محييالدّين عربي و ابن فارض و ملاّ محمّد بلخي صاحب «مثنوي» و عطّار و أمثالهم كه در تراجم و احوال، حالشان ثبت و ضبط است، بدون شكّ در ابتداي امر خود سنّي مذهب بودهاند؛ زيرا در حكومت سنّي مذهب و شهر سنّينشين و خاندان سنّي آئين و حاكم و مفتي و قاضي و امام جماعت و موذّن تا برسد بهبقّال و عطّار و خاكروبه برِ سنّي نشو و نما يافتهاند. مدرسه و مكتبشان سنّي بوده و كتابخانه و كتابهايشان مملوّ از كتب عامّه بوده و حتّي يك جلد كتاب شيعه در تمام شهر ايشان يافت نميشده است.
ولي چون روز بروز در راه سير و تعالي قدم زدند، و با ديدۀ انصاف و قلب پاك به جهان شريعت نگريستند، كم كم بالشُّهود و الوجدان حقائق را دريافتند، و پردۀ تعصّب و حميّت جاهلي را دريدند، واز مخلِصين موحّدين و از فدويّين شيعيان در محبّت به أميرالمومنين عليهالسّلام شدند. غاية الامر اسم شيعه و ابراز بغض و عداوت با خلفاي غاصب نه تنها براي آنها در آن زمان محال بود، امروز هم شما ميبينيد در بسياري از كشورهاي سنّي نشين مطلب از اين قرار است.
امروز هم در هر گوشه از مدينه: خانۀ رسول الله و بيت فاطمه و محلّ گسترش جهاد و علوم أميرالمومنين عليهمالسّلام، اگر كسي در اذان خود و يا غير اذان علناً بگويد: أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيًّا أَمِيرُالْمُوْمِنِينَ وَ وَلِيُّ اللَهِ خونش را ميريزند، و قبائل و طوائف خونش و گوشتش را براي تبرّك ميبرند، و نميگذارند جسد او باقي بماند تا آنكه وي را دفن كنند؛ ولي اگر يك ساعت تمام از عائشه تمجيد و تعريف كند ـ با آن سوابق شوم و تاريخ سياه او ـ دور او جمع ميشوند و نُقل ميپاشند و هلهله ميكنند.
بنابراين، آنچه را كه اين بزرگان در كتب خود آوردهاند، بر ما واجب نيست كه بدون چون و چرا بپذيريم، بلكه بايد با عقل و سنّت صحيحه و گفتار ائمّۀ حقّه تطبيق كنيم. آنچه را كه درست است ميپذيريم و استفاده ميكنيم، و اگر أحياناً در كتابهايشان چيزي نادرست به نظر آمد قبول نمينمائيم، و آنرا حمل بر تقيّه و أمثالها ميكنيم؛ همانطور كه دأب و دَيْدن ما در جميع كتب حتّي كتب شيعه از اين قرار است.
از فرمايشات آيت الله امجد
فکر و اثرش را ببینید
اشعار وبیانات سعدی (علیه الرحمه) برای همه ی مردم حکمت آمیز ومفید است دیوان حافظ (علیه الرحمه)مخصوص رندان است اشعار مولوی (علیه الرحمه)مخصوص علما است مولوی شاگرد قونوی و او شاگرد محی الدین عربی (علیه الرحمه) است . او150 نوآوری کرده است .
چکار دارید فلانی شیعه است یا سنی .فکر و اثرش را بگیرید .
تلک امه قد خلت لها ما کسبت ولکم ما کسبتم ولا تسئلون عما کانوا یعملون .{آنان گروهی بودند که در گذشتند دستاورد آنان فقط برای آنان ودستاورد شما فقط برای شماست . و از آنچه همواره انجام میدادند شما باز خواست نخواهید شد - بقره/ 134و141}.
دوستان اگر نظر یا نقدی دارند اول اجازه دهند تمام مطالب را قرار بدهم بعد به قضاوت و نقد بپردازند
پیوند عمیق سخنان حسین بن علی علیه السلام با اشعار مولانا جلال الدین رومی
مخالفان کور دل عرفان و فلسفه، برای نشاندادن بغض مولانا نسبت به ائمه (ع)، ابیات وی راجع به کربلا و سید الشهدا را ملاک قرار میدهند و از روی آن قضاوت میکنند و میگویند که این سخن مولانا که "عاشورا، روز شادی برای حسین بن علی (ع) بود" سخن اهل تصوف و عرفاست نه ائمه علیهم السلام! و این نشانه عناد مولانا با ائمه شیعه و کفر هست!!!
اما همان ابیات مولانا را بنده با سخنان حسین بن علی نازنین که روز عاشورا فرمودند در زیر قرار دادم خودتان قضاوت کنید که آیا سخن مولانا ضد سخنان مولا حسین بن علی است؟
وقتي در روز عاشورا ، فشار نظامي بر امام حسين عليه السلام و ياران او سخت شد همه ي ياران اطراف آن حضرت را گرفتند و نگاه به چهره ي او دوختند تا چه رهنمودي مي دهد ، امام عليه السلام با چهره اي گشاده و نفسي آرام خطاب به آنان فرمود :
شما اي فرزندان كرامت و شرف ، شكيبا و بردبار باشيد، مرگ پلي بيش نيست كه ما را از مشكلات و سختي ها به سوي بهشت برين و نعمت هاي جاويدان عبور مي دهد.
كداميك از شما دوست نداريد كه از زندان به كاخ هاي زيبا انتقال يابيد؟ مرگ براي دشمنان شما همانند آن است كه كسي از كاخ به زندان و شكنجه گاه منتقل گردد، زيرا كه پدرم از پيامبر خدا روايت كرد ؛
« دنيا زندان مومن و بهشت كافر است» و مرگ پلي است كه مومن را به بهشت و كافر را به جهنم عبور مي دهد ، نه پدرم دروغ گفته و نه من دروغ مي گويم .
با سلام...
امیدوارم این پیام مورد غضب حضرت مدیر سایت و مغایر با قانون سایت نباشد...
یک سوال دارم...
حضرتعالی به عنوان مثال اگر آمدید و تمام اشعار آقای مولوی رو با آیات و روایات منطبق کردید...و او را شیعه پنداشتید!!؟ ، اشعاری که شامل مدح خلفای سگانه است رو میخواهید با کدام آیه و کدام روایت منطبق کنید؟؟!
اگر در منابع اهل تسنن جستجو کنید شاید بتوانید روایتی پیدا کنید (البته جعلی) که با این گونه اشعار منطبق شود ، اما دیگر نمیتوان آن ها را منطبق با اندیشه ی ناب تشیع دانست...
با تقدیم احترام خدمت جناب مدیر...
در پناه مهدی عج:Gol:
اما همان ابیات مولانا را بنده با سخنان حسین بن علی نازنین که روز عاشورا فرمودند در زیر قرار دادم خودتان قضاوت کنید که آیا سخن مولانا ضد سخنان مولا حسین بن علی است؟
خیلی ببخشید ، میشه لطف کنید بیت زیر رو هم منطبق کنید تا مورد قضاوت دوستان قرار بگیره ؟؟ ما ز قرآن مغز آن برداشتیم ما بقی بهر خران بگذاشتیم
همانطور که ملاحظه میفرمائید ، حضرت مولوی قرآن را به گردویی تشبیه کرده است که مغز آن را خود برداشته و پوست آن را برای خر ها و چهار پایان باقی گذاشته اند ...؟؟!!
خود قضاوت بفرمائید : آیا قران کریم ، قسمت خر خور دارد؟؟؟!!!
خوشحال میشم اگر با یکی از روایات و یا آیات منطبقش کنید !!!
خیلی ممنون
:Gol:
1-در آخر پست اول گفتم بگذارید تمام مطالب بیان شود! پس لطفا پستهاتون رو حذف کنید
2- هر سوال و نقدی دارید اگر مدیر سایت اجازه بدهند در تاپیکی مجزا به بحث در خصوص مولانای عزیز بپردازیم! ما که از خدامونه! 3- خواهشا لطفا عاجزا ملتمسا دوستان دیگه پست ارسال نکنند!
خیلی ببخشید ، میشه لطف کنید بیت زیر رو هم منطبق کنید تا مورد قضاوت دوستان قرار بگیره ؟؟ ما ز قرآن مغز آن برداشتیم ما بقی بهر خران بگذاشتیم
همانطور که ملاحظه میفرمائید ، حضرت مولوی قرآن را به گردویی تشبیه کرده است که مغز آن را خود برداشته و پوست آن را برای خر ها و چهار پایان باقی گذاشته اند ...؟؟!!
خود قضاوت بفرمائید : آیا قران کریم ، قسمت خر خور دارد؟؟؟!!!
خوشحال میشم اگر با یکی از روایات و یا آیات منطبقش کنید !!!
خیلی ممنون
:gol:
اصل شعر اینه ما ز قرآن مغز را برداشتیم/پوست را نزد خران انداختیم.
گرچه بعضی ها این بیت شعر رو منسوب به مولانا میدونند و عده ای نمیدونند.
ولی به هر حال این شعر قابل دفاع و توجیهه.
اولا ایشون هیج صحبتی از متن قرآن نکرده که بگه کجای قرآن مال ماست و بقیش مال خران
بلکه گفته ما از متن قرآن استفاده میکنیم و کاری به جلد و ظاهر قرآن نداریم.
به قول یک دوستی که میگفت : قرآن رو خدا نازل نکرده فقط برای احترام گذاشتن بلکه خدا قرآن رو برای تدبر و تفکر ما انسانها فرستاده
و توجه صرف به جلد و شکل ظاهری قرآن، کار احمقانه ایست.
خود خداوند که در قرآن میفرماید: مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا
مثل کسانی که تورات بر آنها تحميل گشته و بدان عمل نمی کنند مثل آن خراست که کتابهايی را حمل می کند
سوره جمعه آیه /5
بنابر این این بیت از کلام مولانا دقیقا تفسیر همین آیه است.
وسلام.
مرحوم قاضي، محيي الدّين و ملاّي رومي را كامل و شيعه ميدانستهاند
حضرت آقا حاج سيّد هاشم حدّاد قَدّس الله روحَه ميفرمودند: مرحوم آقا (آقاي قاضي) به محييالدّين عربي و كتاب «فتوحات مكّيّة» وي بسيار توجّه داشتند، و ميفرمودهاند: محييالدّين از كاملين است، و در «فتوحات» او شواهد و ادلّهاي فراوان است كه او شيعه بوده است؛ و مطالبي كه مناقض با اصول مسلّمۀ اهل سنّت است بسيار است.
و ملاّي رومي را هم عارفي رفيع مرتبه ميدانستند، و به اشعار وي استشهاد مينمودند، و او را از شيعيان خالص أميرالمومنين عليهالسّلام ميشمردند. مرحوم قاضي قائل بودند كه: محال است كسي به مرحلۀ كمال برسد و حقيقت ولايت براي او مشهود نگردد. و ميفرمودهاند:
وصول به توحيد فقط از ولايت است. ولايت و توحيد يك حقيقت ميباشند.
بنابراين بزرگان از معروفين و مشهورين از عرفاء كه اهل سنّت بودهاند، يا تقيّه ميكردهاند و در باطن شيعه بودهاند، و يا به كمال نرسيدهاند.
گفتوگوی فارس با آیتالله حسن رمضانی خراسانی از استادان برجسته علوم عقلی و عرفانی و
مدرس مثنوی معنوی در حوزه علمیه قم و شاگرد علامه حسن زاده آملی در بزرگداشت
آن عارف یگانه، آن عاشق فرزانه، آن شیفته علی و اولاد علی (ع)، مولانا جلال الدین رومی روحی فداه
بدون دانستن عرفان، نمیشود مثنوی را فهمید
* عبارتی از استاد مطهری به این مضمون است که اگر کسی عرفان نداند، نمیتواند حافظ و مولوی را بفهمد؛ با ادبیات نمیشود مثنوی و دیوان حافظ را فهمید. نظر شما چیست؟
ـ همینطور است. برای فهم این نوع کتابها مبانی لازم است. باید مبانی را فهمید تا اشعار این بزرگان را درست تفسیر کرد.
مثلا این شعر مولوی «با یکی فیضش گدا آرد پدید/ با دگر فیضش گدایان را مزید» را که نمیشود با ادبیات حل کرد. این شعر اشاره به بحث فیض اقدس و فیض مقدس در عرفان است.
یا این شعر حافظ که میفرماید: «یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم/ رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی» نکات ظریف عرفانی دارد و با ادبیات صرف، قابل تفسیر نیست.
عبارت عجیب و تکاندهنده امام خمینی درباره مثنوی
امام خمینی (ره) عبارتی درباره مثنوی دارد که بسیار عجیب است. من از کسانی که مخالفتهایی میکنند میخواهم درباره حرف این مرد بزرگ بیاندیشند.
امام میفرماید: «کثیرى از ناس شعر مثنوى را جبر مىدانند و حال آنکه مخالف با جبر است و علت آن این است که آقایان معناى جبر را نمىدانند.
و چنانکه مرحوم حاجى (مراد امام، حکیم ملا هادی سبزواری است) نیز در شرح خود بر مثنوى نتوانسته در شرح و تفسیر، مرام مولوى را برساند؛ زیرا حکیمى قول عارفى را بیان نموده بدون اینکه حظ وافر از قریحه عرفانى داشته باشد و بلاتشبیه مثل این است که ملحدى، مرام نبى مرسلى را شرح کرده باشد. بیان مرام شخصى قریب الافق بودن با اعتقاد او را لازم دارد، براى شرح قول عارف رومى، مردى صوفى که یک نحوه کشف ذوقى داشته باشد لازم است که آن هم نه با نثر بلکه با نظمى که از روى ذوق عرفانى برخاسته باشد مانند نسیمى که از سطح آبى برمىخیزد، به شرح آن بپردازد.»
به هر حال مولوی و امثال مولوی آدمهای بزرگی بودهاند و نمیشود درباره آنها و آراء آنها به راحتی اظهار نظر کرد، عجولانه سخن گفت و سبکسرانه قضاوت کرد.
مولوی: همه بشریت در ظلمتند و علی(ع) آزاد کننده بشریت از ظلمتهاست
* نظر مولوی درباره اهل بیت علیهمالسلام و امام علی علیهالسلام چیست؟
ـ ابیات بسیار محکمی درباره اهل بیت و امام علی (ع) در مثنوی هست. مولوی ضمن داستانی همه بشریت را گرفتار و محصور در صندوقچه ظلمتهای شهوت و غضب معرفی میکند و علی علیهالسلام را آزاد کننده بشریت میخواند.
داستانش در دفتر ششم مثنوی، مفصل آمده که باید به آنجا مراجعه کنید. مولوی از آن داستان استفاده میکند و میگوید:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد/ نام خود و آن علی (ع) مولا نهاد
گفت هر کس را منم مولا و دوست/ ابن عم من علی (ع) مولای اوست
کیست مولا آن که آزادت کند / بند رقیت ز پایت برکند
چون به آزادی نبوت هادی است/ مؤمنان را ز انبیا آزادی است
مولوی در اینجا پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمومنین علیهالسلام را آزاد کننده بشریت معرفی میکند. بعد مولوی خطاب به مومنان میگوید:
ای گروه مومنان شادی کنید/ همچو سرو و سوسن آزادی کنید
یعنی ای جامعه مؤمنان که علی مولای شما شده است شما باید شاد باشید، نه علی (ع) و به شما باید تبریک گفت نه علی. برای امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، این ولایت، مسئولیت است، سختی و گرفتاری وخون جگر خوردن و رطب و یابس از این و آن شنیدن است. شماها باید خوشحال و شاد باشید که علی، زمامدار و سرپرست و مولای شما شده است نه علی.
سرو و سوسن در بند و زندانی خاک و سنگ هستند، آب که به پای اینها ریخته شود میجنبند و از خاک سر در میآورند و رشد میکنند و شکوفا میشوند و آزاد میشوند. ای بشریت و ای مومنان شما هم مثل اینها با استفاده از آب ولایت بجنبید و از بند گل و لای طبیعت آزاد شوید و ببالید و باز و شکوفا شوید.
لیک میگویید هر دم شکر آب/ بی زبان چون گلستان خوش خضاب
باید هر دم و هر لحظه شکر این نعمت را بجا آورید، آن هم شکر عملی و بیزبان، نه شکر زبانی صرف، باید عملاً شکر بکنید که ولیّ شما علی علیهالسلام است. در عمل پایبند ولایت بوده باشید و عملا شکرگزار بوده باشید.
این نکته شاید کنایه به کسانی باشد که در غدیر خم به علی علیهالسلام تبریک زبانی گفتند اما در عمل کار دیگری کردند. عزیزان دقت کنید. بی زبان شکر گزار باش یعنی عملا پایبند باش نه با گفتن صرف «بخّ لک یا علی ...»
ابیات بینظیر مولوی در وصف امام علی علیهالسلام و دفاع از ولایت
یا این ابیات مولوی در اواخر دفتر أوّل مثنوی در وصف علی علیهالسلام بینظیر است که میگوید:
ای علی که جمله عقل و دیدهای / شمهای وا گو از آنچه دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد / آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست/ زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
باز گو ای باز عرش خوششکار / تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته / چشمهای حاضران بر دوخته
آن یکی ماهی همیبیند عیان / وان یکی تاریک میبیند جهان
راز بگشا ای علی مرتضی / ای پس سوء القضا حسن القضا
در یکی از جلسات روحانیان اهل سنت، این بیت را مطرح کرده و گفتم به نظر شما «ای پس از سوء القضا حسن القضا» یعنی چه؟
هر کس نظری داشت که با جان این عبارات و با مصرع اول که میگوید «راز بگشا ...» تناسب نداشت. مثلا یکی از آقایان گفت: سوء القضا یعنی آب دهان انداختن عمرو بن عبدود، و حسن القضا یعنی آن فرو نشاندن خشم توسط علی بن ابی طالب علیهالسلام. گفتم اینها درست نیست؛ چون مولوی خود حضرت را در برابر قبلیها حسن القضا و قبلیها را در برابر علی که بعد از آنها آمد سوء القضا میداند. این است آن مطلبی که مولوی درباره علی علیهالسلام میخواهد بگوید.
هنر مولوی این است که داستانی نقل میکند و حرفهای مهمش را لابهلای داستان میگوید. در اینجا هم داستان علی علیهالسلام و عمر بن عبدود است اما همان سبک مثنوی در همه کتاب، اینجا هم هست که بین داستان، نکات دقیق و مهمی را گوشزد میکند.
مولوی خطاب به علی علیهالسلام میکند که تو حسن القضایی و دیگران سوء القضایند و تو بعد از آنهایی. تو آن حسن القضایی هستی که بعد از سوء القضایی.
یا تو واگو آنچه عقلت یافتست / یا بگویم آنچه بر من تافتست
از تو بر من تافت چون داری نهان / میفشانی نور چون مه بی زبان
مولوی در اینجا صریحا اعتراف میکند آنچه من دارم از علی علیهالسلام دارم. یا تو رازها را بگو و یا من میگویم و من هم اگر بگویم از تو گرفتهام که میگویم.
تو بدون اینکه حرفی بزنی داری نور افشانی میکنی اما اگر علاوه بر آن نور افشانی، به حرف هم بیایی، شب روان را یعنی قافله بشریت را، مردمانی را که در ظلمت و تاریکی کثرات خلقیه راه طی میکنند، بیشتر راهنما خواهی بود و آنها را زودتر به راه خواهی آورد.
لیک اگر در گفت آید قرص ماه / شب روان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهول / بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنما / چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
اگر تو بر این بشریت بانگ بزنی و آنها را با نور افشانیات راهنمایی کرده و دستگیری کنی بانگ تو و روشنایی تو که به منزله ماه هستی بر بانگ غول و رهزن یعنی نغمه شوم و ناموزون کسانی که مدعی خلافت هستند و خلیفه حقیقی نیستند غالب میشود و بشریت را از ذهول و غفلت نجات میدهد.
چون تو بابی آن مدینه علم را / چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب / تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد / بارگاه ما له کفوا احد
مولوی در این ابیات، چقدر زیبا از ولایت دفاع میکند و کسانی را که در جلوی ولایت قرار گرفته و میخواهند نور آن را پنهان کنند غول معرفی میکند و آنها را منشا غفلت و انحراف و نسیان بشریت میداند.
این عبارات که جزء محکمات فرمایشات مولوی است همه مدحهای کذایی این و آن را تحت الشعاع خود قرار میدهد. از طرفی دیگر، اقتضائات زمان این شخصیتهای بزرگ را نیز باید درک کرد. همین الان ما که در عصری و کشوری زندگی میکنیم که یک حکومت شیعی حاکم است مگر میتوانیم هر حرفی را طبق عقاید شیعی در صدا و سیما بزنیم؟
مذهب در پذیرش حرف یک دانشمند، ملاک نیست/ نباید تعصب داشت
* آیا درباره این بزرگان، دانشمندان از عرفا، فلاسفه، و دیگر بزرگان علوم، لزوما باید بفهمیم چه مذهبی داشتند تا حرفشان را بپذیریم؟ به بیان دیگر آیا ملاک پذیرش حرف منطقی و صحیح، مذهب است؟
ـ ما شیعه کسی هستیم که فرمود: انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال (نگاه کن ببین چه میگویند و نگاه نکن که چه کسی است دارد سخن میگوید).
یک آدم دانا و فهمیده همیشه اینطور برخورد میکند و تعصب بر او حاکم نیست. فلانی چون سنی است پس حتماً حرفهایش غلط است! فلانی چون شیعه هست پس حتماً حرفهایش درست است! فلانی چون در مسلک و مذهب و دین ما نیست پس حرفش را گوش نمیکنیم و استدلالهایش را هم نمیپذیریم. اینها تعصب است و آدم عاقل و دانا، متعصب نیست.
تعصب یعنی کورکورانه و بیمنطق به خاطر وابستگی و دلبستگی به این و آن، دنبال حرفی رفتن، این کار اگر چه در واقع، حق هم بوده باشد ارزشی ندارد. در مقابل، عالمانه و منطقی، دنبال مطلبی رفتن اگر چه احیاناً اشتباهی هم رخ دهد این ارزش دارد و در صورت خطا هم شخص عالم منطقی معذور و بلکه ماجور است.
تعامل زیبای خواجه نصیر الدین طوسی با صدرالدین قونوی
خواجه نصیرالدین طوسی که فخر شیعه دوازده امامی است با صدرالدین قونوی که به حسب ظاهر مذهب اهل سنت را داشت مکاتباتی دارد. شما ببینید چقدر ادب را در مکاتبات با یکدیگر مراعات کردهاند. قونوی، خواجه طوسی را «حسنة الدهر» خطاب میکند و ایشان هم به جناب قونوی خطاب میکند: «صدر الاوائل و الاواخر».
هر کس، حرف منطقی و صحیحی بزند، برای ما مقبول است و هر کس سخن غیر منطقی بگوید هر که باشد و هر مذهبی داشته باشد مورد قبول نیست. این روش ماست.
بر فرض، مولوی شیعه نباشد، یا بر فرض، مولوی حتی مسلمان نباشد، شما ببینید که چه میگوید. اگر قرار بر تعصب باشد کسی هم که مذهب ما را ندارد حاضر نخواهد شد از ما مطلبی بشنود و میگوید فلان عالم چون شیعه است پس حرفش را گوش ندهید. اصلا این نوع رد کردن، از مغالطات و عین عوام زدگی و عوام فریبی و شیطنت است.
همچنین اگر فلان عالم در مسئلهای نظری دارد که مقبول نیست، بیاید و در مسئله دیگری نظری را ارائه کند، و کسی بگوید چون فلانی نظرش در فلان مسئله درست نبود پس همه نظراتش درست نیست. یا بگوید چون فلان نظرش درست نبود پس این نظرش را هم قبول نمیکنیم یا نمیشنویم. اینها همه مغالطههایی است که متاسّفانه گاهی رخ میدهد و اهل منطق باید از آنها اجتناب کنند.
مولانا و محیی الدین ابن عربی در روش، متفاوتند اما در اصل عرفان، مشترکند
* تفاوت عرفان مولوی و عرفان ابن عربی در چیست؟
ـ این دو بزرگ در روش با هم تفاوت دارند. روش مولوی این است که ضمن قصص و داستانها و افسانهها نابترین معارف و دقیقترین مطالب و جالبترین توصیهها را نثار مخاطب خود میکند و از مغلق گویی و به کار بردن اصطلاحات پیچیده پرهیز دارد. ولی محیی الدین ابن عربی عباراتش سخت و پر اصطلاح و دشوار است. از این جهت مولوی میانه خوبی با ابن عربی نداشته است.
در نظر و عمل هم تعارضهایی بین این دو بزرگوار دیده میشود ولی من برخی از این تعارضها را ظاهری و قابل جمع میدانم مثل همان بحث سماع که مولوی آن را تایید میکند و ابن عربی آن را رد میکند و چنانکه گفتم مولوی سماع حقیقی را تایید میکند و ابن عربی، سماع به معنای رقصهای اختیاری صوفیانه و پایکوبی و کارهایی را که در خانقاهها مشاهده میکنیم مذمت و رد میکند و لذا این دو نظر به ظاهر متخالف، با هم قابل جمعاند.
یعنی آن سماعی که مولوی میگوید را ابن عربی رد نمیکند و آن سماعی را که ابن عربی رد میکند مولوی آن را تایید نمیکند.
اما در اصل مباحث عرفان مانند وحدت وجود، انسان کامل و ...، برای من اختلاف مهمی بین ابن عربی و مولوی ثابت نشده است. درست است که لسانشان متفاوت است اما در حقیقت هر دو با هم مشترکند.
مولوی، روز عاشورا و شهدای کربلا
* برخی به مطالبی از مثنوی ایراد میگیرند مثلا مولوی در مثنوی گفته روز عاشورا روز شادی است در حالی که با روش اهل بیت علیهمالسلام نمیسازد. نظر شما چیست؟
ـ بله. این موارد باید به صورت علمی، دقیق و موردی، مورد بحث و بررسی واقع شود تا ببینیم آیا واقعا همین نظری که ابتدا از عبارت به ذهن افراد اشکال کننده میرسد مراد مولوی هم بوده است یا خیر؟
بنابراین خوب است ابتدا همین ابیات (که درباره کربلا است) را با هم مرور کنیم.
مولوی در اوایل دفتر ششم مثنوی میگوید:
روز عاشورا همه اهل حلب/ باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم/ ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کنند اندر بکا/ شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان / کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعرههاشان میرود در ویل و وشت / پر همیگردد همه صحرا و دشت
یک غریبی شاعری از ره رسید / روز عاشورا و آن افغان شنید
شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد / قصد جست و جوی آن هیهای کرد
پرس پرسان میشد اندر افتقاد / چیست این غم بر که این ماتم فتاد
این رئیس زفت باشد که بمرد / این چنین مجمع نباشد کار خرد
نام او و القاب او شرحم دهید / که غریبم من شما اهل دهید
چیست نام و پیشه و اوصاف او / تا بگویم مرثیه ز الطاف او
مرثیه سازم که مرد شاعرم / تا ازینجا برگ و لالنگی برم
آن یکی گفتش که هی دیوانهای / تو نهای شیعه عدو خانهای
روز عاشورا نمیدانی که هست / ماتم جانی که از قرنی بهست
پیش مؤمن کی بود این غصه خوار / قدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مؤمن ماتم آن پاک روح / شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح
گفت آری لیک کو دور یزید / کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید
چشم کوران آن خسارت را بدید / گوش کران آن حکایت را شنید
خفته بودستید تا اکنون شما / که کنون جامه دریدیت از عزا
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان / زانک بد مرگیست این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست / جامه چه درانیم و چون خاییم دست
چونک ایشان خسرو دین بودهاند / وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادروان دولت تاختند / کنده و زنجیر را انداختند
روز ملکست و گش و شاهنشهی / گر تو یک ذره ازیشان آگهی
ور نهای آگه برو بر خود گری / زانک در انکار نقل و محشری
من قبل از پرداختن به بیان مراد مولوی در این ابیات لازم میدانم از افرادی که آن اشکال را بر مولوی وارد میکنند بپرسم: شما عبارت زیبای حضرت زینب کبری علیهاالسلام را که فرمود: «ما رایت الا جمیلا» چیزی جز زیبایی ندیدم، چگونه معنا میکنید؟ امام حسین علیهالسلام با یاران با وفایش به بدترین وضع، شهید شدهاند، خانوادهاش اسیر شدهاند، ایشان میفرماید همهاش زیباست.
یا این مطلب را که شهدای کربلا برای شهادت و وصال حق از هم سبقت میگرفتند و بعضی از یاران امام حسین علیهالسلام، شب عاشورا، مزاح میکردند و شاد بودند و چون علت را پرسیدند در پاسخ گفتند فردا به وصال میرسیم، اینها را چگونه تفسیر میکنید؟
حادثه عاشورا را باید از دو زاویه دید
اگر این سوالها را از من بپرسند، میگویم:
حادثه عاشورا را از دو زاویه باید دید به نحوی که با هم تعارض نداشته باشند. زاویه نخست این است که ببینیم اسلام زنده و بنی امیه مفتضح شد، خون امام حسین علیهالسلام و یارانش درخت اسلام ناب را تا قیامت آبیاری کرد و رشد داد و ببینیم امام حسین علیهالسلام و یارانش به وصال حق رسیده و از زندان دنیا نجات یافتند همه اینها چیزهایی است که از زاویه اول آنها را در حادثه عاشورا و کربلا میتوان دید که همه جمالیاند و همه مایه خوشحالی و سرور و ابتهاج است.
زاویه دوم این است که ببینیم امام معصوم، با چنان وضعی به شهادت رسید و آن همه مصیبت و سختی بر اهل بیت علیهمالسلام وارد شد. حال اگر از این زاویه به قضیه نگاه کنیم، قضیه و حادثه بسیار فجیع و بسیار دردآور و بسیار ناراحت کننده است و شایسته است انسان خون گریه کند.
وجههها و جهتها و زاویه دیدها را نباید به هم ریخت و با هم خلط کرد و اشتباه گرفت.
حال با این توضیح مقدماتی عرض می کنم: مولوی از زبان آن شاعر تازهوارد نا آشنا میگوید: شما که در عزای امام حسین علیهالسلام گریه میکنید آیا میدانید آنهایی که شهید شدند در چه جایگاهی هستند؟ یا خبر ندارید؟
اگر خبر دارید، از این جهت باید خوشحال و مسرور باشید که آنها به آن مقامات رسیدهاند و به تعبیر خودشان به وصال حق رسیدهاند و دیگران را از اسلام اموی، نجات دادهاند و دین خاتم را با خونشان زنده نگه داشتند. آیا این خوشحالی ندارد؟
البته ناراحتی و گریه و عزاداری هم به اعتبار مصیبتهایی که بر اسلام و امام حسین و خاندان و یارانش وارد شده سر جای خود محفوظ است منتها مولوی در مقام بیان این جهت نیست. اگر هم نمیدانید که شهدای کربلا چه کردند و به کجا رسیدند، شما به حال خودتان گریه کنید بهتر است.
مثلا در مجلس ختمی، واعظ و روحانی صحبت میکند. خانواده میت هم گریه میکنند. واعظ میگوید شما عزادار هستید، ناراحتید، گریانید اما آیا واقعا از متن قضایا خبر دارید؟ از حکمت مرگ خبر دارید؟ از ثواب و عقاب الهی خبر دارید؟ از اینکه این مومن، آزاد شد، از زندان تن و دنیا راحت شد خبر دارید؟ اگر خبر دارید گریه شما به خاطر تسکین درد، پیوند روحی و عاطفی خوب است ولی بدانید که از یک جهت هم شاد باشید که او به وصال محبوبش رسیده است.
اگر هم خبر ندارید پس به حال خودتان گریه کنید بهتر از این است که به حال کسی گریه کنید که به وصال محبوبش رسیده است.
کلمات متشابه را با محکمات تفسیر کنیم/ این قدر با متشابهات خود را مشغول نکنیم
توصیه میکنم همیشه کلمات و عبارات متشابه را به محکمات ارجاع دهید. این یک اصل است. از متشابهات سوء استفاده نکنید. قرآن که در فصاحت و بلاغت، معجزه یگانه است آیات متشابه دارد چه برسد به کلام و کتابی که معجزه نیست.
هر کسی در زندگی خود، محکماتی دارد، متشابهاتی دارد. متشابهات، انسان را گمراه میکند نباید آنها را اصل و اساس قرار داد. متشابهات باید به وسیله محکمات تفسیر شوند.
مولوی در جای دیگر درباره شهدای کربلا میگوید:
کجایید ای شهیدان خدایی / بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق / پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی / بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده / کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته / بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده / کجایید ای نوای بینوایی
ما در تفسیر متون و نسبت دادن مراد نویسنده و انگیزه و هدف نویسنده، در پیشگاه خداوند، مسئولیم و باید پاسخگو باشیم. اگر پاسخ قطعی و حتمی و خدا پسند نداریم حرف نزنیم بهتر است.
جناب مولوی در ابتدای مثنوی میگوید این کتاب «اصول اصول اصول دین» است. مقام معظم رهبری هم در یکی از جلسات که با شعرا داشتند (25 شهریور 1387) فرمودند من هم نظرم نسبت به مثنوی همین است که خود مولوی گفته و شهید مطهری هم نظرش همین بود. معنای این جمله چیست؟
پاسخ استاد حسن رمضانی خراسانی شاگرد علامه حسن زاده آملی :
این جمله اشاره به این است که معارف الهی اعم از توحید، نبوت و دیگر معارف سه مرحله دارد؛ عام، خاص و اخص، مثلا توحید عام، توحید خاص و توحید اخص و همچنین نبوت عام، نبوت خاص و نبوت اخص.
به تعبیر دیگر، نوع نگرشها به هستی سه مرحله دارد؛ نگاه عمومی (مراحل ابتدایی عامیانه)، نگاه خاص (مراحل متوسط سالکانه) و نگاه اخص (مراحل نهایی واصلانه)؛ اصول دین معارف عام و معمولی دین است و اصول اصول دین معارف متوسط سالکانه دین است و اصول اصول اصول دین معارف نهایی و واصلانه دین است که کتاب شریف مثنوی عمده هدفش بیان این سطح از معارف دین است.
متاسفانه برخی از مخالفان مولوی که موجّه هم هستند، از آن رو که متوجّه نیستند گفتهاند اگر شما 20 سال شراب بنوشید گناهش کمتر از این جمله است که مولوی گفته: این کتاب، اصول اصول اصول دین است.
در کنار این نظر غیر فنی تعصب آلود، ببینید شیخ بهایی خبیر به فن و آگاه از مسائل در آن ابیات مشهوری که درباره مثنوی دارد چگونه به مثنوی نگاه میکند و درباره آن اظهار نظر میکند. آن جناب که مثنوی را سراسر شرح لطایف آیات قرآنی میداند، میفرماید:
من نمیگویم که آن عالیجناب/ هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی او چو قرآن مدلّ / هادی بعضی و بعضی را مضل
مثنوی معنوی مولوی / هست قرآنی به لفظ پهلوی (یعنی به زبان فارسی)
مثنوی به قدری در اوج است که شیخ بهایی آن را کتاب معمولی نمیداند و واقعاً انسان میماند که آن را وحی بخواند یا دست نوشته بشر بداند اما وحی که راه ندارد آن را وحی بخوانیم و اما دستنوشته بشر که این هم برای مثنوی کم است لذا انسان متحیر میشود که چه بگوید تا حق مطلب ادا شود. این تحیر، شعر مرحوم شهریار را که درباره امام علی علیهالسلام سروده تداعی میکند آنجا که میگوید:
نه بشر توانمش گفت نه خدا توانمش خواند/ متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
این کتاب، از آغاز تا امروز عظمت خود را داشته و حفظ کرده و هر روز حقانیت آن بیشتر روشنتر میشود و همه انسانها را از مسلمان و مسیحی و یهودی و ... شیفته خود کرده و میکند.
این کتاب باید یک مقام ثبوت و اصالتی داشته باشد که اینچنین بر قلوب عارفان و دوستداران معارف الهی حکومت میکند.
در راستای فرمایش شیخ بهایی خوب است فرموده جناب خوانساری صاحب روضات الجنات را هم مرور کنیم و ببینیم ایشان درباره مثنوی و صاحب آن چه میگوید.
ایشان میگوید: «العارف السامی و الحکیم الاسلامی ابن المولی بهاء الدین محمد ابن الحسن البلخی البکری؛ جلال الدین محمد المشتهر بالمولوی المعنوی الرومی؛ صاحب کتاب المثنوی الفارسی المعتبر عند العالم و العامی من الامامی و غیر الامامی، امره فی رفعة المرتبة، و رتبة المعرفة و کثرة المنقیة و زیادة الفهم و جلالة القدر و متانة الرای و ملاحة النطق و رشاقة الفکر و رزانة الطبع ونفاسة الصنع و کیاسة النفس و غیر ذلک من مراتب الفضل و حکمة العلم و العمل اوضح من ان یذکر و اشهر من ان یخفی او ینکر»
یعنی عارف بلند مرتبه و حکیم مسلمان، جلال الدین محمد مشهور به مولوی معنوی رومی، فرزند مولی محمد بن حسن بلخی بکری صاحب کتاب مثنوی که نزد عالم و عامی شیعه و غیر شیعه معتبر است، در بلندی مرتبه و رتبه معرفت و کثرت منقبت و زیادی فهم و جلالت قدر و متانت رای و ملاحت نطق و تیزی فکر و بلندی طبع و نفاست صنع و کیاست نفس و دیگر مراتب فضل و حکمت علم و عمل، روشنتر از آن است که ذکر شود و مشهورتر از آن است که پنهان مانده و یا انکار شود.
بسیاری از علما و دانشمندان در تالیفات یا گفتارهای خود از ابیات مثنوی استفاده کرده ومیکنند و چه بسیار از ابیات مثنوی است که ضرب المثل شده و در فرهنگ ملل مختلف جا گرفته است. امثال الحکم دهخدا را نگاه کنید و ببینید چقدر از ضرب المثلها ریشه در مثنوی دارد.
بزرگان ما مثل امام خمینی (ره) در آثار خود از مثنوی استفاده میکردند.
توصیه میکنم عبارات آقا نجفی قوچانی صاحب کتاب سیاحت شرق را نیز عزیزان بخوانند. کل کتاب سیاحت شرق خواندنی است و در ضمن آن، عبارات ایشان درباره مثنوی و مولوی را هم ببینید.
یقین بدانید هیچ عارفی به مولانا جلال الدین رومی ذره ای جسارت و بی ادبی نخواهد کرد
برای نمونه دروغهایی که با عنوان "نظر سه عارف درباره مولوی"در اینترنت پخش کرده اند را بررسی میکنیم!
دروغ اول: نظر شیخ رجبعلی خیاط در باره ی مولوی در کتاب کیمیای محبت
جناب شیخ حافظ را از اولیای خدا می دانست واز جایگاه رفیع او در برزخ خبر می داد، ولی در مورد مولوی حرف داشت و می فرمود: «او در برزخ گرفتار است.»
یکی از شاگردان شیخ از او نقل می کند که فرمود:
«خواستم کتاب مثنوی را بخوانم، در عالم معنا شخصی را در جلو و دیگری را در پشت سر خود دیدم که یکی به دیگری می گفت: "نگذارید بخوابد". باشنیدن این سخن پیش خود فکر کردم که چرا هنگام قرائت قرآن نمی گویند: نگذارید بخوابد؟!
نقد:اولادوستان میتوانند کتاب کیمیای محبت را از لینک زیر دانلود کنند! اگر مطلب بالا را در کتاب مذکور یافتید به بنده هم اطلاع دهید! چون چشم بنده چیزی ندید! ثانیا اینکه مگر میشود حافظ را قبول داشت اما مولوی را کوبید و طرد کرد؟! مولوی و حافظ مثل هم هستند! ثالثا مگر خدا با عرفا دعوا دارد که اینطور خشن با وی رفتار میکند؟!
شبیه این مکاشفه برای فقیه عالی قدر مرجع تقلید بزرگوار حضرت آیت الله بروجردی – رضوان الله تعالی علیه – اتفاق افتاده است. حضرت آیت الله فلانی، یکی از مراجع تقلید معاصر، در دیداری که در بهمن ماه سال 1377 هجری شمسی از مرکز تحقیقات موسسه ی فرهنگی دارالحدیث در قم داشتند، در پاسخ به سوال نگارنده ی این سطور(نویسنده ی کتاب) در این باره فرمودند: از آیت الله بروجردی شنیدم که فرمودند:
«در ایامی که در بروجرد بودم، گاه الهاماتی از غیب داشتم، یک وقت مشغول مطالعه ی کتاب مثنوی (مولوی) بودم که ناگاه صدایی شنیدم که: این شخص راه را گم کرده است، به محض شنیدن این سخن،کتاب را بستم و زمین گذاشتم و پس از آن دیگر مطالعه نکردم، همان وقت کتاب«عدّه الداعی» کنارم بود مشغول مطالعه ی آن شدم.» (این مکاشفه را حضرت آیت الله حاج آقا موسی فلانی نیز از قول افراد بسیاری از آیت الله بروجردی، برای نگارنده نقل کرده اند.)
نگارنده از آیت الله فلانی پرسید: بعضی از ایشان نقل کرده اند که فرموده:«پس از شنیدن آن صدا، برای اطمینان خاطر از این که الهام غیبی است،از خانه بیرون آمدم و به کوچه نگاه کردم هیچ کس در کوچه نبود.»
نقد:اولا به ناقل این موضوع هر کس میخواهد باشد بنده شک دارم! و حرفش را قبول ندارم! ثانیا سالکان میدانند در مراتب اولیه و سالهای اول سلوک برخی مواقع الهامات شیطانی بشخص میرسد که شخص با الهامات رحمانی اشتباه میگیرد! ثالثا ناقل این داستان، زمان را ذکر نکرده ولی بنظر بنده اگر هم صحت داشته باشد زمانش همان اوایل سلوک آقای بروجردی است! رابعا اگر آنطور که نقل کردند آقای بروجردی گفتند الهامات غیبی داشتند!!! پس این چه الهام غیبی است که باید کل منزل و بیرون رو هم نگاه کنند که بفهمند لولوخور خوره نبوده که بهشون الهام کرده بلکه از غیب، الهامی بسویشان روانه شده؟! و تازه آقای بروجردی الهامات غیبی دارد و فرقش با الهامات شیطانی را نمیداند؟! خامسا این نقل قول، عدم آگاهی ناقل داستان را از الهامات غیبی و کلا مساله الهام نشان میدهد!
در نقل مرحوم دواني از امام خمینی آمده است: «امام ...گفتند: ... آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از خارج فقه و اصول، فلسفه هم تدریس می کنند، چند نفر از افراد مقدس از قم بلند شدند رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند تا مبادا به حوزه علمیه قم هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو و جنجال مقدسان آن را ترک کردند.» (نگاه کنید: سلسله موی دوست ، خاطرات دوران تدریس امام خمینی(ره) ، ص 97 تا 100)
دروغ سوم: ملا احمد نراقی و مولوی
فقیه و عارف و شاعر نامدار مرحوم ملا احمد نراقی در مثنوی طاقدیس،جناب مولوی را از نظر عملی مورد انتقاد قرار داده است،آن جا که می گوید:
عقل،این است ای رفیق معنوی/ هین بگو این با جناب مولوی مولوی،گیرم که فهمد نیک و زشت/ راه دوزخ داند و راه بهشت
چون کند؟بیچاره نفسش سرکش است/ افکند خود را، اگر چه آتش است
این روا،آن ناروا، داند درست/ لیک پایش در عمل لنگ است و سست فقه و حکمت خواند،جهلش کم نشد / عالم و دانا شد وآدم نشد!
علم چِبوَد؟فهم راه نیک و بد/ عقل چِبوَد؟اختیار نفس خود چون نداری نفس خود در اختیار/ ز امتیاز نیک و بد،او را چه کار؟
کِی کند دانستن سِر کنگبین/ دفع صفرا،ای نگار نازنین؟!
گر شناسی خوب،حلوایِ شِکر/ کِی شود کام تو شیرین، ای پسر؟! (طاقديس ص 283 )
نقد:بنده متن این کتاب را در نت نیافتم اما نکات عجیبی یافتم!
اول اینکه کتاب مثنوی طاقدیس بر سبک مثنوی معنوی و به تقلید از وی نوشته شده!
دوم اینکه این اشعار در نقد مولوی در پایان کتاب ذکر شده که احتمال تحریف در آن بالاست! سوم اینکه رضا بابایی یکی از اساتید ادبیات در خصوص این ابیات نراقی میگوید: اين تعريض شگفت انگيز شايد به دليل روحيه ضد صوفي گري فاضل باشد و شايد اختلاف مذهب وي را به چنين سخناني واداشته است به هر رويبراي خواننده طاقديس كه از بيت بيت آن بوي مثنوي مولوي به مشامش مي رسد اين دو سه بيت بسيار ناباورانه است! رابعا در شعر مذکور گفته شده مولوی، عالم و دانا و حکیم و فقیه و ... است و هم گفته بر نفس اماره اش اختیار ندارد و ... معلوم نیست منظور ملا نراقی کدوم مولوی است؟!
مقدمه
در دسامبر سال 2005 ميلادي به دعوت دانشگاه خاور نزديك
(Near East University)
قبرس شمالي در «نيكوزيا»، براي سخنراني از لندن در كنفرانس بينالمللي مولوي شركت كردم كه سخنراناني از دانشگاههاي تركيه، آمريكا و انگليس نيز در آنجا حضور داشتند.
در آن روزها، هر شب در مراسم سماع مولويه از شهداي دشت كربلا با احترام و اندوه ياد ميشد. طي گفتوگو با شركتكنندگان در كنفرانس، متوجه شدم كه برخي منكر تشيع مولانا هستند، چنانكه «فرانكلين لوئيس» نيز در كتاب خويش با نام «رومي ـ گذشته و حال، شرق و غرب» (2000 ميلادي) كه به زبان فارسي نيز ترجمه شده، مولانا را حنفي قلمداد كرده است. لذا بر آن شدم كه تشيع مولانا را بر پايه «مثنوي معنوي» تبيين كنم.
البته تشيع معرفتي با تشيع فقاهتي (شريعت) رابطه «عموم و خصوص من وجه» دارد و در اين نوشتار، بر جنبه تشيع معرفتي مولوي تأكيد شده است.
با وجود اينكه مولانا ايراني و مسلمان عارف است، اما پيامش مسلما فراتر از نژاد و جغرافياست؛ پيام مولانا، صلح، دوستي، معنويت، ولايت و خداپرستي است.
با تكيه بر برخي تكنيكهاي تحقيقات آكادميك تفسير متن شامل رويكرد مفهومي، رويكرد جامعنگري (Synoptic Approach)، توجه به ساختار و سيكل هرمنوتيكي (گفتمان جزء و كل، كل و جزء) بر اساس مثنوي مولوي، حضرت مولانا يك شيعه خاص وفادار به ولايت موليالموحدين، قطبالاقطابالعارفين، سرلشكر ولايت قمريه اميرالمؤمنين علي(ع) و مداح سلسله نوريه ولايت شمسيه حضرت ختمي مرتبت، محمد مصطفي(ص) و ولايت نور قمريه اهل بيت است.
اساس تشيع، مبتني بر اصل امامت يا ولايت يا انسان كامل در ادبيات عرفاني و معرفت و محبت و تبعيت از مقام و منزلت امام علي(ع) و اهل بيت پيامبر(ص) و اعتقاد به اصل تولي و تبري است. در عمق انديشههاي مولانا در مثنوي معنوي، جنبهاي از معرفت، محبت و تبعيت از امام علي(ع) و آل علي نهفته است كه با اساس تشيع به معنا و مفهوم عام، قابل تطبيق است.
در مثنوي مولوي، از سويي به پيروي از ولايت و ضرورت معرفت به امام علي(ع) و آل علي تأكيد شده است و از سوي ديگر، مولانا بر اهميت انسان كامل و ضرورت پيروي از مرشد و شيخ و قطب ـ كه معادل اصطلاح امام در علم كلام و ولي يا اوليالامر در قرآن است ـ تأكيد بليغ دارد.
مقام امامت و ولايت و مرشديت، داراي مراتب متعدد است؛ ولي مطلق، حضرت حق جل جلاله است و پيامبر اسلام و ائمه اطهار از امام علي(ع) تا حضرت بقيةاللهالاعظم، ولي كامل و مصداق بارز انسان كامل در عرفان هستند. لذا از آن جهت كه بحث انسان كامل و ولايت از امهات و اركان عرفان به شمار ميرود و انسان كامل مترادف با اصل امامت در تشيع است؛ پايه عرفان بر مبناي اصل «تشيع حقيقي» است.
به طور كل، در عرفان ولايت بر دو قسم است: الف ـ ولايت عامه: 1ـ ولايت حاصل از ايمان به خدا و رسول خدا(ص) و اولياي الهي كه مفاد آيه كريمه «الله ولي الذين آمنوا...» است. (سوره بقره آيه 257)
اين ولايت داراي ابتدا و انتهايي است؛ ابتداي آن تخليه و تحليه و انتهايش، مقام قرب نوافل است كه در اين مقام حق تعالي چشم و گوش و زبان بنده خويش ميشود و سالك به مقام حقاليقين ميرسد.
2ـ ولايت مختص به ارباب قلوب و كاملان كه فاني در حق و باقي به بقاي سلطان وجودند و پايان آن نهايت «مقام قاب قوسين» است.
ب ـ ولايت خاصه، كه مختص حضرت محمد(ص) و اوصياي خاص حضرت از اهل بيت و عترت ـ عليهمالسلام ـ است.
اين ولايت از انتهاي «قاب قوسين» آغاز ميشود و به «مقام مظهريت تجلي ذاتي» و «مقام او ادني» ميرسد.
صاحبان ولايت خاصه (ولايت شمسيه) به منزله بطن هفتم كلامالله مجيد هستند. «انّ للقران ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا، الي سبعة أبطن» (علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ج 3، ص 72).
اقطاب (اولياي شمسيه) همانند درختي عظيم و ابدال، نقبا، اوتاد و... به منزله سايه آن هستند كه در هر عصر، تنها يك قطب وجود دارد، (رجوع شود به دفتر سوم مثنوي، قصه دقوقي، ابيات 1924 ـ 2305) و شرح ملاهادي سبزواري بر بيت 2003 دفتر سوم مثنوي).
مولانا در مثنوي ميگويد:
قوم ديگر سخت پنهان ميروند /شهره خلقند ظاهر كي شوند
هم كرامتشان هم ايشان در حرم/ نامشان را نشنود ابدال هم
شش جهت عالم همه اكرام اوست/ هر طرف كه بنگري اعلام اوست
(دفتر سوم مثنوي ـ ابيات 3104 ـ 3106)
ب ـ ولايت خاصه: 1ـ ولايت شمسيه:
مظهر ولايت شمسيه، ولايت محمديه است كه وجود جزيي و شخصي حضرت محمد مصطفي(ص) است.
2ـ ولايت قمريه:
كه ولايت اوصياي خاص حضرت محمد(ص) از اهل بيت است.
بر اساس ابيات 2959ـ2980 دفتر اول مثنوي معنوي، با رويكرد قرينه مقاميه ولايت علويه مندرج در ولايت محمديه است و بر مبناي ابيات 3761ـ3766 همان دفتر، ولايت قمريه علي(ع)، مندرج در ولايت شمسيه حضرت ختمي مترتب است.
محيالدين (شيخ اكبر) معتقد است، حضرت عيسي مسيح(ع) خاتم ولايت عامه است و حضرت مهدي موعود(عج) صاحب ولايت خاصه است (رسائل قيصري، مقدمه، ص 156ـ160).
محيالدين در جزء سوم فتوحات مكيه گويد: «خداوند را خليفهاي است و در آن دوران كه روي زمين را ظلم و ستم فرا گرفته باشد، او با قيام و خروجش، جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد. او از اولاد عترت رسولالله(ص) و از فرزندان فاطمه(س) است، همنام رسول خدا و جدش حسينبنعلي(ع) است. در خلقش همانند رسولالله(ص) است» (فتوحات مكيه، چاپ دارالكتب العربيه، معروف به چاپ كشميري ـ ص 327ـ329).
عارف بزرگ، عبدالرزاق كاشاني گويد: «خاتم ولايت كه مقامات را طي نموده و به نهايت كمالات رسيده است، جز يك نفر نخواهد بود و او، همان است كه صلاح دنيا و آخرت به دست وي به نهايت كمال رسيده و او همان مهدي موعود(عج) است (شرح و تعليقات رسائل قيصري ـ ص 164ـ165).
مولانا بنا بر حديث شريف نبوي «من كنت مولاه فعلي مولاه» ـ كه هر دو فرقه شيعه و سني، آن را روايت كردهاند ـ بارها در مثنوي معنوي، مقام ولايت خاصه حضرت علي(ع) را مطرح كرده است.
مولانا در آغاز دفتر اول مثنوي معنوي در اولين داستان ـ داستان شاه و كنيزك ـ مسئله پير ـ حكيم حاذق (ابيات 63ـ65) را طرح ميكند؛ سپس به لقب حضرت علي(ع)، يعني «مرتضي» اشاره ميكند و امام را مولاي قوم مينامد.
«مرحبا يا مجتبي يا مرتضي/ ان تغب جاءالقضا ضاق الفضا
انت مولي القوم من لا يشتهي/ قد ردي كلا لئن لم ينته»
(مثنوي معنوي، دفتر اول ـ ابيات 99 ـ 100)
مولانا در داستان دوازدهم در پايان دفتر اول مثنوي، در توصيف صاحب نفس مطمئنه، در ابيات 3721ـ 3991 به تفصيل راجع به حضرت علي(ع) به عنوان مصداق ولي خاصه سخن ميگويد و در دفتر ششم مثنوي معنوي، بار ديگر مفاد حديث نبوي را در باب حضرت علي(ع) طرح كرده در مورد ولايت حضرت ميگويد:
گفت هركو را منم مولا و دوست/ ابن عم من علي مولاي اوست
(مثنوي معنوي، دفتر ششم، بيت 4538)
به اين ترتيب، مثنوي مولوي با اصل ولايت علي(ع) آغاز ميشود و پايان مييابد. مولانا در آخرين داستان دفتر اول مثنوي معنوي ـ داستان دوازدهم ـ در وصف حضرت علي(ع) گويد: 1ـ اميرالمؤمنين (عنوان آغازين داستان دوازدهم ـ خدو انداختن خصم در روي اميرالمؤمنين علي(ع))
2ـ اخلاص عمل (مصرع اول بيت 3721)
«از علي آموز اخلاص عمل»
3ـ علي شير حق (مصرع دوم بيت 3721)
«شير حق را دان منزه از دغل»
4ـ علي افتخار هر نبي (مصرع دوم بيت 3723)
«افتخار هر نبي و هر ولي»
5ـ علي افتخار هر ولي (مصرع دوم بيت 3723)
«افتخار هر نبي و هر ولي»
6ـ علي رخي كه ماه بر آن سجده آورد (بيت 3724)
«آن خدو زد بر رخي كه روي ماه سجده آرد پيش او در سجدهگاه»
7ـ علي شير رباني (بيت 3732)
«در شجاعت شير ربانيستي در مروت خود كه داند كيستي»
8ـ علي عقل و ديده محض (بيت 3745)
«اي علي كه جمله عقل و ديدهاي شمهاي واگو از آنچه ديدهاي»
9ـ باز عرش (بيت 3750)
«باز گو اي باز عرش خوششكار تا چه ديدي اين زمان از كردگار»
10ـ علي مدرك غيب (بيت 3751)
«چشم تو ادراك غيب آموخته چشمهاي حاضران بردوخته»
11ـ علي مرتضي (مصرع اول بيت 3757)
«راز بگشا اي علي مرتضي»
12ـ علي حسنالقضا (مصرع دوم بيت 3757)
«اي پس از سوءالقضا حسنالقضا»
13ـ علي قرص ماه (ولايت قمريه) (ابيات 3759ـ3761)
«از تو بر من تافت پنهان چون كني/ بيزبان چون «ماه» پرتو ميزني
ليك اگر در گفت آيد قرص ماه/ شبروان را زودتر آرد به راه
از غلط ايمن شوند و از ذهول/ بانگ مه غالب شود بر بانگ غول»
14ـ علي ضياء اندر ضياء (بيت 3762)
«ماه بي گفتن چو باشد رهنما/ چون بگويد شد ضياء اندر ضياء»
15ـ علي باب مدينه علم (علي باب ولايت محمديه) (بيت 3763)
«چون تو بابي آن مدينه علم را چون شعاعي آفتاب حلم را (پيامبر (ص)) اشاره به حديث شريف نبوي «أنا مدينة العلم و علي بابها فمن اراد العلم فليأت الباب». (فروزانفر، احاديث مثنوي، بيت 1361).
16ـ علي باب رحمت (مصرع اول بيت 3765)
«باز باش اي باب رحمت تا ابد»
17ـ علي بارگاه ما له كفوا احد (مصرع دوم بيت 3765) «بارگاه ما له كفوا احد»
18ـ علي به مثابه خورشيد (شيخ كامل) (ابيات 3773ـ3775)
«گفت فرما يا اميرالمؤمنين تا بجنبد جان به تن در چون جنين
چون جنين را نوبت تدبير رو از ستاره سوي خورشيد آيد او
چون كه وقت آيد كه گيرد جان جنين آفتابش آن زمان گردد معين»
اشاره به ولايت شمشير علي(ع) به خاطر آن كه از اهل بيت است. ولايت قمريه او را با ولايت شمسيه حضرت مصطفي(ص) يكسان دانسته است. از سوي ديگر، اشاره ميكند كه شيوخ ديگر همچون ستارهاند و علي(ع) همانند خوشيد كه مظهر «شيخ كامل» است. (شرح كبير آنقروي ـ ج 3 ـ ص 1363)
19ـ علي به مثابه آفتاب ولايت (ولايت شمسيه)
همچون امام مهدي(عج) در مثنوي معنوي و مقالات شمس. شمس تبريزي نيز در مثنوي مولوي به آفتاب تشبيه شده است. با تمسك به ولايت علوي، سالك روح سلوك را درمييابد.
«چون كه وقت آيد كه گيرد جان جنين آفتابش آن زمان گردد معين
اين جنين در جنبش آيد ز آفتاب كافتابش جان همي بخشد شتاب»
(ابيات 3775ـ 3776)
جنين (سالك مبتدي) از ستارگان (مرشدان پايينتر از ولايت علوي) جز نقش، چيز ديگري كسب نكرده تا زماني كه آفتاب (علي ـ ولايت علوي) بر آن جنين (سالك) بتابد و تربيت حقيقي او آغاز شود.
20ـ پيوند باطني سالكان با ولايت علوي (بيت 3779)
«از ره پنهان كه دور از حس ماست آفتاب چرخ را بس دادههاست»
منظور از آفتاب، ولايت علوي است.
جنين (سالك) از راهي پنهان با آفتاب (ولايت علوي) پيوند مييابد كه اين راه از حيطه حواس ظاهري بيرون است.
21ـ علي به مثابه راه ولايت (ابيات 3781ـ 3782)
«آن رهي كه سرخ سازد لعل را وان رهي كه برق بخشد لعل را
وان رهي كه پخته سازد ميوه را وان رهي كه دل دهد كاليوه را»
(اشاره به سوره «والعاديات» كه در شأن امام علي(ع) نازل شده است)
22ـ علي باز پرافروخته (مصرع اول بيت 3783)
«باز گو اي باز پرافروخته»
23ـ علي، دستپرورده شاه حقيقي جهان هستي (مصرع دوم بيت 3783)
«با شه و با ساعدتش آموخته»
24ـ علي، باز عنقاگير شاه (بيت 3784)
«باز گو اي باز عنقا گير شاه اي سپاه اشكن به خود، ني با سپاه»
25ـ علي، امت واحده (بيت 3785)
«امت وحدي يكي و صد هزار باز گو اي بنده بازت را شكار»
اشاره به آيه «كان الناس امة واحده» (سوره بقره، آيه 213)
و آيه «ان ابراهيم كان امة قانتا» (سوره نحل، آيه 120)
همه خلق بالقوه و بعضا بالفعل تحت ولايت علوي هستند؛ همان ولي كه خاشع خداوند است.
26ـ علي، بنده خداوند (بيت 3786)
«گفت من تيغ از پي حق ميزنم بنده حقم نه مأمور تنم»
27ـ علي، شير حق (مصرع اول بيت 3787)
«شير حقم نيستم شير هوا»
28ـ فعل علي، گواه دين او (مصرع دوم بيت 3787)
«فعل من بر دين من باشد گوا»
29ـ علي، مظهر و مصداق صادق اراده و فعل الهي (بيت 3789)
«ما رميت اذ رميتم در حراب من چو تيغم آن زننده آفتاب»
مصرع اول، اشاره دارد به آيه 77 سوره انفال: «ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي»
30ـ علي فاني فالله و باقي بالله (مصرع اول بيت 3790)
«رخت خود را من زره برداشتم»
31ـ توحيد علي، توحيد ذاتي صمداني، نه توحيد عددي (مصرع دوم بيت 3790)
«غير حق را من عدم انگاشتم»
32ـ علي، سايه الهي (مصرع اول بيت 3791)
«سايهام كه خدايم آفتاب»
علي(ع) ولايت خويش را از ولايت الهي گرفته است.
33ـ علي، حاجب بارگاه احديت (مصرع دوم بيت 3791)
«حاجبم من نيستم او را حجاب»
34ـ وجود علي، سرشار از گوهرهاي وصال (مصرع اول بيت 3792)
«من چو تيغم پر گهرهاي وصال»
35ـ علي، حياتبخش (مصرع دوم بيت 3792)
«زنده گردانم نه كشته در قتال»
36ـ علي، صاحب ذات رفيعالدرجات و اخلاق الهي (بيت 3793)
«خون نپوشد گوهر تيغ مرا// باد از جا كي برد ميغ مرا»
اكبرآبادي، شارح مثنوي ميگويد: تيغ و ميغ، عبارت از ذات رفيعالدرجات حضرت اميرالمؤمنين(ع) است و باد، كنايه از اخلاق نفساني و گوهر تيغ، عبارت از اخلاق الهي؛ حاصل آنكه اوصاف نفساني بر صفات كماليه حضرت علي(ع) غالب نميآيد».
(شرح مثنوي وليالله اكبرآبادي، دفتر اول، ص 307)
37ـ علي، كوه حلم و صبر و داد (بيت 3794)
«كه نيم كوهم ز حلم و صبر و داد كوه را كي در ربايد تندباد»
38ـ هستي علي از بنياد شاه حقيقي (بيت 3797)
«كوهم و هستي من بنياد اوست ور شوم چون كاه بادم باد اوست»
39ـ سردار وجود علي، عشق احد (بيت 3798)
«جز به باد او نجنبد ميل من نيست جز عشق احد سرخيل من»
40ـ علي، كاظم غيظ (بيت 3799)
«خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بستهام زير لگام»
41ـ علي، غرق نور (مصرع اول بيت 3801)
«غرق نورم گرچه شد سقفم خراب»
42ـ علي، گلشن الهي (مصرع دوم بيت 3801)
«روضه هستم گرچه گشتم بوتراب»
43ـ احب الله، نام علي (بيت 3803)
«تا احب الله آيد نام من تا كه ابغض لله آيد كام من»
44ـ بخشش علي، مصداق اعطالله (مصرع اول بيت 3804)
«تا كه اعطالله آيد جود من»
45ـ امساك علي، مصداق امسك لله (مصرع دوم بيت 3804)
«تا كه امسك لله آيد بود من»
ابيات 3803 و 3804، مقتبس است از حديث «من اعطي لله و منع لله و ابغض لله و انكح لله، فقد استكمل الايمان». هر كس براي خدا ببخشد و براي خدا امساك كند و براي خدا دوست بدارد و براي خدا دشمن بدارد و براي خدا ازدواج كند، همانا ايمانش كمال يافته است». (فروزانفر، احاديث مثنوي، ص 37، 1361).
46ـ وجود علي، سراسر از براي خدا (مصرع دوم بيت 3805)
«جمله للهام نيم من آن كس»
اراده علي(ع) در اراده حق، فنا و بقا يافته است.
47ـ عمل علي از براي حق، حاصل علم شهودي او از باري تعالي (بيت 3806)
«و آنچه لله ميكنم تقليد نيست نيست تخييل و گمان، جز ديد نيست»
علم علي(ع) علم شهودي است، نه علم حصولي. 48ـ دست علي بسته بر دامان حق (بيت 3807)
«ز اجتهاد و از تحري رستهام آستين بر دامن حق بستهام» 49ـ وجود علي ملكوت لاهوت و شاهد مدار حق تعالي (بيت 3808)
«گر همي پرم همي بينم مطار ور همي گردم همي بينم مدار»
50ـ علي، صاحب ولايت قمريه و حضرت حق ولي مطلق شمسيه (مصرع دوم بيت 3809)
«ماهم و خورشيد پيشم پيشوا»
51ـ علي، دروازه علم الهي (مصرع اول بيت 3841)
«اندرآ من در گشادم مر ترا»
هر كس خواهان مرتبه اعلاي وصال حق تعالي باشد، بايد از باب ولايت علي(ع) وارد شود. اشاره به حديث نبوي در شأن اميرالمؤمنين علي(ع): «أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن اراد المدينه و الحكمه فليأتها من بابها»؛ من شهر دانشم و علي دروازه آن، هركه بخواهد بدين شهر و فرزانگي درآيد، بايد از دروازه آن درآيد. (فروزانفر، احاديث مثنوي، ص 37، 1361).
52ـ علي، بخشنده گنجهاي جاودان به پيروان وفادار ولايت علوي (بيت 3823)
«پس وفاگر را چه بخشم تو بدان گنجها و ملكهاي جاودان»
53ـ علي، خواجه روح (بيت 3942)
«ليك بي غم شو شفيع تو منم خواجه روحم نه مملوك تنم»
54ـ علي، رادمرد رادمردان (بيت 3943)
«پيش من اين تن ندارد قيمتي بي تن خويشم فتي ابن الفتي»
55ـ علي، راهنماي اميران و ثمربخش درخت خلافت (ابيات 3946ـ3947)
«زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكم تا اميران را نمايد راه و حكم
تا اميري را دهد جاني دگر تا دهد نخل خلافت را ثمر»
56ـ علي با خوي الهي، ترازويي در عدالت و درستي (مصرع اول بيت 3981)
«تو ترازوي احد خود بودهاي»
57ـ ولايت علي، ميزان ولايت همه واليان نور (مصرع دوم بيت 3981)
«بل زبانه هر ترازو بودهاي»
58ـ نور ولايت علي، نشأتگرفته از نور ولايت مطلقه حضرت حق (بيت 3983)
«من غلام آن چراغ چشم جو كه چراغت روشني پذرفت ازو»
59ـ علي، گوهر درياي نور حضرت حق (بيت 3984)
«من غلام موج آن درياي نور كه چنين گوهر برآرد و ظهور»
مولانا در دفتر ششم مثنوي معنوي، امام حسين(ع)، سالار شهيدان و اهل بيت را شاهان دين و عاشورا را روز عزاي جان و برتر از قرني معرفي ميكند.
وي عشق به امام حسين(ع) را در ادامه عشق به پيامبر(ص) دانسته، همچنان كه عشق به گوش، عشق به گوشواره را در پي دارد. (ابيات 790ـ 792)
«روز عاشورا نميداني كه هست ماتم جاني كه از قرني به است
پيش مؤمن كي بود اين غصه خوار قدر عشق گوش، عشق گوشوار
پيش مؤمن ماتم آن روح پاك شهرهتر باشد ز صد توفان نوح»
مولانا در ادامه، روح امام حسين(ع) را روح سلطاني؛ يعني همان روح قدسي و اعلي مرتبه ارواح توصيف ميكند. (ابيات 797 ـ 798)
«روح سلطاني ز زنداني بجست جامه درانيم و چون خاييم دست
چون كه ايشان خسرو دين بودهاند وقت شادي شد چو بشكستند بند»
لذا به قول مرحوم استاد جلالالدين همايي؛ «اساس تشيع كه معرفت علي و خاندان رسول باشد، در روح مولوي كاملا رسوخ داشت. همانگونه كه در روح بسياري از علما و بزرگان اهل سنت و جماعت و حتي ائمه اربعه وجود داشت، اما در پرده تعصبات جاهلي و سياستهاي شوم پوشيده شده است».
(جلالالدين همايي، مولوي چه ميگويد، ص 56)
هر يك از دفاتر ششگانه مثنوي مولوي، شامل دوازده داستان بلند (Discourse) و در مجموع 72 داستان است.
تكرار عدد دوازده در شش دفتر مثنوي معنوي، اتفاقي نيست، بلكه اشارتي به دوازده امام از اهل بيت نبوت و رسالت است و عدد 72 اشاره به شهداي كربلاست كه در سماع مولويه نيز از آنان به نام «شهداي دشت كربلا» ياد ميشود.
در مقبره حضرت مولانا در قونيه نيز نام چهارده معصوم در گرداگرد سقف حك شده است كه به وضوح، بيانگر تشيع حضرت مولانا، جلالالدين محمد بلخي خراساني است.
مطالب ارائهشده در اين نوشتار، استقصاء و استقراء كامل نيست، بلكه نمونهاي از ديدگاه مولانا در بخشهايي از مثنوي است، وگرنه در ديوان كبير و ديگر آثار مولوي، مطالب بسياري در باب ولايت علي(ع) بيان شده است.
« شرقا و غربا لن تجدا علما صحیحا الا شیئا یخرج من عندنا اهل البیت » به شرق و غرب عالم بروید هرگز علم صحیحی نخواهید یافت مگر این که از نزد ما اهل بیت خارج شده باشد
سلام
1- ازکجا معلوم علم معصومین ع منحصر در این علومی باشد که ما فکر می کنیم از آنها گرفته ایم ؟
2- آیا علوم و معارف ادیان دیگر غلط بوده است؟
3- آیا علومی مانند ریاضی به حسب ظاهر از اهل بیت ع گرفته شده است ؟ آیا ریاضی علم ناصحیح است ؟
4- آیا مطمئنیم معنای روایت را با همه این نشانه ها درست فهمیده ایم ؟
5- آیا این روایت شریفه به معنای تعطیلی عقل و اندیشه و قلب دیگران است ؟
6- آیا این روایت نمی خواهد بفرماید علوم ما معیار است ؟
7- آیا قرآن و اهل بیت ع دانشمندان را به تلاش علمی فراخواندند و از آن سو نتیجه تلاشهای علمی و معنوی آنها را باطل اعلام کردند ؟ این عبث نیست ؟ آیا قرآن و اهل بیت حکیم نیستند ؟
8- آیا علمی که بر پایه علوم قرآن و اهل بیت نهاده شده غلط است با اینکه نتیجه تلاش علمی غیر معصوم است ؟
والله الموفق
مولوي شديداً به معاویه علاقه مند و اشعــارش مــورد تـوجه وي است درمورد معاويه چنين مي گويد :
داستان پسر هند مگر نشنيدي
كه از او و سه كسِ او به پيمبر چه رسيد
الف ـ پدر مولوي، بهاء ولد، كه اولين استاد و مربي وي است سني حنفي صوفي بوده است ( رجوع شود به معارف بهاء ولد وكتب تراجم )
ب ـ اساتيد ديگر مولوي كه عمدتاً در دمشق و حلب يعني محل تحصيل مولوي سكونت داشته اند، از عامه بوده اند. رساله سپهسالار / ص 25 وكتب ديگر
ج ـ پير و مراد معشوق مولوي يعني شمس تبريزي شيعه و امامي نبوده و ارتباطي با مكتب تشيع نداشته است.
د ـ مصادر و منابعي كه شرح حال مولوي را نوشته و نزديك به عصر وي بوده اند ، مولوي را فقيه حنفي معرفي كرده و نام او را در طبقات و تراجم حنفي ها آورده اند. مانند كتاب الكواكب المضييه
هـ ـ مريدان و شاگردان و فرزند محبوب مولوي (سلطان ولد ) نيز سني و نوعـاً حنفي هستند و سخنـان و اشعار آنها ( به خصوص سلطان ولد) كاملاً بر اين مطلب گواهي مي دهد، به عبارت ديگر تسنن وحنفي بودن ( همچنين تصوف ) ميراث خانوادگي مولوي است و تا آنجا پيش رفته اند كه سلطان ولد در زمان علامه حلّي و شيعه شدن سلطان خدابنده، فرزند خود را روانه سلطانيّه مي كند تا از اين مصيبت به خيال خود يعني تشيّع سلطان و تبعات آن جلوگيري كند.
تنبيه الغافلين، ص 84 نقل از مناقب العارفين
كتاب تاريخ ادبيات ايران مي نويسد : ... به مولوي غزل ها و اشعاري درعهد صفويه نسبت داده اند كه دلالت بر تشيع او مي كند و حال آنكه او سني و فقيه حنفي بود و پيداست كه اين اشعار، از مجعولات شيعه ( صوفي ) و مخصوصاً از مخترعات صفوي است.
تاریخ ادبیات ایران ج 3/1 ، ص 469 ، تاليف ذبيح ا... صفا.
در هر صورت جواب ناآگاهان يا متجاهلان، بايد سخن فرزند مورد علاقه مولوي يعني سلطان ولد را يادآوري كرد كه درحق پدرش مي گويد: حضرت پدرم از اول حال تا آخر عمر عمروار هرچه كرد براي خدا كرد.
مناقب العارفين ، ص309
متاسفانه کلمات نورانی و گهربار ائمه هداة معصومین ( روحی و ارواح العالمین لهم الفداء) را رها کرده ایم و به دنبال کتابها و اشعار فردی غیر معصوم می رویم. من کاری ندارم که مولوی شیعه است یا نه، ابن عربی کیست و چه می گوید،
جل الخالق! چه چیزا می بینیم و می شنویم! بهتر است اول قرآن و بعد نهج البلاغه را با تعمق و تامل زیادی مطالعه بفرمایید!
شاعران را گمراهان دنبال می کنند آیا نمی بینی که ایشان در هر وادی سرگشته و حیرانند
و سخنها می گویند که بکار نمی بندند
مگر آن شاعران که ایمان آوردند و نیکوکار شدند و خدا را بسیار یاد کردند ... آیات آخر سوره شعراء
گوشه ای از نامه اخلاقی عرفانی امام به فاطمه طباطبایی
دخترم! سعى کن اگر اهلش نیستى و نشدى، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنى و معاندت با آنان را از وظایف دینى نشمرى، بسیارى از آنچه آنان گفته اند در قرآن کریم به طور رمز و سربسته، و در ادعیه و مناجاتِ اهل عصمتبازتر، آمده است و چون ما جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم.
گویند صدر المتألّهین دید در جوار حضرت معصومه- سلام اللَّه علیها- شخصى او را لعن مىکند، پرسید: چرا صدر را لعن مى کنى؟ جواب داد: او قائل به وحدت واجب الوجود است، گفت: پس او را لعن کن!
این امر اگر قصه هم باشد حکایت از یک واقعیت دارد. واقعیت دردناکى که من خود قصه هایى را دیده یا شنیدهام که در زمان ما بوده است.
من نمى خواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: «اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد».
مى خواهم اصل معنى و معنویت را انکار نکنى، همان معنویتى که کتاب و سنّت نیز از آن یاد کرده اند و مخالفان آن یا آنها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداخته اند. و من به تو توصیه مى کنم که اول قدم، بیرون آمدن از حجاب ضخیم انکار است که مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. این قدمْ کمال نیست، لکن راهگشاى به سوى کمال است چنانچه «یقظه» را که در منازل سالکان اول منزل محسوب شده است از منازل نتوان شمرد،بلکه مقدمه و راهگشاى منازل سالکین است. در هر صورت با روح انکار نتوان راهى به سوى معرفت یافت.
آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهى و خودبینى شان خدشه وارد نشود «مادر بُتها بُتِ نفس شماست» تا این بت بزرگ و شیطان قوى از میان برداشته نشود راهى به سوى او- جلّ و علا- نیست، و هیهات که این بت شکسته و این شیطان رام گردد. از معصوم نقل شده که: شَیْطانى آمَنَ بِیَدى از این نقل معلوم شود که هر کس را هر چه بزرگ مرتبت باشد شیطانى است و اولیاى خدا موفق شده اند به مهار کردن بلکه مؤمن نمودن آن.
اِلهى فَسُرَّنى بِلِقاَّئِكَ يَوْمَ تَقْضى فيهِ بَيْنَ عِبادِكَ
خدايا مرا در آن روزى كه ميان بندگانت داورى كنى به ديدارت مسرور ساز
وَاِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّى اُحِبُّكَ
و اگر به دوزخم ببرى بدوزخيان اعلام مى كنم كه من تو را دوست دارم
اِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِكَرَمِكَ اِلهى لَمْ يَكُنْ لى حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ اِلاّ فى وَقْتٍ اَيْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِكَ وَكَما اَرَدْتَ اَنْ اَكُونَ كُنْتُ
زيرا گذشت وصف شناساى كرم تو است خدايا من آن نيرويى كه بتوانم بوسيله آن خود را از نافرمانيت منتقل سازم ندارم مگر در آن وقت كه تو براى دوستيت بيدارم كنى و آن طور كه خواهى باشم
اِلهى هَبْ لى قَلْباً يُدْنيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ وَلِساناً يُرْفَعُ اِلَيْكَ صِدْقُهُ وَنَظَراً يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ خدايا دلى به من بده كه اشتياقش به تو موجب نزديكيش به تو گردد و زبانى كه صدق گفتارش بسوى تو بالا آيد و نظر حقيقت بينى كه همان حقيقتش او را به تو نزديك گرداند
اِلهى اَقِمْنى فى اَهْلِ وِلايَتِكَ مُقامَ مَنْ رَجَا الزِّيادَةَ مِنْ مَحَبَّتِكَ خدايا جاى مرا در ميان دوستدارانت جاى آن دسته از ايشان قرار ده كه اميد افزايش دوستيت را دارند
اِلهى وَاَلْهِمْنى وَلَهاً بِذِكْرِكَ اِلى ذِكْرِكَ وَهِمَّتى فى رَوْحِ نَجاحِ اَسْماَّئِكَ خدايا در دلم انداز شيدايى و شيفتگى ذكر خود را پياپى و همتم را در نشاط فيروز شدن اسمائت
اِلهى وَاجْعَلْنى مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَاَجابَكَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَناجَيْتَهُ سِرّاً وَعَمِلَ لَكَ جَهْراً
خدايا قرارم ده از كسانى كه او را خواندى و پاسخت داد و در معرض توجه قرارش دادى و او در برابر جلال تو مدهوش گشت و از اين رو در پنهانى با او به راز گويى پرداختى ولى او آشكارا برايت كار كرد
الهى اِنْ اَنامَتْنِى الْغَفْلَةُ عَنِ الاِسْتْعِدادِ لِلِقاَّئِكَفَقَدْ نَبَّهَنِى الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِ آلاَّئِكَ خدايا اگر بى خبرى از آماده شدن براى ديدارت مرا به خواب فرو برده ولى در عوض معرفت به بزرگ نعمتهايت مرا بيدار كرده
اِلهى وَاَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الاْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً
خدايا برسان مرا به نور درخشان عزتت تا عارف به ذاتت باشم و از غير تو روگردان باشم
یا اینکه اگر مکاشفه و معاینه عرفا با سخنان ائمه و قرآن در تضاد است چون انسانهایی عادی و غیر معصوم هستند چرا مولا علی در خصوص مکاشفه اهل معنا، اینگونه در خطبه شماره 222 فرموده اند:
ان الله سبحانه و تعالي جعل الذکر جلاء للقلوب ، تسمع به بعد الوقره ، [3] و تبصر به بعد العشوه ، و تنقاد به بعد المعانده ، [4] و ما برح لله عزت آلاؤه في البرهه بعد البرهه ، و في ازمان الفترات ، عباد ناجاهم في فکرهم ، [5] خداوند ياد خويش را جلاي قلبها قرارداده که در اثر آن گوش پس از سنگيني مي شنود [3] و چشم پس از کم سوئي مي بيند و بدين وسيله پس از لجاجت و دشمني منقاد و رام مي گردد . [4] خداوند که نعمتهايش بزرگ باد در هر عصر و زماني همواره بندگاني داشته که به فکر آنها الهام مي کرده [5] ينهون عن المنکر و يتناهون عنه ، فکانما قطعوا الدنيا الي الاخره و هم فيها [14] فشاهدوا ماوراء ذلک ، فکانما اطلعوا غيوب اهل البرزخ [1] في طول الاقامه فيه ، و حققت القيامه عليهم عداتها ، فکشفوا غطاء ذلک لاهل الدنيا ، [2] حتي کانهم يرون ما لا يري الناس ، و يسمعون ما لا يسمعون [3] [14] آنها ماوراي دنيا را مشاهده کرده گويا از پشت ديوار اين جهان سر برآورده و به جهان برزخيان مي نگرند [1] و اقامت طولاني آنجا را مشاهده مي کنند . و گويا رستاخيز وعده هاي خود را براي آنها عملي ساخته است : آنها اين پرده ها را براي جهانيان کنار زده [2] حتي گويا چيزهائي را مي بينند که ديگران نمي بينند و مطالبي را مي شنوند که ديگران نمي شنوند .
این سخنان مولا علی روحی فداه، الهام و مکاشفه و معاینه عرفا را ثابت میکند! "غضوا ابصاركم تروا العجائب" و "ما رأيت شيئاً الا و رأيت الله قبله" و... این سخنان، مکاشفه و معاینه ائمه و پیامبر را ثابت میکند!
[FONT=arial]احادیث زیر دلیل اینکه علم الکتاب و اطلاع از بواطن قرآن نزد پیامبر و ائمه معصوم هست را بخاطر حضور و همراهی روح القدس با ایشان ذکر کرده که میتواند بههر انسان کامل غیر معصوم که به مقامات والای عرفانی رسیده باشد عطا شود و از علوم لدنی و بواطن قرآن آگاهی یابد و ...[FONT=arial] در ضمن روح القدس اینطور نیست که چون یکی است پس باید نزد یک نفر باشد روح القدس میتواند همراه چندین عارف هم باشد!
اگر علم به بواطن قرآن و علم لدنی و... خاص ائمه و پیامبر هست چرا خداوند، آصف بن برخیا را عالم به کتاب میداند؟!
قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ
[FONT=arial]ترجمه روايت شريفه : ابـوبـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام قول خدايتعالى (((و همچنين روحى از امر خود را بسويت وحى كرديم ، تو نميدانستى كتاب و ايـمـان چـيـسـت ؟ - 52 سـوره 42 ـ))) را پـرسيدم . فرمود: آن مخلوقيست از مخلوقات خداى عـزوجل ، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل ، كه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله است ، به او خبر ميدهد و رهبريش مى كند و همراه امامان پس از وى هم مى باشد. اصول كافى جلد 2 صفحه 17 رواية 1
مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـُضـَيـْلِ عـَنْ أَبـِى حـَمـْزَةَ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْعِلْمِ أَ هُوَ عِلْمٌ يـَتـَعـَلَّمـُهُ الْعـَالِمُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ أَمْ فِى الْكِتَابِ عِنْدَكُمْ تَقْرَءُونَهُ فَتَعْلَمُونَ مِنْهُ قَالَ الْأَمـْرُ أَعـْظـَمُ مِنْ ذَلِكَ وَ أَوْجَبُ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمـْرِنـا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ثُمَّ قَالَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُ أَصْحَابُكُمْ فِى هَذِهِ الْآيَةِ أَ يُقِرُّونَ أَنَّهُ كَانَ فِى حَالٍ لَا يَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ فَقُلْتُ لَا أَدْرِى جُعِلْتُ فـِدَاكَ مـَا يـَقـُولُونَ فـَقـَالَ لِى بـَلَى قـَدْ كَانَ فِى حَالٍ لَا يَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ حـَتَّى بـَعـَثَ اللَّهُ تـَعـَالَى الرُّوحَ الَّتـِى ذُكـِرَ فـِى الْكـِتَابِ فَلَمَّا أَوْحَاهَا إِلَيْهِ عَلَّمَ بِهَا الْعـِلْمَ وَ الْفـَهـْمَ وَ هـِيَ الرُّوحُ الَّتـِي يُعْطِيهَا اللَّهُ تَعَالَى مَنْ شَاءَ فَإِذَا أَعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ
ترجمه روايت شريفه :ابو حمزه گويد: از امام صادق عليه السّلام راجع به علم امام پرسيدم ، كه آيا امام آن علم را از دهان رجال علم فرا مى گيرد يا آنكه نزد شما كتابيست كه آنرا مى خوانيد و فرا مى گيريد؟ فرمود: اين مطلب از آنچه تو گفتى بزرگتر و استوارتر است ، مگر نشنيده ئى قول خداى عزوجل را: (((و همچنين روحى از امر خود به تو وحى كرديم ، و تو نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست ـ 52 سوره 42ـ))). سـپـس فـرمـود: اصـحـاب شـما درباره اين آيه چه مى گويند؟ آيا اقرار دارند كه پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله در حـالى بود كه كتاب و ايمان نمى دانست ؟ عرضكردم : قربانت گـردم ، نمى دانم چه مى گويند فرمود: آرى در حالى بسر مى برد كه نمى دانست كتاب و ايـمـان چـيـسـت ، تـا آنكه خداى تعالى روحى را كه در كتابش ذكر مى كند مبعوث كرد، و چـون آنـرا بـسـوى او وحـى فـرمـود: بـسبب آن علم و فهم آموخت ، و آن همان روحست كه خداى تعالى به هر كه خواهد عطا كند، و چون آنرا به بنده ئى عطا فرمايد، به او فهم آموزد. اصول كافى جلد 2 صفحه 19 رواية 5
[FONT=arial]در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که یکى از اصحاب سؤال کرد: «تُسْئَلُونَ عَنِ الْشَّىْءِ فَلاَ یَکُونُ عِنْدَکُمْ عِلْمُهُ؟!»: (آیا شده است که از چیزى سؤال کنند، و علم آن نزد شما نباشد؟) فرمود: «رُبَّمَا کَانَ ذلِکَ!»: (گاه چنین بوده است!) راوى عرض کرد: «کَیْفَ تَصْنَعُونَ؟»: (در این هنگام چه مى کنید؟) امام فرمود: «تَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ»: (روح القدس به ما تلقین مى کند!) بحارالانوار، جلد 25، کتاب الامامه، صفحه 56، حدیث 19
یکى از یاران امام باقر(علیه السلام) مى گوید: «سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْعَالِمِ»: (از آن حضرت درباره علم عالم ـ مقصود پیامبر و امام معصوم است ـ پرسیدم) فرمود: «یَا جَابِرُ اِنَّ فِى الاَْنْبِیَاءِ وَ الاَْوْصِیَاءِ خَمْسَةَ اَرْوَاح: رُوحُ الْقُدُسِ، وَ رُوحُ الاِْیمَانِ... فَبِرُوحِ الْقُدُسِ یَا جَابِرُ عَرَفُوا مَا تَحتَ الْعَرْشِ اِلى مَا تَحْتَ الثَّرى»: (اى جابر! در انبیاء و اوصیاء پنج روح است: روح القدس، و روح الایمان و... سپس افزود اى جابر! آنها به وسیله روح القدس از آنچه در زیر عرش تا زیر زمین است آگاه مى شوند!) بحارالانوار، جلد 25، کتاب الامامه ، صفحه 55، حدیث 15
از امام باقر(علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه: «وَ کَذلِکَ اَوْحَیْنَا اِلَیْکَ رُوحاً مِّنْ اَمْرِنَا...» چنین نقل شده: «مُنْذُ اَنْزَلَ اللهُ ذلِکَ الرُّوحِ عَلى نَبِیِّهِ ما صَعَدَ اِلَى السَّمَاءِ وَ اِنَّهُ لَفِینَا»: (از آن زمان که خداوند آن روح را بر پیامبرش نازل کرد به آسمان باز نگشت، و او در ما است! بحارالانوار، جلد 25، کتاب الامامه ، صفحه 61، حدیث 37
تاپیک زیر را هم مرور بفرمایید تا ببینید مولا علی در خطبه متقین و .. در خصوص عرفا چه گفتند؟
مولوي شديداً به معاویه علاقه مند و اشعــارش مــورد تـوجه وي است درمورد معاويه چنين مي گويد :
داستان پسر هند مگر نشنيدي
كه از او و سه كسِ او به پيمبر چه رسيد
الف ـ پدر مولوي، بهاء ولد، كه اولين استاد و مربي وي است سني حنفي صوفي بوده است ( رجوع شود به معارف بهاء ولد وكتب تراجم )
ب ـ اساتيد ديگر مولوي كه عمدتاً در دمشق و حلب يعني محل تحصيل مولوي سكونت داشته اند، از عامه بوده اند. رساله سپهسالار / ص 25 وكتب ديگر
ج ـ پير و مراد معشوق مولوي يعني شمس تبريزي شيعه و امامي نبوده و ارتباطي با مكتب تشيع نداشته است.
د ـ مصادر و منابعي كه شرح حال مولوي را نوشته و نزديك به عصر وي بوده اند ، مولوي را فقيه حنفي معرفي كرده و نام او را در طبقات و تراجم حنفي ها آورده اند. مانند كتاب الكواكب المضييه
هـ ـ مريدان و شاگردان و فرزند محبوب مولوي (سلطان ولد ) نيز سني و نوعـاً حنفي هستند و سخنـان و اشعار آنها ( به خصوص سلطان ولد) كاملاً بر اين مطلب گواهي مي دهد، به عبارت ديگر تسنن وحنفي بودن ( همچنين تصوف ) ميراث خانوادگي مولوي است و تا آنجا پيش رفته اند كه سلطان ولد در زمان علامه حلّي و شيعه شدن سلطان خدابنده، فرزند خود را روانه سلطانيّه مي كند تا از اين مصيبت به خيال خود يعني تشيّع سلطان و تبعات آن جلوگيري كند.
تنبيه الغافلين، ص 84 نقل از مناقب العارفين
كتاب تاريخ ادبيات ايران مي نويسد : ... به مولوي غزل ها و اشعاري درعهد صفويه نسبت داده اند كه دلالت بر تشيع او مي كند و حال آنكه او سني و فقيه حنفي بود و پيداست كه اين اشعار، از مجعولات شيعه ( صوفي ) و مخصوصاً از مخترعات صفوي است.
تاریخ ادبیات ایران ج 3/1 ، ص 469 ، تاليف ذبيح ا... صفا.
در هر صورت جواب ناآگاهان يا متجاهلان، بايد سخن فرزند مورد علاقه مولوي يعني سلطان ولد را يادآوري كرد كه درحق پدرش مي گويد: حضرت پدرم از اول حال تا آخر عمر عمروار هرچه كرد براي خدا كرد.
مناقب العارفين ، ص309
باسمه تعالی باسلام کاربر محترم این شعر داستان پسر هند ...... اولا سراینده آن جناب سنایی است نه مولوی ثانیا این ابیات در مذمت معاویه است نه مدح او
داستان پسر هند مگر نشنيدى
كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد؟
پدر او در دندان پيمبر شكست
مادر او جگر عم پيمبر بمكيد
او بناحق ، حق داماد پيمبر بگرفت
پسر او سر فرزند پيمبر ببريد
بر چنين كسى نكنى لعنت و شرمت بادا
لعن الله يزيد و على آل يزيد
مولوي شديداً به معاویه علاقه مند و اشعــارش مــورد تـوجه وي است درمورد معاويه چنين مي گويد :
داستان پسر هند مگر نشنيدي
كه از او و سه كسِ او به پيمبر چه رسيد
غزل شمارهٔ ۲۳۰
ز ســوز شــوق دل مــن هــمــیزنـد عـلـلـا
کـه بـوک دررسـدش از جـنـاب وصـل صـلا
دلـسـت هـمـچـو حـسین و فراق همچو یزید
شهید گشته دو صد ره به دشت کرب و بلا
شـهـید گشته به ظاهر حیات گشته به غیب
اسـیـر در نـظـر خـصـم و خـسـروی به خلی
مـیـان جـنت و فردوس وصل دوست مقیم
رهـیـده از تک زندان جوع و رخص و غلا
اگـر نـه بـیـخ درختش درون غیب ملیست
چـرا شـکـوفـه وصـلـش شـکـفـته است ملا
خـمـوش بـاش و ز سـوی ضـمـیـر نـاطق باش
کــه نــفــس نــاطــق کـلـی بـگـویـدت افـلـا
غزل شمارهٔ ۲۳۰
ز ســوز شــوق دل مــن هــمــیزنـد عـلـلـا
کـه بـوک دررسـدش از جـنـاب وصـل صـلا دلـسـت هـمـچـو حـسین و فراق همچو یزید
شهید گشته دو صد ره به دشت کرب و بلا شـهـید گشته به ظاهرحیات گشته به غیب
اسـیـر در نـظـر خـصـم و خـسـروی به خلی
مـیـان جـنت و فردوس وصل دوست مقیم
رهـیـده از تک زندان جوع و رخص و غلا
اگـر نـه بـیـخ درختش درون غیب ملیست
چـرا شـکـوفـه وصـلـش شـکـفـته است ملا
خـمـوش بـاش و ز سـوی ضـمـیـر نـاطق باش
کــه نــفــس نــاطــق کـلـی بـگـویـدت افـلـا
مولوی عجب علاقه ای به معاویه و فرزندش یزید دارد
دل مثل امام حسین و فراق همچو یزید است. دل مقام وصل است و فراق مقام دنیابینی و کثرتبینی. امام حسین به وصال و وحدت رسیده است در حالی که یزید در همان مقام کثرتبینی و دنیابینی باقی مانده است.
عاشورا و امام حسین در سنت عرفانی
مهمترین موضوع عرفان و تلقی عرفانی از دین، موضوع ولایت است، البته نه به معنای سیاسی لفظ بلکه به معنایی که عرفا آن را فهمیده و بسط دادهاند.
از نظر عرفانی، ولایت، حقیقت و باطن دین است و رسالت جنبه ظاهری آن که البته نسبت میان این دو نسبت ظاهر و باطن است و همان طور که ظاهر از باطن جدا نیست، رسالت هم از ولایت جدا نیست.
لذا ممکن است که درهر یک از آثار عرفا به یک یا چند شأن از شئون ولایت پرداخته باشند، ولی دید عرفانی اصولاً دید ولوی است. در آثار عرفانی این موضوع که ولی یا انسان کامل کیست، از موضوعات اصلی است. از طرف دیگر موضوع این است که چگونه از طریق ولایت به معنای عرفانیاش، شخص میتواند به مقصود آن که همان آزادی و آزادگی است، برسد.
در تاریخ عرفان، چهار شخصیت محوری در میان اولیاء وجود دارد که مورد توجه خاص بودهاند یعنی حضرت علی، امام حسین، امام جعفر صادق و امام رضا علیهم السلام. درباره حضرات امام صادق و امام رضا این توجه به گونهای دیگر است اما در مورد حضرت علی به عنوان مظهر کامل ولایت و ولی بعد از نبی در عرفان بسیار بحث شده است. تقریباً نسب تمام سلسلههای عرفانی و تصوف به حضرت علی میرسد؛ به این معنی که لطیفه ولایت از طریق حضرت علی در سایر ائمه و اولیاء جاری شده است.
اما نفر دوم امام حسین است که به عنوان یکی از اولیای خاص بسیار مورد توجه عرفا بوده است و اگر دقت کنید میبینید که این دو بزرگواردر آداب و رسوم عرفانی حضور داشتهاند.
از نظر تاریخی هم میتوان دید که این دو امام در تمام کشورهایی که از طریق تصوف و عرفان مسلمان شدهاند، اهمیت بسیاری دارند. مثلاً در محافل و تکایای عرفانی آلبانی، دو تصویر حضرت علی و امام حسین را همواره می توان دید.
در نتیجه این سؤال مطرح میشود که چرا این دو امام؟ در حالی که ما میدانیم که وقتی از اهل بیت و ائمه اطهار سخن گفته میشود، اولیاء فقط شامل حضرت علی و امام حسین نمیشود و همه آن بزرگواران را در بر میگیرد.
همانطور که گفتم درمورد حضرت علی، ظهور ولایت در ایشان تبلور یافته است اما در مورد امام حسین چه میتوان گفت؟ به ویژه که میبینیم در کشورهایی که بعدها به واسطه طریقه های تصوف و عرفان مسلمان شدند، حتی اگراکنون سنی هم باشند، باز سنتهای عزاداری وجود دارد که این سنتها از طریق تصوف و عرفان به آنها رسیده است، تا آنجا که همین الآن هم مراسم عزاداری در کشورهای مسلمان عمدتاً در تکایا و زاویههای اهل طریقت گرفته میشودو موضوع عاشورا و شهادت امام حسین و یارانشان برای آنها بسیار مهم است و به همین دلیل هنوز هم در تکایای کشورهای آفریقایی، اروپای شرقی، آسیای جنوب شرقی و هندوستان برای امام حسین مراسم عزاداری برگزار میشود و حتی افراد تا ده روز معتکف میشوند و شبانهروز عزاداری میکنند و یا ترک غذای حیوانی میکنند تا عزاداریشان پاکتر باشد، در حالی که ما میدانیم درکشورهای عربی، محرم شروع سال جدید است.
باید دقت کرد که خود تکیه در واقع در ابتدا محفل عرفانی بوده یعنی به محل اجتماع اهل تصوف و عرفان اطلاق میشده اما بعدها به محل اجتماع عزاداران حسینی گفته شده است.
چنانکه هماکنون در برخی از طریقهها به محل اجتماع خود، حسینیه میگویند که از قدیمیترین آنها میتوان به حسینیه امیرسلیمانی تهران اشاره کرد که در اواخر قاجار ساخته شده است. این مسئله البته به دلیل علاقه خاصی بوده که این طریقتها و اصولاً اهل طریقت به امام حسین و نفس واقعه عاشورا داشتهاند.
ما همچنین میدانیم که اصطلاح روضهخوانی در واقع در ابتدا "روضةالشهدا خوانی" بوده که نام کتاب ملا واعظ کاشفی سبزواری است که در اوایل صفویه نوشته شده و پس از تألیفش، عدهای از وعاظ و ذاکرین وقتی میخواستند ذکر مصیبت کنند، آن را میخواندهاند.
این کتاب به فارسی نوشته شده و جنبههای ادبی و هنری آن بیشتر از جنبههای تاریخی آن است و در واقع ذکر مصائب انبیاء و اولیاء از آدم تا خاتم و پس از آن ذکر مصائب سایرامامان بوده که البته شرح زندگی و شهادت امام حسین در آن بسیار مفصل است. این روضة الشهدا خوانی بعدها به اختصار شد "روضه خوانی". اما خود واعظ کاشفی سبزواری از بزرگان طریقه نقشبندیه و مفسر قرآن بوده است که نسبت خانوادگی با جامی نیز دارد.
یا ما میدانیم که وقتی شاه اسماعیل به شیراز میرود و با شیخ شمسالدین لاهیجی، شارح گلشن راز، در خانقاهش دیدار میکند، میبیند که وی سیاه پوشیده است. دلیلش را که می پرسد، شمسالدین لاهیجی میگوید: عزا دارم. شاه اسماعیل می گوید که اکنون ایام محرم نیست. شیخ جواب می دهد: عزاداری امام حسین ابدی است و من عزادار امام حسینم و برای او سیاه پوشیدهام.
فضولی نیز که از شاعران مشهور ترکان عثمانی است کتابی دارد با نام حدیقةالسعداء که این کتاب برگرفته است از روضة الشهدا. فضولی نیز اهل طریقت بوده و این کتاب را به ترکی نوشته است تا در تکایای قلمرو عثمانی مورد استفاده قرار بگیرد که هنوز هم در تکایای آن منطقه همین کتاب خوانده میشود و مردم عزاداری میکنند.
در دورههای اخیر نیز میبینیم که اهل طریقت بیش از همه در برگزاری مراسم عزاداری تقید داشتهاند و بیشترین شرحها و تفسیرهای عاشورا را عرفا و اهل طریقت نوشتهاند. مثل تجلی حقیقت در اسرار فاجعه کربلا از مرحوم جناب حاج سلطان حسین تابنده که به نظر من جامعترین کتابی است که به زبان فارسی درباره امام حسین(ع) نوشته شده و ابعاد مختلف فاجعه کربلا را - اعم از عرفانی و اجتماعی - شرح داده است.
یا کتاب مشهور گنجینة الاسرار، سروده عمان سامانی که او نیز اهل طریقت بوده است. بنابراین میتوان گفت که مسئله شهادت امام حسین در میان اهل طریقت اهمیت بسیاری داشته است. بنابر تحقیقاتی که انجام شده بسیاری از مراسم فعلی عزاداری محرم در اصل از آداب صوفیه بود و از این راه وارد در آن شده است.
یکی از آثار مهم عرفانی که مقام این دو امام در آن بسیار ویژه است،مثنوی مولوی است. مولانا، در ذکر حضرت علی و امام حسین، دو طریق شهادت را بیان کرده است که در نهایت به یک جا میرسد. در پایان دفتر اول مولانا، در داستان "خدو انداختن خصم بر روی علی"، مولانا نوعی کشتن را شرح میدهد که آن را کشتن بدون شمشیر مینامد. مولانا در آنجا خطاب به حضرت علی میگوید:
بازگو دانم که این اسرار هوست
زانکه بی شمشیر کشتن کار اوست
وی در اینجا داستان کسی را میگوید که وقتی بر صورت حضرت علی تف میاندازد، ایشان شمشیر را میاندازند و آن مرد را نمیکشد. پس از آن مکالمهای میان حضرت و خصم شکل میگیرد که بسیار عمیق است و نکات بسیاری را در خود دارد. مولانا در اینجا حضرت را اینگونه توصیف میکند که ایشان گاه بیشمشیر کسانی را میکشته است. مولانا به بیان دیگری نیز میگوید که حضرت علی "سپاهاشکن بی سپاه" بوده است. وی نشان میدهد که چگونه حضرت علی با جاذبه معنوی و شأن ولوی خود، اشخاص را می کشته و در نتیجه آزاد میکرده است:
اندرآ کآزاد کردت فضل حق
زآنکه رحمت داشت بر خشمش سبق
اندرآ اکنون که رستی از خطر
سنگ بودی کیمیا کردت گوهر
رستهای از کفر و خارستان او
چون گلی بشکفت به سروستان هو
در واقع حضرت علی با ذوالفقار ولوی خود افراد را شهید و آزاد میکرده است و به همین دلیل در همانجا مولانا درباره حضرت علی میگوید ایشان "حرّ" است:
از غرض حرّم گواهی حرّ شنو
که گواهی بندگان نیارزد دو جو
در آنجا مولانا میگوید که حضرت از غرض زائد، حرّ است و همه کارها را صرفاً برای خدا میکند. در واقع حضرت علی وقتی خصمی را که میخواسته او را بکشد، آزاد میکند، او را به مقصد یعنی به نتیجهای که باید میرساند چرا که مقصد، آزادی و آزادگی است. در همین داستان مولانا مقام حرّیت را در خطاب به پیامبر میگوید:
گشت ارسلناک شاهد در نذر
زآنکه بود از کون او حرّ ابن حرّ
که اشاره به این آیه قرآن دارد: یا ایها النبی، انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً (احزاب - 45). بدین قرار دراین داستان میبینیم که چگونه حضرت علی بدون شمشیر فردی را آزاد میکند و به مقام آزادگی میرساند و این همان چیزی است که عرفا در باب ولایت بدین صورت میگویند که شأن ولایت، آزادگی است.
در داستان دیگری در بیت 4550 در دفتر ششم مثنوی، مولانا حدیث من کنت مولاه فهذا علی مولا را در همین مسیر تفسیر میکند و میگوید:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آن علی مولا نهاد
گفت هر کو را منم مولا و دوست
ابن عمّ من علی مولای اوست
کیست مولا آنکه آزادت کند
بند رقّیت ز پایت برکند
چون به آزادی نبوت هادی است
مؤمنان را زانبیاء آزادی است
مولانا میگوید مؤمن باید از نبوتِ نبی آزاد شدن را بیاموزد. مولا و ولی، کسی است که آزاد میکند مثل همان داستانی که حضرت علی دشمن خود را آزاد میکند. این آزادی فقط به معنای آزادی صرف از غل و زنجیر نیست بلکه به معنای آزادگی هم هست. بنابراین ما از یک طرف نوعی کشتن داریم که حضرت علی با شمشیر معنوی، خصم را میکشد و آزاد میکند و از طرف دیگر امام حسین را داریم که با شمشیر خصم کشته میشود اما باز او نیز آزادی و آزادگی را آموزش میدهد.
طرف مقابل حضرت علی، ابنملجم از خوارج است که متدین ولی قشری و ظاهر بین است. فرد متشرعی که ممکن است نماز شب هم بخواند و متعبد است اما بویی از حقیقت ولایت و آزادگی نبرده است. طرف مقابل امام حسین، یزید است که مظهر جاهطلبی و ظلم و ستم با صورت دینی است. هر دو صورتی دینی دارند هر چند از یک جنس نیستند اما نقطه مشترک هر دو کشتن ولی خداست که مظهر آزادگی و جامعیت دینی است.
مولانا در دفتر دوم مثنوی درباره نوع دینداری یزید درباره پدرش معاویه ابیاتی خواندنی دارد. در آن داستانی که شیطان به سراغ معاویه میرود تا او را برای خواندن نماز صبح بیدار کند. معاویه تعجب میکند و به شیطان میگوید که تو شیطانی. چگونه مرا برای نماز خواندن بیدار میکنی؟ شیطان جواب میدهد: چون نمازی که تو میخوانی از سر شیطنت است و برای خودت خوب است. من میخواهم که مبادا تو صبح بیدار شوی و آهی بکشی که ممکن است خدا آن آه تو را بخرد. این نوع دینداری معاویه است که دینداری یزید هم به همین صورت است یعنی عوامفریبی و ظاهرپرستی که پشت آن قدرتپرستی است.مولانا راجع به این نوع از دینداری در مثنوی بسیار گفته است.
اما نوع دینداری اینملجم که از نوع خوارجی است چنین است که وقتی حضرت علی کشته میشود در واقع به این معناست که قرآن ناطق کشته شده است، چون خود حضرت میگویند: من قرآن ناطق هستم. آنچه باقی میماند قرآن صامت است که « یضل من یشاء و یهدی من یشاء». هر که را بخواهد هدایت میکند و هر که را بخواهد گمراه.
قرآن ناطق همه را هدایت میکند اما قرآن صامت، ممکن است عدهای را که کر و کور و لال هستند، گمراه کند. گمراهی همواره به معنای بیدینی نیست بلکه ممکن است دیندارانی باشند که دینداری آنها عین بیدینی باشد. این همان نکتهای است که عرفا همواره میخواهند خاطرنشان کنند و آن را نشان دهند.
مشکل عرفا دیندارانی است که قرآن ناطق را نمیفهمند و آن را قبول نمیکنند در حالی که فقط به ظاهرقرآن صامت توجه دارند. اینها کسانی هستند که در مواجهه با مثنوی نیز همین حالت را دارند.
مولانا درمثنوی یک بار به صورت مستقیم به عزای امام حسین میپردازد و در آن جا میخواهد به ما هشدار دهد این عزاداری ظاهری که برای امام حسین میکنید بهتر است برای خودتان باشد، نه برای امام حسین. تسلیت به خودتان باشد و نه تعزیت به امام حسین.
مولانا در دفتر ششم، داستانی را آورده که در آن شاعری وارد حلب میشود و میبیند عدهای دارند گریه و زاری میکنند. میپرسد چه شده است؟ میگویند مگر تو نمیدانی که روز عاشورا است و امام حسین و یارانش شهیدهاند.
مولانا در اینجا از زبان مردم حلب سخنان لطیفی را در مدح امام حسین میگوید:
روز عاشورا نمیدانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است
پیش مؤمن کی بود این قصه خوار
قدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مؤمن ماتم ان پاک روح
شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح
مولانا این را از زبان حلبیان درباره امام حسین میگوید. شاعر اما تعجب میکند و میگوید این جریان چه زمانی اتفاق افتاده است؟ حلبیان میگویند: چند قرن پیش. و شاعر در جواب میگوید: تازه این خبر به شما رسیده است؟ مولانا نمیخواهد بگوید که چرا دارید گریه میکنید، بلکه میخواهد بگوید که این گریه و عزاداری شما از سر بیمعرفتی است. اگر میخواهید عزاداری کنید:
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زآنکه بد مرگی است این خواب گران
شما چند قرن است که خوابیده بودید و الآن هم خوابید و هنوز نفهمیدهاید که چه شده است. از نظر مولانا اگر این افراد در زمان امام حسین هم زندگی میکردند، چه بسا جزء اصحاب یزید بودند و بنابراین باید برای خودشان گریه کنند. وقتی باید گریه کرد که بدانیم امام حسین که بود و چه کرد. او خسروی بود که از زندان رهید و دیگران را هم آزاد کرد.
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمیبیند جز این خاک کهن
ور همیبیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جانسپار و چشم سیر
مولانا میگوید اگر این گریه تو واقعاً از سر معرفت است پس چرا هیچ تحولی در خودت پیدا نمیشود و چرا خودت تغییر نمیکنی و در خوابی؟ پس بدان که این گریه به دردی نمیخورد. این ابیات را برخی اینگونه تفسیر کردهاند که مولانا ضد امام حسین سخن گفته است در حالی که مولانا در اینجا در واقع بر ضد عزاداران بیمعرفت امام حسین سخن میگوید. بیمعرفتیای که صفت دینداران قشری است اما درباره خود امام حسین و شهیدان کربلا، مولانا چندین جا در غزلیات شمس به مدح سخن گفته است.
بنابراین درباره اینکه گاه به غلط گفته میشود مولانا دشمن اهل بیت بوده، باید به یاد داشت که خود مولانا میگوید کسی که دشمن اهلبیت باشد، زنازاده است. مقام امام حسین و شهیدان کربلا در نزد مولانا آن قدر والاست که بخشی از مراسم سماع مولانا، که ظاهراً هیچ ارتباطی هم نباید با اصل موضوع داشته باشد، در ذکر شهدای کربلاست. اما زیباترین سخنان مولانا درباره امام حسین را میتوان در غزلیات (غزل 2707) دید که چنین میسراید:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکبالان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
مولانا هم در دیوان شمس و هم در مثنوی غالباً وقتی اسم شهید را میآورد یاد آور شهیدان کربلا می شود و نمونه اعلای شهید را شهدای کربلا میداند. اما مولانا درباره شهیدان کربلا، صفت اصلی آنها را رها شدن و آزاد شدن میخواند:
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایید
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وامداران را رهایی
این صفت رها شدن و آزاد شدن، صفت ولی است و کسی که اهل ولایت به معنای حقیقی لفظ است.
مولانا در جای دیگری نیز در غزل 230 چنین میگوید:
ز سوز شوق، دل همی زند عَلا
که بوک در رسدش از جناب وصل صلا
دلست همچو حسین و فراق همچو یزید
شهید گشته دو صد ره به دشت کربوبلا
مولانا میگوید دل مثل امام حسین و فراق همچو یزید است. دل مقام وصل است و فراق مقام دنیابینی و کثرتبینی. امام حسین به وصال و وحدت رسیده است در حالی که یزید در همان مقام کثرتبینی و دنیابینی باقی مانده است. اوّلی اما زنده و دومی مرده است:
شهید گشته به ظاهر، حیات گشته به غیب
اسیر در نظر خصم و خسروی بخلا
ظاهراً یزید زنده است و حسین کشته شده است اما باطناً حسین زنده است و یزید مرده است. چرا که حسین:
میان جنت و فردوس وصل دوست مقیم
رهیده از تک زندان جوع و رخص و غلا
بنابراین حسین و شهدا رهیده و آزاد شدهاند. مولانا در چند جای دیگر هم از امام حسین و شهادت ایشان که عین آزادگی است، سخن گفته است. نکتهای را که عرفا در عزاداریشان برای امام حسین در نظر دارند این است که اگر این عزاداریها از سر معرفت نباشد، ما باید برای خودمان عزا بگیریم اما اگر ذکر مصیبت به معنای دقیق لفظ ذکر باشد، آنگاه متوجه میشویم که پیام واقعی کربلا و پیام واقعی ولی، پیام آزادی و آزادگی است.
دکتر شهرام پازوکی / عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران
و عرض تسلیت به مناسبت رحلت جانگداز نبی مکرم اسلام و سبط گرامی ایشان ، امام حسن مجتبی علیه السلام
سلام 1- ازکجا معلوم علم معصومین ع منحصر در این علومی باشد که ما فکر می کنیم از آنها گرفته ایم ؟ 2- آیا علوم و معارف ادیان دیگر غلط بوده است؟ 3- آیا علومی مانند ریاضی به حسب ظاهر از اهل بیت ع گرفته شده است ؟ آیا ریاضی علم ناصحیح است ؟ 4- آیا مطمئنیم معنای روایت را با همه این نشانه ها درست فهمیده ایم ؟ 5- آیا این روایت شریفه به معنای تعطیلی عقل و اندیشه و قلب دیگران است ؟ 6- آیا این روایت نمی خواهد بفرماید علوم ما معیار است ؟ 7- آیا قرآن و اهل بیت ع دانشمندان را به تلاش علمی فراخواندند و از آن سو نتیجه تلاشهای علمی و معنوی آنها را باطل اعلام کردند ؟ این عبث نیست ؟ آیا قرآن و اهل بیت حکیم نیستند ؟ 8- آیا علمی که بر پایه علوم قرآن و اهل بیت نهاده شده غلط است با اینکه نتیجه تلاش علمی غیر معصوم است ؟ والله الموفق
ضمن تشکر از شما بزرگوار
اما من پاسخ سوالم رو نگرفتم.
سوال پرسیده بودم بر فرض که قبول کردیم مولوی شیعه است، ابن عربی شیعه است.
ثم ماذا؟
چرا باید به دنبال تبعیت از فردی برویم که معصوم نیست.
هر چند که به قول جناب اهل خدا ممکن است که به بعضی مقامات هم رسیده باشد.
به راستی چرا؟
ضمنا من منکر مقامات بعضی از عرفا نیستم ولی هر کسی که به چنین مقاماتی رسیده به خاطر تهذیب نفس بوده.
مگر مرتاضان هندی که هزاران کار عجیب و غریب انجام می دهند چگونه به آنجا رسیدند؟
نکند می خواهید بگویید که آنها هم روح القدس دارند؟
بله با کنترل بر هوای نفس می توان به مقاماتی رسید.
اما باید دید دین در این باره چه می گوید.
ایا دین گفته با سماع به عرفان برسید؟
یعنی نعوذ بالله اگر امام زمان (عج) الان ظهور کنند سماع رو مورد تایید قرار می دهند؟
چرا باید در مقابل اهل بیت عصمت و طهارت به دنبال فرد یا افراد دیگری باشیم؟ چرا؟
اگر پاسخ این سوالات مرا بدهید ممنون میشوم.
چون واقعا هضمش برای من سخت است.
باز هم از اینکه با رعایت ادب و به دور از تعصبات شخصی در بحث مشارکت می کنید سپاسگزارم.
جل الخالق! چه چیزا می بینیم و می شنویم! بهتر است اول قرآن و بعد نهج البلاغه را با تعمق و تامل زیادی مطالعه بفرمایید!
شاعران را گمراهان دنبال می کنند آیا نمی بینی که ایشان در هر وادی سرگشته و حیرانند
و سخنها می گویند که بکار نمی بندند
مگر آن شاعران که ایمان آوردند و نیکوکار شدند و خدا را بسیار یاد کردند ...
آیات آخر سوره شعراء[COLOR=#262626]
[/COLOR]
گوشه ای از نامه اخلاقی عرفانی امام به فاطمه طباطبایی
دخترم! سعى کن اگر اهلش نیستى و نشدى، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنى و معاندت با آنان را از وظایف دینى نشمرى، بسیارى از آنچه آنان گفته اند در قرآن کریم به طور رمز و سربسته، و در ادعیه و مناجاتِ اهل عصمتبازتر، آمده است و چون ما جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم.
گویند صدر المتألّهین دید در جوار حضرت معصومه- سلام اللَّه علیها- شخصى او را لعن مىکند، پرسید: چرا صدر را لعن مى کنى؟ جواب داد: او قائل به وحدت واجب الوجود است، گفت: پس او را لعن کن! این امر اگر قصه هم باشد حکایت از یک واقعیت دارد. واقعیت دردناکى که من خود قصه هایى را دیده یا شنیدهام که در زمان ما بوده است.
من نمى خواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: «اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد». مى خواهم اصل معنى و معنویت را انکار نکنى، همان معنویتى که کتاب و سنّت نیز از آن یاد کرده اند و مخالفان آن یا آنها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداخته اند. و من به تو توصیه مى کنم که اول قدم، بیرون آمدن از حجاب ضخیم انکار است که مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. این قدمْ کمال نیست، لکن راهگشاى به سوى کمال است چنانچه «یقظه» را که در منازل سالکان اول منزل محسوب شده است از منازل نتوان شمرد،بلکه مقدمه و راهگشاى منازل سالکین است. در هر صورت با روح انکار نتوان راهى به سوى معرفت یافت.
آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهى و خودبینى شان خدشه وارد نشود «مادر بُتها بُتِ نفس شماست» تا این بت بزرگ و شیطان قوى از میان برداشته نشود راهى به سوى او- جلّ و علا- نیست، و هیهات که این بت شکسته و این شیطان رام گردد. از معصوم نقل شده که: شَیْطانى آمَنَ بِیَدى از این نقل معلوم شود که هر کس را هر چه بزرگ مرتبت باشد شیطانى است و اولیاى خدا موفق شده اند به مهار کردن بلکه مؤمن نمودن آن.
اِلهى فَسُرَّنى بِلِقاَّئِكَ يَوْمَ تَقْضى فيهِ بَيْنَ عِبادِكَ خدايا مرا در آن روزى كه ميان بندگانت داورى كنى به ديدارت مسرور ساز
وَاِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّى اُحِبُّكَ و اگر به دوزخم ببرى بدوزخيان اعلام مى كنم كه من تو را دوست دارم
اِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِكَرَمِكَ اِلهى لَمْ يَكُنْ لى حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ اِلاّ فى وَقْتٍ اَيْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِكَ وَكَما اَرَدْتَ اَنْ اَكُونَ كُنْتُ زيرا گذشت وصف شناساى كرم تو است خدايا من آن نيرويى كه بتوانم بوسيله آن خود را از نافرمانيت منتقل سازم ندارم مگر در آن وقت كه تو براى دوستيت بيدارم كنى و آن طور كه خواهى باشم
اِلهى هَبْ لى قَلْباً يُدْنيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ وَلِساناً يُرْفَعُ اِلَيْكَ صِدْقُهُ وَنَظَراً يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ خدايا دلى به من بده كه اشتياقش به تو موجب نزديكيش به تو گردد و زبانى كه صدق گفتارش بسوى تو بالا آيد و نظر حقيقت بينى كه همان حقيقتش او را به تو نزديك گرداند
اِلهى اَقِمْنى فى اَهْلِ وِلايَتِكَ مُقامَ مَنْ رَجَا الزِّيادَةَ مِنْ مَحَبَّتِكَ خدايا جاى مرا در ميان دوستدارانت جاى آن دسته از ايشان قرار ده كه اميد افزايش دوستيت را دارند
اِلهى وَاَلْهِمْنى وَلَهاً بِذِكْرِكَ اِلى ذِكْرِكَ وَهِمَّتى فى رَوْحِ نَجاحِ اَسْماَّئِكَ خدايا در دلم انداز شيدايى و شيفتگى ذكر خود را پياپى و همتم را در نشاط فيروز شدن اسمائت
اِلهى وَاجْعَلْنى مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَاَجابَكَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَناجَيْتَهُ سِرّاً وَعَمِلَ لَكَ جَهْراً خدايا قرارم ده از كسانى كه او را خواندى و پاسخت داد و در معرض توجه قرارش دادى و او در برابر جلال تو مدهوش گشت و از اين رو در پنهانى با او به راز گويى پرداختى ولى او آشكارا برايت كار كرد
الهى اِنْ اَنامَتْنِى الْغَفْلَةُ عَنِ الاِسْتْعِدادِ لِلِقاَّئِكَفَقَدْ نَبَّهَنِى الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِ آلاَّئِكَ خدايا اگر بى خبرى از آماده شدن براى ديدارت مرا به خواب فرو برده ولى در عوض معرفت به بزرگ نعمتهايت مرا بيدار كرده
اِلهى وَاَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الاْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً خدايا برسان مرا به نور درخشان عزتت تا عارف به ذاتت باشم و از غير تو روگردان باشم
یا اینکه اگر مکاشفه و معاینه عرفا با سخنان ائمه و قرآن در تضاد است چون انسانهایی عادی و غیر معصوم هستند چرا مولا علی در خصوص مکاشفه اهل معنا، اینگونه در خطبه شماره 222 فرموده اند:
ان الله سبحانه و تعالي جعل الذکر جلاء للقلوب ، تسمع به بعد الوقره ، [3] و تبصر به بعد العشوه ، و تنقاد به بعد المعانده ، [4] و ما برح لله عزت آلاؤه في البرهه بعد البرهه ، و في ازمان الفترات ، عباد ناجاهم في فکرهم ، [5] خداوند ياد خويش را جلاي قلبها قرارداده که در اثر آن گوش پس از سنگيني مي شنود [3] و چشم پس از کم سوئي مي بيند و بدين وسيله پس از لجاجت و دشمني منقاد و رام مي گردد . [4] خداوند که نعمتهايش بزرگ باد در هر عصر و زماني همواره بندگاني داشته که به فکر آنها الهام مي کرده [5] ينهون عن المنکر و يتناهون عنه ، فکانما قطعوا الدنيا الي الاخره و هم فيها [14] فشاهدوا ماوراء ذلک ، فکانما اطلعوا غيوب اهل البرزخ [1] في طول الاقامه فيه ، و حققت القيامه عليهم عداتها ، فکشفوا غطاء ذلک لاهل الدنيا ، [2] حتي کانهم يرون ما لا يري الناس ، و يسمعون ما لا يسمعون [3] [14] آنها ماوراي دنيا را مشاهده کرده گويا از پشت ديوار اين جهان سر برآورده و به جهان برزخيان مي نگرند [1] و اقامت طولاني آنجا را مشاهده مي کنند . و گويا رستاخيز وعده هاي خود را براي آنها عملي ساخته است : آنها اين پرده ها را براي جهانيان کنار زده [2] حتي گويا چيزهائي را مي بينند که ديگران نمي بينند و مطالبي را مي شنوند که ديگران نمي شنوند .
این سخنان مولا علی روحی فداه، الهام و مکاشفه و معاینه عرفا را ثابت میکند!
"غضوا ابصاركم تروا العجائب" و "ما رأيت شيئاً الا و رأيت الله قبله" و... این سخنان، مکاشفه و معاینه ائمه و پیامبر را ثابت میکند!
[FONT=arial]احادیث زیر دلیل اینکه علم الکتاب و اطلاع از بواطن قرآن نزد پیامبر و ائمه معصوم هست را بخاطر حضور و همراهی روح القدس با ایشان ذکر کرده که میتواند بههر انسان کامل غیر معصوم که به مقامات والای عرفانی رسیده باشد عطا شود و از علوم لدنی و بواطن قرآن آگاهی یابد و ... در ضمن روح القدس اینطور نیست که چون یکی است پس باید نزد یک نفر باشد روح القدس میتواند همراه چندین عارف هم باشد!
اگر علم به بواطن قرآن و علم لدنی و... خاص ائمه و پیامبر هست چرا خداوند، آصف بن برخیا را عالم به کتاب میداند؟! قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ
[FONT=arial]ترجمه روايت شريفه[FONT=arial]: ابـوبـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام قول خدايتعالى (((و همچنين روحى از امر خود را بسويت وحى كرديم ، تو نميدانستى كتاب و ايـمـان چـيـسـت ؟ - 52 سـوره 42 ـ))) را پـرسيدم . فرمود: آن مخلوقيست از مخلوقات خداى عـزوجل ، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل ، كه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله است ، به او خبر ميدهد و رهبريش مى كند و همراه امامان پس از وى هم مى باشد. [FONT=arial]اصول كافى جلد 2 صفحه 17 رواية 1
[FONT=arial]ترجمه روايت شريفه[FONT=arial] :ابو حمزه گويد: از امام صادق عليه السّلام راجع به علم امام پرسيدم ، كه آيا امام آن علم را از دهان رجال علم فرا مى گيرد يا آنكه نزد شما كتابيست كه آنرا مى خوانيد و فرا مى گيريد؟ فرمود: اين مطلب از آنچه تو گفتى بزرگتر و استوارتر است ، مگر نشنيده ئى قول خداى عزوجل را: (((و همچنين روحى از امر خود به تو وحى كرديم ، و تو نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست ـ 52 سوره 42ـ))). [FONT=arial]سـپـس فـرمـود: اصـحـاب شـما درباره اين آيه چه مى گويند؟ آيا اقرار دارند كه پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله در حـالى بود كه كتاب و ايمان نمى دانست ؟ عرضكردم : قربانت گـردم ، نمى دانم چه مى گويند فرمود: آرى در حالى بسر مى برد كه نمى دانست كتاب و ايـمـان چـيـسـت ، تـا آنكه خداى تعالى روحى را كه در كتابش ذكر مى كند مبعوث كرد، و چـون آنـرا بـسـوى او وحـى فـرمـود: بـسبب آن علم و فهم آموخت ، و آن همان روحست كه خداى تعالى به هر كه خواهد عطا كند، و چون آنرا به بنده ئى عطا فرمايد، به او فهم آموزد.
[FONT=arial]اصول كافى جلد 2 صفحه 19 رواية 5
[FONT=arial]در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که یکى از اصحاب سؤال کرد: «تُسْئَلُونَ عَنِ الْشَّىْءِ فَلاَ یَکُونُ عِنْدَکُمْ عِلْمُهُ؟!»: (آیا شده است که از چیزى سؤال کنند، و علم آن نزد شما نباشد؟) فرمود: «رُبَّمَا کَانَ ذلِکَ!»: (گاه چنین بوده است!) راوى عرض کرد: «کَیْفَ تَصْنَعُونَ؟»: (در این هنگام چه مى کنید؟) امام فرمود: «تَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ»: (روح القدس به ما تلقین مى کند!) بحارالانوار، جلد 25، کتاب الامامه، صفحه 56، حدیث 19
یکى از یاران امام باقر(علیه السلام) مى گوید: «سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْعَالِمِ»: (از آن حضرت درباره علم عالم ـ مقصود پیامبر و امام معصوم است ـ پرسیدم) فرمود: «یَا جَابِرُ اِنَّ فِى الاَْنْبِیَاءِ وَ الاَْوْصِیَاءِ خَمْسَةَ اَرْوَاح: رُوحُ الْقُدُسِ، وَ رُوحُ الاِْیمَانِ... فَبِرُوحِ الْقُدُسِ یَا جَابِرُ عَرَفُوا مَا تَحتَ الْعَرْشِ اِلى مَا تَحْتَ الثَّرى»: (اى جابر! در انبیاء و اوصیاء پنج روح است: روح القدس، و روح الایمان و... سپس افزود اى جابر! آنها به وسیله روح القدس از آنچه در زیر عرش تا زیر زمین است آگاه مى شوند!) بحارالانوار، جلد 25، کتاب الامامه ، صفحه 55، حدیث 15
از امام باقر(علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه: «وَ کَذلِکَ اَوْحَیْنَا اِلَیْکَ رُوحاً مِّنْ اَمْرِنَا...» چنین نقل شده: «مُنْذُ اَنْزَلَ اللهُ ذلِکَ الرُّوحِ عَلى نَبِیِّهِ ما صَعَدَ اِلَى السَّمَاءِ وَ اِنَّهُ لَفِینَا»: (از آن زمان که خداوند آن روح را بر پیامبرش نازل کرد به آسمان باز نگشت، و او در ما است! بحارالانوار، جلد 25، کتاب الامامه ، صفحه 61، حدیث 37
تاپیک زیر را هم مرور بفرمایید تا ببینید مولا علی در خطبه متقین و .. در خصوص عرفا چه گفتند؟
و عرض تسلیت به مناسبت رحلت جانگداز نبی مکرم اسلام و سبط گرامی ایشان ، امام حسن مجتبی علیه السلام
ضمن تشکر از شما بزرگوار
اما من پاسخ سوالم رو نگرفتم.
سوال پرسیده بودم بر فرض که قبول کردیم مولوی شیعه است، ابن عربی شیعه است.
ثم ماذا؟
چرا باید به دنبال تبعیت از فردی برویم که معصوم نیست.
هر چند که به قول جناب اهل خدا ممکن است که به بعضی مقامات هم رسیده باشد.
به راستی چرا؟
ضمنا من منکر مقامات بعضی از عرفا نیستم ولی هر کسی که به چنین مقاماتی رسیده به خاطر تهذیب نفس بوده.
مگر مرتاضان هندی که هزاران کار عجیب و غریب انجام می دهند چگونه به آنجا رسیدند؟
نکند می خواهید بگویید که آنها هم روح القدس دارند؟
بله با کنترل بر هوای نفس می توان به مقاماتی رسید.
اما باید دید دین در این باره چه می گوید.
ایا دین گفته با سماع به عرفان برسید؟
یعنی نعوذ بالله اگر امام زمان (عج) الان ظهور کنند سماع رو مورد تایید قرار می دهند؟
چرا باید در مقابل اهل بیت عصمت و طهارت به دنبال فرد یا افراد دیگری باشیم؟ چرا؟
اگر پاسخ این سوالات مرا بدهید ممنون میشوم.
چون واقعا هضمش برای من سخت است.
باز هم از اینکه با رعایت ادب و به دور از تعصبات شخصی در بحث مشارکت می کنید سپاسگزارم.
پیروز و موفق باشید
یا علی
باسمه تعالی باسلام: 1-برای جواب به سوال حضرتعالی فرمایشی را از حضرت امام (ره)می آورم که علاوه برمقامات بلند عرفانی فقیهی کم نظیر نیز بوده اند. ایشان در سرّ الصلاة خود فصل اول از مقاله یکم آورده اند: از امور مهمه ای که تنبه به آن لازم است،آن است که اگر کلامی از بعض علمای اهل نفس واهل معرفت دیدند،بدون حجت شرعی رمی به فساد نکنند و گمان نکنند هر کس اسم از مقامات اولیا برد، صوفی است یا مروج دعاوی صوفیه است،به جان دوست قسم کلمات نوع آنها شرح بیانات قرآن وحدیث است
2- اگر مراد از سماع همین رقص و پایکوبی و این حرکاتی است که اکنون در خانقاهها مرسوم است، اینها نادرست است و قابل دفاع نیست. اینها اصلا سماع نیست بلکه رقص و لهو است.
از این رو مولوی میگوید:
بر سماع راست هر کس چیر نیست/ ﻟﻘﻤﻪ ﻫﺮ مرغکی انجیر نیست
یعنی آن سماعی که حقیقتا سماع است برای اینها حاصل نمیشود؛ بلکه رقص است، لهو است. و در حقیقت سماع عرفانی نیست.
محیی الدین ابن عربی پدر عرفان نظری هم این سماع را مذمت میکند.
ولی اگر مراد از سماع، سماع حقیقی است که یک نوع حالت بیقراری است که از غلبه وحدت و وجد بر عارف عارض میشود و آرامش را از او میگیرد و مثل پروانه ـ که عاشقانه به دور شمع میچرخد و میچرخد تا به وصال برسد ـ او را ناخواسته به چرخش در میآورد، این امر را نمیشود رد کرد و مردود دانست و اختیاری هم نیست تا کسی به حرمت یا حلیّت آن فتوا بدهد
مولوی شیعه یا ناصبی (تعدادی از اشعار دو کتاب “مثنوی معنوی ودیوان شمس” )
بد نیست محبین مولای بلخی، تعدادی اندک از اشعار مولاهم (!) را از دو کتاب “مثنوی معنوی ودیوان شمس” ببیند:
۱- وصف ابوبکر
۲- وصف عمر
۳- وصف عثمان
۴- رافضی خواندن شیعیان و قول به دوستی مولا (علیه السلام) و عمر
۱- وصف ابوبکر
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۹۰۱
چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق
دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشدمولوی – مثنوی معنوی – دفتر اول – بخش ۱۲۸
چشم احمد بر ابوبکری زده
او ز یک تصدیق صدیق آمده
۲- وصف عمر
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۷۰
عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را
سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۲۵۸۰
بگریزد عقل و جان از هیبت آن سلطان
چون دیو که بگریزد از عمر خطابی
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۲۱۷۵
گر رافضیی باشد از داد علی در ده
ور ز آنک بود سنی از عدل عمر برگو
مولوی – مثنوی معنوی – دفتر پنجم – بخش ۱۵۳
هر که عدل عمرش ننمود دست
پیش او حجاج خونی عادلست
مولوی – مثنوی معنوی – دفتر چهارم – بخش ۶
عهد عمر آن امیر مؤمنان
داد دزدی را به جلاد و عوان
مولوی – مثنوی معنوی – دفتر اول – بخش ۳
ای مرا تو مصطفی من چو عمر
از برای خدمتت بندم کمر
۳- وصف عثمان
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۱۴۹۳
بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند
کز لولوی آن دلبر لالای دمشقیم
۴- رافضی خواندن شیعیان و قول به دوستی مولا (علیه السلام) و عمر
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۸۱۰
رافضی انگشت در دندان گرفت
هم علی و هم عمر آمیختند
بر یکی تختند این دم هر دو شاه
بلک خود در یک کمر آمیختند
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۱۱۷۲
گفتن همه جنگ آورد در بوی و در رنگ آورد
چون رافضی جنگ افکند هر دم علی را با عمر
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۱۶۲۱
بر رافضی چگونه ز بنی قحافه لافم
بر خارجی چگونه غم بوتراب گویم
*******
مولوی اگر شیعه است، از چه روی می خواهد در فضیلت عمر با آنان بگوید؟
مولوی – مثنوی معنوی – دفتر سوم – بخش ۱۵۰
این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند
چون نشاید بر جهود انجیل خواند
کی توان با شیعه گفتن از عمر
کی توان بربط زدن در پیش کر
یا این چه شیعه ایست که امام قائم را از نسل عمر هم صحیح می داند؟!!!!
مولوی – مثنوی معنوی – دفتر دوم – بخش ۲۰
پس امام حی قایم آن ولیست
خواه از نسل عمر خواه از علیست
مهدی و هادی ویست ای راه*جو
هم نهان و هم نشسته پیش رو
هــــرک آتــــش مــــن دارد او خــــرقـــه ز مـــن دارد
زخـمـی چـو حـسـیـنـسـتـش جـامـی چـو حـسـن دارد
غــم نــیــســت اگــر مــاهـش افـتـاد در ایـن چـاهـش
زیـــــرا رســــن زلــــفــــش در دســــت رســــن دارد
نــفــس ار چـه کـه زاهـد شـد او راسـت نـخـواهـد شـد
گـــر راســـتـــیـــی خـــواهـــی آن ســـرو چـــمــن دارد
صــد مــه اگــر افــزایــد در چــشــم خــوشــش نـایـد
بـــا تـــنـــگـــی چــشــم او کــان خــوب خــتــن دارد
از عــکــس ویــســت ای جــان گــر چـرخ ضـیـا دارد
یـــا بـــاغ گـــل خـــنـــدان یـــا ســـرو و ســـمــن دارد
گـــر صـــورت شـــمـــع او انـــدر لـــگـــن غـــیــرســت
بـــر ســـقـــف زنـــد نـــورش گـــر شــمــع لــگــن دارد
گــــر بــــا دگــــرانــــی تــــو در مــــا نــــگـــرانـــی تـــو
مــــا روح صــــفــــا داریــــم گــــر غـــیـــر بـــدن دارد
بس مست شدست این دل وز دست شدست این دل
گــر خــرد شــدسـت ایـن دل زان زلـف شـکـن دارد
شــمــس الــحــق تــبــریــزی شــاه هــمــه شــیــرانـسـت
در بــــیــــشــــه جــــان مــــا آن شـــیـــر وطـــن دارد
ابن سینا: عمر در امر خلافت خردمندتر از علی ـ علیه السلام ـ بود!
ابن سینا در فصلی از کتاب فلسفی شفاء در باره خلیفه و امام، میزان درک و عمق عقلانی خود را در امر سیاست و بلکه دیانت و پیروی از رسول اعظم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ که بر خلافت امیر المؤمنین پس از خود، تنصیص و تصریح فرموده بودند، نشان داده و عمر بن خطاب را در امر حکومت، اعقل و خردمند تر از امیرالمؤمنین علیه السلام و طبعا شایسته تر برای امر خلافت دانسته است. ابن سینا چنین می نویسد:
«لازم است سنت گذار و حاکم، طاعت جانشین خود را واجب گرداند و تعیین جانشین یا از سوی حاکم باشد و یا به طریق اجماع سابقون بر کسی باشد که به طور اشکار و نزد مردم توانایی او را در امر سیاست و استواری عقل او و واجد اخلاق شریف بودنش مثل شجاعت و عفت و حسن تدبیر را اعلام و تایید کنند و نیز بر عالم بودن او به شریعت و این که کس دیگری عالم تر از او وجود ندارد، صحت بگذارند به گونه ای که عموم مردم بر تبعیت از او متففق شوند و نیز حاکم باید بر مردم حکم کند که اگر متفرق شوند و بر اساس هوای نفس با یکدیگر در مورد خلیفه و جانشین تنازع کنند و یا بر فردی غیر شایسته اجماع نمایند، قطعا به خدا کفر ورزیده اند. البته تعیین جانشین بر اساس نص (از سوی حاکم) به صواب نزدیکتر است چرا که منجر به تفرقه و اختلاف نخواهد شد. سپس بر حاکم لازم است اعلام نماید که هر کس به دلیل قدرت مالی و یا غیر مالی بی جهت ادعای خلافت کند، بر همه مردم واجب است که با او جنگیده و وی را نابود کنند. اگر مردم بر این امر قادر باشند اما انجام ندهند بدون شک خدا را معصیت کرده و به او کفر ورزیده اند و ریختن خون هر کس که در این موضوع ـ با فرض تمکن ـ اقدام نکند، مباح است … و واجب است حاکم اعلام نماید که بعد از ایمان به پیامبر اعظم هیچ عملی نزد خداوند محبوبتر از نابودی این فرد مدعی دروغین خلافت نیست. حال اگر این فرد مدعی خلافت ادعا می کرد که متولی خلافت، شایسته این منصب نیست و این که مبتلا به نقصی است که این نقص در او نیست، پس سزاوار این است که مردم با او همراه شوند و آنچه در این میان بیش از هر چیز قابل اتکا و معیار شایستگی است، قدرت عقلی و توانایی در سیاست ورزی است. اگر کسی در این دو ویژگی سرآمد و در باقی ویژگی ها متوسط ـ و البته نه فاقد و بیگانه ـ بود، بر اعلم از این دو ( مدعی خلافت) لازم است که با دیگری که اعقل و خردمندتر است، همکاری و معاضدت کند و بر اعقل نیز لازم است که از کمک اعلم بهره ببرد و عند اللزوم به او (برای مشورت و اخذ کمک) مراجعه نماید، همان گونه که عمر و علی چنین می کردند. [یعنی عمر اعقل بود که به خلافت رسید و علی اعلم بود که به عمر مشورت می داد!]
(کتاب شفاء، ص ۴۵۲)
بله آنان که از کانون وحی و دریای بیکران معارف برهانی قران و اهل بیت علیهم السلام فاصله گرفته و سراغ فیلسوفان یونانی و تابعان آنها رفته اند، کسانی را معلم و مقتدای فکری و معرفتی خود گرفته اند که این گونه در فهم بدیهی ترین حقایق دینی و تاریخی که عبارت است از شایستگی امیر المؤمنین علیه السلام برای امر خلافت به دلیل تنصیص رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آن هم به دستور صریح خداوند ( یا ایها النبی بلغ ما انزل الیک ….) و نیز عقل کل بودن آن امام الموحدین در مانده اند و عمر بن خطاب را از حضرتش اعقل و شایسته خلافت می دانند و علی علیه السلام را شایسته مشاوره دادن و همکاری با عمر!
چه خوب گفته شده است:
هر که گریزد ز خراجات شاه
خارکش غول بیابان شود!
ملاصدرا: زنان در زمره حیوانات هستند!
ملاصدرا در کتاب مشهورش اسفار زنان را در زمره حیوانات دانسته و ملاهادی سبزواری از شارحان حکمت متعالیه نیز در حاشیه اش بر اسفار از این عقیده ملاصدرا استقبال کرده است. ملاصدرا در اسفار می نویسد:
« و از جمله فوائد آفرینش زمین برای انسان این است که خداوند آن را بستری برای زاد و ولد حیوانات گوناگون قرار داده است که بعضی برای خوردن هستند و بعضی برای سواری و زینت و بعضی برای حمل بار خلق شده اند و بعضی از این حیوانات هم [زنان] برای ازدواج خلق شده اند. [همان طور که خداوند در قران می فرماید:] "والله جعل لکم من انفسکم ازواجا"» (خداوند برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید.)
ملاهادی سبزواری در حاشیه اش بر این مطلب می نویسد:
«این که ملاصدرا زن را در زمزه حیوانات قرار داده است اشاره ای لطیف به این موضوع است که زنان به دلیل ضعف عقولشان و جمودشان بر ادراک جزئیات و میلشان به زینتهای دنیا نزدیک است که حقیقتا و صداقتا ملحق به حیوانات زبان بسته شوند. چه این که سیره اغلب آنها چون حیوانات و چهارپایان است و لکن خداوند بر آنها صورت آدمی پوشانده است تا مردان از معاشرت و ازدواج با آنان مشمئز نشوند» (اسفار، چاپ دار احیاء التراث العربی، جلد ۷، ص ۱۳۶)
این مطلب بیانگر آن است که جناب ملاصدرا و نیز شارحش ملاهادی سبزواری نه تنها در مبحث الهیات و توحید از قران و اهل بیت علیهم السلام فاصله دارند، بلکه در مسائلی دیگر از جمله مساله جایگاه و شخصیت زن نیز سراغ آموزه های وحیانی نرفته اند.
جالب توجه این است که ملاصدرا اگر به همین آیه "والله جعل لکم من انفسکم ازواجا" که در اسفار برای همین مطلب (یعنی زنان در زمره حیوانات هستند که برای ازدواج خلق شده اند!) بدان استناد کرده توجه می کرد، در می یافت که خداوند تصریح می کند که زنان از جنس مردان هستند. به آیه توجه فرمایید:
«و از نشانه هاى او اینکه از [جنس] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى، در این [نعمت] براى مردمى که مى اندیشند قطعاً نشانه هایى است.» (نحل ۷۲)
رسول گرامی اسلام در باره ضرورت برخورد از موضع کرامت با زنان فرمودند:
ما اکرم النساء الا کریم و لا أهانهن الا لئیم (کنز العمال، ج ۱۶ ص ۳۷۱)
تکریم زنان شیوه بزرگواران و اهانت به آنان کار فرو مایگان است.
چرا با وجود اینکه دین ما کامل است اما باید در جایی خارج از دین به دنبال معارف دین بود؟ چرا؟ اگر بگوییم دین ما کامل است پس این ادعای شما چیست؟ و اگر بگویید که دین ما کامل نیست که بدتر. واقعا اگر ادعا داریم که دین اسلام و مکتب ما کامل است پس چرا باید این حرفها را بزنیم و در جایی خارج از مجموعه دین به دنبال معلومات دینی باشیم. مگر اینکه بگویید عرفا هم یکی از منابع دینی هستند که این گفته شما نه تنها با اجماع علمای شیعه ، بلکه با اجماع علمای اسلامی مخالفت دارد. بر طبق مذهب امامیه منابع ما برای معرفت به معارف شریعت اسلام 4 چیز است: کتاب ، سنت ، عقل و اجماع. عرفا و سخن آنان کدامیک از این موارد است؟ مولوی هر قدر که بزرگ باشد ،انسانی است مثل ما غیر معصوم ، چرا باید بنویسیم : « روحی فداه » ؟ چرا؟چرا؟چرا؟
أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْه
دخترم! سعى کن اگر اهلش نیستى و نشدى، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنى و معاندت با آنان را از وظایف دینى نشمرى، بسیارى از آنچه آنان گفته انددر قرآن کریم به طور رمز و سربسته، و در ادعیه و مناجاتِ اهل عصمتبازتر، آمده است و چون ما جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم. (نامه اخلاقی عرفانی امام به فاطمه طباطبایی) خوبه خودتون میگید معارف شریعت اسلام!!!
شریعت و فروع دین بیشتر بحث فقهاست نه عرفا! عرفا سر اصول دین که توحید و ولایت است سخن میگویند!
همین الان تو همین سایت سوالات شرعی و مربوط به شریعت دین در بخش دیگر پاسخ داده میشود نه در بخش عرفان!
بخش عرفان بطن و معنای حقیقی ظواهر شریعت را میگوید!
یه حرفایی میزنید انگار دعای عرفه و ادعیه ائمه رو اصلا نخوندید ببینید چقدر عرفان تو دعاهاشون هست؟!
اگر همه چیز در دین گفته شده و در روایات و قرآن و سنت آمده پس دیگر چه نیازی به فقیه و مرجع تقلید و جناب عالی؟! خصوصا الان که همه منابع مذکور براحتی در دسترس است!
اگر تمام مطالب و بواطن قرآن گفته شده باشد پس چرا از بعد پیامبر تا امام زمان باید ائمه تفسیر آیات آنرا بکنند و نکات عرفانی اش را ذکر کنند و ... اگر الان امام زمان ظهور کنند نباید حرفی بزنند و حقایق قرآن آشکار کنند؟!
چرا فقها در خصوص مباحث فقهی اظهار نظر بکنند اما عرفا در خصوص مباحث عرفانی که ائمه هم از آن سخن گفته اند باید خاموش باشند؟!
الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ
جناب عالی پیامبر و ائمه را چون معصوم هستند ولیّ و امام می نامید
اما بنده علاوه بر پیامبر و ائمه، مولانا و همه عرفا را ولیّ و امام می پندارم اما در مراتب مختلف!
راه عرفا همان راه پیامبر و ائمه است!
دروغ اول: نظر شیخ رجبعلی خیاط در باره ی مولوی در کتاب کیمیای محبت
نقد:اولادوستان میتوانند کتاب کیمیای محبت را از لینک زیر دانلود کنند! اگر مطلب بالا را در کتاب مذکور یافتید به بنده هم اطلاع دهید! چون چشم بنده چیزی ندید!
سوال پرسیده بودم بر فرض که قبول کردیم مولوی شیعه است، ابن عربی شیعه است. ثم ماذا؟ چرا باید به دنبال تبعیت از فردی برویم که معصوم نیست. هر چند که به قول جناب اهل خدا ممکن است که به بعضی مقامات هم رسیده باشد. به راستی چرا؟ ضمنا من منکر مقامات بعضی از عرفا نیستم ولی هر کسی که به چنین مقاماتی رسیده به خاطر تهذیب نفس بوده. مگر مرتاضان هندی که هزاران کار عجیب و غریب انجام می دهند چگونه به آنجا رسیدند؟ نکند می خواهید بگویید که آنها هم روح القدس دارند؟ ایا دین گفته با سماع به عرفان برسید؟ یعنی نعوذ بالله اگر امام زمان (عج) الان ظهور کنند سماع رو مورد تایید قرار می دهند؟ چرا باید در مقابل اهل بیت عصمت و طهارت به دنبال فرد یا افراد دیگری باشیم؟ چرا؟
میگید با عرفا مشکلی ندارید ولی چنین سخن غرض ورزانه ای را بر زبان می رانید؟! این همه مطلب عرفا گفتند و نوشتند کجا گفتند شخص با سماع به عرفان میرسد؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اصلا جناب عالی معنی سماع را میدانید؟!
سماع حقیقی حاصل عرفان است!!!
این همه علامه و عارف و فقیه کامل از مولانا و محی الدین تبعیت کردند گمراه شدند؟ کفر گفتند؟!!!!!!!!!!!!!!
شما یا دارید خودتون رو به اون راه میزنید و مطالب را با هم قاطی میکنید جهت مغلطه کردن یا ...
کجا من حرف از مرتاض هندی زدم که میگی روح القدس بهش داده شده؟؟!!! من گفتم کسانی که علم به قرآن و بواطنش همچون ائمه دارند خداوند برای آنها روح القدس را میفرستد به آنها الهام کنند و بواطن را به آنها نشان دهد! بعد جناب عالی حرف از امور عجیب و غریب میزنید؟!
کتاب مذکور از خود شیخ رجبعلی خیاط نیست بلکه زندگینامه ایشان به قلم شخصی دیگر است! که به احتمال زیاد از همان دسته تکفکیکیان است! که از مراجع تفکیکی با دامت برکاته و.. نام میبرد و سعی در صحت سنی بودن مولوی و.. دارد با ذکر خاطرات اشخاص دیگری غیر از جناب خیاط !
انگار کتاب زندگینامه آقای بروجردی و ملا نراقی هم هست!!!!!!!:khaneh:
جالبه که برخی اصحاب جناب خیاط شدند مثل برخی اصحاب پیامبر !!!
در خصوص جناب بروجردی که گفتم که دروغ هست! در خصوص جناب خیاط هم دروغ منقول است!
در خصوص جناب نراقی هم معلوم نشد شعر از خودش هست یا خیر؟ و اصلا منظورش کدام مولوی است؟
هــــرک آتــــش مــــن دارد او خــــرقـــه ز مـــن دارد
زخـمـی چـو حـسـیـنـسـتـش جـامـی چـو حـسـن دارد
غــم نــیــســت اگــر مــاهـش افـتـاد در ایـن چـاهـش
زیـــــرا رســــن زلــــفــــش در دســــت رســــن دارد
نــفــس ار چـه کـه زاهـد شـد او راسـت نـخـواهـد شـد
گـــر راســـتـــیـــی خـــواهـــی آن ســـرو چـــمــن دارد
صــد مــه اگــر افــزایــد در چــشــم خــوشــش نـایـد
بـــا تـــنـــگـــی چــشــم او کــان خــوب خــتــن دارد
از عــکــس ویــســت ای جــان گــر چـرخ ضـیـا دارد
یـــا بـــاغ گـــل خـــنـــدان یـــا ســـرو و ســـمــن دارد
گـــر صـــورت شـــمـــع او انـــدر لـــگـــن غـــیــرســت بـــر ســـقـــف زنـــد نـــورش گـــر شــمــع لــگــن دارد
گــــر بــــا دگــــرانــــی تــــو در مــــا نــــگـــرانـــی تـــو
مــــا روح صــــفــــا داریــــم گــــر غـــیـــر بـــدن دارد
بس مست شدست این دل وز دست شدست این دل
گــر خــرد شــدسـت ایـن دل زان زلـف شـکـن دارد
شــمــس الــحــق تــبــریــزی شــاه هــمــه شــیــرانـسـت
در بــــیــــشــــه جــــان مــــا آن شـــیـــر وطـــن دارد
[FONT=Trebuchet MS]مقام معظم رهبری فرمودند:مثنوی مولوی اصول اصول اصول دین است.
[FONT=Trebuchet MS]بسم الله الرحمن الرحیم يك بخش مهمى از شعر آئينى ما میتواند متوجه مسائل عرفانى و معنوى بشود. و اين هم يك درياى عظيمى است .شعر مولوى را شما ببينيد. اگر فرض كنيد كسى به ديوان شمس به خاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسى نداشته باشد كه خيلى از ماها دسترسى نداريم و اگر آن را كسى يك قدرى دوردست بداند؛ مثنوى؛ مثنوى؛ كه خودش میگويد: و هو اصول اصول اصول الدين.واقعاً اعتقاد من هم همين است. يك وقتى مرحوم آقاى مطهرى از من پرسيدند نظر شما راجع به مثنوى چيست، همين را گفتم. گفتم به نظر من مثنوى همين است كه خودش گفته: و هو اصول... . ايشان گفت كاملاً درست است، من هم عقيده ام همين است. البته در مورد حافظ يك مقدار با هم اختلاف عقيده داشتيم.
[FONT=Trebuchet MS]بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با شعرا، نیمه ماه مبارک رمضان، 87/6/25
این همه علامه و عارف و فقیه کامل از مولانا و محی الدین تبعیت کردند گمراه شدند؟ کفر گفتند؟!!!!!!!!!!!!!!
به نظر عارف خدا الاغ است و الاغ خدا است و این هرگز کفر نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شعر مولوى
کی گفته یه کتاب همه همهش بده؟ اونم کتاب مثنوی که عقائد بسیاری از اسلام رو منعکس می کنه. ولی در کل کفریاته و باید نابود بشه. شما کتب نواصب رو خوندید؟ مثلا کتاب عقیده ابن تیمیه که آنچنان از توحید نوشته است که انسان بیاد حدیث مبارک ائمه می افتد... یا کتب ابن عبد الوهاب که کلا مجموعه ای از احادیث توحیدی است. آیا اینهارا میتوان منکر شد؟ خیر بلکه خوبی هایی هم دارند ولی در کل کفریات است. امام خامنه ای هم به همین خوبی ها اشاره می کند.
پدیده شگفتتری از سماع مولوی برپایی «سماع زنانه» با حضور و توسط مولوی است! در این مراسم (یعنی مراسم سماع صوفیانه – زنانه)، مولوی خود ستاره اصلی رقص و وجد عرفانی است و زنان – که برخی از آنها از شاهزادگان و اشراف هستند- بر گرد او پروانهوار حلقه میزنند و بعد از ایراد سخنانی توسّط مولوی، مراسم چرخ و رقص با خوانندگی کنیزکان خواننده و نوازنده درباری آغاز میشود و تا نیمههای شب ادامه مییابد.
اینک متن یکی از گزارشهای «سماع زنانه» مولوی برای آگاهی بیشتر از موضوع درج میشود:
« از کـُمَّلِ [= بـزرگان] اصحاب مـنقول است که: هـر شب آدینه، مجموعه خواتین اَکابر [= همسران بزرگان] قونیه پیش خاتون [= همسر] امینالدّینمیکائیل، که نایب خاص سلطان بود، جمع میآمدند و لابهها[۱] میکردند که البته [از] حضرت خداوندگار [= مولوی]، [برای برپایی مراسم سماع] دعوت کند. چه، حضرتش را بدان خاتون آخرت، از حد بیرون التفات و عنایتها بود و او را شیخ خواتین میگفت. و چون آن جماعت [= زنان] جمع شدندی… بعد از نمازعشاء، حضرت مولانا، بیزحمت [= بیمزاحمت و] تنها و تنها [= به تنهایی] پیش ایشان رفتی و در میانه ایشان [= زنان] نشسته، هَمَشان [= همه آنـها] گرد آن قُطب [= مولوی] حلقه گشتندی و بر او گشتندی… و حضرتش در میان گل و گلاب غرق عرق گشته تا نصفاللیل به معانی و اسرار و نصایح مشغول شدی. آخرالامر کنیزکان گوینده [= آوازهخوان] و دفّافانِ [= دایرهزنان] نادِر و نایزنان [= نی زنان]، از [گروه] زنان، [به خوانندگی و نوازندگی] سرآغاز کردندی و حضرت مولانا به سماع شروع فرمودی و آن جماعت به حالی میشدند که سر از پا و کلاه از سر ندانستندی…» (مناقبالعارفین، ص۴۹۰).
کتاب مولانا جلالالدّین نیز این داستان را نقل کرده است.
مورد دیگر از سماع زنانه، برپایی سماع در خانه مریده، «نظامخاتون» است که در همان مدرک آمده است (مناقبالعارفین، ص ۶۰۱).
البته برپایی سماع با حضور زنان در میان صوفیه، کم و بیش وجود داشته است. علاءالدّوله سمنانی در «چهلمجلس» (ص، ۲۵۸) و دیگران اشارههایی به این مطلب دارند. در مفتاح الجنّات آمده است:«… و وقت باشد که مستورات [= زنان] نیز درآرند برخی به نظاره و برخی خود دعوی کنند که ما عین کاریم و مردان و زنان به هم در یک خانه آیند و خود را محرم یکدیگر دانند…(مقدمهمفتاحالجنّات، ص ۴۴)».
اوردالاحباب از قول یکی از مشایخ تصوّف مینویسد: « من که ابوطالبام، مروان قاضی را دریافتم، او را کنیزکان بودند مُغَنّیَه [= آوازه خوان] که به جهت اهل تصوّف آماده داشته بود، هر وقت اهل تصوف را جمع کردی و سماع دادی. »
آنچه موجب امنیت خاطر و جرأت مولوی در برپایی محافلِ سماعِ اینچنینی و زیاده روی در این موضوعِ نه چندان خوشایند در ذائقه ی مسلمانان می شد (جدا از اعتقاد و عقاید وی) حمایت همه جانبه ی حکم رانان و امیران سلجوقی ، بخصوص “معین الدوله پروانه” حاکم واقعی و پرقدرت و همه کاره ی قونیه و روم بود.
معین الدوله خود گرایش صوفیانه داشت و مشایخ تصوف ، چون فخرالدین عراقی ، صدرالدین قونوی ، مولوی و دیگران را مورد حمایت قرار میداد.
بخش زیادی از مخارج مولوی و یاران وی (همچنین هزینه ی محافل سِماع) نیز ، از کمکهای پروانه و شخصیتهای دیگری چون امیر معتزّ خراسانی ، همسر سلطان سلجوقی ، علم الدین قیصر و … تأمین می شد.
نقد مولوی – سماع و آواز و موسیقی،رقص و پاىکوبی و واجب بودن سماع همچون نماز!!
مولوی ، دلداده سماع و آواز و موسیقی خانقاه، و شوریده رقص و پاىکوبی!
آنان که هنوز در اثر فریبندگی اشعار و تبلیغات سوء اهل عرفان آنقدر از نصوص مکتب وحی و روش انبیا و امامان هدی علیهمالسلام دور نیفتادهاند که مجلس شعر و سماع و رقص و موسیقی و اختلاط زن و مرد را بر مجلس زهد و تقوی و عقل و عدل و قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه ترجیح دهند، بدانند که:
مولانا در عقاید و افکار و تعلیمات خود به سه عنصر علم الجمال تکیه کرده بود: عشق، موسیقى، سماع. و در تمام آثار خود از موسیقی به عنوان یک “هنر متعالى” یاد مىکند، او هم معتقد بود که: آنجا که سخنباز مىماند، موسیقی آغاز مىشود، زبان موسیقی زبان جهانی است و زبان عاشقان است.[۱]
به روایت “افلاکى” در “مناقب العارفین” در علاقهی مولوی به نی و رباب[۲] قونیه را از نوای موسیقی پر کرده بود. حتی در حال وضو گرفتن نیز بانگ رباب گوش درویشان را نوازش مىکرد و به نظر آنان دیگر بدعت به صورت سنّت درآمده بود.[۳]
سلطان ولد (فرزند مولوى) با اشاره به حالت پدر بعد از فراق شمس مىگوید:
شیخ مفتی ز عشق شاعر شد گشت خمار اگر چه زاهد بد
یک نفس بی سماع و رقص نبود روز و شب لحظهای نمىآسود
خلق از روی وی ز شرع و دین گشتند! همگان عشق را رهین گشتند
ورد ایشان شده است بیت و غزل غیر این نیستشان صلاة و عمل
عاشقی شد طریق و مذهبشان غیر عشق است پیششان هذیان
کفر و اسلام نیست در رهشان شمس تبریز شد شهنشهشان
گفته منکر ز غایت انکار نیست بر وفق شرع و دین این کار[۴]
و “مولوى” مىگوید:
پس غذای عاشقان باشد سماع که در او باشد خیال اجتماع
قوتی گیرد خیالات ضمیر بلکه صورت گیرد از بانگ صفیر[۵]
شمس تبریزی مىگوید:
این تجلی و رؤیت خدا، مردان خدا را در سماع بیشتر باشد،… سماعی که فریضه است و آن سماع اهل حال است، که آن فرض عین است، چنانکه پنج نماز و روزه ماه رمضان!! و چنانکه آب و نان خوردن به وقت ضرورت، فرض عین است اصحاب حال را!![۶]
مولوی دوستان، اگر از حالات عبادت و مناجات و دعا و نماز و راز و نیاز امامان شیعه آگاهی ندارند، بد نیست لااقل از این طرف در مورد مراسم مختلط (زنانه و مردانه)، و گروه ارکستر پیر صوفیان بدانند که:
کتب مناقب و آثار بر این متفق است که مولانا بعد از این خلوت (خلوت با شمس) روش خویش را بدل ساخت، و به جای اقامه نماز و مجلس وعظ به سماع نشست، و چرخیدن و رقص!! بنیاد کرد، و به جای قیل و قال مدرسه و اهل بحث، گوش به نغمه جانسوز نی و ترانه رباب نهاد. (سماع” عبارت است از وجد و سرور و پای کوبی و دست افشانی صوفیان با آداب و تشریفاتی خاص. فرهنگ معین، واژه سماع) [۷]
سماع، یکی از ارمغانهایی بود که شمس تبریزی همراه خود برای مولوی آورد. مولوی قبل از ملاقات با شمس، هر چند صوفی بود، ولی اهل سماع و شعر و… نبود.[۸]
و لکن بعد از آشنایی با شمس و انفعال باور نکردنی وى، یکسره به شعر و سماع پرداخت. به خصوص چرخ زدن در حال رقص و سماع را باید یکی از آموزهها و نوآورىهای شمس تبریزی در قونیه به حساب آورد.[۹]
مولوی پس از بر خورد با شمس، موسیقی و دوستی سماع را تا بدان حد گسترش مىدهد که حتی به طور هفتگى، مجلسی ویژه بانوان، همراه با گلافشانی و رقص و پاىکوبی زنان در قونیه بر پا مىدارد.[۱۰]… تا جایی که حتی در مواردی چون سرگرم رباب و موسیقی مىشده است نمازش قضا مىشده است، و با وجود تذکار به وى، موسیقی را رها نمىکرده است، بلکه نماز را ترک مىگفته است![۱۱]
علاوه بر زنان طبقات مرفه، بین زنان… طبقات پایین و اصناف نیز مولانا علاقهمندانی داشت که به خاطر او مجلس ترتیب مىدادند و دعوتش مىکردند. وقتی مولوی در مجلس آنان حاضر مىشد، گلبارانش مىکردند و همراه او به سماع بر مىخاستند! شبهای جمعه زنان قونیه در منزل امینالدین میکائیل که نایب خاص سلطان بود گرد مىآمدند و سماع مىکردند. (مولانا جلال الدین، ۳۴، دکتر زرین کوب: پله پله تا ملاقات، ۱۶۵).
روزی علمالدین قیصر سماع بزرگ داشت، و مولانا در آن سماع هر چه پوشیده بود به قوّالان (خوانندگان) بخشیده و همچنین عریان رقص مىکرد! و بعد از سماع، علمالدین لباس سر تاپایی که مناسب او بود آورد و مولانا پوشید و بیرون آمد. در راه آواز “رباب” از خانه ارمنیان شنید، به چرخ آمد و ذوقها کرد تا صباح دیگر بر سر آن راه، در نعره و صیاح بود، باز هر چه پوشیده بود به مردمان شرابخانه بخشید و برفت! (مناقب العارفین، ۴۸۹، بنا به نقل تنبیه الغافلین، ۸۰).
واقعا در شگفتیم که آیا تفاوت رقص و آواز و غنا و شرابخواری و شاهدبازی و پردهدری این صوفیان، ـ به پیروی از کاخنشینان اموی و عباسی که الگوها و امامان ایشان بودند ـ، با مجالس سایر مطربان و آوازخوانان و دلدادگان رقص و سماع و سکس و برهنگی ـ که نمونه مجالس و فیلمهای آنها، آب و نان و غذای روح!! بىخردان شده است ـ در چیست؟! آیا جز این است که اینان ـ بر خلاف اهل عرفان ـ برای اغفال بندگان خدا، و پردهپوشی بر هوسرانىهای خود، از واژهها و عناوین مقدس دینی سوء استفاده نکرده، بىپرده ماهیت خود را نشان مىدهند، و با رندی و زیرکی تمام، فسق و فجور خود را در لباس دین و شریعت ارائه نداده، با دین و دیانت و معنویت انسانها بازی نمىکنند، و در پرده فروش کالای دین و معنویت تکدی و گدایی نمىکنند؟!
چنانکه درباره کانون فرهنگ و هنر “شمس تبریزى” نوشتهاند:
شمس … پارهای اوقات در آستانه درگاه مىنشست و تا از مریدان نیازی (وجه نقد یا غیر نقد) نمىستاد، آنها را به محضر مولانا اجازه ورود نمىداد! (دیوان شمس، غزلیات، ۵۰۹، چاپ دوازدهم، ۱۳۷۷، انتشارات صفىعلىشاه).
[۱] . سماع درویشان در تربت مولانا، ۱۷۲
[۲] . “رباب” ابزار موسیقى خاصى است که مشتمل بر تارهایى است که در قدیم آن را با ناخن یا زخمه، و سپس با آرشه مىنواختند و آن طنبور مانندى بود و دستهاى داشت. فرهنگ معین واژه رباب
[۷] . رساله در تحقیق حال و شرح آثار مولوى ص ۷۰، مناقب العارفین، ص ۸۹؛ فروزانفر، بدیع الزمان: احوال و زندگى مولانا جلال الدین محمد، تهران، ۱۳۱۵، ص ۷۰ ـ ۶۹، به نقل خط سوم، ۵۶ ـ آ
[۸] . خط سوم، ص ۳۹ بخش آ
[۹] . خط سوم، ص ۷۷، بخش آ
[۱۰] . افلاکى: ۳ / ۴۶۸، ۳ / ۵۹۱، به نقل خط سوم: ۷۴، آ
اسلام آمریکایی،عرفان مولوی،صلح کل و طعنه حافظ شیرازی به سیره امام حسین علیه السلام / استاد میرباقری
در اکثر دوره هایی که نقدهایی بر اشعار و مطالب متصوفه از جمله مثنوی مولوی و دیوان حافظ نگاشته شده ، همواره نقدهای اعتقادی و معارضات مستقیم و و اضح آنها با قرآن و سنت مد نظر بوده و آنچه که کمتر بدان پرداخته شده ، نقد نظریات آنها از دیدگاه مسائل امروزی و مباحث مربوط به آن ، خصوصا تفکر سازنده ی مدیریت عالَم – که خود یکی از آرمانهای مذهب حقه شیعه است – می باشد.
حجة الاسلام و المسلمین میرباقری از اساتید حوزه علمیه قم ، طی سخنانی به بررسی این بُعد از اشکالات و نقدها پرداخته است.
متن سخنان استاد میرباقری :
مطلب زیر گزیده ای از سخنان حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی میر باقری در محرم ۱۳۸۸ است که در مدرسه فیضیه قم ایراد شده است:
«من این را دارم در حوزه علمیه قم می گویم: با عرفان مولوی نمی شود جهان را اداره کرد! این چه عرفانی است که:
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد- – -موسی ای با موسی ای در جنگ شد؟
کتاب های این ها را هم مقدس می دانیم و در کنار قرآن می گذاریم؟ کجا کنار قرآن است مثنوی؟ خوب، خجالت بکشیم دیگر!
می گوید: عارفانه حرف زده! خوب، بر علیه امیرالمومنین هم در آن حرف فراوان است؛ درست کنید آخر این کتاب را! یا کتاب را درست کنید یا تعریف نکنید. چه معنا دارد برخی از بزرگان حوزه از این کتاب تعریف کنند؟ کتابی که علیه امیرالمومنین صریح مطلب دارد! پدر امیرالمومنین را مشرک می داند این آدم! آخر این عیب حوزه است. غلط است کسی برعلیه امیرالمومنین حرف بزند، این ناسالم است؛ خوب، بگویید این دروغ است یا آن دروغ است!
می گوید: حرف خوشگل زده! شیطان پدرجد این حرف ها را می زند….در این جنگ فرهنگی این ها در اردوگاه دشمن اند؛ این ها اسلام آمریکایی است؛ از دل این عرفان، حکومت در نمی آید که!
….از دل مولوی معلوم است کی در می آید دیگر! شاگردش الآن کیست؟ خطر دارد برای کفار؟ الحمد لله خیلی خطر دارد برای کفار! منتها او رویش می شود حرفهای مولوی را تا آخر می زند، ما یک جاهایی از آن دور آن را خط می کشیم!
خوب، این تفکر باطل است دیگر؛ چه قدر حوزه از این تفکر باطل دفاع بکند؟ ما اسیر همین تفکرات هستیم! یک اسلام حد اقلی درست کردیم، یک عرفان حد اقلی، می خواهیم با تمدن حد اکثری غرب بجنگیم! خوب، نمی شود بجنگی که! بصیرت یعنی این. یعنی درگیری اسلام و کفر را تاریخی دیدن.
شعر عاشقانه راجع به امام حسین گفتن کافی نیست! امام حسین را یک جوری تحلیل کنید که از آن درگیری حق و باطل تو تاریخ در بیاد؛ این به درد می خورد؛ و الا هم امام حسین را تعریف کنید هم یزید را، این چه فائده ای دارد؟ می خواهم تعریف نکنید! هم امیرالمومنین را تعریف کنید هم ابن ملجم را! این چه تعریفی است؟ می خواهم تعریف نکنید از امیرالمومنین! چرا مغالطه کنیم دیگر؟! این تعریف با تکذیب یکی است؛ تعریف امیرالمومنین آن تعریفی است که امیرالمومنین را تعریف کند، جبهه معاویه را نه. جبهه یزید و ابن زیاد و ابن ملجم را نه. این که تعریف نشد! یهودی ها هم تعریف می کنند، به چه درد می خورد؟
…توحیدی که صلح کلی باشد، خود این تلقی از توحید خلاف بصیرت است؛ گاهی قرائت از اسلام، قرائت از اسلام است ولی قرائت از اسلامی است که بصیرت انسان را می گیرد؛ انسان را کور می کند! حالا من نمی خواهم این بحث را الآن باز بکنم؛ شما ببینید امروز در دنیا از قرائت هایی از اسلام دفاع می کنند؛ آن قرائت ها را منتشر می کنند در دنیا.
من حالا نمی خواهم از همه اش نام ببرم، چون ممکن است به بعضی بربخورد؛ ولی یک قرائتش همین قرائت سلفی گری است؛ نماینده ریگان در خاور میانه یک مطلبی را یکی دو سال قبل منتشر کرده بود که بعد از تسخیر لانه جاسوسی و عبور انقلاب اسلامی از مرزهای جغرافیایی ایران و ورود به دنیای اسلام و بعد هم عبوراز مرزهای دنیای اسلام و ورود به دنیای مدرن غرب، بنای یک قرارداد و همکاری بستند با عربستان؛ یک طرف اروپا و آمریکا هستند، یک طرف هم عربستان برای گسترش اسلام با قرائت سلفی گری در دنیا؛ بعد می گوید: در طول این مدت بیست ساله، عربستان بیش از ۸۰ میلیارد دلار برای بسط این قرائت از اسلام در دنیا خرج کرده و همه کشورهای اروپایی هم نا قبل از قصه ۱۱ سپتامبر همه خدماتی که به مسلمانان می دادند، به مسلمانهای با همین قرائت از اسلام بود! اگر اجازه موسسات مذهبی می دادند، اگر اجازه مسجد می دادند، هر اجازه ای می دادند، معمولا به آنها بود! به سختی به شیعیان یا حتی مسلمانان دیگر خدمات می دادند! همان نماینده مقایسه می کند می گوید: شوروی در طول ۷۱ سال کل بودجه ای که برای گسترش کمونیسم در بیرون از مرزهای خودش خرج کرده، ۷ میلیارد دلار است! عربستان بیش از ۸۰ میلیارد دلار در طول ۲۰ سال، به اضافه همکاری کشورهای دیگری که می دانید از دلش چه ها در آمده دیگر!
چرا کمک می کنند به گسترش این قرائت از اسلام؟ چرا جلوی چاپ قرآن را می گیرند ولی فلان کتاب می شود کتابی که فروشش در اروپا [و آمریکا] اول است؟ به خاطر این که آن قرائت از اسلام برای آنها مخاطره آمیز نیست! آن قرائت از اسلام بصیرت را از آدم می گیرد؛ آن قرائتی که می گوید:
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد- – -موسئی با موسئی در جنگ شد!
خوب، اگر شما این جوری گفتید، الآن هم جنگ موسی با موسی است دیگر! آن قرائت از اسلام که می گوید: جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه- – -چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند!
این آدم می نشیند بالای بلندی کربلا را تماشا می کند، با یک نگاه عاقل اندر سفیه می گوید: چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند!
این همان نگاه است دیگر! جنگ اسلام و غرب را الآن ملاحظه می کنید. جنگی که در معیار جنگ تمدنی گسترش پیدا کرده؛ این که دیگر حرف ما نیست! برخورد تمدن ها حرف آنهاست؛ دیگر تئوریسین بزرگ غرب و آمریکاست که این حرف را زده. گفته: دوره دوره برخورد تمدنی است و مهمترین تمدنی که ما با آن درگیریم و قدرت درگیری با ما را در جهان دارد، تمدن اسلام است؛ یک درگیری همه جانبه را شروع کرده اند؛ در این درگیری همه جانبه بعضی از قرائتها، قرائتهائی است که بصیرت انسان را می گیرد: چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند!
(می گویند:) آقا همه دنبال خدا هستند! من دیگر بعضی چیزهای دیگر را نقل نمی کنم؛ این چه قرائتی است که« اخذ برأس اخیه یجره الیه»، موسای کلیم موهای هارون را گرفت و پرسید: چه بساطی است؟ چرا اینها گاوپرست شدند؟ آن آقا [ابن عربی] می گوید:« اخذ برأس اخیه یجره الیه» به هارون گفت: چه کارشان داشتی؟ اینها خدا را می پرستیدند! چرا مزاحمشان شدی؟!
با این قرائت از اسلام و این جوری توحید را تعریف و تفسیر کردن که خوب، از دل آن صف قتال در نمی آید! از دل آن مبارزه و درگیری بیرون نمی آید! این نوع قرائت از اسلام بصیرت سوز است؛ اگر امیرالمومنین قاسم الجنة و النار است، آنجایی هم که مُقسم نار است، ما باید به حضرت بگوییم: دست مریزاد؛ نه فقط آنجایی که بهشتی ها را بهشت می برد؛ این جور نباشد که آن موقعی که حضرت شمشیر را می کشند، ما از حضرت فاصله بگیریم. فقط آن موقع که نان درب خانه فقرا و یتیمان می برند و بار دیگران را نیمه شب به دوش می کشند، دنبال حضرت امیر برویم؛ آن موقع هم که در صف قتال می آیند، آن موقع هم کنار حضرت امیر باشیم؛ آنجایی که حضرت شمشیر می زنند بگوییم: دست مریزاد و آنجا هم که دست نوازش می کشند، بگوییم: دست مریزاد.
انحرافات و نقد مولوی – مولوی : ماهیّتِ سرِّ حق و ماهیّتِ ذاتِ حق تعالی برای محرمان عیان است!!
در مکتب اهل بیت علیهم السلام، شناخت کنه ذات خدا امکان پذیر نیست. و آنچه حواس ما بر آن واقع شود مخلوقی است محدود و خالق بیحد نیست.
شگفتانگیز است که عقل کلّ، حضرت ختمی مرتبت صلّی الله علیه و آله میفرمایند «مَا عَرّفَنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ» نشناختیم تو را آنگونه که سزای شناخت و معرفت تو بود، امّا اکابر صوفیه نظیر مولوی، عجز از ادراک ماهیّات را حالت عامّه دانند نه محرمان درگاه الهی !!!
۲- زانکـــه ماهیّـات و سـرّ سـرّ آن پیـش چشـم کامـلان باشـد عیـان
۳- در وجــود از سـرّ حـقّ و ذات او دور تـر از وهـم و استبصـار کـو
۴- چون که آن مخفی نماند از محرمان ذات وصفی چیست کان ماند نهان ؟
۵- عقل بحثی گوید این دور است وگو بـی ز تأویلـی محالـی کـم شنـو
۶- قطب گوید مر تو را ای سست حال آن چه فوق حال توست آید محـال[۰]
به گمان مولوی، عجز از ادراک ماهیّت حقایق، برای عوام است نه انسان های تکامل یافته و در نزد محرمان درگاه الهی، سرّ حق و ذات حق تعالی مخفی نیست تا چه رسد به ماهیّات.
مغایرت این عقیده با آیات و روایات بسیار آشکار است که توضیح آن در ذیل می آید :
با مراجعه به آیات قرآن و روایات معصومین علیهم السلام به روشنی مفهوم توحید ذات باری تعالی مشخص میگردد و آن جز بی مانند بودن پروردگار نیست. آیات و روایات زیر تنها بخشی از مدارک وحیانی است که دقت در آنها کافی در شناخت پروردگار است:
الف) آیات:
۱- … لَیْسَ کَمِثْلِه شیء وَ هوَ السَّمیعُ البَصیرْ … نیست مانند او چیزی و او شنوا وبینا است.
۲- وَ مَا قَدَرُوا الله حَقَّ قَدْرِهِ … [ii] و نشناختند خدا را آن گونه که شایستهاش بود.
۳- لا تُدْرِکُهُ الابْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأَبْصارَ[iii] … دیدهها او را درک نکنند، اوست که دیدهها را درک میکند.
۴- سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ العِزَّﺓِ عَمّا یَصِفوُن[iv]. منزّه است پروردگار تو، پروردگارمقتدر از آنچه توصیف میشود.
۵- وَ أَنَّ إلی رَبِّکَ الْمُنْتَهیَ [۱] و این که بسوی پروردگار توست نهایت هر امری.
۶- قُلْ هُوَالله أَحَدْ …وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدْ [v] بگو اوست خداوندیگانه . . برای او نظیر و همانند و همتائی نیست.
۷- وَ لا یُحیطوُنَ بِهِ عِلْماً [vi] هیچ کس به او از راه علم و دانش احاطه پیدا نمیکند.
و شهادت میدهم که خدایی جز الله نیست، یکتاست و شریکی برای او نیست، (اوست) اوّل که قبل از او چیزی نبوده (اَزَلی و خالق همه موجودات است) و آخر است که برای او نهایت و انتهائی نیست، اوهام و تصوّرات به هیچ یک از صفات او نرسد (اوهام از درک حقیقت ذات و صفات الهی ناتوانند) و قلوب او را به کیفیّت و چگونگی تصدیق نمینمایند (او دارای کیفیّت نیست که عقول و ادراکات آن را دریابند، اوست خالق کیفیّتها)، تصوّر تجزیه و تبعیض برای او روا نیست (زیرا تجزیه و ترکیب از خصوصیّات مادّه است) چشمها و دلها به او احاطه نمییابد (زیرا ذات اقدسحقّ مادّی نبوده و محدود به حدّی نیست تا چشمها او را ببینند وعقول و اوهام، حقیقت و کُنه ذات او را ادراک نمایند)
۵- عَن اَبیعبدِاللهعلیهالسّلام قال: مَنْ شَبَّهَاللهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشرِکٌ إِنَّالله تَبارَکَ وَ تَعالی لا یُشَبِّهُ شَیْئاً وَ لا یُشَبِّهُ شَیءٍ وَ کُلَّما وَقَعَ فِی الْوَهْمِ فَهُوَ بِخَلافِهِ[۳] .
امامصادقعلیهالسّلام فرمودند: کسیکه خداوند را به خلقش تشبیه نماید، او مشرک است. همانا خداوند تبارک و تعالی به چیزی تشبیه نشود و نه چیزی به او تشبیه گردد و آنچه در وهم و پندار آید او خلاف آن است.
از حضرتموسیبنجعفرعلیهالسّلام: همانا خداوند بالاتر و والاتر و بزرگتر است از آن که حقیقت وصفش درک شود، او را همانگونه وصف کنید که خودش، خود را وصف فرموده و از هر چه غیر آن خودداری کنید.
از حضرترضاعلیهالسَّلام . . . خداوندا تو را وصف نکنم مگر بدانچه خود را بدان وصف فرمودی، من تو را به خلقت تشبیه ننمایم، تو هر خیری را سزاواری، مرا از قوم ستمگر قرار مده … .
۸ – قالَالرِّضا علیهالسّلام أنَّ النَّبی صلیاللهعلیه وَآله وسلَّم قال: قال َالله جَلَّجَلالُهُ: مَا امَنَ بی مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ کَلامِی وَ مَا عَرَفَنی مَن شَبَّهَنی بِخَلْقی وَ لا عَلی دینی مَنِ اسْتَعْمَلَ الْقِیاسَ فی دینی[xii].
حضرترضاعلیهالسّلام از رسولخداصلَّاللهعلیهوآلهوسلّم روایت میکند که خداوند جَلَّجلاله فرمودند: به من ایمان نیاورده است آن که کلام مرا به رأی خود تفسیر نماید و مرا نشناخته آن که مرا به خلقم تشبیه نماید و بر دین من نیست هر کس در دین من قیاس را به کار برد.
۹- اَلَّذی لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الهِمَمِ وَ لا یَنالُهُ قَوسُ الْفِطَنِ اَلَّذی لیسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدودٌ . . [۴]
خداونـدی که هر قدر صاحبـان همّتهای بلنـد، دور پروازی کنند حقیقت او را درک نمیکنند و زیرکیها هر اندازه در ژرفای دریاهای فطانت فرو روند به او نائل نمیگردند، آن خداوندی که برای وصفش حدّ و نهایتی نیست …
و عظمت خداوندسبحان را به اندازه عقل خودت نسنج که هلاک خواهیشد،(زیرا) اوست خداوند قادری که اگر تمامی اوهام (وهم ها و پندارها) متوجّه شوند تا منتهای قدرت و توانائی او را دریابند و اگر فکر و اندیشهای که آلوده به وسوسههای شیطانی نگشته، بخواهد عظمت پادشاهی او را در منتها درجه عوالم غیب و نادیدنیها به دست آورد و اگر دلها حیران و شیفته او گردند تا کیفیّت و چگونگی صفاتش را دریابند و اگر عقلها بسیار کنجکاوی کنند تا چون حقیقت صفاتش آشکار نیست به کُنهذاتش پیبرند خداوندمتعال آن اوهام و عقول را باز میگرداند در حالی که راههای هلاکت و تاریکیهای عوالم غیب را طی کرده و(از همه جا باز مانده) از روی اخلاص رو به او نهادهاند پس آن زمان که (از طی این راههای خطرناک به جایی نرسید و از درک حقیقتذات و صفات او) ممنوع گشته برگشتند اعتراف دارند به این که سیر در این راه از روی خطا و اشتباه بوده و کنه معرفت او درک نمیشود و در دل صاحبان عقول و اندیشهها، سنجش غلبه و عظمت او خطور نمیکند (تا چه رسد به اینکه او را دریابند) … .شهادت میدهم به اینکه هر کس تو را به مخلوقی که آفریدهای و دارای اعضاء گوناگون و … تشبیه کند در حقیقت تو را نشناخته و یقین نکرده که مثل و مانندی برای تو نیست و گویا نشنیده است بیزاری جستن بتپرستان را (در قیامت) از بتهائی که میپرستیدند آنگاه که میگویند «به خدا سوگند که ما در ضلالت و گمراهی آشکاری بودیم. هنگامیکه شما را با پروردگار جهانیان برابر مینمودیم»
دروغ گفتند آنها که تو را با (مخلوقات) برابر نمودند، زمانیکه تو را با بتهای خود تشبیه نموده و به سبب اوهام بیهوده خود حضرتت را مانند مخلوقات جلوه دادند و با اندیشههای خویش تو را مانند اجسام دارای اجزاء دانستند و به رویّه عقول ناقصه خود، برای تو مانند مخلوقات گوناگون مقدار و سنجش قائل شدند.
و گواهی میدهم کسی که تو را به چیزی که آفریدهای مساوی دانست [۶] از تو برگشته و کسی که از تو برگشت کافر است (زیرا به خدای بی مثل و مانند اعتقاد ندارد) به دلیل آیات محکمات (واضح و روشن است) که از جانب تو نازل گردیده (قُلْ أَئِنَّکُمْ لَتَکْفُروُنَ بِالَّذی خَلَقَ الْاَرْضَ فی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلوُنَ لَهُ اَنداداً ذلِکَ رَبُّ الْعالَمینَ [xv].
بگو آیا کافر میشوید به خدائی که زمین را در دو روز (دوره) آفرید و برای او نظیر و مانندها قرارمیدهید، در صورتیکه اوست پروردگارجهانیان.) و به حکم حجّت و دلیلهای آشکار تو (براهین عقلیّه) که همه آنها (به کفر چنین کسی که برای تو مثل و مانندی قائل است) گویا میباشد.
و گواهی میدهم توئی خداوندی که نهایت و پایانی در عقلها برای تو نیست تا در منشأ اندیشهها دارای کیفیّت و چگونگی باشی و نه در اندیشههای عقول، محدود به حدّی و موصوف به تغیّر، از جائی به جائی هستی (زیرا محدودیت و تغییر از لوازم مکان بوده که حقتعالی از آن منزّه است[xvi])
11- شیخصدوق(ره) در کتاب توحید و خصال به سند خود از مقدامابنشریحبنهانی از پدرش نقل میکند که گفت: در جنگ جمل عربی از میان لشکر برخاست و پرسید یا امیرالمؤمنین آیا خدا یکی است؟ پس از این سؤال عده ای نسبت به او اعتراض نموده که ای اعرابی مگر نمیبینی امامعلیهالسّلام دراین لحظات با چه دشواریهایی روبروهستند؟
حضرت فرمودند بگذارید پاسخ سؤال خود را بداند و نسبت به خدای خود معرفت پیدا کند. او از ما همان را میخواهد که ما از دشمن میخواهیم. (به عبارت دیگر همه زحمات برای شناساندن خدا به دشمن است.)
آنگاه رو به اعرابی، فرمودند: این که گفتی خدا واحد است چهار وجه دارد، دو وجه آن باطل و دو وجه آن صحیح است.
دو وجهی که باطل است و اطلاق و ذکرآن جایــزنیست، یکی اینکه کسی بگوید خدا واحد است و مقصودش واحد عددی باشد، این صحیح نیست زیرا چیزی که دوّم برایش نیست، داخل درعدد نمیشود و لذا درقـرآن میفرمایـد آنها که قائل به ثالثثلاثه هستنـد کافـرند « لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالوُا اِنَّالله ثالثُ ثَلثَةٍ[xvii]…» – بهتحقیق کافر شدند آنها (فرقهای از نصاری) که گفتند همانا خداوند سوّم آن سه نفر (عیسیعلیهالسّلام ومریم و خداوند جلَّتعظمَتُهُ) است.
دیگر آن که کسی بگوید خدا یکی است نظیر یکی ازهمین مردم و مراد او نوعی از این جنس باشد این نیز باطل است، زیرا شبیه و مانندی برای خدا قائل شده و خداوند از این تشبیهات منزّه است. امّا آن دو وجه که برای خدا ثابت است، یکی آنکه بگوید، خدا واحد است به این معنی که در تمام عوالم و ممکنات نظیر و مانندی برای او نیست. دیگر آنکه گفته شود خدایعزّوجلّ احَدِیّالمعنی است به این معنی که نه درخارج، و نه در وهم و نه درعقل منقسم نمیگردد، این نیز صحیح است. شیخصدوق (ره) همین روایت را در معانیالاَخبار به سند دیگر از فرزند شریحبنهانی از پدرش نقل کرده است.
۱۲- اَلْحَمدُلِلّهِ الدّآلِ عَلی وُجوُدِهِ بِخَلْقِهِ و بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلی اَزَلِیَّتِهِ وَ بِاِشْتِباهِهِمْ عَلی أَنْ لا شِبْهَ لَهُ. لا تَسْتَلِمُهُ الْمَشاعِرُ، وَ لا تَحْجُبُهُ السَّواتِرُ ، لإِفْتِراقِ الصَّانِعِ وَ الْمَصْنوُعِ، وَ الْحآدّ وَ الْمَحْدُودِ، وَ الرَبِّ وَ الْمَرْبُوبِ، اَلْأَحَدِ لا بِتَأْویلِ عَدَدٍ وَ الْخالِق لا بِمَعْنی حَرَکَةٍ وَ نصب، وَالْسَّمیع لا بأَداةٍ، وَ الْبَصیر لا بتَفْریق الَةٍ، وَ الشّاهِد لا بِمُماسَّة وَالْبائِن لاِبتَراخی مَسافَة، وَ الظّاهِر لا بِرُؤْیَةِ وَ الباطِن لا بِلَطافَة … .[xviii]
حمد و سپاس برای خداوندی است که توسّط آفریدههایش بر وجود و هستـی خویـش دلیـل و راهنمـا است و به حدوث و ایجاد شدن آفریدههایش بر ازلی بودن و ابتداء نداشتن خود دلیل است. و به شبیه بودن آفریدهها با یکدیگر نشان میدهد که شبیه و مانندی برای او نیست، حواسّ به کنه او پینبرند و پوشندهها او را نمیپوشانند به جهت تفاوت میان آفریننده و آفریدهشده و میان تعیین کننده حدّ و نهایت و تعیین کرده شده و محدود و میان پروردگار و پروردهشده، یکتاست نه آن یک، که در عدد معمول و متداول میباشد و آفریننده است نه با حرکت و رنج بردن، شنواست نه با آلت و وسیله، بینا است نه با برگرداندن حدقه چشم[۷] و حاضراست نه به ملاقات و جداست نه به دوری راه وآشکار است (به آثارقدرت) نه با دیدن و پنهان است (کنه ذاتش) نه به لطافت … .
عدم امکان شناخت ذات پروردگار
چنانچه گذشت آیات و روایات – که به جهت اختصار به بخشی از آنها قناعت گردید – به روشنی هر نوع شباهت بین خالق و مخلوق را به شدّت نفی کرده و در مواردی، این اعتقاد را کفر[۸] و شرک معرفی مینماید. به هر سو، خالی بودن خلق از خالق وخالق ازخلق و عدم وجود هیچ نوع شباهت در حقیقت و ذات بین خالق و مخلوق، رمز عدم امکان شناخت ذات باریتعالی است.
ذاتاقدساحدیت بود قبل از آنکه مادّه و زمان و مکان ایجاد گردند و اصـولاً مفهومی داشته باشند[۹]. اوست خالق مادّه و زمان و مکان[۱۰] و اوست خالق کیفیّتها و چگونگیها و خود، کیفیت و چگونگی ندارد و در قید زمان و مکان و ماده در نیاید و گرنه بین خالق و مخلوق فرقی نبود.
حضرتامامرضاعلیهالسّلام در پاسخ زندیقی که پرسید خدا چگونه است و کجاست؟ فرمودند: وای برتو، این اندیشه و تصوّر که به دنبال آن رفتی غلط است، خدا با خلق مادّه، مکان را تحقّق بخشیده و خود در مکان نیست. اوست که چگونگی را پدید آورده و چگونگی در وی نیست، او را به چگونگی و به جایگاه نتوان شناخت، به حواسّ درک نشود و با چیزی مقایسه نگردد. آن مرد گفت چنانچه توسّط حسّی از حواس درک نشود، چیزی نیست (و درنتیجه وجود ندارد).
امام فرمودند: وای بر تو از آنجا که حواسّ تو ازادراک او ناتوان گردیده، منکر ربوبیّت او گردیدی ولی ما به دلیل این که حواسّمان از ادراک او ناتوان گردیده یقین کردیم که او ربّ و پروردگار ما است بر خلاف همه اشیاء (که با حواسّ خود آنها را درک میکنیم.. )[xix].
[0]- مثنوی، دفترسوّم، ص۱۹۵ و ۱۹۶٫
[۱] – النّجم ،[۴۱]، در اصولکافی، کتابالتّوحید، باب نهی، از سخن گفتن در کیفیّت (خدا)، در مورد تفسیر این آیه از حضرت صادقعلیهالسّلام چنین روایت شده است: هر گاه سخن به کیفیّت خدا رسید، دم فرو بندید.
[۲] – از فقرات دعایصباح حضرتامیرالمؤمنینعلیهالسّلام.
[۳] – توحیدصدوق نقل از بحار ج ۳، ص۲۹۹ و در همین صفحه علّامهمجلسی (ره) از توحیدصدوق حدیثی را ازحضرترضا علیهالسّلام نقل میکند که فرمودند: مَنْ شَبّهَ الله بخَلْقِهِ فَهوَ مُشرِکٌ وَ من وصفه بِالمکان فَهُو کافِر وَ مَنْ نَسَبَ اِلَیْهِ ما نَهی عَنْه فَهُوَ کاذِبٌ، ثُمَّ تلا هذه الایَة اِنَّما یَفْتَرِی الْکِذبَ الّذینَ لا یُؤمِنونَ بِایاتِاللهِ وَ أولئِکَ هُمُ الْکاذِبونَ[نحل،۱۰۷٫]
[۴]- نهجالبلاغه خطبهاوّل و نظیر آن در خطبه ۹۳: فتَبارَکَالله الَّذی لا یَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لایَنالُهُ حَدْسُ الْفِطَنِ . .
[۵]- ایضاً در فقرات دعای جوشنکبیر(بند ۷۹ و ۹۲) است که یا مَنْ لا شَبیهَ لَهُ و لا نَظیرَ . . . یا مَنْ لا یُشَبِّهُهُ شَیء. . .
[۶] – مراتب خشم و غضبالهی نسبت به آنان که برای خدای سبحان قائل به فرزند شدند، از آیات زیر روشن میگردد تا چه رسد به گستاخیهای عظیمتر، و قالُ اَتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً . لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً اِدّاً. تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنشَقُّ الْاَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَداً. اَنْ دَعَوْا لِلرَّحمنِ وَلَداً [مریم ۹۱ الی ۹۳] و گفتند خدایرحمان فرزندی گرفت. به تحقیق چیز زشت و بزرگی آوردید
(سخنی بسیار زشت و بیادبانه اظهار گردید که تحمّل آن بسی دشوار است). نزدیک شد آسمانها(از این افترای عظیم) شکافته گردد و زمین نیز منشقّ شود و کوهها خاضعانه فروریزند به جهت آنکه برای خدایرحمان قائل به فرزند شدند. بر اهل معرفت مخفی نیست که لازمه فرزند داشتن خدا خروج خداوند از صفات الوهیت و ورود به حدود مخلوقی است نظیر مکان و زمان و …، تعالی وَ تَقَدَّسَ عَنْ ذلِکَ عُلُواً کبیراً.
[۷]- این کلمات حضرت … وَالْسَّمیعِ لا بِأَداةٍ، وَ الْبَصیرِ لا بِتَفْریقِ آلَةٍ آشکارا خطا و لغزش بسیاری از اظهارات ابنعربی را از جمله در فصنوحی در تفسیر لیس کمثله شیء و هوَ السّمیعُ الْبَصیر، به ثبوت میرساند.
[۸]- وَ اَ شْهَدُ اَنَّ مَنْ ساواکَ بِشَیءٍ مَنْ خَلَقَکَ فَقَدْ عَدَلَ بِکَ وَالْعادِلُ بِکَ کافِرٌ. . .(از فقرات خطبه ۹۰ نهجالبلاغه، قسمت شماره ۱۰، صفحه ۱۷) کما اینکه میتوان این مفهوم را از آیات شریفه قرآن نظیر این آیات استنباط نمود:
لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالوُا إِنَّاللهَ هُوَ الْمَسیح بن مریم . . .[مائده- ۱۹ و ۷۶]
محقّقاً کافر شدند آنها که گفتند همانا خداوند سوّم آن سهنفر است.
بگو آیا کافر میشوید به خدائی که زمین را دردو روز آفرید و برای او نظیر و مانند قرار میدهید.
[۹]- مراجعه شود به اصول کافی، کتاب التّوحید، باب حدوث ِالعَالَم و اثبات الْمُحْدِثْ و بابُ الْکَوْنِ وَالْمَکانَ …عَنْ زَرارَةَ قالَ قُلْتُ لِاَبی جَعْفَرٍعلَیْهالسَّلام أَکانَ اللهُ وَ لا شَیءَ؟ قالَ نَعَمْ کانَ اللهُ وَ لا شیء، قُلْتُ فَأَیْنَ کانَ یَکوُن؟ قالَ وَ کانَ مُتَّکِئاً فَاسْتَوی جالِساً وَ قالَ: اَحَلْتَ یا زُرارَةُ وَ سَأَلْتَ عَنِ الْمَکانِ إِذْ لا مَکانَ – زراره گوید به امامباقرعلیهالسّلام عرض کردم آیا خدا بوده است و چیزی نبوده؟ فرمودند آری بوده و چیزی نبوده، گفتم پس کجا بوده؟ گفت آن حضرت تکیه زده بودند، برخاستند و نشستند و فرمودند چه (سخن) محالی اظهار نمودی، ای زراره سخن از مکان کردی آنگاه که مکانی نبوده.
در حدیث شماره ۵ همین باب آمده که حضرتصادقعلیهالسّلام فرمودند: یکی از دانشمندان بزرگ یهود خدمت حضرتامیرالمؤمنینعلیهالسّلام شرفیاب گردید و عرض کرد یا امیرالمؤمنین پروردگارت از کی بوده است؟ آن حضرت فرمودند: مادرت بر تو بگرید، از کی نبوده است؟ تا گفته شود از کی بوده؟ پروردگارم بوده قبل از قبل تا آن جا که قبل تصوّر نگردد و بعد از بعد خواهد بود تا آن جا که بعد تصوّر نشود نه انجام و نه نهایتی است برای انجام او، در آستان او، انجامها از هم گسیخته، اوست نهایت هر انجامی، عرض کرد یا امیرالمؤمنین شما پیامبر هستید؟ فرمودند وای بر تو، من بنده ای از بندگان محمدصلَّی اللهعلیهوآلهوسلّم هستم. روایت شده که آن عالم بزرگ یهودی از حضرت سؤال نمود پروردگار ما کجا بوده است قبل از آنکه آسمان و زمین خلق فرماید؟ فرمودند: کجا پرسش از مکان است، خدا بوده و مکانی نبوده است؟
[۱۰]- مکان ظرف مادّه است، بحث از مقوله مکان هنگامی صحیح است که مادّه وجود داشته باشد لذا تصوّر مکان قبل از حدوث مادّه باطل خواهد بود و از آنجا که مادّه حادث است مکان نیز حادث است.
آیا مولوی تقیّه کرده است؟ بررسی امکان تقیه در آثار مولوی – قسمت سوم
مولوی و انکار ضروریّات دینی
مولوی در مقدمه دفترپنجم مثنوی بطور تلویحی «لو ظهرت الحقایق بطلت الشّرایع» را پذیرفته است:
شرع بهر زندگان و اغنیا است شرع بر اصحاب گورستان کجا است ؟
آن گروهی کز فقیری بی برند صــد جهت زان مردگـان فانی ترند
مرده از یکسوست فانی درگزند صوفیــان از صد جهت فانی شدند
به نظر او چون احکام شرع (مانند نماز و روزه) مخصوص زندگان و اغنیاست و مردگان از انجام آن معافاند، صوفیان نیز چون از مردگان فانیترند بطریق اولی تکلیفی به عهده آنان نیست. این سخن مولوی بر اساس قیاس است همان قیاسی که امام صادق علیهالسلام در بارهاش فرمودند اولین کسی که قیاس کرد ابلیس بود و در دین خدا قیاس راه ندارد.
مولوی بیان میدارد که بایزید در مسیر حج به بزرگی رسید که او را از حج بازداشت و گفت من را طواف کن و بدینترتیب فریضه حج را که از مهمترین فرایض است را مورد انکار قرار داده است:[ii]
سوی مکّه شیخ امّت بایزیــد از برای حجّ و عمره می دوید . . .
دید پیری با قدی همچون هلال دید در وی فرّ و گفتار و رجال . . .
گفت عـزم تو کجا ای بایزید رخت غربت را کجا خواهی کشید
گفت قصـد کعبه دارم از وَ لَه گفت هیـن با خود چه داری زاد ره
گفت دارم از درم نقره دویست نک ببستـه سخت بر گوشه ردیست
گفت طوفی کن بگردم هفت بار وین نکوتر از طواف حجّ شمار . . .
بایزید آن نکتهها را هوش داشت همچو زرّین حلقهاش درگوش داشت
آمد از وی بایزید اندر مزید منتهــا در منتهـا آخـر رسیــد
گردت چـرا نگردم چون خـانه خدائی پایت چـرا نبوسم چون پای دار گشتی
فاروق چون نباشی چون از فراق رستی صدّیق چون نباشی چون یار غار گشتی [iii]
آیا رسولخدا در مدت هفت سالی که از سوی مشرکین از حج ممانعت میشد فرمودند که به گرد من طواف کنید؟
آیا قتل حلاج توسط المقتدرعباسی بهانهای جز انکار حج داشت؟
بهر حال، انکار حج از سوی مولوی – که اهمیت آن نزد شیعه و سنی محفوظ است – خود حکایت از شدت امر اباحیگری در محیط قونیه دارد با این وجود چگونه میتوان پذیرفت مولوی در مورد تشیعش تقیه کرده باشد؟
وی در مورد مسجد نیز گوید:
ابلهـان تعظیم مسجـد میکننــد در جفای اهل دل جدّ میکنند
آن مجاز است این حقیقت ای خران نیست مسجد جز درون سروران [iv]
تهمتهای مولوی به خدا در اثنای داستان شیخ محمد سَرْرزی و داستان موسی و شبان، بسیار تأسف بار است.
مولوی در داستان جعلی شیخ محمد سرْرزی که ذکر آن گذشت، علاوه بر اتّهام به ذات باریتعالی در مورد رؤیت صوری خداوند و نسبت فرمان تکدّیگری[۱] خدا به شیخ محمّد، که به زعم او به این خاطر به مقاماتی رسیده است، میگوید:
انبیاء هر یک همین فنّ میزنند خلق مُفلس کُدیَه[۲] ایشان میکنند
أَقرضوا الله أَقرضوا الله میزنند باژگون بر انصروا الله میتننــد [v]
آیا این اظهارات اهانت به انبیاء صلوات الله علیهم اجمعین نیست؟
ابراز ارادت ویژه مولوی به معاویة بن ابوسفیان در کتاب مثنوی
مولوی سراینده مثنوی با جعل داستانی در دفتر دوم مثنوی ارادت ویژه خود را به معاویة بن ابوسفیان یکی از ننگین ترین چهره های تاریخ اسلام نشان می دهد.
مولوی چنین افسانه سازی می کند که معاویه، دایی مؤمنان! در قصرش خفته بود و در حالی که درهای قصر به روی همه بسته بود، شخصی او را بیدار می کند. معاویه متعجب از این که چه کسی توانسته وارد قصر و اتاق خواب او شود، می گوید: تو که هستی و چگونه جرأت کردی وارد قصر شوی که در این هنگام شیطان خود را معرفی می کند و می گوید او بوده است که معاویه را بیدار کرده است. معاویه از او می پرسد چرا مرا بیدار کردی؟ راستش را بگو؟
مولوی پس از آن که چند بیت در باره استمداد معاویه از خداوند متعال برای نجات از مکر شیطان می سراید، از زبان شیطان می گوید:
از بْن دندان بگفتش بهر آن*****کردمت بیدار می دان ای فلان
تا رسی اندر جماعت در نماز*****از پی پیغمبر دولت فراز
گر نماز از وقت رفتی مر ترا*****این جهان تاریک گشتی بی ضیا
از غبین و درد رفتی اشکها*****از دو چشم تو مثال مشک ها
گر نمازت فوت می شد آن زمان*****می زدی از درد دل آه و فغان
من ترا بیدار کردم از نهیب*****تا نسوزاند چنان آهی حجاب
اینجا مولوی از زبان معاویه به شیطان می گوید: حالا راست گفتی و بعد با عنکبوت خواندن شیطان که باید به شکار مگس بپردازد خود را باز اسپیدی می خواند که شاه شکار است و عنکبوت چگونه می تواند به شکار چنین بازی رود؟
گفت: اکنون راست گفتی صادقی*****از تو این آید، تو این را لایقی
عنکبوتی تو مگس داری شکار*****من نّیم ای سگ مگس زحمت میار
باز اسپیدم شکار شه کند*****عنکبوتی کی به گرد ما تند
و بدین گونه جناب مولوی به تجلیل از معاویه یکی از پلیدترین چهره های تاریخ اسلام و بلکه بشریت می پردازد.
جسارت شمس تبریزی و پایین شمردن مقام حضرت فاطمه سلام الله علیها
“شمس تبریزى”، مقام معرفت و خوف و خشیتِ برترین بانوی خلقت، و یکتا کفو امیر عالم آفرینش، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را خوار و پست شمرده، مى گوید:
مردم را سخن نجات خوش نمىآید، سخن دوزخیان خوش مىآید… لاجرم ما نیز دوزخ را چنان بتفسانیم[۱]. که بمیرد از بیم!
فاطمه رضی اللّه عنها عارفه نبود، زاهده بود. پیوسته از پیغمبر حکایت دوزخ پرسیدى.[۲]
آری این است مقامات ادعایی عارفان واصل، و پیران تصوف و عرفان!! و این است علایم واضح و آشکار عداوت و دشمنی ایشان با پاکان آفرینش، تا دیگر هرگز کسی جسارتهای بىشرمانه آنان را حمل بر تقیه نکند، و ایشان را از شیعیان آل اللّه در شمار نیاورد!
[۱] . بیفشانیم ـ خ
[۲] . مقالات شمس، ۱۵۱ ـ ۳۴۱ و نقدى بر مثنوی، ۹۲
آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی: افرادی که کنگره بزرگداشت مولوی را در ایران برگزار کردهاند ، باید از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خجالت بکشند
آیت الله صافی گلپایگانی برگزاری مراسم بزرگداشت مولوی در تهران و دیگر شهرهای کشور را محکوم کرد.
به گزارش خبرگزاری فارس، آیتالله لطف الله صافی گلپایگانی در دیدار برگزار کنندگان کنگره علامه بلاغی گفت: افرادی که کنگره بزرگداشت مولوی را در ایران برگزار کردهاند و آن حرفها را بیان نمودند، باید از امام زمان (عج) خجالت بکشند.
وی ضمن محکوم کردن برگزاری این کنگره ادامه داد: بنده به شدت کنگره مولوی را محکوم کرده و مخالف برگزاری آن بودم.
این مرجع تقلید افزود: پولهایی که در این مراسم هزینه شد، باید در مراسم های تبیین شخصیت های علمی و دینی هزینه میگردید.
آیت الله صافی گلپایگانی در بخش دیگری از سخنان خود به برگزاری کنگره علامه بلاغی که اواخر بهمن ماه در قم برگزار میشود، اشاره کرد و گفت: برگزاری این کنگره بسیار با اهمیت بوده و موجب معرفی شخصیت این عالم به جوانان و حوزویان میگردد.
وی در خصوص شخصیت علامه بلاغی گفت: ایشان فردی بزرگ در تمام عرصه ها بود و در تمام عمر پربرکتش به دفاع از اسلام پرداخت. استاد حوزه علمیه قم اضافه کرد: جامعیت عقلی ایشان به گونهای بود که در زمان زندگیشان مردم فریب خورده ایران را که اسیر فرهنگ غرب شده بودند، نجات داد.
وی افزود: علامه بلاغی در رشتههای تفسیر و فقه جز افراد تراز اول زمان بودند که کتب و آثار ایشان نمونه بارز این مطلب است.
آیت الله صافی گلپایگانی با بیان اینکه افرادی مانند علامه بلاغی باید الگوی ما قرار گیرند گفت: ایشان هیچ گاه به دنبال مسائل مادی نبوده و همواره با اخلاق و توجه به خدا به مسائل علمی و دینی میپرداخت.
وی گفت: علامه بلاغی جز افتخارات اسلام و ایران است و باید مراسم بزرگداشت ایشان و معرفی وی به نسل سوم جامعه به صورت باشکوه انجام شود.
خب چی شد؟ از اون خانقاهی که بوی تعفن برداشته از احتلام بیاید بیرون هم برای ارضای غریزه هم برای دفاع از مکتبتون. چی شده؟ مرد با غیرت از مکتبش دفاع میکنه... بمن موحد توهیناتی شد اینجا و من هرگز شمارو نمی بخشم مگر اینکه دست ازین کفر و شرک و نجاست بر دارید... من به جمکران میرم برای دعا...
عرض تسلیت دارم به مناسبت سالروز رحلت جانسوز نبیّ مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم ) و نیز شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)
خوبه خودتون میگید معارف شریعت اسلام!!! شریعت و فروع دین بحث فقهاست نه عرفا! عرفا سر اصول دین که توحید و ولایت است سخن میگویند! همین الان تو همین سایت سوالات شرعی و مربوط به شریعت دین در بخش دیگر پاسخ داده میشود نه در بخش عرفان!
عجب ! که اینطور! من نمی دونستم که عرفا اصلا به فقه کار ندارند. پس یعنی ائمه (علیهم السلام ) دو تا دین داشتند یکی برای فقها بوده یکی برای عرفا.
بزرگوار عزیز! می دانید این حرفتان از کجا سر در می آورد؟ یکی از ایرادات اساسی که به بعضی از یان عارف نما ها می شود شریعت گریز بودن آنهاست. لطفا تامل کنید.
بخش عرفان بطن و معنای حقیقی ظواهر شریعت را میگوید! یه حرفایی میزنید انگار دعای عرفه و ادعیه ائمه رو اصلا نخوندید ببینید چقدر عرفان تو دعاهاشون هست؟!
همون ائمه که دعای عرفه و صحیفه سجادیه رو بیان کردند به شریعت و فقه معتقد بودند و به همان عمل می کردند.
اگر همه چیز در دین گفته شده و در روایات و قرآن و سنت آمده پس دیگر چه نیازی به فقیه و مرجع تقلید و جناب عالی؟! خصوصا الان که همه منابع مذکور براحتی در دسترس است!
متاسفانه شما دارید خلط می کنید. الان اگر من به شما یک کتاب فیزیک بدهم که در آن همه قوانین و فرمولهای فیزیک آمده باشد شما می توانید یک مساله فیزیک را حل کنید؟ یا اینکه نیاز به معلم و کلاس دارید؟
منابع دسترسی به احکام هم با اینکه همه آنچه را که انسان به آنها نیاز دارد در آنها آمده است اما نیاز به تخصص دارد. نیاز به کلاس و استاد دارد وگرنه دیگر چه نیازی بود به مرجع تقلید و مجتهد.
اگر تمام مطالب و بواطن قرآن گفته شده باشد پس چرا از بعد پیامبر تا امام زمان باید ائمه تفسیر آیات آنرا بکنند و نکات عرفانی اش را ذکر کنند و ... اگر الان امام زمان ظهور کنند نباید حرفی بزنند و حقایق قرآن آشکار کنند؟!
خودتان می فرمائید ائمه ( علیهم السلام ) کسی که معصوم است هر چه بگوید سمعا و طاعة می پذیریم. اصلا وقتی حضرت ظهور کردند و گفتند این فقه و اصولی را که می خوانید بگذارید کنار، ما با اینکه عمریست با فقه و اصول سر کردیم می گوییم چشم اگر شخص معصوم چنین حرفی بزند بله که می پذیریم. عمده بحث ما سر این است که چرا حرف یک فرد غیر معصوم را باید به عنوان معارف قرآن و بطون قرآن بپذیریم. این اول بحث است. شما اول اثبات کن حرف این شخص غیر معصوم حجت است من هم حرفش را می پذیریم. در منابع ما آمده که حجت چیست و چه شرایطی دارد. ممکن است این معارف برای خود شخص حجت باشد اما برای سایرین حجت نباشد.
اصلا یک قدم برگردیم عقبتر: شما اول ثابت کن این مطالبی که فلان شخص عارف که غیر معصوم است از معارف قرآن است تا بعد در مورد حجیت و عدم حجیت آن صحبت کنیم. مگر هر شخصی که ادعا کرد من معارف قرآن را دارم باید بپذیریم.
چرا فقها در خصوص مباحث فقهی اظهار نظر بکنند اما عرفا در خصوص مباحث عرفانی که ائمه هم از آن سخن گفته اند باید خاموش باشند؟!
کدوم مباحث عرفانی؟ کجای دین گفته که از یک فرد غیر معصوم تبعیت کنید؟ مگر روات احادیث کجا گفته؟ شما دلیل بیاور
اگر قرآن همینی هست که شما فکر میکنید و فهمیده اید پس چرا در آخر الزمان همین شما تفکیکی ها با امام زمان جدال میکنید و برای وی تفسیر قرآن ذکر میکنید؟! پس معلوم میشه هنوز قرآن رو نفهمیدید!!!
در یک بحث علمی شما باید اول عقائد من را کامل بدانید بعد به من برچسب بزنید. از کجا می دانید که من تفکیکی هستم؟ چون این حرف من به مزاج شما خوش نیامد من شدم تفکیکی؟ اتفاقا من با تفکیکی ها هم بحث دارم.
واقعا متاسف شدم برای خودم. شما با دیدن 2 یا 3 پست من من را تفکیکی خطاب می کنید. بر فرض که من تفکیکی باشم شما پاسخ سوالات من را بدهید.
امام صادق علیه السلام فرمود: « وقتی قائم ما علیه السلام ظهور کند، با جاهلان بیشتری نسبت به جاهلان زمان جاهلیت رو به رو میگردد.رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی به سوی مردم آمد که آنان سنگ و چوب تراشیده را میپرستیدند، ولی وقتی قائم علیه السلام ظهور میکند، به سوی مردمی میآید که همگی قرآن را علیه او تفسیر و با آن استدلال میکنند. به خدا سوگند، مهدی علیه السلام، عدالت خود را در خانههای آنان وارد میکند، همانگونه که سرما و گرما وارد میشود.»
جان به فدای عاشقان خوش هوسی است عاشقی عشق پرست ای پسر باد هواست مابقی
الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ
جناب عالی پیامبر و ائمه را چون معصوم هستند ولیّ و امام می نامید اما بنده علاوه بر پیامبر و ائمه، مولانا و همه عرفا را ولیّ و امام می پندارم اما در مراتب مختلف! راه عرفا همان راه پیامبر و ائمه است!
این فرمایش شما نیاز به دلیل دارد به چه عنوان فرد غیر معصوم را ولی می نامید و از آن پیروی می کنید؟ چرا؟ چه کس گفته راه عرفا همان راه پیامبر و ائمه (ع) هست؟
حسین علیه السلام به پدر عرض کرد:« آیا بهراستی چنین حادثهای رخ خواهد داد؟»
علی علیه السلام پاسخ داد:« قسم به کسی که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به نبوت برانگیخت و او را از میان همه مخلوقات برگزید آری. ولی پس از غیبتی طولانی و سرگردانیای شدید که در آن جز مخلصان بر دین خود پابر جا نمیمانند؛ کسانی که از روح یقین بهرهمندند، خداوند از آنان بر ولایت ما پیمان گرفته است، ایمان را در قلبهایشان نوشتهو به وسیله روحیاز جانب خود تأییدشان نموده است.»
این روایاتی را هم که ترجمه و ذکر نمودید یک نوع مصادره به مطلوب است.
روایات فوق در واقع بیانگر افرادی است که برای هدایت دست به دامان افراد غیر معصوم نشدند و بر عقائد راستین و حقه مذهب شیعه اثنی عشری پا فشاری نمودند.
علیکم السلام و رحمه الله وبرکاته نمیدونم این مثالو میفهمی یا نه... امام در اول انقلاب حتی با کمونیست هام سر میز مذاکره نشست...
رهبر انقلاب اگه بیاد بگه مولوی و حافظ کافرند که به نصف مردم خرافه پرست ما توهین میشه... بماند ادامه نمیدم
یعنی اگر امام در اغاز انقلاب تقیه میفرمودند کار درستی انجام میدادند و مولوی که در بد ترین شرایط زمان خودش تقیه نموده کافر است هروقت شما به کشور عربستان سعودی رفتید و توانستید عقایدتان را با این صراحت بیان کنید انوقت داد از موحد بودنتان بزنید !
میگید با عرفا مشکلی ندارید ولی چنین سخن غرض ورزانه ای را بر زبان می رانید؟! این همه مطلب عرفا گفتند و نوشتند کجا گفتند شخص با سماع به عرفان میرسد؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اصلا جناب عالی معنی سماع را میدانید؟!
سماع حقیقی حاصل عرفان است!!!
این همه علامه و عارف و فقیه کامل از مولانا و محی الدین تبعیت کردند گمراه شدند؟ کفر گفتند؟!!!!!!!!!!!!!!
شما یا دارید خودتون رو به اون راه میزنید و مطالب را با هم قاطی میکنید جهت مغلطه کردن یا ...
من با عرفان حقیقی هیچ مشکلی ندارم
عارف حقیقی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ( علیه السلام) بودند
شما یک عارف واقعی معرفی کن که اشتباه نکرده باشد تا من از آن پیروی کنم.
بنا به فرمایش شما هر کسی که عارف شد دیگه معصوم میشه و تبعیت از اون مشکلی نداره.
آخه کسی که معصوم نیست
کسی که معلوم نیست راه رو پیدا کرده و هدایت شده یا نه ، اونوقت من بیام به حرف اون گوش کنم؟
انصافتان کجاست؟
اگه امام زمان (عج) ظهور کنند می روند سماع انجام می دهند ( شما سماع رو به هر معنایی که دوست داری بگیر)؟؟؟؟
شما یا دارید خودتون رو به اون راه میزنید و مطالب را با هم قاطی میکنید جهت مغلطه کردن یا ...
کجا من حرف از مرتاض هندی زدم که میگی روح القدس بهش داده شده؟؟!!! من گفتم کسانی که علم به قرآن و بواطنش همچون ائمه دارند خداوند برای آنها روح القدس را میفرستد به آنها الهام کنند و بواطن را به آنها نشان دهد! بعد جناب عالی حرف از امور عجیب و غریب میزنید؟!
خدا جواب شما جماعت تفکیکی و مُعاند را بدهد که فقط بلدید با گزینش کلمات و ابهام آفرینی و ترویج دروغ و افترا به پاکان و مخلصین، مباحث دینی را به نفع خود نشان دهید!
ظاهرا بحث با شما فائده ای ندارد.
شما اگر منطق داشتید پاسخ سوالات من را می دادید نه اینکه با دیدن 3 یا 4 پست از این حقیر شروع کنید به برچسب زدن به من
کی گفته من تفکیکی ام؟ آیا شما از همه عقائد من مطلع هستید که چنین عنوانی را استفاده می کنید؟ صرفا با دیدن چند سطر از این حقیر می گویید تفکیکی ام.
من با تفکیکی ها هم مشکل دارم آنها هم راه را گم کرده اند.
با توجه به این مطالب و عدم منطق درست جنابعالی و اینکه هیچ پاسخی از سوی شما برای سوالاتم دریافت نکردم ، جز بیان چند نقل قول و مصادره به مطلوب چند حدیث ، لذا بحث را بی فائده می دانم.
خداوند ما را از سفره معارف راستین اسلام که همان معارف ائمه معصومین (علیهم السلام ) باشد ، جدا نکند.
به به جناب بهلولو هم بصدا دراومدن! من عربستان بودم مثلا لال مونی میگرفتم؟؟؟؟؟؟ یا مثلا از معاویه و ابن ملجم قصیده میسرودم از سر مستی. یا با زنا میرقصیدم بنام سماع اواو یا مثلا توهین می کردم به آل علی(ع) مثه شماها؟؟؟؟؟
اما تقیه مولوی ملحد:
آیا مولوی تقیّه کرده است؟ بررسی امکان تقیه در آثار مولوی – قسمت اول
مولوی و سلاطین و دولتمردان معاصر وی
رابطه مولوی با سلاطین و امراءِ قونیه که اکثر عمر مولوی در آنجا سپری شده کاملاً صمیمانه بوده و هیچ ضرورتی جهت تقیّه وجود نداشته است.
اکثر دوران زندگی مولوی در قونیه گذشت. پادشاهان، وزراء و دولتمردان سلاجقه در آنجا حاکمیت داشتند. برخی از این حاکمـان گرایش به تصوّف داشتند و سایرین هـم مخالفتی ابـراز نمیکردند. اصولاً محیط قونیه محیط اباحهگری بود. یهودیان و مسیحیان و . . . در کنار مسلمانان با کمال آزادی زندگی میکردند. شراب فروشی و شرابخواری، بر پائی مجالس سماع و لهو و لعب رواج داشت.
مولوی با برخی سلاطین نظیر: عزّالدّین کیکاوس (۶۴۳-۶۵۵) و رکن الدّین قلج ارسلان (۶۵۵-۶۶۴)، … مراوده و روابط کاملاً حسنهای داشت[۱].
همچنین با وزیران و امرائی نظیر: جلال الدین قراطای وزیر، بدر الدّین گهرتاش، نور الدّین جاجا حکمران شهر قیـر علم الدّینقیصر[۲]، امین الدّین میکائیل نایبالسّلطنه، مجد الدّین اتابک داماد معین الدّین پروانه و رئیس دیوان [ii] مخصوصاً تاج الدّین معتزّ خراسانی و نیز وزیر پر نفوذ و قدرتمند معین الدّین پروانه [۳] که بدون نظر او هیچ امر مهمّی از امور کشور روم نظیر عزل و نصب فرمانروایان و قضات صورت نمیگرفت، روابط خوبی داشت علاوه بر آنکه مولوی میان سلاطین و دولتمردان، با افراد قدرتمند و ذی نفوذی مرتبط بود، مریدانی از میان همسران آنها داشت.
گرجیخاتون دختر غیاثالدّین کیخسرودوم، همسر معینالدّینپروانه، گوماجخاتون همسر سلطانرکنالدّین و نیز همسر امینالدّینمیکائیل که طبق نقل احمدافلاکی شب های جمعه، زنان قونیه در منزل وی گرد میآمدند و مولوی در حضور آنها مجلس سماع بر پا میکرد[iii]، از آن جمله بودند.
از جانب این مریدان و غیر آنها، علاوه برحمایتهای سیاسی، هدایا و کمکهای اقتصادی زیادی به دست مولوی میرسید و مولوی بنا بر نقل، میان مریدان خویش تقسیم میکرد.[iv]
با وجود این روابط حسنه و تعلّقات مراد و مریدی صوفیانه مولوی با سلاطین و دولتمردان عصر خود و با عنایت به محیط اباحیگری قونیه و نیز مطرح نبودن آیین و کیش در مرام صوفیانه (صلح کل)، چگونه ادّعای تقیّه مولوی پذیرفتنی است؟
[۱]- اخبار سلاجقه روم، مقدمه، ۱۲۴« در آن زمان که مولانا و خاندان پدریش از ایران به کشور روم مهاجرت و در بلده «قونیه» توطن کردند در دستگاه سلاطین سلجوقیه روم (۴۷۱ – ۷۰۰ هـ . ق) که یکی از آنها همان سلطانعلاءالدّینکیقباد (۶۱۶-۶۳۴) دوستدار و ارادتمند مولوی بوده است . . . » (مولوینامه، ج ۲ ، ص ۳ …)
[۲]- مولانا جلال الدّین، ۲۲۱ وی سیهزار درهم برای ساختن قبّهای بر قبر مولوی پرداخت نمود.
[۳]- اخبار سلاجقه روم ،مقدمّه ۱۲۴ این وزیر مقتدر مذاق تصوّف داشت و به گفته استاد همائی بعدها از ارادتمندان خاص مولوی شده است.
- مولاناجلالالدّین، ص۳۵۰٫
[ii]- پلّه پلّه تا ملاقات خدا، ص۳۲۱٫
[iii]- مناقب العارفین، ص۴۲۵ به نقل از مولانا، ص۳۴۰٫
[iv]- نقدی بر مثنوی، ۵۸ و ۵۹٫
آیا مولوی تقیّه کرده است؟ بررسی امکان تقیه در آثار مولوی – قسمت دوم
(ناراحتی فرزند مولوی از گرایش سلطان محمد به تشیع!)
علماء و دانشمندان معروف شیعه معاصر مولوی
دانشمندان بسیاری در زمان مولوی میزیستهاند و در محیطی سختتر از قونیه بسر میبرند و عقاید خود را به روشنی نوشته و بیان داشتهاند و نیازی به تقیه نبوده است:
۱- علّامهحلّی: عالم و فقیه و فیلسوف نامدار شیعه (۶۴۸ – ۷۲۶هـ)که تصنیفات او را حدود هزار نقل کرده اند. گفتهاند وی زاهدترین و با تقویترین فرد عصر خود بوده، این عالم معروف وصیّت کرده بود که تمامی نماز و روزه عمر او را تکرار نمایند و به نیابت او، حجّ او را مجدداً به جا آورند با آن که قطعاً به نحو احسن، این عبادات را انجام داده بوده است.
وی همان بزرگواری است که در یک مجلس با شکوه و تاریخی که بزرگان چهار فرقه اهل سنّت حضور داشتند و سلطان محمّد خدابنده و سران حکومت نیز شرکت داشتند در مورد جواز رجوع سلطان به همسرش که وی را در یک مجلس سه طلاقه کرده بود و طبق سنّت پیامبر صلّی اللهعلیهوآلهوسلّم یک طلاق بیشتر به حساب نمیآمد با استناد به این که ائمّه اربعه اهلسنّت هیچ کدام پیامبر صلّیاللهعلیه وآله وسلّم را درک نکرده اند ولی امام شیعیان حضرت علی علیهالسّلام در دامن آن حضرت تربیت شد و آن حضرت فرموده بود: «أَنا مدینـﺔُ العلم و علیٌّ بابها مَن أَرادَ المَدینـﺔ فَلیَأتُها مِن بابها» با یک تدبیر عالمانه ،ظریف و کم نظیری حقیقت را روشن کرد و حقّانیت شیعه را اثبات نمود و این موجب شد که سلطان محمد خدابنده در این مجلس بعد از روشن شدن حقیقت به مذهب دوازده امامی شیعه بگرود.
البته سلطان ولد، تربیت شده مولوی از این گرایش سلطان به تشیّع، سخت ناراحت شده و فرزند خود را نزد سلطان روانه میکند تا با همراهی و مساعدت علمای اهل سنّت وی را از این تغییر مذهب منصرف و برحذر دارند[۱].
۲- محقق حلّی نجم الدّین جعفربنحسنحلّی، محقق اوّل (متوفای ۶۷۶ هـ) عالم ربّانی و فقیه معروف صاحب شرایع الاسلام
۳- ابن میثم بحرانی(متوفّای ۶۷۹ هـ) عالم و فقیه و ادیب معروف صاحب شرح نهجالبلاغهابنهیثم .
۴- رضی الدّین علی بن موسی بن جعفر بن طاوس که از اجلّه علمای شیعه و صاحب کرامت بوده است. (وفات در بغداد سال ۶۶۴ هـ)
۵- سید احمد بن موسی بن جعفر، جمالالدّین فقیه معروف که به سیّد بن طاووس مشهور است. (وفات او در سال ۶۷۳ هـ . روی داد) او را فقیه اهل البیت میگفتند.
۶- عمادالدّینحسنبنعلیبنمحمدبنعلیبنحسنطبری معروف به عمادالدّین طبری که تألیفاتی دارد از جمله آن ها: «الکاملالبَهائی فِیالسَّقیفه» که ظاهراً در دو جلد است و در سال ۶۷۵ از تألیف آن فراغت یافت.
از روشها و سنّتهای زشتی که در عصر او از عناد و عداوت برخی از اهلسنّت و نواصب بر اهلبیت علیهم السّلام و شیعیان میدیده بسی رنج میبرده و در گسترش مذهب تشیّع رنجها متحمّل گردیده وی نیز معاصر مولوی بوده است.
۷- خواجه نصیرالدّین طوسی (۵۹۷-۶۷۲ هـ.) که در عظمت مقام علمی در کلّیه فنون و رشتههای گوناگون از تعریف بینیاز است. درگذشت وی دقیفاً در سال ۶۷۲ هـ. که سال وفات مولوی است اتّفاق افتاد.
۸- ابراهیم بن محمد حَموینی جُوینی که از علمای معروف اهلسنّت آن عصر بوده و اینها نمونههای روشنی است که مولوی در حال تقیّه نبوده، زیرا این عالم معروف اهلسنت کتاب معروفی دارد به نام فرائد السّمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السّبطین و الأَئمة من ذرّیتهم علیهم السّلام تولد وی سال ۶۴۴ و درگذشت سال ۷۳۰هـ. بوده است.
وی در سال ۷۱۶ هـ. از تألیف این کتاب فراغت یافت. این دانشمند معروف اهلسنّت تمام کتاب خود را در فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السّلام نوشته و حتّی نام تمامی ائمّه معصومین علیهمالسّلام را طی حدیثی از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل کرده است.
بهر سو، با توجه به روابط صمیمانه مولوی با سلاطین و امراء قونیه و محیط اباحیگری حاکم بر آنجا و نیز وجود علماء و دانشمندان بزرگ شیعه با تألیفات بسیار و تلاشهای فراوان آنان در شرایط سیاسی اجتماعی همراه با اختناق در غیر محیط قونیه، احتمال تقیه مولوی در قونیه به صفر نزدیک میرسد.
[۱] – مولاناجلالالدّین به نقل از مناقبالعارفین، ص ۸۵۸ سلطان ولد همرأی و همفکر مولوی بوده بر خلاف علاءالدّین که با پدرش مخالفتها میکرد و به قول صاحب نفحاتالأُنس در قتل شمس نیز شرکت داشت.
آیا مولوی تقیّه کرده است؟ بررسی امکان تقیه در آثار مولوی – قسمت سوم
مولوی و انکار ضروریّات دینی
مولوی در مقدمه دفترپنجم مثنوی بطور تلویحی «لو ظهرت الحقایق بطلت الشّرایع» را پذیرفته است:
شرع بهر زندگان و اغنیا است شرع بر اصحاب گورستان کجا است ؟
آن گروهی کز فقیری بی برند صــد جهت زان مردگـان فانی ترند
مرده از یکسوست فانی درگزند صوفیــان از صد جهت فانی شدند
به نظر او چون احکام شرع (مانند نماز و روزه) مخصوص زندگان و اغنیاست و مردگان از انجام آن معافاند، صوفیان نیز چون از مردگان فانیترند بطریق اولی تکلیفی به عهده آنان نیست. این سخن مولوی بر اساس قیاس است همان قیاسی که امام صادق علیهالسلام در بارهاش فرمودند اولین کسی که قیاس کرد ابلیس بود و در دین خدا قیاس راه ندارد.
مولوی بیان میدارد که بایزید در مسیر حج به بزرگی رسید که او را از حج بازداشت و گفت من را طواف کن و بدینترتیب فریضه حج را که از مهمترین فرایض است را مورد انکار قرار داده است:[ii]
سوی مکّه شیخ امّت بایزیــد از برای حجّ و عمره می دوید . . .
دید پیری با قدی همچون هلال دید در وی فرّ و گفتار و رجال . . .
گفت عـزم تو کجا ای بایزید رخت غربت را کجا خواهی کشید
گفت قصـد کعبه دارم از وَ لَه گفت هیـن با خود چه داری زاد ره
گفت دارم از درم نقره دویست نک ببستـه سخت بر گوشه ردیست
گفت طوفی کن بگردم هفت بار وین نکوتر از طواف حجّ شمار . . .
بایزید آن نکتهها را هوش داشت همچو زرّین حلقهاش درگوش داشت
آمد از وی بایزید اندر مزید منتهــا در منتهـا آخـر رسیــد
گردت چـرا نگردم چون خـانه خدائی پایت چـرا نبوسم چون پای دار گشتی
فاروق چون نباشی چون از فراق رستی صدّیق چون نباشی چون یار غار گشتی [iii]
آیا رسولخدا در مدت هفت سالی که از سوی مشرکین از حج ممانعت میشد فرمودند که به گرد من طواف کنید؟
آیا قتل حلاج توسط المقتدرعباسی بهانهای جز انکار حج داشت؟
بهر حال، انکار حج از سوی مولوی – که اهمیت آن نزد شیعه و سنی محفوظ است – خود حکایت از شدت امر اباحیگری در محیط قونیه دارد با این وجود چگونه میتوان پذیرفت مولوی در مورد تشیعش تقیه کرده باشد؟
وی در مورد مسجد نیز گوید:
ابلهـان تعظیم مسجـد میکننــد در جفای اهل دل جدّ میکنند
آن مجاز است این حقیقت ای خران نیست مسجد جز درون سروران [iv]
تهمتهای مولوی به خدا در اثنای داستان شیخ محمد سَرْرزی و داستان موسی و شبان، بسیار تأسف بار است.
مولوی در داستان جعلی شیخ محمد سرْرزی که ذکر آن گذشت، علاوه بر اتّهام به ذات باریتعالی در مورد رؤیت صوری خداوند و نسبت فرمان تکدّیگری[۱] خدا به شیخ محمّد، که به زعم او به این خاطر به مقاماتی رسیده است، میگوید:
انبیاء هر یک همین فنّ میزنند خلق مُفلس کُدیَه[۲] ایشان میکنند
أَقرضوا الله أَقرضوا الله میزنند باژگون بر انصروا الله میتننــد [v]
آیا این اظهارات اهانت به انبیاء صلوات الله علیهم اجمعین نیست؟
به به جناب بهلولو هم بصدا دراومدن! من عربستان بودم مثلا لال مونی میگرفتم؟؟؟؟؟؟ یا مثلا از معاویه و ابن ملجم قصیده میسرودم از سر مستی. یا با زنا میرقصیدم بنام سماع اواو یا مثلا توهین می کردم به آل علی(ع) مثه شماها؟؟؟؟؟
[font="times new roman"][size=14]به جای کپی پست نمودن مطالب تکراری کمی تعمق کنید اولاً مولوی در هیچ کجا معاویه را مدح نکرده و اما در مورد ابن ملجم
بخش ۱۷۰ - افتادن رکابدار هر باری پیش امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه کی ای امیر المؤمنین مرا بکش و ازین قضا برهان
بــاز آمــد کــای عــلــی زودم بــکـش
تـــا نــبــیــنــم آن دم و وقــت تــرش
مــن حــلـالـت مـیکـنـم خـونـم بـریـز
تــا نـبـیـنـد چـشـم مـن آن رسـتـخـیـز
گــفــتــم ار هــر ذرهای خــونــی شـود
خــنــجــر انـدر کـف بـه قـصـد تـو رود
یــک ســر مــو از تــو نــتــوانــد بــریـد
چـون قـلـم بـر تـو چـنان خطی کشید
لــیــک بــی غـم شـو شـفـیـع تـو مـنـم
خــواجــهٔ روحــم نــه مــمــلـوک تـنـم
پــیــش مــن ایــن تـن نـدارد قـیـمـتـی
بــی تــن خــویــشــم فـتـی ابـن الـفـتـی
خــنــجـر و شـمـشـیـر شـد ریـحـان مـن
مـرگ مـن شـد بـزم و نـرگـسـدان من
آنــک او تــن را بــدیـن سـان پـی کـنـد
حــرص مــیــری و خـلـافـت کـی کـنـد
زان به ظاهر کو شد اندر جاه و حکم
تــا امــیــران را نــمــایــد راه و حــکـم
تـــا امـــیـــری را دهـــد جـــانــی دگــر
تـــا دهـــد نــخــل خــلــافــت را ثــمــر
ایا این مدح ابن ملجم است یا بی مقداری امر خلافت و زندگی نزد علی (ع)[/size][/font]
سوی مکّه شیخ امّت بایزیــد از برای حجّ و عمره می دوید . . .
دید پیری با قدی همچون هلال دید در وی فرّ و گفتار و رجال . . .
گفت عـزم تو کجا ای بایزید رخت غربت را کجا خواهی کشید
گفت قصـد کعبه دارم از وَ لَه گفت هیـن با خود چه داری زاد ره
گفت دارم از درم نقره دویست نک ببستـه سخت بر گوشه ردیست
گفت طوفی کن بگردم هفت بار وین نکوتر از طواف حجّ شمار . . .
بایزید آن نکتهها را هوش داشت همچو زرّین حلقهاش درگوش داشت
آمد از وی بایزید اندر مزید منتهــا در منتهـا آخـر رسیــد
اگر شما در زمان یزید بودید حتماً به قتل امام حسین(ع) به جرم ترک حج برای اصلاح امر مردم فتوی میدادید !
مولوی شیعه یا ناصبی (تعدادی از اشعار دو کتاب “مثنوی معنوی ودیوان شمس” )
بد نیست محبین مولای بلخی، تعدادی اندک از اشعار مولاهم (!) را از دو کتاب “مثنوی معنوی ودیوان شمس” ببیند:
۱- وصف ابوبکر
۲- وصف عمر
۳- وصف عثمان
۴- رافضی خواندن شیعیان و قول به دوستی مولا (علیه السلام) و عمر
۱- وصف ابوبکر
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۹۰۱
چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق
دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشدمولوی – مثنوی معنوی – دفتر اول – بخش ۱۲۸
چشم احمد بر ابوبکری زده
او ز یک تصدیق صدیق آمده
۲- وصف عمر
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۷۰
عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را
سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۲۵۸۰
بگریزد عقل و جان از هیبت آن سلطان
چون دیو که بگریزد از عمر خطابی
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۲۱۷۵
گر رافضیی باشد از داد علی در ده
ور ز آنک بود سنی از عدل عمر برگو
مولوی – مثنوی معنوی – دفتر پنجم – بخش ۱۵۳
هر که عدل عمرش ننمود دست
پیش او حجاج خونی عادلست
مولوی – مثنوی معنوی – دفتر چهارم – بخش ۶
عهد عمر آن امیر مؤمنان
داد دزدی را به جلاد و عوان
مولوی – مثنوی معنوی – دفتر اول – بخش ۳
ای مرا تو مصطفی من چو عمر
از برای خدمتت بندم کمر
۳- وصف عثمان
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۱۴۹۳
بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند
کز لولوی آن دلبر لالای دمشقیم
۴- رافضی خواندن شیعیان و قول به دوستی مولا (علیه السلام) و عمر
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۸۱۰
رافضی انگشت در دندان گرفت
هم علی و هم عمر آمیختند
بر یکی تختند این دم هر دو شاه
بلک خود در یک کمر آمیختند
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۱۱۷۲
گفتن همه جنگ آورد در بوی و در رنگ آورد
چون رافضی جنگ افکند هر دم علی را با عمر
مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۱۶۲۱
بر رافضی چگونه ز بنی قحافه لافم
بر خارجی چگونه غم بوتراب گویم
*******
مولوی اگر شیعه است، از چه روی می خواهد در فضیلت عمر با آنان بگوید؟
مولوی – مثنوی معنوی – دفتر سوم – بخش ۱۵۰
این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند
چون نشاید بر جهود انجیل خواند
کی توان با شیعه گفتن از عمر
کی توان بربط زدن در پیش کر
یا این چه شیعه ایست که امام قائم را از نسل عمر هم صحیح می داند؟!!!!
مولوی – مثنوی معنوی – دفتر دوم – بخش ۲۰
پس امام حی قایم آن ولیست
خواه از نسل عمر خواه از علیست
مهدی و هادی ویست ای راه*جو
هم نهان و هم نشسته پیش رو
جناب بهلول .
اگر می شود جواب این بیت ها بدهید که چرا سروده است بعد بروید سراغ موضوع بعدی.
من نمی دونستم که عرفا اصلا به فقه کار ندارند. پس یعنی ائمه (علیهم السلام ) دو تا دین داشتند یکی برای فقها بوده یکی برای عرفا. بنده منظورم درست نرسوندم و شما هنوز گیج حرف میزنید! و سعی در مغلطه کردن دارید!
منظور بنده اینست که فروع و اصول شریعت است اما طریقت یعنی باطنِ شریعت را هم دارد تا به حقیقت برسد! و همه اهل تصوف حقیقی و عرفان بر این تاکید بسیار دارند که شریعت و طریقت باید با هم باشد تا به حقیقت رسید! برای همین است که کسانی که شریعت را کنار گذاشتند تصوف را بدنام کردند!
دقیقا همانطور که ائمه معصوم هم شریعت و هم طریقت را با هم در دینشان می بینیم! آیت الله قاضی: شریعت، راه وصول به حقایق عرفانی و توحیدی است و طریقت، باطن آن است و امام رضا علیه السلام اولین نفری است که طریقت را باطن شریعت اعلام کرد.
مرحوم سید هاشم حداد می گفت: « در قیام و قعود، در تغییر از حالتی به حالت دیگر، خیلی کلمه یا صاحب الزمان را بر زبانشان جاری می کردند. » سال ها برای رسیدن به محضر آن دلارام زحمت کشیده است تا حس لطیف حضور در محضر آن زلال ترین را یافته و به لحظات وصل رسیده و مقام تشرف یافته است.
اینک مولای او ظهور و غیبت ندارد که او همیشه در محضر مولا حاضر است و وقتی شاگردانش از او می پرسند آیا شما خدمت حضرت ولی عصر (عج) شرفیاب شده اید می گوید: « کور است چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اولین نظر نگاهش به امام زمان (عج) نیافتد. »
دعای عرفه:اِلهى تَرَدُّدى فِى الاْ ثارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنى عَلَیْکَ بِخِدْمَهٍ تُوصِلُنى اِلَیْکَ کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیْکَ اَیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ اِلى دَلیلٍ یَدُلُّ عَلیْکَ وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى تَکُونَ الاْ ثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ اِلَیْکَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقیباً وَخَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیباً، خدايا مردّد شدن من در آثار موجب دورى ديدار است،پس مرا با وجودت گرد آور،به وسيله عبادتى كه مرا به تو رساند، چگونه بر وجود تو استدلال شود،به موجودى كه در وجودش نيازمند به توست؟ آيا براى غير تو ظهورى هست كه براى تو نيست،تا آنان غير وسيله ظهور تو باشد؟!!كى پنهان بوده اى،تا نيازمند به دليلى باشى كه بر تو دلالت كند و كى دور بوده اى،تا آثار واصل كننده به تو باشند؟ كور باد ديده اى كه تو را بر آن ديده بان نبيند و زيانكار باد تجارت بنده اى كه از محبّتت براى او سهمى قرار نداده ای!!!!
اِلـهى کَیْفَ لا اَفْتَقِرُ وَاَنْتَ الَّذى فِى الْفُقَرآءِ اَقَمْتَنى اَمْ کَیْفَ اَفْتَقِرُ وَاَنْتَ الَّذى بِجُودِکَ اَغْنَیْتَنى وَاَنْتَ الَّذى لا اِلهَ غَیْرُکَ تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَىْءٍ فَما جَهِلَکَ شَىْءٌ وَاَنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فى کُلِّ شَىْءٍ فَرَاَیْتُکَ ظاهِراً فى کُلِّ شَىْءٍ وَاَنْتَ الظّاهِرُ لِکُلِّ شَىْءٍ یا مَنِ اسْتَوى بِرَحْمانِیَّتِهِ فَصارَ الْعَرْشُ غَیْباً فى ذاتِهِ مَحَقْتَ الاْ ثارَ بِالاْ ثارِ وَمَحَوْتَ الاَْغْیارَ بِمُحیطاتِ اَفْلاکِ الاَْنْوارِ یا مَنِ احْتَجَبَ فى سُرادِقاتِ عَرْشِهِ عَنْ اَنْ تُدْرِکَهُ الاَْبْصارُ یا مَنْ تَجَلّى بِکَمالِ بَهآئِهِ فَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتُهُ الاِْسْتِوآءَ کَیْفَ تَخْفى وَاَنْتَ الظّاهِرُ اَمْ کَیْفَ تَغیبُ وَاَنْتَ الرَّقیبُ الْحاضِرُ اِنَّکَ عَلى کُلِّشَىْءٍ قَدیرٌ وَالْحَمْدُ لله وَحْدَهُ خدايا چگونه نيازمند نباشم،و حال آنكه مرا در نيازمندان نشاندى،يا چگونه نيازمند باشم در صورتى كه تو به جودت بى نيازم كرده اى،و تويى كه معبودى جز تو نيست،خود را به هر چيز شناساندى،پس چيزى جاهل به تو نيست،و تويى كه خود را در هرچيز به من شناساندى،پس تو را در هرچيز نمايان ديدم،و تويى نمايان براى هرچيز،اى كه به رحمانيّتش چيره شد،در نتيجه عرش در ذاتش پنهان شد،آثار را با آثار نابود كردى،و اغيار را به احاطه كنندگان افلاك انوار محو نمودى،اى كه در سراپرده هاى عرشش پرده نشين از اين شد كه ديده ها او را دريابد،اى آنكه به كمال زيبايىاش تجلّى كرد،پس تحقق يافت عظمتش از روى استيلا و برترى چگونه پنهان شوى و حال آنكه نمايانى،يا چگونه غايب شوى و حال آنكه ديدهبانى و حاضرى،همانا تو بر هرچيز توانايى،و سپاس تنها از آن خداست،خداى يگانه.
منابع دسترسی به احکام هم با اینکه همه آنچه را که انسان به آنها نیاز دارد در آنها آمده است اما نیاز به تخصص دارد. نیاز به کلاس و استاد دارد وگرنه دیگر چه نیازی بود به مرجع تقلید و مجتهد. عرفان مگر علم نیست که نیاز به تخصص نداشته باشد؟
اگر شخص معصوم چنین حرفی بزند بله که می پذیریم. عمده بحث ما سر این است که چرا حرف یک فرد غیر معصوم را باید به عنوان معارف قرآن و بطون قرآن بپذیریم.شما اول اثبات کن حرف این شخص غیر معصوم حجت است من هم حرفش را می پذیریم.در منابع ما آمده که حجت چیست و چه شرایطی دارد. ممکن است این معارف برای خود شخص حجت باشد اما برای سایرین حجت نباشد. اگر اینطور است پس شما هم برای جنابان مرجع تقلید حجت بیاورید که چرا باید از آنها تبعیت کنیم آنها که معصوم نیستند؟!
مگر هر شخصی که ادعا کرد من معارف قرآن را دارم باید بپذیریم. هیچ عارفی چنین ادعایی نکرده و نخواهد کرد!
کدوم مباحث عرفانی؟ کجای دین گفته که از یک فرد غیر معصوم تبعیت کنید؟ بقول امام در حجاب ضخیم انکارید که این همه عرفان را در ادعیه و قرآن نمی بینید!و بقول امام حسین كور باد ديده اى كه تو را بر آن ديده بان نبيند و زيانكار باد تجارت بنده اى كه از محبّتت براى او سهمى قرار نداده ای!!!!
این فرمایش شما نیاز به دلیل دارد به چه عنوان فرد غیر معصوم را ولی می نامید و از آن پیروی می کنید؟ چرا؟ چه کس گفته راه عرفا همان راه پیامبر و ائمه (ع) هست؟
خطبه متقین: فَالْمُتَّقُونَ فِيها هُمْ أهْلُ الْفَضائِلِ، مَنْطِقُهُمُ الصَّوابُ، وَ مَلْبَسُهُمُ الاِقْتِصادُ، وَ مَشْيُهُمُ التَّواضُع وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم/که در طریقت ما کافریست رنجیدن
نُزِّلَتْ أنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخاء ناز پرورده، تنعم نبرد راه به دوست/عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد
وَ لَوْ لا الْأجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أرْواحُهُمْ فِي أجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقا إِلَى الثَّوابِ (لقاء الله)،وَ خَوْفا مِنَ الْعِقابِ مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم/طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
عَظُمَ الْخالِقُ فِي أنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دُونَهُ فِي أعْيُنِهِم ما عاشقان غیر از خدا یاری نداریم/با یاریش حاجت به دیاری نداریم تنها خیالش صبح و شامان مونس ماست/ انسی دگر با یار و اغیاری نداریم
فَحُلَماءُ عُلَماءُ أبْرارٌ أتْقِيَاءُ، قَدْبَراهُمُ الْخَوْفُ بَرْيَ الْقِداحِ، يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ النَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ ما بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَض وَيَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خالَطَهُمْ أمْرٌ عَظِيمٌ، لا يَرْضَوْنَ مِنْ أعْمالِهِمُ الْقَلِيلَ،وَلايَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِير يَعْمَلُ الْأعْمالَ الصَّالِحَةَ وَ هُوَ عَلَى وَجَلٍ، يُمْسِي وَ هَمُّهُ الشُّكْرُ، وَ يُصْبِحُ وَ هَمُّهُ الذِّكْر سحرها بگريند چندان كه آب/ فرو شويد از ديده شان كحل خواب فرس كشته از بس كه شب رانده اند/ سحر گه خروشان كه وامانده اند شب و روز در بحر سودا و سوز / ندانند ز آشفتگي شب ز روز چنان فتنه بر حُسن صورت نگار / كه با حُسن صورت ندارند كار
روایات فوق در واقع بیانگر افرادی است که برای هدایت دست به دامان افراد غیر معصوم نشدند و بر عقائد راستین و حقه مذهب شیعه اثنی عشری پا فشاری نمودند
ولی پس از غیبتی طولانی و سرگردانیای شدید که در آن جز مخلصان بر دین خود پابر جا نمیمانند؛ کسانی که از روح یقین بهرهمندند، خداوند از آنان بر ولایت ما پیمان گرفته است، ایمان را در قلبهایشان نوشتهو به وسیله روحیاز جانب خود تأییدشان نموده است.»
فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (14 سوره غافر) پس خدا را بخوانيد ، در حالی که تنها برای او در دين اخلاص می ورزيد ،اگر چه کافران را ناخوش آيد
رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ (15 سوره غافر) فرا برنده درجات ، صاحب عرش که بر هر يک از بندگانش که بخواهد به فرمان خود وحی می فرستد تا مردم را از روز قيامت بترساند
من با عرفان حقیقی هیچ مشکلی ندارم عارف حقیقی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ( علیه السلام) بودند شما یک عارف واقعی معرفی کن که اشتباه نکرده باشد تا من از آن پیروی کنم. بنا به فرمایش شما هر کسی که عارف شد دیگه معصوم میشه و تبعیت از اون مشکلی نداره.
پس فقط حضرت علی باید خدا را بشناسد ما حتما حیوان بی عقل تشریف داریم؟!
اگر علی فقط عارف است پس چرا اینقدر در ادعیه از او سخن میگوید ما حیوانات که درک و فهم علی را نداریم؟!
کجای معنی عارف میشود معصوم؟!
ولایت هم به معنای دوستی و قرب است هم به معنای سرپرستی و..
اینکه حافظ اینقدر میگوید دوست دوست دوست چون خداوند دوست و ولی اوست! ولی که فقط به معنای سرپرست و حاکم و.. نیست به معنی دوست هم هست!
کدوم عارفی رو دیدی یا شنیدی که بگه ما مثل ائمه معصوم ولیّ خداییم و آمده ایم تا بر شما حکومت کنیم؟! آنها راه ولایت(دوستی و قرب) را نشان میدهند و به آنسو میروند!
در عرفان، ولایت را به سه قسم ولایت الهیه، ولایت بشریه و ولایت ملکیه تقسیم کرده اند، و ولایت بشریه را نیز به دو قسم ولایت عامه و ولایت خاصه تقسیم کرده اند.
مراد از ولایت عرفانی به شکل مطلق همان ولایت بشریه خاصه است. به عقیده عارفان، عارف در سلوک معنوی خود پس از طی منزل «سفر از خلق به حق» به مقام رفیع «فنای در حق» می رسد.
ولایت مطلقه، رفیع ترین مرتبه ولایت بشری و از فروع ولایت مطلقه الهیه است.
عارفان مسلمان، ولایت محمدیه را مصداق اتم ولایت مطلقه دانسته و آن را ولایت خاصه می نامند و ولایت دیگر سالکان عامه نامیده می شود.
عارفان شیعه ولایت ائمه معصومین(ع) را از سنخ ولایت محمدیه می دانند.
به عقیده عارفان زمین هرگز از وجود صاحب ولایت مطلقه خالی نمی ماند. صاحب ولایت ممکن است ظاهر و آشکار باشد و ممکن است از دیده ها غایب باشد. «ولایت» در اصطلاح اهل عرفان به معنای قرب به خدای سبحان است. هنگامی که عبد از خود فانی و به حق باقی می گردد، به ولایت دست یافته است. هنگامی معنای کامل ولایت تحقق می یابد که علاوه بر قیام عبد برای خدا، اخلاق او به اخلاق الهی مبدل شود و به اوصاف او متحقق گردد؛ به گونه ای که علم او علم الهی، قدرت او قدرت الهی و فعل او فعل حق باشد.
اگه امام زمان (عج) ظهور کنند می روند سماع انجام می دهند ( شما سماع رو به هر معنایی که دوست داری بگیر)؟؟؟؟ هر چقدر دوست داری مغلطه کن و سماع و .. رو به امام زمان و.. بچسبون! ما که میدونیم فقط بلدید مغلطه کنید
از عرفان غیر از سماعش هیچی به گوشتون نخورده!