جمع بندی نقاط تضاد میان حکومت لیبرالیسم و حکومت اسلامی
تبهای اولیه
به نام خدا.
با عرض سلام.
بار ها شنیده ایم که در مذمت برخی افراد سیاسی میگن "فلانی لیبرال هست" و تقریبا به عنوان فحش استفاده میشه! حالا سوالی که من برام به وجود اومده اینه که اسلام با چه چیزی در اندیشه ی لیبرالیسم مشکل داره و ناسازگار هست؟
ستایشگر :1:
پرسش:
اسلام با چه مسائلی در اندیشه لیبرالیسم، در تضاد است.؟
پاسخ:
پیش از پاسخگویی به این سوال لازم است مروری بر اندیشه لیبرالیسم داشته باشیم.
کلمه «لیبرالیسم» اشتقاق یافته از واژه انگلیسی «liberty» به معنای آزادی است.(1)
در خصوص معنای اصطلاحی لیبرالیسم ارائه تعریفی دقیق و روشن، بسیار دشوار است(2)، چرا که متفکران لیبرال از گذشته تا کنون هر یک تصویر و قرائتی خاص از لیبرالیسم را ارائه کرده اند تا جایی که حتی تعریف مشترکی از ویژگی مورد تأکید لیبرال ها یعنی «آزادی» ارائه نشده است.
در چنین وضعیتی که لیبرالیسم به جای یک چیز بودن، چند چیز است نمی توان به تعریفی دقیق و مقبول نزد لیبرال ها دست یافت. از این رو به ناچار باید به جای تعریف دقیق، در جست و جوی تعریفی مسامحه آمیز از لیبرالیسم باشیم.(3)
پس با قدری مسامحه می گوییم: «لیبرالیسم» فلسفه ای است که بر افزایش آزادی فردی تا آخرین حد ممکن، اصرار دارد.(4)
در چنین تعریفی به جای بیان اجزای ماهوی لیبرالیسم، به باورها و ارزش های مشترک و مورد تأکید آن ها اشاره شده است یعنی «آزادی» و «استقلال فرد».(5)
به هر ترتیب، اصطلاح «لیبرالیسم» در عرصه های مختلفی کاربرد دارد که می توان آن ها را در دو بخش کلی زیر گنجاند:
1. لیبرالیسم اقتصادی: حفظ آزادی اقتصادی فرد و دفاع از سرمایه سالاری.
2. لیبرالیسم فرهنگی: جانبداری از آزادی های فردی در عرصه سیاست، اخلاق و دین.(6)
قابل ذکر است مکتب لیبرالیسم از آغاز رسمی خود (در قرن 18 میلادی) تا به امروز سه دوره را پشت سر گذاشته است:
1. لیبرالیسم کلاسیک.
2. لیبرال دموکراسی.
3. نئولیبرالیسم.
«لیبرالیسم کلاسیک» که نسل اول لیبرالیسم است به آزادی فرد در حوزه حیات سیاسی و حوزه فعالیت های اقتصادی باور داشت و برای دفاع از بیشترین حد آزادی های فردی در برابر اقتدار دولت تلاش زیادی نمود. این عقیده لیبرالی، دولت را تهدید کننده آزادی های فردی می دانست و دخالت دولت را در اکثر موارد نابجا تلقی می کرد. طبق این دیدگاه، دولت یک «شرّ لازم» است که باید تا آن جا که ممکن است از دخالت آن در امور فرد کاست.
این رویکرد افراطی باعث شد در اواخر قرن نوزدهم گرایش جدیدی در لیبرالیسم به وجود آید و آن «لیبرال دموکراسی» بود. به عقیده این گروه، آزادی های بی حد و مرز اقتصادی نتیجه ای جز سود جویی نداشت و به نابرابری های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی می انجامید تا آن جا که حتی آزادی های فردی را نیز به خطر می انداخت. بنا بر این لیبرال دموکرات ها، به افزایش دخالت دولت برای رفع نارسایی ها و کاسته شدن آزادی های اقتصادی افراد قایل شدند. در این رویکرد، نفع عمومی و اجتماعی هم تا حدی مد نظر قرار گرفت و در کنار شعار «آزادی فردی» بر «برابری اجتماعی» نیز تأکید شد؛ اما جمع میان این دو عنصر مشکلاتی را به همراه داشت. نگرش لیبرال دموکراسی از طرفی لیبرالیستی بود پس بر «آزادی فردی» تأکید داشت و از طرف دیگر، دموکراتیک بود پس دم از «برابری اجتماعی» میزد؛ این در حالی است که تضاد میان این دو عنصر اجتناب ناپذیر بود.
این اشکال باعث بروز گرایش جدیدی در لیبرالیسم شد با نام «نئولیبرالیسم» که در حقیقت بازگشت دوباره ای بود به همان آرمان های لیبرالیسم کلاسیک.(7)
با ملاحظه این سیر کوتاه تاریخی روشن می شود بنیاد و شالوده این مکتب را «فردگرایی» تشکیل می دهد(8) و ممیزه اصلی دیگر آن، «آزادی زدگی» است.(9)
انگاره «فردگرایی» بر تقدم فرد، حقوق فردی و خواسته های فرد بر جامعه و نهادهای اجتماعی فتوا می دهد و تأمین رفاه و آسایش و آزادی و کامروایی و نیک بختی فرد را هدف حکومت و نهادهای اجتماعی قلمداد می کند. نگرش غالب به فرد در اندیشه لیبرالی، نگاه اتمیک و جزایر مستقل است یعنی افراد چونان ذرات و اتم های خود بنیاد جامعه قلمداد می شوند که هر یک هویتی مستقل و جهانی مجزا از دیگری دارد. فرد گرایی لیبرال انسان ها را به مثابه اعضای پیکری واحد نمی شناسد بلکه هویت هر انسان را کاملا مجزا از دیگری و در حصار فردیت می انگارد. در فردگرایی لیبرال زندگی هر فرد جزو دارایی های او به شمار می رود و زمام آن فقط به دست خود اوست. بنا بر این دیگران (اعم از حکومت و دین) حق هیچ گونه مداخله در امور فرد و یا امر و نهی به او را ندارند.(10)
لیبرالیسم «آزادی» را برترین ارزش و غایت نهایی می انگارد. بر این اساس آزادی دارای ارزش ذاتی است و نه وسیله ای برای رسیدن به اهداف برتر. آزادی لیبرالی به معنای نفی الزام و تکلیف و زدودن هنجارها و مداخله نکردن دیگران در انجام اموری است که افراد به آن تمایل پیدا می کنند. لیبرالیسم، میل به آزادی بی نهایت و نفی قیود و گسستن هنجارها تا نزدیک ترین درجه به صفر را می پسندد و فقط آزادی را قید آزادی قرار می دهد یعنی هر کس آزاد است و فقط زمانی آزاد نیست که به آزادی آسیب برساند.(11)
از جمله مبانی دیگر لیبرالیسم، می توان به انسان گرایی (انسان محور است نه خدا)، و عقل بسندگی (عقل و خرد انسانی او را کفایت می کند و نیازی مثلا به وحی و دین نیست) اشاره نمود.(12)
ره آورد مبانی لیبرالیستی، اموری است که در محورهای زیر خلاصه می شود:
1. تاکید بر استقلال فرد همراه با نوعی آزادی که به «آزادی منفی» موسوم است.
آزادی منفی، آزادی را بر اساس سلب اجبار و فشار بیرونی تعریف می کند. طبق این پندار، استقلال فردی باید بی قید و شرط باشد و هر فردی آزاد است که تعریف خویش را از زندگی خوب و خیر و سعادت داشته باشد و با انتخاب و تصمیم فردی خویش و مستقل از دخالت دولت و هر مرجع دیگری، خواسته ها و ایده آل های فردی خود را جامه عمل بپوشاند. لیبرال ها از فرد گرایی دفاع می کنند و جامعه را تنها یک فضای اعتباری می دانند که فرد بنا به ضرورت خود را با آن درگیر می کند و برای جلب منافع فردی با آن همراه می شود. از این رو در همه حال آن چه مهم است رعایت مصلحت فرد است و تشخیص آن با خود اوست که در قالب انتخاب آزادانه وی ابراز می شود.(13)
2. تقدیم حق بر خیر و بی توجهی به مبحث ارزشی خیر و سعادت.
در نگرش لیبرالی ارزش های اخلاقی و انسانی در کالبد هستی تنیده نشده و واقعیات جهان کاملا از بار ارزشی تهی هستند. ارزش های اخلاقی موطنی جز دایره تصمیم و اراده فرد ندارند. بنا بر این لیبرالیسم به فردگرایی اخلاقی و در نتیجه به نسبیت و شخصی بودن ارزش ها و اخلاق قایل است.(14)
3. اعتقاد به دولت حداقلی و محدود نمودن مداخله آن.
در اندیشه لیبرالیسم، وظیفه اساسی دولت دفاع از حقوق و آزادی ها و ارزش های مستقل فردی است بدون این که حق هیچ گونه مداخله در امور یاد شده را داشته باشد.(15)؛ دولت مطلوب لیبرال ها دولتی است که تنها در حقوق افراد اندیشه کند و کاری با خیر بودن و نبودن رفتارها و باورهای مردم نداشته باشد و آن را به انتخاب فردی واگذارد.(16)
4. بی طرفی لیبرالی و عدم گرایش دولت به مذهب خاص و در نتیجه جدایی شئون اجتماعی از مناسبات دینی.
وجه مشترک انگاره های لیبرالی درباره دولت و سیاست این است: بی طرفی ایدئولوژیک و سکولار بودن حکومت و جدایی دین از شئون سیاسی و اجتماعی.(17)
5. اعتقاد به این که، آزادی ارزش مطلق است و بر دیگر ارزش های انسانی نظیر برابری و عدالت و ایمان و فضایل اخلاقی تقدم دارد.
معنای این تقدم آن است که به بهانه حفظ هیچ یک از این ارزش ها نمی توان آزادی افراد را محدود کرد.(18)
6. لیبرالیسم قایل به عدالت تبادلی است.
در عدالت تبادلی، قانون تأمین کننده بسترهایی است که افراد بتوانند در پناه آن خواسته های شخصی خود را تحقق بخشند اما قانون به نتایج این خواسته ها بی توجه است. به ناچار در این انگاره، مسئله فقر و نابرابری های اجتماعی و بیکاری و ... به کلی از موضوع عدالت خارج است.(19)
واضح است که آن مبانی و این ره آوردها، در تضاد آشکار با مبانی و آموزه های اسلام است.
_ به طور خلاصه عرض میکنیم:
1. اسلام نه فردگرایی لیبرالی و تقدم مطلق فرد بر جامعه را بر می تابد و نه جامعه گرایی افراطی را می پذیرد. اسلام هم به حقوق فرد احترام می گذارد و هم بر تأمین مصالح اجتماع تأکید می ورزد. بنا بر این تا آن جا که حفظ هر دو در کنار هم امکان پذیر باشد هیچ یک را فدای دیگری نمی کند اما در شرایط تزاحم و اصطکاک، مصالح مهم تر جامعه را مقدم می دارد.(20)
2. در اسلام آزادی انسان به عنوان امری فطری و ذاتی قلمداد می شود که خداوند در نهاد او به ودیعه نهاده و کسی حق ندارد آزادی را بی جهت سلب کند اما تفسیر اسلام از آزادی و جایگاه آن با برداشت لیبرالی متفاوت است.
لیبرالیسم قایل به «آزادی منفی» است یعنی نبودن محدودیت و تکلیف و الزام از بیرون اراده فرد؛ خواه توسط دین باشد یا دولت و یا جامعه. در این تلقی، پرسش از این که فرد در انجام یا ترک فعل و تعقیب آزادانه میل خود به دنبال تحقق بخشیدن چه هدف و غایتی است ابداً مطرح نیست بلکه این مهم است که انتخاب فرد در ظرف عدم وجود فشار و تحمیل خارجی (از طرف دین یا دولت) صورت پذیرد و مهم نیست که انتخابش برای چه منظوری باشد و نتیجه و محصول این انتخاب چیست.؟(21)
اما اسلام قایل به «آزادی مثبت» است یعنی نبود مانع در کاری که فرد می تواند و باید عقلاً و واقعاً انجام دهد. آزادی مثبت، آزادی برای رشد و کاربست توانایی ها در جهت رسیدن به اهداف و آرمان های مطلوب است.(22)
3. در نظام ارزشی اسلام، استقلال فردی و آزادی در عین برخورداری از جایگاه رفیع، هرگز به عنوان ارزش مطلق و فوق همه ارزش ها تلقی نمی شوند. در بینش اسلامی انسان موجودی انتخاب گر و صاحب اراده آزاد است، اما این آزادی و انتخاب گری یک ویژگی و خصیصه وجودی است نه یک غایت و هدف ارزشی. آزادی در انتخاب گری به خودی خود تضمین کننده حُسن انتخاب نیست. معیارها و ارزش هایی فراتر از آزادی وجود دارند که آزادی و انتخای گری ما را به داوری می گذارند و انتخاب ممدوح را از انتخاب مذموم باز می شناسانند.(23)
4. در اسلام «آزادى» ارزش مطلق نيست بلكه «كمال نهائى انسان» ارزش مطلق است كه همراه با قرب الهى و از راه اطاعت و تبعيّت از فرامين الهی حاصل می شود. در هر موردى كه خداوند آزادى را تجويز كرد و در هر محدوده و دايرهاى كه مشخص نمود، انسان بايد پيروى كند. گاهى ترويج عقيدهاى را ممنوع و حرام مىكند. توهين به مقدسّات دينى و شخصِ پيامبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) را مستوجب مجازات شديد مىداند. گاهى آزادى قلم و بيان را محدود مىكند و خريد و فروش كتب گمراه كننده را اجازه نمىدهد. آزادى جنسى را با قانون كنترل مىكند؛ حتى آزادى در خوراك و پوشاك و رفت و آمد و ديدنىها و شنيدنىها و... را نيز محدود مىكند.(24)
5. محدوده قانون و آزادى در ليبراليسم رعايت مصالح مادى است ـ آن هم براساس انسان محورى و ماديگرى ـ اما در اسلام محدوده آزادى، رعايت هم مصالح مادى و هم مصالح معنوى است. اصولا در ليبراليسم مردم و انسان ها هستند كه به قوانين اعتبار مىدهند اما در اسلام ريشه اعتبار قوانين به مالك حقيقى موجودات (یعنی خداوند متعال) برمىگردد. در اسلام حق قانون گذارى مختصّ خداوند است.(25)
6. در اسلام حد آزادی صرفا آزادی نیست. حتی کسی به بهانه آزاد بودن حق ندارد منافع شخصی خود را به خطر اندازد و به خویش آسیبی برساند و از این رو اسلام خودکشی و مبارزه با ارزش های معنوی را حرام می داند.(26)
7. عدالت در اسلام از مهم ترین ارزش هاست. عدالت در اسلام نه ارزشی صرفا اعتباری بلکه حقیقتی تنیده در عالم هستی است. لیبرالیسم به آزادی منزلتی برتر داده و عدالت را در رتبه فروتر و خادم آزادی نشانده است اما اسلام عدالت را در مرتبه فراتر نشانده و آنرا خط قرمز آزادی می داند و به عبارتی، آزادی را تا آن جا روا می دارد که به عدالت آسیبی نزند. عدالت در اسلام تبادلی نیست تا فقط بتوان با آن به خواسته ها و تمایلات شخصی تحقق بخشید و از نتایج و برون دادهای اجتماعی آن غافل بود. در اسلام عدالت فردی در کنار عدالت اجتماعی قرار دارد.(27)
8. اخلاق در اسلام جایگاه بلند و منزلت رفیعی دارد. در نگرش اسلامی، خدا بنیاد و سرسلسله اخلاق و معنویات است.(28)
9. انسان مدارى (اومانیسم) در لیبرالیسم موجب شده است كه در این مكتب فقط به بُعد مادى و حقوق طبيعى انسان توجه شود (حيات ـ آزادى ـ مالكيت). طبق این دیدگاه، انسان چيزى نيست جز مجموعهاى از غرايز و اميال مادى و حيوانى. اين انسان است كه ارزشها را مىآفريند، قوانين را وضع مىكند و سرنوشت خود را تعيين مىكند. اخلاق و دين و ساير امور بايد خود را با انسان هماهنگ كنند نه بالعكس. اما در اسلام انسان داراى دو بعد مادى و معنوى است كه اصالت با روح و معنويت است و بدن مادى حامل و مركَب انسان حقيقى است. انسان بدون معنويت و اخلاق و دين و توجّه به خالق و معبود، اساساً انسان نيست، بلكه حيوانى دو پا است مثل ساير حيوانات و بلكه پست تر از آن ها. در نتيجه در تمام شئون بشرى ـ اقتصاد، سياست، فرهنگ و هنر و ... ـ معنويت و من واقعى و روحانى را اصل و ملاك قرار مىدهد و دين را به صحنه دنيا و جامعه مىكشاند.(29)
10. نگاه اسلام به دولت و سیاست از جهات گوناگون با اندیشه لیبرال تفاوت دارد. در نگاه لیبرال، دولت و سیاست کاملا سکولار و دین زدایانه است اما اسلام به تفکیک ناپذیری دین حق و سیاست فتوا می دهد و گسست آن دو را نمی پذیرد. در نگاه لیبرالی دولت درباره خیر و سعادت جامعه متعهد نیست اما در اسلام هست. از نظر لیبرال ها حداکثر هدف دولت ها، تأمین خواسته ها و نیازمندی های دنیوی افراد است اما نظام دینی دو هدف کلان را پیگیری می کند: تأمین نیازهای این جهانی و تامین خیر و سعادت اخروی و جاودانی.(30)
پس در انديشه اسلامى، دولت بايد هم رفاه گستر باشد و هم فضيلت گستر. هم جان و مال و ناموس افراد را حفظ كند و هم معنويت و اخلاق فرد و جامعه را تعالى بخشد.(31)
11. لازمه تفكر ليبراليستى، تسامح و تساهل است. اسلام گر چه شريعت آسان گیری است اما مدارا را در چارچوب احكام الهى مجاز مىداند و كسانى كه حدود الهى را مراعات نمىكنند توبيخ مىكند و در مواردى با شدّت و غلظت برخورد مىكند. حتى به اهل كتاب هم اجازه هر فعاليت خلاف دينى را نمىدهد؛ همان طور كه به مسلمانان نيز حق انجام هركارى در صحنه اجتماع را نمی دهد.(32)
________________
(1) عبدالرسول بیات و دیگران، فرهنگ واژه ها، موسسه اندیشه و فرهنگ دینی،1381ش، چاپ دوم، قم، ص451.
(2) حمیدرضا شاکرین، لیبرالیسم و اسلام، کتاب نقد، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، بهار و تابستان 1388ش، سال یازدهم، شماره 50-51، ص292.
(3) احمد واعظی، اسلام و لیبرالیسم، فصلنامه علوم سیاسی، دانشگاه باقرالعلوم(ع)، تابستان 1382ش، شماره 22، ص30.
(4) فرهنگ واژه ها، ص452 و لیبرالیسم و اسلام، ص293.
(5) اسلام و لیبرالیسم، ص30.
(6) فرهنگ واژه ها، ص455.
(7) همان، ص466.
(8) همان، ص452.
(9) لیبرالیسم و اسلام، ص292.
(10) همان، ص293 – 295.
(11) همان، ص296.
(12) فرهنگ واژه ها، ص452 و 457.
(13) اسلام و لیبرالیسم، ص31 و 45.
(14) لیبرالیسم و اسلام، ص299.
(15) همان، ص298.
(16) اسلام و لیبرالیسم، ص42.
(17) لیبرالیسم و اسلام، ص299.
(18) اسلام و لیبرالیسم، ص31 و 38.
(19) لیبرالیسم و اسلام، ص297.
(20) همان، ص312.
(21) اسلام و لیبرالیسم، ص39.
(22) لیبرالیسم و اسلام، ص309.
(23) اسلام و لیبرالیسم، ص39.
(24) محمدتقی مصباح یزدی، پرسشها و پاسخها، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1391ش، چاپ هشتم، قم، ج4، ص235.
(25) پرسشها و پـاسخها، ج4، ص235.
(26) لیبرالیسم و اسلام، ص309.
(27) همان، ص315.
(28) همان، ص317.
(29) پرسشها و پـاسخها، ج4، ص235.
(30) لیبرالیسم و اسلام، ص313.
(31) پرسشها و پـاسخها، ج4، ص235
(32) همان.