عدل خداوند و زجرکشیدن کودکان
تبهای اولیه
در زندگی سختی ها و مشکلات بسیاری برای انسان پیش می آید. زجرها و صدمه های مختلفی برای انسان اتفاق می افتد. ولی همانطور که در آیات و روایت اسلامی وجود دارد اینها با عدل الهی ناسازگار نیست. چون خداوند به دو هدف این مصائب و بلایا را برای انسانها ایجاد می کند:
امتحان الهی و تنبیه بخاطر گناهان
ولی در مورد زجرهایی که بسیاری از کودکان نوزاد و خردسال متحمل می شوند چه می توان گفت؟ آنها نه عقل دارند که امتحان الهی باشد و نه گناهی دارند که تنبیه شوند.
چرا کودکانی هستند که از بدو تولد بخاطر بیماری های مختلف که شاید هیچ انسانی هم در آن تقصیری نداشته باشد زجر می کشند. یا خداوند پدر و مادری را نصیب او می کند که زجرو صدمۀ بسیار برای او ایجاد می کنند؟
در پاسخ معمولا گفته می شود: ما داريم در عالم اسباب و علت ها زندگي ميکنيم. يعني تمام پديده ها ناشي از فعل و انفعالات هست. در مورد رفتارها يا ارادي. حالا يا با توجه. يا از روي غفلت
اگر جهان بدون زجر و ابتلا بودديگه هدف از افرينش اين دنيا محقق نميشد: رشد و کمال جويي
شکوفايي استعدادات، موفقيت در زندگي
ولی آیا خداوند نمی توانست عالم را طوری بیافریند که بسیاری از کودکان بی جهت زجر و مصیبت متحمل نشوند؟! خداوند می توانست سختی ها و مشکلات را بیافریند ولی چرا کودکان؟ کودکان با زجر از بیماری های غیرقابل علاج رشد و کمال جویی می یابند؟ استعدادهایشان شکوفا می شوند؟
اینها در مورد انسانهای عاقل معنا دارد نه موجودات نحیفی مثل نوزادها و کودکان.
کارشناس بحث : محراب
هیچ کدام از کارها و رقم زدن تقدیر به دست خداوند خداوند بدون حکمت نیست. "در پس همه ی اینها رازی نهفته است"...
ولی آیا خداوند نمی توانست عالم را طوری بیافریند که بسیاری از کودکان بی جهت زجر و مصیبت متحمل نشوند؟! خداوند می توانست سختی ها و مشکلات را بیافریند ولی چرا کودکان؟ کودکان با زجر از بیماری های غیرقابل علاج رشد و کمال جویی می یابند؟ استعدادهایشان شکوفا می شوند؟ اینها در مورد انسانهای عاقل معنا دارد نه موجودات نحیفی مثل نوزادها و کودکان
این قضیه در مورد حیوانات هم وجود دارد! یعنی اون حیوونی که هیچ گناهی نداره چرا باید توسط انسان عذاب بکشه! مثلا من تو یک کلیپ دیدم یک الاغ رو به یک چتر وصل کردند و روی دریا رها کردند! الاغه رفت تو آسمون (اونم آسمونه رو دریا)
من فکر میکنم اینها با عدل خدا تناقضی نداره!
ببین مثلا اگر یک بچه رو کتک بزنی اون بچه جز گریه (که ناشی از درد است) هیچ عکس العمل خاص دیگه ای نشون نمیده
اما اگر یک انسان کامل رو کتک بزنی ممکنه ببخشتت / ممکنه کتکت بزنه/ ممکنه فحشت بده/ ممکنه بکشتت/ ممکنه نصیحت کنه و ...
بعد خدا پاداش این انسان کامل رو در اون دنیا میده! مثلا اگر بخشیده باشد میبرتت بهشت و اگر باهات دعوا کرده باشه و کشته باشدت میبرت جهنم!
اما راجب اون بچه در اون دنیا خدا هیچ وقت اون رو محاکمه نمیکنه! پس همین میتونه برتریه بچه نسبت به ما باشه!
یعنی برتری که بچه نسبت به انسان کامل داره اینه که اون دنیا محاکمه نمیشه
اما یک انسان کامل بابت ذره ذره اعمالش اونجا باید جواب پس بده
پس یک جورایی این زجرایی که بچه ی بی گناه اینجا میکشه با عواقبی که اون دنیا منتظرشه یر به یر میشه و با عدل خدا جور در میاد
اما اینها همش نظر شخصی منه ! سوال سوال خیلی خوبه و منم منتظر جوابش میشینم!
پاسخت خیلی عجیب بود! فهمیدم چی می گی... ولی آیا کودکی که مثلا یک بیماری مادرزادی دارد و همیشه گرسنگی می کشد و یا زجر وحشتناکی رو تحمل می کند، چون در قبال زجری که می کشد مسئول نیست یعنی خداوند هم مسئول نیست؟ چون خداوند بعدا ازش نمی پرسه که در برابر بلایا چگونه عمل کردی، پس او هم خوشحال و شاید همینطوری زجر می کشد... این پاسخ نیست...
پاسخت خیلی عجیب بود! فهمیدم چی می گی... ولی آیا کودکی که مثلا یک بیماری مادرزادی دارد و همیشه گرسنگی می کشد و یا زجر وحشتناکی رو تحمل می کند، چون در قبال زجری که می کشد مسئول نیست یعنی خداوند هم مسئول نیست؟ چون خداوند بعدا ازش نمی پرسه که در برابر بلایا چگونه عمل کردی، پس او هم خوشحال و شاید همینطوری زجر می کشد... این پاسخ نیست...
خب حتما خداوند وقتی اون کودک بزرگ بشه به یک وسیله ای این ظلم رو جبران میکنه !
یا اگر تو این دنیا جبران نکرد اون دنیا حتما جبران میکنه!
مثلا من شنیدم اون دنیا همه 40ساله مبرن تو بهشت!
خب این کودک اگر در کودکی بر اثر رنج هایی که کشیده بمیرد اون دنیا در غالب یک آدم 40ساله یا 30 ساله (دقیق خاطرم نیست) به مراتب مقامش در بهشت بالاتر از من و شمایی بوده است که رنجی نکشیدیم!
اما همونطور که گفتم من فقط نظر شخصی دادم و واسه خودم هم سواله! گفتم سوالت سوال خوبیه!
این قضیه در مورد حیوانات هم وجود دارد! یعنی اون حیوونی که هیچ گناهی نداره چرا باید توسط انسان عذاب بکشه! مثلا من تو یک کلیپ دیدم یک الاغ رو به یک چتر وصل کردند و روی دریا رها کردند! الاغه رفت تو آسمون (اونم آسمونه رو دریا)من فکر میکنم اینها با عدل خدا تناقضی نداره!
ببین مثلا اگر یک بچه رو کتک بزنی اون بچه جز گریه (که ناشی از درد است) هیچ عکس العمل خاص دیگه ای نشون نمیده
اما اگر یک انسان کامل رو کتک بزنی ممکنه ببخشتت / ممکنه کتکت بزنه/ ممکنه فحشت بده/ ممکنه بکشتت/ ممکنه نصیحت کنه و ...بعد خدا پاداش این انسان کامل رو در اون دنیا میده! مثلا اگر بخشیده باشد میبرتت بهشت و اگر باهات دعوا کرده باشه و کشته باشدت میبرت جهنم!
اما راجب اون بچه در اون دنیا خدا هیچ وقت اون رو محاکمه نمیکنه! پس همین میتونه برتریه بچه نسبت به ما باشه!یعنی برتری که بچه نسبت به انسان کامل داره اینه که اون دنیا محاکمه نمیشه
اما یک انسان کامل بابت ذره ذره اعمالش اونجا باید جواب پس بده
پس یک جورایی این زجرایی که بچه ی بی گناه اینجا میکشه با عواقبی که اون دنیا منتظرشه یر به یر میشه و با عدل خدا جور در میاداما اینها همش نظر شخصی منه ! سوال سوال خیلی خوبه و منم منتظر جوابش میشینم!
مبهم سخن گفته اید
ولی فکر می کنم منظور شما از این پاسخ
جواب جبران ظلم در جهنم باشه
که بطلانش روشن است چون
1.ما داریم به عدل الهی خدشه می کنیم پس داریم بحثی برون دینی می کنیم
بحث برون دینی هماز مفروضات دینی مانند بهشت و جهنم نباید کمک بگیرد
2.جبران ظلم مانند این است که من شما را بزنم بعد بگویم یک میلیارد به شما می دهم
ایا ظلم سبب تبدیل به خیر می شود
نه بابا ظلم ظلم است ولول جبران شود
خیلی از مادرها هستند که حاضر نیستند کشته شدن پسرشان را در قبال میایاردها میلیاردها پول معاوضه کنند
اما اگر شما باشی می گویی من ظلمی نکردم بچشو کشتم
بعد جبران کردم و بهش یک میایارد پول دارم
البته اگر این ظلم با رضایت طرفین باشد شاید بشود کاریش کرد
اما متاسفانه در دنیا این هم نیست!
مبهم سخن گفته اید
ولی فکر می کنم منظور شما از این پاسخ
جواب جبران ظلم در جهنم باشه
که بطلانش روشن است چون
1.ما داریم به عدل الهی خدشه می کنیم پس داریم بحثی برون دینی می کنیم
بحث برون دینی هماز مفروضات دینی مانند بهشت و جهنم نباید کمک بگیرد
2.جبران ظلم مانند این است که من شما را بزنم بعد بگویم یک میلیارد به شما می دهم
ایا ظلم سبب تبدیل به خیر می شود
نه بابا ظلم ظلم است ولول جبران شود
خیلی از مادرها هستند که حاضر نیستند کشته شدن پسرشان را در قبال میایاردها میلیاردها پول معاوضه کنند
اما اگر شما باشی می گویی من ظلمی نکردم بچشو کشتم
بعد جبران کردم و بهش یک میایارد پول دارم
البته اگر این ظلم با رضایت طرفین باشد شاید بشود کاریش کرد
اما متاسفانه در دنیا این هم نیست!
کاملا موافقم. خیلی خوب تحلیل کردید.
در زندگی سختی ها و مشکلات بسیاری برای انسان پیش می آید. زجرها و صدمه های مختلفی برای انسان اتفاق می افتد. ولی همانطور که در آیات و روایت اسلامی وجود دارد اینها با عدل الهی ناسازگار نیست. چون خداوند به دو هدف این مصائب و بلایا را برای انسانها ایجاد می کند: امتحان الهی و تنبیه بخاطر گناهان ولی در مورد زجرهایی که بسیاری از کودکان نوزاد و خردسال متحمل می شوند چه می توان گفت؟ آنها نه عقل دارند که امتحان الهی باشد و نه گناهی دارند که تنبیه شوند. چرا کودکانی هستند که از بدو تولد بخاطر بیماری های مختلف که شاید هیچ انسانی هم در آن تقصیری نداشته باشد زجر می کشند. یا خداوند پدر و مادری را نصیب او می کند که زجرو صدمۀ بسیار برای او ایجاد می کنند؟ در پاسخ معمولا گفته می شود: ما داريم در عالم اسباب و علت ها زندگي ميکنيم. يعني تمام پديده ها ناشي از فعل و انفعالات هست. در مورد رفتارها يا ارادي. حالا يا با توجه. يا از روي غفلت اگر جهان بدون زجر و ابتلا بودديگه هدف از افرينش اين دنيا محقق نميشد: رشد و کمال جويي شکوفايي استعدادات، موفقيت در زندگي
با عرض سلام و وقت بخیر
[/][/]
[=arial][="]اما در مورد کودکان ناقص الخلقه[/][/]
[/][/] پس در مورد بیماریها و نقصهای مادرزادی علتی دارد که چون آن علت محقق شده معلول آن هم محقق خواهد شد که اگر اینگونه نباشد نظام علی و معلولی عالم بهم خواهد خورد.
اما از آنجا كه فرزند بى تقصير است خداوند براساس عدالت خود، به ميزان استعداد و توانمندى فرزند از او مسؤوليت مى خواهد و كمبودهاى او را در آخرت جبران مى كند. [/][/]
ولی آیا خداوند نمی توانست عالم را طوری بیافریند که بسیاری از کودکان بی جهت زجر و مصیبت متحمل نشوند؟! خداوند می توانست سختی ها و مشکلات را بیافریند ولی چرا کودکان؟ کودکان با زجر از بیماری های غیرقابل علاج رشد و کمال جویی می یابند؟ استعدادهایشان شکوفا می شوند؟ اینها در مورد انسانهای عاقل معنا دارد نه موجودات نحیفی مثل نوزادها و کودکان.
[/]
ولی فکر می کنم منظور شما از این پاسخ جواب جبران ظلم در جهنم باشه که بطلانش روشن است چون 1.ما داریم به عدل الهی خدشه می کنیم پس داریم بحثی برون دینی می کنیم بحث برون دینی هماز مفروضات دینی مانند بهشت و جهنم نباید کمک بگیرد
.جبران ظلم مانند این است که من شما را بزنم بعد بگویم یک میلیارد به شما می دهم ایا ظلم سبب تبدیل به خیر می شود نه بابا ظلم ظلم است ولول جبران شود خیلی از مادرها هستند که حاضر نیستند کشته شدن پسرشان را در قبال میایاردها میلیاردها پول معاوضه کنند اما اگر شما باشی می گویی من ظلمی نکردم بچشو کشتم بعد جبران کردم و بهش یک میایارد پول دارم البته اگر این ظلم با رضایت طرفین باشد شاید بشود کاریش کرد اما متاسفانه در دنیا این هم نیست!
دوست من شما این مطلب رو به درستی تصور نکرده اید در این باره باید گفت که شخصی که ظلم می کند کس دیگریست مثلا در مورد بحث ما پدر و مادر بچه هستند که با عدم اطلاع و نادانی خود به بچه ظلم می کنند و کسی که جبران می کند خداست، پس اینطور نیست که ظلم هم از طرف خدا باشد و جبران آن هم از طرف خدا بلکه ظلم از کسی دیگریست و خداوند با لطف و رحمت بیکران خود آنرا جبران می کند.
باتشکر از کارشناس محترم سایت که به این پست بذل توجه نمودند.
پس در مورد بیماریها و نقصهای مادرزادی علتی دارد که چون آن علت محقق شده معلول آن هم محقق خواهد شد که اگر اینگونه نباشد نظام علی و معلولی عالم بهم خواهد خورد.
مستحضرید که خداوند می توانست به طور کلی نظام علی و معلولی دیگری بر قرار سازد تا هم نظام آفرینش حفظ شود و هم بعضی کودکان از همان ابتدای تولدشان دچار زجرهای مختلف از نقص عضو گرفته تا بیماری های لاعلاج نشوند.
بنابراین این که می فرمایید اگر این علل باعث زجر کودک نشوند نظام خلقت به هم می خورد، گویا در نظر نگرفته اید که همین نظام علی و معلولی نیز مخلوق خداوند است.
این سخن حضرتعالی بنده را به یاد آن آیۀ قرآن می اندازد که می فرماید: «قالت الیهود ید الله مغلولة». شما گویا دست خداوند را در برابر قوانین علی جهان بسته دانسته اید. آیا خداوند نمی توانست جهانی خلق کند بدون این که کودکان معصوم زجر بکشند؟
حتی اگر این طور هم باشد، باز مجوزی برای خداوند نخواهد بود. زیرا اگر یک عمل دارای فواید متعالی باشد ولی در آن ظلم باشد، آن عمل مجوزی پیدا نخواهد کرد. هدف وسیله را توجیه نمی کند.
شما می گویید در جهان اجتناب ناپذیر است که بعضی کودکان زجر بکشند، چون در غیر این صورت اصل خلقت زیر سوال می رفت. بنده می گویم در آن صورت باید از خلقت دست شست. زیرا هدف وسیله را توجیه نمی کند.
البته بنده معتقدم که خداوند اگر توانا باشد می توانست جهانی بیافریند که این طور نباشد. متاسفانه فلسفۀ جبرگرایانۀ ارسطویی افکار متکلمین ما را فلج کرده و به ایشان اجازه نمی دهد که خارج از نظام علی و معلول فکر کنند و گمان می کنند علیت یک نظام پیشینی که خداوند هم در برابر آن کاری از دستش بر نمی آید.
نمونه اش همین سخنی است که فرموده اید:
تصوير ماده منهاى اين ويژگى، نفى وجود آن است. آتش در هر كجا باشد، اثر ويژه آن سوزاندن است؛ خواه در كلبه و مسجد باشد خواه در خانه و مغازه. بنابراين نمى توان انتظار داشت كه جهان ماده- خارج از نظام عليت- كارى را صورت دهد
دوران فلسفه های مبتنی بر متافیزیک ارسطویی قرنها است به پایان رسیده است.
(البته همه می دانند که نظام فلسفی که در دورۀ اسلامی بر اساس فلسفۀ یونانیان شکل گرفت از طرفی به جبرگرایی خالق و از طرف دیگر به مجبور بودن مخلوق منجر می شود. ولی این بحث دیگری است.)
انسان اگر كتابى را مطالعه كند و در سراسر كتاب، دقت و درايت و قوّت انديشه مؤلّف را مشاهده نمايد و در چند مورد هم بعضى عبارات، مجهول و لاينحل بماند، طبعاً حكم مىكند كه من مقصود مؤلف را در اين چند مورد نمىفهمم؛ هرگز حكم نمىكند كه به دليل لا ينحل ماندن اين چند مورد، مؤلف فاقد درايت و دقت و فهم و ادراك بوده است و ساير مطالب به حسب تصادف، با معنى درآمده است. نهايت خودخواهى و جهالت است كه مجهول ماندن يك يا چند قسمت كتابى كه شخصيت علمى نويسندهاش در سراسر كتاب به ثبوت رسيده است حمل بر جهالت او، و اتفاقى و تصادفى بودن همه مطالب حكيمانه بشود.
این سخن شما بنده را به یاد بعضی دیدگاههای مسیحی می اندازد که اعتقادات دینی را قابل دفاع عقلانی نمی دانند. من گمان می کردم که می توان از معتقدات اسلامی به شیوۀ عقلانی دفاع کرد. اگر شما پاسختان این است که این از حکمت خداست و ما نمی دانیم، دیگر بنده حرفی ندارم. ولی دیگر ادعای اینکه عدل خداوند قابل دفاع عقلانی است مطرح نخواهد بود. من همین سوال را از یک دوست مسیحی پرسیدم. عین پاسخ او چنین بود:
«در کتب انجیل و تورات اسامی بسیاری برای خداوند آمده و بیشتر آنها به صفات الهی برمیگردد ولی این نام «عجیب» خودش خیلی عجیبه. من فکر میکنم علتش اینه که افکار و نقشه های خدا بسیار بالاتر از اونیه که ما بتونیم با عقل زمینی مون درک کنیم و برامون خیلی عجیبه. ایکاش بجای تجزیه تحلیل کردن کارهای خدا بیشتر بهش اعتماد کرده و بجای تکیه کردن بر قدرت فکریمون که هیچ نتیجه ای جز مغرور کردنمون نداره به او تکیه کرده اطمینان کامل داشته باشیم که او ما رو خیلی بیشترازاونیکه بتونیم تصور کنیم دوست داره و همونطورکه بر کهکشانها کنترل داره روی زمین هم مویی از سر کسی بدون اجازهً او نمی افته. خدا خودش مسئول کارهای خودشه و فقط خودش قادره که معادلهً هزار مجهولی رابطهً بین محبت و عدل و انصافشوحل کنه»
می بینید که جواب مسیحی به این سوال چقدر شبیه است به پاسخ شما. من مشکلی با این پاسخ ندارم. ولی فقط بعد از آن خواهش می کنم ادعای دفاع عقلانی از مفاهیمی چون عدل و ... را کنار بگذاریم.
با خود چنين مىانديشند كه ادلّه قاطع، وجود خداى قادر عليم حكيم را اثبات كرده است؛ دليلى ندارد كه خداى قادر عليم حكيم، ظلم كند؛
با وجود منابع و آثار متنوع و متعدد در این زمینه باز شاید جای تعجب نباشد که گاهی گمان کنیم دلایل قعطی و یقینی صد در صد برای وجود خداوند داریم. ولی گاهی هم شاید نیاز باشد ببینیم آیا واقعا این طور است. بحث عدل از بحث وجود خداوند جدا نیست. زیرا دوران چنین اثباتهایی یقینی ساده انگارانه به اتمام رسیده است و ما می خواهیم ببینیم آیا اگر وجود خداوند را حتی بر اساس براهین سست بپذیریم آیا دیگر خواص و صفات او قابل دفاع عقلانی هست یا خیر.
برهان نظم، بعد از موفقتیهای نئوداروینیزم و پذیرش آن در تمام محیطهای آکادمیک دنیا، مشکلات بزرگی پیدا کرده است و تقریرهای جدیدی برای آن ارائه شده است. مانند برهان تنظیم دقیق، که مدافعین و مخالفین بسیاری دارد.
برهانهای سینوی و ارسطویی دیگر فقط برای قائلین به نظامهای فلسفی متافیزیکی جامع قابل پذیرش است. فلسفۀ تجربه گرایی و امروزه فلسفۀ تحلیلی دیگر به ما اجازۀ استفاده از مفاهیم متافیزیک مانند علیت، وجوب و امکان، ذات و ... را نمی دهد.
برهان فطرت یا تجربۀ دینی با وجود پذیرش گستردۀ آن، انتقادات بزرگی بدان وارد است که هنوز در دنیا بحثهای داغی را به همراه دارد.
بنابراین ادعای قطعیت و یقین صد در صد در باب وجود خداوند، ادعایی است که شاید نیاز باشد با تأمل بیشتری ارائه شود.
جبران ظلم مانند این است که من شما را بزنم بعد بگویم یک میلیارد به شما می دهم ایا ظلم سبب تبدیل به خیر می شود نه بابا ظلم ظلم است ولول جبران شود خیلی از مادرها هستند که حاضر نیستند کشته شدن پسرشان را در قبال میایاردها میلیاردها پول معاوضه کنند اما اگر شما باشی می گویی من ظلمی نکردم بچشو کشتم بعد جبران کردم و بهش یک میایارد پول دارم البته اگر این ظلم با رضایت طرفین باشد شاید بشود کاریش کرد اما متاسفانه در دنیا این هم نیست!دوست من شما این مطلب رو به درستی تصور نکرده اید در این باره باید گفت که شخصی که ظلم می کند کس دیگریست مثلا در مورد بحث ما پدر و مادر بچه هستند که با عدم اطلاع و نادانی خود به بچه ظلم می کنند و کسی که جبران می کند خداست، پس اینطور نیست که ظلم هم از طرف خدا باشد و جبران آن هم از طرف خدا بلکه ظلم از کسی دیگریست و خداوند با لطف و رحمت بیکران خود آنرا جبران می کند.
کارشناس محترم در درجۀ اول باید در نظر داشته باشند که بسیاری از بیماری ها و زجرهایی که در دوران کودکی برای بعضی کودکان پیش می آید هیچ ارتباطی به پدر و مادر آنها ندارد. یعنی آنها هیچ کوتاهی ای نکرده اند و تنها اشکالات ژنتیکی و خطاهایی که با احتمال کم وقوع می یابند، مسئول هستند. اشکالاتی که نظام علی و معلولی طبیعی در علم ژنتیک آنها را ایجاد کرده است. بنابراین نمی توان گناه را به دوش پدر و مادر انداخت و خداوند خالقِ ِ آن قوانین ژنتیک را تبرئه کرد.
در درجۀ دوم باید توجه داشته باشید که حتی اگر پدر و مادر در زجرهای کودک خود سهیم باشند، نمی توان کاملا گرد مسئولیت را از دامان کبریایی خداوند خالق پاک کرد. چرا که خداوند آن کودک را در دست این پدر و مادر قرار داده و اجازه داده که آنها به او ظلم روا دارند.
دقت بفرمایید. مثلا آیا شما اگر کودک خود را در یک خانه که یک قاتل بالفطره یا یک انسان وحشی زندگی می کند رها می کنید؟ اگر رها کنید آیا به شما نخواهد گفت که چه ظلمی در حق آن کودک روا داشتید که او را با این موجودات خطرناک در خانه رها کردید؟
شما در پاسخ نمی توانید بگویید به من چه! من که کودک را شکنجه نکردم، آن قاتل یا آن انسان وحشی کودک را اذیت کردند. من مسئولیتی ندارم. آنها در این ظلم مسئول اند!
نه! شما نمی توانید این را بگوید. چون شما نباید آن کودک را با آنها تنها می گذاردید. در حالی که خداوند چنین می کند. و یک کودک معصوم را در دست یک پدر و مادر وحشی قرار داده است.
مثلا مورد زیر را در نظر داشته باشید:
شکنجه دختر 8 ساله تا حد مرگ در تهران
دختر 8 ساله ای به فجیع ترین وضع توسط ناپدری مورد آزار و اذیت جسمی قرار گرفته و هم اکنون در بیمارستان بستری است.
دکتر کامران آقاخانی متخصص پزشکی قانونی بیمارستان حضرت رسول (ص) با اعلام این خبر در گفت و گو با مهر اظهارداشت: این دختر 8 ساله شب گذشته توسط اورژانس اجتماعی سازمان بهزیستی به بیمارستان سوانح و سوختگی مطهری منتقل می شود. وی با عنوان این مطلب که مسئول فنی بیمارستان مطهری نیز هست، افزود: متاسفانه به علت شکستگی های متعدد از ناحیه دست و سر، ناگزیر شدیم این دختر را به بیمارستان حضرت رسول (ص) اعزام کنیم.
آقاخانی در تشریح وضعیت این دختر 8 ساله گفت: موارد کودک آزاری زیادی را شاهد هستیم اما وضعیت این دختر قابل مقایسه با سایر کودک آزاریها نیست. شدت آزار و شکنجه او به قدری دردناک است که قابل شرح نیست. این متخصص پزشکی قانونی با اشاره به شکستگی دو ساعد و سر این کودک، افزود: آثار شلاق و سوزاندن سیگار در نقاط مختلف بدن این دختر 8 ساله به وضوح دیده می شود به طوری که جای سالمی در بدن او مشاهده نمی شود. این دختر به ما گفته است که با مادر معتاد و ناپدری اش زندگی می کند و 4 روز است به او غذا نداده اند. آقاخانی با تاکید بر انعکاس چنین فجایع دردناک و آزار دهنده ای گفت: از رسانه ها می خواهم که در مقابل این قبیل کودک آزاری ها از خود واکنش نشان دهند و مسئولان مربوطه نیز با افراد خاطی به شدت برخورد کنند.
وی با اشاره به شکستگی سر و دو ساعد این دختر 8 ساله، از انجام تصویربرداری و معاینات دقیق برای درمان شکستگی ها و سوختگی ها خبر داد و افزود: وضعیت به قدری فجیع است که باور آن برای هیچ کس وجود ندارد و نمی توان گفت که فردی که او را آزار داده است، خلق و خوی انسانی دارد. این دختر ساکن یکی از محلات جنوب تهران است که توسط اورژانس اجتماعی بهزیستی به بیمارستان منتقل شده است.
خوب آیا فقط این پدر و مادر هستند که در این ظلم مسئول اند، یا آن کسی که این کودک را خلق کرده و در دست آن دو قرار داده نیز مسئول است؟
با عرض سلام و ادب
از مجموع نوشته های حضرتعالی بنده سوالاتی را برداشت کردم که به طور مختصر جواب آنها را عرض می کنم :
پاسخگويى به مسأله «شرور» از لحاظ عقلى، متّكى به فلسفه خاصّى است كه در آن، مسائل وجود و عدم بطور عميقى مورد دقت قرار مىگيرد.
شر عدمی است
يك تحليل ساده نشان مىدهد كه ماهيّت «شرور»، عدم است، يعنى بديها همه از نوع نيستى و عدمند. اين مطلب، سابقه زيادى دارد. ريشه اين فكر از يونان قديم است. در كتب فلسفه، اين فكر را به يونانيان قديم و خصوصاً افلاطون نسبت مىدهند، ولى متأخّران آن را بيشتر و بهتر تجزيه و تحليل كردهاند
نمىخواهيم منكر وجود كورى و كرى و ستم و فقر و بيمارى و غيره بشويم بلکه می گوییم «بدى» يا خودش از نوع نيستى است و يا هستيى است كه مستلزم نوعى نيستى است، يعنى موجودى است كه خودش از آن جهت كه خودش است خوب است و از آن جهت بد است كه مستلزم يك نيستى است، و تنها از آن جهت كه مستلزم نيستى است بد است نه از جهت ديگر. ما، نادانى، فقر و مرگ را بد مىدانيم. اينها ذاتا نيستى و عدمند. گزندگان، درندگان، ميكروبها و آفتها را بد مىدانيم. اينها ذاتاً نيستى نيستند، بلكه هستيهايى هستند كه مستلزم نيستى و عدمند.
اما گزندگان، درندگان، ميكروبها، سيلها، زلزلهها و آفتها از آن جهت بد هستند كه موجب مرگ يا از دست دادن عضوى يا نيرويى مىشوند يا مانع و سدّ رسيدن استعدادها به كمال مىگردند. اگر گزندگان، موجب مرگ و بيمارى نمىشدند بد نبودند؛ اگر آفتهاى نباتى موجب نابودى درختان يا ميوه آنها نمىشدند بد نبودند؛ اگر سيلها و زلزلهها تلفات جانى و مالى ببار نمىآوردند بد نبودند. بدى در همان تلفات و از دست رفتنها است. اگر درنده را بد مىناميم نه به آن جهت است كه ماهيت خاص آن، ماهيت بدى است بلكه از آن جهت است كه موجب مرگ و سلب حيات از ديگرى است. در حقيقت، آنچه ذاتاً بد است همان فقدان حيات است. اگر درنده وجود داشته باشد و درندگى نكند، يعنى موجب فقدان حيات كسى نشود، بد نيست، و اگر وجود داشته باشد و فقدان حيات تحقق يابد بد است.
از نظر رابطه علّت و معلولى، غالبا همان فقدانات واقعى، يعنى فقر و جهل، سبب امورى مانند ميكروب و سيل و زلزله و جنگ و غيره مىشوند كه از نوع بديهاى قسم دوم مىباشند، يعنى موجوداتى هستند كه از آن جهت بدند كه منشأ فقدانات و نيستيها مىشوند.
ما در مبارزه با اين نوع از بديها بايد اول با بديهاى نوع اول مبارزه كنيم و خلأهايى از قبيل جهل و عجز و فقر را پر كنيم تا بديهاى نوع دوم راه پيدا نكند.
شر، نسبى است
صفاتى كه اشياء به آنها موصوف مىگردند بر دو قسم است: حقيقى و نسبى.
وقتى يك صفت براى چيزى در هر حال و با قطع نظر از هر چيز ديگر ثابت باشد آن را صفت «حقيقى» مىناميم. صفت حقيقى آن است كه براى امكان اتصاف يك ذات به آن صفت، فرض خود آن ذات و آن صفت كافى است. اما يك صفت نسبى آن است كه فرض موصوف و فرض صفت، بدون فرض يك امر سوم كه طرف نسبت و مقايسه قرار گيرد، براى امكان اتصاف موصوف به آن صفت كافى نيست. عليهذا هرگاه صدق يك صفت بر چيزى منوط به در نظر گرفتن امر ثالث و مقايسه اين با آن باشد، در اين صورت، صفت را «نسبى» مىناميم.
مثلًا حيات، يك امر حقيقى است. يك موجود، خودش قطع نظر از اينكه با شىء ديگر مقايسه و سنجيده شود يا زنده و جاندار است و يا بيجان و مرده. و همچنين سفيدى و سياهى (به فرض اينكه رنگها امور واقعى باشند) صفتهاى حقيقى هستند.
يك چيز كه سفيد است، با قطع نظر از مقايسه با چيز ديگر سفيد است، و يك چيز كه سياه است خودش سياه است و لازم نيست كه با چيز ديگر مقايسه شود تا سياه بودن آن صحيح باشد، و همچنين بسيار صفتهاى ديگر.
ولى كوچكى يا بزرگى، صفتى نسبى است. وقتى يك جسم را مىگوييم كوچك است بايد ببينيم با مقايسه با چه چيز و يا نسبت به چه چيز آن را كوچك مىخوانيم. هر چيزى ممكن است هم كوچك باشد و هم بزرگ؛ بستگى دارد به اينكه چه چيز را معيار و مقياس قرار داده باشيم.
در اينجا لازم است براى رفع اشتباه، يك نكته را يادآورى كنم و آن اين كه همچنانكه ملاحظه شد، مقصود از جمله «شر نسبى است» نسبيّت در مقابل حقيقى بودن است، «نسبى است» يعنى مقايسهاى است
اكنون بايد ديد آيا بدى بدها يك صفت حقيقى است يا يك صفت نسبى؟ قبلًا گفتيم بدها دو نوعند: بدهايى كه خود امورى عدمىاند، و بدهايى كه امورى وجودىاند اما از آن جهت بد هستند كه منشأ يك سلسله امور عدمى مىگردند.
شرورى كه خود عدمى هستند مانند جهل و عجز و فقر، صفاتى حقيقى (غير نسبى) ولى عدمى هستند؛ اما شرورى كه وجودى هستند و از آن جهت بدند كه منشأ امور عدمى هستند، مانند سيل و زلزله و گزنده و درنده و ميكروب بيمارى، بدون شك بدى اينها نسبى است. از اينگونه امور، آنچه بد است، نسبت به شىء يا اشياء معيّنى بد است. زهر مار، براى مار بد نيست، براى انسان و ساير موجوداتى كه از آن آسيب مىبينند بد است. گرگ براى گوسفند بد است ولى براى خودش و براى گياه بد نيست، همچنانكه گوسفند هم نسبت به گياهى كه آن را مىخورد و نابود مىكند بد است ولى نسبت به خودش يا انسان يا گرگ بد نيست.
مولوى مىگويد:
زهر مار، آن مار را باشد حيات ليك آن، مر آدمى را شد ممات
پس بد مطلق نباشد در جهان بد به نسبت باشد اين را هم بدان
و از طرف ديگر وجود حقيقى هر چيز كه به آن خلق و ايجاد تعلّق مىگيرد و وجود واقعى است، وجود آن چيز براى خود است نه وجود آن براى اشياء ديگر. وجود هر چيز براى شىء يا اشياء ديگر، وجود اعتبارى و غير حقيقى است و جعل و خلق و ايجاد به آن تعلّق نمىگيرد.
به هر حال اسناد امور اعتبارى به علّت، مجازى و بالعرض است. از اين جهت حكما گفتهاند شرور، بالذات مورد تعلّق آفرينش قرار نمىگيرند؛ بالذّات معلول و مجعول نيستند. مخلوق بودن و معلول بودن آنها بالعرض است؛ همچنانكه قبلًا گفتيم درست مثل اين است كه مىگوييم: «خورشيد، سبب ايجاد سايه است». البته اگر خورشيد نباشد، سايه هم نيست، ولى سبب شدن خورشيد از براى سايه يا سبب شدن آن براى نور متفاوت است. خورشيد نور را واقعاً و حقيقتاً افاضه مىكند ولى سايه را حقيقتاً ايجاد نمىكند. سايه چيزى نيست كه ايجاد شود. سايه از محدوديّت نور پيدا شده است، بلكه عين محدوديّت نور است. در مورد شرور، اعمّ از شرور نوع اول و شرور نوع دوم نيز مطلب از همين قرار است. شرور، امورى اعتبارى و عدمى هستند.
كورى در انسان كور، يك واقعيّت مستقلّى نيست تا گفته شود كه آدم كور را يك مبدأ آفريده است و كورى او را يك مبدأ ديگر. كورى نيستى است و هر شرّى نيستى است.
ولى از ديدگاه عدل الهى، مسأله شرور شكل ديگرى دارد. از اين نظرگاه، سخن در دو گونگى اشياء نيست، سخن در اين است كه خواه اشياء دو گونه باشند يا يك گونه، چرا نقص و كاستى و فنا و نيستى در نظام هستى راه يافته است؟ چرا يكى كور و ديگرى كر و سومى ناقص الخلقه است؟ عدمى بودن كورى و كرى و ساير نقصانات براى حلّ اشكال كافى نيست زيرا سؤال باقى است كه چرا جاى اين عدم را وجود نگرفته است؟ آيا اين، نوعى منع فيض نيست؟ و آيا منع فيض نوعى ظلم نيست؟ در جهان، خلأهايى وجود دارد كه همانها ناراحتيهاى اين جهان است. عدل الهى ايجاب مىكند كه اين خلأها پر شود.
يك سلسله امور وجودى نيز هستند كه همچنانكه قبلًا بدانها اشاره شد زاييده نيستيهايى از قبيل جهل و عجز و فقرند و به نوبه خود همانها سبب يك سلسله نقصها و كاستيها و فناها و نيستيها مىشوند. بيماريها و طوفانها و حريقها و زلزلهها از اين قبيل است. عدل الهى ايجاب مىكند كه اين امور نيز نباشند تا آثار آنها كه همان نقصها و كاستيها است نيز نباشد.
مطلب را كه از اين نظر نگاه كنيم لازم است دو مطلب را مورد بررسى قرار دهيم:
بحثى كه در ضمن بخش قبل داشتيم، يك بحث فلسفى و يك تحليل عقلى درباره شرور بود ولى در اين بخش، مسأله را با ديدى ديگر مورد بررسى قرار مىدهيم.
معمولا كسانى كه درباره شرور جهان به چشم خردهگيرى مىنگرند، حساب نمىكنند كه اگر جهان، خالى از اين شرور گردد به چه صورت در خواهد آمد. آنان فقط بطور بسيط و مجمل مىگويند كاش جهان پر از لذّت و كاميابى بود و كاش هر كسى به آرزوهاى خود مىرسيد و هيچ رنج و ناكاميى وجود نمىداشت.
اكنون ببينيم ساختن جهانى بهتر از جهان فعلى كه شاعر آرزوى آن را داشته است چگونه ممكن است؟ وقتى مىخواهيم براى بنا نهادن «جهان» دست بكار شويم، «فلك را سقف بشكافيم و طرحى نو دراندازيم» حتما بايد از انديشههاى محدود و فكرهاى كودكانهاى كه لايق زندگى محدود يك فرد انسان است صرف نظر كنيم و به طرحى وسيع و بزرگ بينديشيم. گمان نمىكنم اين مهندسى، كار آسانى باشد و شايد نتوانيم تصميم بگيريم.
در هر حال بهتر اين است كه نخست، وضع موجود را بررسى كنيم و آن را نيكتر بشناسيم، آنگاه به دنبال «طرحى بهتر» فكر خود را خسته كنيم. شايد هم در يك بررسى جدّى همين وضع كنونى را بپسنديم. براى مطالعه جهان حاضر لازم است پديدههاى بلا و مصيبت را از دو نظر مورد بحث قرار دهيم:
1. شرور در نظام كلّ جهان چه موقعيّتى دارند؟
2. ارزش شرور از نظر خود آنها چيست؟
در قسمت اول، بحث اين است كه آيا در نظام كلّ جهان، شرور، قابل حذفاند؟
و به عبارت ديگر آيا جهان، منهاى شرور ممكن است؟ يا آنكه برخلاف آنچه كه در نظر بدوى تصور مىشود، حذف آنها از جهان، يعنى جهان منهاى شرور، غير ممكن است و نبودن مصائب مساوى است با نابودى جهان؛ و به عبارت ديگر، شرور جهان از خيرات آن، تفكيك ناپذيرند.
در قسمت دوم، بحث اين است كه آيا مصائب فقط زيانمندند؟ و به اصطلاح داراى ارزش منفى هستند؟ يا فوائد و آثار مثبت هم دارند و بلكه آثار منفى آنها در جنب آثار مفيد و مثبتشان صفر است.
از آنچه در بحث «شر، امرى نسبى است» گفته شد تا حدّ زيادى روشن گشت كه شرور، غير قابل تفكيك از خيراتاند، زيرا شرورى كه از نوع فقدانات و اعدامند، به عبارت ديگر خلأهايى از قبيل جهل و عجز و فقر كه در نظام آفرينش وجود دارد، تا آنجا كه به نظام تكوين ارتباط دارد، از قبيل عدم قابليّت ظرفيّتها و نقصان امكانات است؛ يعنى در نظام تكوين براى هر موجودى هر درجه از نقص هست، به علّت نقصان قابليّت قابل است نه به علّت امساك فيض تا ظلم يا تبعيض تلقّى شود. آنچه از اين امور به عدم قابليّت ظرفها و نقصان امكانات مربوط نيست همانهاست كه در حوزه اختيار و مسؤوليّت و اراده بشر است و بشر به حكم اينكه موجودى مختار و آزاد و مسؤول ساختن خويش و جامعه خويش است بايد آنها را بسازد و خلأها را پر كند و اين است يكى از جهات خليفة اللّهى انسان. اينكه انسان اينچنين آفريده شده و چنين مسؤوليّتى دارد جزئى از طرح نظام احسن است، و اما شرورى كه وجودى هستند و در وجود فى نفسه خود خيرند و در وجود لغيره شر، چنانكه گفته شد جنبه شرّيّت آنها به حكم اينكه نسبى و اضافى است و از لوازم لاينفكّ وجود حقيقى آنها است، از جنبه خيريّت آنها تفكيك ناپذير است.
آنچه در اينجا لازم است بيفزاييم، مطلب ديگرى است و آن، اصل همبستگى و «انداموارگى» اجزاء جهان است.
جهان يك واحد تجزيه ناپذير است.
يكى از مسائل مهم در جهانبينىهاى فلسفى و علمى اين است كه جهان از لحاظ ارتباط و پيوستگى اجزاء چگونه است؟ آيا به صورت يك سلسله امور متفرّق و پراكنده است؟ آيا اگر قسمتى از جهان نمىبود و يا به فرض، بخشى از موجودات جهان نيست و نابود شود، از نظر ساير اجزاء جهان، امرى ممكن است؟ يا اجزاء جهان همه با يكديگر به نوعى وابسته و پيوستهاند؟
اينجا همين قدر مىگوييم كه از قديمترين دوران تاريخ فلسفه، اين مطلب مورد توجه بوده است. ارسطو طرفدار وحدت انداموارى عالم است. در جهان اسلام همواره اين اصل تأييد شده است. ميرفندرسكى، حكيم و عارف معروف عهد صفوى با زبان شعر چنين مىگويد:
حق، جان جهان است و جهان همچو بدن اصناف ملائك چو قواى اين تن
افلاك و عناصر و مواليد، اعضاء توحيد همين است و دگرها همه فن
هگل، فيلسوف مشهور آلمان، در فلسفه خود اين اصل را مورد توجه قرار داده است. ماترياليسم ديالكتيك ماركس و انگلس كه سخت متأثّر از فلسفه و منطق هگل است، اين اصل را به نام اصل «تأثير متقابل» پذيرفته است.
ما فعلا نمىتوانيم به تفصيل وارد اين بحث شويم. البته همه كسانى كه از رابطه انداموارگى و همبستگى و پيوستگى اجزاء جهان سخن گفتهاند در يك سطح سخن نگفتهاند.
آنچه منظور ما از اين اصل است، اين است كه جهان، يك واحد تجزيه ناپذير است؛ يعنى رابطه اجزاء جهان به اين شكل نيست كه بتوان فرض كرد كه قسمتهايى از آن قابل حذف و قسمتهايى قابل ابقاء باشد. حذف بعضى، مستلزم بلكه عين حذف همه اجزاء است، همچنانكه ابقاء بعضى، عين ابقاء همه است.
عليهذا نه تنها عدمها از وجودها، و وجودهاى اضافى و نسبى از وجودهاى حقيقى تفكيك ناپذيرند، خود وجودهاى حقيقى نيز از يكديگر تفكيك ناپذيرند. پس شرور، علاوه بر، دو جهت فوق الذكر و صرف نظر از آن دو جهت نيز از خيرات تفكيك ناپذيرند. به قول حافظ، «چراغ مصطفوى» و «شرار بولهبى» با يكديگر توأمند:
در اين چمن، گل بىخار كس نچيد، آرى چراغ مصطفوى با شرار بو لهبى است
و هم او به اصل تجزيه ناپذيرى اجزاء جهان اشاره مىكند آنجا كه مىگويد:
دركارخانه عشق از كفر ناگزير است آتش كه را بسوزدگر بو لهب نباشد
اكنون اثر دیگر بديها و بدبختيها را تحت اين عنوان شرح مىدهيم كه زشتيها، مقدمه وجود زيباييها و آفريننده و پديد آورنده آنها مىباشند. در شكم گرفتاريها و مصيبتها، نيكبختيها و سعادتها نهفته است همچنانكه گاهى هم در درون سعادتها، بدبختيها تكوين مىيابند و اين، فرمول اين جهان است:
ضرب المثل معروفى كه مىگويد: «پايان شب سيه سپيد است» تلازم قطعى بين تحمّل رنج و نيل به سعادت را بيان مىكند، گويى سپيديها از سياهيها زاييده مىشوند، همچنانكه سفيديها نيز در شرايط انحرافى، سياهى توليد مىكنند.
هگل، فيلسوف معروف آلمانى قرن نوزدهم سخنى دارد كه از اين نظر قابل توجه است. مىگويد:
«نزاع و شر، امور منفى ناشى از خيال نيستند؛ بلكه امور كاملًا واقعى هستند و در نظر حكمت، پلّههاى خير و تكامل مىباشند. تنازع، قانون پيشرفت است. صفات و سجايا در معركه هرج و مرج و اغتشاش عالم، تكميل و تكوين مىشوند و شخص فقط از راه رنج و مسؤوليّت و اضطرار به اوج علوّ خود مىرسد. رنج هم امرى معقول است و علامت حيات و محرّك اصلاح مىباشد. شهوات نيز در بين امور معقول براى خود جايى دارند؛ هيچ امر بزرگى بدون شهوت به كمال خود نرسيده است و حتى جاه طلبىها و خودخواهيهاى ناپلئون بدون اراده او به پيشرفت اقوام كمك كرده است. زندگى براى سعادت (آرامش و رضايت حاصل از آن) نيست، بلكه براى تكامل است. تاريخ جهان، صحنه سعادت و خوشبختى نيست، دورههاى خوشبختى صفحات بىروح آن را تشكيل مىدهد؛ زيرا اين دورهها ادوار توافق بودهاند و چنين رضايت و خرسندى گرانبار، سزاوار يك مرد نيست. تاريخ در ادوارى درست شده است كه تناقضات عالم واقع به وسيله پيشرفت و تكامل حل شده است.»
خلاصه- نتيجه كلّى
1. صفت حكمت، يعنى حكيم بودن، درباره خداوند و درباره انسان به دو گونه صادق است. حكيم بودن انسان به معنى اين است كه در هر كارى غايتى معقول دارد و دركارهاى خود عالىترين و فاضلترين هدفها را، و بهترين وسيلهها را براى رسيدن به آن هدفها انتخاب مىكند. اما خداوند، غنىّ على الاطلاق است، غايتى را جستجو نمىكند؛ كمالى فرض نمىشود كه او فاقد باشد تا بخواهد آن را جستجو كند؛ حكيم بودن او به معنى اين است كه موجودات را به كمالات لايقشان تا هر حدّى كه براى آنها ممكن باشد مىرساند؛ كار او ايجاد است كه به كمال وجود رساندن است و يا تدبير و تكميل و سوق دادن اشياء به سوى كمالات ثانويّه آنهاست كه نوعى ديگر از رساندن اشياء به كمالات آنهاست.
بعضى از پرسشها و ايرادها و اشكالها از قياس گرفتن غلط حكيم بودن خداوند به حكيم بودن انسان پيدا مىشود. غالباً آنگاه كه پرسش مىشود فلان چيز چرا به وجود آمده است؟ پرسش كننده در ذهن خود مسأله را اينچنين طرح كرده كه خداوند چه هدفى از اين كار داشته است؟ غافل از اينكه اگر ما براى خدا، آنچنان كه براى انسان، هدف قائل هستيم، هدف قائل بشويم، معنيش اين است كه خداوند نيز مانند انسان دركارهاى خود كمبودهاى خود را جبران مىكند، و به خود تكامل مىبخشد.
اگر از اول توجه داشته باشد كه حكيم بودن خدا به معنى اين است كه فعلش غايت دارد نه ذاتش، و حكمت هر مخلوقى غايتى است نهفته در نهاد آن مخلوق، و حكيم بودن خداوند به اين است كه مخلوقات را به سوى غايات طبيعى آنها سوق مىدهد، پيشاپيش پاسخ خود را دريافت مىدارد.
2. فيض الهى، يعنى فيض هستى كه سراسر جهان را در بر گرفته، نظام خاص دارد؛ يعنى تقدّم و تأخّر، و سببيّت و مسبّبيّت، و علّيّت و معلوليّت، ميان آنها حكمفرماست و اين نظام، غير قابل تخلّف است؛ يعنى براى هيچ موجودى امكان تخلف و تجافى از مرتبه خود و اشغال مرتبه ديگر وجود ندارد. سير تكامل موجودات، بالخصوص سير تكاملى انسان، به معنى سرپيچى از مرتبه خود و اشغال مرتبه ديگر نيست؛ بلكه به معنى «سعه وجودى» انسان است. لازمه درجات و مراتب داشتن هستى اين است كه نوعى اختلاف و تفاوت از نظر نقص و كمال، و شدّت و ضعف در ميان آنها حكمفرما باشد، و اينگونه اختلافها تبعيض نيست.
3. صنع خدا كلّى است نه جزئى، ضرورى است نه اتفاقى.
ريشه ديگر اشتباهات در اين زمينه، مقايسه صنع خدا با صنع انسان از اين نظر است كه پنداشته مىشود ممكن است صنع الهى مانند صنع انسان، جزئى و اتفاقى باشد.
انسان به حكم اينكه مخلوقى از مخلوقات و جزء نظام است و ارادهاش بازيچه علل جزئى و اتفاقى است تصميم مىگيرد در زمان معيّن و مكان معيّن- و البته تحت شرايط معيّن- مثلا خانهاى بسازد؛ يك مقدار آجر و سيمان و آهن و خاك و گچ و آهك كه هيچ پيوند طبيعى با يكديگر ندارند گرد مىآورد و با يك سلسله پيوندهاى مصنوعى آنها را با يكديگر به شكل خاص مربوط مىكند و خانه مىسازد.
خداوند چطور؟ آيا صنع متقن الهى از نوع پيوند مصنوعى و عاريتى برقرار كردن ميان چند امر بيگانه است؟
ايجاد پيوندهاى مصنوعى و عاريتى، در خور مخلوقى مانند انسان است كه اولًا جزئى از نظام موجود و محكوم قوانين موجود آن است، و ثانيا در محدودهاى معيّن مىخواهد از قوا و نيروها و خاصيتهاى موجود اشياء بهرهگيرى كند، و ثالثاً ارادهاش بازيچه علل جزئى است (مثلًا حفاظت خود از گرما و سرما به وسيله خانه) و رابعاً فاعليّتش در حدّ فاعليّت حركت است نه فاعليّت ايجادى، يعنى هيچ چيز را ايجاد نمىكند، بلكه موجودات را از راه حركت دادن و جابهجا كردن، به يكديگر مربوط مىكند؛ اما خداوند فاعل ايجادى است، آفريننده اشياء با همه قوا و نيروها و خاصيّتهاست و آن قوا و نيروها و خاصيتها بطور يكسان در همه موارد عمل مىكنند.
مثلًا خدا آتش، آب، برق را مىآفريند. اما انسان از آب و آتش و برق موجود، با برقرار كردن نوعى رابطه مصنوعى بهرهگيرى مىكند. انسان اين پيوند مصنوعى را طورى ترتيب مىدهد كه در يك لحظه و يك مورد كه برايش مفيد است از آن استفاده مىكند (مثلًا كليد برق را مىزند) و در لحظهاى ديگر كه برايش مفيد نيست از آن استفاده نمىكند (مثلًا برق را خاموش مىكند) ولى خداوند، خالق و آفريننده اين امور است با همه خاصيتها و اثرهاشان. لازمه وجود آتش اين است كه گرم كند يا بسوزاند. لازمه برق اين است كه روشنايى دهد يا حركت ايجاد كند. خدا آتش يا برق را براى شخص خاص نيافريده و معنى ندارد آفريده باشد، كه مثلًا كلبه او را گرم كند اما جامهاش را نسوزاند. خدا آتش را خلق كرده كه خاصيتش احراق است. پس آتش را از نظر حكمت بالغه الهيّه، در كلّيّتش در نظام هستى بايد در نظر گرفت كه وجودش در كلّ عالم مفيد و لازم است يا زائد و مضر؟ نه در جزئيّتش كه خانه چه كسى را گرم كرد و در انبار چه كسى حريق به وجود آورد.
به عبارت ديگر، علاوه بر اينكه بايد غايات را، غايت فعل بارى گرفت نه غايت ذات بارى، بايد بدانيم كه غايات افعال بارى، غايات كلّيّه است نه غايات جزئيّه، و غايات ضرورى است نه اتّفاقى.
4. براى وجود يافتن يك چيز، تامّ الفاعليّه بودن خداوند، كافى نيست؛ قابليّت قابل هم شرط است. عدم قابليت قابلها منشأ بىنصيب ماندن برخى موجودات از برخى مواهب است. شرورى كه از نوع نيستيهاست كه قبلًا به آنها اشاره شد، يعنى عجزها، ضعفها، جهلها، از آن جهت كه به ذات اقدس الهى مربوط است، يعنى از نظر كلّيّت نظام (نه از آن جهت كه به بشر مربوط است، يعنى جنبههاى جزئى و اتفاقى نظام) ناشى از نقصان قابليّتهاست.
5. خداوند متعال همانطور كه واجب الوجود بالذات است، واجب من جميع الجهات و الحيثيّات است؛ از اين رو واجب الافاضه و واجب الوجود است. محال است كه موجودى امكان وجود يا امكان كمال وجود پيدا كند و از طرف خداوند افاضه فيض و اعطاء وجود نشود. آنچه به نظر مىرسد كه در مواردى يك موجود قابليّت يك كمالى را دارد و از آن بىنصيب است، امكان به حسب علل جزئى و اتفاقى است نه امكان به حسب علل كلّى و ضرورى.
6. شرور، يا اعدامند و يا وجوداتى كه منشأ عدم در اشياء ديگرند و از آن جهت شرّند كه منشأ عدمند.
7. شرّيّت شرور نوع دوم، در وجود اضافى و نسبى آنهاست نه در وجود فى نفسهشان.
8. آنچه واقعاً وجود دارد و جعل و خلق و عليت به آن تعلق مىگيرد، وجود حقيقى است نه وجود اضافى.
9. شرور، مطلقاً مجعول و مخلوق بالتبع و بالعرضند نه مجعول بالذات.
10. جهان يك واحد تجزيه ناپذير است، حذف بعضى از اجزاء جهان و ابقاء بعضى، توهّم محض و بازيگرى خيال است.
11. شرور و خيرات، دو صف و دو رده جدا نيستند، به هم آميختهاند؛ عدمها از وجودها، و وجودهاى اضافى از وجودهاى حقيقى تفكيك ناپذيرند.
12. نه تنها عدمها از وجودها، و وجودهاى اضافى از وجودهاى حقيقى تفكيك ناپذيرند، وجودهاى حقيقى نيز به حكم اصل تجزيه ناپذيرى جهان، پيوسته و جدا ناشدنى هستند.
13. موجودات به اعتبار انفراد و استقلال، حكمى دارند و به اعتبار جزء بودن و عضويّت در يك اندام، حكمى ديگر.
14. آنجا كه اصل پيوستگى و انداموارگى حكمفرماست، وجود انفرادى و مستقل، اعتبارى و انتزاعى است.
15. اگر شر و زشتى نبود، خير و زيبايى معنى نداشت.
16. شرور و زشتيها نمايانگر خيرات و زيباييهاست.
17. شرور، منبع خيرات، و مصائب، مادر خوشبختيهاست.
این سخن شما بنده را به یاد بعضی دیدگاههای مسیحی می اندازد که اعتقادات دینی را قابل دفاع عقلانی نمی دانند. من گمان می کردم که می توان از معتقدات اسلامی به شیوۀ عقلانی دفاع کرد. اگر شما پاسختان این است که این از حکمت خداست و ما نمی دانیم، دیگر بنده حرفی ندارم. ولی دیگر ادعای اینکه عدل خداوند قابل دفاع عقلانی است مطرح نخواهد بود. من همین سوال را از یک دوست مسیحی پرسیدم. عین پاسخ او چنین بود:«در کتب انجیل و تورات اسامی بسیاری برای خداوند آمده و بیشتر آنها به صفات الهی برمیگردد ولی این نام «عجیب» خودش خیلی عجیبه. من فکر میکنم علتش اینه که افکار و نقشه های خدا بسیار بالاتر از اونیه که ما بتونیم با عقل زمینی مون درک کنیم و برامون خیلی عجیبه. ایکاش بجای تجزیه تحلیل کردن کارهای خدا بیشتر بهش اعتماد کرده و بجای تکیه کردن بر قدرت فکریمون که هیچ نتیجه ای جز مغرور کردنمون نداره به او تکیه کرده اطمینان کامل داشته باشیم که او ما رو خیلی بیشترازاونیکه بتونیم تصور کنیم دوست داره و همونطورکه بر کهکشانها کنترل داره روی زمین هم مویی از سر کسی بدون اجازهً او نمی افته. خدا خودش مسئول کارهای خودشه و فقط خودش قادره که معادلهً هزار مجهولی رابطهً بین محبت و عدل و انصافشوحل کنه»
می بینید که جواب مسیحی به این سوال چقدر شبیه است به پاسخ شما. من مشکلی با این پاسخ ندارم. ولی فقط بعد از آن خواهش می کنم ادعای دفاع عقلانی از مفاهیمی چون عدل و ... را کنار بگذاریم.
و من همچنان بر این نکته پافشاری می کنم که عدل الهی صد در صد قابل اثبات و دفاع عقلانیست .
خوب آیا فقط این پدر و مادر هستند که در این ظلم مسئول اند، یا آن کسی که این کودک را خلق کرده و در دست آن دو قرار داده نیز مسئول است؟
طبق نظام علی و معلولی که خدای متعال خالق آن است هر جا علتی محقق شود معلول آن هم محقق خواهد شد درست است که خود خداوند این قانون را ایجاد کرده ولی آن را نقض نمی کند تا تدبیر و حکمت و نظم عالم حفظ شود
در این مورد هم وقتی علت آن محقق شد معلول هم به ناچار محقق می شود و نکته دیگر آن است که خداوند انسان را موجودی مختار آفریده و این انسان است که با اختیار خود به دیگران ظلم می کند پس به هیچ وجه این ظلم به خدا استناد داده نخواهد شد.
ولی در نهایت همانطور که گفتم خداوند متعال با لطف و رحمت خود حقوق مظلوم را جبران می کند و ظالم را هم عقاب می کند.
البته بنده متوجه هستم که شما سوالات دیگری هم راجع به وجود خدا و دلایل اثبات آن مطرح کرده اید ولی ربطی به این بحث ندارد . یا مثلا بحث فلسفه و شباهتهای فلسفه اسلام و فلسفه یونان و فلسفه های جدید و...
اگر دوست دارید در موضوع جدیدی این مباحث را مطرح کنید بنده هم با کمال میل در خدمت حضرتعالی خواهم بود.
نکته آخر این که در این مورد برای مطالعه و اطلاعات بیشتر به کتاب عدل الهی شهید مطهری ره مراجعه نمایید.
يك تحليل ساده نشان مىدهد كه ماهيّت «شرور»، عدم است
آیاتی مانند: «تبارک الذی... خلق الموت والحیاة» نشان می دهد که خداوند اموری مانند مرگ را مخلوق و مجعول خود می داند. بنابراین نمی توان گفت خداوند در مورد شرور چون عدمی هستند مسئولیتی ندارد.
در این زمینه مقاله ای توسط جناب دکتر افضلی از اعضای هیئت علمی مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران با عنوان «نقد نظریه عدمی بودن شرور» وجود دارد که در لینک زیر قابل دانلود می باشد:
http://journals.ut.ac.ir/page/article-frame.html?articleId=901806
معمولا كسانى كه درباره شرور جهان به چشم خردهگيرى مىنگرند، حساب نمىكنند كه اگر جهان، خالى از اين شرور گردد به چه صورت در خواهد آمد.
بنده قبول دارم که اگر شرور را از این جهان بگیریم، نظام خلقت به هم می خورد. ولی آیا خداوند نمی توانست جهانی با نظامی کاملا متفاوت با این عالم بیافریند که کودکان در آن زجر نکشند؟ آیا امکان خلق جهانی بالکل متفاوت که قوانین علی و طبیعی کاملا متفاوتی در آن باشد و کودکان معصوم در آن شکنجه نشوند وجود ندارد؟
جهان يك واحد تجزيه ناپذير است.
درست است که جهان یک واحد تجزیه ناپذیر است، ولی آیا دست خدا بسته بوده است از اینکه جهانی دیگر با مشخصاتی دیگر بیافریند؟
دست خداوند بسته نیست. خداوند خلاق مالایشاء است. او می توانست عالمی دیگر با مشخصاتی کاملا متفاوت خلق کند. بنابراین نمی توانیم بگوییم چون شرور برای این جهان ضروری هستند، پس بودن آن اجتناب ناپذیر است...
تنها عملی که خداوند از انجام آن ناتوان است عملی است که مستلزم تناقض منطقی باشد. ولی آیا خلقت جهانی که قوانین طبیعی متفاوتی داشته باشد و کودکان در آن شکنجه نشوند، مستلزم تناقض است؟ کارشناس محترم و دیگر علما و فضلای متکلم می باید در ابتدا اثبات کنند که هر جهانی به غیر از این جهان که در آن به کودکان ظلم نشوند، متضمن تناقض منطقی است.
اكنون اثر دیگر بديها و بدبختيها را تحت اين عنوان شرح مىدهيم كه زشتيها، مقدمه وجود زيباييها و آفريننده و پديد آورنده آنها مىباشند. در شكم گرفتاريها و مصيبتها، نيكبختيها و سعادتها نهفته است همچنانكه گاهى هم در درون سعادتها، بدبختيها تكوين مىيابند
آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟ فرض کنیم که تنها راه برای خلقت عالم این بوده است که عالمی خلق شود که بعضی کودکان در آن آزار و شکنجه شوند. آیا این خلق کردن چنین عالمی را مشروع می سازد؟ آیا اگر من اهداف بسیار والایی داشته باشم می توانم کودکی را شکنجه کنم یا بکشم ولی در عوض به اهداف والایی دست پیدا کنم و همه جا را گلستان سازم؟
بنابراین حتی اگر فرض کنیم که این بهترین نوع خلفت است و خداوند نمی توانسته عالمی بدون شکنجه شدن کودکان خلق بکند، آیا اخلاقی است که اساسا دست به خلقت جهان بزند؟ آیا خود ما در زندگی اگر ببینیم می توانیم یک ماشین بسازیم که تا دورترین نقاط کیهان سفر کند ولی نیاز است که کودکی را در این راه قربانی کنیم ، آیا مجازیم که چنین کنیم؟
در ادامه اضافه کنم، نمی توان مثال زد که گاهی اوقات برای نجات مثلا هزاران کودک از ظلم و سختی می توان یک کودک را قربانی کرد. زیرا این مثال با ماجرای خلقت قابل مقایسه نیست. زیرا قبل از خلقت عالم کسی یا چیزی در سختی و فشار نبود. بنابراین نمی توانیم بگوییم خداوند برای فرار از یک شر بزرگتر به خلقت جهان با شرور کوچکتر دست زده است.
کارشناس محترم در بارۀ سوال بنده که عرض کرده بودم:
حتی اگر پدر و مادر در زجرهای کودک خود سهیم باشند، نمی توان کاملا گرد مسئولیت را از دامان کبریایی خداوند خالق پاک کرد. چرا که خداوند آن کودک را در دست این پدر و مادر قرار داده و اجازه داده که آنها به او ظلم روا دارند.
دقت بفرمایید. مثلا آیا یک پدر کودک خود را در یک خانه که یک قاتل بالفطره یا یک انسان وحشی زندگی می کند رها می کند؟ اگر رها کند آیا به او نخواهند گفت که چه ظلمی در حق آن کودک روا داشتی که او را با این موجودات خطرناک در خانه رها کردی؟
آیا او در پاسخ می تواند بگوید: به من چه! من که کودک را شکنجه نکردم، آن قاتل یا آن انسان وحشی کودک را اذیت کردند. من مسئولیتی ندارم. آنها در این ظلم مسئول اند!
نه! او نمی تواند این را بگوید. چون او نباید آن کودک را با آنها تنها می گذاشت. ولی متاسفانه خداوند چنین می کند. و گاهی یک کودک معصوم را در دست یک پدر و مادر وحشی قرار می دهد.
کارشناس محترم چنین پاسخ داده اند:
طبق نظام علی و معلولی که خدای متعال خالق آن است هر جا علتی محقق شود معلول آن هم محقق خواهد شد درست است که خود خداوند این قانون را ایجاد کرده ولی آن را نقض نمی کند تا تدبیر و حکمت و نظم عالم حفظ شود.
در این مورد هم وقتی علت آن محقق شد معلول هم به ناچار محقق می شود و نکته دیگر آن است که خداوند انسان را موجودی مختار آفریده و این انسان است که با اختیار خود به دیگران ظلم می کند پس به هیچ وجه این ظلم به خدا استناد داده نخواهد شد.
آیا خداوند آن کودک را در دست آن پدر و مادر وحشی قرار نداده است؟ آیا خداوند خود خالق آن علت و معلوهای طبیعی نیست؟ آیا اگر شما فرزند خود را در یک اتاق با یک سری انسان وحشی تنها بگذارید و آنها او را بکشند، مقصر نیستید؟ آیا می توانید بگویید: «من که کودک را آزار نداده ام. آن انسانهای وحشی دارای اختیار بوده اند و او را کشته اند.»؟
نه! این شما بوده اید که کودک را با آن انسانهای بدکار در یک اتاق قرار داده اید و آنها هم با اختیار خودشان کودک را کشته اند. ولی آیا شما مسئول نیستند؟
براى وجود يافتن يك چيز، تامّ الفاعليّه بودن خداوند، كافى نيست؛ قابليّت قابل هم شرط است. عدم قابليت قابلها منشأ بىنصيب ماندن برخى موجودات از برخى مواهب است.
آیا یک کودک معصوم، قابلیت این را نداشت که پدر و مادر خوبی داشته باشد و او را در حد مرگ شکنجه نکنند؟ قابلیت از کجا می آید؟ آیا کودک باید در شکم مادرش مطالعه و تحصیل می کرد تا قابلیت پیدا کند که دچار زجرآورترین بیماری های کلیوی یا کمبود پروتئین و ... نشود؟ یا این که قابلیت را خدا به موجودات می دهد؟ این خداوند است که موجودات را به هر شکلی که بخواهد خلق می کند و به آنها می دهد یا می گیرد.
امیدوارم تصور حضرتعالی از خدا و جهان یک جهان افلاطونی نباشد که یک خالقی به نام دمیورژ تنها کاری که می کند به مُثُل بالقوه اعطای وجود می کند!! این فکر مانند آب و آتش با مبانی اسلامی در تناقض و تعارض قرار دارد. نباید تصور کرد که ازلا یک سری ماهیات بالقوه هستند در عالم مثل، و خداوند می آید به آنها اعطای وجود می کند. معنی این حرف این است که هر آنچه می شود که بشود به طور بالقوه هست و خداوند در اینجا هیچ خلاقیتی ندارد و تنها کاری که می کند این است که آنها که می توانند بشوند را به طور بالفعل موجود می کند.
حضرتعالی و دیگر علما و فضلای کرام حتما به این نکته وقوف دارید که این دیدگاه فلوطینی با مبانی قرآن و خلّاق مایشاء بودن خداوند در تعارض آشکار قرار دارد. او خلق می کند «فی ای صورة ماشاء رکّبک...» نه اینکه از قبل قابلیتها و ماهیت ها مشخص هستند و فیاض بالذات فقط افاضۀ فیض وجود کند...
[="Tahoma"][="Black"]نمی توان کاملا گرد مسئولیت را از دامان کبریایی خداوند خالق پاک کرد.
خدا نه حق دارد و نه مسئولیت. این مفاهیم فقط برای انسان تعریف می شوند. آن هم زمانی که داوطلبانه عضو جامعه ای شود و زیر قرارداد حقوق و مسئولیت را امضا کند.
چرا که خداوند آن کودک را در دست این پدر و مادر قرار داده و اجازه داده که آنها به او ظلم روا دارند.
تا آنجا که بننده اطلاع دارم خدا این وسط جز تضمین وجود موادی که در جهان اند و بدن پدر و مادر و فرزند از آنها ساخته شده نقشی ندارد.
آیا خداوند آن کودک را در دست آن پدر و مادر وحشی قرار نداده است؟
خیر. خدا به پدر و مادر فرزندی نمی دهد. پدر و مادر اند که صاحب فرزند می شوند.
آیا خداوند خود خالق آن علت و معلوهای طبیعی نیست؟
خیر. خدا خودش علّت است و بقیه جهان معلول اند. خدا چیزی خلق نمی کند. خلق کردن یعنی ماهیت دادن به اشیاء خدا فقط وجود اشیاء را به آنها می دهد.[/]
آیا یک کودک معصوم، قابلیت این را نداشت که پدر و مادر خوبی داشته باشد و او را در حد مرگ شکنجه نکنند؟ قابلیت از کجا می آید؟ ...
زمان عامل باطلیست که شما و دیگر انسان ها را به اشتباه انداخته و متأسفانه من ادبیاتی پیدا نکردم برای توضیح دادن آن. شاید خداوند نمی خواهد بشر فعلا این راز را درک کند. پس زبان مرا هم دوخته به شکلی که هرقدر هم سعی می کنم این اشتباه را واضح توضیح دهم، باز هم هیچ کس درک نمی کند.
(جملات آبی رنگ داخل پیوست، جوابهای من به ایشان است):
خدا نه حق دارد و نه مسئولیت. این مفاهیم فقط برای انسان تعریف می شوند. آن هم زمانی که داوطلبانه عضو جامعه ای شود و زیر قرارداد حقوق و مسئولیت را امضا کند.
( قدرت هم حق می آورد و هم مسئولیت. (به خانواده، محله، شهر، کشور، قاره و جهان تان نگاه کنید، هرچه قدرتمندتر، محق تر و مسئول تر)تا آنجا که بننده اطلاع دارم خدا این وسط جز تضمین وجود موادی که در جهان اند و بدن پدر و مادر و فرزند از آنها ساخته شده نقشی ندارد.
(پس برای جان (روح) چه تعریفی ارائه می دهید؟! آیا خدا بدنی ساخته، که چیزی دیگر بر آن روح دمیده؟)
خیر. خدا به پدر و مادر فرزندی نمی دهد. پدر و مادر اند که صاحب فرزند می شوند.(اگر خدا را انسانی شبیه خود بدانید! بله درست است! اما خدا انسان نیست! بعد اینکه خدا به پدر و مادر فرزندی نمی دهد را کجا ثابت کردید که الان از نتیجه ی اثباتتان خود را بهره مند! کردید؟!)
خیر. خدا خودش علّت است و بقیه جهان معلول اند. (درست)
خدا چیزی خلق نمی کند. (نادرست)
خلق کردن یعنی ماهیت دادن به اشیاء خدا فقط وجود اشیاء را به آنها می دهد. (کجا ثابت شده که خلق کردن یعنی فقط ماهیت دادن به اشیاء؟! سند دارید؟!)
کلا حرف زدن دوس داری نه؟!
آیاتی مانند: «تبارک الذی... خلق الموت والحیاة» نشان می دهد که خداوند اموری مانند مرگ را مخلوق و مجعول خود می داند. بنابراین نمی توان گفت خداوند در مورد شرور چون عدمی هستند مسئولیتی ندارد. در این زمینه مقاله ای توسط جناب دکتر افضلی از اعضای هیئت علمی مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران با عنوان «نقد نظریه عدمی بودن شرور» وجود دارد که در لینک زیر قابل دانلود می باشد:
این حرف شما را اگر بخواهیم به صورت قیاس منطقی تبیین کنیم این گونه می شود:
مرگ شر است
هر شری هم عدم است
پس مرگ هم عدم است.
حالا اگر نتیچه آن را مورد بررسی قرار دهیم یعنی همان جمله آخر تبعا باید مرگ متعلق جعل و خلق نباشد در صورتی که طبق آیه شریفه خداوند خود را شخصی معرفی می کند که مرگ را خلق کرده پس در اینصورت حرف ما مبنی بر عدمی بودن شر باطل می شود چون با وجود این که مرگ شر است ولی متعلق خلق واقع شده.
در جواب باید گفت که مشکل این قیاس کبرای آن یعنی جمله دوم نیست بلکه مشکل آن صغرای این قیاس یعنی جمله اول است . به این صورت که نمی توان گفت مرگ شر است بلکه :
اشكال مرگ از اينجا پيدا شده كه آن را نيستى پنداشته اند و حال آنكه مرگ براى انسان نيستى نيست، تحوّل و تطوّر است، غروب از يك نشئه و طلوع در نشئه ديگر است؛ به تعبير ديگر، مرگ نيستى است ولى نه نيستى مطلق بلكه نيستى نسبى، يعنى نيستى در يك نشئه و هستى در نشئه ديگر.
انسان مرگ مطلق ندارد. مرگ، از دست دادن يك حالت و بدست آوردن يك حالت ديگر است و مانند هر تحول ديگرى فناء نسبى است. وقتى خاك تبديل به گياه مىشود، مرگ او رخ مىدهد ولى مرگ مطلق نيست؛ خاك، شكل سابق و خواصّ پيشين خود را از دست داده و ديگر آن تجلّى و ظهورى را كه در صورت جمادى داشت ندارد؛ ولى اگر از يك حالت و وضع مرده است، در وضع و حالت ديگرى زندگى يافته است.
پس مرگ نوعی از استکمال حیات است یعنی جدا شدن از حیات مادی و پیوستن به حیات غیر مادی (در مورد انسان)که حتما مستحضر هستید که حیات غیر مادی از حیات مادی بالاتر و کامل تر است.
از جمادى مردم و نامى شدم
وز نما مردم به حيوان سر زدم
مردم از حيوانى و آدم شدم
پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم؟
حمله ديگر بميرم از بشر
تا بر آرم از ملائك بال و پر
وز ملك هم بايدم جستن ز جو
كلّ شىء هالك الّا وجهه
البته این اختصاری بود راجع به این مطلب که اگر مجالی باشد می توان در این مورد به تفصیل هم سخن گفت.
اما در مورد مقاله ای که فرموید اگر لطف کنید خلاصه ای از آن را بیاورید تا با هم بررسی کنیم بسیار ممنون می شوم.
بنده قبول دارم که اگر شرور را از این جهان بگیریم، نظام خلقت به هم می خورد. ولی آیا خداوند نمی توانست جهانی با نظامی کاملا متفاوت با این عالم بیافریند که کودکان در آن زجر نکشند؟ آیا امکان خلق جهانی بالکل متفاوت که قوانین علی و طبیعی کاملا متفاوتی در آن باشد و کودکان معصوم در آن شکنجه نشوند وجود ندارد؟
دقت بفرمایید که یک بار ما از توانستن و نتوانستن صحبت می کنیم و یک بار دیگر از شدن و نشدن بله خداوند همه کارهای شدنی را می تواند انجام دهد حتما داستان آن شخصی را شنیده اید که به امام ع عرض کرد آیا خداوند می تواند همه دنیا را بدون این که کوچک شود در تخم مرغی جا دهد و ابعاد تخم مرغ هم همینطور کوچک بماند و تغییر نکند. که بنابر نقل ایشان جواب دادند که این کار نشدنی است و نمی شود یعنی این امر چنین قابلیتی ندارد و نقص از فعل نشأت می گیرد نه از فاعل .
در مورد بحث ماهم همینطور است یعنی این کار نشدنی است نه این که این کار بشود و خداوند بخل ورزیده باشد که اگر اینگونه بود یعنی این کار شدنی بود و خداوند انجام نمی داد با صفت حکیم بودن خداوند منافات داشت.
جهان يك واحد تجزيه ناپذير است.
در این مورد هم می توان به جواب بالا اکتفا کرد.
دست خداوند بسته نیست. خداوند خلاق مالایشاء است. او می توانست عالمی دیگر با مشخصاتی کاملا متفاوت خلق کند. بنابراین نمی توانیم بگوییم چون شرور برای این جهان ضروری هستند، پس بودن آن اجتناب ناپذیر است...
بله نه تنها می توانست بلکه خلق هم کرده و آن عالم مجردات است که مختصات آن بسیار با این دنیا متفاوت است ولی عالم ماده همانطور که عرض شد عالم تزاحم است و هر چیز مادی از هر چیز دیگر مادی اثر می پذیرد و استثنا کردن برخی مادیات از این قضیه یعنی این که ماده ای باشد که خاصیت ماده را نداشته باشد یعنی در حین این که ماده است ماده نباشد که این تناقض است.
و اگر هم بگوییم که خداوند اصلا عالم ماده را خلق نمی کرد باز هم باعث می شد که خیرات کثیری که در این عالم است پدیدار نشود و منع خیر کثیر به خاطر وجود شر قلیل خودش شر کثیر است که از خداوند حکیم چنین چیزی هرگز سر نمی زند.
آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟ فرض کنیم که تنها راه برای خلقت عالم این بوده است که عالمی خلق شود که بعضی کودکان در آن آزار و شکنجه شوند. آیا این خلق کردن چنین عالمی را مشروع می سازد؟ آیا اگر من اهداف بسیار والایی داشته باشم می توانم کودکی را شکنجه کنم یا بکشم ولی در عوض به اهداف والایی دست پیدا کنم و همه جا را گلستان سازم؟ بنابراین حتی اگر فرض کنیم که این بهترین نوع خلفت است و خداوند نمی توانسته عالمی بدون شکنجه شدن کودکان خلق بکند، آیا اخلاقی است که اساسا دست به خلقت جهان بزند؟ آیا خود ما در زندگی اگر ببینیم می توانیم یک ماشین بسازیم که تا دورترین نقاط کیهان سفر کند ولی نیاز است که کودکی را در این راه قربانی کنیم ، آیا مجازیم که چنین کنیم؟ در ادامه اضافه کنم، نمی توان مثال زد که گاهی اوقات برای نجات مثلا هزاران کودک از ظلم و سختی می توان یک کودک را قربانی کرد. زیرا این مثال با ماجرای خلقت قابل مقایسه نیست. زیرا قبل از خلقت عالم کسی یا چیزی در سختی و فشار نبود. بنابراین نمی توانیم بگوییم خداوند برای فرار از یک شر بزرگتر به خلقت جهان با شرور کوچکتر دست زده است.
جواب این مطلب شما گذشت ولی باز هم به اختصار می گویم که اگر و اگر قبول کنیم در عالم شروری وجود دارد نباید آنرا به خدا منسوب کرد چون خداوند انسان را با دو مختصات ضروری پدیدار کرد:
1- وجود که هر چیزی در سایه وجود پدیدار می شود و وجود هم خیر محض است
2- اختیار یعنی خداوند بر انسان ارج و منت نهاد و او را مسلح به سلاح عقل کرد و به او در بین همه موجودات اختیار و تکلیف داد تا با استفاده از عقل به تکالیف خود پی ببرد و به سعادت ابدی نایل شود .
حالا این دو مطلب را از هر شخصی بپرسید جواب مثبت خواهید شنید مثلا اگر از کسی بپرسید وجود خوب است یا بد قطعا می گوید خوب است و اصلا وجود را اگر بخواهیم با طرف مقابل آن یعنی عدم مقایسه کنیم هر عقلی به خوب بودن آن گواهی می دهد.
و مطلب دوم اختیار است که آیا اختیار خوب است یا بی اختیاری و جبر این هم جوابش مانند سوال بالا معلوم است.
پس خداوند وجود و اختیار به انسان داده که هر دوی آنها خیر است پس چگونه شرور را به خدا نسبت میدهیم.
و این که همه شرور از حیثیت تشریع پدیدار می شود که مقصر آن انسان است و از حیث تکوین همه چیز خیر محض است که هیچ شری با آن راه ندارد.
وبر فرض قبول شرور اگر خداوند عالم ماده را به خاطر وجود شرور اندک خلق نمی کرد خودش بالاترین شر می بود. چون گذشتن از خیر کثیر به خاطر وجود شر قلیلی که در آن است امر مذمومی است و این مطلب کاملا عقلاییست .
این مطلب هم که فرمودید هدف وسیله را توجیه نمی کند در مورد غیر خدا مصداق دارد یعنی غیر از وجود مقدس خداوند هر کسی برای رسیدن به هدف و تکامل خود از راه ها و وسیله های متفاوتی استفاده می کند که این وسایل ممکن است خوب باشد و ممکن است بد پس در آنجایی که وسایل بد باشد نمی توان گفت برای رسیدن به هدف استفاده از وسایل بد هم اشکالی ندارد اگرچه هدف هم بسیار والا و مقدس باشد.
اما این مطلب اصلا در مورد خداوند مصداق پیدا نمی کند به دلیل این که اولا برای خداوند تکاملی فرض نمی شود که خداوند بخواهد با رسیدن به هدف متکامل شود چون خداوند کامل مطلق است و وجه نقصی ندارد تا با رسیدن به هدف آنرا جبران کند .
ثانیا خداوند از وسیله استفاده نمی کند چون وسیله نقص و ناتونی شخص را در رسیدن به هدف جبران می کند که همانطور که گفته شد خداوند هیچ نقص و ناتوانی ندارد.
حتی اگر پدر و مادر در زجرهای کودک خود سهیم باشند، نمی توان کاملا گرد مسئولیت را از دامان کبریایی خداوند خالق پاک کرد. چرا که خداوند آن کودک را در دست این پدر و مادر قرار داده و اجازه داده که آنها به او ظلم روا دارند. دقت بفرمایید. مثلا آیا یک پدر کودک خود را در یک خانه که یک قاتل بالفطره یا یک انسان وحشی زندگی می کند رها می کند؟ اگر رها کند آیا به او نخواهند گفت که چه ظلمی در حق آن کودک روا داشتی که او را با این موجودات خطرناک در خانه رها کردی؟ آیا او در پاسخ می تواند بگوید: به من چه! من که کودک را شکنجه نکردم، آن قاتل یا آن انسان وحشی کودک را اذیت کردند. من مسئولیتی ندارم. آنها در این ظلم مسئول اند! نه! او نمی تواند این را بگوید. چون او نباید آن کودک را با آنها تنها می گذاشت. ولی متاسفانه خداوند چنین می کند. و گاهی یک کودک معصوم را در دست یک پدر و مادر وحشی قرار می دهد.
دقت کنید که مقایسه شما به قول معروف مع الفارق است به دلیل این که خداوند وجود می دهد و وجود هرجا که باشد خیر است و این انسان است که با شرارت های خود که آن هم از اختیار ناشی می شود چنین وجودی را می آزارد پس وجود شخص چه در خانه شخص وحشی باشد و چه در خانه یزید باشد و چه در خانه امام حسین ع خیر محض است همانطور که این شخص به کمال هم خواهد رسید البته اگر خودش بخواهد.
ولی در مورد شخصی که بچه خودش را در قفس وحوش رها می کند اینگونه نیست چنین شخصی وظیفه دارد که از جان بچه خود محافظت کند و چون این کار را نکرده و سهل انگاری نموده مورد بازخواست قرار می گیرد ولی برای خداوند اگر جسارت کرده و وظیفه ای در نظر بگیریم (من باب این که برای خدا واجب است نه بر خدا واجب است این وظیفه را انجام دهد) این وظیفه همان اعطای وجود به شخص است در هر کجا که می خواهد باشد که خداوند این کار را به درستی انجام داده و باقی ماجرا به عهده انسان و اختیار او گذاشته شده است.
که البته همانطور که گفته شد خداوند قطعا کاستی های زندگی چنین شخصی را جبران می کند.
امیدوارم تصور حضرتعالی از خدا و جهان یک جهان افلاطونی نباشد که یک خالقی به نام دمیورژ تنها کاری که می کند به مُثُل بالقوه اعطای وجود می کند!! این فکر مانند آب و آتش با مبانی اسلامی در تناقض و تعارض قرار دارد. نباید تصور کرد که ازلا یک سری ماهیات بالقوه هستند در عالم مثل، و خداوند می آید به آنها اعطای وجود می کند. معنی این حرف این است که هر آنچه می شود که بشود به طور بالقوه هست و خداوند در اینجا هیچ خلاقیتی ندارد و تنها کاری که می کند این است که آنها که می توانند بشوند را به طور بالفعل موجود می کند. حضرتعالی و دیگر علما و فضلای کرام حتما به این نکته وقوف دارید که این دیدگاه فلوطینی با مبانی قرآن و خلّاق مایشاء بودن خداوند در تعارض آشکار قرار دارد. او خلق می کند «فی ای صورة ماشاء رکّبک...» نه اینکه از قبل قابلیتها و ماهیت ها مشخص هستند و فیاض بالذات فقط افاضۀ فیض وجود کند...
بحث از مثل افلاطونی بحث مفصلی است که موضوعی جدای از موضوع بحث ما دارد و من هم از این مطلب در این بحث استفاده نمی کنم خواهشا بحث های بی ارتباط با این بحث را در این مبحث مطرح نفرمایید.
آیا یک کودک معصوم، قابلیت این را نداشت که پدر و مادر خوبی داشته باشد و او را در حد مرگ شکنجه نکنند؟ قابلیت از کجا می آید؟ آیا کودک باید در شکم مادرش مطالعه و تحصیل می کرد تا قابلیت پیدا کند که دچار زجرآورترین بیماری های کلیوی یا کمبود پروتئین و ... نشود؟ یا این که قابلیت را خدا به موجودات می دهد؟ این خداوند است که موجودات را به هر شکلی که بخواهد خلق می کند و به آنها می دهد یا می گیرد.
به نظر بنده شما در اینجا خلطی صورت داده اید به این صورت که وقتی صحبت از قابلیت می شود قابلیت هم می تواند معنوی و روحانی باشد که در اینصورت کودک قطعا چنین قابلیتی را دارد و هم می تواند مادی باشد که در این صورت باید دید که از حیث فیزیولوژیکی هم قابلیت موجود است یا نه که اگر نباشد یا به عبارت دیگر اگر قابلیت قابل از حیث مادی کامل نباشد فیض کامل را از مبدا فیض نخواهد برد و به همین دلیل دچار بیماریهای خاص می شود البته بنده قبول دارم که کودک در اینجا بی تقصیر است و عدم قابلیت مادی او به خاطر جهل انسان های دیگر است که به نوعی هم به او ظلم کرده اند.
و در مورد قابلیت کودک نسبت به داشتن پدر و مادر خوب بحثش گذشت. و هم این که این قاعده معمولا در مورد مواهب مادی به کار می رود نه مواهب معنوی همانطوری که در جمله هم اینگونه آمده : عدم قابليت قابلها منشأ بىنصيب ماندن برخى موجودات از برخى مواهب است.
با تشکر از حسن توجه شما
اگر قابلیت قابل از حیث مادی کامل نباشد فیض کامل را از مبدا فیض نخواهد برد و به همین دلیل دچار بیماریهای خاص می شود البته بنده قبول دارم که کودک در اینجا بی تقصیر است و عدم قابلیت مادی او به خاطر جهل انسان های دیگر است که به نوعی هم به او ظلم کرده اند.
ببخشید این قابلیت را چه کسی به کودک داده است؟ آیا قوانین طبیعی ژنتیک را خدا خلق نکرده است؟ خیلی مواقع پدر و مادر در مشکلات ژنتیک کودک مقصر نیستند. آن قابلیت مادی که می فرمایید مولود قوانین ژنتیک است که مخلوق خداست.
ببخشید این قابلیت را چه کسی به کودک داده است؟ آیا قوانین طبیعی ژنتیک را خدا خلق نکرده است؟ خیلی مواقع پدر و مادر در مشکلات ژنتیک کودک مقصر نیستند. آن قابلیت مادی که می فرمایید مولود قوانین ژنتیک است که مخلوق خداست.
با سلام
این مطلب شما درست مانند این است که شخصی نمی داند که طیق قوانین طبیعی آتش همه چیز را می سوزاند و نادانسته داخل آتش می شود و می سوزد . در اینصورت آیا عقلا آتش را مذمت می کنند یا خالق آتش را و یا شخص و نادانی شخص را. در مبحث ما هم همینطور است قوانین ژنتیکی طوری نیست که نشود از آنها اطلاع پیدا کرد و هم این که بسیاری از این قوانین در متون دینی ما به صورت ساده و همه فهم آمده پس اگر کسی بدون توجه به این قوانین و با در نظر نگرفتن آنها دچار عواقب احتمالی بعد از آن شد نباید دیگری را و یا خالق این قوانین را سرزنش کند چون قانون برای ایجاد نظم است و نظم هم فی ذاته ارزش و مقبولیت دارد پس نمی توان قوانین ژنتیکی را از این قاعده مستثنی کرد. در نتیجه این قوانین خیر هستند چنان که اشاره شد و چیزی که باعث شر می شود نداستن و جهل ماست که به خالق مربوط نمی شود.
و دچار شدن به عواقب این قوانین درست مانند سوختن شخص بی اطلاعی است که وارد آتش می شود .
چیزی که باعث شر می شود نداستن و جهل ماست که به خالق مربوط نمی شود.
در بسیاری از بیماری های ژنتیکی هیچ کسی مقصر نیست! پدر و مادر هم کوتاهی نکرده اند. ولی کودک دچار بیماری شده است... البته بنده این را چندین بار تکرار کرده ام.
متوجه مثال شما در بارۀ از روی عمد وارد آتش شدن نمی شوم... هیچ کسی در مورد بعضی بیماری های ژنتیک کوتاهی نکرده... نکند شما تصور می کنید خود کودک در اینکه دچار این بیماری های شکنجه آور شده مقصر است؟!
در بسیاری از بیماری های ژنتیکی هیچ کسی مقصر نیست! پدر و مادر هم کوتاهی نکرده اند. ولی کودک دچار بیماری شده است... البته بنده این را چندین بار تکرار کرده ام. متوجه مثال شما در بارۀ از روی عمد وارد آتش شدن نمی شوم... هیچ کسی در مورد بعضی بیماری های ژنتیک کوتاهی نکرده... نکند شما تصور می کنید خود کودک در اینکه دچار این بیماری های شکنجه آور شده مقصر است؟!
با سلام
دقت کنید که در فرمایشات خود شما صحبت از قوانین ژنتیکی بود و بنده عرض کردم که قانون های تکوینی ضامن نظم و انضباط عالم است و اگر قوانین تکوینی نباشد نظام عالم بر هم خواهد خورد. در مورد مثال شما که کودک ناقص الخلقه متولد می شود قطعا به خاطر وجود یک مشکل ژنتیکی بوده که این مشکل می توانسته با دانایی و گسترش دانش بشر شناسایی شود خداوند هم انسان را موجودی مختار آفریده و از انسان انتظار دارد که با استفاده از عقل و تلاش خود مجهولات جهان را شناسایی کند . با این تفاسیر اگر انسان از این مجهولات اطلاع پیدا نکند مقصر خود اوست نه خالق این قوانین که این قوانین را برای برپایی نظم آفریده است نه برای ناقص به دنیا آمدن کودک.
پس اگر مشکلی مثلا برای کودکی پیش آید نتیجه جهل انسان از قوانین تکوینی است .
مثال آتش را هم به همین خاطر آوردم و منظور بنده این بود که اگر شخصی بدون اطلاع از قوانین طبیعی دست به عملی بزند و بعد عواقب بعدی آن پیش آید دو صورت می تواند داشته باشد:
1- فقط به خودش ضرر بزند که در اینصورت باید خودش را سرزنش کند نه کسی دیگر را.
2- به دیگران هم ضرر بزند ( مانند مثال ما که پدر و مادر به خاطر جهل خود به بچه ضرر می رسانند) در این حالت هم درست است که بچه تقصیری ندارد ولی این تقصیر را نباید به خالق نسبت داد چون خدای متعال فقط خالق قانون است و بس. مقصر در اینجا جهل بشر است و بشر با جهل خود به این کودک ظلم می کند. نه این که خالق با قوانین تکوینی که برای نظم عالم آفریده است به کودک ظلم کرده باشد.
پس در جمع بندی این مطلب باید گفت که درست است که پدر و مادر نهایت تلاش خود را کرده اند تا بچه ای سالم متولد شود ولی تلاش آنان پیرو پیشرفت علوم تجربی بوده که هنوز بسیاری از مسائل اعم از ژنتیکی و غیر ژنتیکی در آن به صورت مجهول و حل نشده باقی مانده است. و همین عدم علم و جهل باعث می شود که بچه ناقص الخلقه به وجود آید.
پس :
1- قوانین ژنتیکی ضامن بقای نظم عالم است.
2- ما از همه قوانین ژنتیکی اطلاع نداریم.
3- همین عدم اطلاع ما باعث شده که دچار گرفتاریهایی از قبیل به وجود آمدن کودکان ناقص بشویم.
سلام سختیها و مشکلات همه از خدا نیست بلکه از خود انسان است کار خدا به ما ربطی نداره
خداوند از همه ی نیازها مبراست و غنی به فرض مثال با آن همه عظمت و قدرت دادن یخورده از آنها چیزی نیست برای خدا و نباید همچین فکری بکنیم
اگه خدا را خوب بشناسی این سوالا پیش نمیاد و با مرور کردن چگونه و چرا مسلمان شدی دیگه پیش نمیاد
با آرزوی موفقیت روز افزون شما
خدانگهدار
با سلام خدمت آقا محراب ...
حالا اگر رفتیم اون دنیا و دیدیم بازم خدا دستش بسته هست تکلیف چی میشه ... رفتیم و دوباره با قوانینی روبرو شدیم که به خاطرش خدا نتونه به مومنن پاداش بده تکلیف چی هست !!! اصلا به نظر من این دنیا نمیتونه شرایط یه آزمایشگاه رو داشته باشه ... علت هاش هم خیلی زیادن ...
یه مثال میزنم ... فرض کنید 10 تا هیتلر داریم که همشون به سن سربازی رسیدن و دقیقا خصوصیات اخلاقی هیتلر رو دارن .... و میخوان برن سربازی .... ولی از بین این 10 تا که دارن پاشون رو میزارن تو پادگان .... همون لحظه آخر 9 تاشون فریفته دخترهایی میشن که سر راهشون قرار میگیره و میرن دنبال زندگی مشترک و عشق و هنر و نقاشی ( هیتلر نقاش هم بوده ) و فقط یکی از اون ها وارد سربازخونه میشه ...و .... نتیجه ( این 9 نفر بهشتی میشن و اون یه نفر جهنمی) ....