میرسد از راه مردی از دیار آشنایی
بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی
روشنایی می دهد خورشید را برق نگاهش
می گذارد آسمان هر روز پیشانی به راهش
می رسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
به نام خداوند مهرگستر مهربان
روزی توخواهی آمد در کوچه سار باران
غم از دلم زدایی دل می شود بهاران
روزی توخواهی آمد تا در رکاب عشقت
دل را به کف گذارم چون قوم سر به داران
روزی توخواهی آمد تا نام نیکمردان
با نور ثبت گردد در سنگ روزگاران
روزی تو خواهی آمد تا رمزها گشایی
گمگشته ی بقیع را از رازهای قرآن
روزی تو خواهی آمد تا جلوه گر نمایی
رویای باشکوه اسطوره جماران
روزی تو خواهی آمد آن روز روز عشق است
آتش رود به سردی از لطف و صنع باران
روزی تو خواهی آمد ای مصلح الهی
ای کاش باشد آن روز هیوا به جمع یاران
[=arial]دانش زِ مُشتی جــــــاهلِ فــــاسق نگیرم
از ابن ســــــــیــــــنا دانشِ منطق نگیرم
سقراط و افلاطون و فارابی که باشند؟؟!
جز راه علم حضرت صــــادق نــــگیرم
:Gol:من خيلي به شعرهاي عرفاني علاقه دارم يعني واقعا عاشق نوشتن و گوش كردن اين اشعارم چند بيتي ميزارم اگه دوستان تمايل داشتن به عنوان مشاعره عرفاني ادامه پيدا كنه:Gol:چون اولين پست بود شعرو تقريبا كامل گذاشتم :Sham:
اي دوست قبولم كن و جانم بستان***** مستم كن و وز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گيرد بي تو ***** آتش به من اندر زند آنم بستان
اي زندگي تن و توانم همه تو ***** جاني و دلي اي دل و جانم همه تو
تو هستي من شدي از آني همه من ***** من نيست شدم در تو از آنم همه تو
باز آي كه تا به خود نيازم بيني *****بيداري شبهاي درازم بيني
بر من در وصل بسته ميدارد دوست ***** دل را به عنان شكسته ميدارد دوست
زين پس منو دلشكستگي بر دراوست ***** چون دوست دل شكسته ميدارد دوست
من بودم و دوش آن بت و بنده نواز ***** از من همه لابه بود و از وي همه ناز
شب رفت و حديث ما به پايان نرسي ***** شب را چه كنم حديث ما بود دراز
(ز)
:Sham:
با تقدیر از ذوق عرفانی شما به مناسبت ماه مهمانی خدا چند بیت از مولوی بلخی در همین رابطه تقدیم می شود تا به خواست لطیف و شاعرانه شما ار ج گذاشته شود :
این دهان بستی دهانی باز شد +++ کو خورانده لقمه های راز شد
گر تو این انبان زنان خالی کنی +++ پر ز گوهر های اجلالی کنی
لب فرو بند از طعام و ز شراب +++ سوی خو انی آ سمانی کن شتاب
اندکی زین شرب کم کن بهر خویش +++ تا که حوضی کوثری پابی به پیش (1)
پاورقی :
1. نقل از کتاب : شناخت عارفانه حضرت فاطمه زهرا ص287
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یا رب یا رب است
در خاطرم از تو اشتیاقی مانده است
طرح حرم و صحن و رواقی مانده استای ضامن دلهای غریبان اینجا
یک آهوی بیپناه باقی مانده است
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
تنها به این خوشم که قدم رنجه میکنید
من نگويم كه به درد دل مــن گوش كنيد
بهتر آن است كه اين قصه فراموش كنيد....
دو چشمم خشک شد امروز، از بس گریه بر دیروز
دگر امشب کدامین چشم بر فردای من گرید؟
مگر ابر بهار امشب غمی چون من به دل دارد
که می خواهد بدینسان تا سحر همپای من گرید؟
اجل خندان رسید و اشکریزان رفت و بخشودم
فغان کین دزد هم بر پوچی کالای من گرید!
دلا خو کن به تنهائی
که از تن ها بلا خیزد
سلام.
دلا خوبـــان دل خونیــــن پســـندنددلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بیمشتری نیست
گروهــــی آن گروهی این پســـندند
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم
عالم چو ستم کند ستمکش ماییم
دست خوش روزگار ناخوش ماییم
بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی
روشنایی می دهد خورشید را برق نگاهش
می گذارد آسمان هر روز پیشانی به راهش
می رسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
روزی توخواهی آمد در کوچه سار باران
غم از دلم زدایی دل می شود بهاران
روزی توخواهی آمد تا در رکاب عشقت
دل را به کف گذارم چون قوم سر به داران
روزی توخواهی آمد تا نام نیکمردان
با نور ثبت گردد در سنگ روزگاران
روزی تو خواهی آمد تا رمزها گشایی
گمگشته ی بقیع را از رازهای قرآن
روزی تو خواهی آمد تا جلوه گر نمایی
رویای باشکوه اسطوره جماران
روزی تو خواهی آمد آن روز روز عشق است
آتش رود به سردی از لطف و صنع باران
روزی تو خواهی آمد ای مصلح الهی
ای کاش باشد آن روز هیوا به جمع یاران
شعر از شاعر جوان هیوا چهری از کرمانشاه
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
تو کجایی که اگر دیر کنی ، نوگلِ عمر
آخر از سلطنت باد خزان می شکند.
دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نه ای
از بهر خـدا مکن فراموش مرا
آقا بیا که جان به رهت می کــنم نثار
پا در رکاب کن که تویی آخرین سوار
[=arial]دانش زِ مُشتی جــــــاهلِ فــــاسق نگیرم
از ابن ســــــــیــــــنا دانشِ منطق نگیرم
سقراط و افلاطون و فارابی که باشند؟؟!
جز راه علم حضرت صــــادق نــــگیرم
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
طره ی گیسوی ساقی عروه الوثقی من ……………………………. نرگس عاشق کش او جنت الماوای من
وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
كوكب شِمُرم هر شب ، شايد كه سحر آيد
چون آخر کار خاک میباید شد
[=arial]یقین دارم که چشمانت زِ هُرمِ واژه ها میسوخت
اگر روزی برایت می نوشتم التهابم را
صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ
محراب دل و قبلهٔ احرار کج است
ما جانب قبلهٔ دگر رو نکنیم
آن قبله مراست گر چه بسیار کج است
سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بی سر و پا چو دستگیری دارد
من بی سر و سامان توام دستم گیر
تا به شود آن دو چشم بادامینا
از دیدهٔ بدخواه ترا چشم رسید
در دیدهٔ بدخواه تو بادامینا
با تقدیر از ذوق عرفانی شما به مناسبت ماه مهمانی خدا چند بیت از مولوی بلخی در همین رابطه تقدیم می شود تا به خواست لطیف و شاعرانه شما ار ج گذاشته شود :
این دهان بستی دهانی باز شد +++ کو خورانده لقمه های راز شد
گر تو این انبان زنان خالی کنی +++ پر ز گوهر های اجلالی کنی
لب فرو بند از طعام و ز شراب +++ سوی خو انی آ سمانی کن شتاب
اندکی زین شرب کم کن بهر خویش +++ تا که حوضی کوثری پابی به پیش (1)
پاورقی :
1. نقل از کتاب : شناخت عارفانه حضرت فاطمه زهرا ص287
همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
ناکسست آنکه به دراعه و دستار کسست
دزد دزدست وگر جامهی قاضی دارد
[=arial black]دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
پنداشت که مهلتی و تأخیری هست
گو میخ مزن که خیمه میباید کند
گو رخت منه که بار میباید بست
از دامن غیر خودتهی دستم کن
یکباره زاندیشه عقلم برهان
وزباده صاف عشق سر مستم [=arial black]کن[=arial black]
به نام خداوند مهرگستر مهربان