خنده حلال حكيمانه شعبه اسك دين (شکلات معنوی بدون عوارض)

تب‌های اولیه

1956 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بله من هم تا حدودی با محمد موافقم باید کمی جهت را عوض کنیم لطیفه ها و جوک هایی انتخاب کنیم که نوعی ارتباط با مسایل تربیتی و روان شناختی(خانواده- ازدواج- تربیت کودک- تحصیل و...)داشته باشند

راه حل حکيمانه


شخصي نزد يک پزشک رفت و گفت: آ قاي دکتر من فرزند خانواده‌اي هستم که يکصدو چهل سال در آن خانواده دختري متولد نشده و اين از افتخارات ماست. من اکنون قصد دارم ازدواج بکنم ولي مي ترسم فرزندم دختر شود.آيا مي توانيد کاري براي من بکنيد؟ پزشک کمي فکر کرد و گفت: وراثت، بله آقاجان وراثت ، شما بايد با دختر زني ازدواج بکنيد که مادر او فقط پسر به‌دنيا آورده باشد:Gig:

دکتر خانوادگي


پسري زنگ می زنه به دکتر خانوادگیشون، می گه: حال پدرم اصلا خوب نیست بیاین و نگاهی بهش بکنید.
دکتره میگه: من پرونده بابای شما رو خوب خوندم و می دونم باباتون کاملا سالمه فقط خیال می کنه که مریضه اصلا جای نگرانی نیست.
بعد از یک هفته دکتره زنگ می زنه به پسرتا حال پدرش رو بپرسه می گه: خوب، حال پدرت چطوره؟
پسر میگه: والا نمی دونم، فقط از دیروز تا حالا خیال می کنه که مرده!:Nishkhand:

زود قضاوت نکنید...

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.

مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟

وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟

مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.

وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟

مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...

وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟

مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید ...

وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟



جدای از شوخی، قضاوت بر اساس ظن و گمان گناه بزرگی است...


شوهر چهارم :
زنی که سر دو شوهر خورده بود و شوهر سیمش هم رو به مرگ بود. برای او گریه می کرد و می گفت : ای خواجه به کجا می روی و مرا به که می سپاری ؟گفت : به چهارمین

ببخشید بالایی جک شد:Gig:

نازکترین کتاب دنیا: چیزهایی که مردان در مورد زنان می دانند :Nishkhand:

مراحل چهارگانه آماده سازي يك تحقيق يا پروژه دانشگاهي

Iran

1- CTRL + A

2- CTRL + C

3- CTRL + V

4- CTRL + P


.
.
.
توضيح :

1 - يعني انتخاب همه
2- کپي برداري همه
3 - قراردادن مطالب کپي شده
4 - پرينت
:Cheshmak:

معلم انشا به بچه ها می گه موضوع انشاء این دفعه اینه: اگر مدیرعامل بودید چه می کردید؟
بعد می بینه همه تند و تند و با هیجان شروع کردند به نوشتن، به جز یک نفر که نشسته و داره از پنجره بیرون رو تماشا می کنه.
معلم ازش می پرسه: چرا تو هیچی نمی نویسی؟ بچه میگه: منتظرم تا منشی ام بیاد:Kaf:

ارکان سه گانه زندگي
سه چيز در زندگي هيچگاه باز نمي گردند: زمان، كلمات و موقعيت ها.
سه چيز در زندگي هيچگاه نبايد از دست بروند: آرامش، اميد و صداقت.
سه چيز در زندگي هيچگاه قطعي نيستند: روياها، موفقيت و شانس.
سه چيز در زندگي از با ارزش ترين ها هستند: عشق، اعتماد به نفس و دوستان

دو چيز را فراموش نكن : ياد خدا و ياد مرگ .
دو چيز را فراموش كن : بدي ديگران در حق تو و خوبي تو در حق ديگران .
چهار چيز را نگه دار : گرسنگيت را سر سفره ديگران، زبانت را در جمع، دلت را سر نماز و چشمت را در خانه دوست


آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب حالا روشنش کن…
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره…
آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟



[center]


آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه…
آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره…
آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد…
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست…
آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟
آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد…
آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
آخرین کلمات یک خونآشام : نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!
آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!
آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی…
آخرین کلمات یک دوچرخه سوار : نخیر تقدم با منه!
آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام!
آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟…
آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره…
آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم…
آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم…
آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند…
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
آخرین کلمات یک مهندس کامپیوتر : هارددیسک پاک شده است…
آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری…
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره…
آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه…
آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرین کلمات یک ملوان: من چه می دونستم که باید شنا بلد باشم؟
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم…
آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم؟[/center]

لطیفه
عمو حامی تصمیم میگیره تاپیک لطیفه های تربیتی بزنه
دوستان همه لطیفه ای می نویسند مگر تربیتی

لطیفه صرفا به معنی جوک نیست هر چیزی که در آن نکته دقیق و ظریفی باشد و نازک بینی و نازک اندیشی در آن به کار رفته باشد نوعی لطیفه است.

پیش فرض لطیفه عمو حامی تصمیم میگیره تاپیک لطیفه های تربیتی بزنه دوستان همه لطیفه ای می نویسند مگر تربیتی

لطیفه صرفا به معنی جوک نیست هر چیزی که در آن نکته دقیق و ظریفی باشد و نازک بینی و نازک اندیشی در آن به کار رفته باشد نوعی لطیفه است.



آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب حالا روشنش کن…
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره…
آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟




آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه…
آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره…
آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد…
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست…
آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟
آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد…
آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
آخرین کلمات یک خونآشام : نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!
آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!
آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی…
آخرین کلمات یک دوچرخه سوار : نخیر تقدم با منه!
آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام!
آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟…
آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره…
آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم…
آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم…
آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند…
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
آخرین کلمات یک مهندس کامپیوتر : هارددیسک پاک شده است…
آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری…
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره…
آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه…
آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرین کلمات یک ملوان: من چه می دونستم که باید شنا بلد باشم؟
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم…
آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم؟

عمو حامي جون عزيز
اگه منظورتون گل ليلاي گردن شکسته اس
همه لطيفه هاي بنده نکته و ظرافت خاصي رو در دلشون پنهان داشتن

مثلا همين مورد اخير نشان از اعتماد به نفس بيش از حدانسان داره که گاها انسان تصور مي کنه به کل طبيعت و وقايع اون اشراف کامل داره.
در حاليکه در پس پرده خلقت اسرار و بازيهايي است که هميشه از ديد انسان خاکي غافل مي مونه.

معلم ریاضی از شاگردش پرسید : اگر یک نفر زن در یک روز یک پیراهن بدوزد دو نفر زن در یک روز چند پیراهن میدوزند؟
شاگرد گفت : نصف پیراهن.
معلم گفت: چرا؟
اگر گفت : چون وقتی دو نفر زن با هم مشغول کار می شوند به قدری حرف میزنند که حتی فرصت دوختن یک پیراهن را هم نخواهند کرد.

مديريت بحران!!!

[FONT=Zar]روزي دو نفر در جنگل قدم مي زدند. ناگهان شيري در مقابل آنها ظاهر شد. يكي از آنها سريع كفش ورزشي اش را از كوله پشتي بيرون آورد و پوشيد. ديگري گفت بي جهت آماده نشو هيچ انساني نمي‌تواند از شير سريعتر بدود.

[FONT=Zar][FONT=Times]مرد اول به دومي گفت : قرار نيست از شير سريعتر بدوم. كافيست از تو سريعتر بدوم !:Gig:

مشاهدات و آينده نگريها:

مردان قبلیه سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»

رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برید
هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال
زمستون سردی در پیشه؟»

پاسخ: «اینطور به نظر میاد»، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر
هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی
زنگ میزنه: «شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید؟»

پاسخ: «صد در صد»، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون
رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی
زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»

پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!

رییس جديد : «آخه شما از کجا می دونید؟»

پاسخ هواشناس : «چون سرخ پوست ها امسال دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!!!»:Labkhand:

[FONT=&quot]خسیسه به پسرش می گه وقتی می خوای با [FONT=&quot]نامزدت[FONT=&quot] بری سینما، داخل سینما باهاش قرار بذار، تا اون پول بلیط خودش رو خودش بده! پسره می گه: اِاِاِاِاِ، پس پول بلیط منو کی حساب کنه؟

:Nishkhand:



[FONT=Times New Roman]


کمبود مهر مادری !


[FONT=Times New Roman]IMAGE(http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1388/9/18/44015_984.jpg)

ببخشید لطیفه نیست که باعث خنده بشه ، ولی نکته ظریفیه که شاید یه روزی به دردمون بخوره...

داستاني زيبا


دو دوست در بيابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا كردند. يكي به ديگري سيلي زد.. دوستي كه صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هيچ حرفي روي شن نوشت: « امروز بهترين دوستم مرا سيلي زد».
آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه اي رسيدند و تصميم گرفتند حمام كنند.
ناگهان دوست سيلي خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد.
او بر روي سنگ نوشت:« امروز بهترين دوستم زندگيم را نجات داد .»
دوستي كه او را سيلي زده و نجات داده بود پرسيد:« چرا وقتي سيلي ات زدم ،بر روي شن و حالا بر روي سنگ نوشتي ؟»


دوستش پاسخ داد :«وقتي دوستي تو را ناراحت مي كند بايد آن را بر روي شن بنويسي تا بادهاي بخشش آن را پاك كند. ولي وقتي به تو خوبي مي كند بايد آن را روي سنگ حك كني تا هيچ بادي آن را پاك نكند.»



تصویر یک مرد ایده آل
.
.
.
.
.
.
.
IMAGE(http://www.askdin.com/attachment.php?attachmentid=200&stc=1&d=1266332495)

تصويري يافت نشد

IMAGE(http://www.askdin.com/attachment.php?attachmentid=201&stc=1&d=1266332495)

[FONT=Times New Roman] واقعا فکر کردین همچین مردی وجود داره؟؟؟؟؟؟؟



نکته اخلاقي : این مطلب برای زنانی که احتیاج به خندیدن و مردانی که تحمل شنیدن این واقعیت را دارند بود

درِ گوشي : برعکسش هم صادق مي باشد
:khandeh!:

خدايا به داده و نداده وگرفته ات شكر:
كه داده ات نعمت است. نداده ات حكمت و گرفته ات امتحان

تصویر یک مرد ایده آل . . . . . . . تصويري يافت نشد واقعا فکر کردین همچین مردی وجود داره؟؟؟؟؟؟؟ نکته اخلاقي : این مطلب برای زنانی که احتیاج به خندیدن و مردانی که تحمل شنیدن این واقعیت را دارند بود درِ گوشي : برعکسش هم صادق مي باشد


با سلام

گل ليلاي بزرگوار

ما كه عكسشو نديديم

انتظار برعكس شو داري؟؟!!

يه كاري بكن عكسات ديده بشن

با تشكر

مشکل گشایی
از عالمی پرسیدند با فکر و خیال نگران کننده چه می‌کنی ایشان گفتند بسیار ساده است. لام آخر خیال را بر می‌دارم به جاش یک راء می‌نویسم بعد هم با نمک گاز می‌ِزنم می‌خورمش خیلی خیلی خوش مزه است.
گفتند با مشکلات زندگی چه می‌کنی گفت این هم ساده است. یک اره تند و تیز دارم میم مشکلات را می‌برم میشه شکلات بعد هم میخورمش.(نگرش مثبت به مشکلات)
گنج بی رنج ندیده ست کسی
گل بی خار نچیده دست کسی
-------------------
در روان شناسی ثابت شده شوخی طبعی متعادل از قوی ترین مسکن ها برای کاهش اضطراب محسوب می‌شوند

شاید خیلی طنز (به معنای خاص) نباشه ولی نکته داره فراوووون:Nishkhand:

تفاوت دیدگاه برخی افراد:

اگر لباس چروک و بیریخت بپوشن
پولداره: ایول عجب لباسی معلوم نیست از کجا خریده؟ اصل مارک داره. فکر کنم خودش از خارج خریده
بی‌پوله: عجب لباس جیغی! احتمالا" دست دوم خریده

_____________

اگر تند تند غذا بخوره
پولداره: ببین چقدر گرفتاره که مجبوره انقدر تند غذا بخوره یا هواپیماش داره میپره یا جلسه مهمی داره
بی‌پوله: اوووووو انگار از قحطی فرار کرده

____________

اگر آروم و کم غذا بخوره
پولداره: احتمالا" این غذا تو رژیم غذاییش نیست و باید آهسته بخوره که معدش نفهمه!
بی‌پوله: اینو ببین فکر کنم تا حالا همچین غذایی ندیده بلد نیست بخوره.

____________

اگر درس بخونه
پولداره: احسنت به این تدبیر و اندیشه. این تو ایران نمی‌مونه. مطمئنم تو لیست فرار مغزهاست
بی‌پوله: خر خونیم اندازه داره دیگه. انقدر میخونی آخرش چی ؟! بپا عینکت نیفته.
__________

اگر درس نخونه
پولداره: پول داره درس میخواد چیکار. درس برا بچه بی‌پولا و بیکاراست
بی‌پوله: بدبخت نون نخورده نمیتونه درس بخونه

بلند گو: بچه ای ÷یدا شده به اسم ...
غضنفر: خدارو شکر بچه گم نشه ÷یدا بشه عیبی نداره

New Page 1

IMAGE(http://www.freepicsupload.com/pics/phpLjhSV6-baby4.jpg)


روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.


کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»


رییس پرسید: «بابا خونس؟»


صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»


ـ می تونم با او صحبت کنم؟


کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»


رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»


ـ بله


ـ می تونم با او صحبت کنم؟


دوباره صدای کوچک گفت: «نه»


رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»


کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»


رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»



کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»


ـ مشغول چه کاری است؟


کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.»


رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»


صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»


رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»


کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»


رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»


کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من».

پدری میخواسته بچش رو نصیحت کنه! میگه چند سالته؟ میگه 16 سال میگه : خاک بر سرت الان هم سن سالات 30 سالشونه:Cheshmak:

ببخشید اگه بی مزه بود ، قصدم این بود که یادی هم از تاپیک لطیفه های تربیتی بکنیم.

[FONT=Helvetica]پدري عينک دودي ميزنه ميره از خونه بيرون بعد پسرشو ميبينه ميزنه تو گوشش . پسره ميگه بابا چرا ميزني ؟ ميگه تو اين وقت شب بيرون چي کار ميکني ؟ پسره ميگه بابا شب نيست عينکتو بردار . پدر عينکشو بر ميداره دوباره ميزنه زير گوش پسره . پسرش ميپرسه بابا واسه ......چي ميزني ؟ ميگه تو از ديشب تا حالا اينجا چه کار ميکردي
:khandeh!:

نتيجه اخلاقي : هميشه حق با والدينه.

يه نفر جاي پارك گيرش نمياد ميگه: خدايا اگه يه جاپارك واسم پيدا كني امروز نماز ميخونم!
در همين لحظه يه جاي خالي ميبينه ميگه: خدايا
نميخواد خودم پيدا كردم.

نکته اخلاقي :
حقيقت تلخيه اما اکثرمون اين جوري هستيم.وقتي به چيزي مي رسيم فکر مي کنيم خودمون رسيديم.:Labkhand:

زندگی مثل دیکتس .... هی می نویسیم ... هی غلط می نویسیم
هی پاک می کنیم ... هی دوباره می نویسیم ...هی دوباره ....
غافل از اینکه عزرائیل داد میزنه برگه ها بالا ...

از مردم دنيا سوالي پرسيده شد و نتيجه آن جالب بود سؤال از اين قرار بود: نظر خودتان را راجع به راه حل كمبود غذا در ساير كشورها صادقانه بيان كنيد؟ و جالب اينکه كسي جوابي نداد چون در آفريقا كسي نمي دانست 'غذا' يعني چه؟ در آسيا كسي نمي دانست 'نظر' يعني چه؟ در اروپاي شرقي كسي نمي دانست 'صادقانه' يعني چه؟ در اروپاي غربي كسي نمي دانست 'كمبود' يعني چه؟ و در آمريكا كسي نمي دانست 'ساير كشورها' يعني چه؟

لقمان را گفتند ادب از که آموختی

گفت به تو چه آشغال چاقالو

نتیجه اخلاقی:از هر با ادبی نپرسیم ادبشو از کی یاد گرفته شاید ناراحت بشه:Gig:

جناب حامد !!!! چه راحت از هر چیزی نتیجه اخلاقی می گیرید.

جناب حامد !!!! چه راحت از هر چیزی نتیجه اخلاقی می گیرید.

مرسی نظر لطف شماست:khandeh!:
نتیجه به ظاهر طنز گونه هست و بی معنی ولی کمی روش فکر کن سدرای عزیز:Gig:
همیشه معانی در ظاهر کلمات نیست گاهی درون واژگان نهفته هست و چاشنی طنز باعث ماندگاری این معانی میشود

این سیب، بهترین سیب، شکل سیب، سر سیب، کار سیب، گذاشتن سیب، یه سیب، آدم سیب، دوست‌داشتنیه سیب! (چیزی نفهمیدی؟ سیب رو حذف کن دوباره بخون )

[FONT=arial]این سیب، بهترین سیب، شکل سیب، سر سیب، کار سیب، گذاشتن سیب، یه سیب، آدم سیب، دوست‌داشتنیه سیب! (چیزی نفهمیدی؟ سیب رو حذف کن دوباره بخون[FONT=arial] )

هرچند قبلا شنیده بودم ولی بازم تازگی خودشو داشت برام
مرسی:Kaf:

ملا نصردین روی زمین دنبال چیزی میگشت.
یک نفر او را دید که به دنبال چیزی میگردد .
پرسید :
"دنبال چه میگردی ، ملا ؟"
ملا گفت: " دنبال کلیدم ."
آنگاه آنها با هم چهار دست و پا شروع کردند به گشتن .
بعد از مدتی،آن مرد از ملا پرسید :
"دقیقا کجا گمش کردی ؟"
ملا گفت :"در خانه ."
- خوب،پس چرا اینجا دنبالش میگردی ؟
- به خاطر اینکه اینجا روشن تر از درون خانه است

لويي هيجدهم دوست داشت علم شيمي بياموزد . معلمي آوردند تا به او شيمي ياد بدهد . هنگام آزمايش معلم چاپلوس گفت : اکسيژن و هيدروژن کمال افتخار را دارند که در حضور اعليحضرت همايوني با يکديگر ترکيب شده و توليد آب بنمايند !

انيشتين روزي به چارلي چاپلين نابغه ي سينمايي گفت : آنچه که باعث شهرت عظيم تو شده است و در همه جاي دنيا تو را مي شناسند اين است که با حرکات تو همه زبان تو را مي فهمند .
چارلي در جواب گفت : تو برعکس من ، آنچه که باعث شهرت فراوان تو شده اين است که اغلب مردم حرف هاي تو را نمي فهمند

يه نفر جاي پارك گيرش نمياد ميگه: خدايا اگه يه جاپارك واسم پيدا كني امروز نماز ميخونم!
در همين لحظه يه جاي خالي ميبينه ميگه: خدايا
نميخواد خودم پيدا كردم.

نکته اخلاقي :
حقيقت تلخيه اما اکثرمون اين جوري هستيم.وقتي به چيزي مي رسيم فکر مي کنيم خودمون رسيديم.:Labkhand:

گل لیلا جان بااجازت میخوام ازین لطیفه جای دیگه نقل کنم :Gol:

یه روز یک کشاورزی می ره شهر شب نشده برمی گرده:Gig:

بالایی لطیفه بود یا...؟به هر حال بخند

یه روز یک کشاورزی می ره شهر شب نشده برمی گرده:Gig:

آره لطیفه جالبی بود من نکته اخلاقیشم گرفتم:Gol:

آره لطیفه جالبی بود من نکته اخلاقیشم گرفتم:Gol:

آفرین به شما :Kaf:
اما متاسفانه من نکته اخلاقی این لطیفه را متوجه نشدم :Ghamgin:، به نظرم سرکاری اومد:Gig:، می شه برای من هم توضیح بدین این لطیفه یعنی چی؟؟؟؟؟:Sokhan:

آفرین به شما :Kaf:
اما متاسفانه من نکته اخلاقی این لطیفه را متوجه نشدم :Ghamgin:، به نظرم سرکاری اومد:Gig:، می شه برای من هم توضیح بدین این لطیفه یعنی چی؟؟؟؟؟:Sokhan:

نکته اش همین بود که دوستان فکر کنن لطیفه هست و حسابی برن سر کار دیگه:Gol:

نکته اخلاقی: هر نوشته ای در این تاپیک لطیفه نیست:Gol:


برای هزارمین بار پرسید:تاحالا شده من دلت را بشکنم؟ منم برای هزارمین بار به دروغ گفتم نه هیچ وقت!!! تا مبادا دلش بشکنه

شبی ملانصرالدين خواب ديد که کسی 9 دينار به او می دهد ، اما او اصرار می کند که 10 دينار بدهد که عدد تمام باشد . در اين وقت ، از خواب بيدار شد و چيزي در دستش نديد . پشيمان شد و چشم هايش را بست و گفت : (( باشد ، همان 9 دينار را بده ، قبول دارم . ))

شاعري غزلي بي معنا و بي قافيه سروده بود . آن را نزد جامي برد . پس از خواندن آن گفت : (( همان طوري که ديديد ، در اين غزل از حرف الف استفاده نشده است )) . جامي گفت : (( بهتر بود از ساير حروف هم استفاده نمي کرديد ! ))

فردی با صوت نازیبا، مشغول تلاوت قرآن بود. صاحب دلی بر او گذشت و گفت: ماهیانه چه مبلغی برای تلاوت قرآن دریافت می کنی؟ قاری قرآن گفت: مبلغی در قبال تلاوت قرآن دریافت نمی کنم. فرد صاحب دل دوباره پرسید: پس چرا به خود زحمت تلاوت را می دهی؟ تلاوت کننده قرآن گفت: برای رضای خدا می خوانم. فرد صاحب دل گفت: رضای خدا در این است که بدین شیوه قرآن را تلاوت نکنی.
سعدی در این حکایت و در چندین حکایت دیگر در کتاب ارزشمند گلستان به این مهم پرداخته است و بر این باور است که اگر قرار است سمبل یا نمادی از دین (تلاوت قرآن، اذان، موعظه و...) به جامعه عرضه شود، باید زیبا و دلپذیر ارائه گردد که سبب رونق بازار مسلمانی شود، نه سبب رکود آن. به همین سبب در این حکایت از صوت نازیبای قاری قرآن انتقاد می کند و می گوید:
گر تو قرآن برین نمط خوانی ببری رونق مسلمانی
جالب اینکه مولانا هم در مثنوی به نوعی دیگر، از نازیبا معرفی کردن دین انتقاد می کند و در حکایتی نغز از مؤذن بدصدایی در آبادی سخن به میان آورده است که نیمی از مردمان آن مسلمان و نیم دیگر کافر بودند و او همچنان اذان می گوید و به اعتراض مسلمانان توجهی نمی کند. تا اینکه صدای ناهنجار او سبب می شود، دختر کافری که قصد داشت مسلمان شود، تصمیم خود را رها کند. پدر دختر که نمی خواست او مسلمان شود، با خشنودی از این واقعه شوم برای تشکر از مؤذن بدصدا، هدیه هایی به ارمغان برای او می آورد و می گوید:
آنچه کردی با من از احسان و بر بنده تو گشته ام من مستمر
پیام متن:

بهتر است سمبل ها و نمادهای دینی، به شیوه ای جذاب عرضه شوند.

موضوع قفل شده است