[="Tahoma"][="Blue"]و در يک کلام، فرق ميان تفسيرآفاقي و تفسير انفسي فرق ميان علم حصولي و علم شهودي است، و فرق ميان علم حصولي و علم شهودي فرق ميان مدّاح و صاحب عزا است، پس نیک بیندیش![/]
[="Tahoma"][="Blue"]غير از مقام نبوّت تشريعي و ولايت تشريعي، باب تمامي کمالات و مقامات انساني، به روي همگان باز است. نبوّت تشريعي عبارت از دريافت احکام به تأثير قدسي در قالب شريعت خاصه است، بدين معني که رسول الهي واجب و حرام و مستحب و مکروه را از جانب حضرت حق به عموم مردم ميشناساند که اين مرتبه از نبوّت به واسطة شخص مبارک جناب رسول اکرم صلی الله علیه و آله به پايان رسيد و بعد از وجود مبارک ايشان کسي حائز اين مرتبه از نبوّت نخواهد شد؛ «حلال محمّد حلال إلي يوم القيامة و حرامه حرام إلي يوم القيامة». نبوّت تشريعي در چهار بخش «اخذ و تبليغ احکام»، «تأديب و اخلاق»، «تعليم» و «قيام به سياست» مطرح ميشود.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]ولايت تشريعي که عبارت از جعل احکام است، مخصوص ذات اقدس إله است يعني اين خداوند است که حلال و حرام اشياء را تعیين ميفرمايد و توسّط رسولش آنها را به عموم مردم ابلاغ مينمايد و هر چه که تا کنون توسّط پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مردم رسيده است تمامي آن احکامي بوده که خداوند متعال براي هدايت بندگان جعل نموده است و آن احکام به واسطة مرور ايام، قابل زياده و نقصان نخواهد بود و چون چنين است باب نبوّت تشريعي بعد از ظهور جناب پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله بسته شده است، بر خلاف نبوّت اِنبايي که بابش تا قيامت انساني براي همگان گشوده است. نبوّت اِنبايي، ارتباط با باطن عالم و آگاهي از اخبار غيبي نظام هستي است که هر کسي بواسطة سعۀ وجودي خود ميتواند از آن برخوردار باشد و لذا تمامي ائمّة اطهار علیهم السلام، نبيّ به نبوّت اِنبايي بودهاند و اگر ميگوييم ائمّة اطهار علیهم السلام نبيّ نيستند مرادمان نبوّت تشريعي است نه نبوّت اِنبايي.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]همچنین باب ولايت نيز گشوده است و هر کسي ميتواند وليّ الله بشود. حتي درِ باب عصمت نيز باز است و هر کسي ميتواند با عزم و جزم و همّت خويش، هم از گناهان ظاهري دوري گزيده و مرتبة ظاهر خويش را از آلودگيها و پليديها و گناهان مصون دارد و هم در مرتبة وهم و خيال، از بازيگريها و مداعبات وهمي و خيالي جلوگيري نمايد، اگر چه مرتبة اتمّ عصمت را فقط ائمّة اطهار و انبياء علیهم السلام دارايند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]ثمرة حقيقي امامتِ ائمّة معصومين اين است که ميگويند: «ما را ببينيد و مثل ما باشيد» و اگرنه اگر قرار باشد توان همشکلي و شباهت مأموم با امام در ميان نباشد، نه امام، امام خواهد بود و نه مأموم، مأموم. اگر ما ميگوييم حضرت امير المؤمنين علي علیه السلام امام شيعیان است بدين معني است که همة شيعیان ميتوانند مانند امام علي علیه السلام باشند و مثل او زندگي کنند. و لذا بسياري از اولياء الهي در مسير هدايت علي و اولاد علي علیهم السلام قرار گرفته و تا حد بسياري به ايشان مشابهت يافتهاند و بُعدي ندارد که مقامات بعضي از آنها را تالي تلو عصمت بدانيم.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]اگر ما قائل به عصمت انبياء و ائمّة اطهار علیهم السلام هستيم، اين نه بدان معني است که غير ايشان لزوماً ميبايست گناه کرده و خود را از محدودة عصمت دور بسازند، بلکه راه عصمت همچون راه ولايت و نبوّت اِنبايي براي همگان گشوده است و هر کسي ميتواند در اين طريق قرار گرفته و از کمال عصمت بهرهمند شود، منتها انبياء و ائمّة اطهار در قلّۀ کمال عصمت قرار دارند و ديگران را نصيبي از آن ذُروه نيست.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]در حقيقت، مقدار عصمت افراد را بايد در ميزان ولايت ايشان جستجو کرد، يعني شخص هر چقدر از کمال ولايت بهرهمند باشد به همان اندازه نيز از کمال عصمت برخوردار خواهد بود، چه اينکه هر کسي به هر مقدار اسماء و صفات الهي را دارا شود به همان مقدار خليفة الله خواهد بود و لذا غير از ولايت تشريعي و نبوّت تشريعي، باب تمامي کمالات و مقامات، براي همة انسانها باز است و همگان ميتوانند از انحاء مراتب نبوّت اِنبايي بهرهمند شوند و در خواب و بيداري شکارها داشته باشند و احاديث برزخيّة بسياري را اخذ نمايند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]حضرت استاد علامه«روحي فداه» در کلمه 38 كتاب «هزار و يک کلمه» نقل نمودهاند که: «روزي به محضر مبارک استادم جناب آيت الله محمّد آقاي غروي آملي«رضوان الله تعالي عليه» تشرّف حاصل کرده بودم. به من فرمود: اين عبارت را در جائي ديدهايد که «الإمام أصله قائم و نسله دائم»؟! عرض کردم: خير! در جايي نديدهام. چه جملة شگفت و شيوا و شيرين و دلنشيني است که خود، اصلي استوار و قانوني پايدار است. حضرتعالي از کجا نقل ميفرماييد؟ فرمود: من از جائي نقل نميکنم. آنگاه انگشتان دست راستش را جمع کرد و در حالي که بر گِرد لبانش دور میداد، فرمود: ديروز که از خواب بيدار شدم ديدم اين جمله را بر سر زبان دارم و بدان گويايم. راقم گويد: در اصلاح عرفان اين گونه القائات سبّوحي را «حديث برزخي» گويند».[/]
[="Tahoma"][="Blue"]آري! طريق إخبار از غيب و آگاهي از اسرار حقايق نظام هستي بر همگان ميسور است و شرط لازم آن فقط سير علمي و عملي داشتن و زانو زدن در مقابل استاد کتل طي کردهاي است که خود، اين حقايق را چشيده باشد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]بر اساس آنچه كه در درس هشتم «دروس معرفت نفس» فرمودند تمامي موجودات نظام هستي با يکديگر ارتباط و پيوستگي دارند و جان انسان نيز با تمامي حقايق موجودات مرتبط است که اگر انسان کامل مکمّلي با دستور صحيح انسانسازي زمام او را به دست گيرد ميتواند اسرار وجودي آن را براي فرد شکوفا ساخته و او را از تمامي حقايق کلمات نظام عالم آگاه نمايد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]نظارت يک وليّ حقّاني کتل طي کرده در مسير خودسازي و خودشناسي آنچنان ضرورت دارد که تا کسي اين مهم را فراهم نکند نميتواند در سير علمي و عملي، به غايت مطلوب خود نائل شود و اگر هم صاحب حالاتي شود، يا زودگذر است و يا تطابق چنداني با واقعيات نظام عالم نخواهد داشت.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]خلاصه اگر سالک، اسباب و مقدّمات سير إلي الله را، که از اهمّ آنها يکي، يافتن وليّ صاحبدل و ديگري سرسپردن به سير علمي و عملي و ديگري رعايت طهارت در تمامي قواي انساني است، فراهم کند، از عوالم مافوق براي انزال حقايق در او، امساکي نيست. به تعبير بزرگان، فاعل هرگز در فاعليّت نقص ندارد و اين قابل است که بايد قابليّتش را تامّ نمايد. ارواح تمامي انبياء و ائمّه و اولياء و ملائکة الله در کار است و هر کسي به فراخور استعداد خويش ميتواند از ايشان حقايق را بگيرد. اگر موسوي مشرب است از حضرت موسي علیه السلام ميگيرد، اگر عيسوي مشرب است از محضر جناب عيسي علیه السلام استفاده ميکند، اگر يوسفي مشرب است از دامن پاک حضرت يوسف علیه السلام بهرهمند ميشود، اگر محمّدي مشرب است از يد سراسر خير و برکت حضرت ختمي مرتبت صلی الله علیه و آله مستفيض ميشود و لزومي ندارد که آن حضرات حتماً با جسم عنصري وجود داشته باشند تا بتوانند به مردم فيضرساني کنند. كنون تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مُجمل.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]قبل از شروع در مباحث مربوط به شناسایی مقامات انسان کامل، به عزيزان توصيه مينماييم يک دوره قرآن کريم را براي استخراج تمامي اسماء الهي که در آن آمده است، تلاوت بفرمايند که بسيار کار پرخير و برکتي خواهد بود. و مراد ما از استخراج تمامي اسماء الهي که در قرآن وارد است، اين نيست که کسي قرآن را بگشايد و بدون تلاوت کلمه به کلمة آن، صرفاً بخواهد اسماء الله را يکي پس از ديگري بيابد و يادداشت نمايد، بلکه مراد ما از اين استخراج، قرائتي با طمأنينه و آرامش از قرآن کريم است که در ضمن توجّه به معاني يکايک آيات، اسماء اللهي که در آن آمده است، در يک جا نوشته شود، تا از اين فعل، هم مجموع اسماء اللهي که در قرآن کريم آمده است، يک جا جمع شود و شخص در آنها تدبّر و تأمّل نمايد، و هم اينکه از برکت تلاوت قرآن کريم بهرهمند شده باشد. نتيجهاي که از جمعآوري اسماء الله حاصل ميشود بدست آوردن 114 اسم از اسماء الله است که خود ميتواند يکي از اسرار نزول صد و چهاردهگانة سورههاي قرآن کريم باشد. فافهم![/]
[="Tahoma"][="Blue"]يکي از اسماء شريفي که در قرآن کريم آمده است اسم شريف «وليّ» است: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ .» يکي از دلائلِ صدقِ اطلاقِ اسمِ اولياء الله بر اولياء الله، دارا بودن و تلبّس ايشان به اين اسم شريف حضرت حق است. «نبيّ» و «رسول» از اسماء الله نيستند و در هيچ جا خداوند به نام «نبيّ» و «رسول» خوانده نشده است، در حالي که خداوند به نام «وليّ» خوانده شده است و «وليّ» از اسماء الله است، لذا يکي از احکامي که بر اين اسم شريف جاري است عدم نفاد و زوال آن است، چرا که تمامي اسماء الله باقي و دائماند و هرگز به نفاد و زوال نميگرايند. بر اين اساس، نبوّت و رسالت چون مشتق از اسماء الله نيستند منقطع ميشوند، اما ولايت که مشتق از اسم شريف «وليّ» الهي است هرگز انقطاعپذير نيست و نظام هستي هرگز خالي از وليّ الله نميشود، چرا که اسم شريف «وليّ» دائماً در کار است و اين اسم شريف مظهر ميخواهد؛ «وَيَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ .»[/]
[="Tahoma"][="Blue"]خداوند چون «وليّ حميد» است رحمتش را دائماً به روي خلق منتشر ميسازد و لذا ذيل آيه، دليل است براي صدر آيه. به تعبير ديگر، اگر ميبينيد که همة موجودات بر سر سفرة رحمت الهي نشستهاند و کافر و مؤمن، انسان و حيوان، سنگ و چوب، آب و خاک، و آسمان و زمين از آن بهرهمندند، به خاطر اين است که او «وليّ حميد» است، منتها اين رحمت واسعۀ الهي براساس اختلاف قوابل در يکي «نُوش» ميشود و در يکي «نيش»، در يکي «گُل» ميشود و در يکي «خار»، در يکي «عسل» به بار ميآورد و در يکي «کافور». فيض حق چون آب باران بر همة اشياء يکسان نازل ميشود اما وقتي در مجالي و جداول قرار ميگيرد رنگ گرفته و در وقت رجوع، يکسان بر نميگردد. همچنان که نور آفتاب بر شيشههاي مشبّک و رنگين يکسان ميتابد اما همين نور وقتي ميخواهد از آنها به ديگران منعکس شود يکسان نميتابد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]از این روی آن عارف الهی فرمود: «الهي موج از دريا خيزد و با وي آميزد و در وي گريزد و از وي ناگزير است «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».» در کلمۀ «خيزد» بايد دقت شود، زيرا دريا، درياست اما چون خيزش آب در او هست موج پديد ميآيد و امواج به واسطة خيزش از دريا، متفاوت و متغاير ميشوند و اگر خيزشي نبود موجي هم نبود. پس بزرگي و کوچکي امواج مربوط به خيزش آب است وگرنه اصل آب دريا، بزرگي و کوچکي ندارد. وجود غير متناهي حق نيز در متن تمامي کلمات نظام هستي، جاري و ساري است و در همه جا خود اوست که ظاهر و آشکار است و هيچ تمايزي در او نيست، منتها اين يک وجود چون در شؤون قوابل گوناگون قرار ميگيرد در هر ماهيتي به شکلي خاص، خود را ظهور و بروز ميدهد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]تمامي موجودات نظام هستي در تحت ولايت کلّيۀ اسم شريف «وليّ» الهي هستند و انسان کاملي که مظهر تامّ اسم شريف «وليّ» الهي شود آنچنان سعۀ وجودي مييابد که سبب تامّ نشر رحمت الهي قرار گرفته و به تمامي کلمات نظام هستي فيضرساني ميکند و همة اشياء از طريق کانال وجودي او به رب مطلق اتصال مييابند. اگر وليّ الله واسطة ميان حق و خلق نشود و فيض حق را از حضرت پروردگار اخذ نکرده و به مطلق موجودات نرساند، ديگر اشياء به واسطة حدّ و ضيق وجودي خود نخواهند توانست مستيقماً آن گونه که بايد، فيض را از حضرت حق دريافت کنند. لذا تمامي اسماء حسناي الهي، علاوه بر اينکه در عوالم امکاني، مظاهر و مجالي نامتناهي دارند، ميبايست در يک مظهر و مجلاي اتمّ بروز نمايند که آن يک مظهر اتمّ، واسطة فيض حق به خلق شود و آن جناب وليّ الله اعظم «انسان کامل» است. اين وليّ الله است که اوّل بار، تمامي اسماء حسناي الهي را آن گونه که شايسته است در جان خود پياده ميکند و مظهر تامّ و اتمّ اسم شريف «وليّ» الهي ميگردد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]منتها بايد اين توجّه را داشت که فرق ميان او با حق متعال، در بهرهمندي از اين اسم شريف، فرق ميان بالعرض و بالذّات است. يعني حق متعال، اسم شريف «وليّ» و ديگر اسماء و صفات حسني را بالذّات داراست و انسان کامل بالعرض. او ميدهد و اين پخش ميکند. او ميتابد و اين انعکاس ميدهد. او ميبارد و اين ميپروراند. او جعل ميکند و اين اِخبار ميکند. او اعطاء ميکند و اين متجلّي ميسازد. او اِنزال ميکند و اين مينماياند. و لذا در روايات، اين حقيقت را به رمز اشاره کردهاند که مؤمن کسي است که وقتي به چهرة او نگاه ميکني ياد خداوند ميافتي.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]چهره و صورت به معناي متعارف، هماني است که متداول در اذهان است. اما وجه و صورت در اصطلاح حکماء، عبارت از جهاتي است که آثار وجودي شيء از آن جهات صادر ميشود، همچنان که ما به صورت ظاهري خود اطلاق صورت ميکنيم، بدين خاطر که ديدن و شنيدن و حرف زدن و خوردن و بوئيدن و ترسيدن و علاقهمند شدن و بسياري از احساسات ديگر، بلکه تمامي آثار وجودي انساني، از اين ناحيه صادر ميشود. و بر اين اساس است که وجه آتش را تمامي آتش ميدانيم، چرا که تمامي آثار آتش در تمام جهات آن صادر است و مخصوص به يک جانب نيست. و لذا وقتي بعضي اصحاب از امام علي علیه السلام پرسيدند: معناي کريمۀ «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» چيست؟ حضرت به ايشان امر کرد آتشي روشن کنند، و بعد فرمود: حال شما بگوييد: وجه اين آتش کدام طرف است؟ و آنها تصديق نمودند که تمامي اطراف آتش وجه آن است، چرا که اثر آن از هر وجهي متصاعد است، چنانچه وجه الله نيز در تمامي کلمات وجودي نظام هستي هويدا است و به هر جانب رو کني، اثري از حضرت حق مييابی.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]از این روی جناب بابا طاهر عريان فرمود: به صحرا بنگرم صحرات وينم به دريا بنگرم دريات وينم به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنات وينم و آن بزرگمرد الهي در الهينامهاش فرمود: «الهي همه گويند: کوکو، حسن گويد: هوهو». «الهي تا حال تو را پنهان ميپنداشتم و حال، جز تو را پنهان ميدانم». «الهي از من ميپرسند توحيد يعني چه، حسن گويد تکثير يعني چه». «الهي همه گويند: خدا کو، حسن گويد: جز خدا کو». «الهي از من برهان توحيد خواهند و من دليل تکثير». آري به راستي آنکه به دنبال او ميگردد خود را گم کرده است و بايد خود را بيابد نه او را، و هنگامي که خود را بيابد به جواب سؤال «من کيستم؟» ميرسد و مييابد که «من نيستم!». هر چه هست اوست و چه عجب که آن حقيقت در غايت ظهور، پنهان ميشود و در نهايت بطون، آشکار ميگردد[/]
[="Tahoma"][="Blue"]بر این اساس جناب فارابي می گوید: «خذ من ظهوره إلي بطونه و من بطونه إلي ظهوره». يعني اگر ميخواهي ظهورش را مشاهده کني، بگو که او باطن است، زيرا تا بگويي باطن است او را ظاهر خواهي يافت، و اگر ميخواهي بطونش را مشاهده کني، بگو که او ظاهر است، زيرا تا بگويي او ظاهر است وي را باطن خواهي يافت. آنکه با برهان درصدد مشاهدة اوست بايد بداند که از اين طريق از او دورتر ميشود مگر اينکه بخواهد با برهان صدّيقين که شهود متن وجود است او را مشاهده کند يعني از او به جانب او برود نه اينکه بخواهد غير را مقدّمة نيل به او قرار دهد، که امام زين العابدين علیه السلام در دعاي ابوحمزة ثمالي فرمود: «بک عرفتک و أنت دللتني عليک و دعوتني إليک و لولا أنت لم أدر ما أنت». و در دعاي صباح است: «يا من دلّ علي ذاته بذاته». و در دعاي عرفة حضرت سيّدالشهداء امام حسين علیه السلام ميخوانيم: «أ لغيرک من الظهور ما ليس لک حتي يکون هو المُظهر لک، متي غبت حتي تحتاج إلي دليل يدلّ عليک أو متي بعدت حتي يکون الآثار هي التي توصل إليک، عميت عين لا تراک و لا تزال عليها رقيباً و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبّک نصيباً».[/]
[="Tahoma"][="Blue"]بر اساس مطالبی که گفته شد جناب عارف رومي گويد: ما عدمهائيم و هستيها نما تو وجود مطلق و هستي نما و حکيم فردوسي نیز گويد: جهان را بلندي و پستي توئي ندانم چهاي، هر چه هستي تويي غرض اينکه انسان کامل مظهر اتمّ اسم شريف «وليّ الله» است و از جانب او فيض و رحمت واسعۀ حق در تمامي موجودات جريان مييابد. از روح ساري وليّ الله اعظم در متن تمامي کلمات نظام هستي، تعبير به «حقيقت محمديّه ص» ميکنند که تمامي اشياء عالم، ناگزير از وجود وليّ الله و حقيقت محمديّه هستند يعني از وليّ اللهاند و در وليّ اللهاند و به سوي وليّ الله ميروند، اگر چه قريب به اتفاق مردم از اين حقيقت غفلت دارند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]برادران و خواهران گرامی همراه این تاپیک! نکته ای که باید بدان اهتمام داشت این است که به صرف حرف شنيدن و فهميدن و دانستن، مطلوب نهايي حاصل نميشود. تا انسان آنچه را که فهميده است در کشور وجود خويش پياده نکند کار تمام نميشود و علمش جز حجاب اکبر نخواهد بود. حجاب اکبرِ علم همان است که انسان در سرحدّ علم فکري و حصولي توقّف نموده و خود را از نيل به معرفت شهودي باز دارد. با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نميشود، بايد دست دراز کرد و از حلوا تناول کرد و از شيرينيهاي آن بهره برد. دانايان و عالمان به معرفت فکري فراوانند اما هنر از آنِ کسي است که معرفت فکري را مقدّمۀ معرفت شهودي قرار داده است؛«طُوبى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ ».[/]
[="Tahoma"][="Blue"]گفتيم که ولايت، مشتق از اسم شريف «الوليّ» است و چون چنين است ولايت را در نظام هستي نفاد و پاياني نيست زيرا همچنان که ذات اقدس حق، ازلي و ابدي است، اسماء و صفات شريف او نيز ازلي و ابدي هستند و بالتبع مقاماتي که از اسماء حسناي الهي اشتقاق میيابد ازلي و ابدي خواهند بود. اسماء الهيه اسماء تکويني و حقيقياند و اسمايي که بر حق متعال اطلاق ميشوند در حقيقت اسم الاسمند. يعني اسماء صد و چهاردهگانۀ استخراج يافتۀ از آيات قرآن کريم، در حقيقت اسم الاسمند و حکايت از اسماء تکويني حقيقيّهاي ميکنند که در ذات حق سبحانه و تعالي متقرّرند. چه اينکه اسماء و صفاتي که بر ما نهاده ميشوند صرفاً ترکيب يافتة از حروف و کلماتند که شخصِ مسمّاي به آن اسماء و صفات، مسلماً غير از اين حروف و کلمات ميباشد و آن اسماء و صفاتِ ترکيب يافتۀ از حروف و کلمات، حکايت از وجود عيني و خارجي شخص ميکنند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]به تعبير ديگر، اسم حقيقي عبارت است از ذات عيني و خارجي شخص که داراي آثار وجودي ميباشد و آنچه به عنوان اسامي خوانده ميشوند در حقيقت اسم الاسمند يعني اسمايي هستند که بر آن اسم حقيقي خارجي نهاده ميشوند، حال يا اسمالاسم کتبياند و يا اسم الاسم لفظي، که اين اسم الاسم کتبي يا لفظي در جاي خود نيز از آثاري برخوردار ميشوند که بايد پيرامون آن در موضع خودش سخن گفت.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]شخصي را در نظر ميگيريم که در عالم خارج، از کمال نويسندگي و زيبانويسي برخوردار است، يعني هم ذات آن شخص را و هم صفت نويسندگي و زيبانويسياش را در مقام خارج، امري حقيقي و عيني فرض ميکنيم. آن گاه کلمهاي را براي بيان آن واقعيت اختيار کرده و ميگوييم: فلاني نويسندۀ خوشخطي است. در حقيقت کلمة «نويسنده» در اين هنگام حکايت از ذاتي ميکند که در مقام خارج، حائز کمالي عيني، به نام نويسندگي است، نه اين که در جان او کلمهاي متشکّل از «نون و واو و یاء و سين و نون و دال و هاء» به نام «نويسنده» بوده باشد و نه اينکه کمال عيني نويسندگي در متن اين حروف گنجانده شده باشد و اين حروف ذاتاً حاوي آن کمال عيني بوده باشند، بلکه کلمۀ نويسنده، صرفاً حکايت از آن کمال حقيقي ميکند. تمامي اسماء الله نيز اينچنيناند يعني اگر چه بر اسماء الله لفظي و يا کتبي، اثراتي مترتّب است اما در حقيقت، آنها اسم الاسمند و اسماء حقيقي، آن کلمات عيني متقرّر در خارجند که با تمام آثار خارجي خود دلالت بر ذات حق سبحانه و تعالي دارند و از آن جمله اسم شريف «الوليّ» است، و کلمة ملفوظ و يا مکتوب «الوليّ»، از آن صفت عينيۀ خارجيه، که اسم حقيقي است، حکايت ميکند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]در ادامه توضیحاتی که پیرامون مقام ولایت انسان کامل تقدیم نمودیم باید بگوییم براي واژۀ «وليّ» دو معنا را بيان نمودهاند: يکي آنکه «وليّ» به معناي «قریب» است. يعني وقتي ميگوييم: او «وليّ» فلاني است، بدين معني است که او به فلاني نزديک است، و يا وقتي ميگوييم: پدر «وليّ» فرزند است، بدين معني است که پدر نزديک به اوست. قرب بدين معني، صرفاً امري اعتباري است که از يک ربط تکويني منتشي ميشود، و معناي شريفي را که ما از «وليّ» در نظر داريم فوق اين معناي اعتباري و انتزاعي و نِسبي و نَسَبي است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]اما آن معناي شريفتر «وليّ» که درصدد بيان آنيم، حقيقتي است که در متن تمامي موجودات نظام هستي سريان داشته و هيچ موجودي در متن ذاتش از او خالي نيست، و آن عبارت از اتصال عيني و تکويني هر موجودي به مبدأ المبادي و حقيقة الحقائق است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]وقتي اين معناي از ولايت مورد شرح و بسط قرار گیرد دولت کريمۀ: «هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ» ظهور ميکند، و حقيقت واحد وجود صمدي در سرتاسر کلمات نظام هستي به شهود درميآيد زيرا بر اساس وحدت حقّۀ حقيقيّۀ صمديّۀ وجود، ما نميتوانيم خدايي را جداي از خلق در نظر بگيريم که آن خداي جدا به اين خلق جدا، همانند نزديکي پدر به فرزندش، قرب داشته و به واسطة اين قرب اعتباري نسبي اضافي انتزاعي، آنها را تدبير نمايد، در عين حالي که کمالات خلق همانند کمالات فرزند، بتمامه اسناد به خلق داشته و هيچ ارتباطي به حضرت حق تعالي نداشته باشد. ما از اسم شريف «وليّ» چنين معنايي را اراده نميکنيم بلکه مراد از ولايت و قرب حق به خلق اين است که از فرط نزديکي حق به خلق، وجود خلق دم به دم از حضرت حق است و هر چه کمال بر خلق مترتّب است ناشي از کمالات بيانتهاي حق است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]اگر ميبيند، در حقيقت اوست که ميبيند، اگر ميشنود، در حقيقت اوست که ميشنود، و اگر علم مييابد، مشتاق ميشود، اختيار ميکند، اراده مينمايد و قادر ميشود، يکپارچه اوست که در اين مظاهر و مجالي خود را ظهور و بروز داده است، اوست که سخن حق ميگويد و حکمت را بر زبان جاري ميسازد و القاي حق ميکند و اوست که جانها را آمادة کسب فيض نموده و بذر حقيقت را در دلها کاشته و آنها را ميپروراند، اوست که مِهر ميورزد و جود کريمانه دارد و اوست که روزي ميدهد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]آري خلق، هر کمالي را که دارا ميشود، به اندازۀ همان کمال به او تشبّه يافته و از منبع بيمنتهاي اسماء و صفات کماليۀ جماليه و جلالية او بهرهمند است، به طوري که شايسته است کمال خلق را مستقيماً از آنِ حق داني و آن را به حق اسناد دهي و در مقابل، هر چه از نقص و ضعف، مرئيّ ديدگانِ خلقبينِ توست، همه را منتسب به خلق دانسته و آن را از حضرت حق مرتفع داني. به دلالت حکم حکيم و بيان لطيف قرآن کريم که فرمود: «نحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» «ما از رگ گردن به انسان نزديکتريم». حق در تمامي شؤونات کمالي خلق، وجود عيني داشته و حاضر است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]به تعبير شريف بزرگان، خلق، حقّ متشأن و حقّ متموّج است. موج، حقيقتي جداي از دريا ندارد و جدا از او نميزيد و جداي از او ظهور و بروزي ندارد. هر چه موج داراست از جانب درياست، موج، درياي متعيّن است چنانچه خلق، حقّ متعيّن است. خلق را هويّتي جداي از حق نيست. خلق با حق شناخته ميشود و با حق امتياز مييابد. در تمامي حالات خلق، حق حضور و عينيّتي مستقيم داشته و تمامي هويّت او را پر کرده است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]براي ادراک صحيحتر اين حقيقت، در وجود نفس انساني خود انديشه نما که صاحب تمامي کمالات اعضاء و جوارح و آلات و قوا است. اگر چشم از کمال بينايي برخوردار است، اين حضورِ وجود عيني نفس در چشم است که او را به اين کمال متلبّس نموده است و اگر گوش از کمال شنوايي، زبان از کمال چشايي و گويايي، بيني از کمال بويايي، بشره از کمال لمسايي، حس مشترک از کمال تجمّع مُدرَکات ظاهري، خيال از کمال صورتگري، متصرّفه از کمال ترکيب و تفصيلِ صور خيالي و معاني جزئي، واهمه از کمال ادراک معاني جزئي، عاقله از کمال ادراک معاني کلّي، حافظه از کمال حفظ و نگهداري معاني، غضبيّه از کمال دفع مُنافي، و شهويّه از کمال جلب موافي برخوردارند، همه و همه از دولت وجود پربرکت نفس ناطقة انساني است که اين چنين خود را در مجالي و مظاهر گوناگون، نمايان کرده است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]مگر نه اين است که وقتي پرندۀ پرّان نفس انساني از اين جسم مادّي قطع تعلّق کند و به نشئات مافوق سفر نمايد، اين جسم مادّي را با تمامي آلات و ادوات ظاهري انساني، تواني براي ايجاد و ابراز آن کمالات نخواهد بود؟ به تشبيه متنازلِ بينوني: کفش، تا زماني که در پاي رونده است از کمال تحريک برخوردار است اما وقتي از پاي رونده خلع گرديد، ديگر اثري از کمال تحريک در او موجود نخواهد بود. معلوم ميشود پاي رونده، «وليّ» کفش است، چنانکه نفس انساني «وليّ» چشم و گوش و بيني و زبان و ديگر آلات و قواي انساني است. يعني هيچ کدام از اعضاء و جوارح، در هنگام ابراز کمالات گوناگون خويش، گسيخته و جداي از نفس نيستند بلکه از مجاري و مجالي گوناگون، به انحاء طرق، درصدد نمايش آن يگانه گوهر ملکوتياند که دم به دم در حال تشأن و جلوهگري است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]صاحبان اذهان کوته نگر در اين پندارند که خدايي جدا، در زماني که جز او هيچ کس نبود، ارادۀ ساخت و ساز عالمي نمود به نام جهان هستي، پس همانند مهندسي که قصد ساختن بِنايي را دارد دست به کار شد و نقشهاي کشيد در غايت زيبايي، و بعد از آن بود که اشياء را به وفق آن نقشۀ ترسيم شده، از عدم به وجود آورد و به آنها حيات بخشيد و در اين آفرينش، آنچنان حُسن صنعتي به کار آورد که بر فرض اگر روزي خداوند نيست شود و جهانيان را به حال خويش واگذارد ، عالم همچنان به فعل خويش باقي و برقرار بوده و هيچ فتور و خللي در امورات آن حاصل نخواهد شد و اين را خود دليل بر حکمت بيبديل خالق يگانة عالم ميدانند که در فعلش، آنچنان استوار و متقن عمل نموده که نتيجهاي اين چنين به بار آورده است. در نظر ايشان، عالَم، ساعتي کوکي است که چون خداوند کوکش نموده است، حرکتش هرگز متوقّف نشده و تا ابد به کار خويش خواهد بود.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]اين چنين ولايتي که عامّه به حق استناد ميدهند همان ولايت اعتباري پدر نسبت به فرزند است که اگر چه پدر در صُنع فرزندش دخيل است اما تبايني عزلي بين آن دو برقرار بوده و امتيازات بيشماري که ريشه در نوع کمالات هر يک از آنها دارد سبب انفکاک و استقلال آن دو از يکديگر ميشود. اما آيات بسياري همچون کريمۀ: «هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ» ، «هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأَْرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ »، «هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ »، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ» مُهر بطلاني بر اين پندار عوامانة توحيد بِناء و بَنّاء هستند و بر اساس توحيد صمدي قرآني، هر گونه دوئيّتي را که منبعث از تباين عزلي حق و خلق باشد دفع مينمايند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]اين آيات به روشني گوياي اين حقيقتاند که وليّ مطلق نظام هستي در تمامي موجودات سريان دارد. هر موجودي که در حرکت است در حقيقت اوست که حرکت ميکند، هر انساني که حرف ميزند و ميبيند و ميشنود، در حقيقت اوست که حرف ميزند و ميبيند و ميشنود، هر موجودي که اثري ميگذارد، در حقيقت اوست که اثر ميگذارد، اگر آتش ميسوزاند اوست که ميسوزاند، اگر آب خنک ميکند، اوست که خنک ميکند، اگر هوا متروّح ميسازد، اوست که متروّح ميسازد، اگر خورشيد روشني ميبخشد، اوست که روشنيبخش است، اگر ابر، باران ميسازد و ميبارد، اوست که ميسازد و ميبارد و هکذا.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]آري! او در آسمانها و زمين، فلک و ملک، جماد و نبات و انسان و حيوان است اما آسمان و زمين و فلک و ملک و جماد و نبات و انسان و حيوان نيست. نميتوان آسمانها و زمين را از وجود او خالي دانست، نميتوان فلک و ملک را هويّتي مستقل و جداي از او در نظر گرفت و نميتوان جماد و نبات و انسان و حيوان را به تمام ذات متباين از آن حقيقت مشاهده کرد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]اگر تصوّر اين مطلب شريف که درصدد بيان آن هستيم تحقّق يابد، تصديق آن، کار مشکلي نخواهد بود، اما اگر تصوّرِ صحيح آن حاصل نشود بالطبع تصديقي نادرست هم به همراه خواهد داشت. اينکه عموم مردم از تصديق اين حقيقت بيبهرهاند به خاطر آن است که نتوانستهاند مطلب را آنگونه که بايد تصوّر کنند و لذا تمام گردنۀ اين مطلبِ سنگين، تصوّرِ صحيح آن است و براي همين يک تصوّر صحيح بايد سالياني درس خواند و کتابهاي مختلفي را بررسي کرد و در نزد استاد کتل طي کردهاي زانو زد. متأسفانه چون عدهاي نتوانستهاند مقدّمات تصوّر صحيح اين کتل توحيدي را طي کنند، دست به قلم شده و کتابهاي متعدّدي در اصول عقائد نوشتهاند که نخواندن آنها به مراتب بهتر از خواندن آنهاست، چرا که زير بناي تمامي مطالب آن کتابها را توحيد عددي بِناء و بَنّاء تشکيل ميدهد که جز انس و الفت بيشتر انسان با کثرات، ثمرة ديگري به دنبال نخواهد داشت.[/]
بر اين اساس بايد گفت که مقام ولايت، مُساوق با نيل به توحيد صمدي قرآني است و اسم شريف «وليّ»، ارتباط تنگاتنگي با اسم شريف «الصمد» و «هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ »دارد. آنکه حق را جداي از خلق ميپندارد و براي وجود عالم مبدئي زماني قائل است هرگز به اين مقام نخواهد رسيد. صاحبان اين مقام کسانياند که به توحيد صمدي قرآني «هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ»راه يافته و در تمامي شؤون وجودي خلق، حق را حاضر ميبينند و البته کسي که به «من کيستم؟» خويش نپرداخته باشد و پرده از اين ابهام برنداشته باشد، به آن موهبت الهي نخواهد رسيد.
لذا ولايت، غايتِ اعظمي است که معرفت نفس يکي از اسباب و معدّات آن است. معرفت نفس کليد اصلي حلّ معمّاي توحيد و ولايت و وحي و معراج و نبوّت و امامت و معاد و بهشت و جهنّم و قيامت و نزول ملائکة الله است، به طوري که حقيقت رابطة حق و خلق، فقط در ذيل بحث رابطة نفس و بدن پياده ميشود. فتدبّر!
بدين ترتيب تمامي موجودات در دژ مستحکم ولايت مستقرّند و هرگز از کشور پهناور ولايت خارج نميشوند، چرا که خارج شدن ايشان از اين دژ مستحکم همانا و نفاد و زوال و انعدام جملگي آنها نيز همان. همچنان که وجود مطلق لا بشرطِ مقسمي حق، در تار و پود کلمات نظام هستي سريان دارد، انسان کامل وليّ الله نيز در تمامي شؤون وجودي خلق، حضور عيني دارد و کمالات جملگي اشياء از آن اوست، به گونهاي که هر عملي انجام ميدهند به طفيل وجودي اوست که عين حق است و عطاکنندة خير.
در ادامه مباحثی که پیرامون معرفت انسان کامل تقدیم نمودیم گوییم: يکي از کمالاتي که براي نفس انساني متحقّق است انشاء نمودن(ایجاد کردن) صورتهايي است که در ذهن خود تخيّل نموده است. چرا که آدمي ميتواند صورتهايي که در ذهن خود تصوّر نموده در مقام خارج از خودش آنها را عينيّت بخشد و به وجود آورد. اين خاصيت خميرۀ آدمي است که قادر است هر کاري را که در ابتدا محال مينمايد، در مقام خارج ايجاد کند. منتها خداوند اين نعمت را از آنِ هر کسي نميکند و اين استعداد را در هر کسي شکوفا نميسازد که اگر چنين شود زندگي افراد در نظام هستي مختل گرديده و سنگ بر سنگ بند نميشود.
عموم اجتماع اصلاً در پي اين کمالات نيستند و آنها که درصدد کسب اين کمالاتاند از اين دو گروه خارج نيستند: يا کسانياند که ميخواهند دنياي خويش را آباد سازند و معرکهگيري کنند و يا کساني هستند که ميخواهند به غايات کمالات انساني آنگونه که شايستة وجود اوست برسند و به شهود حقِّ وجود نائل شوند.
گروه اوّل چون دنيا را غايت رياضات خويش قرار دادهاند و تعلّقي به اين سوي دارند نميتوانند آنگونه که بايد، قوي شوند. گروه دوم نيز چون حضرت حق را مطلوب نهايي خويش ميبينند، کمالات کسب نمودۀ خود را ابراز نميکنند و دست تصرّف به جانب موجودات نظام هستي دراز نميکنند و همواره سعي دارند که در کتمان باشند.
اگر مرتاضان هندي و ديگر رياضتکشان با چند روزي سختي دادن و در مضيقه گذاشتنِ بدن مادّي، از حالاتي برخوردار ميشوند اين نه بدان معني است که ايشان کمالاتي را از جانب ملکوت عالم دارا شدهاند، بلکه اين خاصيت نفس آدمي است که اگر چند صباحي، مرتبة نازلهاش را که بدن مادّي است، رياضت دهد و اسباب لذّات و راحتيهاي جسم طبيعي را از او دور سازد پس از چندي، از وي بعضي کارهاي خارقالعاده صادر خواهد شد.
ايشان چون در رياضتهاي خود مقاصد دنيوي و بَه بَه و چَه چَه عموم مردم را طلب ميکنند هرگز نميتوانند به آن مقام ولايتي که موضوع سخن ما در آن است، راه يابند بلکه صرفاً چند روزي به واسطة خاصيت طبيعي نفس، کارهاي نسبتاً خارقالعادهاي انجام ميدهند و معرکهگيري ميکنند و بعد از مدتي فراموش ميشوند و چيزي از آنها به يادگار نميماند.
اما گروه دوم وليّ الله ميشوند و حقيقتاً مظهر اسماء حسناي الهي ميگردند، يعني ايشان هم همانند خداوند، مظهر الوهيّت و ربوبيّت يافته و صاحب تمامي اسماء و صفات الهي ميشوند، اما در عين حال هرگز بدون اجازۀ مبدأ نظام هستي دست به کاري نميزنند. به همين خاطر است که فقط در تک تک مواردي خاص، ولايت انبياء و اولياء ظهور ميکند، که اگر قرار بود ولايت ايشان در همه جا ظهور کند هيچ يک از مردم جامعه نميتوانستند در يک آن کنار هم جمع شوند
محل قدرت و موطن حکومت و موضع امر و نهي بسياري از نفوس انساني، مملکت وجود خودشان است، بدين معني که در صقع ذات خويش از آثار بسياري برخوردار بوده و در محدودۀ وجوديِ قواي نفس خودشان ميتوانند کمالات نفساني خود را ظاهر و آشکار سازند، يعني ميتوانند از انحاء ادراکات بهرهمند شده و در دايرة مدرکات خويش تصرّفاتي نموده و با امر و نهي، کمال قدرت و حکومت نفساني خود را در دايرة هويّت شخصی خودشان به نمايش گزارند بيآنکه بتوانند در خارج از مملکت وجودي خود آثاري عيني را در متن موجودات ديگر ايجاد نمايند.
بلکه اکثر مردم قادرند به واسطة قوّة خيال خود، صُوَري خيالي را در باطن بدنهايشان بيافرينند و اَشکالي را در صقع ذاتشان به وجود آورند که غير از ايشان احدي از آنها اطلاع نداشته و از آنها آگاه نخواهد شد. از خوابهاي متنوّعي برخوردارند و در طي شبانهروز اَشکال و صور بسياري را در ذهن خودشان تخيّل ميکنند بيآنکه کسي از آن صور خيالي آگاهي داشته باشد.
اين همان ولايت عامّة حق در متن تمامي موجودات است که هر موجودي به اندازة وسع وجودي خويش از آن بهرهمند بوده و به همان مقدارِ برخورداري خود از آن نعمت، صاحب کمالات نفساني بيشتري در صقع ذات خويش و در محدودة قواي اندروني خود خواهد بود.
اما بعضي ديگر از نفوس انساني هستند که قوي شده و از همة حجابهاي بشري تجرّد مييابند و ديگر به فکر معرکهگيري در ميان عموم مردم نيستند، بلکه آنچنان بلندنظر هستند که حتي توجّه به عالم ملکوت را گناه ميدانند، و به طور کلي هر چه که ايشان را از توجّه تامّ به حضرت حق باز بدارد، عصيان و گناه تلقّي ميکنند.
ايشان به جهت شدّت اتصالشان به عالم قدس و محل کرامت، يعني عالمي که هيچ شائبۀ کثرتي در آن نيست و به جهت قوّت فهم و تعقّلشان به ملکوت اعلي، اوصاف الهيّه در آنها ظاهر گشته و اخلاق ربوبي در آنها تجلّي مييابد.
همانند آينههایي که در مقابل حق قرار داده شده و از بالا، نور حق در آن میتابد، جانشان آئينۀ اسماء و صفات الهي ميگردد. ايشان همانند پاره آهني که از فرط نزديکي با حرارتِ آتش، آتشين شده است، اشتعال مييابند و مانند آتش ميسوزانند.
تعبير جناب شيخ الرئيس بوعلی سینا در این باره این است: «و المنصرف بفکره إلي قدس الجبروت مستديماً لشروق نور الحقّ في سرّه يخصّ باسم العارف».
يعني: آنکه فکرش را متوجّه عالم قدس نموده است تا نور حق پيوسته بر سِرّ و باطنش بتابد «عارف» ناميده ميشود.
آنچه در اين طريق ضروري مينمايد استدامۀ اشراق نور حق بعد از شدّت اتصال به منبع لايتناهي است. چيزي که باعث اشتعالِ آهنِ مجاورِ آتش ميشود، علاوه بر شدت اتصال آن به آتش، استدامۀ اين قرب و نزديکي است و اگر شدّتِ اتصال باشد و دوامي بر آن نباشد، تا ابد هم اگر آهن به آتش، شدّتِ اتصال داشته باشد و بعد از ثانيهاي از آن جدا گردد، باز هم اشتعال نخواهد يافت؛ «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ.»
چه بسیار افرادي که سحرها و خلوتها داشتند و مجاهدتها و مراقبتها نمودند و چهلهها و اربعينها گرفتند اما چون دوامي بر آنها نبود، هرگز مشتعل نشدند و به کمال مطلوب خود نرسيدند و حتي در بعضي موارد اين عدم استقامتها و منقطع نمودن اذکار و دستوراتي که وارد شده، موجب ضررهايي به شخص شود که هرگز آن افرادي که اصلاً به راه نيفتادهاند دچار اين ضررها نميشوند. کسي که کشاورزي نميکند معني ندارد که بگوييم ضرر کرده است يا نه؟ اما کسي که زحمت کشاورزي را به خود دهد بايد ببينيم در پاييز ضرر ميکند يا نه. و لذا استدامۀ در اين طريق، شرط لازم نيل به حقيقت است و از سويي، اِضرار از مفاسدي است که به واسطه قطع اين طريق، عائد انسان ميشود.
[="Tahoma"][="Blue"]و در يک کلام، فرق ميان تفسيرآفاقي و تفسير انفسي فرق ميان علم حصولي و علم شهودي است، و فرق ميان علم حصولي و علم شهودي فرق ميان مدّاح و صاحب عزا است، پس نیک بیندیش![/]
[="Tahoma"][="Blue"]غير از مقام نبوّت تشريعي و ولايت تشريعي، باب تمامي کمالات و مقامات انساني، به روي همگان باز است. نبوّت تشريعي عبارت از دريافت احکام به تأثير قدسي در قالب شريعت خاصه است، بدين معني که رسول الهي واجب و حرام و مستحب و مکروه را از جانب حضرت حق به عموم مردم ميشناساند که اين مرتبه از نبوّت به واسطة شخص مبارک جناب رسول اکرم صلی الله علیه و آله به پايان رسيد و بعد از وجود مبارک ايشان کسي حائز اين مرتبه از نبوّت نخواهد شد؛ «حلال محمّد حلال إلي يوم القيامة و حرامه حرام إلي يوم القيامة». نبوّت تشريعي در چهار بخش «اخذ و تبليغ احکام»، «تأديب و اخلاق»، «تعليم» و «قيام به سياست» مطرح ميشود.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]ولايت تشريعي که عبارت از جعل احکام است، مخصوص ذات اقدس إله است يعني اين خداوند است که حلال و حرام اشياء را تعیين ميفرمايد و توسّط رسولش آنها را به عموم مردم ابلاغ مينمايد و هر چه که تا کنون توسّط پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مردم رسيده است تمامي آن احکامي بوده که خداوند متعال براي هدايت بندگان جعل نموده است و آن احکام به واسطة مرور ايام، قابل زياده و نقصان نخواهد بود و چون چنين است باب نبوّت تشريعي بعد از ظهور جناب پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله بسته شده است، بر خلاف نبوّت اِنبايي که بابش تا قيامت انساني براي همگان گشوده است. نبوّت اِنبايي، ارتباط با باطن عالم و آگاهي از اخبار غيبي نظام هستي است که هر کسي بواسطة سعۀ وجودي خود ميتواند از آن برخوردار باشد و لذا تمامي ائمّة اطهار علیهم السلام، نبيّ به نبوّت اِنبايي بودهاند و اگر ميگوييم ائمّة اطهار علیهم السلام نبيّ نيستند مرادمان نبوّت تشريعي است نه نبوّت اِنبايي.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]همچنین باب ولايت نيز گشوده است و هر کسي ميتواند وليّ الله بشود. حتي درِ باب عصمت نيز باز است و هر کسي ميتواند با عزم و جزم و همّت خويش، هم از گناهان ظاهري دوري گزيده و مرتبة ظاهر خويش را از آلودگيها و پليديها و گناهان مصون دارد و هم در مرتبة وهم و خيال، از بازيگريها و مداعبات وهمي و خيالي جلوگيري نمايد، اگر چه مرتبة اتمّ عصمت را فقط ائمّة اطهار و انبياء علیهم السلام دارايند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]ثمرة حقيقي امامتِ ائمّة معصومين اين است که ميگويند: «ما را ببينيد و مثل ما باشيد» و اگرنه اگر قرار باشد توان همشکلي و شباهت مأموم با امام در ميان نباشد، نه امام، امام خواهد بود و نه مأموم، مأموم. اگر ما ميگوييم حضرت امير المؤمنين علي علیه السلام امام شيعیان است بدين معني است که همة شيعیان ميتوانند مانند امام علي علیه السلام باشند و مثل او زندگي کنند. و لذا بسياري از اولياء الهي در مسير هدايت علي و اولاد علي علیهم السلام قرار گرفته و تا حد بسياري به ايشان مشابهت يافتهاند و بُعدي ندارد که مقامات بعضي از آنها را تالي تلو عصمت بدانيم.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]اگر ما قائل به عصمت انبياء و ائمّة اطهار علیهم السلام هستيم، اين نه بدان معني است که غير ايشان لزوماً ميبايست گناه کرده و خود را از محدودة عصمت دور بسازند، بلکه راه عصمت همچون راه ولايت و نبوّت اِنبايي براي همگان گشوده است و هر کسي ميتواند در اين طريق قرار گرفته و از کمال عصمت بهرهمند شود، منتها انبياء و ائمّة اطهار در قلّۀ کمال عصمت قرار دارند و ديگران را نصيبي از آن ذُروه نيست.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]در حقيقت، مقدار عصمت افراد را بايد در ميزان ولايت ايشان جستجو کرد، يعني شخص هر چقدر از کمال ولايت بهرهمند باشد به همان اندازه نيز از کمال عصمت برخوردار خواهد بود، چه اينکه هر کسي به هر مقدار اسماء و صفات الهي را دارا شود به همان مقدار خليفة الله خواهد بود و لذا غير از ولايت تشريعي و نبوّت تشريعي، باب تمامي کمالات و مقامات، براي همة انسانها باز است و همگان ميتوانند از انحاء مراتب نبوّت اِنبايي بهرهمند شوند و در خواب و بيداري شکارها داشته باشند و احاديث برزخيّة بسياري را اخذ نمايند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]حضرت استاد علامه«روحي فداه» در کلمه 38 كتاب «هزار و يک کلمه» نقل نمودهاند که: «روزي به محضر مبارک استادم جناب آيت الله محمّد آقاي غروي آملي«رضوان الله تعالي عليه» تشرّف حاصل کرده بودم. به من فرمود: اين عبارت را در جائي ديدهايد که «الإمام أصله قائم و نسله دائم»؟! عرض کردم: خير! در جايي نديدهام. چه جملة شگفت و شيوا و شيرين و دلنشيني است که خود، اصلي استوار و قانوني پايدار است. حضرتعالي از کجا نقل ميفرماييد؟ فرمود: من از جائي نقل نميکنم. آنگاه انگشتان دست راستش را جمع کرد و در حالي که بر گِرد لبانش دور میداد، فرمود: ديروز که از خواب بيدار شدم ديدم اين جمله را بر سر زبان دارم و بدان گويايم. راقم گويد: در اصلاح عرفان اين گونه القائات سبّوحي را «حديث برزخي» گويند».[/]
[="Tahoma"][="Blue"]آري! طريق إخبار از غيب و آگاهي از اسرار حقايق نظام هستي بر همگان ميسور است و شرط لازم آن فقط سير علمي و عملي داشتن و زانو زدن در مقابل استاد کتل طي کردهاي است که خود، اين حقايق را چشيده باشد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]بر اساس آنچه كه در درس هشتم «دروس معرفت نفس» فرمودند تمامي موجودات نظام هستي با يکديگر ارتباط و پيوستگي دارند و جان انسان نيز با تمامي حقايق موجودات مرتبط است که اگر انسان کامل مکمّلي با دستور صحيح انسانسازي زمام او را به دست گيرد ميتواند اسرار وجودي آن را براي فرد شکوفا ساخته و او را از تمامي حقايق کلمات نظام عالم آگاه نمايد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]نظارت يک وليّ حقّاني کتل طي کرده در مسير خودسازي و خودشناسي آنچنان ضرورت دارد که تا کسي اين مهم را فراهم نکند نميتواند در سير علمي و عملي، به غايت مطلوب خود نائل شود و اگر هم صاحب حالاتي شود، يا زودگذر است و يا تطابق چنداني با واقعيات نظام عالم نخواهد داشت.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]خلاصه اگر سالک، اسباب و مقدّمات سير إلي الله را، که از اهمّ آنها يکي، يافتن وليّ صاحبدل و ديگري سرسپردن به سير علمي و عملي و ديگري رعايت طهارت در تمامي قواي انساني است، فراهم کند، از عوالم مافوق براي انزال حقايق در او، امساکي نيست. به تعبير بزرگان، فاعل هرگز در فاعليّت نقص ندارد و اين قابل است که بايد قابليّتش را تامّ نمايد. ارواح تمامي انبياء و ائمّه و اولياء و ملائکة الله در کار است و هر کسي به فراخور استعداد خويش ميتواند از ايشان حقايق را بگيرد. اگر موسوي مشرب است از حضرت موسي علیه السلام ميگيرد، اگر عيسوي مشرب است از محضر جناب عيسي علیه السلام استفاده ميکند، اگر يوسفي مشرب است از دامن پاک حضرت يوسف علیه السلام بهرهمند ميشود، اگر محمّدي مشرب است از يد سراسر خير و برکت حضرت ختمي مرتبت صلی الله علیه و آله مستفيض ميشود و لزومي ندارد که آن حضرات حتماً با جسم عنصري وجود داشته باشند تا بتوانند به مردم فيضرساني کنند. كنون تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مُجمل.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]قبل از شروع در مباحث مربوط به شناسایی مقامات انسان کامل، به عزيزان توصيه مينماييم يک دوره قرآن کريم را براي استخراج تمامي اسماء الهي که در آن آمده است، تلاوت بفرمايند که بسيار کار پرخير و برکتي خواهد بود. و مراد ما از استخراج تمامي اسماء الهي که در قرآن وارد است، اين نيست که کسي قرآن را بگشايد و بدون تلاوت کلمه به کلمة آن، صرفاً بخواهد اسماء الله را يکي پس از ديگري بيابد و يادداشت نمايد، بلکه مراد ما از اين استخراج، قرائتي با طمأنينه و آرامش از قرآن کريم است که در ضمن توجّه به معاني يکايک آيات، اسماء اللهي که در آن آمده است، در يک جا نوشته شود، تا از اين فعل، هم مجموع اسماء اللهي که در قرآن کريم آمده است، يک جا جمع شود و شخص در آنها تدبّر و تأمّل نمايد، و هم اينکه از برکت تلاوت قرآن کريم بهرهمند شده باشد. نتيجهاي که از جمعآوري اسماء الله حاصل ميشود بدست آوردن 114 اسم از اسماء الله است که خود ميتواند يکي از اسرار نزول صد و چهاردهگانة سورههاي قرآن کريم باشد. فافهم![/]
[="Tahoma"][="Blue"]يکي از اسماء شريفي که در قرآن کريم آمده است اسم شريف «وليّ» است: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ .» يکي از دلائلِ صدقِ اطلاقِ اسمِ اولياء الله بر اولياء الله، دارا بودن و تلبّس ايشان به اين اسم شريف حضرت حق است. «نبيّ» و «رسول» از اسماء الله نيستند و در هيچ جا خداوند به نام «نبيّ» و «رسول» خوانده نشده است، در حالي که خداوند به نام «وليّ» خوانده شده است و «وليّ» از اسماء الله است، لذا يکي از احکامي که بر اين اسم شريف جاري است عدم نفاد و زوال آن است، چرا که تمامي اسماء الله باقي و دائماند و هرگز به نفاد و زوال نميگرايند. بر اين اساس، نبوّت و رسالت چون مشتق از اسماء الله نيستند منقطع ميشوند، اما ولايت که مشتق از اسم شريف «وليّ» الهي است هرگز انقطاعپذير نيست و نظام هستي هرگز خالي از وليّ الله نميشود، چرا که اسم شريف «وليّ» دائماً در کار است و اين اسم شريف مظهر ميخواهد؛ «وَيَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ .»[/]
[="Tahoma"][="Blue"]خداوند چون «وليّ حميد» است رحمتش را دائماً به روي خلق منتشر ميسازد و لذا ذيل آيه، دليل است براي صدر آيه. به تعبير ديگر، اگر ميبينيد که همة موجودات بر سر سفرة رحمت الهي نشستهاند و کافر و مؤمن، انسان و حيوان، سنگ و چوب، آب و خاک، و آسمان و زمين از آن بهرهمندند، به خاطر اين است که او «وليّ حميد» است، منتها اين رحمت واسعۀ الهي براساس اختلاف قوابل در يکي «نُوش» ميشود و در يکي «نيش»، در يکي «گُل» ميشود و در يکي «خار»، در يکي «عسل» به بار ميآورد و در يکي «کافور». فيض حق چون آب باران بر همة اشياء يکسان نازل ميشود اما وقتي در مجالي و جداول قرار ميگيرد رنگ گرفته و در وقت رجوع، يکسان بر نميگردد. همچنان که نور آفتاب بر شيشههاي مشبّک و رنگين يکسان ميتابد اما همين نور وقتي ميخواهد از آنها به ديگران منعکس شود يکسان نميتابد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]از این روی آن عارف الهی فرمود: «الهي موج از دريا خيزد و با وي آميزد و در وي گريزد و از وي ناگزير است «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».» در کلمۀ «خيزد» بايد دقت شود، زيرا دريا، درياست اما چون خيزش آب در او هست موج پديد ميآيد و امواج به واسطة خيزش از دريا، متفاوت و متغاير ميشوند و اگر خيزشي نبود موجي هم نبود. پس بزرگي و کوچکي امواج مربوط به خيزش آب است وگرنه اصل آب دريا، بزرگي و کوچکي ندارد. وجود غير متناهي حق نيز در متن تمامي کلمات نظام هستي، جاري و ساري است و در همه جا خود اوست که ظاهر و آشکار است و هيچ تمايزي در او نيست، منتها اين يک وجود چون در شؤون قوابل گوناگون قرار ميگيرد در هر ماهيتي به شکلي خاص، خود را ظهور و بروز ميدهد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]تمامي موجودات نظام هستي در تحت ولايت کلّيۀ اسم شريف «وليّ» الهي هستند و انسان کاملي که مظهر تامّ اسم شريف «وليّ» الهي شود آنچنان سعۀ وجودي مييابد که سبب تامّ نشر رحمت الهي قرار گرفته و به تمامي کلمات نظام هستي فيضرساني ميکند و همة اشياء از طريق کانال وجودي او به رب مطلق اتصال مييابند. اگر وليّ الله واسطة ميان حق و خلق نشود و فيض حق را از حضرت پروردگار اخذ نکرده و به مطلق موجودات نرساند، ديگر اشياء به واسطة حدّ و ضيق وجودي خود نخواهند توانست مستيقماً آن گونه که بايد، فيض را از حضرت حق دريافت کنند. لذا تمامي اسماء حسناي الهي، علاوه بر اينکه در عوالم امکاني، مظاهر و مجالي نامتناهي دارند، ميبايست در يک مظهر و مجلاي اتمّ بروز نمايند که آن يک مظهر اتمّ، واسطة فيض حق به خلق شود و آن جناب وليّ الله اعظم «انسان کامل» است. اين وليّ الله است که اوّل بار، تمامي اسماء حسناي الهي را آن گونه که شايسته است در جان خود پياده ميکند و مظهر تامّ و اتمّ اسم شريف «وليّ» الهي ميگردد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]منتها بايد اين توجّه را داشت که فرق ميان او با حق متعال، در بهرهمندي از اين اسم شريف، فرق ميان بالعرض و بالذّات است. يعني حق متعال، اسم شريف «وليّ» و ديگر اسماء و صفات حسني را بالذّات داراست و انسان کامل بالعرض. او ميدهد و اين پخش ميکند. او ميتابد و اين انعکاس ميدهد. او ميبارد و اين ميپروراند. او جعل ميکند و اين اِخبار ميکند. او اعطاء ميکند و اين متجلّي ميسازد. او اِنزال ميکند و اين مينماياند. و لذا در روايات، اين حقيقت را به رمز اشاره کردهاند که مؤمن کسي است که وقتي به چهرة او نگاه ميکني ياد خداوند ميافتي.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]چهره و صورت به معناي متعارف، هماني است که متداول در اذهان است. اما وجه و صورت در اصطلاح حکماء، عبارت از جهاتي است که آثار وجودي شيء از آن جهات صادر ميشود، همچنان که ما به صورت ظاهري خود اطلاق صورت ميکنيم، بدين خاطر که ديدن و شنيدن و حرف زدن و خوردن و بوئيدن و ترسيدن و علاقهمند شدن و بسياري از احساسات ديگر، بلکه تمامي آثار وجودي انساني، از اين ناحيه صادر ميشود. و بر اين اساس است که وجه آتش را تمامي آتش ميدانيم، چرا که تمامي آثار آتش در تمام جهات آن صادر است و مخصوص به يک جانب نيست. و لذا وقتي بعضي اصحاب از امام علي علیه السلام پرسيدند: معناي کريمۀ «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» چيست؟ حضرت به ايشان امر کرد آتشي روشن کنند، و بعد فرمود: حال شما بگوييد: وجه اين آتش کدام طرف است؟ و آنها تصديق نمودند که تمامي اطراف آتش وجه آن است، چرا که اثر آن از هر وجهي متصاعد است، چنانچه وجه الله نيز در تمامي کلمات وجودي نظام هستي هويدا است و به هر جانب رو کني، اثري از حضرت حق مييابی.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]از این روی جناب بابا طاهر عريان فرمود: به صحرا بنگرم صحرات وينم به دريا بنگرم دريات وينم به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنات وينم و آن بزرگمرد الهي در الهينامهاش فرمود: «الهي همه گويند: کوکو، حسن گويد: هوهو». «الهي تا حال تو را پنهان ميپنداشتم و حال، جز تو را پنهان ميدانم». «الهي از من ميپرسند توحيد يعني چه، حسن گويد تکثير يعني چه». «الهي همه گويند: خدا کو، حسن گويد: جز خدا کو». «الهي از من برهان توحيد خواهند و من دليل تکثير». آري به راستي آنکه به دنبال او ميگردد خود را گم کرده است و بايد خود را بيابد نه او را، و هنگامي که خود را بيابد به جواب سؤال «من کيستم؟» ميرسد و مييابد که «من نيستم!». هر چه هست اوست و چه عجب که آن حقيقت در غايت ظهور، پنهان ميشود و در نهايت بطون، آشکار ميگردد[/]
[="Tahoma"][="Blue"]بر این اساس جناب فارابي می گوید: «خذ من ظهوره إلي بطونه و من بطونه إلي ظهوره». يعني اگر ميخواهي ظهورش را مشاهده کني، بگو که او باطن است، زيرا تا بگويي باطن است او را ظاهر خواهي يافت، و اگر ميخواهي بطونش را مشاهده کني، بگو که او ظاهر است، زيرا تا بگويي او ظاهر است وي را باطن خواهي يافت. آنکه با برهان درصدد مشاهدة اوست بايد بداند که از اين طريق از او دورتر ميشود مگر اينکه بخواهد با برهان صدّيقين که شهود متن وجود است او را مشاهده کند يعني از او به جانب او برود نه اينکه بخواهد غير را مقدّمة نيل به او قرار دهد، که امام زين العابدين علیه السلام در دعاي ابوحمزة ثمالي فرمود: «بک عرفتک و أنت دللتني عليک و دعوتني إليک و لولا أنت لم أدر ما أنت». و در دعاي صباح است: «يا من دلّ علي ذاته بذاته». و در دعاي عرفة حضرت سيّدالشهداء امام حسين علیه السلام ميخوانيم: «أ لغيرک من الظهور ما ليس لک حتي يکون هو المُظهر لک، متي غبت حتي تحتاج إلي دليل يدلّ عليک أو متي بعدت حتي يکون الآثار هي التي توصل إليک، عميت عين لا تراک و لا تزال عليها رقيباً و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبّک نصيباً».[/]
[="Tahoma"][="Blue"]بر اساس مطالبی که گفته شد جناب عارف رومي گويد: ما عدمهائيم و هستيها نما تو وجود مطلق و هستي نما و حکيم فردوسي نیز گويد: جهان را بلندي و پستي توئي ندانم چهاي، هر چه هستي تويي غرض اينکه انسان کامل مظهر اتمّ اسم شريف «وليّ الله» است و از جانب او فيض و رحمت واسعۀ حق در تمامي موجودات جريان مييابد. از روح ساري وليّ الله اعظم در متن تمامي کلمات نظام هستي، تعبير به «حقيقت محمديّه ص» ميکنند که تمامي اشياء عالم، ناگزير از وجود وليّ الله و حقيقت محمديّه هستند يعني از وليّ اللهاند و در وليّ اللهاند و به سوي وليّ الله ميروند، اگر چه قريب به اتفاق مردم از اين حقيقت غفلت دارند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]برادران و خواهران گرامی همراه این تاپیک! نکته ای که باید بدان اهتمام داشت این است که به صرف حرف شنيدن و فهميدن و دانستن، مطلوب نهايي حاصل نميشود. تا انسان آنچه را که فهميده است در کشور وجود خويش پياده نکند کار تمام نميشود و علمش جز حجاب اکبر نخواهد بود. حجاب اکبرِ علم همان است که انسان در سرحدّ علم فکري و حصولي توقّف نموده و خود را از نيل به معرفت شهودي باز دارد. با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نميشود، بايد دست دراز کرد و از حلوا تناول کرد و از شيرينيهاي آن بهره برد. دانايان و عالمان به معرفت فکري فراوانند اما هنر از آنِ کسي است که معرفت فکري را مقدّمۀ معرفت شهودي قرار داده است؛«طُوبى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ ».[/]
[="Tahoma"][="Blue"]گفتيم که ولايت، مشتق از اسم شريف «الوليّ» است و چون چنين است ولايت را در نظام هستي نفاد و پاياني نيست زيرا همچنان که ذات اقدس حق، ازلي و ابدي است، اسماء و صفات شريف او نيز ازلي و ابدي هستند و بالتبع مقاماتي که از اسماء حسناي الهي اشتقاق میيابد ازلي و ابدي خواهند بود. اسماء الهيه اسماء تکويني و حقيقياند و اسمايي که بر حق متعال اطلاق ميشوند در حقيقت اسم الاسمند. يعني اسماء صد و چهاردهگانۀ استخراج يافتۀ از آيات قرآن کريم، در حقيقت اسم الاسمند و حکايت از اسماء تکويني حقيقيّهاي ميکنند که در ذات حق سبحانه و تعالي متقرّرند. چه اينکه اسماء و صفاتي که بر ما نهاده ميشوند صرفاً ترکيب يافتة از حروف و کلماتند که شخصِ مسمّاي به آن اسماء و صفات، مسلماً غير از اين حروف و کلمات ميباشد و آن اسماء و صفاتِ ترکيب يافتۀ از حروف و کلمات، حکايت از وجود عيني و خارجي شخص ميکنند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]به تعبير ديگر، اسم حقيقي عبارت است از ذات عيني و خارجي شخص که داراي آثار وجودي ميباشد و آنچه به عنوان اسامي خوانده ميشوند در حقيقت اسم الاسمند يعني اسمايي هستند که بر آن اسم حقيقي خارجي نهاده ميشوند، حال يا اسمالاسم کتبياند و يا اسم الاسم لفظي، که اين اسم الاسم کتبي يا لفظي در جاي خود نيز از آثاري برخوردار ميشوند که بايد پيرامون آن در موضع خودش سخن گفت.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]شخصي را در نظر ميگيريم که در عالم خارج، از کمال نويسندگي و زيبانويسي برخوردار است، يعني هم ذات آن شخص را و هم صفت نويسندگي و زيبانويسياش را در مقام خارج، امري حقيقي و عيني فرض ميکنيم. آن گاه کلمهاي را براي بيان آن واقعيت اختيار کرده و ميگوييم: فلاني نويسندۀ خوشخطي است. در حقيقت کلمة «نويسنده» در اين هنگام حکايت از ذاتي ميکند که در مقام خارج، حائز کمالي عيني، به نام نويسندگي است، نه اين که در جان او کلمهاي متشکّل از «نون و واو و یاء و سين و نون و دال و هاء» به نام «نويسنده» بوده باشد و نه اينکه کمال عيني نويسندگي در متن اين حروف گنجانده شده باشد و اين حروف ذاتاً حاوي آن کمال عيني بوده باشند، بلکه کلمۀ نويسنده، صرفاً حکايت از آن کمال حقيقي ميکند. تمامي اسماء الله نيز اينچنيناند يعني اگر چه بر اسماء الله لفظي و يا کتبي، اثراتي مترتّب است اما در حقيقت، آنها اسم الاسمند و اسماء حقيقي، آن کلمات عيني متقرّر در خارجند که با تمام آثار خارجي خود دلالت بر ذات حق سبحانه و تعالي دارند و از آن جمله اسم شريف «الوليّ» است، و کلمة ملفوظ و يا مکتوب «الوليّ»، از آن صفت عينيۀ خارجيه، که اسم حقيقي است، حکايت ميکند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]در ادامه توضیحاتی که پیرامون مقام ولایت انسان کامل تقدیم نمودیم باید بگوییم براي واژۀ «وليّ» دو معنا را بيان نمودهاند: يکي آنکه «وليّ» به معناي «قریب» است. يعني وقتي ميگوييم: او «وليّ» فلاني است، بدين معني است که او به فلاني نزديک است، و يا وقتي ميگوييم: پدر «وليّ» فرزند است، بدين معني است که پدر نزديک به اوست. قرب بدين معني، صرفاً امري اعتباري است که از يک ربط تکويني منتشي ميشود، و معناي شريفي را که ما از «وليّ» در نظر داريم فوق اين معناي اعتباري و انتزاعي و نِسبي و نَسَبي است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]اما آن معناي شريفتر «وليّ» که درصدد بيان آنيم، حقيقتي است که در متن تمامي موجودات نظام هستي سريان داشته و هيچ موجودي در متن ذاتش از او خالي نيست، و آن عبارت از اتصال عيني و تکويني هر موجودي به مبدأ المبادي و حقيقة الحقائق است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]وقتي اين معناي از ولايت مورد شرح و بسط قرار گیرد دولت کريمۀ: «هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ» ظهور ميکند، و حقيقت واحد وجود صمدي در سرتاسر کلمات نظام هستي به شهود درميآيد زيرا بر اساس وحدت حقّۀ حقيقيّۀ صمديّۀ وجود، ما نميتوانيم خدايي را جداي از خلق در نظر بگيريم که آن خداي جدا به اين خلق جدا، همانند نزديکي پدر به فرزندش، قرب داشته و به واسطة اين قرب اعتباري نسبي اضافي انتزاعي، آنها را تدبير نمايد، در عين حالي که کمالات خلق همانند کمالات فرزند، بتمامه اسناد به خلق داشته و هيچ ارتباطي به حضرت حق تعالي نداشته باشد. ما از اسم شريف «وليّ» چنين معنايي را اراده نميکنيم بلکه مراد از ولايت و قرب حق به خلق اين است که از فرط نزديکي حق به خلق، وجود خلق دم به دم از حضرت حق است و هر چه کمال بر خلق مترتّب است ناشي از کمالات بيانتهاي حق است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]اگر ميبيند، در حقيقت اوست که ميبيند، اگر ميشنود، در حقيقت اوست که ميشنود، و اگر علم مييابد، مشتاق ميشود، اختيار ميکند، اراده مينمايد و قادر ميشود، يکپارچه اوست که در اين مظاهر و مجالي خود را ظهور و بروز داده است، اوست که سخن حق ميگويد و حکمت را بر زبان جاري ميسازد و القاي حق ميکند و اوست که جانها را آمادة کسب فيض نموده و بذر حقيقت را در دلها کاشته و آنها را ميپروراند، اوست که مِهر ميورزد و جود کريمانه دارد و اوست که روزي ميدهد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]آري خلق، هر کمالي را که دارا ميشود، به اندازۀ همان کمال به او تشبّه يافته و از منبع بيمنتهاي اسماء و صفات کماليۀ جماليه و جلالية او بهرهمند است، به طوري که شايسته است کمال خلق را مستقيماً از آنِ حق داني و آن را به حق اسناد دهي و در مقابل، هر چه از نقص و ضعف، مرئيّ ديدگانِ خلقبينِ توست، همه را منتسب به خلق دانسته و آن را از حضرت حق مرتفع داني. به دلالت حکم حکيم و بيان لطيف قرآن کريم که فرمود: «نحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» «ما از رگ گردن به انسان نزديکتريم». حق در تمامي شؤونات کمالي خلق، وجود عيني داشته و حاضر است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]به تعبير شريف بزرگان، خلق، حقّ متشأن و حقّ متموّج است. موج، حقيقتي جداي از دريا ندارد و جدا از او نميزيد و جداي از او ظهور و بروزي ندارد. هر چه موج داراست از جانب درياست، موج، درياي متعيّن است چنانچه خلق، حقّ متعيّن است. خلق را هويّتي جداي از حق نيست. خلق با حق شناخته ميشود و با حق امتياز مييابد. در تمامي حالات خلق، حق حضور و عينيّتي مستقيم داشته و تمامي هويّت او را پر کرده است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]براي ادراک صحيحتر اين حقيقت، در وجود نفس انساني خود انديشه نما که صاحب تمامي کمالات اعضاء و جوارح و آلات و قوا است. اگر چشم از کمال بينايي برخوردار است، اين حضورِ وجود عيني نفس در چشم است که او را به اين کمال متلبّس نموده است و اگر گوش از کمال شنوايي، زبان از کمال چشايي و گويايي، بيني از کمال بويايي، بشره از کمال لمسايي، حس مشترک از کمال تجمّع مُدرَکات ظاهري، خيال از کمال صورتگري، متصرّفه از کمال ترکيب و تفصيلِ صور خيالي و معاني جزئي، واهمه از کمال ادراک معاني جزئي، عاقله از کمال ادراک معاني کلّي، حافظه از کمال حفظ و نگهداري معاني، غضبيّه از کمال دفع مُنافي، و شهويّه از کمال جلب موافي برخوردارند، همه و همه از دولت وجود پربرکت نفس ناطقة انساني است که اين چنين خود را در مجالي و مظاهر گوناگون، نمايان کرده است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]مگر نه اين است که وقتي پرندۀ پرّان نفس انساني از اين جسم مادّي قطع تعلّق کند و به نشئات مافوق سفر نمايد، اين جسم مادّي را با تمامي آلات و ادوات ظاهري انساني، تواني براي ايجاد و ابراز آن کمالات نخواهد بود؟ به تشبيه متنازلِ بينوني: کفش، تا زماني که در پاي رونده است از کمال تحريک برخوردار است اما وقتي از پاي رونده خلع گرديد، ديگر اثري از کمال تحريک در او موجود نخواهد بود. معلوم ميشود پاي رونده، «وليّ» کفش است، چنانکه نفس انساني «وليّ» چشم و گوش و بيني و زبان و ديگر آلات و قواي انساني است. يعني هيچ کدام از اعضاء و جوارح، در هنگام ابراز کمالات گوناگون خويش، گسيخته و جداي از نفس نيستند بلکه از مجاري و مجالي گوناگون، به انحاء طرق، درصدد نمايش آن يگانه گوهر ملکوتياند که دم به دم در حال تشأن و جلوهگري است.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]صاحبان اذهان کوته نگر در اين پندارند که خدايي جدا، در زماني که جز او هيچ کس نبود، ارادۀ ساخت و ساز عالمي نمود به نام جهان هستي، پس همانند مهندسي که قصد ساختن بِنايي را دارد دست به کار شد و نقشهاي کشيد در غايت زيبايي، و بعد از آن بود که اشياء را به وفق آن نقشۀ ترسيم شده، از عدم به وجود آورد و به آنها حيات بخشيد و در اين آفرينش، آنچنان حُسن صنعتي به کار آورد که بر فرض اگر روزي خداوند نيست شود و جهانيان را به حال خويش واگذارد ، عالم همچنان به فعل خويش باقي و برقرار بوده و هيچ فتور و خللي در امورات آن حاصل نخواهد شد و اين را خود دليل بر حکمت بيبديل خالق يگانة عالم ميدانند که در فعلش، آنچنان استوار و متقن عمل نموده که نتيجهاي اين چنين به بار آورده است. در نظر ايشان، عالَم، ساعتي کوکي است که چون خداوند کوکش نموده است، حرکتش هرگز متوقّف نشده و تا ابد به کار خويش خواهد بود.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]اين چنين ولايتي که عامّه به حق استناد ميدهند همان ولايت اعتباري پدر نسبت به فرزند است که اگر چه پدر در صُنع فرزندش دخيل است اما تبايني عزلي بين آن دو برقرار بوده و امتيازات بيشماري که ريشه در نوع کمالات هر يک از آنها دارد سبب انفکاک و استقلال آن دو از يکديگر ميشود. اما آيات بسياري همچون کريمۀ: «هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ» ، «هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأَْرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ »، «هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ »، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ» مُهر بطلاني بر اين پندار عوامانة توحيد بِناء و بَنّاء هستند و بر اساس توحيد صمدي قرآني، هر گونه دوئيّتي را که منبعث از تباين عزلي حق و خلق باشد دفع مينمايند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]اين آيات به روشني گوياي اين حقيقتاند که وليّ مطلق نظام هستي در تمامي موجودات سريان دارد. هر موجودي که در حرکت است در حقيقت اوست که حرکت ميکند، هر انساني که حرف ميزند و ميبيند و ميشنود، در حقيقت اوست که حرف ميزند و ميبيند و ميشنود، هر موجودي که اثري ميگذارد، در حقيقت اوست که اثر ميگذارد، اگر آتش ميسوزاند اوست که ميسوزاند، اگر آب خنک ميکند، اوست که خنک ميکند، اگر هوا متروّح ميسازد، اوست که متروّح ميسازد، اگر خورشيد روشني ميبخشد، اوست که روشنيبخش است، اگر ابر، باران ميسازد و ميبارد، اوست که ميسازد و ميبارد و هکذا.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]آري! او در آسمانها و زمين، فلک و ملک، جماد و نبات و انسان و حيوان است اما آسمان و زمين و فلک و ملک و جماد و نبات و انسان و حيوان نيست. نميتوان آسمانها و زمين را از وجود او خالي دانست، نميتوان فلک و ملک را هويّتي مستقل و جداي از او در نظر گرفت و نميتوان جماد و نبات و انسان و حيوان را به تمام ذات متباين از آن حقيقت مشاهده کرد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]اگر تصوّر اين مطلب شريف که درصدد بيان آن هستيم تحقّق يابد، تصديق آن، کار مشکلي نخواهد بود، اما اگر تصوّرِ صحيح آن حاصل نشود بالطبع تصديقي نادرست هم به همراه خواهد داشت. اينکه عموم مردم از تصديق اين حقيقت بيبهرهاند به خاطر آن است که نتوانستهاند مطلب را آنگونه که بايد تصوّر کنند و لذا تمام گردنۀ اين مطلبِ سنگين، تصوّرِ صحيح آن است و براي همين يک تصوّر صحيح بايد سالياني درس خواند و کتابهاي مختلفي را بررسي کرد و در نزد استاد کتل طي کردهاي زانو زد. متأسفانه چون عدهاي نتوانستهاند مقدّمات تصوّر صحيح اين کتل توحيدي را طي کنند، دست به قلم شده و کتابهاي متعدّدي در اصول عقائد نوشتهاند که نخواندن آنها به مراتب بهتر از خواندن آنهاست، چرا که زير بناي تمامي مطالب آن کتابها را توحيد عددي بِناء و بَنّاء تشکيل ميدهد که جز انس و الفت بيشتر انسان با کثرات، ثمرة ديگري به دنبال نخواهد داشت.[/]
بر اين اساس بايد گفت که مقام ولايت، مُساوق با نيل به توحيد صمدي قرآني است و اسم شريف «وليّ»، ارتباط تنگاتنگي با اسم شريف «الصمد» و «هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ »دارد. آنکه حق را جداي از خلق ميپندارد و براي وجود عالم مبدئي زماني قائل است هرگز به اين مقام نخواهد رسيد. صاحبان اين مقام کسانياند که به توحيد صمدي قرآني «هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ»راه يافته و در تمامي شؤون وجودي خلق، حق را حاضر ميبينند و البته کسي که به «من کيستم؟» خويش نپرداخته باشد و پرده از اين ابهام برنداشته باشد، به آن موهبت الهي نخواهد رسيد.
لذا ولايت، غايتِ اعظمي است که معرفت نفس يکي از اسباب و معدّات آن است. معرفت نفس کليد اصلي حلّ معمّاي توحيد و ولايت و وحي و معراج و نبوّت و امامت و معاد و بهشت و جهنّم و قيامت و نزول ملائکة الله است، به طوري که حقيقت رابطة حق و خلق، فقط در ذيل بحث رابطة نفس و بدن پياده ميشود. فتدبّر!
بدين ترتيب تمامي موجودات در دژ مستحکم ولايت مستقرّند و هرگز از کشور پهناور ولايت خارج نميشوند، چرا که خارج شدن ايشان از اين دژ مستحکم همانا و نفاد و زوال و انعدام جملگي آنها نيز همان. همچنان که وجود مطلق لا بشرطِ مقسمي حق، در تار و پود کلمات نظام هستي سريان دارد، انسان کامل وليّ الله نيز در تمامي شؤون وجودي خلق، حضور عيني دارد و کمالات جملگي اشياء از آن اوست، به گونهاي که هر عملي انجام ميدهند به طفيل وجودي اوست که عين حق است و عطاکنندة خير.
در ادامه مباحثی که پیرامون معرفت انسان کامل تقدیم نمودیم گوییم: يکي از کمالاتي که براي نفس انساني متحقّق است انشاء نمودن(ایجاد کردن) صورتهايي است که در ذهن خود تخيّل نموده است. چرا که آدمي ميتواند صورتهايي که در ذهن خود تصوّر نموده در مقام خارج از خودش آنها را عينيّت بخشد و به وجود آورد. اين خاصيت خميرۀ آدمي است که قادر است هر کاري را که در ابتدا محال مينمايد، در مقام خارج ايجاد کند. منتها خداوند اين نعمت را از آنِ هر کسي نميکند و اين استعداد را در هر کسي شکوفا نميسازد که اگر چنين شود زندگي افراد در نظام هستي مختل گرديده و سنگ بر سنگ بند نميشود.
عموم اجتماع اصلاً در پي اين کمالات نيستند و آنها که درصدد کسب اين کمالاتاند از اين دو گروه خارج نيستند: يا کسانياند که ميخواهند دنياي خويش را آباد سازند و معرکهگيري کنند و يا کساني هستند که ميخواهند به غايات کمالات انساني آنگونه که شايستة وجود اوست برسند و به شهود حقِّ وجود نائل شوند.
گروه اوّل چون دنيا را غايت رياضات خويش قرار دادهاند و تعلّقي به اين سوي دارند نميتوانند آنگونه که بايد، قوي شوند. گروه دوم نيز چون حضرت حق را مطلوب نهايي خويش ميبينند، کمالات کسب نمودۀ خود را ابراز نميکنند و دست تصرّف به جانب موجودات نظام هستي دراز نميکنند و همواره سعي دارند که در کتمان باشند.
اگر مرتاضان هندي و ديگر رياضتکشان با چند روزي سختي دادن و در مضيقه گذاشتنِ بدن مادّي، از حالاتي برخوردار ميشوند اين نه بدان معني است که ايشان کمالاتي را از جانب ملکوت عالم دارا شدهاند، بلکه اين خاصيت نفس آدمي است که اگر چند صباحي، مرتبة نازلهاش را که بدن مادّي است، رياضت دهد و اسباب لذّات و راحتيهاي جسم طبيعي را از او دور سازد پس از چندي، از وي بعضي کارهاي خارقالعاده صادر خواهد شد.
ايشان چون در رياضتهاي خود مقاصد دنيوي و بَه بَه و چَه چَه عموم مردم را طلب ميکنند هرگز نميتوانند به آن مقام ولايتي که موضوع سخن ما در آن است، راه يابند بلکه صرفاً چند روزي به واسطة خاصيت طبيعي نفس، کارهاي نسبتاً خارقالعادهاي انجام ميدهند و معرکهگيري ميکنند و بعد از مدتي فراموش ميشوند و چيزي از آنها به يادگار نميماند.
اما گروه دوم وليّ الله ميشوند و حقيقتاً مظهر اسماء حسناي الهي ميگردند، يعني ايشان هم همانند خداوند، مظهر الوهيّت و ربوبيّت يافته و صاحب تمامي اسماء و صفات الهي ميشوند، اما در عين حال هرگز بدون اجازۀ مبدأ نظام هستي دست به کاري نميزنند. به همين خاطر است که فقط در تک تک مواردي خاص، ولايت انبياء و اولياء ظهور ميکند، که اگر قرار بود ولايت ايشان در همه جا ظهور کند هيچ يک از مردم جامعه نميتوانستند در يک آن کنار هم جمع شوند
محل قدرت و موطن حکومت و موضع امر و نهي بسياري از نفوس انساني، مملکت وجود خودشان است، بدين معني که در صقع ذات خويش از آثار بسياري برخوردار بوده و در محدودۀ وجوديِ قواي نفس خودشان ميتوانند کمالات نفساني خود را ظاهر و آشکار سازند، يعني ميتوانند از انحاء ادراکات بهرهمند شده و در دايرة مدرکات خويش تصرّفاتي نموده و با امر و نهي، کمال قدرت و حکومت نفساني خود را در دايرة هويّت شخصی خودشان به نمايش گزارند بيآنکه بتوانند در خارج از مملکت وجودي خود آثاري عيني را در متن موجودات ديگر ايجاد نمايند.
بلکه اکثر مردم قادرند به واسطة قوّة خيال خود، صُوَري خيالي را در باطن بدنهايشان بيافرينند و اَشکالي را در صقع ذاتشان به وجود آورند که غير از ايشان احدي از آنها اطلاع نداشته و از آنها آگاه نخواهد شد. از خوابهاي متنوّعي برخوردارند و در طي شبانهروز اَشکال و صور بسياري را در ذهن خودشان تخيّل ميکنند بيآنکه کسي از آن صور خيالي آگاهي داشته باشد.
اين همان ولايت عامّة حق در متن تمامي موجودات است که هر موجودي به اندازة وسع وجودي خويش از آن بهرهمند بوده و به همان مقدارِ برخورداري خود از آن نعمت، صاحب کمالات نفساني بيشتري در صقع ذات خويش و در محدودة قواي اندروني خود خواهد بود.
اما بعضي ديگر از نفوس انساني هستند که قوي شده و از همة حجابهاي بشري تجرّد مييابند و ديگر به فکر معرکهگيري در ميان عموم مردم نيستند، بلکه آنچنان بلندنظر هستند که حتي توجّه به عالم ملکوت را گناه ميدانند، و به طور کلي هر چه که ايشان را از توجّه تامّ به حضرت حق باز بدارد، عصيان و گناه تلقّي ميکنند.
ايشان به جهت شدّت اتصالشان به عالم قدس و محل کرامت، يعني عالمي که هيچ شائبۀ کثرتي در آن نيست و به جهت قوّت فهم و تعقّلشان به ملکوت اعلي، اوصاف الهيّه در آنها ظاهر گشته و اخلاق ربوبي در آنها تجلّي مييابد.
همانند آينههایي که در مقابل حق قرار داده شده و از بالا، نور حق در آن میتابد، جانشان آئينۀ اسماء و صفات الهي ميگردد. ايشان همانند پاره آهني که از فرط نزديکي با حرارتِ آتش، آتشين شده است، اشتعال مييابند و مانند آتش ميسوزانند.
تعبير جناب شيخ الرئيس بوعلی سینا در این باره این است: «و المنصرف بفکره إلي قدس الجبروت مستديماً لشروق نور الحقّ في سرّه يخصّ باسم العارف».
يعني: آنکه فکرش را متوجّه عالم قدس نموده است تا نور حق پيوسته بر سِرّ و باطنش بتابد «عارف» ناميده ميشود.
آنچه در اين طريق ضروري مينمايد استدامۀ اشراق نور حق بعد از شدّت اتصال به منبع لايتناهي است. چيزي که باعث اشتعالِ آهنِ مجاورِ آتش ميشود، علاوه بر شدت اتصال آن به آتش، استدامۀ اين قرب و نزديکي است و اگر شدّتِ اتصال باشد و دوامي بر آن نباشد، تا ابد هم اگر آهن به آتش، شدّتِ اتصال داشته باشد و بعد از ثانيهاي از آن جدا گردد، باز هم اشتعال نخواهد يافت؛ «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ.»
چه بسیار افرادي که سحرها و خلوتها داشتند و مجاهدتها و مراقبتها نمودند و چهلهها و اربعينها گرفتند اما چون دوامي بر آنها نبود، هرگز مشتعل نشدند و به کمال مطلوب خود نرسيدند و حتي در بعضي موارد اين عدم استقامتها و منقطع نمودن اذکار و دستوراتي که وارد شده، موجب ضررهايي به شخص شود که هرگز آن افرادي که اصلاً به راه نيفتادهاند دچار اين ضررها نميشوند. کسي که کشاورزي نميکند معني ندارد که بگوييم ضرر کرده است يا نه؟ اما کسي که زحمت کشاورزي را به خود دهد بايد ببينيم در پاييز ضرر ميکند يا نه. و لذا استدامۀ در اين طريق، شرط لازم نيل به حقيقت است و از سويي، اِضرار از مفاسدي است که به واسطه قطع اين طريق، عائد انسان ميشود.