علت است" و ...
موجودی که علت نداشته باشه، دیگه از تعریف معلول بودن خارج میشه و بنابراین مثال نقض برای اصل علیت به حساب نمیاد.
اصل علیت حداقل به شکل معمولی که بیان میشه، یک عبارت همانگوست. در عبارت "هر معلولی علتی دارد" تعریف معلول "چیزی است که علت دارد". یعنی "هر چیزی که علت دارد، علت دارد".
مگر اینکه یا اصل علیت را به شیوه دیگری بیان کنیم، یا برهان علیت رو به شکل برهان خلف بنویسیم که نیاز به تعریف اصل علیت در مقدمه نداشته باشه.
سلام،
اگر حاصل تأثیر علتالعلل در ذهن ناظر یک پدیدهی فیزیکی باشند، با از بین رفتن ذهن آن ناظر فیزیکی چطور؟
سلام بر شما
این دقت نظر و شناختن کاربران از طرف شما مرا بسیار متعجب و شگفت زده کرد =d>
چون واقعا خود من این مطلب و فراموش کرده بودم :-s
البته در همان تاپیک هم جواب نگرفتم
ولی ان شالله فرصتی شد تاپیک جدیدی در این باره شروع خواهم کرد هرچند یکی از دوستان مثل اینکه شروع کرده
ولی تایید نشده
جناب فروردین،
یک بحث پایهای تر از این هم هست، و آن بحث چیستی و کارکرد قلب و عقل و منطق است ... آیا آن کسی که میگوید وقتی در دو راهی گیر کردی به قلبت رجوع کن، چنین کسی دارد عقل را نفی میکند یا به عقل دستور میدهد؟ ... کسی که میگوید وقتی در دوراهی گیر کردی از منطق استفاده کن، چنین کسی دارد به عقل دستور میدهد یا از عقل نفی میکند یا کلاً کاری به عقل ندارد؟
الآن شاید برای شما بدیهی است که عقلیدن که گاهی ظاهراً به اشتباه به آن تعقل هم میگویند (در قرآن تفکر داریم ولی تعقل نداریم، یعقلون و امثال آن داریم که حالا من به تأسی از یکی از دوستانم ترجمه کردم عقلیدن) اسم دیگری از تفکر منطقی است یا بخشی از فرایند تفکر منطقی است، مثلاً بخشی که قضاوت بر روی گزارههای منطقی را بر عهده دارد، ولی در قرآن و حتیٰ در روایات تا دیدهام عقلیدن را به قلب نسبت داده و دادهاند ... و بلکه قوای درّاکهی انسان را در قلب دانستهاند مثل آنجا که قرآن گفته است که چشم سرشان کور نیست بلکه قلبشان کور است ...
و اصولاً یک بحث دیگر هم هست که آیا اساساً انسان عقل دارد یا فقط از عقل استفاده میکند؟ مثل چشم که از خودش نور ندارد ولی از نوری که به آن برسد برای دیدن استفاده میکند ... و عقل هم چراغ قلب است ... و علم هم که نور است از جای دیگری به قلب هر کسی که خدا بخواهد میتابد ... و خیلی مسائل دیگر ...
وقتی هنوز مفهوم عقل و جایگاه قلب مشخص نباشد و کلاً یک نگاه کلاسیک به تفکر داشته باشیم که کار مغز است و عملکرد مغز با معیارهایی مثل IQ و امثال آن سنجیده میشود و عقل را هم در همین راستای تفکر تعریف کنیم و قلب را مرکز احساسات بشمریم که خیلی وقتها قضاوتهایش اشتباه است، تازه بحث میرسد به آن دو راهی که شما فرمودید ... ولی بحث پایهای تر از آن دو راهی است، تا جایی که من فهمیدهام ...
فطرتی و فهم قلب چیزی فراتر از فقط یک حس درست بود است ... این حسّی که میفرمایید بیشتر به همان قانع شدن برمیگردد که میتواند دقیقاً نتیجهی استدلالهای فلسفی باشد ... در مورد اتمام حجت خدا در اعماق وجود انسان داریم «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ﴿١٤﴾وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ ﴿١٥﴾» ... ظاهراً این همه جدالهای منطقی بین مکاتب مختلف از نظر قران بهانهتراشی و عذر تراشی است، و البته که هر عذر و بهانهای یک پایه در منطق دارد، ولو اینکه از منطق سوء استفاده کند ... معمولاً سعی میکنند طوری از منطق استفاده کنند که طرف مقابل نتواند به آن ایراد بگیرد یا ایرادش را کشف کند ... و خیلی وقتها هم با این استدلالها خودشان قانع میشوند و دیگران را هم قانع میکنند و اعوان و انصار پیدا میکنند،مثل این همه مکتب انحرافی که عمدتاً مکاتب فکری هستند و «كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» و عقل خودشان را عقل سلیم معرفی میکنند و مخالفان خود را دارای مرض و غرض معرفی میکنند ... اما خداوند میفرماید «فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّىٰ عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ﴿٢٩﴾ذَٰلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ ۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَىٰ ﴿٣٠﴾»
معمولاً هیچ مکتب انحرافی تعبیر ضد عقل به معنای مخالفت با اولیالأولیات ارائه نمیدهد و اگر بدهد هم بعد معمولاً طوری تفسیرش میکند که اگر فهمیده نمیشود لااقل به ذهن نزدیک شود و مثل اجتماع نقیضین نباشد که ظاهراً هیچ شانسی برای نزدیک شدن به ذهن ندارد ...
در سایر موارد، شما اگر جوابی در مقابل ایشان نیابید میتوانید بگویید که نیافتن جواب دلیل بر وجود نداشتن جواب نیست، و آنها هم میتوانند در مقابل شما اگر جوابی نیابند همین را بگویند ... و هر دو هم منطقاً حرف درستی زدهاید ... و همین مقدار کفایت میکند که نتیجه بگیریم در بحث فلسفی اگر دو طرف منصف باشند هیچ دلیلی ندارد که یکی حتماً تسلیم دیگری بشود، حداکثر میتواند حرفهای طرف مقابلش را بشنود ولی بعد هر طور که میل داشت باور داشته باشد ... و این یعنی مباحث فلسفی همانقدر خالی از حجیت هستند که مثلاً هنر خالی از حجیت است ...
منطقی که من شخصاً طرفدارش هستم اسم بنیانگذارش را هر چه فکر کردم بخاطر نیاوردم، ولی او اساساً اعتقاد دارد که منطق از ابتدا هم که توسط ارسطو بنیان نهاده شد نه به عنوان کاشف از حقیقت که بلکه برای اقناعگری بخصوص آن هم در حوزهی سیاست بنیان گذاشته شد ... و من هم هر چه فکر میکنم همین امروز هم برای منطق قابلیتی جز حداکثر قانع کردن رقیب درش نمییابم ... ... ... حالا منطق باید باشد؟ بله در زندگی اجتماعی که مردم با هم حرف میزنند باید خوب بتوانند با هم ارتباط برقرار کنند و منطق به این امر کمک میکند، دیگر چه انتظاری از منطق دارید؟
یک سیستم فیزیکی داره کار خودش رو انجام میده و یک انسان از مشاهده رفتار سیستم یک سری فرمول استخراج کرده و در یک کتاب نوشته.
اما اگر اون کتاب و اون انسان نباشند، باز هم سیستم فیزیکی به کار خودش ادامه میده.
علم منطق، چیزیه شبیه به علم ریاضی. همون طور که ما در محاسباتمون باید قواعد ریاضی رو رعایت کنیم، در استنتاج هم بایستی منطق را رعایت کنیم.
در علم منطق، یک سری شیوه های درست نتیجه گیری تعریف میشه و ما بقی تحت عنوان مغلطه دسته بندی میشن. این برای ما مشخص میکنه که با داشتن یک سری معلومات، چه نتیجه هایی رو مجازیم بگیریم.
منطق به همین معنا منظورتونه؟
سلام برادر،
تازه من انتظار دارم بجز خواندن رویش فکر هم بکنند 8-> ...
شاید بیکار هستم و فکر میکنم همه بیکارند، شاید ... و شاید هم فکر میکنم اینطوری میتوانم تمام مطلبم را منتقل بکنم و با وجودی که خودم هم وقت کافی ندارم باز اینقدر مینویسم، چه کسی بخواند و چه نخواند
سنّم کمتر یا بیشتر از شما باشد هم در اینجا نقش دارد؟ ... این حرفتان همانقدر برایم عجیب بود که با برخی کاربران سر تولیٰ و تبریٰ مطالبی را فرمودید ... بگذریم ... برادر اشتباه کردم و گفتم دغدغههایم مثل شما بود، مگرنه پشهای اینچنین چگونه به بلندای تفکر عقابی آنچنان برسد که با او قابل قیاس باشد؟
یک بحث اساسی من این است که عقل چیست ... عقلی که انسان را جز به خدا نمیرساند همین عقلی است که بر اساس آن فلسفه و ریاضیات را علوم معقول میگویند و آن وقت این همه فلاسفه و ریاضیدان کافر و ملحد داریم؟ ... آیا آنها هم مثل شما قبول دارند که عاقل شماید و آنها بخاطر بیعقلی یا کمعقلیاشان و یا غرض و مرض در دلهایشان هست که با شما توافق ندارند؟ ... من و سایر مخاطبانی که سواد فلسفی کامل نداریم و همه هم که وقت ندارند مثل شما ۱۲ سال عمرشان را بگذارند سر فلسفه که تازه شاید اگر بگذارند هم باز به جای شما نرسند و همه از نظر سطح هوشی و غیره یکسان نیستند، ما باید بر اساس عقل خودمان قضاوت کنیم که کدام شما راست میگویید یا رأیگیری کنیم که ببینیم چند نفر به شما رأی میدهند و چند نفر به مخالفان شما؟
شخصاً بضاعتی مزجاة در مطالعهی آیات و روایات دارم و بر همین اساس جسارت کردم و نظری برای خودم درست کردم که بر اساس آن عقل را چیز دیگری فهمیدم ... البته امام صادق علیهالسلام گفتند و من فقط سعی کردم آن را بفهمم، ببخشید که متفاوت فهمیدم، ولی میدانید که این امور تقلیدی نیستند ...
کلاً فلسفه را گفتم ... شما یک بخش شاید کوچک و شاید هم خیلی قابل توجهی از فلسفه هستید و همین که روش متداول فلاسفه را توصیه میکنید جسارت کردم و شما را هم از بحث اصلی استثناء نکردم
در مسألهی عقل و فطرت فلاسفه و متکلمین همآواز هستند، نمیدانم بگویم خوشبختانه که شما خوشحال بشوید یا بگویم بدبختانه ...
هیچ بعید نیست که همینطور باشد ... من اصلاً کمیت ندارم که پایش لنگ باشد، یک خر لنگی دارم و فقط امیدوارم لنگان خرک خویش به منزل برسانم ... در این کار هم نیازمند دعای خیر شما هستم ...
بحث من خیلی عقبتر از این حرفهاست، روی چیستی و کارکرد عقل و قلب و جایگاه تفکر منطقی در این وسط که اصلاً جایگاهی در فرایند اتمام حجت دارد یا صرفاً باعث یقین روانشناسی و آرام گرفتن قلب میشود، صرفنظر از اینکه حجت تمام شده باشد یا نشده باشد ...
تحلیل من بهدردنخور، شما فقط ناراحت نشوید ... گاهی میخواهم بگویم عقلا بیخود میکنند که به احتمالی اعتنا نمیکنند که انتظار میرود اعتنا بکنند، اگر برای خودشان بحث میکنند خواستند اعتنا بکنند و نخواستند نکنند، وقتی ادعا دارند که حرف ما برای همه حجت است حق ندارند هر جا مطلب برای خودشان قابل اعتنا نبود بگویند برای ما قابل اعتنا نیست و عقلای دیگر هم قبول دارند و دیگر به مزار شریف ابوی کسی که فکر میکند این احتمال قابل اعتنا باشد ... یک بار از یکی از فلاسفه پرسیدم که شما وقتی میگویید هیچ عاقلی به این احتمال اعتنا نمیکند از چند عاقل در این مورد سؤال کردید؟ دیدم از هیچ عاقل دیگری سؤال نکردهاند و تخمین خودشان این است که اینطور باشد ... کل سیرهی عقلا مگر غیر این است؟ ... هر کسی که با یک چیزی قانع شده باشد چنین موضعگیری از او بعید نیست، خودش قانع شده است و فکر میکند همه باید قانع شوند ... اینها مشخصات یقین روانشناسی است، نتیجهی قانع شدن است، به حقیقت رسیدن باید معیاری فراتر از صرف قانع شدن داشته باشد ...
حالا حکیم و فیلسوف و تفکیکی و عارف و غیره همه همینطور فکر میکنند، به من چه مربوط؟ ... شاید همهاشان اشتباه میکنند؟ ... اوه ببخشید، خیلی حرف بزرگی زدم، شاید الآن از هر کدام از گروههایی که اینجا برشمردیم آدمهای خیلی بزرگی به عنوان مصداق در ذهنتان بیایند که هر کدام قلهای از قلههای شرافت و اخلاص و ایمان و تقوا بوده یا هستند، و من هم همان پشهای هستم که بودم ... واقعاً هم جلوی آنها عددی نیستم، پشت سر همهاشان هم نماز میخوانم، اما فقط یک لحظه فکر کردم اینجا بحث ما علمی است که یکهو چشمانم را بستم و به جای اتکا کردن به باورهای علمی دیگران خواستم به چیزی که خودم میفهمم اتکا کنم ... اصلاً من وارد بحث علمی نشوم بهتر است، هر چی بقیه گفتند را حفظ میکنم، هر جایش را نفهمیدم به جای نقد کردن سعی میکنم برای خودم موجه نشان بدهم، و اینطوری من هم یک عالم تمامعیار خواهم شد ... از فردا همه در صف میایستند تا از علم سرشار من استفاده کنند ... بله درست حدس زدید الآن من یک دائرةالمعارف هستم ...
اگر در آیات و روایات ضدی برایش نیابم برای چه رد کنم؟ شاید هم درست باشد ... ولی فعلاً ظاهراً با آیات و روایات سازگار نیست ... برای چی انتظار دارید با هر چیز عجیبی مخالفت کنم و بگویم هر عاقلی میفهمد که اشتباه است؟ ... از اشتباهات عقلای عالم (مدعیان عاقل بودن، یا کسانی که به عقلانیت و فهیم بودن شهره بودهاند) تا کنون عالم بشریت و حتیٰ طبیعت در ورای بشریت کم لطمه نخورده است ...
با این وجود مزیتی هم در باور پیدا کردن به چنان نظریه یا در واقع فرضیهای سراغ ندارم، در نتیجه حتیٰ اگر با آیات و روایات هم سازگار باشد باز شاید دلیلی نداشته باشم که خودم هم به آن معتقد شوم ...
اولاً که همانطور که خودتان هم فرمودید حداکثرش این است که یک دلیل قانعکننده بیاورید، این فرق دارد با اثباتی که قطعی باشد، یک اثبات تا ابد پایدار ...
ثانیاً فلاسفه از اولیالاولیات شروع میکنند که همه از جمله من، بله حتیٰ من بیسواد و از نظر خیلیها منطقگریز یا منطقستیز، قبولشان دارم ... اما ناگهان شروع میکنند به مطالبی از عالم خارج را به این اولیالاولیات مرتبط کرده و بعد دیگر روی آن عناصر عالم خارج بحثهای منطقی خودشان را ادامه بدهند ... اما این به نوعی سفسطه است ... در ریاضیات شما هر چه که خواستید بگویید، هر فرضی که خواستید بکنید، کافی است در ساختمانی که بنا کردید به تناقضی نرسید، حالا اولش فرض کنید اصل انتخاب برقرار است، یا فرض کنید که نقیض اصل انتخاب برقرار باشد، فرقی نمیکند، به هر حال یک تعداد گزاره هست که با هر کدام از این فرضیات قابل اثبات است، و این گزارهها چون متعلق به دو عالم متفاوت هستند مشکلی هم ندارد که هر دو همزمان درست فرض شوند ... اما در فیزیک و فلسفه موضوع فرق دارد، قرار است عالم خارج بررسی شود، فرضیات ابتدایی و میانی نمیتوانند دلخواه باشند، این فرضیات به هر میزانی که از حقیقت متحقق فاصله داشته باشند نتایج کاملاً منطقی به دست آمده از آن فرضیات هم به همان میزان از حقیقت متحقق فاصله خواهند داشت ... کلی از جاهایی که در فلسفه گفته میشود «فلان تقسیم بندی حصر عقلی دارد» قابل نقد است ... در واقع این حصر عقلی بسیار محتمل است که زائیدهی ذهن فیسلوف بوده و حدّ تخیل او در گسترده دیدن حوزهی تعریف مسأله را نشان بدهد ... هر چه که دایرهی مسأله را بزرگتر کنید و حتیٰ به صورت ذهنی و تخیلی صورت مسأله را توسیع کنید انتخابهای دیگری هم ممکن است به بحث وارد شوند ...
مشکل از معرفتشناسی است و نه از منطق ... گرچه ...
منطقهای دیگر منطق نیستند؟ فلسفه چرا ملزم است بر اساس منطق ارسطویی باشد؟
بعد از چندین سال بحث کردن با وهابی و مسیحی و یهودی و تردیدگرا و ملحد و مسلمان سابق و امثال ایشان، شاید واقعا با فضای شبهات آشنا نیستم و تیری در غیب انداختهام ...
شبهه به تعداد موضوعات مطرح شده نیست که در ابتدای هر بحث یک یا چند شبهه مطرح باشد که بعد هم هر کدام یک جواب شستهورفته بگیرد و خلاص ... وارد بحث که بشوید انواع و اقسام شبهات مطرح میشوند ... خود قرآن پر است از مواردی که در موردش شبهه مطرح شود ... و شکر خدا وقتی که جواب کافی هم برایش داده نشود (مثل بحث اعجاز بودن قرآن که ظاهراً به کل دارند اشتباه جواب مردم را میدهند تا من فهمیدهام) این شبهه تازه خودش شبهات دیگری را میزاید ...
[SPOILER][SPOILER]بگذارید در گوشی یک پیشنهاد به شما بدهم و شما هم پیش خودتان نگه دارید و حتی اگر موافق نبودید هم به کسی لو ندهید ... پیشنهادم این است که بیایید یواشکی یک حدیث جعل کنیم و بگوییم که حدیث ثقلین یک تتمهای هم داشت که در کتب معروف شیعه و اهل جماعت نیامده و ما کتابی را یافتهایم که درش آمده است، و آن تتمه این است که «پس چون چنگ زدن به ثقلین برای شما مقدور نبود و تحت فشار قرار گرفتید، به عقل خود چنگ زنید که یک تنه به اندازهی هر دو ثقل اکبر و اصغر اعتبار دارد» ... آن وقت نانمان هم در رونق خواهد بود، نظرتان چیست؟ ... موافقید؟[/SPOILER][/SPOILER]
و اما مستضعف فکری ... بچههای نابالغ و مجانین را در روایات دیدهام که بگویند مستضعف فکری ... کس دیگری را هم میشناسید که از آیات و روایات در این جرگه بگنجند؟ ... من خلافش را در روایات دیدهام، شما موافقش را دیدهاید؟ ... کسی که عاقل و بالغ باشد و فطرت داشته باشد آیا ممکن است قبل از اینکه حجت بر او تمام شود بمیرد؟ ... آیه و روایات برای رد کردن این حرف کم ندارم، اگر اغراق نکرده باشم ...
روی کاغذ بله، ولی در عمل کدام «عالم کلی» میتواند قضاوت کند که فلان جا من که از همه بیشتر فلسفه بلد هستم دچار سفسطه شدهام یا نه؟ ...
یک بار بیسوادی مثل من در برهانش دچار لغزش میشود و هنوز دهنم را باز نکردم که بیانش کنم همه میفهمند یک جای کار اشتباه است و اینکه کجای کار اشتباه شده است، و یک بار یک عالم اسم و رسم دار در برهانش دچار لغزش میشود و تا سالها نه خودش میفهمد که کجا را حواسش نبوده و اشتباه کرده است و نه بقیه ...
حالا نشان بدهید که الآن در آن سالی زندگی میکنیم که همهی لغزشها مشخص شدهاند و فعلاً برهان مشکوکی نداریم که ناروا بودن یا نبودنش مشخص نشده باشد ...
خیلی دوست دارم بدانم که یک منطقگرای قوی مانند شما چطور اشتباه بودن آن حرف فرعون علیهاللعنة را در همان بحث به طور آنی متوجه میشود تا حتیٰ یک لحظه هم پایش در ایمانی که چند لحظهی پیش به دست آورده است نلرزد ... همین یک مطلب را از شما یاد بگیرم بارم را از این تاپیک بستهام ... به شخصه کاملاً استدلال فرعون را قانعکننده میدانم و اگر قانع کردن مردم هدف خدا از آوردن معجزات بوده باشد من شهادت میدهم که نعوذبالله خداوند در این نبرد از فرعون شکست خورده است ... العیاذ بالله ... احتمالی که فرعون مطرح میکند به هیچ وجه غیر عقلایی نیست، هست؟
احیاناً جاییی را سراغ دارید که اهل بیت علیهمالسلام خودشان شروع به بحث منطقی و فلسفی کنند؟ یعنی طرف بگوید من فلان شبههی غیرفلسفی و غیرکلامی را دارم، فلان سؤال را دارم، بعد اهل بیت علیهمالسلام بگویند که بنشین تا برایت بگویم! وقت که داری؟ طرف با تعجب نگاه کند که مگر جواب سؤالش چقدر طول خواهد کشید؟ و معصوم علیهالسلام بگوید که به هر حال اول باید کلی مقدمهی فلسفی را برایت توضیح بدهم تا خوب روشن بشوی ...
مگر به صرف بحث کردن است؟ ... من که نمیگویم اگر کسی سؤال فلسفی پرسید شما به او جواب غیرفلسفی بدهید، بحث ما سر این است که تا یک نفر که حتیٰ فلیسوف هم بود آمد و پرسید چرا به اسلام اعتقاد دارید نگوییم دلیلش فلسفی است یا بهترین دلیلش فلسفی است ... کارکرد فلسفه چیز دیگری است، همین را قبول کنیم و برخی ادعاهایمان را ویرایش کنیم تقریباً شاید دیگر بحثی با هم نداشته باشیم ...
وضع من از شما خرابتر است وقتی به وضع موجود نگاه میکنم برادر که نفوس بد میزنم ... من در همان منطقی که شما دنبالش هستید و از نبودنش گلایه دارید هم منطق قوی نمیبینم ... و حرف خودم هم این است که حرف شما شعار و ادعای بدون پشتوانهی کافی است ... و اینکه به جای این راه باید راهی را برویم که انبیاء علیهمالسلام رفتند، که اهل بیت علیهمالسلام رفتند، در نامهای که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای امپراطور روم و ایران نوشتند چه نوشته شده بود؟ اگر کسی میآمد پیش ایشان مینشست و میگفت دین تو چه میگوید پیامبر چه جواب میدادند که او منقلب میشد و ایمان میآورد؟ حضرات معصومین علیهمالسلام در مقام دعوت مردم به اسلام چه میکردند؟ پیامبران همان مقدار اندکی که از تاریخ و رفتار ایشان میدانیم چطور عمل میکردند؟ ... همین یک مقدار تاریخی که داریم را هم کأن لم یکن تلقّی کنیم و برویم کلاً تاریخ خودمان را بنویسیم؟ عصر عقلانیت؟
از منطق که گریزی نیست ... نه لزوماً منطق ارسطویی، منطق ارسطویی یک مدل از منطق است ... ولی منطق هم جایگاه خودش را در معرفتشناسی دارد، و نه بیشتر ... قانع کردن هم بخشی از کار است، ولی اصل کار چیز دیگری است، اتمام حجت کردن، و این دیگر از فلسفه و منطق برنمیاید ... منطق باید در خدمت دین باشد ولی سر جای خودش، برطرف کردن شبهات، پر کردن حفرههای ذهنی ...
باز هم زیاد نوشتم ... و اگرچه دوستانه نوشتم ولی نگرانم که باز از برخی مطالبم آزرده بشوید ... ان شاء الله که آزرده نشوید، درست یا غلط اینها اعتقاداتم بودند که سعی کردم روراست ولی منصفانه بیان کنم
موفق باشید @};-
آن تاپیکی که جناب صدیق این بحث را در آن مطرح کردهاند را مطالعه فرمودید؟ این اشکالی که به حرف من اینجا میگیرید را به حرف جناب صدیق در آنجا هم میتوانید بگیرید؟ اگر بله پس احتمالاً من خوب توانستهام نظرات جناب صدیق را تشریح کنم، مگرنه که من خودم طرفدار قطعی نگاه ایشان نیستم و حداکثر به صورت امکانی به درستی ان فکر میکنم ... پس شاید بهتر باشد بیشتر از این را دیگر خودشان که در این تاپیک هم حضور دارند جواب بدهند ...
این منطق که گفتم در اصل قرار است عملکرد ذهن انسان را مدل کند، و منطقهای دیگر هم کموبیش در اصل همین کار را میکنند ... اینکه ذهن چطور یاد میگیرد، چطور میفهمد، چطور تحلیل میکند و ... با این حال کاربرد منطق در ریاضیات با کاربرد منطق در فیزیک و فلسفه که با عالم خارج سر و کار دارند یکسان نیست، بخاطر همین هم اگرچه مثلاً در فیزیک از ریاضیات استفاده شود ولی صدق گزارههای فیزیکی به قوت صدق گزارههای ریاضیاتی نیست، برای فلسفه هم مشابه همین را داریم که در جواب به جناب مسلمان ایرانی بیشتر توضیح دادم ...
[FONT=arial]سلام
با شما موافق هستم
عبارت بهترش این هست که :قوانین ذاتی هستند
شرح و توضیح قوانین و فرمولها انتزاع هستند. اگر ما نباشیم یافته ها و بافته هایی ناشی از هوشمندی و تمدن مثل علوم!! و ریاضیات!! و یا سایر امور انتزاعی، حتی زیبایی شناسی،هنر، اخلاق و چیزهایی که مختص خود ما هستند از قبیل احساسات :ایثار،کینه ,عداوت, مهربانی ...ایمان،نیات،معیارهایمان در قضاوت خوبی یا بدی و.... ؛ اینها بدون ما نیستند در ذهن ما تداعی میشوند و برای ما ارزش دارند.
ولی قوانین بین اشیاء ناشی از ذات خود اشیاء و تعامل بین آنها هستند بدون اشیاء هم قانونی وجود ندارد.
سلام
ببینید بعضیها با تمام توان از علم تجربی میخواهند نبود خدا را ثابت کنند کلا پیدایش جهان امری تصادفیست خوب بله تمام علوم را ناشی از تصادف میدانند جالب هست ذره ای مانند اتم خودش کلی انرژی هست تا عظمت جهان مگر میشود این همه اتفاقی باشد حال حتی میلیاردها سال هم گذشته باشد خود علم یعنی پیدا کردن نظم و قانون در طبیعت. عجب انسانی داریم ساخت خودبخودی یک صندلی را محال میداند ولی دنیا با این عظمتش را تصادفی؟!!!!!!!!!!!!!!!
ما توجیهی برای شکل گیری طبیعی صندلی نداریم، اما برای شکل گیری کهکشانها داریم. ارتباطی به کوچک و بزرگ بودن نداره بلکه دو تا سیستم متفاوتند با شرایط متفاوت.
[FONT=arial]سلام
خودآگاهی هم به این معنیه که ما از وجود خودمون مطلعیم. خودآگاهی با قوانین فیزیک کلاسیک قابل توجیه نیست و ما نمی تونیم صرفا با تکیه بر این قوانین یک دستگاه خودآگاه بسازیم. این با هوش و حافظه تفاوت داره همون طور که کامپیوترها هوشمندند اما خودآگاه نیستند.
در مورد خودآگاهی بحثها مختلفه. بعضی فیلسوفان بر این باورند که ممکنه خودآگاهی یک ویژگی ذاتی در جهان باشه در حالی که بعضی دیگر امیدوارند فیزیک جدید بتونه راهی برای توجیه خودآگاهی به ما نشون بده. در مورد اختیار هم بحثهای مفصلی وجود داره و بعضی کلا اختیار رو انکار کرده اند. البته بعضی خودآگاهی رو هم انکار می کنند که به نظرم ادله اونها ایراداتی داره.
اینجا هم باز همون پیچیدگی ها رو داریم اما خداباوری برای من یه جور انتخابه. در خداباوری کلی بحثهای جالب داریم مثل خداشناسی و عرفان و ... که در خداناباوری نیست. یه چیزی شبیه به شرطبندی پاسکال.
[FONT=arial]1- خودآگاهی از خصائص استثنائی بشر، بسیار پیچیده ،عجیب و جای شگفتی بسیار دارد
خودآگاهی برآیند یک پدیده فیزیولوژیک ناشی از تعامل ساختار پیچیده مغز و حواس متعلق به بدن ما هست
دلیل آنهم مختل شدن و یا حتی از بین رفتن خودآگاهی با مصرف داروهای روانگردان ،بیماریهای مغز و اعصاب، به هم خوردن تعادل هورمونی و شیمیایی بدن هست
خودآگاهی های و هوشمندی های متفاوت و متنوعی بسته به پیچیدگی سیستم عصبی در حیوانات مختلف میتوان سراغ گرفت گرچه هیچیک از آنها در بالاترین حد آن مشابه و حتی در حدّ پایین ترین درجات مشابه انسانی نیستند. در نهایت ارفاق بعضی از جانداران هوشمندی شان را برابر یک کودک میتوان در نظر گرفت.
2- اختیار مطلق ،آزادی در انتخاب،قدرت مطلق وجود ندارد.
نمیتوان اختیار مطلق را برای هر چیزی که در دایره وجود بتواند قرار بگیرد تصور کرد.[FONT=arial]
به خاطر همان احتمالات و عدم قطعیت؛ در هم تنیدگی سخت افزار مغز و انباشته شدن نرم افزاری آن ناشی از تربیت و دانش به همراه محدودیتهای منابع در محیط و توانایی های بدن؛ قوانین فیزیک،. فرصتهایی برای انتخاب در رفتار انسان بوجود می آورد
پذیرفته ایم :رفتار در نظام عِلّی حاکم بر جهان، خالی از اختیار آزاد هست. پس به جِدّ باید در تصحیح و ویرایش دانش و تربیت بکوشیم و دسترسی به منابع پایدارتر و بازیافت ضایعات را بهبود ببخشیم .تا انسانها بیشترین فرصت را برای انتخاب رفتار بهتر داشته باشند.
منطق آقای Perlovski که البته کار کردن با آن ممکن است یک مقدار متفاوت با کار کردن با منطقهای دیگر باشد ...
خواستم تأکید کنم که کارکرد منطق در فلسفه شبیه به کارکرد منطق در فیزیک است، و فلسفه بیشتر شبیه به فیزیک است تا ریاضیات ... هر دو تلاشهایی هستند برای کاربرد منطق در شناخت عالم خارج ... به همین خاطر انتظار قطعیت ریاضی از فلسفه داشتن بجز در بررسی مسائل بدیهی عبث است ...
سلام جناب فروردین
فقط بحث کهکشانها نیست، بحث تمام عالم با تمام نظمهای موجود در آن است، و انسانی که بتواند صندلی بسازد هم جزء همین مجموعه است ...
در ضمن اینکه برهانی که ایشان استفاده کردهاند از معدود برهانهایی است که در روایات به استفادهی از انها توصیه شده است، حالا تنبیهی صرف باشد یا وجه منطقی قویای هم در کنار آن داشته باشد بحثش جداست ...
سلام
شما چیزی را طبیعی میخوانید این حرفتان قابل توجیه نیست یک زمانی افتادن سیب طبیعی بود ولی نیوتون علتش را جویا شد آن جاذبه زمین. ما کمتر نفس کشیدن را میفهمیم چون یک امر عادی برایمان هست پس بگوییم هوا وجود ندارد یا طبیعیست شما چه چیزی را طبیعی میدانید شما حتی یک ماکت از سیارات را نمی گویید خودبخود به وجود آمده چطور کلمه طبیعی توجیه برای نبود علت آن نمیشود.
سلام. مطلبتان دوباره طولانی بود و من حوصلۀ خواندن اینگونه مطالب را ندارم، ولی همینطور که سرسری یک نگاهی به مطلبتان انداختم متوجه شدم که خیلی از بحث دور شده اید و بحث در حال تبدیل شدن به بحث من بهترم و تو بهتری، می باشد. بندۀ سراپاتقصیر، هیچ ادعایی ندارم، و چون به عظمت خدای خویش می اندیشم، خود را پشیزی نمی بینم (ان شاء الله که شما نیز همینطور هستید). لذا بهتر است این بحث را تمام کنید.
پی نوشت: برای اینکه بحثمان با شیرینی تمام شود، خاطره ای تعریف می کنم که در یک فرومی، کاربری بود که مثل شما طولانی و مفصل می نوشت، و این کاربر یک بار از کاربر دیگری نقلی گرفت و چند پاراگراف در پاسخ دو سطر پست او نوشت. آن کاربر دیگر هم، در جواب او نوشت: «حوصله نکردم بخونم چی نوشتی، ولی احتیاطاً اگر فحش دادی، خودتی»:-b
موفق باشید.
باید خودآگاهی و انتخاب رو طوری تعریف کنید که بتونید بگید هوش مصنوعی اختیار و آگاهی نداره. رفتار رندوم و تصادفی از انسان هم ممکنه سر بزنه و اتفاقاً متکلمین با فلاسفه بحثشان بر سر این مسئله زیاد است که آیا ترجیح یک راه بر راه دیگر غیر ممکن هست یا خیر؛ آیا ما می توانیم به طور اتفاقی از بین ده بشقاب غذای همسان، یکی را انتخاب کنیم یا انتخابمان حتماً دلیلی در پس خود دارد.
پیشبینی پذیری دلالت بر جبر نداره.
وجود خدا بدیهی و براهین اثبات خدا تنبیهی هستند. خداناباورها اگر برهان رو درست بررسی کنند، که به بیخدایی نمی رسند، ولی سعی می کنند با تعریفهای غلط و قاعده سازی، مسئله را به چالش بکشند. اینجا و در این مورد، اینها می خواهند بگویند «چیزی در جهان هست که از دید شما مخلوق می باشد، ولی شما برایش هیچ خالقی نخواهید یافت.» که البته ادعایشان غلط و بر اساس توسل به جهل است.
سلام
منظور من اینه که اگر چند تا تخته رو روی زمین بگذارید، قوانین ساده طبیعت مثل نیروی جاذبه و ... باعث شکل گیری صندلی نمیشن.
یک سیستم اگر به حال خودش رها بشه، تمایل داره که تا حد امکان به پایین ترین سطح انرژی و بیشترین بی نظمی برسه. برای جسمی که تحت جاذبه خودش قرار داره، کروی شدن راه رسیدن به پایینترین سطح انرژیه و به همین دلیله که ستاره ها و سیارات بزرگ کروی اند. اما برای تخته هایی که تحت جاذبه زمین قرار دارند پایین ترین سطح انرژی اینه که تا حد امکان نزدیک بشن به زمین و در نتیجه تمایل دارند که به شکل تخته هایی پراکنده بر سطح زمین باشند نه به شکل یک صندلی.
ماکت منظومه شمسی هم ویژگی شبیه به همون صندلی داره و اگر توپهایی که به عنوان ماکت سیارات در نظر گرفته ایم را رها کنیم، بر کف اتاق پخش می شوند. اما یک توده گاز حاصل از انفجار یک ستاره می تونه صرفا با توجه به قانون جاذبه یک منظومه با یک ستاره و تعدادی سیاره رو شکل بده.
یک توده گاز به خاطر گرانش خودش شروع به فشرده شدن می کنه و منقبض شدنش باعث تبدیل انرژی پتانسیل گرانشی به جنبشی میشه. این انرژی جنبشی باعث چرخش توده گار میشه و سیارات در حالت چرخش شکل میگیرند.
اگر با داشتن حالت فعلی سیستمی بتونیم وضعیتش رو در چند سال آینده رو تخمین بزنیم، پس از الآن مشخصه که این سیستم در آینده چه کارهایی رو انجام میده و امکان انتخاب راه دیگری رو نداره.
به هر حال این شیوه اثبات هم درگیر بحثهایی مثل جبر و اختیار میشه و به این سادگی نیست.
سلام متحیر گرامی
بله بحثهای مفصلی در مورد خودآگاهی و همچنین اختیار وجود داره.
در نتیجه این استدلال رو هم نمیشه صد در صد محکم در نظر گرفت اما من رو شخصا قانع می کنه. برای من خداباوری یک انتخابه نه یک مسئله صد درصد اثبات شده از نظر فلسفی.
سلام
همان طور که شما هم به ظاهر اشاره کردید بدون وجود ماده قانون وجود عینی و واقعی ندارد .فقط میتواند در ذهن باشد یا به اصطلاح روی کاغذ
سلام
از حسن ظن شما ممنون.
البته حافظه ای بد نیست،
ولی
اینترنت و قابلیت جستجو هم خوب چیزیه.=d>
امیدوارم به نتیجه برسید.
[FONT=microsoft sans serif]
این است که بنده عرض می کنم که ما باید این براهین را با دقت بالا فرا بگیریم و آموزش دهیم. در واقع همانطور که برای باکتریهای سمّی منتظر نمی نشینیم تا هر وقت وارد بدنمان شدند، فکری بکنیم، بلکه با واکسن پیگیری می کنیم؛ برخی شبهات کلیدی، نیاز که به واکسیناسیون را به ما نشان می دهند، فراگیر هستند و کمتر کسی است که دچار آنها نشده باشد.
خلاصۀ حرف من این است که باید سطح فکر مردم بالاتر برود، زیرا شبهه چه از داخل و چه از خارج، دیر یا زود، سر و کله اش پیدا می شود و آنجاست که دانش دینی کفایت خواهد کرد. یادمان نرود که سطح شبهات، در حال افزایش است، با از شبهه های چاله میدانیِ فولادوند به شبهات نیکویی رسیده ایم؛ پس باید ما هم سطح دانشیک مردم در حوزۀ دین را بالا ببریم.
سلام و عرض ادب خدمت دوست عزیزم
بله کاملا سخن شما را قبول دارم.
در این دوره و زمانه مشکل دینداران دوچندان است.
از یک سو شبهاتی که مدام به روز می شود.
از سوی دیگر زبان و ادبیات جذابی که مخالفان به کار گرفته اند.
به همین جهت است که امروزه وظیفه دینداران سختتر از قبل شده است.
نیاز به فلسفه و دقت نظرهایی فلسفی و تعمق در دین روز به روز بیشتر و بیشتر میشود.
البته واکسیناسیون نیاز به برنامه ریزی و بودجه دارد که متاسفانه اهتمام چندانی به این مسئله نمیشود.
مشکلاتی از قبیل تحریم و درآمدهای کشور نیز مزید بر علت شده و باعث شده این بی توجهی از سوی مسئولان فرهنگی بیشتر از قبل بشود.
اگر به صرف پیشبینیهای صحیح، جبر ثابت شود، انسان هم خارج از جبر نیست، زیرا بسیاری حرکات اختیاری انسان قابل پیشبینی هستند. اینکه امکان انتخاب راه دیگر وجود ندارد، فرق دارد با اینکه راه دیگری انتخاب نمی شود.
مجبورم به این جواب بدهم:
نیازی به جعل نیست. حدیث صحیح السند داریم که عقل بر دین اولویت دارد، و دین در جایی هست که عقل حضور دارد. ابتدای اصول کافی را بخوانید. بعد هم یک سؤال پیش می آید: چه کسی گفته حدیث ثقلین معتبر و متیقن است؟ اگر بگویید ائمه گفته اند؛ خب این که می شود دور: ائمه حدیثی را تصدیق کرده اند که خودشان را تصدیق می کند! اگر بگویید پیامبر فرموده است، می پرسیم پیامبر کی و کجا چنین چیزی گفته است؟ اگر بگویید در قرآن آمده است، می گوییم اینطور نیست و قرآن هرگز چنین حرفی نزده است؛ اگر بگویید عقل می گوید تواتر حجیت دارد، عرض می کنیم که عقل نیز چنین حکمی نمی کند، تعدّد روالهای دست یافتگی به حدیث و وجود مؤیدات اهل سنت، فقط احتمال عدم متیقن بودن را کاهش می دهند، ولی به صفر نمی رسانند. چیز دیگری هم دارید که به نفع حدیث ثقلین روی بحث بگذارید؟ با متد شما، می توان در اصل وجود حضرت رسول هم شک کرد و ادعا کرد تمامی مستنداتی که دال بر وجود ایشان است، توسط موجودات فضایی ساخته شده است! می خواهید به تحدی قرآن دست دراز کنید؟ شرمنده: مگر تک تک انسانها و جنیان را آزموده اید؟ اگر بگویید شرط عقل این است خدا نگذارد بندگانش گمراه شود، گذشته از اینکه چه جوابهای رنگارنگی می توان داد، می توان به راحتی گفت: کدام بندگان؟ مگر به وجود کسی غیر از خودتان و خدایتان، به چیز دیگری هم یقین دارید؟ همان بحث رؤیا و توهم بود که گفتید انکارش نمی کنید، همینجا مشکلساز می شود.
نیازی به جعل نیست. حدیث صحیح السند داریم که عقل بر دین اولویت دارد، و دین در جایی هست که عقل حضور دارد. ابتدای اصول کافی را بخوانید. بعد هم یک سؤال پیش می آید: چه کسی گفته حدیث ثقلین معتبر و متیقن است؟ اگر بگویید ائمه گفته اند؛ خب این که می شود دور: ائمه حدیثی را تصدیق کرده اند که خودشان را تصدیق می کند! اگر بگویید پیامبر فرموده است، می پرسیم پیامبر کی و کجا چنین چیزی گفته است؟ اگر بگویید در قرآن آمده است، می گوییم اینطور نیست و قرآن هرگز چنین حرفی نزده است؛ اگر بگویید عقل می گوید تواتر حجیت دارد، عرض می کنیم که عقل نیز چنین حکمی نمی کند، تعدّد روالهای دست یافتگی به حدیث و وجود مؤیدات اهل سنت، فقط احتمال عدم متیقن بودن را کاهش می دهند، ولی به صفر نمی رسانند. چیز دیگری هم دارید که به نفع حدیث ثقلین روی بحث بگذارید؟ با متد شما، می توان در اصل وجود حضرت رسول هم شک کرد و ادعا کرد تمامی مستنداتی که دال بر وجود ایشان است، توسط موجودات فضایی ساخته شده است! می خواهید به تحدی قرآن دست دراز کنید؟ شرمنده: مگر تک تک انسانها و جنیان را آزموده اید؟ اگر بگویید شرط عقل این است خدا نگذارد بندگانش گمراه شود، گذشته از اینکه چه جوابهای رنگارنگی می توان داد، می توان به راحتی گفت: کدام بندگان؟ مگر به وجود کسی غیر از خودتان و خدایتان، به چیز دیگری هم یقین دارید؟ همان بحث رؤیا و توهم بود که گفتید انکارش نمی کنید، همینجا مشکلساز می شود.
سلام،
[SPOILER] خوشحال شدم که حرفهایم را نخواندهاید که بخواهید ناراحت شوید (البته اعتقاداتم را گفتم ولی بیان اعتقاداتم هم گاهی باعث ناراحتی دوستان میشود)، حالا ظاهراً یک مقدارش را خواندهاید، شکر خدا دیدید که فحشی ندادهام :Nishkhand: ...[/SPOILER]
و اما عقل ... آیا عقل بر دین اولویت دارد؟ ... پس آیا میتوانم نتیجه بگیرم که یک ریاضیدان و یک منطقدان که خیلی از عقلش استفاده میکند ان شاء الله حتماً به بهشت خواهد رفت؟ ... اگر دین ندارید لااقل در دنیایتان فلسفه یاد بگیرید؟ ... آیا حدیث امام حسین علیهالسلام همین بود؟
کلی بحث ما بر سر همین عقل است که عقل چیست برادر ... من میگویم فلاسفه خیلی روی عقلی بودن فلسفه حساب نکنند، البته عقلی هست ولی نه لزوماً آن عقلی که آیات و روایات معرفی میکنند ... هر وقت شما برهان عقلیای ارائه دادید که به جای هوش بالا نیازمند قلب صاف بود، آن وقت من مخلص شما و آن روایت صحیحالسندتان هستم ... حالا مخاطبان فلسفه لازم است منطق به اندازهی کافی بلد باشند و هوش کافی داشته باشند و حوصلهی کافی داشته باشند، یا باید دل صاف داشته باشند؟ ... مگرنه که من بجای اینکه بگویم عقل حجت باطنی است در مقابل پیامبر که حجت ظاهری است، میگویم عقل اصلاً خود پیامبر است صلیاللهعلیهوآله که اول ما خلق الله هستند و كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا فرستاده شدند ...
و اما در مورد تحدی قرآن و حجیت قرآن و روایات، اینها بحثهای طولانیتری دارند که بارها در همین سایت رویشان بحث کردهایم و ندیدم کسی آن را رد کند، اگرچه مخالف زیاد داشته باشد و کسی حرفم را قبول هم نکند ...
فقط از آنجا که احتمالاً پست قبلیام را کامل نخواندهاید، این یک قسمتش را اگر میشود لطفاً جواب بدهید ...[INDENT=2]
[/INDENT]
نگویید به بحث اصلی ربط ندارد که راستش به نظرم خیلی به بث اصلی این تاپیک مرتبط است، چون اصلاً میفهمیم منظور از اتمام حجت خدا چیست و اتمام حجتی که پیامبران میکردهاند چگونه بوده است و ما باید دنبال چه استدلالی برای آغازگر تاپیک باشیم ...
راستی در مورد اینکه فرمودید
خواستم از شما تشکر کنم @};-
سلام. خواستم ببینم به بحث موجود فضایی چه جوابی داده اید، نگاهم به این بحث نیز افتاد.
اگر بر اولویت دین شک دارید، می توانید از علما بپرسید. همین سایت، محل مناسبی برای این کار است. در همان ابتدای اصول کافی، که از امهات شیعه است، با سند صحیح می خوانیم که حضرت آدم از میان عقل و دین و حیا، عقل را برگزید، و دین و حیا هم به جهت اینکه مأمور بودند جایی باشند که عقل هست، نصیب حضرت آدم شدند.
آنچه ریاضیدانان و منطقیون دارند، دانش است، نه عقل. شخص را به خاطر دانشش در زمینۀ ریاضی یا منطق، ریاضیدان و منطقی خطاب می کنند، نه به خاطر عقلش. پس خلط مبحث نکنید.
در مورد اینکه می گویید امام حسین باید می گفت «اگر دین ندارید، فلسفه یاد بگیرید» اوّلاً فلسفه مساوی با عقل نیست، فلسفه علمی حقیقتجو و جویای حق و حقیقت است. عقل نه با منطق برابر است و نه با فلسفه. در ثانی، همانطور که گفتم جایی که عقل نباشد، دین هم نیست. کسانی که دین ندارند، از جمله قاتلین امام حسین، عقل هم ندارند، زیرا اگر عقل داشتند دین نیز در جایی قرار می داشت که عقل هست.
آن بخشی از فلسفه که عقلی نیست، اگر در تناقض با عقل باشد، در واقع فلسفه نیست، زیرا فلسفه عشق به حقیقت است و حقیقتی که با عقل ناسازگار باشد، ممتنع الوجود است. امّا بر اساس نگرش اشراقیون، عقل برای فلسفی اندیشیدن کفاف نمی دهد، و برای یافتن حقایق فراعقلی به کمک و یاری خدا نیاز داریم، لذا اشراقیون عقل را برای فیلسوف بودن کامل نمی دانند. البته من با این حرفشان، اگر منظور از عقل، عقلِ صفر کیلومتر باشد موافقم، ولی همان آموره های فراعقلی هم، توسط عقلِ کُل هایی چون حضرت رسول ادراک و به ما منتقل شده است.
این مطالب چه ربطی به حرف من دارد؟
بر چه اساسی این را می گویید؟ آیا قرآن وقتی می فرماید اکثرهم لایعقلون، منظورش این است که اکثرشان پیامبری و نبوت نمی کنند؟! آیا وقتی می فرماید افلا یعقلون، منظور این است که پس آیا پیامبری و نبوت نمی کنند؟ به نظر می رسد شما تعریفی خاص را در ذهن دارید، که مطالب قرآن همخوان نیست.
مهم تطابق با اصول منطق است، که شما با روال فکری که دارید نمی توانید تحدی قرآن و حجیت قرآن و روایات را ثابت کنید. نگرش شما مسلماً بارها رد شده است، ولی چون شما ساختار فکری خودتان را درست می دانید، قبول نمی کنید که کسانی آن را رد کرده اند.
اولاً بنده یک منطقگرا نیستم و اصلاً با این عبارت نیز موافق نیستم. چیزی به نام منطقگرا نداریم. در ثانی، یک شخص منطقی، از آنجا که مغالطات را می شناسد و با سفسطه ها آشناست، به سرعت درک می کند که فرعون در حال اقامۀ یک استدلال نامربوط است: او می گوید شما ساحران شکست خورده اید، زیرا سحر موسی از سحر شما قویتر است! شخص منطقی خواهد گفت: لازمۀ لطف خداست، که ما را از رسیدن به هدف دور نکند، اگر موسی قویترین ساحر جهان هم باشد، خدا به شکلی وی را رسوا خواهد نمود، خواه با پیامبری دارای معجزات بزرگتر و خواه با رسوا شدنش از طریق مطالب غیر غقلی که می گوید. همچنین آدم منطقی نگرش متخصصین را جدی می گیرد. اگر یک شاعر ساده بگوید غزلیات حافظ انسانی نیست، بلکه الهی هستند، می گوییم خب ایشان قدری جوگیر شده است، ولی اگر شاعر بزرگی مثل شهریار چنین تعبیری را در مورد غزلیات حافظ بگوید و مدعی شود این نمی تواند کار انسان باشد، یک شخص منطقی حرف او را جدی می گیرد، زیرا شهریار خود یک شاعر زبردست و غزلسرایی بزرگ است و اگر شاعری چون شهریار می گوید سرودن این غزلیات، از انسان بر نمی آید، باید حرفش را جدی گرفت و پیگیری کرد؛ هر چند فرعون بگوید این بزرگ شماست! بله هر ساحر بزرگی ممکن است شکست بخورد، ولی اگر یک ساحر بزرگ و قدرتمند، تا جایی که فرعون به آنها اعتماد کرده است، می گویند این سحر نیست و فراتر از سحر است، باید نظرشان را جدی گرفت.
پس ادعای فرعون غیر عقلایی است. فکر می کنم توضیحم واضح باشد. اگر جاییش رو متوجه نشدید، بگید تا بیشتر توضیح بدهم.
سلام علیکم. استاد صدیق گرامی، اینکه امر واکسینه کردن، برنامه ریزی و بودجه می خواهد، کاملاً صحیح است؛ ولی عرض من این است که لازم است در زمان تدریس اصول دین به جوانان، شبهات شناور در جامعه نیز که در آن زمینه هستند، جواب داده شوند؛ همانطور که خواجه نصیر طوسی و علامه حلی در کشف المراد این کار را انجام داده اند. حال اگر این کار با برنامه ریزی و بودجۀ فرهنگی هم انجام بشود که نور علی نور است.
اینجا باز کلی بحث پیش میاد.
مثلاً ما معتقدیم که خدا به شیطان قدرت داده تا انسانها را وسوسه کند و این مخالف با لطف خدا نیست.
ثانیاً مواردی هم بوده که مردم کارهای یک فرد را به عنوان معجزه تلقی کرده اند و پیروش شده اند. مثل مقنع که "ماه نخشب" را به عنوان معجزه معرفی می نمود و از این طریق مردم اطراف چاه نخشب را پیرو خود کرده بود. تمیز قائل شدن بین معجزه و "شبه معجزه" هم نیز به روش داره و ساده نیست.
این موضوع در تاپیک دیگری مطرح شد و نظر کارشناس محترم این بود که فقط در صورتی این کار اجازه داده میشه که راه کشف حقیقت بسته نباشد:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=65524&p=1024283&viewfull=1#post1024283
اما حالا که راه کشف حقیقت بسته نیست، چطور میشه به این هدف رسید؟ اینجا دوباره بحثهایی در مورد فلسفه و ... . مثلاً اشاره کردید به بررسی وجود مطالب غیر عقلی. خود تشخیص غیرعقلی بودن یک مطلب داستانهایی داره به خصوص اگر آن مطلب در قالب جملاتی تفسیرپذیر ذکر شده باشه.
شهریار واقعا حافظ را لسان الغیب نامیده. اما باز هم به طور قطع نمیشه این موضوع رو اثباتی بر وحیانی بودن شعر حافظ دانست، به خصوص اگر دنبال یک اثبات فلسفی دقیق باشیم.
بودجه فرهنگی تشخیص داده میشه ولی شاید خیلی هدفمند نبوده.
کسانی هم هستند که بدون هیچ چشمداشتی می تونند کار فرهنگی کنند. مثل دوستانی که در همین سایت فعالند.
یا مثلاً ویکیپدیا رو ببینید: بزرگترین دانشنامه جهان توسط کاربرانی ساخته شده که هیچ چشمداشت مالی نداشتند.
خلاصه اینکه شدنیه اگر بخوان.
در مورد اینکه می گویید امام حسین باید می گفت «اگر دین ندارید، فلسفه یاد بگیرید» اوّلاً فلسفه مساوی با عقل نیست، فلسفه علمی حقیقتجو و جویای حق و حقیقت است. عقل نه با منطق برابر است و نه با فلسفه. در ثانی، همانطور که گفتم جایی که عقل نباشد، دین هم نیست. کسانی که دین ندارند، از جمله قاتلین امام حسین، عقل هم ندارند، زیرا اگر عقل داشتند دین نیز در جایی قرار می داشت که عقل هست.
...
آن بخشی از فلسفه که عقلی نیست، اگر در تناقض با عقل باشد، در واقع فلسفه نیست، زیرا فلسفه عشق به حقیقت است و حقیقتی که با عقل ناسازگار باشد، ممتنع الوجود است. امّا بر اساس نگرش اشراقیون، عقل برای فلسفی اندیشیدن کفاف نمی دهد، و برای یافتن حقایق فراعقلی به کمک و یاری خدا نیاز داریم، لذا اشراقیون عقل را برای فیلسوف بودن کامل نمی دانند. البته من با این حرفشان، اگر منظور از عقل، عقلِ صفر کیلومتر باشد موافقم، ولی همان آموره های فراعقلی هم، توسط عقلِ کُل هایی چون حضرت رسول ادراک و به ما منتقل شده است.
...
این مطالب چه ربطی به حرف من دارد؟
...
بر چه اساسی این را می گویید؟ آیا قرآن وقتی می فرماید اکثرهم لایعقلون، منظورش این است که اکثرشان پیامبری و نبوت نمی کنند؟! آیا وقتی می فرماید افلا یعقلون، منظور این است که پس آیا پیامبری و نبوت نمی کنند؟ به نظر می رسد شما تعریفی خاص را در ذهن دارید، که مطالب قرآن همخوان نیست.
...
مهم تطابق با اصول منطق است، که شما با روال فکری که دارید نمی توانید تحدی قرآن و حجیت قرآن و روایات را ثابت کنید. نگرش شما مسلماً بارها رد شده است، ولی چون شما ساختار فکری خودتان را درست می دانید، قبول نمی کنید که کسانی آن را رد کرده اند.
...
اولاً بنده یک منطقگرا نیستم و اصلاً با این عبارت نیز موافق نیستم. چیزی به نام منطقگرا نداریم. در ثانی، یک شخص منطقی، از آنجا که مغالطات را می شناسد و با سفسطه ها آشناست، به سرعت درک می کند که فرعون در حال اقامۀ یک استدلال نامربوط است: او می گوید شما ساحران شکست خورده اید، زیرا سحر موسی از سحر شما قویتر است! شخص منطقی خواهد گفت: لازمۀ لطف خداست، که ما را از رسیدن به هدف دور نکند، اگر موسی قویترین ساحر جهان هم باشد، خدا به شکلی وی را رسوا خواهد نمود، خواه با پیامبری دارای معجزات بزرگتر و خواه با رسوا شدنش از طریق مطالب غیر غقلی که می گوید. همچنین آدم منطقی نگرش متخصصین را جدی می گیرد. اگر یک شاعر ساده بگوید غزلیات حافظ انسانی نیست، بلکه الهی هستند، می گوییم خب ایشان قدری جوگیر شده است، ولی اگر شاعر بزرگی مثل شهریار چنین تعبیری را در مورد غزلیات حافظ بگوید و مدعی شود این نمی تواند کار انسان باشد، یک شخص منطقی حرف او را جدی می گیرد، زیرا شهریار خود یک شاعر زبردست و غزلسرایی بزرگ است و اگر شاعری چون شهریار می گوید سرودن این غزلیات، از انسان بر نمی آید، باید حرفش را جدی گرفت و پیگیری کرد؛ هر چند فرعون بگوید این بزرگ شماست! بله هر ساحر بزرگی ممکن است شکست بخورد، ولی اگر یک ساحر بزرگ و قدرتمند، تا جایی که فرعون به آنها اعتماد کرده است، می گویند این سحر نیست و فراتر از سحر است، باید نظرشان را جدی گرفت.
پس ادعای فرعون غیر عقلایی است. فکر می کنم توضیحم واضح باشد. اگر جاییش رو متوجه نشدید، بگید تا بیشتر توضیح بدهم.
سلام جناب مسلمان ایرانی،
متشکرم که با وجود آنکه خوشایندتان نبود حاضر شدید مطالبم را بخوانید و جوابتان را هم مرقوم بفرمایید @};-
وسوسۀ شیطان ربطی به بحث لطف ندارد. در بحث معجزه، ارتباط تنگاتنگی بین معجزه و امور اثبات شده از طریق لطف، در نبوت و امامت، وجود دارد.
نگفتیم مردم. گفتیم متخصصین. فرعون بهترین ساحرانی که می شناخت را جمع کرده بود که حضرت موسی را شکست بدهند، ولی آنها وقتی عمل خارق العادۀ حضرت موسی را دیدند، به دلیل دانش زیادشان، درک کردند که این عمل،سحر نیست.
من هم همین را می گویم. راه کشف حقیقت چیست؟ شخص باید یا خودش با سحر آشنایی کامل داشت باشد و یا اینکه تابع نظر بهترین ساحرین باشد. وقتی بهترین ساحرین تسلیم می شوند و به خاک می افتند، شخص غیرمتحصص، نظر متخصص را عقلایی انگاشته و تبعیت خواهد کرد.
این بحثها که می فرمایید، بیشتر از سوی شکاکها مطرح شدنی است. ما شکاک نیستیم، و می توانیم پیرو مسیر عُقلا باشیم. در یک نگاه عقلایی، تشخیص عقلانیت و انتخاب تفسیر درست، اصول و روشهایی داره، و مسئله به صرف اینکه ممکنه برداشتهای دیگری از مطلب وجود داشته باشه، رها نمیشه.
غیبگویی نه خرق عادت است و نه اگر خرق عادت باشد، به صرف خارق العاده بودن، برابر با معجزه است. در بهترین شرایط، یک کرامت است که خدا به حافظ داده است، که بدون جمع شواهد و قرائن دیگر، قابلیت اثبات نبوت را ندارد.
مسئله شکاکیت نیست، در کل کمتر جمله ای رو میشه یافت که نشه از طریق تفسیر با علم و منطق همخوانی اش داد.
مثلا قرارگیری زمین بر پشت ماهی و شاخ گاو کاملا با علم همخوانی داره. کافیه ماهی را مواد مذاب زیر زمین و شاخ گاو را جاذبه خورشید معنا کنیم تا با علم همخوانی پیدا کند. یا می توان این دو را تمثیلی از اتمها و ذرات زیر اتمی دانست.
پس به این سادگی نیست که با دیدن چیزی که ظاهر خلاف علم داره بتونیم ردش کنیم.