۩۞۩ اشعار ویژه اربعین ۩۞۩
تبهای اولیه
بوی کربلا
بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمیداند
که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعینی با گریه میگوید
به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون
ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته
به کف جامیلبالب از سبوی کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش
همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد... (عبدالعلی نگارنده)
قصه عشق
آنچه درسوگ تو ای پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید
که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سرخوشید بر آن نیزه خونین میگفت
که چهها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو دید
آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت
هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او این همه بیباک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند
سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت (نصراللّه مردانی)
شیون در کربل
اربعین آمد و اشگم ز بصر میآید
گوییا زینب محزون ز سفر میآید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست
کز اسیران ره شام خبر میآید (صامت بروجردی)
کاروان اربعین
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
از در و دیوار عالم فتنه میبارید و من
بیپناهان را بدین دارالامان آوردهام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدینجا با فغان آوردهام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آوردهام
قصه ویرانه شام ار نپرسی خوشتر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آوردهام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
از برایت دامنی اشک روان آوردهام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آوردهام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو
در کف خود از برایت نقد جان آوردهام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد
گوشهای از درد دل را بر زبان آوردهام
محمدعلی مجاهدی (پروانه)
دل غمین
ما را که غیر داغ غمت برجبین نبود
نگذشت لحظهیی که دل ما غمین نبود
هرچند آسمان به صبوری چو ما ندید
ما را غمی نبود که اندر کمین نبود
راهی اگر نداشت به آزادی و امید
رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود
ای آفتاب محمل زینب کسی چو من
از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود
تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود
در این سفر، مقدّر من غیر ازین نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمیگرفت
در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود
در حیرتم که بی تو چرا زندهام
عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود
ده روزه فراق تو عمری به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود
محمدجواد غفورزاده (شفق)
خورشید هامون
ساربانا ز اشتران بگشای بار
لحظهای ما را به حال خود گذار
اینکه بینی سرزمین کربلاست
خاک او آغشته با خون خداست
در حریم قدسی صحرای دوست
بشنو این گلبانگ، این آوای اوست
نی نوا، در نینوای راستین
مویهها دارد ز نای اربعین
ناله آتش بال در پرواز بین
همطراز آه گردون تا زمین
اشک میریزد ز چشم کائنات
در عزای تشنه کامان فرات
آن بلا جویان که تا بزم حضور
راه پیمودند با سامان نور
رایت توحید از اینان پایدار
ماند و میماند به دور روزگار
گر فرات اینجا چو دریا خون گریست
نی عجب، خورشید برهامون گریست (مشفق کاشانی)
غوغای غم
بار بگشایید اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوی بهشت
به به از این تربت مینو سرشت
ماه اینجا واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
اربعین است اربعین کربلاست
هر طرف غوغایی از غمها به پاست
گویی از آن خیمههای نیم سوز
خود صدای العطش آید هنوز
هرکجا، نقشی ز داغ ماتم است
هر چه ریزد اشک در اینجا کم است
باشد از حسرت در اینجا یادها
هان به گوش دل شنو فریادها
تا قیامت کربلا ماتم سراست
حضرت مهدی «حسان» صاحب عزاست
حبیب اللّه چایچیان (حسان)
خون پاک
چرا گلزار و گلشن گشته غمناک
چرا گریان ز غم روح الامین است
مگر از شام آید کاروانی
که صوتش مُحرق قلب حزین است
جهان شد از چهرو کانون ماتم
مگر از نو عزای شاه دین است
حسین آن کو به راه حق پرستی
چو بابش فرد بی مثل و قرین است
ز هفتاد و دو قربانی که او داد
ز یزدان در خور صد آفرین است
نیامد مثل او دیگر به گیتی
که بحر عشق را دُرّی ثمین است
ز قتل خویشتن احیای دین کرد
از آن رو محیی دین مبین است
وجودش مَفْخَر دین نبی شد
جنابش خاتم دین را نگین است
خدا بر خون پاکت خونبها شد
کسی را جز تو کی قدری چنین است
ابوالحسن همدانی (طوطی)
سوز دل
بسوز ای دل که امروز اربعین است
عزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درسْ بهر مسلمین است
دلا کوی حسین عرش زمین است
مطاف و کعبه دلها همین است
اگر خیل شهیدان حلقه باشند
حسین بن علی، آن را نگین است
دل ما در پی آن کاروان است
که از کرب و بلا، با غم روان است
چه زنجیری به دست و بازوان است
که گریان دیده روح الامین است
به یاد کربلا دلها غمین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است (جواد محدثی)
محراب محبت
باز در جان جهان یکسره غوغاست حسین
این چه شوریست که از یاد تو برپاست حسین
این چه رازیست که صد شعله فرو مرد و هنوز
روشن از داغ تو ظلمتکده ماست حسین
تا قیامت نرود نقش تو از لوح ضمیر
حیرتم کشت، بگو این چه معماست حسین
گر چه شد جوهر عشق از قلم عاطفه پاک
رقم مِهر تو بر صفحه دلهاست حسین
دامن از شوق تمنّای تو، گلزار صفا
سینه از آتش سودای تو سیناست حسین
راهیان حرم قدس تو با شهپر عشق
همه رفتند و جهان محو تماشاست حسین
گر نه خون تو ثمر داد به میدان بلا
این همه شور شهادت به چه معناست حسین
تا به محراب محبت تو امامی، پیداست
خاک هر وادی گلرنگ، مصلاست حسین
غرق در موج مکافات کن اقلیم ضلال
قطره در قطره خونت همه دریاست حسین (بهمن صالحی)
ارمغان کربلا
دیده خونبار دارد آسمان کربلا
هست تا در انتظار کاروان کربلا
روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علیست
تشنه کامیها به دشتِ بیکران کربلا
باغبان میداند و گلچین، که از سوز عطش
میرود بر بادْ هر گل در خزانِ کربلا
از گلویِ نازکِ مرغ چمن خون میچکد
بر فرازِ باغ و دستِ باغبان کربلا
سرپناهش جای گل، خار مغیلان میشود
عندلیب خسته بیآشیان کربلا
میکندجا بر فراز نی ز بیداد زمان
مِهر و ماه و اخترانِ آسمانِ کربلا
از برای دردِ بیدرمان بیماران عشق
تربت خونِ خدا شد ارمغان کربلا
همچو «رودی» دامن از اشک بصر دریا کند
هر که میجوید خبر از داستان کربلا
حسین پروین مهر (رودی)
آیینه
آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید
خورشیدترین حادثهها در تو درخشید
بر دوست همان روز که با حنجرهی خون
گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید
شد کرب و بلا کعبهی تو، حج تو مقبول
گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید
ای معجزهی سرخ به ایثار تو سوگند
تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید (رضا اسماعیلی)
لالههای غصّه
باز عاشوراییان پیدا شدند
باز هم سوداییان شیدا شدند
وقت آن شد عشق خونینتر شود
لالههای غصه رنگینتر شود
بلبل اینجا نالهها سر میکند
لاله اینجا چشمهاتر میکند
اربعین غصههای گل کجاست
اربعین ناله بلبل کجاست
اربعین عشق، عباست چه شد
اربعین، فریاد احساست چه شد
اربعین از نینوای خون بگو
اربعین از اعتلای خون بگو
هان بگو از عشق، از معنای دین
وصف عباس آن مراد مومنین
ما فدای عشق بیآلایشات
ما به قربان تمام خواهشت
تو مراد عشق بی پایان شدی
قبله گاه و معبد پاکان شدی(ساهره غلامی)
غروب آتشین
صد نوا خیزد ز نای نینوایت یا حسین
نغمههای عشق باشد در نوایت یا حسین
میزند آتش به قلب دوستانت دم به دم
داستان جانگداز کربلایت یا حسین
زد شرر بر قلب خونین تو در دشت بلا
داغ مرگ اکبر گلگونقبایت یا حسین
جان فدا کردی به راه مکتب آزادگی
جان هر آزادهای گردد فدایت یا حسین
من چه در وصف تو گویم، ای شهید حق که هست
خون بهای خون تو خون خدایت یا حسین
کی شود ریزهخورخوان خوانین، آن که هست
ریزه خوار خوان احسان و عطایت یا حسین
بس که مشتاق حریم با صفایت گشتهام
پر زند مرغ دل من در هوایت یا حسین
در غروب آتشین دشمن پی غارتگری
زد شرر از ظلم و کین بر خیمههایت یا حسین (محسن حافظی)
خون به
چون تیر عشق جا به کمان بلا کند
اول نشست، بر دلِ اهل ولا کند
در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست
احباب را به بند بلا مبتلا کند
بیگانه را تحمل بار نیاز نیست
معشوق، ناز خود همه بر آشنا کند
تن پرور از کجا و تمنّای وصل دوست
دردی ندارد او که طبیبش دوا کند
آن را که نیست شور حسینی به سر ز عشق
با دوست کی معامله کربلا کند
یک باره پشت پا به سرِ ما سوا زند
تا ز آن میان از این همه خود را سوا کند
آری کسی که کشته او این بود سزاست
خود را اگر به کشته خود خون بها کند
باللّه اگر نبود خدا خون بهای او
عالم نبود در خورِ نعلین پای او (حجةالاسلام نیّر تبریزی)
محشر
ای برافروخته از عشق رخت اختر ما
خاطراتی است ز دریای غمت دفتر ما
از سرت بر سر نی سرّ خدا سر میزد
ای حسین ای اثر بندگیات بر سر ما
آتشی بر دل هر خشک وتر انداخته است
ماجرای لب خشک تو و چشم تر ما
ز شهیدان به خون خفته کویت ما راست
خاطراتی که نخواهد رود از خاطر ما
کاش میسوختم از سوز غمت تا شاید
ببرد باد به صحرای تو خاکستر ما
به سراپای تو ای مظهر ایثار قسم
که غمت شعله فکنده است ز پا تا سر ما
دیگران را غم محشر بود و ما را نیست
چون که آغاز به نام تو شود محشر ما
سر پرواز به کویت همه داریم ولی
بستهاند ای پسر فاطمه بال و پر ما (سید رضا مؤید)
رسید اربعین
باز دلم خون شد و چشمم گریست
آنکه درین روز چون من نیست کیست؟
باز دگر باره رسید اربعین
جوش زند خون حسین از زمین
غرق تلاطم شده بحر محیط
یک سره درد است بساط بَسیط
شد چهلم روز عزای حسین
جان جهان باد فدای حسین
محمدشریف صادقی (وفا)
مهرگی
خار غم نیست که در کرب و بلا میروید
گل درد است که از دشت وفا میروید
میخلد خار مِحَن پای دلم را که هنوز
گل اندوه ز باغ دل ما میروید
یادگار غم هفتاد و دو تن لاله رخ است
این همه لاله که در کرب و بلا میروید
لاله را با گل افسرده سر و کاری نیست
این گل از تربت ارباب صفا میروید
تا چه حد در دل تو عشق خدا بود حسین
که ز خاک تو گل عشق خدا میروید
شوق جانبازی اگر در دل تو راه نداشت
پس ز خاک تو گل شوق چرا میروید
نی در آن بادیه از آن به نوا سرگرم است
که به جای گل از این دشت بلا میروید
با ولای علی و آل چو «پروانه» بسوز
که ز خاک من و تو مهرِ گیا میروید (محمدعلی مجاهدی)
قطرهای از سبوی حسین
آبروی ما بود از آبرویت یا حسین
سرمه چشمان ما از خاک کویت یا حسین
در گلستان وفا در جست و جو سرگشتهایم
تا به وجد آییم ما یک دم ز بویت یا حسین
ما همه دیوانگان وادی عشق توییم
کاین چنین برخاست از ما «های و هو»یت یا حسین
ای که عالم جملگی مست تمنای تواند
قطرهای در جام ما ریز از سبویت یا حسین
این دل سرگشته ما را به لطفت دست گیر
تا به کام خود رسد از جست و جویت یا حسین
عاشقان کربلا در حیرتند ای شاه دین
تا ببینند از نگاه عشق، رویت یا حسین
گرچه عاشق گشته بر اوصاف ناب تو، رسول
لیک باشد آرزویش، گفت و گویت یا حسین (رسول لشکری نی)
نینو
مانند نوی نوای تو را مشق میکنند
قومی که نینوای تو را مشق میکنند
قومیکه در سکوت غریبانه این چنین
تکلیف آشنای تو را مشق میکنند
با آن که از تمام جهت ندبه میوزد
هر شب فقط دعای تو را مشق میکنند
حتی کبوتران حرم، چشم در رهت
هر جمعه ردِّ پای تو را مشق میکنند
مردان آب در شب گهوارههای رنج
بیتاب،هایهای تو را مشق میکنند
تا بانگ دستههای عزادار میرسد
این قوم نینوای تو را مشق میکنند (مریم سقلاطونی)
منابع و مآخذ:
1ـ حسن باقری و جعفر رسولزاده، سروش شهادت؛
2ـ محمد مطهر، گلواژه 2؛
3ـ محمد علی مجاهدی، بال سرخ قنوت؛
4ـ زینب ایسی محصل، مدائح و مراثی چهارده معصوم؛
5ـ سیدضیاءالدین تنکابنی، مدائح و مراثی آل محمد(ص)؛
6ـ محمدعلی مردانی، ایثار جان؛
7ـ شرینعلی گلمرادی، آیینه در کربلاست؛
8ـ محسن حافظی، گلهای ولایت؛
9ـ رضا معصومی، اشک شفق.
حوزه
نويسنده:میرصادق سیدنژاد
گرفته از سایت راسخون
اربعین آمد
اربعين آمد دلم را غم گرفت
بهر زينب(س) عالمي ماتم گرفت
سوز اهل آسمان آيد به گوش
ناله ي صاحب زمان آيد به گوش
جان اهل بيت عصمت بر لب است
کاروان سالار آنها زينب است
جمله مستان سوي ساقي آمدند
مست مست از جام باقي آمدند
سينه ها آماج رگبار بلا
جاي زخم ريسمان بر دستها
هوش از سر رفته و دل باخته
جسم خود را بر زمين انداخته
هر يکي در جستجوي تربتي
بر لب هر يک کلامي، صحبتي
قلبها پر شکوه از بيداد بود
آشناي قبر ها سجاد(ع) بود
رهبر زينب(س) امام راستين
حجت حق بود زين العابدين(ع)
با کلامش عمه را مغموم کرد
تا که قبر يار را معلوم کرد
آمده همراه دخت بوتراب
بر سر آن قبر کلثوم و رباب
زخمهاي اين سفر سر باز کرد
هر کسي درد دلي آغاز کرد
زينب ازمژگان خود ياقوت ساخت
داستان اين سفر را باز گفت
گفت اي سالار زينب السلام
ماه شام تار زينب السلام
بر تو پيغام سفر آورد ام
از فتوحاتم ، خبر آورده ام
کرد با من اين مسير عشق طي
راس تو منزل به منزل روي ني
معجرم نيلي شد و مويم سپيد
از غم دوري تو قدم خميد
گر که دست رحمت و صبرت نبود
زينبت در راه کوفه مرده بود
ظلم دشمن تا که بي اندازه شد
ماجراهاي سقيفه تازه شد
ريسمان بر گردن سجاد بود
غربت بابا مرا در ياد بود
ديدي از ني دست خواهر بسته بود؟
گوييا دستان حيدر بسته بود
ياسها را جوهر نيلي زدند
مادرم را گوييا سيلي زدند
ازشماتت کردن دشمن مپرس
از سه ساله دخترت از من مپرس
شد سرت يک نيمه شب مهمان او
با وصالت بر لب آمد جان او
مرد در ويرانه و من زنده ام
بي رقيه(س) آمدم شرمنده ام
بارها از دوريت جان باختم
بين مقتل من تو را در يافتم
گر تو اي لب تشنه برداري سرت
حال نشناسي دگر اين خواهرت....
مهدی محمدی
دو بیتی اربعین
سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو
****
حسینم وا حسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان چه در ویرانه شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم
****
برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم
حاج غلامرضا سازگار
در ورود به ایام اربعین حضرت ابا عبد الله الحسین
شکسته بال ترینم ، کبود می آیم
من از محله ی قوم یهود می آیم
از آن دیار که من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دو تکه نان دادن
از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید
کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد
از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد
از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند
به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند
به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام
از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد
اشعار از پست 2 تا 4
ازسایت :شیعتی
اربــعــيـــن
اربــعــيـــن كــشــتــگــان راه عـشـــق
شــد مـكــرر قـصــه دلــخـواه عـشـق
آن شــنــيــدســـتــم كـه جــابـر از وفــا
بــا عــطــيــه شــد بــــدشــت نـيـنـــوا
دسـت غــم مــيـــزد بــسـر آن دلغـمين
در عـــزاي خــســـرو دنـــيـــا و ديــن
در سـراغ يــار خــود در جـــســتـجـــو
خـاك صـحـرا را چـــو گــل ميكرد بـو
شـــد مــطــهــر از فـرات و شـد روان
سـوي قــبـر خســرو لــب تـشـنه گان
از مـحـبـت چـون دلــي آكــنـده داشــت
گـامـهـا آرام و كـوتــه مــي گــذاشــت
كــرد پــيــدا تــربـت مــحـبـوب سويـش
راز دل گـفـتـا چــنــيـن آن دل پــريـش
يــا حــبـــيـبــي يـــا حـبـيـبـي يا حسـين
اي تـو بـر زهـــرا و حــيــدر نـور عـين
آمـــده در كـــويــت اي والا مــــقـــــام
خـسـروا بـر درگـهـــت هــسـتـم غـلام
الـســــلام اي كــشـــتــه تــيـــغ جــفــا
شـــد خــــدا بـــر خـون پــاكت خـونبها
الــســـلام اي زاده خـــــتـمــي مـــــآب
الــــســلام اي نــــور چـشــم بــوتـراب
الــســلام اي راحــــت جــــان رســول
الـــســـلام اي پـــــاره قـــلـــب بــتـــول
الـــســلام اي مــونـس ديـــريــن مــن
اي شـهـيـد عــشــق اي خــونــيـن كفن
ايــكـه از رافــت بـر ايـن پـيـر غــلام
خــود تـو سـبـقـت مي گرفتي در سلام
جــــــابــــرم مــــن آمــــدم از راه دور
جــان بــه شوق مـوسي آوردم به طور
خــيــز و بـا مـن گـفـتـگو آغاز كـــــن
بــاب لــطـف خــويـش بــر من باز كن
جـابـرت را بـيـن كــه گـشـتـه دلـكباب
بــر ســـلام مــن بــگـــو آخــر جـواب
چــون نــــيـامد پاسخي او را بــگـوش
از كـــلام خــويـش جــابــر شد خموش
در جــواب خـود بـگـفـت آن خـسته دل
زيــن تـوقــع گـشـتـه ام بــاري خـجـل
اايـن حـسـين من سرش از تن جداست
جـسـم او مــدفـون به دشت كربلاست
پـــــاره از تــيـــغ ســتــم شــد پـيكرش
جــلــوه گـر شـد بـر نـي اعـدا سـرش
زد يــزيــد بـــي حــيـــا چــوب جـــفـــــا
بـر لـب و دنــدان سـبـط مــصـطـفـــي
چون «حياتي» شرح اين ماتم نگاشت
اشك حزن و غم روان از ديده داشت
تـا رقـم زد ايــن مـصـيــبــت نــامـه را
كـرد جــاري اشــك چـشـم خـامـه را
ربعین آمد و اشگم ز بصر میآید
گوییا زینب محزون ز سفر میآید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست
کز اسیران ره شام خبر میآید
(صامت بروجردی)
ما را كه غیر داغ غمت بر جبین نبود
نگذشت لحظهاى كه دل ما غمین نبود
هر چند آسمان به صبورى چو ما ندید
ما را غمى نبود كه اندر كمین نبود
راهى اگر نداشت، به آزادى و امید
رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود
اى آفتاب محمل زینب، كسى چو من
از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود
تقدیر با سر تو مرا همسفر نمود
در این سفر مقدر من غیر از این نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمىگرفت
در شام و كوفه خطبه من آتشین نبود
در حیرتم كه بى تو چرا زنده ماندهام
عهدی كه با تو بستم از اول چنین نبود
ده روزه فراق تو، عمرى به ما گذشت
یك عمر بود هجر تو، یك اربعین نبود
چشم را بى رخ تو چشمه جوشان كردم
چهره را از غم تو بستر طوفان كردم
سر تو بر سر نى دیدم و در محمل غم
به پریشانى خود موى پریشان كردم
خصم میزد به لبت چوب كه من نالهكنان
سوختم از غم و صد چاك گریبان كردم
گرچه یك لاله ز تو ماند به ویرانه ولى
كنج آن غمكده را همچو گلستان كردم
در فراقت نه سرى ماند مرا نى سامان
روى بر تربت تو بى سر و سامان كردم
ساختم پیكر خود را سپر تیر بلا
در ره عشق تو من ترك سر و جان كردم
شانه بر موى پریشان یتیمان زدهام
گرد غم پاك ز رخساره آنان كردم
خون دل خوردم و یعقوب صفت اى «یاسر»
گریه بر فُرقت آن یوسف كنعان كردم
اربعین آمد
اربعین آمد و خون شهدا میجوشد اربعین آمد و خون شهدا میجوشد باز از خاک بلا اب بقا میجوشد اربعین آمد و شد داغ شهیدان تجدید خون به دلها ز عزای شهدا میجوشد اربعین آمد و از داغ شهیدان خدا اشک سرخ است که از دیده ما میجوشد اربعین شهدا تازه شود در هر سال خون مظلومیشان در همه جا میجوشد یافت پیمان شهادت ز اسرارت اکمال خون آنان ز سرشک اسرا میجوشد با دلی سوخته از داغ "موید" بسرود اربعین آمد و خون شهدا میجوشد «سید رضا موید» گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
ساربانا کاروان را اندکی آهسته ران
عمّه این صحرا به چشمم آشنا آید همی زین بیابانم گمان کربلا آید همی ساربانا کاروان را اندکی آهسته ران تا نشان از کاروان سالار ما آید همی بار بگشایید که اینجا خانهی امید ماست کز شمیمش درد و غمها را دوا آید همی گلشن پژمردهی ما گوئیا اینجا بود کز نسیمش بوی عطر لالهها آید همی غنچه نشکفته ای در این گلستان داشتم او اگر پژمرده بویش با صبا آید همی ای پدر برخیز و بنگر خسته و زار و نزار دخترت از کوفه و شام بلا آید همی خواهرم در گوش ویران شبی از غصه مُرد گر نیامد او غمش همراه ما آید همی قصه بسیار است و فرصت کم (موید) جزءجزء شرح این ماتم دهد تا انتها آید همی «سید رضا موید» گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
تفسیر آن حماسه جاوید
تا جسمِ سر جدای تو را دیدم ای حسین بر خویش از فراق تو لرزیدم ای حسین وقت جدایی از تو که با تازیانه بود چون چشمههای زخم تو جوشیدم ای حسین ما گام در طریق اسرات زدیم و حال ختم رسالتی است که بگزیدم ای حسین من زینبم که عشق تو بُردم به شهر شام این راه را به پای تو پوییدم ای حسین رفتم به شام بهر قیام دگر ولی هر جا قدم نهاده خروشیدم ای حسین نخلی که کاشتی تو به خون اندر این زمین در شام و کوفه میوه از آن چیدم ای حسین بودم اگر اسیر ولی مشت انتقام بر فرق دشمنان تو کوبیدم ای حسین دادم شکست دولت شب را که چون تو من بنیانگر حکومت خورشیدم ای حسین نقش از تو یافت واقعهی کربلا و من تفسیر آن حماسهی جاویدم ای حسین امروز بوسه بر خاک تو میدهم آن روز اگر گلوی تو بوسیدهام ای حسین ترسم که لرزه بر تن صد پارهات فتد گویم اگر بی تو چها دیدم ای حسین توام به اشک دیدهی من بود و خون دل آبی اگر بدون تو نوشیدم ای حسین تا کودکان غمزده کمتر کتک خورند بر خود ز تازیانه بپیچیدم ای حسین چون معجرم به غارت بیگانه رفته بود با دست بسته چهره بپوشیدم ای حسین زود آمدی و خطبهی من ناتمام ماند ای اوستاد مکتب توحیدم ای حسین آن شب که شد چراغ شبستان ما سرت پروانه وار گِرد تو گردیدم ای حسین دیدم رقیه از همه عاشقترت بود آن نازدانه را به تو بخشیدم ای حسین داغ رقیه طاقت ما را تمام کرد زین غم خدا گواست چها دیدم ای حسین مشکلتر از فراق تو ترک مزار توست اینجا چو هست کعبهی امیدم ای حسین لطف تو و "موید" بشکسته حال ما کاشعار اوست مورد تاییدم ای حسین «سید رضا موید» گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی
بلند شو
اى خفته در میانه صحرا، بلند شو!
مردند ماهیان لب دریا، بلند شو!
سر روى نیزه رفته جلوتر تو هم بیا
یا یار نیمه راه نشو، یا بلند شو !
طوفان اگرچه خیمه زد و کشتى ات شکست
اى پهلوى شکسته زهرا، بلند شو!
در خیمه هاى سوخته دشت بى پناه شبْ
گوشواره مى کَنَد از جا، بلند شو!
نگذار پاى خسته به آن کوچه ها رسد
سنگ جفا خورد به سر و پا، بلند شو!
مسلم، حبیب، اصغر و عباس، رفته اند
چیزى نمانده از سفر ما، بلند شو!
زینب! دوباره خطبه بخوان، اربعین رسید
موجى بزن به پهنه دریا، بلند شو!
رزیتا نعمتى
بسوز ای دل که امروز اربعین است
عزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درسْ بهر مسلمین است
دلا کوی حسین عرش زمین است
مطاف و کعبه دلها همین است
اگر خیل شهیدان حلقه باشند
حسین بن علی، آن را نگین است
دل ما در پی آن کاروان است
که از کرب و بلا، با غم روان است
چه زنجیری به دست و بازوان است
که گریان دیده روح الامین است
به یاد کربلا دلها غمین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است
[FONT=b koodak]کاروانی نیمه [FONT=b koodak]جان آورده ام [FONT=b koodak]خواهرت را[FONT=b koodak]بیش از این زنده مخواه [FONT=b koodak]غصه هایم [FONT=b koodak]همچو تیغ و سنگ تنگ [FONT=b koodak]با کدامین [FONT=b koodak]دیدگان جویم ترا [FONT=b koodak]از چروک [FONT=b koodak]دستها گویم ترا [FONT=b koodak]ای زگل حساس[FONT=b koodak]تر احساس تو [FONT=b koodak]جان لیلا[FONT=b koodak]قامت اکبر چه شد [FONT=b koodak]جان زینب [FONT=b koodak]یادی از ویران مکن [FONT=b koodak]دردهاغ در[FONT=b koodak]جان من مأوا گزید [FONT=b koodak]از تمسخر[FONT=b koodak]خنده بر لب داشت او [FONT=b koodak]پیش چشم [FONT=b koodak]خواهر و طفلان تو [FONT=b koodak]صحنه ای می[FONT=b koodak]کرد قلبم را کباب [FONT=b koodak]اضطراب و[FONT=b koodak]تهمت و دشنام بود
[FONT=b koodak]یک جهان غم[FONT=b koodak]ارمغان آورده ام
[FONT=b koodak]پیش خود[FONT=b koodak]اینگونه شرمنده مخواه
[FONT=b koodak]شیشه عمرم[FONT=b koodak]شده محتاج سنگ
[FONT=b koodak]از چه گویم [FONT=b koodak]از کجا گویم ترا
[FONT=b koodak]یا زتاولهای [FONT=b koodak]پا گویم ترا
[FONT=b koodak]هر چه ساقی [FONT=b koodak]تشنه عباس تو
[FONT=b koodak]این رباب آخر[FONT=b koodak]علی اصغر چه شد
[FONT=b koodak]از رقیه [FONT=b koodak]صحبتی عنوان مکن
[FONT=b koodak]چون که خصم م[FONT=b koodak]برد در بزم یزید
[FONT=b koodak]قصد بر تحقیر[FONT=b koodak]زینب داشت او
[FONT=b koodak]چوب می زد بر[FONT=b koodak]لب و دندان تو
[FONT=b koodak]اینم طرف سر[FONT=b koodak]آن طرف جام شراب
[FONT=b koodak]آری آنجا شام [FONT=b koodak]بود [FONT=b koodak]وشام بود
شمیم جان فزای کوی بابم مرا اندرمشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه نزدیک
که بوی مشک و ناب و عنبرآید
بگوشم عمه از گهواره گور
در این صحرا صدای اصغر آید
مهار ناقه را یکدم نگهدار
که استقبال لیلا، اکبر آید
مران ای ساربان یکدم که داماد
سر راه عروس مضطر آید
حسین را ای صبا برگو که از شام
بکویت زینب غم پرورآید
ولی ای عمه دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید
که چون اندر سر قبرشهیدان
تو رااز گریه کام دل برآید
در این صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجرآید
کند جودیبه محشر، محشر از نو
اگر در حشر ما این دفتر آید شعر از مرحوم جودي
السلام اي نور چشم مصطفي السلام اي خامس آل عبا يک نظر کن بر غلامت اي شما من ترا پير غلام و زائرم يا حسين من جابرم من جابرم بر تن صد چاک عريانت سلام برعزيزان و شهيدانت سلام بر تو و اين نوجوانانت سلام گو جوابم را تو شاها از کرم يا حسين من جابرم من جابرم آمدم بهر زيارت يا حسين جان جد، تاجدارت يا حسين بوسم اين خاک مزارت يا حسين من غلام و خانزاد و چاکرم يا حسين من جابرم من جابرم پس چرا شاها نمي گويي جواب بر غلام پيرت از راه ثواب قلب زارم را مکن اينسان کباب اي حسين جان هديه من آورده ام از براي تو کفن آورده ام سدر و کافور از وطن آورده ام کن قبول از من مرنجان خاطرم يا حسين گويي نداري سر به تن با غلام خود نمي گويي سخن زير گل جسم شريفت بيکفن من به حال بيکست ناظرم يا حسين من جابرم من جابرم کربلا ي دل پريشان فکار ريزد اشک از ديده چون ابر بهار گو سخن با جابر محزون زار يا حسين من نعمتت را شاکرم شعر از پدرشهيدان :مرحوم ناد علي کربلايي
اربعين آمد ؛ دلم را غم گرفت بهر زينب عالمي ماتم گرفت سوز اهل آسمان آيد بگوش ناله صاحب زمان آيد بگوش جان اهل بيت عصمت بر لب است كاروان سالار انها زينب است جمله مستان سوي ساقي آمدند مست مست از جام باقي آمدند سينه هـــــا آماج رگــــبار بلا جـاي زخـــم ريسـمان بر دستها هوش از ســر رفته و دل باخته جسم خود را بر زمين انداخته هـر يكي در جستجوي تربتي بر لب هر يك كلامي صحبتي قلبها پـــر شكوه از بيداد بود آشناي قبرها سجاد(ع) بود رهبــــر زينب امام راستين حجت حق بود زين العابدين با كلامش عمه را مغموم كرد تا كه قبر يار را معلوم كرد آمده همراه دخت بوتراب بر سر آن قبر كلثوم و رباب زخمهاي اين سفر سر باز كرد هر كسي درد دلي آغاز كرد زينب از مژگان خود ياقوت سفت داستان اين سفر را باز گفت گفت اي سالار زينب السلام ماه شام تار زينب السلام بر تـــو پيغام سفــر آورده ام از فتوحاتم خبــر آورده ام كرد با من اين مسير عشق طي راس تو منزل به منزل روي ني معجرم نيلي شد و مويم سپيد از غم دوري تو قدم خميد گر كه دست رحمت و صبرت نبود زينبت در راه كوفه مرده بود ظلم دشمن تا كه بي اندازه شد ماجراهاي سقيفه تازه شد ريسمان بر گردن سجاد بود غربت بابا مرا در ياد بود ديدي از ني دست خواهر بسته بود گويي دستان حيدر بسته بود ياسها را جــوهـــر نيلي زدند بر رخ آن اختران سیلی زدند از شماتت كردن دشمن مپرس از سه ساله دخترت از من مپرس سرت يك نيمه شب مهمان او با وصالت بر لب آمد جان او مرد در ويرانه و من زنده ام بي رقيه آمدم شرمنده ام بارها از دوري ات جان باختم . بين مقتل من تو را نشناختم گر تو اي لب تشنه بر داري سرت حال نشناسي دگر اين خواهرت
باربگشائيد، اينجا کربلاست آب و خاکش با دل و جان آشناست بر مشام جان رسد بوي بهشت به به از اين تربت مينو سرشت کربلا، اي آفرينش را هدف قبله گاه عاشقان از هر طرف طور عشق است و مطاف انبيا نور حق اينجاست، اي موسي بيا جسم را احيا اگر عيسي کند جان و تن را کربلا احيا کند گر سلامت رفت، از آتش خليل نور ثار الله شد او را دليل کربلا، قربانگه ذبح عظيم عرش رحمان را صراط مستقيم گر خدا خواهي، برو اين راه را کن زيارت کوي ثار الله را شد ز عاشوراي او يک اربعين قتلگاهش را به چشم دل ببين ماه، اينجا، واله و سرگشته است و آن شهاب ثاقب از خود رفته است گرد غم، افشانده بر سر کهکشان اشک خون ريزد هنوز از آسمان اختران، سوزند چون شمع مزار مرغ شب مينالد اينجا زار زار گاه در صحرا خروش و، گه سکوت خفته در اينجا شهيدي لا يموت حضت سجاد بر خاکش نوشت تشنه لب شد کشته سالار بهشت اربعين است، اربعين کربلاست هر طرف غوغائي از غمها بپاست گوئي از آن خيمه هاي نيمسوز خود صداي العطش آيد هنوز هر کجا نقشي، ز داغ ماتم است هرچه ريزد اشک، در اينجا، کم است شعراز:حسان باشد از حسرت در اينجا يادها هان به گوش دل شنو، فريادها در دل هر ذره، صدها مطلب است ناله سجاد و اشک زينب است بايد اينجا داشت گوش معنوي تا مگر اين گفتگوها بشنوي: عمه جان، اينجا حسين از پا فتاد چهره بر اين تربت خونين نهاد عمه جان، اين قتلگاه اکبر است جاي پاي حيدر و پيغمبر است عمه جان، قاسم، در اينجا شد شهيد تير بر قلب حسين اينجا رسيد عمه جان، عباس اينجا داد دست وز غمش پشت حسين اينجا شکست اصغر لب تشنه، اينجا، عمه جان شد ز تير حرمله خونين دهان از براي غارت يک گوشوار شد در اينجا، کودکي نيلي عذار تا قيامت، کربلا ماتمسراست حضرت مهدي (حسان) صاحب عزاست
آمده چله نشین غم یار
قد کمان از بهر دیدار نگار
خاطراتی را به دوش جان کشد
نیمه جان تا محضر جانان کشد
سر فرزانه قدمها می زند
روی خاک عشق تا پا می زند
بوی دلبر بر مشامش می رسد
آه هنگام سلامش می رسد
السلام ای نعش پنهان زیر خاک
السلام ای جسم های چاک چاک
السلام ای کشته دریای اشک
السلام ای پرچم سقا و مشک
السلام ای قبرهای بی نشان
ای زیارتگاه مام قد کمان
السلام ای سینه های سوخته
آمدم با سینه ای افروخته
آمدم من ای برادر زینبم
زائری غم دیده و جان بر لبم
آمدم با کاروان ارغوان
سرفراز اما حزین و قد کمان
آمدم من نیمه جان و دل غمین
تا مگر که جان دهم در اربعین
زیر لب من می کنم این زمزمه
من فدایت ای عزیز فاطمه
[FONT=Arial Black]محمد علی شهاب
برخیز ای برادر در خون تپیده ام
من خواهر تو زینب هجران کشیده ام
خواهی اگر ز حالت من با خبر شوی
احوال من بپرس ز قّد خمیده ام
زینب کجا وکوفه وشام بلا کجا
در حیرتم که زنده به کویت رسیده ام
در کوفه سر ز چوبۀ محمل شکسته ام
تا از لبت تلاوت قران شنیده ام
در مجلس یزید که زد بر لب تو چوب
دادم از کف توان وگریبان دریده ام
طفلت رقیه گوشۀ ویرانه جان سپرد
بر دخترت کفن من دلخون بریده ام
مجروح گشته پای من وغرق آبله
از بس به روی خار مفیلان دویده ام
هر گز غمت ز سینۀ خواهر نمی رود
شاهد خدای من بود واشک دیده ام
من تازیانه در ره اسلام خورده ام
غم نیست گر که رنج اسارت کشیده ام
«واله » بگو که فاتح وپیروز آمده ام
بر حفظ انقلاب به مقصد رسیده ام
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
از در و دیوار عالم فتنه میبارید و من [COLOR=black]
بیپناهان را بدین دارالامان آوردهام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدینجا با فغان آوردهام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آوردهام
قصه ویرانه شام ار نپرسی خوشتر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آوردهام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
از برایت دامنی اشک روان آوردهام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آوردهام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو
در کف خود از برایت نقد جان آوردهام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد
گوشهای از درد دل را بر زبان آوردهام
محمدعلی مجاهدی (پروانه)
[/COLOR]
بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی داند [COLOR=black]
که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید
به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون
ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته
به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش
همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد
عبدالعلی نگارنده
ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود
نگذشت لحظه اى که دل ما غمین نبود
هرچند آسمان به صبورى چو ما ندید
ما را غمى نبود که اندر کمین نبود
راهى اگر نداشت، به آزادى و امید
رنج اسارت، اینهمه شور آفرین نبود
اى آفتاب محمل زینب، کسى چو من
از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود
تقدیر با سر تو مرا همسفر نمود
در این سفر مقدر من غیر از این نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمى گرفت
در شام و کوفه خطبه من آتشین نبود
گر شوق سر به چوبه محمل زدن نداشت
زینب پس از تو، زینب محمل نشین نبود
در حیرتم که بى تو چرا زنده مانده ام
عهدیکه با تو بستم از اول چنین نبود
ده روزه فراق تو، عمرى به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود
(خسروی پور)
ای آن که لحظه لحظه کنار تو زیستم!
امشب، چهل شب است برایت گریستم
امشب چهل شب است که آب از گلوی من
پایین نرفته، بغض عطشناک کیستم؟
بنشان به تل زینبیه، طاقت مرا
من زینبم؛ نمیشود آخر نایستم
آن جاده را مگو به چه حالی گذشتم و
دل کندم از تو؛ آمدم ای هست و نیستم!
من، چادر سیاه غمم، دور تکیهات
جز ذکر یا حسین تو، تکرار چیستم؟
این اربعین هم از پی آن اربعین گذشت
چشمان صد حسینیهات را گریستم
منبع:سبطین
[FONT=Microsoft Sans Serif]
اربعين آمد ؛ دلم را غم گرفت
بهر زينب عالمي ماتم گرفت
سوز اهل آسمان آيد بگوش
ناله صاحب زمان آيد بگوش
جان اهل بيت عصمت بر لب است
كاروان سالار انها زينب است
تقدیم به اول چله نشین مصیبت کربلا، بانوى صبر
آب نوشیدن من ، بى تو محالست حسین
خواب بر چشم ترم خواب و خیالست حسین
خواهرت را تو ببین بعد چهل روز ولى
الف ِ قامت ِ من بعد تو دالست حسین
افسانه اكبرزاده مقدم(صوفيا)
کاروان می آید از شهر دمشق
برسرِ خاکِ شهِ سلطان عشق
کاروان با خود رباب آورده است
بهر اصغر شیر وآب آورده است
کاروان آمد ولی اکبرنداشت
ام لیلا شبه پیغمبر نداشت
کاروان آمد ولی شاهی نبود
بربنی هاشم دگر ماهی نبود ...
باز ، دگر باره رسید " اربعین " جان جهان باد " فدای حسین"
جوش زند " خون حسین " از زمین
[font=arial][size=14] شد چهلم روزِ " عزای حسین "
[/size][/font]
[FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif][FONT=Microsoft Sans Serif] [FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif]اربعین آمد و خون شهدا میجوشد [FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif] باز از خاک بلا اب بقا میجوشد [FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif] خون به دلها ز عزای شهدا میجوشد [FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif] اشک سرخ است که از دیده ما میجوشد [FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif] خون مظلومیشان در همه جا میجوشد [FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif] خون آنان ز سرشک اسرا میجوشد [FONT=Microsoft Sans Serif]
[FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif] اربعین آمد و خون شهدا میجوشد
[FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif] اربعین آمد و شد داغ شهیدان تجدید
[FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif] اربعین آمد و از داغ شهیدان خدا
[FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif] اربعین شهدا تازه شود در هر سال
[FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif] یافت پیمان شهادت ز اسرارت اکمال
[FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif] با دلی سوخته از داغ "موید" بسرود
[FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif][FONT=Microsoft Sans Serif]
[FONT=times new roman]
سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی
که بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی
سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!
سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!
زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!
که از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی
اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو
خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی
سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می گفتم
که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی
اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس
که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی
چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده
که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی
به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب
سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی
خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی
گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل
گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی
قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران زا
به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی
[FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif][FONT=Microsoft Sans Serif]
[FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif][FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif][FONT=Microsoft Sans Serif]
[FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif][FONT=Microsoft Sans Serif] [FONT=times new roman]به کربلاي تو يک کاروان دل آوردم هزار بار به درياي غم فرو رفتم بجز رقيه که از پا فتاد پيش سرت گواه عشق خودم با تو اي حسين عزيز نظر به جسم کبودم مکن که دريابي [FONT=Microsoft Sans Serif]
امانتي که تو دادي به منزل آوردم
که چند درّ غنيمت به ساحل آوردم
تمام اهل حرم را به منزل آوردم
نشانه اي به سر از چوب محمل آوردم
تني رها شده از چنگ قاتل آوردم[FONT=Microsoft Sans Serif][FONT=microsoft sans serif][FONT=Microsoft Sans Serif]
ای آن که شکستی کمر فاصله ها را/
بگذاشته ای پشت سرت مرحله ها را/
از برکت چشمان مسلمان تو داریم/
سوگند به سجاده ی تو نافله ها را/
ای آن که کشیده است بیابان به بیابان/
ردّ قدمت زحمت این آبله ها را/
بگذار به جای تو در این قافله باشم/
شاید بتوانم بکشم سلسله ها را/
یک لرزه بیانداز بر این معجر سبزت/
تا این که ببینم گذر زلزله ها را/
غیر از تو کسی همّت این گونه ندارد/
پایان برساند همه ی غائله ها را/
آن روز که پابوس حریم تو بیائیم/
احرام ببندیم تن قافله ها را...!
[FONT=times new roman]قصه عشق
آنچه درسوگ تو ای پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید
که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سرخوشید بر آن نیزه خونین میگفت
که چهها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو دید
آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت
هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او این همه بیباک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند
سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت
(نصراللّه مردانی)
شد اربعین و زینب آمد به کربلایت عالم دوباره پوشید رخت سیاه ماتم دلها به یاد کام عطشان توست پر خونclass: post [TR] [TD="colspan: 2"][/TD] [/TR] [TR] [TD="colspan: 2"] تجدید شد برایش ای وای من عزایت فرش است و عرش باهم فریاد غم سرایت بارانی است ابر چشم همه برایتآهو به دشت گرید ماهی میان دریا دریا به رنگ خون شد جانا از این حکایتسیلاب خون روان است از چشم اهل عالم محبوب عالمینی جان جهان فدایتزینب کنار قبرت با اشک و آه و ناله از جور دشمن دین، دارد بسی شکایتازسختی مسیر و از رنج راه گوید واز ظلم بی بدیل و از جور بی نهایتسجاد را به زنجیر بستند در اسارت «گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت»بر راس نیزه دیده زینب سر برادر ای کشتی نجات و ای کوکب هدایترسم برادری نیست تنها نهادن من برخیز و خواهرت را جانا بکن حمایتهفتاد بار زینب جان داده تا به امروز سرها بریده دیده بی جرم و بی جنایت شد اربعین و زینب آمد به کربلایت تجدید شد دوباره ای وای من عزایت [/TD] [/TR]
کاروان می آید از شهر دمشق
برسرِ خاکِ شهِ سلطان عشق
کاروان با خود رباب آورده است
بهر اصغر شیر وآب آورده است
کاروان آمد ولی اکبرنداشت
ام لیلا شبه پیغمبر نداشت
کاروان آمد ولی شاهی نبود
بربنی هاشم دگر ماهی نبود ...
[FONT="]بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن[FONT="] جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن[FONT="]شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن [FONT="] جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین
روزی سه وعده جای غذا غبطه میخورم... من از دعای مادر خود سینه زن شدم.. فرق است میان غبطه و بخل و حسد عزیز... با روضه خوان مجلستان گریه میکنم... ای پیر غلامهای حسینیه های عشق.. بر چایی ریز روضه یتان وقت ریختن... با یاد چای تلخ نجف چای روضه را.. آنها فدا شدند که ما زندگی کنیم.. حتی به درد کشته شدن هم نمیخورم... من روز و شب به کرببلا فکر میکنم.. حال مجاورین حرم هم حکایتی است.. دیدم پیاده های حرم پا برهنه اند.. دارد تمام میشود این ماه اشک و خون.. این اربعین اگر نروم تا به کربلا...
هرشب به حال اهل بکا غبطه میخورم...
بر مادرم به وقت دعا غبطه میخورم..
پلکم همیشه تر شده تا غبطه میخورم...
بر ذاکران و سوز صدا غبطه میخورم...
هر دم به موی و روی شما غبطه میخورم...
بر استکان به قصد شفا
غبطه میخورم...
من با نبات و قند نه,با غبطه میخورم..
من بر رشادت شهدا،غبطه میخورم..
بر گوسفند نذر عزا،غبطه میخورم..
یعنی همیشه و همه جا،غبطه میخورم..
هر شب کنار فاصله ها،غبطه میخورم...
بر زخم ها و تاول پا،غبطه میخورم..
هر دم به ماه خون خدا،غبطه میخورم..
بر زائران کرببلا غبطه میخورم...
آیینه خورشیدترین حادثه ها در تو درخشید
آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید
بر دوست همان روز که با حنجره ی خون
گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید
شد کرب و بلا کعبه ی تو، حج تو مقبول
گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید
ای معجزه ی سرخ به ایثار تو سوگند
تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید
رضا اسماعیلی
شعر یوسف رحیمی برای اربعین حسینی کاروان می رسد از راه، ولی آه چهل روز شکستن چهل روز صبوری و صبوری
چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب
دل سنگ شده آب ، از این نالهی جانکاه
زنی مویه کنان ، موی کنان
خسته، پریشان، پریشان و پریشان
شکسته ، نشسته ، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیه خوان غم جانان
همان حضرت عطشان
همان کعبهی ایمان
همان قاری قرآن ، سر نیزهی خونبار
همان یار ، همان یار ، همان کشتهی اعدا.
کاروان می رسد از راه ، ولی آه
نه صبری نه شکیبی
نه مرهم نه طبیبی
عجب حال غریبی
ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی
ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
ز داغ غم این دشت بلاپوش
به دلهاست لهیبی
به هر سوی که رفتند
نه قبری نه نشانی
فقط می وزد از تربت محبوب
همان نفحهی سیبی
که کشانده ست دل اهل حرم را.
کاروان می رسد از راه
و هرکس به کناری
پر از شیون و زاری
کنار غم یاری
سر قبر و مزاری
یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته
به دنبال مزار پسر فاطمه رفته
یکی با دل مجروح
و با کوهی از اندوه
به دنبال مه علقمه رفته
یکی کرب و بلا پیش نگاهش
سراب است و سراب است
دلش در تب و تاب است
و این خاک پر از خاطره هایی ست
که یک یک همگی عین عذاب است
و این بانوی دلسوختهی خسته رباب است
که با دیدهی خونبار و عزاپوش
خدایا به گمانش که گرفته ست
گلش را در آغوش
و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:
«گلم تاب ندارد
حرم آب ندارد
علی خواب ندارد»
یکی بی پر و بی بال
دل افسرده و بی حال
که انگار گذشته ست چهل روز
بر او مثل چهل سال
و بوده ست پناه همه اطفال
پس از این همه غربت
رسیده ست به گودال
همان جا که عزیزش
همان جا که امیدش
همان جا که جوانان رشیدش
همان جا که شهیدش
در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر
در آن غربت دلگیر
شده مصحف پرپر
و رفته ست سرش بر سر نیزه
و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا
رها مانده خدایا.
چهل روز بریدن
چهل روز پی ناقه دویدن
چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن
چه بگویم؟
چهل روز اسارت
چهل روز جسارت
چهل روز غم و غربت و غارت
چهل روز پریشانی و حسرت
چهل روز مصیبت
چه بگویم؟
چهل روز نه صبری نه قراری
نه یک محرم و یاری
ز دیاری به دیاری
عجب ناقه سواری
فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب
چه بگویم؟
چهل روز تب و شیون و ناله
ز خاکستر و دشنام
ز هر بام حواله
و از شدت اندوه
و با خاطر مجروح
جگر گوشهی تو کنج خرابه
همان آینهی فاطمه
جا ماند سه ساله
چه بگویم؟
چهل روز فقط شیون و داغ و
غم و درد فراق و
فراق و ... فراق و ...
چه بگویم؟
بگویم، کدامین گله ها را؟
غم فاصله ها را؟
تب آبله ها را؟
و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟
و یا طعنهی بی رحم ترین هلهله ها را؟
و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟
غم و ماتم دوری و صبوری
و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری
نه سلامی نه درودی
کبودی و کبودی
عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی
به آن شهر پر از کینه و ماتم
چه ورودی و کبودی
در آن بارش خونرنگ
سر نیزه تو بودی و کبودی
گذر از وسط کوچهی سنگی یهودی و کبودی
و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه
چه دلتنگ غروبی ، چه چوبی
عجب اوج و فرودی و کبودی
خدایا چه کند زینب کبری!
با ناله و شور و شین بر می گردد یوسف رحیمی
با مویهی زینبین بر می گردد
انگار پس از چهل غروب خونبار
امروز سر حسین بر می گردد
سر تو از سر نیزه به من توان می داد امید بر دل مجروح بی کسان می داد نماز جمعه کوفه شلوغ بود آن روز میان مجلس شان از کنیز تا گفتند: برای خوش گذرانی، یزید در مجلس ...رقیه دختر دردانه داشت دق می کرد تو خواندی و صله ات را به خیزران می داد بدان که خواهر تو سخت امتحان می داد به جسم خواهر تو درد استخوان می داد
خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی
کنیزکی به یتیم تو خرده نان می داد
گمان کنم که علی اکبرت اذان می داد
سکینه دخترت از ترس داشت جان می داد
مدال نیزه زنی را که بر سنان می داد...
دوباره رأس اباالفضل را نشان می داد
هزار مرتبه گفتم نخوان عزیز دلم!
همین که چوب جفا بر لبان تو می خورد
نبودن تو ز یک سو و ضربۀ زنجیر
مهدی نظری
بی گل رویت پدر از زندگی دل برگرفتم یاد داری قتلگه، نشناختم جسم شریفت هر چه کردم جستجو انگشت و انگشتر ندیدم در مقام قرب بودم مات جسم چاک چاکت سوختم آتش گرفتم ، چون خود از شیعیانم داشتم می مردم از غم، در کنار کشته ی تو بر تن آزردهی من بوسه میزد تازیانه بس که سیلی زد عدو، در راه وصلت بر رخ من از زمانی که سرت در کوفه شد ، میهمان خولی خواهر کوچکترم چون دید، رأست در خرابه خوش بحال خواهرم! جان کرد قربانِ سرتو این من و این جان ناقابل فدای خاک کویت مجلس نامحرمان دیدی مرا بازوی بسته خوب میخواندی تو قرآن، ای فدای اشک چشمت ای پدر بعد از تو من دیگر نخواهم زندگی را خود شنیدی ای شه «مظلوم» می گفت آن ستم گر: سید جواد مظلوم پور
دست شستم از دو عالم چون ترا دربر گرفتم
خم شدم بابا نشانت را ز انگشتر گرفتم
پس سراغ حضرتت از عمه ی مضطر گرفتم
تا برای شیعیان ، پیغام زان حنجر گرفتم
ز اولین پیغام تو ، دستور تا آخر گرفتم
لب بر آن حنجر نهادم ، زندگی از سر گرفتم
من برای توشه ی ره، بوسه زآن پیکر گرفتم
پیکرم نیلی شده سبقت ز نیلوفر گرفتم
تو شدی خاکستر من رنگ خاکستر گرفتم
داد جان در پیش رویم من غمی دیگر گرفتم
من گران جانم که ماندم ، قبر تو در بر گرفتم
تا نپنداری که جز تو مونس دیگر گرفتم
آستین را پیش رویم ، همچنان معجر گرفتم
تا میان طشت زر بودی تو ،من آذر گرفتم
مرگ رازین زندگانی ای پدر خوشتر گرفتم
انتقام خویش را از آل پیغمبر گرفتم