صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بیتو میگویند تعطیل است کار عشقبازی
عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
جغد بر ویرانه میخواند به انکار تو اما
خاک این ویرانهها بویی از آن گنجینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم یادم آمد
عشق با آزار خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر میکشد با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را میگشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
چه وقتها که برایت دعا نکرده دلم
چه نذرها که برای شما نکرده دلم
چقدر نام مرا در نوافلت بردی
ولی به هیچ کدام اعتنا نکرده دلم
عجیب نیست دلم را گناه پرُ کرده است
دری به سمت مناجات وا نکرده دلم
مسافر سحر جاده های سجاده
بگیر دست مرا تا خدا نکرده دلم
نیفتد از قلم رو به آسمانی ها
به جرم کفش سلوکی که پا نکرده دلم
درست یاد ندارم که چندمین روز است
که حقِ چشم خودم را ادا نکرده دلم
علی اکبر لطفیان اللهم عجل الولیک الفرج
الا یا ایها المهدی مدام الوصل ناولها که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد ز سوز شعلة شوقت چو تاب افتاد در دلها چو نور مهر تو تابید بر دلهای مشتاقان ز خود آهنگ حق کردند، بربستند محملها دل بی بهره از مهرت حقیقت را کجا یابد؟ حق از آیینة رویت تجلی کرد بر دلها به کوی خود نشانی ده که شوق تو محبان را ز تقوا داده زاد ره، ز طاعت بست محملها به حق سجاده تزیین کن مهل محراب و منبر را که دیوان فلک صورت از آن سازند محفلها شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحلها اگر دانستمی کویت به سر می آمدم سویت خوشا گر بودمی آگه ز راه و رسم منزلها چو بینی حجت حق را به پایش جای فشان ای فیض «متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها»
[center][/center] [center][/center] [center]بازهم آدیینه ای آمد ولی مهدی کجاست ؟یک نفر میگفت مهدی جمعه ها در کربلاست رو به سوی کربلا کردم که فریادش زنم باز هم با ندبه ای از هجر مولا دم زنم آمد از سویی ندایی آی اهل انتظار اندکی دیگر صبوری میرسد دیدار یار.اللهم عجل لولیک الفرج ************** خوشا به حال انان که در کلاس انتظار حتی یک جمعه هم غیبت ندارند ************* من به آمار زمین مشکوکم اگر شهر پر از آدمهاست *پس چرا یوسف زهرا تنهاست ************ چه انتظار عجیبی! تو بین منتظران هم، عزیز من، چه غریبی!
عجیب تر که چه آسان، نبودنت شده عادت، چه بی خیال نشستیم
نه کوششی نه وفایی
فقط نشسته و گفتیم: خدا کند که بیایی ...!
**************** شاید آن روز که سهراب نوشت: تا شقایق هست زندگی باید کرد.
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت.
باید این طور نوشت: چه شقایق باشد، چه گل پیچک و یاس، جای یک گل خالیست،
تا نیاید مهدی، زندگی دشوار است.....
****************** شب نیست که آهم به ثریا نرسد
از چشم ترم آب به دریا نرسد
میمیرم از این لحظه که آیا روزی
دیدار به دیدار رسد یا نرسد. ****************** بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد [/center] [center][center] ******************
بر چهره پر ز نور مهدی صلوات / بر جان و دل صبور مهدی صلوات
تا امر فرج شود مهیا بفرست / بهر فرج و ظهور مهدی صلوات
[/center][/center]
آنقدر می گویم بیا آخر بیایی
با جرعه ای از چشمه کوثر بیایی
ای منتقم ما منتظرت هستیم روزی
با ذوالفقار حضرت حیدر بیایی
هر شب به خود می گویم آقا را ندیدی
باید که فردا شب کمی بهتر بیایی
چشمم به در مانده به امید وصالت
شاید ببینم عاقبت از در بیایی
یابن الحسن اینجا عزای مادر توست
باید برای روضه مادر بیایی
بیا که شب ز فراق تو بی سحر مانده
بیا که داغ فراق تو بر جگر مانده
بیا که دیده عالم دگر ندارد تاب
ز فرط گریه برای تو بی گوهر مانده
بیا که رنگ خزان دارد آرزو هامان
بیا که باغ امید تو بی ثمر مانده
جواب طعنه زنان را دهم به این جمله
که یار و صاحب من در ره سفر مانده
دل شکسته ی من هستی من زار است
تمام هستی من بر سر گذر مانده
شفا دهنده به زخم دل شکسته تویی
بیا که ناله ی زهرا به پشت در مانده
نه به سینه نفسی مانده نه به تن جانی
خسته شد پایم از این فاصله طولانی
بی هدف می روم و از تو کمک می خواهم
تا نجاتم دهی از اینهمه سرگردانی
موج ها ساحل دیدار تو را می پویند
شده دریای نگاهم ز غمت طوفانی
از پس سینه دلم را به سویت پر دادم
برسد کاش به تو نامه ی این زندانی
باز با دعوت تو سینه زنان جمع شدند
صاحب خانه ولی نیت در این مهمانی
ما آه سر د از دل مضطر کشیده ایم
بار فراق با مژه تر کشیده ایم
همسازروزگار به عشق تو بوده ایم
از دوری تو رنج مکرر کشیده ایم
از بس که از فراق تو افسرده دل شدیم
بر سینه نقش نرگس پر پر کشیده ایم
آقایی تو باعث این شد به عاشقی
پا از گلیم خویش فراتر کشیده ایم
ما بر تسلّی دل تو در حسینیّه
هر فاطمیه ناله مادر کشیده ایم
یا بن الحسن سلام ملائک نثار تو
باز آ ،که می کشد دل انتظار تو
یابن الرسول یابن علی یابن فاطمه
احرار با وقار فدای وقار تو
ای غایب از نظر ، نظری کن به حال ما
روح و روان و دل ،همه در اختیار تو
شمشیر انتقام تو تیغ عدالت است
دارد پیام خشم علی ذوالفقار تو
باز آ بگو که مادر ما را چرا زدند
کی افتد از حرم به مدینه گذار تو
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري
من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري
از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟
در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟
از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي
خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي
کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي
خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند
از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي
در زندان غیبت کی شود باز؟
بدون تو چگونه پرگشاییم؟
برای هر عمل هستی سر آغاز
برای ما نمانده سوز و آهی
تو می گویی بخوان آواز- آواز؟
میان ما خوارج یکه تازند
کدامین ارتش و نیرو و سرباز؟!
سخن کوتاه آقا جان-غریبی
نداری یاور و دلسوز و غمساز
مرا از خواب شب بیدار گردان
ز خواب غفلت و خودبینی و ناز
آقا اجازه خسته ام از این همه فریب / از های و هوی مردم این شهر نا نجیب
آقا اجازه پنجره ها سنگ گشته اند / دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب
آقا اجازه باز به من طعنه می زنند / عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب
«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند / «فرهاد»های کینه پرست پر از فریب . . .
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بیتو میگویند تعطیل است کار عشقبازی
عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
جغد بر ویرانه میخواند به انکار تو اما
خاک این ویرانهها بویی از آن گنجینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم یادم آمد
عشق با آزار خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر میکشد با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را میگشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
خدا خالق عشقه *محمد گل عشقه* علی مظهر عشقه *زهرا وجود
عشقه* حسن نماد عشقه* حسین سالار عشقه *عباس ساقی
عشقه* زینب شاهدعشقه* سجاد راوی عشقه *باقر کلام عشقه*
صادق احیای عشقه* کاظم صابرعشقه* رضا ضامن عشقه* تقی
جمال عشقه* نقی پاکی عشقه *حسن بقای عشقه* مهدی قیام
عشقه* اینم دعای عشقه: اللهم عجل لولیک الفرج
چشم تمام آینه ها گریه می کند
چشم انتظار آمدنت شیر خوارهای است
گهوارهای به کرب و بلا گریه می کند
پای سه سالهای که پر تاول آمده است
دارد به اشک و دعا گریه می کند
در علقمه به خاطر تو مشک پاره ای
دارد کنار دست جدا گریه می کند
گودال سرخ روز عطش نعره می کشد
از روضه های خون خدا گریه می کند
بال کبوتر کران تا بی کرانی داشتیم
میوه بودیم و سر سال استفاده می شدیم
چون که بالای سر خود باغبانی داشتیم
چهار فصل موی ما برف زمستانی نداشت
پیر هم بودیم اگر رنگ جوانی داشتیم
روزها گردی اگر بر روی دلها می نشست
شب که می شد سنت خانه تکانی داشتیم
مثل شیر مادران ما حلال و پاک بود
در میان سفره ها گر لقمه نانی داشتیم
نذری روز ظهور مهدی موعودمان
صبحها چله به چله عهد خوانی داشتیم
صبح جمعه پیشواز تکسوار فاطمه
زوی پشت بامها صوت اذانی داشتیم
گاه پاهی جمعه ها اهل زیارت می شدیم
گاه گاهی میل سجده جمکرانی داشتیم
ثانیه ثانیههامان گای آقا می گذشت
آی مردم!یک زمان صاحب زمانی داشتیم
پر نداریم و دل بپُر نداریم و...فقط
یادمان باشد که اینها را زمانی داشتیم
وقتی که شب شد وبی تو غمم نبود
وقتی دلم برای شما تنگ هم نبود
وقتی که عادت است برایم دعایتان
در زندگی بدون شما هیچ کم نبود
وقتی که ندبه های پر از سوز جمعه ام
غیر از کمی صدای خش و زیرو بم نبود
وقتی خودم برای خودم چاه می کنم
چشمم برای یوسف تاریخ نم نبود
باید برای آمدنت خود دعــا کنی
در ما برای شیعگی تو جَــنَم نبود
22/7/91 شعر از شاهد
قا خودم خـوب مـــيدونم كه پسـتم/يه عمـــــره كه دل تو رو شـكستم
آقا خودم خـوب مــيدونم ســـــياهم/غـــرق گــــناه و غـــــرق اشتباهم
غرق ســـــياهی شـدم و غــرق آه/ولي به جـــــون مادرت كـــــن نگاه
وقتی مـــــــحرم مي رسه خـــمارم/مــــــثال بارون بــــــــــهار مي بارم
وقتی كه روضه می رسه به گوشم/برات آقا پيرهـن ســياه می پوشم
منم همون ســــينه زنی كه مسـته/چشمشو از دور و زمــــونه بســـته
منم همــون ســـــــينه زنی كه زاره/پناهی جــز دســــــــــتای تو نداره
ســــــــيـنه زنی كه تا ابـــــد يــارته/نوكــــــــــر و خــــادم عـــــــلمدارته
همــونی كه يه عمــــــريه خـــــرابه/مــــــــــــنتظر دادن يه جــــــــــوابه
همــــــــونی كه يه عمــــريه باهاته/مــــــــــــنتظر ديدن كـــــــــــربـلاته
آقا بگــــــــو تـــــو رو خــــــــريدم بيـا/آقا بگــــــــــو بيا توی روضـــــــه ها
بگو به مــــــــن كه تا ابـــد نوكــــری/زيـــر لوای حضـــــــــــــرت حــيدری
بگو به من فاطمه (س) اشكاتو ديد/تو رو بــــــرای نوكـــــــــــری بـرگزيد
بگو كه امــــــــضا شـــده پای نامت/بيا به كــــــــــربلا ، سرت سلامت !
:Sham:
یـــادم باشـــد
یـــادت باشـــد
یـــادمـــان باشـــد
هـــمان قــدر کـــه در غـیـبـت مــقـصـریـم در ظــهـور مــوثـریـم ...!
الـلـهــم عـجـــل لـــوـلیـک الـفـــرج
چه وقتها که برایت دعا نکرده دلم
چه نذرها که برای شما نکرده دلم
چقدر نام مرا در نوافلت بردی
ولی به هیچ کدام اعتنا نکرده دلم
عجیب نیست دلم را گناه پرُ کرده است
دری به سمت مناجات وا نکرده دلم
مسافر سحر جاده های سجاده
بگیر دست مرا تا خدا نکرده دلم
نیفتد از قلم رو به آسمانی ها
به جرم کفش سلوکی که پا نکرده دلم
درست یاد ندارم که چندمین روز است
که حقِ چشم خودم را ادا نکرده دلم
علی اکبر لطفیان
اللهم عجل الولیک الفرج
بسم الله الرحمن الرحیم
الا یا ایها المهدی مدام الوصل ناولها
که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد
ز سوز شعلة شوقت چو تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید بر دلهای مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند، بربستند محملها
دل بی بهره از مهرت حقیقت را کجا یابد؟
حق از آیینة رویت تجلی کرد بر دلها
به کوی خود نشانی ده که شوق تو محبان را
ز تقوا داده زاد ره، ز طاعت بست محملها
به حق سجاده تزیین کن مهل محراب و منبر را
که دیوان فلک صورت از آن سازند محفلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحلها
اگر دانستمی کویت به سر می آمدم سویت
خوشا گر بودمی آگه ز راه و رسم منزلها
چو بینی حجت حق را به پایش جای فشان ای فیض
«متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها»
باز جمعه شدومن کنج اتاقم بنشستم
هق هق یک غزلی که...
مانده آواره به دستم...
بسم الله الرحمن الرحیم
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خار شب بی قراری ام
تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام
گرمن به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام
بود ونبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست برآری به یاری ام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام
تا ساحل قرار تو چون موج بیقرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام
با ناخنم به سنگ نوشتم : بیا بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام
(قیصر امین پور)
[FONT=Arial Narrow][FONT=Arial Narrow]((( اللهم عجل لولیك الفرج )))
[FONT=Arial Narrow]
[FONT=Arial Narrow] ما گلی داریم که دنیا را گلستان می کند:Gol:
السلام علیك یا ابا صالح المهدی(صلوات الله علیه)
[FONT=Arial Narrow]
شب های زمستان بلند است…
اما نه به بلندی شب های بی تو بودن…
دلم هر جمعه در تب و تاب است / عاشقانه بی قرار دلبر است، گفتم جمعه شود پایان غمم / جمعه رفت وباز چشمم به راه است
به نام خدا
[left] [/left]
[center][/center]
[center][/center]
[center]بازهم آدیینه ای آمد ولی مهدی کجاست ؟یک نفر میگفت مهدی جمعه ها در کربلاست رو به سوی کربلا کردم که فریادش زنم باز هم با ندبه ای از هجر مولا دم زنم آمد از سویی ندایی آی اهل انتظار اندکی دیگر صبوری میرسد دیدار یار.اللهم عجل لولیک الفرج
**************
خوشا به حال انان که در کلاس انتظار حتی یک جمعه هم غیبت ندارند
*************
من به آمار زمین مشکوکم اگر شهر پر از آدمهاست *پس چرا یوسف زهرا تنهاست
************
چه انتظار عجیبی! تو بین منتظران هم، عزیز من، چه غریبی!
عجیب تر که چه آسان، نبودنت شده عادت، چه بی خیال نشستیم
نه کوششی نه وفایی
فقط نشسته و گفتیم: خدا کند که بیایی ...!
****************
شاید آن روز که سهراب نوشت: تا شقایق هست زندگی باید کرد.
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت.
باید این طور نوشت: چه شقایق باشد، چه گل پیچک و یاس، جای یک گل خالیست،
تا نیاید مهدی، زندگی دشوار است.....
******************
شب نیست که آهم به ثریا نرسد
از چشم ترم آب به دریا نرسد
میمیرم از این لحظه که آیا روزی
دیدار به دیدار رسد یا نرسد.
******************
بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد [/center]
[center][center]
******************
بر چهره پر ز نور مهدی صلوات / بر جان و دل صبور مهدی صلوات
تا امر فرج شود مهیا بفرست / بهر فرج و ظهور مهدی صلوات
[/center][/center]
خوشا آنکس که مهدی (عج) یار او شد / رفیق مشفق و غمخوار او شد
اگر صدها گره افتد بکارش/ بدست او فرج در کار او شد . . .
یا ابا صالح المهدی
آنقدر می گویم بیا آخر بیایی
با جرعه ای از چشمه کوثر بیایی
ای منتقم ما منتظرت هستیم روزی
با ذوالفقار حضرت حیدر بیایی
هر شب به خود می گویم آقا را ندیدی
باید که فردا شب کمی بهتر بیایی
چشمم به در مانده به امید وصالت
شاید ببینم عاقبت از در بیایی
یابن الحسن اینجا عزای مادر توست
باید برای روضه مادر بیایی
بیا که شب ز فراق تو بی سحر مانده
بیا که داغ فراق تو بر جگر مانده
بیا که دیده عالم دگر ندارد تاب
ز فرط گریه برای تو بی گوهر مانده
بیا که رنگ خزان دارد آرزو هامان
بیا که باغ امید تو بی ثمر مانده
جواب طعنه زنان را دهم به این جمله
که یار و صاحب من در ره سفر مانده
دل شکسته ی من هستی من زار است
تمام هستی من بر سر گذر مانده
شفا دهنده به زخم دل شکسته تویی
بیا که ناله ی زهرا به پشت در مانده
نه به سینه نفسی مانده نه به تن جانی
خسته شد پایم از این فاصله طولانی
بی هدف می روم و از تو کمک می خواهم
تا نجاتم دهی از اینهمه سرگردانی
موج ها ساحل دیدار تو را می پویند
شده دریای نگاهم ز غمت طوفانی
از پس سینه دلم را به سویت پر دادم
برسد کاش به تو نامه ی این زندانی
باز با دعوت تو سینه زنان جمع شدند
صاحب خانه ولی نیت در این مهمانی
ما آه سر د از دل مضطر کشیده ایم
بار فراق با مژه تر کشیده ایم
همسازروزگار به عشق تو بوده ایم
از دوری تو رنج مکرر کشیده ایم
از بس که از فراق تو افسرده دل شدیم
بر سینه نقش نرگس پر پر کشیده ایم
آقایی تو باعث این شد به عاشقی
پا از گلیم خویش فراتر کشیده ایم
ما بر تسلّی دل تو در حسینیّه
هر فاطمیه ناله مادر کشیده ایم
یا بن الحسن سلام ملائک نثار تو
باز آ ،که می کشد دل انتظار تو
یابن الرسول یابن علی یابن فاطمه
احرار با وقار فدای وقار تو
ای غایب از نظر ، نظری کن به حال ما
روح و روان و دل ،همه در اختیار تو
شمشیر انتقام تو تیغ عدالت است
دارد پیام خشم علی ذوالفقار تو
باز آ بگو که مادر ما را چرا زدند
کی افتد از حرم به مدینه گذار تو
اسير مانده ايم در بهانه هاي پاپتي
و ميله هاي آهنين و عشق هاي ساعتي
حوالي نگاهمان دوباره صف کشيده است
صداي تيک تاک غم , شماره هاي صنعتي !
امان از اشتباه هاي نا تماممان , همان
تفاخر هميشگي به هيچ هاي قيمتي !
ميان قرن حادثه کجاست اتفاق عشق
نمانده در تسلط همان هبوط لعنتي ؟!
کسي نيامد از تبار انتظارمان ببين
که مانده ايم سخت در هجوم بي لياقتي !
از نو شکفت نرگس چشم انتظاري ام
گل کرد خار خار شب بي قراري ام
تا شد هزار پاره دل از يک نگاه تو
ديدم هزار چشم در آيينه کاري ام
گر من به شوق ديدنت از خويش مي روم
از خويش مي روم که تو با خود بياري ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باري مگر تو دست بر آري به ياري ام
کاري به کار غير ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاري ام
تا ساحل نگاه تو چون موج بي قرار
با رود رو به سوي تو دارم که جاري ام
با ناخنم به سنگ نوشتم : بيا , بيا
زان پيشتر که پاک شود يادگاري ام
از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي
خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي
کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي
خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند
از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي