آيا اين حديث درباره شيطان صحت دارد؟(كارشناس :مجيد)
تبهای اولیه
با سلام
تا دوستان جواب سند حدیث شما را بدهند
بنده یک حدیث صحیح سند خدمتتان ارائه دهم :Narahat az:
[="]رواياتى در اين زمينه با سند صحيح نقل شده است. عبد الله بن أحمد بن حنبل در كتاب «السنة» مىنويسد:
[="]حَدَّثَنِي أَبُو الْفَضْلِ، نا مُسْلِمُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، نا عَبْدُ الْوَارِثِ بْنُ سَعِيدٍ، قَالَ: نا سَعِيدٌ، قَالَ: «جَلَسْتُ إِلَى أَبِي حَنِيفَةَ بِمَكَّةَ فَذَكَرَ شَيْئًا فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: رَوَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَذَا وَكَذَا، قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ: ذَاكَ قَوْلُ الشَّيْطَانِ، وَقَالَ لَهُ آخَرُ أَلَيْسَ يُرْوَى عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص): أَفْطَرَ الْحَاجِمُ وَالْمَحْجُومُ، فَقَالَ: هَذَا سَجْعٌ فَغَضِبْتُ وَقُلْتُ إِنَّ هَذَا مَجْلِسٌ لا أَعُودُ إِلَيْهِ وَمَضَيْتُ وَتَرَكْتُهُ "
[="]سعيد مىگويد كه در مجلس أبوحنيفه نشسته بودم كه در باره چيزى گفتگو شد، شخصى به او گفت: عمر بن خطاب چنين و چنان گفته است، ابوحنيفه گفت: اين سخن شيطان است، شخصى ديگرى گفت: مگر نه اين كه از رسول خدا (ص) روايت شده است كه : «حجامت كننده و حجامت شده هر دو افطار كردند» (روزه هر دو باطل است)؛ پس ابوحنيفه گفت: اين سجع (سخن با وزن و قافيه) است، پس من خشمگين شدم و گفت: اين مجلسى است كه من ديگر به آن برنخواهم گشت، از آنجا خارج شدم و او را ترك كردم.
[="]الشيباني ، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاى290هـ) ، السنة ،[=Lotus] ج[="]1[=Lotus]، ص[="]227 ، ح403 ، تحقيق : د. محمد سعيد سالم القحطاني ، ناشر : دار ابن القيم - الدمام ، الطبعة : الأولي ، 1406هـ .
[="]بررسي سند روايت
[="]عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ):
[="]ذهبى مىنويسد:
[="]س عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل الامام الحافظ الحجة أبو عبد الرحمن محدث العراق ولد امام العلماء أبي عبد الله الشيباني المروزي الأصل البغدادي.
[="]الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، [="]ج2، ص665، رقم: [="]685 ، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى.
[="]حاتم بن الليث:
[="]ذهبى در سير أعلام النبلاء در باره او مىنويسد:
[="]حاتم بن الليث . الحافظ المكثر الثقة أبو الفضل البغدادي الجوهري
[="]الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج12، ص519 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
[="]ابويعلى در طبقات الحنابله مىنويسد:
[="]حاتم بن الليث بن الحارث بن عبدالرحمن أبو الفضل الجوهري سمع عبدالله بن موسى وسعيد بن داود وإسماعيل بن أبي أويس وإمامنا أحمد فيما ذكره أبو محمد الخلال وكان ثقة ثبتا متقنا حافظا .
[="]البغدادي الحنبلي، أبو الحسين محمد بن أبي يعلى بن الفراء (متوفاى521هـ) ، طبقات الحنابلة ، ج1، ص148، رقم:195 ، تحقيق : محمد حامد الفقي ، ناشر : دار المعرفة - بيروت .
[="]و خطيب بغدادى مىنويسد:
[="]حاتم بن الليث بن الحارث بن عبد الرحمن أبو الفضل الجوهري ... وكان ثقة ثبتا متقنا حافظا.
[="]البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي[="]بن ثابت الخطيب (متوفاى463هـ)، ج8 ، ص245، رقم:4346 . ، تاريخ بغداد، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
[="]مسلم بن إبراهيم الأزدى (متوفاى222هـ) :
[="]از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:
[="]مسلم بن إبراهيم الأزدي الفراهيدي بالفاء أبو عمرو البصري ثقة مأمون مكثر عمي بأخرة من صغار التاسعة مات سنة اثنتين وعشرين وهو أكبر شيخ لأبي داود ع
[="]العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، [="]ج1، ص529، رقم: [="]6616 ، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.
[="]عبد الوارث بن سعيد (متوفاي180هـ):
[="]از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:
[="]عبد الوارث بن سعيد بن ذكوان التميمي مولاهم البصري التنوري أبو عبيدة الحافظ عن أيوب وأبي التياح ويحيى البكاء وعنه ابنه عبد الصمد وأبو معمر المقعد ومسدد مقرئ فصيح مفوه ثبت صالح لكنه قدري مات 18 ع
[="]الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، [="]ج1، ص673، رقم:3510، [="]تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.
[="]سعيد بن أبي عروبة:
[="]سعيد بن أبي عروبة مهران اليشكري مولاهم أبو النضر البصري ثقة حافظ له تصانيف كثير التدليس واختلط وكان من أثبت الناس في قنادة من السادسة مات سنة ست وقيل سبع وخمسين.
[="]تقريب التهذيب ج1، ص239، رقم:2365.
[="]بنابراين سند اين روايت كاملا صحيح است و تمام روات آن از بزرگان و ثقات اهل سنت هستند.
[="]خطيب بغدادى و ابن جوزى حنبلى نيز اين روايت را با سند ذيل نقل كردهاند:
[="]أخبرنا أبو بكر البرقاني قال قرأت على محمد بن محمود المحمودي بمرو حدثكم محمد بن علي الحافظ حدثنا إسحاق بن منصور أخبرنا عبد الصمد عن أبيه قَالَ: ذكر لأَبِي حَنِيفَةَ قَوْلُ النَّبِيِّ (ص) «أَفْطَرَ الْحَاجِمُ وَالْمَحْجُومُ»، فَقَالَ: هَذَا سَجْعٌ، وَذكر لَهُ قَوْلٌ قَالَهُ عُمَرُ، فَقَالَ: هَذَا قَوْلُ شَيْطَانٍ.
[="]ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم،[=Lotus] ج[="]8[=Lotus]، ص[="]136 ، [="]ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
[="]البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي[="]بن ثابت الخطيب (متوفاى463هـ)، تاريخ بغداد، ج13، ص403 ـ 404 ، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
[="]طبق اين روايت، ابوحنيفه، نعمان بن ثابت، سخن عمر را سخن شيطان دانسته است، حال اين كه منظور او چه بوده و چرا گفته، تحليل و پاسخش را به عهده پيروان آنها واگذار مىكنيم.
باصلوات برمحمد وآل محمد
با عرض تبریک اعیاد شعبانیه
به کتبی که نام برده بودید دسترسی پیدا نکردم ،ولی در این زمینه روایتی از سلمان فارسی از کتاب احتجاج خدمت شما ارسال می کنم .
از سلمان مروى و منقولست من در وقتى كه حضرت امير المؤمنين على با اصحاب از نماز حضرت رسالتمآب فارغ گشتند بخدمت آن ولايتمآب آمدم آن حضرت را از حقيقت اجتماع اكثر بلكه تمامى امت در سقيفه بنى ساعده اعلام نمودم كه آن طايفه بواسطه تعيين خليفه بحضرت امت اين اجتماع و حركت كردند و شما بسعادت بغسل حضرت رسول مشغوليد و قوم چنين و چنين ميكنند.
الحال ابو بكر در منبر سيد البشر است و به بيعت يك دست بهيچ احدى دست نميدهد و راضى بآن نميگردد و ديدم كه از دست چپ و راست و خواست و ناخواست از امت بيعت ميگرفت. امير المؤمنين حيدر گفت :يا سلمان هيچ دانستى اول كسى كه در منبر سيد البشر بيعت بر ابى بكر كرد چه كس بود.
گفتم نه يا ولى اللَّه اما در اظله بنى ساعده در هنگام مخاصمه اصحاب و انصار و ساير امت اول كسى كه بر ابا بكر بيعت نمود بشير بن سعد بود و بعد ازو ابو عبيدة بن الجراح و بعد از او عمر بن الخطاب و بعد از و سالم مولى حذيفه.
ولى ايزد منان گفت اى سلمان من ترا از اين سؤال نكردم آيا ترا هيچ خبر و اطلاع نيست كه در هنگامى كه ابا بكر بر منبر صعود فرمود اول كسى كه باو بيعت نمود كه بود.
گفتم نه يا سرور ليكن پيشتر از همه شيخ پير رداى بر دوش و عصاى بدست كه ميان هر دو چشم او از سجاده كثيره پينه بسته بود بنظر اين حقير آمد ببالاى منبر نزد ابا بكر آمده گريه كنان گفت:
الحمد للَّه و المنه كه از جهان نرفتم تا ترا دراين مكان ديدم دست پيش آر تا با تو بيعت نمايم و خاطر خود را من جميع الوجوه از تفرقه بياسايم ابو بكر دست دراز كرد و از او بيعت باز گرفت بعد از آن ، آن شيخ از منبر بزير آمده از مسجد بيرون رفت.
امير المؤمنين على عليه السّلام گفت اى سلمان هيچ دانستى كه آن شيخ كه بود .گفت نه يا ولى اللَّه اما مرا مكالمات آن پير بغايت آزرده و دلگير گردانيد زيرا كه از مقالات آن پير نادان بين و عيان گرديد كه از موت رسول آخر الزمان مبتهج و شادمان باشد.
آن حضرت گفت اى سلمان آن شيطان بود مرا حضرت نبى الورى صلى اللَّه عليه و آله و سلم از حقايق اين احوال خبر داد گفت يا على روزى كه من ترا بحكم حضرت ايزد اكبر در خم غدير بر امامت و ولايت مردم منصوب و منتظم گردانيدم ابليس پرتلبيس با رؤساى اصحاب خسيس در آنجا حاضر شدند.
ابليس روى بشياطين و ابالسه آورده گفت اى ياران ميدانيد كه من بشما و به نفسهاى شما اولىام پس از مخالفت امت؟؟؟ من احتراز لازم دانيد و اطاعت فرامين مرا شما ابالسه و شياطين بر خود عين فرض و فرض عين شمريد الحال شما جمعى كه در اين مكان حاضريد بايد كه بشياطين كه غايب باشند اعلام و اعلان نمائيد كه بالتمام درين مقام حاضر شوند. ابالسه حسب الحكم شيطان متفرق گشتند و هرجا كه ابليس و شيطان كه در جهان بود در نزد آن رئيس ظالمان حاضر گردانيدند.
ابليس گفت اى ابالسه عداوت ما و شما بطوايف انسان ظاهر و عيان است پس سعى ما و شما در باب اغواى ايشان لازم و گمراه گردانيدن بنى نوع انسان از فروض متحتم است الحال عجيب مصيبتى پيش من آمد.
چه مرا اميدوارى تمام بود بلكه بر خود قرار داده بودم كه همگى اين امت محمد را بعد از فوت ايشان از طريق فرمان ايزد منان گمراه و از مرحمت اللَّه دور و گمراه گردانم الحال محمد ، امام بجهت امت خود معين گردانيد.
اگر آن طايفه بعد از فوت پيغمبر خود اطاعت وصى او نمايند البته مغفور و مرحوم و از شر جميع ابالسه معصومند زيرا كه آن امام در دنيا هادى انام و در عقبى شافع ايشان بالتمام خواهد بود.
مرا ازين كار بغايت اندوه و آزار است بجهت آنكه هر گاه امت محمد بعد از فوت او ملجا و پناه و فريادرس خود و دادخواه، آن ولى اللَّه و وصى رسول اللَّه را دانند كار و سعى ما و شما در باب اغوا و اضلال اين امت بىفايده و تباه است و دست تسلط غوايت ما بدامن عصمت اين طايفه كوتاه و هرگز مرا در باب اضلال آدميان زياده ازين زمان اندوه و حرمان عايد نشد.
چون سخن باين مقام رسانيد با كمال حزن و الم از پيش ابالسه روى بعالم نهاد.
اى سلمان مرا حضرت رسول ايزد منان از تمامى حقيقت اين امر خبر داد بعد از آن فرمود كه يا على چون من قاصد بارگاه حضرت اللَّه گردم اين امت با تو مخالفت نمايند و بعد از مخاصمه بحق و حجت تو در اظله بنى ساعده اجتماع فرمايند و بعد از قيل و قال بابى بكر بيعت كنند. پس از آن اهل نفاق با يك دگر به مسجد من آيند و ابو بكر ببالاى منبرم برآيد در همان ساعت ابليس بىسعادت بصورت شيخ كبير اظهار بشاشت و سرور و بهجت و مسرت موفور نموده بر ابى بكر بيعت نمايد و چنين و چنين گويد پس از آن شيطان با ساير ابالسه اظهار بسيار بسيار بهجت و شادمانى نمايند و از آن مجمع بيرون روند.
اى سلمان بايد كه اعتقاد شما چنان باشد چون اين طايفه تا با ما مخالفت و عصيان ظاهر كردند لهذا شيطان بر ايشان مسلط گشته و باغواى او اين جماعت از دين برگشتهاند.
هر گاه اين طايفه ترك اطاعت و حكم كسى كه ايزد اقدس امر بمتابعت آن نبى مقدس كرده باشد نمايند من با آنها چه توانم كرد مع هذا رسول مجتبى مكرر ايشان را باطاعت و متابعت من مامور گردانيد و آن جماعت ترك قول و پيمانى كه با حضرت نبى الرحمة كردهاند نمودند بناء عليه مرا درين امر تأنى و صبر اولى و سزاوارتر است.
سلمان گويد كه امير المؤمنين على عليه السّلام بعد از اتمام كلام مراجعت بمسكن و مقام خود نمود و چون شب درآمد آن امام المتقين فاطمه بنت سيد المرسلين را سوار گردانيد و دست حسنين را گرفته بخانههاى اهل بدر از انصار و مهاجر آمد و بجهت اتمام حجت ايشان را بامداد و نصرت خويش خواند.
هيچ احدى اجابت كلام و نصرت آن امام الانام ننمود مگر چهل و چهار نفر از انصار و مهاجر سيد البشر.
چون امير المؤمنين حيدر حال بدان منوال مشاهده نمود فرمود اى ياران اگر بر قول خود صادق باشيد على الصباح سر تراشيده با شمشير و سلاح بواسطه رستگارى آخرت و فلاح و فوز بثواب و نجاح بقصد جهاد ارباب الفساد هر يك از منزل و آرامگاه خود روى براه آريد بلكه بيعت بر مبايعت يك ديگر بفوت و تابعيت تجرع كاس موت بقضا و
مشيت حى الذى لا ينام و لا يموت نموده از خانها برآئيد. چون روز ديگر تباشير صبح انوار از هجوم اشعه خور طيلسان زرد وز مطبق فلك معلق بر حواشى افق از جيب تا دامن چاك و شق نموده خورشيد بغير ريا و شيد بدرخشيد و سر مكلل بدرّ و جواهر از مشرق بدر كرد آن ولى ايزد معبود بمكان معهود چون سرو خوشاندام و تذرو نيكفام بهمان محل و مقام جلوه نمود و هر چند انتظار بيشتر بجهت قدوم و حضور آن چهل و چهار نفر كشيد اثرى از آن جماعت ظاهر نگرديد الا چهار نفر سلمان و مقداد و ابو ذر و زبير ديگرى در آن مكان حاضر نشدند.
راوى گويد كه من از سلمان پرسيدم كه آيا همين چهار نفر اتفاق بحضرت امير المؤمنين حيدر كردهاند و ساير مردم از آن امام الامم برگشته شيوه تمرد برداشتند.
سلمان گفت بلى در آن روز بغير من و زبير بن العوام و مقداد و ابا ذر كسى ديگر اتفاق بآن سرور نكرد.
و چون شب دوم شد كرة ثانيه آن ولى ايزد كار ساز باز بمنزل آن مردم آمده ايشان را بر وفاى عهد خود و نصرت خويش قسم داد تمامى آن مردم قسم ياد نمودند كه على الصباح بامداد فالق الاصباح بخدمت شما ميرسيم بهر چه مامور گرديم معمول گردانيم.
روز ديگر بعد از طلوع خسرو خاور آن سرور بواسطه حضور و اجتماع جمعى معهود منتظر بود تا آنكه آفتاب عالمتاب بوسط النهار رسيد اثرى از آن جماعت ظاهر نشد و بغير ما چهار كس هيچ متنفس بخدمت آن ولى ايزد مقدس معزز و اقدس مشرف نگشت چون شب سيم شد باز آن ولى حضرت بىنياز بخانهاى اصحاب و مهاجر كه پيشتر عهد و بيعت بآن سرور كرده بودند رفت و از آن جماعت عهد و پيمان بر ابقاى ايشان بر عهد و پيمان گرفت چون روز سيم شد حضرت امير المؤمنين بر مكان معهود آمد امرى از معاهدين در آن سرزمين ظاهر نشد تمامى آن مردم شيوه بىوفائى برداشتند
و هر يك ببهانهاى مختفى گشته قدم بيرون نگذاشتند. چون ولى بيچون معذرت ناتمام آن امت و قلت معين بلكه عدم امداد و نصرت جماعت اهل بدر بظاهر مشاهده و ملاحظه نمود مراجعت بكاشانه خود فرمود و بذريعه إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ و بموجب وصيت سيد المرسلين پاى مصابرت بدامن كشيد و بگوشه وحدت مسكن گزيده روى بجمع قرآن آورده بتاليف آن مشغول گرديد.
و آن يگانه گوهر ولايت از خانه پاى بيرون ننهادى تا آنكه تمامى آيات با بركات سبحانى و كلمات صدق سمات قرآنى را بنوعى كه نزد خداى عز و جل منزل شد از ناسخ و منسوخ مكتوب گردانيده جمع فرمود.
مروى است كه روزى در اثناى شغل آن سرور ابا بكر شخصى بخدمت آن ولى عز و جل مرسل گردانيد و آن حضرت را به بيعت خود دلالت كرد امير المؤمنين على عليه السّلام رسول را بنزد او پيغام داد كه من بجمع و تأليف آيات كلام مهيمن مشغولم و سوگند غلاظ و شداد بحضرت خلاق العباد ياد كردم كه تا جمع آيات كلام ايزد علام بانجام و انصرام نرسانم بجهة شغل ديگر ردا برندارم و پاى از خانه بيرون نگذارم مگر بواسطه نماز و بندگى واهب كارساز.
......................................................................
احتجاج-ترجمه غفارى مازندرانى، ج1، ص: 328تا324
با سلام من از نوشتن حديث خود داري ميكنم و فقط عكس اون صفحه از كتاب رو ميكذارم
با صلوات بر محمد و آل محمد
برای مطلب فوق آدرسی براتون پیدا کردم که ذیلا ارائه می شود .ان شا الله همین باشه که می خواستید ، البته مطلب شما هم در این کتاب آمده است «Ghadir.ca .: - کتاب شیطان در کمین گاه »