خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!
و آدم عاشق بود، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت
آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت
قطره از قلب عاشق عبور کرد!
و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :
حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است!
خدا خواستم عادتهای زشت را ترکم بدهد.
خدا فرمود: خودت باید آنها را رها کنی.
از او خواستم فرزند معلولم را شفا دهد.
فرمود: لازم نیست ، روحش سالم است ،جسم هم که موقت است .
از او خواستم که لا اقل به من صبر عطا کند.
...فرمود: صبر ، حاصل سختی و رنج است. عطا کردنی نیست ، آموختنی است.
گفتم مرا خوشبخت کن.
فرمود: نعمت از من خوشبخت شدن از تو.
از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند.
فرمود: رنج از دلبستگیهای دنیا جدا و به من نزدیکترت میکند.
از او خواستم روحم را رشد دهد.
فرمود : نه تو خودت باید رشد کنی. من فقط شاخ و برگ اضافیات را هرس میکنم تا بارور شوی.
از خدا خواستم کاری کند از زندگی لذت کامل ببرم.
فرمود: برای این کار من به تو ، زندگی دادهام.
از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد ، من هم دیگران را دوست بدارم.
خدا فرمود: آها ، بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد !
گفتم خدایا خستهام
گفتی که من دلبسته ام گفتم خبر داری دلم؟
گفتی که از آن آگهم گفتم ندارم غیر تو
گفتی که نزدیکم به تو گفتم فراموشم مکن
گفتی تو کم یادم نکن گفتم که صبرم تا به کی؟
گفتی توکل , کار خیر گفتم ضعیفم من ذلیل
گفتی قوی گشتی عزیز گفتم گرفته این دلم
گفتی که از یادم مبر گفتم که تنها گشته ام
گفتی که من جا مانده ام گفتم که من دورم ز تو
گفتی که من نزدیکتر گفتم ندارم غیر تو
گفتی که کافی نیستم!؟ گفتم که لایق نیستم
گفتی نباشی کیستم! گفتم که جبران می کنم
گفتی فقط یادم بکن
کنون اي محبوب ، من در اين محمل مهر کمر همت بر حمل اين کوه امانت بسته ام . يا مي شکنم يا مي شکفم .. مي دانم که اگر بر اين بنده فرود
آمده ات ياري رساني کوه ، کاه خواهد شد ... بدان که نگاهم نگران به نگاه لطف توست که آيا مرا پذيرايي ؟ آيا دستان نا توان مرا با دست قدرت خود توان و گرما مي بخشي ؟ به اميد روزي که بميرم و از کابوس دنيا برخيزم و دگر بار در آغوش قرب تو متولد شوم . :Sham:
دوش بردم شكايت از دل پيش خدا گفت رو كه تو مست آب انگوری گفتم خدايا من دلی دارم كه نداند كار دل گفت تو بر آنچه داری در حال فراری ....بمان و كار خويش را كن تمام گفتم ای خدا اگر ندانم فردا؟!... گفت گذشته را داده ای به فكر خويش باش گفتم هر چه دل ميكند ساز مخالف باشد گفت دل تو ،ازآن من است گفتم خدايا اين دل كجا و تو كجا گفت چكار داری برو خوش باش.... گفتم تو كه خبر داری نگو برو گفت در اين راه تو تنها نيستی ... فردا مال تو ،تو مرا داری... گفتم خدايا كجايی نمی يابم تو را گفت در پی من نگرد بنگر در كارت گفتم تو مرا خواهی پس چرا اين دل كاری كند بی هيچ جوابی.... گفت چشمهايت را ببند و بگو ای دل..؟دل ب سخن گويد و ، درد دل گفتم چشمهايم خسته است ندارد توان گفت پس تقصير دل نيست، بساز چشم گفتم درد من شد دو تا خدايا گفت هر چی دردِ مال تو گفتم مرا پناهی ده آبرويم مال تو گفت هر چه كنی به خود كنی گفتم دلم مال توست چشمهايم را بخر گفت برو تو در خوابی بيدار شو گفتم خدايا می بينم جهان يكی است گفت تنها نيستی در كار خود بنگر گفتم چشمهايم ازآن تو كاری بكن گفت حرف مرا گوش می كنی ای سراب... گفتم مرا چشمی خونی و دلی بی دل گفت پس دستهايت را به سويم دراز كن گفتم خدايا دستم نمی آيد ، نمی خواهد گفت سر از پا گناهی برو بيدار شو گفتم خدايا شرمنده ام مرا بكش گفت خودستايی را ول كن تو تويی گفتم مرگ می خواهم اين نيست خودستايی گفت تو مرده ای برخيز گفتم شرابی ده يا جامِ كه خورم گفت تو را می دهم فرصت دوباره گفتم گناهكارم مرا دوست داری گفت به جای من تصميم نگير گفتم پس مرا نشان ده راهی گفت عجب آدمی هستی روبه آينه كن گفتم آينه ندارم آينه ام ده گفت به چشمهايت بياموز خوب ديدن را گفتم چطوری؟چشم من نداند... گفت از دل بخواه كه او داند گفتم اين دل سخن نمی گويد گفت خوب گوش كن و نترس گفتم تا صبح چيزی نمانده گفت فكر كن تا شوی دريا گفتم عشق ندانم از عقل كاری برآيد گفت همه از آن توست و تو مختاری گفتم يا علی... صبح شد و رسيد مژده ی روشندلی و دانستن عشق رفت غم گذشته و آمد دای فردا گفتم من منم از هيچ نترسم چون خدايی دارم ، در كنارم
خدایا من از فلسفه هیچی نمیدونم,فقه هم نخوندم اما با همه اینا میدونم که هستی با تمام وجودم دوست دارم پس کمکم کن تا بشناسمت.تا بهتر ازینا بتونم عاشقت بشم
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]سیگارش را روشن کرد و نوشت :
تموم این دنیا بر اساس یه انفجار بزرگ به وجود اومده اونوقت شماها توی هر نظم و ترتیبی دنبال چیزی به اسم خدا میگردین!
شب، وقتی به خانه برگشت از دیدن سر و روی مرتب و منظم خانه حسابی جا خورد.
شستش خبردار شد که مادرش از سفر بر گشته.[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
همیشه وقتی به عقب برمیگردم و دورانی رو که گذروندم رو نگاه میکنم با خودم میگم اگه خدا دستم رو نمیگرفت......... اگه خدا منو به حال خودم رها میکرد.............:please: من به ضرس قاطع تا حالا غرق شده بودم.:geryeh: مگه میشه همه اینها شانسی اتفاق افتاده باشه:vamonde::vamonde:
خدایا ما چاکریم:chakeretim:
اگه کوتاهی کردم......... اگر نادونی کردم.......... اگر بچگی کردم ............ اگر یادم رفت که تو هم هستی .................. ببخش. فقط ببخش:khejalat::khejalat:
سلام و عرض ادب
ببخشید من دقیقا متوجه منظور این جمله نشدم؟!
سلام
اگر اشتیاق خدا برای نزدیکی به ما را بدونید که چقدره ، حاضرید همین الان دنیا را رها کنید و برید سمت خدا .
اگر بنده از خدا دور نشه ، به نظر شما می تونه به خدا نزدیک بشه ؟ به نظر من وقتی بنده ای از خدا دور میشه ، وجود خدا را بیشتر احساس می کنه و این احساس ، آغاز نزدیکی هست . آغاز اون لحظه ای که تصمیم میگیریم برای خدا ، اونقدر خوب بشیم که در عین نزدیکی به خدا ، از دستش ندیم .
دقت داشته باشید که اینجا بحث دل هستا . تنها دل هست که می تونه در یک ثانیه 7 آسمون را طی کنه و بره پیش خدا.
می دونید خدا با این سکوت چی بهم یاد داد ؟
بهم یاد داد که خوب باش و در عین خوبی ثابت قدم و استوار بیا پیشم . آخه سکوت نشانه رضایته . خدا بهم گفت :" دوستت دارم . منتظرم که بیای ، اما چرا نمیای ؟ "
من از پر حرفی خودم خجالت کشیدم . به خودم گفتم :" آخه ای بنده ی خدا ، تو خدا را برای خودت می خوای یا خودش ؟ یه نگاه به خدات بکن . ببین جز برای رضایت تو کاری کرده ؟ حالا به خودت نگاه کن . تنها وقتی میری سراغ خدا که کارش داشته باشی . خجالت بکش ......
نتیجه گرفتم که خدا را برای خودش بخوام . چون وقتی خدا را به خاطر خودش دوست داشته باشم ، خدا هم به خاطر خودش هرچی که بخواد بهم میده.:hamdel:
الهی! تو آنی كه از احاطت اوهام بیرونی، و از ادراك عقل مصونی، نه مُدرَك عیونی، كارساز هر مفتونی، و شادساز هر محزونی، در حكم، بیچرا، و در ذات بیچند، و در صفات بیچونی.
الهی! در جلال، رحمانی، در كمال، سبحانی، نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مكانی، نه كسی به تو ماند، و نه به كسی مانی، پیداست كه در میان جانی، بلكه جان زنده به چیزی است كه تو آنی.
الهی! یكتای بیهمتایی، قیّوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفّایی، از شریك مبرّایی، اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزّز به تاج كبریایی، مسندنشین استغنایی، به تو رسد ملك خدایی.
الهی! نام تو، ما را جواز، مهر تو، ما را جهاز، شناخت تو، ما را امان، لطف تو، ما را عیان.
الهی! ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مؤمنان را گواهی، چه عزیز است آن كس كه تو خواهی.
یا ربّ دل پاك و جانِ آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول زخودم بیخود كن بیخود چو شدم زخود به خود راهم ده
الهی! از نزدیك نشانت میدهند و برتر از آنی، و دورت پندارند و نزدیكتر از جانی، تو آنی كه خود گفتی، و چنان كه خود گفتی، آنی، موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر دلهای ذاكرانی.
الهی! جز از شناخت تو، شادی نیست، و جز از یافت تو، زندگانی نه، زنده بیتو، چون مرده زندانی است، و زنده به تو، زنده جاویدانی است.
الهی! فضل تو را كران نیست، و شكر تو را، زبان.
من بیتو دمی قرار نتوانم كرد احسان تو را شمار نتوانم كرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی یك شكر تو از هزار نتوانم كرد
الهی! گرفتار آن دردم، كه تو داروی آنی، بنده آن ثنایم كه تو سزاوار آنی، من در تو، چه دانم؟ تو دانی. تو آنی كه مصطفی گفت، من ثنای تو را نتوانم شمرد آن گونه كه تو خود بر نفس خویش ثنا گفتی.
الهی! جمال تو راست، باقی زشتند، و زاهدان مزدوران بهشتند!
در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید از حال بهشتیان مرا ننگ آید
ور بیتو به صحرای بهشتم خوانند صحرای بهشت بر دلم تنگ آید
الهی! با تو آشنا شدم، از خلایق جدا شدم و در جهان شیدا شدم، نهان بودم؛ پیدا شدم.
الهی! چون آتش فراق داشتی، دوزخ پرآتش از چه افراشتی.
الهی! هر كه تو را شناخت، هر چه غیر تو بود بینداخت.
هر كس كه ترا شناخت جان را چه كند فرزند و عیال و خانمان را چه كند
دیوانه كنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه كند
الهی! از كشته تو، بوی خون نیاید، و از سوخته تو، بوی دود؛ چرا كه سوخته تو، به سوختن شاد است و كشته تو، به كشتن خشنود.
الهی! دلی ده، كه در آن آتش هوی نبود، و سینهای ده، كه در آن رزق و ریا نبود.
الهی! اگر یك بار گویی بنده من، از عرش بگذرد خنده من.
الهی! بر هر كه داغ محبّتِ خود نهادی، خِرمن وجودش را به باد نیستی در دادی.
الهی! من كیستم كه تو را خواهم، چون از قیمت خود آگاهم، از هر چه میپندارم كمترم، و از هر دمی كه میشمارم بدترم.
الهی! فراق، كوه را هامون كند، هامون را جیحون كند، جیحون را پر خون كند. دانی كه با این دل ضعیف، چون كند؟
الهی! اگر مستم و اگر دیوانهام، از مقیمان این آستانهام، آشنایی با خود ده كه از كائنات بیگانهام.
الهی! در سرْ آب دارم، در دلْ آتش، در ظاهرْ ناز دارم، در باطنْ خواهش، در دریایی نشستم كه آن را كران نیست. به جان من، دردی است كه آن را درمان نیست، دیده من بر چیزی آید كه وصف آن بر زبان نیست!
پیوسته دلم دم از رضای تو زند جان در تن من نفس برای تو زند
گر بر سر خاك من گیاهی روید از هر برگی بوی وفای تو زند
الهی! اگر خامم، پختهام كن، و اگر پختهام، سوختهام كن.
الهی! مكش این چراغ افروخته را، و مسوزان این دل سوخته را، و مَدَر این پرده دوخته را، و مران این بنده آموخته را.
الهی از آن خوان كه از بهر خاصان نهادی، نصیب من بینوا كو
اگر میفروشی، بهایش كه داده و گر بیبها میدهی بخش ما كو؟
تو لاله سرخ و لؤلؤ مكنونی من مجنونم، تو لیلیّ مجنونی
تو مشتریان بابضاعت داری با مشتریان بیبضاعت چونی؟
ای كریمی كه بخشنده عطایی، و ای حكیمی كه پوشنده خطایی، و ای صمدی كه از ادراك ما جدایی، و ای احدی كه در ذات و صفات بیهمتایی، و ای قادری كه خدایی را سزایی، و ای خالقی كه گمراهان را، راهنمایی.
جان ما را، صفای خود ده، و دل ما را، هوای خود ده، و چشم ما را، ضیای خود ده، و ما را از فضل و كرم خود آن ده، كه آن به.
این بنده چه داند كه چه میباید جُست داننده تویی هر آنچه دانی آن ده
الهی! فرمودی كه در دنیا ـ بدان چشم كه در توانگران مینگرند ـ به درویشان و مسكینان نگرند.
الهی! تو كرمی و واولیتری، كه در آخرت بدان چشم كه در مطیعان نگری، در عاصیان نگری.
الهی! آفریدی رایگان، و روزی دادی رایگان؛ بیامرز رایگان، كه تو خدایی نه بازرگان.
من بنده عاصیم رضای تو كجاست تاریك دلم نور و ضیای تو كجاست
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی آن بیع بود، لطف و عطای تو كجاست
الهی! آنچه تو كِشتی، آب ده، و آنچه عبدالله كشت، بر آب ده.
الهی! مگوی كه چه آوردهاید كه درویشانیم، و مپرس كه چه كردهاید كه رسوایانیم.
الهی! ترسانم از بدی خود؛ بیامرز مرا به خوبی خود.
الهی! اگر عبدالله را نمینگری، خود را نگر، و آبروی من پیش دشمن مبر.
الهی! عَلَمی كه افراشتی، نگونسار مكن، و چون در اخر عفو خواهی كرد، در اول شرمسار مكن.
الهی! همه از تو ترسند، و عبدالله از خود، زیرا كه از تو همه نیكی آید و از عبدالله بدی.
الهی! گر پرسی، حجّت نداریم، و اگر بسنجی، بضاعت نداریم، و اگر بسوزی طاقت نداریم.
الهی! اگر تو مرا به جرم من بگیری، من تو را به كرم تو بگیرم، و كرم تو از جرم من بیش است.
الهی! اگر دوستی نكردم، دشمنی هم نكردم، اگر بر گناه مصرّم، اما بر یگانگی تو مُقرّم.
الهی! اگر توبه، بیگناهی است، پس تائب كیست؟ و اگر پشیمانی است، پس عاصی كیست؟
الهی! از پیش خطر و از پس راهم نیست؛ دستم گیر كه جز تو پناهم نیست.
الهی! گهی به خود نگرم، گویم از من زارتر كیست؟ گهی به تو نگرم، گویم از من بزرگوارتر كیست.
الهی! تو ما را جاهل خواندی، از جاهل جز خطا چه آید؟ تو ما را ضعیف خواندی، از ضعیف جز خبط چه آید؟
الهی! اگر چه بسی طاعت ندارم، اما جز تو كسی را ندارم، ای دیر خشم و زود آشتی.
الهی! همچنان بید، به خود میلرزم، كه مباد آخر به جویی نیَرزَم.
الهی! مگو چه آوردهای، كه رسوا شوم، و مپرس چه كردهای كه روسیاه شوم.
الهی! چون در تو نگرم، از جمله تاجدارانم و تاج بر سر، و چون بر خود نگرم، از جمله خاكسارانم و خاك بر سر.
الهی! چون یتیم بیپدر گریانم، درمانده در دست خصمانم، خسته گناهم و از خویش برتاوانم، خراب عمر و مفلس روزگار، من آنم.
الهی! از دو دعوی به زینهارم، و از هر دو، به فضل تو فریاد خواهم: از آن كه پندارم به خود چیزی دارم، یا پندارم كه بر تو حقّی دارم.
الهی! اگر تو فضل كنی، دیگران چه داد و چه بیداد، و اگر عدل كنی، فضل دیگران چون باد.
الهی! ما در دنیا معصیت میكردیم، دوست تو محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ غمگین میشد، و دشمن تو ابلیس شاد.
الهی! اگر فردای قیامت عقوبت كنی، باز دوست تو محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ غمگین شود، و دشمن تو ابلیس شاد، دو شادی به دشمن مده، و دو اندوه بهر دل دوست مَنِه.
الهی! مركب وا ایستاد، و قدم بفرسود، همراهان برفتند و این بیچاره را جز حیرت نیفزود.
الهی! همه از «حیرت» به فریادند، و من از حیرت شادم! به یك «لبّیك» درب همه ناكامی بر خود بگشادم، دریغا روزگاری كه نمیدانستم تا لطف تو را دریازم.
خداوندا! در آتش «حیرت» آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج طپش دیده، نه دل الم داغ.
الهی! میبینی و میدانی، و برآوردن، میتوانی.
الهی! چون حاضری چه جویم، و چون ناظری چه گویم؟
الهی! هر روز كه برمیآید، ناكسترم، و چنان كه پیش میروم، واپسترم!
الهی! تو بساز كه دیگران ندانند، و تو نواز كه دیگران نتوانند.
الهی! چون توانستم، ندانستم، و چون كه دانستم، نتوانستم.
الهی! بیزارم از آن طاعتی كه مرا به عُجب آرد، و بنده آن معصیتم كه مرا به عذر آورد.
الهی! دانایی ده كه از راه نیفتم، و بینایی ده كه در چاه نیفتم.
الهی! هر كه را عقل دادی، چه ندادی؟ و هر كه را عقل ندادی، چه دادی؟!
الهی! اگر عالم باد گیرد، چراغ مُقبل كشته نشود، و اگر همه جهان آب گیرد، ایاغ مُدبر شسته نشود!
الهی! اگر به «دعا» فرمان است، قلم رفته را چه درمان است؟
الهی! ابوجهل، از كعبه میآید! و ابراهیم از بتخانه! كار به عنایت بود، باقی بهانه.
الهی! هر كه را خواهی برافتند، گویی با دوستان تو درافتد.
الهی! «دعا» به درگاه تو لجاج است، چون دانی كه بنده به چه محتاج است.
با صنع تو هر مورچه رازی دارد با شوق تو هر سوخته نازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مكن آن را كه به درگهت نیازی دارد.
«والسّلام»[/HR][FONT=arial black]
منبع : اندیشه قم
به نام خودت
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خداجونیییییییییییییییییییییییی:Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf:
ممنون ممنون ممنووووووووووووووووووووووووووووووون:Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf:
خدایا پاییز از راه رسید و من دارم یک ساله می شوم. در این یکسال، می دیدم که متفاوت از گذشته هوایم را داشتی، اما حال و هوای این روزهای دل و دیده ام، پاییزی است، یک هوای بارانی پاییزی...
تو بغض را در گلویم و اشک را بر دیده ام و حصار غم را گرداگرد دلم نمی خواهی، قبول.
فرشتگان زمینت را دوباره بر من نازل کن.
لبخند من فقط در سلامت هوایی که فرشتگان زمینی ات در آن نفس می کشند، شکوفا خواهد شد.:Gol:
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا
باهام حرف بزنه گریه میکنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم
میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا
دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت
سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته
های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!
و آدم عاشق بود، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت
آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت
قطره از قلب عاشق عبور کرد!
و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :
حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است!
خدا خواستم عادتهای زشت را ترکم بدهد.
خدا فرمود: خودت باید آنها را رها کنی.
از او خواستم فرزند معلولم را شفا دهد.
فرمود: لازم نیست ، روحش سالم است ،جسم هم که موقت است .
از او خواستم که لا اقل به من صبر عطا کند.
...فرمود: صبر ، حاصل سختی و رنج است. عطا کردنی نیست ، آموختنی است.
گفتم مرا خوشبخت کن.
فرمود: نعمت از من خوشبخت شدن از تو.
از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند.
فرمود: رنج از دلبستگیهای دنیا جدا و به من نزدیکترت میکند.
از او خواستم روحم را رشد دهد.
فرمود : نه تو خودت باید رشد کنی. من فقط شاخ و برگ اضافیات را هرس میکنم تا بارور شوی.
از خدا خواستم کاری کند از زندگی لذت کامل ببرم.
فرمود: برای این کار من به تو ، زندگی دادهام.
از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد ، من هم دیگران را دوست بدارم.
خدا فرمود: آها ، بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد !
گفتم خدایا خستهام
گفتی که من دلبسته ام
گفتم خبر داری دلم؟
گفتی که از آن آگهم
گفتم ندارم غیر تو
گفتی که نزدیکم به تو
گفتم فراموشم مکن
گفتی تو کم یادم نکن
گفتم که صبرم تا به کی؟
گفتی توکل , کار خیر
گفتم ضعیفم من ذلیل
گفتی قوی گشتی عزیز
گفتم گرفته این دلم
گفتی که از یادم مبر
گفتم که تنها گشته ام
گفتی که من جا مانده ام
گفتم که من دورم ز تو
گفتی که من نزدیکتر
گفتم ندارم غیر تو
گفتی که کافی نیستم!؟
گفتم که لایق نیستم
گفتی نباشی کیستم!
گفتم که جبران می کنم
گفتی فقط یادم بکن
کنون اي محبوب ، من در اين محمل مهر کمر همت بر حمل اين کوه امانت بسته ام . يا مي شکنم يا مي شکفم .. مي دانم که اگر بر اين بنده فرود
آمده ات ياري رساني کوه ، کاه خواهد شد ... بدان که نگاهم نگران به نگاه لطف توست که آيا مرا پذيرايي ؟ آيا دستان نا توان مرا با دست قدرت خود توان و گرما مي بخشي ؟ به اميد روزي که بميرم و از کابوس دنيا برخيزم و دگر بار در آغوش قرب تو متولد شوم . :Sham:
دوش بردم شكايت از دل پيش خدا
گفت رو كه تو مست آب انگوری
گفتم خدايا من دلی دارم كه نداند كار دل
گفت تو بر آنچه داری در حال فراری ....بمان و كار خويش را كن تمام
گفتم ای خدا اگر ندانم فردا؟!...
گفت گذشته را داده ای به فكر خويش باش
گفتم هر چه دل ميكند ساز مخالف باشد
گفت دل تو ،ازآن من است
گفتم خدايا اين دل كجا و تو كجا
گفت چكار داری برو خوش باش....
گفتم تو كه خبر داری نگو برو
گفت در اين راه تو تنها نيستی ... فردا مال تو ،تو مرا داری...
گفتم خدايا كجايی نمی يابم تو را
گفت در پی من نگرد بنگر در كارت
گفتم تو مرا خواهی پس چرا اين دل كاری كند بی هيچ جوابی....
گفت چشمهايت را ببند و بگو ای دل..؟دل ب سخن گويد و ، درد دل
گفتم چشمهايم خسته است ندارد توان
گفت پس تقصير دل نيست، بساز چشم
گفتم درد من شد دو تا خدايا
گفت هر چی دردِ مال تو
گفتم مرا پناهی ده آبرويم مال تو
گفت هر چه كنی به خود كنی
گفتم دلم مال توست چشمهايم را بخر
گفت برو تو در خوابی بيدار شو
گفتم خدايا می بينم جهان يكی است
گفت تنها نيستی در كار خود بنگر
گفتم چشمهايم ازآن تو كاری بكن
گفت حرف مرا گوش می كنی ای سراب...
گفتم مرا چشمی خونی و دلی بی دل
گفت پس دستهايت را به سويم دراز كن
گفتم خدايا دستم نمی آيد ، نمی خواهد
گفت سر از پا گناهی برو بيدار شو
گفتم خدايا شرمنده ام مرا بكش
گفت خودستايی را ول كن تو تويی
گفتم مرگ می خواهم اين نيست خودستايی
گفت تو مرده ای برخيز
گفتم شرابی ده يا جامِ كه خورم
گفت تو را می دهم فرصت دوباره
گفتم گناهكارم مرا دوست داری
گفت به جای من تصميم نگير
گفتم پس مرا نشان ده راهی
گفت عجب آدمی هستی روبه آينه كن
گفتم آينه ندارم آينه ام ده
گفت به چشمهايت بياموز خوب ديدن را
گفتم چطوری؟چشم من نداند...
گفت از دل بخواه كه او داند
گفتم اين دل سخن نمی گويد
گفت خوب گوش كن و نترس
گفتم تا صبح چيزی نمانده
گفت فكر كن تا شوی دريا
گفتم عشق ندانم از عقل كاری برآيد
گفت همه از آن توست و تو مختاری
گفتم يا علی... صبح شد و رسيد
مژده ی روشندلی و دانستن عشق
رفت غم گذشته و آمد دای فردا
گفتم من منم از هيچ نترسم
چون خدايی دارم ، در كنارم
خدایا چرا باورم نمیشود که دنیا باید باب میل تو باشد نه بروفق مراد من!
خدایا من از فلسفه هیچی نمیدونم,فقه هم نخوندم اما با همه اینا میدونم که هستی با تمام وجودم دوست دارم پس کمکم کن تا بشناسمت.تا بهتر ازینا بتونم عاشقت بشم
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]سیگارش را روشن کرد و نوشت :
تموم این دنیا بر اساس یه انفجار بزرگ به وجود اومده اونوقت شماها توی هر نظم و ترتیبی دنبال چیزی به اسم خدا میگردین!
شب، وقتی به خانه برگشت از دیدن سر و روی مرتب و منظم خانه حسابی جا خورد.
شستش خبردار شد که مادرش از سفر بر گشته.[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
بسم الله الرحمن الرحیم
همیشه وقتی به عقب برمیگردم و دورانی رو که گذروندم رو نگاه میکنم با خودم میگم اگه خدا دستم رو نمیگرفت......... اگه خدا منو به حال خودم رها میکرد.............:please: من به ضرس قاطع تا حالا غرق شده بودم.:geryeh: مگه میشه همه اینها شانسی اتفاق افتاده باشه:vamonde::vamonde:
خدایا ما چاکریم:chakeretim:
اگه کوتاهی کردم......... اگر نادونی کردم.......... اگر بچگی کردم ............ اگر یادم رفت که تو هم هستی .................. ببخش. فقط ببخش:khejalat::khejalat:
ﺣﻤﺪ ﻭ ﺳﭙﺎﺱ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﯼ است ﮐﻪ ﻫﺮ ﺟﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﺟﺎ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﻡ !
نوشته دوست خوبمون تولد دوباره در یکی از تاپیکها بود که چون مناسب با این تاپیک هم بود من اونو اینجا گذاشتم .
سلام و عرض ادب
ببخشید من دقیقا متوجه منظور این جمله نشدم؟!
سلام
اگر اشتیاق خدا برای نزدیکی به ما را بدونید که چقدره ، حاضرید همین الان دنیا را رها کنید و برید سمت خدا .
اگر بنده از خدا دور نشه ، به نظر شما می تونه به خدا نزدیک بشه ؟ به نظر من وقتی بنده ای از خدا دور میشه ، وجود خدا را بیشتر احساس می کنه و این احساس ، آغاز نزدیکی هست . آغاز اون لحظه ای که تصمیم میگیریم برای خدا ، اونقدر خوب بشیم که در عین نزدیکی به خدا ، از دستش ندیم .
دقت داشته باشید که اینجا بحث دل هستا . تنها دل هست که می تونه در یک ثانیه 7 آسمون را طی کنه و بره پیش خدا.
منظورم را متوجه شدید ؟
چت با خدا :
من: خدا سلام
خدا:
من: دوستت دارم
خدا:
من:می خوام بیام پیشت
خدا:
من:اما پای اومدن ندارم
خدا:
من:دارما اما توان اومدن ندارم
خدا:
من:کمک می خوام
خدا:
من:
خدا:
من:
می دونید خدا با این سکوت چی بهم یاد داد ؟
بهم یاد داد که خوب باش و در عین خوبی ثابت قدم و استوار بیا پیشم . آخه سکوت نشانه رضایته . خدا بهم گفت :" دوستت دارم . منتظرم که بیای ، اما چرا نمیای ؟ "
من از پر حرفی خودم خجالت کشیدم . به خودم گفتم :" آخه ای بنده ی خدا ، تو خدا را برای خودت می خوای یا خودش ؟ یه نگاه به خدات بکن . ببین جز برای رضایت تو کاری کرده ؟ حالا به خودت نگاه کن . تنها وقتی میری سراغ خدا که کارش داشته باشی . خجالت بکش ......
نتیجه گرفتم که خدا را برای خودش بخوام . چون وقتی خدا را به خاطر خودش دوست داشته باشم ، خدا هم به خاطر خودش هرچی که بخواد بهم میده.:hamdel:
[FONT=arial black]مناجات خواجه عبدالله انصاری
الهی! تو آنی كه از احاطت اوهام بیرونی، و از ادراك عقل مصونی، نه مُدرَك عیونی، كارساز هر مفتونی، و شادساز هر محزونی، در حكم، بیچرا، و در ذات بیچند، و در صفات بیچونی.
الهی! در جلال، رحمانی، در كمال، سبحانی، نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مكانی، نه كسی به تو ماند، و نه به كسی مانی، پیداست كه در میان جانی، بلكه جان زنده به چیزی است كه تو آنی.
الهی! یكتای بیهمتایی، قیّوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفّایی، از شریك مبرّایی، اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزّز به تاج كبریایی، مسندنشین استغنایی، به تو رسد ملك خدایی.
الهی! نام تو، ما را جواز، مهر تو، ما را جهاز، شناخت تو، ما را امان، لطف تو، ما را عیان.
الهی! ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مؤمنان را گواهی، چه عزیز است آن كس كه تو خواهی.
یا ربّ دل پاك و جانِ آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول زخودم بیخود كن بیخود چو شدم زخود به خود راهم ده
الهی! از نزدیك نشانت میدهند و برتر از آنی، و دورت پندارند و نزدیكتر از جانی، تو آنی كه خود گفتی، و چنان كه خود گفتی، آنی، موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر دلهای ذاكرانی.
الهی! جز از شناخت تو، شادی نیست، و جز از یافت تو، زندگانی نه، زنده بیتو، چون مرده زندانی است، و زنده به تو، زنده جاویدانی است.
الهی! فضل تو را كران نیست، و شكر تو را، زبان.
من بیتو دمی قرار نتوانم كرد احسان تو را شمار نتوانم كرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی یك شكر تو از هزار نتوانم كرد
الهی! گرفتار آن دردم، كه تو داروی آنی، بنده آن ثنایم كه تو سزاوار آنی، من در تو، چه دانم؟ تو دانی. تو آنی كه مصطفی گفت، من ثنای تو را نتوانم شمرد آن گونه كه تو خود بر نفس خویش ثنا گفتی.
الهی! جمال تو راست، باقی زشتند، و زاهدان مزدوران بهشتند!
در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید از حال بهشتیان مرا ننگ آید
ور بیتو به صحرای بهشتم خوانند صحرای بهشت بر دلم تنگ آید
الهی! با تو آشنا شدم، از خلایق جدا شدم و در جهان شیدا شدم، نهان بودم؛ پیدا شدم.
الهی! چون آتش فراق داشتی، دوزخ پرآتش از چه افراشتی.
الهی! هر كه تو را شناخت، هر چه غیر تو بود بینداخت.
هر كس كه ترا شناخت جان را چه كند فرزند و عیال و خانمان را چه كند
دیوانه كنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه كند
الهی! از كشته تو، بوی خون نیاید، و از سوخته تو، بوی دود؛ چرا كه سوخته تو، به سوختن شاد است و كشته تو، به كشتن خشنود.
الهی! دلی ده، كه در آن آتش هوی نبود، و سینهای ده، كه در آن رزق و ریا نبود.
الهی! اگر یك بار گویی بنده من، از عرش بگذرد خنده من.
الهی! بر هر كه داغ محبّتِ خود نهادی، خِرمن وجودش را به باد نیستی در دادی.
الهی! من كیستم كه تو را خواهم، چون از قیمت خود آگاهم، از هر چه میپندارم كمترم، و از هر دمی كه میشمارم بدترم.
الهی! فراق، كوه را هامون كند، هامون را جیحون كند، جیحون را پر خون كند. دانی كه با این دل ضعیف، چون كند؟
الهی! اگر مستم و اگر دیوانهام، از مقیمان این آستانهام، آشنایی با خود ده كه از كائنات بیگانهام.
الهی! در سرْ آب دارم، در دلْ آتش، در ظاهرْ ناز دارم، در باطنْ خواهش، در دریایی نشستم كه آن را كران نیست. به جان من، دردی است كه آن را درمان نیست، دیده من بر چیزی آید كه وصف آن بر زبان نیست!
پیوسته دلم دم از رضای تو زند جان در تن من نفس برای تو زند
گر بر سر خاك من گیاهی روید از هر برگی بوی وفای تو زند
الهی! اگر خامم، پختهام كن، و اگر پختهام، سوختهام كن.
الهی! مكش این چراغ افروخته را، و مسوزان این دل سوخته را، و مَدَر این پرده دوخته را، و مران این بنده آموخته را.
الهی از آن خوان كه از بهر خاصان نهادی، نصیب من بینوا كو
اگر میفروشی، بهایش كه داده و گر بیبها میدهی بخش ما كو؟
تو لاله سرخ و لؤلؤ مكنونی من مجنونم، تو لیلیّ مجنونی
تو مشتریان بابضاعت داری با مشتریان بیبضاعت چونی؟
ای كریمی كه بخشنده عطایی، و ای حكیمی كه پوشنده خطایی، و ای صمدی كه از ادراك ما جدایی، و ای احدی كه در ذات و صفات بیهمتایی، و ای قادری كه خدایی را سزایی، و ای خالقی كه گمراهان را، راهنمایی.
جان ما را، صفای خود ده، و دل ما را، هوای خود ده، و چشم ما را، ضیای خود ده، و ما را از فضل و كرم خود آن ده، كه آن به.
این بنده چه داند كه چه میباید جُست داننده تویی هر آنچه دانی آن ده
الهی! فرمودی كه در دنیا ـ بدان چشم كه در توانگران مینگرند ـ به درویشان و مسكینان نگرند.
الهی! تو كرمی و واولیتری، كه در آخرت بدان چشم كه در مطیعان نگری، در عاصیان نگری.
الهی! آفریدی رایگان، و روزی دادی رایگان؛ بیامرز رایگان، كه تو خدایی نه بازرگان.
من بنده عاصیم رضای تو كجاست تاریك دلم نور و ضیای تو كجاست
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی آن بیع بود، لطف و عطای تو كجاست
الهی! آنچه تو كِشتی، آب ده، و آنچه عبدالله كشت، بر آب ده.
الهی! مگوی كه چه آوردهاید كه درویشانیم، و مپرس كه چه كردهاید كه رسوایانیم.
الهی! ترسانم از بدی خود؛ بیامرز مرا به خوبی خود.
الهی! اگر عبدالله را نمینگری، خود را نگر، و آبروی من پیش دشمن مبر.
الهی! عَلَمی كه افراشتی، نگونسار مكن، و چون در اخر عفو خواهی كرد، در اول شرمسار مكن.
الهی! همه از تو ترسند، و عبدالله از خود، زیرا كه از تو همه نیكی آید و از عبدالله بدی.
الهی! گر پرسی، حجّت نداریم، و اگر بسنجی، بضاعت نداریم، و اگر بسوزی طاقت نداریم.
الهی! اگر تو مرا به جرم من بگیری، من تو را به كرم تو بگیرم، و كرم تو از جرم من بیش است.
الهی! اگر دوستی نكردم، دشمنی هم نكردم، اگر بر گناه مصرّم، اما بر یگانگی تو مُقرّم.
الهی! اگر توبه، بیگناهی است، پس تائب كیست؟ و اگر پشیمانی است، پس عاصی كیست؟
الهی! از پیش خطر و از پس راهم نیست؛ دستم گیر كه جز تو پناهم نیست.
الهی! گهی به خود نگرم، گویم از من زارتر كیست؟ گهی به تو نگرم، گویم از من بزرگوارتر كیست.
الهی! تو ما را جاهل خواندی، از جاهل جز خطا چه آید؟ تو ما را ضعیف خواندی، از ضعیف جز خبط چه آید؟
الهی! اگر چه بسی طاعت ندارم، اما جز تو كسی را ندارم، ای دیر خشم و زود آشتی.
الهی! همچنان بید، به خود میلرزم، كه مباد آخر به جویی نیَرزَم.
الهی! مگو چه آوردهای، كه رسوا شوم، و مپرس چه كردهای كه روسیاه شوم.
الهی! چون در تو نگرم، از جمله تاجدارانم و تاج بر سر، و چون بر خود نگرم، از جمله خاكسارانم و خاك بر سر.
الهی! چون یتیم بیپدر گریانم، درمانده در دست خصمانم، خسته گناهم و از خویش برتاوانم، خراب عمر و مفلس روزگار، من آنم.
الهی! از دو دعوی به زینهارم، و از هر دو، به فضل تو فریاد خواهم: از آن كه پندارم به خود چیزی دارم، یا پندارم كه بر تو حقّی دارم.
الهی! اگر تو فضل كنی، دیگران چه داد و چه بیداد، و اگر عدل كنی، فضل دیگران چون باد.
الهی! ما در دنیا معصیت میكردیم، دوست تو محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ غمگین میشد، و دشمن تو ابلیس شاد.
الهی! اگر فردای قیامت عقوبت كنی، باز دوست تو محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ غمگین شود، و دشمن تو ابلیس شاد، دو شادی به دشمن مده، و دو اندوه بهر دل دوست مَنِه.
الهی! مركب وا ایستاد، و قدم بفرسود، همراهان برفتند و این بیچاره را جز حیرت نیفزود.
الهی! همه از «حیرت» به فریادند، و من از حیرت شادم! به یك «لبّیك» درب همه ناكامی بر خود بگشادم، دریغا روزگاری كه نمیدانستم تا لطف تو را دریازم.
خداوندا! در آتش «حیرت» آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج طپش دیده، نه دل الم داغ.
الهی! میبینی و میدانی، و برآوردن، میتوانی.
الهی! چون حاضری چه جویم، و چون ناظری چه گویم؟
الهی! هر روز كه برمیآید، ناكسترم، و چنان كه پیش میروم، واپسترم!
الهی! تو بساز كه دیگران ندانند، و تو نواز كه دیگران نتوانند.
الهی! چون توانستم، ندانستم، و چون كه دانستم، نتوانستم.
الهی! بیزارم از آن طاعتی كه مرا به عُجب آرد، و بنده آن معصیتم كه مرا به عذر آورد.
الهی! دانایی ده كه از راه نیفتم، و بینایی ده كه در چاه نیفتم.
الهی! هر كه را عقل دادی، چه ندادی؟ و هر كه را عقل ندادی، چه دادی؟!
الهی! اگر عالم باد گیرد، چراغ مُقبل كشته نشود، و اگر همه جهان آب گیرد، ایاغ مُدبر شسته نشود!
الهی! اگر به «دعا» فرمان است، قلم رفته را چه درمان است؟
الهی! ابوجهل، از كعبه میآید! و ابراهیم از بتخانه! كار به عنایت بود، باقی بهانه.
الهی! هر كه را خواهی برافتند، گویی با دوستان تو درافتد.
الهی! «دعا» به درگاه تو لجاج است، چون دانی كه بنده به چه محتاج است.
با صنع تو هر مورچه رازی دارد با شوق تو هر سوخته نازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مكن آن را كه به درگهت نیازی دارد.
«والسّلام»
[/HR][FONT=arial black]
منبع : اندیشه قم
خدای مهربون کمکم کن کم نیارم....مهربونم تو اولین و آخرین پشتیبانی...پس مثل همیشه بازم پشتیبانم باش:Sham::Sham::Sham:
خدایا ! این دلم را پر ز مهر کن *** پر از عشق علی و یاد خود کن
[INDENT=2]خدا...
[/INDENT]
[FONT=arial][FONT=arial]
[FONT=arial][FONT=arial][FONT=arial][FONT=arial][FONT=arial][FONT=arial][FONT=arial][FONT=arial][FONT=arial][FONT=arial]
[FONT=arial][FONT=arial][FONT=arial][FONT=arial][FONT=arial]
به نام خودت
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خداجونیییییییییییییییییییییییی:Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf:
ممنون ممنون ممنووووووووووووووووووووووووووووووون:Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf:
جمله ای که از وجودتان در مورد معبود تراوش میکنه ذکر کنید..
اینم جمله من:
[FONT=arial][FONT=arial]
خدا تنها روزنه ی امیدی است که هیچگاه بسته نمی شود . تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان
صدایش کرد، با پای شکسته هم می توان سراغش رفت ،تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر می
خرد ، تنها کسی است که وقتی همه رفتند می ماند ، وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید، وقتی
همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه کردن ....
خدایا فقط تو را داریم, پس مواظب خودت باشد.:Gol:
خدا کاش انقدر دوس داشتنی نبودی
بعضی وقتا
از شدت عشقت
حس میکنم قلبم داره کنده میشه
:((((
خدایا......................................................................................................................................................
خدای عزیزم
هر وقت دیدی کار خطا می کنم یه پس گردنی بزن که عقلم بیاد سرجاش و نفس خوبم بیدار بشه.
خدایا پاییز از راه رسید و من دارم یک ساله می شوم. در این یکسال، می دیدم که متفاوت از گذشته هوایم را داشتی، اما حال و هوای این روزهای دل و دیده ام، پاییزی است، یک هوای بارانی پاییزی...
تو بغض را در گلویم و اشک را بر دیده ام و حصار غم را گرداگرد دلم نمی خواهی، قبول.
فرشتگان زمینت را دوباره بر من نازل کن.
لبخند من فقط در سلامت هوایی که فرشتگان زمینی ات در آن نفس می کشند، شکوفا خواهد شد.:Gol:
هنوز عادت به تنهایی ندارم
باید هرجوریه طاقت بیارم
اسیرم بین عشق و بی خیالی
چه دنیای غریبی بی تو دارم
میترسم توی تنهایی بمیرم
کمک کن تا دوباره جون بگیرم
یه وقتایی به من نزدیک تر شو
دارم حس میکنم از دست میرم
نمی ترسی ببینی برای دیدن تو
یه روز از درد دلتنگی بمیرم ..؟
تو که باشی کنارم میخوام دنیا نباشه
تو دستای تو آرامش بگیرم
بگو سهم من از تو چی بوده غیر از این تب
کی رو دارم به جز تنهایی امشب
میخوام امشب بیفته به پای تو غرورم
نمی تونم ببینم از تو دورم
دارم تاوان دلتنگیمو میدم
کنار تو به آرامش رسیدم
بیا دنیامو زیبا کن دوباره
خدایا از تو زیبـــاتر ندیدم..
تو خدای منی
انقدر صدات میزنم و آوییزونت میشم
که بالاخره دلت واسم بسوزه و جوابمو بدی
خدا خودم حرف دل من و خیلی دیگه را میدونی خدایا خودت براورده کن!!
خوش به حالت که دل نداری
دل خیلی چیز مزخرفیه
یا میگیره
یا تنگ میشه
یا میشکنه
:(((
حالا دلواپسی و دلهره که پایه ثابت این روزامه بماند
:(((
خدایا
دیشب حرف دلمو زدم خدا
میدونم که شنیدی چی گفتم
مطمعن هم هستم که اگه بخوای واست کاری نداره
خواهش میکنم :Ghamgin: