شش پرسش مهم برای هر انسان متفکری که علاقه مند تعالی است
تبهای اولیه
بسمه تعالی
حیات معقول نوعی از زندگی است که در آن همه استعدادهای وجود آدمی تا آن جا که مقدور است در برطرف ساختن نیازهای مادی و معنوی او به فعلیت می رسد.
سؤالات نهایی ششگانه انسان در حیات معقول به قرار زیر است:
1- من کیستم؟
2- از کجا آمده ام؟
3- به کجا آمده ام؟
4- با کیستم؟
5- برای چه آمده ام؟
6- به کجا می روم؟
در میان همه دانشها و بینشهای علمی و فلسفی و ادبی بشر که بر مبنای یقین در جریان هستند هیچ یک از آنها برای یک شخص آگاه مانند احتمال آن حقیقت پشت پرده محسوسات که بشر دارای معنایی است فوق آنچه که طبیعت مادی او اقتضا می کند و آن معنی از انالله شروع می شود و در انا الیه راجعون پایان می پذیرد، دارای اهمیت و ارزش نمی باشد. اگر کسی بخواهد مقابل این احتمال فوق همه یقینها بگوید: من لذایذ حیات طبیعی خویش را با این احتمال از دست نمی دهم ما هم در برابر چنین بیگانه با خویشتن هیچ حرفی نداریم.
پاسخ صحیح سؤال یکم، پایه اساسی همه سؤالات است
این جمله فوق العاده سازنده را از امیر المومنین(ع) داریم که: هر کس که معرفت به خویشتن پیدا کرد به درجه نهایی علم و معرفت نایل آمد.
با نظر به معنای این جمله شریف اگر ما به ارائه پاسخ حقیقی سؤال یکم (من کیستم؟) موفق شویم قطعی است که به پاسخ بقیه سؤالات نیز توفیق خواهیم یافت.
پاسخ سؤال یکم را می توانیم بدین ترتیب مطرح نماییم: من موجودی هستم تشکل یافته از انواع عناصر طبیعی و از حقیقتی که بر مبنای حکمت عالیه خداوندی به نام جان یا نفس انسانی از کانال طبیعت وارد جهان هستی می گردد و در عبور از آن با توانایی بر بهره برداری از روح الهی که در وی دمیده شده است و با برخورداری از عقل و قلب و وجدان و سلطه شخصیت با اشتیاق جدی برای به ثمر رسیدن شخصیت که کمال آن است آماده وصول به هدف اعلای زندگی می گردد که عبارت است از قرار گرفتن در جاذبیت کمال مطلق که از آن خداوند ذوالجلال است.
آری این است پاسخ اجمالی من کیستم؟ در حیات معقول اگرچه تالیف صدها مجلد کتاب برای بررسی و تحقیق جنبه های روانی و مغزی و رفتاری انسان در عرصه طبیعت مورد لزوم می باشد. اینک می پردازیم به توضیح پاسخ سؤالات بعدی که فروعی از پاسخ به سؤال یکم می باشد.
پاسخ سؤال دوم (از کجا آمده ام؟)
با پذیرش این حقیقت که من موجودی هستم دارای آن همه قوا و استعدادهای فوق طبیعی و اشتیاق جدی به هدف اعلای حیات که فوق ماده و مادیات است ثابت می شود که من از یک حکمت و مشیت فوق طبیعی که از آن خداوند توانا و دانا و حکیم مطلق است به این دنیا قدم گذاشته ام. پس من دارای حقیقت فوق طبیعی هستم و از عالمی فوق ماده و مستند به حکمت و مشیت خداوندی به این جهان آمده ام.
پاسخ سؤال سوم (به کجا آمداه ام؟)
اینکه این جهان با نظم و شکوه شگفت انگیزی که دارد با معنی بودن خود را با کمال وضوح اثبات می کند نیازی به استدلال و اثبات ندارد. با این حال ما با علم به این حقیقت که موجودیت ما از نظر ساختار طبیعی و داشتن گوهرهای فوق طبیعی مانند عقل و قلب و وجدان و دیگر استعدادها و نیروهای تکاملی در همین جهانی که در آن زندگی می کنیم به فضیلت و رشد والای خود می رسد و آماده قرار گرفتن در جاذبیت کمال مطلق می گردد، با معنی بودن و ارزش بسیار با عظمت این جهان که در آن زندگی می کنیم به خوبی اثبات می گردد. پس پاسخ این سؤال که به کجا آمده ام؟ چنین می شود: این جا که من آماده ام، کارگاهی بسیار با معنی و با عظمت است که موجودیت بالقوه ما انسانها را به فعلیت می رساند.
پاسخ سؤال چهارم (با کیستم؟)
افراد همنوع من (انسان) در این دنیا که با آنان در حال ارتباطات متنوع هستم همگی از کانال مردان و زنان از نوع همین مردم عبور نموده و به این دنیا وارد شده اند. با اصل تقسیم کار زندگی اجتماعی برای ما آماده می گردد. هر چیزی که من از قلمرو طبیعت و فوق طبیعت دارم، افراد نوع من هم آن را دارا می باشد. همه ما انسانها دارای استعدادهای ارزشی هستیم که هر اندازه آنها به طور صحیح به فعلیت برسند، به هماهنگی و اتحاد بیشتر نزدیک می شویم. مبدأ و مسیر و مقصد همه ما یکی است. سرگذشت و سرنوشت، این همه عربده و مستی و ناسازی چیست! نه همراه و هم قافله و همزادند.
پاسخ سؤال پنجم (به کجا می روم؟)
هنگامی که موجودیت انسانی با آن همه عظمتها و استعدادها و پیشرفتها و فعالیتهای مادی و معنوی شگفت انگیزی که در طول تاریخ ارائه نموده است، خود را برای ما روشن نمود و همچنین وقتی که اثبات شد که ناچیزترین پدیده و رفتار و گفتار و نیتهای آدمی نمی تواند بدون نتیجه تباه گردد:
یا سبو یا خم می یا قدح باده کنند *** یک کف خاک در این میکده ضایع نشود
و نیز موقعی که این قضیه ثابت شد که بدون معاد و ابدیت هیچ ارزشی بلکه هیچ تکلیف و حقی قابل اثبات نیست یعنی وقتی که معلوم شد:
روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستی *** گر نه این روز دراز دهر را فرداستی
و ثابت شد که هیچ انسان خردمندی با داشتن مغز و روان معتدل نمی تواند احساس بقای جاودانی روح (یا من، یا شخصیت) خود را در همین زندگانی قطعی کند و به خود تلقین کند که پایان همین زندگی دنیوی آخرین منزلگه من است در نتیجه با فهم این حقایق در می یابد که به کجا می رود؟
پاسخ سؤال ششم (برای چه آمده ام؟)
پس از روشن شدن پاسخ سؤال یکم جواب این سؤال نیز کاملا روشن می گردد زیرا من در می یابم که وجود من از حکمت عالیه الهی و فیض ربانی او سرچشمه گرفته است؛ از حکیمی که محال است عمل بیهوده و عبثی را انجام بدهد. و من دارای استعدادهای باعظمت هستم که در صورت به فعلیت رسیدن آنها هدف اعلای زندگی من تحقق می یابد. و من اشتیاق جدی برای وصول به آن هدف اعلا را درون خود به کمال وضوح در می یابم. جدی بودن و اصالت این اشتیاق به همان اندازه واقعیت دارد که این همه پیشرفت علمی و صنعتی و هنری و جهان بینی و روابط اجتماعی و گسترش وجودی انسان در این کیهان بزرگ جدی و دارای اصالت می باشد؛ اما هدفی که بایستی برای وصول به آن حداکثر تلاش انجام بگیرد قرار گرفتن در جاذبه کمال مطلق است که خداوند ذوالجلال است. عامل یا عوامل اصلی قرار گرفتن در جاذبه کمال ملق همان تلاش و تکاپوست که در اصطلاح دین عبادت نامیده می شود.
منبع:
[h=3]محمدتقی جعفری- فلسفه دین- صفحه 337 و 380-383[/h]