جمع بندی آیا برهان صدیقین مصادره به مطلوب است؟
تبهای اولیه
آیا برهان صدیقین مصادره به مطلوب است؟
سلام
آیا برهان صدیقین که از خدا به خدا رسیدن است یعنی با تامل در حقیقت وجود به واجب الوجود یا قائم بالذات رسیدن مغالطه مصادره به مطلوب است؟
آیا با ذکر مثال میتوان توضیح داد همچون آب که همان h2o است یا مثلث که شکل سه ضلعی است؟
در این صورت آیا قضیه حقیقت وجود همان واجب الوجود است یک قضیه تحلیلی و حمل هوهویت است؟
برچسب:
موضوعات مشابه:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و احترام
آیا برهان صدیقین که از خدا به خدا رسیدن است یعنی با تامل در حقیقت وجود به واجب الوجود یا قائم بالذات رسیدن مغالطه مصادره به مطلوب است؟ آیا با ذکر مثال میتوان توضیح داد همچون آب که همان h2o است یا مثلث که شکل سه ضلعی است؟ در این صورت آیا قضیه حقیقت وجود همان واجب الوجود است یک قضیه تحلیلی و حمل هوهویت است؟خیر، ببینید مغالطه مصادره به مطلوب این است که از خود ادعا برای رسیدن به نتیجه استفاده شود، یعنی مثلا کسی بگوید چون قرآن فرموده سخن خداست پس سخن خداست. در حالی که اینکه قرآن سخن خدا باشد، خودش ادعاست، بنابراین نمیشود درین باره به سخنان خودِ قرآن استناد کرد. اشکالی که در برهان صدیقین ممکن است گرفته شود این است که این برهان و قیاس علم جدیدی برای ما نمی آورد، مثل این است که بگوییم انسان همان بشر است و یا خورشید، خورشید است، خب این که برهان نشد! این چه فایده ای دارد؟ پاسخ این است که در چینش برهان همین که حد اصغر و حد اکبر به لحاظ مفهومی با هم تفاوت داشته باشند کفایت می کند و یک علم جدیدی برای ما به ارمغان می آورد، لازم نیست حتما به لحاظ مصداقی هم تفاوت داشته باشند. چون ما به دنبال این همانی بین دو مفهوم هستیم. مثلا برادران یوسف، هم خود یوسف را به عنوان برادر خودشان می شناختند، و هم عزیز مصر را می شناختند، اما از اینکه این عزیز مصر همان یوسف است آگاهی نداشتند، بنابراین این برایشان جذاب بود که بین این دو، این همانی برقرار است ، به هین خاطر گفتند: «أ أنتَ یُوسف» آیا تو یوسف هستی؟ یا در همان مثالی که شما فرمودید اگر کسی نداند آب همان h2o است خب این برایش مفید خواهد بود. در برهان صدیقین هم دنبتا همین هستند که آقا همان حقیقت وجودی که ما آن را می شناسیم، این خودش همان واجب الوجود است. یعنی ما هم حقیقت وجود ا میدانیم چیست، و هم واجب الوجود را، اما از این همانی میان آن دو غافل هستیم، برهان صدیقین می آید این را اثبات می کند. بنابراین ثمره علمی دارد، و جایی هم به ادعاهای خودش تکیه نمی کند که مصادره به مطلوب یا بی فایده باشد.
سلام
با توجه به مطالعه بخش موضوعات مشابه:نقد تقریر علامه طباطبایی از برهان صدیقین و عدم نظر گذاری و بسته شدن بحث لاجرم در همین موضوع مشابه پاسخ به ناقد را به اشتراک میگذارم.
پاسخ صرفا ناظر به خلط میان واقعیت اعم و اخص است.
۱.پاسخ.نفی طبیعت کلی به نفی همه افراد اوست.پس با نفی واقعیت تحقق هیچ واقیعتی قابل پذیرش نیست.زیرا نقیض سالبه کلیه موجبه جزئیه است.بنابراین،با سلب کلی واقعیت،اگر واقعیتی حتی واقعیت عدمی تحقق یابد اجتماع نقیصین لازم می آید.در نتیجه عدم واقعیت مستلزم تناقض است و چون ارتفاع نقیضین نیز محال است، پس از این دو نقیض باید یکی تحقق داشته باشد و چون عدم واقعیت تناقض را در بردارد،پس خود واقعیت تحقق دارد.این تحقق و عدم ناپذیری واقعیت بالذات است نه به استناد به غیر و گرنه تناقض سابق الذکر لازم می آید(عشاقی،۱۳۸۷،ص۱۰۳).
۲.عدم انکار واقعیت خارجی بر اساس صدق و کذب قضایا.
گاهی به خود واقعیت توجه میکنیم و میگوییم(واقعیت موجود است یا واقعیت عدم ناپذیر است).گاهی به مضمون قضیه توجه میکنیم که یکی از سه پیش فرض آن اینست که ((قضیه صادق آن است که مطابق با واقع (نفس الامر)باشد)).حال اگر قضیه سالبه باشد،مفادش اینست که عنوان موضوع و محمول اتحاد ندارند،پس چگونه است که میتوان مفهوم سلب را که حیثیت آن بر نیستی است،بر خارج منطبق دانست؟! عقل در این حال سلبِ محمول را از موضوع نیز امری در مقابل بودِ آن محمول برای موضوع اعتبار میکند،حال در ظرف اعتبار، عدم محمول چیزی است که در مقابل وجود آن رخ می نماید و این قضیه معدوله منطبق بر خارج، اعتباری است.بنابراین، نفس الامر در پرتو نفس الامر وجودی توسعه می یابد و قضایای سالبه را نیز در بر میگیرد.پس اگر کسی اصل وجود را منکر باشد یا در آن تردید کند، در اینصورت، او به گزاره های صادق باور دارد.حال او اصل واقعیت را به عنوان محکی قضایای صادق منکر نشده است، بلکه منکر چیزی شده است که با انکار وجودش اثبات میشود.پس بر اساس صدق و کذب قضایا نمیتوان اصل واقعیت خارجی انکار کرد.(سلیمانی امیری،۱۳۸۷،ص ۶۸).
نتیجه آنکه اگر عدم نفس الامریتی دارد به تبع امر وجودی است(اعتباری که در متن خارج ریشه دارد). از این رو سخن در واقعیت داشتن عدم مضاف است نه عدم مطلق که اساساً به درک نمی آید.پس نیافتن در قضایای سلبی، نیافتن عدم مضاف است نه عدم مطلق.بنابراین باز واقعیت در اینجا امر وجودی خواهد بود، نه اعم از آن تا اشکال ناقد وارد باشد،به عبارت دیگر،واقعیت داشتن عدم در عرض(سکون بر روی حرف ر در واژه عرض) واقعیت داشتن وجود نیست،بلکه ذیل و به تبع آن است،به همین دلیل،نفس الامریت اولاً و بالذات از آنِ وجود است و در بقیه به تبع او است. پس مراد از واقعیت در اینجا، واقعیت اعم نیست تا نشود اخص را با آن اثبات کرد، بلکه واقعیتی است که واقعیت داشتن نفس الامر نیز به واقعیت داشتن اوست که جزء بر واجب،بر چیز دیگری انطباق ندارد.
۳.نفی واقعیت، پذیرش واقعیت در ظرف نفی واقعیت است
نکته بحث در توجه به مفاد عبارت(واقعا نیست)است،بدین معنا که شیء منفی در جهان واقع وجود ندارد. از باب مثال گفته میشود ((شریک الباری نیست)) یا ((نوه من اکنون موجود نیست))،بدین معنا که جهان واقعی وجود دارد که در آن واقعیتی است، ولی شریک باری و نوه من اکنون در آن نیست.اما اگر آنچه نفی میشود خود جهان واقع باشد و این نفی هم بر حسب فرض واقعی باشد، یعنی میپذیریم که ((جهان واقعی هست که در آن هیچ چیزی نیست))، این دقیقا پذیرش واقعیت در ظرف نفی واقعیت است.بنابراین،اگر نفی واقعی متوجه خود واقعیت شود،نفی واقعیت خاصی،پیشاپیش مستلزم پذیرش خود واقعیت است.لذا انکار اصل واقعیت،واقعی نیست.علامه در نهایه الحکمه میفرماید،انکار واقعیت ممکن نیست و اگر مکابری از سر غرض ورزی حق را منکر شود یا در آن شک روا دارد،انکار و شک او لفظی است.بنابراین قید((واقعاً))عبارت است از واقعیت یا واقعیت ها(سلیمانی امیری،۱۳۸۶،ص ۲۶۰).
اساساً علامه مذعن(مدرِک)را در این برهان لحاظ ننموده اند تا بدین وسیله موطن مخبر دیده شود، بلکه وی مخاطب را با خود واقعیت مواجه میسازد.از این رو،موطن صدق صغرای برهان(نفی واقعیت یا صدق سفسطه)،همان ظرفی است که خبر ناظر به آن است،نه مخبر(موجود درّاک).به سخن دیگر،موطن صدق سفسطه،جایگاه مخبر نیست تا صدق آن به واقعیت مخبر ارجاع یابد.بلکه وعای صدق همانی است که خبر بدان ناظر است.مخبر در همان وعای خبر(واقع)، به نفی واقعیت می پردازد. پس نفی واقعی فلسفه، واقعیتی است که خبر از آن حکایت میکند، نه واقعیت اعم تا اشکال بر آن وارد باشد. از این رو واقعیت در وعای نفی مخبر ظاهر میشود و بنابراین، انکار واقعیت در هیچ فرضی وجود ندارد(پارسانیا،۱۳۹۰،ص ۸۰).
جمع بندی
پرسش:
آیا برهان صدیقین که از خدا به خدا رسیدن است یعنی با تامل در حقیقت وجود به واجب الوجود یا قائم بالذات رسیدن مغالطه مصادره به مطلوب است؟ آیا با ذکر مثال میتوان توضیح داد همچون آب که همان h2o است یا مثلث که شکل سه ضلعی است؟
پاسخ:
ببینید مغالطه مصادره به مطلوب این است که شخص استدلال کننده از خود ادعا برای رسیدن به نتیجه استفاده کند، به عبارت دیگر یعنی استدلالی که «دور»ی است، مثلا کسی بگوید چون قرآن فرموده سخن خداست پس سخن خداست. در حالی که اینکه قرآن سخن خدا باشد، خودش ادعاست، بنابراین نمیشود دراین باره به سخنان خودِ قرآن استناد کرد.
بنابراین برهان صدیقین مصادره به مطلوب نیست، چون از تحلیل وجود به وجوب آن میرسد، نه اینکه به همان وجوب وجود برای اثبات آن استناد کند. اشکالی که در برهان صدیقین ممکن است گرفته شود این است که این برهان و قیاس علم جدیدی برای ما نمی آورد، مثل این است که بگوییم انسان همان بشر است و یا خورشید، خورشید است، خب این که برهان نشد! این چه فایده ای دارد؟
پاسخ این است که در چینش برهان همین که حد اصغر و حد اکبر به لحاظ مفهومی با هم تفاوت داشته باشند کفایت می کند و یک علم جدیدی برای ما به ارمغان می آورد، لازم نیست حتما به لحاظ مصداقی هم تفاوت داشته باشند.
چون ما به دنبال این همانی بین دو مفهوم هستیم. مثلا برادران یوسف، هم خود یوسف را به عنوان برادر خودشان می شناختند، و هم عزیز مصر را می شناختند، اما از اینکه این عزیز مصر همان یوسف است آگاهی نداشتند، بنابراین این برایشان جذاب بود که بین این دو، این همانی برقرار است، به هین خاطر گفتند: «أ أنتَ یُوسف» آیا تو یوسف هستی؟
یا در همان مثالی که شما فرمودید اگر کسی نداند آب همان h2o است خب این برایش مفید خواهد بود. در برهان صدیقین هم دنبال همین هستند که آقا همان حقیقت وجودی که ما آن را می شناسیم، این خودش همان واجب الوجود است. یعنی ما هم حقیقت وجود را میدانیم چیست، و هم واجب الوجود را، اما از این همانی میان آن دو غافل هستیم، برهان صدیقین می آید این را اثبات می کند.
بنابراین ثمره علمی دارد، و جایی هم به ادعاهای خودش تکیه نمی کند که مصادره به مطلوب یا بی فایده باشد.