جمع بندی دلیل وحدت وجود
تبهای اولیه
سلام. در این انجمن دفاعیات زیادی از نظریه ی وحدت وجود می بینیم، ولی من اثباتی بر وحدت وجود ندیده ام. لطفا دلایل خود بر وحدت وجود را ذکر کنید در آن مورد بحث کنیم.
[=microsoft sans serif]باسلام
در مورد وجود و تفسیر آن سخن تا کنون بسیار گفته شده است. برخی آنرا به قدری افراطی بیان میکنند که هیچ شکی در بطلانش و غیر عقلانی بودنش باقی نمیماند و در مقابل گروهی آنرا به صورت معقول و در نتیجه قواعد فلسفی بیان می کنند.
البته آنچه محل بحث است، وحدت شخصی وجود است. به این معنا که ما یک وجود بیشتر نداریم. وجودی که خاص و شخصی و خارجی است.
اما مشکلی که در مقابل وجوددارد، وجود موجودات دیگر و نحوه تبیین آنها وجمع کردن انها با مسئله وحدت شخصی است. به همین جهت، برخی قائل به همه خدایی شده اند، برخی به پوچ بودن موجودات و توهمی دانستن تمام موجودات غیراز خداوند و برخی، سایر موجودات را تجلی و شئون خداوند میدانند.
در این میان، تنها احتمال آخر است که قابل تامل است و احتمالهای دیگر، باطل و نادرست است. نه میتوان همه را خدا دانست و نه میتوان انسان و حیوانات و گیاهان و جمادات را پوچ و خیال و توهم دانست.
برای اثبات این مدعا، چند دلیل اقامه شده است. به نظر میرسد، دو دلیل برای این امر مناسب تر از بقیه باشد: دلیل [=microsoft sans serif]بسیط الحقیقه و [=microsoft sans serif]ربط علّی میان علت و معلول. به نظرم، قاعده اول بهتر و مشهورتر است و راحت تر قابل اثبات و پذیرش باشد. به همین جهت به توضیح ان میپردازم.
قاعده بسیط الحقیقه که یک قاعده فلسفی است، بیان میکند که خداوند، دارای ذاتی بسیط و غیر قابل ترکیب و تجزیه است. هیچ گونه ترکیبی در این ذات وجود ندارد و گرنه نیازمند به اجزایش میشود و این با کمال مطلق خداوند سازگار نیست.
حلا این ذات بسیط، شامل همه مراتب وجود و حاوی همه وجدات است و هیچ مرتبه ای از وجود نیست که ذات حق تعالی آنرا نداشته باشد. زیرا اگر موجودی یافت شودکه غیر از خدا باشد و در کنار و در عرض او قرار داشته باشد، پس ذات حق تعالی، مرکب میشود از داشتن یک سری کمالات و نداشتن و فقدان آنچه ندارد و ذات مرکب، محدود و ناقص است و این خلف فرض بسیط الحقیقه بودن ذات حق تعالی است.
پس: بسیط الحقیقه، کل الاشیاء:خداوند متعال، همه اشیاء است. و وجود حقیقی، وجود خداوند است و ماسوای او، مغایر و مبانی با او نیستند، بلکه از شئونات و تجلیات حق هستند. درست همانند آب دریا و امواج آن. وقتی موج در دریا ایجاد میشود، موج قابل رویت و دیدن است، ولی آیا موج، حقیقتا چیزی غیر از همان آب است که به حرکت در امده است؟ ایا وجودی مستقل از آب دریا دارد؟ خیر، این موج، گرچه توهم و خیال نیست، ولی وجود مستقلی نیز از اب دریا ندارد. (1)
ــــــــــــــــــــــــ
1. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: حکمت متعالیه، حسن معلمی، فصل هفتم( قم، نشر هاجر، 1387ش)
و فرهنگ معارف اسلامی، جعفر سجادی، ج1، ص 428-430(تهران، انشارات دانشگاه تهران، 1373ش)
[=microsoft sans serif]
قاعده بسیط الحقیقه که یک قاعده فلسفی است، بیان میکند که خداوند، دارای ذاتی بسیط و غیر قابل ترکیب و تجزیه است. هیچ گونه ترکیبی در این ذات وجود ندارد و گرنه نیازمند به اجزایش میشود و این با کمال مطلق خداوند سازگار نیست.
حلا این ذات بسیط، شامل همه مراتب وجود و حاوی همه وجدات است و هیچ مرتبه ای از وجود نیست که ذات حق تعالی آنرا نداشته باشد. زیرا اگر موجودی یافت شودکه غیر از خدا باشد و در کنار و در عرض او قرار داشته باشد، پس ذات حق تعالی، مرکب میشود از داشتن یک سری کمالات و نداشتن و فقدان آنچه ندارد و ذات مرکب، محدود و ناقص است و این خلف فرض بسیط الحقیقه بودن ذات حق تعالی است.
پس: بسیط الحقیقه، کل الاشیاء:خداوند متعال، همه اشیاء است. و وجود حقیقی، وجود خداوند است و ماسوای او، مغایر و مبانی با او نیستند، بلکه از شئونات و تجلیات حق هستند. درست همانند آب دریا و امواج آن. وقتی موج در دریا ایجاد میشود، موج قابل رویت و دیدن است، ولی آیا موج، حقیقتا چیزی غیر از همان آب است که به حرکت در امده است؟ ایا وجودی مستقل از آب دریا دارد؟ خیر، این موج، گرچه توهم و خیال نیست، ولی وجود مستقلی نیز از اب دریا ندارد. (1)
با عرض سلام و خسته نباشید.
اینکه می فرمایید: «
[=microsoft sans serif]این ذات بسیط، شامل همه مراتب وجود و حاوی همه وجدات است و هیچ مرتبه ای از وجود نیست که ذات حق تعالی آنرا نداشته باشد.» با توجه به اینکه این مراتب در درون ذات خدا هستند و هر یک متمایز از دیگری هستند، مثلاً عالم ماده غیر از عالم مجردات است، به خودی خود، منجر به ترکیب می گردد و خدا مرکب از مراتب مختلف، از مرتبه ذات تا مرتبه ماده خواهد شد.و اینکه می فرمایید: «
[=microsoft sans serif]زیرا اگر موجودی یافت شودکه غیر از خدا باشد و در کنار و در عرض او قرار داشته باشد، پس ذات حق تعالی، مرکب میشود از داشتن یک سری کمالات و نداشتن و فقدان آنچه ندارد و ذات مرکب، محدود و ناقص است و این خلف فرض بسیط الحقیقه بودن ذات حق تعالی است.» شباهت زیادی به همان نگرش همه خدائی دارد که فرمودید منطقی نیست. اگر موجود غیر از خدا نیست، یعنی خداست.بعلاوه اینکه اگر موجودی در کنار او باشد، مرکب از یک سری کمالات و نداشتن یک سری می شود را من متوجه نمی شود. قرار نیست که کمالات فقط در یک طرف باشد و در طرف دیگر نباشد. تمایز ایندو می تواند در امکان باشد. یعنی خدا امکان را ندارد ولی مخلوق امکان را دارد و نظر به محال بودنِ امکان برای خدا، خدا مرکب نمی شود، زیرا امکان امری عدمی برای اوست، که برای خدا عدم مطلق محسوب می گردد.
در مورد اینکه فرمودید: «
اول: آیا اینکه این شئونات در خود، حسّ استقلال از خدا دارند، یک توهم است؟ اگر آری، چرا؟
دوم: خود صورت مسئله هم بر سر همین است که چرا باید وجودِ این تجلیات را عین وجود صاحب تجلیات بگیریم. چرا گمان نکنیم که نوعهای مختلف وجود در جهان هست؟
در مورد تمثیل «
با سپاس
[=microsoft sans serif]باسلام
قبل از پاسخ به سوالات شما عرض کنم که فهم درست این قاعده، مستلزم تصور صحیح از بسیط الحقیقه است.
بر اساس تعریف فلاسفه، بسیط حقیقی یا بسیط الحقیقه ، چیزی است که اصلاً جزء نداشته باشد، نه ماده و صورت خارجی ، نه جنس و فصل حقیقی یا اعتباری نه به طریق اُولی ' ـ جزء مقداری ؛ و نیز مرکب از وجود و ماهیت نباشد.
حال این موجود بر اساس استدلالی که ذکر شد، همه اشیاء و موجودات دیگر است ولی در عین حال، در ادامه این قاعده، امده که "لیس بشیء منها" . این تعبیر به این جهت است که کسی خیال نکند، حالا که کل اشیاء شد، پس خدا، همان سنگ است و همان انسان و همان .... خیر، خدا همه چیز است ولی هیچ یک از این موجودات مادی و محدود و حتی موجودات مجرد دیگر نیست.
در ظاهر و در بدو امر تصور میشود که این دو بخش قاعده با یکدیگر ناسازگار است، اما این تصور درست نیست. زیرا بر اساس حکمت صدرایی، آنچه در خارج اصل است و حقیقت دارد، وجود است. وجودی که دارای مراتب تشکیکی است. مراتب تشکیکی یعنی شدت و ضعف در مرتبه وجودی. اما امور مادی، صرفا قالبهای وجود هستند نه خود وجود. بر اساس مبانی صدرا، وجود جزء ندارد و با چیزی ترکیب نمیشود(زیرا غیر از وجود چیزی نیست که وجود با ان ترکیب شود و ترکیب با خودش نیز محال است)
بنابراین، وقتی گفته میشود، بسیط حقیقی، همه اشیاء است، منظور تمام وجودها و مراتب وجودی آنهاست نه آنچه که نقض حساب میشود. خصوصیات مادی نیز از نقص وجود است و یک وجود هرچه شدیدتر و قوی تر باشد، از خصوصیات مادی و محدودیت کمتری برخوردار است تاجائی که هیچ نحوه محدودیتی در کار نباشد که این مرتبه، مرتبه بسیط الحقیقه است.
خود صدرا نیز به این مسئله اشاره کرده است و بیان میکند:
هر بسیط الحقیقه ای، تمام اشیاست، مگر انچه به نقصها و نیستی ها تعلق دارد.(1)
اینکه می فرمایید: «این ذات بسیط، شامل همه مراتب وجود و حاوی همه وجدات است و هیچ مرتبه ای از وجود نیست که ذات حق تعالی آنرا نداشته باشد.» با توجه به اینکه این مراتب در درون ذات خدا هستند و هر یک متمایز از دیگری هستند، مثلاً عالم ماده غیر از عالم مجردات است، به خودی خود، منجر به ترکیب می گردد و خدا مرکب از مراتب مختلف، از مرتبه ذات تا مرتبه ماده خواهد شد.
[=microsoft sans serif]همانطور که عرض شد، کل الاشیاء بودن بسیط حقیقی مربوط به جنبه های کمالی آنهاست و جنبه کمالی یک موجود، همان وجودش است. به عبارت دیگر، مراد از این قاعده این است که هر جنبه کمالی که در موجودات دیگر باشد، خداوند آنرا دارد و وجودش خالی از آن مرتبه کمالی نیست.
ـــــــــــــــــــــ
اسفار اربعه، ج6، ص110
[=microsoft sans serif]شباهت زیادی به همان نگرش همه خدائی دارد که فرمودید منطقی نیست. اگر موجود غیر از خدا نیست، یعنی خداست.
منظور این نیست که همه چیز خداست یا خدا، عینا این موجودات دیگر است. بلکه مراد داشتن کمالات موجودات دیگر است.
بعلاوه اینکه اگر موجودی در کنار او باشد، مرکب از یک سری کمالات و نداشتن یک سری می شود را من متوجه نمی شود. قرار نیست که کمالات فقط در یک طرف باشد و در طرف دیگر نباشد. تمایز ایندو می تواند در امکان باشد. یعنی خدا امکان را ندارد ولی مخلوق امکان را دارد و نظر به محال بودنِ امکان برای خدا، خدا مرکب نمی شود، زیرا امکان امری عدمی برای اوست، که برای خدا عدم مطلق محسوب می گردد.
خیر کمالات در یک طرف نیست. بلکه کمال تام در یک طرف است.
البته تعبیر طرف درست نیست ولی در عین حال، برای تقریب به ذهن است.
خداوند که تمام موجودات مرتبط با او و عین ربط به او هستند، تمام کمالات موجودات دیگر را دارند، اما موجودات دیگر نیز به اندازه ظرفیت وجودی خود، از کمال برخوردارند.
اول: آیا اینکه این شئونات در خود، حسّ استقلال از خدا دارند، یک توهم است؟ اگر آری، چرا؟
حس استقلال به واسطه تخیل و توهم ماست. وگرنه اگر آن وجود عالی، یک لحظه ناز کند، تمام قالبها فرو میریزد.
دوم: خود صورت مسئله هم بر سر همین است که چرا باید وجودِ این تجلیات را عین وجود صاحب تجلیات بگیریم. چرا گمان نکنیم که نوعهای مختلف وجود در جهان هست؟
به خاطر اینکه وجود، نوع مختلف ندارد.
نوع مختلف داشتن به این معناست که وجود، جنس است و حالا میخواهد نوعهای مختلف داشته باشد ولی وجود جنس نیست. اصلا وجود نه جزیی است نه کلی. نه جنس است نه نوع. وجود دو مدل دارد. یک مدل آن صرفا در ذهن است و منشأ اشتباه شما نیز به واسطه همین مدل ذهنی وجود است. این وجود، صرفا یک امر ذهنی و اعتباری عقلی است. اما در یک مدل دیگر، در خارج، وجودها را داریم. وجودهایی که عین تشخصی و خارجی بودن هستند. هر وجودی در عین اینکه مثل هیچ وجود دیگری نیست، ولی در حقیقت خود، با وجودهای دیگر مشترک است. در اینکه همگی وجود هستند نه عدم.
فهم این مسئله باز میگردد به فهم و تصور صحیح از اصالت وجود، تشکیک وجود و ربط علّی که صدرا به خوبی آنها را تبین کرده است.
ما با این تمثیل به وحدت وجود نمی رسیم. با دیدن موج و دریا تنها مشخص می شود که موج بدون دریا وجود ندارد، همانطور که مخلوق بدون خدا وجود ندارد، ولی حقیقت موج، غیر از حقیقت دریاست. بله وجود موج مستقل از موج دریا نیست، ولی این را می توان به معنای علی گرفت و نه به معنای وجودی. پس این تمثیل الزاماً به وحدت وجود نمی رسد.
علیت صدرایی چیزی جدای از هستی شناسی او نیست. وجود معلول، چیزی مستقل از وجود علت نیست. عین ربط و عین تعلق به وجود علتش است.
در مورد موج هم دقیقا همین مسئله برقرار است. موج وجودی مستقل از آب دریا ندارد. اگر دارد، آنرا جدا کنید و به صورت جدای از اب دریا آنرا در خارج محقق کنید. در این مثال هم، هستی موج در اثر رابطه علیت و تاثیر آب دریا است و هستی ان عین معلول بودن آن است. آب دریا موج را به وجود آورده است، اما موج وجودی مستقل از آن ندارد و تا زمانی وجوددارد که دریایی باشد ولی همینکه دریا از بین رفت، موج نیز از بین میرود.
[="Tahoma"][="Navy"]سلام. در این انجمن دفاعیات زیادی از نظریه ی وحدت وجود می بینیم، ولی من اثباتی بر وحدت وجود ندیده ام. لطفا دلایل خود بر وحدت وجود را ذکر کنید در آن مورد بحث کنیم.
سلام
وجود واحد است به صرافت مفهوم و در نتیجه مصداق خارجی آن یعنی اینکه مصداق خارجی وجود هم صرف و بحت است
و اما موجودات که متکثرند به ظهور و تجلی وجود صرف است در مرائی که اولشان صادر اول است
لذا ترکیب و تکثر در مظاهر است و نه ذات
پس وجود واحد است و مظاهر ، متکثر و به ارجاع فرع به اصل در دار وجود جز خودش دیاری نیست
پس به اعتبار ذات وجود واحد است بلکه به اعتبار ذات و مظاهر و لحاظ رجوع آنها به او بازهم یک حقیقت بیش نیست
و باید توجه داشت که احکام کثرات خاص آنهاست مانند امکان و حد ووو قابل ارجاع به ذات نیستند مگر متعلقا به این معنا که تا ذات وجود نباشد این احکام هم در مراتب کثرات قابل تحقق نیست لذا ذات به اعطا آنها کرامت دارد و از ذم حدودش مبری
والله الهادی
یاعلیم[/]
اما امور مادی، صرفا قالبهای وجود هستند نه خود وجود. بر اساس مبانی صدرا، وجود جزء ندارد و با چیزی ترکیب نمیشود(زیرا غیر از وجود چیزی نیست که وجود با ان ترکیب شود و ترکیب با خودش نیز محال است)
با سلام.
1.ابتدا بفرمایید که آیا منظور این فرمایش این است که امور مادی، امور وجودی نیستند یا فقط مطلق وجود نیستند؟ اگر این قالب وجودی، عین وجود است، نمی شود گفت خود وجود نیست و اگر غیر از وجود است، یا عدم است و یا منجر به تعدد وجود می شود.
2.بخش دوم کلام شما، تقریباً بخشی از هدف اصلی سؤال من است: چرا وجود جزء ندارد؟ همچنین ترکیب وقتی محال خواهد بود که وجود یک امر بسیط و واحد باشد و آنچه غیر از آن است، عدم باشد، ولی به فرض تکثر وجود، ترکیب وجود هم ممکن است.
بنابراین، وقتی گفته میشود، بسیط حقیقی، همه اشیاء است، منظور تمام وجودها و مراتب وجودی آنهاست نه آنچه که نقض حساب میشود. خصوصیات مادی نیز از نقص وجود است و یک وجود هرچه شدیدتر و قوی تر باشد، از خصوصیات مادی و محدودیت کمتری برخوردار است تاجائی که هیچ نحوه محدودیتی در کار نباشد که این مرتبه، مرتبه بسیط الحقیقه است.
خود صدرا نیز به این مسئله اشاره کرده است و بیان میکند:
هر بسیط الحقیقه ای، تمام اشیاست، مگر انچه به نقصها و نیستی ها تعلق دارد.(1)همانطور که عرض شد، کل الاشیاء بودن بسیط حقیقی مربوط به جنبه های کمالی آنهاست و جنبه کمالی یک موجود، همان وجودش است. به عبارت دیگر، مراد از این قاعده این است که هر جنبه کمالی که در موجودات دیگر باشد، خداوند آنرا دارد و وجودش خالی از آن مرتبه کمالی نیست.
چه کل الاشیاء بودن، در کمالها باشد یا نباشد، اصل سؤال در این نیست و در ترکیب است، زیرا این وجود مصداقهای متعدد از همین اشیاء در جنبه های کمالی آنها خواهد یافت که اگر درون آن هستند، منجر به جزء داشتن وجود(به دلیل تمایز حقیقی این اشیاء) و اگر در بیرون آن هستند، منجر به تعدد وجود می شود. البته خود شما هم در بخشی از عبارت "تمام وجودها" استفاده می کنید که به نظر می رسد با نگرش وحدت وجود ناسازگار است.
من هم گفته بودم:
اینکه می فرمایید: «این ذات بسیط، شامل همه مراتب وجود و حاوی همه وجدات است و هیچ مرتبه ای از وجود نیست که ذات حق تعالی آنرا نداشته باشد.» با توجه به اینکه این مراتب در درون ذات خدا هستند و هر یک متمایز از دیگری هستند، مثلاً عالم ماده غیر از عالم مجردات است، به خودی خود، منجر به ترکیب می گردد و خدا مرکب از مراتب مختلف، از مرتبه ذات تا مرتبه ماده خواهد شد.
منظور این نیست که همه چیز خداست یا خدا، عینا این موجودات دیگر است. بلکه مراد داشتن کمالات موجودات دیگر است.
آیا منظورتان این است که هر امر وجودی یک کمال است و خدا عین تمام کمالات است، و از این جهت عین تمام موجودات خواهد بود؟
خیر کمالات در یک طرف نیست. بلکه کمال تام در یک طرف است.
البته تعبیر طرف درست نیست ولی در عین حال، برای تقریب به ذهن است.
خداوند که تمام موجودات مرتبط با او و عین ربط به او هستند، تمام کمالات موجودات دیگر را دارند، اما موجودات دیگر نیز به اندازه ظرفیت وجودی خود، از کمال برخوردارند.
طبق استدلال شما، اگر موجودی در کنار خدا باشد، خدا مرکب از یک سری کمالات داشته و نداشته می شود. من عرض کردم که خدا می تواند جامع تمام کمالات باشد و در نقصها با آن موجودی که در کنار اوست تمایز داشته باشد و در این صورت منجر به مرکب نمی شود، زیرا به این صورت، وجه تمایز یک امر عدمی است، که برای خدا عدم مطلق است، لذا خدا مرکب از وجه اشتراک و وجه تمایز نخواهد شد، زیرا وجه تمایز امری است که در خدا وجود ندارد. مثلا وجه تمایز ما از خدا، می تواند امکان وجودی باشد. آیا ممکن است که خدا ممکن باشد؟ پس عدم حضور آن در خدا، برای خدا نقص نیست و خدا مرکب از وجه اشتراک و وجه تمایزی که میتوانست داشت باشد، نمی شود.
حس استقلال به واسطه تخیل و توهم ماست. وگرنه اگر آن وجود عالی، یک لحظه ناز کند، تمام قالبها فرو میریزد.
استقلال در سؤال من، به معنای عدم نیاز نیست، منظورم غیر از خدا بودن و تمایز حقیقی از اوست. بدیهی است که ممکن الوجود در هر حال لحظه برای بودن محتاج خداست.
[=microsoft sans serif]
به خاطر اینکه وجود، نوع مختلف ندارد.
نوع مختلف داشتن به این معناست که وجود، جنس است و حالا میخواهد نوعهای مختلف داشته باشد ولی وجود جنس نیست. اصلا وجود نه جزیی است نه کلی. نه جنس است نه نوع. وجود دو مدل دارد. یک مدل آن صرفا در ذهن است و منشأ اشتباه شما نیز به واسطه همین مدل ذهنی وجود است. این وجود، صرفا یک امر ذهنی و اعتباری عقلی است. اما در یک مدل دیگر، در خارج، وجودها را داریم. وجودهایی که عین تشخصی و خارجی بودن هستند. هر وجودی در عین اینکه مثل هیچ وجود دیگری نیست، ولی در حقیقت خود، با وجودهای دیگر مشترک است. در اینکه همگی وجود هستند نه عدم.
فهم این مسئله باز میگردد به فهم و تصور صحیح از اصالت وجود، تشکیک وجود و ربط علّی که صدرا به خوبی آنها را تبین کرده است.
شاید بد نباشد توضیحی مختصر از این سه بحث، اصالت وجود، تشکیک وجود و ربط علّی ارائه نمایید، ولی من خواهان دلیلی برای نوع نداشتن و جنس نبودن وجود هستم. به طور اساسی منظور شما از جنس چیست؟
[=microsoft sans serif]علیت صدرایی چیزی جدای از هستی شناسی او نیست. وجود معلول، چیزی مستقل از وجود علت نیست. عین ربط و عین تعلق به وجود علتش است.
[=microsoft sans serif]در مورد موج هم دقیقا همین مسئله برقرار است. موج وجودی مستقل از آب دریا ندارد. اگر دارد، آنرا جدا کنید و به صورت جدای از اب دریا آنرا در خارج محقق کنید. در این مثال هم، هستی موج در اثر رابطه علیت و تاثیر آب دریا است و هستی ان عین معلول بودن آن است. آب دریا موج را به وجود آورده است، اما موج وجودی مستقل از آن ندارد و تا زمانی وجوددارد که دریایی باشد ولی همینکه دریا از بین رفت، موج نیز از بین میرود.
[=microsoft sans serif]
من درست متوجه دلیل صدرایی بودنِ این نگرش نمی شوم. آیا ربط و تعلق معلول به علتش، چیزی غیر از نیاز دائمی و احتیاج دائمی به اوست؟ اگر آری، آیا چنین نگرشی خاص وحدت وجود و نگرش صدرایی است؟
التماس دعا
[=microsoft sans serif]باسلام[=microsoft sans serif]
ابتدا بفرمایید که آیا منظور این فرمایش این است که امور مادی، امور وجودی نیستند یا فقط مطلق وجود نیستند؟ اگر این قالب وجودی، عین وجود است، نمی شود گفت خود وجود نیست و اگر غیر از وجود است، یا عدم است و یا منجر به تعدد وجود می شود.
بله
براساس مبانی صدرایی، امور مادی، محدودیت هستند و محدودیت ناشی از ضعف وجود است. اینها قالبهایی هستند که هر وجود هنگام تشخص یافتن توسط باری تعالی، برایش انتخاب میشود.
این امور وجودی نیستند زیرا وجود، قابل تقسیم نیست و جزء و کل ندارد. حتی دارای جنس و فصل نیز نیست.
بخش دوم کلام شما، تقریباً بخشی از هدف اصلی سؤال من است: چرا وجود جزء ندارد؟
زیرا اگر جزء داشته باشد، آن جزء چیست؟
یا وجود است یا نقیض وجود؟(زیرا ارتفاع و اجتماع نقیضین محال است)
اگر جزئش خودش باشد که نتیجه آن، اجتماع یک چیز از خودش و خودش میشود.
اگر نقیض خودش باشد، که نتیجه آن اجتماع و ترکیب یک موجود از وجود و عدم میشود، حال آنکه عدم چیزی نیست که در ترکیب قرار بگیرد.
همچنین ترکیب وقتی محال خواهد بود که وجود یک امر بسیط و واحد باشد و آنچه غیر از آن است، عدم باشد، ولی به فرض تکثر وجود، ترکیب وجود هم ممکن است.
تکثر وجود، خودش نیاز به اثبات دارد و نمیتواند پایه مدعای شما قرار بگیرد.
بساطت وجود را نیز در بالا توضیح دادم.
چه کل الاشیاء بودن، در کمالها باشد یا نباشد، اصل سؤال در این نیست و در ترکیب است، زیرا این وجود مصداقهای متعدد از همین اشیاء در جنبه های کمالی آنها خواهد یافت که اگر درون آن هستند، منجر به جزء داشتن وجود(به دلیل تمایز حقیقی این اشیاء) و اگر در بیرون آن هستند، منجر به تعدد وجود می شود.
چرا دقیقا همین مسئله است که سوال شما را بر طرف میکند(اگر دقت کنید).
زیرا با توجه به چند مقدمه زیر ترکیبی در ذات واجب به وجود نمی آید:
اینکه کل الاشیاء بودن در کمالات وجودی است و کمالات وجودی همگی در وجود بودن مشترکند و بساطت وجود و جزء و کل نبودن آن.
البته خود شما هم در بخشی از عبارت "تمام وجودها" استفاده می کنید که به نظر می رسد با نگرش وحدت وجود ناسازگار است.
وحدت وجود منافاتی با کثرت موجود ندارد.
وحدت وجود و موجود، قول افراطی صوفیه است که قابل اثبات نیست.
فلاسفه متعالیه، قائل به وحدت وجود در عین کثرت موجود هستند.
با توجه به اینکه این مراتب در درون ذات خدا هستند و هر یک متمایز از دیگری هستند، مثلاً عالم ماده غیر از عالم مجردات است، به خودی خود، منجر به ترکیب می گردد و خدا مرکب از مراتب مختلف، از مرتبه ذات تا مرتبه ماده خواهد شد.
لطفا دقت فرمایید.
بسیط الحقیقه، کمال همه چیز را دارد. کمال همه چیز وجود آنهاست. وجود چیزی نیست که جزء داشته باشد یا جزء چیزی باشد.
بنابراین، کل الاشیاء بودن، ربطی به ترکیب ندارد.
آیا منظورتان این است که هر امر وجودی یک کمال است و خدا عین تمام کمالات است، و از این جهت عین تمام موجودات خواهد بود؟
بله
اصولا طبق مبانی فلسفی صدرا، موجودات خارجی در حقیقت چیزی جز وجودهای تشخص یافته که قالب هایی را به خود گرفته اند نیستند. هرچه وجود ضعیفتر باشد، قالب ضعیف تری را انتخاب میکند.
[=microsoft sans serif]پس عدم حضور آن در خدا، برای خدا نقص نیست
ادامه قاعده دقیقا همین مسئله را تذکر میدهد"لیس بشیء منها"
این بخش اشاره به این مطلب دارد که یک وقت تصور نشود، کل الاشیاء بودن به این معناست که خداوند، سنگ و چوب و انسان و .. است. خیر کل الاشیاء بودن یعنی تمام مراتب وجودی به وجود بسیط را خداوند دارد و در نزد او حاضر است. نه به نحو ترکیب.
ولی من خواهان دلیلی برای نوع نداشتن و جنس نبودن وجود هستم.
اینکه وجود جزء ندارد را در پست قبلی گفتم.
اما اینکه جزء چیز دیگری (نوع یا جنس دیگری) نیست به این دلیل است که:
- غیر از وجود چیزی در عالم نیست.
- اگر وجود بخواهد جنس داشته باشد، یعنی برای تحقق نیاز به فصل دارد.
- جنس آن، یا وجود است یا نقیض وجود.
- اگر جنس ان وجود باشد، لازمه اش ان است که وجود خارجی از ترکیب خودش و یک فصل به وجود آمده باشد. که محال است.
- اگر جنس آن غیر وجود(یعنی عدم) باشد، لازمه اش آن است که وجود خارجی از یک عدم و یک فصل به وجود آمده باشد. که محال است.
در ضمن این بحث در ناحیه فصل وجودنیز پیش می اید.
- هر موجودی یک جنس دارد و یک فصل.
- فصل مایه تشخص نوع در خارج است.
- جنس که دو فرض و دو احتمال بالا را داشت.
- فصل آن، یا وجود است یا لا موجود.
- اگر فصل آن لاوجود باشد، پس آنچه مایه تشخص یک وجود شده، خودش غیر وجودی و معدوم است.
با همین بیان مشخص میشود که چرا نوع ندارد.
زیرا اگر بخواهد نوع داشته باشد، باید جنس و فصل داشته باشد و وقتی جنس و فصل داشتن وجود در بالا باطل شد، معلوم میشود نوع نیز ندارد.
[=microsoft sans serif]
به طور اساسی منظور شما از جنس چیست؟
جنس به نظر منطقی منظورم است که جزء مشترک بین افراد مختلف الماهیه است. مثل حیوان که بین افراد انسان، بقر، فرس و سایر حیوانات، جزء مشترک است.
من درست متوجه دلیل صدرایی بودنِ این نگرش نمی شوم. آیا ربط و تعلق معلول به علتش، چیزی غیر از نیاز دائمی و احتیاج دائمی به اوست؟ اگر آری، آیا چنین نگرشی خاص وحدت وجود و نگرش صدرایی است؟
وحدت وجود، خاص صدرا نیست ولی تبیین عقلی و فلسفی آن از سوی صدرا ارائه شده است. همانطور که قاعده بسیط الحقیقه و ربط علی به این صورت را اولین بار او مطرح و تبیین کرد.
آیا ربط و تعلق معلول به علتش، چیزی غیر از نیاز دائمی و احتیاج دائمی به اوست؟
بله غیر از آن است.
یک موجود میتواند دائما محتاج به موجود دیگری باشد، ولی نه به صورت ربط علی که صدرا مطرح کرده است.
بر اساس نظریه ربط علی، حقیقت معلول، چیزی جز ربط و وابستگی به علتش نیست. یعنی هستی او عین معلولیت اوست. نه اینکه وجودی داشته باشد مستقل از علت، هرچند وجودی که دائما نیازمند به اوست.
این نیاز در ذات او و در کنه وجود اوست نه اینکه وجودی داشته باشد که نیازمند است.
وجودی دارد که عین نیاز است. اصلا معلول را نمیتوان تصور کرد جز وجودی که عینا نیاز است. چنین وجودی، قطعا نمیتواند مستقل باشد.
[=microsoft sans serif]شاید بد نباشد توضیحی مختصر از این سه بحث، اصالت وجود، تشکیک وجود و ربط علّی ارائه نمایید،
بحث خیلی مفصل میشود. علاوه بر اینکه کسی که به دنبال اثبات وحدت وجود است، باید ابتدا با این مباحث آشنا باشد. لطفا برای مطالعه در این زمینه، به کتابهای فلسفی مراجعه کنید.(مثل آموزش فلسفه استاد مصباح)
سلام. در این انجمن دفاعیات زیادی از نظریه ی وحدت وجود می بینیم، ولی من اثباتی بر وحدت وجود ندیده ام. لطفا دلایل خود بر وحدت وجود را ذکر کنید در آن مورد بحث کنیم.
سلام علیکم،
حقیر اطلاعاتی در سطح شما و استاد محترم و سایر دوستان ندارم، مطلبی که در ادامه میآید صرفاً از این باب است که شاید به حل موضوع کمک کند، لااقل برای خودم راهگشا بوده است:
بعد از تعریف «وجود» در مقابل «عدم» و تعریف «ماهیت» به عنوان نه یک مفهوم مستقل که یک مفهوم حمل شده بر روی مفهوم «وجود» دیگر بحث اصالت وجود و وحدت وجود بحثی بدیهی خواهند بود که نیازی به اثبات ندارند. اگر ماهیت مستقل از وجود بود باید امکان میداشت که نه تنها «وجود بدون ماهیت» که «ماهیت بدون وجود» هم داشته باشیم اما صورت دوم ممکن نیست (حتی در بحث توهم و تخیل هم درست نیست، توهم و تخیل عدم توصیف شده نیستند بلکه وجدهایی با ماهیتهای جعل شده و غیرمتحقق هستند) پس ماهیت و وجود مستقل از هم نیستند، بلکه ماهیت اضافهی بر وجود است، از باب توصیف آن.
بحث اصل این است که با شروع رُتبی از وحدت وجود چطور میتوان کثرت وجود را نتیجه گرفت؟ البته منظور از کثرت وجود هم کثرت توصیفات متعدد و ماهیتهای متفاوت از وجود است نه کثرت چیزی که خودش واحد است ...
در پاسخ ابتدا باید گفت که خداوند واجبالوجود است و غنیبالذات، اگر خداوند بخواهد دست به خلقتی بزند این خلقت محال عقلی است که به صورت ایجاد یک خدای دیگر (واجبالوجود دیگر) باشد، پس خلقت به صورت تولید وجود نبوده و تولید ماهیت خواهد بود ... البته تولید ماهیت اصطلاح درستی نیست و خداوند نور است که یعنی آشکار کنندهی آنچه که پنهان است ... چیزی که پنهان است هم امکان است در مقابل واجبی که ذات خودش است ...
پس خداوند هست و ممکنات هم در ذیل وجود او هستند، هستند بدون آنکه باشند، هستند اما به صورت بالقوه ... نوری باید به آنها تابیده شود از حقیقت تا متحقق گردند ... مثال معالفارقش این است که شما یک فضای اوقلیدوسی دو بعدی را در نظر بگیرید و بگویید چه موجوداتی امکان رسم شدن در این صفحه را دارند؟ آیا میشود مثلثی را رسم کرد که هر سه ضلعش خط راست (نه منحنی) باشند و جمع زوایای مثلث به جای ۱۸۰ درجه ۱۸۱ درجه باشد؟ خیر! تنها مثلثهایی در این فضا ممکن هستند که جمع زوایایشان ۱۸۰ درجه باشد، دیگر انواع و اقسام مثلثهای با اندازههای متفاوت ولی با این یک محدودیت ذاتی که جمع زوایایشان ۱۸۰ درجه است قابل ایجاد هستند، کافی است نوک مداد اثری روی کاغذ بگذارد تا یکی از آنها رسم شوند (بروز و تجلی پیدا کنند)، همگی بالقوه وجود دارند ولی تنها آن که اثر قلم بر کاغذ ایجادش میکند نهایتاً بروز خواهد یافت و تجلی کاغذ خواهند شد؛ اگر حدود کاغذ در هر دو راستا تا بینهایت ادامه داشته باشد (یا ناظر از فاصلهی بینهایت نزدیک به کاغذ نگاه کند تا میدان دیدش محدود شود) دیگر کاغذ نیست که دیده میشود بلکه اشکال رسم شده روی آن هستند که دیده میشوند و وجود نه با کاغذ زمینه که با اشکال روی آن توصیف میشود. در کاغذ دو بعدی انواع و اقسام خطوط راست و منحنیها (اجزاء) و اشکال (ماهیتها) ممکنالوجود هستند و تنها باید ساز و کاری برای رسم آنها قرار داد تا یکی بعد از دیگری به روی کاغذ ظاهر شوند ... به عبارت دیگر وقتی یک کاغذ دو بعدی در دست داریم انواع و اقسام ممکنالوجودها روی آن هستند که تنها بروز پیدا نکردهاند ... اگر رسم شوند ما خطوط سیاه روی سطح سفید را توصیف میکنیم ولی آنها چیزی جز تحقق نقاط روی آن صفحهی سفید نیستند، به نظر میرسد که اصالت با شکل باشد چون تمام اطلاعات توصیف وجودی آن از شکلش استحراج میشود در حالیکه اصل وجودش کاغذ زمینه است ... حال که خلقت از نوع ایجاد ماهیت است بر مبنای توالی علی و معلولی، سؤال اینجاست که چطور باید اثر مداد را که خلقت خداوند است جدای از خود خداوند که حقیقت وجود است ندانست؟
از یک نظر این سؤال بحثی است که میتواند در مقیاس انسان پاسخ درستی نداشته باشد ... اما از طرف دیگر کامل هم از تفکر در مورد آن دستمان قطع نشده است ... مثلاً اگر نمیدانیم ساز و کار خلقت خداوند و بخشیدن وجود به «ممکن بدون وجود» چگونه است ولی میتوانیم لااقل در این مورد فکر کنیم که چطور خداوند ماهیت را حمل بر حقیقت میکند بدون آنکه چیزی از خارج از خودش به حقیقت اضافه شود!؟ خدایی که خودش ماهیت نداشته و توصیف شدنی نیست چگونه خالق ماهیت میشود؟
پاسخ به این سؤال به نسبت راحت میشود اگر به دو نکتهی زیر دقت شود:
- یکی اینکه اسماء الحسنی خداوند مشتمل بر اضداد هم هستند
- و دیگر اینکه همه چیز به جز خداوند زوج است
{{}}={0}=1
{{{}},{}}={{0},0}={0,1}=2
...
که جزئیات ریاضیاتی آن را میتوانید در این آدرس ببینید و این راه استاندارد برای ساختن اعداد طبیعی در نظریهی مجموعههاست. البته در همان صفحهی ارجاع داده شده روشهای دیگری هم برای تولید اعداد طبیعی ارائه شده است مثل اینکه هر عدد را میتوان مجموعهای نه از تمام اعداد قبل از خود که تنها از یک عدد قبل از خود در نظر گرفت، یعنی به صورت {}=0 و {0}=1 و {1}=2 و ... . در این روش دوم ساخت اعداد طبیعی مقدار عدد تنها به بحث ترتیب و توالی اعداد دلالت میکند حال آنکه در روش اول نه تنها بحث ترتیب که خود محتوی این اعداد هم با مقدارشان همخوانی دارند که ارتباطی طبیعیتر بین عدد و مقدارش برقرار میکند که دیگر نمیتواند جنبهی اعتباری داشته باشد! اینکه مجموعه تهی هیچ عضوی ندارد و نظیر صفر است، مجوعهی با یک عضو نظیر عدد ۱ است، مجموعهی با دو عضو متمایز (صفر و یک) نظیر عدد ۲ است و ... . بنابراین روش نخست به نظر روش بهتری میرسد برای بحثهای فلسفی که ترجیح میدهند برای هر انتخابی یک مرجح قابل قبول داشته باشند، تعریف اعداد به این صورت بیانگر طبیعیتری از جایگاه اعداد در توالی و ترتیب آنها پشت سر هم میباشد، اینکه اگر عدد ۴ بعد از عدد ۳ مینشیند نه بخاطر این است که {3}=4 بلکه بخاطر این است که عدد ۴ در دل خودش تمام اعداد تا ۳ را دارد: {0,1,2,3}=4، رابطهی اول فرق چندانی با رابطهی {4}=5 ندارد ولی رابطهی دوم فرق بسیار بزرگی با رابطهی {0,1,2,3,4}=5 دارد!
در هر دو روش ساخت اعداد طبیعی هر عدد پیشنیاز رسیدن به عدد بزرگتر است که به نوعی وجودش برای وجود عدد بزرگتر لازم است، به طوریکه بدون آن علت وجود عدد بزرگتر تامّ نمیشود ... پس میتوان به نوعی رابطهی علّی و معلولی را در این میان شناسایی نمود که در جای خود نتیجهی خوبی است ...
حالا ممکن است یکی سؤال کند که آیا در ایجاد یک شیء به حضور همزمان تمامی زنجیرههای بالایی علی و معلولی نیاز هست (تعریف نخست) یا صرف حضور حلقهی آخری کافی است (تعریف دوم)!؟ میتوان به اثرگذاری هر حلقه از حلقات بر روی یک حلقهی مشخص از زنجیرهی علّی و معلولی یک وزن نسبت داد که هرچه فاصلهی بین دو حلقه بیشتر باشد اثرپذیری معلول از ان علت (حلقهی بالادستی) کمتر باشد تا حلقههای مجاور بیشترین اثر را از هم بگیرند.
اما اگر بحث به همین ساختن اعداد طبیعی محدود شود ظاهراً همچنان مشکل اصلی که سعی داشتیم حلش کنیم باقی خواهد ماند، اینکه این «زوائدِ بر اصل» از کجا میآیند که از خارج خالق هم نباشند؟ طبیعی است که تا مجموعهی تهی از صفات (ماهیّات) را میتوان از خود بستر وجودی نتیجه گرفت ولی مجموعهی شامل مجموعهی تهی (عدد ۱) دیگر توصیفی غیربدیهی دارد! این در فلسفه میتواند به عنوان تفاوت أحدیت با واحدیت در نظر گرفته شود. برای حل این مشکل حداقل دو کار میشود کرد:
(2-)+2=0
(3-)+3=0
...
تا وقتی که جمع ذاتی بین آنها انجام نشده باشد نمایش گستردهای خواهیم داشت از ماهیتهایی که کنار هم چیده شدهاند، ولی به محض آنکه این حاصلجمعها حساب شوند و مقداردهی شوند خواهیم دید که چیزی جز صفر در دست نداریم که یعنی عدم ماهیت و توصیف و حقیقت وجود ...
حتی جالب است که توجه شود که نواقصی که در عالم وجود به نظر میرسد در یک نگاه کلنگر کامل برطرف میشود چون «الکلُّ فی کلّ» و کل در اینجا همان مجوعهی تهی از صفات و در نتیجه نهایت کمال است ...
این روش حل مسأله یک ایراد دارد و آن این است که باید مفاهیمی هم برای منفی اعداد طبیعی بیابد ... البته با توجه به زوجیت اشاره شده در قرآن ایدهی آن میتواند جالب باشد و کشفیات فیزیک جدید مانند بارهای ناهمنام و ماده و ضد ماده و ... میتواند به درک بهتر آن کمک نماید ولی همچنان کمی بحث را ثقیل نگاه میدارد. اگر کسی بگوید به جای روابط مجموع فوق از روابط تفریق استفاده نماییم اما مشکل دیگری پیش میآید و آن این است که دیگر مفهوم زوجیت از بین میرود و بلااستفاده میماند:
- اما راه دوم این است که این سؤالات را از خودمان بپرسیم که:
- آیا ارتباط بین علت و معلول یک ارتباط بایسته نیست که حتماً همراه علت تامه معلول ظاهر شود؟ پاسخ این است که چرا این ارتباط واجب است ...
- پس اگر واجب است چرا زوجیت را در مقابل فردیت از همین رابطهی علّی و معلولی نتیجه نگیریم؟
یا چیزهای دیگری مشابه آن ...
یک خوبی این روش این است که علت محاسبه نشدن جمع بالا و باقی ماندن کثرت و مطرح شدن تجلی میشود مفهومی به نام زمان! در واقع وقتی عالم وجود مقید به زمان باشد و علت و معلول با هم حادث نشوند تمامی اجزای این مجموع هرگز یکدیگر را کامل ملاقات نمیکنند تا مجموع فوق به این صورت شکل گرفته و حاصلش به صورت بدیهی صفر گردد ... اما در مراتب بالاتر از وجود که نقش زمان کمرنگ و کمرنگتر میشود علت و معلولها بیشتر در تقابل با هم قرار گرفته و ماهیات با هم ساده میشوند و در مرتبهی حقیقت وجود هم که مقیاس خداوندی خدا و مطلقاً لازمان است تمامی علتها و معلولها حذف شده و علت غایی باقی میماند که وجود بدون ماهیت و وجهشبه است، خدا.
بنابر این بیان یک علت حقیقی داریم که بدون صفت است و علت و معلولهای دیگر همگی لازم و ملزوم هم هستند و اگر یکی به وجود بیاید دومی هم به وجود خواهد آمد، یکی فعلی و دیگری انفعالی، یکی با بار مثبت و دیگری با بار منفی برای جبران آن ... اگرچه در دو مکان متفاوت یا دو زمان متفاوت باشند.
جالب است که صادر اول در عالم که احتمالاً بعد از بستر خلقت (در حدیث امام رضا علیهالسلام تا حدودی توصیف شده است، اگرچه بسیار فراتر از درک حقیر است، اگر درست خاطرم باشد مشیت و حروف ۲۸ گانه) خلق شده است عقل نخست است و خیر مطلق که در مقابلش جهل خلق شد. این سؤال بلافاصله ایجاد میشود که چرا این دو در یک زمان خلق نشدند و خلقت عقل بر جهل مقدم شده است، اکنون با توجه به توضیحات روش دوم در بالا شاید بتوان توجیهی برای آن پیدا کرد و آن اینکه در مرتبهی وجودی حقیقت وجود شرایط لازمانی حاکم است ...
جالب است که بستر ایجاد خلقت یکی حروف ۲۸ گانه شمرده شده است، حروف هم رابطهی ذاتی خاصی با اعداد دارند، مثل اعداد ابجد که تفسیرشان از قول حضرت عیسی علیهالسلام در کتب روایی آمده است ... و علومی داریم مانند علم جفر و علم حروف و علم اعداد که همگی ریشه در غیب خدا دارند که از نظر نامحرمان دور میباشند.
نکتهی دیگر اینکه در بحث اصالت وجود و ماهیات و سپس بحث روابط علّی و معلولی قاعدتاً مسأله به این سادگی که اینجا بیان شد نیست ... ممکن است هر دو روش فوق نیاز باشند و حتی روشهای دیگری که به ذهن حقیر نرسیدند. بخشی از آنچه که حقیر سعی کردم اینجا بگویم این بود که بحث بروز و تجلی وحدت به صورت کثرت یک بحث عرفانی خارج از دسترسی عقل نیست ... اگرچه محیط بحث آنقدر تاریک است که بدون استفاده از وحی احتمال به خطا افتادن بسیار زیاد است و باید مدام مسیر طی شده و نتایج به دست آمده را با ثقلین بررسی نمود که تضادی در کار نباشد و اگر هست تلاش شود که مرتفع گردند. نهایتاً هم تمامی این بحثها یک توصیف و سناریوی احتمالی در بسیاری از مواقع بسیار استعاری و معالفارق است که ظاهراً با تفکر شیعی همخوانیهایی دارد. اما در تمام این بحث مفهوم «وحدت وجود» (که موضوع تاپیک است) نه یک نتیجهی عقلی منتجّ از یک سری فرض میانی بلکه نتیجهی مستقیم و بدیهی از یک سری تعریف است، مثل تعریف وجود و عدم و ماهیت ... اگر اشتباه نفهمیده باشم.
یا علی
با عرض سلام. من قبول دارم که بحث سنگینی را مطرح کرده ام و درک مباحث کمی سخت است. ولی تلاشم را می کنم که مسئله را به درستی درک کنم.
[=microsoft sans serif]
بله
براساس مبانی صدرایی، امور مادی، محدودیت هستند و محدودیت ناشی از ضعف وجود است. اینها قالبهایی هستند که هر وجود هنگام تشخص یافتن توسط باری تعالی، برایش انتخاب میشود.
این امور وجودی نیستند زیرا وجود، قابل تقسیم نیست و جزء و کل ندارد. حتی دارای جنس و فصل نیز نیست.
اگر امور مادی، وجودی نیستند، پس آیا عدم مطلق و ممتنع الوجود هستند؟ در این صورت چگونه می توانند وجود داشته باشند؟ یعنی از عدم به هستی می رسند؟
از سوی دیگر، این قالبها اگر وجودی نیستند، چگونه از وجودشان سخن گفته می شود.
[=microsoft sans serif]
بله
اصولا طبق مبانی فلسفی صدرا، موجودات خارجی در حقیقت چیزی جز وجودهای تشخص یافته که قالب هایی را به خود گرفته اند نیستند. هرچه وجود ضعیفتر باشد، قالب ضعیف تری را انتخاب میکند.
شاید بد نباشد توضیح بفرمایید که خود این قالبها چیستند
[=microsoft sans serif]
زیرا اگر جزء داشته باشد، آن جزء چیست؟
یا وجود است یا نقیض وجود؟(زیرا ارتفاع و اجتماع نقیضین محال است)
اگر جزئش خودش باشد که نتیجه آن، اجتماع یک چیز از خودش و خودش میشود.
اگر نقیض خودش باشد، که نتیجه آن اجتماع و ترکیب یک موجود از وجود و عدم میشود، حال آنکه عدم چیزی نیست که در ترکیب قرار بگیرد.
اولاً منظورتان از ارتفاع را متوجه نشدم.
ثانیاً اگر مفهوم این فرمایش شما این است که آب هم واحد است، زیرا اگر آب را متکثر کنیم باز هم آب است، وحدت وجود در این مفهوم مقبول است، وگرنه مثال آب، خودش مثال نقض این قضیه است.
[=microsoft sans serif]
تکثر وجود، خودش نیاز به اثبات دارد و نمیتواند پایه مدعای شما قرار بگیرد.
بساطت وجود را نیز در بالا توضیح دادم.
تکثر وجود در اینجا یک احتمال بود و نه یک ادعا.
گویا منظور شما این است که وجود، خودش واجب الوجود است، و لذا صفات بساطت و وحدت نیز برایش ثابت است.
[=microsoft sans serif]
چرا دقیقا همین مسئله است که سوال شما را بر طرف میکند(اگر دقت کنید).
زیرا با توجه به چند مقدمه زیر ترکیبی در ذات واجب به وجود نمی آید:
اینکه کل الاشیاء بودن در کمالات وجودی است و کمالات وجودی همگی در وجود بودن مشترکند و بساطت وجود و جزء و کل نبودن آن.
[=microsoft sans serif]
لطفا دقت فرمایید.
بسیط الحقیقه، کمال همه چیز را دارد. کمال همه چیز وجود آنهاست. وجود چیزی نیست که جزء داشته باشد یا جزء چیزی باشد.
بنابراین، کل الاشیاء بودن، ربطی به ترکیب ندارد.
بله با این تعبیر صحیح است، ولی کل الاشیاء بودن یک عبارت قراردادی خواهد بود. در واقع منظور ما این است که هر چه در اشیاء از امور وجودی هست، در خدا هم هست، و این مسئله را با تعبیر کل الاشیاء بودن خدا مطرح می کنیم.
[=microsoft sans serif]
وحدت وجود منافاتی با کثرت موجود ندارد.
وحدت وجود و موجود، قول افراطی صوفیه است که قابل اثبات نیست.
فلاسفه متعالیه، قائل به وحدت وجود در عین کثرت موجود هستند.
آیا اینکه ما موجودات مختلف داریم، به معنای وجود انواع مختلف وجود نبوده و فقط به معنای حضور و عدم حضور امور وجودی مختلف در موجودات مختلف است؟
[=microsoft sans serif]
بله
اصولا طبق مبانی فلسفی صدرا، موجودات خارجی در حقیقت چیزی جز وجودهای تشخص یافته که قالب هایی را به خود گرفته اند نیستند. هرچه وجود ضعیفتر باشد، قالب ضعیف تری را انتخاب میکند.
توجه بفرمایید که اینجا باز خودتان از تعبیر "وجودها" استفاده کرده اید. بعلاوه دلیل فلسفه صدرایی بر این مدعا چیست؟
[=microsoft sans serif]
ادامه قاعده دقیقا همین مسئله را تذکر میدهد"لیس بشیء منها"
این بخش اشاره به این مطلب دارد که یک وقت تصور نشود، کل الاشیاء بودن به این معناست که خداوند، سنگ و چوب و انسان و .. است. خیر کل الاشیاء بودن یعنی تمام مراتب وجودی به وجود بسیط را خداوند دارد و در نزد او حاضر است. نه به نحو ترکیب.
شما فرموده بودید که در کار بودن وجودی در کنار خدا، ذات خدا را مرکب می کند. بنده عرض کردم که خب اگر یک وجودی از نوع ممکن در کنار خدا باشد و بخشی از امور وجودی را داراست، برای خدا نقصی نیست: ابتدا در ظاهر خدا مرکب می شود از وجه اشتراک و وجه تمایز، ولی دقت کنید که وجه تمایز چیست؟ امری وجودی است یا امری عدمی؟ نمی تواند امری وجودی باشد زیرا هر امر وجودی که در آن در آن وجود نباشد، می تواند به صورت بالغیر می تواند آنرا از خدا بگیرد و وجه تمایز در آن زمینه برطرف شود، لذا تمایز در امری عدمی است. وجه اشتراک وجودی و وجه تمایز عدمی است، و وجه تمایز چیزی نیست در کنار وجه اشتراک خدا را مرکب کند. زیرا ترکیب عدم و وجود، بی معناست.
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]جنس به نظر منطقی منظورم است که جزء مشترک بین افراد مختلف الماهیه است. مثل حیوان [=microsoft sans serif]که بین افراد انسان، بقر، فرس و سایر حیوانات، جزء مشترک است.[=microsoft sans serif]اینکه وجود جزء ندارد را در پست قبلی گفتم.
اما اینکه جزء چیز دیگری (نوع یا جنس دیگری) نیست به این دلیل است که:
- غیر از وجود چیزی در عالم نیست.
- اگر وجود بخواهد جنس داشته باشد، یعنی برای تحقق نیاز به فصل دارد.
- جنس آن، یا وجود است یا نقیض وجود.
- اگر جنس ان وجود باشد، لازمه اش ان است که وجود خارجی از ترکیب خودش و یک فصل به وجود آمده باشد. که محال است.
- اگر جنس آن غیر وجود(یعنی عدم) باشد، لازمه اش آن است که وجود خارجی از یک عدم و یک فصل به وجود آمده باشد. که محال است.
در ضمن این بحث در ناحیه فصل وجودنیز پیش می اید.
- هر موجودی یک جنس دارد و یک فصل.
- فصل مایه تشخص نوع در خارج است.
- جنس که دو فرض و دو احتمال بالا را داشت.
- فصل آن، یا وجود است یا لا موجود.
- اگر فصل آن لاوجود باشد، پس آنچه مایه تشخص یک وجود شده، خودش غیر وجودی و معدوم است.
با همین بیان مشخص میشود که چرا نوع ندارد.
زیرا اگر بخواهد نوع داشته باشد، باید جنس و فصل داشته باشد و وقتی جنس و فصل داشتن وجود در بالا باطل شد، معلوم میشود نوع نیز ندارد.
الان یک مقدار فرمایشتان گنگ شد. در این دو فراز:
[=microsoft sans serif]- اگر وجود بخواهد جنس داشته باشد، یعنی برای تحقق نیاز به فصل دارد.
[=microsoft sans serif]- جنس آن، یا وجود است یا نقیض وجود.
منظورتان از "جنس آن" چیست؟ منظورتان ماهیت این "فصل" است یا جنسِ خودِ وجود؟
بعلاوه این بخش از فرمایشتان:
[=microsoft sans serif]- اگر جنس ان وجود باشد، لازمه اش ان است که وجود خارجی از ترکیب خودش و یک فصل به وجود آمده باشد. که محال است.
[=microsoft sans serif]- اگر جنس آن غیر وجود(یعنی عدم) باشد، لازمه اش آن است که وجود خارجی از یک عدم و یک فصل به وجود آمده باشد. که محال است.
را لطفاً کمی مفصلتر و مستدلتر بیان فرمایید.
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
بله غیر از آن است.
یک موجود میتواند دائما محتاج به موجود دیگری باشد، ولی نه به صورت ربط علی که صدرا مطرح کرده است.
بر اساس نظریه ربط علی، حقیقت معلول، چیزی جز ربط و وابستگی به علتش نیست. یعنی هستی او عین معلولیت اوست. نه اینکه وجودی داشته باشد مستقل از علت، هرچند وجودی که دائما نیازمند به اوست.
این نیاز در ذات او و در کنه وجود اوست نه اینکه وجودی داشته باشد که نیازمند است.
وجودی دارد که عین نیاز است. اصلا معلول را نمیتوان تصور کرد جز وجودی که عینا نیاز است. چنین وجودی، قطعا نمیتواند مستقل باشد.
مگر متکلمین می گویند که نیاز در ذات معلول نیست؟
با سپاس
[=microsoft sans serif]
اگر امور مادی، وجودی نیستند، پس آیا عدم مطلق و ممتنع الوجود هستند؟ در این صورت چگونه می توانند وجود داشته باشند؟ یعنی از عدم به هستی می رسند؟[=microsoft sans serif]از سوی دیگر، این قالبها اگر وجودی نیستند، چگونه از وجودشان سخن گفته می شود.
[=microsoft sans serif]براساس نظریه وحدت وجود، این قالبهای مادی از محدودیتهای وجودی است و رابطه آن با خود وجود، شبیه رابطه سایه با صاحب سایه است.
[=microsoft sans serif]همانطور که سایه در عین اینکه واقعیت دارند ولی استقلالی از خود ندارند و وجودشان در خارج مثل وجود داشتن عرض در کنار جوهر است.
[=microsoft sans serif]بنابراین، معدوم نیستند بلکه به عین وجود خود وجود است که موجودند.
[=microsoft sans serif]
شاید بد نباشد توضیح بفرمایید که خود این قالبها چیستند
[=microsoft sans serif]تعبیر قالب ناشی از تنگناهای زبان است و گرنه اینطور نیست که قالب وجودها، همانند قالبهای رایجی باشد که مشاهده میکنیم.
[=microsoft sans serif]هر وجودی غیر از واجب الوجود که کمال مطلق دارد، نقصی دارد که هرچه نقصش بیشتر باشد، محدودیتش بیشتر است. سایه هم شاهد خوبی برای بحث ماست. شیئی که در مقابل نور قرار می گیرد هر چه جسمش کثیف تر و تراکمش بیشتر باشد و به اصطلاح از صفای کمتری برخوردار باشد، سایه اش بیشتر و پرنور تر است. در بحث ما نیز، از انجا که وجود عین کمال است، هرچه از نقصش بیشتر باشد، از شدت کمتری برخوردار است و همین به منزله سایه و قالب برایش در می آید.
[=microsoft sans serif]
منظورتان از ارتفاع را متوجه نشدم.
[=microsoft sans serif]یعنی آن جزء، نه وجود باشد نه عدم.
[=microsoft sans serif]
گویا منظور شما این است که وجود، خودش واجب الوجود است، و لذا صفات بساطت و وحدت نیز برایش ثابت است.
[=microsoft sans serif]خیر این یک نگاه دیگری به وجود است که مورد پذیرش تمام طرفداران فلسفه صدرا نیست.
[=microsoft sans serif]منظور بنده این است که وجود به خودی خود هیچ ترکیبی را نمی پذیرد به همان دلیل که عرض شد.
[=microsoft sans serif]
بله با این تعبیر صحیح است، ولی کل الاشیاء بودن یک عبارت قراردادی خواهد بود. در واقع منظور ما این است که هر چه در اشیاء از امور وجودی هست، در خدا هم هست، و این مسئله را با تعبیر کل الاشیاء بودن خدا مطرح می کنیم.
[=microsoft sans serif]قراردادی یعنی چه؟
[=microsoft sans serif]قراردادی به معنای غیر واقعی، خیر درست نیست، این قاعده بر اساس مدعای طرفدارانش، قاعده ای است که هستی شناسی فرد استخراج میشود.
[=microsoft sans serif]اما قراردادی به معنای اینکه الفاظش قرار داد و اصطلاح بشر است، درست است اما ربطی به بحث ما ندارد.
[=microsoft sans serif]
آیا اینکه ما موجودات مختلف داریم، به معنای وجود انواع مختلف وجود نبوده و فقط به معنای حضور و عدم حضور امور وجودی مختلف در موجودات مختلف است؟
[=microsoft sans serif]خیر تعبیر از انواع و اجناس و هر تعبیر کلی دیگری در مورد وجود نادرست است.
[=microsoft sans serif]
توجه بفرمایید که اینجا باز خودتان از تعبیر "وجودها" استفاده کرده اید.
[=microsoft sans serif]کسی نگفت که موجودات مادی، وجود ندارند، عرض شد که وجود اینها چون از شدت کمتری برخوردار است، این محدودیتها به صورت قالب برای او به نظر میرسد.
[=microsoft sans serif]
بعلاوه دلیل فلسفه صدرایی بر این مدعا چیست؟
[=microsoft sans serif]همانطور که در ابتدای بحث عرض شد، پیش فرضهای این بحث(اصالت وجود، تشکیک وجود و ربط علی) باید قبلا حل شده باشد وگرنه خود آن مباحث، بحثهای طولانی و مفصلی نیاز دارد.
[=microsoft sans serif]این بحث هم که در اینجا مطرح شد و شما از آن سوال دارید یکی از بخشهای مربوط به تشکیک وجود صدرایی است که بحث کردن از آن، تاپیک را به بیراهه میکشاند و از اصل موضوع خارج میشود. شما این مباحث را در اینجا به منزله اصل موضوعی بگیرید و اگر تمایل داشتید تاپیک مستقلی برایش درست کنید.
[=microsoft sans serif]
بنده عرض کردم که خب اگر یک وجودی از نوع ممکن در کنار خدا باشد و بخشی از امور وجودی را داراست، برای خدا نقصی نیست: ابتدا در ظاهر خدا مرکب می شود از وجه اشتراک و وجه تمایز، ولی دقت کنید که وجه تمایز چیست؟ امری وجودی است یا امری عدمی؟ نمی تواند امری وجودی باشد زیرا هر امر وجودی که در آن در آن وجود نباشد، می تواند به صورت بالغیر می تواند آنرا از خدا بگیرد و وجه تمایز در آن زمینه برطرف شود، لذا تمایز در امری عدمی است. وجه اشتراک وجودی و وجه تمایز عدمی است، و وجه تمایز چیزی نیست در کنار وجه اشتراک خدا را مرکب کند. زیرا ترکیب عدم و وجود، بی معناست.
[=microsoft sans serif]اگر مراد شما از این ترکیب غیر واقعی و توهمی همان است که در قاعده توضیح دادم(یعنی اینکه کمالات وجودهای ممکن را خداوند دارد و چیزی جدای از وجود او نیست) درست است ولی غیر از این باشد، باطل است.
[=microsoft sans serif]
منظورتان از "جنس آن" چیست؟ منظورتان ماهیت این "فصل" است یا جنسِ خودِ وجود؟
[=microsoft sans serif]هر نوع از یک جنس و یک فصل تشکیل شده است. مثلا انسان از جنس حیوان و فصل ناطق تشکیل شده است.
[=microsoft sans serif]حالا اگر وجود هم بخواهد جنس داشته باشد، پس وجود [=microsoft sans serif]برای موجود شدن نیاز به یک فصل دارد تا جنس را از ابهام خارج کند و فردِ نوع را در خارج محقق کند.
[=microsoft sans serif]
بعلاوه این بخش از فرمایشتان:[=microsoft sans serif]- اگر جنس ان وجود باشد، لازمه اش ان است که وجود خارجی از ترکیب خودش و یک فصل به وجود آمده باشد. که محال است.
[=microsoft sans serif]- اگر جنس آن غیر وجود(یعنی عدم) باشد، لازمه اش آن است که وجود خارجی از یک عدم و یک فصل به وجود آمده باشد. که محال است.[=microsoft sans serif]را لطفاً کمی مفصلتر و مستدلتر بیان فرمایید.
[=microsoft sans serif]این بحث هم یک بحث منطقی است و پیش نیاز فلسفه. با این وجود توضیح مختصری در این زمینه میدهم. تفصیل بیشتر را در کتابهای فلسفی بخوانید.
[=microsoft sans serif]جنس، جزء مشترک میان افراد مختلف الحقیقه است.
[=microsoft sans serif]این جزء، دارای ابهام است و به خودی خود نمیتواند موجود شود، بلکه برای اینکه موجود شود و فرد یک ماهیت را در خارح محقق کند، نیاز به یک جزء دیگر دارد که فصل نامیده میشود.
[=microsoft sans serif]خود این جزء مشترک(جنس) دو حالت بیشتر ندارد یا وجود است یاعدم(دو حالت دارد زیرا وجود و عدم(یعنی لا وجود) نقیض هستند و نقیضها نه قابل ارتفاعند نه اجتماع)
[=microsoft sans serif]اگر این جزء، وجودی باشد، پس ترکیب آن با فصل موجب تشکیل وجود و ترکیب آن از خودش(وجود که در قالب جنس است) و فصل است.(البته این احتمال در مورد خود فصل هم هست) در حالیکه یک چیز نمیتواند جزء خودش باشد.
[=microsoft sans serif]اگر این جزء، عدمی باشد، پس ترکیب آن با فصل، موجب تشکیل وجود و ترکیب آن از عدم و فصل است و این اشکالش بیشتر است زیرا گرچه جنس، ابهام دارد ولی فصل به تنهایی نمیتواند چیزی را در خارج محقق کند بلکه به منزله صورت در خارج است که اگر ماده ای نباشد، صورت نیز نمیتواند چیزی را محقق کند. فصل، جنس را از ابهام خارج میکند ولی اگر جنس نباشد (در اینجا عدمی باشد) از فصل هم کاری بر نمی آید.
[=microsoft sans serif]
مگر متکلمین می گویند که نیاز در ذات معلول نیست؟
[=microsoft sans serif]خیر با توجه به اینکه آنان ملاک احتیاج به علت را حدوث معلول میدانند، قائل به این حرف نیستند. به نظر آنان یک معلول به این جهت که حادث است نیاز به علت دارد نه به این جهت که ممکن است یا فقر وجودی دارد. بنابراین، اگر موجودی حادث نبود، گرچه ذاتش ممکن است، ولی نیازی به علت ندارد. به همین جهت به فلاسفه ایراد میگیرند که قول به قدم عالم، مستلزم این است که عالم نیازی به خدا نداشته باشد.
سلام علیکم و رحمة الله.
[=microsoft sans serif]براساس نظریه وحدت وجود، این قالبهای مادی از محدودیتهای وجودی است و رابطه آن با خود وجود، شبیه رابطه سایه با صاحب سایه است.
[=microsoft sans serif]همانطور که سایه در عین اینکه واقعیت دارند ولی استقلالی از خود ندارند و وجودشان در خارج مثل وجود داشتن عرض در کنار جوهر است.
[=microsoft sans serif]بنابراین، معدوم نیستند بلکه به عین وجود خود وجود است که موجودند.
سؤال من این بود که آیا قالبهای مادی یا در این تمثیل سایه ها، خود اموری وجودی هستند یا عدمی. از استقلال آنها از حضرت حق، سؤال نکردم.
[=microsoft sans serif]تعبیر قالب ناشی از تنگناهای زبان است و گرنه اینطور نیست که قالب وجودها، همانند قالبهای رایجی باشد که مشاهده میکنیم.
[=microsoft sans serif]هر وجودی غیر از واجب الوجود که کمال مطلق دارد، نقصی دارد که هرچه نقصش بیشتر باشد، محدودیتش بیشتر است. سایه هم شاهد خوبی برای بحث ماست. شیئی که در مقابل نور قرار می گیرد هر چه جسمش کثیف تر و تراکمش بیشتر باشد و به اصطلاح از صفای کمتری برخوردار باشد، سایه اش بیشتر و پرنور تر است. در بحث ما نیز، از انجا که وجود عین کمال است، هرچه از نقصش بیشتر باشد، از شدت کمتری برخوردار است و همین به منزله سایه و قالب برایش در می آید.
آیا باید اینگونه نگاه کنیم که شدت و ضعف وجود، وابسته به حضور امور وجودی در یک چیز هستند، و نظر به اینکه امور وجودی همان کمالات می باشند، هر چه کمالها بیشتر باشند، شدت وجود بیشتر است؟
[=microsoft sans serif]خیر این یک نگاه دیگری به وجود است که مورد پذیرش تمام طرفداران فلسفه صدرا نیست.
[=microsoft sans serif]منظور بنده این است که وجود به خودی خود هیچ ترکیبی را نمی پذیرد به همان دلیل که عرض شد.
این دیگرانی که اینگونه به قضیه نمی نگرند، وجود را، واجب الوجود می دانند یا ممکن الوجود؟ اگر ممکن الوجود است، نمی تواند در خدا و عین ذات او باشد، زیرا امکان در خدا راه ندارد، لذا منطقاً باید وجود را واجب الوجود انگاشت.
[=microsoft sans serif]قراردادی یعنی چه؟
[=microsoft sans serif]قراردادی به معنای غیر واقعی، خیر درست نیست، این قاعده بر اساس مدعای طرفدارانش، قاعده ای است که هستی شناسی فرد استخراج میشود.
[=microsoft sans serif]اما قراردادی به معنای اینکه الفاظش قرار داد و اصطلاح بشر است، درست است اما ربطی به بحث ما ندارد.
منظورم غیرواقعی بودن نیست، منظورم این است که ما بین خودمان قرار می گذاریم که منظورمان از "کل الاشیاء بودنِ خدا" حضور تمامی کمالات موجود در اشیاء، در خداست. زیرا کل الاشیاء بودن، به طور طبیعی در زبان فارسی نشانگر این خواهد بود که خدا، عین کلّ اشیاء است.
[=microsoft sans serif]خیر تعبیر از انواع و اجناس و هر تعبیر کلی دیگری در مورد وجود نادرست است.
اصل سؤال این بود که چه چیزی موجودات مختلف را، مختلف می کند؟ فرق شیر و کوه در چیست؟ و وجه تمایز، چه ماهیت است، چه فصل است، و چه هر چیز دیگری، آیا امری وجودی است یا امری عدمی؟
به طور اساسی: آیا امور وجودی، از هم متمایزند؟ اگر آری آیا منجر به مرکب شدن وجود از این امور وجودی نمی شوند؟
[=microsoft sans serif]کسی نگفت که موجودات مادی، وجود ندارند، عرض شد که وجود اینها چون از شدت کمتری برخوردار است، این محدودیتها به صورت قالب برای او به نظر میرسد.
منظورم این نبود که شما گفته اید موجودات مادی وجود ندارند، بلکه منظورم این بود که تعبیر "وجودها" با باور به وحدت وجود، سازگار نیست.
[=microsoft sans serif]همانطور که در ابتدای بحث عرض شد، پیش فرضهای این بحث(اصالت وجود، تشکیک وجود و ربط علی) باید قبلا حل شده باشد وگرنه خود آن مباحث، بحثهای طولانی و مفصلی نیاز دارد.
[=microsoft sans serif]این بحث هم که در اینجا مطرح شد و شما از آن سوال دارید یکی از بخشهای مربوط به تشکیک وجود صدرایی است که بحث کردن از آن، تاپیک را به بیراهه میکشاند و از اصل موضوع خارج میشود. شما این مباحث را در اینجا به منزله اصل موضوعی بگیرید و اگر تمایل داشتید تاپیک مستقلی برایش درست کنید.
منظورم این بخش از فرمایشتان که "هر چه ضعیفتر باشد، قالبهای ضعیفتری را انتخاب می کند"، نبود، بلکه منظورم این بخش بود که "موجودات خارجی در حقیقت چیزی جز وجودهای تشخص یافته که قالبهایی را به خود گرفته اند نیست" بود. البته اگر نگاه وحدت وجودی نباشد، پذیرش چنین حرفی زیاد سخت نیست، ما وجودهای مختلفی می داشتیم که از یکدیگر با تشخصشان متمایزند، همانطور که شما و جناب سمیع، با تشخصتان از هم متمایزید و دو شخص مختلف محسوب می شوید. ولی این چگونه با وحدت وجود سازگار است؟
یک سؤال اساسی: موجوداتی که با هم فرق دارند، تمایزشان آیا درون وجود رخ می دهد یا در بیرون وجود؟
[=microsoft sans serif]اگر مراد شما از این ترکیب غیر واقعی و توهمی همان است که در قاعده توضیح دادم(یعنی اینکه کمالات وجودهای ممکن را خداوند دارد و چیزی جدای از وجود او نیست) درست است ولی غیر از این باشد، باطل است.
بله کمالات همه در خدا هستند، ولی عرض من این بود که یک موجود در کنار خدا می تواند باشد و در فقدان برخی امور کمالی که در او غائب است از خدا متمایز گردد. یعنی وجه تمایزش از خدا در امور عدمی باشد، و لذا خدا مرکب نخواهد شد.
[=microsoft sans serif]این بحث هم یک بحث منطقی است و پیش نیاز فلسفه. با این وجود توضیح مختصری در این زمینه میدهم. تفصیل بیشتر را در کتابهای فلسفی بخوانید.
[=microsoft sans serif]جنس، جزء مشترک میان افراد مختلف الحقیقه است.
[=microsoft sans serif]این جزء، دارای ابهام است و به خودی خود نمیتواند موجود شود، بلکه برای اینکه موجود شود و فرد یک ماهیت را در خارح محقق کند، نیاز به یک جزء دیگر دارد که فصل نامیده میشود.
[=microsoft sans serif]خود این جزء مشترک(جنس) دو حالت بیشتر ندارد یا وجود است یاعدم(دو حالت دارد زیرا وجود و عدم(یعنی لا وجود) نقیض هستند و نقیضها نه قابل ارتفاعند نه اجتماع)
[=microsoft sans serif]اگر این جزء، وجودی باشد، پس ترکیب آن با فصل موجب تشکیل وجود و ترکیب آن از خودش(وجود که در قالب جنس است) و فصل است.(البته این احتمال در مورد خود فصل هم هست) در حالیکه یک چیز نمیتواند جزء خودش باشد.
[=microsoft sans serif]اگر این جزء، عدمی باشد، پس ترکیب آن با فصل، موجب تشکیل وجود و ترکیب آن از عدم و فصل است و این اشکالش بیشتر است زیرا گرچه جنس، ابهام دارد ولی فصل به تنهایی نمیتواند چیزی را در خارج محقق کند بلکه به منزله صورت در خارج است که اگر ماده ای نباشد، صورت نیز نمیتواند چیزی را محقق کند. فصل، جنس را از ابهام خارج میکند ولی اگر جنس نباشد (در اینجا عدمی باشد) از فصل هم کاری بر نمی آید.
ببینید استدلال شما به شکل مطرح شده بود:
[=microsoft sans serif]- اگر جنس آن غیر وجود(یعنی عدم) باشد، لازمه اش آن است که وجود خارجی از یک عدم و یک فصل به وجود آمده باشد. که محال است.
و این استدلال با استدلال دیگرتان برای جزء نداشتن وجود، دور پیدا می کند:
[=microsoft sans serif]یا وجود است یا نقیض وجود؟(زیرا ارتفاع و اجتماع نقیضین محال است)
[=microsoft sans serif]اگر جزئش خودش باشد که نتیجه آن، اجتماع یک چیز از خودش و خودش میشود.
[=microsoft sans serif]اگر نقیض خودش باشد، که نتیجه آن اجتماع و ترکیب یک موجود از وجود و عدم میشود، حال آنکه عدم چیزی نیست که در ترکیب قرار بگیرد.
در واقع، وجود جنس ندارد، زیرا جزء ندارد(یعنی نمی تواند مرکب از دو نوع وجود که یکی جنس است و یکی فصل باشد) و جزء، ندارد، زیرا جنس ندارد(تا یک جنس از وجود، حاصل ترکیب جنسهای دیگری از وجود باشد.)
و این مصداق دور است.
[=microsoft sans serif]باسلام
[=microsoft sans serif]سؤال من این بود که آیا قالبهای مادی یا در این تمثیل سایه ها، خود اموری وجودی هستند یا عدمی. از استقلال آنها از حضرت حق، سؤال نکردم.
[=microsoft sans serif]وجودی هستند، اما امور وجودی به یک صورت نیستند.
[=microsoft sans serif]خوب است به اقسام وجود توجه کنید.
[=microsoft sans serif]وجودها در یک دسته بندی کلی، یا فی نفسه اند یا فی غیره. وجود فی نفسه، وجود مستقل است و وجود فی غیره، وجود ربطی(وجود حرفی)
[=microsoft sans serif]وجود فی نفسه یا لنفسه است یا لغیره.
[=microsoft sans serif]وجود لنفسه یا بنفسه است یا بغیره.
[=microsoft sans serif]دقت کنید که قطعا هرچه عدم نیست، وجود دارد، اما مهم نحوه وجود آنهاست.
[=microsoft sans serif]در فلسفه عرض نیز وجوددارد، جواهر هم وجود دارند، واجب الوجود نیز وجود دارد. اما وجودهایی که از نیاز محض دارند و حتی در جای خود نیز استقلالی ندارند و اگر موجود دیگری نباشد که بر آن تکیه کنند(جوهر) اصلا وجودی نخواهند داشت تا وجودی که نه تنها استقلال دارد لنفسه بنفسه هم هست.
[=microsoft sans serif]مهم در این میان آن است که ما فرق بین موجودات را درست بفهمیم.
[=microsoft sans serif]وقتی در عرفان گفته میشود، که سایر موجودات سایه و ظل برای وجود اصلی(یعنی خدا) هستند، مرادشان همین است که وجود آنها در عرض وجود خداوند نیست بلکه سایه یا جلوه ای از وجود اوست.
[=microsoft sans serif]
آیا باید اینگونه نگاه کنیم که شدت و ضعف وجود، وابسته به حضور امور وجودی در یک چیز هستند، و نظر به اینکه امور وجودی همان کمالات می باشند، هر چه کمالها بیشتر باشند، شدت وجود بیشتر است؟
[=microsoft sans serif]بله زیرا از انجا که غیر از وجود، عدم است، پس شدت و ضعف وجودها، وابسته به شدت و ضعف در داشتن کمالات است و این کمالات نیز وجودی هستند نه عدمی زیرا عدم که چیزی نیست که بخواهد باعث کمال باشد و ضعف ناشی از نداشتن این کمالات است. هرچه این کمالات بیشتر باشد، شدت وجودی بیشتر خواهد بود و هرچه کمتر باشد و نداشتن بیشتر باشد، ضعف نیز بیشتر خواهد بود.
[=microsoft sans serif]
این دیگرانی که اینگونه به قضیه نمی نگرند، وجود را، واجب الوجود می دانند یا ممکن الوجود؟ اگر ممکن الوجود است، نمی تواند در خدا و عین ذات او باشد، زیرا امکان در خدا راه ندارد، لذا منطقاً باید وجود را واجب الوجود انگاشت.
[=microsoft sans serif]این گروه معتقدند که مطلق وجود همان وجود مطلق یعنی خداوند است. استدلال آنان نیز این است که مطلق وجود(نه وجودهای خاص و جزیی)، قابل معدوم شدن نیست و هر آن به یک صورت در می آید و معدوم بودن و معدوم شدن کل هستی و وجود و مطلق وجود، خود متناقض است. از سوی دیگر، خداوند نیز وجودی است که فرض نبودن برایش محال است و نبودن خدا، مفهومی خود متناقض است. بنابراین، مطلق وجود همان خدا یا وجود مطلق است.
[=microsoft sans serif]اما همانطور که عرض شد، اکثر فلاسفه و حتی طرفداران صدرا این نظر را نمی پذیرندو معتقدند مطلق وجود یا همان وجود سِعی، مسئله ای عرفانی است و با مباحث فلسفی قابل اثبات نیست. به همین دلیل، مقدمه اول این استدلال را باطل کرده و استدلال را عقیم میکنند.
[=microsoft sans serif]
خودمان قرار می گذاریم که منظورمان از "کل الاشیاء بودنِ خدا" حضور تمامی کمالات موجود در اشیاء، در خداست. زیرا کل الاشیاء بودن، به طور طبیعی در زبان فارسی نشانگر این خواهد بود که خدا، عین کلّ اشیاء است.
[=microsoft sans serif]خیر همانطور که بیان شد، این قاعده به نظر طرفدارانش، از هستی خارجی و عینی گرفته شده است نه این که صرفا اعتباری ذهنی باشد بلکه نحوه وجود موجودات خارجی رانشان میدهد.
[=microsoft sans serif]از یک طرف وجود خدا، تمام هستی را پر کرده است و از طرف دیگر هیچ یک از موجودات دیگر به عینه نیست.
[=microsoft sans serif]
اصل سؤال این بود که چه چیزی موجودات مختلف را، مختلف می کند؟ فرق شیر و کوه در چیست؟ و وجه تمایز، چه ماهیت است، چه فصل است، و چه هر چیز دیگری، آیا امری وجودی است یا امری عدمی؟
[=microsoft sans serif]به طور اساسی: آیا امور وجودی، از هم متمایزند؟ اگر آری آیا منجر به مرکب شدن وجود از این امور وجودی نمی شوند؟
[=microsoft sans serif]مباحث مربوط به جنس و فصل و نوع و ... مربوط به ماهیت و بحثی صرفا ذهنی است و ربطی به عالم خارج ندارد. یعنی اینطور نیست که در عالم خارج مثلا در انسان، یک جوهر باشد یک جسم یک جسم نامی یک جسم نامی متحرک یک جسم نامی متحرک حساس و یک ناطق. خیر یک چیز بیشتر نیست و آن همان خصوصیتی است که باعث نطق میشود (نطق لسانی یا نطق عقلانی) و ان خصوصیت منشأ این شده که فصل از آن مشتق شود.
[=microsoft sans serif]به عبارت دیگر، آنچه قوام به یک ماهیت می بخشد فصل اخیر آن است ولی این فصل اخیر خودش در عالم خارج نیست بلکه در موجوات خارجی، خصوصیتهایی هست که ان خصوصیت اصلی و ذاتی منشأ اشتقاق این فصل ذهنی میشود.
[=microsoft sans serif]در ادعای این قاعده نیز، هر وجودی یک سری کمالات دارد و یک سری چیزها و کمالات را ندارد. این نداشتن ها را قالبهای آن موجود می گویند. مثلا وجود مادی، یک سری کمالات دارد و یک قالب مادی که این قالب مادی ضعف اوست و به بیان فلسفی، نداشت یک سری کمالات باعث شده به صورت مادی تشخص بیابد.
[=microsoft sans serif]
منظورم این نبود که شما گفته اید موجودات مادی وجود ندارند، بلکه منظورم این بود که تعبیر "وجودها" با باور به وحدت وجود، سازگار نیست.
[=microsoft sans serif]اشکالی ندارد اینگونه تعابیر به واسطه نگاه استقلالی کردن به این موجودات است.
[=microsoft sans serif]مثلا وقتی شما جلوی آینه می ایستید، گاهی اوقات نگاه شما به اینه به خاطر این است که خودتان را ببینید و گاهی اوقات میخواهید آینه را ببینید. در اینجا یک موجود به دو گونه نگریسته شد.
[=microsoft sans serif]در یکی به صورت استقلالی خود اینه را دیدید و در دیگری، آینه ابزاری شد برای دیدن خودتان.
[=microsoft sans serif]موج دریا نیز همینطور است.
[=microsoft sans serif]در هر صورت، مهم این است که به آن استقلال ندهید و انرا مستقل نپندارید نه اینکه وهم و خیال باشند.
[=microsoft sans serif]
متمایزید و دو شخص مختلف محسوب می شوید. ولی این چگونه با وحدت وجود سازگار است؟
[=microsoft sans serif]دو وجود نیستند دو جلوه از وجود مطلق یا مطلق وجود هستند. و چون در وحدت وجود صدرایی قرار بر این است که وجود مطلق دارای کمالات وجودهای مقید باشد، پس مشکلی نیست. قالبها در وجود مطلق قرار نمیگیرد بلکه اصل وجودشان که کمال است قرار میگیرد.
[=microsoft sans serif]
موجوداتی که با هم فرق دارند، تمایزشان آیا درون وجود رخ می دهد یا در بیرون وجود؟
[=microsoft sans serif]براساس فلسفه صدرایی، تمایز از درون است و یک وجود چون جلوه ای از وجود مطلق است، همان زمان که وجود مطلق تجلی میکند و آن به وجود می آید، به همان صورت شکل و قالب نیز میگیرد.
[=microsoft sans serif]اما تمایزی که به جعل بسیط از ناحیه علت العلل یا وجود مطلق به وجود آمده است.
[=microsoft sans serif]
در واقع، وجود جنس ندارد، زیرا جزء ندارد(یعنی نمی تواند مرکب از دو نوع وجود که یکی جنس است و یکی فصل باشد) و جزء، ندارد، زیرا جنس ندارد(تا یک جنس از وجود، حاصل ترکیب جنسهای دیگری از وجود باشد.)
[=microsoft sans serif]وجود، جنس ندارد زیرا چیزی جنس دارد که بتوان مفهومی عام تر از آن یافت که آن مفهوم عام با یک مفهوم خاص و مساوی با آن موجود ترکیب شوند و آن فرد را تشکیل دهند.
[=microsoft sans serif]مثلا انسان جنس دارد یعنی یک مفهوم عام تر به نام حیوان هست که آن مفهوم عام با یک مفهوم خاص و مساوی با انسان به نام ناطق جمع شده و ترکیب میشوند و فرد انسان را تشکیل میدهند.
[=microsoft sans serif]اما در مورد وجود این امر صادق نیست زیرا مفهوم و مصداقی عام تر از وجود نمی یابیم که در خارج باشد و وجود نباشد. هرچه در خارج هست، مساوی با وجود است.
[=microsoft sans serif]اما اینکه جزء ندارد، زیرا اگر بخواهد جزء داشته باشد، اشکالش همان است که در استدلالش بیان شد.
سلام علیکم و رحمة الله.
[=microsoft sans serif]باسلام
[=microsoft sans serif]وجودی هستند، اما امور وجودی به یک صورت نیستند.
[=microsoft sans serif]خوب است به اقسام وجود توجه کنید.
[=microsoft sans serif]وجودها در یک دسته بندی کلی، یا فی نفسه اند یا فی غیره. وجود فی نفسه، وجود مستقل است و وجود فی غیره، وجود ربطی(وجود حرفی)
[=microsoft sans serif]وجود فی نفسه یا لنفسه است یا لغیره.
[=microsoft sans serif]وجود لنفسه یا بنفسه است یا بغیره.
[=microsoft sans serif]دقت کنید که قطعا هرچه عدم نیست، وجود دارد، اما مهم نحوه وجود آنهاست.
[=microsoft sans serif]در فلسفه عرض نیز وجوددارد، جواهر هم وجود دارند، واجب الوجود نیز وجود دارد. اما وجودهایی که از نیاز محض دارند و حتی در جای خود نیز استقلالی ندارند و اگر موجود دیگری نباشد که بر آن تکیه کنند(جوهر) اصلا وجودی نخواهند داشت تا وجودی که نه تنها استقلال دارد لنفسه بنفسه هم هست.
[=microsoft sans serif]مهم در این میان آن است که ما فرق بین موجودات را درست بفهمیم.
[=microsoft sans serif]وقتی در عرفان گفته میشود، که سایر موجودات سایه و ظل برای وجود اصلی(یعنی خدا) هستند، مرادشان همین است که وجود آنها در عرض وجود خداوند نیست بلکه سایه یا جلوه ای از وجود اوست.
اراده و قدرت عملی که موجودات زنده در خود می بینند، چیست؟ آیا سایه یا تصویر درون آینه، می تواند در خود اراده و قدرت تصمیمگیری داشته باشد؟
[=microsoft sans serif]این گروه معتقدند که مطلق وجود همان وجود مطلق یعنی خداوند است. استدلال آنان نیز این است که مطلق وجود(نه وجودهای خاص و جزیی)، قابل معدوم شدن نیست و هر آن به یک صورت در می آید و معدوم بودن و معدوم شدن کل هستی و وجود و مطلق وجود، خود متناقض است. از سوی دیگر، خداوند نیز وجودی است که فرض نبودن برایش محال است و نبودن خدا، مفهومی خود متناقض است. بنابراین، مطلق وجود همان خدا یا وجود مطلق است.
[=microsoft sans serif]اما همانطور که عرض شد، اکثر فلاسفه و حتی طرفداران صدرا این نظر را نمی پذیرندو معتقدند مطلق وجود یا همان وجود سِعی، مسئله ای عرفانی است و با مباحث فلسفی قابل اثبات نیست. به همین دلیل، مقدمه اول این استدلال را باطل کرده و استدلال را عقیم میکنند.
منظور بنده از این "این گروه" همین طرفی که معتقد هستند که نمی شود وجود را واجب الوجود خواند بود. سؤال کردم:
وجود را، واجب الوجود می دانند یا ممکن الوجود؟ اگر ممکن الوجود است، نمی تواند در خدا و عین ذات او باشد، زیرا امکان در خدا راه ندارد، لذا منطقاً باید وجود را واجب الوجود انگاشت.
[=microsoft sans serif]مباحث مربوط به جنس و فصل و نوع و ... مربوط به ماهیت و بحثی صرفا ذهنی است و ربطی به عالم خارج ندارد. یعنی اینطور نیست که در عالم خارج مثلا در انسان، یک جوهر باشد یک جسم یک جسم نامی یک جسم نامی متحرک یک جسم نامی متحرک حساس و یک ناطق. خیر یک چیز بیشتر نیست و آن همان خصوصیتی است که باعث نطق میشود (نطق لسانی یا نطق عقلانی) و ان خصوصیت منشأ این شده که فصل از آن مشتق شود.
[=microsoft sans serif]به عبارت دیگر، آنچه قوام به یک ماهیت می بخشد فصل اخیر آن است ولی این فصل اخیر خودش در عالم خارج نیست بلکه در موجوات خارجی، خصوصیتهایی هست که ان خصوصیت اصلی و ذاتی منشأ اشتقاق این فصل ذهنی میشود.
[=microsoft sans serif]در ادعای این قاعده نیز، هر وجودی یک سری کمالات دارد و یک سری چیزها و کمالات را ندارد. این نداشتن ها را قالبهای آن موجود می گویند. مثلا وجود مادی، یک سری کمالات دارد و یک قالب مادی که این قالب مادی ضعف اوست و به بیان فلسفی، نداشت یک سری کمالات باعث شده به صورت مادی تشخص بیابد.
با سپاس از توضیجات شما، آیا دو موجود همنوع، مثلاً دو انسان، هم با کمالات از هم متمایز می شوند؟
ضمناً به این سؤالم جواب ندادید:
به طور اساسی: آیا امور وجودی، از هم متمایزند؟ اگر آری آیا منجر به مرکب شدن وجود از این امور وجودی نمی شوند؟
[=microsoft sans serif]براساس فلسفه صدرایی، تمایز از درون است و یک وجود چون جلوه ای از وجود مطلق است، همان زمان که وجود مطلق تجلی میکند و آن به وجود می آید، به همان صورت شکل و قالب نیز میگیرد.
[=microsoft sans serif]اما تمایزی که به جعل بسیط از ناحیه علت العلل یا وجود مطلق به وجود آمده است.
با این نگاه باید بگوییم که خود تجلیات وجود هم در درون خود وجود قرار دارند، آیا این منجر به مرکب شدنِ وجود از خودش و تجلیاتش نمی گردد؟
[=microsoft sans serif]وجود، جنس ندارد زیرا چیزی جنس دارد که بتوان مفهومی عام تر از آن یافت که آن مفهوم عام با یک مفهوم خاص و مساوی با آن موجود ترکیب شوند و آن فرد را تشکیل دهند.
[=microsoft sans serif]مثلا انسان جنس دارد یعنی یک مفهوم عام تر به نام حیوان هست که آن مفهوم عام با یک مفهوم خاص و مساوی با انسان به نام ناطق جمع شده و ترکیب میشوند و فرد انسان را تشکیل میدهند.
[=microsoft sans serif]اما در مورد وجود این امر صادق نیست زیرا مفهوم و مصداقی عام تر از وجود نمی یابیم که در خارج باشد و وجود نباشد. هرچه در خارج هست، مساوی با وجود است.
[=microsoft sans serif]اما اینکه جزء ندارد، زیرا اگر بخواهد جزء داشته باشد، اشکالش همان است که در استدلالش بیان شد.
در این استدلال، من یک جای تشکیک می بینم، ولی پیش از آن توضیح بدهم که جنس نداشتنِ وجود خودش حکم است و نمی تواند فرض انگاشته شود و از سوی دیگر، جزء نداشتن وجود هم نمی تواند پیشفرض باشد، زیرا خودش بر اساس حکم این استدلال، یعنی جنس نداشتن وجود اثبات می شود.
حال با توجه به این مسئله، چرا نمی توانیم فرض کنیم که جنسهای مختلف وجود، با فرض اینکه وجود جنس داشته باشد، در کنار هم وجودهای عامتری نمی سازندد، با فرض اینکه وجود ممکن است جزء داشته باشد، و تا بینهایت وجودهای جدید ایجاد می شود.
فکر می کنم اگر غیرممکن بودنِ این حالت ثابت شود، جنس نداشتنِ وجود هم ثابت می شود.
با سپاس
با سلام
من این مطلب را به نقل از آقای حسن زاده آملی دیدم!:
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]"اما نسبت به مشركان كه غير خداوند از موجودات راپرستش مى كنند. پس منتقم از آنها انتقام مى گيرد، زيرا كه آنان حق را محصوركرده اند در آن چه كه او را پرستش كردند و اله مطلق را مقيد قرار دادند. اما از آنجهت كه معبودشان عين وجود حق است كه در اين صورت ظاهر شده است، پس پرستش نمى كنندمگر خدا را «فرضي الله عنهم من هذا الوجه»[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][یعنی خدا از این جهت از آنها راضی است] پس عذابشان در حق ايشان عذب[یعنی گوارا]مى گردد.!!!"
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif](ممد الهمم: حسن زاده آملی ص 213)
http://aghlaniyat14.blogfa.com/tag/%D9%88%D8%AD%D8%AF%D8%AA-%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%AF
آیا این نقل قول درسته؟!![=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام علیکم و رحمة الله.
حقیر تا حدی در مورد نظریه ی وحدت وجود تحقیق کردم و مناظرات متکلمین و قائلین این نظریه رو مشاهده کردم.
نمیخوام نظر کلی بدم اما به نظر من این نظریه به هیچ وجه و با هیچ توجیهی پذیرفته نمیشه : جناب صدیق در مورد این نظریه یک نظر افراط و تفریط و یک نظر میانه بیان کردند.
اما تا جایی که دیدم و مطالعه ی اندکی هم داشتم این نظریه تقریبا با همان همه خدایی فرقی نمیکنه البته این رو میشه از مناظرات دو طرف هم مشاهده کرد.
البته نظریه ی خدافراگیر دانی رو هم میشه تقریبا به همین نظریه نزدیک دونست.
موفق و در پناه حق باشید ان شا الله
با سلام
من این مطلب را به نقل از آقای حسن زاده آملی دیدم!:"اما نسبت به مشركان كه غير خداوند از موجودات راپرستش مى كنند. پس منتقم از آنها انتقام مى گيرد، زيرا كه آنان حق را محصوركرده اند در آن چه كه او را پرستش كردند و اله مطلق را مقيد قرار دادند. اما از آنجهت كه معبودشان عين وجود حق است كه در اين صورت ظاهر شده است، پس پرستش نمى كنندمگر خدا را «فرضي الله عنهم من هذا الوجه»[یعنی خدا از این جهت از آنها راضی است] پس عذابشان در حق ايشان عذب[یعنی گوارا]مى گردد.!!!"
(ممد الهمم: حسن زاده آملی ص 213)
http://aghlaniyat14.blogfa.com/tag/%D9%88%D8%AD%D8%AF%D8%AA-%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%AFآیا این نقل قول درسته؟!!
سلام. فکر کنم فرمایش ایشون بحث تشبیه و تنزیه هست. فکر کنم تاپیک ذیل به شما کمک کنه:
http://www.askdin.com/thread33830.html
ما اینجا در مورد اصل وحدت وجود بحث داریم، نه در مورد فرعیاتش
سلام.
دقت کنید گفته شده : معبودشان عين وجود حق است كه در اين صورت ظاهر شده است.
مگر این همان وحدت وجود نیست؟! یعنی یک وجود داریم که آن خداست.
سلام.
دقت کنید گفته شده : معبودشان عين وجود حق است كه در اين صورت ظاهر شده است.
مگر این همان وحدت وجود نیست؟! یعنی یک وجود داریم که آن خداست.
سلام.
این یک فرع از مباحث وحدت وجوده. در تشبیه می خوانیم که عارف خدا رو عین همه چیز می بینه ولی در تنزیه گفته میشه که خدا، خداست و عبد، عبد و نباید خلط مبحث نمود. ایمان حقیقی، جمع بین تشبیه و تنزیه، انگاشته میشه. شما اون لینکی که بهتون گفتم رو اگر بخونید، روی این مباحث بحث شده، هم در بحث تشبیه و تنزیه و هم در بحث تمایز احاطی،
اینجا داریم از این بحث می کنیم که اساساً چرا میگیم وجود، وحدت داره. این مباحث فرعی، ممکنه باعث انحراف بحث بشن، چون از این جملات عجیب از عرفا زیاد ذکر شده، و اگر اون تاپیک رو بخونید، خیلی از این جملات عجیب مطرح شده.
ولی اینجا نمی گوید: همه چیز را خدا می بیند بلکه گفته می شود: همه چیز عین وجود خدا هست! دیدن با بودن فرق دارد.
و این دقیقا یکی از تعاریف وحدت وجود است. یعنی در دار هستی وجود یکی است که همان خداست. پس هر چه هست فقط هموست که در صورتی خاص ظاهر شده است. پس مطلب من کاملا مرتبط با تاپیک است لطفا به جای دیگر ارجاع ندهید! سوال اولم این بود که آیا این نقل قول درست است یا خیر؟
ولی اینجا نمی گوید: همه چیز را خدا می بیند بلکه گفته می شود: همه چیز عین وجود خدا هست! دیدن با بودن فرق دارد.
و این دقیقا یکی از تعاریف وحدت وجود است. یعنی در دار هستی وجود یکی است که همان خداست. پس هر چه هست فقط هموست که در صورتی خاص ظاهر شده است. پس مطلب من کاملا مرتبط با تاپیک است لطفا به جای دیگر ارجاع ندهید! سوال اولم این بود که آیا این نقل قول درست است یا خیر؟
سلام. وقتی میگه عارف اینگونه می بیند، یعنی از دیدِ عارف اینگونه است، یعنی این عقیدۀ عارف است. پس بله، من و شما، از جهت تشبیه، عین خدا هستیم، چون در جهان وجودی حقیقی غیر از خدا نیست، و ما تجلیات خدا هستیم و اگر به مقام فنای فی الله برسیم و هویتمون از بین بره، می تونیم أنا الحق بگیم، البته هر چند این به لحاظ عرفانی درسته، ولی ادب فی الله حکم میکنه که اینطوری نگوییم. نقلی که گفتید با مباحث عرفانی سازگاره، ولی مثل "لا اله" هست و یک "الّا الله" را هم باید بعدش در نظر داشته باشیم، ولی اگر منظورتون اینه که آیا ایشون اینگونه فرمودن یا خیر، رو من نمیدونم و دوستانی که دسترسی به کتاب دارن، باید جوابتون رو بدن.
عرض می کنم، ما برای مباحث مختلف وحدت وجود یک انجمن جدا داریم، به نام "مسائل عرفان نظری" و این مطالب بارها طرح، و حل و فصل شدن. اینجا بحث از "دلیل وحدت وجود" هست و این مباحث که فرع وحدت وجود هستند، برای بحث ما فرع هستن.
شما دوباره می فرمایید: این مباحث فرع وحدت وجود هست در صورتی که جمله نقل شده خود وحدت وجود و تعریفش هست نه فرعش!
البته اینکه میگید ما به دلیلش کار داریم حرف دیگری است پس در واقع اینطور بگویید: ما کاری به خود وحدت وجود نداریم و در مورد دلیلش صحبت می کنیم.
اما فکر نمی کنید قبل از پرسیدن از دلیل چیزی خودش باید شناخته بشه؟! خب این چیزی من آوردم نشون میده حداقل در یک نگرش به وحدت وجود: همه چیز عین وجود خداست. اصلا بحث بر سر این نیست که ما باید بگیم عین وجود خداییم یا نه به قول شما باید با ادب باشیم و نگیم!! بحث اینه که در این نقل قول گفته میشه همه چیز عین وجود خداست. حالا اگر شما عین وجود خدایی پس خلقت شما چه معنایی داره؟! یعنی خدا وجود خودش رو خلق کرده؟!
اما اینکه شما میگین از جهت تشبیه عین وجود خداییم و از جهت تنزیه نه مطلب رو اصلاح نمی کنه. چون این "جهت" که شما میگی یعنی لحاظ ذهنی شما و حقیقت و عینیت رو عوض نمی کنه. بالاخره در جهان واقعیت یا شما عین وجود خدا هستی یا نیستی اگر هستی پس معنای خلقت چیه؟! و اگر نیستی پس دیگه نمیتونی بگی این مطلب درسته!
شما دوباره می فرمایید: این مباحث فرع وحدت وجود هست در صورتی که جمله نقل شده خود وحدت وجود و تعریفش هست نه فرعش!
البته اینکه میگید ما به دلیلش کار داریم حرف دیگری است پس در واقع اینطور بگویید: ما کاری به خود وحدت وجود نداریم و در مورد دلیلش صحبت می کنیم.
اما فکر نمی کنید قبل از پرسیدن از دلیل چیزی خودش باید شناخته بشه؟! خب این چیزی من آوردم نشون میده حداقل در یک نگرش به وحدت وجود: همه چیز عین وجود خداست. اصلا بحث بر سر این نیست که ما باید بگیم عین وجود خداییم یا نه به قول شما باید با ادب باشیم و نگیم!! بحث اینه که در این نقل قول گفته میشه همه چیز عین وجود خداست. حالا اگر شما عین وجود خدایی پس خلقت شما چه معنایی داره؟! یعنی خدا وجود خودش رو خلق کرده؟!
اما اینکه شما میگین از جهت تشبیه عین وجود خداییم و از جهت تنزیه نه مطلب رو اصلاح نمی کنه. چون این "جهت" که شما میگی یعنی لحاظ ذهنی شما و حقیقت و عینیت رو عوض نمی کنه. بالاخره در جهان واقعیت یا شما عین وجود خدا هستی یا نیستی اگر هستی پس معنای خلقت چیه؟! و اگر نیستی پس دیگه نمیتونی بگی این مطلب درسته!
سلام. برای شناخته شدن خودش، به انجمن مسائل عرفان نظری، تشریف ببرید، و بحثهای زیادی رو در این مورد بخونید. مثل همون لینکی که خدمتتون عرض کردم. اینجا همونطور که از اسمش معلومه، بنده مفهومش رو متوجه شدم و دنبال دلیلش هستم. اگرش ما به اون لینکی که خدمتتون ارائه کردم بروید، دقیقاً همین بحثها به خوبی باز شدن.
با سپاس
سلام بر شما
مگر نه اینکه بعضی از پاسخهای کارشناس محترم و نقدهای شما متوجه اصل وحدت وجود و در واقع پیرامون شناخت خودش بود؟!
این بحث میتونست به غنای بحث شما کمک کنه. اما حالا که اصرار دارین من اینجا دیگه حرفی نمی زنم.
ضمنا دوست عزیز چرا فکر می کنید بنده لزوما نیازمند مباحث اون تاپیکها برای شناخت وحدت وجود هستم؟ شناختی از بنده و علم و جهل بنده دارید؟! :Gig:
به هر حال دوست دارم در مورد اشکالی که در پست قبل مطرح کردم جوابهای شما رو بشنوم. برای اینکه اینجا بحثتون منحرف نشه! خواهش می کنم به خودم پیام بدین.
منظورم این قسمت از حرفامه:
اما اینکه شما میگین از جهت تشبیه عین وجود خداییم و از جهت تنزیه نه مطلب رو اصلاح نمی کنه. چون این "جهت" که شما میگی یعنی لحاظ ذهنی شما و حقیقت و عینیت رو عوض نمی کنه. بالاخره در جهان واقعیت یا شما عین وجود خدا هستی یا نیستی اگر هستی پس معنای خلقت چیه؟! و اگر نیستی پس دیگه نمیتونی بگی این مطلب درسته!
موفق باشید
[="DarkOrchid"]با سلام و عرض ادب و احترام....
وحدت وجود به هیچ وجه اتحاد و یا حلول ذات ما لا اسم له و ما رسم له با اشیا نیست !
به دلیل اینکه اشیاء دارای تعینات و حدودات هستند و ذات خداوند لا محدود !
وحدت وجود به معنی استقلال ذات خداوند در وجود است ...
که با وجود این استقلال آیا برای موجودات دیگر استقلال میماند یا نمیماند ؟! مطمئنا نمیماند ! و وجودشان ظلی و تبعی هست...
تمام موجودات وجودشان از حضرت حق است ! و تمام ظهورات حضرت حق میباشند و تجلیات ذات حضرت حق....
اما حضرت علامه طهرانی قدس سره نیز میفرمایند :
اما ظاهر از مظهر جدا نیست...و متجلی از متجلی فیه انفکاک نمیتواند داشته باشد ! وگرنه دیگر ظهور و تجلی نیست و آن موجودی جداست و این موجودی جدا...و عنوان مخلوق و ربط و رابطه برداشته میشود و همه چیز موالید خدا میشود ولی حضرت حق میفرمایند (( لم یلد ))
و از جنال علامه طهرانی این متن زیر را مشاهده بفرمایید :
[=A Lotus]ینیّت حقّ با اشیاء، عینیّت ذات بسیط ما لا اسم له و لا رسم له با اشیاء نیست؛ زیرا آن قابل وصف نیست و این اشیاء به وصف مىآیند. او تعیّن و حدّ ندارد؛ اینها همگى محدود و متعیّن هستند. [=A Lotus]عینیّت به معنى عینیّت علّت با معلول، و خالق با فعل، و ظاهر با ظهور است. بدینمعنى كه: اگر فرض رفع حدود و تعیّنات شود، دیگر غیر از وجود بَحْت و بسیط و مجرّد چیز دیگرى در میان نمىماند و نمىتواند در میان بماند.
[=A Lotus]وحدت وجود به معنى تعلّق و ربط حقیقى- نه اعتبارى و توهّمى و خیالى- همه موجودات است با خالقشان، و در اینصورت دیگر فرض زنگار استقلال در موجودات بى معنى مىشود. همه با خدا مربوطاند؛ بلكه ربط صرف مىباشند. و خالق متعال كه حقیقت وجود و أصل الجودِ و الوُجود است با تمام اشیاء معیّت دارد؛ نه معیّت 1+ 1 كه این غلط است و عین شرك است؛ بلكه فى المَثَل مانند معیّت نفس ناطقه با بدن، و معیّت عقل و اراده با أفعال
[=A Lotus]صادره از انسان كه تحقیقاً در مفهوم و مفاد و معنى یكى نیستند؛ ولى از هم منفكّ و متمایز هم نمىباشند.
[=A Lotus]عزیزم! مگر آیات قرآن را نمىخوانیم كه: وَ هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ «او با شماست هر كجا كه بوده باشید!»؟
آیا این معیّت، حقیقى است یا اعتبارى و مجازى؟ اگر بگوئید: اعتبارى است، در اینصورت دیگر میان او و ما بهیچوجه ربط و رابطهاى برقرار نمىشود، و هر ذرّه از ذرّات عالم و هر موجود از مُلك تا ملكوت جمیعاً موجودات مستقلّه مىگردند، و به تعداد آنها باید قائل به قدیم و أزل و أبد شویم،
اما باید ادراک این معانی بالمشاهده و بالعیان باشد که این هم کاری کسی نیست مگر کسانی که به مقام توحید عالی رسیده باشند...
[=microsoft sans serif]باسلام
پیش از ادامه بحث لازم به ذکر است سعی بنده بر ان است در مباحثی که مطرح میشود، نظر شخصی خود را دخالت ندهم و طرح مباحث بر اساس نظریات طرفداران وحدت وجود باشد. اما از آنجا که این نظریه حداقل دارای دو رویکرد افراطی و معتدل است و قاعده بسیط الحقیقه نیز تا حدودی وحدت وجود غیر افراطی را تداعی دارد و اثبات میکند، سعی میکنم که بر اساس این مشرب توضیح دهم.
اراده و قدرت عملی که موجودات زنده در خود می بینند، چیست؟ آیا سایه یا تصویر درون آینه، می تواند در خود اراده و قدرت تصمیمگیری داشته باشد؟
این جلوه حق تعالی، اراده ای که دارد اراده مستقلی به معنای واقعی نیست. همانطور که در تبیین عرف کلامی و فلسفی رایج مطرح است، رابطه اراده و قدرت انسان با اراده و قدرت حق تعالی، رابطه طولی است و اینطور نیست که مستقل باشد هرچند خیالی نیز نیست و واقعا انسان نیز اراده دارد. در نظریه وحدت وجود بر اساس قاعده بسیط الحقیقه، نیز اراده و قدرت بنده تجلی اراده و قدرت حق تعالی است و حق تعالی از این صفت کمالی به نحو کمال و تمام برخوردار است و اراده و قدرتی که در انسان وجود دارد، سایه و جلوه ای از اراده و قدرت حق تعالی است. البته این بدان معنا نیست که اراده و قدرت در انسان، چون جلوه است، پس خیالی است. خیر، همانطور که این قاعده در مورد اصل وجود سایر موجودات(غیر از حق تعالی) مستلزم این نیست که وجود آنها خیالی و سایه باشد یا اگر وجود خدا، وجود آنها را در بر گرفته است و کمالات وجود آنها را دارد، پس وجود مالی آنها خیالی باشد، در مورد صفات کمالی مانند اراده و قدرت نیز چنین وضعی برقرار است.
وجود را، واجب الوجود می دانند یا ممکن الوجود؟ اگر ممکن الوجود است، نمی تواند در خدا و عین ذات او باشد، زیرا امکان در خدا راه ندارد، لذا منطقاً باید وجود را واجب الوجود انگاشت.
این افراد معتقدند که وجود دو حیثیت دارد. یک حیثیت مربوط به ذهن است که همان وجود مفهومی و کلی است که تنها در ظرف ذهن وجود دارد و از وجودهای خارجی انتزاع شده. درست مانند سایر مفاهیم کلی که در فلسفه به نام معقول ثانی فلسفی معروف است.
یک حیثیت نیز مربوط به عالم خارج است و آن وجود، شخصی است و به هیچ وجه، کلیتی ندارد و فرد وجود هست که وجود دارد نه وجود کلی.
به نظر این افراد، نه وجود کلی مفهومی در خارج وجود دارد(یعنی وجودی که درخارج باشد و قابل صدق بر کثیرین باشد) و نه وجود به صورت کلی سعی( که در جهان سریان و جریان داشته باشد و واقعا وجود خارجی داشته باشد).
بنابراین، وجود خارجی در یک مورد واجب الوجود است و در مابقی موارد ممکن الوجود.
با سپاس از توضیجات شما، آیا دو موجود همنوع، مثلاً دو انسان، هم با کمالات از هم متمایز می شوند؟
قطعا همینطور است. خصوصا بر اساس مبانی صدرا که هر فردی از آنچه منطقیون به نام نوع می شناختند، یک فرد خاص و منحصر به فرد با خصوصیات وجودی خاص و با یک مرتبه وجودی خاص است. به عبارت دیگر، هر فردی از انسان، در هر لحظه یک فرد از نوع انسان است نه اینکه یک فرد انسان در تمام طول زندگی یک فرد باشد و ماهیتش عوض نشود. خیر بر اساس حرکت جوهری، هر فرد از انسان دائما در حال تغییر و تکامل و تناقص است و این تکامل در ماهیت و هویت او تاثیر میگذارد و هر لحظه از زندگی هر انسان، یک فرد از نوع انسان ایجاد میشود.
بنابراین، نه تنها دو فرد از یک نوع با یکدیگر تمایز دارند، بلکه هر لحظه از زندگی انسان، یک فرد از نوع انسان ایجاد میشود که با فرد قبلی اختلاف و تمایز دارد، هرچند وجود هر دو در اصل وجود بودن اشتراک دارند و تمایزشان نیز به شدت و ضعف وجود یا همان کمالات است.
به طور اساسی: آیا امور وجودی، از هم متمایزند؟ اگر آری آیا منجر به مرکب شدن وجود از این امور وجودی نمی شوند؟
خیر، این نوع تمایز، تمایز تشکیکی است نه تباینی. درست مانند نور خورشید و نور شمع که هر دو نور هستند و در این جهت مشترکند و اختلافشان نیز در نورشان است. به تعبیر فلسفی مابه الامتیاز آنها(که همان نورانیت آنها) عین ما به الاشتراکشان(که همان نور بودنشان است) است. در اینجا هم دو وجود یا دو امر وجودی، در عین اشتراک در وجود بودن، در شدت و ضعف وجودی با یکدیگر تمایز و اختلاف دارند و این اختلاف چون در همان جهت اشتراک است موجب ترکیب در امور وجودی نمیشود.
با این نگاه باید بگوییم که خود تجلیات وجود هم در درون خود وجود قرار دارند، آیا این منجر به مرکب شدنِ وجود از خودش و تجلیاتش نمی گردد؟
واضح نیست لطفا واضح تر بفرمایید. جمله اول با جمله دوم ناسازگار و ناهمخوان است.
ولی پیش از آن توضیح بدهم که جنس نداشتنِ وجود خودش حکم است و نمی تواند فرض انگاشته شود و از سوی دیگر، جزء نداشتن وجود هم نمی تواند پیشفرض باشد، زیرا خودش بر اساس حکم این استدلال، یعنی جنس نداشتن وجود اثبات می شود.
دوری در کار نیست. ایک مسئله بیشتر نیست که با دو حیثیت به آن نگاه میکنیم.
وجود جزء ندارد. برای اثبات این امر باید ثابت کنیم که هیچ یک از اقسام جزء(عقلی، خارجی و مقداری را ندارد) از سوی دیگر، جنس ندارد این قبلا ثابت شد زیرا جنس خودش از اجزای عقلی است که در بحث قبلی آنرا انکار کردیم به عبارت دیگر،
یک بار میگوییم، جزء ندارد زیرا اگر بخواهد جزء داشته باشد، یا باید جزء عقلی داشته باشد که همان جنس و فصل است یا جزء خارجی که همان ماده و صورت است یا جزء مقداری که همان اجزای مادی خارجی است.
ابتدا ثابت میکنیم که جنس و فصل نمیتواند داشته باشد، بعد که این ثابت شد، ترکیب از ماده و صورت نیز نفی میشود. جزء مادی نیز که معلوم است ندارد.
بعد یک بار دیگر از این حیث نگاه میکنیم که چرا جنس ندارد، خب معلوم است که جنس، یکی از اجزای عقلی است و وقتی جزء عقلی داشتن باطل شد، این نیز باطل میشود.
به تعبیر علامه طباطبایی:
# وجود جزء ندارد
# زیرا جزء یا عقلی است(مثل جنس و فصل) یا خارجی است(مثل ماده و صورت) یا مقداری(مثل اجزای خطر و سطح و جسم تعلیمی)
# هیچ یک از اینها دروجود راه ندارد.
زیرا:
جزء عقلی ندارد چون اگر وجود جنس و فصل داشته باشد، جنس آن دو حالت بیشتر ندارد یا وجود است یا غیر وجود.
اگر وجود باشد، نتیجه آن این میشود که فصل آن که قرار است مقسم آن باشد، مقوم آن بشود.
اگر غیر وجود باشد، درست نیست زیرا غیر از وجود چیزی نیست که بخواهد جنس چیزی باشد.
جزء خارجی ندارد چون ماده و صورت(اجزای خارجی) همان جنس و فصل(اجزای عقلی) هستند که با دو حیثیت و لحاظ به آنها نگریسته میشود و وقتی وجود، جزء عقلی نداشت، قطعا جزء خارجی نیز نخواهد داشت.
جزء مقدرای نیز ندارد زیرا مقدار از عوارض جسم است و جسم مرکب از ماده و صورت. پس وقتی وجود، ماده و صورت نداشت، پس جسم ندارد و وقتی جسم نداشت، جزء مقداری نیز نخواهد داشت.(بدایه الحکمه، ص24)
سلام علیکم و رحمة الله
[=microsoft sans serif]این جلوه حق تعالی، اراده ای که دارد اراده مستقلی به معنای واقعی نیست. همانطور که در تبیین عرف کلامی و فلسفی رایج مطرح است، رابطه اراده و قدرت انسان با اراده و قدرت حق تعالی، رابطه طولی است و اینطور نیست که مستقل باشد هرچند خیالی نیز نیست و واقعا انسان نیز اراده دارد. در نظریه وحدت وجود بر اساس قاعده بسیط الحقیقه، نیز اراده و قدرت بنده تجلی اراده و قدرت حق تعالی است و حق تعالی از این صفت کمالی به نحو کمال و تمام برخوردار است و اراده و قدرتی که در انسان وجود دارد، سایه و جلوه ای از اراده و قدرت حق تعالی است. البته این بدان معنا نیست که اراده و قدرت در انسان، چون جلوه است، پس خیالی است. خیر، همانطور که این قاعده در مورد اصل وجود سایر موجودات(غیر از حق تعالی) مستلزم این نیست که وجود آنها خیالی و سایه باشد یا اگر وجود خدا، وجود آنها را در بر گرفته است و کمالات وجود آنها را دارد، پس وجود مالی آنها خیالی باشد، در مورد صفات کمالی مانند اراده و قدرت نیز چنین وضعی برقرار است.
اگر این اراده واقعاً مستقل نیست، چگونه می تواند در برابر ارادۀ خدا قرار بگیرد؟ البته خواهید فرمود که این مربوط به اختیار بشر است، ولی آیا این اختیار منجر به استقلال اراده از ارادۀ خدا نمی گردد؟
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]این افراد معتقدند که وجود دو حیثیت دارد. یک حیثیت مربوط به ذهن است که همان وجود مفهومی و کلی است که تنها در ظرف ذهن وجود دارد و از وجودهای خارجی انتزاع شده. درست مانند سایر مفاهیم کلی که در فلسفه به نام معقول ثانی فلسفی معروف است.[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]یک حیثیت نیز مربوط به عالم خارج است و آن وجود، شخصی است و به هیچ وجه، کلیتی ندارد و فرد وجود هست که وجود دارد نه وجود کلی.
[=microsoft sans serif]به نظر این افراد، نه وجود کلی مفهومی در خارج وجود دارد(یعنی وجودی که درخارج باشد و قابل صدق بر کثیرین باشد) و نه وجود به صورت کلی سعی( که در جهان سریان و جریان داشته باشد و واقعا وجود خارجی داشته باشد).
[=microsoft sans serif]بنابراین، وجود خارجی در یک مورد واجب الوجود است و در مابقی موارد ممکن الوجود.
آیا ای سخن با وحدت و فاقد نوع و جزء بودنِ وجود، سازگار است؟ اگر ما یک وجود داریم و نه بیشتر، این یک وجود یا واجب است یا ممکن.
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]قطعا همینطور است. خصوصا بر اساس مبانی صدرا که هر فردی از آنچه منطقیون به نام نوع می شناختند، یک فرد خاص و منحصر به فرد با خصوصیات وجودی خاص و با یک مرتبه وجودی خاص است. به عبارت دیگر، هر فردی از انسان، در هر لحظه یک فرد از نوع انسان است نه اینکه یک فرد انسان در تمام طول زندگی یک فرد باشد و ماهیتش عوض نشود. خیر بر اساس حرکت جوهری، هر فرد از انسان دائما در حال تغییر و تکامل و تناقص است و این تکامل در ماهیت و هویت او تاثیر میگذارد و هر لحظه از زندگی هر انسان، یک فرد از نوع انسان ایجاد میشود.[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]بنابراین، نه تنها دو فرد از یک نوع با یکدیگر تمایز دارند، بلکه هر لحظه از زندگی انسان، یک فرد از نوع انسان ایجاد میشود که با فرد قبلی اختلاف و تمایز دارد، هرچند وجود هر دو در اصل وجود بودن اشتراک دارند و تمایزشان نیز به شدت و ضعف وجود یا همان کمالات است.
منظور من این است که وجه تمایزی که ما بین دو فرد قائلیم، که مثلاً در کنار یکدیگر ایستاده اند، تمایز مکانی است، و بودن در یک مکان خاص، نه کمال است و نه نقص. قیافه ها یا صداهای افراد با هم فرق دارد و این الزاماً به معنای بودن یا نبودن یک کمال نیست.
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]خیر، این نوع تمایز، تمایز تشکیکی است نه تباینی. درست مانند نور خورشید و نور شمع که هر دو نور هستند و در این جهت مشترکند و اختلافشان نیز در نورشان است. به تعبیر فلسفی مابه الامتیاز آنها(که همان نورانیت آنها) عین ما به الاشتراکشان(که همان نور بودنشان است) است. در اینجا هم دو وجود یا دو امر وجودی، در عین اشتراک در وجود بودن، در شدت و ضعف وجودی با یکدیگر تمایز و اختلاف دارند و این اختلاف چون در همان جهت اشتراک است موجب ترکیب در امور وجودی نمیشود.[=microsoft sans serif]
در این مورد بهتر است در تاپیکی دیگر بحث کنیم. انشاء الله بعد از اتمام این بحث.
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]واضح نیست لطفا واضح تر بفرمایید. جمله اول با جمله دوم ناسازگار و ناهمخوان است.[=microsoft sans serif]
شما می فرمایید وجود واحد است و تجلیاتش نیز در درون خود آن هستند، و نظر به تمایز بین این تجلیات، به نظر می رسد که وجود مرکّب از تجلیات متمایزش بشود.
[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]دوری در کار نیست. ایک مسئله بیشتر نیست که با دو حیثیت به آن نگاه میکنیم.[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]وجود جزء ندارد. برای اثبات این امر باید ثابت کنیم که هیچ یک از اقسام جزء(عقلی، خارجی و مقداری را ندارد) از سوی دیگر، جنس ندارد این قبلا ثابت شد زیرا جنس خودش از اجزای عقلی است که در بحث قبلی آنرا انکار کردیم به عبارت دیگر،
[=microsoft sans serif]یک بار میگوییم، جزء ندارد زیرا اگر بخواهد جزء داشته باشد، یا باید جزء عقلی داشته باشد که همان جنس و فصل است یا جزء خارجی که همان ماده و صورت است یا جزء مقداری که همان اجزای مادی خارجی است.
[=microsoft sans serif]ابتدا ثابت میکنیم که جنس و فصل نمیتواند داشته باشد، بعد که این ثابت شد، ترکیب از ماده و صورت نیز نفی میشود. جزء مادی نیز که معلوم است ندارد.
[=microsoft sans serif]بعد یک بار دیگر از این حیث نگاه میکنیم که چرا جنس ندارد، خب معلوم است که جنس، یکی از اجزای عقلی است و وقتی جزء عقلی داشتن باطل شد، این نیز باطل میشود.
[=microsoft sans serif]به تعبیر علامه طباطبایی:
[=microsoft sans serif]# وجود جزء ندارد
[=microsoft sans serif]# زیرا جزء یا عقلی است(مثل جنس و فصل) یا خارجی است(مثل ماده و صورت) یا مقداری(مثل اجزای خطر و سطح و جسم تعلیمی)
[=microsoft sans serif]# هیچ یک از اینها دروجود راه ندارد.
[=microsoft sans serif]زیرا:
[=microsoft sans serif]جزء عقلی ندارد چون اگر وجود جنس و فصل داشته باشد، جنس آن دو حالت بیشتر ندارد یا وجود است یا غیر وجود.
[=microsoft sans serif]اگر وجود باشد، نتیجه آن این میشود که فصل آن که قرار است مقسم آن باشد، مقوم آن بشود.
[=microsoft sans serif]اگر غیر وجود باشد، درست نیست زیرا غیر از وجود چیزی نیست که بخواهد جنس چیزی باشد.[=microsoft sans serif]جزء خارجی ندارد چون ماده و صورت(اجزای خارجی) همان جنس و فصل(اجزای عقلی) هستند که با دو حیثیت و لحاظ به آنها نگریسته میشود و وقتی وجود، جزء عقلی نداشت، قطعا جزء خارجی نیز نخواهد داشت.
[=microsoft sans serif]جزء مقدرای نیز ندارد زیرا مقدار از عوارض جسم است و جسم مرکب از ماده و صورت. پس وقتی وجود، ماده و صورت نداشت، پس جسم ندارد و وقتی جسم نداشت، جزء مقداری نیز نخواهد داشت.(بدایه الحکمه، ص24)
دلیل این بخش از فرمایشتان چیست:
[=microsoft sans serif]اگر وجود باشد، نتیجه آن این میشود که فصل آن که قرار است مقسم آن باشد، مقوم آن بشود.
فکر می کنم اگر غیرممکن بودنِ این حالت ثابت شود، جنس نداشتنِ وجود هم ثابت می شود.
[=microsoft sans serif]اگر این اراده واقعاً مستقل نیست، چگونه می تواند در برابر ارادۀ خدا قرار بگیرد؟ البته خواهید فرمود که این مربوط به اختیار بشر است، ولی آیا این اختیار منجر به استقلال اراده از ارادۀ خدا نمی گردد؟
این اراده مستقل نیست به این دلیل که اراده نیز امری وجودی است و نیاز به خالق دارد. بنابراین اگر هر لحظه خداوند اراده را ایجاد نکند، انسان نمیتواند اراده کند. درست مثل خود وجود انسان که لحظه به لحظه به او عطا میشود. هر لحظه یک وجود ایجاد میشود. البته این خلقت لحظه به لحظه اراده به معنای آن نیست که جزئیات و سمت و سوی اراده های جزیی را نیز خداوند ایجاد میکند تا بگویید باعث جبر میشود. بلکه اصل اراده خام و بدون شکل و صورت را خداوند در هر لحظه ایجاد میکند و این انسان است که به آن سمت و سو میدهد.
بنابراین، اراده های جزیی که در زمان تصمیم گیری در انسان شکل میگیرد از یک سو مربوط به خداوند است و از سوی دیگر مربوط به شخص تصمیم گیرنده.
آیا ای سخن با وحدت و فاقد نوع و جزء بودنِ وجود، سازگار است؟ اگر ما یک وجود داریم و نه بیشتر، این یک وجود یا واجب است یا ممکن.
اولا: این افراد نوعا به وحدت وجود معتقد نیستند. زیرا کسی که به وحدت وجودمعتقد است، وجود کلی سعی را قبول دارد.
ثانیا: در خارج این وجودها هستندکه هستند نه وجود کلی مفهومی که قابل صدق بر افراد کثیر باشد. هر وجود خارجی نیز یک فرد از وجود است که تشخص یافته است نه جزیی است نه کلی. زیرا کلی و جزیی، وصف ماهیت است نه وجود.
ثالثا: ما یک وجود نداریم، بلکه بر اساس نظریه وحدت وجود، ما یک وجود حقیقی و مستقل و وجودهای غیر مستقل و جلوه وجود حقیقی را داریم و بر اساس نظریه سایرین، وجودها را داریم.
منظور من این است که وجه تمایزی که ما بین دو فرد قائلیم، که مثلاً در کنار یکدیگر ایستاده اند، تمایز مکانی است، و بودن در یک مکان خاص، نه کمال است و نه نقص. قیافه ها یا صداهای افراد با هم فرق دارد و این الزاماً به معنای بودن یا نبودن یک کمال نیست.
تمایز به کمالات وجودی، تمایزی فلسفی است و تمایز به مشخصات و ظواهر، تمایزی ظاهری یا فیزیکی است. این دو منافاتی با هم ندارند، بلکه تفاوت نگاه است.
در این مورد بهتر است در تاپیکی دیگر بحث کنیم. انشاء الله بعد از اتمام این بحث.
موافقم.
شما می فرمایید وجود واحد است و تجلیاتش نیز در درون خود آن هستند، و نظر به تمایز بین این تجلیات، به نظر می رسد که وجود مرکّب از تجلیات متمایزش بشود.
تمایز در جایی است که دوئیتی در کار باشد و دو وجود مستقل و حقیقی. ولی در مدعای وحدت وجودی ها، دوئتی درکار نیست. یک وجود حقیقی هست و سایر وجودها، سایه و جلوه این وجود هستند و مستقل از او نیستند تا در عرض او باشند.
البته این اشکالی که مطرح میکنید در صورت قبول نکردن وحدت وجود نیز وجود دارد. وقتی ما از یک جهت خداوند را نامحدود میدانیم، سوال می پرسیم که این خدای نامحدود در عالم ماده هم هست یا نه؟ در بدن موجودات مادی نیز هست یا نه؟ اصلا مادیات همان خدا هستند یا جدای از آن.
وقتی مولای متقیان در وصف خداوند او را "داخل فی الاشیاء لا بالممازجه و خارج عنها لا بالمفارقه" معرفی می کنند، این سوال را در ذهن ایجاد میکند که چطور یک وجود میتواند داخل در اشیاء باشد ولی ترکیب با انها نشود وخارج از آنها باشد ولی جدای از انها نباشد.
جزء عقلی ندارد چون اگر وجود جنس و فصل داشته باشد، جنس آن دو حالت بیشتر ندارد یا وجود است یا غیر وجود.
اگر وجود باشد، نتیجه آن این میشود که فصل آن که قرار است مقسم آن باشد، مقوم آن بشود.
دلیل بخش اول، حصر عقلی است.
بخش دوم نیز، به این دلیل که فصل، مقسم جنس است نه مقوم آن. جنس نیز به کمک فصل تقسیم میشود و با این تقسیم، تحصل و تحقق می یابد. اما وقتی که وجود، جنس باشد و نیاز به فصل داشته باشد، وجود که خودش عین تحقق و تحصل است و نیازی به فصل ندارد تا محقق شود.(1)
حال با توجه به این مسئله، چرا نمی توانیم فرض کنیم که جنسهای مختلف وجود، با فرض اینکه وجود جنس داشته باشد، در کنار هم وجودهای عامتری نمی سازندد، با فرض اینکه وجود ممکن است جزء داشته باشد، و تا بینهایت وجودهای جدید ایجاد می شود.
اگر وجود جنس داشته باشد و بتواند مرکب باشد، هیچ اشکالی ندارد که وجودهای مختلف با هم ترکیب شوند و وجودهای جدیدی را تشکیل دهند.
ــــــــــــــــــ
1. بدایه الحکمه، ص19
سلام علیکم و رحمة الله
[=microsoft sans serif]دلیل بخش اول، حصر عقلی است.
بخش دوم نیز، به این دلیل که فصل، مقسم جنس است نه مقوم آن. جنس نیز به کمک فصل تقسیم میشود و با این تقسیم، تحصل و تحقق می یابد. اما وقتی که وجود، جنس باشد و نیاز به فصل داشته باشد، وجود که خودش عین تحقق و تحصل است و نیازی به فصل ندارد تا محقق شود.(1)
آیا اینجا منظور از مقوم، چیزی است که برای تحقق و تحصل نیاز به آن است؟
[=microsoft sans serif]اگر وجود جنس داشته باشد و بتواند مرکب باشد، هیچ اشکالی ندارد که وجودهای مختلف با هم ترکیب شوند و وجودهای جدیدی را تشکیل دهند.
آیا این برداشت درست است که ما منظور ما از وجود حقیقی، خداست و در واقع این بحث جنس و جزء نداشتنی که می فرمایید، خاص همین وجود حقیقی است و برای وجود غیرمستقل و وابسته، جزء و جنس اشکالی ندارد؟
[=microsoft sans serif]آیا اینجا منظور از مقوم، چیزی است که برای تحقق و تحصل نیاز به آن است؟
منظور از قوام، قوام ذات است. یعنی جنس در ذات و ماهیت خود نیازی به فصل ندارد و بدون فصل نیز قوام دارد و ماهیت دارد. اما برای اینکه محقق شود و از ابهام خارج شود، چون کلی است، نیاز به قیدی دارد که او را تقسیم کند و بدین وسیله به آن تحقق ببخشد.
[=microsoft sans serif]آیا این برداشت درست است که ما منظور ما از وجود حقیقی، خداست و در واقع این بحث جنس و جزء نداشتنی که می فرمایید، خاص همین وجود حقیقی است و برای وجود غیرمستقل و وابسته، جزء و جنس اشکالی ندارد؟
خیر، تمام افرادی که معتقد به اصالت وجود هستند، معتقدند که وجود نه جزء دارد و نه جزء یک چیز دیگر است. دلیل آنها هم تحلیل عقلی است.
اما اینکه شما مطرح کردید، مختص وحدت وجودی هاست که یک گروه از اصالت وجودی هایند.
سلام علیکم و رحمة الله
ابتدا عرض کنم که به بخشی از مباحث فراموش شد، و آن وجود، وجودی مستقل در کنار خداست. بنده عرض کرده بودم چه ایرادی دارد که خدا تمامی امور وجودی را در ذات خودش داشته باشد و آن موجودات مستقل در نداشتن برخی امور وجودی از او متمایز باشند، و این امر باعث ترکیب در خدا نمی شود، زیرا وجه تمایز یک امر عدمی است، ترکیب وجود و عدم، همان وجود واحد و بسیط خداست. این بحث مغفول ماند.
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]خیر، تمام افرادی که معتقد به اصالت وجود هستند، معتقدند که وجود نه جزء دارد و نه جزء یک چیز دیگر است. دلیل آنها هم تحلیل عقلی است.
اما اینکه شما مطرح کردید، مختص وحدت وجودی هاست که یک گروه از اصالت وجودی هایند.
الان این توضیحات شما تا این جای بحث، مباحث اصالت وجود بود یا وحدت وجود در مقام یک گروه از اصالت وجودی ها؟ تفاوت این دو قیقاً در چیست؟ لطفاً دقیقتر مطرح بفرمایید.
[=microsoft sans serif]الان این توضیحات شما تا این جای بحث، مباحث اصالت وجود بود یا وحدت وجود در مقام یک گروه از اصالت وجودی ها؟ تفاوت این دو قیقاً در چیست؟ لطفاً دقیقتر مطرح بفرمایید.
سلام
بحث هنوز بر سر وحدت وجود است. اما تبیین فلسفی وحدت وجود نیاز به پیش فرض اصالت وجود دارد که بر اساس اعتقاد به اصالت وجود،وجود امری تشخص یافته است که نمیتواند جزیی یا کلی باشد.
اما اصالت ماهوی ها، وجود امری ذهنی و اعتباری میدانند که در آن صورت، اشکالی ندارد جزء داشته باشد یا جزیی از چیزی دیگر باشد.
سلام علیکم و رحمة الله. لطفاً به مطلب زیر نیز پاسخی بفرمایید:
ابتدا عرض کنم که به بخشی از مباحث فراموش شد، و آن وجود، وجودی مستقل در کنار خداست. بنده عرض کرده بودم چه ایرادی دارد که خدا تمامی امور وجودی را در ذات خودش داشته باشد و آن موجودات مستقل در نداشتن برخی امور وجودی از او متمایز باشند، و این امر باعث ترکیب در خدا نمی شود، زیرا وجه تمایز یک امر عدمی است، ترکیب وجود و عدم، همان وجود واحد و بسیط خداست. این بحث مغفول ماند.
***
بعلاوه بفرمایید وجودهای وابسته درون وجود حقیقی و مستقل هستند یا بیرون از آن؟ اگر درون آن هستند، آیا وجود حقیقی دارای جزء نمی شود؟ و اگر بیرون از آن هستند، آیا وجود متعدد نمی شود؟
[=microsoft sans serif]باسلام
چه ایرادی دارد که خدا تمامی امور وجودی را در ذات خودش داشته باشد و آن موجودات مستقل در نداشتن برخی امور وجودی از او متمایز باشند، و این امر باعث ترکیب در خدا نمی شود، زیرا وجه تمایز یک امر عدمی است، ترکیب وجود و عدم، همان وجود واحد و بسیط خداست.
اولا: ابتدا مشخص کنید بر اساس مشی فلسفی بحث می کنید یا عرفانی.
بعد مشخص کنید بر اساس کدام مکتب فلسفی سخن میگویید.
اگر بر اساس عرفان سخن میگویید، که وجود مستقلی نداریم و نهایتا این موجودات ظل و سایه خداوند هستند نه وجود مستقل.
اگر بر اساس فلسفه صدرایی سخن میگویید باز هم وجود مستقلی نداریم. هرچه هست عین ربط به علت است و استقلالی از خود ندارد.
ثانیا: تمایز این وجودها از خدا را به نداری و فقر این موجودات دانستید، اما بر اساس وحدت وجودی غیر افراطی که مطرح کردم، خدا تمام کمالات وجودی موجودات را دارد.
البته اگر منظور از این تمایز اینه که موجودات دیگه، حدود و قیودی دارند و خدا این حدود رو نداره، حرف درستیه و عین تبیین بنده از وحدت وجوده.
وجودهای وابسته درون وجود حقیقی و مستقل هستند یا بیرون از آن
بر اساس مبنای وحدت وجود، وجود وابسته چیزی نیست تا بخواد درون باشه یا بیرون.
وجود نسبت، عین وجود طرفین جمله(موضوع و محمول هست) اما این عینیت موجب ترکیب نمیشه.
یا مثلا وجود صفات خدا عین وجود ذات اوست اما این عینیت، موجب ترکیب نمیشه.
برای فهم اینگونه روابط خوب هست، مقداری در مورد انواع حیثیتات(تقییدی و تعلیلی و اطلاقی) و انواع حیثیت تقییدی مطالعه کنید.(1)
موفق باشید.
ـــــــــــــــــــــــ
1. ر.ک: حکمت متعالیه، حسن معلمی، فصل سوم.(قم، نشر هاجر، 1387ش)
سلام علیکم و رحمة الله
[=microsoft sans serif]باسلاماولا: ابتدا مشخص کنید بر اساس مشی فلسفی بحث می کنید یا عرفانی.
بعد مشخص کنید بر اساس کدام مکتب فلسفی سخن میگویید.
اگر بر اساس عرفان سخن میگویید، که وجود مستقلی نداریم و نهایتا این موجودات ظل و سایه خداوند هستند نه وجود مستقل.
اگر بر اساس فلسفه صدرایی سخن میگویید باز هم وجود مستقلی نداریم. هرچه هست عین ربط به علت است و استقلالی از خود ندارد.ثانیا: تمایز این وجودها از خدا را به نداری و فقر این موجودات دانستید، اما بر اساس وحدت وجودی غیر افراطی که مطرح کردم، خدا تمام کمالات وجودی موجودات را دارد.
البته اگر منظور از این تمایز اینه که موجودات دیگه، حدود و قیودی دارند و خدا این حدود رو نداره، حرف درستیه و عین تبیین بنده از وحدت وجوده.
از قرار معلوم، ما یک وحدت وجود نداریم و هر مکتبی به شکلی به آن معتقد است. بنده می خواستم این را بدانم که مکتب معتقد به آن، چه دلیلی را ارائه می کند. حال اگر به غیر از عرفان نظری، مکتب دیگری نیز چنین است، خب آن مکاتب نیز دخیل می گردند.
اما بحث بر سر نگرش نبود، بلکه بر سر دلیل بود. شما فرموده بودید که وجود بیش از یک وجود، یعنی وجودی در کنار خدا، خداوند را مرکب از وجه اشتراک با آن وجود و وجه تمایز از آن وجود می کند و این دلیل شما یگانگی وجود، یا به تعبیر دقیقتر اینکه فقط یک وجود حقیقی داریم که او هم خداست، بود. عرض بنده این بود که اگر وجودی غیر از خدا داشته باشیم که تمایزش از خدا، در یک نقص باشد، که در آن وجود دوم هست و در خدا نیست، آنگاه خدا ترکیبی از وجه اشتراک و وجه تمایز نمی گردد، زیرا وجه تمایز یک امر عدمی است و نه وجودی. شبهه در اینجا بود.
[=microsoft sans serif]
بر اساس مبنای وحدت وجود، وجود وابسته چیزی نیست تا بخواد درون باشه یا بیرون.
وجود نسبت، عین وجود طرفین جمله(موضوع و محمول هست) اما این عینیت موجب ترکیب نمیشه.
یا مثلا وجود صفات خدا عین وجود ذات اوست اما این عینیت، موجب ترکیب نمیشه.
برای فهم اینگونه روابط خوب هست، مقداری در مورد انواع حیثیتات(تقییدی و تعلیلی و اطلاقی) و انواع حیثیت تقییدی مطالعه کنید.(1)
موفق باشید.
بابت معرفی منبع ممنون هستم، ولی من در حال حاضر به این کتاب، دسترسی ندارم. شاید اگر توضیحی خلاصه بدهید، متوجه بشوم. اما اصل مسئله اینجاست که این وجودات متکثر چه وابسته و چه مقید، بالاخره واقعاً وجود دارند، درسته؟ با توجه به اینکه بین هستی و نیستی چیزی نیست، روشن بفرمایید این مخلوقات، هستند یا نیستند؟ اگر هستند، چرا تقید و وابستگی آنها مانع از تعدد یا جزء داشتن وجود می گردد؟
[=microsoft sans serif]از قرار معلوم، ما یک وحدت وجود نداریم و هر مکتبی به شکلی به آن معتقد است. بنده می خواستم این را بدانم که مکتب معتقد به آن، چه دلیلی را ارائه می کند. حال اگر به غیر از عرفان نظری، مکتب دیگری نیز چنین است، خب آن مکاتب نیز دخیل می گردند.
بحث وحدت وجود بحثی عرفانی است و فلاسفه مشائی به آن معتقد نیستند.
دو نوع نگرش و تبیین از ان ارائه شده است که در فلسفه صدرا نیز هر دو گونه تبیین قابل استنباط است.
در میان محققان و فلاسفه بعدی نیز برخی آنرا قبول و برخی رد کرده اند.
در دوره معاصر نیز برخی مثل استاد مصباح یزدی آنرا قبول ندارد و برخی مثل استاد جوادی آملی نگاه معتدل تر آنرا در نظام فلسفی میپذیرد.
به هر حال خواستم عرض کنم بحث از وحدت وجود در فلسفه، مورد قبول تمام فلاسفه نیست.
این اولا:
اما نکته دوم اینکه، چندین دلیل برای وحدت وجود ذکر شده است که در نظام صدرایی دو دلیل عمده برای آن وجود دارد.
یکی از طریق ربط علی و معلولی و دیگری از طریق بساطت ذات واجب الوجود.
عرض بنده این بود که اگر وجودی غیر از خدا داشته باشیم که تمایزش از خدا، در یک نقص باشد، که در آن وجود دوم هست و در خدا نیست، آنگاه خدا ترکیبی از وجه اشتراک و وجه تمایز نمی گردد، زیرا وجه تمایز یک امر عدمی است و نه وجودی. شبهه در اینجا بود.
خیر. توضیح اینکه
-با توجه به اینکه صفات سلبی، در حقیقت سلب سلب است نه اثبات سلب که تداعی نوعی نقص دارد.
- با توجه به اصالت وجود، نقایص یک سری امور سلبی و غیر وجودی هستند که از حد وجود حکایت دارند و از آنها انتزاع میشوند.
بنابراین، وقتی نقایص موجودات، وجود ندارند، نبود آنها در خداوند، نوعی نقص نیست بلکه در حقیقت بخشی ازهمان صفات سلبی است که از خداوند سلب میشوند.
و وقتی نیستند، پس چیزی نیست تا نبودن انها در خداوند، مستلزم ترکیب ذات او شود.
شاید اگر توضیحی خلاصه بدهید، متوجه بشوم.
وقتی ما یک وصفی را به یک موضوع حمل میکنیم، ارتباط این دو به سه گونه متصور است.
اطلاقی، تقییدی و تعلیلی.
این سه را سه حیثیت میگویند.
یعنی یک چیز به یکی از این سه صورت، میتواند بر یک موضوعی حمل شود و اتحاد بیابد.
حیثیت تعلیلی در جایی است که وصف مورد نظر واقعا برای موضوع حمل شود، اما وجود آن و نسبت میان آن ها، توسط یک موجود دیگری صورت گرفته باشد. مانند نگاهی که فلاسفه مشاء به مسئله علیت و وجود معلول داشتند: معلول موجود بالغیر. در این قضیه، وصف وجود واقعا برای معلول ثابت است و معلول واقعا چنین وصفی را دارد هرچند این وصف و اتحادش با موضوع از طریق موجود دیگری حاصل شده باشد. یا مثلا اسناد متحرک بودن به کسی که درون یک کشتی در حال حرکت نشسته است. این اتصاف واقعی است و آن انسان نیز واقعا حرکت دارد(زیرا الان در نقطه الف نیست وبه نقطه ب نقل مکان کرده) هرچند این حرکت به واسطه موجوددیگری(کشتی) بوده است.
حیثیت تقیدی در جایی است که وصفی که برای یک موضوع حمل شده، واقعا و حقیقتا برای آن موضوع نباشد بلکه حقیقتا و اولا و بالذات برای موجود دیگری باشد و به صورت مجازی به این موجود که در موضوع قرار گرفته است، اثبات میشود. مانند اسناد جریان به ناودان: جری المیزاب. در این مثال وقتی از جریان یافتن سخن گفته میشود، وصف جریان واقعا برای آب است اما به صورت مجازی به میزاب و ناودان نیز نسبت داده میشود.
حیثیت اطلاقی نیز در حقیقت نبودن حیثیت است و درجایی است که برای حمل یک وصف بر یک موضوع، هیچ حیثیتی در کار نباشد نه حیثیت تقییدی و نه حیثیت تعلیلی. مثلا خدا موجود است، اسناد وجود به خداوند نه بالغیر است و نه مجازی.
خود حیثیت تقییدی بر چهار نوع است:
اندماجی، شأنی، سرابی وحدی.
بحث ما در حیثیت اندماجی است و سه حیثیت دیگر تقییدی محل بحث ما نیست.
در حیثیت اندماجی، موضوع به صورت مجازی به یک وصف متصف میشود، و آن موضوع در موجودی که واقعا و اولا و بالذات به آن متصف شده است، مندمج است و وجودی مستقل از آن ندارد.
مثلا وقتی گفته میشود، صفات خداوند وجود دارد، این وجود به معنای وجود مستقل برای آنها در عرض ذات خداوند نیست بلکه به این معناست که این صفات در حاق ذات خداوند هستند و مستقل از او نیستند و در نتیجه باعث ترکیب در ذات او نیز نمیشوند.
در نگاه صدرا، اصالت با وجود است و سایر اوصاف وجودی مانند علیت، وحدت، فعلیت وجوب و ... ، همگی عین وجودند و این وجود است که با تمام حقیقتش(نه جزء حقیقتش) هم علت است و واجب یا ممکن و ....
[=microsoft sans serif]
اما اصل مسئله اینجاست که این وجودات متکثر چه وابسته و چه مقید، بالاخره واقعاً وجود دارند، درسته؟ با توجه به اینکه بین هستی و نیستی چیزی نیست، روشن بفرمایید این مخلوقات، هستند یا نیستند؟ اگر هستند، چرا تقید و وابستگی آنها مانع از تعدد یا جزء داشتن وجود می گردد؟
در بالا نحوه وجوداندماجی اینها را بیان کردم.
[="Tahoma"][="Navy"]سلام
من عرف نفسه عرف ربه
هرکس به شوون متکثره وجود خود نگاه کند می بیند در عین این تکثر وجود واحد است اما وجود واحدی که در شوون مختلف و مظاهر متعدد ظهور کرده است
نعم ما قال : واحدی جلوه کرد و شد بسیار
یا علیم[/]
پرسش:
وحدت وجود از چه راهی اثبات میشود.؟
پاسخ:
در مورد وجود و تفسیر آن سخن تا کنون بسیار گفته شده است. برخی آن را به قدری افراطی بیان می کنند که هیچ شکی در بطلانش و غیر عقلانی بودنش باقی نمی ماند و در مقابل گروهی آن را به صورت معقول و در نتیجه قواعد فلسفی بیان می کنند.
البته آن چه محل بحث است، وحدت شخصی وجود است. به این معنا که ما یک وجود بیشتر نداریم. وجودی که خاص و شخصی و خارجی است.
اما مشکلی که در مقابل وجود دارد، وجود موجودات دیگر و نحوه تبیین آن ها وجمع کردن آن ها با مسئله وحدت شخصی است. به همین جهت، برخی قائل به همه خدایی شده اند، برخی به پوچ بودن موجودات و توهمی دانستن تمام موجودات غیر از خداوند و برخی، سایر موجودات را تجلی و شئون خداوند می دانند.
در این میان، تنها احتمال آخر است که قابل تامل است و احتمال های دیگر، باطل و نادرست است. نه می توان همه را خدا دانست و نه می توان انسان و حیوانات و گیاهان و جمادات را پوچ و خیال و توهم دانست.
برای اثبات این مدعا، چند دلیل اقامه شده است. به نظر می رسد، دو دلیل برای این امر مناسب تر از بقیه باشد: دلیل بسیط الحقیقه و ربط علّی میان علت و معلول. به نظرم، قاعده اول بهتر و مشهورتر است و راحت تر قابل اثبات و پذیرش باشد. به همین جهت به توضیح آن می پردازم.
قاعده بسیط الحقیقه که یک قاعده فلسفی است، بیان می کند:
الف) خداوند، دارای ذاتی بسیط و غیر قابل ترکیب و تجزیه است. هیچ گونه ترکیبی در این ذات وجود ندارد و گرنه نیازمند به اجزایش می شود و این با کمال مطلق خداوند سازگار نیست.
ب) این ذات بسیط، شامل همه مراتب وجود و حاوی همه وجودات است و هیچ مرتبه ای از وجود نیست که ذات حق تعالی آن را نداشته باشد. زیرا اگر موجودی یافت شودکه غیر از خدا باشد و در کنار و در عرض او قرار داشته باشد، پس ذات حق تعالی، مرکب می شود از داشتن یک سری کمالات و نداشتن و فقدان آن چه ندارد و ذات مرکب، محدود و ناقص است و این خلف فرض بسیط الحقیقه بودن ذات حق تعالی است.
پس: بسیط الحقیقه، کل الاشیاء: خداوند متعال، همه اشیاء است. و وجود حقیقی، وجود خداوند است و ما سوای او، مغایر و مبانی با او نیستند، بلکه از شئونات و تجلیات حق هستند. درست همانند آب دریا و امواج آن. وقتی موج در دریا ایجاد می شود، موج قابل رویت و دیدن است، ولی آیا موج، حقیقتا چیزی غیر از همان آب است که به حرکت در آمده است؟ آیا وجودی مستقل از آب دریا دارد؟ خیر، این موج، گر چه توهم و خیال نیست، ولی وجود مستقلی نیز از آب دریا ندارد. (1)
ج) حال این موجود بر اساس استدلالی که ذکر شد، همه اشیاء و موجودات دیگر است ولی در عین حال، در ادامه این قاعده، آمده که "لیس بشیء منها" . این تعبیر به این جهت است که کسی خیال نکند، حالا که کل اشیاء شد، پس خدا، همان سنگ است و همان انسان و همان .... خیر، خدا همه چیز است ولی هیچ یک از این موجودات مادی و محدود و حتی موجودات مجرد دیگر نیست.
در ظاهر و در بدو امر تصور می شود که این دو بخش قاعده با یکدیگر ناسازگار است، اما این تصور درست نیست. زیرا بر اساس حکمت صدرایی، آن چه در خارج اصل است و حقیقت دارد، وجود است. وجودی که دارای مراتب تشکیکی است. مراتب تشکیکی یعنی شدت و ضعف در مرتبه وجودی. اما امور مادی، صرفا قالب های وجود هستند نه خود وجود. بر اساس مبانی صدرا، وجود جزء ندارد و با چیزی ترکیب نمی شود (زیرا غیر از وجود چیزی نیست که وجود با آن ترکیب شود و ترکیب با خودش نیز محال است)
بنا بر این، وقتی گفته می شود، بسیط حقیقی، همه اشیاء است، منظور تمام وجودها و مراتب وجودی آن هاست نه آن چه که نقض حساب می شود. خصوصیات مادی نیز از نقص وجود است و یک وجود هر چه شدیدتر و قوی تر باشد، از خصوصیات مادی و محدودیت کمتری برخوردار است تا جائی که هیچ نحوه محدودیتی در کار نباشد که این مرتبه، مرتبه بسیط الحقیقه است.
خود صدرا نیز به این مسئله اشاره کرده است و بیان می کند: هر بسیط الحقیقه ای، تمام اشیا است، مگر آن چه به نقص ها و نیستی ها تعلق دارد.(2)
ــــــــــــــــــــــــ
(1) برای مطالعه بیشتر، ر.ک: حکمت متعالیه، حسن معلمی، فصل هفتم( قم، نشر هاجر، 1387ش) و فرهنگ معارف اسلامی، جعفر سجادی، ج1، ص 428-430(تهران، انشارات دانشگاه تهران، 1373ش).
(2) اسفار اربعه، ج6، ص110(چاپ بیروت).