`*ღ*´ کلبه احزان `*ღ*´ اشعار و پیامک ویژه امام زمان علیه السلام
تبهای اولیه
صاحبان ادعا ، آن بر زبان مستان ما؟
زانکه یارم هست نامش صاحب دوران ما
می شود روشن عیارو شدت ایمان ما
رهروی راهم بخواه ، تدبیر تو بر جان ما
رو مگردانی که زشت است چهره ی پنهان ما
کی شود با یک نگاه خود کنی درمان ما
تا نمانیم در رهت کی خوش شود پایان ما
تا قوی ماند دلم، تا نشکند پیمان ما
تا تو گردی نوح من در کشتی از طوفان ما
پس سلام ای روشنی در کلبه ی احزان ما
داني که انتظار تو با ما چه ميکند؟
توفان ببين به پهنه دريا چه ميکند
آشفته ام چو موج به درياي زندگي
آشفتگي ببين به دل ما، چه ميکند
يکدم بپرس اين همه غم اين همه بلا
در خاطر شکسته زغم ها چه ميکند
دور از بهار روي تو بيبرگ ماندهام
بي برگ و بار مانده به دنيا چه ميکند؟
بنشين ز راه لطف دمي در کنار دل
آخر بپرس اين دل تنها چه ميکند
طاووس کبریایی، ای هدیه خدایی
تو دیدینیترینی، ای دیدنی کجایی؟
هر دیده مست راهت، غمدیده در پناهت
خشکیده یاس عالم در حسرت جدایی
ای آسمان اول، ای سایبان آخر
ای چشم چشمه عشق، رحمی به بینوایی
آرامتر که من هم با کودکان بیایم
پایی نمانده دیگر، جز دست بر دعایی
سخت است بی تو بودن، سخت است بی تو ماندن
سخت است بی تو بی تو، بی یار آشنایی
آسان نمیتوان رفت از خوان رحمت تو
بگذار تا بمانم در زیر گرد پایی
امید ناامیدان، مهدی سرت سلامت
سنگ است قلب بی تو، ننگ است بی وفایی
سیدجعفر علوی(امید)
كاش از لطف شبی یاد ز ما میكردی
یاد از عاشق افتاده ز پا میكردی
كاش بیمار فراقت كه ز پا افتاده
با نگاه ملكوتی تو دوا میكردی
كاش میآمدی با یك نظر ای نخل امید
گره از كار من زار تو وا میكردی
كاش یك شب تو برای فرجت مالك من
با دل سوخته خویش دعا میكردی
همچو باران به سر شیعه بلا میبارد
كاش میآمدی و دفع بلا میكردی
پرچم ظلم برافراشته شد در همه جا
كاش تو پرچمی از عدل بپا میكردی
كاش یك روز رضایی ز وفا
مهدی فاطمه از خود تو رضا میكردی
"سید عبدالحسین رضایی نیشابوری"
اين دل در انتظار تـو پيـر شد بـيـــــا
ديدم به خواب امدي از جاده هاي دور
گفتم دلم ؛ خواب تو تعبير شد بـيـــــــا
اين جمعه هم گذشت ، وليكن نيامدي
آيات غربتم همه تفسير شد بـيـــــــــا
گفتي كه پاك كن دلت ازهرچه غير ماست
قلبم به احترام تو تطهير شد بـيــــــــا
هر شب به ياد خال لبت گريه مي كنم
عكست ميان آينه تصوير شد بـيــــــــا
در دفترم به ياد تو نرگس كشيده ام
نرگس هم از فراق تو دلگير شد بـيــا
نام ترا بردم پیاپى تا سحر شد
تا صبحدم آن شب به یادت گریه كردم
هر قطره اشكم در پى تو در سفر شد
قابل نبودم تا جمالت را ببینم
اما قسم بر تو كه شوقم بیشتر شد
شد علت دورى من از تو عیوبم
دل مبتلا هر روز بر عیب دگر شد...
خود واقفم یارى ز من بدتر ندارى
دست ولایت از سر من بر ندارى...
بشنو تمناى دل بیچارگان را
گرچه تو را صد بار آزردیم، بازآ..
صبح بي تو رنگ بعد از ظهر يک آدينه دارد
بي تو حتي مهرباني حالتي از کينه دارد
بي تو مي گويند تعطيل است کار عشقبازي
عشق اما کي خبر از شنبه و آدينه دارد
جغد بر ويرانه مي خواند به انکار تو، اما
خاک اين ويرانه ها بويي از آن گنجينه دارد
خواستم از رنجش دوري بگويم يادم آمد
عشق با آزار خويشاوندي ديرينه دارد
روي آنم نيست تا در آرزو دستي برآرم
اي خوش آن دستي که رنگ آبرو از پينه دارد
در هواي عاشقان پر مي کشد با بيقراري
آن کبوتر چاهي زخمي که او در سينه دارد
ناگهان قفل بزرگ تيرگي را مي گشايد
آنکه در دستش کليد شهر پر آيينه دارد
قیصر امین پور
اي زنده دلان ظهور نزديك است
هنگام ظهور نور نزديك است
آن ماه به چاه رفته باز آيد
قائم به اقامه نماز آيد
او كيست همان كه عدل ميزان است
کوبنده كل دين ستيزان است
او كيست همانكه سخت مي تازد
تاكفر نفاق را براندازد
اي امت سر فراز مرگ آگاه
خون خواه حسين ميرسد از راه
مهدي نظري به ما عنايت كن
مارا به صراط خود هدايت كن
ای مرهم زخم بال جانبازان
در هم شکننده زبان بازان
از ذکر لب تو کام میگیرم
با یاد تو التیام می گیرم
مهدی اگر از منتظرانت بودیم
چون دیده نرگس نگرانت بودیم
با این همه رو سیاهی و سنگ دلی
ای کاش که از همسفرانت بودیم
استاد محمد رضا آغاسی(روحش شاد)
ای روی گلت شمع شب تار کجایی
آرام و قرار دل بی تاب و شکیبم
آرام وقرار دل بی تاب کجایی
گویم به که مانی که خلایق بشناسند
در مشکل من فاطمه رخسار کجایی
هر جا که تو هستی دل حسرت زده آنجاست
خود گو به من خسته گو ای یار کجایی
كي شود بينم رخ ماه دل آراي ترا
تا كشم بر ديدگان خاك كف پاي ترا
سر به بالين با اميد ديدن رويت نهم
تا مگر در خواب بينم روي زيبا ترا
گاهگاهي گر شوم بيدار اندر نيمه شب
از خدا پيوسته بنمايم تمناي ترا
زخم ها دارم به دل از داغ هجران رخت
كي شود شامل شوم لطف و تسلاي ترا
از خدا خواهم فزون گرداند از لطف و كرم
بر دل مسكين من مهرو و تولاي ترا
با دلي سوزان براهت منتظر بنشسته ام
تا خدا قسمت كند روزي تماشاي ترا
مردم دیده به هر سو نگرانند هنوز
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چشم در راه تو، صاحب نظرانند هنوز
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]لالهها، شعله کش از سینه داغند به دشت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از سراپرده غیبت خبرى باز فرست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که خبر یافتگان، بى خبرانند هنوز!
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آتشى را بزن آبى به رخ سوختگان
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که صدف سوز جهان، بدگهرانند هنوز
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پردهبردار! که بیگانه نبیند آن روى
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]غافل از آینه، این بىبصرانند هنوز!
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رهروان در سفر بادیه، حیران تواند
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با تو آن عهد که بستند، برآنند هنوز
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ذرّهها در طلب طلعت رویت، با مهر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]همچنان تاخته چون نوسفرانند هنوز
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سحرآموختگانند، که با رایت صبح
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مشعل افروز شب بىسحرانند هنوز
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]طاقت از دست شد، اى مردمک دیده! دمى
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پرده بگشاى! که مردم نگرانند هنوز
ای چشمه حیات، به چشمان داغدار
تاج قدم نما و نمی بر دلش گذار
گل کی شکوفه میدهد از قلب این شکاف؟
باران ببار بر ترک لحظههای تار
صد آسمان ستاره، هزاران هزار ماه
عالم سیاه و تار، چو خورشید در کنار
امروز را ببین که به ظلمت نشسته است
روز است و بی امان به قلوب سیه دچار
نوری بتاب تا دل شبها شود سفید
یا قلب قیرگون جهد از سینه بی قرار
اشک یتیم، ناله آن همسران عشق
آن قلب چاک چاک مادر در انتظار یار
دست اسیر حلقه به آن میلههای ظلم
پای امیدوار به چشمان پایدار
دلهای خسته، قلب شکسته، هزار درد
این سردی خزان طلبد گرمی بهار
یا صاحب الزمان، همه در انتظار و زار
عالم کویر و تشنه باران بیا ببار
سید جعفر علوی" امید
انتظار
ای نگاهت دوای هـــــر دردی
آرزو می كنم كه بـــــــرگردی
كاش من باخبر شـــوم روزی
لحظه ای بر دلم گــــذر كردی
زنده ام من به عشق دیدارت
بسته جانم به روی زیبــــایت
منتـــــظر مانده چشم گریانم
پس كجایی؟ دلم به قربــانت
مثل مهتاب و آسمان هستی
آفتابی ، تو مهربـــان هستی
با تو معنای عشق كامل شد
یار و مولای عاشقان هستی
جمعه ها دل كه بیقرارت شد
تا سحر چشم انتـــظارت شد
اشكها ریختم شبـــــــانگاهان
چون امیدم به نوبــــهارت شد
ای كه بر درد و غم دوا هستی
نور عشقی و با وفـــا هستی
بی تو طاقت ندارد این دل بیا
صبر تا كی كنم؟ كجا هستی؟
ای دل شیدای ما گرم تمنای تو
کی شود آخر عیان طلعت زیبای تو
گرچه نهانی ز چشم دل نبود ناامید
میرسد آخر به هم چشم من و پای تو
زاده نرگس تویی دیده چو نرگس به ره
مانده که بیند مگر لاله حمرای تو
تیره بماند جهان نور نتابد ز شرق
تا ندهد روشنی روی دلارای تو
این همه نو دولتان غره به جاه و جلال
کاش کند جلوهای غرهی غرای تو
باش که فرعونیان غرق ستم ناگهان
خیره شود چشمشان از ید بیضای تو
از بشر بتپرست جد تو بتها شکست
بت شکن آخرست همت والای تو
گوش بشر پر شدهست از رجز این وآن
بار خدایا به گوش کی رسد آوای تو
سوخت ضعیف از ستم پای بنه در میان
تا بکشد انتقام دست توانای تو
نور خدایی چرا روی نهان میکنی
کس نکند جز خدای حل معمای تو؟
شه صفتان را کنون تصفیهای در خورست
وین نکند جز به حق طبع مصفای تو
ظلم به شرق و به غرب چون به نهایت رسید
عدل پدید آورد منطق شیوای تو
گو همه دجال باش روی زمین کز فلک
هم قدم موکبت هست مسیحای تو
دفتر ایام را معنی و لفظی نبود
هر ورقش گر نداشت پر تو امضای تو
نیمه شعبان بود روز امید بشر
شادی امروز ماست نهضت فردای تو
ناظرزاده کرمانی
بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد
در انتظار ظهورت دلم شكیبا شد
تمام دفترعمرم سیاه شد اما
امید دیدن رویت دوباره پیدا شد
چه جمعه ها كه گذشت و نیآمدی آخر
دعای منتظرانت حدیث شبها شد
چكیده قطره اشكی زدیدگان زان پس
فضای سبز نیایش پر از تمنا شد
حصار یأس چه زیبا شكست با یادت
ولی چگونه بگویم كه عقده ها وا شد
هنوز مانده به دل آرزوی دیدارت
بیا بیا كه بهارم خزان غمها شد
بازآ كه دل هنوز به یاد تو دلبر است
جان از دریچه نظرم چشم بر در است
بازآ دگر كه سایه دیوار انتظار
سوزنده تر ز تابش خورشید محشر است
بازآ كه باز مردم چشمم ز درد هجر
در موج خیز اشك چو كشتی شناور است
بازآ كه از فراق تو ای غایب از نظر
دامن ز خون دیده چو دریای گوهر است
ای صبح مهر بخش دل از مشرق امید
بنمای رخ كه طالعم از شب سیه تر است
زد نقش مهر روی تو بر دل چنان كه اشك
آئینه دار چهره ات ای ماه منظر است
ای رفته از برابر یاران" مشفقت"
رویت به هر چه می نگرم در برابر است
[="blue"]دنياي بي ظهور كه زيبا نمي شود
[="magenta"]
علی خیری
علی خیری، شاعر جوانی است که علاقه بسیاری به مضامین دینی و مهدوی دارد. در شعر های او ارادت به حضرت مهدی و ظهور ایشان مشهود است. وی در این حوزه شعرهای فراوانی سروده که غزل دنیای بی ظهور یکی از آن ها به شمار می آید.[/]
با وعده هاي پوچ دلم وا نمي شود
اين درد جز به مرگ، مداوا نمي شود
غم ميزبان ماست به هر جا كه مي رويم
اين قدر غم به سينه ما جا نمي شود
ديوارها بلندتر از قامت من است
آيا دري به روي زمين وا نمي شود؟
از هر طرف به غارت ما دست مي برند
مرهم كسي به زخم دل ما نمي شود
پيوسته سنگ مي خورم و دم نمي زنم
اما كسي در آينه پيدا نمي شود
شب را به پاي صبح بيافكن كه دير شد
جان بر لبيم و روز مبادا نمي شود
در سايه شماست كه حق راست مي شود
دنياي بي ظهور كه زيبا نمي شود[/]
هنوزم دل به “ســیــنـــه” بی قرار است
هنوزم خواب میبینم به شبها
همان مردی که بر اسبی سوار است
همان مردی که جمعه آید روزی
و این پایان خوب انتظار است
دست تو باز مىكند، پنجرههاى بسته را دوباره پاك كردم و به روى رف گذاشتم پنجره بى قرار تو، كوچه در انتظار تو شب به سحر رساندهام، دیده به ره نشاندهام این دل صاف، كم كمك شدهست، سطحى از تَرك
"ثابت محمودى" (سهیل)
هم تو سلام مىكنى، رهگذران خسته را
آینه قدیمى غبار غم نشسته را
تا كه كند نثار تو، لاله دسته دسته را
گوش به زنگ ماندهام، جمعه عهد بسته را
آه! شكستهتر مخواه آینه شكسته را
گـرچــه رخسار مهر پیدا نیست
شام هجران همیشه یلدا نیست
تـا کـه مجنون نگشتهای، خامی
هـر دلی جای عشق لیلا نیست
مــوج بــاش و بــه رنـگ دریا شو
مـوج دریــا جــدا ز دریــا نــیـست
غایب از خویش بودهای یک عمر
دل حــریــم حضـــور آیــا نیست؟
دل بـه خــورشیـد بـسـتهام، آیا
هـر غـروبـی نشان فردا نیست؟
سرودهی : حسن یعقوبی
تو آن عاشق ترین مردی كه در تاریخ می گویند
تو آن انسان نایابی كه با فانوس می جویند
تمام باغ ها در فصل لب های تو می خندند
تمام ابرها در شط چشمان تو می مویند
قناری های عاشق از گلوگاه تو می خوانند
و قمری های سالك كو به كو راه تو می پویند
تو آن رود زلالی صاف و روشن از ازل جاری
كه پاكی های عالم دست و رو را در تو می شویند
به شوقسجده ات هفت آسمان خم می شود در خاك
به نام نامی ات خورشید ها از خاك می رویند
تو تمثال تمام غنچه های بی ریا هستی
كه تصویر تو را عشاق در آیینه می بویند
تمام موج ها در حلقه یاد تو می چرخند
تمام بادها نام تو را سرگرم هوهویند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است، بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
ز پشت پرده غیبت به ما نظر دارد
بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز
که آخرین گل سرخ از دلت خبر دارد
جـمـعــههـا طـبـع مـن احــســاس تـغزل دارد بـی تـو چـنـدیـسـت کـه در کـار زمیـن حـیرانم شـایـد ایـن بـاغـچـه ده قـرن بـه استـقـبـالــت تـا بـه کـی یـکسـره یـکریـز نباشی شب و روز کودکی فـال فروش است و به عشقت هر روز یـازده پــله زمــیــن رفــت بـــه سـمت ملکـوت هیچ سنگـی نـشود سـنـگ صـبـورت، تـنـهــا "سیدحمیدرضا برقعی"
نـاخـودآگـاه بـه سـمـت تـو تـمایل دارد
مـانـدهام بـی تـو چرا باغچهام گل دارد
فـرش گـسترده و در دست گلایل دارد
مـاه، مـخـفـی شدنـش نیز تعادل دارد
میخـرم از پـسرک هـر چـه تفال دارد
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
تـکـیــه بـر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد
اى آخرين اميد ! در شام تار ما تا روز واپسين ، مى ماند اى نسيم ! روزى كه مى رسى ، ميبينى اى عزيز !
اى روشناى عشق ! اى غمگسار ما !
داغم به سينه ماند ، در انتظار تو
از رهگذار شوق ، اين يادگار ما
بر جاده ظهور ، چشم مزار ما
خون گريه هاى شوق ، بر رهگذار ما
دلم شکسته است و زين جماعت کسي ز حالم خبر ندارد
به جز که سوزد، به جز که سازد به خويش راهي دگر ندارد
نشسته زخمي بر استخوانم که برده هم تاب و هم توانم
طبيب پير زمانه گويد که لطف مرهم، اثر ندارد
نه صحبت يارآشنايي، نه قاصدي نه صداي پايي
چه گويم از کوي خاطر خود که بويي از رهگذر ندارد
دگر هواي پريدن آري پريده از خاطر خيالم
پرنده من به بستر خون تپيده و بال و پر ندارد
بيا و محو کرانه ام شو، بيا و شور ترانه ام شو
بيا به محمل که بي تو ديگر دلم هواي سفر ندارد
حديث چشمت چه خواندني شد ز لطف اِعراب ابروانت
اشارتي کن که فراق زير و زبر ندارد
دســت خــالی، پــای خــــسته، رهـــسپار کـوی یارم
یــــــک نـــــیستان نـــالـه در دل، از غــم هــجر نـگارم
درد بــــی درمــــان مـا را نـــام زیــــبای تــــــو درمــان
موج دســـــتانی شــــکسته، بــــاز هم در انـــــتظارم
صحبت از چاه است و یوسف، از دو چشم کور یعقوب
از هـــمان خــــــال ســـیاه و از هــــــمه دار و نــدارم
از دو چــــشم زخــــمی مــَـــه، تا تـــن تبدار خورشید
در پــــی تــــو دل شــــکسته، رس به داد قـــلب زارم
آســـمانم بــی ســـتاره، روزهـــایم چـــون شب تــار
از غــــم هـــجرانت آقـــا، دوســت دارم خـــون بـبارم
دوســـت دارم تــــــا بـــبینم چـــــــهره نــــــورانیت را
بــــعد دیـــــدار رخ تــــــو، آرزویـــــی مـــــن نــــــدارم
حسين سنگري
کی می رسی در این خراب آباد عصیانی؟
آقــا بــیــا از طعــنـه نــامـردمان، مردیم
ایــن خــائـنــان تــشنــه افـــکار شیـطانی
دسـتـی بــکش بـر زخـمهای کهنه یاران
ای نــاجــی آیـیـنـه هــای رو بــه ویــرانی
هـر جــمعه با یاد تو دور از چشم ناپاکان
مــایــیــم و آه و نــدبــه های ناب عرفانی
ما عابران کوچه های شهر بی احساس
تــو یــوســف گــم گـشـته دلهای کنعانی
تـنـها تو می دانـی، تو ای زیبا گل نرگس
راز غـم ایــن چشــم های خیس و بارانی
"حــامی" فــدای عدل بی پایانت ای آقا
تــا کــی بـگـو پشت غبار صبر می مانی؟
[="]اذان مغرب جمعه این هفته را هم گفتند[/]
[="]صبر کردم تا کاملا نا امید شوم بعد صدایت کنم.میدانی منظورم از ناامیدی کامل کجاست؟[/]
[="]از صبح منتظرم.باور کن منتظرم.میگویم میشنوم.حتما میشنوم.وقتی صبح های جمعه درس میخوانم به خود میگویم گوشت را تیز کن شاید صدای «اناالمهدی »بیاید[/]
[="]صبر میکنم .صبر میکنم.صبر میکنم تا غروب[/]
[="]غروب که میشود به خودم میگویم آل یس را بخوان.آقا نیامد.ولی از طرفی میگویم صبر کن شاید بیاید.تا اذان صبر کن.[/]
[="]حالا اذان را گفته اند و من آل یس میخوانم[/]
[="]آقایم بیا و آرامش را برقرار کن.آقا دیگر خسته شده ایم.زمین خسته است.[/]
[="]یادت هست آن زمان که از استاد تاریخ ام پرسیدم یعنی چه موقع آمدن امام زمان ظلم وستم رواج دارد؟یعنی ما هرچه زودتر بساط ظلم را برپا کنیم تا آقا هم زودتر بیاید؟![/]
[="]استاد گفت:آن موقع همه تلاش میکنند ظلم نشود ولی میشود.همه برجان هم میافتند بر خلاف خواست قلبیشان.[/]
[="]آقا باور کن امروز همان روزهاست.آقا باور کن خسته ایم.[/]
[="]شده ایم آن بچه گمشده در بازار.وشما مادر.[/]
[="]شما از اولش هم مادربچه گم کرده بودی .از اولش هم از اینکه ما را گرگها بدرند گریه کردی و تلاش کردی ما تو را پیدا کنیم.آری تو را پیدا کنیم چون شما گم نشده اید ما گم شده ایم.[/]
[="]ما در این بازار شلوغ روزگار حواسمان پرت شد و به دنبال شما راه راست را نیامدیم.[/]
[="]آقا ما شده ایم همان بچه .مدتها با نگاه کردن به رنگهای بازار سرگرم شدیم والان غروب است و دیگر فهمیده ایم باید برگردیم خانه.باید برگردیم وگرنه شب در این تاریکی چه خواهیم کرد؟آقا داریم گریه میکنیم گوشه بازار.بیا و ما را نجات بده.[/]
[="]ما گریه میکنیم[/]
[="Blue"] افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جزحسرت و اندوه متاعی نخریدیم
بس سعی نمودیم که ببینیم رخ دوست
جانها به لب آمد رخ دلدارندیدیم
ای بسته به زنجیرتو دل های محبان
رحمی که دراین بادیه بس رنج کشیدیم
رخسارتودر پرده نهان است، عیان است
بر هرچه نگه کردیم رخسارتو دیدیم
تا رشته ی طاعت به تو پیوست نمودیم
هر رشته که برغیرتوبستیم بریدیم
ای حجت حق پرده ز رخسار بر افکن
کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم
شمشیرکجت راست کند قامت دین را
هم قامت ما راکه زهجر تو خمیدیم
شاها ز فقیران درت روی مگردان
بر درگهت افتاده به صد گونه امیدیم[/]
سالهای پیش بال آسمانی داشتیم
بال پرواز کران تا بی کرانی داشتیم
روزها گردی اگر بر روی دلها می نشست
شب که می شد سنت خانه تکانی داشتیم
نذری روز ظهر مهدی موعودمان
صبح ها ، چله به چله ، عهد خوانی داشتیم
گاه گاهی جمعه ها اهل زیارت می شدیم
گاه گاهی میل سجده ، جمکرانی داشتیم
ثانیه ثانیه هامان پای آقا می گذشت
آی مردم ، یک زمان ،صاحب زمانی داشتیم
.
.
.
آی مردم ، یک زمان ، صاحب زمانی داشتیم ...
[="Blue"]افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جزحسرت و اندوه متاعی نخریدیم
بس سعی نمودیم که ببینیم رخ دوست
جانها به لب آمد رخ دلدارندیدیم
ای بسته به زنجیرتو دل های محبان
رحمی که دراین بادیه بس رنج کشیدیم
رخسارتودر پرده نهان است، عیان است
بر هرچه نگه کردیم رخسارتو دیدیم
تا رشته ی طاعت به تو پیوست نمودیم
هر رشته که برغیرتوبستیم بریدیم
ای حجت حق پرده ز رخسار بر افکن
کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم
شمشیرکجت راست کند قامت دین را
هم قامت ما راکه زهجر تو خمیدیم
شاها ز فقیران درت روی مگردان
بر درگهت افتاده به صد گونه امیدیم
[/]دستان پاکت مثل من تنهاست، می دانم
آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد
جای دل تو وسعت دریاست ، می دانم
می آیی و با دستهایت پاک خواهی کرد
اشکی که روی گونه مان پیداست ، می دانم
برگشتنت در قلب های مرده مردم
همرنگ طوفانی ترین دریاست ، می دانم
جای سرانگشتان پر نورت در این ظلمت
مانند رد باد بر شنهاست ، می دانم
در باور کوتاه این مردم نمی گنجد
وقتی بیایی اول دعواست ، می دانم
ای کاش برگردی که بعد از این همه دوری
یک بار حس بودنت زیباست ، می دانم
آقا اگر تو برنمی گردی دلیل آن
در چشمهای پر گناه ماست ، می دانم
کی باز میگردی ، برایم بودن با تو
زیباترین آرامش دنیاست ، می دانم
تو باز می گردی اگر امروز نه ، فردا
از آتشی که در دلم پیداست ، می دانم به امید ظهور
اللهم عجل لولیک الفرج
[="blue"]گلایهام ز دلی هست كه بی تو مضطر نیست
دو چشم بی هنری كه بدون تو، تر نیست
گلایهام ز زبانی كه بی حیا گشته
و گوشها كه برای گناهها كَر نیست
گلایهام ز محبین مدعی چو من است
كه با زیادی ما، غربت تو كمتر نیست!
هزار داد زدیم ادعای حب تو را
به پیش تیغ ولی یك خبر ز حنجر نیست
همیشه بانگ بلا، هر زمان چو كرب و بلا
و اقتدای جوانیمان به اكبر نیست
عجیب نیست چرا پشت پردهای آقا
ز دشمنان چه بنالی چو دوست یاور نیست
اگر كه غیبتتان گشته است طولانی
گلایهام ز دلم هست كه بی تو مضطر نیست...[/]
گرش تو یار نباشی، جهان به کارش نیست
چنان ز لذت دریا پُرست کشتی ما
که بیم ورطه و اندیشه کنارش نیست
کسی به سان صدف وا کند دهان نیاز
که نازنین گهری چون تو، در کنارش نیست
خیال دوست، گل افشانِ اشکِ من دیدست
هزار شکر که این دیده، شرمسارش نیست
نه من ز حلقه دیوانگان عشقم و بس
کدام سلسله دیدی که بیقرارش نیست؟
سوار من که ازل تا ابد گذرگه اوست
سری نماند که بر خاک رهگذارش نیست
ز تشنه کامیِ خود آب میخورد دل من
کویر سوخته جان، منت بهارش نیست
هوشنگ ابتهاج
دلـم قـرار نـمــىگیــرد از فغـــان بى تو
سپنـدوار ز كــف دادهام عـنــان بـى تو
ز تلــخ كـــامى دوران نشــد دلــم فـارغ
ز جـام عشق لبـى تر نكرد، جان بى تو
چـو آسمـان مـه آلـودهام ز تـنـگ دلـــى
پـر است سینـهام از انـدوه گران بى تو
نـسیــم صبــح نمـىآورد تــرانـه شوق
ســر بـهـــار نـــدارنـــد بـلـبــلان بـى تو
لب از حـكایـت شبهـاى تـار مىبـنـدم
اگر امان دهدم چشم خون فشان بى تو
چو شمع كُشته نـدارم شرارهاى به زبان
نمـىزنـد سخنـم آتـشـى به جان بى تو
ز بى دلى و خموشى چو نقش تصویرم
نمـىگشایـدم از بـى خـودى زبان بى تو
عقـیـق سـرد بـه زیـر زبـان تـشنه نـهم
چـو یـادم آیـد از آن شكـرین دهان بى تو
گـزارش غم دل را مگر كنـم چـون امیـن
جـدا از خلـق بـه محـراب جمكران بى تو
سروده مقام معظم رهبرى حضرت آیة الله خامنهاى
شبی که پنجره ام رو به آسمان وا بود
میـان سهلـه قلبـم دوبـاره غـوغـا بود
صدای ترکعُِ تسجد صـدای حیـن تقـوم
میـان زمـزمـه هـا مثـل روز پیــدا بود
درست مثل تمـامـی جمعـه ها آن شب
فــراز نـدبه مـن ذکـــر أیــن أبنــا بود
کنــار دامــن سجـــاده مهزیـارانــــه
دلـــم نشستـــه،وَ در انتظـار آقـا بود
امیــد آخــر بیتوتـه هـای آن شب ها
قسم به ریشـه چادر نماز زهرا بود
فضای روشن آن شام یادگاری شد
تمـام صفحه قلبم عریضه کاری شد
عریضـه های دلم را غبار خواهد برد
خـزان فاصلـه هـا را بهــار خواهد برد
مرا به خیمه خود حضرت امام زمان
درست چون پسـر مهزیـار خواهد برد
نسیم نفحه پیراهنـی زیوسف را
برای مردم چشم انتظار خواهد برد
خدا یکی زهمین جمعه های سرگردان
نمونه خط خودش را به کار خواهد برد
همان که آید و تا کوچه بنی هاشم
به روی شانه خود ذوالفقـار خواهد برد
بدون بودن او مثل آه سردم من
برای آمدنش روضه نذر کردم من
بیا امام زمان تازه کن جگرها را
به آسمان برسـان مـا شکستـه پرهـا را
بیا مگر به نماز شبت ببینم من
شکـوه نـافلـه های پیامبرها را
بیـا تو حضرت داوود مسجد کوفه
بخوان به نام خدا خیره کن نظـرها را
بـرای دیـدن الله اکبــرت آقـا
شکسته مسجد سهله تمام درها را
بیا به خاطر زینب که دید نامردان
گرفته اند به بازی نیزه سرها را
سـلام آرزوی مسجدالحـرام آقا
بیـا بگو أناصمصام الأنتقام آقا
دلـی که خانه تقوا وَبا خدا باشد
مگرکه مـی شود از صاحبـش جدا باشد
کسی درون خودش جا نمی دهد حتـی
اگر به وسعت دنیا هنوز جا باشد
دلی که آینـه اش می شـود غبار آلود
چـه بهتـر است نباشد اگر بنا باشد
که با حضورخودش این دل تَرَک خورده
زمـان دیـدن آقـا وَبـال ماباشد
خدا کندکه بمانم وَ با امام زمان
قـرار دیدنمـان شهـرکربلا باشد
من«عارفم»که پر از آه سرد و دردم من
برای آمدنش روضه نذر کردم من
[="magenta"]برگرفته از وب: خلسه ی خیال[/]
[/]
اي طبيبا بسر بستر بيمار بيا
بهر دلداري دلسوخته زار بيا
تو كه دل را به نگاهي بربودي
زكفم بپرستاري بيمار دل افكار بيا
آتش هجر تو سوزانده همه هستي
من به تسلاي دل و جان شرربار بيا
اشك هجر است كه از ديده من مي بارد
بهر غمخواري اين چشم گهر بار بيا
دل من خون شد و از ديده برون مي ريزد
به تماشاي دل و ديده خون بار بيا
يوسف فاطمه (ع) بين منتظران منتظرند
پرده بردار ز رخ بر سر بازار بيا
انتظار
چه جمعه ای... چه غروب غریب و دلگیری...
چرا سراغی از این جمعه ها نمی گیری؟
مسافری که هنوز و همیشه در راهی!
کجای راه سفر مانده ای به این دیری؟
به پیشواز تو آغوش زندگی جان داد
بیا پیاده شو از این قطار تأخیری...
چقدر پیر شدی روی گونه هایم اشک!
تو سال هاست که از چشم من سرازیر...
چقدر ماندی در بند انتظار ای دل!
شدی شبیه دیوانگان زنجیری...
چقدر شاعر مفلوک! قلبت از سنگ است
چطور از غم دوری او نمی میری...
سودابه مهیجی
تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم
شب هجران تو آخر نشود رخ ننمایی
در همه دهر تو در نازی و ما گرد نیازیم
آید آن روز که در بازکنی پرده گشایی
تا به خاک قدمت جان و سر خویش ببازیم
به اشارت اگرم وعده دیدار دهد یار
تا پس از مرگ به وجد آمده در ساز و نوازیم
ساقی از آن خم پنهان که ز بیگانه نهان است
باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیم
حضرت امام خمینی (ره)
گفتم خیلی خستم گفت بگویید
اللهم عجل لولیک الفرج
گفتم آخه تا به کی ؟ گفت بگویید
اللهم عجل لولیک الفرج
گفتم فقط تشنه یک نگاه گفت بگویید
اللهم عجل لولیک الفرج
گفتم می دونم که لیاقت ندارم باز گفت بگویید
اللهم عجل لولیک الفرج
گفتم باز شد جمعه و تو نیامدی گفت بگو یید
اللهم عجل لولیک الفرج
گفتم آقا جون دیگه وقت ندارم گفت بگویید تا آخرین نفس
اللهم عجل لولیک الفرج
گفتم نیایش تا به کی برای دیدارت گفت بگویید مکرر
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
.
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
چه خوشست مـن بمیرم به ره ولای مهدی
سر و جـان بـها ندارد که کنم فدای مهدی
همه نقد هستی خود بدهم به صاحب جان
کـه یکـی دقـیقه بینم رخ دلگشای مهدی
نه هوای کعبه دارم نه صفا و مروه خـواهـم
که ندارد این مکانها به خدا صفای مهدی
چـه کـنم چـه چـاره سازم کـه دل رمـیده من
نـکـنـد هـوای دیگر به جز از هـوای مهدی
من دلشکسته هر دم به امید در نشستم
کـه مگـر عـیـان ببینم رخ دلـشگای مهدی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ساکن میکده بودم چه کنم رفت ز دست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]توبه ام باز شبیه لب پیمانه شکست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عشق تو حفظ شده در دل ما نسل به نسل
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به امانت برساندن به ما دست به دست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دست خالی به خدا تا صف محشر نشود
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هر که یک دفعه سر راه دو دلدار نشست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من به خود عاشق رویت نشدم دل بکنم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دست حق بر سر زلف تو دل ما را بست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شادم از گریه که مانند تو می گردم من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بهترین نعمت در دو جهان این اشک است
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کی فراهم بشود بهر فرج هر چه که نیست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به فدای قدم یار شود هر چه که هست
هجر تو زدرد و داغ دلگیرم کرد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اندوه فم زمان زمین گیرم کرد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گفتند که جمعه ی دگر می آیی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]این رفتن جمعه جمعه ها پیرم کرد
بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد
در انتظار ظهورت دلم شكیبا شد
تمام دفترعمرم سیاه شد اما
امید دیدن رویت دوباره پیدا شد
چه جمعه ها كه گذشت و نیآمدی آخر
دعای منتظرانت حدیث شبها شد
چكیده قطره اشكی زدیدگان زان پس
فضای سبز نیایش پر از تمنا شد
حصار یأس چه زیبا شكست با یادت
ولی چگونه بگویم كه عقده ها وا شد
هنوز مانده به دل آرزوی دیدارت
بیا بیا كه بهارم خزان غمها شد
جمعه يعني زانوي غم در بغل
بر سر سجاده هاي العجل
جمعه يعني اشک هاي انتظار
جمعه يعني شکوه از هجران يار
جمعه يعني آه.الغوث.الامان
در فراق مهدي صاحب زمان