یعنی اگه بخاطر خدا نبود افراد متدین و معتقد به خدا تمایل کمتری واسه انجام اعمال نیکو داشتن و در اصل نیت درونی انها که رسیدن به رضا و قرب خداست انها رو مشوق به انجام اعمال نیک و عبادات و دوری از محرمات میکند..
این ادعایی بدون دلیل است.
امن;797766 نوشت:
در خود دین اسلام هم نیات روح اعمال رو تشکیل میدهند.چنانچه پیامبر (ص) میفرمایند:انما الاعمال بالنیات.
اگر یک انسان متدین، به خاطر وجدانش به یک فقیر کمک کند، یعنی ثواب و پاداش نمیبرد و باعث قربش نمیشود.
خیر اینها منافاتی با هم ندارد.
نیت الهی داشتن منافاتی با انجام کارهای وجدانی ندارد.
امن;797766 نوشت:
در حالیکه اگه یک خدا باور بجای این فرد بود میگفت من فقط بخاطر خشنودیه خدا به این فرد ضعیف کمک کردم.
این فقط ادعای بدون دلیل است.
امن;797766 نوشت:
ولی اگه درست متوجه شده باشم طبق سخن شما حتی بعضی از اولیای خدا یک عمل نیک رو فقط بخاطر اینکه انجام اون رو عبادت خدا میدانن(یعنی بخاطر خود ان عمل نیک ) انجام میدهند. نه قرب و نزدیک شدن به خدا
بله همینطوره. چرا که حتی توقع قرب داشتن از انجام عبادت، با حق عبودیت ناسازگار است. عبد واقعی کسی است که هرچه مولایش میگوید انجام میدهد بدون هیچگونه توقع.
ولی سوال اینجاس که انجام کار نیک بخاطر خود ماهیت کار نیک باشه ارزش بیشتری داره یا اینکه بخاطر رضای خدا باشه
سلام عليكم
فكر كنم منظورتان اين است كه يك كار نيك را بخاطر نفس آن كار انجام دهيم در مقايسه با رضاي خدا كداميك با ارزش تر است
براي پاسخ به اين سوال بايد بدانيم كه اولا كار نيك از فرد خير مذكور سواي از موضوع رضاي خدا بر مي آيد يا خير
اي کساني که ايمان آوردهايد! بخششهاي خود را با منت و آزار، باطل نسازيد! همانند کسي که مال خود را براي نشان دادن به مردم، انفاق ميکند؛ و به خدا و روز رستاخيز، ايمان نميآورد؛ (کار او) همچون قطعه سنگي است که بر آن، (قشر نازکي از) خاک باشد؛ (و بذرهايي در آن افشانده شود؛) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاکها و بذرها را بشويد،) و آن را صاف (و خالي از خاک و بذر) رها کند. آنها از کاري که انجام دادهاند، چيزي به دست نميآورند؛ و خداوند، جمعيت کافران را هدايت نميکند.(البقرة/264)
اگر نميخواهيم اعمالمان حبط و نابود شود بهتر است بياموزيم كه عمل نيك را چگونه بايد انجام داد . براي دانستن آن هم نياز داريم سراغ كسي برويم كه بر همه امور آگاه است و مطابق و رضاي او عمل كنيم تا سود ببريم
مَثَلُ الَّذِينَ ينْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يضَاعِفُ لِمَنْ يشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ
کساني که اموال خود را در راه خدا انفاق ميکنند، همانند بذري هستند که هفت خوشه بروياند؛ که در هر خوشه، يکصد دانه باشد؛ و خداوند آن را براي هر کس بخواهد (و شايستگي داشته باشد)، دو يا چند برابر ميکند؛ و خدا (از نظر قدرت و رحمت،) وسيع، و (به همه چيز) داناست.(البقرة/261)
همه خدا باوران در یه سطح نیستن.بعضیا واقعا فقط بخاطر خدا کار نیک میکنن و از کار بد دوری میکنن.اگه به خاطر خدا نبود آیا با همین کیفیت اعمال خود رو انجام میدادن؟ اگر بگویید خیر که بازم اداعای شما نیاز به دلیل داره.
صدیق;798711 نوشت:
ین فقط ادعای بدون دلیل است.
این چیزیست که به کرات شنیده و دیده میشه.من فقط اون رو تعمیم نمیدم.(چون خودم هم قبول دارم که همه خداباروان یکجور نیستن)
حال ایا خودتا اثباتی دارید؟[/]
فكر كنم منظورتان اين است كه يك كار نيك را بخاطر نفس آن كار انجام دهيم در مقايسه با رضاي خدا كداميك با ارزش تر است
سلام بر شما
کاملا درسته.سوال من هم در خصوص همین مقایسه هست.یعین انجا کار نیک بخاطر اینکه نیک هست بارزشتره و اخلاق مدارتره یا بخاطر خدا باشه؟
من خود خدا باروم و به خدا علاقه زیادی دارم.ولی دوست دارم بدونم کار برای کمال مطلق (خدا) باشه آیا واقعا ارزشش بیشتر از کاری هست که صرفا فرد بخاطر ماهیت اون کار یعنی نیک بودن و یا زشت انجام میده یا دوری میکنه؟
ظاهرا همه روایات و آیات انگیزه اصلی انجام کارهای خوب رو بخاطر رضای خدا در نظر گرفته اند. نه صرفا ماهیت اون کار[/]
سلام.در این صورت آیا می تونیم بگیم عمل آن خداباور در واقع اطاعت از خداست.یعنی وقتی آن خداباور مد نظرتان برای رضای خدا و برای خدا دروغ نمی گوید.می توانیم به جای اینکه بگوییم عمل اخلاقی خداباور راستگوییست، بگوییم، عمل اخلاقی آن خدا باور اطاعت از خداست
آری اینم نوعی اطاعت از خداست و چنین خدا باوری با آگاهی به اینکه راستگویی خوب است.راسگو شده. هم بخاطر اگاهی و هم بخاطر اینکه خدایش چنین فرمان داده.یعنی اطاعت توام با آگاهی.پس چنین اطاعتی کورکوانه نیست و ارزشمندتره
پارسا مهر;798579 نوشت:
اینجا معیار تصمیم گیری چیست؟آیا راستگویی به خاطر خود ماهیت کار ارزش بیشتری دارد و یا اطاعت از خدا ارزش بیشتری دارد؟ا
درواقع این سوال من هم هست.چرا باید یه کار نیک و اخلاقی رو حتما با توجه به رضای خدا انجام بدیم و نه بخاطر ماهیت نیک بودنش؟(با فرض اینکه ماهیت نیک بودن کار رو میدانیم.)[/]
ظاهرا همه روایات و آیات انگیزه اصلی انجام کارهای خوب رو بخاطر رضای خدا در نظر گرفته اند. نه صرفا ماهیت اون کار
بله خداوند منشاء خيرات است و فرد تا زماني كه رضاي خدا را در امري نداند يا در نظر ندارد و يا منكرش شود بامشكل شرعي و تكويني مواجه ميشود
مشكل شرعي اينكه به شرع عمل نكرده و عملش باعث خير و تكامل او نميشود
مشكل تكوين اين است كه فرد چون اين كار را لاجرم براي نفس خود يا ديگران انجام ميدهد اخلاص در عملش يا شكل نميگيرد و يا كم رنگ شده و رياكارانه دست به آن ميزند چنانكه در آيه 264 مصاديقش آمده.
و چون اينطور شد تعالي و تكاملي در فرد بوجود نمي آيد و فرد سودي نميبرد .
هستند كساني كه براي تمجيد و احترام ديگران و عجب نفس كار خير ميكنند . خب تا همان اندازه هم صاحب لذت ميشوند و با گذرا بودن آن هم حبط عمل خود را ميبينند و شكايت ميكنند و منت ميگذارند .
[=microsoft sans serif]قیاس شما مع الفارق است.
حالت چنین انسانهایی که خدا را صرفا به خاطر ترس از عذاب میپرستند مثل کسی است که به او میگویند یا فلان کار را بکن یا مثلا سال دیگر فلان مشکل بزرگ برایت ایجاد میشود.
انسانی که در این دنیا هست، از جانب خداوند نه اسلحه ای میبیند که بالای سرش گرفته اند نه فشار ملموسی. هرچه هست وجدان انسان است و عقل او که به او مدام تلنگر میزند که نکند تمام این صحبتها راست باشد و عذاب واقعی.
[=microsoft sans serif] بعضی اوقات میگن که اگه کمربند نبندی، ممکنه تو تصادفی شدیدا صدمه ببینی! بعضی اوقات دیگه، میگن اگه دست فلانی رو نگیری، میزنمت!! بحث ما مثل مورد دومه نه اول!
خب مگه کسی که اسلحه رو سرشه از خود اسلحه میترسه!؟ خب اونم از این میترسه که نکنه اسلحه پر باشه و اونم شلیک کنه!!
الانم اگه اشتباه نکنم وجدان هنوزم هست و با این وجود، مثلا تو ایران فقط تو چنتا مناسبت خاص به فقرا کمک میکنن! اونم اغلب تضمینی نیست که بدست فقرا واقعی برسه!!(مثل نذری ها!!) یا حق کشی هایی که میشه، مثلا خودشونو تو صف میبرن جلو و...! [=microsoft sans serif]
نقل قول:
[=microsoft sans serif]این هم اشتباهی دیگر.
چه کسی گفته که همه دینداران، اینچنین هستند.
فقیری از کوچه عبور میکند و یک متدین میبیند که او نیازمند است و خودش توان کمک به او را دارد. خیلی از اوقات اصلا این شخص در هنگام کمک حواسش هم نیست که کمک کردن ثواب دارد. احساس و وجدانش به او میگوید کمک کن.
بله هستند کسانی که اگر پای ثواب در میان نباشد هیچ کار خیری نمیکنند اما اینکه تمام متدینان را با یک چشم نگاه کنیم نادرست است.
همانطور که اگر گمان کنیم یک بی دین هر کاری که انجام میدهد آنرا سبک سنگین میکند.
مگر این همه بی دین نیستند که به خاطر حرف مردم فلان مد لباس یا خانه یا ماشین را انتخاب میکنند. اگر تبعیت از مد کردن منافاتی با فکر کردن و انتخاب ندارد، تبعیت کردن از خداوند نیز منافاتی با فکر کردن ندارد.
هیچ یک موجب اکراه نیست(هرچند برای برخی میتواند باعث شود) تا چه رسد به اجبار.
منم نگفتم که همه همینطورن!
تبعیت از مدم با فکر کردن منافات داره!! مگه اینکه مدش معقول باشه! الان اگه مد بشه که یه پیرهنی که رو شونه هاش دو تا کفش در اومده و زیر بغلاشم لیوان آویزون کردن، کی میپوشتش!؟؟
اما مغالطه اول:
عمل اجباری عملی است که انسان برای انجام آن، هیچگونه اختیاری از خود نداشته باشد.
عمل اکراهی به عملی گفته میشود که خود انسان ان عمل را انتخاب میکند یعنی قصد انجام آنرا دارد، اما این کار از روی شوق و میل خود انجام نمیدهد بلکه به خاطر فشار یک عامل بیرونی آن را انجام میدهد. خواه انگیزه ورای آن عمل، رسیدن به یک پاداش باشد یا دوری از یک تنبیه.
مثلا کسی که لبه یک پرتگاه ایستاده است و به پائین سقوط کند، چند حالت دارد:
یک: کسی او را به زور به پائین پرتاب کند.
دو. کسی او را پرتاب نکند، بلکه مثلا تفنگی بالای سرش بگیرد و بگوید یا بپر یا تو را میکشم. یا مثلا بگوید یا بپر یا مثلا کل اموالت را آتش میزنم.
سه. به اختیار خود و بدون هیچ اکراهی به پائین بپرد.
حالت اول، اجبار است.
حالت دوم. اختیار همراه با اکراه است.
حالت سوم، اختیار بدون اکراه.
با سلام.ولی استاد اینجا اجبار با اکراه زیاد تفاوتی در اصل قضیه ندارد.حرف این است که انسان به آزاد بودن و مختار بودنش آزاد است.حالا اگر یک تفنگ بالای سر یک شخص باشد و گفته شود فلان کار را نکنی تو را می کشم.فرد با توجه به خوی و ذاتش تنها یک حق انتخاب برای خود می بیند و آن تبعیت کردن از اصلحه بدست است.به هر حال تفاوت زیادی در اصل قضیه نمی کند.آیا چنین زندگی ای که همیشه یک اصلحه بالا سر یک شخص باشد بی معنا و پوچ نیست؟؟اینکه صبح تا شب یک شوکر الکتریکی مثلا دست یک زور گو باشد و مدام بگوید فلان کار را بکن و فلان کار را نکن وگرنه بهت شوک برقی می زنم...زندگی را پوچ و بی معنی نمی کند و آزادی و اختیار شخص را تا حد زیادی سلب نمی کند؟به هر حال اگر به قول شما فرد مجبور نباشد و بحث اکراه درمیان باشد، قضیه تفاوت چندانی نمی کند.
صدیق;798709 نوشت:
اما مغالطه دوم:
فارغ از اشکال بالا، حتی اکراه نیز بر تمام موارد صدق نمیکند. انجام عبادت اکراهی، یعنی عبادتی که خود شخص به خاطر دوری از آتش جهنم آنرا انجام دهد و هیچ میلی به انجام آن نداشته باشد، میتواند تاحدوی مصداق اکراه نامیده شود.
ولی این تمام واقعیت نیست. تمام کسانی که خداوند را به خاطر ترس از عقوبت اخری عبادت میکنند، به یک صورت نیستند.
برخی از آتش میترسند زیرا عذابهای سخت و شدیدی دارد.
برخی دیگر از آتش میترسند اما نه به خاطر عذابهایش بلکه به خاطر اینکه آتش دوزخ منزل و مأوای دشمنان خدا و دوری از دوستان حق است. همانطور که امیرالمومنین در دعای کمیل بیان میکند که «يا الهي و سيدي و مولاي و ربي، صبرت علي عذابک، فکيف اصبر علي فراقک،و هبني صبرت علي حر نارک، فکيف اصبر عن النظر الي کرامتک»
بنابراین، نه تمام عبادت کنندگان،به خاطر دوری از عذاب خداوند را عبادت میکنند و نه تمام کسانی که به خاطر دوری از عذاب خداوند را عبادت میکنند، از خود عذاب میترسند.
حرف شما درست است.ولی بنده تنها داشتم آن روی سکه ای را بررسی می کردم که مردم به خاطر عذاب خدا، به خاطر ترس از جهنم و خود درد سوختن عمل می کنند و خدا هم بسیار این گونه زندگی را تشویق می کند و تدائی می کند، می توان گفت خدا تمرکزش را گذاشته روی تبلیغ چنین دنیایی.حتی در روایات هم همچین دنیایی و تبلیغی را کم نمی بینیم.مثلا جایی امام اگر اشتباه نکنم، تکه زغال سوزانی را بر کف دست برادر نابینایش می اندازد، و بعد می گوید، تو که تحمل همچین آتشی را نداری، چطور مرا به سوی آتش جهنم ترغیب می کنی...خوب اینجا بحث همان مثال شخص زورگو و شوکر الکتریکی است دیگر...زندگی در همچین دنیایی چه معنی دارد و آیا پوچ و بی معنا نیست؟
به نظر در کل اگر بخواهیم که موارد خیلی خاص و استثنائی رو ندید بگیریم، ما هر کار خوب و نیکی انجام می دیم فقط برای دل خودمونه.یک جور خودخواهی و خودپرستی در همه کارامون موج می زنه.
یک سرباز می بینه جنگ شده کشورش:
این سرباز می بینه که جهاد واجبه، اگر نره جهنم پاشه، خوب احساس می کنه که یک اصلحه بالاسرشه، پس باید بره جنگ.یعنی به خاطر خودش می ره جنگ.برای اینکه زنده بمونه.یک جور عمل از سر خود پرستی و خودخواهی.
این سرباز از کودکی با عشق به وطنش بزرگ شده.اگر جنگ نره، عذاب وجدان می آد سراغش و ناراحت می شه و عذاب می بینه.پس می ره جنگ که عذاب وجدان نبینه.و ناراحت نباشه.یک جور عمل از سر خود پرستی و خودخواهی.
این سرباز تنها خدا رو در نظر می گیره.از کودکی با عشق به خدا بزرگ شده.خدا راضیست وقتی اون بره جنگ.پس سرباز برای خشنودی خدا که خشنودی و شادی دل برای خودش به همراه داره می ره جنگ.یک جور عمل از سر خود خواهی و خود پرستی.
...
می بینید در همه حالات یک جور خود پرستی و خود خواهی هست.در ظاهر به نظر می رسه که طرف از خودش گذشته و مثلا برای رضای خدا کار می کنه.ولی ریشه ای نگاه کنیم، سرباز فقط برای رضای خودش به جنگ می ره.برای دل خودش.حالا اینجا می تونیم اینو بررسی کنیم که اون شخص چطور بار اومده.آیا با عشق به خدا بار اومده؟؟آیا با عشق به وطن بار اومده؟آیا با ترس از عذاب جهنم بار اومده؟؟یا... خیلی وقت ها طرف انتخابی در اینکه چطور بار بیاد نداره.شرایط و محیط اونو به طوری بار می آرن که عاشق وطنش باشه.یا عاشق خداش باشه...و به نظرم هیچکدام بر دیگری ارجعیت و برتری اخلاقی خاصی ندارن(کاش یک تعریف درست از اخلاق هم ارائه می شد)
امیدوارم منظورم رو درست رسونده باشم.:khandeh!:
همه خدا باوران در یه سطح نیستن.بعضیا واقعا فقط بخاطر خدا کار نیک میکنن و از کار بد دوری میکنن.اگه به خاطر خدا نبود آیا با همین کیفیت اعمال خود رو انجام میدادن؟ اگر بگویید خیر که بازم اداعای شما نیاز به دلیل داره.
امن;798729 نوشت:
حال ایا خودتا اثباتی دارید؟
شما ادعایی دارید که
اولا: خداباوران اعمال خود را فقط به خاطر اینکه خداوند فرموده انجام میدهند.
ثانیا: برخی خداناباوران فقط به خاطر خود عمل خیر انرا انجام میدهند.
خب قاعدتا بر اساس یک قاعده متعارف و عقلی، کسی که ادعا میکند باید بینه و دلیل داشته باشد.
درخواست دلیل از طرف مقابل، مغالطه است.
بعضی اوقات میگن که اگه کمربند نبندی، ممکنه تو تصادفی شدیدا صدمه ببینی! بعضی اوقات دیگه، میگن اگه دست فلانی رو نگیری، میزنمت!! بحث ما مثل مورد دومه نه اول!
خب مگه کسی که اسلحه رو سرشه از خود اسلحه میترسه!؟ خب اونم از این میترسه که نکنه اسلحه پر باشه و اونم شلیک کنه!!
باسلام
اولا: مورد بحث ما فرق میکند. در مورد پاداش و عقاب اخروی، شخص باور قلبی ندارد، به راحتی از احتمال عقاب و پاداش چشم پوشی میکند. نشانه اش نیز همین رفتار ما دینداران است که با وجود اعتقاد به معاد و حساب و کتاب، باز هم گناه میکنیم.
این نشان میدهد که این باور، باور قلبی ما نیست.
اما در مورد اکراه و مثالی که ذکر شد، شخص با یک واقعیتی روبرو است به نام تهدید با اسلحه.
در چنین حالتی، او بارها و بارها شنیده یا دیده که در این موارد، گرچه احتمال دارد که اسلحه قلابی باشد یا پر نباشد، ولی این احتمالات مورد توجه عقلا نیست و عقلا از خطر احتمالی دوری میکنند. در این هنگام و با توجه به این پیش زمینه فکری، ذهن او مدام درگیر این تصورات میشود که الان شلیک میکند. به همین جهت از نظر روانی معمولا کسی این ریسک را نمیکند که به خاطر این احتمالات، خود را در معرض خطر قرار دهد.
ثانیا: با قطع نظر از این تفاوت بسیار واضح، باز هم اشکالی که مطرح شده بود وجود ندارد. اکراه منافاتی با اختیار ندارد.
البته اگر اکراه به حدی باشد که شخص راه دیگری برای انتخاب نداشته باشد(نه اینکه قصد نداشته باشد، بلکه با قصد خودش کاری را انجام میدهد که شرایط بر او تحمیل کرده است) در این صورت، این اکراه مانند اجبار میماند و با وجود آن، شخص اختیار ندارد.
اما این حالت، هیچ ربطی به مسئله رابطه اعمال اختیاری و ترس از آتش ندارد.
با سلام.ولی استاد اینجا اجبار با اکراه زیاد تفاوتی در اصل قضیه ندارد.حرف این است که انسان به آزاد بودن و مختار بودنش آزاد است.حالا اگر یک تفنگ بالای سر یک شخص باشد و گفته شود فلان کار را نکنی تو را می کشم.فرد با توجه به خوی و ذاتش تنها یک حق انتخاب برای خود می بیند و آن تبعیت کردن از اصلحه بدست است.به هر حال تفاوت زیادی در اصل قضیه نمی کند.آیا چنین زندگی ای که همیشه یک اصلحه بالا سر یک شخص باشد بی معنا و پوچ نیست؟؟اینکه صبح تا شب یک شوکر الکتریکی مثلا دست یک زور گو باشد و مدام بگوید فلان کار را بکن و فلان کار را نکن وگرنه بهت شوک برقی می زنم...زندگی را پوچ و بی معنی نمی کند و آزادی و اختیار شخص را تا حد زیادی سلب نمی کند؟به هر حال اگر به قول شما فرد مجبور نباشد و بحث اکراه درمیان باشد، قضیه تفاوت چندانی نمی کند.
در بحث ما حتی اکراه مورد نظر نیز صدق نمیکند.
آن اکراهی که مثال زدم، اوج تحقق مفهوم اکراه بود .خواستم با آن مثال تفاوت بسیار باریک اجبار و اکراه را مشخص کنم.
البته پر واضح است که در آن حالت، از نظر جنبه شرعی و فقهی، تکلیف ساقط است.
اما در مورد بحث ما که شما بر آن اصرار دارید، این اکراه تحقق ندارد.
اینکه انسان از یک چیزی بترسد، دو حالت دارد.
یک حالت این است که منشأ این ترس، مشاهده نتیجه موارد مشابه است.
یک حالت این است که منشأ ترس، یک احتمال عقلایی یا استدلال عقلی است.
قطعا این دو حالت یکسان نیستند.
در حالت اول، شخص ریسک نمیکند و به احتمال اینکه شاید این دفعه طور دیگری بشود توجه نمیکند. دلیلش هم این است که موارد مشابه را دیده و در آن لحظه، آثار دفعات مشابه قبلی در ذهنش تداعی میشود.
اما در حالت دوم، چنین تصوراتی وجود ندارد و معمول انسانها، از بهشت و جهنم تصور دقیقی ندارند و به همین جهت، بازدارندگی آن همانند بازدارندگی اولی نیست.
حرف شما درست است.ولی بنده تنها داشتم آن روی سکه ای را بررسی می کردم که مردم به خاطر عذاب خدا، به خاطر ترس از جهنم و خود درد سوختن عمل می کنند و خدا هم بسیار این گونه زندگی را تشویق می کند و تدائی می کند، می توان گفت خدا تمرکزش را گذاشته روی تبلیغ چنین دنیایی.حتی در روایات هم همچین دنیایی و تبلیغی را کم نمی بینیم.مثلا جایی امام اگر اشتباه نکنم، تکه زغال سوزانی را بر کف دست برادر نابینایش می اندازد، و بعد می گوید، تو که تحمل همچین آتشی را نداری، چطور مرا به سوی آتش جهنم ترغیب می کنی...خوب اینجا بحث همان مثال شخص زورگو و شوکر الکتریکی است دیگر...زندگی در همچین دنیایی چه معنی دارد و آیا پوچ و بی معنا نیست؟
اینگونه بیانات به جهت آن است که معمول انسانها به دنبال رسیدن به منفعت هستند ولی به خاطر اینکه بهشت و جهنم دیده نشده اند و ما انسانهای عادی، توان درک آنرا نداریم، باید به صورتی برای ما تصویر سازی شود که بازدارندگی کافی را داشته باشد.
البته در عین حال، خداوند رضوان خود را برتر از هر نعمت اخروی معرفی میکند و می فرماید «وعدالله المؤمنین و المؤمنات جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و مساکن طیبه فی جنات عدن و رضوان من الله اکبر[=arial][=microsoft sans serif] ذلک هو الفوز العظیم»
همانطور که میبینید، خداوند در کنار ترغیب انسانها برای به دست آوردن نعمتها و ترساندن از آتش دوزخ، رضایت و رضوان خویش را از آن برتر معرفی میکند که انسان در حقیقت باید به دنبا آن باشد.
در بحث ما حتی اکراه مورد نظر نیز صدق نمیکند.
آن اکراهی که مثال زدم، اوج تحقق مفهوم اکراه بود .خواستم با آن مثال تفاوت بسیار باریک اجبار و اکراه را مشخص کنم.
البته پر واضح است که در آن حالت، از نظر جنبه شرعی و فقهی، تکلیف ساقط است.
اما در مورد بحث ما که شما بر آن اصرار دارید، این اکراه تحقق ندارد.
اینکه انسان از یک چیزی بترسد، دو حالت دارد.
یک حالت این است که منشأ این ترس، مشاهده نتیجه موارد مشابه است.
یک حالت این است که منشأ ترس، یک احتمال عقلایی یا استدلال عقلی است.
قطعا این دو حالت یکسان نیستند.
در حالت اول، شخص ریسک نمیکند و به احتمال اینکه شاید این دفعه طور دیگری بشود توجه نمیکند. دلیلش هم این است که موارد مشابه را دیده و در آن لحظه، آثار دفعات مشابه قبلی در ذهنش تداعی میشود.
اما در حالت دوم، چنین تصوراتی وجود ندارد و معمول انسانها، از بهشت و جهنم تصور دقیقی ندارند و به همین جهت، بازدارندگی آن همانند بازدارندگی اولی نیست.
با سلام مجدد.شما استاد گرامی قبول کردید که اکراه وقتی به سر حد رسید می توان گفت اختیار سلب شده و اجباری صورت گرفته.حال شما می فرمایید این اکراه مورد اشاره آن اکراه شدید و همچون اجبار نیست.ولی من متوجه نشدم شما چطور این حرف را می زنید.مثلا نمونه آشکارش خدا در قرآنش می فرماید شرک بورزی تا ابد در جهنم خواهی سوخت.خوب این برای یک کسی که به خدا اعتقاد دارد و به قرآن اعتقاد دارد مانند آن است که نه یک عدد اصلحه بلکه توپ و تانک و مسلسل بالای سرش باشد و هر آن آماده شلیک باشند و به شخص متذکر شوند که اگر در این دنیا به خدا شرک بورزی شلیک می کنیم.شما چطور این اکراه را شدید را همچون مثال آن اصلحه نمی دانید.
حالا اینکه انسان هایی هستند که این اصلحه و توپ و تانک را جدی نمی گیرند از دیوانگیشان است.به نظر من آنها دیوانه هستند و باید در بیمارستان بستری شوند.مثلا کسی که بالا سرش یک اصلحه است و به او گفته می شود بشین وگرنه می کشیمت یا به تو برق وصل می کنیم.اگر شخص ننشیند و گوش به حرف ندهد.باید گفت آن شخص دیوانه است و از انسان بودن خارج است.عقلش ناقص است.اینجا ما در مورد انسان صحبت می کنیم.انسانی که دیوانه نیست.انسانی که عقل دارد.برای انسانی که عقل دارد، عذاب های جهنم همانا و اصلحه بالا سر بودن همانا.من این اکراه را شدید می بینیم.نمی دانم شما چطور آن را ندید و یا ناچیز می گیرید و آن را چیز متفاوتی در نظر می گیرید.شاید من متوجه منظورتان نشدم.به طور مثال بوده اند کسانی که به بنده خیانت کرده اند.من آمده ام جواب خیانتشان را بدهم.فقط از این بابت که شاید خدایی باشد و عذابی بابت زیاده روی در جواب دادنم بدهد از جواب دادن به خیانت صرف نظر کرده ام.یعنی جواب دادن به خیانت به نظر حق من بود.ولی با این حال من از ترس عذاب از جواب دادن صرف نظر کرده ام.حال شما چطور این اکراه را ناچیز می دانید؟این اکراه ها در تمام زندگی سایه افکنده و اشخاص خداباور بسیاری هستند که زندگیشان بر روال همین اکراه ها است.مثلا من دیده ام کسانی را که روزه می گیرند در حالی که نه به خدا نزدیک می شوند و نه از بعد معنوی بالا می روند و حرفشان از اینکه روزه می گیرند این است که از عذاب خدا می ترسیم.دستور خداست که روزه بگیریم.
و باز تاکید می کنم خدا تمرکز بسیاری برای تدائی کردن این گونه دنیایی داشته و بسیار از عذاب های جهنم و بسیار از بهشت و لذت های آن گفته.این چه دنیایی است که خدا تمرکزش را بر روی آن گذاشته؟؟مثلا در آیین های هندو داریم.که شخص می میرد و زنده می شود.می میرد و زنده می شود.حرفی از جهنم و عذاب های دردناک نیست.شخص می میرد و زنده می شود تا به نور برسد.دیگر مثل قرآن و اسلام نیست که اصلحه جهنم و عذاب های جهنم بالا سر مومنان و بندگانش باشد.
با سلام مجدد.شما استاد گرامی قبول کردید که اکراه وقتی به سر حد رسید می توان گفت اختیار سلب شده و اجباری صورت گرفته.حال شما می فرمایید این اکراه مورد اشاره آن اکراه شدید و همچون اجبار نیست.ولی من متوجه نشدم شما چطور این حرف را می زنید.مثلا نمونه آشکارش خدا در قرآنش می فرماید شرک بورزی تا ابد در جهنم خواهی سوخت.خوب این برای یک کسی که به خدا اعتقاد دارد و به قرآن اعتقاد دارد مانند آن است که نه یک عدد اصلحه بلکه توپ و تانک و مسلسل بالای سرش باشد و هر آن آماده شلیک باشند و به شخص متذکر شوند که اگر در این دنیا به خدا شرک بورزی شلیک می کنیم.شما چطور این اکراه را شدید را همچون مثال آن اصلحه نمی دانید.
حالا اینکه انسان هایی هستند که این اصلحه و توپ و تانک را جدی نمی گیرند از دیوانگیشان است.به نظر من آنها دیوانه هستند و باید در بیمارستان بستری شوند.مثلا کسی که بالا سرش یک اصلحه است و به او گفته می شود بشین وگرنه می کشیمت یا به تو برق وصل می کنیم.اگر شخص ننشیند و گوش به حرف ندهد.باید گفت آن شخص دیوانه است و از انسان بودن خارج است.عقلش ناقص است.اینجا ما در مورد انسان صحبت می کنیم.انسانی که دیوانه نیست.انسانی که عقل دارد.برای انسانی که عقل دارد، عذاب های جهنم همانا و اصلحه بالا سر بودن همانا.من این اکراه را شدید می بینیم.نمی دانم شما چطور آن را ندید و یا ناچیز می گیرید و آن را چیز متفاوتی در نظر می گیرید.شاید من متوجه منظورتان نشدم.به طور مثال بوده اند کسانی که به بنده خیانت کرده اند.من آمده ام جواب خیانتشان را بدهم.فقط از این بابت که شاید خدایی باشد و عذابی بابت زیاده روی در جواب دادنم بدهد از جواب دادن به خیانت صرف نظر کرده ام.یعنی جواب دادن به خیانت به نظر حق من بود.ولی با این حال من از ترس عذاب از جواب دادن صرف نظر کرده ام.حال شما چطور این اکراه را ناچیز می دانید؟این اکراه ها در تمام زندگی سایه افکنده و اشخاص خداباور بسیاری هستند که زندگیشان بر روال همین اکراه ها است.مثلا من دیده ام کسانی را که روزه می گیرند در حالی که نه به خدا نزدیک می شوند و نه از بعد معنوی بالا می روند و حرفشان از اینکه روزه می گیرند این است که از عذاب خدا می ترسیم.دستور خداست که روزه بگیریم.
باسلام
این مسئله چیزی نیست که بتوان برای آن دلیل عقلی آورد. تنها راهی که داریم این است که شواهد و قرائن موجود را بررسی کنیم و ببینیم کدام طرف قرائن صدق بیشتری دارد.
حدود نیمی از مردم جهان، به ادیان ابراهیمی معتقدند. از این جمعیت، حدود یک سوم مسلمان هستند. همه آنها دستورات خداوند که در دینشان منعکس شده است را شنیده اند. همه آنها کمابیش از نتایج اخروی و حتی دنیوی اعمال خود باخبر هستند. ولی این معرفت، چند درصد مردم را به عمل سوق میدهد. آیا تلازمی بین این معرفت و ترس از عذاب و عمل کردن مطابق آن وجود دارد.
البته این منافاتی ندارد با اینکه وجدان انسان او را تحت فشار قرار میدهد. این تحت فشار قرار دادن که در افراد مختلف، با هم فرق دارد منافاتی با اختیاری بودن عمل ندارد.
یک مثال میزنم.
فرض کنید شما در یک اداره بزرگ، مسئول خرید هستید و رئیس اداره شما یک انسان سختگیر و قانونمندی است که به اصطلاح مو را از ماست بیرون میکشد. او پول هنگفتی را به شما داده است که چیزی را برای اداره تهیه کنید.
هنگامی که برای خرید بیرون میروید، مدام وسوسه میشوید که کل پول را بردارید یا حداقل بخشی از آن را برای خود بردارید و به سند سازی بپردازید. در همان زمان، بسته به اینکه انسان اخلاق مدار یا قانون مدار یا محتاطی باشید، در ذهن شما این تلنگر زده میشود که اگر رئیستان بفهمد چه میشود: آبرویم را میبرد، مرا به پلیس معرفی میکند، مرا اخراج میکند و... .
با وجود این دو گرایش مختلف(وسوسه دزدی و نهیب نفس) شما اختیار دارید که کدام یک را انتخاب کنید.
اگر گرایش اول بر شما غالب شود، پول را بر میدارید و اگر دومی غالب شود، این کار را نمیکنید.
کسی که برای اولین بار دزدی میکند، همان انسان است که در مواقع دیگر چنین کاری را انجام نمیداد.
اینکه فکر میکند چکار کند، خودش به خوبی نشان میدهد که او قدرت انتخاب دارد و الان دارد بین چند مورد انتخاب میکند.
در چنین مواردی آیا شخص مجبور است که دزدی کند یا نکند؟ خیر کاملا مشخص است که اکراهی در کار نیست. بله اکراه عرفی هست ولی اکراهی که از نظر کلامی و فقهی، تکلیف را ساقط کند وجود ندارد.
در این فرض، شخص نتیجه موارد مشابه را دیده است: او دیده است که با انسانهای اختلاس گر و دزد چه میکنند، ولی با این حال، میتواند دزدی کند. انسانهایی که در این موارد به این ذهنیت و درگیریهای ذهن، نفس و وجدان توجه نمیکنند کم نیست.
کاملا مشخص است که این حالت، با حالتی که شخصی با اسلحه انسان را تهدید به انجام کاری میکند فرق میکند.
حال این فرض را مقایسه کنید با فرض مورد بحث ما که شخص فقط شنیده که در قیامت چه نتایجی منتظر اوست.
بنابراین مقایسه این دو حالت(تهدید با اسلحه و ترس از دوزخ) نادرست است.
در این فرض، شخص نتیجه موارد مشابه را دیده است: او دیده است که با انسانهای اختلاس گر و دزد چه میکنند، ولی با این حال، میتواند دزدی کند. انسانهایی که در این موارد به این ذهنیت و درگیریهای ذهن، نفس و وجدان توجه نمیکنند کم نیست.
کاملا مشخص است که این حالت، با حالتی که شخصی با اسلحه انسان را تهدید به انجام کاری میکند فرق میکند.
سلام استاد.ولی در مثال شما.شخص این ذهنیت را دارد که شاید شانس بیاورد و از مهلکه به سلامتی عبور کند.یا به خدا اعتماد کند که خدا او را از این مهلکه به سلامتی عبور دهد(آدم است دیگر.از خیالات بیهوده می کند) ولی در مورد مثال خدا چه؟؟
حداقل می توانیم بگوییم که برای آن کسی که عاقل است.مطمئن هست که خدایی هست و خدایش اینگونه اظهار نظر کرده در مورد آخرت...ترس از دوزخ همانا و اسلحه بالا سر بودن همانا؟؟؟
استاد در ضمن.منتظر شما هستیم در http://www.askdin.com/showthread.php?t=54906
سلام استاد.ولی در مثال شما.شخص این ذهنیت را دارد که شاید شانس بیاورد و از مهلکه به سلامتی عبور کند.یا به خدا اعتماد کند که خدا او را از این مهلکه به سلامتی عبور دهد(آدم است دیگر.از خیالات بیهوده می کند) ولی در مورد مثال خدا چه؟؟
حداقل می توانیم بگوییم که برای آن کسی که عاقل است.مطمئن هست که خدایی هست و خدایش اینگونه اظهار نظر کرده در مورد آخرت...ترس از دوزخ همانا و اسلحه بالا سر بودن همانا؟؟؟
سلام
ولی این اعتماد، تا به مرحله به مرحله حق الیقین و حتی عین الیقین نرسه، تلازمی با عمل ندارد.
خیلی از ماها به خداوند اعتمادداریم، از نظر اعتقادی این مسئله را نیز اثبات میکنیم و برایش دلیل عقلی می آوریم.
اما همینکه پای علم میرسد، لنگ میزنیم و عملمان مطابق با علممان نیست.
[=microsoft sans serif]پرسش: رفتار و اعتقاد فرد خدا باور که بخاطر رضای خدا کارخوب انجام بده ارزشمند تره؟ یا رفتارفرد خدا ناباور که بدون اینکه خدا رو در نظر بگیره بدونه که کار خوب رو بهتره انجام بده ؟
پاسخ: باسلام خدمت تمام کاربران محترم انجمن و شما پرسشگر محترم
در مطلبی که ارسال شد، چندین ادعا وجود دارد. این ادعاها عبارتند از:
۱. کار اخلاقی اگر به خاطر رضای خدا باشد ارزش ندارد.
۲. این نحوه انجام کار، اطاعت کورکورانه است.
۳. خداناباور که بدون در نظر گرفتن رضای خداوند کار خوب را انجام میدهد.
۴. این نحوه انجام کار ارزشمندتر است از کاری که دیندار به خاطر رضای خدا انجام میدهد.
در ادامه به تک تک این مطالب اشاره شده و اشکالات آنها بیان میشود.
مهمترین مشکلاتی که این ادعاها دارد عبارتند از:
اول. عدم ارائه ملاک ارزش گذاری. در این مطلب، دو مرتبه ارزش گذاری صورت گرفته است که در ادعاهای شماره ۱ و ۴ آمده است.(البته ادعای ۴ به صورت استفهامی بیان شده که با توجه به فضای بحث و سوال، سوال حقیقی نیست بلکه در حقیقت خبری است نه انشایی و سوالی)
حال اینکه هیچ ملاک و مبنایی برای این ارزش گذاری ارائه نشده است. بر اساس کدام ملاک و مرام در فلسفه اخلاق چنین داوری هایی صورت گرفته است؟ پاسخی وجود ندارد.
دوم. عدم ارائه دلیل برای ادعاها. مشکل دیگری که در این مطلب وجود دارد این است که ادعاهایی دارد که هیچ دلیلی برای آن ارائه نشده است. ادعای ۲ و ۳ از مواردی است که هیچ دلیلی برای آن ارائه نشده است.
سوم. اشتباه در ملازمه بین قصد رضای خدا و انجام کورکورانه عمل. در ادعای شماره ۲ ادعا شده است که انجام کاری که به قصد رضای خداوند باشد، اطاعت کورکورانه است.
حال آنکه فردی که کاری را به قصد رضای خداوند(یا به تعبیر بهتر به قصد قربت) انجام میدهد، کاملا ممکن است این کارش را با دید باز و با بصیرت کامل انجام داده باشد. بداند که نیکی به والدین خوب است و آن را انجام بدهد. اما در این محبت و نیکی، قصدش رضای خداوند باشد نه رضایت مردم.
چهارم. ادعای بدون دلیل و فاقد پشتوانه در مورد اینکه خداناباوران(یا با اندکی مسامحه، حداقل برخی از آنها) کار خود را صرفا به خاطر خود آن عمل انجام میدهند نه هیچ چیز دیگر.
چه کسی میتواند ادعا کند که در انجام کارهایش هیچ قصد و انگیزه ای ندارد. عدم وجود هدف از انجام کار، از یک عاقل غیر ممکن است.
این شخص حداکثر میتوانست بگوید که خدانابور(یا حداقل برخی از آنان) کار اخلاقی را صرفا به خاطر اینکه کار اخلاقی است، انجام میدهند.
اما این ادعا چندین اشکال دیگر دارد: اولا: انجام چنین کاری، بر اساس کدام ملاک اخلاقی که در مکاتب اخلاقی فعلی وجود دارد، چنین فعلی دارای ارزش است. ثانیا: اثبات چنین ادعایی واقعا بسیار سخت است اگر نگوییم غیر ممکن است. چه کسی میتواند ادعا کند که در انجام کارش هیچ قصدی ندارد جز خود آن کار. ثالثا: بر اساس چه ملاکی میخواهیم بگوییم که چنین هدف و قصدی از انجام یک کار اخلاقی، چنین قصدی برتر است از صرفا قصد رضای الهی.
پنجم. عدم فهم معنای انجام کار به قصد رضای خدا. مشکل مهم دیگری که در این مطلب وجود دارد این است که گوینده آن منظور از قصد رضای خداوند را متوجه نشده است. به همین جهت یکبار آن را با اطاعت کورکورانه خلط میکند و یک بار آنرا کاری دارای ارزش اخلاقی کم معرفی میکند. حال آنکه قصد قربت نه ملازمه با انجام کورکورانه و یا به تعبیری تقلیدی دارد، نه منافاتی با انجام کار با چشم باز و نه منافاتی با انجام کار بدون هیچگونه چشم داشتی(چه دنیوی و چه اخروی) و نه مشخص میکند که انگیزه فرد در ورای این قصد قربت، چیست؟
توضیح اینکه: اولا: انجام به انگیزه رضای خداوند ملازمه ای با انجام آن بدون هیچ فکر و قصد(کورکورانه بودن آن عمل) ندارد. ثانیا: این انگیزه، ملازمه ای با داشتن انگیزه ای ورای آن ندارد همانطور که منافاتی نیز با آن ندارد؛ چرا که شرط اولیه قبولی اعمالی که توسط بندگان و خداباوران انجام میشود، آن است که ان عمل با انگیزه رضای الهی و به اصطلاح قصد قربت صورت بگیرد. عملی که به انگیزه خالص رضای الهی نباشد، اصلا مورد قبول نیست و پذیرفته نمیشود. چه عبادت باشد و چه انجام یک کار اخلاقی. بنابراین، عملی که به نیت و انگیزه بزرگ شدن نزد مردم باشد کاملا در نقطه مقابل انجام عمل به انگیزه رضای الهی و قصد قربت است.
بعد از داشتن انگیزه رضای الهی و قصد قربت، انگیزه ثانوی فرد که در حیطه قصد قربت قرار میگیرد، در چند دسته قرار میگیرد. این دسته بندی نیتهای مومنان را شیخ صدوق به خوبی در مرآة العقول بیان کرده است. این انگیزه ها عبارتند از: الف. به شوق رسیدن به بهشت و نعمتهای آن: این شیوه تاجران است. ب. از ترس جهنم و عذابهای آن: این شیوه بندگان است. ج. به قصد شکر خداوند. این شیوه احرار و آزادگان است. این سه شیوه در حدیث مشهوری از امیرالمونین نقل شده است.
«إنّ قوما عبدوا اللّه سبحانه رغبة فتلكعبادةالتّجّار و قوما عبدوه رهبة فتلك عبادة العبيد و قوما عبدوه شكرا فتلك عبادة الأحرار.» (۱) د. به خاطر حیای از خداوند و بر اساس حکم عقل به حسن کارهای خیر و قبح کارهای زشت. ه. به خاطر نزدیک شدن به خداوند(چه قرب به حسب درجه و کمال خود فرد و چه به حسب همنشینی معنوی و تذکر) و. به این نیت که خداوند را اهل عبادت دیده اند و نه هیچ نیت دیگری. این شیوه صدیقین است.
ز. به خاطر محبت خداوند که شیوه مقربین و افراد با کرامت است.(۲)
بر اساس این توضیحات، مشخص میشود که تصویری که از رضای الهی در سوال مطرح شد، تا چه حدی از آنچه در روایات به آن اشاره شده است و دینداران قبول دارند و بر اساس آن عمل میکنند دور است. ششم. خلط بین حالت ایده آل و عالم واقع. مشکل مهم دیگری که در این سوال وجود دارد آن است که با قطع نظر از تمامی اشکالاتی که در بخشهای قبل گفته شد، به نفع خداناباوران ادعای بس عجیب و سنگین شده است: خداناباور اگر کار اخلاقی انجام میدهد هیچ نیتی از این کارش ندارد.
این ادعا که در بادی امر خیلی عجیب و مبهم است. اگر خداناباور را شامل تمام کسانی بدانیم که به خدای متعالی ادیان ابراهیمی اعتقاد ندارد، ان وقت برای این جمعیت زیاد، چه کسی میتواند اثبات کند که هیچ انگیزه ای در انجام کارهای اخلاقی خود ندارند. برای کاستن از سنگینی آن، قیدی به آن میزنیم: برخیاز خداناباوران، در انجام کارهای اخلاقی خود هیچ نیتی از این کارشان ندارند. این برخی، در صورتی میتواند تا حدودی قابل قبول باشد، حداکثر یک مصداق بیشتر نمیتواند داشته باشد. چرا که انگیزه، یک امر درونی است و تنها خود انسان است که میتواند اطمینان داشته باشد که چه در درونش میگذرد و کسی از احوالات درونی دیگران آگاه نیست. از سوی دیگر، به گفته دیگران نیز نمیتوان اعتماد کرد، چرا که همین ادعاها، میتواند به انگیزه های مختلفی باشد و چه بسا انگیزه های مختلفی ورای این کذب باشد(بگذریم از احتمال اینکه شخص اشتباه کرده باشد و انگیزه های مخفی را شناسایی نکرده باشد)
باز هم این ادعا نادرست و سطحی است. چه کسی میتواند ادعای که یک فرد عاقل، چه رسد به عده زیادی از انسانها، هیچ قصد و انگیزه ای در انجام کارهایشان ندارند. بنابراین برای اصلاح، یک قید دیگر به آن اضافه میکنیم: حداقل یک نفر خداناباوران(که خود گوینده این مطلب و ادعاست)، در انجام کارهای اخلاقی خود، هیچ نیتی به جز خود آن کار و احیانا مطلوب بودن آن ندارند.
ما هستیم و این گزاره: یک نفر از خداناباوران هست که در کارهای اخلاقی خود هیچ قصدی ندارد جز مطلوب بودن خود آن عمل.
حال بیائیم نگاهی به مقایسه پیش گفته در سوال را با توجه به این تحلیل، نگاهی دوباره داشته باشیم. ادعا شد: عملی که یک نفر(نه کمتر و نه بیشتر) خداناباور از عمل خداباورانی که به انگیزه رضای خداوند کاری را انجام میدهند برتر است.
هر کسی به این جمله نگاه کند، واقعا به اوج خیال پردازی و سستی آن پی می برد.
چرا که اولا: مصداق طرف اول این مقایسه یک نفر بیشتر نیست و طرف مقابل میلیونها و میلیاردها انسان است. ثانیا: همان یک مصداق هم معلوم نیست وجود داشته باشد و خود فرد برفرض عدم دروغ، کاملا متوجه انگیزه های پنهان خود نشده باشد. ثالثا: این جمله وجملاتی از این دست، در صورتی به درد خواهد خورد که فایده آن در اجتماع مشخص شود و بتوان برای پیشرفت اخلاق فردی و اجتماعی(ولو اخلاق انسانهای غیردیندار) از آن استفاده کرد. حال انکه چنین ادعایی از فرض و احتمال بالاتر نمیرود و تحقق ان حتی در یک مصداق هم معلوم نیست. بنابراین چگونه میتوان به انسانهایی که در دهکده جهانی کنونی زندگی میکنند و دنیاطلبی روز به روز آنان را بیشتر در آنان رسوخ میکند چنین ملاکی را ارائه داد و گفت: کاری اخلاقی است که هیچ انگیزه ای ورای آن نباشد جز اینکه آن کار اخلاقی است. رابعا: همانطور که در بخشهای قبل گفته شد، انگیزه های ثانوی که یک مومن و دیندار از انجام کارهای اخلاقی خود میتواند داشته باشد، متعدد است و برخی از مومنان هیچ هدف و انگیزه ای از انجام کارهای خود ندارند، حتی نزدیکی به خداوند نیز هدف آنان نیست. ایشان اگر به خلق کمک میکنند صرفا به این جهت است که این کار را عبادت میدانند و از انجام عبادت هیچ هدفی ندارند و عبادت کردنشان صرفا به این خاطر است که خداوند را لایق عبادت یافته اند.(۳)
در این صورت، چه کسی میتواند ادعا کند که چنین شخصی از کسی که کار اخلاقی را صرفا به خاطر خود عمل انجام میدهد برتر است.
بر اساس چه ملاک برون دینی و عقلانی میتوان یکی را برتر از دیگری دانست. به همه این نکات، این نکته مهم نیز باید اضافه شود که ادیان الهی چه پشتوانه عظیم و غیر قابل انکاری برای انجام کارهای اخلاقی هستند.
ـــــــــــــــــــــــــــ
۱. ر.ک غرر الحکم، ص239، نرم افزار جامع الاحادیث 3.5
۲. مرآه العقول، ج8، ص99- 102، ن.ا. جامع الاحادیث 3.5
۳. أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج3، ص: 135
[=microsoft sans serif] امن;797766 نوشت:
این ادعایی بدون دلیل است.
اگر یک انسان متدین، به خاطر وجدانش به یک فقیر کمک کند، یعنی ثواب و پاداش نمیبرد و باعث قربش نمیشود.
خیر اینها منافاتی با هم ندارد.
نیت الهی داشتن منافاتی با انجام کارهای وجدانی ندارد.
این فقط ادعای بدون دلیل است.
بله همینطوره. چرا که حتی توقع قرب داشتن از انجام عبادت، با حق عبودیت ناسازگار است. عبد واقعی کسی است که هرچه مولایش میگوید انجام میدهد بدون هیچگونه توقع.
سلام عليكم
فكر كنم منظورتان اين است كه يك كار نيك را بخاطر نفس آن كار انجام دهيم در مقايسه با رضاي خدا كداميك با ارزش تر است
براي پاسخ به اين سوال بايد بدانيم كه اولا كار نيك از فرد خير مذكور سواي از موضوع رضاي خدا بر مي آيد يا خير
اي کساني که ايمان آوردهايد! بخششهاي خود را با منت و آزار، باطل نسازيد! همانند کسي که مال خود را براي نشان دادن به مردم، انفاق ميکند؛ و به خدا و روز رستاخيز، ايمان نميآورد؛ (کار او) همچون قطعه سنگي است که بر آن، (قشر نازکي از) خاک باشد؛ (و بذرهايي در آن افشانده شود؛) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاکها و بذرها را بشويد،) و آن را صاف (و خالي از خاک و بذر) رها کند. آنها از کاري که انجام دادهاند، چيزي به دست نميآورند؛ و خداوند، جمعيت کافران را هدايت نميکند.(البقرة/264)
اگر نميخواهيم اعمالمان حبط و نابود شود بهتر است بياموزيم كه عمل نيك را چگونه بايد انجام داد . براي دانستن آن هم نياز داريم سراغ كسي برويم كه بر همه امور آگاه است و مطابق و رضاي او عمل كنيم تا سود ببريم
مَثَلُ الَّذِينَ ينْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يضَاعِفُ لِمَنْ يشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ
کساني که اموال خود را در راه خدا انفاق ميکنند، همانند بذري هستند که هفت خوشه بروياند؛ که در هر خوشه، يکصد دانه باشد؛ و خداوند آن را براي هر کس بخواهد (و شايستگي داشته باشد)، دو يا چند برابر ميکند؛ و خدا (از نظر قدرت و رحمت،) وسيع، و (به همه چيز) داناست.(البقرة/261)
[="DarkRed"] صدیق;798711 نوشت:
همه خدا باوران در یه سطح نیستن.بعضیا واقعا فقط بخاطر خدا کار نیک میکنن و از کار بد دوری میکنن.اگه به خاطر خدا نبود آیا با همین کیفیت اعمال خود رو انجام میدادن؟ اگر بگویید خیر که بازم اداعای شما نیاز به دلیل داره.
این چیزیست که به کرات شنیده و دیده میشه.من فقط اون رو تعمیم نمیدم.(چون خودم هم قبول دارم که همه خداباروان یکجور نیستن)
حال ایا خودتا اثباتی دارید؟[/]
[="DarkRed"] فاتح;798718 نوشت:
سلام بر شما
کاملا درسته.سوال من هم در خصوص همین مقایسه هست.یعین انجا کار نیک بخاطر اینکه نیک هست بارزشتره و اخلاق مدارتره یا بخاطر خدا باشه؟
من خود خدا باروم و به خدا علاقه زیادی دارم.ولی دوست دارم بدونم کار برای کمال مطلق (خدا) باشه آیا واقعا ارزشش بیشتر از کاری هست که صرفا فرد بخاطر ماهیت اون کار یعنی نیک بودن و یا زشت انجام میده یا دوری میکنه؟
ظاهرا همه روایات و آیات انگیزه اصلی انجام کارهای خوب رو بخاطر رضای خدا در نظر گرفته اند. نه صرفا ماهیت اون کار[/]
[="DarkRed"] پارسا مهر;798579 نوشت:
آری اینم نوعی اطاعت از خداست و چنین خدا باوری با آگاهی به اینکه راستگویی خوب است.راسگو شده. هم بخاطر اگاهی و هم بخاطر اینکه خدایش چنین فرمان داده.یعنی اطاعت توام با آگاهی.پس چنین اطاعتی کورکوانه نیست و ارزشمندتره
سلام عليكم
بله خداوند منشاء خيرات است و فرد تا زماني كه رضاي خدا را در امري نداند يا در نظر ندارد و يا منكرش شود بامشكل شرعي و تكويني مواجه ميشود
مشكل شرعي اينكه به شرع عمل نكرده و عملش باعث خير و تكامل او نميشود
مشكل تكوين اين است كه فرد چون اين كار را لاجرم براي نفس خود يا ديگران انجام ميدهد اخلاص در عملش يا شكل نميگيرد و يا كم رنگ شده و رياكارانه دست به آن ميزند چنانكه در آيه 264 مصاديقش آمده.
و چون اينطور شد تعالي و تكاملي در فرد بوجود نمي آيد و فرد سودي نميبرد .
هستند كساني كه براي تمجيد و احترام ديگران و عجب نفس كار خير ميكنند . خب تا همان اندازه هم صاحب لذت ميشوند و با گذرا بودن آن هم حبط عمل خود را ميبينند و شكايت ميكنند و منت ميگذارند .
بعضی اوقات میگن که اگه کمربند نبندی، ممکنه تو تصادفی شدیدا صدمه ببینی! بعضی اوقات دیگه، میگن اگه دست فلانی رو نگیری، میزنمت!! بحث ما مثل مورد دومه نه اول!
خب مگه کسی که اسلحه رو سرشه از خود اسلحه میترسه!؟ خب اونم از این میترسه که نکنه اسلحه پر باشه و اونم شلیک کنه!!
الانم اگه اشتباه نکنم وجدان هنوزم هست و با این وجود، مثلا تو ایران فقط تو چنتا مناسبت خاص به فقرا کمک میکنن! اونم اغلب تضمینی نیست که بدست فقرا واقعی برسه!!(مثل نذری ها!!) یا حق کشی هایی که میشه، مثلا خودشونو تو صف میبرن جلو و...!
[=microsoft sans serif]
منم نگفتم که همه همینطورن!
تبعیت از مدم با فکر کردن منافات داره!! مگه اینکه مدش معقول باشه! الان اگه مد بشه که یه پیرهنی که رو شونه هاش دو تا کفش در اومده و زیر بغلاشم لیوان آویزون کردن، کی میپوشتش!؟؟
با سلام.ولی استاد اینجا اجبار با اکراه زیاد تفاوتی در اصل قضیه ندارد.حرف این است که انسان به آزاد بودن و مختار بودنش آزاد است.حالا اگر یک تفنگ بالای سر یک شخص باشد و گفته شود فلان کار را نکنی تو را می کشم.فرد با توجه به خوی و ذاتش تنها یک حق انتخاب برای خود می بیند و آن تبعیت کردن از اصلحه بدست است.به هر حال تفاوت زیادی در اصل قضیه نمی کند.آیا چنین زندگی ای که همیشه یک اصلحه بالا سر یک شخص باشد بی معنا و پوچ نیست؟؟اینکه صبح تا شب یک شوکر الکتریکی مثلا دست یک زور گو باشد و مدام بگوید فلان کار را بکن و فلان کار را نکن وگرنه بهت شوک برقی می زنم...زندگی را پوچ و بی معنی نمی کند و آزادی و اختیار شخص را تا حد زیادی سلب نمی کند؟به هر حال اگر به قول شما فرد مجبور نباشد و بحث اکراه درمیان باشد، قضیه تفاوت چندانی نمی کند.
حرف شما درست است.ولی بنده تنها داشتم آن روی سکه ای را بررسی می کردم که مردم به خاطر عذاب خدا، به خاطر ترس از جهنم و خود درد سوختن عمل می کنند و خدا هم بسیار این گونه زندگی را تشویق می کند و تدائی می کند، می توان گفت خدا تمرکزش را گذاشته روی تبلیغ چنین دنیایی.حتی در روایات هم همچین دنیایی و تبلیغی را کم نمی بینیم.مثلا جایی امام اگر اشتباه نکنم، تکه زغال سوزانی را بر کف دست برادر نابینایش می اندازد، و بعد می گوید، تو که تحمل همچین آتشی را نداری، چطور مرا به سوی آتش جهنم ترغیب می کنی...خوب اینجا بحث همان مثال شخص زورگو و شوکر الکتریکی است دیگر...زندگی در همچین دنیایی چه معنی دارد و آیا پوچ و بی معنا نیست؟
به نظر در کل اگر بخواهیم که موارد خیلی خاص و استثنائی رو ندید بگیریم، ما هر کار خوب و نیکی انجام می دیم فقط برای دل خودمونه.یک جور خودخواهی و خودپرستی در همه کارامون موج می زنه.
یک سرباز می بینه جنگ شده کشورش:
این سرباز می بینه که جهاد واجبه، اگر نره جهنم پاشه، خوب احساس می کنه که یک اصلحه بالاسرشه، پس باید بره جنگ.یعنی به خاطر خودش می ره جنگ.برای اینکه زنده بمونه.یک جور عمل از سر خود پرستی و خودخواهی.
این سرباز از کودکی با عشق به وطنش بزرگ شده.اگر جنگ نره، عذاب وجدان می آد سراغش و ناراحت می شه و عذاب می بینه.پس می ره جنگ که عذاب وجدان نبینه.و ناراحت نباشه.یک جور عمل از سر خود پرستی و خودخواهی.
این سرباز تنها خدا رو در نظر می گیره.از کودکی با عشق به خدا بزرگ شده.خدا راضیست وقتی اون بره جنگ.پس سرباز برای خشنودی خدا که خشنودی و شادی دل برای خودش به همراه داره می ره جنگ.یک جور عمل از سر خود خواهی و خود پرستی.
...
می بینید در همه حالات یک جور خود پرستی و خود خواهی هست.در ظاهر به نظر می رسه که طرف از خودش گذشته و مثلا برای رضای خدا کار می کنه.ولی ریشه ای نگاه کنیم، سرباز فقط برای رضای خودش به جنگ می ره.برای دل خودش.حالا اینجا می تونیم اینو بررسی کنیم که اون شخص چطور بار اومده.آیا با عشق به خدا بار اومده؟؟آیا با عشق به وطن بار اومده؟آیا با ترس از عذاب جهنم بار اومده؟؟یا... خیلی وقت ها طرف انتخابی در اینکه چطور بار بیاد نداره.شرایط و محیط اونو به طوری بار می آرن که عاشق وطنش باشه.یا عاشق خداش باشه...و به نظرم هیچکدام بر دیگری ارجعیت و برتری اخلاقی خاصی ندارن(کاش یک تعریف درست از اخلاق هم ارائه می شد)
امیدوارم منظورم رو درست رسونده باشم.:khandeh!:
[=microsoft sans serif] امن;798729 نوشت:
شما ادعایی دارید که
اولا: خداباوران اعمال خود را فقط به خاطر اینکه خداوند فرموده انجام میدهند.
ثانیا: برخی خداناباوران فقط به خاطر خود عمل خیر انرا انجام میدهند.
خب قاعدتا بر اساس یک قاعده متعارف و عقلی، کسی که ادعا میکند باید بینه و دلیل داشته باشد.
درخواست دلیل از طرف مقابل، مغالطه است.
[=microsoft sans serif] Masood11;798772 نوشت:
باسلام
اولا: مورد بحث ما فرق میکند. در مورد پاداش و عقاب اخروی، شخص باور قلبی ندارد، به راحتی از احتمال عقاب و پاداش چشم پوشی میکند. نشانه اش نیز همین رفتار ما دینداران است که با وجود اعتقاد به معاد و حساب و کتاب، باز هم گناه میکنیم.
این نشان میدهد که این باور، باور قلبی ما نیست.
اما در مورد اکراه و مثالی که ذکر شد، شخص با یک واقعیتی روبرو است به نام تهدید با اسلحه.
در چنین حالتی، او بارها و بارها شنیده یا دیده که در این موارد، گرچه احتمال دارد که اسلحه قلابی باشد یا پر نباشد، ولی این احتمالات مورد توجه عقلا نیست و عقلا از خطر احتمالی دوری میکنند. در این هنگام و با توجه به این پیش زمینه فکری، ذهن او مدام درگیر این تصورات میشود که الان شلیک میکند. به همین جهت از نظر روانی معمولا کسی این ریسک را نمیکند که به خاطر این احتمالات، خود را در معرض خطر قرار دهد.
ثانیا: با قطع نظر از این تفاوت بسیار واضح، باز هم اشکالی که مطرح شده بود وجود ندارد. اکراه منافاتی با اختیار ندارد.
البته اگر اکراه به حدی باشد که شخص راه دیگری برای انتخاب نداشته باشد(نه اینکه قصد نداشته باشد، بلکه با قصد خودش کاری را انجام میدهد که شرایط بر او تحمیل کرده است) در این صورت، این اکراه مانند اجبار میماند و با وجود آن، شخص اختیار ندارد.
اما این حالت، هیچ ربطی به مسئله رابطه اعمال اختیاری و ترس از آتش ندارد.
[=microsoft sans serif] پارسا مهر;798781 نوشت:
در بحث ما حتی اکراه مورد نظر نیز صدق نمیکند.
آن اکراهی که مثال زدم، اوج تحقق مفهوم اکراه بود .خواستم با آن مثال تفاوت بسیار باریک اجبار و اکراه را مشخص کنم.
البته پر واضح است که در آن حالت، از نظر جنبه شرعی و فقهی، تکلیف ساقط است.
اما در مورد بحث ما که شما بر آن اصرار دارید، این اکراه تحقق ندارد.
اینکه انسان از یک چیزی بترسد، دو حالت دارد.
یک حالت این است که منشأ این ترس، مشاهده نتیجه موارد مشابه است.
یک حالت این است که منشأ ترس، یک احتمال عقلایی یا استدلال عقلی است.
قطعا این دو حالت یکسان نیستند.
در حالت اول، شخص ریسک نمیکند و به احتمال اینکه شاید این دفعه طور دیگری بشود توجه نمیکند. دلیلش هم این است که موارد مشابه را دیده و در آن لحظه، آثار دفعات مشابه قبلی در ذهنش تداعی میشود.
اما در حالت دوم، چنین تصوراتی وجود ندارد و معمول انسانها، از بهشت و جهنم تصور دقیقی ندارند و به همین جهت، بازدارندگی آن همانند بازدارندگی اولی نیست.
[=microsoft sans serif] پارسا مهر;798781 نوشت:
اینگونه بیانات به جهت آن است که معمول انسانها به دنبال رسیدن به منفعت هستند ولی به خاطر اینکه بهشت و جهنم دیده نشده اند و ما انسانهای عادی، توان درک آنرا نداریم، باید به صورتی برای ما تصویر سازی شود که بازدارندگی کافی را داشته باشد.
البته در عین حال، خداوند رضوان خود را برتر از هر نعمت اخروی معرفی میکند و می فرماید
«وعدالله المؤمنین و المؤمنات جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و مساکن طیبه فی جنات عدن و رضوان من الله اکبر[=arial][=microsoft sans serif] ذلک هو الفوز العظیم»
همانطور که میبینید، خداوند در کنار ترغیب انسانها برای به دست آوردن نعمتها و ترساندن از آتش دوزخ، رضایت و رضوان خویش را از آن برتر معرفی میکند که انسان در حقیقت باید به دنبا آن باشد.
با سلام مجدد.شما استاد گرامی قبول کردید که اکراه وقتی به سر حد رسید می توان گفت اختیار سلب شده و اجباری صورت گرفته.حال شما می فرمایید این اکراه مورد اشاره آن اکراه شدید و همچون اجبار نیست.ولی من متوجه نشدم شما چطور این حرف را می زنید.مثلا نمونه آشکارش خدا در قرآنش می فرماید شرک بورزی تا ابد در جهنم خواهی سوخت.خوب این برای یک کسی که به خدا اعتقاد دارد و به قرآن اعتقاد دارد مانند آن است که نه یک عدد اصلحه بلکه توپ و تانک و مسلسل بالای سرش باشد و هر آن آماده شلیک باشند و به شخص متذکر شوند که اگر در این دنیا به خدا شرک بورزی شلیک می کنیم.شما چطور این اکراه را شدید را همچون مثال آن اصلحه نمی دانید.
حالا اینکه انسان هایی هستند که این اصلحه و توپ و تانک را جدی نمی گیرند از دیوانگیشان است.به نظر من آنها دیوانه هستند و باید در بیمارستان بستری شوند.مثلا کسی که بالا سرش یک اصلحه است و به او گفته می شود بشین وگرنه می کشیمت یا به تو برق وصل می کنیم.اگر شخص ننشیند و گوش به حرف ندهد.باید گفت آن شخص دیوانه است و از انسان بودن خارج است.عقلش ناقص است.اینجا ما در مورد انسان صحبت می کنیم.انسانی که دیوانه نیست.انسانی که عقل دارد.برای انسانی که عقل دارد، عذاب های جهنم همانا و اصلحه بالا سر بودن همانا.من این اکراه را شدید می بینیم.نمی دانم شما چطور آن را ندید و یا ناچیز می گیرید و آن را چیز متفاوتی در نظر می گیرید.شاید من متوجه منظورتان نشدم.به طور مثال بوده اند کسانی که به بنده خیانت کرده اند.من آمده ام جواب خیانتشان را بدهم.فقط از این بابت که شاید خدایی باشد و عذابی بابت زیاده روی در جواب دادنم بدهد از جواب دادن به خیانت صرف نظر کرده ام.یعنی جواب دادن به خیانت به نظر حق من بود.ولی با این حال من از ترس عذاب از جواب دادن صرف نظر کرده ام.حال شما چطور این اکراه را ناچیز می دانید؟این اکراه ها در تمام زندگی سایه افکنده و اشخاص خداباور بسیاری هستند که زندگیشان بر روال همین اکراه ها است.مثلا من دیده ام کسانی را که روزه می گیرند در حالی که نه به خدا نزدیک می شوند و نه از بعد معنوی بالا می روند و حرفشان از اینکه روزه می گیرند این است که از عذاب خدا می ترسیم.دستور خداست که روزه بگیریم.
و باز تاکید می کنم خدا تمرکز بسیاری برای تدائی کردن این گونه دنیایی داشته و بسیار از عذاب های جهنم و بسیار از بهشت و لذت های آن گفته.این چه دنیایی است که خدا تمرکزش را بر روی آن گذاشته؟؟مثلا در آیین های هندو داریم.که شخص می میرد و زنده می شود.می میرد و زنده می شود.حرفی از جهنم و عذاب های دردناک نیست.شخص می میرد و زنده می شود تا به نور برسد.دیگر مثل قرآن و اسلام نیست که اصلحه جهنم و عذاب های جهنم بالا سر مومنان و بندگانش باشد.
باسلام
این مسئله چیزی نیست که بتوان برای آن دلیل عقلی آورد. تنها راهی که داریم این است که شواهد و قرائن موجود را بررسی کنیم و ببینیم کدام طرف قرائن صدق بیشتری دارد.
حدود نیمی از مردم جهان، به ادیان ابراهیمی معتقدند. از این جمعیت، حدود یک سوم مسلمان هستند. همه آنها دستورات خداوند که در دینشان منعکس شده است را شنیده اند. همه آنها کمابیش از نتایج اخروی و حتی دنیوی اعمال خود باخبر هستند. ولی این معرفت، چند درصد مردم را به عمل سوق میدهد. آیا تلازمی بین این معرفت و ترس از عذاب و عمل کردن مطابق آن وجود دارد.
البته این منافاتی ندارد با اینکه وجدان انسان او را تحت فشار قرار میدهد. این تحت فشار قرار دادن که در افراد مختلف، با هم فرق دارد منافاتی با اختیاری بودن عمل ندارد.
یک مثال میزنم.
فرض کنید شما در یک اداره بزرگ، مسئول خرید هستید و رئیس اداره شما یک انسان سختگیر و قانونمندی است که به اصطلاح مو را از ماست بیرون میکشد. او پول هنگفتی را به شما داده است که چیزی را برای اداره تهیه کنید.
هنگامی که برای خرید بیرون میروید، مدام وسوسه میشوید که کل پول را بردارید یا حداقل بخشی از آن را برای خود بردارید و به سند سازی بپردازید. در همان زمان، بسته به اینکه انسان اخلاق مدار یا قانون مدار یا محتاطی باشید، در ذهن شما این تلنگر زده میشود که اگر رئیستان بفهمد چه میشود: آبرویم را میبرد، مرا به پلیس معرفی میکند، مرا اخراج میکند و... .
با وجود این دو گرایش مختلف(وسوسه دزدی و نهیب نفس) شما اختیار دارید که کدام یک را انتخاب کنید.
اگر گرایش اول بر شما غالب شود، پول را بر میدارید و اگر دومی غالب شود، این کار را نمیکنید.
کسی که برای اولین بار دزدی میکند، همان انسان است که در مواقع دیگر چنین کاری را انجام نمیداد.
اینکه فکر میکند چکار کند، خودش به خوبی نشان میدهد که او قدرت انتخاب دارد و الان دارد بین چند مورد انتخاب میکند.
در چنین مواردی آیا شخص مجبور است که دزدی کند یا نکند؟ خیر کاملا مشخص است که اکراهی در کار نیست. بله اکراه عرفی هست ولی اکراهی که از نظر کلامی و فقهی، تکلیف را ساقط کند وجود ندارد.
در این فرض، شخص نتیجه موارد مشابه را دیده است: او دیده است که با انسانهای اختلاس گر و دزد چه میکنند، ولی با این حال، میتواند دزدی کند. انسانهایی که در این موارد به این ذهنیت و درگیریهای ذهن، نفس و وجدان توجه نمیکنند کم نیست.
کاملا مشخص است که این حالت، با حالتی که شخصی با اسلحه انسان را تهدید به انجام کاری میکند فرق میکند.
حال این فرض را مقایسه کنید با فرض مورد بحث ما که شخص فقط شنیده که در قیامت چه نتایجی منتظر اوست.
بنابراین مقایسه این دو حالت(تهدید با اسلحه و ترس از دوزخ) نادرست است.
سلام مجدد.
سلام استاد.ولی در مثال شما.شخص این ذهنیت را دارد که شاید شانس بیاورد و از مهلکه به سلامتی عبور کند.یا به خدا اعتماد کند که خدا او را از این مهلکه به سلامتی عبور دهد(آدم است دیگر.از خیالات بیهوده می کند) ولی در مورد مثال خدا چه؟؟
حداقل می توانیم بگوییم که برای آن کسی که عاقل است.مطمئن هست که خدایی هست و خدایش اینگونه اظهار نظر کرده در مورد آخرت...ترس از دوزخ همانا و اسلحه بالا سر بودن همانا؟؟؟
استاد در ضمن.منتظر شما هستیم در http://www.askdin.com/showthread.php?t=54906
[=microsoft sans serif] پارسا مهر;802371 نوشت:
سلام
ولی این اعتماد، تا به مرحله به مرحله حق الیقین و حتی عین الیقین نرسه، تلازمی با عمل ندارد.
خیلی از ماها به خداوند اعتمادداریم، از نظر اعتقادی این مسئله را نیز اثبات میکنیم و برایش دلیل عقلی می آوریم.
اما همینکه پای علم میرسد، لنگ میزنیم و عملمان مطابق با علممان نیست.
[=microsoft sans serif]پرسش:
رفتار و اعتقاد فرد خدا باور که بخاطر رضای خدا کارخوب انجام بده ارزشمند تره؟ یا رفتارفرد خدا ناباور که بدون اینکه خدا رو در نظر بگیره بدونه که کار خوب رو بهتره انجام بده ؟
پاسخ:
باسلام خدمت تمام کاربران محترم انجمن و شما پرسشگر محترم
در مطلبی که ارسال شد، چندین ادعا وجود دارد. این ادعاها عبارتند از:
۱. کار اخلاقی اگر به خاطر رضای خدا باشد ارزش ندارد.
۲. این نحوه انجام کار، اطاعت کورکورانه است.
۳. خداناباور که بدون در نظر گرفتن رضای خداوند کار خوب را انجام میدهد.
۴. این نحوه انجام کار ارزشمندتر است از کاری که دیندار به خاطر رضای خدا انجام میدهد.
در ادامه به تک تک این مطالب اشاره شده و اشکالات آنها بیان میشود.
مهمترین مشکلاتی که این ادعاها دارد عبارتند از:
اول. عدم ارائه ملاک ارزش گذاری. در این مطلب، دو مرتبه ارزش گذاری صورت گرفته است که در ادعاهای شماره ۱ و ۴ آمده است.(البته ادعای ۴ به صورت استفهامی بیان شده که با توجه به فضای بحث و سوال، سوال حقیقی نیست بلکه در حقیقت خبری است نه انشایی و سوالی)
حال اینکه هیچ ملاک و مبنایی برای این ارزش گذاری ارائه نشده است. بر اساس کدام ملاک و مرام در فلسفه اخلاق چنین داوری هایی صورت گرفته است؟ پاسخی وجود ندارد.
دوم. عدم ارائه دلیل برای ادعاها. مشکل دیگری که در این مطلب وجود دارد این است که ادعاهایی دارد که هیچ دلیلی برای آن ارائه نشده است. ادعای ۲ و ۳ از مواردی است که هیچ دلیلی برای آن ارائه نشده است.
سوم. اشتباه در ملازمه بین قصد رضای خدا و انجام کورکورانه عمل. در ادعای شماره ۲ ادعا شده است که انجام کاری که به قصد رضای خداوند باشد، اطاعت کورکورانه است.
حال آنکه فردی که کاری را به قصد رضای خداوند(یا به تعبیر بهتر به قصد قربت) انجام میدهد، کاملا ممکن است این کارش را با دید باز و با بصیرت کامل انجام داده باشد. بداند که نیکی به والدین خوب است و آن را انجام بدهد. اما در این محبت و نیکی، قصدش رضای خداوند باشد نه رضایت مردم.
چهارم. ادعای بدون دلیل و فاقد پشتوانه در مورد اینکه خداناباوران(یا با اندکی مسامحه، حداقل برخی از آنها) کار خود را صرفا به خاطر خود آن عمل انجام میدهند نه هیچ چیز دیگر.
چه کسی میتواند ادعا کند که در انجام کارهایش هیچ قصد و انگیزه ای ندارد. عدم وجود هدف از انجام کار، از یک عاقل غیر ممکن است.
این شخص حداکثر میتوانست بگوید که خدانابور(یا حداقل برخی از آنان) کار اخلاقی را صرفا به خاطر اینکه کار اخلاقی است، انجام میدهند.
اما این ادعا چندین اشکال دیگر دارد:
اولا: انجام چنین کاری، بر اساس کدام ملاک اخلاقی که در مکاتب اخلاقی فعلی وجود دارد، چنین فعلی دارای ارزش است.
ثانیا: اثبات چنین ادعایی واقعا بسیار سخت است اگر نگوییم غیر ممکن است. چه کسی میتواند ادعا کند که در انجام کارش هیچ قصدی ندارد جز خود آن کار.
ثالثا: بر اساس چه ملاکی میخواهیم بگوییم که چنین هدف و قصدی از انجام یک کار اخلاقی، چنین قصدی برتر است از صرفا قصد رضای الهی.
پنجم. عدم فهم معنای انجام کار به قصد رضای خدا. مشکل مهم دیگری که در این مطلب وجود دارد این است که گوینده آن منظور از قصد رضای خداوند را متوجه نشده است. به همین جهت یکبار آن را با اطاعت کورکورانه خلط میکند و یک بار آنرا کاری دارای ارزش اخلاقی کم معرفی میکند. حال آنکه قصد قربت نه ملازمه با انجام کورکورانه و یا به تعبیری تقلیدی دارد، نه منافاتی با انجام کار با چشم باز و نه منافاتی با انجام کار بدون هیچگونه چشم داشتی(چه دنیوی و چه اخروی) و نه مشخص میکند که انگیزه فرد در ورای این قصد قربت، چیست؟
توضیح اینکه:
اولا: انجام به انگیزه رضای خداوند ملازمه ای با انجام آن بدون هیچ فکر و قصد(کورکورانه بودن آن عمل) ندارد.
ثانیا: این انگیزه، ملازمه ای با داشتن انگیزه ای ورای آن ندارد همانطور که منافاتی نیز با آن ندارد؛ چرا که شرط اولیه قبولی اعمالی که توسط بندگان و خداباوران انجام میشود، آن است که ان عمل با انگیزه رضای الهی و به اصطلاح قصد قربت صورت بگیرد. عملی که به انگیزه خالص رضای الهی نباشد، اصلا مورد قبول نیست و پذیرفته نمیشود. چه عبادت باشد و چه انجام یک کار اخلاقی. بنابراین، عملی که به نیت و انگیزه بزرگ شدن نزد مردم باشد کاملا در نقطه مقابل انجام عمل به انگیزه رضای الهی و قصد قربت است.
بعد از داشتن انگیزه رضای الهی و قصد قربت، انگیزه ثانوی فرد که در حیطه قصد قربت قرار میگیرد، در چند دسته قرار میگیرد. این دسته بندی نیتهای مومنان را شیخ صدوق به خوبی در مرآة العقول بیان کرده است. این انگیزه ها عبارتند از:
الف. به شوق رسیدن به بهشت و نعمتهای آن: این شیوه تاجران است.
ب. از ترس جهنم و عذابهای آن: این شیوه بندگان است.
ج. به قصد شکر خداوند. این شیوه احرار و آزادگان است. این سه شیوه در حدیث مشهوری از امیرالمونین نقل شده است.
«إنّ قوما عبدوا اللّه سبحانه رغبة فتلكعبادةالتّجّار و قوما عبدوه رهبة فتلك عبادة العبيد و قوما عبدوه شكرا فتلك عبادة الأحرار.» (۱)
د. به خاطر حیای از خداوند و بر اساس حکم عقل به حسن کارهای خیر و قبح کارهای زشت.
ه. به خاطر نزدیک شدن به خداوند(چه قرب به حسب درجه و کمال خود فرد و چه به حسب همنشینی معنوی و تذکر)
و. به این نیت که خداوند را اهل عبادت دیده اند و نه هیچ نیت دیگری. این شیوه صدیقین است.
ز. به خاطر محبت خداوند که شیوه مقربین و افراد با کرامت است.(۲)
بر اساس این توضیحات، مشخص میشود که تصویری که از رضای الهی در سوال مطرح شد، تا چه حدی از آنچه در روایات به آن اشاره شده است و دینداران قبول دارند و بر اساس آن عمل میکنند دور است.
ششم. خلط بین حالت ایده آل و عالم واقع. مشکل مهم دیگری که در این سوال وجود دارد آن است که با قطع نظر از تمامی اشکالاتی که در بخشهای قبل گفته شد، به نفع خداناباوران ادعای بس عجیب و سنگین شده است:
خداناباور اگر کار اخلاقی انجام میدهد هیچ نیتی از این کارش ندارد.
این ادعا که در بادی امر خیلی عجیب و مبهم است. اگر خداناباور را شامل تمام کسانی بدانیم که به خدای متعالی ادیان ابراهیمی اعتقاد ندارد، ان وقت برای این جمعیت زیاد، چه کسی میتواند اثبات کند که هیچ انگیزه ای در انجام کارهای اخلاقی خود ندارند. برای کاستن از سنگینی آن، قیدی به آن میزنیم:
برخیاز خداناباوران، در انجام کارهای اخلاقی خود هیچ نیتی از این کارشان ندارند. این برخی، در صورتی میتواند تا حدودی قابل قبول باشد، حداکثر یک مصداق بیشتر نمیتواند داشته باشد. چرا که انگیزه، یک امر درونی است و تنها خود انسان است که میتواند اطمینان داشته باشد که چه در درونش میگذرد و کسی از احوالات درونی دیگران آگاه نیست. از سوی دیگر، به گفته دیگران نیز نمیتوان اعتماد کرد، چرا که همین ادعاها، میتواند به انگیزه های مختلفی باشد و چه بسا انگیزه های مختلفی ورای این کذب باشد(بگذریم از احتمال اینکه شخص اشتباه کرده باشد و انگیزه های مخفی را شناسایی نکرده باشد)
باز هم این ادعا نادرست و سطحی است. چه کسی میتواند ادعای که یک فرد عاقل، چه رسد به عده زیادی از انسانها، هیچ قصد و انگیزه ای در انجام کارهایشان ندارند. بنابراین برای اصلاح، یک قید دیگر به آن اضافه میکنیم:
حداقل یک نفر خداناباوران(که خود گوینده این مطلب و ادعاست)، در انجام کارهای اخلاقی خود، هیچ نیتی به جز خود آن کار و احیانا مطلوب بودن آن ندارند.
ما هستیم و این گزاره:
یک نفر از خداناباوران هست که در کارهای اخلاقی خود هیچ قصدی ندارد جز مطلوب بودن خود آن عمل.
حال بیائیم نگاهی به مقایسه پیش گفته در سوال را با توجه به این تحلیل، نگاهی دوباره داشته باشیم. ادعا شد: عملی که یک نفر(نه کمتر و نه بیشتر) خداناباور از عمل خداباورانی که به انگیزه رضای خداوند کاری را انجام میدهند برتر است.
هر کسی به این جمله نگاه کند، واقعا به اوج خیال پردازی و سستی آن پی می برد.
چرا که
اولا: مصداق طرف اول این مقایسه یک نفر بیشتر نیست و طرف مقابل میلیونها و میلیاردها انسان است.
ثانیا: همان یک مصداق هم معلوم نیست وجود داشته باشد و خود فرد برفرض عدم دروغ، کاملا متوجه انگیزه های پنهان خود نشده باشد.
ثالثا: این جمله وجملاتی از این دست، در صورتی به درد خواهد خورد که فایده آن در اجتماع مشخص شود و بتوان برای پیشرفت اخلاق فردی و اجتماعی(ولو اخلاق انسانهای غیردیندار) از آن استفاده کرد. حال انکه چنین ادعایی از فرض و احتمال بالاتر نمیرود و تحقق ان حتی در یک مصداق هم معلوم نیست. بنابراین چگونه میتوان به انسانهایی که در دهکده جهانی کنونی زندگی میکنند و دنیاطلبی روز به روز آنان را بیشتر در آنان رسوخ میکند چنین ملاکی را ارائه داد و گفت: کاری اخلاقی است که هیچ انگیزه ای ورای آن نباشد جز اینکه آن کار اخلاقی است.
رابعا: همانطور که در بخشهای قبل گفته شد، انگیزه های ثانوی که یک مومن و دیندار از انجام کارهای اخلاقی خود میتواند داشته باشد، متعدد است و برخی از مومنان هیچ هدف و انگیزه ای از انجام کارهای خود ندارند، حتی نزدیکی به خداوند نیز هدف آنان نیست. ایشان اگر به خلق کمک میکنند صرفا به این جهت است که این کار را عبادت میدانند و از انجام عبادت هیچ هدفی ندارند و عبادت کردنشان صرفا به این خاطر است که خداوند را لایق عبادت یافته اند.(۳)
در این صورت، چه کسی میتواند ادعا کند که چنین شخصی از کسی که کار اخلاقی را صرفا به خاطر خود عمل انجام میدهد برتر است.
بر اساس چه ملاک برون دینی و عقلانی میتوان یکی را برتر از دیگری دانست. به همه این نکات، این نکته مهم نیز باید اضافه شود که ادیان الهی چه پشتوانه عظیم و غیر قابل انکاری برای انجام کارهای اخلاقی هستند.
ـــــــــــــــــــــــــــ
۱. ر.ک غرر الحکم، ص239، نرم افزار جامع الاحادیث 3.5
۲. مرآه العقول، ج8، ص99- 102، ن.ا. جامع الاحادیث 3.5
۳. أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج3، ص: 135