*** درسنامه ی خداشناسی ***

تب‌های اولیه

138 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
*** درسنامه ی خداشناسی ***

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام به همه ی دوستان:Gol:

در این تاپیک انشاالله به تدریج متن بخش خداشناسی کتاب آموزش عقاید استاد مصباح قرار داده میشه، در این تاپیک قرار نیست بحثی صورت بگیره و پست های از این دست حذف خواهند شد، دوستان هر نوع مطلبی در این رابطه داشتن می تونن در تاپیک دیگه ای مطرح بفرمان تا در اونجا راجع بهش صحبت بشه، شبیه این برنامه برای سه بخش دیگه ی این کتاب(پیامبرشناسی، امام شناسی، و فرجام شناسی) هم هست انشاالله، دوستان جهت اطلاع از مسائل اجرایی این طرح به این تاپیک مراجعه بفرمان:

طرح بزرگ جهادگران عرصه ی مجازی

سرکار نیایش سبز گرامی قبول زحمت فرمودن و مدیریت این تاپیک رو به عهده گرفتن، همین جا صمیمانه ازشون تشکر می کنم و امیدوارم خداوند متعال به بهترین وجه ازشون قبول بفرماد...




آموزش عقايد

آيت الله مصباح يزدى





  • نام كتاب: آموزش عقايد (دوره سه جلدى در يك مجلد)
  • ناشر: شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامى
  • شمارگان: 2500 نسخه
  • چاپ اول: تابستان 1377؛ چاپ هفدهم: بهار 1384
  • قيمت: 3400 تومان
  • مؤلف: آية الله مصباح يزدى
  • چاپ و صحافى: سپهر

حق چاپ محفوظ است



شابك: 1-080-304-964



آدرس مركز پخش: ميدان فلسطين فروشگاه چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامى



تلفن: 66419053 فاكس: 88909988


«بسم الله الرحمن الرحيم»

الحمد لله ربّ العالمين. و الصلوة و السّلام على خير خلقه محمد و آله الطاهرين. لاسيّما بقيّة الله فى الارضين عجل الله تعالى فرجه و جعلنا من اعوانه و انصاره.
عقايد و انديشه هاى بنيادى، پايه و اساس هر نظام ارزشى و هر ايدئولوژى منسجم را تشكيل مى‌دهد و آگاهانه يا نيمه آگاهانه در شكل گيرى رفتار انسانها اثر مى‌گذارد. از اينروى، براى برقرارى و تحكيم نظام ارزشى و رفتارى اسلام بايد مبانى عقيدتى آن‌كه ريشه هاى اين درخت تنومند و پربركت بشمار مى‌رود در دل ها پابرجا گردد تا همواره ميوه هاى شيرين و گوارايش را ببار آورد و سعادت خوشبختى دو جهان را تأمين كند.
بهمين جهت، دانشمندان اسلامى از نخستين قرن ظهور اسلام به تبيين عقايد اسلامى در شكلهاى گوناگون و با شيوه هاى مختلف پرداختند و از جمله، علماء كلام، كتابهاى كلامى را در سطحهاى متفاوت، تدوين كردند. در عصر جديد هم با توجه به شبهات نوظهور، كتابهاى عقيدتى مختلفى نوشته و در دسترس همگان قرار داده شده است. اما غالباً اينگونه كتابها در دو سطح كاملا متفاوت، نگارش يافته است. يكى در سطح عمومى با بيانات ساده و توضيحات فراوان، و ديگرى در سطح تخصّصى با بيانات پيچيده و عبارات سنگين و اصطلاحات علمى. و در اين ميان، جاى كتابهايى كه براى تدريس در سطح متوسط، مناسب باشد خالى مانده، و سالهاست كه مدارس دينى احساس نياز شديد به چنين متون درسى مى‌كنند.
از اينروى، به پيشنهاد مسئولين محترم سازمان تبليغات اسلامى و با كمك گروهى از فضلاء مؤسسه در راه حق، اقدام به تهيه اين كتاب كرديم كه ويژگيهاى آن از اين قرار است:

1- سعى شده مطالب كتاب با ترتيب منطقى تنظيم گردد و در حد امكان، براى تبيين مسائل به مطالب آينده حواله داده نشود.
2- كوشيده‌ايم تا مى‌توانيم از عبارات روشن و ساده استفاده كنيم و از بكار گرفتن اصطلاحات پيچيده و عبارات دشوار پرهيز نماييم و نيز زوديابى معانى را فداى پيرايه هاى ادبى نسازيم.
3- سعى كرده‌ايم براى اثبات مطالب، از دليلهاى متقن و نسبتاً روشن، بهره بگيريم و از انباشتن دلايل متعدد و احياناً سست بپرهيزيم.
4- نيز كوشيده‌ايم از توضيحات زائدى كه موجب خستگى دانشجويان مى‌شود پرهيز كرده، ايجاز مطلوب را رعايت كنيم.
5- چون اين كتاب براى تدريس در يك سطح متوسط در نظر گرفته شده و از آوردن استدلالات عميق و پيچيده كه نياز به آشنايى با فلسفه يا تفسير يا فقه الحديث دارد خوددارى، و در مورد ضرورت، به تبيين مقدمات لازم، بسنده كرده‌ايم و تكميل و بررسى ديگر ابعاد مسائل را به كتب ديگر حواله داده‌ايم تا شوق ادامه تحصيل و تحقيق را در دانشجو برانگيزد.
6- محتواى كتاب بصورت درسهاى جداگانه، تقسيم و بطور متوسط، خوراك يك جلسه در يك درس، گنجانيده شده است.
7- نكات مهم بعضى از دروس، در درسهاى آينده، مورد تأكيد و گاهى مورد تكرار، واقع شده تا بهتر در ذهن دانشجو جايگزين شود.
8- در پايان هر درسى سؤالاتى طرح شده كه كمك شايانى به بهتر آموختن مى‌كند.
9- بى شك، اين كتاب نيز خالى از نقاط ضعف نخواهد بود و اميدواريم با استفاده از انتقادات و پيشنهادهاى اساتيد محترم، برخى از آنها در چاپهاى بعد، اصلاح شود.
به اميد آنكه اين خدمت كوچك در پيشگاه مقدس حضرت ولى عصر ارواحنا فداه و عجل اللّه فرجه الشريف مورد قبول واقع شود و بعنوان اداء بخشى از ديون ما به حوزه علميه و به شهداء والامقام، پذيرفته گردد.

قم محمدتقى مصباح يزدى
شهريور 1365 شمسى

بخش اول؛ خداشناسی


  • درس 1: دين چيست؟
    • مفهوم دين
    • اصول و فروع دين
    • جهان بينى و ايدئولوژى
    • جهان بينى الهى و مادّى
    • اديان آسمانى و اصول آنها
  • درس 2: پى جويى دين
    • انگيزه هاى پژوهش
    • اهميت پى جويى دين
    • حل يك شبهه
  • درس 3: شرط انسان زيستن!
    • مقدمه
    • انسان، كمال جو است
    • كمال انسان در گرو پيروى عقل است
    • احكام عملى عقل، نياز به مبانى نظرى دارد
    • نتيجه گيرى
  • درس 4: راه حل مسائل بنيادى
    • مقدمه
    • انواع شناخت
    • انواع جهان بينى
    • نقد و بررسى
    • نتيجه گيرى
  • درس 5: شناخت خدا
    • مقدمه
    • شناخت حضورى و حصولى
    • شناخت فطرى
  • درس 6: راه ساده خداشناسى
    • راههاى شناخت خدا
    • ويژگيهاى راه ساده
    • نشانه هاى آشنا
  • درس 7: اثبات واجب الوجود
    • مقدمه
    • متن برهان
    • امكان و وجوب
    • علت و معلول
    • محال بودن تسلسل علل
    • تقرير برهان
  • درس 8: صفات خدا
    • مقدمه
    • ازلى و ابدى بودن خدا
    • صفات سلبيّه
    • علت هستى بخش
    • ويژگيهاى علت هستى بخش
  • درس 9: صفات ذاتيّه
    • مقدمه
    • صفات ذاتيّه و فعليّه
    • اثبات صفات ذاتيّه
    • حيات
    • علم
    • قدرت
  • درس 10: صفات فعليّه
    • مقدمه
    • خالقيّت
    • ربوبيّت
    • الوهيّت


  • درس 11: ساير صفات فعليّه
    • مقدمه
    • اراده
    • حكمت
    • كلام
    • صدق
  • درس 12: بررسى علل انحراف
    • مقدمه
    • علل انحراف
    • علل روانى
    • علل اجتماعى
    • علل فكرى
    • مبارزه با عوامل انحراف
  • درس 13: حلّ چند شبهه
    • اعتقاد به موجود نامحسوس
    • نقش ترس و جهل در اعتقاد به خدا
    • آيا اصل عليّت، يك اصل كلّى است؟
    • دستاوردهاى علوم اجتماعى
  • درس 14: جهان بينى مادّى و نقد آن
    • اصول جهان بينى مادّى
    • بررسى اصل اول
    • بررسى اصل دوم
    • بررسى اصل سوم
    • بررسى اصل چهارم
  • درس 15: ماترياليسم ديالكتيك و نقد آن
    • ماترياليسم مكانيكى و ديالكتيكى
    • اصل تضاد و نقد آن
    • اصل جهش و نقد آن
    • اصل نفى نفى و نقد آن
  • درس 16: يگانگى خدا
    • مقدمه
    • برهانى بر يگانگى خدا
  • درس 17: معانى توحيد
    • مقدمه
    • نفى تعدّد
    • نفى تركيب
    • نفى صفات زائد بر ذات
    • توحيد افعالى
    • استقلال در تأثير
    • دو نتيجه مهم
    • دفع يك شبهه
  • درس 18: جبر واختيار
    • مقدمه
    • توضيح اختيار
    • دفع شبهات جبرگرايان
  • درس 19: دين چيست؟
    • مفهوم قضاء و قدر
    • قضاء و قدر علمى و عينى
    • رابطه قضاء و قدر با اختيار انسان
    • انواع تأثير علل متعدّد
    • آثار اعتقاد به قضاء و قدر
  • درس 20: عدل الهى
    • مقدمه
    • مفهوم عدل
    • دليل عدل الهى
    • حلّ چند شبهه

بخش اول

خداشناسى


7

درس يكم

دين چيست؟

ـ مفهوم دين
ـ اصول و فروع دين
شامل: جهان بينى و ايدئولوژى
ـ جهان بينى الهى و مادّى
ـ اديان آسمانى و اصول آنها


9(صفحه 8 خالی بود)

مفهوم دين

هدف اين كتاب، تبيين عقايد اسلامى است كه اصطلاحاً «اصول دين» ناميده مى‌شود. از اينروى، لازم است قبل از هر چيز، توضيح مختصرى پيرامون واژه «دين» و واژه هاى مناسب با آن بدهيم زيرا چنانكه در علم منطق، بيان شده، جايگاه «مبادى تصوّرى» (= تعريفات) قبل از ساير مطالب است.
دين واژه‌اى است عربى كه در لغت به معناى اطاعت و جزاء و... آمده، و اصطلاحاً به معناى اعتقاد به آفريننده‌اى براى جهان و انسان، و دستورات علمى متناسب با اين عقايد مى‌باشد. از اينروى، كسانى كه مطلقاً معتقد به آفريننده‌اى نيستند و پيدايش پديده هاى جهان را تصادفى، و يا صرفاً معلول فعل و انفعالات مادى و طبيعى مى‌دانند «بى دين» ناميده مى‌شوند. اما كسانى كه معتقد به آفريننده‌اى براى جهان هستند هر چند عقايد و مراسم دينى ايشان، توأم با انحرافات و خرافات باشد «با دين» شمرده مى‌شوند. و بر اين اساس، اديان موجود در ميان انسانها به حق و باطل، تقسيم مى‌شوند، و دين حق عبارتست از: آيينى كه داراى عقايد درست و مطابق با واقع بوده، رفتارهايى را مورد توصيه و تأكيد قرار دهد كه از ضمانت كافى براى صحت و اعتبار، برخوردار باشند.

اصول و فروع دين

با توجه به توضيحى كه درباره مفهوم اصطلاحىِ دين، داده شد روشن گرديد كه هر دينى


11(صفحه 10خالی بود)

دست كم از دو بخش، تشكيل مى‌گردد: 1 عقيده يا عقايدى كه حكم پايه و اساس و ريشه آن را دارد. 2 دستورات عملى كه متناسب با آن پايه يا پايه هاى عقيدتى و برخاسته از آنها باشد.
بنابراين، كاملا بجاست كه بخش عقايد در هر دينى «اصول»، و بخش احكام عملى «فروع» آن دين ناميده شود چنانكه دانشمندان اسلامى، اين دو اصطلاح را در مورد عقايد و احكام اسلامى بكار برده اند.

جهان بينى و ايدئولوژى

واژه هاى جهان بينى و ايدئولوژى، به معناى كمابيش مشابهى بكار مى‌رود، از جمله معانى جهان بينى اين است: «يك سلسله اعتقادات و بينشهاى كلى هماهنگ درباره جهان و انسان، و بطور كلى درباره هستى». و از جمله معانى ايدئولوژى اينست: «يك سلسله آراء كلّى هماهنگ درباره رفتارهاى انسان».
طبق اين دو معنى مى‌توان سيستم عقيدتى و اصولى هر دين را جهان بينى آن دين، و سيستم كلى احكام عملى آن را ايدئولوژى آن به حساب آورد و آنها را بر اصول و فروع دين، تطبيق كرد. ولى بايد توجه داشت كه اصطلاح ايدئولوژى، شامل احكام جزئى نمى‌شود چنانكه جهان بينى نيز شامل اعتقادات جزئى نمى‌گردد.
نكته ديگر آنكه: گاهى كلمه ايدئولوژى به معناى عامى بكار مى‌رود كه شامل جهان بينى هم مى‌شود.1

جهان بينى الهى و مادى

در ميان انسانها انواعى از جهان بينى، وجود داشته و دارد، ولى همگى آنها را مى‌توان براساس پذيرفتن ماوراء طبيعت و انكار آن، به دو بخش كلى تقسيم كرد: جهان بينى الهى، و جهان بينى مادى.
پيرو جهان بينى مادى، در زمان سابق بنام «طبيعى» و «دهرى» و احياناً «زنديق» و

----------------------------------------------------------------------------
1. براى توضيح بيشتر پيرامون جهان بينى و ايدئولوژى رجوع كنيد به: ايدئولوژى تطبيقى، درس اول.


12

«ملحد» ناميده مى‌شد و در زمان ما «مادى» و «ماترياليست» ناميده مى‌شود.
مادى گرى، نحله هاى مختلفى دارد و مشهورترين آنها در عصر ما «ماترياليسم ديالكتيك» است كه بخش فلسفى ماركسيسم را تشكيل مى‌دهد.
ضمناً روشن شد كه دايره كاربرد «جهان بينى» وسيعتر از عقايد دينى است زيرا شامل عقايد الحادى و ماده گرايانه نيز مى‌شود، چنانكه واژه ايدئولوژى نيز اختصاص به مجموعه احكامى دينى ندارد.

اديان آسمانى و اصول آنها

درباره كيفيت پيدايش اديان مختلف، در ميان دانشمندان تاريخ اديان و جامعه‌شناسى و مردم شناسى، اختلافاتى وجود دارد. ولى براساس آنچه از مدارك اسلامى بدست مى‌آيد بايد گفت: تاريخ پيدايش دين، همزمان با پيدايش انسان است و اولين فرد انسان (حضرت آدم«ع») پيامبر خدا و منادى توحيد و يگانه پرستى بوده، و اديان شرك آميز همگى در اثر تحريفات و اعمال سليقه ها و اغراض فردى و گروهى پديد آمده است.1
اديان توحيدى كه همان اديان آسمانى و حقيقى هستند داراى سه اصل كلى مشترك مى‌باشند: اعتقاد به خداى يگانه، اعتقاد به زندگى ابدى براى هر فردى از انسان در عالم آخرت و دريافت پاداش و كيفر اعمالى كه در اين جهان انجام داده است، و اعتقاد به بعثت پيامبران از طرف خداى متعال براى هدايت بشر بسوى كمال نهائى و سعادت دنيا و آخرت.
اين اصول سه گانه، در واقع، پاسخهايى است به اساسى ترين سؤالاتى كه براى هر انسان آگاهى مطرح مى‌شود: مبدأ هستى كيست؟ پايان زندگى چيست؟ از چه راهى مى‌توان بهترين
------------------------------------------------------------------------------------
1. از جمله تحريفهايى كه در بعضى از اديان آسمانى براى جلب رضايت جباران و ستمگران انجام گرفته اين است كه دايره دين را محدود به رابطه انسان با خدا، و احكام دين را منحصر به مراسم مذهبى خاصى قلمداد كرده‌اند و مخصوصاً سياست و تدبير امور جامعه را خارج از قلمرو دين، معرفى نموده‌اند در صورتى كه هر دين آسمانى، عهده دار بيان همه مطالبى است كه مورد نياز افراد جامعه براى رسيدن به سعادت دنيوى و اخرويشان مى‌باشد و عقل انسانهاى عادى براى شناختن آنها كافى نيست چنانكه توضيح اين مطلب در جاى خودش خواهد آمد و آخرين پيامبرى كه از طرف خداى متعال، مبعوث مى‌شود مى‌بايست معارف و دستوراتى را كه تا پايان جهان، مورد نياز انسانهاست در اختيار ايشان قرار دهد و از اينروى، بخش مهمى از تعاليم اسلام، مربوط به مسائل اجتماعى و اقتصادى و سياسى است.


13

برنامه زيستن را شناخت؟ و اما متن برنامه‌اى كه از راه تضمين شده وحى، شناخته مى‌شود همان ايدئولوژى دينى است كه برخاسته از جهان بينى الهى مى‌باشد.
عقايد اصلى، لوازم و ملزومات و توابع و تفاصيلى دارد كه مجموعاً سيستم عقيدتى دين را تشكيل مى‌دهد و اختلاف در اينگونه اعتقادات، موجب پيدايش اديان و فرقه ها و نحله هاى مذهبى مختلف شده است. چنانكه اختلاف در نبوت بعضى از انبياء الهى و تعيين كتاب آسمانى معتبر، عامل اصلى اختلاف بين اديان يهودى و مسيحى و اسلام شده و اختلافات ديگرى را در عقايد و اعمال، بدنبال آورده است كه بعضاً با اعتقادات اصلى، سازگار نيست، مانند اعتقاد به تثليث مسيحى كه با توحيد، وفق نمى‌دهد هر چند مسيحيان در صدد توجيه آن برآمده اند. همچنين اختلاف در كيفيت تعيين جانشين پيامبر كه بايد از طرف خدا، يا از طرف مردم تعيين شود عامل اصلى اختلاف بين شيعه و سنى در اسلام شده است.
حاصل آنكه: توحيد و نبوت و معاد، اساسى ترين عقايد در همه اديان آسمانى است ولى مى‌توان عقايد ديگرى را كه يا از تحليل آنها بدست مى‌آيد، يا از توابع آنها مى‌باشد طبق اصطلاح خاصى جزء عقايد اصلى بحساب آورد، مثلا مى‌توان اعتقاد به وجود خدا را يك اصل، و اعتقاد به وحدت او را اصل دوم شمرد، يا اعتقاد به نبوت پيغمبر خاتم(ص) را اصل ديگرى از اصول دين اسلام شمرد. چنانكه بعضى از دانشمندان شيعه «عدل» را كه يكى از عقايد فرعى توحيد است اصل مستقلى شمرده‌اند و «امامت» را كه از توابع نبوت است اصل ديگرى محسوب داشته اند. در حقيقت، استعمال واژه «اصل» در مورد اينگونه اعتقادات، تابع اصطلاح و قرارداد است و جاى بحث و مناقشه ندارد.
بنابراين، واژه «اصول دين» را مى‌توان به دو معناى عام و خاص بكار برد: اصطلاح عام آن در برابر «فروع دين» و بخش احكام بكار مى‌رود و شامل همه عقايد معتبر مى‌شود، و اصطلاح خاص آن، به اساسى ترين عقايد، اختصاص مى‌يابد. نيز مى‌توان تعدادى از عقايد مشترك بين همه اديان آسمانى مانند اصول سه گانه (توحيد، نبوت، معاد) را «اصول دين» بطور مطلق و آنها را با اضافه يك يا چند اصل ديگر «اصول دين خاص» و يا با اضافه كردن يك يا چند اعتقادى كه مشخصات مذهب و فرقه خاصى است «اصول دين و مذهب» يا «اصول عقايد يك مذهب» بحساب آورد.



14

پرسش
1- مفهوم لغوى و اصطلاحى دين را بيان كنيد.
2- جهان بينى و ايدئولوژى را تعريف، و فرق بين آنها را بيان كنيد.
3- دو نوع كلى جهان بينى را توضيح دهيد.
4- دو اصطلاح عام و خاص اصول دين را شرح دهيد.
5- اصول مشترك بين همه اديان آسمانى كدامند؟ و وجه اهميت آنها چيست؟


15
اتمام درس اول

درس دوم


پى جويى دين


ـ انگيزه هاى پژوهش
شامل: اهميت پى جويى دين
ـ حل يك شبهه

17(ص 16 خالی می باشد)

انگيزه هاى پژوهش

از ويژگيهاى روانى انسان، ميل فطرى و غريزى به شناختن حقايق و اطلاع از واقعيتهاست كه از آغاز كودكى در هر انسانى ظاهر مى‌شود و تا پايان عمر، ادامه دارد. همين فطرت حقيقت جويى كه گاهى بنام «حس كنجكاوى» ناميده مى‌شود مى‌تواند انسان را وادار كند تا درباره مسائلى كه در چارچوبه دين، مطرح مى‌شود بينديشد و درصدد شناختن دين حق برآيد، مانند اين مسائل:
آيا موجود نامحسوس و غيرمادى (غيب) وجود دارد؟ در صورت وجود، آيا رابطه‌اى بين جهان غيب و جهان مادى و محسوس هست؟ در صورت وجود رابطه، آيا موجود نامحسوسى هست كه آفريننده جهان مادى باشد؟
آيا وجود انسان، منحصر به همين بدن مادى، و حيات او محدود به همين زندگى دنيوى است، يا زندگى ديگرى هم دارد؟ در صورت وجود زندگى ديگر، آيا رابطه‌اى بين زندگى دنيا و زندگى آخرت، وجود دارد؟ در صورت وجود رابطه، چه نوع از پديده هاى دنيوى در امور اخروى مؤثر است؟ و چه راهى براى شناختن برنامه صحيح زندگى وجود دارد، برنامه‌اى كه سعادت انسان را در دو جهان، تضمين نمايد؟ و سرانجام، آن برنامه كدام است؟
پس غريزه حقيقت جويى، نخستين عاملى است كه انسان را براى بررسى همه مسائل، و از جمله مسائل دينى و شناختن دين حق بر مى‌انگيزاند.
عامل ديگرى كه رغبت انسان را به شناختن حقايق، تقويت مى‌كند اينست كه رسيدن به


19(ص 18خالی می باشد)

ساير خواسته ها كه هر كدام متعلق يك يا چند ميل فطرى ديگر (غير از ميل به شناخت حقايق) است در گرو شناختهاى خاصى مى‌باشد، چنانكه بهره مندى از نعمتهاى گوناگون مادى و دنيوى، مرهون تلاشهاى علمى است و پيشرفت علوم تجربى كمك فراوانى به دستيابى انسان به خواسته هايش مى‌كند. و در صورتى كه دين نيز بتواند كمكى به تأمين خواسته ها و منافع و مصالح انسان بكند و جلو زيانها و خطرها را بگيرد براى وى مطلوب خواهد بود و غريزه منفعت طلبى و گريز از زيان، عامل ديگرى براى پژوهش درباره دين، شمرده خواهد شد.
ولى با توجه به وسعت دايره دانستنيها و فراهم نبودن شرايط كافى براى شناختن همه حقايق، ممكن است انسان، مسائلى را براى پژوهش برگزيند كه حل آنها آسانتر و نتايج آنها محسوستر و سهل الوصولتر باشد و از بررسى مسائل مربوط به دين، به گمان اينكه حل آنها دشوار است يا نتايج علمى مهمى ندارد خوددارى كند. از اينروى، بايد توضيح داده شود كه مسائل دينى از اهميت ويژه‌اى برخوردار است بلكه پژوهش درباره هيچ موضوعى ارزش بررسى و تحقيق پيرامون اين موضوعات را ندارد.
يادآورى مى‌كنيم كه بعضى از روانشناسان و روانكاوان1 معتقدند كه اساساً خداپرستى، يك خواست فطرى مستقل است و منشاء آن را «حس دينى» مى‌نامند و آن را در كنار حس كنجكاوى و حس نيكى و حس زيبايى، بُعد چهارمى براى روح انسانى به حساب مى‌آورند.
ايشان با استفاده از شواهد تاريخى و ديرينه شناسى، خاطر نشان مى‌كنند كه خداپرستى همواره به نوعى در ميان انسانها وجود داشته، و همين همگانى و هميشگى بودن، نشانه فطرى بودن آنست.
البته معناى عموميت گرايش فطرى، اين نيست كه هميشه در همه افراد، زنده و بيدار باشد و انسان را آگاهانه بسوى مطلوب خودش برانگيزاند، بلكه ممكن است تحت تأثير عوامل محيطى و تربيتهاى ناصحيح، بصورت خفته و غيرفعال درآيد. يا از مسير صحيح خودش منحرف گردد چنانكه در مورد ساير غرايز هم، چنين خفتنها و سركوفتگيها و انحرافات، كمابيش يافت مى‌شود.
---------------------------------------------------------------------
1. رجوع كنيد به كتاب حس مذهبى، و كتاب انسان موجود ناشناخته، و كتاب دين و روان.

20

طبق اين نظر، پى جويى دين، داراى انگيزه فطرى مستقلى است و نيازى به اثبات لزوم آن از راه دليل و برهان ندارد.
اين بيان را مى‌توان با شواهدى از آيات و روايات مربوط به فطرى بودن دين كمابيش تأييد كرد ولى نظر به اينكه تأثير اين ميل فطرى، آگاهانه نيست ممكن است كسى در مقام بحث و احتجاج، منكر وجود چنين گرايشى در خودش بشود. از اينروى، ما به اين بيان، بسنده نمى‌كنيم و به اثبات اهميت پى جويى دين، از راه دليل عقلى مى‌پردازيم.

اهميت پى جويى دين

روشن شد كه ميل فطرى به شناخت حقايق از يك سوى، و علاقه به دستيابى به منفعت و مصلحت و ايمنى از زيان و خطر از سوى ديگر، انگيزه نيرومندى براى انديشيدن و تحصيل دانشها و بينشهاى اكتسابى مى‌باشد. بنابراين، هنگامى كه شخصى مطلع شود از اينكه در طول تاريخ، سلسله‌اى از انسان هاى برجسته ادعا كرده‌اند كه ما از سوى آفريننده جهان براى هدايت بشر بسوى سعادت دو جهان، برانگيخته شده‌ايم و در راه رساندن پيام خويش و راهنمايى بشر، از هيچ كوششى و تلاشى دريغ نورزيده‌اند و هرگونه سختى و رنجى را تحمل كرده‌اند و حتى جان خودشان را نيز در راه اين هدف، فدا كرده اند؛ چنين شخصى با همان انگيزه ياد شده، درصدد تحقيق پيرامون دين برمى آيد تا ببيند كه آيا ادعاى پيامبران، درست و داراى دلايل منطقى كافى است يا نه. بويژه هنگامى كه اطلاع پيدا كند كه دعوت ايشان مشتمل بر بشارت به سعادت و نعمت ابدى، و انذار از شقاوت و عذاب جاودانى بوده است. يعنى پذيرفتن دعوت ايشان مستوجب منافع احتمالى بى نهايت، و مخالفت با ايشان مستوجب ضررهاى احتمالى بى نهايت مى‌باشد. چنين كسى چه عذرى مى‌تواند براى تغافل و بى تفاوتى نسبت به دين بياورد و درصدد تحقيق و پژوهش درباره آن برنيايد؟
آرى، ممكن است كسانى در اثر تنبلى و راحت طلبى نخواهند زحمت تحقيق و بررسى را به خود بدهند، و يا به اين علت كه پذيرفتن دين، محدوديتهايى را پيش مى‌آورد و ايشان را از

21

پاره‌اى كارهاى دلخواهشان باز مى‌دارد از پى جويى دين، سرباز بزنند1.
اما چنين كسانى مى‌بايست به عاقبت وخيم اين تنبلى و خودكامگى، تن در دهند و سرانجام، عذاب ابدى و شقاوت جاودانى را پذيرا شوند.
وضع چنين افرادى به مراتب، بدتر از كودك بيمار نادانى است كه از ترس داروى تلخ، از رفتن نزد پزشك خوددارى مى‌كند و مرگ حتمى را به جان مى‌خرد، زيرا كودك مزبور، رشد عقلى كافى براى تشخيص سود و زيان ندارد و زيان مخالفت با دستورات پزشك هم بيش از محروميت از بهره هاى چند روزه زندگى دنيا نيست ولى انسان بالغ و آگاه، توان انديشيدن درباره سود و زيان و سنجيدن لذتهاى زودگذر را با عذاب ابدى دارد.
بهمين جهت، قرآن كريم چنين افراد غفلت پيشه‌اى را از چارپايان هم گمراهتر دانسته و درباره ايشان مى‌فرمايد: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»2 و در جاى ديگر، آنان را بدترين جنبندگان معرفى مى‌كند: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ»3.

حل يك شبهه

ممكن است كسانى چنين بهانه‌اى را دستاويز خودشان قرار دهند كه تلاش براى حل يك مسأله، در صورتى مطلوب است كه انسان، اميدى به يافتن راه حل آن داشته باشد ولى ما چندان اميدى به نتيجه انديشيدن درباره دين و مسائل آن نداريم. و از اينروى، ترجيح مى‌دهيم كه وقت و نيروى خود را صرف كارهايى كنيم كه اميد بيشترى به نتايج آنها داريم.
در برابر چنين كسانى بايد گفت:
اولا اميد به حل مسائل اساسى دين به هيچ وجه كمتر از ديگر مسائل علمى نيست و مى‌دانيم كه حل بسيارى از مسائل علوم، در سايه دهها سال تلاش پيگير دانشمندان، ميسر
-----------------------------------------------------------------------
1. بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ، سوره القيامة، آيه 5.
2. سوره اعراف، آيه 179. آنان مانند چهارپايان بلكه گمراهترند آنان غافلانند.
3. سوره انفال، آيه 22. همانا بدترين جنبندگان نزد خدا كر و لالهايى هستند كه حقايق را درك نمى‌كنند.

22

شده است.
ثانياً ارزش احتمال، تنها تابع يك عامل (= مقدار احتمال) نيست بلكه مى‌بايست «مقدار محتمل را نيز در نظر گرفت. مثلا اگر احتمال سوددهى در مورد يك كار اقتصادى 5% و در مورد كار ديگرى 10% باشد ولى مقدار سود محتمل در كار اول، يكهزار ريال و در كار دوم، يكصد ريال باشد كار اول، پنج مرتبه بر كار دوم، رجحان خواهد داشت با اينكه مقدار احتمال آن (5%) نصف مقدار احتمال در كار دوم (10%) است.1
و چون منفعت احتمالى پى جويى دين، بى نهايت است هر قدر هم احتمال دستيابى به نتيجه قطعى درباره آن، ضعيف باشد باز هم ارزش تلاش در راه آن، بيش از ارزش تلاش در هر راهى است كه نتيجه محدودى داشته باشد. و تنها در صورتى ترك پژوهش درباره دين عقلا موجه است كه انسان، قطع به نادرستى دين يا غيرقابل حل بودن مسائل آن داشته باشد، اما چنين قطع و اطمينانى از كجا بدست مى‌آيد؟!

پرسش
1- انگيزه انسان براى شناختن حقايق چيست؟
2- چرا انسانها درباره همه حقايق به پژوهش نمى‌پردازند؟
3- منظور از حس دينى چيست؟ و چه دليلى براى وجود آن آورده اند؟
4- ضرورت پژوهش درباره اصول دين را بيان كنيد.
5- آيا مى‌توان اميد نداشتن به حل قطعىِ مسائل دينى را عذرى براى ترك پژوهش قرار داد؟ چرا؟

-----------------------------------------------------------------
1. 50 = 100/5000 = 100/5 × 1000
10 = 100/1000 = 100/10 × 100
5 = 10÷50


23
اتمام درس دوم

درس سوم


شرط انسان زيستن!


ـ مقدمه
ـ انسان، كمال جو است
شامل: كمال انسان در گرو پيروى عقل است
ـ احكام عملى عقل، نياز به مبانى نظرى دارد
ـ نتيجه گيرى

25 (ص 24 خالی می باشد)

مقدّمه

در درس پيشين، ضرورت پى جويى دين و تلاش براى شناختن دين حق را با بيان ساده‌اى اثبات كرديم كه مبتنى بر انگيزه فطرى منفعت جويى و زيان گريزى انسان بود1، انگيزه‌اى كه هركسى مى‌تواند در درون خود بيابد و باصطلاح، علم حضورى خطاناپذير به آن دارد.
در اين درس مى‌خواهيم همان مطلب را با بيان ديگرى اثبات كنيم كه مبتنى بر مقدمات دقيقترى است. و نتيجه آن اينست كه اگر كسى درباره دين نينديشد و به جهان بينى و ايدئولوژى صحيحى معتقد نشود به كمال انسانى نخواهد رسيد، بلكه اساساً نمى‌توان او را انسان حقيقى دانست. و به ديگر سخن: شرط انسان زيستن، داشتن جهان بينى و ايدئولوژى صحيح است.

---------------------------------------------------------------------------
1. شكل فنى دليل مزبور اينست: اگر رسيدن به منفعت و گريز از زيان، مطلوب فطرى انسان است پژوهش درباره دينى كه مدعى ارائه راه صحيح بسوى منفعت بى نهايت و ايمنى از ضرر بى نهايت است ضرورت دارد (ضرورت بالقياس علت ناقصه براى تحقق معلول) اما رسيدن به منفعت و ايمنى از ضرر، مطلوب فطرى انسان است، پس پژوهش درباره چنين دينى ضرورت دارد.
اين استدلال كه در شكل «قياس استثنائى» بيان شده مبتنى بر تحليل منطقى خاصى درباره احكام عملى عقل و بازگشت آنها به ضرورت بالقياس علت (فعل اختيارى) براى رسيدن به معلول (نتيجه مطلوب) است چنانكه در جاى خودش بيان شده است.
دليل مورد بحث در اين درس را نيز مى‌توان به اين شكل بيان كرد: اگر رسيدن به كمال انسانى مطلوب فطرى باشد شناختن اصول جهان بينى كه شرط لازم براى تكامل روح مى‌باشد ضرورت خواهد داشت. اما رسيدن به كمال، مطلوب فطرى است، پس شناختن اصول مزبور، ضرورت دارد.


27(ص 26خالی می باشد)

اين دليل، مبتنى بر سه مقدمه است:
1- انسان، موجودى كمال جو است.
2- كمال انسانى در سايه رفتارهاى اختيارى برخاسته از حكم عقل، حاصل مى‌شود.
3- احكام عملى عقل در پرتو شناختهاى نظرى خاصى شكل مى‌گيرد كه مهمترين آنها اصول سه گانه جهان بينى است، يعنى شناخت مبدأ وجود (توحيد)، سرانجام زندگى (معاد)، راه تضمين شده براى يافتن برنامه سعادت بخش (نبوت). يا: هستى شناسى، انسان شناسى، و راه شناسى.
اينك به توضيحى پيرامون هر يك از مقدمات سه گانه مى‌پردازيم:
انسان، كمال جو است

هركس در انگيزه هاى درونى و تمايلات روانى خودش دقت كند خواهد ديد كه ريشه بسيارى از آنها رسيدن به كمال است. اساساً هيچ فردى دوست ندارد كه نقصى در وجودش باشد و سعى مى‌كند كه هرگونه كمبود و نارسايى و عيب و نقصى را تا سر حدّ امکان از خودش برطرف سازد تا به كمال مطلوبش برسد، و پيش از برطرف شدن نقصها، آنها را از ديگران پنهان مى‌دارد.
اين ميل در صورتى كه در مسير فطرى خودش جريان يابد عامل هرگونه ترقى و تكامل مادى و معنوى مى‌شود، ولى اگر در اثر اسباب و شرايطى در مسير انحرافى بيفتد موجب بروز صفاتى مانند بزرگى فروشى، رياكارى، ستايش طلبى و... مى‌گردد.
بهرحال، گرايش به كمال، يك عامل فطرى نيرومند در ژرفاى روح انسان است كه غالباً نمودها و شاخه هاىآن، مورد توجه آگاهانه قرار مى‌گيرد ولى با اندكى دقت، روشن مى‌شود كه ريشه همه آنها كمال جويى است.

كمال انسان در گرو پيروى عقل است

تكامل يافتن پديده هاى نباتى، مرهون فراهم شدن اسباب و شرايط بيرونى و بصورت جبرى است. هيچ درختى به اختيار خودش رشد نمى‌كند و با گزينش خودش ميوه نمى‌دهد زيرا شعور و اراده‌اى ندارد.


28

در تكامل جانوران كمابيش جايى براى اراده و انتخاب مى‌توان يافت، اما اراده‌اى برخاسته از غرايز كور حيوانى با بُردى محدود به نيازهاى طبيعى، و در پرتو شعورى محدود به توان اندام هاى حسى هر حيوان.
اما انسان، علاوه بر خواص نباتى و حيوانى، داراى دو امتياز روحى است: از يك سوى، خواسته هاى فطريش در دايره نيازهاى طبيعى، محدود نمى‌شود، و از سوى ديگر از نيروى عقل، برخوردار است كه بوسيله آن مى‌تواند دايره معلوماتش را بسوى بى نهايت، توسعه دهد. و براساس اين ويژگيها بُرد اراده‌اش از مرزهاى محدود طبيعت فراتر مى‌رود و بسوى بى نهايت، ميل مى‌كند.
همانگونه كه كمالات ويژه نبات بوسيله قواى نباتى خاص، حاصل مى‌شود و كمالات حيوانى در سايه اراده برخاسته از غرايز و ادراكات حسى، پديد مى‌آيد كمالات ويژه انسان هم كه در واقع همان كمالات روحى اوست در سايه اراده آگاهانه و در پرتو رهنمودهاى عقل بدست مى‌آيد، عقلى كه مراتب مختلف مطلوبيت را بشناسد و در موارد تزاحم، بهترها را ترجيح دهد.
بنابراين، انسانى بودن رفتار به اين است كه با اراده‌اى برخاسته از تمايلات ويژه انسان و در پرتو هدايت عقل، انجام گيرد. و رفتارى كه تنها با انگيزه هاى حيوانى انجام مى‌گيرد رفتارى حيوانى خواهد بود چنانكه حركتى كه تنها در اثر نيروى مكانيكى در بدن انسان پديد آيد حركتى فيزيكى خواهد بود.

احكام عملى عقل، نياز به مبانى نظرى دارد

رفتار اختيارى، وسيله‌اى است براى رسيدن به نتيجه مطلوب، و ارزش آن، تابع مرتبه مطلوبيت هدفى است كه از آن در نظر گرفته شده و تأثيرى است كه در تكامل روح دارد، چنانكه اگر رفتارى موجب از دست دادن يك كمال روحى شود داراى ارزش منفى خواهد بود.
پس هنگامى عقل مى‌تواند درباره رفتارهاى اختيارى، قضاوت و ارزشگذارى كند كه از كمالات انسان و مراتب آنها آگاه باشد و بداند كه انسان چگونه موجودى است و شعاع دايره زندگى او تا كجا امتداد مى‌يابد و به چه درجه‌اى از كمال مى‌تواند برسد، و به ديگر سخن: بداند


29

كه ابعاد وجود او كدام است و هدف آفرينش او چيست.
بنابراين، يافتن ايدئولوژى صحيح يعنى همان نظام ارزشى حاكم بر رفتارهاى اختيارى در گرو داشتن جهان بينى صحيح و حل مسائل آن است و تا اين مسائل را حل نكند نمى‌تواند قضاوتى قطعى درباره ارزش رفتارها داشته باشد، چنانكه تا هدف، معلوم نباشد تعيين مسيرى كه منتهى به آن مى‌شود امكان نخواهد داشت. پس اين شناختهاى نظرى كه مسائل اساسى جهان بينى را تشكيل مى‌دهد در واقع مبناى نظام ارزشى و احكام عملى عقل بشمار مى‌رود.

نتيجه گيرى

اكنون با توجه به اين مقدمات مى‌توانيم ضرورت پى جويى دين و تلاش براى بدست آوردن ايدئولوژى و جهان بينى صحيح را بدينگونه اثبات كنيم:
انسان فطرتاً طالب كمال انسانى خويش است و مى‌خواهد بوسيله انجام دادن كارهايى به كمال حقيقى خودش برسد. اما براى اينكه بداند چه كارهايى او را به هدف مطلوبش نزديك مى‌كند بايد نخست كمال نهائى خودش را بشناسد، و شناخت آن در گرو آگاهى از حقيقت وجود خودش و آغاز و انجام آن است، سپس بايد رابطه مثبت يا منفى ميان اعمال مختلف و مراتب گوناگون كمالش را تشخيص دهد تا بتواند راه صحيحى را براى تكامل انسانى خويش بيابد. و تا اين شناختهاى نظرى (اصول جهان بينى) را بدست نياورد نمى‌تواند نظام رفتارى (ايدئولوژى) صحيحى را بپذيرد.
پس تلاش براى شناختن دين حق كه شامل جهان بينى و ايدئولوژى صحيح مى‌باشد ضرورت دارد، و بدون آن، رسيدن به كمال انسانى، ميسر نخواهد بود چنانكه رفتارى كه برخاسته از چنين ارزشها و بينشهايى نباشد رفتارى انسانى نخواهد بود و كسانى كه درصدد شناختن دين حق برنمى آيند يا پس از شناختن آن، از روى لجاج و عناد، كفر مىورزند و تنها به خواسته هاى حيوانى و لذتهاى زودگذر مادى، بسنده مى‌كنند در واقع حيوانى بيش نيستند چنانكه قرآن كريم مى‌فرمايد: «يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ»1 و چون استعدادهاى
---------------------------------------------------------------------------------------
1. سوره محمد(ص)، آيه 12. همانند چهارپايان بهره مى‌گيرند و مى‌خورند.


30

انسانى خود را تباه مى‌كنند به كيفرى دردناك خواهند رسيد «ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ»1.

پرسش

1- دليل دوم بر لزوم پى جويى دين، از چه مقدماتى تشكيل مى‌شود؟
2- كمال جويى انسانى را توضيح دهيد.
3- ويژگيهاى اساسى انسان را بيان كنيد.
4- چه رابطه‌اى بين اين ويژگيها و تكامل حقيقى انسان، وجود دارد؟
5- چگونه ايدئولوژى، مبتنى بر جهان بينى مى‌شود؟
6- سير منطقى دليل دوم را بيان كنيد.

-------------------------------------------------------------------------------
1. سوره حجر، آيه 3. بگذار بخورند و بهره گيرند و آرزوى دنيوى، ايشان را سرگرم كند كه بزودى (نتيجه آنرا) خواهند دانست.


31
اتمام درس سوم

درس چهارم


راه حل مسائل بنيادى


ـ مقدمه
ـ انواع شناخت
شامل:
انواع جهان بينى
ـ نقد و بررسى
ـ نتيجه گيرى


33(32 خالی می باشد)

مقدّمه

هنگامى كه انسان درصدد حل مسائل بنيادى جهان بينى و شناختن اصول دين حق برمى آيد در نخستين گام با اين سؤال، مواجه مى‌شود كه: از چه راهى بايد اين مسائل را حل كرد؟ و چگونه بايد شناختهاى بنيادى صحيح را بدست آورد و اساساً چه راههايى براى شناخت وجود دارد؟ و كداميك از آنها را بايد براى بدست آوردن اين شناختها برگزيد؟
بررسى تفصيلى و فنى اين مطالب بعهده بخش شناخت‌شناسى از فلسفه (= اپيستمولوژى) است كه انواع شناختهاى انسان را مورد بحث قرار داده به ارزشيابى آنها مى‌پردازد. و پرداختن به همه آنها ما را از هدفى كه در اين كتاب داريم دور مى‌كند. از اينروى، تنها به ذكر پاره‌اى از مطالب مورد نياز، بسنده كرده تحقيق بيشتر پيرامون آنها را به جاى خودش حواله مى‌دهيم.1

انواع شناخت

شناختهاى انسانى را از يك ديدگاه مى‌توان به چهار قسم، تقسيم كرد:
1- شناخت تجربى و علمى (به اصطلاح خاص). اينگونه شناخت با كمك اندامهاى حسى بدست مى‌آيد هر چند عقل نيز نقش خود را در تجريد و تعميم ادراكات حسى، ايفاء مى‌كند.

------------------------------------------------------------------
1. براى اطلاعات بيشتر به بخش دوم از كتاب «آموزش فلسفه» و مقاله «شناخت» از كتاب پاسدارى از سنگرهاى ايدئولوژيك، و به درس پنجم تا شانزدهم از ايدئولوژى تطبيقى، مراجعه كنيد.


35(34خالی می باشد)

شناختهاى تجربى در علوم تجربى مانند فيزيك و شيمى و زيست شناسى، مورد استفاده قرار مى‌گيرد.

2- شناخت عقلى. اينگونه شناخت بوسيله مفاهيم انتزاعى (معقولات ثانيه) شكل مى‌گيرد و نقش اساسى در به دست آوردن آن را عقل، ايفاء مى‌كند هر چند ممكن است بعضاً از مقدمات قياس، استفاده شود. قلمرو اين شناختها منطق و علوم فلسفى و رياضيات را در برمى گيرد.

3- شناخت تعبدى. اينگونه شناخت، جنبه ثانوى دارد و براساس شناخت قبلى «منبع قابل اعتماد» (اتوريته) و از راه خبر دادن «مخبر صادق» حاصل مى‌شود. مطالبى كه پيروان اديان براساس سخنان پيشوايان دينى مى‌پذيرند و گاهى به آنها اعتقادى به مراتب قويتر از اعتقادات برخاسته از حس و تجربه پيدا مى‌كنند از همين قبيل است.

4- شناخت شهودى. اينگونه شناخت برخلاف همه اقسام گذشته بدون وساطت صورت و مفهوم ذهنى به ذات عينى معلوم، تعلق مى‌گيرد و به هيچ وجه جاى خطا و اشتباهى ندارد اما چنانكه در جاى خودش توضيح داده شده معمولا آنچه بنام شناخت شهودى و عرفانى قلمداد مى‌شود در واقع، تفسيرى ذهنى از مشهودات است و قابل خطا و اشتباه مى‌باشد1.

انواع جهان بينى

براساس تقسيمى كه درباره شناخت، بيان شد مى‌توان تقسيمى براى جهان بينى بدين صورت در نظر گرفت:
1- جهان بينى علمى. يعنى انسان براساس دستاوردهاى علوم تجربى، بينشى كلى درباره هستى بدست آورد.
2- جهان بينى فلسفى. كه از راه استدلالات و تلاشهاى عقلى، حاصل مى‌شود.
3- جهان بينى دينى. كه از راه ايمان به رهبران اديان و پذيرفتن سخنان ايشان به دست مى‌آيد.
-------------------------------------------------------------
1. ر.ك: آموزش فلسفه، درس سيزدهم.


36

4- جهان بينى عرفانى. كه از راه كشف و شهود و اشراق، حاصل مى‌گردد. اكنون بايد ديد كه آيا مسائل بنيادى جهان بينى را واقعاً مى‌توان از همه اين راههاى چهارگانه حل كرد تا نوبت به سؤال از امتياز و برترى يكى از آنها برسد يا نه؟

نقد و بررسى

با توجه به برد شناخت حسى و تجربى و محدود بودن آن به دايره پديده هاى مادى و طبيعى، روشن مى‌شود كه نمى‌توان تنها براساس دستاوردهاى علوم تجربى، اصول جهان بينى را شناخت و مسائل مربوط به آنها را حل كرد زيرا اينگونه مسائل، از قلمرو علوم تجربى، خارج است و هيچ علم تجربى سخنى درباره اثبات يا نفى آنها ندارد. مثلا نمى‌توان وجود خدا را بوسيله پژوهشهاى آزمايشگاهى اثبات كرد يا (العياذ بالله) نفى نمود، زيرا دست تجربه حسى، بسى كوتاهتر از آنست كه به دامان ماوراءطبيعت، دراز شود و چيزى را خارج از محدوده پديده هاى مادى، اثبات يا نفى كند.
بنابراين، جهان بينى علمى و تجربى (به معناى اصطلاحى «جهان بينى» كه قبلا ذكر شد) سرابى بيش نيست و نمى‌توان آن را به معناى صحيح كلمه «جهان بينى» ناميد و حداكثر مى‌توان آنرا «شناخت جهان مادى» دانست و چنين‌شناختى نمى‌تواند پاسخگوى مسائل بنياى جهان بينى باشد.
اما شناختهايى كه با روش تعبدى به دست مى‌آيد چنانكه اشاره شد جنبه ثانوى دارد و متفرع بر اين است كه قبلا اعتبار منبع يا منابع آن، ثابت شده باشد. يعنى بايد نخست، پيامبرىِ كسى ثابت شود تا پيامهاى او معتبر، شناخته شود و قبل از آن بايد وجود پيام دهنده يعنى خداى متعال، اثبات گردد. و روشن است كه اصل وجود «پيام دهنده» و نيز پيامبرىِ «پيام آور» را نمى‌توان به استناد «پيام» اثبات كرد، مثلا نمى‌توان گفت: چون قرآن مى‌گويد «خدا هست» پس وجود او اثبات مى‌شود. البته بعد از اثبات وجود خدا و شناخت پيامبر اسلام و حقانيت قرآن كريم مى‌توان ساير اعتقادات فرعى و نيز دستورات عملى را به استناد «مخبر صادق» و «منبع معتبر» پذيرفت، اما مسائل بنيادى را بايد قبلا از راه ديگرى حل كرد.
پس روش تعبدى هم براى حل مسائل بنيادى جهان بينى، كارآيى ندارد.


37

اما روش عرفانى و اشراقى، جاى سخن فراوان دارد:

اولا: جهان بينى،‌شناختى است كه از مفاهيم ذهنى، تشكيل مى‌يابد، ولى در متن شهود، جايى براى مفاهيم ذهنى نيست. پس اسناد چنين مفاهيمى به شهود، توأم با مسامحه و به لحاظ خاستگاه آنها خواهد بود.

ثانياً: تفسير شهودها و بيان آنها در قالب الفاظ و مفاهيم، نياز به ورزيدگى ذهنى خاصى دارد كه جز با سابقه طولانى در تلاشهاى عقلى و تحليلهاى فلسفى، امكان پذير نيست، و كسانى كه چنين ورزيدگى را ندارند الفاظ و مفاهيم متشابهى را بكار مى‌گيرند كه عامل بزرگى براى انحراف و گمراهى مى‌شود.

ثالثاً: در بسيارى از موارد، آنچه حقيقه مورد شهود قرار مى‌گيرد با انعكاسات خيالى آن و تفسيرى كه ذهن براى آن مى‌كند حتى براى خود شهود كننده هم مشتبه مى‌شود.

رابعاً: يافتن حقايقى كه تفسير ذهنى آنها بنام «جهان بينى» ناميده مى‌شود در گرو سالها سير و سلوك عرفانى است و پذيرفتن روش سير و سلوك كه از قبيل شناختهاى عملى مى‌باشد نيازمند به مبانى نظرى و مسائل بنيادى جهان بينى است. پس قبل از شروع در سير و سلوك مى‌بايست اين مسائل، حل شود در حالى كه شناخت شهودى در پايان كار، حاصل مى‌شود، و اساساً عرفان واقعى براى كسى تحقق مى‌يابد كه در راه بندگى خداى متعال مخلصانه تلاش كند، و چنين تلاشى متوقف بر شناخت قبلى خداى متعال و راه بندگى و اطاعت اوست.

نتيجه گيرى

نتيجه‌اى كه از اين بررسى به دست مى‌آيد اينست كه تنها راهى كه فراروى هر جوينده راه حل براى مسائل بنيادى جهان بينى گشوده است راه عقل و روش تعقل است و از اينروى، جهان بينى واقعى را بايد جهان بينىِ فلسفى دانست.
البته بايد توجه داشت كه منحصر دانستن راه حل مسائل مزبور را به عقل، و منحصر دانستن جهان بينى به جهان بينى فلسفى، بدين معنى نيست كه براى بدست آوردن جهان بينى صحيح بايستى همه مسائل فلسفى را حل كرد بلكه حل چند مسأله فلسفى ساده و قريب به


38

بديهى، براى اثبات وجود خدا كه اساسى ترين مسأله جهان بينى بشمار مى‌رود كافى است. هر چند تخصص در اينگونه مسائل و كسب توانايى بر پاسخگويى نسبت به هر اشكال و شبهه‌اى احتياج به بررسيهاى فلسفى بيشتر دارد. و نيز منحصر دانستن شناختهاى مفيد براى حل مسائل بنيادى به شناختهاى عقلى، بدين معنى نيست كه از ساير معلومات به هيچ وجه براى حل اين مسائل، استفاده نشود بلكه در بسيارى از استدلالات عقلى مى‌توان از مقدماتى استفاده كرد كه يا از راه علم حضورى و يا از راه حس و تجربه بدست مى‌آيد، چنانكه براى حل مسائل ثانوى و اعتقادات فرعى مى‌توان از شناختهاى تعبدى استفاده كرد و آنها را براساس محتواى كتاب و سنت (منابع معتبر دين) اثبات نمود. و سرانجام، پس از دستيابى به جهان بينى و ايدئولوژى صحيح مى‌توان با پيمودن مراحل سير و سلوك، به مكاشفات و مشاهداتى رسيد و بسيارى از آنچه با استدلال عقلى، اثبات شده را بدون وساطت مفاهيم ذهنى دريافت.

پرسش
1- انواع شناختهاى انسانى و قلمرو هر يك را بيان كنيد.
2- چند نوع جهان بينى تصور مى‌شود؟
3- مسائل بنيادى جهان بينى را از چه راهى مى‌توان اثبات كرد؟
4- جهان بينى علمى را نقادى كنيد.
5- چگونه مى‌توان از شناختهاى تجربى براى تبيين مسائل جهان بينى، استفاده كرد؟
6- در راه اثبات مسائل عقيدتى، چگونه و در چه مواردى مى‌توان از شناختهاى تعبدى، سود جست؟
7- جهان بينى عرفانى چيست؟ و آيا مى‌توان مسائل بنيادىِ جهان بينى را براساس شهود عرفانى حل كرد؟ چرا؟


39
اتمام درس چهارم

درس پنجم


شناخت خدا


ـ مقدمه
شامل: شناخت حضورى و حصولى
ـ شناخت فطرى


41(ص 40 خالی می باشد)

مقدّمه

دانستيم كه اساس دين را اعتقاد به وجود خداى جهان آفرين، تشكيل مى‌دهد و فرق اصلى بين جهان بينى الهى و جهان بينى مادى نيز وجود و عدم همين اعتقاد است.
بنابراين، نخستين مسأله‌اى كه براى جوينده حقيقت، مطرح مى‌شود و بايد پيش از هر چيز پاسخ صحيح آن را بدست بياورد اينست كه آيا خدايى وجود دارد يا نه. و براى بدست آوردن پاسخ اين سؤال همانگونه كه در درس قبل بيان شد بايد عقل خود را بكار بگيرد تا به نتيجه قطعى برسد، خواه نتيجه‌اى مثبت باشد و خواه منفى.
در صورت مثبت بودن نتيجه، نوبت به بررسى مسائل فرعى آن (وحدت و عدل و ساير صفات الهى) مى‌رسد، و به فرض منفى بودنِ نتيجه، جهان بينى مادى تثبيت مى‌شود و ديگر نيازى به بررسى ساير مسائل مربوط به دين نخواهد بود.

شناخت حضورى و حصولى

در مورد خداى متعال، دو نوع شناخت، تصور مى‌شود: يكى شناخت حضورى، و ديگرى شناخت حصولى.
منظور از شناخت حضورى نسبت به خدا اينست كه انسان بدون وساطت مفاهيم ذهنى، با نوعى شهود درونى و قلبى با خدا آشنا شود.
بديهى است كه اگر كسى شهود آگاهانه نسبت به خداى متعال داشته باشد آنگونه كه


43(ص 42خالی می باشد)

عارفان بلند مرتبه ادعا كرده‌اند نيازى به استدلال و برهان عقلى نخواهد داشت. اما همچنانكه قبلا اشاره شد چنين علم حضورى و شهودى براى افراد عادى1، پس از خودسازى و پيمودن مراحل سير و سلوك عرفانى، امكان پذير است. و اما مراتب ضعيف آن هر چند در افراد عادى هم وجود داشته باشد چون توأم با آگاهى نيست براى بدست آوردن جهان بينى آگاهانه، كفايت نمى‌كند.
و منظور از شناخت حصولى اينست كه انسان بوسيله مفاهيمى كلى از قبيل «آفريننده، بى نياز، همه دان، و همه توان و...»‌شناختى ذهنى و به يك معنى «غايبانه» نسبت به خداى متعال پيدا كند و همين اندازه معتقد شود كه چنين موجودى وجود دارد «آن كسى كه جهان را آفريده است و...» سپس شناختهاى حصولى ديگرى را به آنها ضميمه كند تا به يك سيستم اعتقادى هماهنگ (جهان بينى) دست يابد.
آنچه مستقيماً از كاوشهاى عقلى و براهين فلسفى بدست مى‌آيد همين شناخت حصولى است ولى هنگامى كه چنين‌شناختى حاصل شد انسان مى‌تواند درصدد دستيابى به شناخت حضورى آگاهانه نيز برآيد.

شناخت فطرى

در بسيارى از سخنان پيشوايان دينى و عارفان و حكيمان، به اين عبارت برمى خوريم كه «خداشناسى، فطرى است» يا «انسان، بالفطره خداشناس است». براى اينكه معناى صحيح اين عبارت را دريابيم بايد توضيحى پيرامون واژه فطرت بدهيم:
فطرت، واژه‌اى عربى و به معناى «نوع آفرينش» است و امورى را مى‌توان «فطرى» (= منسوب به فطرت) دانست كه آفرينش موجودى اقتضاى آنها را داشته باشد، و از اينروى مى‌توان سه ويژگى را براى آنها در نظر گرفت:
1- فطريّات هر نوعى از موجودات در همه افراد آن نوع، يافت مى‌شود هر چند كيفيت آنها

----------------------------------------------------------------------------------
1. البته وجود افراد استثنايى كه داراى چنين شهود آگاهانه باشند را نمى‌توان انكار كرد چنانكه اعتقاد ما درباره پيرامون و پيشوايان معصوم (عليهم الصلوة و السلام) اينست كه در كودكى هم كمابيش از چنين شهودى برخوردار بوده‌اند و حتى بعضى از ايشان در شكم مادر هم چنين‌شناختى را داشته اند.



44

از نظر ضعف و شدت، متفاوت باشد.
2- امور فطرى، همواره در طول تاريخ، ثابت است و چنان نيست كه فطرت موجودى در برهه‌اى از تاريخ، اقتضاء خاصى داشته باشد و در برهه ديگر، اقتضائى ديگر1.
3- امور فطرى از آن حيثيت كه فطرى و مقتضاى آفرينش موجودى است نيازى به تعليم و تعلم ندارد هر چند تقويت يا جهت دادن به آنها نيازمند به آموزش باشد.

فطريات انسان را مى‌توان به دو دسته تقسيم كرد:
الف- شناختهاى فطرى كه هر انسانى بدون نياز به آموزش، از آنها برخوردار است.
ب- ميلها و گرايشهاى فطرى كه مقتضاى آفرينش هر فردى است.
بنابراين، اگر نوعى شناخت خدا براى هر فردى ثابت باشد كه نيازى به آموزش و فراگيرى نداشته باشد مى‌توان آن را «خداشناسى فطرى» ناميد. و اگر نوعى گرايش بسوى خدا و پرستش او در هر انسانى يافت شود مى‌توان آن را «خداپرستى فطرى» ناميد.
در درس دوم اشاره كرديم كه بسيارى از صاحبنظران، گرايش به دين و خدا را از ويژگيهاى روانى انسان دانسته و آن را «حس مذهبى» يا «عاطفه دينى» ناميده اند. اكنون مى‌افزاييم كه شناخت خدا نيز مقتضاى فطرت انسان، دانسته شده است. اما همچنانكه فطرت خداپرستى، يك گرايش آگاهانه نيست فطرت خداشناسى نيز‌شناختى آگاهانه نمى‌باشد. بگونه‌اى كه افراد عادى را از تلاش عقلانى براى شناختن خداى متعال، بى نياز كند.
ولى اين نكته را نبايد فراموش كرد كه چون هر فردى دست كم از مرتبه ضعيفى از شناخت حضورى فطرى برخوردار است مى‌تواند با اندكى فكر و استدلال، وجود خدا را بپذيرد و تدريجاً شناخت شهودى ناآگاهانه‌اش را تقويت كند و به مراتبى از آگاهى برساند.

حاصل آنكه: فطرى بودن شناخت خدا بدين معنى است كه دل انسان، با خدا آشناست و در ژرفاى روح وى مايه‌اى براى شناخت آگاهانه خدا وجود دارد كه قابل رشد و شكوفايى است. اما اين مايه فطرى در افراد عادى بگونه‌اى نيست كه ايشان را بكلى بى نياز از انديشيدن و استدلال عقلى كند.
----------------------------------------------------------------------------------
1.فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهِ. سوره روم، آيه 30.


45

پرسش
1- اساسى ترين مسأله جهان بينى كدام است؟ و وجه اساسى بودنِ آن چيست؟
2- شناخت حضورى و حصولى نسبت به خداى متعال را شرح دهيد.
3- آيا مى‌توان شناخت حضورى را بوسيله استدلال عقلى بدست آورد؟ چرا؟
4- شناخت حصولى چه نقشى را مى‌تواند در مورد شناخت حضورى ايفاء كند؟
5- معناى فطرت را بيان كنيد.
6- ويژگيهاى امور فطرى را بيان كنيد.
7- اقسام امور فطرى را بيان كنيد.
8- چه امر فطرى به خداى متعال، تعلق مى‌گيرد؟
9- شناخت فطرى خدا را توضيح دهيد.
10- آيا فطرت خداشناسى، انسانهاى عادى را از استدلال عقلى، بى نياز مى‌كند؟ چرا؟


46
اتمام درس پنجم

درس ششم


راه ساده خداشناسى


ـ راههاى شناخت خدا
شامل: ويژگيهاى راه ساده
ـ نشانه هاى آشنا



47

راههاى شناخت خدا

براى شناختن خداى متعال، راههاى فراوان و گوناگونى وجود دارد كه در كتابهاى مختلف فلسفى و كلامى و بيانات پيشوايان دينى و نيز در متن كتابهاى آسمانى به آنها اشاره شده است. اين دلايل و براهين از جهات مختلفى با يكديگر تفاوت دارند: مثلا در بعضى از آنها از مقدمات حسى و تجربى استفاده شده در حالى كه بعضى ديگر از مقدمات عقلى محض، تشكيل يافته اند؛ و بعضى مستقيماً درصدد اثبات خداى حكيم هستند در صورتى كه بعضى ديگر تنها موجودى را اثبات مى‌كنند كه وجودش مرهون موجود ديگرى نيست (واجب الوجود) و براى شناختن صفات او مى‌بايست براهين ديگرى اقامه شود.
از يك نظر مى‌توان دلايل خداشناسى را به راههايى تشبيه كرد كه براى عبور از رودخانه‌اى وجود دارد: بعضى از آنها مانند پل چوبى ساده‌اى است كه روى رودخانه كشيده شده و عابر سبكبار مى‌تواند به آسانى از آن بگذرد و بزودى به منزل مقصودش برسد، بعضى ديگر مانند پلهاى سنگىِ طولانى از استحكام بيشترى برخوردار است ولى راه را طولانى‌تر مى‌كند، و بالاخره بعضى ديگر مانند راه آهنهاى پر پيچ و خم و داراى فراز و نشيبها و تونلهاى عظيم است كه براى عبور قطارهاى سنگين ساخته شده است.
انسانى كه ذهن سبكبارى دارد مى‌تواند از راههاى خيلى ساده، خداى خود را بشناسد و به بندگى او بپردازد، اما كسى كه بار سنگينى از شبهات را بر دوش كشيده است بايد از پل سنگى عبور كند، و بالاخره كسى كه خروارها بار شبهات و وساوس را با خود حمل مى‌كند بايد راهى




49(ص 48 خالی می باشد)

را برگزيند كه داراى زيرسازيهاى محكم و استوار باشد هر چند پيچ و خمها و فراز و نشيبهاى زيادى داشته باشد.
ما در اينجا نخست به راه ساده خداشناسى، اشاره مى‌كنيم و سپس به بيان يكى از راههاى متوسط مى‌پردازيم. اما راههاى پر پيچ و خم را كه متوقف بر حل بسيارى از مسائل زيربنائى فلسفى است بايد كسانى بپيمايند كه ذهنشان مشوب به شبهات فراوان شده يا درصدد زدودن شبهات و نجات دادن گمراهان دورافتاده، برآمده اند.

ويژگيهاى راه ساده

راه ساده خداشناسى، امتيازات و ويژگيهايى دارد كه مهمترين آنها از اين قرار است:
1- اين راه نيازى به مقدمات پيچيده و فنى ندارد و ساده ترين بيانى است كه مى‌توان در اين زمينه، مطرح كرد و از اينروى، براى همه مردم در هر سطحى از معلومات باشند قابل فهم و هضم است.
2- اين راه مستقيماً بسوى «خداى آفريننده دانا و توانا» رهنمون مى‌شود برخلاف بسيارى از براهين فلسفى و كلامى كه نخست موجودى را بعنوان «واجب الوجود» اثبات مى‌كنند و علم و قدرت و حكمت و خالقيت و ربوبيت و ديگر صفات او را مى‌بايست با براهين ديگرى ثابت كرد.
3- اين راه، بيش از هر چيز، نقش بيدار كردن فطرت و به آگاهى رساندن معرفت فطرى را ايفاء مى‌كند و با تأمل در موارد آن، حالتى عرفانى به انسان دست مى‌دهد كه گويا دست خدا را در ايجاد و تدبير پديده هاى جهان، مشاهده مى‌كند، همان دستى كه فطرت او با آن، آشناست.
با توجه به اين ويژگيهاست كه رهبران دينى و پيشوايان اديان آسمانى، اين راه را براى توده هاى مردم برگزيده‌اند و همگان را به پيمودن آن، دعوت كرده‌اند و روشهاى ديگر را يا به خواص، اختصاص داده اند، يا در مقام احتجاج و بحث با انديشمندان ملحد و فيلسوفان مادى بكار گرفته اند.


50

ـ نشانه هاى آشنا

راه ساده خداشناسى، تأمل در نشانه هاى خدا در جهان، و به تعبير قرآن كريم «تفكر در آيات الهى» است. گويى هر يك از پديده هاى جهان در زمين و آسمان و در وجود انسان، نشانى از مقصود و مطلوب آشنا دارند و عقربه دل را بسوى مركز هستى كه هميشه و در همه جا حضور دارد هدايت مى‌كنند.
همين كتابى كه در دست داريد نشانه‌اى از اوست، مگر نه اينست كه با خواندن آن، با نويسنده آگاه و هدفدارى آشنا مى‌شويد؟ آيا هيچگاه احتمال داده‌ايد كه اين كتاب در اثر يك سلسله فعل و انفعالات مادى بى هدف بوجود آمده و نويسنده هدفدارى ندارد؟ آيا احمقانه نيست كه كسى بپندارد كه يك دائرة المعارف بزرگ چند صد جلدى در اثر انفجارى در يك معدن فلزات بوجود آمده است بدينگونه كه ذرات آنها بصورت حروفى در آمده و با برخورد تصادفى با پاره هاى كاغذ، نوشته هايى را پديد آورده و سپس كاغذها با تصادف ديگرى تنظيم و صحافى شده است؟!
اما پذيرفتن تصادفات كور براى تبيين پيدايش اين جهان عظيم با آن همه اسرار و حكمتهاى شناخته و ناشناخته، هزاران بار احمقانه‌تر از آن پندار است!
آرى، هر نظم هدفمندى نشانه‌اى از ناظم هدفدار است و چنين نظمهايى در سراسر جهان، مشاهده مى‌شود و همگى يك نظام كلى را تشكيل مى‌دهند كه آفريننده حكيمى آن را پديد آورده و همواره دست اندركار اداره آن است.
بوته گلى كه در باغچه روييده و از ميان خاك و كود، با چهره رنگارنگ و بوى خوش، ظاهر گشته است، و درخت سيبى كه از دانه كوچكى برآمده و هر ساله مقادير زيادى سيب خوشرنگ و خوشبوى و خوشمزه ببار مى‌آورد و ساير درختان مختلف با شكلها و رنگها و خواص گوناگون...
نيز بلبلى كه بر شاخ گل مى‌سرايد، و جوجه‌اى كه از تخم بيرون آمده، نوك به زمين مى‌زند و گوساله‌اى كه تازه متولد شده پستان مادرش را مى‌مكد و شيرى كه در پستان مادر فراهم شده و براى نوشيدن نوزاد، مهيا گشته است و... همگى نشانه هاى اويند.
راستى چه هماهنگى عجيب و تدبير شگفت انگيزى در پديد آمدن شير در پستان مادران


51

همزمان با تولد نوزادان، وجود دارد!
ماهيهايى كه هر ساله براى تخم ريزى، كيلومترها راه براى نخستن بار مى‌پيمايند، و مرغان دريايى كه آشيانه هاى خود را در ميان انبوه گياهان دريايى مى‌شناسند و حتى براى يكبار هم اشتباهاً به آشيانه ديگرى سر نمى‌زنند، و زنبورهاى عسل كه هر صبح از كندوها خارج مى‌شوند و پس از پيمودن راههاى طولانى براى استفاده از گلهاى معطر، شامگاهان به كندوهاى خودشان بازمى گردند و... همگى نشانه هاى اويند.
عجيبتر آنكه هم زنبورهاى عسل و هم گاو و گوسفندهاى شيرده چندين بار بيش از اندازه نيازشان شير و عسل، توليد مى‌كنند تا انسان، اين آفريده استثنايى و برگزيده، از آنها بهره‌مند شود!
اما انسان ناسپاس، ولى نعمت آشناى خود را نشناخته مى‌انگارد و درباره او به جدال و ستيزه مى‌پردازد!
در همين بدن انسان، شگفت انگيزترين آثار تدبير حكيمانه ديده مى‌شود: تركيب بدن از جهازات هماهنگ، تركيب هر جهاز از اعضاء متناسب، تركيب هر عضو از ميليونها سلول زنده خاص با اينكه همگى آنها از يك سلول مادر پديد آمده‌اند و تركيب هر سلول از مواد لازم به نسبت معين و قرار گرفتن هر اندام در مناسبترين جاى بدن و حركات و فعاليتهاى هدفدار اعضاء و جهازات مانند جذب اكسيژن بوسيله ششها و انتقال آن بوسيله گلبولهاى قرمز خون، ساختن قند به اندازه لازم بوسيله كبد، ترميم نسوج آسيب ديده با پيدايش سلولهاى جديد، مبارزه با ميكروبها و دشمنان مهاجم بوسيله گلبولهاى سفيد و ترشح هورمونهاى مختلف بوسيله غده هاى متعدد كه نقشهاى مهمى را در تنظيم كارهاى حياتى بدن به عهده دارند و... همگى نشانه هاى اويند1.
اين نظام عجيبى كه هزاران دانشمند در طول دهها قرن هنوز نتوانسته‌اند بدرستى به ريزه كاريهاى آن پى ببرند بوسيله چه كسى برقرار شده است؟

-------------------------------------------------------------------------------------
1. براى توضيح بيشتر پيرامون اين مطالب به كتابهاى زير، مراجعه كنيد:
راز آفرينش انسان، اثبات وجود خدا، نشانه هاى او.


52

هر سلولى يك سيستم كوچك هدفمند است و مجموعه‌اى از سلولها عضوى را پديد مى‌آورند كه سيستم بزرگتر هدفمندى است و مجموعه سيستم هاى گوناگون و در هم پيچيده، سيستم كلى و هدفمند بدن را تشكيل مى‌دهند. اما كار به همين جا خاتمه نمى‌يابد بلكه سيستمهاى بى شمار از موجودات جاندار و بى جان، يك سيستم عظيم كران ناپيدا را تشكيل مى‌دهند بنام جهان طبيعت كه تحت تدبير حكيمانه واحدى با كمال نظم و انسجام، اداره مى‌شود.
«ذلِكُمُ اللّهُ فَأَنّى تُؤْفَكُونَ1».
بديهى است هر قدر دانش بشر، گسترش يابد و قوانين و روابط پديده هاى طبيعى، بيشتر كشف شود اسرار و حكمتهاى آفرينش، بيشتر آشكار مى‌گردد. ولى تأمل در همين پديده هاى ساده و نشانه هاى روشن، براى دلهاى پاك و ناآلوده، كفايت مى‌كند.


پرسش
1- راههاى مختلف خداشناسى و ويژگيهاى آنها را بيان كنيد.
2- راه ساده خداشناسى چيست؟ و چه ويژگيهايى دارد؟
3- نشانه هاى هدفمندى پديده ها را شرح دهيد.
4- شكل منطقى دليل نظم را بيان كنيد.

-----------------------------------------------------------------------------
1. سوره انعام، آيه 95.


53
اتمام درس ششم

درس هفتم


اثبات واجب الوجود


ـ مقدمه
ـ متن برهان
ـ امكان و وجوب
شامل: علت و معلول
ـ محال بودن تسلسل علل
ـ تقرير برهان




55 (ص 54 خالی می باشد)

مقدّمه

در درس پيشين اشاره كرديم كه فلاسفه الهى و علماء كلام (متكلمين) براهين زيادى را براى اثبات خداى متعال، اقامه كرده‌اند كه در كتب مبسوط فلسفه و كلام، مذكور است. ما در ميان همه آنها يك برهان را كه نياز به مقدمات كمترى دارد و در عين اتقان، سهل التناولتر هست برمى گزينيم و به توضيح آن مى‌پردازيم. ولى بايد توجه داشت كه اين برهان، خدا را تنها بعنوان «واجب الوجود» يعنى موجودى كه وجودش ضرورى و بى نياز ايجاد كننده است اثبات مى‌كند و صفات ثبوتيه او مانند علم و قدرت و جسمانى نبودن و زمان و مكان نداشتن را بايد با براهين ديگرى اثبات كرد.

متن برهان

موجود بحسب فرض عقلى يا واجب الوجود است يا ممكن الوجود، و هيچ موجودى عقلا از اين دو فرض، خارج نيست. و نمى‌توان همه موجودات را ممكن الوجود دانست، زيرا ممكن الوجود نياز به علت دارد و اگر همه علتها هم ممكن الوجود و به نوبه خود نيازمند به علت ديگرى باشند هيچگاه هيچ موجودى تحقق نخواهد يافت، به ديگر سخن: تسلسل علتها محال است، پس ناچار سلسله علتها به موجودى منتهى مى‌شود كه خودش معلول موجود ديگرى نباشد يعنى واجب الوجود باشد.
اين برهان، ساده ترين برهان فلسفى براى اثبات وجود خداست كه از چند مقدمه عقلى


57(ص 56خالی می باشد)

محض، تشكيل يافته و نيازى به هيچ مقدمه حسى و تجربى ندارد. ولى چون در اين برهان از مفاهيم و اصطلاحات فلسفى، استفاده شده مى‌بايست توضيحى پيرامون اين اصطلاحات و مقدماتى كه برهان مزبور از آنها تشكيل يافته است داده شود.

امكان و وجوب

هر قضيه‌اى هر قدر ساده باشد دست كم از دو مفهوم اساسى (موضوع و محمول) تشكيل مى‌يابد. مثلا در اين قضيه «خورشيد روشن است» كه دلالت بر ثبوت روشنى براى خورشيد دارد «خورشيد» موضوع قضيه، و «روشن» محمول آن مى‌باشد.

ثبوت محمول براى موضوع، از سه حال، خارج نيست: يا محال است مانند اينكه گفته شود: «عدد سه بزرگتر از عدد چهار است» يا ضرورت دارد مانند اين قضيه كه «عدد دو، نصف عدد چهار است» و يا نه محال است و نه ضرورت دارد مانند «خورشيدى بالاى سرِ ما قرار دارد».

طبق اصطلاح منطقى، در صورت اول، قضيه، داراى وصف «امتناع» و در صورت دوم، داراى وصف «ضرورت» يا «وجوب» و در صورت سوم داراى وصف «امكان» (بمعناى خاص) مى‌باشد.

اما نظر به اينكه در فلسفه، درباره «موجود» بحث مى‌شود و چيزى كه ممتنع و محال باشد هيچگاه وجود خارجى نمى‌يابد، از اينروى فلاسفه، موجود را بحسب فرض عقلى به واجب الوجود و ممكن الوجود، تقسيم كرده اند: واجب الوجود عبارتست از موجودى كه خودبخود وجود داشته باشد و نيازى به موجود ديگرى نداشته باشد و طبعاً چنين موجودى ازلى و ابدى خواهد بود زيرا معدوم بودن چيزى در يك زمان، نشانه اينست كه وجودش از خودش نيست و براى وجود يافتن، نياز به موجود ديگرى دارد كه سبب يا شرط تحقق آنست و با فقدان آن مفقود مى‌شود. و ممكن الوجود عبارتست از موجودى كه خودبخود وجود ندارد و تحقق يافتنش منوط به موجود ديگرى است.

اين تقسيم كه براساس فرض عقلى، انجام گرفته است بالضروره وجودِ ممتنع الوجود را نفى مى‌كند ولى دلالتى ندارد بر اينكه موجودات خارجى از كداميك از دو قسم (واجب الوجود و


58

ممكن الوجود) هستند. و به ديگر سخن: صدق اين قضيه به سه صورت، تصور مى‌شود: يكى آنكه هر موجودى واجب الوجود باشد، دوم آنكه هر موجودى ممكن الوجود باشد، سوم آنكه بعضى از موجودات، واجب الوجود و بعضى ديگر ممكن الوجود باشند. بنابر فرض اول و سوم، وجود واجب الوجود، ثابت است پس بايد اين فرض را مورد بررسى قرار داد كه آيا ممكن است همه موجودات، ممكن الوجود باشند يا نه؟ و با ابطال اين فرض است كه وجود واجب الوجود بصورت قطعى و يقينى، ثابت مى‌گردد هر چند اثبات وحدت و ساير صفات او مى‌بايست با براهين ديگرى اثبات شود.

بنابراين، براى ابطال فرض دوم، بايد مقدمه ديگرى را به برهان مزبور، ضميمه كرد و آن اينست كه ممكن الوجود بودن همه موجودات محال است. ولى اين مقدمه، بديهى نيست و بهمين جهت درصدد اثبات و تبيين آن برآمده‌اند به اين صورت: ممكن الوجود نياز به علت دارد، و تسلسل در علل، محال است. پس بايد سلسله علل به موجودى منتهى شود كه ممكن الوجود و محتاج به علت نباشد يعنى واجب الوجود باشد. و از اينجاست كه پاى مفاهيم فلسفى ديگرى به ميان مى‌آيد كه بايد توضيحى پيرامون آنها داده شود.

علت و معلول

اگر موجودى نيازمند به موجود ديگرى باشد و وجودش به نوعى توقف بر آن ديگرى داشته باشد به اصطلاح فلسفى، موجود نيازمند را «معلول» و آن ديگرى را «علت» مى‌نامند. ولى علت، ممكن است بى نياز مطلق نباشد بلكه خودش نيز نيازمند و معلول موجود ديگرى باشد. اما اگر علتى هيچگونه نياز و معلوليتى نداشت علت مطلق و بى نياز مطلق خواهد بود.

تا اينجا با اصطلاح فلسفى علت و معلول و تعريف آنها آشنا شديم، اكنون بايد به توضيح اين مقدمه بپردازيم كه «هر ممكن الوجودى نيازمند به علت است».
با توجه به اينكه ممكن الوجود خودبخود وجود ندارد ناچار وجودش منوط به تحقق موجود يا موجودات ديگرى خواهد بود زيرا اين قضيه، بديهى است كه هر محمولى كه براى موضوعى در نظر گرفته شود يا خودبخود (بالذات) ثابت است و يا در اثر امر ديگرى (بالغير) ثابت مى‌شود مثلا هر چيزى يا خودبخود روشن است و يا به واسطه چيز ديگرى (نور) روشن


59

مى شود، و هر جسمى يا خودبخود چرب است و يا بوسيله چيز ديگرى (روغن) چرب مى‌شود و محال است كه چيزى نه خودش روشنى و چربى داشته باشد و نه بوسيله چيز ديگرى متّصف به اين صفات گردد و در عين حال، روشن يا چرب باشد!

پس ثبوت وجود هم براى يك موضوع يا بالذات است و يا بالغير، و هنگامى كه بالذات نبود ناچار بالغير خواهد بود، بنابراين، هر ممكن الوجودى كه خودبخود متّصف به وجود نمى‌شود بواسطه موجود ديگرى بوجود مى‌آيد و معلول آن خواهد بود. و اين همان اصل مسلم عقلى است كه: هر ممكن الوجودى نيازمند به علت است.

ولى بعضى گمان كرده‌اند كه مفاد اصل عليّت اينست كه «هر موجودى احتياج به علت دارد» و بر اين اساس، اشكال كرده‌اند كه بايد براى خدا هم علتى در نظر گرفت! غافل از اينكه موضوع اصل عليّت «موجود» بطور مطلق نيست بلكه موضوع آن «ممكن الوجود» و «معلول» است، و به ديگر سخن: هر موجود وابسته و نيازمندى محتاج به علت است نه هر موجودى.

محال بودن تسلسل علل

آخرين مقدمه‌اى كه در اين برهان بكار گرفته شده اينست كه سلسله علل بايد منتهى به موجودى شود كه خودش معلول نباشد، و به اصطلاح تسلسل علل تا بى نهايت، محال است. و بدين ترتيب، وجود واجب الوجود بعنوان نخستين علت كه خودبخود موجود است و نيازى به موجود ديگرى ندارد ثابت مى‌شود.

فلاسفه، براهين متعددى براى ابطال تسلسل، اقامه كرده‌اند ولى حقيقت اينست كه بطلان تسلسل در مورد علل، قريب به بداهت است و با اندك تأملى روشن مى‌شود. يعنى با توجه به اينكه وجود معلول، نيازمند به علت و مشروط به وجود آن است اگر فرض كنيم كه اين معلوليت و مشروطيت، عمومى باشد هيچگاه هيچ موجودى تحقق نخواهد يافت زيرا فرض مجموعه‌اى از موجودهاى وابسته بدون وجود موجود ديگرى كه طرف وابستگى آنها باشد معقول نيست.

فرض كنيد يك تيم دونده، جلو خط شروع ايستاده‌اند و آماده دويدن هستند ولى هركدام


60

از ايشان تصميم گرفته است كه تا ديگرى ندود او هم شروع به دويدن نكند، اگر اين تصميم واقعاً عموميت داشته باشد هيچگاه هيچكدام از ايشان شروع به دويدن نخواهند كرد! همچنين اگر وجود هر موجودى مشروط به تحقق موجود ديگرى باشد هيچگاه هيچ موجودى تحقق نخواهد يافت. پس تحقق موجودات خارجى، نشانه اينست كه موجود بى نياز و بى شرطى وجود دارد.

تقرير برهان

اكنون با توجه به مقدمات ياد شده، بار ديگر به تقرير برهان مى‌پردازيم:
هر چيزى كه بتوان آنرا «موجود» دانست از دو حال، خارج نخواهد بود: يا وجودى براى آن، ضرورت دارد و خودبخود موجود، و به اصطلاح «واجب الوجود» است و يا وجودش ضرورت ندارد و مرهون موجود ديگرى است و به اصطلاح «ممكن الوجود» مى‌باشد. و بديهى است كه اگر تحقق چيزى محال باشد هرگز وجود نخواهد يافت و هيچگاه نمى‌توان آن را موجود دانست. پس هر موجودى يا واجب الوجود است و يا ممكن الوجود.

با دقت در مفهوم «ممكن الوجود» روشن مى‌شود كه هر چيزى مصداق اين مفهوم باشد معلول و نيازمند به علت خواهد بود، زيرا اگر موجودى خودبخود وجود نداشته باشد ناچار بوسيله موجود ديگرى بوجود آمده است چنانكه هر وصفى كه بالذات نباشد ثبوت آن بالغير خواهد بود، و مفاد قانون عليّت هم همين است كه هر موجود وابسته و ممكن الوجودى نيازمند به علت است، نه اينكه هر موجودى نياز به علت دارد تا گفته شود: پس خدا هم احتياج به علت دارد، يا گفته شود: اعتقاد به خداى بى علت، نقض قانون عليّت است!

از سوى ديگر اگر هر موجودى ممكن الوجود و نيازمند به علت باشد هيچگاه موجودى تحقق نخواهد يافت، و چنين فرضى نظير آنست كه هر يك از افراد يك گروه، اقدام خود را مشروط به شروع ديگرى كند كه در اين صورت، هيچ اقدامى انجام نخواهد گرفت. پس وجود موجودات خارجى، دليل آنست كه واجب الوجودى موجود است.


61

پرسش

1- اصطلاح منطقى و فلسفى امكان وجوب را بيان كنيد.
2- واجب الوجود و ممكن الوجود را تعريف كنيد.
3- صحت تقسيم عقلى موجود به واجب الوجود و ممكن الوجود، به چند صورت فرض مى‌شود؟
4- علت و معلول را تعريف كنيد.
5- مفاد اصل عليّت چيست؟
6- چرا هر ممكن الوجودى نياز به علت دارد؟
7- آيا مقتضاى اصل عليّت اينست كه خدا هم علتى داشته باشد؟ چرا؟
8- آيا اعتقاد به خداى ناآفريده، ناقض اصل عليّت است؟
9- محال بودن تسلسل در علل را بيان كنيد.
10- شكل منطقى اين برهان را تقرير كنيد و توضيح دهيد كه دقيقاً چه مطلبى را اثبات مى‌كند.


62
اتمام درس هفتم

درس هشتم


صفات خدا


ـ مقدمه
ـ ازلى و ابدى بودن خدا
شامل: صفات سلبيّه
ـ علت هستى بخش
ـ ويژگيهاى علت هستى بخش


63
موضوع قفل شده است