میدان مغناطیسی و انسان دو مشروط هستند.
پس مجاورت خدا در کنار انسان، مانند مجاورت میدان مغناطیسی در کنار انسان نیست.
اینهایی که شما می فرمایید، تشبیه است.
ما با استدلال منطقی ردش کردیم(با استدلال بالا)
تا جایی که بزرگان هم گفته اند تشبیه دره سقوط خطرناکی است.
و البته«لیس کمثله شی» هم استدلالی است برای کسی که قرآن را قبول دارد.
قرآن نفرموده است مانند رگ گردن درون انسان است، گفته است که: نزدیک تر از زگ گردن است، و نه اینکه نزدیک تر از میدان مغناطیسی نیست!!!!
دوست عزیز،
میدان مغناطیسی مثالی بود تا تبیین نماید خدا همه جا هست حتی درون انسان. و نه به این معنا که جزئی از بدن است و نه به این معنا که ترکیبی صورت گرفته. لطفاً قبل از قضاوت خوب فکر کنید. این احتمال را بدهید که مطالبی مانند نقل قول فوق را بقیه هم میدانند و قصدشان از بیان مثال تشبیه خدا به میدان مغناطیسی نیست.
در ضمن به عنوان یک توصیه برادرانه: تا جائیکه میتوانید برای شخص خودتان فعل جمع بکار نبرید.
میدان مغناطیسی مثالی بود تا تبیین نماید خدا همه جا هست حتی درون انسان. و نه به این معنا که جزئی از بدن است و نه به این معنا که ترکیبی صورت گرفته. لطفاً قبل از قضاوت خوب فکر کنید. این احتمال را بدهید که مطالبی مانند نقل قول فوق را بقیه هم میدانند و قصدشان از بیان مثال تشبیه خدا به میدان مغناطیسی نیست.
حقیر مثال نخواستم
گفتیم بدون مثال هم خودمان میدانیم
مثالتان را برای کی و چی زدید؟
بنده تمام مثالها را در اثباتم رد کرده ام
در آخر: اگر کمی خسته و یا عصبانی هستید، خود را ملزم به پاسخگوئی فوری ننمائید. با تشکر از شما دوست عزیز و بزرگوار
ما راحت هستیم، متشکر یم از لطفتان
[SPOILER]
دوم: در اینکه عقلانیت کمتری نسبت به جنابعالی دارم شکی نیست، اما قصد زیر سؤال بردن مفاهیم عقلی را نیز ندارم.
ما به دنبال این چیزها نیستیم، میخواستیم پز به عقل نداشته امان پز بدهیم، میرفتیم توی گودهای دیگر[/SPOILER]
ایشان هیچگاه نگفتند "هر نزدیک بودنی، درون بودن است." که حالا مجبور به اثباتش باشند. بلکه گفتند هر نزدیکتر بودن از رگ گردن به انسان، درون انسان است.
میدان مغناطیسی مثالی بود تا تبیین نماید خدا همه جا هست حتی درون انسان. و نه به این معنا که جزئی از بدن است و نه به این معنا که ترکیبی صورت گرفته. لطفاً قبل از قضاوت خوب فکر کنید. این احتمال را بدهید که مطالبی مانند نقل قول فوق را بقیه هم میدانند و قصدشان از بیان مثال تشبیه خدا به میدان مغناطیسی نیست.
میشه بگید ربط این جمله ایشان با این دفاعیات شما جیه؟
و از نظر حقیر خداوند در درون ما است و ما جزیی از خداوند هستیم
چشماتون رو باز میکردید
کامل میخوندید
بعدش نوشته بودم
و .....
یعنی تمام مثالها را رد کرده ام.
دوست عزیزم. حدسم درست بود. خستگی و عصبانیت شما باعث شده زشتی و تندی کلامتان را متوجه نشوید.
فرمودید:
هر داخل بودنی، نزدیک بودن نیز هست.
اما هر نزدیک بودنی، داخل بودن نیست.
این حرف شما اساسی ندارد.
خداوند فرموده است، نزدیکتر، نگفته داخل تر.
در کل منظورتان واضح نیست، در ما هست یعنی چه؟
یعنی استغفرالله، استخوانی از وجود ماست؟
یعنی جزئی از وجود ماست؟
یعنی ما از او ترکیب شده ایم؟
و ....
و اگر همه اینها را رد میکنید، ما هم از حضرت امیر(ع) نقل کردیم:
«مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُقَارَنَة وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُزَايَلَةٍ »
خلاصه منظور حقیر از اینکه جدایی معمولی نیست این است که نوعی از با هم بودن میان خالق و مخلوق هست.
در پناه خدا.
شما در مطالب فوق استدلال خاصی بیان ننمودید. کلام حضرت امیر(ع) نیز معنایش مشخص است.
من در مثالم خدا را به میدان مغناطیسی تشبیه نکردم.
بلکه این مثال برای شکستن چارچوب ذهنی جنابعالیست که تصور میکنید همه کسانی که میگویند خدا درون ما نیز هست (بواسطه جمله خدا از رگ گردن به انسان نزدیک است) ، خدا را جزئی از بدن انسان میدانند.
فرمودید:
بنده میگم ثابت کنید، هر نزدیکتر بودنی درون انسان است
به طریق منطقی
نه با مثال.
کلمه هر اینقدر سخت است؟
چنین ادعائی صورت نگرفته که اجباری بر اثباتش باشد.
بیان شد چطور ممکن است خدا از رگ گردن به انسان نزدیکتر باشد ولی درون انسان نباشد؟ که شما در به اصطلاح استدلال عقلی و منطقیتان فرمودید: "هر داخل بودنی، نزدیک بودن نیز هست.
اما هر نزدیک بودنی، داخل بودن نیست."
این عینک تنگ نظرانه را از روی چشمتان بردارید که خدا درون انسان هم هست یعنی جزئی از بدن اوست.
بلکه این مثال برای شکستن چارچوب ذهنی جنابعالیست که تصور میکنید همه کسانی که میگویند خدا درون ما نیز هست (بواسطه جمله خدا از رگ گردن به انسان نزدیک است) ، خدا را جزئی از بدن انسان میدانند.
شما هنوز هم متوجه نشدید،
بنده گفتم معیت خدا با مخلوق از نوع هیچکدام از معیتها نیست(من جمله معیت میدان مغناطیسی نیست)
ببین حاجی اصولاً مجاورت نفس از میدان مغناطیسی که شما میگی مثالش شسته رفته تر است.
ونه بواسطه اون گفتار(هرچندکلام حضرت امیر(ع) هم کم نیست)
دلیل اینجاست
اصولاً وقتی حقیر در اون دو تا تاپیک که معرفی کردم، اومدم گفتم که:
مشروط = موجودی که به شروط خاصی وجود دارد.
نامشروط= موجودی که بدون هیچ شرط خاصی وجود دارد.
و نامشروط در کنار هر مشروط هست.
و اختلاف مشروطها از نوع شرط داشتن است
و اختلاف نامشروط با مشروط از نوع بدون شرط با شرط داشتن است.
در نتیجه همراه بودن نامشروط و مشروط از نوع همراهی دو مشروط نیست
بلافاصله نتیجه میگیریم که:
میدان مغناطیسی و انسان دو مشروط هستند.
پس مجاورت خدا در کنار انسان، مانند مجاورت میدان مغناطیسی در کنار انسان نیست.
اینهایی که شما می فرمایید، تشبیه است.
ما با استدلال منطقی ردش کردیم(با استدلال بالا)
تا جایی که بزرگان هم گفته اند تشبیه دره سقوط خطرناکی است.
و البته«لیس کمثله شی» هم استدلالی است برای کسی که قرآن را قبول دارد.
قرآن نفرموده است مانند رگ گردن درون انسان است، گفته است که: نزدیک تر از زگ گردن است، و نه اینکه نزدیک تر از میدان مغناطیسی نیست!!
این عینک تنگ نظرانه را از روی چشمتان بردارید که خدا درون انسان هم هست یعنی جزئی از بدن اوست.
بیخیال حاجی چی داری میگی؟
چه تنگ نظری؟
این حرف رو من نگفتم که:
و از نظر حقیر خداوند در درون ما است و ما جزیی از خداوند هستیم
چه خدا جزیی از ما باشد
چه ما جزیی از خدا
نعوذبالله خدا دیگر آن خدا نیست.
این گفته ایشون رو قبول دارید؟
اگر بله، دلیل بیارید.
با تشکر.
میشه بگید ربط این جمله ایشان با این دفاعیات شما جیه؟
دوست عزیز،
اینجانب از این جمله:
و از نظر حقیر خداوند در درون ما است و ما جزیی از خداوند هستیم
دفاع نکردم. پاسخهائی که بیان شد در رابطه با پست شماره 143 جنابعالی در پاسخ به جناب تولد دوباره و نیز پست شماره 145 سرکار بی نظیر در پاسخ به جنابعالی و نیز پست شماره 146 جنابعالی در پاسخ به سرکار بی نظیر بود.
دفاع نکردم. پاسخهائی که بیان شد در رابطه با پست شماره 143 جنابعالی در پاسخ به جناب تولد دوباره و نیز پست شماره 145 سرکار بی نظیر در پاسخ به جنابعالی و نیز پست شماره 146 جنابعالی در پاسخ به سرکار بی نظیر بود.
شما چرا حواستان نیست بنده از ابتدا صحبتم روی همین مطلب بود که «معیت خدا با اشیا» غیر از «معیت اشیا با هم» است
و معیت مغناطیس با هر چیز دیگری، از نوع معیت اشیا باهم می باشد. خدایی، چیز دیگری پرسیدم؟ موضوع دیگری رو عنوان کردم؟
برادر اگر پاسخت در پاسخ به حقیر بود،
باید اول میخواندید که محتوای کلامم چیست، بد میگم؟
بعد توپ و تشر میزدید، من دکتر ایشان نیستم، من برای شکستن قالب ذهنی شما مثال زدم، و ....
شما هنوز هم متوجه نشدید،
بنده گفتم معیت خدا با مخلوق از نوع هیچکدام از معیتها نیست(من جمله معیت میدان مغناطیسی نیست)
ببین حاجی اصولاً مجاورت نفس از میدان مغناطیسی که شما میگی مثالش شسته رفته تر است.
دوست عزیزم، جناب سلمان14
عرض کردم خدمتتان، اگر دیر متوجه میشوم بخاطر ضعف عقلانیت است. ببخشید.
اما ظاهرا شما درک صحیحی از مثال و نبودن جای مناقشه در آن ندارید.
منظورم را از مثال بد متوجه شدید و منهم توضیح دادم که از اشتباه بیرون بیائید. اما هنوز اصرار بر مناقشه دارید.
وقتی خداوند رگ گردن (یک عضو مادی) را بیان میکند، بهتر آنست که مثال با میدان مغناطیسی (از آثار ماده) زده شود (که حداقل فیزیک آنرا بسیار ملموس نموده) تا نفس.
عرض کردم خدمتتان، اگر دیر متوجه میشوم بخاطر ضعف عقلانیت است. ببخشید.
ففلاً که شما دارید واسه من توضیح میدید،
پس شاید من باید این حرف رو بزنم
اما ظاهرا شما درک صحیحی از مثال و نبودن جای مناقشه در آن ندارید. منظورم را از مثال بد متوجه شدید و منهم توضیح دادم که از اشتباه بیرون بیائید. اما هنوز اصرار بر مناقشه دارید.
مگه این منظورت نیست؟
بلکه این مثال برای شکستن چارچوب ذهنی جنابعالیست که تصور میکنید همه کسانی که میگویند خدا درون ما نیز هست (بواسطه جمله خدا از رگ گردن به انسان نزدیک است) ، خدا را جزئی از بدن انسان میدانند.
حقیر هم گفتم منظورم این خطابات بود:
و از نظر حقیر خداوند در درون ما است و ما جزیی از خداوند هستیم
و اصلاً صحبتی با شما نبود؟؟!!!!
بنده درک خودم را صحیح میدانم، مناقشه ای هم نیست،
شما اومدی به پاسخ حقیر به دیگران پاسخ دادی(آنهم پاسخی که از نظر حقیر درست نیست)
بعد من مناقشه میکنم؟؟؟!!!!
بنده میگویم، تمام آنهایی که میگویند: «خدا درون ما است مثل مغناطیس، مثل رگ گردن، مثل نفس و .... طوری که در برخی موارد میتوانند جزیی از بدن نباشند» هر کدام به اندازه ای ولو اندک، از حقیقت دور شده اند،
حالا شما اگر ادعا میکنی حرف من درست نیست، نباید مثال بیاری.
چرا؟
چون بنده مثال را با استدلال منطقی رد کردم،
برای حقیر فقط میتونی استدلال بیاری
بنده میگویم، تمام آنهایی که میگویند: «خدا درون ما است مثل مغناطیس، مثل رگ گردن، مثل نفس و .... طوری که در برخی موارد میتوانند جزیی از بدن نباشند» هر کدام به اندازه ای ولو اندک، از حقیقت دور شده اند، حالا شما اگر ادعا میکنی حرف من درست نیست، نباید مثال بیاری.
چرا؟
چون بنده مثال را با استدلال منطقی رد کردم، برای حقیر فقط میتونی استدلال بیاری
جالب است. شما راجع به من قضاوت میکنید که بواسطه مثالی که ذکر نمودم به اندازه ای ولو اندک، از حقیقت دور شده ام. و حال برای رد این ادعا و قضاوتتان از اینجانب استدلال میخواهید!!
بسیار خوب. اینهم استدلال من: اینجانب به اندازه ولو اندک از حقیقت دور نشدهام و قضاوت جنابعالی اشتباه است.
فرمودید:
آیا تاکنون یک استدلال آورده اید؟
حالا من مناقشه میکنم یا شما؟
منظور مناقشه در مثال بود که شما در مثال من انجام دادید.
و اما در مورد استدلال، اینها نمونه ای از استدلالات جنابعالی در این تاپیک و در پاسخ به سؤال اصلی آن میباشد:
بله ما هم معتقدیم که کل هستی قانون دارد، اما نه آنطور قانونی که ما در مصنوعاتمان ایجاد میکنیم و سپس میشینیم نگاه میکنیم
خدا بخواهد در امور دخالت میکند، اما نه آنطور دخالتی که ما در امور داریم
وقتی معمول نیست، به شیوه ای است که ما نمیفهمیمش
پس میگیم دخالت میکند، نه آنطور که ما دخالت میکنیم
خدا مهربان است نه انگونه که ما هستیم (احساسی میشویم، تحت تاثیر قرار میگیریم، عوض میشویم و ...در یک جمله دل نازک میشویم)
پس دیگه مشکل تغییر و دخالت آنی و .... برای خدا پیش نمی آید، چون تغییر و آناً و ... همش مال ماست
اگر کسی تیکه قرمز رنگ را فراموش کند، دچار تشبیه شده است و خدا را به انسان تشبیه کرده است و سبحان الله.
و نتیجه تشبیه این میشه که میپرسه چطور یهو آیه نازل کرد، چطور یهو عذاب نازل کرد
و در ادامه مجبور میشه که قوانین ثابتی در نظر بگیره که این ها را توجیه کند
و در ادامه خدا را در یک گوشه از هستی قرار داده است
اگر منظورتان از استدلال چیزی شبیه مطالب فوق است، باید بگویم خیر، اینجانب تا کنون استدلالی بیان نکردم.
دوست عزیز. شما از ابتدا فقط تلاش نمودید که به دیگران تنبه بدهید که مراقب باشند خدا را به چیزی تشبیه نکنند تا مبادا در دره سقوط کنند.
این نتیجه قضاوت شما بود و استدلالی بیان نکردید.
چشم. همه مواظبیم سقوط نکنیم. نگران نباشید.
منطق حکم میکند برای بیان موضوعی نا ملموس (که اگر ملموس بود اصلا پرسیده نمیشد چگونه) بجای پاسخهائی مانند نه آنطور و نه آنگونه و نمیفهمیم و در چگونگی خدا و افعالش بحث نشود و ... (که شما نام آنها را استدلال میگذارید)، بهتر است مثالی ملموس صرفاً جهت تبیین بهتر موضوع زده شود و مخصوصاً بیان شود مقصود از مثال تشبیه خداوند به ماده نیست.
بسیار خوب. اینهم استدلال من: اینجانب به اندازه ولو اندک از حقیقت دور نشدهام و قضاوت جنابعالی اشتباه است.
این نتیجه قضاوت شما بود و استدلالی بیان نکردید.
گویا چشمانتان هم ایراد دارد، استدلال را در اینجا مطرح کردم:
اصولاً وقتی حقیر در اون دو تا تاپیک که معرفی کردم، اومدم گفتم که:
مشروط = موجودی که به شروط خاصی وجود دارد.
نامشروط= موجودی که بدون هیچ شرط خاصی وجود دارد.
و نامشروط در کنار هر مشروط هست.
و اختلاف مشروطها از نوع شرط داشتن است
و اختلاف نامشروط با مشروط از نوع بدون شرط با شرط داشتن است.
در نتیجه همراه بودن نامشروط و مشروط از نوع همراهی دو مشروط نیست
بلافاصله نتیجه میگیریم که:
میدان مغناطیسی و انسان دو مشروط هستند.
پس مجاورت خدا در کنار انسان، مانند مجاورت میدان مغناطیسی در کنار انسان نیست.
اینهایی که شما می فرمایید، تشبیه است.
ما با استدلال منطقی ردش کردیم(با استدلال بالا)
تا جایی که بزرگان هم گفته اند تشبیه دره سقوط خطرناکی است.
و البته«لیس کمثله شی» هم استدلالی است برای کسی که قرآن را قبول دارد.
قرآن نفرموده است مانند رگ گردن درون انسان است، گفته است که: نزدیک تر از زگ گردن است، و نه اینکه نزدیک تر از میدان مغناطیسی نیست!!!!
بهتر است مثالی ملموس صرفاً جهت تبیین بهتر موضوع زده شود و مخصوصاً بیان شود مقصود از مثال تشبیه خداوند به ماده نیست.
شما مثال خودتان را سفت بگیرید
از این به بعد هم هر وقت ما را دیدید، مثالتان را خرج نفرمایید
مگه یک مثال دکتر شما اورد، مفاهیم عقلی را زیر سوال می برد؟
سلام
هرچند جناب دکتر جواب داده اند برخود لازم می دانم من هم جواب بدهم
بزرگوار من به این لحن صحبت شما انتقاد دارم
من اگر ایشون رو دکتر خطاب کردم بخاطر نام کاربری ایشون هست و هیچ اشنایی خاصی با ایشون ندارم
که ایشون دکتر من باشند نمی دانم با این جملتون چه مطلبی رو می خواین برسونید ؟!!!!!!!!!!!!!!
شما اول به طریق عقلی ثابت کنید که:
هر نزدیک بودنی، درون بودن است. (نه چند تا)
شما لطفا نشان دهید من کجا چنین حرفی زده ام ؟با نقل قول و ارایه لینک
بقیه مطالب را چشم پوشی می کنم چون دیگران تذکر داده اند
هرچند جناب دکتر جواب داده اند برخود لازم می دانم من هم جواب بدهم
بزرگوار من به این لحن صحبت شما انتقاد دارم
من اگر ایشون رو دکتر خطاب کردم بخاطر نام کاربری ایشون هست و هیچ اشنایی خاصی با ایشون ندارم
که ایشون دکتر من باشند نمی دانم با این جملتون چه مطلبی رو می خواین برسونید ؟!!!!!!!!!!!!!!
خواهر عزیز، من نمیدانم شما و جناب دکتر چرا یه جورایی عجیب فکر میکنید؟
لحن صحبت چیه؟
شما رفتید از حرف یک نفر دیگر برای حقیر نقل قول زدید، متوجه هستید، از حرف کسی دیگر برای من.
بنده هم در جواب شما گفتم، «دکتر شما»
چون اسم کاربریش هم دکتر است،
منظورم: یعنی دکتری که شما ازش نقل قول کردید،
منظوری نداشته و ندارم ولی گویا شما و جناب دکتر شما [«دکتری که شما ازش نقل قول کردید»] یه جورایی دیگه برداشت میکنید، من اصلاً نمیفهمم.
علاوه بر این اینجانب فکر کردم که شما و دکتر مثل هم فکر میکنید، ایرادی دارد؟
و اینکه به ایشان نقل قول میدهید، یعنی افکار هم را قبول دارید، ایرادی دارد؟
واقعاً فکر میکنم شاخ در بیاورم، ایرادی نباید داشته باشد.
از اینجا برداشت کردم که:
و از نظر حقیر خداوند در درون ما است و ما جزیی از خداوند هستیم
و من هم گفتم غیر ممکنه اگه از رگ گردن نزدیک تر باشه ولی درون نباشه حتما باید درون ما باشد
که مثال جناب دکتر این موضوع و کاملا مشخص می کنه
ببینید رگ گردن به انسان چسبیده است و نزدیک تر از ان حتما باید درون بدن باشد
و از نظر حقیر خداوند در درون ما است و ما جزیی از خداوند هستیم
بقیه مطالب را چشم پوشی می کنم چون دیگران تذکر داده اند
گرامی، یعنی چی دیگران تذکر داده اند؟
چه مطالبی
اگر منظورتان جناب دکتری است که شما از ایشان نقل قول کردید، بنده هم پاسخ داده ام.
381338]نقل قول نوشته اصلی توسط بی نظیر نمایش پست ها
و از نظر حقیر خداوند در درون ما است و ما جزیی از خداوند هستیم[/COLOR] چه خدا جزیی از ما باشد
چه ما جزیی از خدا
نعوذبالله خدا دیگر آن خدا نیست.
این گفته ایشون رو قبول دارید؟
اگر بله، دلیل بیارید.
با تشکر.
سلام
اینکه گفتم خداوند در درون ماست نه اینکه خداوند نعوذ باالله جزیی از بدن ماباشد
یا فقط درون ماباشد
معنای این حرفم این است که خداوند همه جاست حتی درون ما
اما این درون بودن به این معنا نیست که عضوی از بدن ماباشد
حضرت علی می فرماید :
کسی که بپرسد خدا بر روی چه چیزی قرار دارد ؟به تحقیق جایی را خالی از او در نظر گرفته است
پس جایی خالی از خدا نیست و خدا همه جا هست حتی درون ما
خواهر عزیز، من نمیدانم شما و جناب دکتر چرا یه جورایی عجیب فکر میکنید؟
لحن صحبت چیه؟
شما رفتید از حرف یک نفر دیگر برای حقیر نقل قول زدید، متوجه هستید، از حرف کسی دیگر برای من.
بنده هم در جواب شما گفتم، «دکتر شما»
چون اسم کاربریش هم دکتر است،
منظورم: یعنی دکتری که شما ازش نقل قول کردید،
منظوری نداشته و ندارم ولی گویا شما و جناب دکتر شما [«دکتری که شما ازش نقل قول کردید»] یه جورایی دیگه برداشت میکنید، من اصلاً نمیفهمم.
برادر گرامی فرض کنید شما نقل قولی از جناب بن موسی برای من بیاورید
اگر مکن در جواب شما بگویم :بن موسی شما
شما چه بر داشتی می کنید ؟ لطفا صادقانه برخورد کنید
علاوه بر این اینجانب فکر کردم که شما و دکتر مثل هم فکر میکنید، ایرادی دارد؟
و اینکه به ایشان نقل قول میدهید، یعنی افکار هم را قبول دارید، ایرادی دارد؟
خیلی طبیعی است که در یک جمع چند نفر تفکرشان مثل هم باشد
ولی من هم به کسانی که تفکر مخالف من را دارند بسیار احترام می گذارم
به قول بزرگی که فرمود : اگه همه یک جور فکر می کردیم که دیگر این بحث ها نبود
با رویرو شدن با افکار مخالف است که انسان چیزهای جدید یاد می گیرد
پس بزرگوار تفکر مخالف بسیار مبارک است و سازنده
برادر گرامی فرض کنید شما نقل قولی از جناب بن موسی برای من بیاورید
اگر مکن در جواب شما بگویم :بن موسی شما
شما چه بر داشتی می کنید ؟ لطفا صادقانه برخورد کنید
این برداشت که طرف فکر میکند من افکار بن موسی را در این مسئله خاص قبول دارم.
و یا من و بن موسی افکار یکسانی داریم.
ولی من هم به کسانی که تفکر مخالف من را دارند بسیار احترام می گذارم
حضرت علی می فرماید :
کسی که بپرسد خدا بر روی چه چیزی قرار دارد ؟به تحقیق جایی را خالی از او در نظر گرفته است
پس جایی خالی از خدا نیست و خدا همه جا هست حتی درون ما
با اینکه نظر خودم رو خیلی زیاد توضیح داده بودم
اما لازم دونستم این رو هم بگم که:
چنانکه امام علي(ع) درباره خداوند فرموده است: «داخل في الاشياء لا بالممازجه و خارج عنها لا بالمفارقه؛ خداوند داخل همه چيز است نه به آميختگي و خارج از همه چيز است نه به جدايي»
کسی که صحبت از درونی بودن خدا میکند
باید خارجی بودن او را هم توضیح دهد و در نظر داشته باشد.
چنانکه امام علي(ع) درباره خداوند فرموده است: «داخل في الاشياء لا بالممازجه و خارج عنها لا بالمفارقه؛ خداوند داخل همه چيز است نه به آميختگي و خارج از همه چيز است نه به جدايي»
کسی که صحبت از درونی بودن خدا میکند
باید خارجی بودن او را هم توضیح دهد و در نظر داشته باشد.
سلام
ببینید ما هرگز نمی تونیم درون بودن یا بیرون بودن خداوند را با منطق اثبات کنیم
و ناگزیر از مثال هستیم
اینجا مثالهای زیادی می توان زد که مساله درونی و بیرونی خداوند تا اندازهای به ذهن نزدیک شود
همان مثالی که جناب دکتر زدند وقتی ما در مجاورت یک میدان مغناطیسی قرار می گیریم
اشعه هم درون ما است هم بیرون
اما درون ماست و به ما امیخته نشده است و قاطی ما هم نشده است و عضوی از ما هم نیست
و هم بیرون ماست و جدا از ما هم نیست و بصورتی به ما مرتبط و متصل هست و جدا از ما نیست
شما که ادعا می کنید خدا درون مانیست چه استدلالی دارید ؟ شاید شما استدلالی بیاورید و ما هم از اشتباه
در بیاییم
شما که ادعا می کنید خدا درون مانیست چه استدلالی دارید ؟ شاید شما استدلالی بیاورید و ما هم از اشتباه
در بیاییم
بنده گفتم باید درون و بیرون را با هم حکم داد،
اگر کسی صرفاً روی درون حکم کند، به خطا می رود:
و از نظر حقیر خداوند در درون ما است و ما جزیی از خداوند هستیم
استدلالم را هم آوردم
مشروط = موجودی که به شروط خاصی وجود دارد.
نامشروط= موجودی که بدون هیچ شرط خاصی وجود دارد.
و نامشروط در کنار هر مشروط هست.
و اختلاف مشروطها از نوع شرط داشتن است
و اختلاف نامشروط با مشروط از نوع بدون شرط با شرط داشتن است.
در نتیجه همراه بودن نامشروط و مشروط از نوع همراهی دو مشروط نیست
بلافاصله نتیجه میگیریم که:
میدان مغناطیسی و انسان دو مشروط هستند.
پس مجاورت خدا در کنار انسان، مانند مجاورت میدان مغناطیسی در کنار انسان نیست.
اینهایی که شما می فرمایید، تشبیه است.
ما با استدلال منطقی ردش کردیم(با استدلال بالا)
تا جایی که بزرگان هم گفته اند تشبیه دره سقوط خطرناکی است.
و البته«لیس کمثله شی» هم استدلالی است برای کسی که قرآن را قبول دارد.
قرآن نفرموده است مانند رگ گردن درون انسان است، گفته است که: نزدیک تر از زگ گردن است.
گفتم که نسبت معیت خالق با مخلوق، با هیچ یک از نسبتهای معیت مخلوق با مخلوق نمیخواند،
حالا شما بفرمایید، مخلوقات چه نسبت معیتی با هم دارند؟
تا شاید حقیر بر اساس آن اثباتی نوشتم.
قرآن نفرموده است مانند رگ گردن درون انسان است، گفته است که: نزدیک تر از رگ گردن است.
با سلام.
دوست عزیز، بازگشتیم به پله اول. رگ گردن یک عضو درونیست. چطور میشود از رگ گردن نزدیکتر باشد اما درون انسان نباشد؟
چون همه جاست پس هم درون انسان است و هم بیرون. و نه به معنی ترکیب و به هم آمیختگی و یا عضوی از بدن بودن.
تنها چیزی که میتوان از آن استنباط کرد اینست که انسان درون خداست. و برای تبیینش مثالی ذکر شد. و بیان گردید که قطعا خدا و میدان مغناطیسی مانند هم نیستند. مثالیست صرفا جهت بیان واضحتر.
بنده گفتم باید درون و بیرون را با هم حکم داد
گفتم که نسبت معیت خالق با مخلوق، با هیچ یک از نسبتهای معیت مخلوق با مخلوق نمیخواند
این پاسخ نمیتواند کافی باشد. شما که معتقد به آوردن مثال برای بیان واضحتر نیستید، بفرمائید حال که با هیچ یک از نسبتهای معیت مخلوق با مخلوق نمیخواند، چگونه میتوانید تبیینش کنید که قابل فهم باشد؟ چگونه میتوانید یک حکم قابل فهم تبیینی برای درون و بیرون با هم دهید؟
دوست عزیز، بازگشتیم به پله اول. رگ گردن یک عضو درونیست. چطور میشود از رگ گردن نزدیکتر باشد اما درون انسان نباشد؟
چون همه جاست پس هم درون انسان است و هم بیرون. و نه به معنی ترکیب و به هم آمیختگی و یا عضوی از بدن بودن.
تنها چیزی که میتوان از آن استنباط کرد اینست که انسان درون خداست. و برای تبیینش مثالی ذکر شد. و بیان گردید که قطعا خدا و میدان مغناطیسی مانند هم نیستند. مثالیست صرفا جهت بیان واضحتر.
بزرگوار، تقسیم بندیهای جدید میگه انسانها به سه روش یاد میگیرند:
1- کلامی
2- تصویری
3- دست ورزی
دسته اول برای فهم موضوع نیازی به تمثیل و تصور و ... ندارند از صرف کلام به تجرید میرسند.
دسته دوم که به زبان تصویر و مثال و تمثیل میفهمند، و جمعیت عرفا بیشتر از این دسته هستند.
دسته سوم هم که باید یک کار عملی انجام بدهند تا به درک مجرد برسند.
گویا بین حقیر و شما چنین اختلافاتی هست
حقیر فکر میکنم، خودم موضوع را فهمیده ام
استدلال را آوردم
نقد نکردید
دوباره حرف خودتان را میخواهید بزنید،
می فرمایید کافی نیست
بنده برداشت کردم، شما و هر کس دیگری که نمیتواند استدلالم را درک کند(حالا ممکن است رد کند، نه اینکه لزوماً بپذیرد)جزو دسته دوم هستند
بنابراین اگر انتظار دارید حقیر با مثال برای شما توضیح بدهم، خیر نمیتوانم.
گویا این یک اختلاف تقریباً ذاتی است.
برای کسانی هم که خیلی با تصورات و تمثیل کار میکنند، ادراک کلامی کم کم ضعیف میشود،
و کاملاً ممکن است که کسی کلام را در سطح کافی درک نکند با اینکه کلام کافی باشد.
ضمن اینکه هر مثالی در این مورد ناقص است،
در بدن انسان کلی بار الکتریکی هست که در اطراف خودشون میدان مغناطیسی ایجاد میکنند
مثل بارهای سدیم که در انتقال پالس های عصبی کمک می کنند(یه همچین چیزی دقیقاً یادم نیست)
بنابراین همان میدان مغناطیسی هم در دسترس بدن انسان هست و از آن تاثیر می پذیرد
والبته خدای تبارک و تعالی اینطور نیست.
پس مثال ناقص است.
این پاسخ نمیتواند کافی باشد. شما که معتقد به آوردن مثال برای بیان واضحتر نیستید، بفرمائید حال که با هیچ یک از نسبتهای معیت مخلوق با مخلوق نمیخواند، چگونه میتوانید تبیینش کنید که قابل فهم باشد؟ چگونه میتوانید یک حکم قابل فهم تبیینی برای درون و بیرون با هم دهید؟
بیان واضح همان استدلال بود
برای nمین بار آیا استدلال را خواندید؟
نقدی دارید؟ خب عزیز برادر، اگر بیان میخواهید باید آن را نقد کنید، نقاط ضعفش را بیان کنید، تا حقیر هم اگر توانستم دنبال همان را میگیرم و درخدمتتان خواهم بود
شما میگی، استدلال برایم بیار و از طرفی بیخیال استدلال هم شده اید و اصلاً توجهی به آن ندارید
دکتر سلام یه مثال میزنم شاید به درد بخوره...توجه کن که فقط مثاله و اصلا قصد ندارم که خدارو با چیزی قیاس کنم یا به چیزی تشبیه کنم،بلکه فقط برای اینه که شاید این مثال برای کمک به ذهن که نمیتونه درک کنه یک چیز امکان نداره در آن واحد در دو مکان باشه که البته این هم به دلیل محدود بودن فضای دیدش هست که محصور به جسم و ماده است بکار بیاد...
شما نور رو در نظر بگیر در آن واحد که داره شهر شمارو روشن میکنه در همون لحظه هم به شهر ما روشنایی میده و شما نمیتونی هیچ کدوم از شهر هارو خالی از نور بدونی...حالا خداونئ که خالق نوره وجودش فراتر از نور هم میره و حتی در مکان تاریک که تاریکیش از رگ گردن هم بیشتره وجود داره...
امیدوارم این مثال به کار بیاد...الحمدلله رب العالمین
مشروط = موجودی که به شروط خاصی وجود دارد.
نامشروط= موجودی که بدون هیچ شرط خاصی وجود دارد.
سلام
استدلال شما مبهم و دارای اشکال و حتی بی ربط به موضوع می باشد
شما مشروط را موجودی فرض کردید که به شرط خاصی موجود باشد و فکر می کنم تمام موجودات را مشروط می دانید
اما نامشروط را موجودی می دانید که شرط خاصی برای موجودیش نباشد
و اینجا دارای اشکال است چون شرط خاص موجود بودن نامشروط افرینش مشروط است
و نمی توان وجود نامشروط را بدون مشروط در نظر گرفت
و نامشروط در کنار هر مشروط هست.
این فرض را از کجا اوردید ؟
من می گویم نامشروط در درون مشروط است . مثل فرض شما
شما چون فرض خودتان را بدون اثباط پذیرفتید پس باید فرض مرا هم بدون اثبات بپذیرید
و اختلاف نامشروط با مشروط از نوع بدون شرط با شرط داشتن است.
هردو دارای شرط داشتن است
در نتیجه همراه بودن نامشروط و مشروط از نوع همراهی دو مشروط نیست
این نتیجه گیری را هم نمی دونم چطوری انجام دادید ؟و چطوری ازتباط برقرار کردید
بزرگوار شما با این استدلال نمی تونید چیزی رو ثابت کنین
پیشنهادم این است که وقت صرف این استدلال نکنیم
بزرگوار شما به سوال ما جواب ندادید
تکرار می کنم
خدا میگوید : من از رگ گردن به شما نزدیکترم
رگ گردن در درون بدن است حتما قبول دارید
حال اگر چیزی بخواهد از رگ گردن نزدیک تر باشد به نظر شما کجا باید باشد ؟
و یک سوال دیگر :ایا جایی وجود دارد که خدا درانجا نباشد ؟
از نظر حقیر
مگر نمی گوييم خداوند هستی مطلق و تمام هستی است در اين صورت ایا می شود جايي خالی از خدا باشد ايا خداوند جایی را برای بقیه چیزها باقی می گذارد ؟؟
خداوند هستي محض و وجود صرف و تمام هستي است فلذا جايي براي غير نيست ؛ ، چيزي كه وجود است فقط خداست و غير خدايي موجود نيست . اگر ما غير خدا را مي بينيم ايراد از ماست و الا چشم حقيقت بين به غير از خدا چيز ديگري را مشاهده نمي كند جا يي نيست كه وجود نداشته باشد هر چه در اين عالم هست موجود است و وجود در ان جاري و ساري است پس جايي نيست كه خالي از خداوند باشد .
بیان واضح همان استدلال بود
برای nمین بار آیا استدلال را خواندید؟
نقدی دارید؟
با سلام.
دوست عزیزم.
بله خواندم. استدلال شما نهایتا این را ثابت کرد:
پس مجاورت خدا در کنار انسان، مانند مجاورت میدان مغناطیسی در کنار انسان نیست
عزیز برادر، این نتیجه نیاز به استدلال نداشت. چون بدیهی است. من که خودم گفتم مثالم صرفا برای تبیین بهتر موضوع هست و خدا مانند هیچ چیز نیست از جمله میدان مغناطیسی.
حرف اصلی اینست که همه میدانیم لیس کمثله شئ.
اما ایجاد چنین تاپیکهائی به منظور بیان نظرات تحلیلی و نکات علمیست برای تبیین بهتر موضوع و درکی نسبتاً ملموس. نه یک بحث با روش کلامی.
چطور شما ادعا میکنید با بحث صرفاً کلامی موضوع برایتان قابل فهم شده؟ روش شما در واقع فقط تأکیدی بر لیس کمثله شئ میباشد. استدلالتان همین خروجی را داشت نه چیزی بیشتر.
اگر میتوانید به همان سبک کلامی و بیان استدلال، موضوع را تفهیم کنید نه تأکید.
خدای متعال ذاتی لایتغیر دارد اما شوونات وجودی او که در شرع مقدس مخلوقاتشان می نامند دارای تغییر و تحول اند
و از آنجا خدای متعال از طریق وسائط با خلق در ارتباط است تغییرات رفتاری وسائط به او نسبت داده می شود چه اینکه وسائط در اصل و فرع وجودشان وابسته محض به اویند و این موجب فنای اشیاء و افعالشان در اوست لذا هرچند زمین و ابر باران فرود می آورند اما چون وجود زمین و ابر و اثرشان فانی در حق تعالی است او می فرماید : هوالذی من السماء ماءا
سلام خدمت دوستان
اگر یادتون باشه در مورد تصمیمات ناگهانی در اخرین مباحث مربوط به رفتار خداوند من با جناب دکتر به این نتیجه رسیدیم که
این تنغییرات و تصمیمات از جانب پیامبر ممکن است باشد ولی جناب سلمان مخالف ان بودند
با نگاهی دقیقتر به جواب جناب حامد به این نتیجه رسیدم که فحوای کلام ایشان هم تایید نتیجه ما می باشد به قسمت ابی توجه فرمایید
این قسمت ابی می رساند تغییرات رفتاری که در قران امده مربوط به پیامبر است ولی چون پیامبر واسطه خدا و خلق است این تغغیرات
به خداوند نسبت داده می شود
و اگر انسان چنان پاک گردد که وجودش محل تجلی نور الهی شود او و فعلش نیز به حق تعالی قابل نسبت است همچنانکه به نبی اکرم ص فرمود :
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
تو پرتاب نکردی خدا پرتاب کرد
از اینجا: اگروتنهااگر نامشروط باشد آنگاه مشروط هم هست.
هم ارز: (نامشروط هست و مشروط هست) یا (نامشروط نیست ومشروط نیست)
تمام گزاره های شرطی بیانگر نوعی معیت هستند، هر چند برای ما شناخته شده نباشند.
و دلیل دیگر اینکه اگر نامشروط همراه با مشروط نباشد، شرایط وجودی مشروط را کی تامین میکند؟
هردو دارای شرط داشتن است
وقتی گفته میشود، مشروط و نامشروط، منظور این است که مشروط به شرطی غیر از خودش نیاز دارد تا باشد،
و نامشروط به شرطی غیر از خودش نیاز ندارد تا باشد.
با این حساب نامشروط هیچ شرطی ندارد. ولی مشروط دارد.
مثال از مشروط: گل برای بوجود آمدن نیاز به آب، غذا و نور دارد.
مثال نامشروط: فقط وفقط خدای تبارک و تعالی
این نتیجه گیری را هم نمی دونم چطوری انجام دادید ؟و چطوری ازتباط برقرار کردید
در بالا نشان دادیم که نوعی معیت بین مشروط و نامشروط هست.
خب این معیت به ذات مشروط و نامشروط ربط دارد.
ذات نامشروط با هیج مشروطی قابل قیاس نیست،
چون اونها از نوع شرط دار و نامشروط از نوع بی شرط هستند،
لذا معیت این دو هم مانند هیچ کدام از معیتهای میان دو موجود مشروط نیست.
پیشنهادم این است که وقت صرف این استدلال نکنیم
حقیر اصرار و انتظاری ندارم شما و یا هر دوست دیگری وقت صرف این استدلال کند.
فقط من باب اینکه من هم نظر خودم را بیان کرده باشم، نظرم را نوشتم،
در ادامه دوستان مرتب سوال کردن، بنده هم وظیفه خودم دانستم از نوشته ها و نظراتم دفاع کنم،
که درستی و نادرستی آنها بیشتر مشخص شود.
خدا میگوید : من از رگ گردن به شما نزدیکترم
رگ گردن در درون بدن است حتما قبول دارید
حال اگر چیزی بخواهد از رگ گردن نزدیک تر باشد به نظر شما کجا باید باشد ؟
بستگی دارد که آن چیز چه باشد،
اگر منظورتون خداست،
خدا لا مکان است، و در هر مکانی هست،
لفظ این که بگوییم درون بدن است، لفط مناسبی نیست(از نظر حقیر، غلط انداز است)
بنده همین را ترجیح میدهم که بگویم مختص به هیچ مکان خاصی نیست، و در هر مکانی هست، و نه اینکه مکاندار باشد، زیرا مکان هم آفریده اوست.
و یک سوال دیگر :ایا جایی وجود دارد که خدا درانجا نباشد ؟
مسلم است، خیر، اما نه به این معنا که خدا مکاندار است.
مگر نمی گوييم خداوند هستی مطلق و تمام هستی است در اين صورت ایا می شود جايي خالی از خدا باشد ايا خداوند جایی را برای بقیه چیزها باقی می گذارد ؟؟
حقیر هیچ گاه نگفته ام، خداوند هستی مطلق و تمام هستی است،
اگر منظورتان برهان صدیقین ملاصدراست، بنده هنوز نپذیرفته ام.
و اگر منظورتان این است که خدا = تمام موجودات
خیر همچین چیزی اثبات نشده است.
و از نظر حقیر شبیه به کفر است.(البته در مقام اینکه نظرم را بیان کرده باشم، نه اینکه به شما یا دیگران ایرادی گرفته باشم)
[بی نظیر;381655]خداوند هستي محض و وجود صرف و تمام هستي است فلذا جايي براي غير نيست ؛ ، چيزي كه وجود است فقط خداست و غير خدايي موجود نيست . اگر ما غير خدا را مي بينيم ايراد از ماست و الا چشم حقيقت بين به غير از خدا چيز ديگري را مشاهده نمي كند جا يي نيست كه وجود نداشته باشد هر چه در اين عالم هست موجود است و وجود در ان جاري و ساري است پس جايي نيست كه خالي از خداوند باشد .[/quote]
حقیر همچین چیزی را هنوز نپذیرفته ام.(در بالا توضیح دادم).
سوال حقیر:
و از نظر حقیر خداوند در درون ما است و ما جزیی از خداوند هستیم
عزیز برادر، این نتیجه نیاز به استدلال نداشت. چون بدیهی است. من که خودم گفتم مثالم صرفا برای تبیین بهتر موضوع هست و خدا مانند هیچ چیز نیست از جمله میدان مغناطیسی.
خب بنده نیازی به تبیین بهتر نداشتم
حرف اصلی اینست که همه میدانیم لیس کمثله شئ.
اما ایجاد چنین تاپیکهائی به منظور بیان نظرات تحلیلی و نکات علمیست برای تبیین بهتر موضوع و درکی نسبتاً ملموس. نه یک بحث با روش کلامی.
حقیر گفتم مثال ملموس از نظرم اشتباه است
ایرادی هم به شما نگرفتم، شما میخوایی مثالت رو به ما تحمیل کنی.
چطور شما ادعا میکنید با بحث صرفاً کلامی موضوع برایتان قابل فهم شده؟ روش شما در واقع فقط تأکیدی بر لیس کمثله شئ میباشد. استدلالتان همین خروجی را داشت نه چیزی بیشتر.
بزرگوار، برای کسی که استدلال میکند،
از درستی شیوه استدلال پی به درستی مطلب میبرد و نه از صرف نقل قول
همین اختلاف میان کسی است که کلامی درک میکند و کسی که کلامی درک نمیکند
اگر میتوانید به همان سبک کلامی و بیان استدلال، موضوع را تفهیم کنید نه تأکید.
اگر منظور از تفهیم این است که فرو کنم در مغز دیگران، خیر نمیتوانم
اما شما که خودت نمیتونی استدلال را بخوانی و سوال بپرسی بنده چه کاری ازم ساخته است؟
حقیر اصرار و انتظاری ندارم شما و یا هر دوست دیگری وقت صرف این استدلال کند.
فقط من باب اینکه من هم نظر خودم را بیان کرده باشم، نظرم را نوشتم،
در ادامه دوستان مرتب سوال کردن، بنده هم وظیفه خودم دانستم از نوشته ها و نظراتم دفاع کنم،
که درستی و نادرستی آنها بیشتر مشخص شود.
سلام
بزرگوار من هم مثل جناب دکتر معتقدم قضیه و اثبات شما منجر به نتیجه ای بدیهی می باشد
و همه بدون این استدلال می پذیریم که مجاورت خدا در کنار انسان مثل مجاورت میدان مغناطیسی با انسن نیست
پس با اجازتون از بررسی قضیه و استدلال شما صرف نظر می کنم
حقیر هیچ گاه نگفته ام، خداوند هستی مطلق و تمام هستی است،
اگر منظورتان برهان صدیقین ملاصدراست، بنده هنوز نپذیرفته ام.
و اگر منظورتان این است که خدا = تمام موجودات
خیر همچین چیزی اثبات نشده است.
و از نظر حقیر شبیه به کفر است.(البته در مقام اینکه نظرم را بیان کرده باشم، نه اینکه به شما یا دیگران ایرادی گرفته باشم)
[بی نظیر;381655]خداوند هستي محض و وجود صرف و تمام هستي است فلذا جايي براي غير نيست ؛ ، چيزي كه وجود است فقط خداست و غير خدايي موجود نيست . اگر ما غير خدا را مي بينيم ايراد از ماست و الا چشم حقيقت بين به غير از خدا چيز ديگري را مشاهده نمي كند جا يي نيست كه وجود نداشته باشد هر چه در اين عالم هست موجود است و وجود در ان جاري و ساري است پس جايي نيست كه خالي از خداوند باشد .
حقیر همچین چیزی را هنوز نپذیرفته ام.(در بالا توضیح دادم).[/quote]
پس اختلاف شما با ما مبنایی است و در اصل موضوع خداشناسی است نه در جزییات
اثبات کنید، ما جزئی از خداوند هستیم.
از نظر حقیر چیزی در این جهان غیر از خداوند وجود ندارد درخت و کوه و انسان و .... همه چیز مظهر خدا و
بزرگوار من هم مثل جناب دکتر معتقدم قضیه و اثبات شما منجر به نتیجه ای بدیهی می باشد
و همه بدون این استدلال می پذیریم که مجاورت خدا در کنار انسان مثل مجاورت میدان مغناطیسی با انسن نیست
پس با اجازتون از بررسی قضیه و استدلال شما صرف نظر می کنم
گرامی،
نتیجه از سوی خودم بدیهی نبوده،
اگر منظورتون از بدیهی گفته های متعلق به شما در زیر است،
خیر استدلال حقیر به هیچ وجه چنین چیزی را در زیر اثبات نمیکند(یعنی اینکه هر آنچه که هست خدا هست را ثابت نمیکند)، که هیچ رد هم میکند،
در نهایت، صاحب اجازه اید، هر جور راحت هستید.
پس اختلاف شما با ما مبنایی است و در اصل موضوع خداشناسی است نه در جزییات
بله احتمالاً
از نظر حقیر چیزی در این جهان غیر از خداوند وجود ندارد درخت و کوه و انسان و .... همه چیز مظهر خدا و و به عبارتی خداوند است
خیر بنده قبول ندارم، هیچ دلیلی ندارد.
نظرم را در پست قبلی در این مورد بیان کردم.
فکر میکنم تاپیک بررسی وحدت (شخصی) وجود تاپیک مناسبی برای نقد اعتقاد شماست. /از اینجا به بعد اضافه و تصحیح شد.
اما اینکه چرا استدلال حقیر، رد میکند که همه چیز خداست:
حقیر گفتم: «معیت خالق و مخلوق» غیر از «معیت مخلوقات با هم است»
یک نوع از معیت مخلوقات با هم، مثل معیت آب با الکترونها و پروتونهاست.
یعنی معیت کل و جزء
پس معیت خالق و مخلوق از این نوع نیست.
پس اینگونه نیست که مخلوق جزئی از خالق باشد.
نتیجه از سوی خودم بدیهی نبوده،
اگر منظورتون از بدیهی گفته های متعلق به شما در زیر است،
خیر استدلال حقیر به هیچ وجه چنین چیزی را در زیر اثبات نمیکند(یعنی اینکه هر آنچه که هست خدا هست را ثابت نمیکند)، که هیچ رد هم میکند،
سلام
دقت کنید ببینید من گفتم چی بدیهی است
بزرگوار من هم مثل جناب دکتر معتقدم قضیه و اثبات شما منجر به نتیجه ای بدیهی می باشد
و همه بدون این استدلال می پذیریم که مجاورت خدا در کنار انسان مثل مجاورت میدان مغناطیسی با انسن نیست
پس با اجازتون از بررسی قضیه و استدلال شما صرف نظر می کنم
حالا چطوری شما به این نتیجه رسیدین که من گفتم گفته های خودم بدیهی است جای تعجب دارد
خیر بنده قبول ندارم، هیچ دلیلی ندارد.
نظرم را در پست قبلی در این مورد بیان کردم.
دقیقا نظرتان چیست ؟
ایا نظرتان این است که مخلوقات غیر از خالق هستند و خالق لا مکان و لا زمان است و ....
این دیدگاه چیزی را تعریف می کند که اصلا وجود ندارد یک تعریف کاملا انتزاعی که فقط در ذهن یافت می شود
درست مثل لباس پادشاه که پادشاه بیچاره چیزی نپوشیده بود ولی مردم در اثر تلقین با اینکه می دیدند پادشاه لخت است
ولی می گفتن چه لباس قشنگی یا بهترین لباس دنیا
حالا از نظر حقیر این تعریفی که از خدای لامکان و لازمان می شود فقط در ذهن می تواند وجود داشته باشد
ولی اگر بپذیریم تمام این جهان خداست مشکل حل می شود البته اصراری به درستی حرفم ندارم
فقط یک ایده است
حقیر گفتم: «معیت خالق و مخلوق» غیر از «معیت مخلوقات با هم است»
یک نوع از معیت مخلوقات با هم، مثل معیت آب با الکترونها و پروتونهاست.
یعنی معیت کل و جزء
پس معیت خالق و مخلوق از این نوع نیست. پس اینگونه نیست که مخلوق جزئی از خالق باشد.
اثباط شما اگر بر فرض درست باشد به این نتیجه رسیدید مخلوق جزیی از خالق نیست
حال چه اشکالی دارد ما بگوییم کل مخلوقات و کل هستی خداست ؟
مثلا شما اگر کل مواد تشکیل دهنده اب رو در نظر بگیرین نه تنها پروتون و الکترون قطعا با اب یکیست
منظورم این بود که این نتیجه که «معیت خالق و مخلوق» سوای تمام معیتهاست، برای خودم بدیهی نبوده
حقیر هم یه زمانی فکر میکردم که معیت خالق و مخلوق مثل معیت نفس و بدن است،
با رسیدن به این جمله همه اونها باطل شد.
همین.
حقیقتاً تا الان هم چیزی مهم تر از این برای خودم دستم نیومده
ایا نظرتان این است که مخلوقات غیر از خالق هستند
بله، دقیقاً نظرم این است،
یعنی استدلال این را میگوید،
و البته به این معنا نیست که مخلوق وابسته به خالق نباشد
این دیدگاه چیزی را تعریف می کند که اصلا وجود ندارد یک تعریف کاملا انتزاعی که فقط در ذهن یافت می شود
اینکه میگویند، چیزی ذهنی است، یعنی آن چیز، یک نوع تصور، تخیل و ... است
اگر استدلال درست باشد، آن چیز دیگر ذهنی نیست، بلکه معقول است.
ما حتی در حواس پنجگانه هم متکی به عقل هسیتم.
پس اگر عقلمان چیزی را اثبات کرد نمیتوانیم، رد کنیم، و بگوییم ذهنی است.
اما بله، شما میتوانی به درستی یا نادرستی معقولات ایراد بگیری.
درست مثل لباس پادشاه که پادشاه بیچاره چیزی نپوشیده بود ولی مردم در اثر تلقین با اینکه می دیدند پادشاه لخت است
ولی می گفتن چه لباس قشنگی یا بهترین لباس دنیا
این یعنی اینکه هر چیزی که وجود دارد، باید توسط حس ها درک شود.
نه لزوماً اینطور نیست.
ما در استدلالمون دیدیم که موجود مشروط(ممکن) نیازمند است و خودبه خود نمیتواند بوجود بیاید.
با رد تسلسل میرسیم به موجودی که نیازمند نیست و بوده و هست و خواهد بود.
لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو الطیف الخبیر
اگر بپذیریم تمام این جهان خداست مشکل حل می شود البته اصراری به درستی حرفم ندارم
به نظر حقیر مشکلی نیست،
ما خیلی چیزهای کمتر از خدا رو هم نمیتوانیم بفهمیم، بلکه فقط میتوانیم بگیم هست یا نیست
قبلاً فکر کنم، خدمتتان مثالی عرض کردم،
«انحنای فضا»
اگر روی وب سایت ناسا بخش مربوط به انحنای فضا برید، نوشته که: «از تصور چگونگی فضا بپرهیزید چون ممکن است ذهنتان آسیب ببیند»
منظورم این بود که خیلی چیزها قابل تصور نیست، بلکه صرفاً قابل بیان است.
به نظر حقیر درمورد خدا هم همین است
ما نمیتونیم چگونگی خدا را دریابیم، بلکه میتوانیم بگوییم هست.
اثباط شما اگر بر فرض درست باشد به این نتیجه رسیدید مخلوق جزیی از خالق نیست
حال چه اشکالی دارد ما بگوییم کل مخلوقات و کل هستی خداست ؟
مثلا شما اگر کل مواد تشکیل دهنده اب رو در نظر بگیرین نه تنها پروتون و الکترون قطعا با اب یکیست
فرقی نداره،
وقتی کل مخلوقات = خدا
پس مخلوق جزئی از کل است، پس مخلوق جزئی از خداست.
هر انتزاعی تصور و تخیل نیست مثل عدد
ایا عدد تصور و تخیل است ؟
نه ولی می دانیم ذهنی و انتزاعی است[/quot]
تا الان به این موضوع فکر نکرده ام،
اما به نظرم عدد یک مفهوم فلسفی است(مفاهیم چند دسته اند: فلسفی، منطقی، ماهوی)
مفهومی که از تجزیه و تحلیل واقعیت خارجی بدست می آید.
اما مفهوم خالق اینطوری نیست،
ما از تحزیه و تحلیل واقعیت خارج، مفهوم خدا را انتزاع نکردیم.
بلکه از تجزیه و تحلیل نیاز موجودات خارجی، پی بردیم که باید یک موجود دیگری باشد.
شما یک ترازو دارید، یک کفه 2 سیب میگذارید و طرف دیگر چه؟
ما یک بار تجزیه و تحلیل میکنید، میگویید دو سیب دارم،(این عدد 2 میشود انتزاع)
یک بار دیگر تجزیه و تحلیل میکنید، میگویید: مثلاً یک وزنه 250 گرمی نیاز دارم. (این وزنه میشود حقیقت خارجی)
این دو واقعاً تفاوت دارند.
در مورد خالق هم به نظرم اینطور است، ما از اینکه موجودات دیگر به خودی خود نمیتوانند وجود داشته باشند،
نتیجه میگیریم که باید موجود دیگری باشد(در مقایسه با ترازو باید وزنه ای باشد)
در ریاضیات کلی اثبات عقلی داریم که همه ذهنی و انتزاعی است
بله، درست است
زیرا موضوع مورد بررسی آنها ذهنی و انتزاعی بوده
در بالا خدمتتان عرض کردم.
ولی وقتی موضوع مورد بررسی ما در مورد «موجود حقیقی» است نتیجه هم «موجود حقیقی است»
منظور از درستی استدلال این است که به شیوه نتیجه گیری اعتماد میکنیم
و گرنه اگر بالکل استدلال را رد کنیم،
خب اصلاً نباید صحبتی داشته باشیم.
ما از تحزیه و تحلیل واقعیت خارج، مفهوم خدا را انتزاع نکردیم.
بلکه از تجزیه و تحلیل نیاز موجودات خارجی، پی بردیم که باید یک موجود دیگری باشد.
سلام
تفاوت دو جمله بالا واقعا در چیست ؟ ایا نیاز موجودات واقعیت خارج نیست ؟ گذشته از این ما خود موجودات را بررسی نمی کنیم ؟
مثلا با بررسی ساختمان بدن یک موجود زنده یا نظم موجود در جهان
شما یک ترازو دارید، یک کفه 2 سیب میگذارید و طرف دیگر چه؟
ما یک بار تجزیه و تحلیل میکنید، میگویید دو سیب دارم،(این عدد 2 میشود انتزاع)
ولی با اینکه انتزاع است به یک واقعیت خارجی بر می گردد به دو عدد سیب
اگر به واقعیت خارجی بر نمی گرد د پس این دو از کجا امد ؟چرا نگفتین 4 یا 5
یک بار دیگر تجزیه و تحلیل میکنید، میگویید: مثلاً یک وزنه 250 گرمی نیاز دارم. (این وزنه میشود حقیقت خارجی)
این دو واقعاً تفاوت دارند.
مفهوم نیست ؟ مثلا در حالت اول برای تراز کردن ترازو ما به وزنه 250 گرمی نیاز نداشتیم ؟ چه فرقی دارد ؟
به نظر من عدد به تنهایی انتزاعی است مثلا 2 یا 3 یا 4
ولی وقتی با چیزی قرین می شود مثلا دو عدد سیب تنها مفهوم ان واقعیت خارجی پیدا می کند
از نظر من هم شما چیزی تفهیم نکردین تا اینجا بلکه فقط لیس کمثله شی را فرو کرده این در مغز دیگران
گرامی، حقیر علاقه ای به این کارها ندارم، تا وقتی که دیگران سوالی بپرسند و جواب دادن را مفید بدانم و بتوانم، پاسخگو هستم.
ما از تحزیه و تحلیل واقعیت خارج، مفهوم خدا را انتزاع نکردیم.
بلکه از تجزیه و تحلیل نیاز موجودات خارجی، پی بردیم که باید یک موجود دیگری باشد.
تفاوت دو جمله بالا واقعا در چیست ؟ ایا نیاز موجودات واقعیت خارج نیست ؟ گذشته از این ما خود موجودات را بررسی نمی کنیم ؟ مثلا با بررسی ساختمان بدن یک موجود زنده یا نظم موجود در جهان
یعنی نیامدیم مثل اینکه وقتی سیبی می ببینیم، بگوییم یک سیب.
بلکه فهمیده ایم که در دنیای خارجی که می بینیم، برای اینکه باشد، چیزی کم است، چیزی باید باشد و ما آن را ادراک نمیکنیم.
و نه اینکه دنیای خارج را ببینیم و اسمش را بگذاریم، و به او بگوییم خدا(نعوذبالله).
اگر به واقعیت خارجی بر نمی گرد د پس این دو از کجا امد ؟چرا نگفتین 4 یا 5
خب بر می گردد، نگفته ام که بر نمی گردد.
اگر از روز اول جای 2و 4 را عوض میکردیم، میگفتیم، 4.
مفهوم نیست ؟ مثلا در حالت اول برای تراز کردن ترازو ما به وزنه 250 گرمی نیاز نداشتیم ؟ چه فرقی دارد ؟
نگارش مطلب کمی واضح نیست.
اما، خیر در حالت اول ما چه لفظ دو سیب ر ابکار ببریم چه نبریم، واقعیت همان است که بود.
ولی در حالت دوم تشخیص اینکه وزنه ای میخواهیم یا نمیخواهیم، مهم است.
یک سوال:
از نظر شما دو مثالی که زدم هیچ اختلافی ندارند؟
یعنی اینکه بگوییم، 2 سیب مثل این است که بگوییم ترازو برای تعادل، یک وزنه 250 گرمی نیاز دارد؟
به نظر حقیر، وضعیت خدا در معادلات ما مثل واقعیت ترازو است و نه عدد.
ایا نظرتان این است که مخلوقات غیر از خالق هستند و خالق لا مکان و لا زمان است و ....
این دیدگاه چیزی را تعریف می کند که اصلا وجود ندارد یک تعریف کاملا انتزاعی که فقط در ذهن یافت می شود
درست مثل لباس پادشاه که پادشاه بیچاره چیزی نپوشیده بود ولی مردم در اثر تلقین با اینکه می دیدند پادشاه لخت است
ولی می گفتن چه لباس قشنگی یا بهترین لباس دنیا
حالا از نظر حقیر این تعریفی که از خدای لامکان و لازمان می شود فقط در ذهن می تواند وجود داشته باشد
ولی اگر بپذیریم تمام این جهان خداست مشکل حل می شود البته اصراری به درستی حرفم ندارم
فقط یک ایده است
سلام خدمت جناب دکتر
لطفا شما هم نظرتون رو درباره این مطلب بالا بفرمایید ؟
با تشکر
یک سوال:
از نظر شما دو مثالی که زدم هیچ اختلافی ندارند؟
یعنی اینکه بگوییم، 2 سیب مثل این است که بگوییم ترازو برای تعادل، یک وزنه 250 گرمی نیاز دارد؟
به نظر حقیر، وضعیت خدا در معادلات ما مثل واقعیت ترازو است و نه عدد.
سلام
من متوجه منظور شما شدم شما منظورتون این است که مابا توجه به نیازی که در جهان هستی برای یک خالق مشاهده می کنیم
پس می گیم خدا وجود داره
پس زمانی اگر این نیاز برطرف بشه دیگه خدا وجود نداره طبق استدلال شما
اما من فکر می کنم این کافی نباشه چون ذره ای وجود داره به اسم ذره خدا
که دانشمندان معتقدا با کشف این ذره دیگه نیاز به خدا نیست چون این ذره خاصیتی داره که منشا و پیدایش همه موجودات و
و جهان هستی رو می تونیم به اون ربط بدیم
پس زمانی اگر این نیاز برطرف بشه دیگه خدا وجود نداره طبق استدلال شما
یعنی یک لحظه مشاهده کردیم و گفتیم نیاز هست و لحظه بعد مشاهده کردیم و گفتیم نیازی نیست؟
نیاز ذاتی مخلوقات است، برای اینکه باشند نیازمندند نه برای اینکه فقط بوجود بیایند، زیرا بودن مثلاً امتداد بوحود آمدن است.
اما من فکر می کنم این کافی نباشه چون ذره ای وجود داره به اسم ذره خدا
که دانشمندان معتقدا با کشف این ذره دیگه نیاز به خدا نیست چون این ذره خاصیتی داره که منشا و پیدایش همه موجودات و
و جهان هستی رو می تونیم به اون ربط بدیم
اول اینکه وجود این ذره هنوز زیر سوال است،
دوم اینکه بر فرض بوجود بیاید، چون در هر شرایطی بوجود نمی آید، لذا به شرایط خاصی بوجود میآید، پس معلول موجودی است که خالق همان شرایط است. پس اینکه در شرایط خاصی و به شکل خاصی(ذره) بوجود میآید، دلیل بر این است که مخلوق است.
سوم اینکه، خالق، که نمی تواند بوجود بیاید؟
چهارم اینکه: دنیا هست، لذا موجودی هست که قائم به ذات است، قائم به ذات هم نه بوجود میآید، نه تغییر می کند و نه از بین می رود.
دوست عزیز،
میدان مغناطیسی مثالی بود تا تبیین نماید خدا همه جا هست حتی درون انسان. و نه به این معنا که جزئی از بدن است و نه به این معنا که ترکیبی صورت گرفته. لطفاً قبل از قضاوت خوب فکر کنید. این احتمال را بدهید که مطالبی مانند نقل قول فوق را بقیه هم میدانند و قصدشان از بیان مثال تشبیه خدا به میدان مغناطیسی نیست.
در ضمن به عنوان یک توصیه برادرانه: تا جائیکه میتوانید برای شخص خودتان فعل جمع بکار نبرید.
سلام
چشماتون رو باز میکردید
کامل میخوندید
بعدش نوشته بودم
و .....
یعنی تمام مثالها را رد کرده ام.
این هم همان اشتباه است،
بنده میگم ثابت کنید، هر نزدیکتر بودنی درون انسان است
به طریق منطقی
نه با مثال.
کلمه هر اینقدر سخت است؟
زشتی در کار نیست آقای عزیز
حقیر مثال نخواستم
گفتیم بدون مثال هم خودمان میدانیم
مثالتان را برای کی و چی زدید؟
بنده تمام مثالها را در اثباتم رد کرده ام
از نظر حقیر تشبیه است،
از نظر شما نباشد.
ما راحت هستیم، متشکر یم از لطفتان
[SPOILER]
ما به دنبال این چیزها نیستیم، میخواستیم پز به عقل نداشته امان پز بدهیم، میرفتیم توی گودهای دیگر[/SPOILER]
میشه بگید ربط این جمله ایشان با این دفاعیات شما جیه؟
با تشکر.
دوست عزیزم. حدسم درست بود. خستگی و عصبانیت شما باعث شده زشتی و تندی کلامتان را متوجه نشوید.
فرمودید:
شما در مطالب فوق استدلال خاصی بیان ننمودید. کلام حضرت امیر(ع) نیز معنایش مشخص است.
من در مثالم خدا را به میدان مغناطیسی تشبیه نکردم.
بلکه این مثال برای شکستن چارچوب ذهنی جنابعالیست که تصور میکنید همه کسانی که میگویند خدا درون ما نیز هست (بواسطه جمله خدا از رگ گردن به انسان نزدیک است) ، خدا را جزئی از بدن انسان میدانند.
فرمودید:
چنین ادعائی صورت نگرفته که اجباری بر اثباتش باشد.
بیان شد چطور ممکن است خدا از رگ گردن به انسان نزدیکتر باشد ولی درون انسان نباشد؟ که شما در به اصطلاح استدلال عقلی و منطقیتان فرمودید: "هر داخل بودنی، نزدیک بودن نیز هست.
اما هر نزدیک بودنی، داخل بودن نیست."
این عینک تنگ نظرانه را از روی چشمتان بردارید که خدا درون انسان هم هست یعنی جزئی از بدن اوست.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
شما هنوز هم متوجه نشدید،
بنده گفتم معیت خدا با مخلوق از نوع هیچکدام از معیتها نیست(من جمله معیت میدان مغناطیسی نیست)
ببین حاجی اصولاً مجاورت نفس از میدان مغناطیسی که شما میگی مثالش شسته رفته تر است.
ونه بواسطه اون گفتار(هرچندکلام حضرت امیر(ع) هم کم نیست)
دلیل اینجاست
بیخیال حاجی چی داری میگی؟
چه تنگ نظری؟
این حرف رو من نگفتم که:
چه خدا جزیی از ما باشد
چه ما جزیی از خدا
نعوذبالله خدا دیگر آن خدا نیست.
این گفته ایشون رو قبول دارید؟
اگر بله، دلیل بیارید.
با تشکر.
دوست عزیز،
اینجانب از این جمله:
دفاع نکردم. پاسخهائی که بیان شد در رابطه با پست شماره 143 جنابعالی در پاسخ به جناب تولد دوباره و نیز پست شماره 145 سرکار بی نظیر در پاسخ به جنابعالی و نیز پست شماره 146 جنابعالی در پاسخ به سرکار بی نظیر بود.
دوست گرامی
شما چرا حواستان نیست
بنده از ابتدا صحبتم روی همین مطلب بود که
«معیت خدا با اشیا» غیر از «معیت اشیا با هم» است
و معیت مغناطیس با هر چیز دیگری، از نوع معیت اشیا باهم می باشد.
خدایی، چیز دیگری پرسیدم؟
موضوع دیگری رو عنوان کردم؟
برادر اگر پاسخت در پاسخ به حقیر بود،
باید اول میخواندید که محتوای کلامم چیست، بد میگم؟
بعد توپ و تشر میزدید، من دکتر ایشان نیستم، من برای شکستن قالب ذهنی شما مثال زدم، و ....
لطفاً ناراحت نشوید :Gol:
دوست عزیزم، جناب سلمان14
عرض کردم خدمتتان، اگر دیر متوجه میشوم بخاطر ضعف عقلانیت است. ببخشید.
اما ظاهرا شما درک صحیحی از مثال و نبودن جای مناقشه در آن ندارید.
منظورم را از مثال بد متوجه شدید و منهم توضیح دادم که از اشتباه بیرون بیائید. اما هنوز اصرار بر مناقشه دارید.
وقتی خداوند رگ گردن (یک عضو مادی) را بیان میکند، بهتر آنست که مثال با میدان مغناطیسی (از آثار ماده) زده شود (که حداقل فیزیک آنرا بسیار ملموس نموده) تا نفس.
ففلاً که شما دارید واسه من توضیح میدید،
پس شاید من باید این حرف رو بزنم
مگه این منظورت نیست؟
حقیر هم گفتم منظورم این خطابات بود:
و اصلاً صحبتی با شما نبود؟؟!!!!
بنده درک خودم را صحیح میدانم، مناقشه ای هم نیست،
شما اومدی به پاسخ حقیر به دیگران پاسخ دادی(آنهم پاسخی که از نظر حقیر درست نیست)
بعد من مناقشه میکنم؟؟؟!!!!
بنده میگویم، تمام آنهایی که میگویند: «خدا درون ما است مثل مغناطیس، مثل رگ گردن، مثل نفس و .... طوری که در برخی موارد میتوانند جزیی از بدن نباشند» هر کدام به اندازه ای ولو اندک، از حقیقت دور شده اند،
حالا شما اگر ادعا میکنی حرف من درست نیست، نباید مثال بیاری.
چرا؟
چون بنده مثال را با استدلال منطقی رد کردم،
برای حقیر فقط میتونی استدلال بیاری
آیا تاکنون یک استدلال آورده اید؟
حالا من مناقشه میکنم یا شما؟
با سلام.
دوست خوبم جناب سلمان14
فرمودید:
جالب است. شما راجع به من قضاوت میکنید که بواسطه مثالی که ذکر نمودم به اندازه ای ولو اندک، از حقیقت دور شده ام.
و حال برای رد این ادعا و قضاوتتان از اینجانب استدلال میخواهید!!
بسیار خوب. اینهم استدلال من: اینجانب به اندازه ولو اندک از حقیقت دور نشدهام و قضاوت جنابعالی اشتباه است.
فرمودید:
منظور مناقشه در مثال بود که شما در مثال من انجام دادید.
و اما در مورد استدلال، اینها نمونه ای از استدلالات جنابعالی در این تاپیک و در پاسخ به سؤال اصلی آن میباشد:
اگر منظورتان از استدلال چیزی شبیه مطالب فوق است، باید بگویم خیر، اینجانب تا کنون استدلالی بیان نکردم.
دوست عزیز. شما از ابتدا فقط تلاش نمودید که به دیگران تنبه بدهید که مراقب باشند خدا را به چیزی تشبیه نکنند تا مبادا در دره سقوط کنند.
این نتیجه قضاوت شما بود و استدلالی بیان نکردید.
چشم. همه مواظبیم سقوط نکنیم. نگران نباشید.
منطق حکم میکند برای بیان موضوعی نا ملموس (که اگر ملموس بود اصلا پرسیده نمیشد چگونه) بجای پاسخهائی مانند نه آنطور و نه آنگونه و نمیفهمیم و در چگونگی خدا و افعالش بحث نشود و ... (که شما نام آنها را استدلال میگذارید)، بهتر است مثالی ملموس صرفاً جهت تبیین بهتر موضوع زده شود و مخصوصاً بیان شود مقصود از مثال تشبیه خداوند به ماده نیست.
موفق باشید برادر بزرگوارم:Gol:
گویا چشمانتان هم ایراد دارد، استدلال را در اینجا مطرح کردم:
شما مثال خودتان را سفت بگیرید
از این به بعد هم هر وقت ما را دیدید، مثالتان را خرج نفرمایید
خیر پیش.
سلام
هرچند جناب دکتر جواب داده اند برخود لازم می دانم من هم جواب بدهم
بزرگوار من به این لحن صحبت شما انتقاد دارم
من اگر ایشون رو دکتر خطاب کردم بخاطر نام کاربری ایشون هست و هیچ اشنایی خاصی با ایشون ندارم
که ایشون دکتر من باشند نمی دانم با این جملتون چه مطلبی رو می خواین برسونید ؟!!!!!!!!!!!!!!
شما لطفا نشان دهید من کجا چنین حرفی زده ام ؟با نقل قول و ارایه لینک
بقیه مطالب را چشم پوشی می کنم چون دیگران تذکر داده اند
موفق باشید
خواهر عزیز، من نمیدانم شما و جناب دکتر چرا یه جورایی عجیب فکر میکنید؟
لحن صحبت چیه؟
شما رفتید از حرف یک نفر دیگر برای حقیر نقل قول زدید، متوجه هستید، از حرف کسی دیگر برای من.
بنده هم در جواب شما گفتم، «دکتر شما»
چون اسم کاربریش هم دکتر است،
منظورم: یعنی دکتری که شما ازش نقل قول کردید،
منظوری نداشته و ندارم ولی گویا شما و جناب دکتر شما [«دکتری که شما ازش نقل قول کردید»] یه جورایی دیگه برداشت میکنید، من اصلاً نمیفهمم.
علاوه بر این اینجانب فکر کردم که شما و دکتر مثل هم فکر میکنید، ایرادی دارد؟
و اینکه به ایشان نقل قول میدهید، یعنی افکار هم را قبول دارید، ایرادی دارد؟
واقعاً فکر میکنم شاخ در بیاورم، ایرادی نباید داشته باشد.
از اینجا برداشت کردم که:
گرامی، یعنی چی دیگران تذکر داده اند؟
چه مطالبی
اگر منظورتان جناب دکتری است که شما از ایشان نقل قول کردید، بنده هم پاسخ داده ام.
در پناه خدا.
دوست عزیز، به عنوان یک توصیه برادرانه: حتی الامکان از توهین و کنایه زدن در بحث خودداری نمائید و خودتان را جمع نبندید. شما برادر بزرگوار من هستید:Gol:
سلام
اینکه گفتم خداوند در درون ماست نه اینکه خداوند نعوذ باالله جزیی از بدن ماباشد
یا فقط درون ماباشد
معنای این حرفم این است که خداوند همه جاست حتی درون ما
اما این درون بودن به این معنا نیست که عضوی از بدن ماباشد
حضرت علی می فرماید :
کسی که بپرسد خدا بر روی چه چیزی قرار دارد ؟به تحقیق جایی را خالی از او در نظر گرفته است
پس جایی خالی از خدا نیست و خدا همه جا هست حتی درون ما
توهینی نیست، درست بنگرید، باز هم بد گرفتید، توصیه های برادرانه را شروع کردید، لطفاً این توصیه ها را با پست شخصی بفرستید تا مفصل توضیح بشنوید.
برادر عزیز. قبلاً توضیحات مفصل خود را علنی بیان نمودید.:Gol: بگذریم. شما برادر بزرگوار مرا ببخشید. :Gol:
آقای محترم، مقصر خودت هستی
وقتی به خاطر یک جمله «دکتر شما» قاطی میکنید، چه انتظاری دارید؟
شما که توصیه های برادرانه بلدید، ابتدا با پست خصوصی و شفاف می پرسیدید تا توهینی به حضرتتان شنیده نشود
شما ما را ببخشید که مدام تذکر و تنبه کردیم. :Gol:
برادر گرامی فرض کنید شما نقل قولی از جناب بن موسی برای من بیاورید
اگر مکن در جواب شما بگویم :بن موسی شما
شما چه بر داشتی می کنید ؟ لطفا صادقانه برخورد کنید
خیلی طبیعی است که در یک جمع چند نفر تفکرشان مثل هم باشد
ولی من هم به کسانی که تفکر مخالف من را دارند بسیار احترام می گذارم
به قول بزرگی که فرمود : اگه همه یک جور فکر می کردیم که دیگر این بحث ها نبود
با رویرو شدن با افکار مخالف است که انسان چیزهای جدید یاد می گیرد
پس بزرگوار تفکر مخالف بسیار مبارک است و سازنده
موفق باشید
این برداشت که طرف فکر میکند من افکار بن موسی را در این مسئله خاص قبول دارم.
و یا من و بن موسی افکار یکسانی داریم.
گرامی، بی احترامی نکردم.
سلام
اما برادر گرامی به نظر شما بهتر نیست که در یک محیط عمومی طوری صحبت نکنیم که باعث ایجاد شک و شبهه نشود ؟
کسی از نیت درون شما چه خبر دارد
بخاطر ارداتی که به شما دارم از نقل قول سخنان تند شما صرف نظر می کنم
موفق باشید
سلام
فکر نمیکنم، همچین چیزی اینجا صحت داشته باشد
آنهم در تاپیکهای مباحثه، آنهم هنگامی که صحبت از قرابت فکری و نظری است.
واقعاً نمیدانم منظور شما چیه.
شما بزرگوارید
حقیر، سعی کرده ام بی جهت، سخن تندی نگویم.
موید باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
با اینکه نظر خودم رو خیلی زیاد توضیح داده بودم
اما لازم دونستم این رو هم بگم که:
چنانکه امام علي(ع) درباره خداوند فرموده است: «داخل في الاشياء لا بالممازجه و خارج عنها لا بالمفارقه؛ خداوند داخل همه چيز است نه به آميختگي و خارج از همه چيز است نه به جدايي»
کسی که صحبت از درونی بودن خدا میکند
باید خارجی بودن او را هم توضیح دهد و در نظر داشته باشد.
سلام
ببینید ما هرگز نمی تونیم درون بودن یا بیرون بودن خداوند را با منطق اثبات کنیم
و ناگزیر از مثال هستیم
اینجا مثالهای زیادی می توان زد که مساله درونی و بیرونی خداوند تا اندازهای به ذهن نزدیک شود
همان مثالی که جناب دکتر زدند وقتی ما در مجاورت یک میدان مغناطیسی قرار می گیریم
اشعه هم درون ما است هم بیرون
اما درون ماست و به ما امیخته نشده است و قاطی ما هم نشده است و عضوی از ما هم نیست
و هم بیرون ماست و جدا از ما هم نیست و بصورتی به ما مرتبط و متصل هست و جدا از ما نیست
شما که ادعا می کنید خدا درون مانیست چه استدلالی دارید ؟ شاید شما استدلالی بیاورید و ما هم از اشتباه
در بیاییم
با تشکر
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
بنده گفتم باید درون و بیرون را با هم حکم داد،
اگر کسی صرفاً روی درون حکم کند، به خطا می رود:
استدلالم را هم آوردم
گفتم که نسبت معیت خالق با مخلوق، با هیچ یک از نسبتهای معیت مخلوق با مخلوق نمیخواند،
حالا شما بفرمایید، مخلوقات چه نسبت معیتی با هم دارند؟
تا شاید حقیر بر اساس آن اثباتی نوشتم.
در پناه خدا
با سلام.
دوست عزیز، بازگشتیم به پله اول. رگ گردن یک عضو درونیست. چطور میشود از رگ گردن نزدیکتر باشد اما درون انسان نباشد؟
چون همه جاست پس هم درون انسان است و هم بیرون. و نه به معنی ترکیب و به هم آمیختگی و یا عضوی از بدن بودن.
تنها چیزی که میتوان از آن استنباط کرد اینست که انسان درون خداست. و برای تبیینش مثالی ذکر شد. و بیان گردید که قطعا خدا و میدان مغناطیسی مانند هم نیستند. مثالیست صرفا جهت بیان واضحتر.
این پاسخ نمیتواند کافی باشد. شما که معتقد به آوردن مثال برای بیان واضحتر نیستید، بفرمائید حال که با هیچ یک از نسبتهای معیت مخلوق با مخلوق نمیخواند، چگونه میتوانید تبیینش کنید که قابل فهم باشد؟ چگونه میتوانید یک حکم قابل فهم تبیینی برای درون و بیرون با هم دهید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
بزرگوار، تقسیم بندیهای جدید میگه انسانها به سه روش یاد میگیرند:
1- کلامی
2- تصویری
3- دست ورزی
دسته اول برای فهم موضوع نیازی به تمثیل و تصور و ... ندارند از صرف کلام به تجرید میرسند.
دسته دوم که به زبان تصویر و مثال و تمثیل میفهمند، و جمعیت عرفا بیشتر از این دسته هستند.
دسته سوم هم که باید یک کار عملی انجام بدهند تا به درک مجرد برسند.
گویا بین حقیر و شما چنین اختلافاتی هست
حقیر فکر میکنم، خودم موضوع را فهمیده ام
استدلال را آوردم
نقد نکردید
دوباره حرف خودتان را میخواهید بزنید،
می فرمایید کافی نیست
بنده برداشت کردم، شما و هر کس دیگری که نمیتواند استدلالم را درک کند(حالا ممکن است رد کند، نه اینکه لزوماً بپذیرد)جزو دسته دوم هستند
بنابراین اگر انتظار دارید حقیر با مثال برای شما توضیح بدهم، خیر نمیتوانم.
گویا این یک اختلاف تقریباً ذاتی است.
برای کسانی هم که خیلی با تصورات و تمثیل کار میکنند، ادراک کلامی کم کم ضعیف میشود،
و کاملاً ممکن است که کسی کلام را در سطح کافی درک نکند با اینکه کلام کافی باشد.
ضمن اینکه هر مثالی در این مورد ناقص است،
در بدن انسان کلی بار الکتریکی هست که در اطراف خودشون میدان مغناطیسی ایجاد میکنند
مثل بارهای سدیم که در انتقال پالس های عصبی کمک می کنند(یه همچین چیزی دقیقاً یادم نیست)
بنابراین همان میدان مغناطیسی هم در دسترس بدن انسان هست و از آن تاثیر می پذیرد
والبته خدای تبارک و تعالی اینطور نیست.
پس مثال ناقص است.
بیان واضح همان استدلال بود
برای nمین بار آیا استدلال را خواندید؟
نقدی دارید؟
خب عزیز برادر، اگر بیان میخواهید باید آن را نقد کنید، نقاط ضعفش را بیان کنید، تا حقیر هم اگر توانستم دنبال همان را میگیرم و درخدمتتان خواهم بود
شما میگی، استدلال برایم بیار و از طرفی بیخیال استدلال هم شده اید و اصلاً توجهی به آن ندارید
این رفتار شما بدتر از هر توهینی هست، اگر بدانید!
در پناه خدا.
دکتر سلام یه مثال میزنم شاید به درد بخوره...توجه کن که فقط مثاله و اصلا قصد ندارم که خدارو با چیزی قیاس کنم یا به چیزی تشبیه کنم،بلکه فقط برای اینه که شاید این مثال برای کمک به ذهن که نمیتونه درک کنه یک چیز امکان نداره در آن واحد در دو مکان باشه که البته این هم به دلیل محدود بودن فضای دیدش هست که محصور به جسم و ماده است بکار بیاد...
شما نور رو در نظر بگیر در آن واحد که داره شهر شمارو روشن میکنه در همون لحظه هم به شهر ما روشنایی میده و شما نمیتونی هیچ کدوم از شهر هارو خالی از نور بدونی...حالا خداونئ که خالق نوره وجودش فراتر از نور هم میره و حتی در مکان تاریک که تاریکیش از رگ گردن هم بیشتره وجود داره...
امیدوارم این مثال به کار بیاد...الحمدلله رب العالمین
سلام
استدلال شما مبهم و دارای اشکال و حتی بی ربط به موضوع می باشد
شما مشروط را موجودی فرض کردید که به شرط خاصی موجود باشد و فکر می کنم تمام موجودات را مشروط می دانید
اما نامشروط را موجودی می دانید که شرط خاصی برای موجودیش نباشد
و اینجا دارای اشکال است چون شرط خاص موجود بودن نامشروط افرینش مشروط است
و نمی توان وجود نامشروط را بدون مشروط در نظر گرفت
این فرض را از کجا اوردید ؟
من می گویم نامشروط در درون مشروط است . مثل فرض شما
شما چون فرض خودتان را بدون اثباط پذیرفتید پس باید فرض مرا هم بدون اثبات بپذیرید
هردو دارای شرط داشتن است
این نتیجه گیری را هم نمی دونم چطوری انجام دادید ؟و چطوری ازتباط برقرار کردید
بزرگوار شما با این استدلال نمی تونید چیزی رو ثابت کنین
پیشنهادم این است که وقت صرف این استدلال نکنیم
بزرگوار شما به سوال ما جواب ندادید
تکرار می کنم
خدا میگوید : من از رگ گردن به شما نزدیکترم
رگ گردن در درون بدن است حتما قبول دارید
حال اگر چیزی بخواهد از رگ گردن نزدیک تر باشد به نظر شما کجا باید باشد ؟
و یک سوال دیگر :ایا جایی وجود دارد که خدا درانجا نباشد ؟
از نظر حقیر
مگر نمی گوييم خداوند هستی مطلق و تمام هستی است در اين صورت ایا می شود جايي خالی از خدا باشد ايا خداوند جایی را برای بقیه چیزها باقی می گذارد ؟؟
خداوند هستي محض و وجود صرف و تمام هستي است فلذا جايي براي غير نيست ؛ ، چيزي كه وجود است فقط خداست و غير خدايي موجود نيست . اگر ما غير خدا را مي بينيم ايراد از ماست و الا چشم حقيقت بين به غير از خدا چيز ديگري را مشاهده نمي كند جا يي نيست كه وجود نداشته باشد هر چه در اين عالم هست موجود است و وجود در ان جاري و ساري است پس جايي نيست كه خالي از خداوند باشد .
با سلام.
دوست عزیزم.
بله خواندم. استدلال شما نهایتا این را ثابت کرد:
عزیز برادر، این نتیجه نیاز به استدلال نداشت. چون بدیهی است. من که خودم گفتم مثالم صرفا برای تبیین بهتر موضوع هست و خدا مانند هیچ چیز نیست از جمله میدان مغناطیسی.
حرف اصلی اینست که همه میدانیم لیس کمثله شئ.
اما ایجاد چنین تاپیکهائی به منظور بیان نظرات تحلیلی و نکات علمیست برای تبیین بهتر موضوع و درکی نسبتاً ملموس. نه یک بحث با روش کلامی.
چطور شما ادعا میکنید با بحث صرفاً کلامی موضوع برایتان قابل فهم شده؟ روش شما در واقع فقط تأکیدی بر لیس کمثله شئ میباشد. استدلالتان همین خروجی را داشت نه چیزی بیشتر.
اگر میتوانید به همان سبک کلامی و بیان استدلال، موضوع را تفهیم کنید نه تأکید.
سلام خدمت دوستان
اگر یادتون باشه در مورد تصمیمات ناگهانی در اخرین مباحث مربوط به رفتار خداوند من با جناب دکتر به این نتیجه رسیدیم که
این تنغییرات و تصمیمات از جانب پیامبر ممکن است باشد ولی جناب سلمان مخالف ان بودند
با نگاهی دقیقتر به جواب جناب حامد به این نتیجه رسیدم که فحوای کلام ایشان هم تایید نتیجه ما می باشد به قسمت ابی توجه فرمایید
این قسمت ابی می رساند تغییرات رفتاری که در قران امده مربوط به پیامبر است ولی چون پیامبر واسطه خدا و خلق است این تغغیرات
به خداوند نسبت داده می شود
این قسمت هم همان مفهوم را می رسند
با تشکر
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
از اینجا:
اگروتنهااگر نامشروط باشد آنگاه مشروط هم هست.
هم ارز: (نامشروط هست و مشروط هست) یا (نامشروط نیست و مشروط نیست)
تمام گزاره های شرطی بیانگر نوعی معیت هستند، هر چند برای ما شناخته شده نباشند.
و دلیل دیگر اینکه اگر نامشروط همراه با مشروط نباشد، شرایط وجودی مشروط را کی تامین میکند؟
وقتی گفته میشود، مشروط و نامشروط، منظور این است که مشروط به شرطی غیر از خودش نیاز دارد تا باشد،
و نامشروط به شرطی غیر از خودش نیاز ندارد تا باشد.
با این حساب نامشروط هیچ شرطی ندارد. ولی مشروط دارد.
مثال از مشروط: گل برای بوجود آمدن نیاز به آب، غذا و نور دارد.
مثال نامشروط: فقط وفقط خدای تبارک و تعالی
در بالا نشان دادیم که نوعی معیت بین مشروط و نامشروط هست.
خب این معیت به ذات مشروط و نامشروط ربط دارد.
ذات نامشروط با هیج مشروطی قابل قیاس نیست،
چون اونها از نوع شرط دار و نامشروط از نوع بی شرط هستند،
لذا معیت این دو هم مانند هیچ کدام از معیتهای میان دو موجود مشروط نیست.
حقیر اصرار و انتظاری ندارم شما و یا هر دوست دیگری وقت صرف این استدلال کند.
فقط من باب اینکه من هم نظر خودم را بیان کرده باشم، نظرم را نوشتم،
در ادامه دوستان مرتب سوال کردن، بنده هم وظیفه خودم دانستم از نوشته ها و نظراتم دفاع کنم،
که درستی و نادرستی آنها بیشتر مشخص شود.
بستگی دارد که آن چیز چه باشد،
اگر منظورتون خداست،
خدا لا مکان است، و در هر مکانی هست،
لفظ این که بگوییم درون بدن است، لفط مناسبی نیست(از نظر حقیر، غلط انداز است)
بنده همین را ترجیح میدهم که بگویم مختص به هیچ مکان خاصی نیست، و در هر مکانی هست، و نه اینکه مکاندار باشد، زیرا مکان هم آفریده اوست.
مسلم است، خیر، اما نه به این معنا که خدا مکاندار است.
حقیر هیچ گاه نگفته ام، خداوند هستی مطلق و تمام هستی است،
اگر منظورتان برهان صدیقین ملاصدراست، بنده هنوز نپذیرفته ام.
و اگر منظورتان این است که خدا = تمام موجودات
خیر همچین چیزی اثبات نشده است.
و از نظر حقیر شبیه به کفر است.(البته در مقام اینکه نظرم را بیان کرده باشم، نه اینکه به شما یا دیگران ایرادی گرفته باشم)
[بی نظیر;381655]خداوند هستي محض و وجود صرف و تمام هستي است فلذا جايي براي غير نيست ؛ ، چيزي كه وجود است فقط خداست و غير خدايي موجود نيست . اگر ما غير خدا را مي بينيم ايراد از ماست و الا چشم حقيقت بين به غير از خدا چيز ديگري را مشاهده نمي كند جا يي نيست كه وجود نداشته باشد هر چه در اين عالم هست موجود است و وجود در ان جاري و ساري است پس جايي نيست كه خالي از خداوند باشد .[/quote]
حقیر همچین چیزی را هنوز نپذیرفته ام.(در بالا توضیح دادم).
سوال حقیر:
اثبات کنید، ما جزئی از خداوند هستیم.
با تشکر.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
خب بنده نیازی به تبیین بهتر نداشتم
حقیر گفتم مثال ملموس از نظرم اشتباه است
ایرادی هم به شما نگرفتم، شما میخوایی مثالت رو به ما تحمیل کنی.
بزرگوار، برای کسی که استدلال میکند،
از درستی شیوه استدلال پی به درستی مطلب میبرد و نه از صرف نقل قول
همین اختلاف میان کسی است که کلامی درک میکند و کسی که کلامی درک نمیکند
اگر منظور از تفهیم این است که فرو کنم در مغز دیگران، خیر نمیتوانم
اما شما که خودت نمیتونی استدلال را بخوانی و سوال بپرسی بنده چه کاری ازم ساخته است؟
در پناه خدا.
خداوند فهم مرا زیاد کند و شما را موفق و مؤید دارد.
سلام
بزرگوار من هم مثل جناب دکتر معتقدم قضیه و اثبات شما منجر به نتیجه ای بدیهی می باشد
و همه بدون این استدلال می پذیریم که مجاورت خدا در کنار انسان مثل مجاورت میدان مغناطیسی با انسن نیست
پس با اجازتون از بررسی قضیه و استدلال شما صرف نظر می کنم
حقیر همچین چیزی را هنوز نپذیرفته ام.(در بالا توضیح دادم).[/quote]
پس اختلاف شما با ما مبنایی است و در اصل موضوع خداشناسی است نه در جزییات
از نظر حقیر چیزی در این جهان غیر از خداوند وجود ندارد درخت و کوه و انسان و .... همه چیز مظهر خدا و
و به عبارتی خداوند است
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
گرامی،
نتیجه از سوی خودم بدیهی نبوده،
اگر منظورتون از بدیهی گفته های متعلق به شما در زیر است،
خیر استدلال حقیر به هیچ وجه چنین چیزی را در زیر اثبات نمیکند(یعنی اینکه هر آنچه که هست خدا هست را ثابت نمیکند)، که هیچ رد هم میکند،
در نهایت، صاحب اجازه اید، هر جور راحت هستید.
بله احتمالاً
خیر بنده قبول ندارم، هیچ دلیلی ندارد.
نظرم را در پست قبلی در این مورد بیان کردم.
فکر میکنم تاپیک بررسی وحدت (شخصی) وجود تاپیک مناسبی برای نقد اعتقاد شماست. /از اینجا به بعد اضافه و تصحیح شد.
اما اینکه چرا استدلال حقیر، رد میکند که همه چیز خداست:
حقیر گفتم: «معیت خالق و مخلوق» غیر از «معیت مخلوقات با هم است»
یک نوع از معیت مخلوقات با هم، مثل معیت آب با الکترونها و پروتونهاست.
یعنی معیت کل و جزء
پس معیت خالق و مخلوق از این نوع نیست.
پس اینگونه نیست که مخلوق جزئی از خالق باشد.
در پناه خدا
سلام
دقت کنید ببینید من گفتم چی بدیهی است
و همه بدون این استدلال می پذیریم که مجاورت خدا در کنار انسان مثل مجاورت میدان مغناطیسی با انسن نیست
پس با اجازتون از بررسی قضیه و استدلال شما صرف نظر می کنم
حالا چطوری شما به این نتیجه رسیدین که من گفتم گفته های خودم بدیهی است جای تعجب دارد
دقیقا نظرتان چیست ؟
ایا نظرتان این است که مخلوقات غیر از خالق هستند و خالق لا مکان و لا زمان است و ....
این دیدگاه چیزی را تعریف می کند که اصلا وجود ندارد یک تعریف کاملا انتزاعی که فقط در ذهن یافت می شود
درست مثل لباس پادشاه که پادشاه بیچاره چیزی نپوشیده بود ولی مردم در اثر تلقین با اینکه می دیدند پادشاه لخت است
ولی می گفتن چه لباس قشنگی یا بهترین لباس دنیا
حالا از نظر حقیر این تعریفی که از خدای لامکان و لازمان می شود فقط در ذهن می تواند وجود داشته باشد
ولی اگر بپذیریم تمام این جهان خداست مشکل حل می شود البته اصراری به درستی حرفم ندارم
فقط یک ایده است
اثباط شما اگر بر فرض درست باشد به این نتیجه رسیدید مخلوق جزیی از خالق نیست
حال چه اشکالی دارد ما بگوییم کل مخلوقات و کل هستی خداست ؟
مثلا شما اگر کل مواد تشکیل دهنده اب رو در نظر بگیرین نه تنها پروتون و الکترون قطعا با اب یکیست
با تشکر
سلام
بزرگوار نمی دونم شما چرا تفهیم رو به معنای فرو کردن در مغز دیگران برابر گرفتین !!!!!!
از نظر من هم شما چیزی تفهیم نکردین تا اینجا بلکه فقط لیس کمثله شی را فرو کرده این در مغز دیگران
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
منظورم این بود که این نتیجه که «معیت خالق و مخلوق» سوای تمام معیتهاست، برای خودم بدیهی نبوده
حقیر هم یه زمانی فکر میکردم که معیت خالق و مخلوق مثل معیت نفس و بدن است،
با رسیدن به این جمله همه اونها باطل شد.
همین.
حقیقتاً تا الان هم چیزی مهم تر از این برای خودم دستم نیومده
بله، دقیقاً نظرم این است،
یعنی استدلال این را میگوید،
و البته به این معنا نیست که مخلوق وابسته به خالق نباشد
اینکه میگویند، چیزی ذهنی است، یعنی آن چیز، یک نوع تصور، تخیل و ... است
اگر استدلال درست باشد، آن چیز دیگر ذهنی نیست، بلکه معقول است.
ما حتی در حواس پنجگانه هم متکی به عقل هسیتم.
پس اگر عقلمان چیزی را اثبات کرد نمیتوانیم، رد کنیم، و بگوییم ذهنی است.
اما بله، شما میتوانی به درستی یا نادرستی معقولات ایراد بگیری.
این یعنی اینکه هر چیزی که وجود دارد، باید توسط حس ها درک شود.
نه لزوماً اینطور نیست.
ما در استدلالمون دیدیم که موجود مشروط(ممکن) نیازمند است و خودبه خود نمیتواند بوجود بیاید.
با رد تسلسل میرسیم به موجودی که نیازمند نیست و بوده و هست و خواهد بود.
لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو الطیف الخبیر
به نظر حقیر مشکلی نیست،
ما خیلی چیزهای کمتر از خدا رو هم نمیتوانیم بفهمیم، بلکه فقط میتوانیم بگیم هست یا نیست
قبلاً فکر کنم، خدمتتان مثالی عرض کردم،
«انحنای فضا»
اگر روی وب سایت ناسا بخش مربوط به انحنای فضا برید، نوشته که: «از تصور چگونگی فضا بپرهیزید چون ممکن است ذهنتان آسیب ببیند»
منظورم این بود که خیلی چیزها قابل تصور نیست، بلکه صرفاً قابل بیان است.
به نظر حقیر درمورد خدا هم همین است
ما نمیتونیم چگونگی خدا را دریابیم، بلکه میتوانیم بگوییم هست.
فرقی نداره،
وقتی کل مخلوقات = خدا
پس مخلوق جزئی از کل است، پس مخلوق جزئی از خداست.
در پناه خدا
هر انتزاعی تصور و تخیل نیست مثل عدد
ایا عدد تصور و تخیل است ؟نه
ولی می دانیم ذهنی و انتزاعی است
اما جمله ابی رنگ باید بیشتر بررسی شود
در ریاضیات کلی اثبات عقلی داریم که همه ذهنی و انتزاعی است
باسلام
سلام
تفاوت دو جمله بالا واقعا در چیست ؟ ایا نیاز موجودات واقعیت خارج نیست ؟ گذشته از این ما خود موجودات را بررسی نمی کنیم ؟
مثلا با بررسی ساختمان بدن یک موجود زنده یا نظم موجود در جهان
ولی با اینکه انتزاع است به یک واقعیت خارجی بر می گردد به دو عدد سیب
اگر به واقعیت خارجی بر نمی گرد د پس این دو از کجا امد ؟چرا نگفتین 4 یا 5
مفهوم نیست ؟ مثلا در حالت اول برای تراز کردن ترازو ما به وزنه 250 گرمی نیاز نداشتیم ؟ چه فرقی دارد ؟
به نظر من عدد به تنهایی انتزاعی است مثلا 2 یا 3 یا 4
ولی وقتی با چیزی قرین می شود مثلا دو عدد سیب تنها مفهوم ان واقعیت خارجی پیدا می کند
موفق باشید
سلام
گرامی، حقیر علاقه ای به این کارها ندارم، تا وقتی که دیگران سوالی بپرسند و جواب دادن را مفید بدانم و بتوانم، پاسخگو هستم.
یعنی نیامدیم مثل اینکه وقتی سیبی می ببینیم، بگوییم یک سیب.
بلکه فهمیده ایم که در دنیای خارجی که می بینیم، برای اینکه باشد، چیزی کم است، چیزی باید باشد و ما آن را ادراک نمیکنیم.
و نه اینکه دنیای خارج را ببینیم و اسمش را بگذاریم، و به او بگوییم خدا(نعوذبالله).
خب بر می گردد، نگفته ام که بر نمی گردد.
اگر از روز اول جای 2و 4 را عوض میکردیم، میگفتیم، 4.
نگارش مطلب کمی واضح نیست.
اما، خیر در حالت اول ما چه لفظ دو سیب ر ابکار ببریم چه نبریم، واقعیت همان است که بود.
ولی در حالت دوم تشخیص اینکه وزنه ای میخواهیم یا نمیخواهیم، مهم است.
یک سوال:
از نظر شما دو مثالی که زدم هیچ اختلافی ندارند؟
یعنی اینکه بگوییم، 2 سیب مثل این است که بگوییم ترازو برای تعادل، یک وزنه 250 گرمی نیاز دارد؟
به نظر حقیر، وضعیت خدا در معادلات ما مثل واقعیت ترازو است و نه عدد.
در پناه خدا.
:Moteajeb!:
از چه متعجبی جناب حسرت ؟:ok: :Gig:
سلام خدمت جناب دکتر
لطفا شما هم نظرتون رو درباره این مطلب بالا بفرمایید ؟
با تشکر
سلام
من متوجه منظور شما شدم شما منظورتون این است که مابا توجه به نیازی که در جهان هستی برای یک خالق مشاهده می کنیم
پس می گیم خدا وجود داره
پس زمانی اگر این نیاز برطرف بشه دیگه خدا وجود نداره طبق استدلال شما
اما من فکر می کنم این کافی نباشه چون ذره ای وجود داره به اسم ذره خدا
که دانشمندان معتقدا با کشف این ذره دیگه نیاز به خدا نیست چون این ذره خاصیتی داره که منشا و پیدایش همه موجودات و
و جهان هستی رو می تونیم به اون ربط بدیم
با تشکر
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام وخداقوت
یعنی یک لحظه مشاهده کردیم و گفتیم نیاز هست و لحظه بعد مشاهده کردیم و گفتیم نیازی نیست؟
نیاز ذاتی مخلوقات است، برای اینکه باشند نیازمندند نه برای اینکه فقط بوجود بیایند، زیرا بودن مثلاً امتداد بوحود آمدن است.
اول اینکه وجود این ذره هنوز زیر سوال است،
دوم اینکه بر فرض بوجود بیاید، چون در هر شرایطی بوجود نمی آید، لذا به شرایط خاصی بوجود میآید، پس معلول موجودی است که خالق همان شرایط است. پس اینکه در شرایط خاصی و به شکل خاصی(ذره) بوجود میآید، دلیل بر این است که مخلوق است.
سوم اینکه، خالق، که نمی تواند بوجود بیاید؟
چهارم اینکه: دنیا هست، لذا موجودی هست که قائم به ذات است، قائم به ذات هم نه بوجود میآید، نه تغییر می کند و نه از بین می رود.
در پناه خدا.